زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)0%

زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 24 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5246 / دانلود: 2323
اندازه اندازه اندازه
زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انحراف مسلمانان

تنها هشت بهار از عمر امام حسن مى گذشت كه رسول اسلام به رفيق اعلى پيوست (سال 11 هجرى). اين حادثه جانگداز در قلب امام حسن تأثير بسيارى گذارد و آتش غم و اندوه را در دل او شعله ور ساخت.

هنگامى كه حكومت، كه حقّ شرعى امير مؤمنان على بود، ازآن حضرت سلب شد، حسن اندوه و خشم بيشترى در خود احساس مى كرد. نه به آن خاطر كه پدرش از حقّ مشروع خويش يا منصبى كه وى شايسته آن بود باز داشته شد ويا اينكه دنيا از او روى برتافته و به ديگران روى نموده است، هرگز، بلكه امام حسن به انحراف مسلمانان از جاده مستقيم حقّ مى نگريست كه اين خود به معنى سقوط در ورطه گمراهى وبازگشت به همان مفاسد روزگار جاهليّت بود، آن هم پس از مدتى كه از گمراهى، نجات يافته و از مفاسد آزاد شده بودند. از اين رو، وى افسرده مى شد و اندوهش شدّت مى يافت.

روزى به مسجد رفت و خليفه اوّل را ديد كه بر منبر جدّش و بلكه برمنبر پدرش براى مردم سخنرانى مى كند. ناگهان دلش از درد و اندوه لبريزشد ويكپارچه به خشم و غضب مبّدل گشت. صفوف مردم را شكافت تابه منبر رسيد و سپس خطاب به خليفه گفت: از منبر پدرم فرود آى... خليفه خاموش ماند و حسن دوباره سخن خود را تكرار كرد و اندكى ديگرنزديكتر آمد و گفت: به تو خطاب مى كنم.

يكى از اصحاب برخاست وحسن را محكم گرفت، آتش خشم وى اندكى فروكش كرد و لحظه اى سكوت حكمفرما شد، امّا خليفه با گفتار خود اين سكوت را شكست وگفت: راست مى گويى، اين منبر پدر توست و اضافه بر اين چيزى نگفت. سپس على را مورد عتاب قرار داد، زيرا گمان كرده بود كه آن حضرت، فرزندش را بر ضدّ وى تحريك كرده است، امّا علىعليه‌السلام براى وى سوگند ياد كرد كه چنين كارى نكرده است.

23 سال از اين واقعه گذشت تا آنگاه كه آتش انقلاب مسلمانان شعله ور گرديد و مردم خواستار بر كنارى عثمان از خلافت شدند.

دامنه انقلاب به تدريج رو به گسترش مى گذاشت و مسلمانانى كه از سياستهاى نادرست خليفه و اطرافيانش به تنگ آمده بودند، دسته دسته به صفوف انقلابيون مى پيوستند. سرمداران اين حركت، بزرگان اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سران مسلمانان همچون عمار ياسر، مالك بن حارث (اشتر) و محمّد بن ابوبكر بودند. شمار بسيارى از مردم عراق و مصر و نيز گروهى از اعراب به اينان پيوستند. اين عدّه طبعاً نه اصول فكرى صحيحى داشتند و نه ازتجربه كافى برخوردار بودند، بلكه بسيارى از آنان را نخوت فرا گرفته بودو بيشتر به منافع خويش مى انديشيدند. آتش انقلاب شعله ور شده بود.

مسلمانان خانه عثمان را به محاصره خود گرفتند و از او خواستند يا ازخلافت كناره گيرى كند و يا به خواسته هاى آنان جامه عمل بپوشاند. عثمان نيز تنها تكيه گاهش سپاه معاويه بود و از اين سپاه در خواست كرده بود تا به كمك وى بشتابند، معاويه سپاه خود را در بيرون از مدينه نگه داشته بود تا هر گاه، كه فرمان داد به شهر داخل شوند.

روزى امير مؤمنان علىعليه‌السلام خواست به عثمان پيغام دهد كه اگربخواهد، وى حاضر است از او دفاع و با وى مشورت كند و در جهت صلاح جهان اسلام تدبيرى بينديشد.

امّا چه كسى بايد اين پيغام را به عثمان برساند؟ زيرا دهها هزار تن بانيزه هاى برافراشته و شمشيرهاى بر كشيده اطراف خانه او را احاطه كرده بوند. اينجا بود كه حسن برخاست و داوطلب رساندن پيغام على به عثمان شد.

وى صفوف محاصره كنندگان را با نهايت شجاعت از هم شكافت و به خانه عثمان رسيد و با كمال آرامش به درون خانه رفت و پيغام پدرش رابه عثمان تسليم كرد و خود نيز به نصيحت و مشورت با عثمان پرداخت وتوجّهى به سر و صداى انقلابيون وچكاچك شمشيرها و شيهه اسبان وبه هم خوردن نيزه هاى آنان نشان نداد. انقلابيون حالتى تهاجمى داشتندو ممكن بود به خانه بريزند و هر كس كه در خانه مى يافتند، از جمله امام حسن را از دم تيغ بگذرانند، امّا آن حضرت محكم و استوار و با نهايت دليرى، بى اعتنا به همه اين خطرها، در آنجا نشست، زيرا او مى دانست كه اگر آسيبى به او برسد در راه خير خواهى و به خاطر خدا و فرو نشاندن آتش فتنه از بلاد مسلمانان بوده است.

بدين سان امام حسن در كنار عثمان نشست و مأموريت خود را بخوبى انجام داد و پيغام پدرش را رسانيد و آنگاه كه عزم باز گشت كرد از ميان صفوف انقلابيون به سلامت عبور كرد.

سرانجام عثمان كشته شد و حوادث بسيارى پس از قتل وى به وقوع پيوست. از يك سو معاويه مردم را به سوى خود مى خواند و از سوى ديگرناكثين (پيمان شكنان) با برافراشتن پيراهن عثمان عدّه اى را به گرد خودجمع كرده بودند و همسر پيامبر نيز همراه با عدّه اى آماده بود تا انتقام خون عثمان را بگيرند. در اين موقع باز امام حسنعليه‌السلام را مى بينيم، جوانى كه از تمام شايستگيهاى رهبرى و جانشينى برخوردار است و پس از پدربزرگوارش، از تواناترين مردم در تعيين سرنوشت و حل مشكلات مسلمانان به حساب مى آمد.

جهان اسلام نيز در آن روز به تدبير وسياست وى بيش از هر چيز ديگر نيازمند بود، زيرا تنها يك گام مى توانست دنياى اسلام را زيروزبر كند.

اميرمؤمنانعليه‌السلام نيز بر سر دوراهى سخت و دشوارى قرار گرفته بود كه انتخاب هر يك از ديگرى دشوارتر مى نمود. يا آن حضرت مى بايست ازمقابله با دشمنان سر باز زند، كه اين همان خواسته دشمنانش بود، و درنتيجه صاحبان منافع و مطامع به حكومت مى رسيدند و يا اينكه واردجنگ شود. سرانجام چنين هم شد و بديهى بود كه بسيارى از مسلمانان دراين صورت كشته خواهند شد.

در گرما گرم اين حوادث آنچه قابل ملاحظه است نقش امام حسن مى باشد كه در كنار پدر بزرگوار خود، تمام مشكلات و سختيها را تجربه مى كند. حضرت علىعليه‌السلام نيز به دو علّت، امام حسن را در كار خلافت خود شركت مى دهد. يكى از آن جهت كه وى از كفايت و تدبير والايى برخوردار بود و ديگر از آن جهت كه مردم را به امام و جانشين پس ازخود راهنمايى كند تا آنان امام حسن را به عنوان رهبرى آزموده و دورانديش و حاكمى دادگر و مهربان، مدّ نظر قرار دهند.

روزى كه مردم با امام علىعليه‌السلام به عنوان خليفه مسلمين بيعت كردند، آن حضرت تصميم گرفت به شيوه خلفاى پيش از خود بر منبر رود و طى خطبه اى، سياستهاى خود را براى مردم تبيين كند تا آنان از خط مشى اووشيوه خلافتش آگاه گردند. بنابر احاديث موجود، آن حضرت از امام حسن خواست بر منبر رود تا مبادا قريش پس از وى بگويند كه او هيچ كارخيرى نكرد. اميرمؤمنانعليه‌السلام خود به اين نكته تصريح كرده است.

امام حسن بر منبر نشست، خطبه اى بليغ ايراد كرد و مردم را اندرز گفت و پس از وى علىعليه‌السلام بر فراز منبر آمد و فضايل والاى حسنين را در برابر ديدگان تمام مردم، يك به يك بر شمرد.

امام حسن در جنگ جمل بازوى استوار پدر بزرگوارش محسوب مى شد.

در فتنه جمل، حضرت على فرزند بزرگوارش را در رأس هيأتى متشكّل از عبداللَّه بن عبّاس و عمار ياسر و قيس بن سعد بن سوى كوفه روانه كرد تا كوفيان را از جنگ خيانت بار اصحاب جمل آگاهى و پرهيزدهد. در اين مأموريت امام حسن حامل نامه اى از اميرمؤمنانعليه‌السلام بود. آن حضرت در اين نامه به صورت فشرده به ماجراى قتل عثمان و حقيقت آن اشاره كرده بود.

امام حسن به كوفه وارد شد. وى مى خواست كوفيان را كه از همراهى باامام علىعليه‌السلام خوددارى كرده بودند، به جنگ تهييج كند. از اين رو نخست به نكوهش ابوموسى اشعرى، آن مرد نيرنگ باز، زبان گشود، زيراابوموسى كه در آن روز والى كوفه بود، مردم را از پيوستن به علىعليه‌السلام منع مى كرد. سپس امام حسن نامه اميرمؤمنان را خطاب به مردم كوفه قرائت كرد. آن حضرت در اين نامه فرموده بود:

«من بدين گونه براى جنگ بيرون آمده ام، يا ستمگرم يا ستمديده، ياسركشم و يا بر من سركشى شده است. پس اگر اين نامه من به دست هركسى رسيد به خدا سوگندش مى دهم كه به سوى من حركت كند. تا اگرستمديده ام، ياريم كند و اگر ستمگرم مرا به پوزش وادارد».

آنگاه امام حسن خود مردم را مخاطب قرار داد و آنان را به جهاد، ترغيب كرد. وى در اين سخنرانى پر شور به مردم گفت:

«اى مردم ما آمده ايم تا شما را به خدا و قرآن و سنّت پيامبرش و به آگاهترين و دادگرترين و برترين مسلمانان و وفادارترين كسى كه با اودست بيعت داده ايد، فرا بخوانيم. كسى كه قرآن بر او عيب ننهاده و سنّت، او را فراموش نكرده و از سابقان در اسلام بوده است.

به كسى كه خداى تعالى و پيامبرش اورا به دو پيوند نزديك كرده اند: يكى پيوند دين وديگرى پيوند خويشى. به كسى كه از ديگران به هر نيكى سبقت جسته است. به كسى كه خدا و رسولش به يارى او از ديگران بى نياز مى گشتند. به كسى كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك مى شد در حالى كه مردم از وى دورى مى گزيدند. بااو نماز مى گزارد در زمانى كه مردم مشرك بودند و در ركاب رسول خداجهاد مى كرد. در وقتى كه مردم از پيش روى آن حضرت مى گريختند، و بااو به نبرد مى آمد در حالى كه ديگر مردمان از يارى وى باز مى ايستادند. اوپيامبر را تصديق مى كرد در حالى كه ديگران وى را دروغگو مى شمردند. به او كه سابقه كسى در اسلام همسنگ سابقه او نيست

او اينك از شما يارى مى طلبد و به سوى حقّ فرا مى خواند و شما رافرمان مى دهد كه به سويش رهسپار شويد تا او را در برابر مردمى كه پيمانشان را با وى زير پا نهاده اند و ياران صالحش را كشته و عاملانش رامثله كرده و بيت المالش را به غارت برده اند، حمايت و يارى كنيد. خداوند شما را مرحمت كند، به سوى او حركت كنيد. پس به معروف امركنيد و از منكر جلوگيرى نماييد و در صحنه اى كه صالحان حاضرمى شوند، شما نيز حضور يابيد...».

بدين سان قسمت نخست خطبه امام حسن پايان مى پذيرد. وى در آغازاين خطبه نخست دستور صاحب حكومت (علىعليه‌السلام ) را از روى نامه اى كه امام بدو سپرده براى مردم مى خواند و سپس خود شخصيّت بر جسته خليفه را مورد شرح و توضيح قرار مى دهد تا بدين وسيله مردم خليفه راامين دين و دنياى خود قلمداد كنند. آنگاه به بررسى فتنه اصحاب جمل مى پردازد تا روح انسانى كه آنان را به دفاع از مقدّسات وامى دارد، برانگيزد و در پايان از بُعد دينى با آنان سخن مى راند و بدين ترتيب به كمال مقصود خويش دست مى يابد.

امام حسنعليه‌السلام پس از اين سخنرانى، خطبه ديگرى نيز ايراد كرد كه شور وحماسه در آن موج مى زد. وى طىّ اين خطبه مردم را به جهاددعوت مى كرد وسرانجام در پس سخنرانيهاى آتشين وى، شمار بسيارى ازكوفيان به قصد يارى اميرمؤمنان به گرد وى جمع شدند. نا گفته نماند كه به دنبال اين سخنرانيها اقدامات و تدابير ديگرى نيز اعمال مى شد تا اين سخنان اثر خود را از دست ندهند.

سپاه امام علىعليه‌السلام به سوى بصره آمد. هر دو سپاه رو در روى يكديگربه صف ايستادند. اميرمؤمنان پى برد كه پرچم سپاه دشمن، نقطه اى است كه بايد مورد هجوم قرار گيرد. اگر اين پرچم بر زمين مى افتاد، دشمن مى گريخت و اگر بر جاى خود استوار مى ماند شمار بسيارى از هر دو سپاه به خاك و خون مى غلتيدند و البته اين چيزى بود كه امام بدان تمايل نداشت. از اين رو به فرزند شجاع خود محمّد بن حنفيه كه در دليرى زبانزد خاص و عام بود، رو كرد و وى را به حمله فرمان داد و بدو گفت كه بايد به قصد انداختن پرچم يورش برد، زيرا پيروزى يا شكست دشمن در گرو اين پرچم بود و سپاه دشمن نيز به همين خاطر با تمام نيرو از پرچم خود محافظت مى كرد.

محمّد بن حنفيه با عزمى پولادين روانه ميدان شد، امّا هنوز اندكى جلو نرفته بود كه دشمن از قصد وى آگاه گشت و او را در زير باران تير، گرفتند. محمّد كه راهى براى پيشروى در برابر خود نمى ديد، به مركزفرماندهى سپاه، نزد اميرمؤمنان بازگشت. علىعليه‌السلام بر وى نهيب زد، امّامحمّد گفت منتظر است تا از شدّت تير باران دشمن اندكى كاسته شود تاوى هجوم خود را دو باره از سر گيرد. در اينجا يكى از راويان نقل مى كندكه امام خود تصميم گرفت اين مأموريت را به انجام برساند، امام حسن برخاست و گفت كه وى داوطلب انجام اين مهم است. علىعليه‌السلام پس ازاندكى ترديد كه شايد از مراقبت بسيار او بر جان سبطين كه نسل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنان منشعب مى شد، نشأت مى گرفت و در صورت شهادت آنان، هيچ كس نبود كه نسل رسول و خط او را امتداد ببخشد، فرمود: به نام خدا روانه شو.

حضرت به ميدان نبرد گام نهاد. باران تير بر وى باريدن گرفت. امام على از فراز تپه اى در حالى كه محمّد حنفيه نيز در كنارش بود، امام حسن را زير نظر گرفت. ايشان در درياى سپاه دشمن گاه فرو مى رفت و گاه پيدامى شد تا آنكه به نقطه اى رسيد كه پرچم سپاه دشمن در آنجا متمركز بودوآن پرچم را بر زمين انداخت و در نتيجه سپاه دشمن پا به فرار نهادوبدين ترتيب با دست خود پيروزى را به ارمغان آورد.

اگر ما بخواهيم رويدادهايى را كه در زمان خلافت اميرمؤمنان واقع شده به خوبى دنبال كنيم تا از ابعاد شخصيّت بر جسته امام حسن آگاهى يابيم اين كار به درازا مى كشد، زيرا آن حضرت در اين حوادث مهم پس از امام علىعليه‌السلام ، دوّمين كسى بود كه درخشندگى شخصيّت وى چشمها را خيره و خردها را شگفت زده مى ساخت.