یاد او

یاد او0%

یاد او نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 4

یاد او

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدي
گروه:

صفحات: 4
مشاهدات: 1577
دانلود: 299

توضیحات:

یاد او
  • پيش گفتار

  • بررسى مفهوم ذكر

  • كاربرد ذكر در مقابل غفلت و نسيان

  • اطلاقات و استعمالات ذكر

  • 1. قرآن كريم

  • 2. وحى

  • 3. كتاب آسمانى

  • 4. خصوص تورات

  • 5. رسول الله صلى الله عليه و آله

  • 6. نماز جمعه

  • 7. ذكر به معناى شرف و افتخار

  • 8. ذكر به معناى حفظ و به خاطر سپارى

  • انواع ذكر

  • حقيقت ذكر

  • مراتب داشتن ذكر

  • رد نگرش هاى انحرافى درباره ذكر

  • ضرورت توجه به كميت و كيفيت ذكر

  • ارتباط كنترل نفس با توجه به خداوند

  • نقش نيازهاى مادى و معنوى در ياد كردن خداوند

  • تقسيم ذكر به ذكر صريح و ضمنى و بيان مصاديقى از ذكر ضمنى

  • اهميت ذكر خدا

  • شرايط ذكر

  • آثار اعراض از ياد خدا

  • 1- خود فراموشى

  • 2 و 3. زندگى مشقت بار و نابينايى در آخرت

  • 4- سلطه شيطان

  • مقام اهل ذكر در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام

  • شرح خطبه

  • نورانيت دل در پرتو ذكر خدا

  • آرامش و اطمينان ره آورد ذكر خدا

  • منشاء اساسى نگرانى ها و اضطراب ها

  • عوامل نگرانى و پريشانى

  • اضطراب و نگرانى از منظر اگزيستانسياليسم الحادى

  • جلوه هاى عملى و رفتارى ياد خدا

  • هدايت خاص خداوند

  • گونه هاى وحى در قرآن

  • الهام و نجواى خداوند با دوستان خود

  • جايگاه اهل ذكر در كلام معصوم

  • راه كار گسترش و تقويت ذكر و توجه به خداوند

  • بهترين فرصت ها براى عبادت و خلوت با خداوند

  • لزوم اهتمام به انجام نماز شب و مستحبات و پرهيز از بهانه جويى

  • مجالس ذكر

  • اهميت توجه به حضور پروردگار

  • حقيقت مقام انس با خدا و محبت او

  • اهل ذكر و مشاهده جهان آخرت

  • موانع ذكر از منظر قرآن

  • سازگارى خدا پرستى و آخرت گرايى با فعاليت هاى فردى و اجتماعى

  • بررسى امكان توجه دائم به خداوند

  • استمرار عبادت و توجه به خدا و راه كار آن

  • كشف حجاب ها براى اهل ذكر

  • اهميت محاسبه نفس

  • فايده محاسبه نفس

  • كيفيت محاسبه نفس

  • جايگاه و حالات معنوى اهل ذكر

  • پي نوشت ها

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 4 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1577 / دانلود: 299
اندازه اندازه اندازه
یاد او

یاد او

نویسنده:
فارسی
ياد او ياد او

نويسنده : استاد محمد تقي مصباح يزدي



پيش گفتار
با اينكه آدمى به اقتضاى فطرتش همواره خواهان آرامش دل و آسايش ‍ خاطر است در عين حال در بسيارى از اوقات دچار دلهره ها، اضطرابها ، و پريشانيهاى خاطر مى شود و كثرت دلهره ها و اضطرابها، در اين روزگار بجايى رسيد كه بعضى از فيلسوفان غربى دلهره و اضطراب را فصل مميز انسان تلقى كرده اند در صورتى كه اين نگرانيها و نابسامانيها و پريشانيهاى روحى و روانى معلول از خود بيگانگى و گسستن پيوند با سرچشمه خوبيها و پاكيها و زيبايهاست .
آرى ، انسان اين موجود بى نهايت كوچك و ضعيف و سر تا پا نياز، در صورتى مى تواند بر نابسامانى هاى روحى و روانى خويش فايق آيد كه همسو با نظام تكوين ، در ساحت هشيارى ، پيوندى دقيق با خداوند برقرار كند و با ارتباطى قلبى با سرچشمه همه خوبى ها، پاكى ها و آفريدگار محبت و صفا و با حضور در محفل انس خالق يكتا، روانش را آرامش بخشد، الا بذكر الله تطمئن القلوب .(١)
ياد خداوند، موجب اطمينان ، آرامش و نشاط درون آدمى است و نمى گذارد اندوه هاى برخاسته از كاستى هاى حيات مادى موجوديت انسان را به خطر افكند؛ همان گونه كه نمى گذارد سرمستى غرقه شدن در كامجويى ها، راز نهايى شخصيت آدمى را از بين ببرد، ياد خداوند، دل را صفا و جلا مى دهد و زنگار غفلت ها و از خود فراموشى ها را مى زدايد.
گرچه نيازمنديهاى بى شمار انسان به خداى متعال ، عامل توجه و ياد اوست ، اما تا انسان ، در زمين دل ، بذر معرفت ننشاند و ضميرش با باران عنايت الهى سيراب نگردد، به فراخناى ياد خدا و عظمت محفل انس ‍ حضرت حق رهنمون نمى گردد.پس از آنكه او خداوند را شناخت و نور حق بر قلبش تابيد و به جهان وسيع و نورانى معرفت الهى بال گشود و سرمست عشق و تجلى معبود خويش گشت ، دمادم از معشوق خويش ياد مى كند و از ژرفاى دل فرياد بر مى آورد كه : الهى ، و الهمنى و لها بذكرك الى ذكرك ؛(٢) خداى من ، مرا واله و حيران ياد خود براى ياد خود گردان .
در جاى جاى قرآن و سنت بر جاى مانده از ميراث داران وحى الهى و از جمله نهج البلاغه كه دريايى است بى كران از گوهرهاى ناب معرفت الهى ، برگ هاى زرينى است از عظمت و شكوه ياد خداوند ورق خورده ، از اين شمار، اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه ٢٢٢ نهج البلاغه در عالى ترين مضامين مقام اهل ذكر را معرفى مى كنند.
اين نوشتار حاصل سلسله گفتارى است از حكيم فرزانه و دانشمند ژرف انديش و روشن ضمير، حضرت آيت الله مصباح يزدى ، اءدام الله ضلله العالى ، كه به عنوان در آمد و شرحى بر آن خطبه بيان شده و نگارش و تدوين آن توسط جناب حجة الاسلام آقاى كريم سبحانى انجام پذيرفته است .
اميد آنكه اين اثر مرضى حضرت حق و ولى الله الا عظم ، حجة ابن الحسن العسكرى ، عجل الله فرجه الشريف ، و مقبول جويندگان معرفت قرار گيرد.

بررسى مفهوم ذكر
هنگامى كه درباره ذكر خدا و مطلوب بودن آن سخن به ميان مى آيد و مثلا، در وصف دوستان خدا گفته مى شود كه دائما به ذكر خداوند مشغولند و هيچ كارى آنها را از ذكر خدا باز نمى دارد، در آغاز چهر افرادى در ذهن انسان تصوير مى شود كه پيوسته لب هايشان در ركت و به ذكر خداوند گويا است و زبانشان مشغول خواندن اذكار و اوراد است ؛ يعنى در ابتدا، عرف مردم ذكر را منحصر در ذكر لفظى مى دانند؛ در صورتى كه طبق آنچه از روايات و قرآن كريم استفاده مى شود، گسترده و شمول و عمق ذكر فراتر از اين است . از اين رو، ضرورت دارد قدرى درباره مفهوم ذكر بحث كنيم .
در زبان فارسى كلمه يادمعادل كلمه ذكر است كه به خوبى معناى آن را مى رساند و از اين جهت مى توان گفت كه كلمه ذكر از معدود واژگان عربى است كه معادل فارسى آن به صورت منفرد و بدون تركيب ، كاملا معناى ذكر را مى رساند.
راغب اصفهانى دو معنا براى ذكر بر مى شمارد. وى مى گويد: گاهى ذكر به معناى توانايى انسان براى حفظ شناختى است كه حفظ كرده است ، و گاهى به معناى حضور معنايى در قلب و يا سخنى بر زبان است و تقسيم ذكر به ذكر قلبى و ذكر لسانى به معناى دوم مربوط مى شود و هر يك از ذكر لسانى و قلبى خود بر دو گونه اند:
١. ذكر پس از فراموشى .
٢ ذكر بدون سابقه فراموشى كه ادامه توجه و هشيارى انسان رخ مى دهد.(٣)
مرحوم علامه مجلسى رحمة الله درباره مفهوم ذكر مى فرمايد: ذكر حضور معنا در نفس انسان است و گاهى نيز به عمل و دانش ذكر مى گويند و نيز به سخنى كه معناى مرد نظر را در بر دارد، كلمه ذكر اطلاق مى گردد.(٤)

كاربرد ذكر در مقابل غفلت و نسيان
از جمله كاربردهاى كلمه ذكر، كار برد آن در مقابل غفلت و نسيان است . اين دو كار برد در قرآن نيز ذكر شده است . با توجه به اين دو كار برد، بايد تفاوت بين آنها را باز شناخت . مرحوم علامه طباطبايى رحمة الله ، در ذيل آيه ١٥٢ سوره بقره ، در اين باره چنين مى فرمايند:
بايد دانست كه ذكر گاهى در مقابل غفلت گفته مى شود، مانند: آيه ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا (٥) و آن عبارت از اين است كه انسان توجه به علم خود نداشته باشد. يعنى علم به چيزى دارد، ولى خودش متوجه نيست كه علم به آن دارد، بنابر اين ذكر به معناى علم به علم داشتن است .و گاهى در مقابل نسيان گفته مى شود و آن عبارت از زايل شدن صورت علمى از محفظه ذهن است چنان كه مى فرمايد: و اذكر ربك اذا نسيت (٦) بنابراين ، ذكر يعنى وجود صورت علمى در حافظه و همان طور كه نسيان داراى آثارى است ، ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد. پس همان طور كه در بعضى موارد كلمه نسيان را به ملاحظه وجود آثار نسيان ( بدون اينكه حقيقت فراموشى موجود باشد) اطلاق مى كنند و مثلا مى گويند: هنگامى كه بدانى دوستت احتياج به يارى و كمك دارد و او را كمك نكنى ، فراموشش كرده اى در اينجا نه اينكه واقعا او را از ياد برده باشيد، ولى چون به ياد او نبودن اثرى را به دنبال ندارد، مثل اين است كه فراموش كرده اى (٧)
روشن شد كه ذكر و ياد در جايى به كار مى رود كه دل انسان متوجه چيزى باشد؛ خواه انسان به چيزى كه قبلا توجه نداشت توجه يابد، و يا اين كه پس ‍ از فراموشى چيزى كه قبلا توجه نداشت توجه يابد، و يا اين كه پس از فراموشى چيزى كه قبلا به آن توجه داشت ، مجددا به آن توجه يابد. گاه نيز به اين صورت است كه پس از غفلت از چيزى ، از حالت غفلت خارج مى گردد و مجددا به آن توجه مى يابد. البته براى صدق مفهوم ذكر ضرورتا لازم نيست كه غفلت و نسيان و فراموشى بر آن مقدم گردد، بلكه ذكر و ياد در مورد مطلق هوشيارى و استحضار و توجه نيز به كار مى رود.
بيان اين نكته لازم است كه در سوره كهف ، قبل از آيه و ذكر ربك اذا نسيت ...خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه هرگز نگو من فلان كار را فردا انجام مى دهم و حتما در جايى كه از آينده خبر مى دهى ، جمله الا اءن يشاء الله ، مگر اين كه خدا بخواهد را ذكر كن .اين توصيه از آن جهت است كه هيچ كس و حتى پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز در مقام خداوند نخواهد، كسى توانايى بر انجام كارى ندارد.
نكته ديگر در آيه و اذكر ربك اذا نسيت ...، مساءله نسيان پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در آيه بدان اشاره شده است .اين جا اين سؤ ال مطرح مى شود كه مگر پيامبر معصوم نبود و مگر طبق اعتقاد ما و بر اساس آنچه از ادله قطعى استفاده مى شود، پيامبر و معصومان عليه السلام از نسيان و غفلت مبرا و مصون نبوده اند؟ و اگر نسيان و فراموشى در فكر پيامبر راه داشته باشد، مردم نمى توانند به گفتار او اعتقاد كامل داشته باشند.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه در بسيارى از آيات قرآن كريم گرچه به ظاهر روى سخن خدا با پيامبر است ، اما مقصود و منظور توده مردم هستند. طبق ضرب المثل عرب ، سخن خداوند در اين موارد، از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است ؛ همان كه در فارسى نيز مى گوييم : به در مى گويند كه ديوار بشنود.

اطلاقات و استعمالات ذكر
به جز استعمال ذكر در معناى لغوى ياد شده ، اين كلمه اطلاقات ديگرى نيز در قرآن دارد كه داراى نوعى علاقه و ارتباط با معناى لغوى مى باشد. در اين كاربردهاى مختلف ذكر را در قرآن بررسى مى كنيم :

١. قرآن كريم - ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ؛ (٨) اينها است كه ما آن را از آيات و ذكر (قرآن ) حكمت آموز بر تو مى خوانيم .
- وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس مانزل اليهم ؛ (٩) و اين ذكر (قرآن ) را به سوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده توضيح دهى .
- انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ؛ (١٠)
بى ترديد، ما اين ذكر (قرآن ) را به تدريج نازل كرده ايم ، قطعا نگهبان آن خواهيم بود.
مى توان گفت علاقه سببيت و مسببيت بى قرآن و ذكر خداوند باعث شده كه در آيا مذكور، ذكر در مورد قرآن استعمال شود؛ چون آيات قرآن سبب و علت ذكر حقيقى يعنى توجه به خداوند است .با توجه به وجود همين علاقه است كه ذكر در مورد كتاب هاى آسمانى و به خصوص تورات استعمال شده است .

٢. وحى اءالقى الذكر من بيننا بل هو كذاب اءشر؛ (١١) آيا از ميان ما ذكر (وحى ) بر او القا شده است ؟ نه (بلكه ) او دروغ گويى گستاخ است .

٣. كتاب آسمانى و ما اءرسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ؛ (١٢) و پيش از تو نيز جز مردانى را كه به آنان وحى مى كرديم گسيل نداشتيم .اگر نمى دانيد از اهل كتاب هاى آسمانى بپرسيد.

٤. خصوص تورات و لقد كتبنا فى الزبود من بعد الذكر اءن الارض يرثها عبادى الصالحون ؛ (١٣)
و در حقيقت ، در زبور پس از ذكر تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.

٥. رسول الله صلى الله عليه و آله قد انزل الله اليكم ذكرا.رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات ليخرج الذين آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور...؛ (١٤) راستى كه خداوند سوى شما ذكر فرو فرستاده است : پيامبرى كه آيات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مى كند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون برد.
در آيات فوق ، رسولا از نظر ادبيات عرب ، عطف بيان يا بدل براى كلمه ذكرااست و شايد بتوان با تفسير ديگرى و با تقدير گرفتن جمله و اءرسلنا اليكم ، در آغاز آيه ١١ مفاد آن را مستقل از آيه ١٠ قرار داد كه تقدير آن چنين است : و ارسلنا اليكم رسولا اما تفسير اول كه در آن ارتباط دو آيه كاملا ملحوظ گشته و با عطف بيان و يا بدل قرار دادن رسولا براى ذكرا واژه ذكر بر پيامبر صلى الله عليه و آله اطلاق گشته ، موافق با سياق و ظاهر آيات است . طبق اين تفسير علاقه سببيت و مسببيت و علت و معلولى باعث و مصحح اطلاق ذكرا بر پيامبر خواهد بود زيرا وجود مقدس آن حضرت ، بارزترين و مؤ ثرترين وسيله براى ياد خدا است .

٦. نماز جمعه يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ؛ (١٥) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون براى نماز جمعه ندا در داده شود، به سوى ذكر خدا - يعنى نماز جمعه - بشتابيد و داد و ستد را واگذاريد.اگر بدانيد اين براى شما بهتر است .

٧. ذكر به معناى شرف و افتخار لقد انرلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون ؛ (١٦) هر آينه به سوى شما كتابى فرستاديم كه ياد شما يعنى آنچه مايه برترى و عزت شما است در آن است ؛ ايا نمى انديشيد؟

٨. ذكر به معناى حفظ و به خاطر سپارى و اد اخذنا و ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ؛ (١٧) و به ياد آريد آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما افراشتيم . آن كتاب را كه به شما داديم با همه نيرو و به جد بگيريد و آنچه را كه در آن است به خاطر داشته باشيد، باشد كه به تقوا گراييد.

انواع ذكر
ذكر را معمولا به دو گونه تقسيم مى كنند:
١.ذكر لفظى ؛
٢. ذكر قلبى ، برخى ذكر عملى را نيز اضافه كرده اند.اين تقسيم بندى در اصل برگرفته از آيات و روايات است .
بايد توجه داشت كه ذكر لفظى خود به خود ارزش چندانى ندارد و هدف از لفظ، توجه به معنا و تاءثير در دل است ؛ زيرا ذكر به معناى به ياد آوردن است و در مورد ذكر لفظى ، اين امر تنها هنگامى صادق است كه زبان با دل هماهنگ باشد. به علاوه خداوند متعال مى فرمايد: واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبيلا (١٨)؛ يعنى ذكر نام خدا با تبتل همراه باشد، و مقصود از تبتل اين است كه توجه شخص منحصرا به خدا باشد.
مرحوم مجلسى هر سخنى را كه جهتى اليه داشته باشد ذكر خدا مى داند و پس از تقسيم آن به ذكر لفظى و ذكر قلبى ، مى فرمايد: ذكر لفظى هر سخنى است كه جهتى الهى داشته باشد؛ مثل دعا و قرآن و بحث هاى فقهى و بيان اخبار و روايات مانند آنها.وى آن گاه ذكر قلبى را به دو نوع تقسيم مى كند: الف ) تفكر در دلايل احكام الهى و صفات بارى تعالى و تذكر نعمت هاى او و تفكر در فانى بودن دنيا؛ ب ) توجه به عقاب و ثواب هاى اخروى و خوف از خدا در هنگامى كه امر يا نهيى از جانب خدا متوجه شخص است و در نتيجه ، عمل بر طبق تكليف الهى :
در روايات به مرحله اى از ذكر اشاره شده كه مى توان آن را ذكر عملى ناميد و مرحوم مجلسى نيز در نوع دوم ذكر قلبى به آن اشاره دارد.بايد افزود كه ذكر قلبى هيچ گونه ظهور و بروز خارجى و لفظى ندارد و شخص فقط در دل به خدا توجه دارد، اگر در ظاهر نيز به كارى ديگرى مشغول باشد، اما در اعماق دلش روى به خدا دارد.
امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
من قال اله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه اءن يحجرة لا اله الا الله عما حرم الله عز و جل ؛ (١٩) كسى كه با اخلاص الا اله الله بگويد وارد بهشت مى شود، و نشانه اخلاص او اين است كه گفتن لا اله الله او را از آنچه خداوند حرام كرده باز مى دارد.
با دقت در روايت فوق در مى يابيم كه حضرت به هر سه مرحله ذكر اشاره دارند: يكى ،گفتن لا اله الله ، كه ذكر لفظى است ؛ دوم ، همراه بودن ذكر با اخلاص در نيت ، كه ذكر قلبى است ؛ و سوم ، اين كه اخلاص بايد در رفتار شخص اثر گذارد و او را از گناه باز دارد، كه اين ذكر عملى است .
هم چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از سفارش هاى خود به امير مؤ منان عليه السلام به صراحت ذكر عملى را بيان مى كنند:
يا على سه چيز است كه اين امت طاقت انجام آن را ندارند:
١. مساوات و برادرى :
٢.انصاف و از صميم قلب حق دادن به مردم .
٣. ذكر خداوند در هر حالى ؛ و ذكر تنها سبحان الله ، و الحمد لله ، و لا اله الله ، و الله اكبر نيست ؛ بلكه ذكر اين است كه اگر كسى به حرامى از حرام هاى الهى بر خورد كرد، از خداوند بترسد و آن حرام را ترك كند (٢٠)
از جمله آياتى كه به ذكر لفظى و ذكر قلبى اشاره دارد، آيه ٢٠٥ سوره اعراف است ؛ آن جا كه خداوند مى فرمايد:
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و حيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين ؛ و در دل خويش ، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس ، بى صداى بلند ياد كن و از غافلان مباش .
در آيه فوق ، به دو قسم ذكر و ياد پروردگار اشاره شده است . يكى در دلى ، و ديگرى به زبان و آهسته و شايد بتوان استفاده كرد كه ذكر لفظى با صداى بلند مطلوب نيست و با مقام عبوديت و اظهار ذلت و حقارت در پيشگاه الهى سازگارى ندارد. در قرآن كريم در مورد نماز مى خوانيم .
و لا تجهر بصلاتك و لاتخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا؛ (٢١) و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسيار آهسته اش مكن ، و ميان اين و آن راهى ميانه جوى .
هم چنين در روايتى چنين آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در بعضى از جنگ ها با اصحاب خود راه مى پيمودند. شب هنگام به بيابانى هولناك رسيدند، و اتفاقا آن شب بسيار تاريك بود. يكى از اصحاب با صداى بند تكبير گفت : حضرت فرمود: آن كس را كه مى خوانيد نه دور است و نه غايب .
تضرع از ضراعة و به معناى زارى كردن است .خيفة نيز نوع خاصى از ترسيدن است كه با ساحت مقدس بارى تعالى تناسب دارد.
بنابر اين در معناى تضرع ميل و رغبت در نزديك شدن به شخص ‍ نهفته است . از اين رو دليل آن كه خداوند ذكر را به دو صفت تضرع و خيفه توصيف كرده است كه آدمى در ذكر گفتن حالت كسى را داشته باشد كه هم چيزى را دوست مى دارد و به اين جهت مى خواهد به عقب برگردد و دور شود. هم چنين از اين آيه شريفه استمرار در ذكر قلبى و لفظى نيز استفاده مى شود.(٢٢)

حقيقت ذكر
چنان كه گفته شد حقيقت ذكر در درون انسان و در قلب او عينيت مى يابد و ذكر لفظى تنها نمود خارجى همان حقيقت درونى است كه مى گذرد. ذكر خدا تنها تكرار كلمات نيست بدون آن كه آن كوچك ترين نقش و تاءثيرى در زندگى انسان داشته باشد، و بدون اين كه گوينده به معنا و مفهوم والاى آنها توجه كند. چگونه ممكن است به ياد دوستى باشيم و در همان حال عملا با او دشمنى بورزيم ؟! چگونه ممكن است ذكر خدا با اعمالى كه در حقيقت ذكر لفظى تلقى مى شود، اما توجه به حقيقت ذكر و استعمالات آن در روايات و آيات ، ما را به اين نكته رهنمون مى سازد كه معناى حقيقى ذكر، همان توجه درونى و قلبى است و اساسا به ياد كسى بودن ، از مقوله لفظ نيست .
اطلاق ذكر بر ذكر لفظى ، در واقع از آن رو است كه لفظ كاشف از معنا و حكايت گر چيزى است كه در دل مى گذرد. وجود علاقه دال و مدلول بين لفظ و معنا موجب شده كه مجازا بر ذكر لفظى نيز ذكر اطلاق گردد.البته بر اثر كثرت استعمال ، اين اطلاق و استعمال جنبه حقيقت يافته و ديگر نيازمند قرينه نيست و بر اين اساس ، ما حقيقتا ذكر را به دو نحو استعمال مى كنيم : يكى به معناى ياد كردن زبانى بدون هيچ مرتبه اى از توجه قلبى ميسور نيست زيرا كسى كه مى خواهد ذكرى بگويد - مثلا ذكر لا حول و لا قوة الا بالله يا سبحان الله و الحمدالله بايد در آغاز توجهى هر چند اندك به خداوند و تكليف و ثواب و عقاب الهى داشته باشد، تا انگيزه انجام آن رفتار مستحبى در او ايجاد مى گردد.
البته ذكر لفظى تنها در صورتى ارزش مطلوب را خواهد داشت كه برخاسته از دل يا راهى براى رسيدن به ذكر قلبى باشد و در اين صورت است كه در عمل نيز مؤ ثر خواهد بود. كسى كه سعى مى كند به ياد خدا باشد، طبعا در عمل نيز با ديگران متفاوت خواهد بود امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
من اءشد ما فرض الله على خلقه ذكر الله كثيرا. ثم قال : لا اءعنى سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر، و ان كان منه ، و لكن ذكر الله عند ما اءحل و حرم ، فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها؛ (٢٣) از زمره مهم ترين و والاترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش فرض كرده اين است كه فراوان ذكر خدا كنند. سپس حضرت فرمودند: مقصود من تنها گفتن سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، اگر چه اينها نيز ذكرند؛ بلكه مقصود من ياد خدا در رويارويى با چيزى است كه خداوند حلال و يا حرام كرده است . پس اگر آن كار طاعت خداوند بود، بنده آن را انجام دهد و اگر معصيت و نافرمانى بود، رهايش ‍ كند.
با توجه به اهميت و جايگاه ذكر قلبى است كه در قرآن كريم غايت و هدف بر پا داشتن نماز، ذكر و توجه به خداوند قرار داده شده است .خداوند خطاب به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد: و اءقم الصلاة لذكرى ؛ (٢٤) و براى ياد من نماز بر پا دار.
اگر ما نماز را تركيبى از اعمالى چون ركوع ، سجود و اذكار لفظى بدانيم ، لازمه اش اين است كه غايت جزيى از مغيا باشد؛ يعنى مجموع نماز كه در برگزيده اعمال و اوراد و اذكار است به هدف بهره مندى از ذكرى كه بخشى از نماز است اقامه گردد. البته چنين چيزى غلط نيست ، اما هم آهنگ با بلاغت در سخن نمى باشد و از نظر ادبا پذيرفته نيست كه جزيى از كل و بخشى از مركبى غايت آن كل مركب قلمداد گردد. و نيز روشن است كه توجهى كه غايت و هدف بر پا داشتن نماز قرار داده شده ، توجه قلبى عميق و قوى است نه توجه ضعيف و سطحى كه لازمه اقدام به هر عبادتى است . اگر انسان هيچ توجهى به خداوند پيدا نكند و به ياد او نيفتد، گر چه توجهى مبهم و ضعيفى باشد، انگيزه اى براى گفتن ذكر و انجام نماز نخواهد داشت . اصلا شرط صحت نماز قصدش اطاعت امر خداوند باشد.از اين رو امكان ندارد عبادت او خالى از توجه به خداوند باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، ذكرى كه در آيه شريفه به عنوان غايت نماز ذكر شده نه ذكر لفظى است و نه آن توجهى كه براى شروع نماز و نيت آن ضرورت دارد. غايت اصلى در نماز عبارت است از توجه ژرف و عميق قلبى به خداوند كه ثمره نماز و مرتبت به آن است .

مراتب داشتن ذكر
تا اين جا روشن شد كه ذكر واقعى همان توجه درونى باشد، اما اين توجه هميشه و در همه افراد يكسان نيست ؛ گاهى بسيار ضعيف و گاهى بسيار قوى است به گونه اى كه شخص مشغول ذكر كاملا به آنچه مى گويد توجه دارد و حضور خداوند را با تمام وجود درك مى كند. بنابر اين ذكر قلبى داراى مراتب بى شمارى است و چنان نيست كه توجهات قلبى هميشه و در همه افراد يكسان باشد و تفاوتى بين آنها ملاحظه نگردد.افراد ضعيف تنها به مراتب نازل ذكر نايل مى شوند و مراتب عالى آن ، كه عبارت است كه توجه تام و كام به ذات و صفات و اسماى الهى ، به جز براى اولياى خاص و برگزيده خداوند ميسر نمى گردد. در اين ميان ، گاهى مرتبه نازل ذكر سبب و زمينه رسيدن به مرتبه عالى ترى از آن مى گردد و به واقع ، ذكر هم وسيله مى شود و هم غايت و هدف ، به اين حقيقت در برخى از دعاها و مناجات ها اشاره شده است ؛ مثلا در مناجات شعبانيه مى خوانيم .
الهى و اءلهمنى و لها بذكرك الى ذكرك ؛ خدايا با موفق داشتنم به ياد خودت ، به من اشتياق و شيفتگى بيشترى نسبت به مراتب عالى تر ياد خودت عنايت فرما.
اين كه برخى از مراتب ذكر وسيله رسيدن به مراتب عالى تر آن قرار داده شده ، دلالت دارد بر اين كه براى رسيدن به مراتب عالى ذكر ابتدا بايد از مراتب ضعيف تر شروع كرد. ما ابتدا بايد از ذكر لفظى شروع كنيم و به اين بهانه كه در هنگام گفتن ذكر لفظى توجهمان به خداوند ضعيف است ، آن را رها نكنيم ، گاهى هنگامى كه دعا و ذكر ما بى رمق و بى روح است و از توجه كافى به مبداء هستى برخوردار نيست ، شيطان ما را وسوسه مى كند كه آن را رها كنيم ؛ چرا كه ذكر و دعايى كه از توجه قلبى كافى به خداوند برخوردار نباشد، چون جسمى بى روح و مرده است و فايده اى ندارد! برخى از روشن فكران نيز كه دچار انحراف و لغزش شده اند سخنانى شبيه اين را تكرار مى كنند؛ مثلا در مورد نماز مى گويند: نمازهايى كه اغلب مردم مى خوانند، صرفا لقلقه زبان و عارى از توجه به خداوند و توجه به محتواى نماز است و ايده اى ندارد و خواندن و نخواندنش يكسان است ! اين پندار ناشى از وسوسه شيطان است .آنان غافلند كه همين ذكر و نماز به ظاهر بى روح و خالى از توجه كافى ، گرچه بدر برابر ذكر با توجه و نماز با حضور قلب كافى چيزى به شمار نمى آيد، اما چون براى اظهار بندگى خدا انجام مى پذيرد، اين قابليت و استعداد را دارد، كه روح ما را صفا و نورانيت ببخشد و سبب رسيدن به مراحل عالى تر توجه به خداوند گردد. پس نبايد آن را بى ثمر و بدون فايده قلمداد كنيم و تحت تاءثير وسوسه هاى شيطانى آن را ترك كنيم .
هم چنين اگر به هنگام خواندن قرآن حال و توجه كافى نداريم . بايد مراقب باشيم شيطان ما را وسوسه نكند كه خواندن قرآن بدون توجه به محتوا معناى آن چه فايده اى دارد. چنان كه عده اى تحت تاءثير القائات شيطان ، خواندن قرآن بدون توجه و درك معانى آن را خالى از فايده مى دانند. درست است كه اين قرائت در مقابل قرائت اولياى خدا قطره اى در برابر دريا به حساب مى آيد، اما وقتى انسان با توجه ارتكازى به خداوند و جهت اظهار بندگى قرآن را با احترام بگشايد و آيات آن را بخواند و مرور كند، كارى پرفايده و پرثمر انجام داده است . البته گر چه ما بايد به اذكار لفظى اهميت بدهيم و آنها را ترك نكنيم ، اما نبايد هم به آنها اكتفا نماييم .
بايد با همتى عالى ، سعى كنيم از مسير اذكار لفظى به توجهات قلبى برسيم و توجه فزون ترى به اسما و صفات الهى پيدا كنيم .
در اين جا ذكر اين نكته نيز به بايسته است كه ما غالبا، متناسب با حالمان ، فقط به وسيله يك يا دو اسم از اسامى خداوند به ذات حق توجه پيدا كنيم . اين در حالى است كه ، براى مثال ، در دعاى گران سنگ و پرمحتواى جوشن كبير، با ذكر هزار اسم بارى تعالى ، از مسير آنها به ذات حق توجه مى يابيم . مسلما اين توجه گسترده تر از توجهى است كه تنها از مسير يك يا دو اسم از اسامى حضرت حق حاصل مى آيد. از اين رو مناسب است براى ارتباط با خداوند، جاى تاءكيد بر يك يا چند مناجات خاص ، از ساير ادعيه و مناجات هاى منقول از معصومان : نيز استفاده كنيم .

رد نگرش هاى انحرافى درباره ذكر
همانند بسيارى از معارف اسلامى و قرآنى و مطالب حق ، در مورد بحث ذكر نيز انحراف ها و كج انديشى هايى وجود دارد و در هر دو حوزه فهم و عمل افراط و تفريطهايى صورت مى پذيرد، از يك سو افراد سطحى نگرى را مى بينيم كه بدون توجه به محتوا و معناى ذكر و حتى بدون توجه به خداوند و تنها بر اساس عادت ، تسبيح دست مى گيرند و ذكر مى گويند. اين دسته كه توجهى به معنا و محتواى ذكر ندارند، مى پندارند كه با صرف گفتن اذكار و اوراد به وظيفه خود عمل كرده اند و به سبب آن قرين سعادت و نيك بختى مى گردند و مشكلاتشان مرتفع و گناهانشان بخشوده مى شود.
در مقابل ، كسانى اساس ذكر را زير سؤ ال مى برند و آنچه درباره ذكر گفته مى شود را ساخته و پرداخته ذهن افراد مقدس مآب مى داند و مى گويند آنها براى اين كه از زير بار مسؤ وليت ها و وظايف اجتماعى شانه خالى كنند، در گوشه اى مى نشينند و به خواندن دعا و ذكر مشغول مى گردند، در حالى كه اين عمل جاى تكاليف واجب را نمى گيرد و با ترك واجب تقربى حاصل نخواهد شد.
هر دوى اين گرايش ها انحرافى و غلط است . طبق آنچه ما در باب حقيقت ذكر گفتيم . حقيقت ذكر مربوط به دل و قلب است . اذكار لفظى نيز از آن رو كه حكايت گر حالت توجه قلبى به خداوند هستند ذكر ناميده شده اند. از اين رو اگر ذكر لفظى حالى از توجه قلبى و همراه با توجه درونى نباشد، در حد لقلقه زبان باقى مى ماند. راستى چگونه ممكن است كسى كه در حالى ذكر لفظى و زبانى چشم به نامحرم دوخته ، يا به موسيقى حرام گوش ‍ مى دهد و يا بر عليه برادر مؤ من خود توطئه مى كند، مشغول ياد خدا باشد؟! چنين كسى با ذكر و ياد خدا بيگانه است ، آن تنها طبق عادت روزمره خود لحظاتى را به لقلقه زبان مى گذارند، بدون اين كه توجهى به معناى ذكر داشته باشد و توجه قلبى او به خداوند برانگيخته گردد.به واقع ، او با اين كار معارف و ارزش هاى الهى را به بازى و مسخره گرفته است و خود و ديگران را فريب مى دهد.
عده اى تصور مى كنند كه تكرار يك سرى الفاظ و اذكار، بدون توجه به محتوا و معناى آنها و بدون توجه قلبى به خداوند، به آنها كمال و تعالى مى بخشد و عمل آنها از جهاد در راه خدا نيز برتر است ! غافل از اين كه ذكرى كه طبق عادت انجام مى گيرد و از حد لقلقه زبان فراتر نمى رود سودى به حالشان نمى بخشد. ذكر وقتى ارزش دارد كه همراه با توجه و حضور قلب باشد و فرد را از گناه و عصيان باز دارد. كسى كه به معصيت و گناه مشغول نيست از كسى كه به خداوند توجه دارد و خداوند را ناظر و حاضر مى بيند و معصيت سر زند. هنگامى معصيت از فرد سر مى زند كه از خداوند غافل گشته و او را فراموش كرده باشد. در اين حال تفاوت نمى كند كه زبانش به گفتن ذكر مشغول باشد يا نباشد. از اين رو، مضمون برخى از روايات اين است كه ذاكر خدا كسى است كه از خداوند اطاعت كند و غافل كسى است كه معصيت كند گر چه نماز و روزه او فراوان باشد. كسى كه فراوان قرآن مى خواند و روزه مى گيرد و نماز مى گزارد و در عين حال معصيت مى كند، غافل است و تنها بر طبق عادتى روزمره به آن اعمال مى پردازد. ذاكر حقيقى كسى است كه قلبا به خداوند توجه دارد و عملا خداى را اطاعت مى كند و از مصيت او سرباز مى زند. معصيت با توجه به خدا و ايمان سازگار نيست . بر خلاف تصور افراد مقدس مآب كج انديش كه جاهلانه به معارف الهى مى نگرند و هر چيزى را به دل خواه و ميل و سليقه خود تفسير مى كنند، ذكر خدا، گفتن تند و سريع يك سرى الفاظ و تكرار آنها بدون توجه قلبى نيست . ذكرى كه براى ظاهر سازى و فريب كارى مردم انجام مى گيرد، ذكر نيست . ذكرى كه باعث كمال و تعالى انسان مى گردد و در آيات و روايات از آن ستايش شده ، توجه قلبى به خداوند است نه ذكرى كه از لقلقه زبان فراتر نمى رود.
از سوى ديگر، چنان كه اشاره داشتيم ، عده اى بيگانه با فرهنگ اسلامى ، گفتن ذكر را خالى از فايده و واقعيت مى دانند و بر اين باورند كه اين اذكار را مقدسين و مذهبى ها براى بازار گرمى و رواج كار خود درست كرده اند. اين نگرش كسانى است كه فرهنگ و بينش اسلامى ندارند و از حقيقت انسان و كمال او بى خبرند. آنان ارزش واقعى انسان را نمى دانند و تصور مى كنند كه ارزش هاى انسانى صرفا همان ارزش هايى است كه ماديين مطرح مى سازند. براساس چنين نگرشى ، آنان ذكر و عبادت را يك سرى آداب و رسومى تلقى مى كنند كه نقشى در كمال واقعى انسان ندارند.
مواجهه ما با اين افراد بايد مبنايى باشد. ابتدا بايد اسلام و قرآن را بر آنان عرضه كنيم . اگر واقعا به اسلام و قرآن معتقد باشند طبيعى است كه بايد لوازم اين اعتقاد را بپذيرند؛ و از جمله لوازم اين اعتقاد، باور داشتن عبادت ، دعا و ذكر خداوند است . اما اگر اسلام و قرآن را قبول نداشتند، بايد با دلايل عقلى براى آنها حقيقت و كمال انسان و مسير رشد تعالى او را ثابت كنيم .
توضيح فزون تر اين كه ، ما معتقديم ذكر حركت به سوى خدا كمال نهايى انسان ، و راهى جهت رسيدن به قرب الهى است . اين باور و اعتقاد بر يك سرى پيش فرض ها و اصول موضوعه قطعى و مسلم بنيان نهاده شده كه بررسى آنها فرصت زيادى طلبد و البته نبايد از نقد و بررسى آن اصول و اعتقادات مبنايى پروا داشت و خط قرمز برگرد آنها كشيد.از جمله آن اصول موضوعه اين است كه ما معتقديم موجودى به نام خدا وجود دارد كه واجد و موجد هر كمالى است . هم چنين از جمله آنها اين است كه انسان روحى دارد كه حقيقت او را شكل مى دهد و آن روح داراى تكامل است . كمال حقيقى انسان نيز مربوط به روح او است و بدن صرفا ابزارى است براى تكامل روح ، بر اساس فرهنگ اسلام و قرآن ، كمال انسان مرتبه اى است كه قرب الهى ناميده شده است . بر همين اساس ما معتقديم كارى براى كمال و سعادت انسان مفيد است كه در جهت نزديكى و تقرب به الله باشد. تعبير قربة الى الله در بين همه مسلمان ها در هر شهر و روستايى شايع و رايج است . نزديكى به خدا نيز فيزيكى و جسمانى و حركت از نقطه اى به نقطه ديگر نيست ، بلكه روحانى و قلبى است . اين روح انسان است كه بايد به خداوند نزديك گردد. روح نيز از سنخ علم ، معرفت و آگاهى است و خصيصه ذاتى آن ، درك و فهم و شناخت است .
در تعريف جسم مى گوييم . جسم چيزى است كه داراى طول و عرض و عمق است . اما در تعريف روح مى گوييم . روح موجودى است داراى درك .
فصل مميز روح درك است و حقيقت آن با درك تواءم است . حركت و رشد روح در گرو علم و آگاهى و توجه است . سقوط روح نيز ناشى از ضعف شعور، آگاهى ، علم و توجه است و بنابراين چنين موجودى اگر بخواهد به سوى خداوند حركت كند و به او نزديك شود.بايد توجهاتش به خداوند فزونى گيرد و بلكه دايمى گردد. توجهات روح به خداوند، در حقيقت قدم هايى است كه روح براى رسيدن به خداوند بر مى دارد. هر قدر اين توجهات قوى تر باشد و انسان در دعا و نيايش و بلكه در رفتار ظاهرى توجه بيشترى به خداوند داشته باشد و بيشتر رضا و قرب او را مد نظر گيرد، به خداوند نزديك تر مى شود. در مقابل ، هر قدر توجهات روح به خداوند كمتر و ضعيف تر باشد از خداوند دورتر مى گردد. هر قدر روح به دشمنان خدا و شيطان نزديك تر گردد و در راه هاى شيطانى گام بردارد، بيشتر از خداوند فاصله مى گيرد.
حاصل سخن اين كه : حركت تكاملى انسان با دل صورت مى پذيرد و حركت دل همان توجهات دل است . از اين رو حقيقت حركت انسان در گرو توجه و ذكر است و حقيقت ذكر نيز توجه و آگاهى به خدا است نه صرف لفظ و گويش . بدين ترتيب حقيقت سير انسان همان توجهات او است . اين سخن بسيار فراتر از مطالبى است كه در فوايد ذكر آمده است (مثل اين كه گفته مى شود ذكر موجب آرامش روح است ، يا انسان را از گناه باز مى دارد، يا او را به پاداش و ثواب مى رساند و از آتش دوزخ مى رهاند) ؛ چرا كه هم ذكر و هم آنچه به عنوان فايده آن برشمرده مى شود، همه وسيله اند و هدف و مطلوب چيزى فراتر از آنها است . هدف قرب خداوند است و ذكر همان راهى است براى رسيدن به قرب خدا. فوايد بر شمرده شده و براى ذكر نيز اين چنين هستند و اصالت ندارند. اصالت تنها از آن قرب خدا است . با اين تحليل در مى يابيم كه تكامل حقيقى انسان بدون ياد خدا تحقق نمى يابد.
خداوند در قرآن مى فرمايد؛
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين ؛ (٢٥) و در دل خويش ، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس ، بى صداى بلند، ياد كن و از غافلان مباش .
سپس در آيه بعد، در بيان علت امر به ياد خداوند مى فرمايد:
ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ؛ به يقين كسانى كه نزد پروردگار تو هستند از پرستش او تكبر نمى ورزند و او را به پاكى مى ستايند و براى او سجده مى كنند.
از اين دو آيه ، ظاهر مى شود كه قرب به خدا تنها به وسيله ياد و ذكر او حاصل مى آيد و به وسيله ذكر است كه حجاب هاى حايل بين بنده و خداوند بر طرف مى شود. اگر ذكرى در كار نمى بود، همه موجودات در نزديكى و دورى نسبت خداوند يكسان بودند و از اين نظر هيچ اختلافى بين موجودات نبود كه يكى به او نزديك تر باشد و ديگرى دورتر.

ضرورت توجه به كميت و كيفيت ذكر
در ارتباط با مراتب ذكر، هم بايد كميت و مقدار ذكر ملاحظه گردد و هم كيفيت آن . از اين روى در روايات و قرآن و سفارش هاى اولياى دين بر كميت ذكر تاءكيد شده است . حتى سفارش شده كه ما در نماز تنها به اذكار واجب بسنده نكنيم و سعى كنيم اذكار مستحبى فراوانى كه وارد شده و نيز تعقيبات و تسبيحات فاطمه زهرا عليه السلام را نيز بگوييم . بى ترديد اگر ذكر مكرر خداوند اثر سازنده در روح انسان نمى داشت و موجب تعالى انسان و رسيدن به مراحل على توجه به خداوند نمى گشت ، مورد سفارش و تاءكيد قرار نمى گرفت . از جمله آياتى كه ناظر به كميت ذكر است و خداوند در آن به فراوانى ذكر سفارش كرده است . آيه ٤١ سوره احزاب است :
ايا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را بسيار ياد كنيد.
در جاى ديگر مى فرمايد:
فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ؛ (٢٦) و چون نماز گزارده شد، در روى زمين پراكنده گرديده و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
در برخى روايات وارد شده كه انسان بايد پيوسته به ذكر خداوند مشغول باشد و در هر حالى و در هنگام انجام هر كارى نبايد از ذكر خداوند غافل باشد. از امام باقر عليه السلام نقل شده كه حضرت موسى عليه السلام در مناجات خود خطاب به خداوند عرض كرد: خدايا، مواقعى براى من پيش ‍ مى آيد كه از مقام عزت و جلال تو شرم دارد كه در آن حال ذكر تو را بگويم . خداوند در پاسخ فرمود:
يا موسى ان ذكرى حسين على كل حال ؛ (٢٧) اين موسى ، ذكر و ياد من در هر حالى نيكو است .
گاهى انسان در وضعيتى قرار دارد كه نمى خواهد ديگران در آن حال او را مشاهده كنند يا با آنان سخن بگويد، چه رسد به اين كه در آن حال با خداوند سخن بگويد.در چنان وضعيتى حجت و حيا باعث مى شود كه انسان هم از سخن گفتن با ديگران خوددارى كند و هم خودش را از آنان مخفى نگاه دارد تا او را در آن وضعيت مشاهده نكنند. از اين جهت ، حضرت موسى عليه السلام كه نمى خواهد لحظه اى از ياد خداوند غافل باشد و زبان مباركش از ذكر خداوند حيا مى كنم كه ذكر تو را بگويم . خداوند در پاسخ مى فرمايد، در هر شرايط و وضعيتى ذكر من نيكو است . از اين رو مى بينيم در شريعت اسلام دعاهاى مخصوصى براى هنگام قضاى حاجت وارد شده است .
هم چنين در باب تاءكيد بر كميت ذكر و اهميت آن ، امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
پدرم فراوان ذكر مى گفت . وقتى با او راه مى رفتم پيوسته ذكر مى گفت ، وقتى با او مشغول خوردن غذا بودم ، باز ذكر مى گفت و اگر با مردم سخن مى گفت ، سخن گفتن با آنان او را از ذكر خدا باز نمى داشت و پيوسته مى ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده است و لا اله الا الله مى گويد. (٢٨)
چنان كه عرض كرديم ، گذشته از كميت ذكر، بر كيفيت ذكر نيز تاءكيد شده و بلكه اين تاكيد فزون تر نيز هست . زيرا ارزش واقعى هر كارى در گرو كيفيت آن است ، و عمل به ظاهر كوچك ، اما با كيفيتى عالى بهتر است از عمل به ظاهر بزرگى كه از كيفيت نازلى برخوردار باشد. عمل اندك همراه با تقوا، بهتر است از عمل فراوانى كه از تقوا بى بهره باشد. دو ركعت نماز با توجه ، از صد ركعت نماز حالى از توجه بهتر است ، قرائت چند آيه قرآن با توجه و تدبر، از ختم قرآن بدون توجه و تدبر بهتر است .
خداوند در باب كيفيت بخشيدن به ذكر و عبادت مى فرمايد:
فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آباء كم او اءشد ذكرا... (٢٩) و چون مناسك حج خود را به جاى مى آورديد، خداى را ياد كند آن گونه كه پدران خود را ياد مى كنيد، بلكه شديدتر خدا را به ياد آوريد.
عرب هاى جاهلى پس از انجام حج چند روزى در منا توقف مى كردند و با شعر و نثر و سخنان ادبى به پدران و اجدادشان افتخار مى كردند و آنان را به رخ يكديگر مى كشيدند. خداوند در برابر اين عمل زشت ناشى از تعصب فافيلى و قبيله اى فرمان داد كه مسلمانان پس از فراغت از حج به ذكر او مشغول گردند و فرمود: همان گونه كه پدرانتان را ياد مى كرديد، خداوند را ياد كنيد، بلكه خداوند را عميق تر و شديدتر ياد كنيد؛ چرا كه نعمت حياتى كه خداوند در اختيار شما نهاد و بالاتر از آن ، نعمت هدايت شما به راه راست ، بالاتر و والاتر از حقوق پدران شما است .
آيه فوق از آن روى ناظر به كيفيت ذكر است كه در آن از واژه اشد استفاده شده است . اين واژه بيان گر شدت عمل ، در برابر ضعف آن ، و بنابر اين ناظر به كيفيت عمل است ؛ در مقابل كاربرد واژه كثير (در برابر قليل ) كه حكايت گر كميت و مقدار عمل است . توصيه به كيفيت بخشيدن به عمل از آن جهت است كه حج گذار پس از انجام مناسك خود كماكان متوجه و متذكر موقعيت ويژه و حساسى كه در آن قرار گرفته است باشد و فرصت طلايى درك حضور خداوند و معنويت فزاينده موسم حج را از كف ندهد و دچار غفلت نشود؛ چنان كه اعراب جاهلى بعد از انجام مناسك حج افتخارات پدران خود را بر مى شمردند و از ياد خداوند غافل بودند.
توجه به كيفيت ذكر از آن رو است كه توجهات دل انسان يكسان نيست ؛ گاهى توجه سطحى است و گاهى عميق ، و گاه آن چنان عمق و قوت مى يابد كه انسان به هنگام توجه به كسى ، كاملا از امور پيرامون خويش ‍ غافل و بى خبر مى ماند؛ به سان عاشقى كه دل را به معشوق سپرده و كاملا متوجه او و محو در جمال او است و اصلا توجه ندارد كه در پيرامونش چه مى گذرد و ديگران چه قضاوتى درباره او دادند. گاهى شدت توجه چنان است كه به حسب آنچه نقل شده در هنگام نماز تير را از پاى اميرالمؤ منين عليه السلام خارج كردند تا زياد احساس درد نكنند زيرا آن حضرت در حين نماز چنان غرق توجه به خداى متعال بودند كه هيچ توجهى به خويش و درد پا نداشتند.
ما بايد سعى كنيم بر كيفيت ذكر بيفزاييم و به توجه قلبى خود به خداوند عمق بيشترى بخشيم . در عين حال نبايد از كميت ذكر نيز غافل گرديم . بايد متوجه باشيم ذكر و ياد خدا حد و مرزى ندارد. حتى اگر موفق شويم از نظر كميت به بالاترين سطح ممكن برسيم و تمام شبانه روز را به ذكر خدا سپرى كنيم ، مراحل بى شمارى از كيفيت آن پيش روى ما است .
البته شايد براى برخى شرايطى پيش آيد كه ذكر لفظى مطلوب نباشد.
كسانى كه ايمانشان ضعيف است و شائبه ريا براى آنها وجود دارد، اگر در مقابل ديگران ياد ذكر بگويند، ممكن است گرفتار ريا شوند؟ در اين صورت براى آنها شايسته تر آن است كه با دل به خداوند توجه يابند و به ذكر قلبى بسنده كنند تا از آفت ريا كه نوعى شرك است مصون بمانند.

ارتباط كنترل نفس با توجه به خداوند
مرتبه قلبى انسان به خداوند، بستگى به سطح كنترل او بر دل و خطورات قلبى خويش دارد. براى سنجش مرتبه توجه قلبى خود به خداوند، بايد بنگريم كه تا چه حد اختيار دلمان را در دست داريم . براى اين كار مى توانيم در اين مساءله تاءمل كنيم كه به هنگام نماز به چه چيزهايى بيشتر توجه پيدا مى كنيم . برخى به هنگام نماز - كه مظهر توجه به خداوند و ذكر او است - بيشتر به مسايل حاشيه اى توجه دارند و كمتر به خداوند توجه مى يابند. آنها در نماز تازه فرصت مى يابند كه فراموش شده هاى خود را به ياد آورند و به فكر كردن درباره مسايل روزمره خود بپردازند. آنان چنان از خدا و نماز غافلند كه فقط وقتى سلام نماز را مى دهند، يادشان مى آيد كه نماز مى خواندند. اين غفلت و بى توجهى از ياد خدا ناشى از تسلط شيطان بر نفس انسان است . اگر اختيار دل انسان به چنگ شيطان افتاد، به هر سو كه بخواهد مى كشاند، در نتيجه ، انسان به همه چيز توجه دارد، جز خدا، اگر اين امكان فراهم مى بود كه خطورات قلبى و گرايش ها و توجهات دل خود را به هنگام نماز به تصوير بكشيم . متوجه مى شديم كه از بين انبوه آن تصاوير اندكى - و آن هم شايد! به خداوند اختصاص دارد. به واقع ما در نماز و عبادت خود به هر چيز و هر كس توجه داريم جز خداوند و معبود خويش و هر كسى به خانه دل ما وارد مى شود جز صاحب خانه . اين رسوايى بزرگى براى انسان است . براى رهايى اين رسوايى ، بايد بكوشيم كه در هنگام ذكر و نماز، دل خود را از پراكنده گرايى باز داريم و به تدريج قدرت تسلط بر نفس و قلب خويش را پيدا كنيم . در اين صورت مى توانيم به توجهمان به خداوند تمركز و عمق بخشيم .
حتى كسانى كه به كارهاى با ارزش و با اهميتى چون تحصيل علم اشتغال دارند - و چه بسا به دليل شدت علاقه به كسب علم ، پيوسته و در همه حال به مطالب علمى مى انديشند و حتى در خواب نيز مطالب علمى براى آنها تداعى مى شود - نبايد شدت علاقه به علم و پرداختن به آن ، سبب شود كه از توجه به ساير ابعاد وجودى خود و از ذكر و توجه به خداوند غافل گردند. عالم بايد در كنار تحصيل علم به خود سازى و فزونى بخشيدن به توجهات معنوى خود به خداوند نيز بپردازند و در اين صورت است كه مى توان گفت تحصيل علم براى خدا و برخوردار از اخلاص است و نتايج ارزشمندى بر آن مرتبت مى گردد و خدمت به اسلام به حساب مى آيد و به وجود انسان بركت مى بخشد. در غير اين صورت ، بيم آن مى رود كه شخص عالم بى عمل گردد. طبيعى است كه وقتى اين شجره خبيثه در دلش ريشه دواند، هستى او بر باد مى رود و از آن پس دلش لياقت توجه به خداوند را نخواهد داشت ؛ چه رسد كه توجه عميق به خداوند پيدا كند!

نقش نيازهاى مادى و معنوى در ياد كردن خداوند
عمده ترين دليل لزوم ذكر خدا نياز فطرى خود انسان است . انسان از آغاز زندگى خود را برتر از اين جهان ماده مى بيند و در وراى حقايق نسبى و اعتبارى ، حقيقت مطلقى را مى جويد كه هستى و زيبايى مطلق باشد تا دل به او ببندد. در اين ميان تنها خدا است كه از هر عيب و نقص مبرا و شايسته شتايش و پرستش است . از اين رو همه انسان ها با گرايشى از درون خويش ، او را مى طلبند و حتى آنان كه به ظاهر به غير خدا دل بسته اند در تعيين مصداق به خطا رفته اند وگرنه در حقيقت او را مى جويند.
سرچشمه اين احساس نياز، علاقه انسان به از بين بردن نقش ها و پر كردن خلاهاى وجود خويش است . تنها در پناه خداوند است كه انسان خود را نورانى مى بيند و خلاهاى وجود خويش را فراموش مى كند، و ذكر خدا بهترين راه ايجاد ارتباط با آن منبع فياض و لايزال و درياى لطف و رحمت است .
بدين ترتيب ، عمده ترين انگيزه انسان براى روى آوردن به ذكر الهى و توجه به خداوند، نيازهاى مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى ، و در يك كلام ، ضعف و نقص وجودى او است . بر همين اساس ، مراتب و انواع مختلفى براى ذكر تحقق مى يابد. انسان ها به دليل تفاوت مراتب معرفت و شناختشان نسبت به خدا و اسما و صفات الهى و نيز به حسب نيازها و انگيزه هايى كه براى ذكر خداوند دارند، اذكارشان چه از نظر مفهوم و چه از نظر مرتبه و سطح متفاوت مى شود. مثلا كسى كه در تاءمين غذاى خود مشكل دارد، گرسنگى و نياز به غذا او را متوجه صفت رازقيت خداوند مى كند و او خداوند را با اسم يا رازق مى خواند. چنين كسى حتى اگر در آن لحظه يا الله نيز بگويد، در واقع صفت رازقيت خداوند را در نظر گرفته است ؛ چون او ابتدا صفت رازقيت خداوند را تصور كرده و همان صفت انگيزه توجه به خداوند شده است . هم چنين ، ساير نيازهاى انسان هر يك انگيزه براى توجه به اسم خاصى از اسماى الهى را پديد مى آورند.
پس با توجه به انگيزه هاى مادى و معنوى و سطح توجهى كه انسان به خداوند دارد، گونه ها و مراتب ذكر شكل مى گيرد. در اين بين ، پايين ترين مراتب ذكر مواردى است كه انگيزه ها و نيازمندى هاى دنيوى زمينه ذكر خداوند را فراهم آورده است . در آغاز، نوعا انسان از مسير نيازهاى مادى به خداوند توجه مى يابد. مثلا وقتى به بيمارى و مشكلى گرفتار مى شود، فطرتا به خداوند توجه پيدا مى كند و با توسل و نيايش و راز و نياز به درگاه خدا، از او مى خواهد كه مشكلش را مرتفع سازد. گرچه چنين ذكر و عبادت و توجهى كه با انگيزه مادى انجام پذيرفته با عبادت و ذكر اولياى خدا تفاوت اساسى دارد، اما نبايد آن را ناديده گرفت ؛ چون همين انگيزه ها نيز بين ما و خداوند پيوند ايجاد مى كنند و باعث مى شوند انسان از خداوند و توجه به او غافل نگردد. چيزى كه هست بايد متوجه باشيم كه با اين انگيزه هاى مادى و دنيوى در آغاز راه قرار داريم و به اولين و پايين ترين مراتب ذكر خداوند رسيده ايم .
عالى ترين و نقش آفرين ترين مراتب ذكر مربوط به مواردى است كه انگيزه هاى معنوى و نيازهاى اخروى باعث توجه به خداوند شده اند. وقتى انسان مى نگرد كه زندگى بى انتهايى در پيش دارد كه كاستى هاى جهان ماده - نظير بيمارى ، ندارى و گرفتارى هايى كه او را رنج مى دهند - در برابر گرفتارى ها و عذاب هاى آن بسيار ناچيز و بى مقدار هستند، در مى يابد كه نياز او به خداوند و لطف و عنايت او در جهان بسيار فراتر از نيازهاى اين جهانى او به خداوند است . بر اين اساس ، كسى كه تحت تاءثير انگيزه هاى معنوى و نيازهاى اخروى به خدا روى آورد توجه پاينده ترى به خداوند پيدا مى كند. درست به همين دليل است كه در ادعيه و مناجات هايى كه از ائمه اطهار عليه السلام وارد شده ، علاوه بر ذكر نعمت هاى اخروى و توجه به آنها، بر عذاب ها و گرفتارى هاى قيامت نيز تكيه شده است .
نيازمندى هاى مادى ( از قبيل نياز به خوردن و آشاميدن ، لباس و نياز به انس ‍ يافت با ديگران ) غريزى و فطرى اند و نوع انسان ها بسيار تحت تاءثير آنها هستند. شبيه اين نيازها - و البته با اختلاف اساسى و ماهوى نسبت به مشابه هاى دنيايى خود - در آخرت نير وجود دارند. به همين دليل ، خداوند متعال براى ترغيب انسان هاى متعارف به بهشت و جهان آخرت ، در موارد بسيارى به آن دسته از نعمت هاى اخروى اشاره مى كند كه هم نام نعمت هاى دنيوى هستند. در اين جا نمونه هايى از اين آيات را با هم مرور مى كنيم .
ان الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار يحلون فيها من اءساور من ذهب و لولوا و لباسهم فيها حرير؛ (٣٠)
خدا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند در باغ هايى كه از زير درختان آن نهرها روان است در مى آورد: در آن جا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى شوند، و لباسشان در آن جا از پرنيان است .
- و لهم فيها اءزواج مطهرة و هم فيها خالدون ؛ (٣١) و مؤ منان و صالحات در آن جا همسرانى پاكيزه خواهند داشت ، و در آن جا جاودانه مى مانند.
- ان الابرار لفى نعيم . على الارائك ينظرون . تعرف فى وجوههم نظرة النعيم ؛ (٣٢) به راستى نيكوكاران در نعيم الهى خواهند بود. بر تحت ها نشسته مى نگرند از چهره هايشان طراوت نعمت بهشت را در مى يابى .
يكى از عالى ترين لذت ها در دنيا است است كه عاشق با معشوقش خلوت كند و رو به روى او بنشيند و با او سخن بگويد. اين لذت در آخرت نيز براى بندگان صالح خدا عينيت مى يابد، از اين رو خداوند مى فرمايد.
فى جنات النعيم . على سرر متقابلين . يطاف عليهم بكاس من معين . بيضاء لذة للشاربين ؛ (٣٣) در باغ هاى پر نعمت ، بر سريرها در برابر همديگر مى نشيند، با جامى از باده ناب پيرامونشان به گردش در مى آيند، (باده اى ) سخت سپيد كه نوشندگان را لذت (عالى ) مى بخشد.
هم چنان كه گفتيم ، مرتبه ذكر كسانى كه بيم و اميد نسبت به عذاب ها و نعمت هاى آخرت آنها را به ذكر خداوند وا مى دارد بالاتر و فراتر از مرتبه ذكرى است كه بر پايه انگيزه ها و نيازمنديهاى دنيايى شكل گرفته است .
اما در اين ميان ، عالى ترين و خالصانه ترين مرتبه ذكر كه عقل ما از درك و تصور آن عاجز است ، ذكرى است كه بر پايه نيازمنديهاى مادى و اخروى و حب نفس استوار نگرديده ؛ بلكه بر پايه ايمانى خالص و اعتقادى راسخ به خداوند و محبت اتم الهى و انس با حضرت حق سامان يافته است .
ايمان صحيح و استوار و اعتقاد راسخ و راستين به خدا، مستلزم ذكر خالصانه و دايمى ذات اقدس الهى است . اگر كسى واقعا خداوند را شناخت و به او ايمان آورد، جز خدا، هيچ چيز و هيچ كس ديگر را قابل ذكر نخواهد يافت و جز شوق انس با او چيز ديگرى انگيزه ذكر او نمى شود. بديهى است وقتى كه خدا در دل كسى تجلى نمايد، آن دل جايى براى تجلى غير خدايى نخواهد داشت . چنين كسانى از روى محبت شديد به خداوند او را ياد مى كنند والذين ءامنوا اشد حبا لله ؛ (٣٤) كسانى كه ايمان آورده اند در دوستى خدا سخت ترند. گاه انسان براى منافع شخصى به ياد دوستش مى افتد، اما گاه فقط رشته مودت و محبت ، او را به ياد محبوب مى اندازد و باعث مى شود شب و روز به ياد او بوده و عقربه دلش همواره سوى او متوجه باشد. آنچه باعث توجه بندگان خالص خدا به معبود خود مى شود و آنها را شيداى ديدار محبوبشان مى سازد، محبت است نه منفعت طلبى هاى دنيايى و اخروى . آنها حتى وقتى نام محبوبشان برده مى شود چنان وجدى مى يابند كه سر از پا نمى نشاسند.
در همين زمينه روايتى درباره حضرت ابراهيم عليه السلام نقل شده است .
مى دانيم كه به سبب محبت وافرى كه آن حضرت به خداوند داشت ملقب به خليل الله : دوست خدا گرديد. نقل شده كه فرشتگان مى خواستند درجه محبت حضرت ابراهيم به خداوند را بشناسند. وقتى آن حضرت گله گوسفند خود را در بيابان مى چراند، جبرئيل بين آسمان و زمين نداى سبوح قدوس سر داد. با شنيدن آن ندا، حضرت ابراهيم عليه السلام به هيجان و وجد آمد و گفت تو كيستى كه نام محبوب مرا بردى ؟ اگر يك بار ديگر نام او را ببرى نصف گوسفندانم را به تو مى بخشم . با ديگر جبرئيل گفت : سبوح قدوس حضرت ابراهيم عليه السلام بيشتر به وجه آمد و گفت : اگر يك بار ديگر نام محبوبم را ببرى همه گوسفندانم را به تو مى بخشم .
آرى ، كسانى چنان در عشق معبود خود ذوب مى شوند كه در سويداى دلشان جز رخ يار نقش نمى بندد و حاضرند در راه محبت و عشق محبوب خويش ، همه دارايى و بلكه هستى خود را ببخشند. براى آنان عالى ترين لذت در ياد خداوند نهفته است و اگر پيوسته به ذكر او مشغول گردند، نه فقط احساس رنج و خستگى نمى كنند، بلكه با ياد خداوند نشاط و قدرت و تحرك مى يابند:
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا؛ (٣٥) همانان كه خدا را در همه احوال ايستاده و نشسته و به پهلو آرميد ياد مى كنند. و در آفرينش ‍ آسمان ها و زمين مى انديشند كه : پروردگار، اينها را بيهوده نيافريدى .

تقسيم ذكر به ذكر صريح و ضمنى و بيان مصاديقى از ذكر ضمنى
يكى از تقسيماتى كه مى توان براى ذكر برشمرد، تقسيم آن به ذكر صريح و ذكر ضمنى است . گاهى انسان قصد و غرضش صرفا اين است كه به خدا توجه كند و غرض ديگرى ندارد. در اين جا با گفتن اذكارى مثل يا الله يا رحمان ، يا غفار و نظاير آنها، يا بدون لفظ و از طريق توجه قلبى ، خود را متوجه ذات اقدس حق مى كند. منظورمان از ذكر صريح چنين ذكرى است . اما گاهى غرض اصلى و اولى مثلا، دعا خواندن يا تلاوت قرآن است ، ولى طبيعتا با خواندن دعا و قرآن ، ذكر و ياد خدا نيز حاصل مى شود. چنين ذكرى را ذكر ضمنى مى ناميم .
چنان كه اشاره كرديم ، از جمله موارد ذكر ضمنى ، دعا است . هنگامى كه انسان مشغول دعا است ، تنها در صدد گفتن ذكر خدا نيست بلكه اتفاقا غرض اصلى اش اظهار نياز به درگاه خداوند و خواستن حاجت ، بايد ذاكر خداوند گردد و به او توجه كند. ارزش و والايى دعا نيز در همين است كه هم مشتمل بر ذكر و هم مشتمل بر اظهار بندگى است . اين هم كه فرموده اند: الدعاء مخ العبادة (٣٦) دعا مغز عبادت است تحليل و تفسيرش ‍ مى تواند همين باشد.زيرا عبادت اظهار بندگى در پيشگاه خداوند و اقرار به فقر و عجز و نادارى خويش در برابر آن مالك حقيقى و غنى بالذات است ؛ و اشاره كرديم كه روح دعا نيز همين است .
يكى ديگر از مصاديق ذكر ضمنى خداوند، ياد اولياى خدا است . امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايند: ان ذكرنا من ذكر الله ، (٣٧) همانا ياد ما ياد خدا است . هنگامى كه ما به حضرات معصومين و حتى سادات توجه پيدا مى كنيم ، به ساحت ربوبى نيز توجه مى يابيم ، چرا كه توجه ما به آنها در واقع از آن رو است كه آنها بندگان مقرب خداوند هستند و محبت ما به ايشان نيز شعاعى از محبت به خدا است . هم چنين از آن رو كه براى ساحت ربوبى قدر و احترام قايليم ، به ايشان احترام مى گزاريم و بزرگشان مى داريم . پس ياد اولياى خدا و توسل به ايشان ، به نوعى ذكر خدا است و با توسل ، ارتباط با خداوند مستحكم و پايدار مى ماند؛ چرا كه اين توسل مشتمل بر ذكر و توجه به خداوند نيز هست .
با توجه به اين كه دعا و هم ياد اولياى خدا و توسل به ايشان از مصاديق ذكر ضمنى هستند، كه مشتمل بر توسل به اولياى خدا و وسايط فيض و رحمت الهى باشند. معصومين عليه السلام در سخنان خود به ياران و دوستانشان آموخته اند كه براى كسب فضايل و ثواب هاى اخروى نكته سنج باشند و از ميان كارهاى مختلف ، بنگرند كارى را كه پرثمرتر است انجام دهند. از اين رو مؤ من هميشه بايد سعى كند راه كوتاه و ميان برى را برگزيند كه زودتر او را به هدف مى رساند . با توجه با اين توصيه ارزشمند، دوستار اهل بيت عليه السلام بايد بكوشد دعايى را انتخاب كند و گفتارى را بر زبان آورد كه هم مشتمل بر ذكر لفظى و مستقيم خدا و هم ذكر ضمنى و تلويحى و توسل به اولياى خدا و دعا براى ايشان باشد. البته بديهى است ، علاوه بر ذكر لفظى و زبانى ، بايد سعى كند دل و قلبش نيز به خداوند توجه داشته باشد. در اين صورت ، احتمال به اجابت رسيدن دعا بسيار زياد است . در روايات اسلامى اين چنين آمده كه دعا در حق برادران مؤ من و دوستان خدا، احتمال استجابت دعا را افزايش مى دهد. در همين زمينه على ابن ابراهيم روايت مى كند عبدالله بن جندب را در موقف عرفات ديدم كه بهتر از وقوف او نديدم ؛ پيوسته دست هايش به سوى آسمان بلند و اشك بر گونه هايش جارى بود و بر زمين مى ريخت . زمانى كه مردم از عرفات بر گشتند به او گفتم . من وقوفى بهتر از وقوف تو نديدم . در پاسخ گفت : به خدا قسم ، تنها براى برادران دينى دعا كردم ، چون حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمود:
ان من دعا لاخيه الغيب نودى من العرش و لك مائة ضعف فكرهت اءن اءدع مائة اءلف مضمونة لواحدة لا اءدرى تستجاب اءم لا؛ (٣٨)
كسى كه پشت سر برادرش و در غيابش به او دعا كند، از عرش ندا مى رسد، صد هزار برابر (آنچه براى برادر مؤ منت در خواست كردى ) براى خودت در نظر گرفته شد، پس من خوش نداشتم كه صد هزار دعايى را كه اجابتش ‍ ضمانت شده را به جهت يك دعا كه نمى دانم به اجابت مى رسد يا نه ، رها كنم .
وقتى دعا در حق ديگران تا اين حد اهميت دارد، نهايت زيركى و عقل در اين است كه انسان در حق ديگران دعا كند؛ به خصوص دعا در حق اولياى خدا و صلوات بر حضرت محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله كه مقامشان از همه برتر است . گذشته از آن ، توجه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت و درود و دعا در حق ايشان عالى ترين مدال افتخار ما است . و خداوند به بركت وجود آن حضرات رحمت و نعمت هاى خويش را بر مخلوقات ارزانى مى دارد و به طفيل وجود آن بزرگواران عطا و بخشش الهى به سوى مخلوقات و انسان ها سرازير مى شود. وقتى خداوند مى خواهد رحمتى را نازل كند، ابتدا آن رحمت را بر قلب مقدس حضرت ولى عصر، عجل الله فرجه الشريف ، نازل مى كند و آن گاه از آن جا، آن رحمت بر ديگران جارى مى گردد. توجه خداوند در درجه اول به وجود مقدس آن حضرت است . ديگران اين لياقت را ندارند كه در كنار آن حضرت ، مورد توجه خداوند قرار گيرند و در طول و امتداد توجه به آن حضرت ، به آنان نيز توجهى خواهد شد. به واقع توجه به ديگران رشحه اى از عنايت و توجه خداوند به حضرت بقية الله الاءغظم عليه السلام است .
وقتى همه خلايق ريزه خوار آن حضرات هستند و به فيض وجود ايشان هستى و بقا يافته اند، چه لطف و افتخارى بالاتر از اين كه ما در حق آن بزرگواران دعا كنيم كه بى ترديد آن دعا مستجاب خواهد شد. وقتى ارزش ‍ دعا در حق ديگران صد هزار برابر دعا در حق خويش است . ارزش دعا در حق آن حضرت به عدد و رقم در نمى آيد زمانى كه ما در حق آنها دعا مى كنيم چشمه جوشان رحمت الهى به سوى همه خلايق سرازير مى شود و هر كسى را در حد ظرفيتش فرا مى گيرد. اين رحمت ناشى از همان رحمت بى نهايتى است كه در آغاز به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت ارزانى شده است . بنابر اين والاترين دعا و پربركت ترين ذكر در اين عالم ، ذكر صلوات است .
نكته ديگر اين كه وقتى ما به دوستى هديه اى مى دهيم او هر چند تهيدست باشد سعى مى كند كه در حد توانش جبران كند و هديه اى به ما بدهد. پاسخ شايسته دادن به لطف و عنايت ديگران ، كمالى است متناسب با فطرت انسانى كه انواع انسان ها از آن برخوردارند. بر همين اساس وقتى به آنها خوبى و محبتى مى شود، يا كسى هديه اى به آنها مى دهد سعى مى كنند پاسخ در خورى بدهند.حال تصور كنيد كه ما بندگان فقير و بيچاره و سراپا تقصير وقتى در حق اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام دها مى كنيم و بر آنها صلوات و درود مى فرستيم آن بزرگوار چه عكس العملى خواهند داشت ؟ آيا جز اين است كه توجه آنها مضاعف و دعاى آنها در حق ما بسيار فراتر و مؤ ثرتر از دعاى خودمان خواهد بود؟ و مسلم است كه دعاى آن حضرات به اجابت مى رسد. حال بنگريد، در اين عالم ، چه كارى با ارزش تر از صلوات بر پيامبر و اهل آن حضرت عليه السلام مى توان سراغ گرفت .
البته گرچه عنايت و لطف آن بزرگواران نسبت به ما از اندازه بيرون است ، شاهد اين مطلب اين روايت است كه شخصى به امام رضا عليه السلام عرض كرد:
جعلت فداك اءشتهى اءن اءعلم اءنا عندك قال : اءنظر كيف اءنا عندك ؛ (٣٩)
فدايت گردم ؛ مايلم بدانم جايگاه من در نزد شما چگونه است ؟
حضرت در پاسخ فرمودند: بنگر جايگاه من در نزد تو چگونه است .
(يعنى هر قدر تو به ما توجه دارى ما نيز به تو توجه خواهيم كرد)
حقيقى كه امام رضا عليه السلام بيان فرموده اند اشاره به رابطه متقابلى دارد كه به عنوان يك اصل در برخى از آيات قرآن نيز آمده است ؛ از جمله اين آيه :
فاذكرونى اءذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون ؛ (٤٠) پس مرا ياد كنيد، تا شما را ياد كنم و شكرانه ام به جاى آريد و با من ناسپاسى نكنيد.
يا اين آيه :
واءوفوا بعهد اءوف بعهدكم ؛ (٤١) و به پيمانم وفا كنيد، تا به پيمانتان وفا كنم .
البته توجه خداوند به ما معلول توجهات ما نيست . چنان نيست كه العياذ بالله ، خداوند غفلت داشته باشد و وقتى ما او را ياد مى كنيم . بر اثر ياد ما خدا متوجه ما مى شود؛ چون چيزى از خداوند غايب نيست . منظور در اين جا اثر مترتب بر اين ياد و رحمت خاصى است كه از سوى خداوند بر بنده نازل مى گردد.

اهميت ذكر خدا
از ديدگاه معارف اسلامى ، تاءثير ذكر در كمال انسان امرى انكارناپذير است .
از رو در ضرورت و اهميت آن ترديد نبايد كرد. امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر فليس له حد ينهتى اليه ؛ (٤٢)
چيزى نيست مگر آن كه براى آن نهايتى است كه به آن مى انجامد، مگر ذكر كه نهايت و حدى ندارد كه به آن بينجامد.
هم چنين در روايتى از رسول خدا عليه السلام وارد شده كه حضرت فرمودند:
ارتعوا فى رياض الجنة ، قالوا: يا رسول الله و ما رياض الجنة ؟ قال : مجالس الذكر، اغدوا و روحوا و اذكروا. من كان يحب اءن يعلم منزلته عند الله فلينظر كيف منزلة الله عنده ، فان الله تعالى ينزل العبد حيث اءنزل العبد الله من نفسه ، و اعلموا اءن خير اءعمالكم عند مليككم و اءزكاها و اءرفعها فى ردجاتكم و خير ما طلعت عليه الشمس ذكر الله تعالى فانه تعالى اخبر عن نفسه فقال : اءنا جليس من ذكرنى .(٤٣)
بخراميد در باغ هاى بهشت . اصحاب گفتند: اى رسول خدا، باغ هاى بهشت چيستند؟ حضرت فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند: در بامداد و شامگاه به ياد خدا باشيد. و كسى كه مايل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است . همانا رتبه هركس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است .همانا برترين اعمال شما نزد مالك شما و پاكيزه ترين آنها و مؤ ثرترين آنها در بالا بردن درجات شما و بهترين چيزى كه خورشيد بر آن طلوع مى كرده است ذكر خداوند متعال است . زيرا كه خداوند از خويش خبر داد و فرمود: من هم نشين كسى هستم كه مرا ياد كند.
بى شك طبيعت دنيا غفلت زا است و نفس ارتباط با امور مادى و اشتغال به مسايل دنيايى موجب گرايش به عالم فانى و روى گردانى از عالم باقى است . كسب و كار و صنعت گرى ، خوردن ، خوابيدن سخن گفتن با ديگران و حتى مطالعه و تحصيل علم ، همه عامل توجه به خويش و ماديات و غفلت از ياد خدا هستند. اين امر ضرورت و اهميت ذكر را دو چندان مى كند. در تاءييد اين كه نفس دنيا و امور كم و بيش انسان را از ياد خدا غافل مى گرداند، مى توان به اين روايت امام صادق عليه السلام استناد كه حضرت مى فرمايند: پيامبر صلى الله عليه و آله بدون آن كه - نعوذبالله - مرتكب گناهى شده باشد روزى هفتاد بار استغفار مى كرد. (٤٤) استغفار از آن رو است كه وقتى دل انسان به عوامل مادى مشغول گشت زمينه محروم گشتن آن از حيات معنى فراهم مى گردد. چون آنچه باعث حيات دل انسان و بقاى آن مى شود و به تعبير ديگر، غذاى روح دل انسان است ، ياد و ذكر خداوند است . بر اين اساس ، خداوند متعال در مناجات با حضرت موسى عليه السلام فرمود:
اى موسى در هيچ حال مرا فراموش نكن ، چون غفلت و فراموش كردن من قلب را مى راند . (٤٥)
از ديگر دلايل اهميت ذكر خدا اين است كه ذكر و ياد محبوب ، محبت آفرين است و انسان هر چه بيشتر دوستش را ياد كند محبت او در اعماق دلش راسخ ‌تر و پايدارتر مى شود.اگر ما خداوند را بيشتر ياد كنيم . اشتغال به ذكر او را در گسترده زندگيمان فرا گير سازيم ، محبت او در قلبمان ريشه دار مى گردد.اين دوستى و عشق ، مانع از انجام كارهايى مى شود كه خشم محبوب را فراهم مى آورد.
اكنون با توجه به اين اوصاف ، آيا خسارتى بالاتر از غفلت از خدا و آخرت وجود دارد؟ و آيا فرجامى اسف بارتر از آن تصور مى شود؟ اميرالمؤ منين عليه السلام درباره سرانجام غفلت مى فرمايند:
من غفل غرته الامانى و اءخذته الحسرة اذا انكشف الغطاء و بدا له من الله ما لم يكن يحتسب ؛ (٤٦)
كسى كه غافل گشت : آرزوها او را مغرور مى كند و وقتى روز قيامت آشكار گشت و پرده كنار رفت ندامت و پشيمانى او را فرا مى گيرد و از مجازات و كيفر الهى چيزى براى او آشكار مى گردد كه گمانش را نمى برد.
هم چنين حسن بصرى روايت مى كند كه روزى آن حضرت عليه السلام به بازار بصره آمدند و مردم را غرق در معامله و خريد و فروش ديدند، از ديدن آن وضع به شدت گريستند و فرمودند:
اين بندگان دنيا و عمله هاى دنيا پريشان ، اگر روز را به خريد و فروش و قسم خوردن و قرار داد مشغوليد و شب در بستر استراحت مى كنيد و با غفلت از آخرت به سر مى بريد پس چه زمانى براى آخرت به سر مى بريد پس چه زمانى براى آخرت زاد و توشه بر مى داريد، و چه وقت در مورد معاد تفكر مى كنيد؟ (٤٧)

۱
ياد او شرايط ذكر

براى بهره مندى از حقيقت ذكر و درك محضر الهى شرايط متعددى مى توان بر شمرد. ما در اين جا، از باب نمونه ، به برخى از اين شرايط اشاره مى كنيم .
١- يكى از شرايط ذكر توجه به معنا و محتواى ذكر است . توجه مستقل و افراطى به طرز اداى كلمات و تقيد حرفه اى به مخارج حروف و علاقه به آهنگ صوت ، بدون توجه به معناى ذكر، خود از موانع التفات قلبى به حقيقت ذكر است . از اين رو در ذكر قلبى كه عوارض لفظ و صوت در بين نيست ، روح بهتر مى تواند به طور مستقيم به معانى ذكر توجه يابد.
٢- اداى ذكر بايد از روى اشتياق و اقبال روح و علاقه باشد، نه از روى عادت و تكرار. هرگاه گفتار و رفتارى مستند به عادت رسوخ يافته باشد، وقوع آن ، حالتى شبيه به جبر دارد كه آزادى و اختيار و حتى گاهى آگاهى روح در آنها اثر ندارد و بى اختيار انجام مى پذيرد. اين جا است كه ذكر، پديده اى بى خاصيت و بى اثر مى گردد.
٣- تطبيق اعمال و رفتار با معنا و مقام ذكر: مقام ذكر و درك محضر خداوند ايجاب مى كند كه در هنگام ذكر و مناجات ، توجه انسان فقط به ذات اقدس ‍ حق معطوف گردد. انصراف دل از خداوند و نداشتن حضور قلب به هنگام عبادت و مناجات ، بى ادبى به محضر پروردگار است . بى ترديد چنين ذكر و دعا و عبادتى اگر موجب تباهى و تيرگى دل و روح نگردد، تاءثير چندانى در تقرب انسان به خداوند نخواهد داشت . كسى كه ذكر شريف الله اكبر را بر زبان مى آورد، نبايد هيچ چيز را بر خدا مقدم بدارد: چرا كه مفاد اين ذكر اين است كه من خدا را از هر چيز و هر كس برتر و بزرگ تر مى دانم . از اين رو اگر كسى به عكس رفتار كند و در عمل ، همه چيز را بر خدا مقدم بدارد. گفتن الله اكبر نتيجه اى در كمال و ترقى روح او نخواهد داشت .
٤- درك مقام خداوند و عظمت بى انتهاى او و نيز رعايت ادب حضور ايجاب مى كند كه بنده از خدا جز او نخواهد و در اين صورت است كه ذكر و عبادت در زمره عبادت و ذكر احرار و احباب قرار مى گيرد و حالى از معرفت و همتى بلند است . دون همتانند كه در محضر محبوب ، اغيار را از او مى طلبند! از او چيزى را مى خواهند كه در مقايسه با مقام معشوق ، ذره اى بسيار ناچيز به شمار مى آيد. آنان به جهت بيگانه و بى خبر بودن از محبوب و معشوق واقعى ، ذره را مى نگرند، اما بربى كرانه عظمت و جلال پروردگار خويش چشم مى پوشند. با نگاهى به دعاى سحر امام باقر عليه السلام مى توان گوشه هايى از عظمت مقام ذكر احرار را دريافت :
اءللهم انى اءسئلك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهى اءللهم انى اءسئلك ببهائك كله اءللهم انى اءسئلك من جمالك باءجمله و كل جمالك جميل ...
خدايا، من از تو در خواست مى كنم به حق نورانى ترين مراتب نورت كه تمام مراتب آن نورانى است . خدايا، از تو درخواست مى كنم به حق تمام مراتب نورانيتت . خدايا، از تو درخواست مى كنم به حق نيكوترين مراتب جمالت كه تمام مراتب جمالت نيكو است .
در سراسر اين دعا سخن از بهاء جمال ، عظمت ، نور، رحمت ، علم ، شرف و مانند آنها است و حرفى از قصر و باغ و حور و غلمان نيست . از زاويه چنين نگرشى ، اگر بهشت زيبا است ، بهشت آفرين زيباتر است .
٥- ذكر خداوند بايد عامل به فعليت رساندن استعدادهاى روح انسان و پس از مصرف آن ، احساس نشاط و سلامتى و عافيت مى كند، نفس نيز از ياد خدا چنين احساسى دارد.
پس هر قلبى - چنان كه جمع محلى به ال (القلوب) افاده مى كند - با ذكر خدا اطمينان مى يابد و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. آرى ، اين معنا حكمى است عمومى كه هيچ قلبى از آن مستثنا نيست ، مگر آن كار قلب به جايى برسد كه در اثر از دست دادن بصيرت و رشدش ، ديگر نتوان آن قلب ناميد؛ البته چنين قلبى از ذكر خدا گريزان و از نعمت طماءنينه و سكون محروم خواهد بود، چنان كه خداوند فرمود: لهم قلوب لايفقهون بها. (٤٨) (٤٩)
٦- ذكر خدا وسوسه ها و تخيلات و توهمات و ديگر عواملى كه اختلالات فكرى و روانى را فراهم مى آورند از بين مى برد و نمى گذارد نيروهاى ثمر بخش ذهنى و روانى هدر روند.
٧- ذكر الهى ، علاوه بر اينكه درون آدمى را از آلودگى ها، وسوسه ها، تخيلات و توهمات پاك كند، مى تواند فعاليت هاى ذهنى و روانى انسان را تنظيم كرده مجهولاتى را براى او مكشوف گرداند.تشخيص حقيقت را براى انسان آسان سازد.
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ؛(٥٠)
حقيقت ، كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه اى از جانب شيطان بديشان رسد خدا به ياد و به ناگاه بينا شوند.
تعبير طائف (طواف كننده ) در اين آيه حاكى از آن است كه وسوسه هاى شيطان چون طواف كننده اى پيرامون فكر و روح انسان به حركت در مى آيند تا راهى براى نفوذ بيابند.اگر انسان در اين هنگامه به ياد خداوند بيفتد به عواقب شوم گناه و آلوده گشتن به وسوسه هاى شيطانى توجه مى كند و در مى يابد كه در حضور خداوندى توانا و دانا قرار دارد كه بر پنهان ترين زواياى روح و قلب او نيز اشراف و آگاهى دارد، و بدين ترتيب ، آن وسوسه ها را از حريم دل خود دور مى سازد.اما اگر به ياد خداوند نيفتد و غفلت بر او چيره گردد، بالاخره آن وسوسه ها راهى براى نفوذ مى يابند و در نتيجه ، آن انسان غافل تسليم وسوسه هاى شيطانى مى گردد.
٨- ذكر خدا پيش در آمد استغفار و توبه است .
و الذين اذا فعلوا فاحشة اءو اءنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله ...؛ (٥١) و آنان كه چون كار زشتى مى كنند، يا برخود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى آورند و براى گناهانشان آمرزش ‍ مى خواهند، و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزند؟
از اين آيه استفاده مى شوند كه انسان تا به ياد خدا است و خود را در محضر او مى بيند گناه نمى كند. ارتكاب گناه زمانى است كه خدا را فراموش كند و گرفتار غفلت گردد. البته اين نسيان و غفلت در مورد افراد مومن موقتى و گذرا است و آنها به زودى به ياد خدا مى افتند و همين ياد خدا آنان را متوجه خطايشان مى نمايد و توبه مى كنند؛ چرا كه مى دانند تنها خداوند است كه گناهان را مى آمرزد و تنها او است كه پناهگاه و اميد خطا كاران است .
در اين جا مناسب است به پاره اى از فوايد و فضايل ذكر كه در روايات شريفه آمده است اشاره اى داشته باشيم :
- ذكر، كليد نيكو شدن قلب است : اءصل صلاح القلب اشتغاله بذكرالله ؛ (٥٢)
اصل نيكويى قلب در اثر اشتغال آن به ذكر خدا است .
- ذكر، حيات قلب ها است : فى ذكر الله حياة القلب ؛ (٥٣) ذكر خدا موجب حيات قلب است .
- ذكر، غذاى نفوس و هم نشينى با محبوب است : ذكر الله قوت النفوس ‍ و مجالسة المحبوب . (٥٤)
-ذكر، نور قلب ها است : عليك بذكر الله فانه نور القلب ؛ (٥٥) بر تو باد به ذكر خدا كه آن نور قلب است . در روايتى ديگر چنين آمده است :
ثمرة الذكر استنارة القلوب ؛ (٥٦) ميوه ذكر نورانى شدن قلب ها است .
- ذكر، شفاى قلب ها است : رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ذكر الله شفاء القلوب . (٥٧)
- ذكر، كليد انس با خدا است : الذكر مفتاح الانس . (٥٨) در جاى ديگر حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
هنگامى كه ديدى خداوند تو را به ياد خود ماءنوس مى كند، تو را دوست داشته است ، و هنگامى كه ديدى خداوند تو را با مخلوق و خلقش ماءنوس ‍ مى كند و تو را از ياد خودش به وحشت مى اندازد، تو را به دشمن داشته است . (٥٩)
- ذكر، دور كننده شيطان است ، ذكر الله مطردة الشيطان . (٦٠)
در جاى ديگر حضرت على عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
- ذكر الله راءس مال كل مؤ من و ربحه السلامة من الشيطان ؛ (٦١)
سرمايه هر مؤ منى است بهره و دورويى است : من اءكثر ذكر الله فقد برى ء من النفاث ؛ (٦٢)
هر كسى زياد ياد خدا كند همانا از دورويى دور مى ماند.
- ذكر، باعث محبت به خدا مى شود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايند:
من اءكثر ذكر الله اءحبه ؛ (٦٣) هر كسى زياد خدا را ياد كند دوستدار خدا مى گردد.
- ذكر، مايه مصون ماندن از اشتباه و خطا است : رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايند:
خداوند سبحان مى فرمايد، وقتى ديدم در اكثر مواقع بنده من به ذكر من مشغول است ، او را بيشتر به خود مشغول مى كنم . وقتى بنده اى چنين شد، اگر در معرض لغزش قرار گيرد بين او و خطايش مانع مى شوم .آنها اولياى حقيقى من و قهرمانان واقعى هستند.(٦٤)

آثار اعراض از ياد خدا
١- خود فراموشى و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم اءنفسهم ....؛ (٦٥) و چون كسانى مى باشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خود فراموشى كرد.
بيمارى خود فراموشى يكى از بيمارى ها و آفت هاى خطرناك روحى است .كسى كه به اين بيمارى روحى مبتلا گردد، حقيقت انسانى خويش را از ياد مى برد و فراموش مى كند كه در زنجيره جهان هستى ذره اى ناچيز است كه براى تداوم حيات هر لحظه نيازمند فيض و عطاى الهى است .
چنين كسى خود را مستقل و بى نياز از غير خود مى پندارد و در دام غرور و خود بزرگ بينى گرفتار مى آيد و تصور مى كند كه ديگران بايد در خدمت او باشند. ريشه اين بدبختى و گرفتارى اين است كه او خدا را فراموش كرده و در نتيجه از حقيقت انسانى بى بهره مانده است . همان حقيقتى كه در زبان قرآن ، قلب ناميده شده است و ظرف ادراك حقايق الهى و صفات عالى انسانى مى باشد.

٢ و ٣. زندگى مشقت بار و نابينايى در آخرت و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكار و نحشره يوم القيامة اءعمى ؛ (٦٦)
و هر كس از ياد من روى بر گرداند ، در حقيقت ، زندگى تنگ سخت خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم .
كسى كه از ياد خداوند اعراض كند هدف آفرينش و حيات پس از مرگ را نيز فراموش مى كند و همه چيز را خلاصه در دنيا مى بيند لذا هيچ گاه از دنيا سير نمى شود. از اين رو حتى اگر در دنيا دارا و توانمند بوده از ثروت و امكانات مادى فراوان برخوردار باشد، هم چنان عطش دنيا خواهى در وجودش ‍ زبانه مى كشد و هيچ گاه ارضا و سيراب نمى شود.مشكل اصلى اين گونه افراد اين است كه روح آنها تشنه است و تشنگى روح را نمى توان با ماديات از بين برد. اين تشنگى تنها با خنكاى ياد و ذكر خداوند از بين مى رود.
هم چنين كسانى كه نشانه هاى بى شمار قدرت و حكمت الهى را نا ديده مى گيرند و غرق در ماديات هستند و از ياد خداوند و سرچشمه حيات مادى و معنوى غافلند، در حقيقت از بصيرت و بينايى محرومند. همين انتخاب آنها در اين دنيا، تاءثير نهايى خود را در آخرت مى گذرد و باعث مى گردد كه نابينا محشور شوند و نتوانند نشانه هاى لطف و كرم الهى را نظاره كنند. در آن روز آنها آثار رحمت و لطف الهى را كه سخت به آن نيازمندند، نمى بينند؛ آثار لطف و رحمتى كه شامل مؤ منان مى گردد و به آنها آرامش ‍ مى بخشد.
در ادامه آيه مى فرمايد، اين بنده اى كه خداوند او را كور محشور مى كند مى گويد: خدايا من كه بينا بودم چرا مرا كور محشور كردى ؟ خداوند در پاسخ مى فرمايد:
كذلك اءنتك ءاياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى ؛ (٦٧) همان طور كه نشانه هاى ما براى تو آمد و آن را به فراموشى امروز همان گونه فراموشى مى شوى .
آرى ، وقتى انسان از ياد خداوند اعراض و در برابر آيات الهى بى اعتنايى كند و حتى هنگامى كه ديگران آيات الهى را براى او مى خوانند توجهى نكند و چشم دل خود را به روى حقايق و معارف ببندد، در قيامت كور دل محشور مى شود. هم چنان كه او در دنيا خداوند و آيات الهى را فراموش ‍ كرد، خداوند نيز در قيامت او را به فراموشى مى سپرد. البته اين بدان معنا نيست كه واقعا فراموش مى شود و از ذكر الهى خارج مى گردد. بلكه مقصود اين است كه آثار رحمت و انعام الهى محروم مى ماند و خداوند او را گرفتار كيفر و عذاب مى كند.

٤- سلطه شيطان و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ؛ (٦٨) و هر كسى از ياد خداى رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى گماريم تا براى وى دمسازى باشد.
كسى كه از ذكر خدا غافل گشت ، آماده پذيرش تسلط شيطان و وسوسه هاى شيطانى مى شود؛ زيرا هر چه انسان از ياد خدا فاصله بگيرد، به ماديات و لذت هاى دنيوى نزديك تر و به ظواهر مادى و تعلقات دنيوى دلباخته تر مى گردد. وقتى هدف هاى مادى و تعلقات دنيوى براى كسى اصل قرار گرفت ، او در پرتو وسوسه هاى شيطانى ، براى رسيدن به هدف هاى ناپاك خود از هيچ كارى روى گردان نيست و از هر فكر و انديشه شيطانى استقبال مى كند. با توجه به اين حقيقت ، امام امام صادق عليه السلام كى فرمايند:
لا يتمكن الشيطان بالوسوسة من العبد الا و قد اءعرض عن ذكر الله ؛ (٦٩)
شيطان با وسوسه بر بنده تسلط مى يابد. مگر آن كه او از ذكر خداوند اعراض كرده باشد.

مقام اهل ذكر در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام
قاله عند تلاوته :
يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله ، ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح لله - غزت الاوه - فى البرهة بعد البرهة و فى اءزمان الفتراب عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظة فى الابصار و الاسماع و الافئدة يذكرون باءيام الله و يخوفون مقامه بمنزلة الادلة فى الفلوات ، من اءخذ القصد حمدوا اليه طريقه و بشروه بالنجاة ، و من اءخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق و حذروه من الهلكة و كانوا كذلك مصابيح تك الظلمات و اءدلة تلك الشبهات .
و ان للذكر لاهلا اءخذوه من الدنيا بدلا، فلم تشغلهم تجارة و لابيح عنه ، يقطعون به اءيام الحياة ، و يهتفون بالزواجر عن محارم الله فى اءسماع الغافلين ، و ياءمرون بالقسط و ياءمرون به ، و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه ، فكانما قطعوا الدنيا الى الاخرة و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك فكانما اطلعوا غيوب اءهل البرزخ فى طول الاقامة فيه ، و حققت القيامة عليهم عداتها فكشفوا غطاء ذلك لاهل الذينا حتى كانهم يرون ما لايرى الناس و يسمعون ما لا يسمعون ، فلو مثلثهم لعقلك فى مقاومهم المحمودة و مجالسهم المشهودة و قد نشروا دواوين اءعمالهم و فرغوا لمحاسبة اءنفسهم على كل صغيرة و كبيرة اءمروا بها فقصروا عنها اءو نهوا عنها ففرطوا فيها و حملوا ثقل اءوزارهم ظهور هم فضعفوا عن الاستقلال بها فنشجوا نشيجا، يعجون الى ربهم من مقام ندم و اعتراف لراءيت اءعلام هدى و مصابيح دجى ، قد حقت بهم الملائكة و تنزلت عليهم السكينة و فتحت لهم اءبواب السماء و اءعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقعد اطلع الله عليهم فيه ، فرضى سعيهم و حمد مقامهم يتنسمون بدعائة روح التجاور. رهائن فاقة الى فضله و اسارى ذلة لعظمته ، جرح طول الاسى قلوبهم ، و طول البكاء عيونهم ، لكل باب رغبة الى الله منهم يد قارعة ، يساءلون من لاتضيق لديه المنادح و لا يخيب عليه الراغبون ، فحاسب نفسك لنفسك فان غيرها من الانفس لها حسيب غيرك .
(نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتى ، خطبه ٢٢٢)
امير مؤ منان عليه السلام به هنگام تلاوت آيه ٣٧ سوره نور - كه ترجمه آن چنين است : و صبح و شام در آن خانه ها تسبيح مى گويند، مردانى كه تجارت و معامله اى آنها را از ياد خدا غافل نمى كند. فرمود:
همانا خداى سبحان و بزرگ ياد خود را روشنى بخش دل ها قرار داد تا بدان پس از ناشنوايى بشنوند و پس از كم نورى بنگرند، و پس از دشمنى و عناد رام گردند. همواره خدا را كه - نعمت هاى او بى شمار است - در روزگارى پس از روزگارى و در دوران جدايى از رسالت (تا آمدن پيامبرى پس از پيامبر ديگر) بندگانى است كه از راه انديشه با آنان در راز است و در درون عقلشان با آنان سخن گفته است .
آنان چراغ هدايت را با نور بيدارى در گوش ها و ديده ها و دل ها بر افروختند، ايام خدا را به ياد مردان مى آورند و آنان را از بزرگى و جلال او مى ترسانند؛ چون رهمنايان در بيابان ها، آن كه راه ميانه را پيش گرفت ، ستودند و به نجات مژده دادند، و آن كه راه انحرافى راست يا چپ را پيش گرفت ، روش ‍ وى را زشت شمردند و از تباهى بر حذرش داشتند. اين چنين چراغ ظلمت ها و راهنماى پرتگاه ها بودند.
همانا ياد خدا را اهلى است كه آن ياد را جايگزين دنيا كردند به گونه اى كه هيچ تجارت يا خريد و فروشى آنها را از ياد خدا باز مى دارد، با ياد خدا روزگار مى گذرانند و غافلان را با هشدارهاى خود از كيفرهاى الهى مى ترسانند . به عدالت فرمان مى دهند و خود بدان پاى بندند. از بدى ها نهى مى كنند و خود از آنها پرهيز دارند. با اين كه در دنيا زندگى مى كنند، گويا آن را رها كرده و به آخرت پيوسته اند، آنان سراى ديگر را مشاهده كرده اند آن چنان كه گويا از مسايل پنهان برزخيان و مدت طولانى اقامتشان آگاهى دارند، و گويا قيامت وعده هاى خود را براى آنان تحقق بخشيده است . پس ‍ آنان براى مردم دنيا از آن پرده برداشتند. گويى مى بينند آن را كه مردم نمى بينند و مى شنوند آن را كه مردم نمى شنوند.
اگر اهل ذكر را در انديشه ات مجسم كنى و مقامات ستوده آنان و جايگاه آشكارشان را بنگرى در حالى كه نامه هاى اعمال خود را گشوده و براى حساب رسى آماده اند، و در انديشه اند كه در كدام يك از اعمال كوچك و بزرگى كه به آن فرمان داده شده كوتاهى كرده اند، يا چه اعمالى را كه از آن نهى شده بودند مرتكب گرديده اند، و بار سنگين گناهان خويش را بر دوش ‍ نهاد و در برداشتن آن ناتوان شده اند، پس گريه راه گلويشان را گرفته است و آنها با ناله نجوا و زمزمه كنند و در مقام پشيمانى و اعتراف به پيشگاه خداوند فرياد برآورند؛ هر آينه نشانه هاى هدايت و چراغ هاى روشن گر تاريكى ها را بنگرى كه فرشتگان آنان را در بر گرفته اند و آرامش بر آنان مى بارد و درهاى آسمان را رويشان گشوده و مقام ارزش مندى براى آنان آماده شده است ؛ جايگاهى كه خداوند در آن با نظر رحمت به ايشان نگريسته ، و از تلاش شان خشنود است و منزلت ايشان را ستوده است ، و آنان با مناجات به درگاه خدا، نسيم عفو و بخشش را استشمام مى كنند.
آنان در گروه نيازمندى به فضل خدا و اسير بزرگى اويند. غم و اندوه طولانى دل هايشان را مجروح و گريه هاى پياپى چشم هايشان را آزرده است . آنان براى هر درى از درهاى اميدوارى به خدا، دستى كوبنده دارند كه آن را مى كوبد. از كسى درخواست مى كنند كه بخشش او را كاستى و درخواست كنندگان او را نوميدى نيست ، پس اكنون براى خودت ، حساب خويش را بررسى كن ؛ چرا كه كسان ديگر حساب رسى غير از تو دارند.

شرح خطبه
نورانيت دل در پرتو ذكر خدا پس از مباحثى كه تاكنون درباره ذكر مطرح شده ، اينك به شرح و بررسى خطبه مى پردازيم . در آغاز خطبه ، حضرت پس از تلاوت آيه :
يسبح له فيها بالغدو والاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله .(٧٠) مى فرمايند.
ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة .
شكى نيست كه دل انسان در اثر انس گرفتن با امور مادى و تعلق به لذايذ دنيوى تيره مى گردد همان گونه كه آهن زنگ مى زند، دل نيز وقتى با بيگانگان مشغول شد زنگار مى گيرد. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند. آنچه دل را صفا و جلا مى دهد و زنگار را از آن مى زدايد و به آن نورانيت مى بخشد، ياد خدا است . قلب و دل انسان حقيقت و گوهرى است ملكوتى كه ذاتا تمايل به عالم و ملكوت و ذات اقدس حق دارد و اگر بر خلاف ذات و فطرتش به غير خداوند سپرده شود تيره مى شود و گوش دلش كر مى گردد و قدرت شنوايى حقايق ناب الهى را از دست مى دهد. در اين حال نيز با ياد خدا مى توان دوباره آن را شنوا كرد. هم چنين چشم دل كه لايق مشاهده انوار الهى است ، وقتى از عالم نورانيت به در آمد و در ظلمات و تاريكى جهل و گناه قرار گرفت ، نورانيت و روشنايى خويش را از دست مى دهد. در اين جا نيز راه درمان اين است كه مجددا با ياد خدا درخشندگى و بينايى را به آن باز گردانيم .
اين حقيقت كه قلب و دل انسان چشم و گوش دارد در آيات قرآن و ساير روايات نيز مطرح گرديده است .البته چشم و گوش دل با چشم و گوش سر متفاوت است و از جنس روح و قلب انسان است . چون قلب و روح انسان داراى گوهرى ملكوتى است ، چشم و گوش و قلب نيز ماهيتى ملكوتى دارد. از اين رو آثار كورى و كرى دل ، غير از آثارى كورى و كرى چشم و گوش ظاهرى است . قرآن كريم درباره تفاوت كورى دل با كورى چشم ظاهرى مى فرمايد.
اءفلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اءو آذان يسمعون بها فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور؛ (٧١)
آيا در زمين گردش نكرده اند، تا دل هايى داشته باشند كه با آنها بينديشند يا گوش هايى كه با آنها بشنوند؟ در حقيقت ، چشم ها كور نيستند، ليكن دل هاى نهفته در سينه ها كور هستند.
آرى ، هم چنان كه گاهى بينايى و شنوايى چشم و گوش ظاهر كم مى شود و حتى گاهى انسان بينايى و شنوايى خود را كاملا از دست مى دهد، چشم و گوش دل انسان نيز مى تواند به همين آسيب ها مبتلا گردد.
ناراحتى چشم و گوش انسان ممكن است با مداوا و مراجعه به پزشك و مصرف دارو برطرف گردد، اما كسى كه بيمار روحى دارد و حقايقى را كه افراد سليم الفطره به راحتى مى پذيرند، نمى پذيرد، راه علاج او ياد و توجه به خداوند است . با بحث و مجادله و دليل و برهان نمى توان چشم و دل چنين كسى را بينا كرد و حقايق را به آن نمود و گوش دلش را آماده شنيدن حقايق و معارف كرد. در اين جا بايد كوشيد تا زمينه توجه به خداوند و انس ‍ با حضرت حق در فرد پديد آيد. اگر چنين شود، او در پرتو نورانيتى كه در نتيجه اش با خداوند پيدا مى كند حقايق را به روشنى مى بيند و مى پذيرد:
و من لم يعجل الله له نورا فما له من نور؛ (٧٢) و خدا به هر كس ‍ نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.

آرامش و اطمينان ره آورد ذكر خدا
در قرآن و روايات توجه زيادى به مساءله ذكر شده و اهميتى شايان براى آن بيان گرديده ، آن چنان كه انسان را به شگفتى وا مى دارد. مثلا هدف نماز كه ستون دين است ذكر خداوند دانسته شده است : و اءقم الصلاة لذكرى . (٧٣) در آيه اى ديگر ذكر خدا برتر و والاتر معرفى گرديده است .
ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر؛ (٧٤) همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مى دارد، و قطعا يا خدا بالاتر است .
البته درباره جمله ولذكر الله اكبر مفسرين تفسيرهاى متفاوتى ذكر كرده اند. برخى گفته اند آن بخش از نماز كه ذكر است از ساير بخش ها برتر است . برخى گفته اند ذكر از نماز برتر است . برخى نيز گفته اند نماز از آن جهت كه ذكر است از ساير اعمال برتر است . اما به هر حال ، خداوند متعال در اين آيه به نحو مطلق ذكر را برتر قرار داده است . اين اهميت و عنايت به ذكر، حاكى از ثمرات و فوايدى است كه ذكر دارد. ما پيش تر درباره فوايد ذكر سخن گفتيم . در اين خطبه نيز حضرت در آغاز، براى تشويق افراد به ياد كردن خداوند، بخشى از فوايد ذكر را بر مى شمارند.
چنان كه پيش تر بيان كرديم ، خداوند يكى از فوايد ذكر را اطمينان يافتن قلب ذكر مى كند: اءلا بذكر الله تطمئن القلب .(٧٥) براساس ادبيات عرب ، تقديم جار و مجرور در اين آيه افاده حصر مى كند و بيان گر اين است كه هيچ چيز جز ياد خدا باعث آرامش و اطمينان دل نمى گردد. گاهى ما تعبدا به مفاد اين آيه ايمان مى آوريم و مى پذيريم كه تنها ياد خدا است كه موجب آرامش دل مى شود؛ اما گاهى با نگاهى تحليلى در پى آن بر مى آييم تا با تاءمل و تفكر و استدلال عقلى چنين فايده اى را اثبات كنيم .
براى رسيدن به اين مقصود، ابتدا بايد ببينيم چه چيزهايى در زندگى موجب تشويش خاطر و دلهره و اضطراب انسان مى گردد تا معلوم شود چگونه ياد خدا موجب آرامش دل مى گردد.
سعادت جويى و كمال خواهى مقتضاى فطرت انسان است و بس شك هر انسانى خواهان سعادت و كمال خويش است . بر همين اساس نيز قرآن كريم هنگامى كه مردم را به انجام اعمال خير و عبادات ترغيب مى كند، در بسيارى از آيات ، سعادت و فلاح را به عنوان نتيجه آن امور ذكر مى كند. فلاح و سعادت عالى ترين و نهايى ترين مطلوب انسان است كه قرآن كريم در بسيارى از آيات با تعابيرى چون اءوليك هم المفلحون ، ذلك الفوز العظيم و مانند آنها به آن اشاره شده است . با توجه به اين حقيقت فطرى ، خداوند متعال انسان ها را به دو دسته (اهل سعادت و اهل شقاوت ) تقسيم مى كند و فرجام حتمى و تغيير ناپذير آنها را سعادت و يا شقاوت بر مى شمارد:
يوم ياءت لا تكلم نفس الا باذنه فمنهم شقى و سعيد. فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ، خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك ان ربك فعال لما يريد. و اءما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ؛ (٧٦)
روزى است كه چون فرا رسد هيچ كس جز به اذن وى سخن نگويد.
آن گاه بعضى از آنان تيره بختند و برخى نيك بخت . و اما كسانى كه تيره بخت شده اند، در درون آتش دم و بازدمى دارند. تا آسمان ها و زمين بر جا است . در آن ماندگار خواهند بود. مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ زيرا پروردگار تو همان كند كه خواهد. و اما كسانى كه نيك بخت شده اند؛ تا آسمان ها و زمين بر جا است ، در بهشت جاودانند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد. كه اين بخششى است كه بريدنى نيست .
بنابر اين ، در اين كه انسان فطرتا طالب سعادت است شكى نيست .
اساسا وجود همين انگيزه و عامل فطرى در درون انسان است كه باعث مى گردد او در صدد تكامل بر آيد. اما سخن در اين است كه راه رسيدن به بازشناسد. او گرچه طالب سعادت است ، اما راه رسيدن به آن را به درستى نمى داند. جهان بينى هاى مختلف ، با توجه به تفاوت نگرشى كه به هستى درند، راه هاى متفاوتى را پيش روى انسان مى نهند. بر اساس جهان بينى مادى كه زندگى و لذايذ دنيوى و مادى را اصل و هدف قرار مى دهد، سعادت انسان عبارت است از بهره ورى هر چه بيشتر از لذايذ مادى . اما بينش الهى كه زندگى اخروى و قرب الهى را هدف برين انسان معرفى مى كند، سعادت و كمال انسان را در بهره بردارى بيشتر از دنيا و نعمت هاى آن نمى داند، بلكه آن را در قرب الهى و رسيدن به رضوان حق تعالى جستجو مى كند.
به هر حال از منظر قرآن ، ذكر خداوند از آن رو كه تاءمين كننده سعادت انسان است موجب اطمينان و آرامش دل مى گردد. عكس اين معنا درباره ترك ذكر الهى صادق است . ترك ياد خداوند از آن رو كه زمينه شقاوت انسان و بريدن از اصل خويش را فراهم مى آورد و باعث از دست دادن سعادت او مى شود، موجب تشويش خاطر، ناراحتى و اضطراب او مى گردد:
و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا؛ (٧٧) و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت ، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت .
كسى كه اهميت ذكر خداوند را بشناسد، به خوبى درك مى كند كه اعراض از ياد خداوند چه خسارت بزرگى است ، اگر اين حقيقت را درك كنيم كه حيات دل انسان به ذكر خدا است ، در مى يابيم كه كسى كه از ذكر و ياد خداوند اعراض كند، از حيات قلب محروم مى ماند. افسردگى دل و آتش ‍ حرمان از حيات معنوى دل ، هر لحظه او را مى آزارد و حسرتى جانكاه بر دلش مى نشاند. امام سجاد عليه السلام در دعاى ابو حمزه ثمالى عرض ‍ مى كند:
مولاى بذكرك عاش قلبى و بمناجاتك بردت اءلم الخوف عنى ؛ اى مولاى من ، با ياد تو دلم زنده است و با مناجات تو درد ترس (فراق ) را از خود تسكين مى دهم .

منشاء اساسى نگرانى ها و اضطراب ها
هر كس بسته به معرفتى كه دارد لذت و سعادت خود را در چيزهايى مى جويد و از آنچه خوشى و سعادت را از او بستاند مى گريزد. اگر درست درباره ريشه و منشاء ناراحتى ها نسبت به از دست دادن سعادت و گرفتار آمدن به بدبختى است . اين امر درباره همه حوادثى كه براى هر كس پيش ‍ آمده و موجبات اندوه و حزن او را فراهم آورده صادق است ؛ با اين تفاوت كه افراد داراى بينش مادى ريشه ناراحتى ها و اضطراب هاى خود را در از دست دادن سعادت مادى و خوشى ها و لذت هاى دنيوى جستجو مى كنند و موحدان و مؤ منان كه به فراتر از دنيا مى نگرند و به آخرت مى انديشند، ريشه اضطراب ها و نگرانى هاى خود را در از دست دادن سعادت اخروى و رضوان الهى مى جويند. اضطراب و نگرانى همواره در زمره بزرگ ترين بلاهاى زندگى بشر بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها كاملا محسوس است .در طرف مقابل نيز آرامش همواره يكى از گمشده هاى بشر بوده است و تلاش كرده تا از هر راهى آن را به دست آورد. برخى از دانشمندان مى گويند كه به هنگام شيوع بيمارى هايى چون وبا، اكثر كسانى كه ظاهرا به علت ابتلا به آن بيمارى مى ميرند، در واقع به علت ترس و نگرانى جان خود را از دست مى دهند و تنها تعداد كمى از آنها واقعا به جهت ابتلاى به بيمارى جان مى سپرند. به طور كلى آرامش و دلهره نقش بسيار مهمى در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسان ها دارد.
تاريخ بشر آكنده از صحنه هاى عم انگيزى است كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام سپرده و تن به انواع اعتيادها داده است . در اين ميان قرآن با جمله اى كوتاه اما پر مغز، مطمئن ترين و نزديك ترين راه را نشان مى دهد و مى فرمايد: بدانيد كه ياد خدا آرامش بخش دل ها است .

عوامل نگرانى و پريشانى
عوامل مختلفى مى توانند موجب تشويش خاطر و نگرانى انسان شوند.
مهم ترين اين عوامل عبارتند از:
١. گاهى اضطراب و نگرانى به جهت آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر فكر انسان خودنمايى مى كند. احتمال زوال نعمت ها، گرفتارى در چنگال دشمن ، ضعف ، بيمارى ، ناتوانى ، درماندگى ، احتياج و...آدمى را رنج مى دهد؛ اما ايمان به خداوند قادر متعال مى تواند اين نگرانى ها را از بين ببرد و به انسان آرامش ببخشد.
٢. گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مى دارد.پيوسته او را نگران مى سازد؛ نگرانى از گناهان ، كوتاهى ها و لغزش هايى كه از او سر زده است . اما توجه به اين كه خداوند، غفار، توبه پذير و رحيم است به او آرامش مى بخشد.
٣. ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى او را نگران مى سازد كه در برابر آن همه دشمن نيرومند چه كند. اما هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى شود. قدرتى كه برترين قدرت ها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد - قلبش آرام مى گيرد.
٤. گاهى نيز ريشه نگرانى هاى آزار دهنده انسان ، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است ؛ اما كسى كه به خدا ايمان دارد و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است و همه برنامه ها و حوادث ها زندگى را در همين مسير مى بيند، نه در زندگى احساس پوچى مى كند و نه هم چون افراد بى هدف و مردد، سرگردان و مضطرب است .
٥. عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى انجام خدمتى زحمت زيادى را متحمل مى شود، اما كسى را نمى بيند كه به زحمت او ارج نهد و از آن قدردانى و تشكر كند بلكه گاهى با تغافل و بى اعتنايى و بى مهرى نيز مواجه مى شود و اين ناسپاسى شديدا او را رنج مى دهد و در حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد. اما هنگامى كه احساس كند كسى هست كه از تمام تلاش ها و كوشش هايش آگاه است و همه آنها را ارج مى نهد و براى همه پاداش مى دهد. نگرانى اش از اين ناحيه رفع مى شود.
٦. دنياپرستى و دلباختگى در برابر رزق و برق زندگى مادى يكى از بزرگ ترين عوامل اضطراب و نگرانى انسان ها است . اما انسان مؤ من ، با ايمان به خدا و تحت تاءثير تعاليم الهى و وحيانى ، با زهد و پارسايى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى ، به همه اين اضطراب ها پايان مى دهد. ايمان و توجه وافر امام على عليه السلام به خداوند، از او شخصيتى چنان آزاده ساخته كه مى فرمايد:
و ان دنياكم عندى لاهون من ورقة فى فهم جرادة تقضمها؛ (٧٨) و همانا اين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويده شده در دهان ملخ پست تر است !
٧. عامل مهم ديگرى كه موجب نگرانى و اضطراب انسان مى شود ترس و وحشت از مرگ است . اين مساءله همواره فكر و روح انسان را به خود مشغول داشته است . از نظر جهان بينى مادى اين نگرانى به جا است . اما هر گاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به سوى زندگى و جهانى وسيع تر و والاتر بدانيم و مرگ را هم چون گذرگاهى براى عبور از دالان يك زندان و رسيدن به فضاى آزاد بشمريم ، ديگر اين نگرانى بى معنا است .
با مرورى بر عواملى كه بر شمرديم ، مى بينيم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و نابود مى گردند و از اين رو تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دل ها است . (٧٩)

اضطراب و نگرانى از منظر اگزيستانسياليسم الحادى
در بينش الهى ، ذكر و ياد خدا برقرار ساختن ارتباط با قدرت و حاكم مطلق هستى است كه انسان در پناه او به آرامش و اطمينان مى رسد و از دام اضطراب و دلهر مى رهد. هم چنين با ذكر خداوند مسير تكامل او هموار مى گردد. اما در بينش مادى كه عالم مجرد و ماوراى ماده انكار مى شود. همه چيز در ماده و طبيعت خلاصه مى گردد، ذكر و ارتباط با خداوند و خالق هستى بى معنا است . از اين رو بر اثر قطع ارتباط با خداوند و غفلت از ياد و ذكر كسى كه رحمت و قدرتش بى پايان است ، انسان از هدايت و رحمت مبداء هستى محروم و به خود وا نهاده مى شود و درونش آكنده از التهاب و اضطراب مى گردد. مشاهده اين اضطراب و نگرانى و عموميت آن در بين كسانى كه طعم ارتباط با خدا را نچشيده اند و با ثمره ارزشمندى ذكر و ياد خداوند، يعنى آرامش و اطمينان درون ، آشنا نيستند باعث گرديد كه اگزيستانسياليست هاى مادى اين نظريه را مطرح كنند كه اساسا دلهره و اضطراب فصل مميز و مشخصه اصلى و ذاتى انسان است و هيچ گاه از او جدا نمى گردد.
به عبارت ديگر، همان گونه كه ما، براى مثال ، ناطق را فصل مميز حيوان نسبت به ساير حيوانات قرار مى دهيم ، اين گروه از نظريه پردازان ، فصل مميز انسان را دلهره و اضطراب دانستند. آنان در اين نظريه خود كاملا تحت تاءثير محيط و جامعه پيرامون خود قرار گرفتند و در حقيقت ، موضعى انفعالى اتخاذ كردند. اين در حالى است كه پيوسته و در طول تاريخ تا به امروز، ما بسيارى از مومنان به خدا و اولياى الهى را مى بينيم كه قلب و روحشان مالامال از اطمينان و آرامش است . اگر دلهره و اضطراب را فصل مميز انسان بدانيم پس بايد بگوييم اين افراد انسان نبوده و نيستند!
از منظر قرآن اضطراب و نگرانى به جهت ترس از دست دادن نعمت ها، خوشى ها و لذت هاى زودگذر دنيا و محروم ماندن از آنها، حالتى عرضى براى انسان است . انسان فطرتا طالب سعادت و كمال است . حال اگر انسانى حقيقت سعادت خويش و راه رسيدن به آن از شناخت و در نتيجه از رسيدن به سعادت محروم ماند، طبيعتا گرفتار اضطراب و دلهره مى گردد. او از آن رو مضطرب و نگران است كه مبدا خير و بخشنده سعادت و كمال را نشناخته تا با او ارتباط برقرار كند. چنين كسى اگر به سرچشمه خوبى ها راه يابد و با او پيوند برقرار سازد، نگرانى اش زدوده مى گردد، او اگر مبداء وجود و خيرات و رب العالمين و كسى را كه تدبير جهان و انسان به عهده او است بشناسد، با خيالى آسوده بر او توكل و اعتماد مى كند و امور خويش را به او وا مى گذارد و او را وكيل خويش بر مى گزيند و مطمئن است كه به او خيانت نمى كند:
و توكل على الله و كفى بالله وكيلا؛ (٨٠) و بر خدا اعتماد كن ، همين بس كه خدا نگهبان تو است .
وقتى كسى بر خداوند اعتماد و توكل كرد و صلاحديد خداوند را در ارتباط با خويش ، حق و به صلاح و مصلحت واقعى خود ديد ديگر نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت . او مى داند كه خداوند خير او را مى خواهد و بيش ‍ از هر كس ديگرى نيز بدان چه به خير و صلاح او است آگاهى دارد. از اين رو اگر خداوند براى او راحتى و خوشى رقم زند، خوشحال مى شود؛ چون مى داند صلاح او در آن چيزى است كه خداوند براى او پيش آورده است ؛ اگر هم به دام سختى ها و بلاها گرفتار آيد، ناراحت نمى شود؛ چون مى داند كه آن بلاها و سختى ها به مصلحت او است ، و بدين ترتيب به خواست خداوند رضايت مى دهد.
بنابر اين انسان فطرتا طالب سعادت و آرامش است و به دنبال كسى مى گردد كه اين سعادت و آرامش را به او ببخشد و در پناه او از دام گرفتارى ها و مصايب نجات يابد، و چنين موجودى كسى نيست جز خداوند متعال كه مبداء هستى و مدبر عالم است . كسى كه به اين قدرت مطلق هستى معرفت يافت و خود را در حسن تدبير و اداره او قرار داد، به آرامش و اطمينان مطلق مى رسد و مى داند كه اگر خداوند نخواهد حتى اگر همه قدرت هاى مادى دست به دست هم دهند، نمى توانند گزندى به او برسانند و خداوند چيزى كه به خير و سلاح او است برايش رقم خواهد زد. اما كسانى كه از معرفت خداوند به بهره اند ممكن است به هر چيز و هر كسى پناهنده شوند. آنان ممكن است به انسان هايى چون خود تكيه كنند و يا حتى ممكن است از فرط جهالت و ناآگاهى به حيوانات و جمادات ، يعنى بت ها پناه برند؛ موجوداتى كه به فرموده قرآن اختيار نفع و صلاح خود را نيز ندارند، چه رسد كه بر تاءمين نفع و مصلحت ديگران و دفع ضرر از آنها قدرت داشته باشند. خداوند در نكوهش از چنين گزينشى مى فرمايد:
قل رب السماوات و الارض قل الله قل اءفاتخذتم من دونه اءولياء لا يملكون لاءنفسهم نفعا و لا ضرا...؛ (٨١)
بگو: پروردگار آسمان ها و زمين كيست ؟ بگو: خدا ، بگو: پس ‍ آيا جز او سرپرستانى گرفته ايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند.؟
كسانى كه در زندگى به غير خدا تكيه مى كنند طرفى بر نمى بندند و نفعى عايدشان نمى شود؛ چون اولا ديگران به دنبال منفعت خود هستند؛ ثانيا اگر هم بخواهند نفعى به غير خود برسانند، قدرتشان محدود است و مغلوب قدرت غالب و برترى هستند كه مافوق همه قدرت ها و شكست ناپذير است . اگر كسى بخواهد براى هميشه خيالش راحت گردد و به آرامش ‍ زوال ناپذير دست يابد، تكيه گاهى محكم و شكست ناپذير برگزيند و با مبداء قدرت لايزالى ارتباط بر قرار كند كه بتواند او را در رهايى از شقاوت و رسيدن به سعادت و نجات از تنگناها و مشكلات زندگى يارى رساند. تنها در اين صورت است كه ديگر دلهره و اضطرابى برايش باقى نمى ماند.

جلوه هاى عملى و رفتارى ياد خدا
در عمل نيز ثابت شده كسانى كه به خداوند تكيه مى كنند و ياد او را در دل زنده مى دارند، همواره از آرامش و اطمينان وصف ناپذيرى بر خوردارند.
اينان در بحرانى ترين مراحل زندگى و در مواجهه با سهمگين ترين حوادث و رخدادها، خم به ابرو نمى آورند. نمونه بارز آنها در زمان ما، كه خداوند متعال نعمت بزرگ وجودش را به ما ارزانى داشت و به حق الگويى جاودانه براى ما بوده و خواهد بود، اما را حل ، رضوان الله عليه ، است . آن بزرگوار در بحرانى ترين و سهمگين ترين حوادثى كه براى شخص ايشان و يا جامعه پيش مى آمد، خم به آبرو نمى آورد و آرامش خود را از دست نمى داد روزها و ماه هاى بسيارى بر امام عليه رحمة الله گذشت كه خطر از هر سو او را محاصره كرده بود و در روى زمين پشتيبانى نداشت و دور از شهر و ديار خود، از اين كشور به آن كشور مى رفت و كسى به ايشان پناه نمى داد. آن بزرگوار از همه امكانات ظاهرى منقطع بود و هيچ وسيله اى در اختيار نداشت كه در برابر خطرهاى احتمالى از خود دفاع كند. از جمله پر مخاطره ترين ساعت ها و دقايق عمر حضرت امام رحمة الله زمانى بود كه پس از چهارده سال تبعيد با هواپيما به كشور باز مى گشت ، در آن شب بحرانى خطرها ايشان را احاطه كرده بود؛ چرا كه فضا، هواپيما و باند فرودگاه ، همه در اختيار دشمن بود و هر لحظه براى ايشان احتمال خطر جدى وجود داشت . ممكن بود هواپيماى ايشان را هدف موشك قرار دهند و يا در فرودگاه ايشان را به قتل برسانند. با همه اين احوال و با اين كه هيچ تاءمينى نداشتند، در هواپيما در كمال آرامش استراحت كردند و خوابيدند و وقتى از ايشان سؤ ال شد كه اين كه به وطن خود بر مى گرديد چه احساسى داريد، فرمودند: احساسى خاصى ندارم !
اگر براى ما خطرى كوچك پيش آيد آرامش و طاقت خود را از دست مى دهيم و از فرط ناراحتى از شب تا صبح خوابمان نمى برد. اما آن رادمرد با اين كه همه دنيا عليه او بودند، خم به ابرو مى آورد و همه آن تهديدات را پوچ و بى اثر مى ديد. وقتى كه شبانه به خانه ايشان در قم ريختند و دستگيرشان كردند و به تهران بردند، افسران و ماءموران امنيتى كه در ماشين همراه ايشان بودند از ترس مى لرزيدند. گويا ايشان فرموده بود:
شما كه مرا دستگير كرده ايد، چرا مى ترسيد؟ هم چنين ايشان در يكى از مناسبت ها فرموده بودند: و الله تا به حال از چيزى نترسيده ام ! خداوند متعال اين نمونه ها را به ما ارائه كرد تا دريابيم كه ذكر خدا و توجه به او چه اكسير و كيميايى است كه همه عظمت ها در برابر آن آب مى شوند و همه قدرت ها در مقابل آن ذوب مى گردند. خدا داراى عظمت و بى نهايت است و هيچ قدرتى نمى تواند در برابر عظمت و قدرت لايزال الهى قد برافرازد.
كسى كه چنين منبع عظيمى ارتباط بر قرار كند و دل به او سپرده ، در برابر خطرها احساس ضعف نمى كند و شكست ناپذير مى گردد.
انسان موجودى بسيار ضعيف است و از خود استقلالى ندارد. تمامى حركات و سكنات انسان وابسته به قدرت الهى و حيات و بقايش در گرو اراده و مشيت او است . از اين رو انسان بايد در برابر خداوند احساس ‍ خردى و كوچكى و ذلت و حقارت كند؛ چنان كه قرآن در وصف مؤ منان مى فرمايد:
انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون ؛ (٨٢) مؤ منان همان كسانى اند كه چون خدا ياد شود دل هايشان بلرزد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد، و بر پروردگار خود توكل مى كنند.
مؤ منان از يك سو، با اتكاى بر خداوند در برابر همه قدرت ها و نيروهاى عالم چون كوهى استوار مى ايستند و خم به ابرو نمى آورند؛ اما هم ايشان به وقت ياد و ذكر خدا و قرار گرفتن در برابر عظمت لايزال الهى درهم مى شكنند و رعشه و لرزه اندامشان را فرا مى گيرد. نمونه كامل چنين مؤ منانى ، كسانى چون اميرالمؤ منين على عليه السلام هستند. آن حضرت كه در شهامت و شجاعت بى نظير بود، وقتى در محراب عبادت مى ايستاد زا عظمت الهى به خود مى لرزيد ساير امامان عليه السلام نيز كه از قدرت هاى غير الهى نمى هراسيدند، هنگامى كه در برابر خداوند قرار مى گرفتند و حتى پيش از نماز و به هنگام گرفتن وضو رنگ رخسارشان دگرگون مى گشت و از خود بى خود مى شدند.
برخى نسبت به بروز اين دو حالت متفاوت و به ظاهر متضاد اين سؤ ال را مطرح كرده اند كه چگونه خداوند از يك سو مى فرمايد: ياد خدا موجب اطمينان و آرامش دل مى گردد و از سوى ديگر مى فرمايد يا خدا موجب تر در برابر خداوند مى گردد؟ پاسخ اين سؤ ال چنان كه بدان اشاره رفت اين است كه موضوعى و مورد دو فرموده خداى متعال متفاوت است . در مورد اول ، فرد خود را در برابر قدرت هاى غير الهى مى يابد و با ياد خدا و تكيه بر قدرت لايزال هستى بخش از آنها نمى هراسد؛ چون مى داند كه خداوند داراى قدرت برتر، در برابر قدرت هاى شيطانى قرار دارد و با اتصال به اين قدرت لايزال ، در برابر هيچ قدرتى شكست نمى خورد. اما وقتى خود را برابر خداوند مى بيند در پيشگاه عظمت بى نهايت الهى به خود مى لرزد.
البته وجود چنين حالت هاى متضادى به صورت متناوب در عموم مؤ منان ، قابل انكار نيست ، اما هم زمانى تحقيق چنين حالاتى و جمع بين آنها تنها مورد اولياى خاص خدا و سالكانى صادق است كه به مقام جمع الجمعى و درك و شهود گوهر و لب كمالات و فضايل دست يافته اند.
براى چنين كسانى درك اين حالات متضاد به صورت جمعى ميسر مى گردد گرچه ما به چنين مقامى نرسيده ايم و حقيقت آن را درك نكرده ايم ، اما وجود چنين مقامى را باور داريم و آن را توجيه پذير مى دانيم :
مرحوم علامه طباطبايى رحمة الله در توجيه ترتب دو حالت مذكور بر ياد و ذكر خداوند مى فرمايد: هنگامى كه انسان مشغول كارى است و توجهش ‍ كاملا معطوف به امور دنيوى است . اگر، ناگهان آيه قرآنى تلاوت شود يا صداى اذان به گوشش برسد، در اثر انتقال ناگهانى از حالتى به حالت ديگر، حالت اضطراب و ترس گونه اى به او دست مى دهد اما وقتى توجه او به خداوند تداوم يافت و با ياد خدا انس گرفت ثبات و آرامش بر ذهن و قلب او حاكم مى گردد. و قرآن كريم در سوره زمر به همين مساءله اشاره كرده است .
الله نزل اءحسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ...؛ (٨٣) خدا زيباترين سخن را به صورت كتابى متشابه ، متضمن وعده و وعيد، نازل كرده است . آنان كه از پروردگارشان مى هراسند، پوست بدنشان از آن مى فراشد (موى بر اندامشان راست مى شود)، سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مى گردد.
بنا بر تحليلى كه ذكر كرديم ، هنگامى كه مؤ منان آيات قرآن را مى شنوند، تغيير حالى مى يابند، و به جهت مواجهه با قدرت و عظمت الهى حالت بيم و ترس به آنها دست مى دهد. اما به تدريج كه توجهشان متمركز در ساحت قدس اهلى شد و با ياد خداوند ماءنوس گرديدند. آن بيم و ترس به آرامش و سكون مبدل مى گردد.

هدايت خاص خداوند
و ما برح لله - عزت آلاؤ ه - فى البرهة بعد البرهة و فى اءزمان الفترات عباد ناجاهم فى كرهم و كلمهم فى ذات عقولهم ...
حضرت در اين بخش از سخن خويش از انسان هاى آگاه ، هشيار، دين باور و حقيقت خواهى سخن مى گويند كه خداوند ايشان را از اين لياقت و شرافت بر خوردار ساخته و از راه عقلشان با آنان سخن گفته و دلشان با نور هدايت خويش روشن ساخته و حقايق را به آنان نمايانده است .
به جز ديوانگان ، همه انسان ها، حتى آنها كه در طريق فريب كاى و جنايت گام بر دارند، از عقل و قدرت و فكر و انديشه بر خوردارند. هم مصلحان و انسان هاى وارسته و هم مفسدان و كسانى كه سلاح هاى مرگبار مى سازند و خيل انسان هاى بى گناه را به كام مرگ مى فرستند. همه براى مقاصد خويش ‍ از قدرت فكر خود استفاده مى كنند. تفاوت در كيفيت بهره بردارى از فكر است .
خداى متعال ، بر اساس تدبير و هدايت حكيمانه خود و پس از آزمايش ‍ انسان ها، بندگان شايسته و دوستان خود را كه دلشان آماده پذيرش حق است ، بر مى گزيند و در ژرفاى دل و فكرشان با آنان سخن مى گويد. خداوند آنان را اتخاذ تصميمات صحيح و خدا پسندانه يارى مى كند و همواره بر فهمشان مى فزايد و متناسب با ظرفيت وجودشان ، در رسيدن به قله هاى سعادت و نيك بختى يارى مى كند و به واقع ، فكر و ذهن و قدرت تدبيرشان را در اختيار خود مى گيرد.
والذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم ؛ (٨٤)
و آنان كه به هدايت گراييدند خدا آنان را هر چه بيشتر هدايت بخشيد و توفيق پرهيزگاريشان داد.
همه انسان ها از هدايت اوليه الهى بر خوردار مى شوند.در اين ميان عده اى از اين هدايت استفاده مى كنند و مسير تكامل انسانى را مى پيمايند. به همين جهت خداوند بر هدايت آنها مى افزايد. اما برخى نيز توفيق و لياقت هدايت را از خود سلب مى كنند و كوردلى و گمراهى را بر هدايت ترجيح مى دهند:
و اءما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاءخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون ؛ (٨٥) اما ثمود را هدايت كرديم و لى آنان كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند، پس به (كيفر) آنچه مرتكب مى شدند صاعقه عذاب خفت آور آنان را فرو گرفت :

گونه هاى وحى در قرآن
در قرآن واژه وحى در چهار معنا استعمال شده است :
١. به معناى لغوى ، وحى در لغت عبارت است از اعلام سريع و پنهانى كه با اشاره انجام مى پذيرد.
٢.به معناى هدايت و ادراك غريزى و فطرى كه در نهاد موجودات قرار داده شده است . از جمله مواردى كه وحى در قرآن به اين معنا استعمال شده ، مى توان به اين آيه شريفه اشاره كرد:
و اءوحى ربك الى النحل اءن اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا؛ (٨٦) و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از پاره اى كوه ها و از برخى درختان و داربست هايى كه انسان ها مى سازند، خانه هايى براى خود قرار ده ، سپس از همه ميوه ها بخور و راه هاى پروردگارت را بپوى .
٣. به معناى وحى رسالى و تشريعى ، مخاطب اين وحى تنها پيامبران هستند كه آيات تشريعى الهى به آنان ابلاغ مى گردد و ديگران توفيق شنيدن اين وحى را ندارند و اگر همه شنونده اين وحى باشند، گيرنده آن محسوب نمى شوند؛ چنان كه امير مؤ منان عليه السلام در خطبه قاصعه تلويحا، از قول پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود را شنونده وحى معرفى مى كنند:
انك تسمع ما اءسمع وترى ما اءرى الا اءنك لست بنى و لكنك لوزير و انك لعلى خير؛ (٨٧) اى على ، تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى ، و آنچه را من مى بينم مى بينى ، جز اين كه تو پيامبر نيستى ، بلكه وزير من هستى و بر (طريق ) خير (و صلاح ) هستى .
٤. به معناى الهام و يا القاى به قلب ، در اين نوع وحى ، شخص بدون اين كه القا كننده را ببيند يا تحت آموزش قرار گيرد، مطلبى را از بيرون دريافت مى كند. گاهى اين دريافت از مصدرى نورانى و الهى است ، و آن در صورتى است كه نفس به جهت پاكى و طهارت و نورانيت معنوى به مقامى برسد كه شايستگى دريافت حقايق از سوى موجودات برتر معنوى و اولياى خدا و حتى مقام ربوبى را پيدا كند. در اين جا علو و برترى روح سبب دريافت چنين الهاماتى مى شود. اما گاهى آن دريافت و الهام از مصدرى شرير و شيطانى است ، و آن در صورتى است كه نفس از نظر دنائت و پستى و ظلمت و تاريكى به مرحله اى سقوط كند كه با موجودات هم سنخ خود ارتباط يابد و آنان سخنان بى اساس و وسوسه هاى فريبنده را به او القا كنند. ملاك كار برد وحى در دو مورد اخير، دورنى ، و پنهانى بودن و نيز سرعت و تندى چنين دريافت و آموزشى است . از شمار الهامات رحمانى مى توان به قضيه مادر موسى عليه السلام در قرآن اشاره كرد:
و اءوحينا الى اءم موسى اءن اءرضعيه فاذا خفت عليه فاءلقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ؛ (٨٨) و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده ، و چون بر او بيمناك شدى او را در نيل بينداز و مترس و اندوه به خود راه مده كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از زمره پيامبرانش قرار مى دهيم .
بى شك انديشه هاى پنجگانه شير دادن به فرزند، به دريا افكندن او، ترسان و نگران نبودن از سرنوشت فرزند، بازگشت حتمى كودك ، و پيامبرى و رسالت او، كه بر قلب مادر موسى وارد شد، زاييده نفس او نبود، بلكه عاملى غيبى او را به آنها آگاه ساخته بود؛ ولى چون اين آموزش به صورت پنهانى و به سرعت انجام گرفته ، در مورد آن كلمه وحى به كار رفته است .

الهام و نجواى خداوند با دوستان خود
با توجه به آنچه درباره استعمالات وحى و معانى آن در قرآن گفته شد، نتيجه مى گيريم كه سخن خداوند با فكر و عقل اولياى خود - كه اميرالمؤ منين عليه السلام در اين خطبه به آن اشاره كرده اند - از مقوله الهام است .
همان گونه كه اشاره كرديم ، پس از آن كه افرادى به تزكيه نفس و طهارت آن پرداختند، زمينه دريافت الهامات غيبى در آنها پديد مى آيد همانند وحيى كه به پيامبران الهى مى شود، الهام و هدايت هاى پنهانى الهى نيز قطعى و خدشه ناپذير است ، اما گسترده و شعاع آن متفاوت مى باشد. با توجه به تفاوت مؤ منان در ظرفيت وجود و اختلاف آنها در دريافت حقايق معنوى ، خداوند صادر عالى معنوى ، آنان متناسب با سعه وجوديشان مخاطب الهام خود مى سازند. بدين ترتيب ، بسته به تفاوت مؤ منان و دوستان خداوند در رسيدن به مدارج تعالى و كمال ، مراتب الهام شكل مى گيرد. مخاطب عالى ترين مرتبه الهامات و اشراقات الهى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليه السلام هستند و پس از آنها سايرين ، بسته و ظرفيت و سعه وجودشان مخاطب الهامات غيبى قرار مى گيرند.
در روايتى امام صادق عليه السلام ضمن برشمردن گون هاى علم خود، به كيفيت الهاماتى كه به ائمه معصومين عليه السلام مى شود نيز اشاره مى كنند.
ان علمنا غابر و مزبور و نكت فى القلوب و نقر فى الاسماع ، فقال اءما الغابر فما تقدم من علمنا، و اءما المزبور فما ياءتينا، و اءما النكت فى القلوب فالهام ، و اءما النقر فى الاسماع فاءمر الملك ؛ (٨٩) همانا علم ما يا مربوط به گذشته است و يا نوشته شده و يا وارد شدن در دل و يا تاءثير در گوش . سپس فرمود: اما گذشته ، علم به امور پيشين است و ما نوشته شده مربوط به امور آينده است و اما وارد شده به دل الهام است و اما تاءثير در گوش امر فرشته است .
بنا به نقل بصائر الدرجات ، در ذيل اين روايت ، زراره (در موردى كه فرشته با امام سخن مى گويد) از حضرت سؤ ال مى كند: امام كه شخص گوينده را نمى بيند چگونه مى فهمد كه آن امر و سخن از فرشته است و از شيطان نيست ؟ امام مى فرمايد:
آرامش و سكونى بر امام عارض مى شود كه مى فهمد آن سخن از ناحيه فرشته است و اگر از جانب شيطان باشد، هراسى عارض امام مى شود.
علاوه بر آن كه اى زراره ، شيطان متعرض صاحب امر امامت نمى گردد. (٩٠)
اميرالمؤ منين عليه السلام پس از آن كه از نجواى خداوند با بندگان برگزيده خود و الهام كردن به فكر و عقل آنها سخن مى گويند، به ثمره و بازتاب اين الهامات الهى و غيبى اشاره مى كنند و مى فرمايند: فاستصبحوا بنور يقظة فى الابصار و الاسماع و الامئدة يذكرون باءيام الله ... كسانى كه خداوند آنان را به خلوت انس خود بار داد و به نجواى با آنان پرداخت و فكر و عقلشان را در اختيار گرفت و با الهامات خويش راه را به آنها نمود، نور بيدارى در ديدگان ، گوش ها و دل هايشان پرتو افكن مى شود و چراغ هدايت فرارويشان افروخته مى گردد. پس آنان تنها حقايق و آنچه را بايد مى بينند و مى شنوند و در دل مى گذرانند و مانند كسانى نيستند كه با طغيان و عناد و كفر پيشه گى ، خود را از مشاهده حقايق محروم ساخته اند و به فرموده قرآن ، چشم دلشان كور گرديده است :
فانها لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور؛ (٩١)
در حقيقت ، چشم ها كور نيستند، لكن دل هايى كه در سينه ها هستند كورند.
اين هدايت يافتگان كه روح بخل و حسادت از وجودشان رخت بر بسته ، در تلاشند كه ديگران را نيز از گوهر هدايت و نورى كه بدان ره يافته اند بر خوردار سازند و پيوسته ايام خدا و نشانه هايى كه در بيابان هاى بى نشان بر پا شده اند تا راه و چاه را به رهگذران بنمايانند و آنان را متوجه خطرات كنند، در بيابان پر خطر زندگى ، مردم را متوجه بزرگى و جلال خداوندى كرده و عاقبت انحراف از مسير هدايت را به آنان گوشزد مى كنند. آنان هم چنين هر كس كه راه ميانه را بر گزيند و در مسير هموار هدايت گام بر دارد، ستايش مى دهند. در طرف مقابل نيز هر كس را كه از مسير هدايت خارج شده و چپ و راست و بيراهه ، مى روند نكوهش مى كنند و از تباهى بر حذرش مى دارند.
آرى ، در هنگامه اى كه برخى گرفتار شبهات و انحرافات شده اند و در تلاشند كه ديگران را به دام انحراف و شبهه گرفتار سازند و مردم را به مسير كفر و نفاق و شقاق بكشانند، ره يافتگان خلوت انس حضرت حق و باريافتگان مجلس ياد و ذكر خداوند مى كوشند كه چراغ هدايت در تاريكى ها و راهنماى مردم و مواجهه با دام هاى سقوط و انحراف باشند.

جايگاه اهل ذكر در كلام معصوم
حضرت در ادامه خطبه خويش درباره جلوه هاى رفتارى ياد خداوند مى فرمايند:
و ان للذكر لاءهلا اءخذوه من الدنيا بدلا، فلم تشغلهم تجاره و لا بيع عنه .
اغلب مردم در پى دنيا و ماديات هستند و براى رسيدن به آن و تاءمين خواسته هاى دنيوى مى كوشند. هم و غم آنها تاءمين لذايذ و نعمت هاى دنيا است . در اين ميان اندكى از بندگان خدا نيز اهل ذكر و انس با خدا هستند و به جاى دنيا و دل بستن به لذت هايش ، خلوت انس با پروردگار خويش را برگزيده اند. لذت آنها در سخن گفتن با او است . آنان شيفته و شيداى ياد حق هستند و در مجلس انس با حق غرق مشاهده محبوب مى گردند. اين دل باختگان توجه از ما سوى برگرفته و تنها به او توجه دارند؛ آن چنان كه اشتغال ظاهرى به دنيا و كسب و تجارت ، آنان را به خود مشغول نمى سازد و از توجه آنان به خداوند نمى كاهد. آنان گرچه به ظاهر به امور دنيايى مشغولند، اما دلشان در جاى ديگرى است ؛ در بين مردمند، اما دلشان به كس ديگرى است . وقتى با مردم سخن مى گويند، مردم تصور مى كنند كه به آنها توجه دارند؛ در حالى كه توجه آنها به خداوند است و روزگار را با ياد خدا سپرى مى كنند. اما چنان كه گفتيم ، آنان فقط به فكر خود نيستند بلكه در انديشه نجات و هدايت ديگران نيز هستند من با تذكرات و هشدارهاى خود غافلان را از ارتكاب محرمات و كيفرهاى الهى مى ترسانند. ابتدا خود به عدالت زينت مى يابند و سپس ديگران را نيز به عدالت دعوت مى كنند.
خود از بدى ها و زشتى ها دورى مى كنند و ديگران را نيز از بدى ها باز مى دارند.
مصداق بارز اهل ذكر خود آن حضرت و فرزندان معصومشان عليه السلام هستند. طبق روايتى كه در كافى آمده است مراد از اهل الذكر در قرآن هم اين بزرگواران هستند، و آن روايت اين است كه امام صادق عليه السلام درباره آيه :
و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون (٩٢)
فرمودند:
الذكر القرآن و نن قومه و نحن المسؤ ولون ؛ (٩٣) مراد از ذكر قرآن است و ما قوم آن و پرسش شوندگان هستيم .
هم چنين طبق روايت امام كاظم عليه السلام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد آيه :
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (٩٤)
فرمودند:
الذكر اءنا، و الائمه اهل الذكر؛ (٩٥) منظور از ذكر من هستم و امامان عليه السلام اهل ذكر مى باشند.

راه كار گسترش و تقويت ذكر و توجه به خداوند
ذكر خداوند در انسان و شؤ ون مختلف زندگى او جلوه اى گوناگونى دارد.
ياد خدا، در زبان به صورت ذكر لفظى ، در بدن به صورت ركوع و سجود و خضوع ، و در قلب به صورت خشوع و توجه به ساحت ربوبى جلوه مى كند.
ياد خدا و هراس از كيفر اعمال ، موجب جارى گشتن اشك از چشم و لرزش ‍ اندام و دگرگونى رنگ رخساره مى گردد. ذكر هم چنين موجب انجام صحيح وظايف شرعى همراه با قصد تقرب مى شود و تا ياد و توجه به خدا نباشد، هيچ عبادتى به صورت صحيح و مطلوب انجام نمى پذيرد.
ياد خدا به سان روحى است كه در همه اعمال خير و عبادت دميده مى شود و به آنها ارزش و حيات مى بخشد.
توجه به اين جلوه ها و نيز آنچه در آيات و روايان درباره ذكر آمده ، باعث تقويت انگيزه انسان براى به دست آوردن اين اكسير و كيمياى ارزشمند مى گردد اما سخن اين است كه راه دست يابى به مراتب عالى ذكر چيست و چه موانعى بر سر راه توجه و ياد خدا دارد، تا از آنها آنها دورى گزينيم ؟
راه رسوخ يافتن ياد خدا در دل انسان و گسترش آن در تمام شئوون زندگى انسان ، تلاش در عمق يافتن و نيز تداوم آن است . بايد براى رسيدن به درجات عالى ذكر، هم بر تعداد و كميت ذكر خدا بيفزايد و هم بايد بگوشيم توجهمان به خداوند عمق و كيفيت بيشترى پيدا كند. در اين مسير ممكن است حركت كسى آرام و آهسته باشد و نتواند قدم هاى بلند بردارد، اما اگر به همين حركت و قدم هاى آهسته تداوم بخشد، بالاخره روزى اوج مى گيرد و به مراحل عالى تر ياد خداوند مى رسد؛ مرحله اى كه در هم چون امور مادى داراى مراحلى است و بدون طى كردن مراحل پايين ، رسيدن به مراحل عالى تر ممكن نيست ، اگر نوجوانى به ورزش وزنه بردارى علاقه من شود، در روزهاى اول نمى تواند وزنه صد كيلويى را بالا ببرد، ولى با تمرين هاى فراوان و افزودن به قدرت و توان خويش ، مى تواند روزى بر آن كار قدرت يابد. يا در مسير كسب علم و دانش ، دانش آموزى كه تازه تحصيل علم را شروع كرده ، نمى تواند مسايل پيچيده علمى و رياضى را حل كند. بر همين قياس ، در امور معنوى نيز افراد با حركت هاى تدريجى و مستمر است كه مى توانند مدارج على تر كمال و معنويت را طى كنند و ممكن نيست با حركت هاى دفعى و جهشى به آن مقصد عالى دست يابد. البته برخى از بندگان برگزيده خدا از ظرفيت هاى وجودى نامحدود و استعدادهاى فوق العاده اى بر خوردارند كه حركت هاى تكاملى آنها بسيار سريع و پرشتاب است . برخى از معصومان ، در شكم مادر از علوم سرشار بر خوردارند و خدا را تسبيح مى گويند؛ اما اين عده كه عبارتند از انبيا و اولياى معصوم خدا - مستثنى هستند و حسابشان با ديگران متفاوت است . افراد عادى و متعارف ، نه طمعى به چنين حركت هاى سريع و شتابان دارند و نه چنين حركت هايى از آنها ساخته است . آنان بايد با مدد و توفيق الهى در مسير ياد و توجه به خداوند قرار گيرند و آرام آرام حركت كنند تا به مقصد برسند.
در قرآن مجيد، راه هايى براى ارتقا و تقويت ذكر و توجه به خداوند ارايه شده است ؛ يكى از آن راه ها نماز است .در اين باره خداوند خطاب به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد: و اءقم الصلاة لذكرى ؛ (٩٦) و نماز را براى ياد من بر پا دار. در اين آيه ، ذكر و توجه عميق به خداوند كه با حضور قلب در نماز حاصل مى گردد، به عنوان هدف نماز ذكر شده است و خداى متعال به حضرت موسى دستور مى دهد كه براى رسيدن به اين هدف متعالى نماز بخواند. بنابر اين براى اين كه ما به مرتبه عالى ذكر و توجه مستمر درونى به خداوند برسيم ، بايد از نماز و اذكار لفظى شروع كنيم . البته در آغاز، قطعا حضور قلب كامل نخواهيم داشت و مرتب عالى معنويت و نورانيت فورا در ما پديد نخواهد آمد، ولى اگر در همان حد كه بر ايمان مقدور است به معناى اذكار توجه پيدا كنيم .از توجه خود به غير خداوند بكاهيم و با تمركز بيشترى ذكر بگوييم ، رفته رفته روح و دلمان آمادگى بيشترى براى توجهات خالصانه تر پيدا خواهد كرد.

بهترين فرصت ها براى عبادت و خلوت با خداوند
گاهى برخى از طلاب و كسانى كه به كسب علم و دانش اشتغال دارند، از پراكنده گى حواس و عدم تمركز در هنگام مطالعه شكوه دارند و از اساتيد و يا دوستان رسول خدا راه كارى براى تمركز حواس داشته باشد، مطالب را بهتر مى فهمد و از فرصت مطالعه بيشتر استفاده مى كند.از جمله راه كارهايى كه به اين افراد ارايه مى شود اين است كه سعى كنند انگيزه و شوق خود به مطالعه را گسترش بخشند. هم چنين انتخاب محيطى آرام و بى سرو صدا و خالى از مزاحمت و عواملى كه توجه انسان را به خود مشغول سازد در اين امور مؤ ثر است . به اين افراد توصيه مى شود با تمرين و به تدريج بكوشند كه به هنگام مطالعه فكر و توجهشان فقط معطوف به مطالب كتاب گردد و از توجه با امور ديگر خوددارى كنند.
درباره نماز و ذكر و توجه به خدا نيز اين سؤ ال مطرح مى شود كه چه كنيم تا در هنگام نماز و گفتن ذكر خدا حضور قلب داشته باشيم و توجهمان فقط معطوف به خداوند گردد؟ پاسخ اين است كه در درجه اول بايد تمرين و ممارست داشته باشيم . در كنار ساير عوامل ، تمرين اساسى ترين عامل براى رسيدن به هر هدفى است . در كنار تمرين ، بايد سعى كنيم بهترين وقت خود را به نماز و عبادت و ذكر خدا اختصاص دهيم . بايد اوقاتى به ذكر و عبادت بپردازيم كه از نشاط كافى برخوردار باشيم و آمادگى بيشترى براى عبادت داشته باشيم . بدنمان در حالت اعتدال باشد. بعد از خوردن غذا و پر بودن شكم و نيز هنگامى گرسنگى و ضعف بدن ، هم چنين هنگام خستگى كه نشاط و آرامش كافى نداريم ، زمان مناسبى براى عبادت و ذكر خدا نيست . در طول روز كه نوعا انسان به فعاليت هاى روزانه و انجام وظايف خود اشتغال دارد، آمادگى كافى براى عبادت ندارد. هنگام استراحت بعد از ظهر و نيز پس از پايان يافتن فعاليت روزانه و مغرب ، و به خصوص نزديك اذان صبح و بين الطلوعين فرصت مناسبى براى پرداختن به عبادت و ذكر است . قرآن با اشاره به بهترين اوقات تسبيح و عبادت خداوند مى فرمايد:
فى بيوت اءذن اءن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال ؛ (٩٧) در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه (قدر و منزلت ) آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن (خانه ) هر بامداد و شامگاه او را نيايش ‍ مى كنند.
يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. و سجوه بكرة و اءصيلا؛ (٩٨) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را فراوان ياد كنيد، و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.
انتخاب محل خلوت نيز در تقويت حضور قلب به هنگام عبادت و ذكر مؤ ثر است . گرچه ياد خداوند همواره پسنديده است ، اما در روايات بر مساءله خلوت با خدا و ارتباط با خدا به دور از چشم ديگران سفارش شده است . در حديثى قدسى ، خداى متعال به حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:
يا عيسى اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخلوات ؛ (٩٩) شيعيان ما كسانى هستند كه هنگام تنهايى فراوان خدا را ياد مى كنند.
تاءكيد بر عبادت در تنهايى و خلوت از آن رو است كه در حضور ديگران و محيط پر سر و صدا تمركز لازم براى توجه به خداوند ميسر نمى گردد و مزاحمت ها نمى گذارد كه حواس انسان جمع باشد و عبادت و ذكر خدا با حضور قلب انجام گيرد. علاوه بر اين ممكن است انگيزه انسان سالم نماند و به ريا و خودنمايى آلوده گردد.پس از كار روزانه و خارج شدن از محيطهاى پر و سر صدا، انسان مى تواند به خود بينديشد و به خداوند توجه پيدا كند و به انجام عبادت با حضور قلب بيشتر بپردازد. گرچه خداوند از ما دور نيست و از هر كس و هر چيزى به ما نزديك تر است و به فرموده قرآن ، از شاهرگ به ما نزديك تر است : و نحن اءقرب اليه من حبل الوريد ؛ (١٠٠) اما براى اين كه ما با خداوند انس بيابيم ، بايد از درون قلب با او ارتباط بر قرار كنيم .
البته در آغاز كه انس با خدا در ما پديد نيامده و انسان با خداوند بيگانه است ارتباط و توجه عميق به خداوند دشوار است ، اما پس از تكرار توجه و ياد خدا و مستمر گشتن ارتباط با او، انسان با خداوند احساس آشنايى مى كند و با او انس مى يابد و پى مى برد كه انس با خدا چه لذتى دارد. گاه اين انس تا بدان جا مى رسد كه به جز مواردى كه خداوند فرمان داده كه به سراغ انجام وظايف خود برود و به امور روزمره زندگى بپردازد، حاضر نيست از انس با محبوب و گفتگوى با او دل بكند.
با اين مكه قرآن معمولا در صدد بيان اصول و كليات است و وارد بيان جزئيات و تفاصيل برنامه ها نمى شود و بيان آنها را به عهده پيامبر صلى الله عليه و آله نهاده است . (١٠١) اما وقتى كه به مساءله عبادت و راز و نياز با خداوند مى رسد، به جزئيات نيز اشاره مى كند روى آنها تاءكيد دارد. قرآن در جايى مى فرمايد:
و سبح بحمد ربك حين تقوم . و من الليل فسبحه و ادبار النجوم ؛ (١٠٢) و هنگام كه بر مى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى ، و (نيز) پاره اى از شب و در فروشدن ستارگان تسبيح گوى او باش .
در جاى ديگر مى فرمايد:
و اذكر اسم ربك بكرة و اءصيلا. و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا؛(١٠٣)
و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان ياد كن ، و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و شب هاى دراز، او را به پاكى بستاى .
ما نبايد اين مساءله را ساده بگيريم و با بى تفاوتى از كنار آن بگذريم . قرآن كه در اين مورد به بيان وقت و زمان و تاءكيد بر نوع عبادت مانند تسبيح و سجده پرداخته است به جهت نقش سازنده و اثر عميق و اساسى آنها در تكامل معنوى انسان است . اگر غير از اين بود، قرآن تا بدين حد بر آنها تاءكيد نمى كرد. تاءكيد قرآن براى اين است كه ما اين آداب را رعايت كنيم و به اين دليل كه مستحب هستند، از انجام آنها خوددارى نكنيم . نگوييم ما وظايف واجب خود را به درستى انجام نمى دهيم ، چه رسد كه به مستحبات عمل كنيم و سجده هاى طولانى داشته باشيم .

۲
ياد او لزوم اهتمام به انجام نماز شب و مستحبات و پرهيز از بهانه جويى

بى ترديد در جامعه شيعه و مسلمان چندين ميليونى ايران كه نظام اسلامى بر آن حاكم است . سزاوارترين افراد به رعايت مستحبات و خواندن نماز شب و داشتن خلوت ها و نجواهاى شبانه با خداوند، روحانيون و كسانى هستند كه با كتاب و سنت سروكار دارند و ريزه خوار خوان علوم سرشار ائمه اطهار عليه السلام هستند. از ديگران كه آشنايى چندانى با معارف اسلامى و آداب شرعى با بى اعتنايى و بى توجهى ما مواجه گردد، پس اين دستورات براى كيست و چه كسى بايد به آنها عمل كند؟! در روز قيامت ، در قبال اين سستى ها و كوتاهى ها چه پاسخى خواهيم داشت ؟! البته شكى نيست كه در وهله اول براى ما تحصيل علم واجب است ؛ اما كسى نمى گويد تحصل علم را كنار نهيم و به انجام مستحبات بپردازيم ، بلكه سخن در اين است كه ما مى توانيم قدرى از اوقاتى را كه براى كارهاى غير ضرورى و بعضا بى فايده (نظير: تماشاى فيلم و سريال و مطالعه روزنامه ) صرف مى كنيم ، بكاهيم و به نماز شب و انجام ساير مستحبات اختصاص ‍ دهيم . چه بسا ما زمان زيادى را صرف امور پوچ و بى فايده مى كنيم و آن گاه با اين كه قرآن بر سجده هاى شبانه تاءكيد دارد، در قبال آن احساس خستگى و بى حوصلگى مى كنيم . خداوند درباره مؤ منان و اولياى خود مى فرمايد: كانوا قليلا من الليل ما يهجعون . و بالاسحار هم يستغفرون آنان اندكى از شب را مى خوابند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند.(١٠٤) هم چنين به رسولش فرمان مى دهد كه شب را به عبادت و راز و نياز سپرى كند و تنها اندكى از آن را به استراحت اختصاص دهد. (١٠٥) اما ما استراحت و خواب عميق را بر عبادت و مناجات شبانه ترجيح مى دهيم . خداوند خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا؛ و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو (به منزله ) نافله اى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
در احوالات پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت پس از نيمه شب از خواب برخاستند و به مناجات و راز و نياز و انجام بخشى از نماز شب مى پرداختند. سپس مجددا دقايقى به استراحت مى پرداختند و دوباره از خواب برخاستند و به راز و نياز و انجام بخش ديگرى از نماز شب مى پرداختند، و به همين ترتيب چند بار تا اذان صبح ، پس از استراحت هايى كوتاه ، بر مى خاستند و به عبادت مى پرداختند. اين در حالى است كه آن حضرت حتى در حال خواب نيز خدا را فراموش نمى كردند.
حال وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين گونه بوده اند، آيا اگر ما لااقل ده دقيقه از آخر شب را به خواندن نماز شب اختصاص ندهيم . به آن حضرت جفا نكرده ايم ؟ اجازه ندهيم وسوسه هاى شيطانى و بهانه تراشى ها و اشتغال و اهتمام به پاره اى امور، باعث كوتاهى در انجام نماز شب و توجه به خداوند گردد.
يكى از اساتيد اخلاق مرحوم حاج آقا حسين فاطمى رحمة الله نقل مى كردند كه طلبه اى از مرحوم شيخ انصارى رحمة الله سؤ ال كرد: ارزش و ثواب مطالعه بيشتر است يا نماز شب ؟ در آن زمان كشيدن قليان شايع و رايج بود. از اين رو مرحوم شيخ از آن طلبه مى پرسند: تو قليان مى كشى ؟ او در جواب مى گويد: بله . شيخ مى فرمايد: به جاى يكى از آن قليان ها نماز شب بخوان .
بنابر اين بايد مراقب باشيم كه شيطان ما را وسوسه نكند كه استراحت را بر انجام نافله شب ترجيح دهيم و اين توفيق بزرگ الهى را از دست بدهيم .
گرچه تكاليف و وظايف واجب ما بسيار است و فرصت نمى كنيم به همه آنها عمل نماييم ، اما آيا نبايد قدرى از وقت خود را به خودسازى و نافله شب اختصاص دهيم ؟ براى ما چه چيزى واجب تر و لازم تر از خودسازى و توجه به خداوند و ياد او است ؟ آيا تاءكيدها و توصيه هاى قرآن اهميت اين امور را نمى رساند؟ آيا براى اين كه ما پند بگيريم و به نافله شب و خودسازى و مناجات با خداوند تشويق و ترغيب شويم ، حتما بايد شخص ‍ خاصى ما را بدان ها توصيه كند؟! آيا تاءكيد و توصيه قرآن كافى نيست ؟! باى توصيه به سجده هاى طولانى شبانه و راز و نياز با خداوند آيا توصيه اى بالاتر از توصيه خدا و قرآن وجود دارد؟! ما به دستور و توصيه اى بالاتر از توصيه خدا و قرآن وجود دارد؟! ما به دستور و بى شك مربى و معلمى والاتر از قرآن نيست ، اما ما از آن غافليم و در به در به دنبال كسانى هستيم كه بسيار پايين تر از قرآن اند و اصولا مقايسه آنها با قرآن غلط است !
البته در آغاز براى ما دشوار است كه وقت زيادى را براى نافله شب و مناجات شبانه اختصاص دهيم .از اين رو بايد با اهتمام و جديت ، حركتى مستمر و طولانى در پيش گيريم تا به مرحله اى برسيم كه چنان نماز شب و سجده هاى طولانى براى ما لذت بخش گردد كه اگر ساعت ها بدان اختصاص دهيم باز هم احساس خستگى و كسالت نكنيم و نشاط و شادابى خويش را از دست ندهيم . چنان كه در امور دنيوى نيز انسان به يكباره به مقصد نمى رسد و نياز به تمرين و تلاش و حركت دارد.
در هر صورت ، سعى كنيم در هر مرحله اى كه هستيم هر مقدار كه از ما ساخته است انجام دهيم . اگر نمى توانيم يك ساعت به مناجات و نافله شب بپردازيم ، ده دقيقه از نيمه شب را به آن اختصاص دهيم اگر موفق نمى شويم نماز شب را در وقت اداء بخوانيم ، سعى كنيم بعد از نماز صبح آن را قضا كنيم . حتى مى توانيم در حال حركت و راه رفتن نافله شب را قضا كنيم . در آغاز نبايد انتظار داشته باشيم كه حالت توجه و حضور قلبى كه اولياى خدا به هنگام ذكر خداوند دارند از ما ساخته باشد؛ و نبايد به اين بهانه كه حالت توجه و اقبال قلب در ما نيست ، از انجام آنچه كه از ما ساخته است نيز خوددارى كنيم ؛ چه اين كه بين ما و آنها فرسنگ ها فاصله است .
تفاوت ذكر الله اكبرى كه اميرمؤ منان عليه السلام مى گويد با ذكرى كه ما مى گوييم از زمين تا آسمان است .ما اگر ساليان زيادى تلاش و تمرين كنيم و حركتى طولانى و مستمر در راه تعالى و رسيدن به مقامات متعالى ذكر طى كنيم و در ميانه راه توقف و عقب گرد هم نداشته باشيم ، ممكن است اندكى به مقام ذكر آن حضرت نزديك شويم . حال اگر در بين راه توقف كنيم و عقب گرد داشت باشيم و امروزمان بدتر از ديروز و امسالمان بدتر از پارسال باشد و به قساوت بيشترى مبتلا شويم ، در اين صورت اميدى به تكامل ما نيست و نمى توانيم در راه على عليه السلام حركت مى كنيم و شيعه آن حضرت باشيم .

مجالس ذكر
چنان كه ملاحظه كرديم ، در برخى از روايات بر پرداختن به ذكر خدا در خلوت و تنهايى تاءكيد و توصيه شده است و علماى اخلاق نيز بر آن تاءكيد دارند. اما اين توصيه و تاءكيد مطلق و هميشگى نيست ، بلكه در مواردى نيز به تشكيل مجالس عمومى ذكر و شركت در مجلسى كه براى ذكر خدا بر پا گرديده توصيه شده است . در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شده كه حضرت فرمودند:
ارتعوا فى رياض الجنة . قالوا: يا رسول الله و ما رياض الجنة ؟ قال : مجالس الذكر، اغدوا و روحوا و اذكروا...؛ (١٠٦) بخراميد در باغ هاى بهشت . اصحاب گفتند: اى رسول خدا، باغ هاى بهشت چيستند؟ حضرت فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند. در بامداد و شامگاه به ياد خدا باشيد.
سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله بيان گر يك نكته مهم تربيتى و تاءثير مهمى است كه اجتماع هاى شايسته مى توانند در حركت انسان به سوى كمال داشته باشند. افراد عادى ، معمولا در تنهايى رغبت و علاقه چندانى به انجام برخى شعاير و برنامه هاى دينى ندارند اما اگر ديگران در كنار خود ببينند، نشاط و انگيزه در آنها پديد مى آيد. مثلا با همه فضيلت و اهميتى كه احياى شب قدر و انجام مراسم و اعمال آن دارد، بيشتر ما در تنهايى نشاط و انگيزه لازم براى بيدار ماندن در آن شب و انجام اعمال آن را نداريم . اما اگر شب قدر به مسجد برويم نشاط و انگيزه در ما پديد مى آيد و با ساير مردم آن شب را تا صبح بيدار مى مانيم و به عبادت و انجام برنامه هاى شب قدر مى پردازيم و چندان احساس خستگى و كسالت نمى كنيم . برخى از شعاير مذهبى ، نظير عزادارى ، اصولا به صورت انفرادى انجام نمى شوند و تشكيل جلسه و جمع شدن افراد، براى انجام آنها لازم است . تشكيل اجتماعات براى انجام اين شعاير موجب تشويق موجب تشويق و ترغيب ديگران و دعوت به خير مى گردد. بر اين اساس ، پيامبر صلى الله عليه و آله شركت در مجالس ذكر ( و هر مجلسى كه براى بزرگداشت و احياى دين و توسل به اهل بيت عليه السلام برپا مى گردد) را به مثابه وارد شدن به باغ هاى بهشت معرفى مى كنند. رسول خدا صلى الله عليه و آله سپس ‍ اضافه مى كنند.
و من كان يحب اءن يعلم منزلته عند الله فلينظر كيف منزلة عنده ، فان الله تعالى ينزل العبد حيث اءنزل العبد الله من نفسه ، و اعلموا اءن خير اءعمالكم عند مليككم و اءزكاها و اءرفعها فى درجاتكم و خير ما طلعت عليه الشمس ‍ ذكر الله تعالى اخبر عن نفسه فقال : اءنا جليس ممن ذكرنى .
و كسى كه مايل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است . همانا رتبه هر كس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است .همانا برترين اعمال شما نزد مالك شما و پاكيزه ترين آنها و مؤ ثرترين آنها در بالا بردن درجات شما و بهترين چيزى كه خورشيد بر آن طلوع كرده است ذكر خداوند متعال است .
زيرا كه خداوند از خويش خبر داد و فرمود: من هم نشين كسى هستم كه مرا ياد كند.

اهميت توجه به حضور پروردگار
بار يافتن به محضر بزرگان و توفيق هم نشينى با آنها افتخار بزرگى براى انسان است . در هر جامعه اى برخى از رهبران و بزرگان از چنان عزت و عظمتى برخوردارند كه مردم حتى براى اين كه چند لحظه توفيق يابند به محضرشان نايل شوند سختى هايى را تحمل مى كنند. در روزگار ما حضرت امام عليه السلام از شخصيتى بى نظير و عظمت و عزتى بى مانند در نظر مردم برخوردار بود. عشق و علاقه فراوان مردم به ايشان ، به حدى بود كه مردم براى ملاقات ايشان سر از پا نمى شناختند. در گرما و سرما و از راه هاى دور به جماران مى رفتند تا تنها براى چند لحظه در طول عمرشان ، امام را ملاقات كنند و براى آنها افتخارى بالاتر از ديدار امام نبود. حال تصور كنيد كه آيا ملاقات با خداوند مهم تر و والاتر است يا ملاقات با شخصيت هاى بزرگى چون امام كه بنده اى از بندگان خدا هستند؟ آن هم ملاقات با كسى كه هميشه حاضر و ناظر است و همواره امكان ملاقات با او براى انسان فراهم است و نياز به مقدمه چينى و تمهيدات گسترده ندارد.
ما، هم مى توانيم و هم به ما توصيه شده ، كه همواره به ياد خدا باشيم و ارتباط خود را با ساحت مقدس ربوبى حفظ كنيم و به استحكام آن بپردازيم . مستحبات و آداب شرعى كه براى رفتارها و كارهاى گوناگون ما در نظر گرفته شده ، براى آن است كه ما هيچ گاه خداوند را فراموش نكنيم و همواره به خداوند توجه داشته باشيم . اگر به ما فرموده اند كه قبل از خوردن غذا بسم الله الرحمن الرحيم و پس از صرف غذا الحمدالله بگوييم ، براى اين است كه توجه ما به خداوند قطع نگردد، و وقتى اين توجه باقى بود، سعى مى كنيم غذاى حلال بخوريم و از خوردن غذاى حرام و يا شبهه ناك خوددارى كنيم . رعايت اين آداب در سراسر زندگى ، علاوه بر اين كه افتخار هم نشينى و درك محضر خداوند را براى ما فراهم مى سازد، زمينه تعالى و تكامل معنوى ما را نيز مهيا مى گرداند. نفس انسان ضعيف است و هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى و جاذبه هاى مادى و دنيوى هر لحظه ممكن است ما را به غفلت گرفتار سازند و باعث شكست ما در پيمودن مسير گردند؛ اما اگر ما بر خداوند متعال توكل داشته باشيم و ارتباط خود را با مبداء فيض و رحمت حفظ كنيم ، اين عوامل خنثى و بى اثر مى گردند و مدد الهى حريم دل ما را از گزند آن عوامل غير الهى و افتادن در ورطه غفلت حفظ مى كند. در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده كه خداوند سبحان فرمود:
اذا علمت اءن الغالب على عبدى الاشتغال بى نقلت شهوته فى مساءلتى و مناجاتى . فاذا كان عبدى كذلك فاءراد اءن يسهو خلت بينه و بين اءن يسهو.اءولئك اءوليائى حقا، اءولئك الابطال حقا، اءولئك الذين اذا اءردت اءن اءهلك اءهل الارض عقوبة زويتها عنهم من اءجل اءولئك الابطال ؛ (١٠٧)
وقتى دانستم كه بنده ام بيشتر وقتش را صرف ياد و توجه به من مى كند، ميل و رغبتش را متوجه مناجات و درخواست از خودم مى كنم .
وقتى بنده ام چنين شد اگر در معرض سهو و غفلت قرار گيرد من بين او و غفلت و فراموشى از ياد خودم حايل مى گردم ( و نمى گذارم مرا فراموش ‍ كند) . ايشان به حق دوستان من هستند، ايشان به حق قهرمان هستند؛ ايشان كسانى هستند كه هرگاه خواستم مردم را عقوبت كنم و آنان را هلاك گردانم ، به جهت آن قهرمانان عذابم را از مردم بر مى دارم . هر كسى در دنيا به چيزى گرايش و دل بستگى دارد و مقصدى را مى پويد. خداوند مى فرمايد كسانى كه در دنيا بيشتر وقتشان صرف من مى شود و تنها من دل بستگى و توجه دارند و در راه انجام خواسته هاى من قدم بر مى دارند، من ميل و گرايش و علاقه آنها را مناجات و راز و نياز و درخواست از خودم قرار مى دهم تا تنها از گفتگوى با من لذت ببرند.
هنگامى كه بنده با همت ، تلاش و فداكارى و مقاومت در برابر هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى ، و شكيبايى در برابر خواسته هاى دل به چنين مرحله رسيد، اگر عوامل طبيعى و دنيا خواستند او را از ياد و توجه به من غافل سازند و باعث فراموشى او گرداند، من مانع مى شوم و او را متذكر و متوجه خود مى كنم .
كسانى كه در مسير خود سازى و تهذيب نفس تجربه دارند، مى دانند كه گاهى عواملى زمينه غفلت و گناه را در انسان فراهم مى آورند و در مقابل ، خداوند متعالى به جهت عنايتى كه به انسان دارد، از راه هاى گوناگون او را متوجه خود مى كند و از غفلت و افتادن به ورطه گناه باز مى دارد؛ مثلا صدايى مى شنود و يا صحنه اى در برابرش مجسم مى گردد و يا نورى در قلبش مى تابد و باعث بيدارى و هوشيارى او مى گردد. بلا تشبيه مثل اين كه شخصى دوست و محبوبى دارد كه پيوسته به ياد او است و لحظه اى او را فراموش نمى كند . حال اگر در مجلسى كه محبوبش نيز حضور دارد، گفتگو و صحبت با ديگران او را از محبوبش غافل گرداند، ناگهان از آن سوى مجلس محبوبش او را صدا مى زند و متوجه خود مى گرداند. كسانى هم كه عاشق خدا هستند و دل به خدا سپرده اند و در راه رسيدن به خدا و ايجاد ارتباط مستحكم با او فداكارى و تلاش جانكاه از خودشان داده اند، اگر احيانا عوامل غفلت زا بخواهند آنان را از ياد و توجه به معشوق حقيقى خويش باز دارند، معشوق و محبوب وفادار آنها مانع مى شود و حريم دل آنها را در برابر نفوذ شياطين حفظ مى كند.
سپس خداوند درباره اين دسته از بندگان خود كه به چنين مقام و منزلت عظيمى رسيده اند، مى فرمايد: آنان دوستان واقعى من قهرمانان حقيقى هستند و به پاس مقام آنها در نزد خود، اگر جامعه و مردم نيز به جهت طغيان و گناه مستحق عقوبت و هلاكت گردند، به بركت وجود اين بندگان خالص و پاك باخته عقوبت و هلاكت را از آنها بر مى دارم .
بى شك كسانى كه به اين پايه از معرفت و ارتباط با خدا رسيده اند اهل ذكرند. اهل ذكر كسى است كه پيوسته به ياد خدا است و لحظه اى از ياد خدا غافل نمى گردد، نه كسى كه هر از چند گاهى ذكرى مى گويد ولى توجه به خدا و ياد او در رفتار و كردار و زندگى اش نمودى ندارد.به فرموده على عليه السلام در اين خطبه ، اگر كسى اهل ذكر باشد ياد خدا را جايگزين دنيا مى كند و به جاى دل بستگى به دنيا و مظاهر آن ، دل بسته ياد خدا مى شود و عالى ترين لذت او در انس با خدا خواهد بود.

حقيقت مقام انس با خدا و محبت او
در دل اهل ذكر واقعى جايى دارد محبت و علاقه به دنيا وجود ندارد؛ چرا ممكن نيست انس با خدا و ياد او با علاقه به دنيا جمع گردد. آنان پس از ارتباط با خداوند و درك و دريافت محبت توصيف ناپذير خداوند، علاقه اى به غير خدا ندارند، ترجيح محبت غير خدا بر محبت خدا را فاقد توجيه منطقى و عقلانى مى دانند. جلوه بسيار كوچك و محدودى از ارتباط و محبت بين خدا و اهل ذكر را مى توانيم بى مادر و فرزند مشاهده كنيم .در ميان روابط طبيعى و محبت هاى موجود بين انسان ها، محبت بين مادر و فرزند عميق تر و خالص تر است . اين محبت به قدرى شديد است كه مادر از جان و سلامتى خود براى زنده ماندن و رشد كودكش مايه مى گذارد و جوانى و راحتى و شادابى خود را به پاى او قربانى مى كند. متقابلا كودك نيز حاضر نيست لحظه اى از مادر جدا شود و اگر مشغول بازى شود و خود را به كارى سرگرم سازد، پس از مدتى كه احساس دل تنگى كند به آغوش مادر پناه مى برد. تنها در آغوش مادر است كه احساس آرامش مى كند. البته ارتباط مادر و كودك و محبت آن دو به يكديگر، با ارتباط بنده با خدا و محبت خداوند به بنده قابل مقايسه نيست و محبت مادر به كودك بى نهايت نازل تر از محبت خداوند به بنده است .
اساسا خالق و علت حقيقى ايجاد كودك ، خداى متعال است و مادر و پدر تنها نقش واسطه و ابراز را ايفا مى كنند. با اين وصف ، چگونه مى توان اين رابطه را با رابطه بين بنده با خداوند مقايسه كرد؟ رابطه اى كه اساس وجود و حيات انسان به آن بستگى دارد و از چنان عظمت و شكوهى برخوردار است كه خداوند روح انسان را به وجود منسوب كرده ، مى فرمايد:
فاذا سويته و نفحت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ؛ (١٠٨) پس ‍ وقتى او را هموار كردم و از روح خود در او دميدم ، شما فرشتگان پيش او به سجده در افتيد.
همه حاضر تشكيل دهنده وجود انسان از خداوند است و مبداء و آفريننده همه آنها خدا است ؛ اما از بين آنها خداوند روح را به خود نسبت داده است . اين انتساب حاكى از عظمت و شرافت روح انسانى و ارتباط وثيق وجودى آن با خداوند است . با وجود اين ارتباط ناگسستنى تكوينى ، فطرت انسان اقتضا مى كند كه با خداوند انس بگيرد و به او توجه داشته باشد و با ياد او احساس آرامش كند. اما على رغم خواست فطرت ، روح انسان بر اثر ارتباط با دنيا و لذت هاى آن ، آفت مى بيند و از مسير فطرى و مصالح واقعى او نيست بر ارتباط با خداوند ترجيح مى دهد. چنان كه انسان به مقتضاى طبيعتش از هواى سالم و لطيف لذت مى برد و از هواى كثيف و دود منجر است ، اما وقتى به دود ناراحت كننده سيگار عادت كرد، آن دود براى او هواى سالم و لطيف لذت بخش تر مى گردد!
اقتصادى فطرت انسان خالصانه و ناگسستنى با خداوند است .
همان گونه كه گذشت ، بر اساس رابطه وجودى كه بين خداوند و انسان وجود دارد، اقتصادى اين انس و محبت بسيار بيش از انس با مادر و محبت به او مى باشد، اگر محبت بسيار بيش از انس با مادر و محبت به او مى باشد. اگر محبت همه مادرها را، از ابتداى خلقت تا انتهاى آن ، جمع كنيم ، در برابر محبت خداوند به بنده خود از قطره اى نسبت به دريا نيز كمتر است . خداوند، خود مظهر محبت و آفريننده همه محبت ها و خوبى ها است و انس و محبت مادر به فرزند نمود و جلوه اى از محبت خدا است . اگر كسى به مقام درك انس با خدا رسيد و لذت ياد خداوند در كامش نشست ، ديگر هيچ يك از لذت هاى دنيا براى او لذت بخش نخواهد بود و لذت مناجات خدا و انس با او را با هيچ لذت ديگرى معاوضه نمى كند.
بدين جهت است كه امام سجاد عليه السلام در مناجات الذاكرين مى فرمايد:
و اءستغفرك من كل بغير ذكرك و من كل راحة بغير اءنسك و من كل سرور بغير قربك و من كل شغل بغير طاعتك ؛ (١٠٩) خدايا، من از هر لذتى به غير ياد تو حاصل آيد و از هر سرور و شادى كه به جز از راه قرب تو باشد و از هر كارى به جز طاعت و بندگى تو، طلب مغفرت مى كنم .
محبت و انس كودك به مادر باعث مى گردد كه وقتى گرسنگى و خستگى او را رنج مى دهد و يا مورد اذيت كسى قرار مى گيرد، گريان به آغوش مادر پناه بر و آرامش يابد و ناراحتى و رنج از دلش زدوده شود.
كسى هم كه با خداوند انس دارد و به لذت حقيقى و والاى درك جوار و قرب الهى نايل گشته است ، هنگامى كه مصيبت و گرفتارى و خطرى براى او پيش مى آيد به خداوند پناه مى برد و در پناه خداوند احساس آرامش و لذت مى كند و با تكيه بر قدرت لايزال الهى از هيچ قدرتى نمى هراسد و در مقابل سيل خطرها و گرفتارى ها خم به ابرو نمى آورد.
عالى ترين مراتب انس و ارتباط با خدا در حضرت معصومين عليه السلام وجود دارد و مراتب نازل تر آن در علماى ربانى يافت مى شود. مطالعه احوال آن بزرگان مى تواند ما را به مقام انس با خدا و ياد او، و لذت بردن از مناجات با خداوند رهنمون گردد. درباره مرحوم شيخ انصارى نقل شده كه در نيم روز گرم تابستان نجف ، در نهايت خستگى و تشنگى به خانه مى آيد و در خواست آن خنك مى كند. در آن زمان وسط حياط چاهى حفر مى كردند كه منتهى به سرداب عميق مى شد و با طناب ظرف آبى را درون آن مى آويختند تا خنك گردد. مرحوم شيخ در گير و دار آماده شدن آب خنگ فرصت را غنيمت مى شمرد و به نماز مى ايستد. اتفاقا حالى پيدا مى كند و از اين رو بعد از حمد و سوره اى طولانى مى خواند و به قدرى نماز را طول مى دهد كه آب خنكى كه كنار ايشان نهاده بودند گرم مى شود. در نماز، چنان طعم لذت ياد خدا در دل ايشان نشسته و كامشان به خنكاى ياد خدا خنك گرديده بود كه تشنگى و گرما را فراموش مى كنند و با بى رغبتى تنها دهان خود را با آن آب مرطوب مى سازند و آب را به كنارى مى نهند.

اهل ذكر و مشاهده جهان آخرت
كسانى كه لذت انس با خدا را چشيده اند و دل خود را ماءواى ذكر خدا ساخته اند و به خلوت نجواى با معشوق خويش بار يافته اند، دنيا و لذت ها و خوشى هاى آن برايشان كم فروغ گرديده و با روشن شدن چشمشان به حقايقى فراتر از دنيا و ماديات ، ديگر رغبت ماندن در اين دنيا را ندارند، چه رسد كه دل بسته آن باشند؛ چنان كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايند: فكانما فطعوا الدنيا الى الاخرة و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك ...؛ آنها با اين كه در دنيا زندگى مى كنند، اما هواى رفتن از دنيا و پيوستن به آخرت دارند. به درجه اى از معرفت رسيده اند و تا بدان جا در مسير خودسازى و تكامل اوج گرفته اند كه سراى آخرت را مشاهده مى كنند و از آنچه بر برزخيان مى گذرد آگاهى دارند. آنها هر كجا كه باشند دلشان با خدا است . حتى وقتى با كسى سخن مى گويند، باز در دل به خدا توجه دارند و لحظه اى دل از انس با خدا نمى كنند. آنان كه با حقايق عالم هستى اطلاع يافته اند و عصاره ارزش ها و كمالات بر آنها عينيت يافته و به پوچى و بى مقدارى دنيا و مظاهر آن پى برده اند، از دنيا طلبى مردم تعجب مى كنند. آنان در شگفتند كه چگونه مردم چون ديوانگان و لاشخوران بر سر مردار گنديده دنيا به جان هم مى افتاده اند و هر كس سعى مى كند با حيله و نيرنگ گوى سبقت از ديگران بربايد و عرصه را بر رقيبان خويش تنگ سازد. براى آنان بسى مايه تاءسف است كه چگونه مردم دل به دنيا بسته اند و با لذت هاى آن خو گرفته اند و از عالى ترين لذت ها، يعنى انس با خدا، چشم پوشيده اند؟ به راستى چرا بسيارى از مردم به جاى خدا بر قدرت هاى مادى و دنيايى تكيه دارند؟ مگر نه اين است كه هر چيزى در پرتو قدرت خداوند تحقق مى يابد؟
در مقابل ، مردم نيز وقتى مى بينند اهل ذكر و شيفتگان انس با خدا اعتنايى به دنيا و لذت هاى آن ندارند، تعجب مى كنند كه چرا اينها بى اعتنا از كنار اين لذت ها مى گذرند؟ و چرا در نظر آنان كاخ ‌ها و انبان هاى طلا و پول با مشتى خاك و خاشاك يكسان است ؟! غافل از اين كه آنها به لذتى رسيده اند كه لذت هاى دنيا و نظرشان بى مقدار و بى ارزش گرديده است .
مى گويند شخصى كه شهر را نديده بود و از اوضاع و احوال آن بى خبر بود گذرش به شهر افتاد و به بازار رفت و وارد دكان قنادى شد. وقتى ديد شيرينى هاى متنوع و رنگارنگ در آن دكان چيده اند و شيرينى فروش آرام نشسته و از آنها نمى خورند تعجب كرده و پنداشت كه چشمان او نابيناست ، از اين رو انگشتان خود را جلو چشمان او برد، و وقتى متوجه شد كه او با وجود بينايى شيرينى ها را نمى خورد با تعجب گفت : آيا اينها را مى بينى و نمى خورى ؟!
يكى از اساتيد ما مى فرمود كه در زمان مرحوم شيخ انصارى كه طلبه ها در نهايت فقر و گرفتارى زندگى مى كردند. شخصى چند كيسه طلا نزد شيخ آورد و در دالان خانه شيخ قرار داد و از شيخ رسيد خواست ، اما مرحوم شيخ از دادن رسيد امتناع كرد. كيسه هاى طلا زير دست و پا لگد مى شد و هر چه آن شخص اصرار و التماس مى كرد، مرحوم شيخ نمى پذيرفت ، آن شخص گفت : من امانت دارم ، اين امانت را به من سپرده اند كه به شما برسانم ؛ گناه من چيست كه به من رسيد نمى دهى ؟ يكى از نزديكان مرحوم شيخ به ايشان عرض كرد كه چرا شما آن امانتى را تحويل نمى گيريد و رسيد نمى دهيد؟ مرحوم شيخ فرمود: اين واسطه اى كه طلاها را از صرافى گرفته و اين جا آورده مسيحى است و من نمى خواهم دست مسيحى به رسيدى برسد كه روى آن اسم خدا را مى نويسم ، هر وقت واسطه مسلمانى فرستادند رسيد مى دهم ، مرحوم شيخ قسم خورد كه نظر من اين طلاها با مشتى خاكستر فرقى ندارد؛ تازه اينها امانتى است كه بايد به اهلش برسانم ، اگر از خودم هم مى بود اهميتى براى من نداشته چون چند صباحى در اختيارم مى بود و بالاخره آنها را مى گذاشتم و مى رفتم .
به هر جهت ، براى اين كه انسان به تعالى برسد و به رفتار و انديشه علوى مزين گردد و ثروت دنيا آن قدر برايش ارزش نداشته باشد كه براى رسيدن به آن دست به هر خلافى بزند، بايد يا خدا را در دلش زنده نگه دارد. اگر به جاى توجه به خداوند، به دنيا عشق بورزد، مستحق نكوهش خداوند و رانده شدن از درگاه تعالى مى گردد. خداوند درباره اينان به پيامبرش فرمود:
ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان اءمره فرطا؛ (١١٠) و از آن كسى كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است ، روى برتاب .
خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان مى دهد، از كسانى كه فقط دل بسته زندگى دنيا هستند و شهوت و كام جويى از دنيا را بر ياد خدا و توجه به آخرت مقدم داشته اند، دورى كن . اين دسته به جهت توجه افراطى به دنيا، چنان از خداوند غافل شده اند كه بسا صرف وقت در امور عبادى و معنوى و توجه به خداوند را مايه تضييع عمر و به هدر دادن آن تلقى مى كنند! و چه بسا كارشان به جايى مى رسد كه وقتى نام خدا و اولياى خدا برده مى شود، سعى مى كنند حرف را عوض كنند. بر عكس حضرت ابراهيم عليه السلام ، هنگام كه جبرئيل گفت : سبوح قدوس فرمود: اگر يك بار ديگر نام محبوبم را ببى همه مالم را مى دهم . اما دنيا پرستان نه فقط از نام خدا لذت نمى برند، بلكه چنان زرق و برق دنيا آنها را فريب داده و دل باخته دنيا شده اند كه به فرموده قرآن وقتى نام خدا برده مى شود، ناراحت هم مى شوند:
و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يومنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون ؛ (١١١) هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، متوجه مى گردد؛ اما هنگامى كه معبودهاى ديگر ياد مى شود، شادمان مى شوند.
طبيعى است وقتى كسى به آخرت ايمان نداشت ، زندگى دنيا براى او مقصد و هدف مى گردد و جز زندگى دنيا چيزى نمى خواهد و از آنچه او را از لذايذ دنيا باز دارد بيزار است . از اين رو نمى خواهد كه در حضور او نام خداوند برده شود و يا قرآن قرائت گردد و ياد مرگ به ميان آيد؛ چرا كه عيش او را آشفته مى كند. اين مرحله از انحطاط و سقوط، فرجام كسى است كه به تدريج از فطرت خود فاصله مى گيرد و به جاى حركت در مسير فطرت خود و پرستش مبداء آفرينش و عمل به خواست او علم طغيان و سر پيچى را بر مى افرازد. او پس از آن كه در دام هواى نفس خويش و وسوسه هاى شيطان گرفتار آمد، دنيا پرستى و دل سپردگى به لذت ها و شهوات دنيايى ، محور رفتار و انديشه اش مى گردد.چنين كسى ممكن نيست گرايش و توجهى به ياد خدا و ذكر او داشته باشد؛ چرا كه بين ياد خدا و شيفتگى به دنيا تضادى آشكار است .

موانع ذكر از منظر قرآن
حال كه سخن به اين جا رسيد جا دارد اشاره اى به موانع ذكر از ديدگان قرآن داشته باشيم .
١.از جمله موانع ذكر، رفاه زدگى و توجه افراطى به دنيا است . خداى متعال در اين باره مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنو لا تلهكم اءموالكم و لااءولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاءولئك هم الخاسرون ؛ (١١٢) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند، و كسانى كه چنين كنند، آنان خود زيان كارانند.
گرايش به توحيد، خدا پرستى و توجه به پروردگار، امرى فطرى است . از آغاز شكفتگى نيروى عقل ، يكى از انديشه هايى كه فكر انسان را به خود مشغول مى دارد همين است كه آفريدگار خود را بشناسد و با اين حال و با همه كوشش هاى پيامبران الهى ، گروه اندكى راه فطرت و عقل سليم را بر مى گزينند و در هر عصرى معمولا تعداد گمراهان بيشتر است . خداوند با اشاره به همين حقيقت مى فرمايد: قليلا ما تذكرون ؛ (١١٣) چه اندك پند مى گيرند.
بر اين اساس ، خداوند تاءثير گرايش هاى مادى و دنيوى را در جلوگيرى از توجه بيش از حد به اموال و اولاد، روح انسان را آلوده مى سازد و صفا و جلاى آن را از بين مى برد.اگر غفلت از ياد خدا باعث مى گردد كه انسان از هدف اصلى حيات باز بماند و به مسايلى كه به همين حيات محدود و چند روزه دنيوى مربوط مى شود و تباهى جاودان را در پى دارد مشغول گردد.
٢. يكى ديگر از موانع ذكر ظاهر بينى و جدى نگرفتن حيات است .
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد .
يعلمون ظاهرا من الحياة الذنيا و هم عن الاخرة هم غافلون ؛ (١١٤) از زندگى دنيا ظاهرى مى شناسند، و حال آن كه از آخرت غافلند.
انسان مؤ من جهان هستى را مخلوق خدايى حكيم و آگاه مى داند و بر اين اساس از كنار هيچ موضوعى ، هر چند كوچك ، به سادگى نمى گذرد و در مواجهه با هر چيزى به ياد آفريدگار حكيم مى افتد. اما فرد بى ايمان حيات را پديده اى اتفاقى و حوادث جهان را امورى تصادفى مى بيند و مرگ را نهايت اين جهان مى نگرد. او تنها به ظواهر زندگى دنيا توجه دارد و از سرانجام كار غافل است .
٣. از ديگر موانع ذكر، دوستان گم راه هستند. در قرآن در اين باره مى خوانيم .
ويوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا، يا و يلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا، لقد اءضلنى عن الذكر بعد اد جاءنى و كان الشيطان للانسان خذولا؛ (١١٥) و روزى است كه ستم كار دست هاى خود را به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم .واى بر من ، كاش فلانى را دوست خود نگرفته بودم . او بود كه مرا به گمراهى كشانيد پس از آن كه نزد قرآن به من رسيده بود، و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است .
نقل كرده اند كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله دو نفر به نام عقبه و ابى با هم دوست بسيار صميمى بودند. هر گاه عقبه از سفر باز مى گشت مهمانى بزرگى به راه مى انداخت و هر چند اسلام را نپذيرفته بود، ولى به پيامبر صلى الله عليه و آله علاقه مند بود و آن حضرت را نيز دعوت مى كرد. يك بار پس از گستردن سفره مهمانى ، پيامبر فرمود: من از غذاى تو نمى خورم ، مگر آن كه به يگانگى خدا و رسالت من گواهى دهى . او نيز چنين كرد. اما وقتى دوستش ، ابى ، از ماجرا مطلع شد او را سرزنش كرد كه از آيين نياكانت منحرف شده اى . عقبه گفت : او حاضر نبود از غذاى من بخورد مگر با اسلام آوردن من ، و من شرم داشتم كه كسى غذا نخورده از سر سفره من برخيزد. ابى گفت : من هرگز از تو راضى نمى شوم ، مگر آن كه در برابر پيامبر بايستى و به او توهين كنى . و او نيز چنين كرد و بدين ترتيب دنيا و آخرت خود را تباه ساخت . او در جنگ بدر در صف مشركان شركت كرد و كشته شد. آيات مذكور در شاءن او نازل شده است .
بدون شك يكى از عوامل مؤ ثر در شكل گيرى شخصيت انسان هم نشينان و دوستان او هستند. معاشرت با افراد منحرف ، و رفتار و سخنان آنان در ذهن و روح و رفتار فرد اثر مى گذارد و معمولا اين تغيير چنان آرام و تدريجى است كه شخص متوجه آن نمى شود.
٤. تسلط شيطان بر انسان نيز از موانع مهم ذكر به شمار مى آيد.خداوند در اين باره مى فرمايد:
استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله ...؛ (١١٦) شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است .
كلمه استحوذ به معناى تسلط كامل شيطان بر شخص است ، به گونه اى كه گويا اختيار از او سلب شود. اين حالت وقتى براى كسى پيش مى آيد كه با آگاهى و اراده خود مدت ها در گناه و انحراف غرق گردد. امام حسين عليه السلام ، روز عاشورا، خطاب به لشكر يزيد فرمود:
لقد استحوذ عليكم الشيطان فاءنساكم ذكر الله العظيم ؛ (١١٧) همانا شيطان بر شما چيره شده و خدا را از يادتان برده است .
٥. از جمله موانع ذكر، يكى هم آرزوهاى دراز است ، قرآن در اين باره مى فرمايد:
ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون ؛ (١١٨) بگذارشان تا بخورند و بر خوردار شوند و آرزوها سرگرمشان كند، پس به زودى خواهند دانست .
خداوند براى بشر مواهب و نيروهايى قرار داده كه اگر به جا و درست مورد استفاده قرار گيرند، مى توانند در راه تاءمين رفاه مادى و تكامل معنوى و روحى انسان به كار آيند و دنيا و آخرت او را آباد سازند. اما متاءسفانه بشر غالبا از اين امكانات استفاده نا به جا مى كند و با افراط و تفريطها آنچه را بايد در خدمت تعالى خويش قرار دهد، در مسير سقوط مادى و معنوى خود به كار مى گيرد. از جمله اين ويژگى ها آرزو كردن است كه اگر به نحو معقول و منطقى و با آينده نگرى باشد، نه تنها مفيد، بلكه لازم است . اما وقتى اين عامل از حد بگذرد و به صورت آرزوهاى دور و دراز در آيد، عامل بدبختى و غفلت مى گردد.
٦. هواپرستى را نيز بايد از موانع مهم ذكر دانست . خداوند در اين باره مى فرمايد:
و لا تطع من اءغفلنا قلبه من ذكرنا و اتبع هواه و كان اءمره فرطا؛ (١١٩) و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى نمى انديشد؛ و هواپرستى او را از ياد خدا كه سرچشمه توجه به همه صفات عالى انسانى است محروم مى كند. (١٢٠)

سازگارى خدا پرستى و آخرت گرايى با فعاليت هاى فردى و اجتماعى
اگر گفته مى شود كه دنيا پرستى با خدا پرستى در تضاد است و دل بستگى به دنيا باعث غفلت از ياد خدا مى گردد. بدان معنا نيست كه انسان دست از كار و تلاش و فعاليت بكشد و به وظايف شخصى و اجتماعى خود نپردازد و لذايذ و نعمت هاى دنيا را بر خود حرام كند. آنچه مورد نكوهش و موجب غفلت است محبت و دل بستگى به دنيا است . انجام وظايف و تاءمين نيازهاى مادى و دنيوى و كار و تلاش ، با دل بستگى ، عشق و شيفتگى به دنيا متفاوت است . تاءمين نيازمندى ها و روزى حلال و اداره زندگى و كار و تلاش ‍ از وظايفى است كه خداوند براى انسان واجب كرده است . از اين رو به عنوان اطاعت و امتثال امر خداوند، در آن زمينه ها نيز بايد تلاش كنيم .
به علاوه ، كار و تلاش موجب حفظ عزت و كرامت جامعه اسلامى در برابر كفار، و استقلال و عدم وابستگى به بيگانگان مى گردد. مگر امير مؤ منان عليه السلام كار نمى كرد؟ آن حضرت به دست خود قنات ها، چاه هاى آب و نخلستان هاى فراوانى احيا كردند و آنها را وقف فقرا نمودند.
از اين رو كسب و كار و انجام فعاليت هاى فردى و اجتماعى ، خود به خود نه تنها، مانع ذكر و ياد خداوند و غفلت از او نمى گردد، بلكه اگر از سر عشق و محبت دل بستگى به دنيا نباشد.و از نتايج فعاليت انسان فقرا و نيازمندان و جامعه اسلامى بهرمند گردند، خود مى تواند نتيجه و ثمره عشق به خدا و تبعيت از فرمان او باشد؛ چنان كه على عليه السلام چنين بود. شرافت انسان به اين است كه در گير و دار خواست ها و خواهش هاى متضاد و در عين اشتغال به كار و فعاليت و زندگى روزمره ، توجهش به خدا باشد. اسلام نيز در صدد پرورش چنين انسان هايى است كه در ضمن فعاليت هاى روزمره و در همه شؤ ون زندگى توجهشان به خدا باشد و هر چيزى را براى خدا بخواهند، نه اين كه از اجتماع كناره گيرند و تشكيل خانواده ندهند و به كار و زندگى نپردازند و فقط در گوشه اى تسبيح به دست بگيرند و ذكر بگويند. هنر آن است كه انسان در عين تلاش و فعاليت ، به ياد خداوند باشد و هر كارى را در جاى خود قرار دهد.اتفاقا اين برداشت با آيه ٣٦ و ٣٧ سوره نور كه حضرت در طليعه خطبه خويش تلاوت فرموده اند هم آهنگ است . در اين آيات خداوند نمى فرمايد كه شب بيداران و سحر خيزان و زاهدان ، به كسب و كار نمى پردازند، بلكه مى فرمايد كسب و كار و فعاليت هاى روزمره زندگى آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد؛ پس كسب و كار و انجام فعاليت هاى اجتماعى براى اولياى خدا مفروض گرفته شده است .
سر اين كه كسب و تجارت مؤ منان را از ياد خدا باز نمى دارد اين است كه آنان در گير و دار كسب و كار به خدا توجه دارند و مى دانند كه خداوند رزاق و تاءمين كننده روزى آنها است . از اين رو حلال و حرام را رعايت نموده و سعى مى كنند در حق ديگران ظلم و اجحاف و خيانت نكنند و حقوق آنان را ادا كنند. در اين صورت ، خداوند ارتباط دل آنها را با خود مستحكم تر مى كند و اگر دلشان به جاى ديگرى متوجه شد، آن را به خود متوجه مى گرداند و نمى گذارد كه ظواهر دنيا باعث دل بستگى و محبت آنها به دنيا گردد. البته رسيدن به اين مرحله بسيار دشوار است . ما اگر بخواهيم به اين مرحله برسيم كه پيوسته با خدا ماءنوس و به ياد او باشيم و حتى در هنگام پرداختن به كسب و كار و انجام فعاليت هاى اجتماعى نيز از خداوند غافل نگرديم ، بايد سعى كنيم از محبت و علاقه خود به دنيا و ثروت آن بكاهيم . در اين ، يكى از راه هاى كاستن از محبت به دنيا و ثروت آن ، انفاق چيزهايى است كه دوست مى داريم ، چنان كه خداوند فرمود:
لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ...؛ (١٢١)
هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.
كسى كه خواهان انس با خدا و ايجاد دوستى و محبت با خداوند است ، بايد آنچه را با زحمت و تلاش به دست آورده و اشياى گران قيمتى را كه به آنها علاقه دارد و دل بستگى مى آورد، به ديگران ببخشد. براى رسيدن به مقام ذكر واقعى ، انسان بايد سعى كند دل بسته پست و مقام نگردد و اگر كسى را شايسته تر از خود يافت كه بهتر بتواند با جامعه خدمت كند، به نفع او از پست و مقام خود كنار رود. هم چنين بايد از توان خود براى خدمت به مردم استفاده كند و اگر فرصتى پيش آمد، حاضر شود از آبروى خود كه ارزشمندترين سرمايه او است ، در راه خدا بگذرد، خلاصه اين كه ، دوام ذكر مستلزم است كه دل به هيچ يك از اين امور نبازد زيرا دلباختگى به آنها هم چون زنجيرى پاى او را مى بندد و جلوى پرواز او به سوى خدا و مقام قرب را مى گيرد.

بررسى امكان توجه دائم به خداوند
گرچه از دام ذكر مدح و ستايش فراوانى شده است ، اما پرسش اين جا است كه تداوم ذكر با كيفيت بالا و عميق چگونه با زندگى روزمره انسان سازگار و قابل جمع است ؟ چگونه مى توان در عين اشتغال به تحصيل و درس و كسب و كار و انجام ساير مسؤ وليت ها به ياد خدا نيز بود؟ كسى كه مشغول مطالعه است بايد همه حواس او متمركز در مطالعه باشد و كسى كه به كارهايى مشغول است كه هيچ سنخيتى با عبادت و توجه به خدا ندارد، چگونه مى تواند در عين انجام آن اشتغالات به ياد خدا نيز باشد؟ و اگر جمع بين توجه به خدا با انجام مسؤ وليت ها و وظايف روزمره براى عموم مردم ميسر نيست ، چه فايده اى بر مدح و ستايش از تداوم ذكر مرتب مى شود؟
در بررسى اين مساءله ، اولا بايد ديد كه آيا ثبوتا امكان دارد شخص غير معصومى در همه شؤ ون زندگى به ياد خدا باشد و از او غافل نگردد. در صورت امكان چنين امرى ، بايد بررسى شود كه آيا در مقام عمل ، اين امر اختصاص به افراد نادرى دارد، يا افراد عادى نيز تا حدودى مى توانند در همه حال به ياد خدا باشند؟ اگر پاسخ اين پرسش نيز مثبت باشد، آن گاه نوبت به اين سؤ ال مى رسد كه انسان چه بايد بكند تا همواره به ياد خدا باشد؟
اما از لحاظ مقام ثبوت ، در امكان بر خوردار بودن از ذكر و توجه داريم به خداوند ترديدى نيست ، چنان كه طليعه اين خطبه نيز بر آن اشعار دارد. آيات و روايت نيز در مجموع مؤ يد اين مطلب هستند. براى تقويت اين مساءله به ذهن مى توان به نمونه هايى در زندگى روز مره اشاره كرد؛ براى مثال ، گاهى در زندگى مسايلى پيش مى آيد كه تمام فكر و ذكر و حواس ‍ انسان را به خود مشغول مى دارد و انسان مدام در فكر آنها است ، اما در عين حال اين توجه هميشگى مانع انجام فعاليت هاى روزمره او نمى گردد. اگر كسى خداى ناكرده به داغ عزيزى مبتلا شود. چنين وضعى پيدا مى كند.
حتى گاهى كسى سال ها پس از مرگ عزيزش ، باز او را فراموش نمى كند و با ديدن هر چيزى كه به او تعلق داشته ، به ياد عزيزش مى افتد. بسيارى از خانواده و مادران شهدا، پس از سال ها هنوز عزيزشان را فراموش نكرده اند.
آنان گرچه به امور روزمره زندگى و وظايف خود مشغولند، اما در ته دل به ياد عزيز سفر كرده شان نيز هستند و اين توجه ، مانع فعاليت هاى آنها نمى شود. حتى در چنين وضعيتى مراسم شادمانى بر پا مى كنند و در مراسم ازدواج و عروسى شركت مى جويند، ولى در عين حال از ژرفاى دل به ياد عزيزشان نيز هستند.
بنابراين چنان نيست كه نشود در هنگام انجام فعاليت هاى روزمره توجه مستمر به چيزى خارج از حوزه اين فعاليت ها داشت و جمع آن توجه با اشتغالات روزمره محال باشد.
از يك نظر، حتى مى توان گفت چنين توجه مستمرى به فعاليت هاى زندگى نوعى وحدت و هماهنگى مى بخشد و از پراكندگى و هرز رفتن نيرو جلوگيرى مى كند. از يك سو ما در بسيارى از كارها، مانند مطالعه ، نياز به تمركز فكر داريم . از سوى ديگر پراكنده كارى هاى زندگى تمركز فكرى انسان را از بين مى برد. حال ما محورى براى توجهات خود داشته باشيم كه عادت كنيم همواره توجهمان را بر آن متمركز نماييم يعنى عادت كنيم همواره به ياد خدا باشيم ، همى استمرار ياد و توجه و تمركز يافتن فكر حول محورى ثابت ، مانع پراكندگى حواس مى گردد.
البته تمركز فكر در دو امر مستقل از هم براى ما ميسر نيست . ما نمى توانيم در عين توجه به امور غير الهى ، توجه و فكرمان را بر ساحت قدس الهى نيز متمركز كنيم و از او غافل نگرديم . اما گرچه انسان نمى تواند هم زمان توجه خود را كاملا بر دو چيز متمركز گرداند، ولى در روان شناسى ثابت شده كه انسان مى تواند در يك آن و هم زمان ، به چند چيز توجه كند و چند ادراك داشته باشد. البته تعداد آن درك ها و گستره آنها، به لحاظ تفاوت قدرت ذهنى افراد، يكسان نيست .
بنابر اين ، اين كه انسان در هنگام اشتغال به كارهاى روزمره زندگى ، در عمق دل به خداوند نيز توجه داشته باشد، امرى نامعقول و سخنى ناصواب نيست و در حوزه توجه ها و محبت هاى دنيوى ، نمونه هاى فراوانى نظير آن يافت مى شود. فراوانند كسانى كه علاقه و محبت شديدى به كسى دارند و در عين اشتغال به امور مختلف زندگى ، در همه حال به ياد او هستند و فراموشش نمى كنند، از اين رو توجه همزمان به چند چيز امرى غير ممكن نيست . آنچه ميسر نمى شود داشتن توجه تام به چند چيز متفاوت و مستقل از هم است . البته براى افراد عادى حتى تمركز يافتن در يك چيز نيز بسيار دشوار است و با رضايت و تمرين زياد و مداوم است كه در اين كار قادر مى گردند.براى افراد عادى بسيار دشوار است كه حتى دو ركعت نماز با حضور قلب كامل بخوانند و از آغاز تا انجام آن هيچ توجهى به غير خداوند نداشته باشند.
در هر صورت ، توجه به خداوند در همه حالات به اين معنا نيست كه انسان در كنار انجام كارهاى خود توجهش كاملا متمركز در ياد خدا باشد، بلكه براى ما همين حد كفايت مى كند كه چون كسى كه عزيزى از دست داده و او را فراموش نمى كند، ما نيز خدا را فراموش نكنيم و فعاليت ها و كارهاى روزمره مانع توجه ما به خداوند نگردد. البته نبايد فراموش كنيم كه رسيدن به اين مقصود نيازمند تلاش و تمرين است . هم چنين بايد توجه داشته باشيم كه بين حالات روحى و مراتب كمال انسانى تعامل وجود دارد.
به ياد خدا بودن و توجه به او موجب كمال و رشد روح و نفس انسان مى گردد؛ از سوى ديگر هر چه درجه كمال نفس بيشتر شود كميت و كيفيت توجه به خداوند نيز بالاتر مى رود. باز اين مرتبه بالاتر توجه ، مرتبه بالاترى از كمال نفس را به همراه مى آورد؛ و به همين ترتيب اين تاءثير و تاءثر متقابل ادامه مى يابد. وقتى انسان در صدد انجام وظايف خويش بر مى آيد و ياد خدا در دلش زنده مى شود، اگر آن ياد و توجه را با اذكار لفظى و عبادات تقويت نمايد، با خدا انس پيدا مى كند، و وقتى انس با خدا دوام يافت و مستقر گشت ، محبت به خدا در دل پديد مى آيد و از آن پس بنده ، خود به خود به ياد محبوب مى افتد و نمى تواند او را فراموش كند.
چنان كه گفتيم آنچه برا سالك در آغاز كار اهميت دارد اذكار لفظى و داشتن برنامه منظم عبادى است . در قرآن نيز به اين امر اشاره شده و حضرت نيز در طليعه اين خطبه به آن اشاره كرده اند .در اين آيه سخن از اين نيست كه در طول شبانه روز به تسبيح خدا مشغولند؛ چون در اين صورت از ديگر وظايف اجتماعى خود باز مى مانند، بلكه ملاك داشتن برنامه منظم براى عبادت و تسبيح است . اگر چنين برنامه اى وجود داشته باشد، اثر آن ، ياد و توجهى است كه در دل باقى مى ماند كه اگر تقويت گردد و تداوم يابد، انسان به مرحله اى مى رسد كه لحظه اى از ياد خداوند غافل نمى شود.

استمرار عبادت و توجه به خدا و راه كار آن
چيزهاى بى ارزش و بى مقدار به راحتى به دست مى آيند، اما به دست آوردن چيزهاى با ارزش و نفيس دشوار است و باى به دست آوردن آنها بايد تلاش كرد. از اين رو با توجه به ارزش و والايى ذكر خدا و تاءثير شايانى كه در تاءمين سعادت اخروى و دنيوى انسان دارد، اگر كسى بخواهد دائم الذكر شود، بايد سال ها تمرين و تلاش كند؛ چنان كه اگر كسى بخواهد در يك رشته اى قهرمان شود، بايد مدت ها تمرين و تلاش كند تا به خواسته خود برسد. ما همان گونه كه براى رسيدن به بسيارى از خواسته هاى دنيايى خود سال ها زحمت مى كشيم تا به آنها برسيم ، براى رسيدن به كمالات اخروى نيز بايد تلاش كنيم و چنان نيست كه به راحتى به آنها دست يابيم .در اين راه نيز نبايد انتظار داشته باشيم كه ره صد ساله را يك شبه طى كنيم . بايد همواره در صدد ترك گناهان و پاك ساختن حريم دل از آلودگى هاى معنوى بود و برنامه اى منظم و مستمر براى عبادات در نظر گرفت . اگر انسان برنامه اى منظم براى عبادت نداشته باشد و هر وقت ميلش كشيد عبادت كند - مثلا يك روز ده جزء قرآن بخواند و پس از آن چندين ماه به قرآن نگاه نكند - تغيير و تحول قابل توجهى در او پديد نخواهد آمد.
در اصول كافى بابى به استمرار و مداومت بر عبادت و عمل اختصاص داده شده است . در يكى از روايات آن باب امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
اياك اءن تفرض على نفسك فريضة فتفارقها اثنى عشر هلالا؛ (١٢٢)
مبادا عملى را بر خود واجب گردانى و تا دوازده ماه از آن دست بردارى .
هم چنين آن حضرت در روايت ديگرى مى فرمايند:
كان على بن الحسين صلوات الله عليهما يقول انى لاحب اءن اءداوم على العمل و ان قل ؛ (١٢٣) امام سجاد عليه السلام مى فرمود: من دوست دارم كه بر عمل مداومت داشته باشم ، گرچه كم باشد.
توصيه علما و بزرگان اين است كه انسان در آغاز عبادت و عملى ، سبك مختصر را برگزيند تا بتواند آن را استمرار و تداوم بخشد و برايش به صورت ملكه در آيد، نه اين عمل و عبادتى سنگين و دشوار را انتخاب كند كه تداوم آن ممكن نگردد. پس از آن به مرحله بالاتر وارد شود و عمل مفصل ترى را انتخاب كند و بر انجام آن مداومت داشته باشد. چنان نيست كه اگر اينان شبى را بيدار ماند و به عبادت و راز و نياز گذارند بارش بسته شود و به نتيجه برسد. اگر كسى بخواهد از ذكر و ياد خدا نتيجه بگيرد، بايد برنامه اى براى ذكر داشته باشد و در طول سال به آن عمل كند. خواه آن برنامه انجام ساعتى عبادت در روز باشد، يا خواندن چند صفحه قرآن در هر روز باشد و يا با صلاحديد و نظر يكى از اساتيد و اولياى خدا، ذكرى را برگزيند و هر روز آن را بخواند. وقتى كه اين برنامه ادامه يافت ، انجام عبادت و ذكر براى انسان راحت و هموار مى گردد و او مى تواند وقت بيشترى را صرف عبادت و ذكر كند. با ترك گناه و تداوم دادن به برنامه عبادتى ، انسان به تدريج در مى يابد كه روزنه هاى بيشترى از نور به رويش گشوده مى شود و رفته رفته احساس مى كند كه مى تواند ذكر دايم داشته و در همه حالات به خدا متوجه باشد.
البته بهترين برنامه هاى عبادى در قرآن ارايه شده است ؛ نظير توصيه قرآن به ذكر و تسبيح خداوند در صبحگاه و شامگاه و عبادت و سجده در بخشى از شب .
و اذكر اسم ربك بكرة و اءصيلا.من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا؛ (١٢٤) و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان ياد كن و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و شب هاى دراز او را به پاكى ستاى .
اين دستور برنامه كاملى در ذكر خدا و ارتباط با مبداء وجود داشت .
بى ترديد مقصود از چنين تسبيح و عبادتى كه بخشى از شب را فرا مى گيرد فراتر از نمازهاى واجب ، و عبارت است از نمازها و اذكار مستحبى كه انسان در صدد انجام آنها بر مى آيد و برنامه دراز مدت و مستمرى را براى آنها در نظر مى گيرد.

كشف حجاب ها براى اهل ذكر
اگر ما به دستورات و توصيه هاى اهل بيت عليه السلام توجه مى كرديم ، راه هاى سعادت و نيك بختى را در آنها مى يافتيم .اما افسوس كه دون هستى ما باعث شده كه توجهى به دستورالعمل ها و راه هاى خودسازى كه در سخنان ائمه عليه السلام و علماى ربانى آمده ، نداشته باشيم . اگر انسان به اين دستورات توجه كافى مبذول دارد بى ترديد به سرمنزل مقصود خواهد رسيد. چنان كه دوستان خدا و اهل ذكر اين راه را طى كردند و به مرحله اى از تعالى و كمال والاى انسانى رسيدند كه طبق فرمايش حضرت در اين خطبه ، خداوند در هر دورانى آنان را براى خود بر مى گزيند و چندان به آنان عنايت و توجه دارد كه با فكر و عقل آنها نجوا مى كند و راه هاى ناديده را به رويشان مى گشايد و چشم و گوششان را بينا و شنوا مى گرداند:
فكشفوا غطاء ذلك لاهل الدنيا حتى كاءنهم يرون ما لايرى الناس و يسمعون ما لا يسمعون ...؛ آن گاه كه آنان بر عالم غيب اطلاع يافتند و عالم برزخ و سرانجام برزخيان را به عيان مشاهده كردند و به حقانيت وعده هاى الهى پى بردند، پرده عالم ناديده و غيب را از برابر چشمان مردم نيز كنار مى زنند و چنان كه خود از وراى عالم خاكى اطلاع يافته اند، مردم را نيز به عالم غيب و برزخ آگاه مى سازند و فرجام كار را در برابرشان مجسم مى كنند. آنان به سخنان فصيح و دل نشين و اندرزهاى خود، حقايق عالم غيب و آنچه را براى دنياييان پنهان است به مردم مى نمايانند تا بيم و هراس ‍ از فرجام كردار زشت و ميل به عالم آخرت را در آنان برانگيزانند. آنان كه در اثر شدت يقين چشم و گوش دلشان باز شده ، چيزهايى را مى بينند كه مردم از ديدنش محرومند و صداهايى را مى شنوند كه مردم عادى نمى توانند آنها را بشنوند.
اوج اين حالت همان مقامى است كه اميرمؤ منان عليه السلام از آن خبر داد و فرمود:
لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا؛ (١٢٥) اگر پرده هاى عالم غيب كنار روند بر يقين من افزوده نمى گردد.
علت ناتوانى نفس انسان از درك احوال آخرت ، تعلق آن به بدن و اشتغال به تدبير بدن و پرداختن به نيازمندى هاى دنيوى است . اما اهل ذكر با تداوم و استمرار بخشيدن به ذكر خدا و رياضت و خودسازى ، دل هاى خويش را از كدورت و آلودگى هاى ناشى از تعلق به دنيا پيراسته ساخته اند، آن سان كه دل هاى آنان آيينه و تجلى گاه انوار الهى گشته و حقايق الهى در آنها نقش ‍ مى بندد. از اين رو آنان هر دو راه نجات و نگون بختى را به وضوح مشاهده مى كنند با بصيرت و يقين راه هدايت را بر مى گزينند و مى پويند و ساير مردم را نيز بدان هدايت و راهنمايى مى كنند. آنان هم چنان كه مردم مشاهدات حسى خود را بازگو مى كنند، آنچه را از حقايق كه به چشم بصيرت خويش ديده و با گوش عقل خود شنيده اند به آنها خبر مى دهند.
بسيارى از ما معمولا از ياد آخرت و عالم برزخ غافليم و تنها وقتى به زيارت مردگان مى رويم به ياد آخرت مى افتيم و احيانا كارى براى آن انجام مى دهيم . بر عكس ما، اولياى خدا به مرحله اى از آگاهى و هشيارى و شهود باطنى رسيده اند كه توجهشان بيشتر معطوف به عالم آخرت است و ضمنا نيم نگاهى هم به دنيا دارند. بى شك وجود آنها نعمت و حجت بر ديگران است . آنان حقانيت راه خدا و پيامبران را آشكار مى سازند. نمونه اين افراد را در هر زمانى كم و بيش مى توان پيدا كرد. ما در يزيد عالمى داشتيم به نام حاج شيخ غلام رضا رحمة الله كه زندگى و رفتارش نشان مى داد كه عالم آخرت را مى بيند و تنها به آن توجه دارد. آن مرحوم حتى در مسير منزل تا مسجد كه بر الاغ سوار مى شد، به خواندن نافله و قرآن مشغول بود و قرآن را از حفظ مى خواند و كمتر كسى متوجه حالات او مى شد. چنان به اطراف خود بى توجه بود كه گاهى اگر به او سلام مى كردند، متوجه نمى شد.
هنگامى كه وارد مسجد مى شد و مى ديد مردم و صفوف نماز به جاى اشتغال به نافله و دعا و ذكر، سرگرم حرف زدن هستند راحت مى شد. مى گفت : پدر آمرزيده ها! چرا قبل از نماز بى كار نشسته اند، مى ترسيد شما را به بهشت ببرند؟ بلند شويد نافله بخوانيدما حتى در جايى كه امر به معروف واجب است كوتاهى مى كنيم و به بهانه عدم دخالت در كار ديگران ، امر به معروف نمى كنيم . اما مرحوم حاج شيخ غلام رضا از اين كه مردم مستحبات را انجام نمى دادند ناراحت مى شد و طاقت از دست مى داد و با عصبانيت به آنها تذكر مى داد كه نافله بخوانند. دليل ناراحتى و عصبانيت او اين كه حقيقت را مى ديد و درك مى كرد كه مردم چه سرمايه هنگفت و عظيمى را به آسانى از دست مى دهند. در نظر او مردمى كه به نافله و ذكر نمى پرداختند، چون گرسنه اى بودند كه از گرسنگى به تنگ آمده و نيازمند لقمه نانى است ، اما توجه ندارد و غافل است كه ظرفى پر از غذاى لذيذ در برابرش نهاده اند! او مى ديد كه مردم تا چه حد به اين نافله ها احتياج دارند و چه تاءثيرى براى دنيا و آخرتشان دارد، و در عين حال غافلند. بنابراين جا داشت كه به جهت دل سوزى و مصلحت انديشى براى مردم ، روحش آزرده گردد و عصبانى و ناراحت شود.
هم چنين مرحوم علامه طباطبايى رحمة الله نمونه بارز و برجسته كسانى بود كه اهل ذكر و خلوت با خدا بودند و لحظه اى توجهشان از خداوند قطع نمى شد. حالات و رفتار ايشان نشان مى داد كه توجهشان به جاى ديگر است و چندان مايل نبود با كسى سخن بگويد و گفتگو كند، چون از توجه ايشان به خدا كاسته مى شد. در جلسه درست ، معمولا به شاگردان نگاه نمى كرد و بيشتر نگاهش را به سقف مى دوخت ، و اگر كسى رو در رو با آن بزرگوار گفتگو مى كرد مرحوم علامه به چشمانش نگاه نمى كرد. اين رفتارها براى اين بود كه توجهش به خداوند باقى بماند. حتى گاهى به ايشان سلام مى كردند، اما ايشان در عالم خود بودند و متوجه نمى شدند.
ايشان خيلى كم و مختصر حرف مى زدند و همواره در حال ذكر و توجه بودند.

اهميت محاسبه نفس
از جمله ويژگى هايى كه حضرت براى اهل ذكر بر مى شمارند، محاسبه نفس ‍ و بررسى رفتار خويش است . به همين مناسبت جا دارد در اين جا به بحث محاسبه نفس و اهميت و ضرورت آن اشاره اى داشته باشيم .
ضرورت و اهميت محاسبه نفس بر كسى پنهان نيست و نگاهى اجمالى به آيات و روايات فراوانى كه در اين زمينه وارد شده ، ضرورت و جايگاه حياتى آن را براى ما آشكار مى سازد. علماى اخلاق نيز اكيدا سفارش ‍ كرده اند كه انسان در پايان هر روز به بررسى و محاسبه رفتار خويش بپردازد و بنگرد به وظايف الهى و واجباتى كه بر عهده او بوده عمل كرده يا نه . اگر پس از بررسى پى برده كه به وظايف خويش عمل كرده است و رفتارش بر طبق موازين شرع بوده است ، خداوند را سپاس گويد كه توفيق انجام وظايف را به او عنايت كرده است و سعى كند در روزهاى بعد همان مسير سالم و صحيح را ادامه دهد؛ اما اگر به وظايف الهى خويش عمل نكرده ، يا آنها را ناقص انجام داده و به لغزش و انحراف آلوده گرديده است ، سعى كند با انجام اعمال نيك و مستحبات ، به خصوص نمازهاى نافله ، كاسى ها را جبران كند و در برابر ترك وظايف الهى و انجام معصيت خداوند، خويشتن را سرزنش كرده استغفار نمايد تا خداوند از گناهانش در گذرد.
درباره اهميت محاسبه نفس اما كاظم عليه السلام مى فرمايند:
ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنا استزاد الله و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب اليه ؛ (١٢٦)
از ما نيست كسى كه هر روز حساب خود را نرسدت پس اگر عمل نيكى انجام داده از خداوند زياد شدن اعمال خير را طلب كند و اگر كار بدى مرتكب شده ، از خداوند آمرزش بخواهد و به سوى او بازگشت كند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اصحابشان مى فرمايند:
اءلا اءنبئكم باءكيس الكيسين و اءحمق الحمقاء؟ قالوا بلى يا رسول الله . قال : اءكيس الكيسين من حاسب نفسه و عمل لما بعد الموت ، و اءحمق الحمقاء من اتبع نفسه هواء و تمنى على الله الامانى ؛ (١٢٧) آيا شما را از زيرك ترين زيركان و نادان ترين نادانان آگاه نسازم ؟ اصحاب گفتند: بله ، اى رسول خدا. حضرت فرمود: زيرك ترين انسان ها كسى است كه به حساب نفس خويش رسيدگى كند و براى پس از مرگ خويش عمل كند، و احمق ترين احمق ها كسى است كه پيرو هواى نفس خويش باشد و پيوسته آرزوهاى خود را از خداوند در خواست كند.

فايده محاسبه نفس
از جمله فوايد محاسبه نفس اين است كه وقتى انسان به لغزش هاى خود پى برده ، فورا آنها را جبران مى كند و نمى گذارد آثار آنها در روح و روانش ‍ باقى بماند. اگر انسان از خود حساب نكشد، متوجه نمى شود كه چقدر گناه كرده است ، و وقتى به گناهان خود توجه نكرد، آن گناهان در روح او اثر مى گذارند و با هر گناه نقطه سياهى در دلش پديد مى آيد تا جايى كه با افزايش گناهان ، سياهى و تاريكى دل را فرا مى گيرد و چه بسا كه نقطه اى نورانى در آن باقى نمى ماند. اين نكته مضمون برخى روايات است ؛ و از جمله آنها مى توان به اين روايت از امام صادق عليه السلام اشاره كرد:
اذا اءذنب الرجل خرج فى قلبه نكته سوادء، فان تاب انمحت ، و ان زاد زادت ، حتى تغلب على قلبه فلا يفلح بعدها اءبدا؛ (١٢٨) هر گاه شخصى گناهى كند، در دلش نقطه اى سياه بر آيد. پس اگر توبه كند، محو شود و اگر بر آن گناه بيفزايد، آن سياهى فزونى گيرد تا بر دلش چيره گردد و هرگز رستگار نشود.
آرى ، اگر انسان به محاسبه نفس خود نپردازد، آثار واقعى و تكوينى گناه از بين نمى رود و دلش را سياه و تيره مى كند؛ اما او توجهى ندارد. مانند كسى كه لباس سفيدى بپوشد و مرتب لكه هايى بر آن بنشيند و او چشم بر هم نهد و ننگرد كه لباسش كثيف و آلوده شده است . مسلما با زياد شدن لكه ها، آن لباس چنان آلوده و نفرت انگيز مى شود كه نفرت هر بيننده اى را بر مى انگيزد، اما انسان چون چشم بر هم نهاده ، غافل و بى خبر است .
بزرگ ترين عيب و زيان ترك محاسبه نفس اين است كه آثار گناه در روح باقى مى ماند و روز به روز انسان آلوده تر گشته ، قلبش ظلمانى تر و تاريك تر مى گردد و بيشتر از خداوند فاصله مى گيرد. در حالى كه توجه ندارد و چه بسا خيال مى كند كه فرد شايسته و خوبى شده است و به خود مى بالد كه من چنين و چنانم ، در صورتى كه واقعيت اين است هر روز بيش از پيش سقوط مى كند و در پرتگاه شقاوت و بدبختى فرو مى غلطد:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اءعمالا. الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا؛ (١٢٩)
بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانم ؟ آنان كسانى اند كه تلاششان در دنيا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند.
علامه طباطبايى رحمة الله درباره آيات فوق مى فرمايند: خسران و زيان رد كسب و كارى كه به هدف سود برى انجام مى گيرد، هنگامى رخ مى دهد كه هدف از كسب و كار حاصل نگردد و يا از سرمايه كاسته شود و يا تلاش ‍ انسان هدر رود. در آيه شريفه از هدر رفتن تلاش ، به گم شدن و تباهى تعبير شده ؛ مثل اين كه انسان راه را گم كند و با سير و حركت خود به مقصد نرسد. گاهى زيان ديدن انسان در كسب و تلاش ، به جهت نا آزمودگى در كار است و ياد به جهت ناآشنايى به راه ، و يا به دليل عوامل ناخواسته ديگر است . اميد اين كه اين زيان و خسران بر طرف گردد وجود دارد، چون اميد مى رود كه زيان كار بيدار گردد و كارش را از سر گيرد و از دست رفته را باز مى پندارد كه سود برده است ؛ ضرر مى كند و بر اين باور است كه چيزى جز نفع عايدش نشده است . اين بدترين خسران و زيان است كه اميدى به برطرف شدنش نيست .
وظيفه انسان در دنيا تنها تلاش براى سعادت است و نبايد جز آن خواسته اى داشته باشد. اگر در مسير حق قرار گرفت و به هدف دست يافت ، به سعادت واقعى رسيده است ، و اگر از مسير منحرف شد و به انحراف و اشتباه خود پى نبرد، در تلاش و سعى خود زيان ديده است و لكن اميدى به نجات او هست . اما اگر از مسير حق منحرف شد و به غير حق دست يافت و بر آن پافشارى كرد و هر گاه پرتوى از حق براى او ظاهر گشت ، نفسش پرده اى بر آن كشيد و او را به بزرگ بينى و تعصب جاهلى گرفتار ساخت ، چنين فردى زيان كارترين افراد در عمل و تلاش است ؛ چرا كه اميدى به برطرف شدن زيان و خسران او نيست و انتظار نمى رود به سعادت برسد. (١٣٠) با توجه به اين كه از جمله فوايد محاسبه نفس اين است كه انسان به لغزش هاى خود پى مى برد و در صدد برطرف ساختن آنها بر مى آيد و نمى گذارد كه آثار تكوينى گناه در روح او باقى بماند و در نتيجه در عالم قيامت هم حساب رسى اعمال و كردارش دشوار نخواهد بود و شرمنده و سرافكنده و حسرت زده نخواهد شد .اين حقيقت را پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، با دو تعبير كه لازم و ملزومند، بيان فرموده اند:
حاسب نفسك قبل اءن تحاسب فهو اءهون لحسابك غدا؛ (١٣١)
قبل از آن كه به حساب تو رسيدگى شود، خود به حساب اعمالت برس ، چرا كه اين محاسبه ، حساب فرداى قيامت را آسان مى كند.
محاسبه اعمال در دنيا حساب روز قيامت را آسان مى كند و اگر انسان خود به حساب عمالش برسد و در صدد علاج و جبران لغزش ها و انحرافات خود بر آيد حساب روز قيامت او سبك مى گردد. اما اگر چنين نكند، گناهان روى هم انباشته مى گردد و باعث افزون گشتن گرفتارى هايش در روز قيامت مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در ادامه مى فرمايند:
و زن نفسك قبل اءن توزن و تجهز للعرض الاكبر يوم تعرض لاتخفى على الله خافية ؛ و خويشتن را بسنج پيش از آن كه تو را بسنجند و براى عرضه به پيشگاه خداوند در روز رستاخيز آماده باش كه هيچ چيز بر خداوند پنهان نمى ماند.
ميزان و سنجش اعمال از باورهاى اعتقادى ما است و ما معتقديم كه در روز قيامت كفه اعمال نيك و بد ما را با يكديگر مقايسه مى كنند. حال اگر ما خود به سنجش اعمالمان بپردازيم و بنگريم كه گناهانمان سنگين تر شده است ، تلاش مى كنيم كه بارمان را سبك كنيم ، اما اگر در مقام سنجش اعمال خويش بر نيامديم و گناهانمان را نسنجيديم و به تاءثير آنها بر روحمان پى نبرديم ، روزى پاى ميزان الهى حاضر مى شويم و آن جا رسوا و دچار حسرت مى گرديم .

۳
ياد او كيفيت محاسبه نفس

چنان كه گفتيم ، آيات و روايات فراوانى در زمينه محاسبه نفس وارد شده ، اما در كمتر جايى به تفصيل كيفيت محاسبه نفس ذكر شده است . در اين خطبه حضرت كيفيت حساب رسى اهل ذكر بر اعمال خويش را به تفصيل بيان مى كنند و مى فرمايند:
فلو مثلتهم لعقلك فى مقاومهم المحمودة و مجالسهم المشهودة و قد نشروا دواوين اءعمالهم و فرغوا لمحاسبة اءنفسهم على كل صغيرة و كبيرة اءمروا بها فقصروا عنها اءو نهوا عنها ففرطوا فيها و حملوا ثقل اءوزارهم ظهورهم فضعفوا عن الاستقلال بها فنشجوا نشيجا و...؛ اگر در انديشه خود اهل ذكر را مجسم مى كردى و مقام هاى ستوده و جايگاه آنها را آشكارا مى نگريستى ، خود مى ديدى كه آنان فارغ از همه هياهوها و زياده طلبى هاى دنيا خواهان ، نامه هاى اعمال خويش را گشوده اند و براى حساب رسى آماده شده اند كوتاهى هاى خويش را جبران كنند.
آنان در اين انديشه اند كه در كدام يك از اعمال كوچك و بزرگى كه بدان فرمان داده شده اند كوتاهى كرده اند و يا چه اعمالى را كه از آن نهى شده بوده اند مرتكب گرديده اند. آنان هنگامى كه كوتاهى هاى خود را تك تك مى نگرند و در فرجام هر يك تاءمل مى كنند، بارى سنگين را بر دوش خود مى بينند كه توان برداشتنش را ندارند.
اگر انسان كوتاهى ها و گناهانش را يك جا در نظر گيرد، شايد سنگينى آنها را احساس نكند، اما وقتى كه تك تك آنها را ملاحظه كرد و تبعات منفى دنيوى و اخروى آنها را در نظر گرفت ، شديدا پشيمان و سرافكنده مى شود. گاهى سخنى ، زندگى گوينده كه اميد و نشاط را از مخاطب مى گيرد و او را از راه و كارى كه بر گزيده منصرف مى سازد، و چه بسا سخنى اميد مى آفريند و سرنوشت كسى را عوض مى كند و او را به زندگى اميدوار مى نمايد. از اين رو نبايد هيچ لغزشى ، و از جمله سخنان نسنجيده را سبك بشماريم .
هنگامى كه اهل ذكر سنگينى بار گناهان و كوتاهى هايى را بر دوش خود حس كردند كه توان برداشتن آن را ندارند، گريه امانشان نمى دهد و از شدت پشيمانى و در مقام اعتراف به پيشگاه خداوند فرياد بر مى آورند و بى تابى مى كنند. اما به ناگاه مى نگرى كه فرشتگان خدا آنان را كه به حق نشانه هاى هدايت و چراغ هاى روشن تاريكى ها هستند در برگرفته اند و آرامش بر دل هايشان نازل مى كنند. سكينه لطف و آرامش خاصى است كه وقتى بندگان خود خدا دچار اضطراب و نگرانى مى شوند و بلاها آنان را احاطه مى كند، خداوند آن را بر دل آنها نازل مى كند تا آنها اضطراب ها و نگرانى ها از دل آنان زايل گردد و اميد و آرامش جايگزين آن شود. به جز روايات ، در قرآن ، در چند آيه ، نزول سكينه الهى بر دل مؤ منان ، و از جمله پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده است . از جمله ، در شبى كه پيامبر مى خواستند از مكه به مدينه هجرت كنند و خطر مشركان كاملا مشهود بود و هر لحظه ايشان را تهديد مى كرد، خداوند سكينه بر قلب پيامبر نازل كرد و به ايشان آرامش بخشيد. خداوند در اين باره مى فرمايد:
الا تنصروه فقد نصره الله اذ اءخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و اءيده بجنود لم تروها...(١٣٢)
اگر او (پيامبر) را يارى نكنيد، قطعا خدا او را يارى كرد؛ هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند او را (از مكه ) بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه كه در غار (ثور) بودند، وقتى به همراه خود مى گفت : اندوه مدار كه خدا با ما است پس خدا آرامش خود را بر او فرستاد و او را با سپاهيانى كه شما آنها را نمى ديديد تاءييد كرد.

جايگاه و حالات معنوى اهل ذكر
و فتحت لهم اءبواب السماء و اءعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقعد اطلع الله عليهم فيه ...؛
درهاى آسمان و عالم ملكوت به روى آنان گشوده شده است و آنان از تنگناى خاكدان زمين به سوى نور و ملكوت و فراخناى عالم قدس الهى پرواز مى كنند و به مقام جايگاهى ارزشمند كه خدا براى آنان مهيا كرده گام مى سپارند، مقامى كه خداوند در آن ، با نظر رحمت و لطف به آنان مى نگرد.
اين مقام همان مقام پرهيزگاران در بهشت است :
ان المتقين فى جنات و نهر. فى مقعد صدق مليك مقتدر؛ (١٣٣) در حقيقت ، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها، در قرارگاه راستين ، نزد پادشاهى توانايند .
آرى ، آنان به جهت تلاش و كوشش و سعى بليغ خود در خودسازى و مداومت در ذكر خدا و رسيدگى به اعمال خويش و ملامت كردن نفس ‍ سركش خود مهار كردن آن و طلب مغفرت از محضر خداى بخشنده ، به جايگاهى رفيع در عالم آخرت مى رسند.جايگاهى كه در دنيا نيز بهره هايى وافر از آن نصيبشان مى گردد و از تماشا و مشاهده آن لذتى وصف ناپذير مى برند و اشتياقشان در انس با حضرت حق افزون و افزون تر مى گردد. تلاش گران سنگ آنان خشنودى و رضايت خدا را در پى دارد و منزلت آنان مورد ستايش پروردگار عالم قرار مى گيرد، آنان رايحه لطف و رحمت الهى را استشمام مى كنند و روحشان با خنكاى نسيم رحمت الهى آرامش و تسكين مى يابد و دست به دعا بر مى دارند و از خداوند آمرزش و نزول بيشتر باران رحمتش را مى خواهند:
راستى مؤ منان پاك باخته در آن هنگام كه رضايت الهى را درك مى كنند چه احساسى دارند؟ ما كه دركمان از محسوسات و مشهودات حسى فراتر نمى رود، چگونه مى توانيم لذت چشيدن رضايت الهى را به تصوير كشيم ؟ پس چاره اى جز اين نداريم كه براى بيان شعاع بسيار ضعيفى از آن احساس ، به تمثيل و تشبيه روى آوريم .
همگان كمابيش جايگاه و عظمت امام راحل رحمة الله را تا حدودى مى شناسيم . به خصوص كسانى كه ايشان را از نزديك درك كرده اند و ساليانى افتخار شاگردى ايشان را داشته اند با شخصيت ايشان بهتر آشنا هستند. حال با توجه به عظمت و جايگاه امام ، تصور كنيد اگر كسى در محل كار خود مشغول كار و انجام وظيفه بود و ناگاه امام را در برابر خود مى ديد كه لبخند رضايت بر لب دارد، چه لذت و سرورى براى او پديد مى آمد؟ بى شك از شدت شادمانى از خود بى خود مى شد و سر از پا نمى شناخت و قادر نبود عمق احساس و لذتى را كه به كامش نشسته بر زبان آورد. و اگر لحظه اى وجود مقدس امام زمان عجل الله فرجه الشريف را با لبخند رضايت آميزى در كنار خود ببيند چه احساسى خواهد داشت ؟! اين در حالى است كه امام فقط بنده اى از بندگان خالص خدا است ؛ حال اگر كسى به مقام درك رضايت الهى نايل گردد چه احساسى خواهد داشت ؟! بى ترديد درك رضايت الهى چنان لذت و سرورى در بنده پديد مى آورد كه اگر پس از سال ها كه گرفتار بدترين عذاب ها و شكنجه ها بوده ، اين احساس و درك براى او رخ دهد، همه آن عذاب ها و ناراحتى ها را فراموش مى كند و وجودش سراسر شادمانى و سرور مى گردد و ذره اى غم و اندوه در او باقى نمى ماند.
رهائن فاقة الى فضله و اسارى ذلد لغظمته ، جرح طول الاسى قلوبهم ، و طول البكاء عيونهم ...؛
آنان در گروه نياز به فضل خدا هستند و اسيرانى اند كه در برابر عظمت پروردگار احساس خوارى دارند. هنگامى كه بر كرده هاى خود مى نگرند. تاءسف مى خورند كه چرا كوتاهى كردند و مرتكب مكروهات گرديدند و كمتر به انجام مستحبات پرداختند. اين اندوه هاى طولانى دل هايشان را مجروح مى سازد و ريزش پيوسته اشك ، چشمايشان را مجروح مى گرداند.
از بنده اى كه ياد و توجه به خدا پرده هاى ظلمت و تاريكى را از برابر ديدگان دلش فرو نشانده و حقايق اصيل هستى را به او نمايانده است جز اين هم انتظار نمى رود. او هنگامى كه كوتاهى هاى خود را مى بيند و به حقارت و خردى خويش در برابر عظمت بى پايان الهى واقف مى گردد، بايد هم از خود بى خود شود و به ملامت و سرزنش نفس خود بپردازد و پيوسته هم نشين غم و اندوه و گريه گردد. اگر ما بر كردار خود تاءسف نمى خوريم و در جفاى به خويش و حرمان از رحمت و لطف الهى و عنايات او، اندوه و غم به دل راه نمى دهيم و سعى نمى كنيم كه با اين باران گريه ، دل و وجود خود را از ناخالصى ها و پلشتى ها پاك سازيم ، بايد در پى معالجه نفس بيمار خود باشيم ، سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اولياى خدا اين بوده كه پيوسته در فراق يار مى گريستند و اندوه غمى طولانى در دل داشتند و در پيشگاه خداوند پيشانى خضوع بر زمين مى ساييدند:
ان الذين اءوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاءذقان سجدا. و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا، و يخرون للاءذقان يبكون و يزيدهم خشوعا؛ (١٣٤)
كسانى كه پيش از (نزول ) آن (قرآن ) به آنها دانش داده شده ، چون (اين آيات ) بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به خاك مى افتند و مى گويند:
منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعا انجام نشدنى است و آنها بر روى زمين مى افتند و مى گريند و (تلاوت اين آيات همواره ) بر خشوعشان مى فزايد.
لكل باب رغبة الى الله منهم يد قارعة ، يساءلون من لاتضيق لديه المنادح و لا يخيب عليه الراغبون ...؛
دست آنان همواره به سوى درهاى رحمت خدا دراز است و از كسى درخواست مدد و يارى دارند كه هيچ گاه درهاى لطفش به روى بندگان بسته نيست . به كسى كه از او درخواست كند، فزون تر از آنچه مى خواهد مى دهد و بخشش او را كاسى نيست و هرگز درخواست كنندگان از او نا اميد نمى گيرند.
پس اكنون اگر خير و صلاح خود را مى خواهى ، شايسته است حساب خويشتن را برسى و بنگرى به لغزش ها و كوتاهى هايى كه از تو سرزده و در صدد جبران آنها برآيى و با استغفار و توبه از ساحت رحمت الهى درخواست بخشش كنى . حساب رسى اعمال ديگران را فروگذار كه هم نفع و فايده اى براى تو ندارد و هم اين كه آنان كسى را دارند كه به رفتار و اعمالشان رسيدگى كند.

پايان

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- رعد (١٢)، ٢٨
٢- مناجات شعبانيه .
٣- راغب اصفهانى ، مفردات الفاظ القرآن ، ماده ذكر.
٤- بحار الانوار، ج ٦٩ باب ٣٠ حديث ٦، ص ٣٧
٥- و از آن كسى فرمان مبر كه دل او را از يادمان غافل كرده ايم ، كهف ١٨، ٢٨
٦- كهف ١٨، ٢٤
٧- الميزان ، ترجمه آيت الله مكارم شيرازى ، ج ١، ص ٤٧٥ و ٤٧٦
٨- آل عمران ٣، ٥٨
٩- نحل ١٦، ٤٤
١٠- حجر ١٥، ٩
١١- قمر ٥٤، ٢٥
١٢- انبياء ٢١، ٧
١٣- همان ، ١٠٥
١٤- طلاق ٦٥، ١٠ - ١١
١٥- جمعه ٦٢، ٩
١٦- انبياء ٢١، ١٠
١٧- بقره ٢، ٦٣
١٨- مزمل ٧٣، ٨
١٩-بحار الانوار، ج ٩٣ باب ٥، روايت ٢١
٢٠- همان ، ج ٧٧، باب ٣، روايت ٢،
٢١-اسراء ١٧، ١١٠
٢٢- الميزان ، ج ٨، ص ٣٨٢-٣٨٣
٢٣- بحار الانوار، ج ٧١، باب ٦٥، روايت ٩
٢٤- طه ٢٠، ١٤
٢٥- اعراف ٧، ٢٠٥
٢٦- جمعه ٦٢، ١٠
٢٧- بحارالانوار، ج ١٣، باب ١١، روايت ، ٢١
٢٨- بحار الانوار، ج ٩٣، باب ١، روايت ، ٤٢
٢٩-بقره ٢. ٢٠٠
٣٠- حج ٢٢، ٢٣
٣١- بقره ٢، ٢٥
٣٢- مطففين ٨٣، ٢٢، ٢٤
٣٣- صافات ٣٧، ٤٢، ٤٦
٣٤- بقره (٢)، ١٦٥.
٣٥- آل عمران ٣، ١٩١
٣٦- بحار الانوار ج ، ٩٣، باب ١٦، روايت ٣٧
٣٧-بحار الانوار ج ٧٥، باب ، ٩٥، روايت ٢٠
٣٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٥٠٨
٣٩- عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج ١، ص ٥٤
٤٠- بقره ٢، ١٥٢
٤١- همان ، ٤٠
٤٢- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٩٨، روايت ١
٤٣- بحار الانوار، ج ٩٣، باب ١، روايت ٤٢
٤٤- همان ج ١٦، باب ، ٩، روايت ٤١
٤٥- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٩٨، روايت ١١
٤٦- سفينة البحار، ج ٢، ص ٣٢٣
٤٧- همان ، ج ١، ص ٦٧٤
٤٨- اغراف ٧، ١٧٩
٤٩- الميزان ، ج ١١، ص ٣٥٥، ٣٥٦
٥٠- همان .٢٠١،
٥١- آل عمران ٣، ١٣٥
٥٢- غررالحكم و دررالكلم ، حرف الف بر وزن افعل شماره ٢٥٧
٥٣- هما: حرف فاء، لفظ فى شماره ١
٥٤- همان ، حرف ذال ، شماره ٨.
٥٥- همان ، حرف ع به لفظ عليك شماره ٢٣
٥٦- همان ، حرف ثاء به لفظ ثمره ، شماره ٤٣
٥٧- كنزالعمال ، حديث ١٧٥١
٥٨-غررالحكم و دررالكلم ، حرف الف ، شماره ٥٩٤
٥٩- همان .
٦٠- همان ، حرف ذال ، شماره ٤،
٦١- همان ، حرف ذال ، شماره ١٣
٦٢- همان .
٦٣- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ١٦٠
٦٤- ر.ك .بحارالانوار، ج ٩٣، باب ، ١، روايت ٤٢
٦٥- حشره ٥٩، ١٩
٦٦- طه ٢٠، ١٢٤
٦٧- همان ١٢٦
٦٨- زخرف ، ٤٣، ٣٦
٦٩- بحار الانوار، ج ٧٢، باب ١٠٠، روايت ٢،
٧٠- و صبح و شام در آن خانه ها تسبيح مى گويند. مردانى كه تجارت و معامله اى آنها را از ياد خدا غافل نمى كند. نور ٣٦-٣٧
٧١- حج ٢٢، ٤٦
٧٢- نور ٢٤، ٤٠
٧٣- طه . ٢٠، ١٤
٧٤- عنكوب ٢٩، ٤٥
٧٥- رعد (١٣)، ٢٨
٧٦- هود.(١١)، ١٠-O١٠٨
٧٧- طه (٢٠)، ١٢٤
٧٨- نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتى ، خ ٢٢٤
٧٩- ر.ك .تفسير نمونه ، ج ١٠، ص ١١٠-١١٤
٨٠- احزاب (٣٣). ٣
٨١- رعد (١٣)، ١٦
٨٢- انفال (٨)، ٢
٨٣- زمر (٣٩)، ٢٣
٨٤- محمد (٤٧)، ١٧
٨٥- فصلت (٤١)، ١٧
٨٦- نحل (١٦)، ٦٨
٨٧- بحار الانوار، ج ١٤، باب ٣١، روايت ٣٧
٨٨- قصص (٢٨)، ٧
٨٩- اصول كافى ، ج ١، ص ٢٦٤
٩٠- بصائر الدرجات ، ص ٣١٨-٣١٩
٩١- حج (٢٢)، ٤٦
٩٢- و به راستى كه قرآن براى تو و براى قوم تو مايه تذكرى است و به زودى در مورد آن پرسيده خواهد شد. (زخرف ، ٤٤).
٩٣- اصول كافى ، ج ١، ص ٢١١.
٩٤- نحل (١٦)، ٤٣.
٩٥- اصول كافى ، ج ١، ص ٢١٠.
٩٦- طه (٢٠)، ١٤
٩٧- نور ( ٢٤)، ٣٦
٩٨- احزاب (٣٣)، ٤١-٤٢
٩٩- اصول كافى ، ج ٢، روايت ٣، ص ٥٠٢
١٠٠- بحار الانوار، ج ٩٣، باب ١، روايت ٤٢
١٠١- و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ...؛ و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازال شده توضيح دهى . (نحل ، ٤٥٤)
١٠٢- طور (٥٢)-٤٩،٤٨
١٠٣- انسان (٧٦)، ٢٥-٢٦
١٠٤-ذاريات (٥١)، ١٧
١٠٥- مزمل (٧٣)، ٢
١٠٦- بحاالانوار، ج ٩٣، باب ١، روايت ٤٢
١٠٧- بحار الانوار، ج ٩٣، باب ١، روايت ٤٢
١٠٨- حجره (١٥)، ٢٩
١٠٩- مفاتيح الجنان ، مناجات خمس عشرة ، مناجات الذاكرين .
١١٠- كهف (١٨)، ٢٨
١١١- زمر (٣٩)، ٤٥
١١٢- منافقون (٦٣)، ٩
١١٣- اعراف (٧)، ٣
١١٤- روم (٣٠)، ٧
١١٥- فرقان (٢٥)، ٢٧-٢٩
١١٦- مجادله (٥٨)، ١٩
١١٧- بحار الانوار، ج ٤٥، باب ٣٧
١١٨- حجر (١٥)، ٣
١١٩- كهف (١٨)، ٢٨
١٢٠- حسينى ، على اصغر ذكر از ديدگاه قرآن ، ص ٨٢-٩٣
١٢١- آل عمران (٣)، ٩٢
١٢٢- اصول كافى ، ج ٢ ص ٨٣
١٢٣- همان ، ص ٨٢
١٢٤- انسان ، (٧٦)، ٢٥-٢٦
١٢٥- بحارالانوار، ج ٤٠، باب ٩٣، روايت ٥٤
١٢٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٥٣
١٢٧- بحارالانوار، ج ٧٠، باب ٤٥، روايت ١٦
١٢٨- اصول كافى ، ج ٢، روايت ١٣، ص ٢٧١
١٢٩- كهف (١٨)، ١٠٣، ١٠٤،
١٣٠- الميزان ، ج ٣، ص ٤٣٠
١٣١- بحار الانوار، ج ٧٧، باب ٤، روايت ٣،
١٣٢- توبه (٩)، ٤٠
١٣٣- قمر (٥٤)، ٥٤-٥٥
١٣٤- اسراء (١٧) ١٠٧-١٠٩

۴