زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)60%

زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 24 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6338 / دانلود: 3735
اندازه اندازه اندازه
زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

زندگانی کریمه اهل البیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

استراتژى صلح در نظر امام مجتبى

بايد پذيرفت كه ابو محمّد امام حسن مجتبىعليه‌السلام با قبول اين صلح نامه كه برخى از دوستانش آن را موجب ذلّت و دشمنانش آن را اقدامى از روى ترس وتسليم طلبى خوانده اند، فداكارى بزرگى از خود نشان داد. امضاى اين صلح نامه يكى از پرشكوهترين جلوه هاى پيروزى بر خود و مقاومت در برابر طوفانهاى هوا و هوس و احساس مسئوليّت در مقابل ريختن خونهاى مسلمانان و به حقيقت پيوستن اين سخن راست و تصديق شده پيامبر بزرگوار بوده است كه فرمود: «اين پسرم (امام حسن) سرور است و شايد خداوند به وسيله او ميان دو گروه از مسلمانان اصلاح كند». ۵ )

اگر امام حسن پيشواى صلاح و راستى و الگوى فداكارى و مجمع كرامتها وبزرگواريها و در نهايت امام مؤيَّد به غيب نمى بود، از اينكه مى ديد معاويه، يعنى همان كسى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در باره او فرموده بود:«چون معاويه را بر منبر من ديديد بكشيدش و (اگر چه) هرگز چنين نمى كنيد»، بر اريكه حكومت مى نشيند، روح پاكش دچار آشوب واضطراب مى گشت. اگر قلب بزرگ او به پروردگارش متصل نمى بود، هر آينه دل شكسته و رنجيده خاطر مى شد ودق ميكرد. چرا كه به چشم خود مى ديد كه مسلمانان دو باره به قهقرا مى روند و ستاره «جاهليّت جديد» از نو درخشش پيدا كرده است.

اگر بردبارى عظيم او كه بر جوشيده از قوت ايمان وى به خدا و تسليم در برابر قضاى او نمى بود، هرگز در مقابل معاويه از خود شكيبايى نشان نمى داد. معاويه بر منبر رسول خدا مى نشست و منشور رسالت را پاره مى كرد و به بزرگترين مردم پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دشنام و ناسزا مى گفت.

آرى امام حسن آخرت را بر دنيا ترجيح داد و به خاطر موارد زيرپذيراى صلح گرديد:

۱ - اهل بيتعليهم‌السلام به حكومت به عنوان وسيله اى براى تحقّق بخشيدن به ارزشهاى مكتب مى نگريستند. بنابر اين هنگامى كه مردم از دين راستين منحرف شوند و طبقات فاسد بر جامعه مسلّط گردند و بخواهند ازدين به عنوان ابزارى در خدمت منافع نا مشروع خود بهره گيرند، پس حكومت و حكمران به جهنم برود تا مشعل مكتب فروزان بماند، و تمامى امكانات براى اصلاح جامعه و با هر وسيله اى بكار گرفته شود.

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام درباره شيوه حكومت مى فرمايد:

«به خدا سوگند، معاويه از من زيرك تر و باهوش تر نيست، امّا او خيانت پيشه مى كند و (در راه حكومت) مرتكب گناه مى شود و اگر خيانت منفورنمى بود من خود زيرك ترين مردمان بودم، ولى هر خيانتى گناه و هر گناهى كفراست و هر خيانت پيشه اى را روز قيامت پرچمى است كه بدان شناخته مى شود.

به خدا سوگند كه من با نيرنگ فريفته نمى شوم و سختيها مرا دچارضعف و سستى نمى كند.» ۶ )

همچنين از ابن عبّاس روايت شده است كه گفت: «در ذى قار براميرمؤمنانعليه‌السلام وارد شدم. او داشت، كفش خود را وصله مى كرد.

پس به من گفت: قيمت اين كفش چند است؟ گفتم: قيمتى ندارد. فرمود: به خداسوگند اين كفش در نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است مگر آنكه حقّى را بر پاى دارم يا از باطلى جلوگيرى كنم». ۷ )

۲ - امام حسن در زمانى مى زيست كه روح ايمان در نزد مردم و به ويژه در قبايل عربى كه به خارج از حجاز رفته و در سرزمينهاى پر خيروبركت پراكنده شده بودند، به غايت تنزّل يافته بود. اين قبايل رسالت خود را يا فراموش كرده ويا هاله اى بى رمق از آن را نگه داشته بودند.

«كوفةالجند» كه در روزگار خليفه دوّم ساخته شد تا حامى سپاه ومركزى براى فتوحات شرقى مسلمانان باشد به صورت مركز كشمكشهاى قبايل ولشكركشيهاى فاسد در آمده. هر كس كه بيشتر مى داد مردم جذب او مى شدند. البته در اين ميان، قبايل ديگرى نيز بودند كه از اسلام و حقّ وخط مشى انقلابى اهل بيت دفاع مى كردند. امّا بيشتر قبايلى كه در اين سرزمين مى زيستند در پى رسيدن به مال و ثروت بودند تا آنجا كه ازپيرامون رهبرى شرعى پراكنده گشتند و همين كه دانستند معاويه اموال مسلمانان را بى هيچ حساب و كتابى به اين وآن مى بخشد، با گردن كشان شامى بناى نامه نگارى نهادند. براى همين است كه شما مى بينيد حتّى پسرعموى امام حسنعليه‌السلام كه فرماندهى سپاه آن حضرت را نيز بر عهده داشت، به طمع رسيدن به بيش از يك ميليون درهم، حضرت را وامى گذارد و به معاويه مى پيوندد.

همچنين مى بينيم كه كوفه بار ديگر به امام به حقّ خود، يعنى حسين بن علىعليه‌السلام ، كه پسر عمويش مسلم بن عقيل را به سوى آنان روانه مى كند، پشت مى كند.

چرا كه ابن زياد به كوفه گسيل مى شود و به آنان قول مى دهد كه به سهم هر يك «ده تا» بيفزايد. كوفيان نيز با شنيدن اين وعده به ابن زياد ملحق مى شوند ودر زير پرچم او سبط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت آن حضرت رابه فجيع ترين وضع مى كشند و اصلاً از ابن زياد نمى پرسند كه منظورش از«ده» چيست. بعداً معلوم مى شود كه منظور ابن زياد از ده فقط ده دانه خرما بوده است!! چه بسا كوفيان به خود وعده مى داده اند كه حتماً منظوراز ده، ده دينار بوده است!

كوفيان از جنگ خسته شده بودند و به زندگى راحت و آسوده مى انديشيدند. واهل بصيرت كه پيرامون حضرت اميرعليه‌السلام گردآمده بودند و از ايشان دفاع ميكردند و روز قيامت را به مردم تذكر مى دادند و فضايل امام به حقّ خود را براى آنان باز مى گفتند، در ميان آنان حضور نداشتند. ديگر عمار ياسر، كه در روز صفيّن فرياد مى زد «پيش به سوى بهشت» دركوفه نبود. ديگر مالك اشتر آن يار دلاور و پيشگام و فرمانده جنگى زيرك اميرمؤمنان در ميان كوفيان حضور نداشت. مردى چون «ابن التيهان» كه اميرمؤمنان او را برادر خود مى دانست ودر غيابش آه حسرت سر مى داد، بين كوفيان نبود.

ديگر هيچ نشانى از ياران آگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام ، كه به آنها اعتماد مى كرد و در اداره جنگها از ايشان كمك مى گرفت، در جامعه كوفه ديده نمى شد....

دفتر زندگى درد آلود امام على، آن قهرمان پيشگام جنگها، نيز به تيغ خيانت بسته شده بود. مگر او نبود كه اندكى پيش از شهادتش بر فراز منبررفت و قرآنى بالاى سرش باز كرد و خطاب به پروردگارش گفت:

«چه چيزى تيره روزترين شما را از كشتن من مانع مى شود؟! خدايا!من اينان را خسته كردم و اينان نيز مرا به ستوه آورده اند. پس ايشان را ازمن و مرا از ايشان آسوده گردان». ۸ )

اين در حالى است كه علىعليه‌السلام اندكى پيش از شهادت، سپاهى براى نبرد با معاويه بسيج كرده بود و اين همان سپاهى بود كه پس از وى فرزندش امام حسن فرماندهى آن را عهده دار شد، امّا تضعيف اراده سپاهيان واختلاف نظر آنان ونيز خيانت فرماندهان سپاه موجب شكست سپاه حضرت شد. به طورى كه مى توان گفت كه اگر همين عوامل در زمان حيات حضرت على نيز رخ مى داد او را نيز با شكست مواجه مى كرد.

امّا تقدير آن بود كه اميرمؤمنان به شهادت رسد و صلح به دست فرزندبزرگوارش كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته بود. خداوند به وسيله او ميان دو گروه ازامّتش اصلاح بر قرار مى كند، امضا شود.

در حديثى از حارث همدانى آمده است كه گفت:

چون اميرمؤمنان شهيد شد، مردم نزد امام حسن آمدند و گفتند: توجانشين پدرت و وصىّ اويى و ما گوش به فرمان تو هستيم. پس بر ماحكومت كن. امام حسن به آنان گفت:

«به خداى سوگند كه دروغ مى گوييد. شما به كسى كه بهتر از من بودوفا نكرديد آنگاه چگونه به من وفادار خواهيد ماند؟ و چگونه من به شما اطمينان كنم در حالى كه به شما اعتماد ندارم؟ اگر راست مى گوييدقرار من و شما اردوگاه مداين باشد، آنجا وفادارى نشان دهيد». ۹ )

امام حسنعليه‌السلام در چنين شرايط دشوارى چه مى توانست بكند؟ آيا باسپاهيان خود بايد مانند معاويه رفتار مى كرد، اموال مسلمانان را به آنهابذل وبخشش مى كرد و هر كس را كه از خود گريزان ديد با عسل زهر آلوداز ميان مى برد، يا آنكه روش پدرش را پيش مى گرفت هر چند كه اين امرحكومت او را با سختيها و دشواريها مواجه سازد؟

آن حضرت از حكومت دست شست، چرا كه پى برد كه حكومت نمى تواند وسيله اى پاك براى تحقّق بخشيدن به اهداف و ارزشهاى رسالت باشد. او وسيله اى بهتر از حكومت يافت و آن پيوستن به صفوف مخالفان و دميدن دوباره روح مكتب در امّت از طريق پرورش رهبران و نشر افكارورهبرى مؤمنان راستين مخالف با حكومت و توسعه مبارزه مخالفان بود.

۳ - شرطهاى صلح نامه اى كه امامعليه‌السلام بر معاويه املا كرد و آنها رامعيار سلامت حكومت دانست خود گواه آن است كه آن حضرت درانديشه طرح نقشه اى براى رويايى با اوضاع فاسد بوده است، امّا با به كارگيرى وسايل ديگرى جز ابزار حكومت. در برخى از موارد اين صلح نامه آمده است:

۱ - معاويه بايد به كتاب خدا و سنّت پيامبرش و روش جانشينان صالح آن حضرت حكومت كند.

۲ - معاوية بن ابى سفيان نبايد كسى را پس از خود به عنوان جانشين معرفى و تعيين كند، بلكه تعيين خليفه پس از وى بر عهده شوراى مسلمانان است.

۳ - مردم در هر كجا كه باشند يا در شام و يا در عراق يا در حجاز و يادر يمن بايد در امن و امان به سر برند.

۴ - ياران و پيروان على و اموال و زنان و فرزندانشان بايد از هرگونه تعرض مصون باشند.

۵ - معاويه نبايد عليه حسن بن على و برادرش حسين و نيز ديگر افرادخاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نهان و آشكار دست به توطئه بزند و يا آنها رادر هر كجا كه باشند به هراس اندازد.(۲۰)

نگاهى گذرا به اين شرطها ما را بدين نكته رهنمون مى كند كه اين صلح نامه در برگيرنده مهم ترين قانونهاى حكومتى اسلام اعم از قانونى بودن حكومت بر طبق كتاب و سنّت و شورايى بودن حكومت مى باشد. بنابر اين شرطها، معاويه مسؤول برقرارى امنيّت براى مردم و بويژه رهبرى مخالفان يعنى خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

معاويه نيز اين شرطها را به عنوان اساس حكومت در نزد مردم پذيرفت. امامعليه‌السلام نيز بدين وسيله مهمترين راه را براى نماياندن حقيقت معاويه و آگاه كردن انديشمندان و ديندارانى كه بر برخى از شرطهاى اين صلح نامه مخالفت مى كردند، انتخاب كرد.

امام حسن براى قانع كردن گروهى از مسلمانان به صلح با معاويه، رنج فراوانى متحمّل شد، زيرا جانها در اشتياق نبرد با معاويه مى سوخت وهمين امر موجب مى شد كه آنان بيعت با وى را خوشايند ندانند. افزون بر اينكه ساده لوحان خوارج عقيده داشتند كه هر كس حكومت را به معاويه بسپارد به كفر گراييده است و حتّى نسبت به آن حضرت گفتند:"به خدا سوگند اين مرد كافر شده است» !(۲۱)

امام حسنعليه‌السلام پس از انعقاد صلح نامه با معاويه براى مردم سخنانى ايراد كرد و گفت:

«اى مردم! اگر شما در تمام دنيا در پى مردى بگرديد كه جدّش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، جز من و برادرم كسى را نمى يابيد. معاويه بر سر حقّى بامن به منازعه برخاست كه ازآنِ من بود، امّا به خاطر صلاح امّت وجلوگيرى از خونريزى آن را بدو واگذاردم و شما با من بيعت كرديد كه با كسى كه من آشتى كنم شما نيز آشتى جوييد و من چنين صلاح ديدم كه بامعاويه صلح كنم تا آنچه كردم خود حجّتى باشد بر كسى كه اين امر راآرزو مى كرد و من مى دانم، شايد آزمونى باشد و متاعى براى مدتى چند».(۲۲)

با اين وجود حتّى برخى از اصحاب بزرگ آن حضرت نيز بر وى اعتراض كردند. حجر بن عدّى با او گفت: «به خدا قسم دوست داشتم كه تو در اين روز وفات مى يافتى و ما نيز با تو مى مرديم و چنين روزى رانمى ديدم. ما بازگشتيم در حالى كه مجبور به پذيرش آنچه دوست نداشتيم شديم و آنان بدانچه دوست مى داشتند، شادمان و خوشحال بازگشتند».

به نظر مى رسد كه امام مايل نبود در مقابل ديگران به سخن حجر پاسخ گويد، امّا همين كه با او خلوت كرد، فرمود:

«اى حجر! من سخن تو را در مجلس معاويه شنيدم. هر كسى، آنچه راكه تو دوست مى دارى دوست ندارد و راى او همانند راى تو نيست. من جزبراى ابقاى شما تن به چنين كارى ندادم و خداوند متعال هر روز دست اندكار امرى است».(۲۳)

سفيان نيز كه يكى از پيروان اميرمؤمنان و امام حسنعليه‌السلام بود، نزدامام حسن آمد، عدّه اى در محضر امام مجتبى حضور داشتند. سفيان خطاب به امام گفت: سلام بر تو اى خوار كننده مؤمنان!

امام پاسخ داد: سلام بر تو اى سفيان.

سفيان در ادامه روايت گويد: از مركوبم پايين جستم و آن را بستم وسپس به خدمت امام حسنعليه‌السلام رسيدم آن حضرت پرسيد:

اى سفيان چه گفتى؟

گفتم: سلام بر تو اى خوار كننده مؤمنان. پدر و مادرم به فدايت، به خدا سوگند تو وقتى با اين عصيانگر (معاويه) بيعت كردى و حكومت رابه اين ملعون، فرزند آن زن جگر خواره تسليم نمودى ما را سر افكنده ساختى، حال آنكه صد هزار نفر در اختيار تو هستند كه حاضرند دربرابرت بميرند و خداوند كار حكومت را به تو وانهاده است. امام حسن در پاسخ گفت: «اى سفيان! ما اهل بيت، هر گاه به حقّ پى بريم بدان تمسك كنيم. من از علىعليه‌السلام شنيدم كه مى گفت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود: روزها وشبها سپرى نشود تا آنكه كار اين امّت بر مردى كه سرينى پهن وگلويى گشاده دارد وهرچه مى خورد سير نمى شود، جمع آيد.

خداوند به او نمى نگرد و نمى ميرد مگر آنكه هيچ پوزش خواهى درآسمان و هيچ ياورى در زمين ندارد. اين مرد همان معاويه است و من مى دانم كه خداوند خود تمام كننده كار خويش است».

سپس مؤذن بانگ برداشت وما به طرف كسى كه شير شترش را مى دوشيد، رفتيم، آن حضرت كاسه اى گرفت و همان طور ايستاده نوشيد و سپس مرانيز از آن نوشانيد و با هم به سوى مسجد رفتيم. آن حضرت به من فرمود:

«اى سفيان چه شد كه آمدى؟ گفتم: به خدايى كه محمّد را به هدايت و دين حق مبعوث كرد، محبّت شما موجب شد تا بيايم. فرمود: پس مژده باد بر تو اى سفيان كه من از علىعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى گفت: اهل بيت من و دوستدارانشان مانند اين دو (انگشتان سبابه خود را نشان داد) يا اين دو (انگشتان سبابه و انگشت وسط خود رانشان داد) بر حوض، بر من وارد مى شوند.

در حالى كه يكى از آن دو برديگرى برترى دارد. شاد باش اى سفيان كه دنيا نيكوكار و گنهكار را در برمى گيرد تا آنكه خداوند پيشوايى حقّ از خاندان محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مبعوث كند».

گاهى اوقات حتّى امام حسنعليه‌السلام ، اصحاب خود را به بيعت با معاويه فرمان مى داد. از جمله روزى قيس بن سعد بن عباده انصارى، رئيس «شرطةالخميس»، كه به وسيله امام على بنيان نهاده شده بود، بر معاويه داخل شد. معاويه به او گفت: بيعت كن. قيس به امام حسن نگريست و پرسيد: اى ابو محمّد! آيا بيعت كنم؟ معاويه گفت: آيا دست بردار نيستى؟به خدا سوگند من. ۴ )

قيس گفت: هيچ كارى نمى توانى بكنى به خدا قسم اگر بخواهم مى توانم نقض بيعت كنم.

آنگاه امام حسنعليه‌السلام به سوى قيس رفت و به او گفت: قيس بيعت كن. قيس نيز از گفته امام اطاعت كرد. ۵ )

بخش دوم: موضع گيريهاى تابناك

امام ميوه هاى صلح را مى چيند هدف اصلى امام حسن از انعقاد صلح با معاويه در واقع افشا كردن ماهيّت آن مرد نيرنگ باز و نابود كردن حكومت استوار شده بر ارزشهاى جاهلى او بود. امام حسنعليه‌السلام مى خواست از نو صفوف مخالفان را نظم بخشد و از هر فرصتى براى برانگيختن روح ايمان و تقوا در مردم بهره بردارى كند.

در زير به برخى از موضع گيريهاى درخشان آن امام در مقابل معاويه خواهيم پرداخت. در واقع اين موضع گيريها، تاج و تخت معاويه رامى لرزاند و روش مقاومت را به مخالفان حكومت مى آموخت:

الف - اندكى پس از برقرارى صلح، معاويه براى ايراد سخنرانى بر منبرنشست و گفت: حسن بن على مرا شايسته خلافت تشخيص داد و خود راسزاوار اين امر ندانست.

امام حسنعليه‌السلام نيز در آن مجلس حضور داشت و يك پله پايين تر ازمعاويه نشسته بود. چون سخنان معاويه به پايان رسيد، آن حضرت برخاست و خداى را بدانچه شايسته بود، ستود و آنگاه از روز مباهله يادكرد و فرمود:

«پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خلايق، پدرم و از فرزندان من و برادرم و اززنان مادرم را بياورد. ۶ ) ما اهل و دودمان او هستيم. او از ماست و ما ازاوييم. و چون آيه تطهير ۷ ) نازل شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را در زير عباى خيبرى ام سلمه (رض) گرد آورد و آنگاه فرمود: بار خدايا! اينان اهل بيت و دودمان منند. پس پليدى را از ايشان بزداى و آنها را پاك كن. درزير اين عبا جز من و برادر و پدرم و مادرم كس ديگرى نبود و در مسجدهيچ كسى اجازه جنب شدن نداشت و هيچ كس را حقّ به دنيا آمدن در آن نبود مگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پدرم و اين كرامتى بود از جانب خداوند به ما و شما خود جايگاه ما را در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديده بوديد.

همچنين آن حضرت فرمان داد تا درهايى را كه به روى مسجد گشوده مى شد ببندند مگر درب خانه ما را. برخى در اين باره از حضرتش پرسش كردند و وى فرمود: من از جانب خود نمى گويم كه كدام در را ببنديد و كدام را بگشاييد، بلكه خداوند به بستن و گشودن اين درها فرمان داده است.

اينك معاويه پنداشته است كه من او را شايسته خلافت دانسته و خودرا سزاوار آن ندانسته ام. او دروغ مى گويد. ما در كتاب خدا و بر زبان پيامبرش نسبت به مردمان اولى هستيم. اهل بيت همواره و از زمانى كه خداوند، پيامبرش را به سوى خود برد، زير ستم بوده اند. پس خداوندميان ما و كسانى كه حقّ ما را به ستم گرفته و بر گردن ما بالا رفته اند و مردم را بر ضدّ ما شورانده وسهم ما را از «فى ء» ۸ ) بازداشته و مادر ما را از حقّى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى او قرار داده بود، محروم كرده اند، داورى فرمايد.

به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر مردم به هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را ترك گفت با پدرم بيعت مى كردند، همانا آسمان باران رحمتش رابر آنان فرو مى باريد و زمين بركتش را از آنان دريغ نمى داشت.

وتو اى معاويه! در اين خلافت طمع نمى كردى. چون اين خلافت از جايگاه اصلى خود برون آمد، قريش بر سر آن جدال كردند و آزاد شدگان (طلقاء) و فرزندان آنان، يعنى تو ويارانت، در آن طمع كرديد.

در حالى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كار هيچ امّتى تباه نشد مگر آنكه مردى در ميان آنان به حكومت رسيد كه عالمتر از او نيز يافت مى شد، امّا وى آن امّت را به درجات پست تر سوق مى دهد تا بدانجايى رسند كه از آن گريخته بودند.

بنى اسرائيل با آنكه مى دانستند هارون جانشين موسى است، امّا او را رهاكردند و پيرو سامرى شدند. اين امّت نيز پدر مرا وانهادند و با ديگرى دست بيعت دادند. حال آنكه خود از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بودند كه به پدرم مى فرمود: «تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى، جزآنكه پيامبر نيستى». اينان خود ديده بودند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدرم را درروز غدير خم منصوب كرد و بديشان فرمود كه شاهدان، غايبان را از اين موضوع آگاه سازند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قوم خويش گريخت در حالى كه آنان را به خداى تعالى مى خواند تا آنكه در غارى وارد شد و اگر ياورانى مى يافت هرگزنمى گريخت وهنگامى كه آنانرا دعوت كرد، پدرم دستش را در دست پيامبر نهاد و به فرياد او رسيد به هنگامى كه فرياد رسى نداشت.

پس خداوند هارون را در گشايشى، قرار داد در زمانى كه او را ناتوان گرفتندونزديك بود بكشندش و خداوند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در گشايشى قرار داد. هنگامى كه وى به غار قدم نهاد و يارانى نيافت و پدرم و من نيز درگشايشى از خداى هستيم به هنگامى كه اين امّت ما را تنها و بى ياور گذارد و با تو بيعت كرد.

اى معاويه: آنچه گفتم تماماً نمونه ها و سنّت هابود كه يكى از پس ديگرى روى مى دهد. اى مردم! به راستى كه اگر شمابين مشرق و مغرب جهان را بكاويد كه مردى را بيابيد كه زاده پيامبرى باشد، به جز من و برادرم كس ديگرى را نمى يابيد و من با اين (معاويه) بيعت كردم و اگر چه مى دانم كه اين آزمونى است براى شما و متاعى است تا روزگارى چند». ۹ )

ب - يك بار ديگر معاويه بر فراز منبر رفت و به اميرمؤمنانعليه‌السلام ناسزا گفت. امام حسن كه در آن مجلس حضور داشت. با معاويه به مجادله پرداخت و او را در برابر ديدگان مردم رسوا كرد. در اين باره درروايت آمده است:

«پس از آنكه پيمان نامه صلح امضا شد، معاويه به كوفه رفت و چندروزى در آنجا اقامت گزيد. چون كار بيعت با وى به پايان رسيد براى مردم به سخنرانى ايستاد و از اميرمؤمنان على ياد كرد و به او و سپس به امام حسن ناسزا گفت. حسن و حسينعليهما‌السلام در آن مجلس حضور داشتند.

پس حسين برخاست تا سخنان معاويه را پاسخ گويد، امام حسن دست اورا گرفت و بر جايش نشاند وسپس خود برخاست و فرمود: اى كسى كه ازعلى ياد مى كنى. من حسن هستم و على پدر من است وتو معاويه اى وپدرت صخر است. مادر من فاطمه و مادر تو هند است و پدر بزرگ من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نياى تو حرب است و مادر بزرگ من خديجه و مادر بزرگ توقتيله است.

پس لعنت خداى بر گمنام ترين، پست نژادترين و بد قوم ترين و ديرينه ترين كافر و منافق ما باد! عدّه اى از كسانى كه در مسجد حضورداشتند در پى اين دعا گفتند: آمين آمين».(۳۰)

ج - در شام، جايى كه معاويه بيست سال پايگاه خلافتش را در آنجانهاده بود و دروغهاى جديدى بر اسلام مى بست، به طورى كه نزديك بود تا آيين تازه اى به وجود آورد، امام حسن مجتبى به مخالفت با نظام فاسدا و برخاست و اعلام كرد كه من و خط سيرم، براى رهبرى مسلمانان بهترو شايسته تر مى باشيم. تاريخ اين حادثه را چنين بازگو مى كند:

روايت كرده اند كه عمرو بن عاص به معاويه گفت: حسن بن على مردى ناتوان و عاجز است و چون بر فراز منبر رود و مردم به او بنگرندخجل مى شود واز گفتن باز مى ماند. اى كاش به او اجازه سخن دهى. پس معاويه به امام حسن گفت: اى ابو محمّد! اى كاش بر منبر مى نشستى و مارا اندرز مى گفتى!

امام برخاست و ستايش خداى را به جا آورد و بر او درود فرستاد. وسپس فرمود:

«هر كه مرا مى شناسد، مى داند كه كيستم و آنكه مرا نمى شناسد بداندكه من حسن پسر على و پسر بانوى زنان، فاطمه دخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم. من فرزند رسول خدايم، من فرزند چراغ تابانم، من فرزند مژده بخش و بيم دهنده ام، من فرزند كسى هستم كه به رحمت براى جهانيان مبعوث شد.

فرزند آن كس كه به سوى جن و انس مبعوث شد منم، فرزندبهترين خلق خدا پس از رسول خدا. منم، فرزند صاحب فضايل منم، فرزند صاحب معجزات و دلايل، منم فرزند اميرمؤمنان، منم كسى كه ازرسيدن به حقش بازداشته شده، منم يكى از دو سرور جوانان بهشتى. منم فرزند ركن و مقام، منم فرزند مكّه و منى، منم فرزند مشعر و عرفات».

معاويه از شنيدن اين سخنان به خشم آمد و گفت: دست از اين سخنان بردار و براى ما از خرماى تازه بگو. امامعليه‌السلام در پاسخ او فرمود: باد آن را آبستن كند و گرما آن را بپزد و خنكى شب خوشبويش گرداند. آنگاه دنبال سخن خود را گرفت و ادامه داد:

«منم فرزند شفيع مطاع، منم فرزند كسى كه قريش در برابرش تسليم شدند. منم فرزند پيشواى مردم و فرزند محمّد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ».

معاويه ترسيد كه مردم با شنيدن اين سخنان، به آن حضرت متمايل شوند، از اين رو گفت: اى ابو محمّد! پايين بيا. آنچه گفتى كافى است.

امام حسن از منبر پايين آمد. معاويه به او گفت: فكر كردى در آينده خليفه خواهى شد؟ تو را با خلافت چكار؟! امام حسن به او فرمود:

«خليفه كسى است كه بر طبق كتاب خدا و سنّت رسول خدا رفتار كندنه كسى كه با زور خليفه شود و سنّت رسول را تعطيل كند و دنيا را پدر و مادر خود گيرد و حكومتى را صاحب شود كه اندكى از آن كام جويد و سپس لذّتش تمام شود و رنج و دردش باقى بماند».

آنگاه امام حسن ساعتى خاموش ماند و سپس پيراهنش را تكاندوبرخاست كه برود، امّا عمرو بن عاص به وى گفت: بنشين، من از توپرسشهايى دارم.

امام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس. عمرو پرسيد: مرا از معانى كرم و يارى و مروّت آگاه گردان. پس امام حسن فرمود:

«كرم، اقدام به نيكى و بخشش پيش از درخواست است. يارى دفاع از ناموس و بردبارى در هنگام سختيهاست و مروّت آن است كه مرد دين خود را حفظ كند و نفس خود را از پليديها دور دارد و حقوقى را كه برگردن دارد ادا كند و با بانگ رسا سلام گويد».

همين كه امام حسنعليه‌السلام بيرون رفت، معاويه عمرو را به باد نكوهش گرفت وگفت: شاميان را فاسد كردى. عمرو گفت: دست نگه دار. شاميان تو را به خاطر دين و ايمانت دوست ندارند، بلكه تو را به خاطر دنيادوست دارند تا نصيبى از تو بدانها برسد. شمشير و پول هم كه در دست توست، بنابر اين سخن حسن چندان تأثيرى در آنها ندارد.(۳۱)

حركت به سوى مدينه

امام حسن مجتبى چند ماهى در كوفه اقامت گزيد و سپس از آن دياررخت بركشيد. با رفتن امام از كوفه، خير نيز از آن شهر كوچ كرد. درهمان روزهايى كه آن حضرت از كوفه بيرون رفت، طاعون سختى در آن شهر شيوع يافت و شمار بسيارى از كوفيان و حتّى والى آن شهر، وليد بن مغيره، در اثر ابتلا به بيمارى طاعون از دنيا رفتند.

چون امام حسنعليه‌السلام به مدينه رسيد، مردم مدينه به گرمى ازآن حضرت استقبال كردند. امام در آن ديار بر ضدّ معاويه و توطئه هايش عليه مسلمانان، به جنگ سرد متوسّل شد.

تا آنجا كه پس از يك سال به شام، پايتخت خلافت اسلامى در آن روز رفت و در آنجا مردم را به نهضتى كه براى به ثمر رساندن آن خلق شده و براى آن قيام كرده و با آن زندگى كرده بود، يعنى احقاق حقّ و نابودى باطل، دعوت كرد.

امام حسن در اين مسافرت تبليغى به مردم شام تفهيم كرد كه معاويه بااين تبليغات گمراه كننده، براى خلافت و رهبرى مسلمانان شايستگى ندارد ومى خواهد مردم را به همان جاهليّت روزگار پدرش باز گرداند و مردم را به بندگى بكشاند و خون آنان را بمكد و براى او مهم نيست كه مردم پس از اين، نيكبخت شوند يا تيره روز.

از اين رو شگفت آور نيست اگر مى بينيم تمام كسانى كه گرد معاويه رامى گرفتند و از انديشه هاى او هوادراى مى كردند و جان خود را در گرو دعوت او مى گذاشتند، همه از كسانى بودند كه پيش از اين خود يا خانواده شان به گرد ابوسفيان جمع مى آمدند و از انديشه هاى او دفاع مى كردند، زيرا معاويه در حقيقت رهبرى حزب اموى را بر عهده داشت كه پيش از وى پدرش، ابوسفيان، آن را با همان مفاهيم و عادت و رفتارهدايت مى كرد.

همچنين نبايد در شگفت شويم هنگامى كه مى بينيم ياران امام حسن كسانى هستند كه پيش از اين با ابوسفيان و حزبش سر ستيز داشتند و از ارزشهاى مكتب دفاع مى كردند.

در واقع حركت معاويه، واكنش جاهلانه اى بود بر ضدّ انتشار مكتب اسلام واين حركت با روم پيوندى كامل داشت.

معاويه بر كسانى مانند عمرو بن عاص، زياد بن ابيه، عتبة بن ابوسفيان، مغيرة بن شعبه و افراد ديگرى همانند آنها كه چهره هايشان ياچهره هاى قبايلشان در جنگهاى بدر و خندق بر ما آشكار مى شود، تكيّه كامل داشت. او همچنين بر نصارا كه نيرويى متنابهى در حكومت اموى براى خود دست و پا كرده بودند، متّكى بود.

او هر شب، مجمعى تشكيل مى داد وعدّه اى اخبار جنگهاى گذشته را، بويژه تجارب روم در جنگهاى سياسى را، بر او مى خواندند و وى درجنگهاى سياسى خود شيوه هاى آنان را به كار مى بست.

از اينجا در مى يابيم كه جنگ ميان اميرمؤمنان على بن ابى طالب يافرزندش امام حسن با معاويه، تنها بر سر حكومت يا جنگ ميان دوحزب در محدوده مملكت اسلامى نبوده است بلكه اين جنگ را بايد جدالى آشكار ميان كفر كه به گونه اى خزنده در پيش روى بود، و اسلام ناب قلمداد كرد.

از همين روست كه امام حسن براى رويارويى در اين جنگ، شيوه اى مخصوص به كار مى گيرد. او با مسافرت به شام، پايتخت خلافت معاويه، تصميم مى گيرد دعوت خود را آشكارا مطرح كند. وى براى آن كه حقّ را استوار دارد، جان خود را در راه آن گذارد و طبيعى بودكه شاميان به او كه رهبرى مخالفان حكومت آنان و نيز رهبرى جنگ مخالفت با سياست هايشان را در دست داشت، توجّه مى كردند و به ناچار بسيارى از آنان به سويش جذب مى شدند.

آن حضرتعليه‌السلام نيز در اين هنگام فرصت مى يافت تا پيام خود را به گوش آنان برساند و شيشه عمر سياسى معاويه را درهم شكند و خوابهاى جاهلى وار او را از هم بگسلد.

صفحات تاريخ، بسيارى از خطبه هاى آن حضرت را كه براى شاميان ايراد كرده بود، در خود ثبت كرده است. اين خطبه ها در جان اهل شام تأثير به سزايى داشت تا آنجا كه هوا خواهان معاويه به نزد او رفتندو گفتند: حسن، ياد و نام پدرش را زنده كرد. او سخن مى گويد و مردم تصديقش مى كنند، فرمان مى دهد و مردم فرمانش مى برند و پيروان بسياريافته است و اين وضع اگر ادامه يابد، كار بالا خواهد گرفت و خطراتى ازجانب او همواره ما را تهديد خواهد كرد.

سياست امام و حكومت معاويه

امام حسن مجتبىعليه‌السلام بدين سان رهبرى جناح سياسى نيرومندى را برضدّ معاويه به عهده گرفت. آن حضرت پيروانش را در هر گوشه و كنارى رهبرى مى كرد و صفوف آنان را نظم مى بخشيد و استعدادهايشان را بارورمى ساخت ودر برابر ستيزه گريها و فريبهاى معاويه، از آن دفاع مى كرد. همچنين در همان زمان، آن حضرت به نشر فرهنگ اسلامى در سر تا سرمملكت اسلامى، از طريق نامه يا گروهى از شاگردان برجسته اش كه خودامور مادى و معنوى آنان را بر عهده گرفته بود و آنان را به اين سوى و آن سوى مى فرستاد و يا از طريق خطبه هايى كه در ايام حج و غير آن ايرادمى كرد، همّت مى گمارد. از اين راه جريان فرهنگى اصيل امت را رهبرى ميكرد.

از همين جاست كه مى توان پى برد كه چرا آن حضرت مدينه منوره را به عنوان وطن دائِمِ خود برگزيد، زيرا در آن شهر گروهى از انصار و نيزكسان ديگرى بودند كه امام مى توانست با ارشاد و راهنمايى آنان، راهى براى هدايت امّت بگشايد، چرا كه انصار و فرزندان آنان از نظر فكرى، مقتداى مسلمانان به شمار مى رفتند. بنابر اين هر كس كه به رهبرى انصاردست مى يافت مى توانست عملاً رهبرى امّت را به دست گيرد.

در انتظار پیام آسمانی مانده‌ام

پیامبر را می‌بینم که در خیمه خود نشسته است و با خود فکر می‌کند ، خدا او را از پیمان‌نامه‌ای که در کعبه نوشته شده باخبر کرده است71

به راستی پیامبر با این افرادی که دور او جمع شده‌اند و خود را مسلمان نشان می‌دهند چه کند ؟

اینها به ظاهر مسلمان شده‌اند و نماز می‌خوانند ، امّا با یکدیگر پیمان می‌بندند که بر خلاف دستور پیامبر عمل کنند

آخر اینها چه مسلمانانی هستند ؟!

امان از دورویی !!

درست است که ماجرای انگشتر دادن علیعليه‌السلام در رکوع به گوش همه رسیده است ، امّا پیامبر می‌خواهد مراسمی رسمی برگزار کند و از همه مردم بخواهد با علیعليه‌السلام بیعت کنند و به این وسیله دین اسلام را کامل کند

امّا عدّه‌ای از اطرافیان او ، دشمنی علیعليه‌السلام را در سینه دارند و به دنبال این هستند تا در اوّلین فرصت ممکن فتنه و آشوب بر پا کنند

آنها منتظر هستند تا پیامبر ولایت علیعليه‌السلام را اعلام کند تا در میان مسلمانان فتنه کنند و همه زحمات پیامبر را از بین ببرند

خداوند می‌داند که چه موقع ، این گروه نخواهند توانست فتنه بر پا کنند ، آن وقت به پیامبر خود خبر خواهد داد

غروب روز سیزدهم ذی الحجّه فرا می‌رسد و هنوز پیامبر منتظر پیام آسمانی است

مردم که مدّت‌ها از خانه و کاشانه خود دور بوده‌اند ، آماده رفتن شده‌اند ، آنها دیگر می‌خواهند نزد خانواده‌های خود باز گردند

امّا پیامبر نمی‌خواهد این فرصت با شکوه را از دست بدهد ، او در کجا می‌تواند اجتماعی به این بزرگی پیدا کند ؟ باید در میان این جمعیّت صد و بیست هزار نفری ، ولایت علیعليه‌السلام اعلام شود

نمی‌دانم چه می‌شود که پیامبر تصمیم می‌گیرد که فردا همراه مردم به سوی مدینه حرکت کند

این خبر در همه جا می‌پیچد که پیامبر فردا به سوی مدینه حرکت خواهد کرد

ما برای بدرقه خورشید آمده‌ایم

امروز چهاردهم ماه ذی الحجّه است ، کاروان آماده حرکت است ، هزاران حاجی می‌خواهند به خانه‌های خود باز گردند

یک انتظار بزرگ در چهره پیامبر به چشم می‌خورد

به راستی ، چه موقع وعده خدا فرا می‌رسد ؟

کاروان حرکت می‌کند ، لحظه خداحافظی با خانه دوست است72

آنجا را نگاه کن !

مردم مکّه هم آماده سفر شده‌اند ، امّا آنها کجا می‌خواهند بروند ؟

مگر خانه و کاشانه آنها در این شهر نیست ؟ پس چرا بار سفر بسته‌اند ؟

مردم مکّه می‌خواهند پیامبر را تا بیرون شهر بدرقه کنند ، آنها شنیده‌اند که این آخرین سفر پیامبر به مکّه است ، می‌خواهند از پیامبر بهره بیشتری ببرند

آنها می‌خواهند مهمان‌نوازی خود را کامل کنند

آن طرف را نگاه کن ! مردم یمن ، سوار بر شترهای خود شده‌اند ، آیا آنها می‌خواهند به یمن بروند ؟

راه یمن از راه مدینه جدا می‌باشد ، آنها باید در همین مکّه با پیامبر خداحافظی کنند و به سوی جنوب بروند ، در حالی که مدینه در طرف شمال است

هر چه صبر می‌کنم ، می‌بینم که آنها برای خداحافظی نمی‌آیند آیا آنها می‌خواهند بدون خداحافظی با پیامبر به یمن بروند ؟

فهمیدم ، آنها هم می‌خواهند پیامبر را بدرقه کنند

کاروان از شهر مکّه جدا می‌شود و راه مدینه را در پیش می‌گیرد

آفرین بر اهل مکّه و یمن!

این مردم همچنان همراه پیامبر می‌آیند

اوّل قرار بود آنها فقط تا بیرون شهر مکّه بیایند ، امّا اکنون تصمیم می‌گیرند کیلومترها راه را در دلِ این بیابان به احترام پیامبر بیایند !73

آفتاب به وسط آسمان می‌رسد ، موقع اذان ظهر است ، کاروان برای خواندن نماز متوقّف می‌شود ، بعد از نماز و استراحت ، کاروان حرکت می‌کند

دل پیامبر همراه این مردم است ، او آرزو می‌کند که این مردم همراه او باشند و متفرّق نشوند تا او بتواند پیام مهمّ خود را به گوش همه آنها برساند

هوا دارد تاریک می‌شود ، باید در جایی منزل کرد ، خوب است امشب در اینجا منزل کنیم

فردا به حرکت خود ادامه می‌دهیم ، مردم مکّه و یمن هم در دل این بیابان‌ها همراه ما هستند

نمی‌دانم چه شده است که این مردم ، سه روز تمام در دل این بیابان‌ها به همراه پیامبر می‌آیند ؟74

غروب روز هفدهم ماه ذی الحجّه فرا می‌رسد ، دیگر همه ما خسته شده‌ایم ، باید جایی را برای استراحت انتخاب کنیم

آنجا را نگاه کن ، میقات جُحْفه را ببین !75

حتما می‌پرسی جُحْفه دیگر کجاست ؟

جُحْفه یکی از میقات‌های حج است ، مردمی که از مصر برای حجّ خانه خدا می‌آیند در اینجا لباس احرام بر تن می‌کنند

البته حجّ امسال که تمام شد ، سال آینده اگر از راه کشور مصر به مکّه بیایی باید در اینجا لباس احرام بپوشی و لبّیک بگویی

همسفر خوبم !

اینجا منزلگاه خوبی است و معمولاً کاروان‌ها در اینجا منزل می‌کنند ، ما هم شب را در اینجا می‌مانیم

سفر در این بیابان‌های خشک ، تو را حسابی خسته کرده است ، ما نزدیک دویست کیلومتر راه آمده‌ایم76

اکنون خیمه‌ای برای خودت بر پا کن و تا صبح ، خوب استراحت کن !

ما تا مدینه راه زیادی در پیش داریم ، تازه بعد از آن هم باید سریع به شهر خود باز گردیم ، همه ، چشم انتظار تو هستند

زلال بِرکه در دل کویر

امروز یکشنبه ، هجدهم ماه ذی الحجّه است و صدای اللّه اکبر به گوش می‌رسد77

همسفر، برخیز ! وقت نماز است

مردم همه در صف‌های منظّم پشت سر پیامبر به نماز می‌ایستند

بعد از نماز ، این کاروان بزرگ ، آماده حرکت می‌شود تا به راه خود در این بیابان ادامه دهد

آفتاب بالا می‌آید و صدای زنگ شترها سکوت صحرا را می‌شکند ، کاروان 120 هزار نفری در دل بیابان پیش می‌رود78

انتظار در چهره پیامبر موج می‌زند ، به راستی کی وعده خدا فرا خواهد رسید ؟

وقتی ما مقداری راه برویم به یک سه راهی می‌رسیم ، یک راه به سوی مدینه می‌رود ، یک راه به سوی عراق و راه دیگر به سوی مصر

من فکر می‌کنم در آنجا دیگر این کاروان 120 هزار نفری تقسیم خواهد شد و هر کس به راه خود خواهد رفت

این اجتماع بزرگ به زودی ، متفرّق خواهد شد

ساعتی می‌گذرد ، ما حدود شش کیلومتر از جُحفه دور شده‌ایم ، آفتاب بر ما می‌تابد و تشنگی بر من غلبه می‌کند79

به یکی از همراهان خود رو می‌کنم و می‌گویم :

ــ حاجی ! آیا آبی داری به من بدهی ؟ من خیلی تشنه شده‌ام !

ــ قدری صبر کن ، در همین نزدیکی‌ها، یک غدیر هست که می‌توانی از آب آن بنوشی

ــ حاجی ! حواست کجاست ؟ من آب می‌خواهم ، آن وقت تو به من آدرس غدیر می‌دهی ؟ !

ــ آقای نویسنده ، منظور من از غدیر ، همان برکه است ، در همین نزدیکی‌ها برکه و آبگیری هست که تو می‌توانی از آب زلال آن بنوشی

ــ چه حرف‌ها می‌زنی ! در این بیابان خشک ، برکه آب ، کجا پیدا می‌شود ؟

ــ نگاه کن ، آنجا را ببین ! سیاهی درختان را می‌گویم ، اگر باور نمی‌کنی پس این درختانِ بزرگ، برای چه در آنجا روییده‌اند؟ باید در آنجا آب باشد

ــ راست می‌گویی ، سیاهی درختان را می‌بینم ، خدای من ! آنجا چقدر درخت هست ، امّا چگونه در این بیابان ، این برکه درست شده است ؟

ــ کنار آن برکه ، چشمه‌ای هست که آب از آن می‌جوشد و به این برکه می‌ریزد

ــ بیابان و چشمه آب ؟

ــ ما تا دریای سرخ فقط دوازده کیلومتر فاصله داریم ، در فصل زمستان باران‌های سیل آسا می‌بارد و در دل زمین فرو می‌رود و در اینجا به صورت چشمه از دل زمین می‌جوشد80

ــ آیا این برکه همیشه در اینجا هست ؟

ــ نه ، وقتی که تابستان فرا می‌رسد و هوا گرم می‌شود آبِ چشمه خشک می‌شود و با خشک شدن چشمه ، برکه هم خشک می‌شود

ــ خدا را شکر که الآن ، روزهای پایانی زمستان است و من می‌توانم آب زلال برکه را بنوشم81

مدال افتخار بر سینه غدیر

خدای من !

چه بِرکه زیبایی ! چه آب باصفایی !

قربان بزرگی خدا بشوم که در دل کویر ، برکه‌ای به این زیبایی درست کرده است !

من کنار برکه می‌روم و از آب زلال آن سیراب می‌شوم و شکر خدا را به جا می‌آورم

به راستی که این عرب‌ها چه زبان شیوایی دارند !

حتما می‌گویی چرا !

آنها چه اسم خوبی برای این برکه انتخاب کرده‌اند: غدیر خُم !

حق داری از من سوال کنی که معنای کلمه خُم چیست !

خوب حالا که سوال کردی باید کمی حوصله کنی تا برایت توضیح دهم

وقتی تو جارو به دست بگیری و خانه خودت را حسابی تمیز کنی آن وقت هر کس به خانه تو نگاه کند می‌گوید : این خانه ، تمیز شده است

امّا اگر یک دوست عرب زبان داشته باشی، وقتی خانه تمیز تو را ببیند می‌گوید : خُمّ

منظور او این است که این خانه بسیار تمیز شده است

خوب ، اکنون به این برکه زیبا نگاه کن ! آب این برکه چقدر زلال و صاف است !

اگر بخواهی اسمی برای اینجا بگذاری چه می‌گویی ؟

درست حدس زدم ؟ اسم پیشنهادی شما این است : بِرکه زلال

امّا اینجا سرزمین حجاز است و همه به عربی سخن می‌گویند ، پس ما باید این اسم شما را به عربی ترجمه کنیم82

به نظر شما ترجمه عربی برکه زلال چه می‌شود ؟

درست ترجمه کردی : غدیر خم !

دوست خوبم ! دیگر وقت نیست ، کاروان باید به حرکت خود ادامه دهد

کاش فرصتی بود تا کمی اینجا می‌ماندیم و صفا می‌کردیم !

من نمی‌توانم از آبیِ این آب، چشم برگیرم !

ساعت حدود نه صبح است ، ولی ما نمی‌توانیم اینجا بمانیم ، ان‌شاءاللّه برای نماز ظهر در منزلگاه بعدی توقّف خواهیم کرد !83

عدّه‌ای مشک‌ها را پر از آب می‌کنند و به کاروان ملحق می‌شوند

پیامبر در حالی که بر شتر خود سوار است به برکه می‌رسد

صدایی به گوش پیامبر می‌رسد: «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ...: ای پیامبر ! آنچه بر تو نازل کرده‌ایم برای مردم بگو که اگر این کار را نکنی، وظیفه خود را انجام نداده‌ای و خداوند تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کند ».84

وعده خدا فرا می‌رسد ، خدا می‌خواهد کنار این آب ، مردم را با ولایت آشنا سازد85

همان گونه که آب این برکه ، تشنگان کویر را جانی تازه می‌بخشد ، ولایت علیعليه‌السلام هم تشنگان مسیر کمال را جانی دیگر خواهد بخشید

مردم از آیه مهمّی که بر پیامبر نازل شده است خبر ندارند

صدای پیامبر سکوت صحرا را می‌شکند : «شتر مرا بخوابانید ! به خدا قسم ، تا دستور خدای خویش را انجام ندهم از این سرزمین نمی‌روم ».86

همسفرم ! اینجا سرزمین مقدّسی است ، خدا اینجا را برای بیعت مردم با علیعليه‌السلام انتخاب کرده است

سرزمین عرفات، شایسته این نبود تا جشنِ ولایت علیعليه‌السلام در آنجا برگزار شود ، امّا این سرزمین شایستگی دارد تا آیینه تمام نمای ولایت شود

شتر پیامبر را به زمین می‌خوابانند و پیامبر از شتر پیاده می‌شود

چهره پیامبر از خوشحالی می‌درخشد ، هیچ کس پیامبر را تا به حال این‌قدر خوشحال ندیده است

به خدا قسم ، هیچ قلمی نمی‌تواند این شادی پیامبر را به تصویر بکشد !

مردم ، همه در تعجّب هستند ، آنها نمی‌دانند چرا پیامبر دستور توقّف داده است

همسفرم ! یادت نرفته که جمعیّت این کاروان ، 120 هزار نفر است !

نگاه کن ! اوّل کاروان چند کیلومتر جلوتر از ما هستند ، خیلی‌ها هم هنوز از ما عقب‌ترند ، من فکر می‌کنم که طول این کاروان چندین کیلومتر بشود87

باید صبر کنیم تا همه به اینجا برسند

پیامبر دستور می‌دهد تا چند سوار نزد او بروند ، پیامبر به آنها دستور می‌دهد تا به همه کسانی که جلوتر رفته‌اند خبر بدهند که برگردند

همچنین پیامبر عدّه‌ای را می‌فرستد تا به آنهایی هم که عقب هستند خبر بدهند که زودتر خود را به اینجا برسانند ، همه باید کنار این غدیر جمع بشوند

زیر درختان سرسبز و بلند

آفتاب بر سر و صورت من می‌تابد ، خوب است زیر درختانِ کنار برکه بروم

چه درختان سرسبز و بلندی !

اینها درخت مُغیلان است ، درختی بسیار بلند و خار دار که کنار برکه‌های این صحرا روییده است88

این درختان با شاخه‌ها و برگ‌های انبوه خود ، سایبان خوبی برای مسافران هستند89

فضای سایه این درختان پر از بوته‌های خار شده است و ما نمی‌توانیم زیر سایه آن استراحت کنیم

شاخه‌های این درختان هم بلند شده و بعضی از آنها به روی زمین رسیده است

نگاه کن ! پیامبر هم به سوی این درختان می‌آید ، او نگاهی به این درختان می‌کند و به فکر فرو می‌رود

آنگاه چهار نفر از یاران خود را صدا می‌زند ، آیا آنها را می‌شناسی ؟

سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار

پیامبر از آنها می‌خواهد تا بوته‌های خار زیر این درختان را از زمین در آوردند و شاخه‌های اضافی را قطع کنند90

آنها فورا مشغول می‌شوند ، ابتدا بوته‌های خار را از ریشه در می‌آورند خارها به دست آنها فرو می‌رود ، امّا دردی احساس نمی‌کنند ، زیرا با عشقی مقدّس کار می‌کنند

به راستی در اینجا چه خبر است ؟

همسفرم !

بیا من و تو هم به کمک آنها برویم تا هر چه سریع‌تر ، سایبان این درختان آماده شود و زمین از خارها پاک شود

بعد از لحظاتی ، زیر درختان از بوته‌های خار خالی می‌شود ، امّا اگر خوب نگاه کنی خارهای زیادی، روی زمین ریخته است و ممکن است به پای کسی برود

پیامبر دستور می‌دهد تا زیر این درختان جارو شود ، و مقداری آب در آنجا پاشیده شود91

بیا سریع از گیاهان بیابان جارویی بسازیم و اینجا را جارو کنیم

عزیزم ! می‌دانم خسته شده‌ای ، امّا تو به سفر عشق آمده‌ای ، باید تحمّل کنی ، تو داری به میعادگاه غدیر خدمت می‌کنی !

به به ! حالا ، اینجا خیلی باصفا شد !

وقتی پیامبر زیر درختان غدیر را نگاه می‌کند ، لبخند زیبایی می‌زند

گوش کن ، این سخن پیامبر است : «اکنون بروید و سنگ‌های بزرگ بیابان را جمع کنید و در آنجا منبری آماده کنید»92

بلند شو ، رفیق ! پیامبر می‌خواهد مهم‌ترین سخنرانی خود را کنار غدیر ایراد کند

معلوم می‌شود که این سخنرانی بسیار مهم است که پیامبر دستور داده اینجا این‌قدر تمیز و مرتّب شود

سنگ‌ها از بیابان جمع می‌شود و در زیر یکی از درختان ، روی هم قرار می‌گیرد

هنوز ارتفاع منبر آن طور که باید و شاید بلند نشده است ، به نظر شما چه کنیم ؟

دیگر در این اطراف که سنگی نیست !

اکنون، پیامبر دستور می‌دهد تا جهاز و رواندازهای شترها را جمع کنیم و بر روی سنگ‌ها قرار دهیم93

. . سرانجام منبری به ارتفاع یک انسان درست می‌کنیم ، یک پارچه زیبا بر روی آن می‌کشیم تا این منبر زیبا و دلنشین باشد ، خوب است پارچه‌ای هم پشت منبر نصب کنیم تا مانع تابیدن آفتاب باشد94

دیگر اذان ظهر نزدیک است ، پیامبر دستور می‌دهد همه مردم در نماز شرکت کنند95

مردم از آب زلال برکه ، وضو می‌گیرند و صف‌های نماز را تشکیل می‌دهند ، آنهایی که زودتر آمده‌اند در سایه درختان قرار می‌گیرند ، معلوم است که این جمعیّت 120 هزار نفری در زیر سایه این درختان جای نمی‌گیرند

کسانی که دیرتر آمده‌اند در زیر آفتاب قرار می‌گیرند ، زمین خیلی داغ است ، آنها مجبور می‌شوند تا عبای خود را زیر پای خویش پهن کنند96

شکوه یک نماز در تاریخ

همه مسلمانان در صف‌های منظّم ایستاده‌اند و منتظرند ظهر بشود تا با پیامبر نماز بخوانند

آنها می‌دانند که پیامبر می‌خواهد برایشان سخنرانی مهمّی بکند.

در این میان به پیامبر خبر می‌رسد که عدّه‌ای از مردم از جمعیّت فاصله گرفته‌اند و در این اجتماع بزرگ شرکت نکرده‌اند

خدایا ! مگر آنها سخن پیامبر را نشنیده‌اند که همه باید برای نماز جمع شوند ؟!

آری ، فرستادگان پیامبر بارها و بارها در میان جمعیّت اعلام کرده‌اند که همه باید در نماز شرکت کنند

آنها از بزرگان قریش هستند ، پس چرا آنها از مسلمانان جدا شده‌اند ؟

من فکر می‌کنم که آنها فهمیده‌اند پیامبر امروز چه هدفی دارد ، برای همین می‌خواهند بهانه‌ای برای فردای خود داشته باشند

چه بهانه‌ای بهتر از اینکه بگویند ما سخنان پیامبر را در روز غدیر نشنیدیم ؟ !

همسفرم ! به نظر شما باید چه کرد ؟

من به سمت آنها می‌روم تا با آنها سخن بگویم ، امّا وقتی به آنها می‌رسم ، می‌بینم آدم‌های معمولی نیستند ، اینها بزرگان قریش هستند

در این میان ،پیامبر علیعليه‌السلام را به حضور می‌طلبد و به او می‌گوید : «علی جان ! به سوی آن گروه برو و آنها را به سوی ما بیاور»

علیعليه‌السلام حرکت می‌کند و به سمت آنها می‌رود

بعد از لحظاتی . همه آنها نزد پیامبر هستند

نمی‌دانم چه می‌شود که آنها به این زودی از تصمیم خود منصرف می‌شوند !

آنها از هیبت و شجاعت علیعليه‌السلام می‌ترسند ، می‌دانند که علیعليه‌السلام در اجرای دستور پیامبر کوتاهی نمی‌کند97

اکنون دیگر همه مسلمانان جمع شده‌اند و آماده خواندن نماز هستند

پیامبر سجّاده خویش را کنار منبر می‌گستراند و آماده نماز می‌شود

اللّه اکبر !

این صدای اذان است که به گوش می‌رسد98

چه منظره زیبایی !

یک بِرکه آب ، درختان با شکوه و شکوه نماز جماعت!

اینجا غدیر خم است ، ظهر روز هجدهم ماه ذی الحجّه ، سال دهم هجری

عترت پاک مرا بشناسید!

نماز ظهر غدیر به پایان می‌رسد !

و پیامبر از جای خود برمی‌خیزد ، از چند نفر می‌خواهد که سخنان او را با صدای بلند تکرار کنند تا همه ، سخنان او را بشنوند

پیامبر بالای منبر می‌رود و رو به مردم می‌ایستد ، همه ، منتظر شنیدن سخنان پیامبر هستند99

او ابتدا از مردم سوال می‌کند :«ای مردم ! آیا صدای مرا می‌شنوید ؟ من پیامبر شما هستم»100

وقتی او مطمئن می‌شود که همه مردم به سخنان او گوش می‌کنند ، سخنان خود را آغاز می‌کند.

او ابتدا خدا را به یگانگی یاد می‌کند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ ستایش خدایی که یکتاست و شریکی ندارد ، خدایی که به همه چیز آگاهی دارد ، آفریننده آسمان‌ها و زمین است من به یگانگی او شهادت می‌دهم و به بندگی او اعتراف می‌کنم ای مردم ! خدا آیه‌ای را به من نازل کرده است ، گوش کنید ، این سخن خدا می‌باشد :یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ ای پیامبر ! آنچه را که به تو نازل کرده‌ایم به مردم بگو و اگر این کار را نکنی وظیفه خود را انجام نداده‌ای و خداوند تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کند مردم ! من می‌خواهم علّتِ نازل شدن این آیه را برای شما بگویم : جبرئیل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّی را به من داده است ای مردم ! من به زودی به دیدار خدا خواهم شتافت و از میان شما خواهم رفت ، اکنون از شما می‌پرسم من چگونه پیامبری برای شما بودم ؟».101

اشک از چشمان ما جاری می‌شود ، آخر چگونه باور کنیم که پیامبر به زودی از میان ما خواهد رفت ؟

پیامبر سکوت کرده است و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صدای بلند جواب می‌دهند : «ما شهادت می‌دهیم که در حقّ ما دلسوزی زیادی نمودی و پیامبر خوبی برای ما بودی ، خداوند به تو بهترین پاداش‌ها را بدهد !»102

اکنون پیامبر علیعليه‌السلام را صدا می‌زند ، و از او می‌خواهد به بالای منبر بیاید ، علیعليه‌السلام از منبر بالا می‌رود و طرف راست پیامبر می‌ایستد103

پیامبر رو به جمعیّت می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو یادگار ارزشمند در میان شما باقی می‌گذارم

می‌خواهم بدانم شما بعد از من با این دو یادگار ، چگونه رفتار خواهید کرد ».104

همسفر خوبم !

من یک سوال به ذهنم می‌رسد : چرا قبل از این سخن ، پیامبر علیعليه‌السلام را کنار خود فرا خواند ؟

شاید پیامبر می‌خواست که عترت خود را به مردم نشان دهد ، او می‌خواست به مردم بگوید که علیعليه‌السلام ، محور عترت اوست ! عترت پیامبر کسانی هستند که در خانه علیعليه‌السلام هستند ، علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام عزیزان پیامبر می‌باشند.

حتما یادت هست که پیامبر در سرزمین منا ، همین سخن را برای مردم بیان کردند

برای همین عدّه‌ای در فکر هستند تا عایشه ، دختر ابوبکر را که همسر پیامبر است به عنوان عترت پیامبر معرّفی کنند !!

آنها قصد دارند تا با تبلیغات وسیع خود ، عایشه را کنار قرآن قرار دهند !

امّا امروز پیامبر ، علیعليه‌السلام را کنار خود آورد تا عترت خود را به همه نشان بدهد ، اگر دیروز مردم در تشخیص عترت پیامبر دچار شک بودند ، امروز دیگر برای همه روشن شد که منظور پیامبر از عترت خود (که مقامی همچون قرآن دارند) چه کسانی است

سخن پیامبر ادامه می‌یابد : «ای مردم ! در رفتار خود با عترت من ، خدا را فراموش نکنید ، مبادا حقّ آنها را از بین ببرید !»105

خوب گوش کن ! پیامبر این جمله را سه بار تکرار می‌کند

چه کسی روی دست آسمان است؟

محمّد و علیعليه‌السلام بر بالای منبر ایستاده‌اند و همه چشم‌ها به آنها خیره شده است

صدای پیامبر بار دیگر سکوت را می‌شکند : «ای مردم ! چه کسی بر شما ولایت دارد ؟»

پیامبر ، منتظر جواب مردم است ، همه فریاد می‌زنند : «خدا و پیامبر او»

برای بار دوم پیامبر سوال می‌کند : «چه کسی بر شما ولایت دارد ؟»

مردم در جواب می‌گویند : «خدا و پیامبر او»

و بار سوم هم پیامبر همان سوال را می‌کند و مردم همین جواب را می‌دهند106

همه مسلمانان ، اطاعت از خدا و پیامبر را بر خود واجب می‌دانند ، هیچ کس در ولایت خدا و پیامبر شک ندارد

همسفرم ! نگاه کن !

پیامبر دست علیعليه‌السلام را در دست می‌گیرد ، و تا آنجا که می‌تواند دست او را بالا می‌آورد و با صدای بلند می‌گوید :«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ؛ هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست ».

سپس پیامبر چنین دعا می‌کند: «خدایا ! هر کس علی را دوست دارد تو او را دوست بدار ویاری کن ، و هر کس با علی دشمنی کند با او دشمن باش و او را ذلیل کن ».107

پیامبر این سخن خود را سه بار تکرار می‌کند108

پیامبر می‌خواهد همه مردم ، علیعليه‌السلام را ببینند ، برای همین ، بازویِ علیعليه‌السلام را با مهربانی می‌گیرد و او را بلند می‌کند

اکنون علیعليه‌السلام یک سر و گردن از پیامبر بالاتر قرار گرفته است109

ببین چگونه علیعليه‌السلام ، روی دست آسمان است !!

به راستی چرا پیامبر علیعليه‌السلام را این‌گونه بلند کرده است ؟

او می‌خواهد همه مردم ، امام خود را به خوبی ببینند

صدای پیامبر به گوش می‌رسد : «ای مردم ! این علی است که برادر و جانشین من است ، او امیرمومنان است و به همه دانش‌های من آگاه است ».110

و بعد از آن پیامبر می‌گوید : «ای مردم آیا شنیدید ؟»

همه صدا می‌زنند : «آری ، ای رسول خدا !»

پیامبر بار دیگر می‌گوید : «آیا شنیدید ؟»

بار دیگر مردم جواب می‌دهند : «آری، ای رسول خدا !»

اکنون پیامبر رو به آسمان می‌کند و می‌گوید : «خدایا ! تو شاهد باش که من وظیفه خود را انجام دادم ، من سخن تو را برای همه این مردم گفتم»

و بعد از آن می‌گوید : «ای جبرئیل ! تو هم شاهد باش»111

در این میان ، مردی از میان جمعیّت برمی‌خیزد و می‌گوید : «ای رسول خدا ! منظور شما از این که علی ، مولای ماست ، چیست ؟»

من با تعجّب به او نگاه می‌کنم ، سخن پیامبر خیلی واضح و روشن بود ، به نظر شما آیا جمله «هر کس من مولای او هستم ، علی مولای اوست» توضیح بیشتری می‌خواهد ؟

امّا پیامبر با روی باز جواب او را می‌دهد و می‌گوید : «هر کس من پیامبر او هستم این علی امیر اوست»112

علیعليه‌السلام امیر و آقای همه مسلمانان است

با این سخنِ پیامبر ، دیگر برای هیچ کس شکّی نمانده است

پیامبر بار دیگر مردم را مورد خطاب قرار می‌دهد

این سخنان پیامبر است:

ای مردم ! هر دانشی که خدا به من داده بود به علی آموختم ، بدانید فقط او می‌تواند شما را به سوی رستگاری رهنمون کند ، از شما می‌خواهم هرگز با او مخالفت نکرده و از قبول ولایت او ، سرپیچی نکنید

ای مردم ! آیا می‌دانید علی ، اوّلین کسی بود که به من ایمان آورد ؟ آیا آن روز را به یاد می‌آورید که فقط من و علی ، به خدای یگانه ایمان داشتیم و هیچ کس همراه ما نبود ؟ علی کسی است که بارها و بارها در مقابل دشمنان من ، جان خویش را به خطر انداخته است، علی ، پیش من از همه، عزیزتر است، او یاری کننده دین خدا و هدایت کننده شماست113

ای مردم ! بدانید که عترت و خاندان هر پیامبری از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ علی می‌باشد114

من راه مستقیم را به شما نشان می‌دهم ، بدانید که علی و فرزندان او ، راه مستقیم هستند115

مردم ! خداوند می‌فرماید: (فَـٔامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا ) «به خدا و پیامبر و نوری که نازل شده است ، ایمان بیاورید ».116

ای مردم ! بدانید آن نوری که شما باید به آن ایمان بیاورید ، علی و فرزندان او می‌باشد

ای مردم ! خوبی‌های علی بیش از آن است که بتوانم آن را برای شما بگویم ، آن قدر بگویم که هر کس از او اطاعت کند به رستگاری بزرگی رسیده است117

من پیامبر خدا هستم و علی جانشین من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرینِ آنها، مهدی است.

مهدی همان کسی است که یاری کننده دین خدا می‌باشد و پیامبران قبل از من به او بشارت داده‌اند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علم‌ها و دانش‌ها می‌باشد، او ولیّ خدا در روی زمین می‌باشد.118

ای مردم ، سخنان مرا به کسانی که در شهر و دیار خود هستند ، برسانید119

سخنان پیامبر به پایان می‌رسد. پیامبر می‌خواهد این سخنان او به گوش همه مردم برسد.

آری، این همان خطبه غدیر است که تاریخ را مبهوتِ عظمت خود کرده است.

خطبه غدیر، فریادِ بلندِ ولایت است

بعد از لحظاتی . .صدای اللّه اکبرِ پیامبر در غدیر می‌پیچد120

خدایا چه خبر شده است ؟

گویا جبرئیل آمده و آیه جدیدی را آورده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِینًا: امروز دین را بر شما کامل کرده و نعمت خود را تمام نمودم و به این راضی شدم که اسلام ، دین شما باشد ».121

پیامبر این آیه را برای مردم می‌خواند ، همه مردم می‌فهمند که اسلام با ولایتِ علیعليه‌السلام کامل می‌شود122

اسلام بدون ولایت ، دین ناقصی است که هرگز نمی‌تواند انسان را به کمال برساند

بیعت با مولای آب و آینه

پیامبر هنوز بالای منبر است ، او نگاهی به مردم می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! اکنون وقت آن فرا رسیده است که به من تبریک بگویید ، زیرا خداوند ولایت و امامت را به عترت من داده است ، از شما می‌خواهم تا با علی بیعت کنید و به او با لقب «امیرِ مومنان» سلام کنید ، خدا مرا مأمور کرده است تا از شما برای ولایت علی و امامانی که بعد از او می‌آیند و از نسل او هستند، اقرار بگیرم».123

همه مردم به چهره پیامبر چشم دوخته‌اند، آنها می‌دانند که پیامبر منتظر شنیدن جواب آنها می‌باشد، برای همین آنها یک صدا جواب می‌دهند: «ما سخن تو را شنیدیم و به امامت و ولایت علی و فرزندان او اقرار می‌کنیم».124

اکنون پیامبر و علیعليه‌السلام از منبر پایین می‌آیند

پیامبر می‌خواهد مراسم بیعت با علیعليه‌السلام به صورت رسمی باشد برای همین دستور می‌دهد تا زیر سایه درختان ، خیمه‌ای بر پا کنند

آیا می‌دانی این خیمه برای چیست ؟

این خیمه سبز ولایت است !

بیا ، من و تو هم کمک کنیم تا این خیمه برپا شود125

پیامبر از علیعليه‌السلام می‌خواهد تا در این خیمه بنشیند و مردم برای بیعت نزد او بروند

علیعليه‌السلام وارد خیمه می‌شود ، خیمه ولایت چه حال و هوایی دارد !

پیامبر وارد خیمه ولایت می‌شود ، کنار علیعليه‌السلام می‌ایستد ، گویا پیامبر کار مهمّی با او دارد

آیا می‌دانی در میان عرب، رسم بر این است که وقتی می‌خواهند ریاست شخصی را بر قومی اعلام کنند بر سر او عمامه می‌بندند ؟

پیامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر علیعليه‌السلام می‌بندد ، نام این عمامه ، سحاب می‌باشد126

سیمای مولا، زیباتر شده است تاج ولایت که بر سر اوست بر جلال او افزوده است

پیامبر از خیمه بیرون می‌آید ، تا لحظاتی دیگر ، مراسم بیعت با علیعليه‌السلام شروع می‌شود

آنجا را نگاه کن ! در این میان ، گروهی از بزرگان قریش به سوی پیامبر می‌آیند و به پیامبر می‌گویند : «ای رسول خدا ! تو می‌دانی که این مردم تازه مسلمان شده‌اند ، آنها هنوز رسم و رسوم دوران جاهلیّت را فراموش نکرده‌اند ، آنها هرگز به امامت پسر عمویت ، علی ، راضی نخواهند شد ، برای همین ما از تو می‌خواهیم تا شخص دیگری را برای رهبری انتخاب کنی»

پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «ولایت و رهبری علی به انتخاب من نبوده است که اکنون بتوانم از این تصمیم برگردم ، این دستوری است که خدا به من داده است»

بزرگان قریش وقتی این سخن را می‌شنوند به فکر فرو می‌روند

در این هنگام ، یکی از آنها رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید : «ای پیامبر ! اگر می‌ترسی مخالفت خدا را بکنی و علی را بر کنار کنی ، بیا و یکی از بزرگان قریش را در رهبری با علی شریک کن»

پیامبر از قبول این کار خودداری می‌کند ، امر امامت و ولایت به دست خداست ، اگر خدا می‌خواست برای علی در امر امامت شریکی قرار می‌داد127

این مردم نمی‌دانند که ولایت و امامت ، چیزی بالاتر از یک حکومت ظاهری است ، ولایت ، یک مقام خدایی است که فقط خدا آن را به هر کس که بخواهد می‌دهد

بزرگان قریش با ناامیدی خیمه پیامبر را ترک می‌کنند

آنجا را نگاه کن !

مردم آماده شده‌اند تا مراسم بیعت را انجام دهند ، سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را نگاه کن ، آنها در اوّل صف ایستاده‌اند

همه دوستان امامت ، امروز خوشحال هستند ، به راستی که امروز روز عید است

مردم خود را برای بیعت با علیعليه‌السلام آماده می‌کنند ، در این میان ، چشم من به دو نفر می‌افتد

آنها وقتی با پیامبر روبرو می‌شوند سوال می‌کنند : «آیا دستور خدا این است که ما باید با علی بیعت کنیم یا این خواسته خود توست ؟»

پیامبر در جواب می‌گوید : «این دستور خداست»128

بعد از شنیدن این سخن ، آن دو نفر نیز خود را برای بیعت آماده می‌کنند

همسفر خوبم ، بیا تا ما هم با مولای خود بیعت کنیم

من می‌خواهم بروم تا ببینم اوّلین کسی که با علیعليه‌السلام بیعت می‌کند کیست ؟

آیا تو با من می‌آیی ؟

یک صف طولانی در اینجا هست ، مردم می‌خواهند با مولا و آقای خودشان بیعت کنند

من جلو می‌روم ، به سوی ابتدای صف !

ــ آقا ! با تو هستم ! کجا می‌روی ؟ برو آخر صف !

ــ ببخشید ، من نویسنده هستم ، این هم دوستم ، خواننده عزیز کتابم است ، ما می‌خواهیم جلو برویم تا برای تاریخ ، گزارش بنویسیم !

من به اوّل صف می‌روم

دو نفر در اوّل صف ایستاده‌اند ، تا من می‌روم اسم آنها را سوال کنم ، آنها وارد خیمه ولایت می‌شوند

صدای آنها به گوشم می‌رسد : «سلام بر تو ای امیر مونان»

بعد، آنها با علیعليه‌السلام بیعت می‌کنند و با صدای بلند می‌گویند : «خوشا به حال تو ای علی ! به راستی که تو ، مولای ما و مولای همه مردم شدی ».129

آیا شما آن دو نفر را می‌شناسید ؟

باید صبر کنیم تا آنها از خیمه بیرون بیایند

ــ ببخشید ، آیا می‌شود شما خودتان را معرّفی کنید ؟

ــ چطور شما ما را نمی‌شناسید ؟ ! من ، عُمَر بن خطّاب هستم ، این هم ابو بکر است، ما اوّلین کسانی هستم که با علیعليه‌السلام بیعت کرده‌ایم130

خیلی‌ها دلشان می‌خواست که آنها اوّلین نفر باشند ، ولی ما ، گوی سبقت را از همه ربودیم !

امّا من فکر می‌کنم اصلاً مهم نیست نفر اوّلی باشی که بیعت می‌کنی !

مهم این است که اوّلین نفری نباشی که بیعت خود را می‌شکنی !!

اگر بتوانی به پیمان خود وفادار بمانی ، هنر کرده‌ای !

خاک بر سر خود می‌ریزیم

آیا می‌دانی که همه پیامبران وقتی می‌خواستند جانشین خود را معرّفی کنند در روز هجدهم ماه ذی الحجّه این کار را انجام می‌دادند ؟

روز هجدهم ماه ذی الحجّه از همان ابتدای تاریخ ، روز مقدّسی بوده است

امروز روزی است که دین خدا کامل شده است ، آیا ما نباید شاد باشیم ؟

به نظر من که عید واقعی امروز است ، هیچ روزی به بزرگی امروز نمی‌رسد131

جانِ برادر ! آنجا را نگاه کن ! چرا اینان خاک بر سر خود می‌ریزند ؟

اینان که هستند ؟ امروز که روز سرور و شادی است ، چرا این چنین می‌کنند ؟

اینها همه ، شیطان‌های زمین هستند که وقتی فهمیده‌اند که پیامبر ، علیعليه‌السلام را به عنوان جانشین خود معرّفی کرده است ناراحت شده‌اند و برای همین خاک بر سر خود می‌ریزند ، امروز برای آنها روز غصّه است

آنها نزد رئیس خود ، ابلیس، جمع می‌شوند ، ابلیس به آنها نگاه می‌کند و به آنها می‌گوید : «چه شده است ؟ چرا خاک بر سر خود می‌ریزید ؟»

آنها جواب می‌دهند : «مگر ندیدی که محمّد ، ولایت علی را برای همه اعلام کرد و همه مردم با علی بیعت می‌کنند؟»

ابلیس خنده‌ای می‌کند و می‌گوید : «ناراحت نباشید ، در میان این جمعیّت عدّه‌ای هستند که قول داده‌اند به بیعت امروز خود وفا دار نمانند»132

شیطان از پیمانی که عدّه‌ای از بزرگان قریش در داخل کعبه بسته‌اند خبر دارد ، او می‌داند که آنها تصمیم گرفته‌اند بعد از وفات پیامبر نگذارند حکومت به دست علیعليه‌السلام بیفتد

درست است که امروز ، این گروه نمی‌توانند در این اجتماع باشکوه کاری بکنند و به ظاهر با علیعليه‌السلام بیعت کرده‌اند ، امّا عشق به ریاست ، آنها را به شکستن این پیمان وادار می‌کند

شیطان هم برای این که حکومت عدالت‌محور علیعليه‌السلام برپا نشود همه سعی و تلاش خود را خواهد نمود

آنجا را نگاه کن !

یک نفر با سرعت از جمعیّت دور می‌شود ، حدس می‌زنم او نمی‌خواهد با علیعليه‌السلام بیعت کند

بعد از لحظاتی او را می‌بینم که به سوی خیمه پیامبر می‌آید

به راستی چه شده است ، چرا او برگشته است ؟

وقتی او با پیامبر روبرو می‌شود چنین می‌گوید : «من داشتم از اینجا می‌رفتم و نمی‌خواستم با علی بیعت کنم ، ناگهان به سواری برخوردم که صورتی زیبا داشت و بسیار خوشبو بود ، او به من گفت که هر کس از بیعت غدیر، خودداری کند یا کافر است یا منافق ؛ برای همین بود که من بازگشتم تا با علی بیعت کنم ».

پیامبر لبخندی می‌زند و می‌گوید : «آیا آن سوار را شناختی ؟ او جبرئیل بود که تو را به بیعت با علی تشویق کرد»133

خداوند در مقابل دسیسه‌های شیطان ، فرشتگان خود را می‌فرستد تا مردم را به راه راست هدایت کنند

اکنون نوبت آن است که زنان با علی بیعت کنند ، پیامبر دستور می‌دهد تا همسران او هم با علیعليه‌السلام بیعت کنند

به دستور پیامبر ظرف آبی را می‌آورند و پرده‌ای بر روی آن می‌زنند

زنان در آن سوی پرده دست خود را در آن آب می‌نهند و علیعليه‌السلام هم در سوی دیگر پرده دست خود را در آب می‌گذارد و به این روش آنها هم با امام خود بیعت می‌کنند

هنر آسمانی در اوج می‌ماند

نگاه کن ، حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوی پیامبر می‌آید

وقتی او روبروی پیامبر قرار می‌گیرد چنین می‌گوید : «ای رسول خدا ! آیا اجازه می‌دهی شعری را که امروز در مدح علی سروده‌ام بخوانم ؟»

پیامبر لبخندی می‌زند و به او اجازه می‌دهد

حَسّان سینه‌ای صاف می‌کند و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند : «یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبیُّهُم/ بِخُمٍّ وَاَکْرَمَ بِالنَّبیِّ مُنادِیا...پیامبر در روز غدیر با امّت خویش سخن گفت و تو می‌دانی هیچ سخنگویی گرامی‌تر از پیامبر نیست ، او از امّت خود پرسید : مولایِ شما کیست ؟، همه مردم در پاسخ گفتند : خدا و شما ، مولای ما هستید و ما همه ، گوش به فرمان تو هستیم ، سپس پیامبر رو به علیعليه‌السلام کرد و گفت : ای علی ! از جای خود برخیز که من تو را امام و جانشین بعد از خود قرار داده‌ام»134

شعر حسّان تمام می‌شود ، پیامبر به او نگاه می‌کند و می‌گوید : «ای حسّان ، تا زمانی که با شعر خود ما را یاری کنی از جانب فرشتگان یاری خواهی شد»135

به راستی که هنر می‌تواند حقیقت را ماندگار کند و تا قیامت، شعر حسّان از یادها فراموش نخواهد شد ، کاش من و تو هم با زبان عربی آشنایی بیشتری داشتیم و می‌توانستیم زیبایی این اشعار را بهتر درک کنیم

این شعر آن قدر در کام عرب‌ها، زیبا و دلنشین است که دیگر ممکن نیست از ذهن‌ها پاک شود ، این شعر در طول تاریخ همچون خورشیدی در آسمان ولایت خواهد درخشید و روشنی بخش راه آزادگان خواهد بود

اگر اجازه بدهی، من در اینجا آرزویی بکنم : کاش همه ما ، این شعر را حفظ می‌کردیم ! این شعر، یکی از سندهای ولایت و امامت است

پیامبر عاقل‌تر از همه است

من دیگر خسته شده‌ام ، اگر اجازه بدهی بروم و خیمه‌ای برای خود آماده بسازم و قدری استراحت کنم

آیا به من در آماده سازی خیمه کمک می‌کنی ؟

خدا خیرت بدهد ! تو بهترین همسفر دنیا هستی

من وارد خیمه می‌شوم و قلم و کاغذ را برمی‌دارم و می‌خواهم حوادث امروز را بنویسم

به راستی که هیچ گاه تاریخ ، امروز را فراموش نخواهد کرد

هیچ کس نمی‌تواند غدیر را انکار کند

پیامبر در حضور هزاران نفر فرمود : «هر که من مولای او هستم ، این علی ، مولای اوست»

این سخن را همه شنیدند

ناگهان ، مطلبی به ذهنم می‌رسد ، نمی‌دانم به تو بگویم یا نه !

تو دوست من هستی و من می‌توانم خیلی راحت حرف خود را با تو بزنم

آیا می‌دانی منظور پیامبر از کلمه مولا چه بود ؟

در زبان عربی کلمه مولا ، دو معنا دارد :

الف صاحبِ ولایت

ب دوست

ممکن است یک نفر با توجّه به معنای دومِ کلمه مولا ، از سخن پیامبر چنین بفهمد : «هر کس که من دوست او هستم ، علی هم دوست اوست»

و تو خوب می‌دانی که با این معنا ، دیگر ولایت علیعليه‌السلام ثابت نمی‌شود

همسفر خوبم ! باور کن ، فردا عدّه‌ای از دشمنان علیعليه‌السلام ، وقتی ببینند که نمی‌توانند اصل غدیر را انکار کنند ، سعی خواهند کرد در معنای سخن پیامبر ، اشکال وارد کنند136

آیا تو به من کمک می‌کنی تا برای این شبهه ، جوابی پیدا کنم ؟

من فکر می‌کنم ، تو هم فکر کن !

آری، یک ساعت فکر کردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است

همسفرم ! من جواب را نیافتم ، امّا به چند سوال مهم رسیده‌ام :

چرا پیامبر دستور داد تا آن همه جمعیّت در آن هوای گرم توقّف کنند ؟

چرا پیامبر همه آنهایی را که جلوتر رفته بودند، باز گرداند ؟

برای چه پیامبر از همه مسلمانان خواست تا با علیعليه‌السلام بیعت کنند ؟

چرا امروز آیه قرآن نازل شد که خدا ، دین اسلام را کامل کرد ؟

برای چه خداوند به پیامبر قول داد که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند ؟

چرا پیامبر دستور داد تا مردم علیعليه‌السلام را امیر مومنان خطاب کنند؟

آیا در اعلام «دوستی با علیعليه‌السلام » ، احتمال خطر و فتنه‌ای می‌رفت که خدا به پیامبر وعده داد که ما تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کنیم ؟

آیا می‌شود اعلامِ دوستی با علیعليه‌السلام ، این‌قدر مهم باشد که اگر پیامبر این کار را انجام ندهد وظیفه پیامبری خود را انجام نداده باشد ؟!

آیا اعلام دوستی با علیعليه‌السلام نیاز به آن داشت که پیامبر مردم را در غدیر جمع کند ؟!

فقط در اعلام ولایت و رهبری علیعليه‌السلام بود که احتمال فتنه دشمنان می‌رفت و خدا پیامبر را از این فتنه‌ها حفظ فرمود

این ولایت علیعليه‌السلام است که دین را کامل کرد !

فقط ولایت و رهبری علیعليه‌السلام است که با بیعت کردن سازگاری دارد

آیا موافقی کارهای پیامبر را با هم مرور کنیم ؟

پیامبر دستور داد زیر درختان را جارو بزنند ، آب بپاشند ، منبری درست کنند ، همه مردم جمع شوند ، در نماز شرکت کنند و بعد از سخنرانی او ، همه مردان و زنان با علیعليه‌السلام بیعت کنند

این کارهای پیامبر فقط با معنای صاحبِ ولایت سازگاری دارد

منظور پیامبر این بود : «هر کس من بر او ولایت دارم ، علی هم بر او ولایت دارد»

ای کسی که می‌گویی منظور پیامبر در غدیر فقط اعلام دوستی با علیعليه‌السلام بود ، به سخن من گوش کن : من حرفی ندارم که سخن تو را قبول کنم ، امّا در این صورت دیگر ، پیامبر انسان کاملی نخواهد بود.

تعجّب نکن !

آیندگان که این سخن را بشنوند که پیامبری پیدا شده و در هوای داغ و سوزان ، 120 هزار نفر را ساعت‌ها معطّل کرده برای اینکه بگوید من پسر عموی خودم را دوست دارم، انصاف بدهید، آیا آنها نخواهند گفت آن پیامبر چگونه انسانی بود ؟

همه این مردم می‌دانند که پیامبر علیعليه‌السلام را خیلی دوست دارد ، دیگر چه نیازی بود که این مراسم باشکوه برگزار شود ؟

عشق و دوستی پیامبر به علیعليه‌السلام ، حرف تازه‌ای نیست !

از روز اوّل ، پیامبر عاشق او بوده است ، این که دیگر این همه مراسم نمی‌خواهد

پس چرا می‌خواهی سخن پیامبر در غدیر را به گونه‌ای معنا کنی که از پیامبر تصویر انسانی غیر کامل ساخته شود ؟

باید سخن پیامبر را به گونه‌ای معنا کنی که با عقل و هوش و سیاست پیامبر مطابق باشد

پیامبر این مراسم باشکوه را برگزار کرد تا مسأله مهمّ رهبری جامعه را بیان کند

به راستی چه مسأله‌ای مهمّ‌تر از رهبری جامعه وجود دارد ؟

فقط با این معناست که همه دنیا از عقل و درایت پیامبر متعجّب می‌شوند

پیامبر ما به دستور خدا در بهترین زمان و مکان ، امّت خویش را جمع کرد و جانشین خود را به آنها معرّفی نمود

جوانی که با غرور می‌رود

گروهی از مردم هنوز منتظر هستند تا نوبت آنها فرا برسد، آنها هم می‌خواهند با علیعليه‌السلام بیعت کنند.

دیدن این صحنه برای پیامبر بسیار لذّت بخش است او بعد از بیعت هر گروه ، رو به آسمان می‌کند و می‌گوید : «ستایش خدایی که من و خاندان مرا بر همه برتری بخشید»137

او از اینکه برای بیعت با علیعليه‌السلام چنین مراسم باشکوهی برگزار شده است ، شادمان است

اکنون دیگر جامعه اسلامی رهبر و امام دارد و اگر مرگ پیامبر فرا برسد جامعه ، مسیر کمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد

می‌بینم که تو در گوشه‌ای ایستاده‌ای و به خیمه مولایت نگاه می‌کنی

در این فکر هستی که چه موقع نوبت تو فرا می‌رسد تا برای بیعت بروی

به راستی آن لحظه‌ای که وارد خیمه مولای مهربان بشوی چه خواهی گفت ؟

می‌دانم که اشک ، امانت نخواهد داد ، لحظه بیعت با امام ، بهترین لحظه زندگی تو خواهد بود

با امام خود بیعت می‌کنی و پیمان می‌بندی که تا پای جان در راه او و مکتبش ، ایستادگی کنی !

در این هنگام ، سر و صدایی می‌شنوی

چه خبر شده است ؟

آنجا را نگاه کن ! آن جوان را ببین

او با چند نفر از اینجا دور می‌شود ، او چقدر با غرور و تکبّر راه می‌رود !

این جوان کیست ؟ چه می‌گوید ؟

چرا اینقدر عصبانی است ؟

او فریاد برمی‌آورد : «محمّد دروغ گفته است ! ما هرگز ولایت علی را قبول نمی‌کنیم !»

به راستی او کیست که چنین سخن می‌گوید ؟

از اطرافیان خود پرس‌وجو می‌کنم ، می‌فهمم که او معاویه است

جای هیچ تعجّبی نیست ، سال‌ها پدر او پرچمدار لشکر کفر بوده است

او پسر همان کسی است که برای کشتن پیامبر به مدینه لشکر کشی کرده بود.

معاویه دشمنی با حق و حقیقت را از پدر به ارث برده است

او نه تنها با علیعليه‌السلام بیعت نمی‌کند بلکه آشکارا مخالفت خود را اعلام می‌دارد

نگاه کن ! او به سوی خاندان و فامیل خود که بنی اُمیّه نام دارند می‌رود

همسفر ! ما چه باید بکنیم ؟ نکند این کار معاویه ، باعث فتنه‌ای بشود ؟

آیا موافقی برویم و به پیامبر خبر بدهیم ؟

آنجا خیمه پیامبر است ، عدّه‌ای از مسلمانان داخل خیمه هستند ، من و تو هم وارد خیمه می‌شویم

سکوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پیامبر به گوشه‌ای خیره مانده است ، هیچ کس سخن نمی‌گوید

بعد از لحظاتی . .پیامبر سکوت را می‌شکند و آیه‌هایی که همین الآن جبرئیل آورده است را می‌خواند :

(فَلا صَدَّقَ و لاصَلّی... وَ لـکِنْ کذَّبَ و تَولّی ) ، «وای بر آن کسی که حق را قبول نکرد و آن را دروغ شمرد و با تکبّر به سوی خویشانش رفت ، پس وای بر او !».138

همه با خود می‌گویند: این آیه‌ها به چه مناسبت نازل شده است ؟

آنها خبر ندارند که معاویه ، ولایت علیعليه‌السلام را قبول نکرده و با تکبّر به سوی خاندان خود رفته است

جبرئیل ، همه خبرها را برای پیامبر آورده و با نازل شدنِ این آیه‌ها ، آبروی معاویه پیش مردم می‌رود

پیامبر در ابتدا تصمیم می‌گیرد تا معاویه را مجازات کند ، امّا از این کار منصرف می‌شود139

شاید تو بگویی : پیامبر باید او را به سزای عمل خود برساند

امّا بدان که امروز ، حنای معاویه رنگی ندارد

او دشمنی خود را با پیامبر آشکار کرد و دیگر مردم او را شناختند و فریب او را نمی‌خورند

مردم او و پدرش (ابوسفیان) را به خوبی می‌شناسند ، آنها از قدیم دشمنان پیامبر بوده‌اند ، دست آنها آلوده به خون حمزه، عموی پیامبر است !

همسفرم ! آیا می‌دانی باید نگران چه باشیم ؟

پیرمردهایی که سنّ و سالی از آنها گذشته است ، آنها به ظاهر ریش خود را در راه اسلام سفید کرده‌اند و مردم آنها را به عنوان یار پیامبر می‌شناسند و همه جا خود را همراه و همیار پیامبر نشان داده‌اند!!

آنها با علیعليه‌السلام بیعت کردند و اتفاقا ، اوّلین نفرهایی بودند که این کار را کردند ، امّا .

آنها امروز بیعت کرده‌اند ، امّا به فکر فتنه‌ای بزرگ هستند ، آنها می‌خواهند با نام اسلام ، کمر ولایت را بشکنند !

فراموش نکن ! ما همسایه تو هستیم

کم‌کم خورشید دارد به افق نزدیک می‌شود ، هنوز خیلی از مردم بیعت نکرده‌اند

به من خبر می‌رسد که پیامبر می‌خواهد دو روز دیگر در غدیر بماند تا همه مردم با امام خود بیعت کنند .140

مراسم بیعت فعلاً متوقّف می‌شود و اذان مغرب گفته می‌شود ، نماز برپا می‌شود و بعد از نماز هر کسی به خیمه خود می‌رود

امشب ، این بیابان میزبان 120 هزار نفر است ، زیر نور ماه تا چشم کار می‌کند خیمه می‌بینی

ساعتی می‌گذرد و من در خیمه خود هستم ، امّا نمی‌دانم چرا خواب به چشمم نمی‌آید

خوب است بلند شوم و دوری بزنم

من کنار برکه می‌روم ، تصویر زیبای ماه در آب افتاده است ، نسیم آرامی می‌وزد

بلند می‌شوم که به خیمه خود بروم تا استراحت کنم

در مسیر راه ، صدایی به گوشم می‌رسد ؟ گویا چند نفر در خیمه‌ای با هم سخن می‌گویند

گوش کن ، صدای آنها را می‌شنوی:

ــ به خدا قسم ، محمّد دیوانه شده است !

ــ آیا می‌بینید که چگونه عشق علی ، محمّد را دیوانه کرد !

ــ او آرزو دارد که بعد از او ، علی به حکومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمی‌گذاریم که چنین بشود141

خدای من ! چه می‌شنوم ؟

اینان چه کسانی هستند که این چنین به پیامبر خدا جسارت می‌کنند ؟

نکند آنها نقشه‌ای در سر داشته باشند ؟ نکند بخواهند فتنه‌ای برپا کنند ؟

امّا خداوند خودش به پیامبر قول داده است که او را از فتنه‌ها حفظ کند

در این هنگام یک نفر وارد خیمه آنها می‌شود و با ناراحتی به آنها می‌گوید : «هنوز رسول خدا در میان ماست و شما این چنین سخن می‌گویید ؟ به خدا قسم ، فردا صبح همه سخنان شما را به پیامبر خواهم گفت»

نگاه کن !

وقتی آن مرد از خیمه آنها بیرون می‌آید ، من به سراغ او می‌روم تا او را ببینم

او حُذیفه یکی از یاران باوفای پیامبر می‌باشد

ظاهرا ، خیمه او در همسایگی خیمه این سه نفر بوده و سخنان اینها را شنیده است

نگاه کن !

در تاریکی شب ، این سه نفر به دنبال حذیفه می‌دوند :

ــ ای حُذیفه ! ما همسایگان تو هستیم تو را به حقِّ همسایگی قسم می‌دهیم، راز ما را فاش نکن

ــ اینجا جایِ حقِّ همسایگی نیست ، اگر من سخن شما را از پیامبر پنهان کنم وظیفه خود را نسبت به پیامبر انجام نداده‌ام142

این کار خدا بود که این سه نفر حواسشان پرت شود و آن قدر بلند حرف بزنند که صدای آنها به گوش حُذیفه برسد

خدا به پیامبر خود وعده داده بود که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند

برق یک شمشیر، پشیمانمان کرد

همسفر عزیز ! برخیز ! صبح شده است

مردم برای خواندن نماز صف می‌بندند ، نماز صبح برپا می‌شود

خورشید روز دوم غدیر طلوع می‌کند و همه جا را روشن می‌کند

من در اطراف خیمه پیامبر پرسه می‌زنم ، منتظر هستم تا حُذیفه را پیدا کنم ، می‌دانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد

آنجا را نگاه کن !

حُذیفه به این سو می‌آید ، او داخل خیمه می‌شود ، خوب است من هم همراه او بروم

ــ ای پیامبر ! دیشب ، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا می‌خواهند توطئه‌ای بکنند

ــ ای حُذیفه ! آیا آنها را می‌شناسی ؟

ــ آری

ــ سریع برو و آنها را به اینجا بیاور

حُذیفه برمی‌خیزد و آن سه نفر را با خود می‌آورد

آنها وارد خیمه پیامبر می‌شوند ، علیعليه‌السلام را می‌بینند که شمشیرش را در دست دارد

پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «شما دیشب با یکدیگر چه می‌گفتید ؟»

همه آنها می‌گویند : «به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنی نگفته‌ایم ، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگو است»

این سه نفر قسم دروغ می‌خورند و پیامبر آنها را به حال خود رها می‌کند و آنها از خیمه پیامبر بیرون می‌آیند و به خیمه‌های خود می‌روند143

اکنون دیگر آنها شناسایی شده‌اند و با دیدن برق شمشیر علیعليه‌السلام ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است

پیامبر دستور می‌دهد تا بقیّه مردم با علیعليه‌السلام بیعت کنند ، کسانی که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت می‌آیند و بیعت می‌کنند

پیامبر می‌خواهد همه مردم با امام بیعت کنند تا برای هیچ کس بهانه‌ای باقی نماند

خورشید روز نوزدهم ماه ذی الحجّه غروب می‌کند و دوّمین روز غدیر هم تمام می‌شود


4

5