نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 19925
دانلود: 2697

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19925 / دانلود: 2697
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

در ديماه ١٣٣٥ روزنامه اطلاعات نوشت :

(اداره آمار فرانسه اطلاع مى دهد كه با اينكه در فرانسه عدد مولود پسر از دختر بيشتر است و به ازاء هر صد دختر صد و پنج پسر متولد مى شود، معذلك عدد زنان يك ميليون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بيشتر است و آنها علت اين تفاوت را مقاومت جنس زن در مقابل بيمارى ذكر كرده اند.)

در مجله سخن ، سال ششم ، شماره يازدهم مقاله اى تحت عنوان (زن در سياست و اجتماع ) از مـجـله مـاهـانـه و مـصـور يـونـسكو به وسيله دكتر زهرا خانلرى ترجمه شد. در آن مقاله از (اشلى مونتاك ) نقل شد كه :

(طـبـيـعـت زن از نـظـر علمى بر طبيعت مرد تفوق دارد. كروموزوم x مربوط به جنس ماده از كـرومـوزوم Y مـربـوط به جنس نر قويتر است لهذا عمر زن از عمر مرد درازتر است ، حد مـتـوسـط عـمـر زن از مـرد بـيـشـتـر است ، زن عموما از مرد سالمتر است ، مقاومتش در برابر بـسـيـارى از امـراض از مـرد بيشتر است ، اغلب زودتر معالجه مى شود. در برابر يك زن الكـن پنج مرد الكن يافت مى شود. در برابر يك زن كور رنگ ١٦ مرد كور رنگ يافت مى شـود. اسـتـعـداد نزف الدم تقريبا منحصر به جنس مرد است زن در برابر حوادث بيش از مـرد قـوه مـقـاومـت دارد. هـمه جا در جريان جنگ اخير محقق شده است كه در اوضاع مشابه ، زن بـسـيـار بـهـتـر از مـرد تـوانـسـتـه مـشـقـت مـحـاصـره (زنـدان ) اردوگـاه زنـدانـيـان را تحمل كند... تقريبا در همه كشورها تعداد انتحار در مردها سه برابر زنها است .)

نـظـريـه اشلى مونتاگو راجع به مقاومت بيشتر جنس زن در برابر بيمارى ، بعدها ضمن كتاب زن جنس برتر به وسيله آقاى حسام الدين امام ترجمه شد و در شماره ٧٠ مجله زن روز چاپ شد.

قدرت بيشتر مقاومت زن در برابر بيمارى سبب مى شود كه فرضا روزى مرد قدرت پيدا كـنـد و انـتـقـام خود را از جنس ‍ زن بگيرد و پاى او را به كارهاى سخت و خطرناك كه منجر بـه مـرگ و مـيـر مـى شـود بـكشد، مخصوصا او را به ميدان جنگ برده تن ظريف او را هدف تـوپ و مـسلسل و بمب قرار داده مزه اين كارها را به او بچشاند، باز هم به واسطه مقاومت بيشتر زن در مقابل بيمارى توازن عدد جنس زن و جنس مرد محفوظ نخواهد ماند.

ايـنـهـا هـمـه راجـع به مقدمه اول ، يعنى فزونى نسبى عدد زنان آماده ازدواج بر عدد مردان آماده ازدواج پس معلوم شد واقعا چنين حقيقتى وجود دارد و معلوم شد علت آن چيست ؟ و آن علت يا علتها از اول تاريخ بشر تا اين ساعت وجود داشته و دارد.

حق زن در چند همسرى امـا مـقدمه دوم ، يعنى اينكه فزونى عدد زن آماده ازدواج بر عدد مرد آماده ازدواج براى طبقه زن تـوليـد (حـق ) مـى كـنـد و بـراى مـردان و زنـان متاءهل ايجاد (وظيفه ).

در ايـنـكـه حـق تـاءهـل از طبيعى ترين و اصيل ترين حقوق بشرى است جاى سخن نيست هر كـسى (اعم از زن يا مرد) حق دارد زندگى خانوادگى داشته باشد، همان طورى كه حق دارد كار كند مسكن داشته باشد از تعليم و تربيت بهره مند شود؛ از بهداشت استفاده كند، امنيت و آزادى داشـتـه بـاشـد، اجـتـمـاع نه تنها نبايد مانعى در راه استيفاى اين حقوق ايجاد كند، بلكه بايد وسيله تاءمين اين حقوق را فراهم سازد.

از نـظـر مـا يـك نـقـيـصـه بـزرگ در اعـلامـيـه جـهـانـى حـقـوق بـشـر ايـن اسـت كـه به حق (تـاءهـل ) توجهى نكرده است اين اعلاميه از حقوقى مانند حق آزادى و امنيت ، حق رجوع مؤ ثـر بـه مـحـاكـم مـلى ، حـق تـابـعـيـت و تـرك تـابـعـيـت ، حـق آزادى ازدواج بـا اهـل هـر نـژاد و مـذهـب ، حـق مـالكيت ، حق تشكيل اتحاديه ، حق استراحت و فراغت ، حق آموزش و پرورش ياد مى كند اما از حق تاءهل يعنى حق داشتن يك كانون خانوادگى قانونى نامى به مـيـان نـمـى آورد. اين حق مخصوصا از ناحيه زن بيشتر اهميت دارد، زيرا زن بيش از مرد به داشـتـن كـانـون خـانوادگى نيازمند است در مقاله ٢٧ گفتيم ازدواج براى مرد از جنبه مادى اهـمـيـت دارد و بـراى زن از جـنبه هاى معنوى و عاطفى مرد اگر خانواده را از دست بدهد، با فـحـشـاء و رفـيقه بازى لااقل نيمى از احتياجات خود را برمى آورد، اما اهميت خانواده براى زن بيش ‍ از اينهاست زن اگر محيط خانوادگى را از دست بدهد، با فحشاء و رفيق بازى نـمـى تـوانـد بـه هـيـچ وجـه احـتـيـاجـات مـادى و مـعـنـوى خـود را - ولو بـه حداقل - تاءمين كند.

حـق تـاءهـل بـراى يـك مـرد يـعـنـى حـق اشـبـاع غـريـزه ، حـق هـمـسـر و شـريـك و هـمـدل داشـتـن ، حـق فـرزنـد قـانـونـى داشـتـن امـا حـق تـاءهـل بـراى يـك زن عـلاوه بر همه اينها يعنى حق حامى و سرپرست داشتن ، حق پشتوانه عواطف داشتن

اكنون پس از اثبات دو مقدمه بالا :

١. فزونى نسبى عدد زنان بر عدد مردان

٢. حق تاءهل يك حق طبيعى بشرى است

نتيجه اين است : اگر تك همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد عملا گروه زيادى از زنـان از حـق طـبيعى انسانى خود (حق تاءهل ) محروم مى مانند. تنها با قانون تجويز تعدد زوجات است - البته با شرايط خاصى كه دارد - كه اين حق طبيعى احياء مى گردد.

بر عهده زنان روشن بين مسلمان است كه شخصيت واقعى خود را باز يابند و به نام حمايت از حـقـوق حـقـه زن ، بـه نـام حـمـايـت از اخـلاق بـه نـام حـمـايـت از نـسـل بـشر، به نام يكى از طبيعى ترين حقوق بشر، به كميسيون حقوق بشر در سازمان مـلل پيشنهاد كنند كه تعدد زوجات در همان شرايط منطقى كه اسلام گفته ، به عنوان حقى از حقوق بشر به رسميت بشناسد و از اين راه بزرگترين خدمت را به جنس زن و به اخلاق بـنـمـايـنـد. صرف اينكه يك فرمول از جانب شرق آمده و غرب بايد از شرق پيروى كند، گناه محسوب نمى شود.

نظريه راسل برتراند راسل - چنانكه قبلا اشاره كرديم - به اين نكته توجه دارد كه اگر تك همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد مستلزم محروميت گروه زيادى از زنان مى شود. لهذا راه حلى پيشنهاد مى كند. اما چه راه حلى ؟! خيلى ساده ، پيشنهاد مى كند كه به اين زنان اجازه داده شود براى اينكه از داشتن فرزند محروم نمانند با شكار كردن مردان ، فرزندان بى پـدر به وجود آورند، و نظر به اينكه زن در حالى كه فرزند در رحم يا دامن دارد احتياج بـه كـمـك مادى دارد و معمولا پدر به نام نفقه به او كمك مى كند، دولت از اين جهت جانشين پدر شود و به اين گونه زنان كمك اقتصادى كند.

راسل پس از اينكه مى گويد :

(در انـگـلسـتـان كـنـونى بيش از دو ميليون زن زائد بر مردان وجود دارد و بنا بر عرف (عرف تك همسرى ) بايد همواره عقيم بمانند و اين براى آنها محروميت بزرگى است .)

مى گويد :

(وحـدت ازدواج كـامـل (تك همسرى ) مبتنى بر فرض تساوى تقريبى زنان و مردان است جـايـى كـه تـساوى وجود ندارد قساوت زيادى درباره كسانى مى شود كه به حكم قانون رياضى بايد مجرد بمانند. حال اگر مايل به ازدياد نفوس باشيم اين قساوت ، گذشته از نظر خصوصى از لحاظ عمومى نيز مجاز نخواهد بود.)

اين است راه حلى كه يك فيلسوف قرن بيستم براى اين مساءله اجتماعى پيشنهاد مى كند، و آن بـود راه حـلى كـه اسـلام پـيـشـنـهـاد كـرده اسـت اسـلام مـى گـويـد : ايـن مـشكل را به اين صورت حل كنيد كه يك نفر مرد واجد شرايط مالى و اخلاقى و جسمى بيش از يـك زن را تـكـفـل كـنـد، زن دوم را هـمسر قانونى و شرعى خود قرار دهد، ميان او و همسر اولش و هـمـچـنـيـن مـيـان فـرزنـدان ايـن زن و فـرزنـدان هـمسر اولش هيچ گونه تبعيض و تفاوتى قائل نشود، زن اول تحت عنوان يك وظيفه اجتماعى نسبت به خواهر خودش از حق خود بـگـذرد و فـداكـارى كـنـد و ايـن نـوع اشـتـراك و سـوسـيـاليزم را ضرورى ترين انواع سـوسـيـاليزم است بپذيرد. اما اين فيلسوف قرن بيستم مى گويد : زنان محروم شوهران زنـان ديـگـر را بـدزدنـد، بـچـه هـاى بـى پـدرى كـه از ايـن راه به وجود مى آيند دولت تـكـفـل كـنـد. از نـظـر ايـن فـيـلسـوف قـرن بـيـسـتـم احـتـيـاج زن بـه تـاءهـل فـقـط از سه ناحيه است : يكى از ناحيه جنسى كه با زرنگى و دلربايى زن به خـوبـى تاءمين مى شود، ديگر از ناحيه فرزند كه آن هم با دزدى تاءمين مى گردد، سوم از ناحيه اقتصادى كه به وسيله دولت بايد تاءمين شود. از نظر اين فيلسوف چيزى كه اهـمـيـت نـدارد يـكـى ايـن است كه زن احتياج دارد به عواطف صميمانه شوهر؛ احتياج دارد به ايـنـكـه مـردى او را زيـر بال حمايت خود بگيرد و تماس با او تنها از ناحيه احتياج جنسى نباشد. موضوع ديگرى كه از نظر اين فيلسوف اهميت ندارد وضع پريشان و ناراحت كننده كـودكـى اسـت كـه از ايـن راه بـه دنيا مى آيد. هر كودكى ، بلكه هر انسانى نياز دارد به پـدر شـنـاخـتـه شـده و مادر شناخته شده هر كودكى نياز دارد به عواطف صميمانه پدر و مادر. تجربه نشان داده است مادرى كه فرزندش پدر مشخصى ندارد و قلبش از منبع عواطف پـدر آن فـرزنـد سيراب نمى شود كمتر نسبت به فرزندش مهر مى ورزد. اين كسر محبتها را از كجا بايد تاءمين كرد؟ آيا دولت مى تواند تاءمين كند؟

آقاى راسل متاءسف است كه اگر پيشنهاد او قانونى نشود گروه زيادى از زنان مجرد عقيم مـى مـانـنـد. اما خود آقاى راسل بهتر مى داند كه زنان مجرد انگلستان شكيبايى انتظار چنين قـانـونـى را نـدارنـد؛ عـمـلا از پـيـش خـود مـشـكـل تـجـرد و فـرزنـد بـى پـدر را حل كرده اند.

از هر ده انگليسى در اطلاعات ٢٥ / ٩ / ٣٨ تحت عنوان (از هر ده انگليسى يكى حرامزاده است ) چنين نوشته بود :

(لندن ، رويتر، ١٦ دسامبر، خبرگزارى فرانسه در گزارشى كه دكتر ژ. آ. اسكات ، مـاءمـور پـزشـكـى شـهـردارى لنـدن تـهـيـه كـرده اسـت خـاطـرنـشـان شـده : سال گذشته در لندن از هر ده كودكى كه به دنيا آمدند يكى غير مشروع بوده است دكتر اسـكـات تـاءكـيـد كـرده اسـت كـه تـولدهـاى غـيـرقـانـونـى در حـال افـزايـش دائمـى اسـت و از ٣٣٨٣٨ نـفـر در سال ١٩٥٧ به ٥٣٤٣٣ نفر در سال بعدى افزايش يافته است .)

مـلت انـگـلسـتـان بـدون ايـنـكـه انـتـظـار قـانـونـى شـدن پـيـشـنـهـاد آقـاى راسل را بكشد خودش مشكل را حل كرد.

تعدد زوجات ممنوع و همجنس بازى رواست ! امـا دولت انـگـلسـتـان درسـت بـرخـلاف نـظـر آقـاى راسـل عـمـل كـرد؛ بـه جاى اينكه تكليف زنان مجرد را روشن كند و حقى براى آنها در وجود مـردان قـرار دهـد، كـارى كـرد كـه زنان پيش از پيش از وجود مردان محروم گردند. در هفته گـذشـتـه قـانون (همجنس بازى ) را به تصويب نهايى رسانيد. در تاريخ ١٤ / ٤ / ٤٦ روزنامه اطلاعات خبر داد :

(لنـدن مـجـلس عوام بريتانيا پس از يك بحث هشت ساعته قانون همجنس بازى را تصويب كرد و متن لايحه را براى تصويب نهايى به مجلس اعيان فرستاد.)

در ده روز بعد يعنى در ٢٤ / ٤ / ٤٦ نوشت :

(مجلس لردهاى انگليس قانون (همجنس بازى ) را در شور دوم تصويب كرد. اين قانون كـه قـبـلا بـه تـصـويـب مـجـلس عـوام انگليس رسيده به زودى از طرف اليزابت دوم ملكه بريتانيا توشيح خواهد شد.)

در حال حاضر در انگلستان تعدد زوجات ممنوع است اما همجنس بازى رواست

از نـظـر ايـن مردم اگر يك مرد براى زن خود (هوويى ) از جنس زن بياورد جايز نيست ، يـك عـمـل غـيـر انـسـانـى كـرده اسـت ، امـا اگـر (هـوويـى ) از جـنـس مـرد بـيـاورد، عـمـل شـرافتمندانه و انسانى و متناسب با مقتضيات قرن بيستم انجام داده است به عبارت ديـگـر بـه فـتـواى اهـل حـل و عـقـد انـگـلسـتـان اگـر (هـووى ) زن ريـش و سـبـيـل داشـتـه بـاشـد چـنـد هـمـسـرى اشـكـالى نـدارد! ايـنـكـه مـى گـويـنـد دنـياى غرب ، مـسـائل جـنـسـى و خـانـوادگـى را حـل كـرده و مـا بـايـد از راه حل هاى آنها استفاده كنيم ، به اين نحو حل كرده كه دانستيد.

ايـنـهـا بـراى مـن چـنـدان مـايـه تـعـجـب نـيـسـت راهـى كـه غـرب در مسائل مربوط به امور جنسى و امور خانوادگى پيش ‍ گرفته ، به نتايجى جز اين نتايج نمى رسد؛ اگر به نتايجى غير اينها برسد تعجب دارد.

آنچه مايه تعجب و تاءسف من است اين است كه مردم ما چرا منطق خود را از دست داده اند؟! چرا جـوانـان و تـحـصـيـل كـرده هـاى امـروز مـا كـمـتـر قـدرت تـجـزيـه و تحليل قضايا را دارند؟! چرا شخصيت خود را باخته اند؟! چرا اگر گوهرى در دست داشته باشند و مردم آنسوى جهان بگويند اين گردوست ، باور مى كنند و دور اندازند، و اما اگر گـردويـى در دسـت اجـنبى ببينند و به آنها گفته شود اين گوهر است ، باور كرده شيفته اش مى گردند؟!

آيا طبيعت مرد چند همسرى است ؟

حـتـمـا تعجب خواهيد كرد اگر بشنويد عقيده رايج روانشناسان و فيلسوفان اجتماعى غرب بر اين است كه مرد چند همسرى آفريده شده ، تك همسرى برخلاف طبيعت اوست

ويـل دورانـت در لذات فـلسـفه پس از آن كه شرحى درباره آشفتگيهاى اخلاقى امروز از نظر امور جنسى مى دهد ، مى گويد :

(بى شك بسيارى از آن ، نتيجه علاقه (اصلاح ناپذيرى ) است كه به تنوع داريم و طبيعت به يك زن بسنده نمى كند.)

هم او مى گويد :

(مرد ذاتا طبيعت چند همسرى دارد و فقط نيرومندترين قيود اخلاقى ، ميزان مناسبى از فقر و كـار سـخـت ، و نـظـارت دائمـى زوجـه مـى تـوانـد تـك هـمـسـرى را بـه او تحميل كند.)

در شماره ١١٢ مجله زن روز تحت عنوان (آيا مرد طبيعتا خيانتكار است ؟) نوشته است :

(پـروفـسـور اشـمـيـد آلمـانـى گـفـتـه اسـت :...در طـول تـاريـخ ، مرد هميشه خيانتكار بوده و زن دنباله رو خيانت حتى در قرون وسطى نيز بـرابـر شـواهـد مـوجـود ٩٠ درصـد از جـوانـان به دفعات رفيقه عوض مى كردند و ٥٠ درصـد از مـردان زن دار بـه هـمـسـرانـشـان خيانت مى ورزيدند. رابرت كينزى محقق معروف آمريكايى در گزارشش - كه به كينزى راپورت مشهور شده - نوشته است : مردان و زنان آمـريـكـايـى در بـى وفـايـى و خـيـانـت دسـت سـايـر ملل دنيا را از پشت بسته اند.. كينزى در قسمت ديگر گزارشش آورده است : (زن بر خلاف مـرد از تـنـوع جـويـى در عـشـق و لذات بـيـزار اسـت بـه هـمـيـن دليـل بـعـضـى اوقـات از رفـتـار مـرد سـر در نـمـى آورد. ولى مـرد تـنـوع جويى را نوع مـاجـراجـويـى تـلقـى مـى كـنـد، آسان از راه به در مى رود و به نظر او آنچه مهم است لذت جـسـمـى اسـت نـه لذت عـاطفى و روحى تظاهر به تماس عاطفى و روحى در مرد فقط تا وقـتـى اسـت كـه فـرصتى براى درك لذت جسمى پيش نيامده است روزى پزشك مشهورى بـه مـن گـفـت : (پـوليـگام ) بودن مرد (تنوع دوستى و تعدد خواهى ) و (منوگام ) بـودن زن (انـحـصـار خـواهـى و يكه شناسى ) يك امر بديهى است ، زيرا در مرد ميليونها سـلول (اسـپـرم ) تـوليـد مـى شـود در حـالى كـه زن در دوران آمادگى جز يك تخم از تخمدان توليد نمى كند). صرف نظر از فرضيه كينزى ، بد نيست از خودمان بپرسيم :آيا وفادار بودن براى مرد مشكل است ؟

هـانـرى دومـنـتـرلان فـرانـسـوى در پـاسـخ ايـن سـؤ ال نـوشته است : وفادار بودن براى مرد مشكل نيست بلكه غير ممكن است يك زن براى يك مـرد آفريده شده است و يك مرد براى زندگى و همه زنها. مرد اگر به تاريكى مى پرد و بـه زنـش ‍ خـيـانـت كـنـد تـقـصـيـر خـودش نـيـسـت ، تـقـصـيـر خـلقـت و طـبيعت است كه همه عوامل خيانت را در او به وجود آورده است .)

در شماره ١٢٠ همين مجله تحت عنوان (عشق و ازدواج به سبك فرانسوى ) چنين مى نويسد :

(زن و شـوهـر فـرانـسـوى مـسـاءله بـى وفـايـى را بـيـن خـودشـان حـل كـرده و بـراى آن قـاعـده و قـانـون و حـد و حـدودى قائل شده اند. اگر مرد از مرز اين قاعده و قانون تجاوز نكند پرش به تاريكى اش بى اهميت است آيا اصولا يك مرد بعد از دو سال زندگى زناشويى مى تواند وفادار بماند؟ بـه طـور يـقين نه ، زيرا اين خلاف طبيعتش است اما در مورد زنان تا اندازه اى تفاوت مى كـند و خوشبختانه آنها به اين تفاوت واقفند. در فرانسه اگر شوهرى مرتكب خيانت شود زنـش ‍ احـساس نارضايى نمى كند يا عصبانى نمى شود، زيرا به خودش دلدارى مى دهد : او فـقـط جسمش را با خودش نزد ديگرى برده نه روح و احساساتش را، روح و احساساتش مال من است .)

در چـنـد سـال پـيـش نـظـريـه يـك پـروفـسـور زيـسـت شـنـاس بـه نـام دكـتـر راسـل لى در هـمـيـن زمـيـنـه در روزنـامـه كـيـهـان مـنـتـشر شد و مدتى مورد بحث و گفتگوى نـويـسـنـدگـان ايـرانـى بـود. بـه عـقـيـده دكـتر راسل لى قناعت مرد به يك زن خيانت به نـسـل اسـت ، نـه از نـظـر كـمـيـت بـلكـه از نـظـر كـيفيت ؛ زيرا بسنده كردن مرد به يك زن نسل او را ضعيف مى كند. نسل در چندهمسرى قوى و نيرومند مى گردد.

بـه عـقـيده ما اين توصيف از طبيعت مرد به هيچ وجه صحيح نيست الهام بخش اين مفكران در اين عقيده اوضاع خاص محيط اجتماعى آنها بوده نه طبيعت واقعى مرد.

البـتـه مـا مـدعى نيستيم كه زن و مرد از لحاظ زيست شناسى و روانشناسى وضع مشابهى دارنـد. بـرعـكـس ، معتقديم زيست شناسى و روانشناسى مرد و زن متفاوت است و خلقت از اين تـفـاوت هـدف داشـتـه اسـت و بـه هـمين جهت نبايد تساوى حقوق انسانى زن و مرد را بهانه بـراى تـشـابـه و يكنواختى حقوق آنها قرارداد. از نظر روحيه تك همسرى نيز قطعا زن و مرد روحيه هاى متفاوتى دارند. زن طبعا تك شوهر است ، چندشوهرى بر ضد روحيه اوست نـوع تمنيات زن از شوهر با چند شوهرى سازگار نيست اما مرد طبعاتك همسر نيست ، به اين معنى كه چند زنى بر ضد روحيه او نيست چند زنى با نوع تمنياتى كه مرد از وجود زن دارد ناسازگار نيست

امـا مـا با آن عقيده كه روحيه مرد با تك همسرى ناسازگار است مخالفيم ما منكر اين نظر هـسـتـيـم كـه مـى گـويـد عـلاقـه مـرد به تنوع (اصلاح ناپذير) است ما با اين عقيده مخالفيم كه وفادارى براى مرد غيرممكن است و يك زن براى يك مرد آفريده شده و يك مرد براى همه زنها.

بـه عـقـيـده مـا عـوامل خيانت را محيطهاى اجتماعى در مرد به وجود آورد نه خلقت و طبيعت مسؤول خـيـانـت مـرد خـلقـت نـيـسـت ، مـحـيـط اجـتـمـاعـى اسـت عـوامـل خـيانت را محيطى به وجود مى آورد كه از يك طرف زن را تشويق مى كند تمام فنون اغـوا و انحراف را براى مرد بيگانه به كار ببرد، هزار و يك نيرنگ براى از راه بيرون رفـتـن او بـسـازد؛ و از طـرف ديـگـر بـه بـهانه اينكه يگانه صورت قانون ازدواج تك همسرى است ، صدها هزار بلكه ميليونها زن آماده و نيازمند ازدواج را از حق زناشويى محروم مى كند و آنها را براى اغواى مرد روانه اجتماع مى سازد.

در مـشـرق اسـلامـى پـيـش از آنـكه آداب و رسوم غربى رايج گردد ٩٠ درصد مردان ، تك همسر واقعى بودند؛ نه بيش از يك زن شرعى داشتند و نه با رفيقه و معشوقه سرگرم بـودنـد. زوجـيت اختصاصى به مفهوم واقعى كلمه بر اكثريت قريب به اتفاق خانواده هاى اسلامى حكمفرما بود.

چند همسرى ، عامل نجات تك همسرى تـعـجـب مـى كـنـيـد اگـر بـگـويـم تـعـدد زوجـات در مـشـرق اسـلامـى مـهـمـتـريـن عـامـل نـجـات تـك هـمـسـرى بـود. بـلى ، مـجـاز بـودن تـعـدد زوجـات بـزرگـتـريـن عـامـل نـجـات تك همسرى است ، به اين معنى كه در شرايطى كه موجبات تعدد زوجات پيدا مى شود و عدد زنان نيازمند به ازدواج از مردان نيازمند به ازدواج فزونى مى گيرد، اگر حـق تـاءهـل اين عده زنان به رسميت شناخته نشود و به مردانى كه واجد شرايط اخلاقى و مـالى و جـسـمـى هـستند اجازه چندهمسرى داده نشود رفيقه بازى و معشوقه گيرى ريشه تك همسرى واقعى را مى خشكاند.

در مـشـرق اسـلامـى از طـرفـى تـعـدد زوجـات مجاز بود و از طرف ديگر اين همه مهيجات و مـحـركـات اغـوا كـنـنـده نـبـود. لهـذا تك همسرى واقعى بر اكثريت خانواده ها حكمفرما بود و كـارمـعـشـوقـه بازى مردان به آنجا نكشيد كه كم كم برايش ‍ فلسفه بسازند و بگويند آفرينش مرد چندهمسرى است و تك همسرى براى مرد جزو ممتنعات و محالات جهان است

ممكن است بپرسيد : بنا به عقيده اين دانشمندان - كه از نظر قانون طبيعت ، مرد را چندهمسرى مـى دانند و از نظر قانون اجتماع تعدد زوجات را محكوم مى كنند - تكليف مرد در ميان اين دو قانون چه مى شود؟

تـكـليـف مـرد در مـكـتـب ايـن آقـايـان واضـح اسـت : مرد بايد قانونا تك همسر باشد و عملا چندهمسر؛ يك زن شرعى و قانونى بيشتر نداشته باشد، اما معشوقه و رفيقه هر چه دلش مى خواهد مانعى ندارد. به عقيده اين آقايان رفيقه گيرى و معشوقه بازى حق طبيعى و مسلم و مشروع مرد است ! و بسنده كردن مرد در همه عمر به يك زن نوعى (نامردى ) است

چهره واقعى بحث گـمـان مـى كـنـم وقـت آن رسـيـده است كه خواننده محترم درك كند كه مساءله اى كه از لحاظ چـنـدهـمسرى براى بشر مطرح بوده و هست چيست مساءله اين نيست كه آيا تك همسرى بهتر اسـت يـا چـنـدهـمـسـرى در ايـنـكـه تك همسرى بهتر است ترديدى نيست تك همسرى يعنى اخـتـصـاص خـانـوادگـى ، يـعـنـى ايـنكه جسم و روح هر يك از زوجين از آن يكديگر باشد. بـديـهـى است كه روح زندگى زناشويى كه وحدت و يگانگى است در زوجيت اختصاصى بهتر و كاملتر پيدا مى شود. آن دو راهى كه بشر بر سر آن قرار گرفته اين نيست كه از مـيـان تـك هـمـسـرى و چـندهمسرى كداميك را انتخاب كند. مساءله اى كه از اين لحاظ براى بـشر مطرح است اين است كه به واسطه ضرورتهاى اجتماعى ، مخصوصا فزونى نسبى عـده زنـان نـيازمند به ازدواج بر مردان نيازمند تك همسرى مطلق عملا در خطر افتاده است تـك هـمـسرى مطلق كه شامل تمام خانواده ها بشود افسانه اى بيش نيست يكى از دو راه در پـيـش اسـت : يا رسميت يافتن تعدد زوجات و يا رواج معشوقه بازى ؛ به عبارت ديگر يا چـنـدهـمـسـر شـدن مـعـدودى از مـردان مـتـاهـل - كـه حـتما از ١٠ درصد تجاوز نخواهد كرد - و سـروسـامـان يـافـتـن و خـانـه زنـدگى پيداكردن زنان بى شوهر، و يا بازگذاشتن راه مـعـشـوقـه بـازى ؛ و چـون در صـورت دوم هـر معشوقه اى مى تواند با چندين مرد ارتباط داشته باشد، اكثريت قريب به اتفاق مردان متاهل عملا چندهمسر خواهند بود.

آرى ، ايـن اسـت صورت صحيح طرح مساءله چندهمسرى اما مبلغان شيوه هاى غربى حاضر نـيـسـتـنـد صورت صحيح مساءله را طرح كنند؛ حاضر نيستند حقيقت را آشكارا بگويند. آنها واقعا مدافع مترس بازى و معشوقه گيرى هستند، زن شرعى و قانونى را سربار و مزاحم مـى دانـند و يكى اش را هم زياد مى دانند چه رسد به دو زن و سه زن و چهار زن ، لذت را در آزادى از قـيـود ازدواج مى شناسند، اما در گفته هاى خود براى ساده دلان چنين وانمود مى كنند كه ما مدافع تك همسرى هستيم ؛ بالحنى معصومانه مى گويند ما طرفدار آنيم كه مرد تك همسر و باوفا باشد نه چندهمسر و بى وفا!

نيرنگ مرد قرن بيستم مـرد قـرن بـيـسـتـم در بـسـيـارى از مـسـائل مـربـوط بـه حـقـوق خـانوادگى توانسته است نـعـل وارونـه بـزنـد و بـا نـامـهـاى قـشـنـگ تـسـاوى و آزادى ، زن را اغـفـال كـرده از تعهدات خود نسبت به او بكاهد و بر كامگيريهاى بى حساب خود بيفزايد. اما در كمتر مساءله اى به اندازه تعدد زوجات ، از اين جهت موفقيت داشته است

راسـتـى مـن گـاهـى در آثـار بـعـضـى از نـويسندگان ايرانى چيزهايى مى بينم كه دچار ترديد مى شوم ، نمى دانم ساده دلى است يا اغفال ؟

يكى از اين نويسندگان نظر خود را درباره تعدد زوجات اينچنين نوشته است :

(در حـال حـاضـر در مـمـالك پـيـشـرفـتـه روابـط زوجـيـن مـتـكـى بـر تـكـاليـف حـقـوقى مـتـقـابـل اسـت و بـنـابـرايـن شـنـاخـت تـعـدد زوجـات بـه هـر شـكـل و عـنوان (دائم يا منقطع ) از جانب زن همان اندازه دشوار است كه از مرد بخواهند وجود رقباى خود را در عرصه زناشويى تحمل كند.)

مـن نـمـى دانـم ايـن گـونـه اشـخـاص تـصـور واقـعـى شـان از ايـن مـسـاءله هـمـيـن اسـت يا نـعـل وارونـه مـى زنـنـد؟! آيـا ايـنـهـا واقـعـا نـمـى دانـنـد كـه تـعـدد زوجـات نـاشى از يك مـشـكـل اجـتـمـاعـى اسـت كـه بـر دوش تـمـام مـردان و زنـان مـتـاءهـل سـنـگـيـنـى مـى كـنـد و راه حـل بـهـتـرى از تـعـدد زوجـات تـاكـنـون بـراى ايـن مـشـكـل پـيـدا نـشـده اسـت ؟ آيا اينها نمى دانند كه چشمها را روى هم گذاشتن و شعار دادن و فرياد (زنده باد تك همسرى و مرگ بر چند همسرى ) دردى دوا نمى كند؟ آيا اينها نمى دانـنـد كـه تـعـدد زوجـات جـزو حـقـوق زن اسـت نـه حـقـوق مـرد و ربـطـى بـه حـقـوق متقابل زن و مرد ندارد؟

مضحك اين است كه مى گويند : (تعدد زوجات از جانب زن همان اندازه دشوار است كه از مرد بـخـواهـنـد وجـود رقـبـاى خـود را در عـرصـه زنـاشـويـى تـحـمل كند). گذشته از اينكه مقايسه غلطى است ، شايد نمى دانند كه دنياى امروز - كه اين آقايان هر پديده اى را به اين نام جذب مى كنند و هيچ ترديدى را در صحت رويدادهاى آن روا نـمـى دارنـد - مـرتـبـا از مـرد مـى خواهند كه عشق زن خويش را محترم بشمارد و وجود رقـباى خود را در عرصه زناشويى تحمل كند. دنياى امروز اين (نابردباريها) را به نـام حـسـادت ، تـعـصـب ، فـنـاتـيـسـم و غـيـره مـحـكـوم مـى كـنـد. اى كـاش جـوانـان مـا لااقل از عمق جرياناتى كه از اين لحاظ در مغرب مى گذرد اندكى آگاهى داشتند.

روشن شد كه تعدد زوجات ناشى از يك مشكل اجتماعى است نه طبيعت ذاتى مرد. بديهى است كـه اگر در اجتماعى مشكله فزونى نسبى عدد زنان نيازمند بر مردان نيازمند وجود نداشته بـاشـد تـعدد زوجات از ميان خواهد رفت و يا بسيار كم خواهد شد؛ و اگر بخواهيم در چنين شـرايطى (فرضا چنين شرايطى وجود پيدا كند)(زنانى بى شوهر نمانند) تعدد زوجات نـه كـافـى اسـت و نـه صـحـيـح بـراى ايـن مـنـظـور چـنـد چـيـز ديـگـر لازم اسـت : اول عـدالت اجـتـماعى و كار و در آمد كافى براى هر مرد نيازمند به ازدواج تا بتواند به تـشـكيل كانون خانوادگى اقدام نمايد. دوم آزادى اراده و اختيار همسر براى زن كه از طرف پدر يا برادر يا شخص ديگر اجبارا به عقد يك مرد زندار پولدار در آورده نشود. بديهى اسـت كـه اگـر زن آزاد و مختار باشد و امكان همسرى با يك مرد مجرد برايش فراهم باشد هرگز زن مرد زندار نخواهد شد و سر (هوو) نخواهد رفت اين اولياء زن هستند كه به طـمـع پـول ، دخـتـر يـا خـواهـر خـود را بـه مـردان زندار پولدار مى فروشند. سوم اينكه عـوامـل تـحـريـك و تـهـيـيـج و اغـوا و خـانـه خـراب كـن ايـنـقـدر زيـاد نـبـاشـد. عوامل اغوا، زنان شوهردار را از خانه شوهر به خانه بيگانه مى كشد، چه رسد به زنان بى شوهر.

اجـتـمـاع اگـر سـر اصـلاح دارد و طـرفـدار نـجـات تـك هـمـسـرى واقـعى است بايد در راه برقرارى اين سه عامل بكوشد، والا منع قانونى تعدد زوجات جز اينكه راه فحشاء را باز كند اثر ديگرى ندارد.

بحران ناشى از محروميت زنان بى شوهر امـا اگـر عدد زنان نيازمند بر مردان نيازمند فزونى داشته باشد، منع تعدد زوجات خيانت بـه بـشـريـت اسـت ، زيـرا تـنـهـا پـامـال كـردن حـقـوق زن در مـيان نيست اگر مطلب به پـامـال شـدن حـقـوق عـده اى از زنـان خـتـم مـى شـد بـاز قـابـل تـحـمـل بـود. بـحـرانـى كـه از ايـن راه عـارض اجتماع مى شود از هر بحران ديگر خطرناكتر است ، همچنانكه خانواده از هر كانون ديگر مقدستر است

زيـرا آن كـه از حـق طـبـيـعـى خـود مـحـروم مـى مـانـد يـك مـوجـود زنـده اسـت بـا هـمـه عـكـس العـمـل هـايـى كـه يك موجود زنده در محروميتها نشان مى دهد، يك انسان است با همه عوارض روانى و عقده هاى روحى در زمينه ناكاميها، زن است با همه نيرنگهاى زنانه ، دختر حواست با قدرت كامل (آدم فريبى ).

او گـنـدم و جو نيست كه زائد بر مصرف را به دريا بريزند يا در انبارى براى (روز مبادا) ذخيره كنند. خانه و اتاق نيست كه اگر مورد احتياج نبود قفلى به آن بزنند. بلى ، او يـك مـوجـود زنـده اسـت ، يـك انسان است ، يك زن است نيروى شگرف خود را ظاهر خواهد كرد و دمار از روزگار اجتماع بر خواهد آورد. او خواهد گفت :

سـخـن درسـت بـگـويـم نـمـى تـوانـم ديـد كـه مـى خـورنـد حريفان و من نظاره كنم

هـمـين (نمى توانم ديد) كارها خواهد كرد، خانه ها و خانواده ها ويران خواهد ساخت ، عقده هـا و كـيـنه ها به وجود خواهد آورد. واى به حال بشر آنگاه كه غريزه و عقده دست به دست هم بدهند.

زنـان مـحـروم از خـانـواده نهايت كوشش را براى اغواى مرد - كه قدمش در هيچ جا اين اندازه لرزان و لغـزان نـيـسـت - بـه كـار خـواهـنـد بـرد، و بـديـهـى اسـت كـه (چـو گـل بـسـيـار شـد پـيـلان بـلغـزنـد) و مـتـاءسـفـانـه از ايـن (گل ) مقدار كمى هم براى لغزيدن اين پيل كافى است

آيـا مطلب به همين جا خاتمه پيدا مى كند؟ خير، نوبت به زنان خانه دار مى رسد. زنانى كه شوهران خود را در حال خيانت مى بينند آنها هم به فكر انتقام و خيانت مى افتند، آنها هم در خيانت دنباله رو مرد مى شوند. نتيجه نهايى چه خواهد بود؟

نـتـيـجـه نـهـايـى در گـزارشى كه به (كينزى راپورت ) مشهور شده ، ضمن يك جمله خـلاصـه شـده اسـت : (مـردان و زنـان آمـريـكـايـى در بـى وفـايـى و خـيـانـت دست ساير ملل دنيا را از پشت بسته اند).

ملاحظه مى فرماييد كه تنها با فساد و انحراف مرد خاتمه نمى يابد، شعله اين آتش در نهايت امر دامن زنان خانه دار را هم مى گيرد.

عكس العمل هاى مختلف در زمينه پديده فزونى زن پـديـده فـزونـى نـسـبـى زن هـمـيـشـه در زنـدگـى بـشر وجود داشته چيزى كه هست عكس العـمـل هـا در بـرابر اين پديده - كه مشكله اى براى اجتماع به وجود مى آورد - يكسان نبوده اسـت مـلتـهـايـى كـه روحـشـان با تقوا و عفاف پيوند بيشترى داشته ، به رهبرى اديان بزرگ آسمانى اين مشكله را با تعدد زوجات حل كرده اند و ملتهايى كه تقوا و عفاف چندان با روحيه شان سازگار نبوده ، اين پديده را وسيله اى براى فحشاء قرار داده اند.

نه تعدد زوجات در مشرق ناشى از دين اسلام است و نه ترك آن در مغرب مربوط به دين مسيح است ، زيرا قبل از اسلام در مشرق زمين تعدد زوجات وجود داشته و اديان شرقى آن را مـجـاز كـرده بـودند، و در اصل دين مسيح هم نصى بر منع تعدد زوجات وجود ندارد؛ هر چه هست مربوط به خود ملل عرب است نه دين مسيح

مـلتـهـايـى كـه در مـسـيـر فـحـشاء قرار گرفته اند بيش از ملتهايى كه تعدد زوجات را تجويز كرده اند به تك همسرى ضربه زده اند.

دكـتـر مـحـمـد حسين هيكل نويسنده كتاب زندگانى محمد پس از ذكر آيات قرآن درباره تعدد زوجات مى گويد :

(ايـن آيـات اكـتـفـا بـه يـك زن را بـهـتر مى شمارد و مى گويد : اگر مى ترسيد مطابق عـدالت رفـتـار نـكـنـيـد فـقـط يـك زن بگيريد. ضمنا تاءكيد مى كند كه نمى توانيد به عـدالت رفـتار كنيد. اما در عين حال چون ممكن است در زندگى اجتماعى حوادثى پيش آيد كه تـعـدد زنـان را ايـجاب كند، بدين جهت آن را به شرط عدالت روا شمرده است محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در اثـنـاى جـنـگـهـاى مسلمانان كه گروهى از آنان كشته مى شدند و طبعا زنـانـشـان بـيوه ماندند، بدين طريق رفتار كرد. واقعا آيا مى توانيد بگوييد كه پس از جـنـگـهـا و امـراض عـمـومى و شورشها كه هزارها و ميليونها اشخاص تلف مى شوند و عده زيادى زنان بى شوهر مى مانند اكتفا به يك زن بهتر از چند زن است كه به طور استثناء و بـه قيد عدالت روا شمرده شده است ؟ آيا مردم مغرب زمين مى توانند ادعا كنند كه پس از جـنـگ جهانگير، قانون اكتفا به يك زن همانطور كه اسما وجود دارد عملا نيز اجرا شده است ؟)