نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 19930
دانلود: 2697

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19930 / دانلود: 2697
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بخش هشتم : مهر و نفقه

مهر و نفقه(١)

مقدمه يـكـى از سـنن بسيار كهن در روابط خانوادگى بشرى اين است كه مرد هنگام ازدواج براى زن (مـهـر) قـائل مى شده است ؛ چيزى از مال خود به زن يا پدر زن خويش مى پرداخته است و به علاوه در تمام مدت ازدواج عهده دار مخارج زن و فرزندان خويش بوده است

ريشه اين سنت چيست ؟ چرا و چگونه به وجود آمده است ؟ مهر ديگر چه صيغه اى است ؟ نفقه دادن به زن براى چه ؟ آيا اگر بنا باشد هر يك از زن و مرد به حقوق طبيعى و انسانى خـويـش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى ميان آنها حكمفرما باشد و با زن مانند يك انـسـان رفـتـار شـود، مهر و نفقه مورد پيدا مى كند؟ يا اينكه مهر و نفقه يادگار عهدهايى اسـت كـه زن مـمـلوك مـرد بـوده است ؛ مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها - خصوصا در قـرن بـيستم - اين است كه مهر و نفقه ملغى گردد، ازدواجها بدون مهر صورت گيرد و زن خـود مـسـؤ وليـت مـالى زنـدگـى خـويـش را بـه عـهـده بـگـيـرد و در تكفل مخارج فرزندان نيز با مرد متساويا شركت كند.

سـخـن خـود را از مـهر آغاز مى كنيم ببينيم مهر چگونه پيدا شده و چه فلسفه اى داشته و جامعه شناسان پيدايش مهر را چگونه توجيه كرده اند؟

تاريخچه مهر مـى گـويـنـد در ادوار مـاقـبـل تـاريـخ كـه بـشـر بـه حـال تـوحـش مـى زيـسـتـه و زنـدگـى شـكـل قـبـيـله اى داشـتـه ، بـه عـلل نـامـعـلومـى ازدواج بـا هـمـخون جايز شمرده نمى شده است جوانان قبيله كه خواستار ازدواج بوده اند، ناچار بوده اند از قبيله ديگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب كنند. از اين رو براى انتخاب همسران به ميان قبايل ديگر مى رفته اند. در آن دوره ها مرد به نقش خـويـش در تـوليـد فـرزنـد واقـف نـبـوده اسـت ؛ يعنى نمى دانسته كه آميزش او با زن در تـوليد فرزند مؤ ثر است فرزندان را به عنوان فرزند همسر خود مى شناخته نه به عـنـوان فرزندان خود. با اينكه شباهت فرزندان را با خود احساس مى كرده نمى توانسته عـلت ايـن شـبـاهـت را بـفـهـمـد. قـهـرا فرزندان نيز خود را فرزندان زن مى دانسته اند نه فرزند مرد، و نسب از طريق مادران شناخته مى شد نه از طريق پدران مردان موجودات عقيم و نـازا بـه حـساب مى آمده اند و پس از ازدواج به عنوان يك طفيلى كه زن فقط به رفاقت بـا او و به نيروى بدنى او نيازمند است در ميان قبيله زن به سر مى برده است اين دوره را (مـادر شـاهـى ) نـاميده اند. ديرى نپاييد كه مرد به نقش خويش در توليد فرزند واقف شـد و خـود را صـاحـب اصـلى فـرزنـد شـناخت از اين وقت زن را تابع خود ساخت و رياست خانواده را به عهده گرفت و به اصطلاح دوره (پدر شاهى ) آغاز شد.

در اين دوره نيز ازدواج با همخون جايز شمرده نمى شد و مرد ناچار بود از ميان قبيله ديگر براى خود همسر انتخاب كند و به ميان قبيله خود بياورد. و چون همواره حالت جنگ و تصادم ميان قبايل حكمفرما بود، انتخاب همسر از راه ربودن دختر صورت مى گرفت ؛ يعنى جوان دختر مورد نظر خويش را از ميان قبيله ديگر مى ربود.

تدريجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبايل مختلف مى توانستند همزيستى مسالمت آميز داشته باشند. در اين دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اينكه دختر مورد نظر خويش را بـه چـنـگ آورد مـى رفـت به ميان قبيله دختر اجير پدر زن مى شد و مدتى براى او كار مى كرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد، دختر خويش را به او مى داد و او آن دختر را به ميان قبيله خويش مى برد.

تـا ايـنـكـه ثـروت زياد شد. در اين وقت مرد دريافت كه به جاى اينكه سالها براى پدر عـروس كـار كـنـد بهتر اين است كه يكجا هديه لايقى تقديم او كند و دختر را از او بگيرد. اين كار را كرد و از اين جا (مهر) پيدا شد.

روى ايـن حـسـاب در مـراحل اوليه ، مرد به عنوان طفيلى زن زندگى مى كرده و خدمتكار زن بـوده اسـت در ايـن دوره زن بر مرد حكومت مى كرده است در مرحله بعد كه حكومت به دست مـرد افـتـاد، مرد زن را از قبيله ديگر مى ربوده است در مرحله سوم مرد براى اينكه زن را بـه چـنـگ آورد بـه خـانه پدر زن مى رفته و سالها براى او كار مى كرده است در مرحله چـهارم مرد مبلغى به عنوان (پيشكش ) تقديم پدر زن مى كرده است و رسم مهر از اينجا ناشى شده است

مـى گـويـنـد مـرد از آن وقـتـى كـه سـيـسـتـم (مـادرشـاهـى ) را سـاقـط كـرد و سـيـسـتم (پـدرشـاهـى ) را تـاءسـيـس نـمـود، زن را در حـكـم بـرده و لااقـل در حـكـم اجير و مزدور خويش قرار داد و به او به چشم يك ابزار اقتصادى كه احيانا شـهـوت او را نـيـز تـسـكـيـن مـى داد نـگـاه مـى كـرد، بـه زن اسـتـقـلال اجتماعى و اقتصادى نمى داد. محصول كارها و زحمات زن متعلق به ديگرى يعنى پدر يا شوهر بود. زن حق نداشت به اراده خود شوهر انتخاب كند و به اراده خود و براى خود فعاليت اقتصادى و مالى داشته باشد، و در حقيقت پولى كه مرد به عنوان مهر مى داده و مـخـارجـى كـه بـه عـنـوان نـفـقـه مـى كـرده اسـت در مقابل بهره اقتصادى بوده كه از زن در ايام زناشويى مى برده است

مهر در نظام حقوقى اسلام مرحله پنجمى هم هست كه جامعه شناسان و اظهارنظركنندگان درباره آن سكوت مى كنند. در ايـن مـرحـله مـرد هـنگام ازدواج يك (پيشكشى ) تقديم خود زن مى كند و هيچ يك از والدين حـقـى بـه آن پـيـشـكـشـى نـدارنـد. زن در عـيـن ايـنـكـه از مـرد پـيـشـكشى دريافت مى دارد، اسـتـقـلال اجـتماعى و اقتصادى خود را حفظ كند. اولا به اراده خود شوهر انتخاب مى كند نه بـه اراده پـدر يـا برادر. ثانيا در مدتى كه در خانه پدر است ، همچنين در مدتى كه به خـانـه شـوهـر مـى رود كـسـى حـق نـدارد او را بـه خـدمـت خـود بـگـمـارد و اسـتـثـمـار كـنـد. مـحـصـول كـار و زحـمـتـش بـه خـودش ‍ تعلق دارد نه به ديگرى و در معاملات حقوقى خود احتياجى به قيمومت مرد ندارد.

مـرد از لحـاظ بـهـره بـردارى از زن ، فـقـط حـق دارد در ايـام زنـاشـويـى از وصـال او بـهـره مـنـد شـود و مـكـلف اسـت مـادامـى كـه زنـاشـويـى ادامـه دارد و از وصال زن بهره مند مى شود، زندگى او را در حدود امكانات خود تاءمين نمايد.

ايـن مـرحـله هـمان است كه اسلام آن را پذيرفته و زناشويى را بر اين اساس بنيان نهاده است در قرآن كريم آيات زيادى هست درباره اينكه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به ديـگرى مرد بايد در تمام مدت زناشويى عهده دار تاءمين مخارج زندگى زن بشود و در عـيـن حـال در آمـدى كه زن تحصيل مى كند و نتيجه كار او، به شخص خودش تعلق دارد نه به ديگرى (پدر يا شوهر).

اينجاست كه مساءله مهر و نفقه شكل معماوشى پيدا مى كند، زيرا در وقتى كه مهر به پدر دختر تعلق مى گرفت و زن مانند يك برده به خانه شوهر مى رفت و شوهر او را استثمار مـى كـرد، فلسفه مهر بازخريد دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورى است كه هـر مـالكـى براى مملوك خود مى كند. اگر بناست چيزى به پدر زن داده نشود و شوهر هم حـق نـدارد زن را اسـتـثـمـار و از او بـهـره بـردارى اقـتصادى بكند و زن از لحاظ اقتصادى استقلال كامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نيازى به قيمومت و اجازه و سرپرستى ندارد، مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه ؟

نگاهى به تاريخ اگربخواهيم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببريم ، بايد اندكى توجه خود را بـه دوره هـاى چهارگانه اى كه قبل از اين مرحله گفته شده معطوف كنيم حقيقت اين است آنـچـه در ايـن بـاره گـفـتـه شـده جز يك سلسله فرضها و تخمينها چيزى نيست ؛ نه حقايق تـاريـخـى اسـت و نـه حـقـايـق عـلمـى و تـجـربـى پـاره اى قرائن از يك طرف و بعضى فرضيه هاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف ديگر، منشاء پديد آمدن اين فرضها و تـخـمـيـنـهـا درباره زندگى بشر ماقبل تاريخ شده است آنچه درباره دوره به اصطلاح مـادرشـاهـى گفته شده چيزى نيست كه به اين زوديها بتوان باور كرد، و همچنين چيزهايى كه درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران گفته اند.

در ايـن فـرضـهـا و تخمينها دو چيز به چشم مى خورد : يكى اينكه سعى شده تاريخ بشر اوليـه فوق العاده قساوت آميز و خشونت بار و عارى از عواطف انسانى تفسير شود. ديگر ايـنـكـه نـقش طبيعت از لحاظ تدابير حيرت انگيزى كه براى رسيدن به هدفهاى كلى خود به كار مى برد، ناديده گرفته شده است

ايـن گـونـه تـفـسـير و اظهار نظر درباره انسان و طبيعت براى غربى ميسر است اما براى شـرقـى - اگـر افـسـون شـده تـقـليـد غـرب نـبـاشـد - مـيـسـر نـيـسـت غـربـى بـه عـلل خـاصـى بـا عواطف انسانى بيگانه است ؛ قهرا نمى تواند براى عاطفه و جرقه هاى انـسـانـى نقش اساسى در تاريخ قائل شود. غربى اگر از دنده اقتصاد برخيزد، نان مى بـيند و بس تاريخ از نظر او ماشينى است كه تا نان به خوردش ندهى حركت نمى كند. و اگـر از دنـده مـسـائل جنسى برخيزد، انسانيت و تاريخ انسانيت با همه مظاهر فرهنگى و هـنـرى و اخـلاقـى و مـذهبى و با همه تجليات عالى و باشكوه معنوى ، جز بازيهاى تغيير شـكـل يـافـتـه جـنسى نيست و اگر از دنده سيادت و برترى طلبى برخيزد، سرگذشت بشريت از نظر او يكسره خونريزى و بيرحمى است

غربى در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شكنجه ها ديده و آزارها كشيده و زنده زنده در آتـش انـداخـتـن هـا مـشاهده كرده است به همين جهت از نام خدا و مذهب و هر چيزى كه اين بو را بـدهـد وحشت مى كند و از اين رو با همه آثار و علائم فراوان علمى كه از هدف داشتن طبيعت واگـذار نـبـودن جـهـان بـه خـود مـى بـيـنـد كـمـتـر جـراءت مـى كـنـد بـه اصل (علت غايى ) اعتراف كند.

مـا از ايـن مـفـسـران نـمـى خـواهـيـم كـه بـه وجـود پـيـامـبـران - كـه در طـول تـاريـخ ظهور كرده اند و منادى عدالت و انسانيت بوده اند و با انحرافات مبارزه مى كرده اند و نتايج ثمربخشى از مبارزات خود مى گرفته اند اقرار و اعتراف كنند؛ از آنها مى خواهيم كه لااقل نقش آگاهانه طبيعت را فراموش نكنند.

در تـاريـخ روابـط زن و مـرد قـطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بى شمارى رخ داده است قـرآن قـسـاوت آمـيزترين آنها را حكايت كرده است اما نمى توان گفت سراسر اين تاريخ قساوت و خشونت بوده است

فلسفه حقيقى مهر بـه عقيده ما پديد آمدن مهر نتيجه تدبير ماهرانه اى است كه در متن خلقت و آفرينش براى تعديل روابط زن و مرد و پيوند آنها به يكديگر به كار رفته است

مـهـر از آنـجـا پـيـدا شـده كـه در مـتـن خلقت نقش هر يك از زن ومرد در مساءله عشق مغاير نقش ديـگـرى اسـت عـرفـا اين قانون را به سراسر هستى سرايت مى دهند، مى گويند قانون عـشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حكومت مى كند با اين خصوصيت كه مـوجـودات و مـخـلوقـات از لحاظ اينكه هر موجودى وظيفه خاصى را بايد ايفا كند متفاوتند؛ سوز در يك جا و ساز در جاى ديگر قرار داده شده است

فخرالدين عراقى ، شاعر معروف مى گويد :

سـاز طرب عشق كه داند

كه چه ساز است

كز زخمه آن نه فلك

اندر تك و تاز است

رازى اسـت در ايـن پـرده

گـر آن را بـشناسى

دانى كه حقيقت ز چه

دربند مجاز است

عشق است كه هر دم به

دگر رنگ در آيد

ناز است به جايى و

به يك جاى نياز است

در صـورت عـاشـق چـه در آيد

همه سوز است

در كسوت معشوق چه آيد

همه ساز است

مـا در مـقـاله چـهارده از اين سلسله مقالات ، آنجا كه تفاوتهاى زن و مرد را بيان مى كرديم گـفـتـيـم كـه نـوع احـسـاسـات زن و مـرد نـسـبـت به يكديگر يك جور نيست قانون خلقت ، جـمـال و غـرور و بـى نـيـازى را در جـانـب زن ، و نـيـازمـنـدى و طـلب و عـشـق و تـغـزل را در جـانـب مـرد قـرار داده اسـت ضـعـف زن در مقابل نيرومندى بدنى به همين وسيله تعديل شده است و همين جهت موجب شده كه همواره مرد از زن خـواسـتـگـارى مـى كـرده اسـت قـبـلا ديـديـم كه طبق گفته جامعه شناسان ، هم در دوره مادرشاهى و هم در دوره پدرشاهى ، مرد بوده است كه به سراغ زن مى رفته است

دانشمندان مى گويند : مرد از زن شهوانى تر است در روايات اسلامى وارد شده كه مرد از زن شـهـوانـى تـر نـيـسـت بـلكـه بـرعـكـس اسـت ، لكـن زن از مـرد در مـقـابـل شهوت تواناتر و خوددارتر آفريده شده است نتيجه هر دو سخن يكى است به هـر حـال مرد در مقابل غريزه از زن ناتوان تر است اين خصوصيت همواره به زن فرصت داده اسـت كـه دنـبـال مرد نرود و زود تسليم او نشود و بر عكس ، مرد را وادار كرده است كه بـه زن اظـهـار نياز كند و براى جلب رضاى او اقدام كند. يكى از آن اقدامات اين بوده كه براى جلب رضاى او و به احترام موافقت او هديه اى نثار او مى كرده است

چرا افراد جنس نر هميشه براى تصاحب جنس ماده با يكديگر رقابت مى كرده اند و به جنگ و ستيز با يكديگر مى پرداخته اند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحب جنس نر حرص و ولع نشان نداده اند؟ براى اينكه نقش ‍ جنس نر و جنس ماده يكى نبوده است جنس نر همواره حـالت و نـقـش مـتـقاضى را داشته نه جنس ماده ، و جنس ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمى رفته است ، همواره از خود نوعى بى نيازى و استغنا نشان مى داده است

مهر با حيا و عفاف زن يك ريشه دارد. زن به الهام فطرى دريافته است كه عزت و احترام او به اين است كه خود را رايگان در اختيار مرد قرار ندهد به اصطلاح شيرين بفروشد.

همينها سبب شده كه زن توانسته با همه ناتوانى جسمى ، مرد را به عنوان خواستگار به آسـتـانـه خـود بـكـشـاند، مردها را به رقابت با يكديگر وادار كند، با خارج كردن خود از دسـتـرسـى مـرد عـشـق رمـانـتـيـك بـه وجـود آورد، مـجـنـون هـا را بـه دنبال ليلى ها بدواند و آنگاه كه تن به ازدواج با مرد مى دهد عطيه و پيشكشى از او به عنوان نشانه اى از صداقت او دريافت دارد.

مى گويند در بعضى قبايل وحشى دخترانى كه با چند خواستگار و عاشق بى قرار مواجه مـى شـده انـد، آنـهـا را وادار به (دوئل ) مى كرده اند؛ هر كدام كه ديگرى را مغلوب مى كرده يا مى كشته ، شايستگى همسرى با آن دختر را احراز مى كرده است

چـنـدى پـيـش روزنـامـه هـاى تـهران نوشتند كه يك دختر دو پسر خواستگار خود را در همين تـهـران به (دوئل ) وادار كرد، آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جان يكديگر انداخت

از نـظـر كـسـانـى كـه قـدرت را فقط در زور بازو شناسند و تاريخ روابط زن و مرد را يكسره ظلم و استثمار مرد مى بيند، باورى نيست كه زن ، اين موجود ضعيف وظريف ، بتواند ايـنـچـنـيـن افـراد جنس خشن و نيرومند را به جان يكديگر بيندازد، اما اگر كسى اندكى با تـدابـيـر مـاهـرانـه خلقت و قدرت عجيب و مرموز زنانه اى كه در وجود زن تعبيه شده آشنا باشد، مى داند كه اين چيزها عجيب نيست

زن در مـرد تـاءثـير فراوان داشته است تاءثير زن در مرد از تاءثير مرد در زن بيشتر بـوده اسـت مرد بسيارى از هنرنمايى ها و شجاعتها و دلاوريها و نبوغها و شخصيتهاى خود را مـديـون زن و خـودداريـهـاى ظـريـفـانـه زن اسـت ، مـديـون حـيـا و عـفاف زن است ، مديون (شيرين فروشى ) زن است زن هميشه مرد رامى ساخته و مرد اجتماع را. آنگاه كه حيا و عـفـاف و خـوددارى زن از مـيـان بـرود و زن بـخـواهـد در نـقـش مـرد ظـاهـر شـود، اول بـه زن مـهر باطله مى خورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مى كند و سپس اجتماع منهدم مى گردد.

هـمـان قـدرت زنـانـه كـه تـوانـسـتـه در طـول تـاريـخ شـخـصـيـت خـود را حـفـظ كند و به دنـبال مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بكشاند، مردان را به رقابت و جـنـگ بـا يكديگر درباره خود وادارد و آنها را تا سرحد كشته شدن ببرد، حيا و عفاف را شعار خود قرار دهد، بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرار آميز جلوه دهد، الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد، هنرآموز و شجاعت بخش و نبوغ آفرين او واقع شود، در او حس ‍ (تغزل ) و ستايشگرى بوجود آورد و او به فروتنى و خاكسارى و ناچيزى خـود در مقابل زن به خود ببالد، همان قدرت مى توانسته مرد را وادار كند كه هنگام ازدواج عطيه اى به نام (مهر) تقديم او كند.

مـهـر مـاده اى از يـك آيـيـن نـامـه كلى كه طرح آن در متن خلقت ريخته شده و با دست فطرت تهيه شده است

6 -نظام حقوق زن در اسلام

مهر در قرآن

قرآن كريم مهر را به صورتى كه در مرحله پنجم گفتيم ابداع و اختراع نكرد، زيرا مهر به اين صورت ابداع خلقت است كارى كه قرآن كرد اين بود مهر را به حالت فطرى آن برگردانيد.

قـرآن كـريـم بـا لطـايـف و ظـرافـت بـى نـظـيرى مى گويد :و آتوا النساء صدقاتهن نحله يعنى كابين زنان را كه به خود آنها تعلق دارد (نه به پدران يا برادران آنها) و عطيه و پيشكشى است از جانب شما به آنها، به خودشان بدهيد.

قرآن كريم در اين جمله كوتاه به سه نكته اساسى اشاره كرده است :

اولا بـا نـام (صـدقـه ) (بـه ضـم دال ) يـاد كرده است نه با نام (مهر).صدقه از ماده صـدق اسـت و بـدان جهت به مهر صداق يا صدقه گفته مى شود كه نشانه راستين بودن عـلاقـه مـرد اسـت بـعـضـى مـفـسـرين مانند صاحب كشاف به اين نكته تصريح كرده اند؛ هـمـچنانكه بنا به گفته راغب اصفهانى در مفردات غريب القرآن علت اينكه صدقه (به فتح دال ) را صدقه گفته اند اين است كه نشانه صدق ايمان است ديگر اينكه با ملحق كردن ضـمـيـر (هن ) به اين كلمه مى خواهد بفرمايد كه مهريه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر؛ مهر مزد بزرگ كردن و شير دادن و نان دادن به او نيست سوم اينكه با كلمه (نحله ) كـامـلا تـصـريـح مـى كـنـد كه مهر هيچ عنوانى جز عنوان تقديمى و پيشكشى و عطيه و هديه ندارد.

دوگونگى احساسات در حيوانات اختصاص به انسان ندارد؛ در همه جاندارها آنجا كه قانون دو جنسى حكمفرماست ، با اينكه دو جـنـس بـه يـكـديـگـر نـيـازمـنـدنـد، جـنـس نر نيازمندتر آفريده شده يعنى احساسات او نيازمندانه تر است و همين جهت به نوبه خود سبب شده كه جنس نر گامهايى در طريق جلب رضـايـت جـنـس مـاده بـردارد و هـم سـبـب شـده كـه روابـط دو جـنـس تـعـديـل شـود و جـنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نكند، حالت فروتنى و خضوع به خود بگيرد.

هديه و كادو در روابط نامشروع مـنـحـصـر بـه ازدواج و پـيمان مشروع زناشويى نيست ؛ آنجا هم كه زن و مرد به صورت نـامـشـروع مـى خـواهـنـد از وجود يكديگر لذت ببرند و به اصطلاح مى خواهند از عشق آزاد بـهـره بـبرند، باز مرد است كه به زن هديه مى دهد. اگر احيانا قهوه يا چايى يا غذايى صـرف كـنـنـد، مرد وظيفه خود مى داند كه پول آنها را بپردازد. زن براى خود نوعى اهانت تـلقـى مـى كـنـد كـه بـه خـاطـر مـرد مـايـه بـگـذارد و پـول خـرج كـنـد. عـيـاشـى بـراى پـسـر مـسـتـلزم داشـتـن پول و امكانات مالى است و عياشى براى يك دختر وسيله اى است براى دريافت كادوها. اين عـادات كـه حـتـى در روابـط نامشروع و غيرقانونى هم جارى است ناشى از نوع احساسات نامتشابه زن و مرد نسبت به يكديگر است

معاشقه فرنگى از ازدواجش طبيعى تر است در دنـيـاى غرب هم كه به نام تساوى حقوق انسانها حقوق خانوادگى را از صورت طبيعى خارج كرده اند و سعى مى كنند على رغم قانون طبيعت ، زن و مرد را در وضع مشابهى قرار دهـنـد و دلهـاى مـشـابـهـى در زنـدگـى خـانـوادگـى بـه عهده آنها بگذارند، آنجا كه به اصـطـلاح پـاى عـشـق آزاد بـه ميان مى آيد و قوانين قراردادى ، آنها را از مسير طبيعت خارج نـكـرده اسـت ، مـرد هـمـان وظـيـفـه طـبـيـعـى خـود يـعـنـى نـيـاز و طـلب و مـايـه گـذاشـتـن و پـول خـرج كـردن را انـجـام مـى دهـد، مـرد بـه زن هـديـه مـى دهـد و مـتـحـمل مخارج او مى شود در صورتيكه در ازدواج فرنگى مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نيز مسؤ وليت سنگينى به عهده زن مى گذارند؛ يعنى معاشقه فرنگى از ازدواج فرنگى با طبيعت هماهنگ تر است

مـهـر يـكى از نمونه هائى است كه مى رساند زن و مرد با استعدادهاى نامتشابهى آفريده شده اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطرى و طبيعى سندهاى نامتشابهى به دست آنها داده است

مهر و نفقه(٢)

مقدمه در فصل پيش فلسفه و علت اصلى پيدايش مهر را ذكر كرديم معلوم شد مهر از آنجا پيدا شـده كـه قـانون خلقت در روابط دو جنس به عهده هر يك از آنها نقش جداگانه اى گذاشته است معلوم شد مهر از احساسات رقيق و عطوفت آميز مرد ناشى شده نه از احساسات خشن و مـالكـانـه او. آنچه از ناحيه زن در اين امر دخالت داشته حس ‍ خوددارى مخصوص او بوده ، نـه ضـعـف و بى اراده بودن او، مهر تدبيرى است از ناحيه قانون خلقت براى بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عاليترى مهر به زن شخصيت مى دهد. ارزش معنوى مهر براى زن بيش از ارزش ‍ مادى آن است

رسوم جاهليت كه در اسلام منسوخ شد قـرآن كـريـم رسـوم جـاهـليـت را درباره مهر منسوخ كرد و آن رابه حالت اولى و طبيعى آن برگردانيد.

در جاهليت ، پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و (شيربها) حق خود مى دانستند.

در تـفـسـيـر كشاف و غيره مى نويسند هنگامى كه دخترى براى يكى از آنها متولد مى شد و ديـگـرى مـى خـواسـت بـه او تـبريك بگويد، مى گفت : (هنيئا لك النافجه ) يعنى اين مـايه افزايش ثروت ، تو را گوارا باد، كنايه از اينكه بعدا اين دختر را شوهر مى دهى و مهر دريافت مى دارى

در جـاهـليت ، پدران و در نبودن آنها برادران ، چون از طرفى براى خود حق ولايت و قيمومت قائل بودند و دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادند و نه به اراده او، و از طرف ديگر مـهـر دختر را متعلق به خود مى دانستند نه به دختر، دختران را معاوضه مى كردند به اين نحو كه مردى به مرد ديگر مى گفت كه من دختر يا خواهرم را به عقد تو در مى آورم كه در عـوض دخـتـر يـا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مى كرد. به اين ترتيب هر يك از دو دخـتـر مـهـر ديـگـرى به شمار ميرفت و به پدر يا برادر ديگرى تعلق مى گرفت اين نـوع نـكـاح را نـكـاح (شـغـار) مـى ناميدند. اسلام اين رسم را منسوخ كرد. پيغمبر اكرم فرمود (لا شغار فى الاسلام ) يعنى در اسلام معاوضه دختر يا خواهر ممنوع است

در روايات اسلامى آمده است كه پدر نه تنها حقى به مهر ندارد بلكه اگر در عقد ازدواج براى پدر به عنوان امرى جداگانه از مهر چيزى شرط شود و مهر به خود دختر داده شود، بـاز هـم صـحـيـح نـيـسـت ؛ يـعـنـى پـدر حـق نـدارد بـراى خـود در ازدواج دخـتـر بـهـره اى قائل شود، هر چند به صورت امر جداگانه از مهر باشد.

اسـلام آيـيـن كار كردن داماد براى پدر زن را - كه طبق گفته جامعه شناسان در دوره هايى وجود داشته كه هنوز ثروت قابل مبادله اى در كار نبوده - منسوخ كرد.

كـاركـردن دامـاد بـراى پـدر زن تـنـهـا از ايـن جهت نبوده است كه پدران مى خواسته اند از ناحيه دختران خود بهره اى برده باشند؛ علل و ريشه هاى ديگر نيز داشته است كه احيانا لازمـه آن مـرحـله از تـمـدن بـوده اسـت و در حـد خـود ظـالمـانـه هـم نـبـوده اسـت بـه هـر حال چنين رسمى قطعا در دنياى قديم وجود داشته است

داسـتـان مـوسـى و شـعـيـب كـه در قرآن كريم آمده است ، از وجود چنين رسمى حكايت مى كند. مـوسـى در حـال فـرار از مـصـر وقتى كه به سر چاه (مدين ) رسيد، به حالت دختران شـعـيـب كـه در كـنـارى بـا گـوسـفـنـدان خـويـش ايـسـتـاده بـودنـد و كـسـى رعـايـت حـال آنـهـا را نـمـى كـرد رحـمـت آورد و بـراى گوسفندان آنها آب كشى كرد. دختران پس از مـراجـعـت نـزد پـدر، جـريـان روز را بـراى پدر نقل كردند و او يكى از آنها را پى موسى فـرستاد و او را به خانه خويش ‍ دعوت كرد. پس از آشنا شدن با يكديگر، يك روز شعيب بـه مـوسـى گـفت : من دلم مى خواهد يكى از دو دختر خود را به تو به زنى بدهم به اين شـرط كـه تـو هـشـت سـال بـراى مـن كـار كـنـى و اگـر دل خـودت خـواسـت دوسـال ديـگـر هـم اضـافـه كـن ده سـال بـراى مـن كـار كن موسى قبول كرد و به اين ترتيب موسى داماد شعيب شد. اينچنين رسـمـى در آن زمـان بـوده و ريـشـه ايـن رسـم دو چـيـز اسـت : اول نـبـودن ثـروت خـدمـتى كه داماد به زن يا پدر زن مى توانسته بكند غالبا منحصر بـه ايـن بـوده كـه بـراى آنـها كار كند. ديگر رسم جهاز دادن جامعه شناسان معتقدند كه رسـم جـهـاز دادن به دختر از طرف پدر، يكى از رسوم و سنن كهن است پدر براى اينكه بتواند جهاز براى دختر خود فراهم كند داماد را اجير خود مى كرد و يا از او پولى دريافت مى كرد. عملا آنچه پدر از داماد مى گرفت به نفع دختر و براى دختر بوده است

بـه هـر حـال در اسـلام ايـن آئيـن مـنـسـوخ شـد و پـدر زن حـق نـدارد مـهـر را مال خود بداند، هر چند هدف و منظورش اين باشد كه آن را صرف و خرج دختر كند. اين خود دخـتـر است كه اختيار آن مال را دارد كه به هر نحو بخواهد مصرف كند. در روايات اسلامى تصريح شده كه اين گونه مهر قرار دادن در دوره اسلاميه روا نيست

در زمـان جـاهليت رسوم ديگرى نيز بود كه عملا موجب محروم بودن زن از مهر مى شد. يكى از آنـهـا رسـم ارث زوجـيـت بـود. اگـر كـسـى مـى مـرد وارثـان او از قبيل فرزندان و برادران همان طورى كه ثروت او را به ارث مى بردند، همسرى زن او را نيز به ارث مى بردند پس از مردن شخص پسر يا برادر ميت حق همسرى ميت را باقى مى پـنـداشـت و خـود را مـخـتـار مـى دانـست كه زن او را به ديگرى تزويج كند و مهر را خودش بـگـيـرد و يـا او را بـدون مـهـر جديدى و به موجب همان مهرى كه ميت قبلا پرداخته زن خود قرار دهد.

قـرآن كـريـم رسـم ارث زوجـيـت را مـنـسـوخ كـرد، فـرمـود :يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا لايـحـل لكـم ان تـرثـوا النـسـاء كـرهـا (١٩) اى مردمى كه به پيغمبر و قرآن ايمان داريـد، بايد بدانيد كه براى شما روا نيست كه زنان مورثان خود را به ارث ببريد. در حالى كه خود آن زنان ميل ندارند كه همسر شما باشند.

قرآن كريم در آيه ديگر به طور كلى ازدواج با زن پدر را قدغن كرد هر چند به صورت ارث نـبـاشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج كنند. فرمود :(ولا تنكحوا ما نكح آبائكم ) با زنان پدران خود ازدواج نكنيد.

قـرآن كـريـم هـر رسـمـى كـه مـوجب تضييع مهر زنان مى شد منسوخ كرد، از آن جمله اينكه وقـتى كه مردى نسبت به زنش ‍ دلسرد و بى ميل مى شد او را در مضيقه و شكنجه قرار مى داد؛ هدفش اين بود كه با تحت شكنجه قرار دادن او، او را به طلاق راضى كند و تمام يا قـسـمـتـى از آنـچـه بـه عـنـوان مـهر به او داده از او پس بگيرد. قرآن كريم فرمود :ولا تـعـضـلوهـن لتـذهـبـوا بـبـعـض مـا آتيتموه يعنى زنان را به خاطر اينكه چيزى از آنها بـگـيـريـد و قـسـمتى از مهرى كه به آنها داده ايد جبران كنيد، تحت مضيقه و شكنجه قرار ندهيد.

يـكـى ديـگـر از آن رسـوم ايـن بود كه مردى با زنى ازدواج مى كرد و براى او احيانا مهر سـنـگـيـنى قرار مى داد. اما همينكه از او سير مى شد و هواى تجديد عروسى به سرش مى زد، زن بـيـچـاره را مـتهم مى كرد به فحشا و حيثيت او را لكه دار مى كرد و چنين وانمود مى كـرد كـه اين زن از اول شايستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج بايد فسخ شود و من مهرى كه داده ام بايد پس بگيرم قرآن كريم اين رسم را نيز منسوخ كرد و جلوى آن را گرفت

سيستم مهرى اسلام خاص خودش است يـكـى از مـسـلمـات ديـن اسـلام ايـن اسـت كـه مـرد حـقـى بـه مـال زن و كـار زن نـدارد؛ نه مى تواند به او فرمان دهد كه براى من فلان كار را بكن و نه اگر زن كارى كرد كه به موجب آن كار ثروتى به او تعلق مى گيرد مرد حق دارد كه بـدون رضـاى زن در آن ثـروت تصرف كند، و از اين جهت زن و مرد وضع مساوى دارند. و بـرخـلاف رسـم مـعـمـول در اروپـاى مـسـيـحـى كـه تـا اوايل قرن بيستم رواج داشت ، زن شوهردار از نظر اسلام در معاملات و روابط حقوقى خود تـحـت قـيـمـومـت شـوهـر نـيـسـت ؛ در انـجـام مـعـامـلات خـود اسـتـقـلال و آزادى كـامـل دارد. اسـلام در عـيـن ايـنـكـه بـه زن چـنـيـن اسـتـقـلال اقـتـصـادى در مـقـابـل شـوهـر داد و بـراى شـوهـر هـيـچ حـقـى در مـال زن و كـار زن و معاملات زن قرار نداد، آئين مهر را منسوخ نكرد. اين خود مى رساند كه مـهـر از نـظـر اسلام به خاطر اين نيست كه مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادى مى برد و نـيـروى بـدنى او را استثمار مى كند. پس معلوم مى شود اسلام سيستم مهرى مخصوص به خـود دارد. ايـن سـيستم مهرى و فلسفه اش را نبايد با ساير سيستمهاى مهرى اشتباه كرد و ايراداتى كه بر آن سيستمها وارد است بر اين سيستم وارد دانست

آيين فطرت همچنانكه در مقاله پيش گفتيم قرآن كريم تصريح مى كند كه مهر (نحله ) و عطيه است قـرآن ايـن عـطـيـه و پـيـشـكـشـى را لازم مـى دانـد. قـرآن رمـوز فـطـرت بـشـر را بـا كمال دقت رعايت كرده است و براى اينكه هر يك از زن و مرد نقش مخصوصى كه در طبيعت از لحـاظ عـلائق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده فراموش نكند، لزوم مهر را تاكيد كرده اسـت نـقـش زن ايـن اسـت كـه پاسخگوى محبت مرد باشد. محبت زن خوب است به صورت عكس العـمـل محبت مرد باشد نه به صورت ابتدايى عشق ابتدائى زن ، يعنى عشقى كه از ناحيه زن شـروع بـشود و زن بدون آنكه مرد قبلا او را خواسته باشد عاشق مردى بشود، همواره مـواجـه بـا شكست عشق و شكست شخصيت خود زن است ، برخلاف عشقى كه به صورت پاسخ بـه عـشـق ديـگـرى در زن پـيـدا مـى شـود؛ اينچنين عشق نه خودش شكست مى خورد و نه به شخصيت زن لطمه و شكست وارد مى آورد.