زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)0%

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام علی علیه السلام

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد محمد تقى مدرسى
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه:

مشاهدات: 8144
دانلود: 2278

توضیحات:

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8144 / دانلود: 2278
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

بخش دوم: علىعليه‌السلام در دوران پيامبر

هجرت پس از آنكه آن عهدنامه ملعون از ميان رفت و در بازوى قدرتمنددعوت اسلامى هيچ خللى پديد نيامد، قريش مجبور شد به بنى هاشم اجازه دهد تا در مكّه رفت و آمد كنند و با مردم داد و ستد داشته باشند.عموى بزرگوار وپيشتيبان آن حضرت، ابوطالب و نيز همسر وفادارش خديجه به خاطر سختيهايى كه در شعب متحمّل شده بودند، درگذشتندواين سال به عام الحزن (سال اندوه) معروف شد. در اين سال پيامبر درواقع بزرگترين ياور و استوارترين تكيه گاه خود در سختيها را از دست داد.

با اين پيشامد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفت به سوى مدينه منورّه هجرت كند و در مقابل، كفّار مصمّم شدند پيامبر را پيش از هجرت به مدينه ترور كنند. آنان بدين منظور سى تن از مردان جنگى و ماجراجويان خودرا برگزيدند تا شبانه به خانه پيامبر هجوم برند و آن حضرت را بكشند.هريك از اين جنگجويان به قبيله اى از قريش منتسب بود. هدف كفّار ازاين طرح آن بود كه خون پيامبر را به گردن تمام قبايل قريش اندازند وبدين وسيله خون آن حضرت ضايع گردد. خبر تصميم قريش به گوش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و آن حضرت نقشه حركت خود به سوى مدينه را ترسيم كرد. طرح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بود كه با استفاده از تاريكى شب، به غار ثور برود و سپس از طريق بيراهه به سوى مدينه حركت كند. امّا اجراى اين نقشه از يك جهت دشوار بود.

زيرا اگر جنگجويان از فرار پيامبر در آغاز شب آگاهى مى يافتند، فوراً درصدد جستجوى آن حضرت در اطراف شهر مكّه، برمى آمدند و بى ترديد مى توانستند وى را دستگير كنند و چنانچه پيامبر رامى يافتند او را مى كشتند. از اين رو پيامبر تصميم گرفت با خواباندن شخصى به جاى خود در بسترش، كار را بر قريش مشتبه سازد. بدين گونه آنان نمى توانستند به زودى به حقيقت ماجرا پى برند و هنگامى كه حقيقت بر آنان كشف مى شد پيامبر از مكّه دور و يا در غار ثور مستقرشده بود.

امّا چه كسى خود را داوطلب كشته شدن در بستر مى كرد؟ مرگ دربستر همچون مرگ در ميدان نبرد نبود. ميدان نبرد، جاى ستيزوجنگاورى است، جايى است كه فرد مى كشد و كشته مى شود. امّا آن كه قرار است در بستر كشته شود، هرگز از خودش نبايد دفاع كند و يااعصابش تحريك شود و دست به حركت بزند!

تنها يك مرد، آماده اجراى چنين وظيفه دشوارى است و او على فرزند ابوطالب است كه هرگز از اينكه مرگ به استقبالش آيد يا خود به استقبال مرگ رود، بيمناك نيست.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او رفت و نقشه هجرت خويش را با او درميان گذاشت و او را به اجراى مأموريّت خطيرش فرمان داد. علىعليه‌السلام ، پس از آن كه ازسلامت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نجات جان او از دست توطئه گران اطمينان حاصل كرد، گويى مژده سلطنت بر دنيا را شنيده باشد از اجراى اين مأموريّت استقبال كرد و بسيار از آن خشنود شد.

علىعليه‌السلام بر بستر پيامبر از اين پهلو به آن پهلو مى شد و شمشيرهاى برّان گرد خانه مى درخشيدند و در انتظار سرزدن سپيده بودند تا بر كسى كه در بستر آرميده بود، حمله برند و او را تكه تكه كنند. چون صبح نزديك شد، سنگى به طرف بستر انداختند. امّا كسى كه در بستر خفته بوداز جاى خود تكان نخورد، ديگر بار سنگى انداختند و چون براى سوّمين بار سنگى به سوى بستر انداختند، علىعليه‌السلام از جاى خود برخاست. يكى ازجنگجويان پرسيد: اين ديگر كيست؟ او فرزند ابوطالب است.

آنگاه پرسيدند: على، محمّد كجاست؟ علىعليه‌السلام به آنان نگريست و گفت:

مگر محمّد را به من سپرده بوديد؟ يكى از مهاجمان خواست به على حمله بَرَد امّا ديگران او را مانع شدند و بدين طريق خداوند على را از شرّآنان آسوده ساخت.

علىعليه‌السلام مأموريّت بزرگ ديگرى نيز به عهده داشت و آن بردن خانواده پيامبر و مسلمانان ضعيف و باقيمانده در مكّه به مدينه بود. اين مأموريّت، بسيار سنگين و دشوار مى نمود. زيرا مكّيان هنگامى كه ازغياب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه شدند بر سختگيرى و دشمنى خود افزودند. زيرادريافته بودند كه رهايى پيامبر از چنگ آنان دشواريهاى بسيارى براى آنان به وجود خواهد آورد. بنابراين مى كوشيدند با هر وسيله ممكن بقيه ياران آن حضرت را در مكّه از پيوستن به او بازدارند.

آنان به دقت، اصحاب و در رأس آنان خانواده پيامبر را تحت نظر داشتند تا مبادا ازچنگشان بگريزند.

پس از مدّتى علىعليه‌السلام كار خود را سامان داد و پنهانى با فواطم (فاطمه دختر پيامبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير عمّه خود) و نيزبرخى از ضعفاى مسلمانان به قصد مدينه حركت كرد. آنان مقدارى از مكّه فاصله گرفته بودند كه مكّيان از خروج ايشان آگاه شدند وفوراً عدّه اى سوار را بسيج كرده درپى آن حضرت روانه نمودند تا ايشان را به اجباربه مكّه بازگردانند. فرماندهى اين عده را جناح غلام حارث بن اميّه برعهده داشت.

اين عده به تعقيب علىعليه‌السلام و همراهان وى پرداختند و همين كه به آنان نزديك شدند، علىعليه‌السلام متوجّه آنان شد. جناح با شمشير به آن حضرت حمله كرد امّا علىعليه‌السلام شتاب كرد و شمشير را از دست او گرفت و با ضربه اى كار او را ساخت و وى را كشت. همراهان جُناح با ديدن شجاعت و نيرومندى علىعليه‌السلام تسليم شدند و آن حضرت آنان را رها كردوبا همراهان خويش به حركت خود به سوى مدينه ادامه داد.

جنگ بدر

قريش نيرو و قواى خويش را براى جنگ با پيامبرى كه در مدينه جامعه اى اسلامى بنيان نهاده بود و ستمگران را تهديد مى كرد، گرد آوردوهزار مرد جنگى و مسلّح را به مدينه روانه كرد. اين درحالى بود كه سپاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چندان از قدرت نظامى چشمگير و قابل اعتنايى برخوردارنبود. هر دو سپاه در منطقه اى به نام «بدر» رودرروى يكديگر ايستادند.

در سيزدهمين روز از ماه مبارك رمضان سال نخست هجرى، نبردميان دو سپاه با جنگ تن به تن آغاز شد. درميان سپاه قريش سه تن ازدليرمردان آنان به نامهاى شيبة بن ربيعه و عتبة بن ربيعه و وليد بن ربيعه براى نبرد تن به تن بيرون آمده خواستار جنگ با همتايان خود از قريش شدند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز عبيدة بن حارث و حمزة بن عبدالمطّلب وعلىعليه‌السلام را به رويارويى ايشان فرستاد. علىعليه‌السلام به نبرد پرداخت تا آنكه وليد و شيبه را از پاى درآورد و در كشتن فرد ديگر نيز همكارى كرد. بدين ترتيب، قريش دلاورترين مردان خود را از دست داد. پس از مبارزه ديگرى همچنين علىعليه‌السلام ، حنظلة بن ابى سفيان و عاص بن سعيد بن عاص و عدّه اى ديگر از دليرمردان مكّه را به خاك و خون نشاند و به خواست خداوند كفّار تار و مار و مسلمانان پيروز شدند.

جنگ اُحُد

سپاه قريش شكست خورده و اندوه زده درحالى كه دليران و پهلوانانش به خاك و خون غلتيده بودند به مكّه بازگشت. بزرگان قريش خود را آماده نبرد ديگرى مى كردند تا با پيروزى در آن ننگ و ذلّتى را كه در ميدان بدر نصيب آنان شده بود پاك كنند و دعوت و مكتب پيامبررا از ميان بردارند.

علىعليه‌السلام اين غزوه را چنين توصيف مى نمايد: مكّيان يكپارچه به طرف ما روانه شدند. آنان قبايل ديگر قريش را براى نبرد با ما تشويق وجمع كرده بودند و در صدد گرفتن انتقام خون مشركانى بودند كه در روزبدر به دست مسلمانان كشته شده بودند.

جبرئيل بر پيامبر فرود آمد وآن حضرت را از قصد مشركان آگاه كرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز آهنگ حركت كرد و همراه با ياران خود در دامنه كوه اُحُد اردو زد. مشركان به سوى ما پيش تاختند و يكپارچه برما يورش آوردند.شمارى از مسلمانان به شهادت رسيدند و گروهى نيز از ميدان گريختند.من دركنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باقى مانده بودم.

مهاجران و انصار به خانه هاى خود در مدينه بازگشتند و به مردم گفتند: پيامبر و يارانش كشته شدند. آنگاه خداوند بزرگان مشركين رانابود كرد. من پيش روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هفتاد و چند زخم بر داشتم كه ازجمله اين زخم و آن زخم است. آنگاه حضرت ردايش را افكند و دستش را بر زخمهايش كشيد.

جنگ احزاب

پس از نبرد اُحُد، جنگ احزاب رخ داد. بار ديگر قريش و اعراب از نوخود را براى نبرد با اسلام آماده كردند. امام علىعليه‌السلام جريان اين جنگ راچنين بيان مى كند: «قريش و اعراب ميان خود عهد كرده بودند كه از راه خود باز نگردند مگر آنكه رسول خدا را وما، فرزندان عبدالمطّلب را بكشند آنان باتمام سلاح وتجهيزات و با اطمينان بسيار به سوى ما حركت كرده بودند. جبرئيل بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و او را از تصميم كفّار آگاه كرد. آنگاه پيامبر خندقى به گرد خود و يارانش از مهاجران و انصار حفركرد. قريش پيش آمدند و درپشت خندق اردو زده ما را محاصره كردند. كفّار خود را نيرومند و ما را ضعيف مى پنداشتند. نعره مى كشيدند و شمشيرهايشان مى درخشيد. رسول خدا آنان را به سوى خدا مى خواند و به خويشاوندى و قرابتى كه ميان او و آنان بود، سوگند مى داد. امّا آنان از پذيرش دعوتش سرباز مى زدند و گفته هايش جز بر سركشى آنان نمى افزود. تك سوار آنان و پهلوان عرب در آن روز «عمرو بن عبد ود» نام داشت كه همچون شترى مست فرياد مى كشيد و هماورد مى طلبيد و رجز مى خواند. گاه شمشيرش را تكان مى داد و گاه نيزه اش را به اهتزاز در مى آورد. هيچ كس براى نبرد با او پيشقدم نمى شد و براى مبارزه با او طمع نمى كرد. حميّتى نبود كه افراد را به جنگ با وى تحريك كند و هوشيارى نبود كه آنان را به رويارويى با وى وا دارد.

پس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به جنگ با او برگزيد و به دست مباركش عمامه بر سرم پيچيد و اين شمشيرش را - با دست به ذوالفقار زد- به من داد. من به استقبال عمرو بن عبد ود شتافتم درحالى كه زنان مدينه مى گريستندوبر من غصّه مى خوردند. آنگاه خداوند او را به دست من از پاى درآوردو عرب هيچ پهلوان و دلاورى جز او نداشت. عمرو بر من اين ضربه را وارد ساخت (به جمجمه اش اشاره كرد).

خداوند، به واسطه زيركى و بينايى من، قريش و اعراب را تار و ماركرد.

آرى اين همان ضربتى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را با عبادت ثقلين برابركرد وحتّى بر آن ترجيح داد و فرمود:

«ضربت على در روز خندق برتر از عبادت ثقلين است(4)

ياران پيامبر بر اين ضربت كه آنان را از خطرناكترين حمله نظامى كه تمام مستكبران قريش و قبايل مشرك به همدستى يهود و منافقان بر پا كرده بودند، نجات داد مباهات و از آن تمجيد مى كردند.

شيخ مفيد در ارشاد از قيس بن ربيع از ابو هارون سعدى نقل كرده است كه گفت: نزد حذيفة بن يمان رفتم و به او گفتم: ابوعبداللَّه! ما درباره فضايل ومناقب علىعليه‌السلام سخن مى گوييم حال آن كه بصريان مى گويند:شما درباره على بيش از اندازه تعريف مى كنيد. آيا تو درباره على حديثى دارى كه براى ما نقل كنى؟

حذيفه گفت: ابوهارون! از من چه مى پرسى؟! سوگند به آنكه جانم به دست اوست اگر همه اعمال و كردار ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آن روزى كه آن حضرت به نبوّت مبعوث شد تا امروز، در يك كفّه ترازو بنهند و اعمال و كردار علىعليه‌السلام را به تنهايى در كفّه ديگر بگذارند، هر آينه كردار علىعليه‌السلام بر تمام كردارهاى آنان بچربد. ربيعه گفت: اين سخنى است كه بر آن نتوان تكيه كرد وآن را پذيرفت. حذيفه پاسخ داد:

اى فرومايه چسان پذيرفتنى نيست؟ كجا بودند فلانى و فلانى و همه ياران محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن روز كه عمرو بن عبد ود هماورد مى طلبيد؟ جزعلى همه حاضران از رويارويى با عمرو ترسيدند و باز ايستادند. بلكه اين على بود كه به جنگ او رفت و خداوند به دست على عمرو را از پاى درآورد. سوگند به آنكه جانم به دست اوست، پاداش كردار على در آن روز از تمام اعمال ياران محمّد تا روز رستاخيز بزرگتر است.(5)

پس از جنگ خندق، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوى مكّه رهسپار شد. آن حضرت مى خواست حج عمره به جاى آورد. در ركاب وى بسيارى از مسلمانان حركت مى كردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پرچم را به علىعليه‌السلام سپرد. چون به بلنديهاى مكّه رسيدند، قريش از ورود او به شهر جلوگيرى كردند اصحاب پيامبر در زيردرختى گرد آمدند و با وى تا سر حد مرگ پيمان بستند. اين پيمان بعدهابه نام «بيعت رضوان» خوانده شد.

برخى از مفسران مى گويند آيه زير به همين مناسبت فرود آمد:

( لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً ) ( 6 ) .

«همانا خداوند از آن مؤمنانى كه زير درخت با تو بيعت كردندخشنود شد وآنچه در دلهاى آنان بود دانست و بر آنان آرامش فرو فرستادو به پيروزى نزديك آنان را پاداش داد».

چون قريش آمادگى كامل مسلمانان را براى جنگ مشاهده كردند، خواستار صلح و سازش شدند.

يكى از بندهاى اين صلحنامه كه قريش بر انعقاد آن پاى مى فشردندوپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را رد كرده بود، اين بود كه مى گفتند: محمّد! گروهى ازفرزندان و برادران و بردگان ما به سوى تو گريخته اند. آنان از دين چيزى نمى فهمند بلكه از مال و املاك، گريخته اند. ايشان را به ما تحويل ده.

پيامبر پاسخ داد: اگر چنانكه مى گوييد آنان از دين چيزى نمى فهمند ما آگاهشان خواهيم كرد. سپس افزود: گروه قريش! به عناد خود پايان دهيد و گرنه خداوند برشما مردى را مأمور مى كند كه گردنهايتان را به شمشيرمى زند وخداوند قلب او را به ايمان آزموده است.

گفتند: او كيست؟

فرمود: او وصله كننده كفش است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن هنگام كفش خود را به على داده بود تا آن راوصله زند.( 7 )

بدين سان مى توان از ترس فراوان قريش و ديگر مشركان از نيروى علىعليه‌السلام آگاه شد. على شمشير الهى بود كه هيچ گاه كُند نمى شد و چونان تيرى براى اسلام بود كه هيچ وقت به خطا نمى رفت. هرگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسلام را در خطر مى ديد على را به صحنه مى آورد و هرگاه دشمنان راه طغيان و سركشى پيشه مى كردند، به واسطه علىعليه‌السلام آنان را وحشت زده وهراسان مى ساخت.

فتح دژهاى خيبر

يهود همواره در جزيرة العرب خطر بزرگى، به شمار مى آمدند. آنان در دژهايى كه در مكانهايى مناسب بنا مى كردند، سكنى مى گزيدند. يهود عهد خود را با پيامبر زير پا نهادند و در جنگ احزاب همراه با مشركان بر عليه مسلمانان وارد كار شدند. چون مسلمانان، به سبب انعقاد پيمان صلح حديبيه از شرّ قريش آسوده خاطر شدند، پيامبر با يارانشان به طرف بزرگترين دژ يهوديان در خيبر حركت و آن را محاصره كردند. پيامبر هرروز يكى از فرماندهان را براى فتح آن دژ مى فرستادند، امّا آنان ناكام بازمى گشتند. ابن اسحاق روايت كرده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابو بكر و سپس عمر را براى فتح دژ فرستادند امّا آنان كارى از پيش نبردند.

آن حضرت كسان ديگر را گسيل داشتند كه آنان هم نتوانستند قلعه رافتح كنند. آنگاه بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين سخن معروف خود را فرمود:

«به خداى سوگند! فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه خداو رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول هم او را دوست مى دارند».

هريك از مسلمانان آرزو مى كرد كه اى كاش اين كس خود او باشد!زيرا مى دانستند كه على بن ابيطالب به درد چشم مبتلا ست. امّا فردا پيامبرصدا زد: على كجاست؟ علىعليه‌السلام آمد درحالى كه چشمانش را از شدّت درد بسته بود. پيامبر برچشمانش دست كشيد و خداوند درد آنها رابرطرف كرد.

على در حالى كه پرچم را بر دوش مى كشيد، عازم ميدان نبردشد و با طلايه داران سپاه يهود جنگيد و پهلوان نام آور آنان به نام مرحب را با ضربه اى صاعقه وار از پاى درآورد. شمشير آن حضرت، كلاه خود مرحب را شكافت و تا دندانهايش فرو رفت. يهود با ديدن اين صحنه پشت به ميدان جنگ كردند و شكست خورده به سوى دژهايى كه امام على آنها را فتح كرده بود، گريختند. على همچنين درِ بزرگ خيبر را ازجاى كند و آن را سپر خود كرد. اين يكى از نشانه هاى پيروزى الهى بود كه به دست امير مؤمنان علىعليه‌السلام تجلّى يافت.

پس از بازگشت مسلمانان به مدينه و زيرپا نهادن مفاد صلح نامه حديبيه از سوى قريش، كه علىعليه‌السلام آن را به دست خود نوشته بود، پيامبرخود را آماده فتح مكّه كرد. پيامبر درنظر داشت به ناگهان و بى خبر به مكّه حمله ببرد. امّا يكى از سُست عنصرانى كه به رايگان براى قريش جاسوسى مى كرد نامه اى به آنان نگاشت و ايشان را از قصد پيامبر آگاه كرد.

وى اين نامه را به همسرش سپرد تا آن را به مكّه برساند. جبرئيل، پيامبر خدا را از اين ماجرا باخبر ساخت و آن حضرت هم على و زبير رابه تعقيب آن زن فرستاد.

چون على و زبير به آن زن رسيدند، او را از ادامه حركت بازداشتندواز او درباره نامه پرسيدند. زن جريان نامه را انكار كرد. زبيرمى خواست از راه خود بازگردد كه علىعليه‌السلام دست به شمشيرش برد وترحّم زبير بر آن زن را بيجا دانست و گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ما خبر داده كه آن زن حامل نامه اى براى مكّيان است و آنگاه تو مى گويى كه او نامه اى باخود ندارد. سپس رو به زن كرد و گفت: به خدا سوگند اگر نامه را نشان ندهى، تو را بازرسى خواهم كرد. زن با شنيدن اين سخن، نامه را از ميان موهاى بافته شده اش بيرون آورد و به آن حضرت داد.

بدين گونه علىعليه‌السلام ، به فرمان رسول خدا، بر مخفى نگاه داشتن حركت پيامبر به مكّه كمك كرد. لشكر پيامبر با 12 هزار مرد جنگى به سوى مكّه رهسپار شد. پيامبر پرچم را به على داد كه چون به مكّه قدم نهاد فرمود: امروز، روز رحمت است. آن حضرت در واقع بدين وسيله مى خواست مردم را از عفو عمومى كه بعد از اين پيامبر مى خواست اعلام كند، آگاه سازد. پس از فتح مكّه پيامبر خطاب به مكّيان فرمود: برويد كه شما آزاد شدگانيد.

بتهايى كه در خانه كعبه بودند درهم شكسته شد، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على را بر دوش گرفت و به وى فرمان داد تا بتهاى قريش را درهم بشكند.على نيز چنين كرد.

جنگ حُنين

مكّه آنچنان آسان فتح شد كه هيچ كدام از مسلمانان آن را به خواب هم نمى ديدند. از اين رو غرور به دلهاى آنان راه يافت. شادى فتح مكّه ديرى نپاييده بود كه خطر بزرگ ديگرى به پيشواز آنان آمد.

قبايل هوازن وثقيف و هم پيمانان مشركشان، تمام نيرو و توان خود را براى هجوم به مسلمانان گرد آورده بودند. آنان با سپاهى كه تعداد آن سه برابر سپاه مسلمانان بود به رويارويى پيامبر ويارانش آمده بودند.

چون پيامبر آهنگ رفتن به سوى دشمنان را كرد آنان با شناختى كه ازديار خود داشتند، در تنگناى كوهى كه سپاه اسلام بايد به ناگزير در وادى حنين، يكى از واديهاى منطقه تهامه، از آن مى گذشتند كمين كردند. يكى از كسانى كه در اين نبرد حضور داشت آن را چنين توصيف كرده است:

ما بدون ترس و واهمه به طرف مشركان مى رفتيم تا آنان را بگيريم غافل از اينكه پيش از اين مى بايست سلاح آنها را بگيريم.

بنابراين بدون ترس و بيم مى رفتيم كه ناگهان سپاهيان «هوازن» وديگر همراهانشان از اعراب، يكپارچه از هر سو بر مسلمانان تاختندوعدّه بسيارى از ما را كشتند و مجروح كردند. هر دو طرف به يكديگرآويختند. ترس و بيم بر مسلمانان سايه افكنده بود، به همين دليل ازاطراف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پراكنده گشتند در حاليكه پيامبر درجاى خود ثابت قدم ماند.

على و عبّاس بن عبدالمطّلب و ابو سفيان بن حارث و اسامة بن زيد نيزدركنار آن حضرت باقى بودند.( 8 )

پيامبر ايستادگى مى كرد و دور و بر او را گروهى از جوانان بنى هاشم وپيشتر از همه آنان على بن ابى طالب گرفته بودند. علىعليه‌السلام از رسول خداحفاظت مى كرد و از راست و چپ ضربه مى زد. هيچ كس به پيامبرنزديك نمى شد جز آن كه على او را با شمشير مى زد. در اين ميان عبّاس عموى پيامبر با صداى بلند و به فرمان پيامبر بانگ برداشت كه:اى صاحبان بيعت شجره و اى صاحبان بيعت رضوان از خدا و رسولش به كجا مى گريزيد؟!

گروهى از مسلمانان، كه تعداد آنها حدوداً به صد تن مى رسيد، بازگشتند. ناگهان «جرول» پرچمدار «هوازن» نمايان شد. عدّه اى ازمردم به خاطر قدرت فوق العاده او، اطرافش را گرفته بودند. علىعليه‌السلام به جنگ «جرول» شتافت و او را از پاى درآورد. ترسى بزرگ در دل مخالفان پديد آمد. همچنين علىعليه‌السلام چهل تن از دليرمردان سپاه مقابل رابه خاك و خون نشاند.

بدين ترتيب، مسلمانان دوباره رو به ميدان نبرد آوردند. دوباره دوسپاه باهم درآميختند. پيامبر مشتى از خاك بر گرفت وبه علىعليه‌السلام داد.آن حضرت نيز آن را بر چهره مشركان پاشيد وگفت: چهره هاتان زشت باد! چند ساعتى نبرد به سود مسلمانان در جريان بود تا آنجا كه كفّار ازسرزمينشان گريختند و زنان و كودكان و اموال خويش را برجاى نهادندو امام على آنچه از دشمن برجاى مانده بود با خود حمل كرد و همچون ديگر جنگها، پيروزى و سربلندى را به ارمغان آورد.

جانشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيامبر به مدينه آمد. درسال نهم هجرى خبرى به آن حضرت رسيدمبنى بر آن كه روم سپاهى براى جنگ با كشور اسلامى فراهم كرده است.پيامبر براى مقابله با آنان نيرويى گرد آورد.

اين جنگ اگر به وقوع مى پيوست، نخستين نبرد مسلمانان با كفّار دربيرون از جزيرة العرب وطبعاً امپراتورى عظيم روم به شمار مى آمد. موضعگيرى حكيمانه ومنطقى، آن بود كه پيامبر، امور اعراب را چنان سامان دهد كه اگر امكان برگشت براى او ميسّر نشد، حكومت اسلامى تحت اختيار فردى امين و درستكار باشد كه كشور را از شرّ تجاوزات بيگانگان وتوطئه هاى عوامل داخلى، كه در آن بُرهه از زمان كه اكثرمردم براى حفظ جان يا دستيابى به غنيمتهاى بسيار به اسلام گرويده بودند حفاظت كند.

بدين سان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على را به جانشينى خود برگزيد.

امّا منافقان كه مترصّد چنين فرصتى بودند تا به قدرت دست اندازند يادر جزیرة العرب خرابى به بار آورند شايعاتى ساختند مبنى بر آن كه پيامبر، على را در مدينه به جانشينى خود قرار داد زيرا دوست نمى داشت كه على با او همسفر باشد. با شنيدن اين شايعه علىعليه‌السلام شمشيرش رابرداشت و در منقطه «جرف» به سپاه پيامبر پيوست و او را از گفتارمنافقان آگاه كرد. امّا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود:

«جز اين نيست كه من تو را برآنچه پشت سربنهاده ام، جانشين قراردادم. كار مدينه جز با من يا با تو راست نمى آيد. پس تو جانشين من درخاندانم و سرزمين هجرتم و قوم و خويشانم هستى. آيا دوست ندارى مقام تو نسبت به من همچون جايگاه هارون باشد نسبت به موسى، جز آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود».

چه بسا در پشت اين تصميم پيامبر، يعنى جانشين كردن علىعليه‌السلام ، وتسليم امور كشور اسلامى به آن امام در غياب خود، حكمتهاى بسيارى نهفته باشد. آيا مگر على وصّى آن حضرت نبود كه خداوند او را براى پيامبرى برگزيد و آن حضرت از «يوم الدار»، هنگامى كه نزديكان وخويشانش را دعوت كرده بود، اين نكته را به مردم اعلان داشته بود. بنابراين ناگزير مى بايست شرايطى براى گوشزد كردن اين نكته فراهم مى كرد. آنچه اين قول را تأييد مى كند، روايتى است كه احمد در مسند خود پس از همين فرمايش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه نقل شد، از قول آن حضرت آورده است كه فرمود:

«سزاوار نيست كه من بروم مگر آن كه تو جانشين من باشى».( 9 )

اى كاش مى شد كه بدانيم چگونه پيامبر مدينه را ترك نمى كند مگر آن كه على را به جانشينى خود بگمارد آنگاه دنيا را وداع گويد بدون آن كه على را به جانشينى خود تعيين كرده باشد؟!

سخنان جاويدان

پس از فتح مكّه و نبرد حنين، همه ساكنان جزيرة العرب به «حكومت اللَّه» گردن نهادند. امّا تنها گروهى از اعراب كه جنگ و ستيزدر خونشان بود و در منطقه اى نزديك به مدينه گرد آمدند و درنظرداشتند ناگهان بر آن شهر، هجوم آورند.

چون پيامبر از تصميم آنان مطلع شد در آغاز ابو بكر و سپس عمروآنگاه عمرو بن عاص را براى مقابله با آنان روانه كرد. امّا اين سه تن عقب نشينى وبازگشت را بر حمله ترجيح دادند. زيرا ديدند كه اعراب دريك وادى به نام «وادى الرمل» كه بسيار صعب العبور و سنگلاخ بود، موضع گرفته اند. سنگر مستحكم اعراب سبب شده بود كه تعدادى ازمسلمانان جان خود را از دست دهند.

پيامبر همچنان كه عادت داشت در مشكلات از علىعليه‌السلام يارى بجويد، بار ديگر وى را به مقابله با اعراب در وادى الرمل برگزيد و فرماندهان پيش از وى را نيز تحت امر آن امام قرار داد. على به سوى اعراب درحركت شد.

روزها در جايى مخفى مى شد و شبها به حركت خود ادامه مى داد.چون نزديك ايشان رسيد، شبانه مواضع آنان را به محاصره درآورد و در آغاز صبح بر آنها يورش برد و بسيارى از آنان را كشت وعدّه اى ديگر را به اسارت گرفت تا آنجا كه اعراب مجبور به تسليم شدند.

بامداد همان روز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مسلمانان نماز صبح گزارد و در آن سوره اى خواند كه مسلمانان تا آن هنگام آن را نشنيده بودند. اين سوره چنين بود:

«سوگند به اسبانى كه نفسهايشان به شماره افتاد و در تاختن از سمّ ستوران بر سنگ آتش افروختند و تا صبحگاهان دشمنان را به غارت گرفتند و گرد و غبار برانگيختند و سپاه دشمن را درميان گرفتند و...»(1 0 )

چون مسلمانان از پيامبر درباره اين سوره پرسيدند، آن حضرت فرمود:

«على بر دشمنان خدا چيره گشت و جبرئيل خبر پيروزى او را در اين شب به من داد».(11)

چون على به مدينه بازگشت، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه باديگر مسلمانان به پيشوازش آمدند. على به احترام پيامبر از اسب پياده شدامّا پيامبر به او فرمود: سوار شو كه خدا و رسولش هر دو از تو خشنودند.آنگاه فرمود:

«اگر نمى ترسيدم كه گروههايى از امّتم درباره تو چيزى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، هرآينه سخنى در حق تو مى گفتم كه برمردم نمى گذشتى مگر آن كه خاك زير پايت را بر مى گرفتند».

امام علىعليه‌السلام بدين گونه براى اسلام مانند شمشيرى بود كه هيچ گاه كُندنمى شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرجا كه خطرى متوجّه رسالت مى ديد او رامأموريت مى داد. همچنين بر حسب اخبار و روايات، على از جانب پيامبر دوبار به يمن فرستاده شد و قبايل آن ديار و بخصوص قبايل هَمْدان، كه همواره از دوستداران امامعليه‌السلام بودند، به دست آن حضرت به اسلام تشرّف يافتند.