طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)0%

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه) نویسنده:
مترجم: صادق حسن زاده
گروه: کتابخانه فلسفه و عرفان

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

نویسنده: علامه طباطبائى (ره)
مترجم: صادق حسن زاده
گروه:

مشاهدات: 10724
دانلود: 5272

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10724 / دانلود: 5272
اندازه اندازه اندازه
طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

نویسنده:
فارسی

فصل پنجم: درباره آنچه كه انسان به كمال خویش نائل مى شود

توضیح

این فصل توضیح گونه اى است براى مطالبى كه در فصل دوم بیان شد مى گوییم: به تحقیق دانستى كه همانا كمال انسان، همان فناءهاى سه گانه اوست و به عبارت دیگر رسیدن به مقامى توحید فعلى، توحید اسمى و توحید ذاتى است و همچنین دانستى كه همانا قرب هر موجودى نیست به خداوند سبحان به اندازه حدود ذاتى و عدم هاى آن است؛ پس واسطه هایى كه بین نشئه بدنى انسان در سیر خویش به سوى خداوند سبحان ناگزیر است كه از همه مراتب افعال و اسماء و ذوات عبور كند تا اینكه به مقام هاى سه گانه توحید یعنى توحید فعلى، اسمى و ذاتى نایل گردد.

از آنجا كه براى انسان به كمال هیچ مرتبه اى امكان پذیر نیست مگر به فناى از آن مرتبه و بقاى آن كمال در همان محل مرتبه، پس او در هر مرتبه اى از كمال به مجرى همه انواع فیوضیاتى كه بر مراتب مادون آن مرتبه تراوش مى كند، آگاهى مى یابد و به وسیله آن تحقق پیدا مى كند تا اینكه به مقدم توحید ذات نایل مى گردد و براى او نه اسمى مى ماند و نه رسمى و ( الملك یومئذللّه ) (٩٨) در آن روز، پادشاهى از آن خداست.

واین برهان باتمام اختصار و ایجازى كه دارد مشتمل جمیع مقامات آنان پرده بر مى دارد و براى كسى كه اهل فهم و درك است، همین كفایت مى كند.

و اما از خصوصیات و ویژگیهاى اولیاء اللّه كسى جز پروردگارشان - عزاسمه - آگاه نیست و بر آن احاطه ندارد.

كامل كننده این بحث

احاطه به مقامات اولیاء اللّه به خصوص اسرار رازهاى آنان با خداوند سبحان امكان پذیر نیست؛ چرا كه ولایت كارهایشان باخود خداست و اسماء و رسوم ایشان در خدا فانى گشته است.

و خداوند سبحان مى فرماید:

( ولا یحیطون به علما ) (٩٩)

و آنان به آن علم و دانشى ندارد.

و همین شرافت و افتخار براى آنان بس است كه همانا ولایت امر شان را خداوند به عهده گرفته و مربى و بشارت گرشان نیز خداوند سبحان است خداوند متعال مى فرماید:

( الاان اولیاءاللّه لاخوف علیهم و لاهم یحزنون ) (١٠٠)

آگاه باشید كه بر اولیاء الهى نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند.

سپس خداوند سبحان در معرفى آنان مى فرماید:

( الذین امنوا و كانوا یتقون ) (١٠١)

همانا كه ایمان آوردند و تقوى پیشه كرده اند.

پس آنان را پس از توصیف كردن به تقوى، به ایمان داشتن معرفى نموده است.

واز قرار همانا تقوى همان حذر و دورى از چیزى است كه موجب خشم خداوند متعال مى شود و آن بعد از ایمان به خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله تحقق پیدا مى كند؛ پس دانستیم كه همانااین ایمان كه در آیه ذكر شده غیر از ایمانى است كه مقدم بر تقوى است و این براى تثبیت و تحكیم آن است به شكلى كه مقتضاى آن از آن تخلف ننماید.

مترجم گوید: علامه طباطبائى در تفسیر المیزان مى فرماید: الذین آمنوا وكانو یتقون تازه به صرف داشتن ایمان و تقوا معرفى نكرده بلكه با آوردن كتمه كانوا فهمانده كه اولیاى خدا قبل از ایمان آوردن، تقوائى مستمر داشته اند، فرموده: الذین یتقون آمنواوسپس بر این جمله مى فهماند كه اولیاى خدا قبل از تحقق این ایمان از آنان، دائما تقوا داشته اند و معلوم است كه ایمان ابتدایى مسبوق به تقوا نیست، بلكه ایمان و تقوا در افراد معمولى متقاربند وبا هم پیدا مى شوند و با عكس اولیاى خدا اول ایمان در آنان پیدا مى شود بعدا به تدریج داراى تقوا مى گردند، آن هم تقواى مستمر و دائمى. پس منظور از این ایمان مرتبه دیگرى دارد، غیر از آن مرتبه اول كه در افراد معمولى یافت مس شود. (١٠٢)

پس اصل همان و اعتراف اجمالى است كه امكان جمع شدن با شرك و گناهان دیگر را به طور اجمال دارد. خداوند سبحان مى فرماید:

( وما یومن اكثرهم باللّه الا وهم مشركون؛ ) (١٠٣) و بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند جز اینكه (بااو چیزى را) شریك مى گیرند. لیكن ایمان كامل و تمام ملازم اصول دین و فروع دین است و از آنها جداناپذیر مى باشد؛ پس معناى، بر مى گردد به تسلیم شدن در برابر هر آنچه كه حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله براى ما آورده است، همانطور كه خداوند سبحان مى فرماید:

( فلاو ربك لایومنون حتى یحكموك فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجامما قضیت و یسلموا تسلیما ) (١٠٤)

ولى چنین نیست، به پروردگارت قسم كه ایمان نمى آورند، مگر آن كه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است دارو گردانند؛ سپس از حكمى كه كرده اى در دلهایشان ناراحتى (و تردید) نكنند و كاملا سر تسلیم فرود آورند.

و تسلیم شدن تو براى كسى معنایش این است كه اراده و خواسته خود را خود دانسته درخواسته وارده او فانى سازى، پس چیزى را اراده نمى كنى مگر اینكه او بخواهد و این همان تبعیت و سرسپردگى كامل است؛ همانطور كه خداوند سبحان مى فرماید: ( قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى بحببكم اللّه و یغفر لكم ذنوبكم و اللّه غفور رحیم ) (١٠٥)

بگو اگر خدا را دوست دارید، ازمن پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد وگناهان شما را بر شما را ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است.

( یاایهاالذین آمنوا اتقواللّه و آمنوا برسوله یوتكم كفلین من رحمته ) (١٠٦)

اى كسانى كه ایمان آورده اید، از خدا پروا دارید وبه پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند.

پس ایمان دوم را به پیامبر مقید ساخته است وا ین ایمان، همان یقین تمام و كمال داشتن به خداوند سبحان و اسماء و صفات تو حقیقت آنچه پیامبرش آورده است مى باشد و پیروى كامل نمود و تسلیم محض در برابر پیامبر نماید وهدفشان تیز مطابق هدف او باشد؛ براى اینكه پیامبر، و رهبر آنهاست وبراى او غایت وهدفى جز به دست آوردن خشنودى خدا را و روگردانى كامل از دنیا، وجود ندارد.

خداوند سبحان مى فرماید:

( و اصبر نفسك مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشى یریدون وجهه و لا تعد عیناك عنهم ترید زینه الحیاة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قبله عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا ) (١٠٧)

و با كسانى كه پروردگارشان را صبح شام مى خوانند (او) خشنودى او را مى خواهند، شكیبایى پیشه كن و دودیده ات را از آنان بر مگیر كه زیور زندگى دنیا را بخواهى و از آن كس كه قلبش را از یاد هعود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروى كرده و (اساس) كادش بر زیاده روى است، اطاعت مكن.

سپس خداوند سبحان به آنها وعده مى دهد كه: ( و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ) (١٠٨) و به كسانى كه ایمان آورده اند مژده ده مه براى آنان نزد پروردگارشان سابقه نیك است.

(قدم صدق) همان مقام و منزیت ثایت و صادق واقعى است و اینكه مقام صدق را قدم صدق خوانده از باب كنایه است كه از نظر عرف نیز به كار مى رود و آن مقام و منزلت داشتن نزد خداوند سبحان است.

مترجم گوید: علامه طباطبائى در المیزان مى فرماید: (... اگر در آیه شریفه، منزلت صدق و یا به عبارت دیگر، مقام صدق را، قدم صدق خوانده، از باب كنایه است و چون اشغال مكان معمولا و عادتا به وسیله قدم صورت مى گیرد برین مناسبت كلمه قدم در مكان - اگر مورد از موارد مادى باشد - و در مقام منزلت - اگر مورد از امور معنوى باشد - استعمال مى شود و در آیه نیز به همین مناسبت استعمال شده...) (١٠٩)

و همچنین خداوند سبحان خداوند سبحان مى فرماید ( : ما عندكم ینفد و ما عند اللّه باق ) (١١٠) آنچه نزد اوست باقى پاپدار است.

پس خداوند متعال در این آیه خبر داده است آنچه نزد اوست باقى و دائمى و فناناپذیر و هلاك ناشدنى است.

و نیز فرمود ( : كل شى هالك الاوجهه ) (١١١) جز ذات او، همه چیز نابود شونده است. پس خدا خبر داده كه همه چیز نابود شدنى است به جز ذات و وجه خدا؛ پس بدین وسیله روشن مى شود كه آنچه نزد خداوند سبحان است وجه اى براى اوست و وجه هر چیزى قابل انفصال. جدایى از خود آن چیز نیست و آن همان چیزى است كه به وسیله آن با غیر از آن مى شود؛ پس از آنان كسانى اند باقدم صدق خویش توانسته اند رد سبحات و جه خداوند نمتعال متمكن گردند و در انوار الهى مستهلك و نابود شوند و از حیطه عمال و كارگزاران خارج شده و اختصاص به مكان خاصى نداشته باشند. ( فاینما تولوا فثم وجه اللّه ) (١١٢) پس به هر سور رو كنید، به سوى خداست. همچنین مى فرماید: ( كل من علیها فان * ویبقى وجه ربك ذو الجلال لو الاكرام ) (١١٣) هرچه بر (زمین) است فانى شونده است و ذات با شكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.

قاریان قرآن بر این نكته اتفاق دارند كه قرائت كلمه ذو به رفع مى باشد و صفت منقطع نیست همانطور كه این فرمایش خداوند متعال آن را گواهى مى كند: تبارك اسم ربك (١١٤) و سبح اسم ربك (١١٥) پس ذو صفت براى وجه است.

( و كلمه ذوالجلال و الاكرام ) نامى از اسماى حسناى خدا نیست.

پس اولیاء اللّه در خدا فانى مى شوند و از آنها نه اسمى مى ماند و نه رسمى جز صفات و اسماى خداوند سبحان؛ پس حجاب بر داشته مى شود؛ براى اینكه چیزى از آنان و با آنان و غیر آنان جز و جه خداوند صاحب جلال و اكرام، باقى نماند. این مسئله را خوب دریاب!

وبا این توضیحات معناى آنچه كه در حدیث درباره آوردن ملائكه نامه اى از سوى خداوند سبحان به ولى اللّه دربهشت، روشن مى شود كه در آن نامه این جمله آمده است: ( من الملك الحى القیوم الى الملك الحى القیوم! )

و به تحقیق خداوند سبحان به این اولیاء اللّه وعده تقرب به خداوند را داده وآنان را (مقربین) نامیده است، براى همین مقربین رابه كسانى كه سبقت گرفته اند و سابقین به شمار مى آیند، معرفى فرموده است: ( و السابقون السابقون *اولئك المقربون ) (١١٦) وسبقت گیرندگان مقدمند، آنانند همان مقزبان (خدا).

و بقت گیرندگان را منحصر كرده به كسانى كه خیرات انجام مى دهند پس خداوند سبحان مى فرماید: ( ثم اورنا الكتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد و منهم سابق بالخیدات ) (١١٧)

سپس این كتاب رابه آن بندگان خود كه (آنان را) برگزیده بودیم، به میراث دادیم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند وبرخى از ایشان میانه رو، و برخى زا آنان در كارهاى نیك به فرمان خدا پیشگام اند.

و همچنین خداوند سبحان مى فرماید:

( ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون * و الذین هم بآیات ربهم سومنون * و الذین هم بربهم لایشركون ) (١١٨)

در حقیقت، كسانى كه از بیم پروردگارشان هراسانند و كسانى كه به نشانه هاى پروردگارشان ایمان مى آورند و آنان كه به پروردگارشان شرك نمى آوردند.

پس به تحقیق هر شرك علمى را نفى كرده؛ تا آنجا كه مى فرماید:

( اولئك یسارعون مفى الخیرات و هم لها سابقون ) (١١٩)

آنانند كه در كارهاى نیك شتاب مى ورزند و آنان كه در انجام آنها سبقت مى جویند.

پس اینان همان مومنان حقیقى هستند كه تكامل آنها در سایه علم به خدا و عمل براى خدا تحقق پیدا مى كند و اینان در خیرات پیشگام اند و اهل تقرب و یقین به شمار مى آیند. سپس خداوند سبحان به این اولیاء اللّه وعده داده كه پرده از دلهاى آنها بردارد و رد قرآن كریم فرمود است:

( كلان كتاب الابرار لفى علیین * و ما ارداك ما علیون * كتاب مرقوم * یشهده المقربون ) (١٢٠)

نه چنین است، رد حقیقت تكتاب نیكان در علیون است و تو چه دانى (علیون) چیست؟ كتابى است نوشته شده، مقربان آن را مشاهده خواهد كرد. و علیون، همان عالم علوى است.

( و كذلك نرى ابراهیم ملكوت السموات والارض و لیكون من الموقنین ) (١٢١)

و این گونه، ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین كنندگان باشد.

واین هدف، همانند هدفى است كه خداوند سبحان در این آیه فرموده است: ( كذلك مكنا لیوسف فى الارض و لنعلمه من تاءویل الاحادیث ) (١٢٢)

و بدین گونه، ما یوسف را در آن سرزمین مكانت بخشیدیم تا به او تاءویل خوابها را بیاموزیم.

وهمچنین این آیه: ( و لیعلم اللّه الذین آمنوا ویتخذ منكم شهداء ) (١٢٣)

و خداوند كسانى را كه (واقعا) ایمان را ورده اند معلوم بدارد و از میان شما گواهانى بگیرد.

ولى این هدف همانند این آیه نیست: ( لئلا یكون للناس على اللّه حجة بعد الرسل ) (١٢٤)

تا براى مردم، پس از (فرستادن)پیامبران، در مقابل خدا(بهانه و) حجتى نباشد.

پس بنابراین، مفاد آیه این مى شود كه همانا خداوند سبحان به بندگان اهل یقین هود، ملكوت آسمانها و زمین را نشان مى دهد.

وهمانا خداوند سبحان در این آیه معناى ملكوت را افاده فرموده است: ( انما امره اذا اراد شیئاان یقول له كن فیكون * فسبحان الذى بیده ملكوت كل شى والیه ترجعون ) (١٢٥)

چونت به چیزى اراده فرماید، كارش این بس كه مى گوید: (باش)، پس (بى درنگ) موجود مى شود، پس (شكوهمند و) پاك است آن كسى كه ملكوت هر چیزى در دست اوست كه بازگدانیده مى شوید.

پسى معناى ملكوت، عالم امر است و آن هم همان عالم علوى است. و در حدیث آمده است لولاان الشیاطین یحومون حول قلوب بنى آدم لر او ملكوت السموات والارض (١٢٦) اگر نبود كه شیطان ها برگرد دلهاى آدمیان مى چرخند، هر آینه ملكوت آسمان ها و زمین را مى دیدند!

و شاهد بر اینكه خداوند سبحان ره دنبال یقین مشاهده ملكوت را ارزانى مى دارد، این آیه است:

( كلالو تعلمون علم الیقین * لترون الجحیم * ثم لترونها عین الیقین ) (١٢٧)

هرگز چنین نیست، اگر علم الیقین داشتید! به یقین دوزخ را مى بیند، سپس آن را قطعا به عین الیقین در مى یابید.

و همچنین این آیه:

( كلابل ران على قلوبهم ما كانوا یكسبون ) .

چنین است، بلكه آنچه مرتكب مكى شدند زنگار بر دلهایشان بسته است. (١٢٨) همچنین خداوند سبحان به این مطلب اشاره فرموده كه همانا آلوده شدن به گناهان حكم یقین را زائل مى كند، همانطور كه در آیه مى فرماید:

( وجحدوا بها واستقنتها انفسهم ) (١٢٩)

و با آن كه دلهایشان بدان یقین داشت، ان را انكار كردند.

( افرایت من اتخذ الهه هواه واضله اللّه على علم و ختم على سمعه وقبله ) (١٣٠)

پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و برگوش او ودلش مهر زده است.

بلكه باید همراه یقین، عمل صالح و نیك نیز باشد تا نتیجه دهى داشته باشد و ثمره و میوه دهد. خداوند مى فرماید:

( الیه یصعدكم الكلم الطیب و العمل الصالح یرفعه ) (١٣١)

سخنان پاكیزه به سوى اوبالامى رود و كار شایسته به آن رفعت مى بخشد.

وبه اصل بحث خود برمى گردیم و مى گوییم: خداوند سبحان به اولیاءاللّه وعده داده كه زندگى آنها را یعنى وجودشان را مبدل مى سازد براى همین فرموده است:

( اومن كان میتا فاحییناه وجعلناه له نورا یمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها ) (١٣٢)

آیاكسى كه مرده (دل) و زنده اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون كسى است كه گویى گرفتار در تاریكیهاست و از آن بیرون آمدنى نیست؟

پس روشن گشت كه براى آنان زندگى است همراه با نور و روشنى، كه به وسیله آن در بى مردم راه مى روند، یعنى با مردم معاشرت مى كنند و معاشرت نیز با قوا و حواس انجام مى پذیرد؛ پس براى آنان زندگى و حیاتن نورانى و حواس و قواى ربانى است.

و همچنین خداوند متعال مى فرماید:

( وكذلك اوحینا الیك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب والایمان ولكن جعلناه نورا نهدى مه من نشاء من عبادنا ) (١٣٣)

و همین گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كردیم؛ تو نمى دانستى كتاب چیست و نه ایمان (كدام است؟) ولى آن را نورى گردانیدیم كه هركه از بندگان خود را بخواهیم بخ به وسیله آن راه مى نماییم.

پس آشكار گشت كه همانا این نور، روحى است داراى عقل و فهم و از عالم امر مى باشد، همانطور كه مى فرماید:

( اولئك كتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه ) (١٣٤)

در دل اینهاست كه (خدا) ایمان را نوشته وآنها را باروحى از جانب خود تایید كرده است.

سپس خداوند سیحان - عزوجل -خبر داده كه همانا آنان را نور خود هدایت خواهدنمود و آن همان نور ما فوق همه نورهاست كه به وسیله آن آسمانها و زمین روشن مى شود.

آنگاه خداوند سبحان مى فرماید:

( اللّه نور السموات والارض ) (١٣٥)

خدا نور آسمانهاو زمین است.

سپس به این نورى كه روشنى بخش آسمانها و زمین است مثل زده و فرموده:

( مثل نور كمشكاه فیها مصباح المصباح فى زجاجه كانها كوكب درى یوقد من شجرة مباركة زیتونه لاشرقیه و لا غربیه یكاد زیتها یضى وتو لم تمسسه نار نور على نور یهدى اللّه لنور من یشاء ) (١٣٦)

مثل نور او چون چرا عذابى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است؛ آن شیشه گویى اخترى در خشان است كه از درخت خجسته زیتونى كه نه شرفى است و نه غربى، افروخته مى شود؛ نزدیك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسیده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است؛ خدا هر كه را بخواهد با نور خویش هدایت مى كند.

پس براى نور خدا دو حجاب از نور است كه روشن مى شوند به نور خدا و آسمانها و زمین به آن دو حجاب نورانى، روشن مى شوند كه یكى از آن دو مشكات است كه نور كمترى دارد و خود از آنچه درون آن است و زجاجه (لوله شیشه اى) نام دارد نور مى گیرد كه آن زجاجه آن به نوبه خود را مصباح نور كسب مى نماید: پس مصباح قیم است به نور زجاجه ومشكات. و زجاجه قیم است به نور روشن مى نماید وشاید نور زمین از مشكات است و مافوق آن، زجاجه است وشاید نور آسمان از زجاجه باشد چنانكه خداوند سبحان مى فرماید:

( یدیر الامر من السماء الى الارض ) (١٣٧)

كار (جهان) را از آسمان گرفته تا زمین، اداره و تدبر مى كند.

در آیه شریفه از ماوراى آسمانها و زمین ذكرى به میان نیامده و براى مصباح كه در آیه ذكر شده بیان و توضیحى نیامده است غیر از آنچه از این فرمایش خداوند متعال ظاهر مى شود:

( یوقد من شجرة مباركة زینونة لاشریفة و لاغریبه یكاد زیتها یضى ولو لم تمسسه نار ) (١٣٨)

از درخت خجسته زیتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى شود. نزدیك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسیده باشد - روشنى بخشد.

آنگاه خداوند سبحان درباره تمثیلى كه از مشكات آورده توضیح بیشتر مى دهد و مى فرماید:

( فى بیوت اذن اللّه ان ترفع و یذكر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والاصال * رجال تلهیم تجارة و لا بیع عن ذكر اللّه واقام الصلاة وایتاء الزكاة ) (١٣٩)

در خانه هایى كه خدا رخصت داده كه (قدر و منزلت) آنها رفعت یابد و نامش در آنها یاد مى شود. در آن (خانه)هاهر بامداد وشامگاه او را نیایش مى كنند؛ مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را زیاد خدا و بر پاداشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمى دارد.

پس خداوند سبحان، اولیاء اللّه را چنین معرفى كرده است: آنان هرگز از ذكر خدا و رفتار نیك غافل نمى شوند؛ پس اینها كسانى اند كه هیچ حجابى و مانعى آنها را از یاد خداوند متعال باز نمى دارد و هیچ توجه و التفات به غیر خدا ندارند، پس ایشان خالص شده اند براى خداوند سبحان. و همانا در فصل پیشین هنگام ذكر آیاتى كه در حالات آنها وارد شده، مقدارى از احوال مخلصین را بازگو كردیم. خداوند متعال مى فرماید: ( سبحان اللّه عما یصفون الا عباد اللّه المخلصین ) . (١٤٠)

خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند به استثناى بندگان مخلص و پاكدل خدا.

و مى فرماید:

( كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین. ) (١٤١)

چنین (كردیم) تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانیم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.

و مى فرماید:

( فبعزتك لاغوینهم اجمعین الا عبادك منهم المخلصین ) . (١٤٢)

(شیطان گفت:) پس به عزت تو سوگند كه همگى را جدا از راه به در مى برم، مگر بندگان پاكدل و مخلص تو را.

و مى فرماید:

( فانهم لمحضرون الا عباد اللّه المخلصین. ) (١٤٣)

قطعا آنها (در آتش) احضار خواهند شد، مگر بندگان مخلص خدا.

مى فرماید:

( و ما تجزون الا ما كنتم تعملون الا عباد اللّه المخلصین ) . (١٤٤)

و جز آنچه مى كردید جزا نمى یابید مگر بندگان پاكدل و مخلص خدا.

پس به این ترتیب روشن گشت كه همانا خداوند سبحان از هر ثنا و ستایشى منزه است جز ستایش مخلصین و همانا خداوند، بدى و زشتكارى را از مخلصین بر طرف ساخته است و به درستى كه وسوسه ابلیس همه را لمس مى كند جز مخلصین را و همانطور هول و هراس رستاخیز در اثر صعقه و بى هوشى، نفح صور، احضار همگان، دادن كتاب و حساب و وزن كردن اعمال، هیچ كدام شامل این مخلصین نمى شود و اینان از همه آنها استثنا شده اند و همانا پاداش بر آنها در مقابل اعمال نیست چرا كه آنان هیچ عملى براى خود قایل نیستند؛ پس همه اینها، قسمتى از مواهب و عنایات خاص خداوند سبحان در حق اولیاء خویش است.

و از همه این مطالب به دست آمد كه از جمله مواهب الهى در حق اولیاء اللّه، فانى ساختن آنان در افعال و اوصاف و ذواتشان مى باشد؛ پس اولین چیزى كه از آنها فانى مى گردد همان افعال و اعمال است و كمترین آنها طبق آنچه كه بعضى از علما ذكر كرده شش مورد است: مرگ، زندگى، بیمارى، بهبودى، فقر و ثروت. پس آنان همه اینها را از خداوند سبحان مى بینند مانند كسى كه حركتى را مى بیند ولى محرك این حركت را مشاهده نمى كند در حالى كه مى داند محركى است. پس خداوند سبحان در مقام افعال آنان، قیام مى كند به طورى كه گویى عمل و فعال آنها، فعل خداوند سبحان است؛ چنانكه در كتاب كافى كلینى و توحید صدوق در حدیثى به نقل از امام صادق عليه‌السلام به این مساله اشاره شده است، در موردى كه از امام عليه‌السلام درباره این آیه سوال شده است: فلما اسفونا انتقمنا منهم (١٤٥)

و چون ما را به خشم در آوردند، از آنان انتقام گرفتیم.

امام صادق عليه‌السلام در پاسخ فرمودند: خداى - تبارك و تعالى - مانند ما خشگمین نمى شود بلكه او براى خود اولیائى خلق كرده كه آنها خشمگین و یا خشنود مى شوند و آن اولیاء، مخلوق خدا و مدبر به تدبیر خدایند و خداى تعالى رضاى آنان را رضاى خود و سخط آنان را سخط خود قرار داده؛ چون ایشان را داعیان به سوى خود و دلیل هایى بر هستى و آثار هستى خود قرار داده است بدین جهت اولیاء اللّه به خاطر او خشم مى كنند و به خاطر او راضى مى شوند و اصولا خداى تعالى در معرض اینگونه احوال قرار نمى گیرد و اگر خود خداى تعالى اینگونه الفاظ را درباره خود استعمال نكرده بود، ما نیز استعمال نمى كردیم ولى از آنجا كه خودش استعمال كرده، ناگزیر باید معناى صحیحى برایش پیدا بكنیم؛ معنایى كه كلام خود او مصدقش باشد، همچنان كه فرمودن من اهان لى ولیا. فقد بارزنى بالمحاربه و دعانى الیها؛ هر كس یكى از اولیاى مرا اهانت كند، به جنگ من آمده و به من اعلان جنگ كرده است. و نیز فرموده:

( من یطع الرسول فقد اطاع اللّه ) . (١٤٦)

هر كس رسول را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است.

و نیز فرموده:

( ان الذین یبایعونك انما یبایعون اللّه. ) (١٤٧)

كسانى كه با تو بیعت مى كنند با خدا بیعت كرده اند.

همه این گونه تعبیرات همان معنایى را دارد كه برایت گفتم و همچنین رضا و غضب خدا و صفات دیگرى كه نظیر رضا و غضب هستند، همه در حقیقت صفات اولیاى خداست نه صفات خود خدا. (١٤٨)

و اینكه امام صادق عليه‌السلام فرمودند: مما یشاكل... به آیات فراوان و روایات كه در این خصوص وارد شده اشاره فرموده اند از جمله آنهاست آیه: ( مارمیت اذ رمیت ولكن اللّه رمى ) . (١٤٩) و چون ریگ به سوى آنان افكندى، تو نیفكندى، بلكه خدا افكند. و این آیه كه مى فرماید ( : و ما ینطق عن الهوى # ان هو الا وحى یوحى ) ؛ (١٥٠) و از سرهوس سخن نمى گوید: این سخن بجز وحى كه وحى مى شود نیست. ضمیر در این نطق بر مى گردد و این فرمایش خداوند سبحان ( لیس لك من الامر شى ء؛ ) (١٥١)

هیچ یك از این كارها در اختیار تو نیست.

این فرمایش رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله در همین راستاست: فاطمه بضعه منى، من آذاها فقد اذانى و من اذانى، فقد اذى اللّه؛ فاطمه پاره وجود من است، هر كس او را اذیت كند مرا اذیت كرده است و هر كس مرا اذیت نماید، پس به تحقیق خدا را اذیت نموده است و روایت دیلمى به زودى ذكر خواهد شد؛ ان شاء اللّه.

(پس از فانى كردن افعال اولیاء اللّه) خداوند سبحان را اوصاف و صفات آنان را فانى مى سازد و اصول این اوصاف همانطور كه از اخبار اهل بیت عليهم‌السلام به دست مى آید، پنج مورد است: حیات، علم، قدرت، سمع و بصر. و خود خداوند متعال در این پنج مورد به جاى آنها قیام مى كند و آنها را به عهده مى گیرد. در كتاب كافى كلینى در حدیثى از امام صادق عليه‌السلام نقل مى كند كه فرموده: ان اللّه - جل جلاله - قال: ما تقرب الى عبد من عبادى بشى ء احب الى مما افترضت علیه و انه لیتقرب الى بالنافله حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به ولسانه الذى ینطق به ویده التى یبطش بها ان دعانى اجببه و ان سئلنى اعطیته؛ (١٥٢) خداى - جل جلاله - مى فرماید: هیچ بنده اى به سوى من اسباب تقرب خود را فراهم نمى سازد كه محبوب تر باشد نز من از آنچه را كه من بر وى حتم و واجب نموده ام و بطور یقین، بنده؛ من به سوى من تقرب مى جوید با به جا آوردن كارهاى مستحب، تا جائى كه من او را دوست دارم؛ پس چون من او را دوست داشتم، من گوش او هستم كه با آن مى شنود و چشم او هستم كه با آن مى بیند و زبان او هستم كه با آن سخن مى گوید و دست او هستم كه با آن مى دهد و مى گیرد و پاى او هستم كه با آن راه مى رود؛ وقتى كه مرا بخواند اجابت مى كنم، و وقتى كه از من در خواست نماید به او مى دهم.

و این حدیث رایج در بنى شیعه و سنى است و كتاب خداوند نیز آن را تصدیق مى كند:

( قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحبكم اللّه و یغفر لكم ذنوبكم. ) (١٥٣)

بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید.

و همچنین مى فرماید:

( یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله یوتكم كفلین من رحمته و یجعل لكم نورا تمشون به ویغفر لكم. ) (١٥٤)

اى كسانى كه ایمان آورده اید. از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به (بركت) آن راه سپرید و بر شما ببخشاید...

آنچنان كه از تطبیق سبك و سیاق این دو آیه بر مى آید كه هر دو امر به پیروى كردن از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نموده اند و ایمان به او را لازم شمرده اند، در واقع این دو آیه در حكم یكى هستند و هر دو، محبت خداوند متعال را براى بنده اش بیان مى كنند كه این محبت، رحمت و لطف چندان است و سبب مى شود تا صاحب نورى گردد كه به وسیله آن در میان مردم رفت و آمد نماید، یعنى با آنان معاشرت كند و با آنها زندگى نماید در حالى كه این بنده قبل از این، با قواى نفس و ابزار آن از قبیل گوش، چشم و دست و زبان در بین مردم به سر مى برد و زندگى مى كرد ولى اینكه بر اثر آن محبت الهى، آنها تبدیل به نورى اهدائى از طرف خداوند متعال شده است. این مطلب را خوب دریاب! و در كتاب اثبات الوصیه مسعودى خطبه اى از امیر المومنین عليه‌السلام نقل شده كه قسمتى از آن، این است: سبحانك اى عین تقوم نصب بهاء نورك و ترقى الى نور ضیاء قدرتك و اى فهم یفهم مادون ذلك الا ابصار كشفت عنها الاغطیه و هتكت عنها الحجب العمیه فرقت ارواحها الى اطراف اجنحه الارواح، فناجوك فى اركانك و ولجوا بین انوار بهائك و نظروا من مرتقى التربه الى مستوى كبریائك فسماهم اهل الملكوت زوارا و دعاهم اهل الجبروت عمارا... (١٥٥)

اى خداوندى كه سبحان و پاكى، كدام چشم توانایى مشاهده روشنائى نورت را دارد و صعود به سوى نور تابناك قدرتت را مى یابد و كدام فهم و درك را چه امكانى است جز چشمانى كه تو خود از آنها پرده بردارى فرموده اى و حجابهاى كورى را از آنها برگرفته اى؛ پس ارواح آنها در حال صعود به اطراف بالهاى آن ارواح هستند؛ پس آنها تو را در اركان وجودت مى خوانند و در انوار عظمتت فرو رفته اند و از این عالم خاكى بالا آمده و به كبریاى تو نگریسته اند؛ پس اهل عالم ملكوت آنان را زیارت كنندگان و اهل جبروت آنها را عمارت نشینان نامیده اند.

و در این رابطه حدیث هشام مطرح است كه در فصل سوم ذكر شد.

و این قبیل معانى در دعاها زیاد مطرح شده و در مناجات شعبانیه نیز على عليه‌السلام مى فرماید : الهى و الهمنى و لها بذكرك الى ذكرك و اجعل همتى الى روح نجاح اسمائك و محل قدسك... الهى هب لى كمال الانقطاع الیك و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسك. الهى و اجعلنى ممن نادیته فاجابك و لا حظتته فصعق لجلالك، فنا جیته سرا و عمل لك جهرا... الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا...؛ خدایا! مرا و اله و حیران ذكر خود براى یاد خودت گردان و همت و تلاشم را بر نشاط و فیروزى در اسماى خود مقام قدس و عظمت خویش قرار ده.... باز خداوندا! به من عنایت فرما كمال و نهایت انقطاع به سوى خود، را و چشمان دلهایمان را به نور و درخشش نظرشان به سویت نورانى كن تا به جایى رسد كه چشمان دلهایمان حجابهاى نور را بشكافد و به معدن عظمت وصول یابد و روح همایمان به مقام عز قدس تو متعلق گردد... بار الها! و مرا به بجهت انگیزترین نور مقام عزتت ملحق گردان، تا آن كه به تو عارف شوم و از ما سوایت منحرف گردم...

و این مناجات شعبانیه مشتمل بر مقدمه و ذى المقدمه است، یعنى سلوك و شهود را در بر مى گیرد.

و در كتاب عده الداعى این فهد حلى از وهب بن منبه نقل شده كه خداوند متعال به حضرت داود عليه‌السلام وحى كرد: یا داود! ذكرى لذا كرین و جنتى للمعطعین و حبى للمشتاقین و انا خاصه للمحبین اى داود! یاد من براى یاد كنندگان است و بهشت من براى اطاعت كنندگان مى باشد و محبت من براى مشتاقان است و خود من مخصوص محبان هستم.

پس از تحقق فناى فعلى و اسمى، فناى ذاتى انجام مى پذیرد و خداوند متعال ذات آنان را فانى مى سازد و اسم و رسم آنان را محو مى نماید و خود خداوند سبحان در مقام آنان مى ایستد و در آخر رساله توحید ذكر شده كه همانا این مقام برتر از آن است كه آن را به لفظ در آید و اشاره اى كه لمس نماید و همانا اطلاق مقام بر او نیز مجازى است و این مقامى است كه خداوند سبحان در آن را به روى پیامبرش محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله و خاندان پاكش اهل بیت عليهم‌السلام گشوده است.

و مى گویم: همانا الان نیز خداوند متعال اولیایى از امتش را به آنان ملحق مى فرماید همانطور كه روایات زیادى نقل شد كه خداوند سبحان شیعیان آنان را در آخرت به درجه و مقام معصومین عليهم‌السلام نائل خواهد شد. در كتاب بحارانوار از كتاب (ارشاد القلوب) دیلمى روایت كرده ذیل نفل كرده است قسمتى از آن حدیث این است كه خداوند متعال شب در معراج فرمود:

یا احمد! هل تدرى اى عیش اهنى و اى حیاة ابقى ؟

قال: الهم لا، قال: اما العیش الهنى فهو الذى لایقفر ضصاحبه عن ذكرى و لاینسى نعمتى و لایجعل حقى، یطلب رضائى فى لیله و نهاره. و اماالحیاة الباقیة فهى التى یعمل لنفسه حتى تهون علیه الدنیاو تغصر فى عبنه و تعظم الاخرة عند و یوتر هواى على هواه ویبتغى و مرضاتى و یعظم حق نعمتى (١٥٦) و یذكر عملى به و یراقبنى بالیل و النهار عند كل سیئة و معصیة .

و ینقى قلبه عن كل ما اكراه و یبغض الشیطان و وساوسه و لا یجعل لابلیس على قلبه سلطانا و سبیلا؛ فاذا فعل ذلك اءسكنت قلبه حبا حتى اءجعل قلبه لى و فراغه و اشتغاله و همه و حدیثه من النعمة التى اءنعمت بها على اءهل محبتى من خلقى و اءفتح عین قلبه و سمعه حتى یسمع بقلبه و ینظر بقلبه الیه ما فیها من اللذات و احذره من الدنیا و ما فیها كما یحذر الراعى على غنمه مراتع الهلكة و اذا كان هكذا یفر من الناس فرارا و ینقل من دار الفناء الى دار البقا و من الدار الشیطان الى دارالرحمان .

یا احمد! و لازیننه بالهیة و العظمه، فهذا هو العیش الهنى و الحیاة الباقیه و هذا مقام الراضین؛ فمن عمل برضائى الزمه ثلاث خصال: اغرفة شكرا لایخالطه الجهل و ذكرا لایخالطه النسیان و محبة لایوثر على محبتى محبة المخلوقین؛ فاذا احبنى احببته و افتح عین قبله الى جلالى و لااخفى علیه خاصة خلقى فاناجیه فى ظلم الیل و نور حتى حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم و اسمعه كلامى و كلام ملائكتى و اعرفة السر الذى یسترته عن خلقى و البسته الحیاء حتى یستحیى منه الخلق كلهم و یمشى على الارض مغفورا له .

واجعل قبله و اعیاو بصیرا و لااخفى علیه شیئا من جنة و لانار واعرفة ما یمر على الناس فى القیامة من الهول و الشدة و ما احاسب به الاغنیا والفقره و و الجهال والعلماء و انور له فى قبره و انزل كتابه فى یمنه فقیرا منشورا: ثم لااجعل بینى ترجمانا فهذه صفات المحبین .

یااحمد! اجعل همك هما و اجعل لسانك لسانا و اجعل بدنك حیا لایفعل ابدا، من یفعل عنى لا ابالى فى اى و اد هلك؛ (١٥٧)

اى احمد! آیا مى دانى چه عیشى گوارتر و چه زتدگى ماندگارتر است؟ عرض كرد: خداوندا نمى دانم. فرمود: آن زندگى اى گواراتر است كه صاحبش از ذكر من غافل نگردد ونعمت مرا در بوته فراموشى نگذارد و جاهل به حق من نباشد و شب و روز به دنبال كسب رضا و خشنودى من باشد.

اما در زندگى جاویدان و ماندگارتر آن است كه صاحبش آن چنان روشى نسبت به نفس خود به كار گیرد مه دنیا رد نظرش پست و رد چشمش كوچن و آخرت در دیدگان او بزرگ گردد و خواسته مدا بر خواسته خودش مقدم بدارد و رضایت وخشتودى مرا بطلبد وحق نعمت مرا بزرگ بداند و رفتار مرا نسبت به رفتار خودش به خاطر بسپارد و در شب روز كه مى خواهدنافرمانى و گناه نماید مرا در نظر بگیرد و مراقب باشد و دل خود را از آمچه ناخوش دارم، درو سازد و شیطان و وسوسه هاى او را دشمن بدارد و نگذارد بر دلش راه یابد پس اگر چنین بود، من نیز محبت خود را دز دلش اسكان مى دهم تا اینكه دل او را كاملااز آن خود سازم و دلش را از دنیا فارغ و به آخرت مشغول نمایم واو را چون محبان دیگرم، از نعمتهاى تازه بهره مند سازم و چشم و گوش و دلش را باز كنم تا اینكه با دلش بشنود وبا آن به جلالت عظمت من نگاه نماید به طورى كه دنیا را بر او تنگ سازم و لذت هاى دنیوى را دشمن او قرار دهم و او را از دنیا و آنچه كه در دنیاست بترسانم همانطور كه چوپان گوسفندان خود را از چراگاه هاى خطرناك مى ترساند و دور مى نماید، او را از گناهان دور سازم و چون بنده اى به این مقام دست یافت، از مردم مى گریزد و گوشه گیرى اختیار مى نماید واز دنیاى فانى به دنیاى باقى منتقل مى شود، از خانه شیطان به خانه خداوند رحمان پناه مى آورد.

اى احمد! چنین بنده اى را به هیبت و عظمت زینت مى دهم، این است عیش گوارا و زندگى جاویدان و این است مقام اهل رضا و خشنودى؛ پس هر كس طبق رضا و خشنودى من رفتار نماید، سه خصلت را ملازم او مى سازم با سپاسگزارئى او را آشنا مى كنم كه با فراموشى مخلوط نشود و محبتى به او ارزانى مى دارم كه محبت مرا بر محبت آفریدگانم مقدم بدارد؛ پس چون مرا دوست بدارد من نیاز او را دوست خواهم داشت و چشم دلش را به شكوه و جلال خود از او پنهان نخواهم ساخت؛ پس در تاریكى شب و روشنائى روز با او سخن گویم نا اینكه سخن گفتن او با آفریدگانم قطع شود و با ایشان مجالست ننماید و سخنان خود و فرشتگانم را به گوشش برسانم و رازى را كه از مردم پنهان كرده ام در اختیارش قرار دهم لباسى از حیا و شرم بر او بپوشانم تا همه مردم از او شرم نمایند و بر روى زمین راه مى رود در حالى كه آمرزیده شده است و دل او را شنوا و بینا سازم و چیزى از بهشت و دوزخ براى او پنهان نمى كنم. و او را به آنچه در قیامت بر مردم را به آنچه در قیامت بر مردم مى گذارد از قبیل ترس و وحشت، آگاه نمایم و او را بر حساب رسى كه از ثروتمندان و فقیران و نادانان و عالمان به عمل خواهد آمد مطلع كنم و قبر او را نورانى نمایم تا اینكه نكیر و منكررا براى سئوال و جواب نزاد اوبفرستم، اما اندوه مرگ و تاریكى قبر و لحد و بیم روز قیامت را نبیند، پس براى او میزانش را نصب نمایم و نامه علمش را مى خواند و آن هنگام دیگر مترجمى بین من و او نیست و من با او بدان واسطه سخن گویم؛ پس اینهاست صفات محبان و دوستان.

اى احمد! همت خود را یكى ساز و زبانت را یكى گردان و بدن خود را زنده بدار كه لحظه اى غافل نباشى. هر كس از من غافل شد، بانكى نخواهم داشت كه در چه وادى هلاك مى گردد.

و در كتاب بحارالنوار از كافى كلینى و معانى الاخبار شیخ صدوق و نوادر راوندى با سندهاى مختلف از حضرت صادق عليه‌السلام و حضرت كاظم عليه‌السلام به نقل از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله حدیثى روایت شده كه ما این حدیث را طبق الفاظ كتاب كافى در اینجا ذكر مى كنیم، فرمود: استقبل رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله ، حاربة بن مالك بن النعمان الانصارى فقال له: كیف انت یا حارثه بن مالك؟ فقال؛ یا رسول اللّه مومن حقا؛ فقال له رسول اللّه عليه‌السلام لكل شى حقیقه فما حقیقه قولك فقال: یارسول اللّه عزفت نفسى عن الدنیا فاسهرت لیلى و اضمات هواجرى و كافى انظر الى عرشى ربى و قد و ضع للحساب و كانى انظر الى اهل الجنة یتزاورون فى الجنة و كانى اسمع عواء اهل النار فى النار؛ فقال رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله عبد نور اللّه قلبه، ابصرت فاثبت.

امام صادق عليه‌السلام فرمود: رسول خدا عليه‌السلام باحارثه بن مالك بن نعمان انصارى روبرو شد، حضرت فرمود: حارثه بن مالك! چگونه اى؟ عرض كرد: یا رسول اللّه: مومن حقیقى ام! رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: هر چیزى را حقیقتى است، حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت: یا رسول اللّه! به دنیا بى رغبت شده ام، شب را (براى عبادت) بیدارم و روزهاى گرم را (در اثر روزه) تشنگى مى كشم و گویا عزش پزوزدگارم را مى نگرم كه براى حساب گسترده گشته و گویا اهل بهشت را مى بینم كه در میان دوزخ مى شنوم؛ رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: بنده اى است كه خدا را دلش رانورانى فرموده، بصیرت یافتى ثابت باش. (١٥٨)

واگر تو در این آیات و روایاتى كه نقل كردیم - هر چند آنچه را نقل نكردیم بیش از آن است كه تقل نمودیم - یه خوبى تدبر نمایى سواز این عبارات، است. و اللّه الهادى والمستعان؛ و خداوند هدایتگر و یارى كننده است. سخن را در اینجا به پایان مى رسانیم.

و الحمدا على الاتمام و على سیدنا محمدو اله الصلوه والسلام.