نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 19911
دانلود: 2695

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19911 / دانلود: 2695
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خصلت انطباق اسلام با زمان از نظر خارجيان

اتـفـاقـا بـسـيارى از دانشمندان و نويسندگان خارجى ، اسلام را از نظر قوانين اجتماعى و مـدنـى مـورد مـطالعه قرار داده اند و قوانين اسلامى را به عنوان يك سلسله قوانين مترقى سـتـايـش كـرده و خـاصـيـت زنـده و جـاويـد بودن اين دين و قابليت انطباق قوانين آن را با پيشرفتهاى زمان مورد توجه و تمجيد قرار داده اند.

برنارد شاو نويسنده معروف و آزاد فكر انگليسى گفته است :

(من هميشه نسبت به دين محمد به واسطه خاصيت زنده بودن عجيبش نهايت احترام را داشته ام به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.

چـنـيـن پـيـش بـيـنـى مـى كـنم و از همين اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.

روحـانـيـون قـرون وسـطـى در نـتـيـجـه جـهـالت يـا تـعـصـب ، شـمايل تاريكى از آئين محمد رسم مى كردند، او به چشم آنها از روى كينه و عصبيت ، ضد مـسـيـح جـلوه كـرده بـود. مـن دربـاره ايـن مرد، اين مرد فوق العاده ، مطالعه كردم و به اين نتيجه رسيدم كه نه تنها ضد مسيح نبوده بلكه بايد نجات دهنده بشريت ناميده شود. به عـقـيـده مـن اگـر مـردى چـون او صـاحـب اخـتـيـار دنـيـاى جـديـد بـشـود، طـورى در حـل مـسـائل و مشكلات دنيا توفيق خواهد يافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تاءمين خواهد شد.)

دكتر شبلى شميل يك عرب لبنانى مادى مسلك است او براى اولين بار بنياد انواع دارون را بـه ضـمـيمه شرح بوخنر آلمانى ، به عنوان حربه اى عليه عقائد مذهبى ، به زبان عـربى ترجمه كرد و در اختيار عربى زبانان قرار داد. وى با آنكه ماترياليست است از اعـجـاب و تحسين نسبت به اسلام و عظمت آورنده آن خوددارى نمى كند و همواره اسلام را به عنوان يك آئين زنده و قابل انطباق با زمان ستايش مى كند.

ايـن مـرد در جـلد دوم كـتـابـى كه به نام (فلسفه النشوء والارتقاء) به عربى منتشر كـرده اسـت مـقـاله اى دارد تـحـت عـنـوان (القـرآن والعـمران ). اين مقاله را در رد يكى از خـارجـيـان كـه بـه كـشـورهـاى اسـلام مـسـافـرت كـرده و اسـلام را مسئول انحطاط مسلمين دانسته نوشته است

شـبـلى شـمـيـل سعى دارد درا ين مقاله ثابت كند كه علت انحطاط مسلمين انحراف از تعاليم اجـتـمـاعـى اسـلامى است نه اسلام و آن عده از غربى ها به اسلام حمله مى كنند يا اسلام را نـمـى شـنـاسـنـد و يا سوء نيت دارند و مى خواهند با بدبين كردن شرقى ها به قوانين و مقرراتى كه به هر حال از ميان خودشان برخاسته ، طوق بندگى خود را به گردن آنها بگذارند. در عصر ما اين پرسش كه آيا اسلام با مقتضيات زمان هماهنگى دارد يا نه عموميت پـيـدا كـرده اسـت ايـنـجـانـب كـه بـا طـبـقـات مـخـتـلف و مـخـصـوصـا طـبـقـه تـحـصـيل كرده و دنيا ديده برخورد و معاشرت دارم ، هيچ مطلبى را نديده ام به اندازه اين مطلب مورد سوال و پرسش واقع شود.

اشكالات

گـاهـى بـه پـرسش خود رنگ فلسفى مى دهند و مى گويند در اين جهان همه چيز در تغيير اسـت ، هـيـچ چـيـزى ثـابت و يكنواخت باقى نمى ماند. اجتماع بشر نيز از اين قاعده مستثنى نـيـسـت و چـگـونـه مـمكن است يك سلسله قوانين اجتماعى براى هميشه بتواند ثابت و باقى بماند؟

اگـر صـرفا از نظر فلسفى اين مساءله را مورد توجه قرار دهيم جوابش واضح است آن چـيـزى كـه هـمـواره در تـغـيـيـر اسـت نـو و كـهـنـه مى شود، رشد و انحطاط دارد، ترقى و تـكـامـل دارد هـمـانـا مـواد و تـركـيـبات مادى اين جهان است و اما قوانين جهان ثابت است مثلا مـوجـودات زنـده طـبـق قـوانـيـن خـاصـى تـكـامـل پـيـدا كـرده و مـى كـنـند و دانشمندان قوانين تـكـامـل را بـيان كرده اند. خود موجودات زنده دائما در تغيير و تكاملند، اما قوانين تغيير و تـكـامـل چـطـور؟ البـتـه قـوانـيـن تـغـيـيـر و تـكـامـل ، مـتـغـيـر و مـتـكامل نيستند و سخن ما درباره قوانين است .در اين جهت فرق نمى كند كه قانون مورد نظر يـك قـانـون طـبـيـعـى بـاشـد يـا يك قانون وضعى و قراردادى ، زيرا ممكن است يك قانون وضـعـى و قرار دادى ، از طبيعت و فطرت سرچشمه گرفته باشد و تعيين كننده خط سير تكاملى افراد و اجتماعات بشرى باشد.

ولى پرسشهايى كه در زمينه انطباق و عدم انطباق اسلام با مقتضيات زمان وجود دارد تنها جـنـبـه كلى و فلسفى ندارد. آن پرسشى كه بيش از هر پرسش ديگر تكرار مى شود اين است كه قوانين در زمينه احتياجات وضع مى شود و احتياجات اجتماعى بشر ثابت و يكنواخت نيست ، پس قوانين اجتماعى نيز نمى تواند ثابت و يكنواخت باشد.

اين پرسش چه پرسش خوب و ارزنده اى است اتفاقا يكى از جنبه هاى اعجاز آميز دين مبين اسلام - كه هر مسلمان فهميده و دانشمندى از آن احساس غرور و افتخار مى كند - اين است كه اسـلام در مورد احتياجات ثابت فردى يا اجتماعى ، قوانين ثابت و در مورد احتياجات موقت و مـتـغـيـر وضـع متغيرى در نظر گرفته است و ما به يارى خداوند تا اندازه اى كه با اين سلسله مقالات متناسب باشد شرح خواهيم داد.

خود زمان با چه چيز منطبق شود؟

اما قبل از آنكه وارد اين مبحث بشويم ، ذكر دو مطلب را لازم مى دانم :

يـكـى ايـنـكـه اكـثـر افـرادى كـه از پـيـشـرفـت و تـكـامـل و تـغـيير اوضاع زمان دم ميزنند خيال مى كنند هر تغييرى كه در اوضاع اجتماعى پيدا مى شود، خصوصا اگر از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد بايد به حساب تكامل و پيشرفت گذاشت ، و اين از گمراه كننده ترين افكارى است كه دامنگير مردم امروز شده است

بـه خـيـال ايـن گـروه ، چـون وسـائل و ابـزارهاى زندگى روز به روز عوض مى شود و كـامـلتـر جـاى نـاقـصـتـر را مـى گـيـرد و چـون عـلم و صـنـعـت در حـال پـيـشـرفـت اسـت ، پـس تـمـام تغييراتى كه در زندگى انسانها پيدا مى شود نوعى پـيـشـرفت و رقاء است و بايد استقبال كرد، بلكه جبر زمان است و خواه ناخواه جاى خود را باز مى كند. در صورتيكه نه همه تغييرات نتيجه مستقيم علم و صنعت است و نه ضرورت و جبرى در كار است

در همان حالى كه علم در حال پيشروى است طبيعت هوسباز و درنده خوى بشر هم بيكار نيست علم و عقل ، بشر را به سوى كمال جلو مى برد و طبيعت هوسباز و درنده خوى بشر سعى دارد بـشـر را بـه سوى فساد و انحراف بكشاند. طبيعت هوسباز و درنده خوى همواره سعى دارد عـلم را بـه صـورت ابـزارى براى خود درآورد و در خدمت هوسهاى شهوانى و حيوانى خود بگمارد.

زمان همان طورى كه پيشروى و تكامل دارد فساد و انحراف هم دارد. بايد با پيشرفت زمان پـيشروى كرد و با فساد و انحراف زمان هم بايد مبارزه كرد. مصلح و مرتجع هر دو عليه زمـان قـيـام مى كنند، با اين تفاوت كه مصلح عليه انحراف زمان و مرتجع عليه پيشرفت زمان قيام مى كند. اگر زمان و تغييرات زمان را مقياس كلى خوبى ها و بدى ها بدانيم پس خـود زمـان و تـغـيـيـرات آن را با چه مقياسى اندازه گيرى كنيم ؟ اگر همه چيز را با زمان بـايـد تطبيق كنيم ، خود زمان را با چه چيزى تطبيق دهيم ؟ اگر بشر بايد دست بسته در هـمـه چـيـز تـابـع زمـان و تـغـيـيـرات زمـان بـاشـد، پـس نـقـش ‍ فـعـال و خـلاق و سـازنـده اراده بـشـر كجا رفت ؟ انسان كه بر مركب زمان سوار است و در حـال حـركت است نبايد از هدايت و رهبرى اين مركب ، آنى غفلت كند. آنان كه همه از تغييرات زمـان دم مـى زنـنـد و از هـدايـت و رهـبـرى زمـام غـافـلنـد، نـقـش فـعال انسان را فراموش كرده اند و مانند اسب سوارى هستند كه خود را در اختيار اسب قرار داده است

انطباق يا نسخ ؟

مـطـلب دومـى كـه لازم اسـت در ايـنـجـا يـادآورى كـنـم ايـن اسـت كـه بـعـضـى از افـراد، مـشـكـل (اسـلام و مـقـتـضـيـات زمـان ) را بـا فـرمـول بـسـيـار سـاده و آسـانـى حـل كـرده انـد. مـى گـويـنـد ديـن اسـلام يـك ديـن جـاودانـى اسـت و بـا هـر عـصـر و زمـانـى قـابـل انـطـبـاق اسـت هـمـيـنـكـه مـى پـرسـيـم كـيـفـيـت ايـن انـطـبـاق چـگـونـه اسـت و فـرمول آن چيست ؟ مى گويند : اگر ديديم اوضاع زمان عوض شد فورا آن قوانين را نسخ مى كنيم و قانون ديگر به جاى آنها وضع مى كنيم !!

نـويـسـنـده (چـهـل پـيـشـنـهـاد) ايـن مـشـكـل را بـه هـمـيـن صـورت حل كرده است مى گويد :

(قـوانـيـن دنـيـوى اديـان بـايد حالت نرمش و انعطاف داشته و با پيشرفت علم و دانش و تـوسـعـه تـمـدن هـمـاهـنـگ و سـازگـار بـاشـد و ايـن قـبـيـل نـرمـشـهـا و انـعـطـاف و قـابـل تطبيق به اقتضاى زمان بودن نه تنها برخلاف تعاليم عاليه اسلام نيست بلكه مطابق روح آن مى باشد (مجله زن روز، شماره ٩٠، ).)

نـويسنده مزبور در قبل و بعد اين جمله ها مى گويد چون مقتضيات زمان در تغيير است و هر زمـانـى قـانـون نـويـنـى ايـجـاب مـى كـنـد و قـوانين مدنى و اجتماعى اسلام متناسب است با زنـدگـى سـاده عـرب جـاهليت و غالبا عين رسوم و عادات عرب جاهلى است و با زمان حاضر تطبيق نمى كند، پس بايد قوانين ديگرى امروز به جاى آنها وضع شود.

از ايـن گـونـه اشـخاص بايد بپرسيد : اگر معنى قابليت و انطباق با زمان ، قابليت آن بـراى منسوخ شدن است كدام قانون است كه اين نرمش و انعطاف را ندارد؟ كدام قانون است كه به اين معنى قابل انطباق با زمان نيست ؟!

ايـن تـوجـيـه بـراى نـرمـش و قـابـليـت انـطـبـاق اسـلام بـا زمـان ، درسـت مثل اين است كه كسى بگويد : كتاب و كتابخانه بهترين وسيله لذت بردن از عمر است اما هـمينكه از او توضيح بخواهيد، بگويد : براى اينكه انسان هر وقت هوس ‍ كيف و لذت بكند فورا كتابها را حراج مى كند و پول آنها را صرف بساط عيش و نوش مى كند.

نويسنده مزبور مى گويد :

(تعليمات اسلام بر سه قسم است : قسم اول اصـول عـقـائد اسـت از قـبـيـل تـوحـيـد و نـبـوت و مـعـاد و غـيـره قـسـم دوم عـبـادات اسـت از قـبيل مقدمات و مقارنات نماز و روزه و وضو و طهارت و حج و غيره قسم سوم قوانينى است كه به زندگى مردم مربوط است

قـسـم اول و دوم جـزء ديـن اسـت و آن چـيزى كه مردم بايد براى هميشه براى خود حفظ كنند هـمـانـهـا هـستند. اما قسم سوم جزء دين نيست ، زيرا دين با زندگى مردم سر و كار ندارد و پـيـغـمـبر هم اين قوانين را به عنوان اينكه جزء دين است و مربوط به وظيفه رسالت است نـيـاورده ، بـلكـه چـون اتـفـاقـا آن حـضـرت زمـامـدار بـود بـه ايـن مـسـائل هـم پـرداخـت و گـرنه شاءن دين فقط اين است كه مردم را به عبادت و نماز و روزه وادار كند. دين را با زندگى دنياى مردم چه كار؟)

مـن نـمـى تـوانـم بـاور كـنم يك نفر در يك كشور اسلامى زندگى كند و اين اندازه از منطق اسلام بى خبر باشد.

مـگـر قـرآن هـدف انـبـيـاء و مـرسـليـن را بـيـان نـكـرده اسـت ؟! مـگـر قـرآن در كـمـال صـراحـت نـمـى گـويـد: لقـد ارسـلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و المـيـزان ليـقـوم النـاس بـالقـسـط (٤) مـا هـمـه پـيـامـبـران را بـا دلائل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و مقياس فرود آورديم تا مردم به عدالت قيام كنند قرآن عدالت اجتماعى را به عنوان يك هدف اصلى براى همه انبياء ذكر مى كند.

اگـر مـى خواهيد به قرآن عمل نكنيد، چرا گناه بزرگترى مرتكب مى شويد و به اسلام و قرآن تهمت مى زنيد؟ اكثر بدبختيهايى كه امروز گريبانگير بشر شده ، از همينجاست كه اخلاق قانون يگانه پشتوانه خود را كه دين است از دست داده اند.

مـا بـا اين نغمه كه اسلام خوب است اما بشرط اينكه محدود به مساجد و معابد باشد و به اجتماع كارى نداشته باشد، در حدود نيم قرن است كه آشنائيم اين نغمه از ماوراء مرزهاى كـشورهاى اسلامى بلند شده و در همه كشورهاى اسلامى تبليغ شده است بگذاريد من اين جـمله را به زبان ساده تر و فارسى تر تفسير كنم تا مقصود گويندگان اصلى آن را بهتر توضيح دهم

خـلاصـه مـعـنى آن اين است : (اسلام تا آنجا كه در برابر كمونيسم بايستد و جلو آن را بـگـيـرد بايد بماند اما آنجا كه با منافع غرب تماس دارد بايد برود). مقررات عبادى اسـلام از نـظـر مـردم مغرب زمين بايد باقى باشد تا در مواقع لزوم بتوان مردم را عليه كمونيسم به عنوان يك سيستم الحادى و ضد خدا به حركت آورد. اما مقررات اجتماعى اسلامى كـه فـلسـفـه زنـدگـى مـردم مـسـلمـان بـه شـمـار مـى رود و مـسـلمـانـان بـا داشـتن آنها در مـقـابل مردم مغرب زمين احساس استقلال و شخصيت مى كنند و مانع هضم شدن آنها در هاضمه حريص مغرب زمين است بايد از ميان برود.

متاءسفانه ابداع كنندگان اين تز كور خوانده اند.

اولا چهارده قرن است كه قرآن اصلنومن ببعض و نكفر ببعض را از اعتبار انداخته است و اعلام داشته است كه مقررات اسلام تفكيك ناپذير است

ثـانـيـا گـمـان مـى كـنـم وقـت آن رسـيـده اسـت كـه مردم مسلمان ديگر فريب اين نيرنگها را نـخـورنـد. قـوه نـقـادى مـردم كـم و بـيـش بـيدار شده است و تدريجا ميان مظاهر پيشرفت و ترقى كه محصول شكفتن نيروى علمى و فكرى بشر است و ميان مظاهر فساد و انحراف هر چند از مغرب سرچشمه گرفته باشد فرق مى گذارند.

مـردم سـرزمـيـن هـاى اسـلامـى بـيـش از پـيـش بـه ارزش تعليمات اسلامى پى برده اند و تـشـخـيص داده اند يگانه فلسفه مستقل زندگى آنها اسلام و مقرارت اسلامى است و با هيچ قـيمتى آن را از دست نخواهند داد. مردم مسلمان پى برده اند كه تبليغ عليه قوانين اسلامى جز يك نيرنگ استعمارى نيست

ثـالثـا ابـداع كـنـنـدگـان ايـن تـز بـايـد بـدانـنـد اسـلام هـنـگـامـى قـادر اسـت در مـقـابـل يـك سـيـستم الحادى يا غير الحادى مقاومت كند كه بصورت يك فلسفه زندگى بر اجـتـماع حكومت كند و به گوشه مساجد و معابد محدود نباشد، اسلامى كه او را به گوشه مـعـابد و مساجد محصور كرده باشند همان طورى كه ميدان را براى افكار غربى خالى مى كند براى افكار ضد غربى نيز خالى خواهد كرد.

غرامتى كه امروز غرب در برخى كشورهاى اسلامى مى پردازد ثمره همين اشتباه است

اسلام و تجدد زندگى(٢)

انـسـان تـنـهـا جـانـدارى نيست كه اجتماعى زندگى مى كند؛ بسيارى از حيوانات بالاءخص حشرات زندگى اجتماعى دارند و از يك سلسله مقررات و نظامات حكيمانه پيروى مى كنند؛ اصـول تعاون ، تقسيم كار، توليد و توزيع ، فرماندهى و فرمانبرى ، امر و اطاعت بر اجتماع آنها حكمفرماست

زنـبـور عـسـل و بـعـضـى از مـورچـه هـا و مـوريـانـه هـا از تـمـدن و نـظـامات و تشكيلاتى بـرخوردارند كه سالها بلكه قرنها بايد بگذرد تا انسان ـ كه خود را اشرف مخلوقات مى شمارد ـ به پايه آنها برسد.

تـمـدن آنـهـا، بـرخـلاف تـمـدن بـشـر، ادوارى از قـبـيـل عـهـد جـنـگـل ، عـهـد حـجـر، عـهـد آهـن ، عـهـد اتم طى نكرده است آنها از اولى كه پا به اين دنيا گـذاشـتـه انـد داراى همين تمدن و تشكيلات بوده اند كه امروز هستند و تغييرى در اوضاع آنـهـا رخ نداده است اين انسان است كه به مصداق و خلق الانسان ضعيفا زندگى اش از صفر شروع شده و به سوى بى نهايت پيش مى رود.

بـراى حـيـوانـات ، مـقـتـضـيـات زمـان هـميشه يك جور است ؛ اقتضاهاى زمان زندگى آنها را دگـرگـون نـمـى كـنـد. براى آنها تجددخواهى و نوپرستى معنى ندارد، جهان نو و كهنه وجود ندارد. علم براى آنها هر روز كشف تازه اى نمى كند و اوضاع آنها را دگرگون نمى سـازد، صـنـايـع سـبك و سنگين هر روز به شكل جديدتر و كاملترى به بازار آنها نمى آيـد، چـرا؟ چـون بـا غـريـزه زنـدگـى مـى كـنـنـد نـه بـا عقل

امـا انـسـان زنـدگـى اجـتـمـاعـى انـسـان دائمـا دسـتـخـوش تـغـيـيـر و تحول است هر قرنى براى انسان دنيا عوض مى شود. راز اشرف مخلوقات بودن انسان هـم در هـمـيـن جـاسـت انسان فرزند بالغ و رشيد طبيعت است به مرحله اى رسيده است كه ديـگـر نـيـازى بـه قـيمومت و سرپرستى مستقيم طبيعت ، به اينكه نيروى مرموزى به نام (غريزه ) او را هدايت كند ندارد. او با عقل زندگى مى كند نه با غريزه

طـبيعت ، انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستى خود را از او برداشته است آنـچـه را حـيـوان بـا غـريـزه و بـا قـانـون طـبـيـعـى غـيـر قـابـل سـرپـيـچـى انـجـام مـى دهـد، انـسـان بـا نـيـروى عـقـل و عـلم و بـا قـوانـيـن وضـعـى و تـشـريـعـى كـه قابل سرپيچى است بايد انجام دهد.

راز فـسـادهـا و انـحـرافـى هـايـى كـه انـسـانـهـا از مـسـيـر پـيـشـرفـت و تكامل پيدا مى كنند، راز توقفها و انحطاطها، راز سقوطها و هلاكتها نيز در همين جاست

براى انسان همانطور كه راه پيشرفت و ترقى باز است ، راه فساد و انحراف و سقوط هم بسته نيست

انـسـان رسـيـده بـه آن مرحله كه به تعبير قرآن كريم ، بار امانتى كه آسمانها و زمين و كـوهها نتوانستند كشيد، به دوش بگيرد؛ يعنى زندگى آزاد را بپذيرد و مسؤ وليت تكليف و وظـيـفـه و قـانـون را قـبـول كـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل از ظـلم و جهل ، از خودپرستى و اشتباه كارى نيز مصون نيست

قـرآن كـريـم آنـجـا كـه ايـن اسـتـعـداد عـجـيـب انـسـان را در تـحـمـل امـانـت تـكـليـف و وظـيـفـه بـيـان مـى كند بلافاصله او را با صفتهاى (ظلوم ) و (جهول ) نيز توصيف مى نمايد.

ايـن دو استعداد در انسان ، استعداد تكامل و استعداد انحراف ، از يكديگر تفكيك ناپذيرند. انـسـان مـانند حيوان نيست كه در زندگى اجتماعى نه به جلو برود و نه به عقب ، نه به چـپ بـرود و نـه بـه راسـت در زنـدگـى انـسان گاهى پيشروى است و گاهى عقبگرد. در زنـدگـى انـسـانـهـا اگـر حـركـت و سـرعـت هـست توقف و انحطاط هم هست ، اگر پيشرفت و تـكـامـل هـسـت فـساد و انحراف هم هست ، اگر عدالت و نيكى هست ظلم و تجاوز هم هست ، اگر مظاهر علم و عقل هست مظاهر جهل و هواپرستى هم هست

تغييرات و پديده هاى نوى كه در زمان پيدا مى شود ممكن است از قسم دوم باشد.

جامدها و جاهلها

از جـمـله خـاصـيـتـهـاى بـشـر افـراط و تـفـريـط اسـت انـسـان اگـر در حـد اعـتـدال بـايـسـتـد كـوشـش مـى كـنـد مـيـان تـغـيـيـرات نـوع اول و نـوع دوم تـفـكـيـك كـنـد، كـوشـش مـى كـنـد زمـان را با نيروى علم و ابتكار و سعى و عـمـل جـلو بـبـرد، كـوشـش مـى كند خود را با مظاهر ترقى و پيشرفت زمان تطبيق دهد و هم كوشش مى كند جلو انحرافات زمان را بگيرد و از همرنگ شدن با آنها خود را بركنار دارد.

اما متاءسفانه هميشه اين طور نيست دو بيمارى خطرناك همواره آدمى را در اين زمينه تهديد مـى كـنـد : بـيـمـارى جـمـود و بـيـمـارى جـهـالت نـتـيـجـه بـيـمـارى اول تـوقف و سكون و بازماندن از پيشروى و توسعه است ، و نتيجه بيمارى دوم سقوط و انحراف است

جـامـد از هـر چـه نـو اسـت مـتـنـفـر اسـت و جـز بـا كـهـنـه خـو نـمـى گـيـرد، و جـاهـل هـر پـديـده نـوظـهـورى را بـه نـام مقتضيات زمان ، به نام تجدد و ترقى موجه مى شـمـارد. جـامـد هـر تـازه اى را فـسـاد و انـحـراف مـى خـوانـد و جاهل همه را يكجا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش مى گذارد.

جـامـد مـيـان هـسـته و پوسته ، وسيله و هدف ، فرق نمى گذارد. از نظر او دين ماءمور حفظ آثار باستانى است از نظر او قرآن نازل شده است براى اينكه جريان زمان را متوقف كند و اوضـاع جـهـان را بـه همان حالى كه هست ميخكوب نمايد. از نظر او عم جزء خواندن ، با قـلم نـوشـتـن ، از قلمدان مقوائى استفاده كردن ، در خزانه حمام شستشو كردن ، با دست غذا خـوردن ، چـراغ نـفـتـى سـوختن ، جاهل و بيسواد زيستن را به عنوان شعائر دينى بايد حفظ كرد. جاهل برعكس ، چشم دوخته ببيند در دنياى مغرب چه مد تازه و چه عادت نوى پيدا شده است كه فورا تقليد كند و نام تجدد و جبر زمان روى آن بگذارد.

جـامـد و جـاهـل مـتـفـقـا فـرض مـى كـنـنـد كـه هـر وضـعـى كـه در قـديـم بـوده اسـت ، جـزء مـسـائل و شـعـائر ديـنى است ، با اين تفاوت كه جامد نتيجه مى گيرد اين شعائر را بايد نـگـهدارى كرد و جاهل نتيجه مى گيرد اساسا دين ملازم است با كهنه پرستى و علاقه به سكون و ثبات

در قرون اخير مساءله تناقض علم و دين در ميان مردم مغرب زمين زياد مورد بحث و گفت و گو واقـع شـده اسـت فـكـر تـنـاقـض دين و علم دو ريشه دارد : يكى اين كه كليسا پاره اى از مـسائل علمى و فلسفى قديم را به عنوان مسائل دينى كه از جنبه دينى نيز بايد به آنها معتقد بود پذيرفته بود و ترقيات علوم خلاف آنها را ثابت كرد. ديگر از اين راه كه علوم وضع زندگى را دگرگون كرد، و شكل زندگى را تغيير داد.

جـامـدهـاى مـتـديـن نـمـا هـمـان طـورى كـه بـه پـاره اى مـسـائل فلسفى بى جهت رنگ مذهبى دادند، شكل ظاهرى مادى زندگى را هم مى خواستند جزء قـلمـرو ديـن بـه شـمار آورند. افراد جاهل و بى خبر نيز تصور كردند كه واقعا همين طور اسـت و ديـن براى زندگى مادى مردم شكل و صورت خاصى در نظر گرفته است و چون به فتواى علم بايد شكل مادى زندگى را عوض كرد پس علم فتواى منسوخيت دين را صادر كرده است

جمود دسته اول و بى خبرى دسته دوم فكر موهوم تناقض علم و دين را به وجود آورد.

تمثيل قرآن

اسلام دينى است پيشرو و پيش برنده قرآن كريم براى اينكه مسلمانان را متوجه كند كه هـمـواره بـايـد در پـرتـو اسـلام در حـال رشـد و نـمـو و تـكـامـل بـاشـنـد، مـثـلى مـى آورد. مـى گـويـد : مـثـل پـيـروان مـحـمـد مـثـل دانـه اى است كه در زمين كاشته شود. آن دانه ابتدا به صورت برگ نازكى از زمين مى دمـد، سـپـس خود را نيرومند مى سازد، سپس روى ساقه خويش مى ايستد. آنچنان با سرعت و قوت اين مراحل را طى مى كند كه كشاورزان را به شگفت مى آورد.

ايـن مـثـلى اسـت از جامعه اى كه منظور قرآن است ، نمودارى است از آنچه آرزوى قرآن است قـرآن اجـتـمـاعـى را پـى ريـزى مـى كـنـد كـه دائمـا در حال رشد و توسعه و انبساط و گسترش باشد.

ويـل دورانـت مـى گويد : هيچ دينى مانند اسلام پيروان خويش را به نيرومندى دعوت نكرده است تاريخ صدر اسلام نشان داد كه اسلام چه قدر براى اينكه اجتماعى را از نو بسازد و پيش ببرد تواناست

اسلام ، هم با جمود مخالف است و هم با جهالت خطرى كه متوجه اسلام است ، هم از ناحيه ايـن دسـتـه اسـت و هـم از نـاحيه آن دسته ، جمودها و خشك مغزيها و علاقه نشان دادن به هر شـعـار قـديـمـى ـ و حـال آنـكـه ربـطـى بـه دين مقدس ‍ اسلام ندارد ـ بهانه به دست مردم جاهل مى دهد كه اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى بشمارند و از طرف ديگر تقليدها و مـدپـرسـتـى ها و غرب زدگى ها و اعتقاد به اين كه سعادت مردم مشرق زمين در اين است كه جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشوند، تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذيرند، قـوانـيـن مـدنـى و اجتماعى خود را كوركورانه با قوانين آنها تطبيق دهند، بهانه اى به دست جـامـدهـا داده كه به هر وضع جديدى با چشم بدبينى بنگرند و آن را خطرى براى دين و استقلال و شخصيت اجتماعى ملتشان به شمار آورند.

در اين ميان آنكه بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است

جـمـود جـامـدها به جاهلها ميدان تاخت و تاز مى دهد و جهالت جاهلها جامدها را در عقايد خشكشان متصلب تر مى كند.

عـجـبـا! ايـن جاهلان متمدن نما گمان مى كنند زمان (معصوم ) است مگر تغييرات زمان جز به دست بشر به دست كس ديگر ساخته مى شود؟ از كى و از چه تاريخى بشر عصمت از خطا پيدا كرده است تا تغييرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند؟

بـشر همان طورى كه تحت تاءثير تمايلات علمى ، اخلاقى ، ذوقى ، مذهبى ، قرار دارد و هـر زمـان ابـتـكـار تـازه اى در طـريـق صـلاح بـشـريـت مـى كـنـد، تـحت تاءثير تمايلات خـودپـرسـتـى ، جـاه طـلبـى ، هـوسـرانـى ، پـولدوسـتـى ، اسـتـثمارگرى هم هست بشر هـمـانـطـورى كـه مـوفـق بـه كـشـفـهـاى تـازه و پـيـدا كـردن راهـهـاى بـهـتـر و وسـائل بـهـتـر مـى شـود احـيـانـا دچـار خـطـا و اشـتـبـاه هـم مـى شـود. امـا جـاهـل خـود بـاخـته اين حرفها را نمى فهمد؛ تكيه كلامش اين است كه دنيا امروز چنين است ، دنيا امروز چنان است

عـجيب تر اينكه اينها اصول زندگى را از روى كفش ، كلاه و لباسشان قياس مى گيرند. چون كفش و كلاه ، نو و كهنه دارد و در زمانى كه نو است و تازه از قالب در آمده قيمت دارد و بايد خريد و پوشيد و همينكه كهنه شد بايد آن را دور انداخت پس همه حقايق عالم از اين قـبـيـل اسـت از نـظـر ايـن جـاهـلان ، خـوب و بـد مفهومى جز نو و كهنه ندارد. از نظر اينها فـئوداليـسـم (يـعـنى اينكه يك زورمند به ناحق نام مالك روى خود بگذارد و سر جاى خود بـنـشـيـنـد و صـدهـا دسـت و بـازو كـار كـنـنـد كـه دهـان آن يـكـى بـجـنـبـد) بـه ايـن دليـل بـد اسـت كـه ديـگر كهنه شده است دنياى امروز نمى پسندد. دوره اش گذشته و از (مـد) افـتـاده است ؛ اما روز اولى كه پيدا شد و تازه از قالب در آمده و به بازار جهان عرضه شده بود خوب بود.

از نظر اينها استثمار زن بد است ، چون دنياى امروز ديگر نمى پسندد و زير بار آن نمى رود. امـا ديـروز كـه بـه زن ارث نـمـى دادنـد، حـق مـالكـيـت بـرايـش قـائل نـبـودند، اراده و عقيده اش را محترم نمى شمردند، خوب بود چون نو بود و تازه به بازار آمده بود.

از نـظر اين گونه افراد چون عصر عصر فضاست و ديگر نمى توان هواپيما را گذاشت و الاغ سـوارى كـرد، بـرق را گـذاشـت و چـراغ نـفـتـى روشـن كـرد، كـارخـانـه هـاى عـظيم ريـسـنـدگـى را گـذاشـت و بـا چـرخ دسـتـى نـخـريـسـى كـرد، مـاشـيـنـهـاى غـول پـيكر چاپ را گذاشت و دستنويسى كرد، همين طور نمى شود در مجالس رقص شركت نـكـرد، بـه (مـايو) پارتى و (آشپزخونه ) پارتى نرفت ، عربده مستانه نكشيد، پوكر نزد، مد بالاى زانو نپوشيد زيرا همه اينها پديده قرن مى باشند و اگر نكنند به عصر الاغ سوارى برگشته اند.

كـلمـه (پـديـده قـرن ) چـه افـراد بسيارى را بدبخت و چه خانواده هاى بى شمارى را متلاشى نموده است

مـى گـويـنـد عـصـر عـلم اسـت ، قـرن اتم است ، زمان قمر مصنوعى است ، دوره موشك فضا پـيـمـاست بسيار خوب ، ما هم خدا را شكر مى كنيم كه در اين عصر و زمان و در اين قرن و عـهـد زنـدگـى مى كنيم و آرزو مى كنيم كه هر چه بيشتر و بهتر از مزاياى علوم و صنايع اسـتـفـاده كـنيم اما آيا در اين عصر همه سرچشمه ها جز سرچشمه علم خشك شده است ؟ تمام پـديـده هـاى ايـن قـرن مـحصول پيشرفتهاى علمى است ؟ آيا علم چنين ادعائى دارد كه طبيعت شخص عالم را صددرصد رام و مطيع و انسانى بكند؟

علم درباره شخص عالم چنين ادعائى ندارد تا چه رسد به آنجا كه گروهى عالم و دانشمند بـا كـمـال صـفـا و خـلوص ‍ نـيـت بـه كـشـف و جـستجو مى پردازند و گروههايى جاه طلب ، هـوسـران ، پول پرست حاصل زحمات علمى آنها را در راه مفاسد پليد خودشان استخدام مى كـنـنـد. ناله علم همواره از اينكه مورد سوء استفاده طبيعت سركش بشر قرار مى گيرد بلند است گرفتارى و بدبختى قرن ما همين است

عـلم در نـاحـيـه فـيـزيك پيش مى رود و قوانين نور را كشف مى كند. گروهى سودجو همين را وسـيـله تـهـيـه فـيـلمـهـاى خـانـمـان برانداز قرار مى دهند. علم شيمى جلو مى رود و خواص تركيبات اشياء را به دست مى آورد آنگاه افرادى به فكر استفاده مى افتند و بلائى براى جـان بـشر به نام (هروئين ) مى سازند. علم تا درون اتم راه مى يابد و نيروى شگفت انگيز اتم را مهار مى كند. اما پيش از آنكه كوچكترين استفاده اى در راه مصالح بشر بشود، جاه طلبان دنيا از آن بمب اتمى مى سازند و بر سر مردم بى گناه مى ريزند.

وقـتى به افتخار اينشتاين ، دانشمند بزرگ قرن بيستم ، جشنى به پا كردند، خود وى پشت تـريـبـون رفـت و گفت : شما براى كسى جشن مى گيريد كه دانش او سبب ساختن بمب اتم شده است ؟!

ايـنـشتاين نيروى دانش خود را به خاطر بمب به كار نينداخت ؛ جاه طلبى گروهى ديگر از دانش او اين چنين استفاده كرد.

هـروئيـن و بـمـب اتـمـى و فـيـلمـهـاى چـنـيـن و چـنـان را فـقـط بـه دليل اينكه (پديده قرن ) مى باشند نمى توان موجه دانست اگر كاملترين بمبها را بـا آخـريـن نـوع بـمـب افـكـن هـا به وسـيـله زبـده تـريـن تـحـصـيـل كـرده هـا بـر سر مردم بى گناه ، بريزند از وحشيانه بودن اين كار ذره نمى كاهد.

3 -نظام حقوق زن در اسلام

اسلام و تجدد زندگى(٣)

دليـل عـمـده كـسانى كه مى گويند در حقوق خانوادگى بايد از سيستمهاى غربى پيروى كـنيم اين است كه وضع زمان تغيير كرده و مقتضيات قرن بيستم اين چنين اقتضا مى كند. از ايـن رو اگـر مـا نـظر خود را درباره اين مساءله روشن نكنيم بحثهاى ديگر ما ناقص خواهد بود.

اگـر بـنـا بـشـود تـحـقيق كافى و مشبعى در اين مساءله صورت گيرد، اين سلسله مقالات گـنـجـايـش آن را نـدارد. زيـرا مسائل زيادى بايد طرح و بحث شود كه بعضى فلسفى و بـعـضـى فقهى و بعضى ديگر اخلاقى و اجتماعى است اميدوارم در رساله اى كه در نظر دارم در مـوضوع (اسلام و مقتضيات زمان ) بنگارم و يادداشتهايش آماده است ، همه آنها را بررسى و در اختيار علاقه مندان بگذارم فعلا كافى است كه دو طلب روشن شود :

يكى اينكه هماهنگى با تغييرات زمان به اين سادگى نيست كه مدعيان بى خبر پنداشته و ورد زبـان سـاخـتـه اند. در زمان ، هم پيشروى وجود دارد و هم انحراف بايد با پيشرفت زمان پيش رفت و با انحراف زمان مبارزه كرد. براى تشخيص اين دو از يكديگر بايد ديد پديده ها و جريان هاى نوى كه در زمان رخ مى دهد از چه منابعى سرچشمه مى گيرد و به سـوى چـه جـهـتـى جـريـان دارد. بـايـد ديـد از كـدام تـمـايل از تمايلات وجود آدميان و از كدام قشر از قشرهاى اجتماع سرچشمه گرفته است ؟ از تـمـايـلات عـالى و انـسـانـى انـسـانـها يا از تمايلات پست و حيوانى آنها؟ آيا علماء و دانـشمندان و تحقيقات بى غرضانه آنها منشاء به وجود آمدن اين جريان است يا هوسرانى و جاه طلبى و پول پرستى قشرهاى فاسد اجتماع ؟ اين مطلب در دو مقاله پيش روشن شد.

راز و رمز تحرك و انعطاف در قوانين اسلامى

مطلب ديگرى كه بايد روشن شود اين است كه مفكران اسلامى عقيده دارند كه در دين اسلام راز و رمزى وجود دارد كه به اين دين خاصيت انطباق با ترقيات زمان بخشيده است ؛ عقيده دارنـد كـه ايـن ديـن بـا پيشرفتهاى زمان و توسعه فرهنگ و تغييرات حاصله از توسعه هماهنگ است اكنون بايد ببينيم آن راز و رمز چيست و به عبارت ديگر آن (پيچ و لولايى ) كـه در ساختمان اين دين به كار رفته و به آن خاصيت تحرك بخشيده كه بدون آنكه نـيـازى بـه كـنـار گـذاشـتن يكى از دستورها باشد مى تواند با اوضاع متغيير ناشى از تـوسـعـه عـلم و فـرهـنگ هماهنگى كند و هيچ گونه تصادمى ميان آنها رخ ندهد، چيست ؟ اين مطلبى است كه در اين مقاله بايد روشن شود.

بعضى از خوانندگان توجه دارند و خودم بيش از همه متوجه هستم كه اين مطلب جنبه فنى و تـخـصـصـى دارد و تنها در محيط اهل تخصص بايد طرح شود. اما نظر به اينكه در ميان پرسش كنندگان و علاقه مندان فراوان اين مساءله ـ كه همواره با آنها مواجه هستيم ـ افراد بدبين زيادند و باور نمى كنند كه چنين خاصيتى در اسلام وجود داشته باشد ما تا حدودى كه بدبينان را از بدبينى خارج كنيم و براى ديگران نمونه اى به دست دهيم وارد مطلب مى شويم

خوانندگان محترم براى اينكه بدانند اين گونه بحثها از نظر دورانديش علماء اسلام دور نـمـانـده ، مـى تـوانـنـد به كتاب بسيار نفيس تنبيه الامه تاءليف مرحوم آيه الله نائينى (اعلى الله مقامه ) و به مقاله گرانبهاى (ولايت و زعامت ) به قلم استاد و علامه بزرگ مـعـاصر آقاى طباطبايى (مدظله ) كه در كتاب مرجعيت و روحانيت چاپ شده است و هر دو كتاب به زبان فارسى است مراجعه نمايند.

راز اينكه دين مقدس اسلام با قوانين ثابت و لايتغيرى كه دارد با توسعه تمدن و فرهنگ سـازگار است و با صور متغير زندگى قابل انطباق است چند چيز است و ما قسمتى از آنها را شرح مى دهيم