• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6812 / دانلود: 3895
اندازه اندازه اندازه
زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

فهرست مطالب

پيشگفتار ۴

درباره امام سجاد عليه‌السلام ۶

رهبرى و رهبران الهى ۷

امام سجّاد وارث پيامبران ۱۶

استجابت دعاى امام سجّاد ۳۰

ولادت و دوران زندگى امام سجّاد عليه‌السلام ۳۳

مادر امام سجّاد ۳۴

پس از عاشورا ۳۶

روش امام زين العابدين در تربيّت روحى ۴۲

روش و برنامه امام (ع) چه بود؟ ۴۳

نقش امام در تبليغات مكتبى ۵۱

دعا، وسيله تربيت و تبليغ ۵۸

شعر، منبر سيّار ۶۱

رساله حقوق ۶۵

كرامتها و شهادت امام زين العابدين ۶۷

پي نوشت ها: ۷۴

زندگانى امام سجّادعليه‌السلام

هدايتگران راه نور

نويسنده: آية الله سيد محمد تقى مدرسى

مترجم: محمد صادق شريعت

پيشگفتار

الحمد للَّه، و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.

زندگى حضرت سجّاد زين العابدينعليه‌السلام را مى خوانم و مى كوشم تصويرى كامل از شخصيّت آن امام در ذهن خود ترسيم كنم. هنوز اين كار را به پايان نرسانده به ياد آياتى مى اُفتم كه در آنها سيماى بندگان صالح خداوند ترسيم شده است.

وقتى در اين آيات تدبّر مى كنيم، شيطان ما را به وسوسه مى اندازد كه اين آيات درباره بشر سخن مى گويند يا در مورد فرشتگانى كه از پرتو نور قدرت خداوند آفريده شده اند؟ شايد اينان قهرمانان افسانه اى هستند؟ ولى از خداوندبه دور است كه در سخنانش ذرّه اى مبالغه و گزافه گويى باشد، مگر نه اين كه مبالغه و دروغ باطل است و در كتاب خدا اصلاً جاى ندارد؟! پس حقيقت چيست؟ هنگامى كه قصص پيامبران و امامان را مى خوانيم كاملاً حقيقت رادرمى يابيم، مى فهميم تمثيل اين صورت نورانى كه آيات از زندگانى بندگان نيك خداوند نمودار مى سازد حقيقت واقع است و ما به پيروى آنان در اين حقيقت فراخوانده شده ايم... در اين امر به ويژه حكمت ولايت نهفته است چون خداوند ما را امر كرده است تا از طريق پيروى از اوليايش جوياى وسيله به سوى او شويم و از حضرتش خواستار هدايت شويم چنانكه كسانى را كه برآنان نعمت هدايت ارزانى داشت و با راكعان ركوع گزاريم و با صادقان باشيم واز حضرتش بخواهيم كه ما را به كاروان صالحان ملحق فرمايد.

در واقع ولايت اولياى خدا ما را وامى دارد تا از نحوه زندگى تابناكشان بهره ور شويم و چون از نزديك با ايشان آشنايى پيدا مى كنيم بر ضد وسوسه هاى شيطان كه همواره به دوستان خويش الهام مى كند كه تبلور اين صفات، ناممكن است و يا تأكيد مى كند كه اين صفات از باب تشجيع و تشويق ذكر شده و يا فقط نمونه هاى شكوهمند ادبى هستند، ايمن مى شويم.

بزرگترين حيله شيطان بازداشتن انسان از پيمودن نردبان كمال الهى است و داورى آن بررسى زندگى پيامبران و امامان صالحان امّت است؛ بدين اعتباركه آنان نيز انسانهايى چون ما بوده اند كه مورد انعام و اكرام خداوند قرار گرفته وبه مقامى پسنديده و شايسته در نزد حضرتش، دست يافته اند.

از بيست و سه سال پيش خداوند بر من منّت نهاد تا در فرصتهاى اندكى كه پيش مى آمد، در خصوص زندگى و سيماى امامانعليهم‌السلام دست به نگارش بزنم امّا نتوانستم اين سلسله را كامل كنم.

امروز كه خداوند به من توفيق نوشتن انديشه هايم در مورد قرآن را كه به نام«من هدى القرآن» - تفسير هدايت - موسوم است، ارزانى داشته براى تكميل اين سلسله بار ديگر دست به كار شده ام، اميدوارم خداوند اين بار مرا درتكميل و به پايان رساندن آن موفق بدارد.

امّا شگفتى من زمانى افزون شد كه در كنار ساحل اين درياى گوهر خيزايستادم و از خود پرسيدم: از اين دريا چه مى توان گرفت تا تقديم برادران خواننده كرد؟!

من توانسته بودم از آنچه در خاطر داشتم كتابى مفصّل در خصوص زندگى امام سجّادعليه‌السلام بنويسم امّا از آنجا كه خود را مقيّد به خلاصه نويسى كرده ام دست از آن همه تفصيل برداشتم. علّت حيرت و شگفتى من نيز در همين نهفته است كه از زندگى درخشان آن حضرت كه قلم چون منى گنجايش ذكر آن راندارد چه مى توانم برگزيد؟!

بنابراين، اگر در اين مختصر قصور يا تقصيرى بزرگ در شرح زندگى آن حضرت مى يابيد از شما پوزش مى طلبم و از شما مى خواهم كه اين سلسله رامدخلى براى ورود به كتابهاى مفصّل در خصوص زندگى آن بزرگواران تلقّى فرماييد.

از خداوند مى خواهم كه مرا بر اين كار موفق فرمايد و كردارم را ازشائبه هاى ريا و سمعه و غرور و خودپسندى و گناه و آلودگى پاك و در امان نگاه دارد.

محمّد تقى مدرّسى

درباره امام سجادعليه‌السلام

نام: على

پدر و مادر: امام حسينعليه‌السلام ، شهربانو (دختر يزدگرد سوّم)

شهرت: سجّاد، زين العابدين

زمان و محل تولّد: روز پنجم شعبان سال ۳۸ هجرى (يا ۱۵ جمادى الاولى همان سال) در مدينه.

زمان و محل شهادت: در ۱۲ يا ۱۸ و يا بنابر مشهور در ۲۵ محرم سال ۹۵هجرى در مدينه به تحريك هشام بن عبدالملك، مسموم شده و به شهادت رسيد.

مرقد شريف: در مدينه منوّره در قبرستان بقيع

دوران زندگى، در دو بخش:

۱- ۲۲ سال با پدر.

۲- ۳۵ سال عصر امامت خود.

طاغوتهاى زمان: ۹ نفر، از يزيد تا هشام بن عبد الملك (دهمين خليفه اموى).

رهبرى و رهبران الهى

وقتى كه مى شنويم وحى مارا به ولايت فرمان مى دهد دچار حيرت وشگفتى مى شويم و از خود مى پرسيم: اين همه تأكيد پى در پى و اين همه تعبيرهاى فراوان و ترغيب و تشويق براى چيست؟

خداوند مى فرمايد:

( أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) (۱)

«از خدا و رسول و اولى الامر خودتان پيروى كنيد.»

قرآن همواره ما را به فرمانبردارى از زمامداران شرعى و پذيرفتن اوامر آنان فرا مى خواند و از فرمانبرى طاغوتها و ظالمان نهى مى كند،بيش از صد مورد بر ضرورت سرپيچى از ستمگران دستور مى دهد و باصيغه هاى گوناگون و با شيوه هاى مختلف بر ضرورت التزام و پاى بندى بشر به اطاعت و انضباط، تصريح مى كند.

در قرآن كريم آمده است:

( فَلاَ وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ) (۲)

«نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه اينان ايمان نياورند مگر آنكه درنزاعشان تو را حاكم كنند و از آنچه حكم كرده اى احساس سختى و دلتنگى نكنند وكاملاً تسليم تو باشند.»

در دهها آيه قرآنى و به تعبيرهاى گوناگون بر ضرورت رجوع به خداوپيامبرش همواره تأكيد شده است. خداوند در يكى از اين آيات مى فرمايد:

( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً ) (۳)

«آيا مينگرى به آنان كه مى پندارند به آنچه بر تو فرود آمده و آنچه پيش از تونازل شده، ايمان آورده اند امّا مى خواهند باز طاغوت را به خود حاكم گيرندحال آنكه اينان مأمور بودند كه به طاغوت كفر ورزند و شيطان مى خواهد آنان رابه گمراهى بكشاند.»

بسيارى از آيات مارا از اينكه ستمگران و طاغوت را بين خود داورقرار دهيم نهى كرده و ما را به دورى از آن فرا خوانده است.

خداوند سبحان، در صدها مورد مردم را از شرك باز داشته و آن راستمى بزرگ و نابخشودنى قلمداد كرده و فرموده است:

( لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ ) (۴)

«همانا اگر شرك ورزى، اعمالت تباه خواهد شد.»

شرك چيست؟ مگر بت پرستى شرك نيست؟ مگر قايل شدن به معبودهايى جز خدا و آنها را همچون يهود و نصارا و احبار، ارباب خوددانستن شرك تلقى نمى شود؟

بدين سان درمى يابيم كه ولايت الهى، محور آيات قرآن و روح توحيدو راه رسيدن به خشنودى و بهشت است.

براستى اين همه سفارش و تأكيد براى چيست؟ شرح و توضيح حكمت اين مسأله، نياز به نگارش كتابهاى مفصّلى دارد. ما مى كوشيم به اختصارفلسفه نهفته در اين امر را توضيح دهيم، اميدواريم كه انديشه وديدگاههاى اسلامى خواننده گرامى در اين جهت با مايار و مددكارگردد، تا توضيح اين مهم آسانتر انجام پذيرد.

اوّلاً: دو راه فرار روى انسان قرار دارد. يكى راهى است كه او را به بهشت وخشنودى خداوند رهنمون مى شود. و دوّمى راهى شيطانى است كه او را به ژرفاى دوزخ سوق مى دهد. هر يك از اين راهها هدف جداگانه دارند وجهت مخالف هم مى باشند. هر جهتى را امام و پيشوايى است وهر امام ويژگيها ونامهاى خاصّى دارد و پيروان آنها نيز از راه و شيوه اى مخصوص به خود برخوردار هستند!.

ستيز پيوسته اى كه در آن هيچ سازش و آشتى وجود ندارد، ستيزهميشگى ميان راه خدا و راههاى شيطان مى باشد.

خداوند مى فرمايد:( يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراًمِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ (۵) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِبِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ) (۵)

«اى اهل كتاب! همانا رسول ما آمد تا حقايق بسيارى از آنچه از كتاب آسمانى پنهان مى داريد براى شما بيان كند و بسيارى از خطاهاى شما را ببخشدهمانا براى هدايت شما از سوى خدا روشنايى و كتابى آشكار آمد. خداوندبدين كتاب هر كس را كه از پى رضا و خشنودى در آيد به راه هاى سلامت هدايت كند و آنان را از ظلمتها به نور راهبر گردد و به راه راست هدايت كند.»

ولايت خدا و هواخواهى و دوستدارى اوليائش و پيروى از پيشواى برگزيده او وذوب شدن در حزب صالحان، بى گمان همان ولايت الهى است. به همين دليل است كه مكاتب الهى و پيامبران و جانشينان آنها،مردم را به اين ولايت فراخوانده و سفارش كرده اند.

ثانياً: فلسفه آفرينش انسان در اين جهان، براى آزمايش او بوده است تا بداند كه آيا راست مى گويد يا جزو دروغگويان است؟ آيا يكدل است يا اهل نفاق و دورويى است؟ بشر در هيچ چيز همانند پيروى ازرهبران الهى ونپذيرفتن رهبرى زراندوزان و زورمداران مورد امتحان و ابتلا قرار نمى گيرد. آيا مى دانيد چرا؟

در روح انسان تكبرى است كه بايد حتماً بر آن چيره شود تا بهشتى گردد. اگر بشر نتواند با تلاش و كوشش خويش در اين دنيا از چنگ اين تكبر رهايى يابد در آخرت همين تكبر، او را به سوى دوزخ سوق خواهدداد. چرا كه هر كس ذره اى تكبر در وجودش باشد، نمى تواند به بهشت گام نهد. كبر، آدمى را به ياوه گوييها و ادعاهاى پوچ، همچون ادعاى خدايى مى كشاند. اگر تكبرى كه به فرعون دست داده بود به هر انسان ديگرى هم دست دهد نمى تواند از آنچه فرعون ادعا كرده بود، خوددارى كند،بالاخره او هم خواهد گفت كه (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى ).

هنگامى كه انسان مأمور به اطاعت از كسى شود، آن هم نه به خاطرثروت ويا هواخواهى بلكه به خاطر فرمان خدا، آنگاه دلش از غبار تكبرصاف و پاك شود. بدترين كوته انديشى مردم به هنگام بعثت پيامبرانعليهم‌السلام همين عامل بوده، چون آنان با خود مى انديشيدند كه چگونه مى شود از انسانهايى هماند خود فرمان برند؟! خداوند در قرآن كريم از قول آنان چنين نقل مى كند:

( فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ ) (۶)

«آيا ما بشرى از جنس خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت ما گمراه ودر آتشها خواهيم بود.»

برخى ساده لوحان مى پرسند: چرا خداوند مردم را با فرمانبردارى ازپيامبران و امامان كه از همين مردمان عادى اند، امتحان مى كند؟ آيا بهترنبود كه خداوند پيامبران را به نيروهايى خارق العاده و ثروتهاى هنگفت و فرزندان و ياران بى شمار مجهز مى كرد تا مردم در اطاعت از آنان كمترچون و چرا كنند؟!

هرگز... زيرا در اين صورت فلسفه امتحان و ابتلا، از بين مى رفت واطاعت مردم از آنان براى پاك كردن دلها از تكبر نبود و در نهايت فرمانبرداران پاك و منزه نبودند تا شايسته ورود به بهشت باشند، بهشتى كه جايگاه بندگان پاكى است كه خود را از هرگونه شائبه شرك و كبر مبراداشته اند.

امير مؤمنان امام علىعليه‌السلام اين فلسفه را چنين توضيح مى دهد:

«خدا اگر مى خواست آدم را از نورى كه پرتوش چشمها را مى زندوزيبائيش خردها را مبهوت مى كند و بوى خوشش دلها را مى برد، بيافريندهر آينه مى آفريد. اگر او را چنين مى آفريد سرها در برابرش فرود مى آمد و فرشتگان به آسانى از امتحانى كه خداوند براى آنان قرار داد سربلند بيرون مى آمدند. ولى خداى سبحان آفريدگانش را به چيزهايى كه ريشه وعلّتش رانمى دانند گرفتار مى كند و بدين شيوه آنها را مى آزمايد تا سركشى و خودپسندى و كبر و غرور را از وجودشان دور فرمايد».(۷)

آن حضرت در همين باره مى فرمايد:

«هنگامى كه خداوند سبحان، رسولانش را براى هدايت مردم فرستاد، اگراراده مى كرد، مى توانست گنجهاى طلاى ناب و باغهاى پر از درختان ميوه رادر دسترس آنها بگذارد وآنها را با مرغان آسمان و جانوران زمين دمسازشان بدارد. و اگر چنين كرده بود مردم از روى ناچارى سر به فرمان آنها مى نهادندوديگر آزمايشى براى تشخيص خوب وبد وجود نداشت، واصل پاداش نيكى و درستى، و كيفر كجى و تبهكارى در روز رستاخيز از ميان مى رفت وهيچ كس اخبار آسمانى و وعده و وعيد را راست نمى پنداشت. و آنان را كه دعوت پيامبران را پذيرفته و همه گونه رنج وآزارى را تحمّل كرده بودند، مزدى در ميان نبود و ايزد متعال مؤمنان را سزاوار و شايسته ثواب نيكو كاران نمى نمود. امّا او رسولانش را با عزم راسخ وپولادين وظاهرى ضعيف - مانندخود مردم - قرار داد و با قناعت چشم ودلشان را سير كرد و با بى نيازى گوش و زبانشان را به راه راستى ودرستى آورد».(۸)

سپس آن حضرت پس از سخنان مشروحى درباره دور بودن اولياى خدااز زخارف دنيوى مى فرمايد:

«ولى خداوند بندگانش را به انواع سختيها مى آزمايد و آنها را به عبادتها و مجاهدتها فرمان مى دهد و با انواع سختيها گرفتارشان مى كند تا تكبروخودپسندى را از دلشان بزدايد و فروتنى را در نهادشان جاى دهد».

«اللَّه.. اللَّه.. در سرنوشت تبهكارى و سرانجام شوم ستمكارى و بد فرجامى تكبر.. كه آن از مصيبتهاى بزرگ ابليس است، ودام گسترده او است، كه چون زهر كشنده دل ها را مى ميراند..»(۹)

اين چنين وحى مردم را به تسليم در برابر پيامبران و اوصيا آنان فرمان مى دهد و براى پيروى از آنها پاداشى بزرگ در نظر مى گيرد. در حديثى ازپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه فرمود:

«محكم ترين بندهاى ايمان عبارتند از: محبّت و دشمنى در راه خداودوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا».(۱۰)

از امام زين العابدينعليه‌السلام نيز روايت شده است كه فرمود:

«هر كه ما را نه از براى دنيا دوست بدارد از ما بهره اش را مى گيرد و هر كه بادشمن ما دشمنى كند، نه به خاطر عداوت شخصى اى كه خود با او دارد، روزرستاخيز با محمّد و ابراهيم و على به پيشگاه خداوند در آيد».(۱۱)

همان گونه كه انسان با ولايت مى تواند ريشه هاى تكبر و ادعاى الوهيّت را در درون خود بخشكاند مى تواند با آن به جنگ طمع و شهوت هاى دنيوى برود. زيرا كسى كه از اولياى خدا فرمان مى برد، زورمداران وزراندوزان با وسايل گوناگون، همچون تبليغات منفى، فشار اقتصادى، شكنجه بدنى و حتّى تبعيد و قتل به رويارويى و ستيز با وى بر مى خيزند.

از آنجا كه ولايت، آزمونى بزرگ براى انسانهاست، شرط قبولى اعمال نيز قرار داده شده است. زيرا هدف طاعتهاى ديگر، رام و خواركردن روح فرعون مآب و ستمگر انسانى است. تا آن را براى اطاعت ازخدا آماده كند. اين روح بايد براى اطاعت از پروردگارش رام شود و ازطريق بندگى خدا از آلودگيهاى كبر، شرك و شك، پاك و پاكيزه گردد. اين هدف با ولايت، كاملاً تحقّق مى يابد. زيرا، فروتنى بشر در برابر بشرى همانند و همنوع خود كه از سوى خداوند مبعوث شده و هيچ نيروى خارق العاده يا ثروت هنگفتى ندارد و تنها وتنها براى اطاعت از فرمان خداوند انجام مى شود، مسأله اى است كه شديداً از سوى نفس موردمخالفت قرار مى گيرد، تا آنجا كه برخى براى فرار از ولايت، خواستارفرود آمدن عذاب خداوند مى شوند.

اجازه دهيد، برخى از رواياتى را كه در برترى وفضيلت ولايت نقل شده بخوانيم تا از فضيلت بزرگ آنها آگاه شويم و بدانيم كه چگونه درحديث مشروحى از امير مؤمنانعليه‌السلام آمده است كه آن حضرت در پاسخ به پرسشهاى يكى از كافران فرمود:

«ايمان دو گونه است: ايمان قلبى و ايمان زبانى. ايمان منافقان دوره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نوع دوّم ايمان (زبانى) بود. هنگامى كه شمشير اسلام بر آنان چيره گشت و ترس، آنان را فرا گرفت، به زبان ايمان آوردند، امّا به دل مؤمن نبودند. ايمان قلبى يعنى تسليم بودن در برابر پروردگار. و هر كه كارها را به صاحبش تسليم كند از فرمان او سرباز نزند، چنان كه ابليس از سجده در برابرآدمعليه‌السلام سرباز زد، بيشتر امّتها از اطاعت پيامبرانشان سر پيچى كردند ويگانه پرستى آنان سودى به حالشان نداشت. چنان كه آن سجده هاى طولانى ابليس براى وى سودمند نيفتاد كه يك سجده ابليس چهار هزار سال به طول مى انجاميد، امّا ابليس از اين سجده ها جز زينت وزيور دنيا وقدرت بر وسوسه كردن مردم نمى خواست.

بنابر اين نماز وصدقه جز با هدايت به راه نجات و طريق حق، سودمندنيستند».(۱۲)

از اين رو خداوند پيروى وبندگى بنده اى را كه از پذيرش ولايت سرباززند، قبول نمى كند گرچه او در اين راه مشكلات و مشقتهاى بسيارى هم متحمّل شود. از امام صادق به نقل از پدرانشعليهم‌السلام روايت شده است.

«موسى بن عمرانعليه‌السلام به مردى برخورد كه دستهايش را رو به آسمان گرفته بود و دعا مى كرد. حضرت موسى پى كار خود رفت و پس از هفت روز بازگشت و دو باره همان مرد را ديد كه دستهايش را بالا گرفته و دعاوزارى مى كند ونيازش را از خدا مى خواهد خداوند عز وجل به حضرت موسى وحى كرد كه اى موسى اگر او آنقدر ما را بخواند تا زبانش بازايستد، دعايش را اجابت نمى كنم، مگر آنكه از درى كه به او دستورداده ام، نزد من وارد شود».(۱۳)

در واقع ولايت انسان، محك اعمال اوست. اگر ولايتش صحيح باشد،اعمالش نيز صحيح است و اگر ولايتش باطل باشد اعمالش نيز باطل است.

در حديثى كه ابو سعيد خدرى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده، آمده است:

«ون گوسفندى مظلومانه ذبح شود، خداوند وى را با كسانى كه به آنها اقتداكرده و هدايتشان را پذيرا شده و روش آنان را پيموده است محشورش كند. اگربهشتى باشند او هم بهشتى است و اگر دوزخى باشند او نيز دوزخى است».(۱۴)

همچنين ولايت، وجهه جامعه است و بر آن حساب و پاداش مترتب مى شود. امام على از پيامبر اكرم از جبرئيل از خداوند عز وجل روايت كرده است كه فرمود:

«به عزّت وجلالم سوگند كه تحقيقاً هر ملتى را كه در مقابل ولايت پيشواى ستمگرى كه از جانب خداوند تعيين نشده است، سر فرود آورند، مورد عذاب قرار خواهم داد. اگر چه آن ملت خود در كردارشان پاك وپرهيز كار بوده باشند و تحقيقاً از هر ملتى كه در برابر ولايت پيشواى عادل كه از سوى خداوندتعيين شده، سر فرود آورند گذشت مى كنم اگر چه در كردارشان اشتباهات ولغزشهايى داشته باشند».(۱۵)

اينجا است كه در محدوده چهار چوب ولايت الهى، زندگى و سيماى امام سجّادعليه‌السلام را مورد بحث و بررسى و شناخت قرار مى دهيم. هيچ يك از پيامبران و امامان و جانشينان پرهيزكار آنان و علماى ربّانى در پى حكومت و سلطنت نرفتند و يا رهبرى جنبشهاى سياسى را، به معنايى كه ما مى فهيم، در دست نداشتند بلكه آنان براى پاك كردن دلهاى مردم وجوامعشان از بت پرستى وطاغوت تلاش مى كردند.

با اين وصف، مهم ترين فلسفه زندگى آنان تحقّق اين هدف نبوده تا گفته شود آنها درتحقّق هدف با شكست رو به رو شدند، بلكه نخستين و مهم ترين هدف، آزمايش مردم بوده و آنان وحى الهى را بر مردم مى خواندند، و به تعليم وتزكيه ايشان همّت مى گماشتند. خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ) (۱۶)

«او كسى است كه براى بى سوادان رسولى از خود ايشان فرستاد كه بر آنان آياتش را مى خواند و پاك مى سازدشان و كتاب و حكمت را بديشان مى آموزداگر چه اينان پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.»

آرى، يكى از اهداف مهم بعثت پيامبران و حركتها و قيامهاى اوصيا و اولياى آنها، آماده كردن مردم براى قيام به قسط و عدل بوده است، نه اينكه پيامبران خود در ميان مردم به اجراى قسط و عدل بپردازند و به تعبير ديگر وكيل مردم در اجراى عدالت باشند كه اين تعبير را وحى بابيانى رسا مردود شناخته است. به اين آيه از قرآن كريم دقت كنيد:

( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ) (۱۷)

«ما پيامبران خود را به دلايل ومعجزات فرستاديم وبا ايشان كتاب و ميزان (عدل) نازل كرديم تا مردم براستى و دادگرى، قيام كنند وآهن را فرودفرستاديم كه در آن قدرتى بسيار و سودهايى براى مردمان است تا خداوند بداندكه چه كس او ورسولانش را با ايمان قلبى ياورى خواهد كرد كه خداوند بس نيرومند و عزيز است.»

باب الظلم (ستم)

٥٧١٩ ١- الظّالم لئيم. ١ ٢٤ ستمكار پست است.

٥٧٢٠ ٢- الظّلم عقاب. ١ ٥٢ ستم عقوبت است (يا موجب عقوبت و عذاب است).

٥٧٢١ ٣- ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ٤ ٢٧٧ به خويشتن ستم كرده كسى كه راضى و خوشنود گشته است به سراى فانى به جاى سراى باقى و پايدار.

٥٧٢٢ ٤- ظلم اليتامى و الايامى، ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ٤ ٢٨١ ستم كردن بر يتيمان و بيوه‏زنان عقوبتهاى الهى را فرود آورد و نعمتها را از اهل آن بربايد.

٥٧٢٣ ٥- يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. ٦ ٤٧٧ روز ستمديده (روز قيامت) بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستمگر بر ستمديده (كه دنيا باشد).

٥٧٢٤ ٦- الظّالم ملوم. ١ ٣٦ ستمگر نكوهيده است.

٥٧٢٥ ٧- البغى يسلب النّعمة. ١ ١٠٣ ستم و زور، نعمت را مى‏ربايد.

٥٧٢٦ ٨- الظّلم يجلب النّقمة. ١ ١٠٣ ستم عذاب و انتقام الهى را جلب كند.

٥٧٢٧ ٩- الظّلم وخيم العاقبة. ١ ١١٧ ستم سرانجامى وخيم و سخت به دنبال دارد.

٥٧٢٨ ١٠- البغى يزيل النّعم. ١ ١٣١ ستم نعمت را زائل كند.

٥٧٢٩ ١١- الظّالم ينتظر العقوبة. ١ ١٦١ ستمگر چشم به راه عذاب و عقوبت است.

٥٧٣٠ ١٢- المظلوم ينتظر المثوبة. ١ ١٦١ مظلوم و ستم رسيده چشم به راه پاداش‏ و ثواب الهى است.

٥٧٣١ ١٣- الظّلم يطرد النّعم. ١ ١٨٦ ستم نعمتها را دور گرداند.

٥٧٣٢ ١٤- البغى يجلب النّقم. ١ ١٨٧ سركشى و ظلم، انتقامهاى الهى را جلب كند.

٥٧٣٣ ١٥- الظّلم يوجب النّار. ١ ٢٠١ ستم موجب دوزخ گردد.

٥٧٣٤ ١٦- البغى يوجب الدّمار. ١ ٢٠١ تجاوز و ستم موجب نابودى گردد.

٥٧٣٥ ١٧- الظّلم الام الرّذائل. ١ ٢٠٢ ستم پست‏ترين صفات نكوهيده است.

٥٧٣٦ ١٨- الظّلم بوار الرّعيّة. ١ ٢٠٣ ستم نابودى رعيّت است.

٥٧٣٧ ١٩- القدرة يزيلها العدوان. ١ ٢١٦ ستم و دشمنى كردن، قدرت را از بين مى‏برد.

٥٧٣٨ ٢٠- الظّلم تبعات موبقات. ١ ٢٢٠ ستم پى‏آمدهايى نابود كننده به دنبال دارد.

٥٧٣٩ ٢١- البغى أعجل عقوبة. ١ ٢٢٢ تجاوز و ظلم شتابان‏ترين عقوبتها را در پى دارد.

٥٧٤٠ ٢٢- الظّلم يدمّر الدّيار. ١ ٢٦٧ ستم شهرها را واژگون كند.

٥٧٤١ ٢٣- الظّلم يردى صاحبه. ١ ٢٧٧ ستم صاحب خود را نابود كند.

٥٧٤٢ ٢٤- البغى سائق الى الحين. ١ ٣٠٣ ستم مى‏راند آدمى را به سوى مرگ.

٥٧٤٣ ٢٥- البغى اعجل شي‏ء عقوبة.

١ ٣٢٠ تجاوز و ستم شتابان‏ترين عقوبت را به دنبال دارد.

٥٧٤٤ ٢٦- المتجبّر الظّالم توبقه آثامه.

١ ٣٦١ آدم گردنكش ستمكار همان گناهانش او را به هلاكت اندازد.

٥٧٤٥ ٢٧- الظّلم جرم لا ينسى. ١ ٣٦٣ ستم گناهى است كه فراموش نشود.

٥٧٤٦ ٢٨- المؤمن لا يظلم و لا يتأثّم.

١ ٣٦٤ شخص مؤمن ستم نكند و به گناه نيز دچار نشود.

٥٧٤٧ ٢٩- البغى يصرع الرّجال و يدنى الآجال. ١ ٣٨٧ زورگويى و ستم مردان را بر زمين افكند و مرگ‏ها را نزديك كند.

٥٧٤٨ ٣٠- الظّالم طاغ ينتظر احدى النّقمتين. ٢ ١٨ ستمكار سركشى است كه چشم به راه يكى از دو عذاب الهى است (دنيايى و آخرتى).

٥٧٤٩ ٣١- الظّلم فى الدّنيا بوار، و فى الآخرة دمار. ٢ ٣١ ستم در دنيا نيستى است و در آخرت نابودى.

٥٧٥٠ ٣٢- الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الامم. ٢ ٣٦ ستم گامها را بلغزاند، و نعمتها را بربايد، و امّتها و ملّتها را نابود گرداند.

٥٧٥١ ٣٣- المتعدّى كثير الاضداد و الاعداء. ٢ ١٤٢ آدم زورگو مخالفان و دشمنان بسيارى دارد.

٥٧٥٢ ٣٤- اذكر عند الظّلم عدل اللَّه فيك و عند القدرة قدرة اللَّه عليك. ٢ ١٩٣ در هنگام ظلم و ستم به ياد آور عدالت و دادگسترى خداى را در خود، و در هنگام قدرت و توانايى قدرت خداوند را بر خويش متذكر شو.

٥٧٥٣ ٣٥- اتّقوا دعوة المظلوم فانّه يسأل اللَّه حقّه و اللَّه سبحانه اكرم من ان يسئل حقّا الّا اجاب. ٢ ٢٤٦ از نفرين و دعاى مظلوم بپرهيزيد، كه او حق خويش از خدا مى‏خواهد، و خداى سبحان كريم‏تر از آن است كه حقى را از او بخواهند جز آنكه اجابت كند و پاسخ دهد.

٥٧٥٤ ٣٦- اتّقوا البغى فانّه يجلب النّقم و يسلب النّعم و يوجب الغير. ٢ ٢٥٠ از زور و ظلم بپرهيزيد كه انتقامها را به سوى خود جلب كند، و نعمتها را سلب كند، و دگرگونى‏ها را موجب گردد.

٥٧٥٥ ٣٧- ابعدوا عن الظّلم فانّه اعظم الجرائم و اكبر المآثم. ٢ ٢٥١ از ستم دورى كنيد، كه عظيم‏ترين جرمها و بزرگترين گناهان است.

٥٧٥٦ ٣٨- ايّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت ايّامه. ٢ ٢٨٩ بر تو باد كه از ستم بگريزى كه هر كه ستم كند روزگارش به بدحالى سپرى شود.

٥٧٥٧ ٣٩- ايّاك و الظّلم فانّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از اين كه ستم كنى، كه در اين صورت از كسى كه بر او ستم كنى بگذرد ولى پى آمد آن بر تو به جاى ماند.

٥٧٥٨ ٤٠- ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر. ٢ ٢٩٤ بپرهيز از ستم كردن كه به راستى ستم شتاب كند در افكندن انسان، و فرود آورد به ستمكار اندوهها و پند گرفتن‏هاى ديگران را.

٥٧٥٩ ٤١- ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه. ٢ ٢٩٦ بپرهيز از ستم كه بزرگترين گناهان است و انسان ستمكار در روز قيامت به ستم خويش معذّب و تحت پيگرد خواهد بود.

٥٧٦٠ ٤٢- ايّاك و البغى فانّ الباغى يعجّل اللَّه له النّقمة و يحلّ به المثلات. ٢ ٣١٣ بپرهيز از ستم كه به راستى شخص ستمگر چنان است كه خداوند در عقوبت او شتاب كند، و عذابهاى عبرت‏انگيز را بر او فرود آورد.

٥٧٦١ ٤٣- ايّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و اثارة كامن الشّرّ المذمّم. ٢ ٣٢٣ بپرهيزيد از در افتادنهاى ستم، و رسوايى‏هاى بى‏وفايى، و برانگيختن بديهاى پنهان و نكوهيده (در نفس شما).

٥٧٦٢ ٤٤- الا و انّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك، و ظلم مغفور لا يطلب، فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللَّه لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ‏

لِمَنْ يَشاءُ و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات، و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا، العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط، و لكنّه ما يستصغر ذلك معه. ٢ ٣٤٥ به راستى كه ستم سه گونه است: ستمى كه آمرزيده نشود، و ستمى كه رها نشود، و ستمى كه آمرزيده شود و بازخواست نشود، اما ستمى كه آمرزيده نشود شرك به خداست، زيرا خداى تعالى فرموده: «به راستى كه خدا نبخشايد كه به او شرك ورزند و بيامرزد جز اين را از هر كه بخواهد» و اما آن ستمى كه آمرزيده شود، ستمى است كه انسان به خويشتن كند نسبت به برخى از خصلتهاى زشت، و اما ستمى كه رها نشود، ستمى است كه برخى از بندگان خدا به برخى ديگر كنند كه عقاب الهى در اينجا سخت است، و چنان نيست كه زخمى باشد به وسيله كاردها و يا زدنى باشد به تازيانه‏ها، بلكه آن عقابى است كه اينها در برابر آن بسيار كوچك شمرده شود.

٥٧٦٣ ٤٥- اخسركم اظلمكم. ٢ ٣٧٠ زيانكارترين شما ستمكارترين شما است.

٥٧٦٤ ٤٦- اقبح الشّيم العدوان. ٢ ٣٧٥ زشت‏ترين خصلتها زورگويى و دشمنى كردن است.

٥٧٦٥ ٤٧- اعجل شي‏ء صرعة البغى.

٢ ٣٨٥ شتابان‏ترين چيزها، از نظر زمين خوردن و افتادن، ظلم و ستم است.

٥٧٦٦ ٤٨- اقبح السّير الظّلم. ٢ ٣٨٥ زشت‏ترين سيره و روش‏ها ستم است.

٥٧٦٧ ٤٩- الام البغى عند القدرة. ٢ ٣٩٣ زشت‏ترين ستم‏ها در هنگام داشتن قدرت است.

٥٧٦٨ ٥٠- انفذ السّهام دعوة المظلوم.

٢ ٣٩٥ نافذترين و كارگرترين تيرها، دعا و نفرين ستمديده و مظلوم است.

٥٧٦٩ ٥١- افحش البغى، البغى على‏

الالّاف. ٢ ٣٩٩ زشت‏ترين ستمها، ستم بر الفت دارندگان با انسان است.

٥٧٧٠ ٥٢- اقبح الظّلم منعك حقوق اللَّه.

٢ ٤٢١ زشت‏ترين ظلمها جلوگيرى كردن تو از حقوق الهى است.

٥٧٧١ ٥٣- ابلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة. ٢ ٤٧٦ رساترين چيزى كه عذاب را به سوى انسان جلب كند، ستم و كفران نعمت است.

٥٧٧٢ ٥٤- اسرع المعاصى عقوبة ان تبغى على من لا يبغى عليك. ٢ ٤٢٨ سريع‏ترين گناهان از نظر كيفر و عقاب اين است كه ستم كنى بر كسى كه به تو ستم نمى‏كند.

٥٧٧٣ ٥٥- اجور النّاس من ظلم من انصفه. ٢ ٤٣٦ ستمكارترين مردم كسى است كه ظلم كند بر كسى كه با او به انصاف عمل كند.

٥٧٧٤ ٥٦- انّ اعجل العقوبة عقوبة البغى. ٢ ٤٨٨ به راستى كه شتابان‏ترين عقابها و كيفرها، كيفر ظلم و تجاوز است.

٥٧٧٥ ٥٧- انّ اسرع الشّرّ عقابا الظّلم.

٢ ٤٨٨ به راستى كه سريع‏ترين بدى‏ها از نظر عقاب و كيفر، ظلم و ستم است.

٥٧٧٦ ٥٨- انّ السّباع همّها العدوان على غيرها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه درندگان، همّ و اندوهشان زورگويى بر ديگران است.

٥٧٧٧ ٥٩- انّ القبح فى الظّلم بقدر الحسن فى العدل. ٢ ٥٠٢ به راستى كه زشتى در ظلم و ستم به اندازه خوبى در عدالت و دادگسترى است.

٥٧٧٨ ٦٠- انّ دعوة المظلوم مجابة عند اللَّه سبحانه لانّه يطلب حقّه، و اللَّه تعالى اعدل ان يمنع ذا حقّ حقّه. ٢ ٥٢٣ به راستى كه نفرين و دعاى ستمديده در پيشگاه خداى سبحان به اجابت رسد، زيرا او حق خويش را مى‏خواهد، و خداى تعالى عادل‏تر از اين است كه مانع حقّ حقدارى بشود.

٥٧٧٩ ٦١- اذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللَّه سبحانه على عقوبتك و ذهاب ما آتيت اليهم عنهم و بقاءه عليك. ٣ ١٦٥ هر گاه وادارد تو را قدرت و توانايى بر ستم كردن مردم، يادآور قدرت و توانايى خداى سبحان را كه بر كيفر تو دارد، و از ميان رفتن ستمى را كه بر ايشان كرده‏اى از ستمديدگان، و ماندن پى‏آمد آن بر دوش تو.

٥٧٨٠ ٦٢- آفة الاقتدار البغى و العتوّ.

٣ ١١٣ آفت اقتدار و توانايى، ظلم و سركشى است.

٥٧٨١ ٦٣- بالظّلم تزول النّعم. ٣ ٢٠٩ به واسطه ظلم است كه نعمتها زوال پذيرد.

٥٧٨٢ ٦٤- بالبغى تجلب النّقم. ٣ ٢٠٩ به واسطه زورگويى و تجاوز است كه عذابها جلب گردد.

٥٧٨٣ ٦٥- بئس الظّلم ظلم المستسلم.

٣ ٢٥٥ چه بد ستمى است ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است.

٥٧٨٤ ٦٦- دعوا طاعة البغى و العناد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد. ٤ ١٢ پيروى ظلم و دشمنى را رها كنيد و راه اطاعت و فرمانبردارى را در پيش گيريد تا در روز رستاخيز نيكبخت شويد.

٥٧٨٥ ٦٧- دوام الظّلم يسلب النّعم و يجلب النّقم. ٤ ٢١ پايدارى و ادامه ظلم نعمت را بربايد، و عذابها را به سوى انسان بكشاند.

٥٧٨٦ ٦٨- راكب الظّلم يدركه البوار.

٤ ٨٥ كسى كه بر مركب ظلم و ستم سوار شده است نيستى و نابودى او را دريابد.

٥٧٨٧ ٦٩- راكب الظّلم يكبو به مركبه.

٤ ٨٥ مركب ظلم، سوار خود را به سر بر زمين زند.

٥٧٨٨ ٧٠- شرّ النّاس من يظلم النّاس.

٤ ١٦٤ بدترين مردم كسى است كه به مردم ظلم كند.

٥٧٨٩ ٧١- شرّ النّاس من يعين على المظلوم. ٤ ١٧٥ بدترين مردم كسى است كه به زيان مظلوم به ظالم كمك كند.

٥٧٩٠ ٧٢- شيئان لا تسلم عاقبتهما: الظّلم و الشّرّ. ٤ ١٨٤ دو چيز است كه سرانجامشان سالم نباشد يكى ظلم و ستم، و ديگرى شرّ و بدى.

٥٧٩١ ٧٣- ظلم الحقّ من نصر الباطل.

٤ ٢٧٣ به حق ظلم كرده كسى كه باطل را يارى داده است.

٥٧٩٢ ٧٤- ظلم الضّعيف افحش الظّلم.

٤ ٢٧٥ ستم بر ناتوان، زشت‏ترين ستمهاست.

٥٧٩٣ ٧٥- ظلم المستسلم اعظم الجرم.

٤ ٢٧٥ ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است بزرگترين جرمها و گناهان است.

٥٧٩٤ ٧٦- ظلم العباد يفسد المعاد. ٤ ٢٧٦ ستم بر بندگان خدا، معاد انسان را تباه سازد.

٥٧٩٥ ٧٧- ظاهر اللَّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. ٤ ٢٧٦ آشكارا به دشمنى خداى سبحان برخاسته كسى كه به بندگان خدا ستم كند.

٥٧٩٦ ٧٨- ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ٤ ٢٧٦ ستم انسان در دنيا نشانه و نمودار بدبختى او است در آخرت.

٥٧٩٧ ٧٩- ظالم النّاس يوم القيمة منكوب بظلمه، معذّب محروب.

٤ ٢٨٠ستم كننده بر مردم در روز قيامت به خاطر ستمش در رنج و نكبت و عذاب دچار گشته و تهيدست خواهد بود.

٥٧٩٨ ٨٠- ظلم المرء يوبقه و يصرعه.

٤ ٢٨٠ ستم انسان او را هلاك كرده و در اندازد.

٥٧٩٩ ٨١- ظلامة المظلومين يمهلها اللَّه سبحانه و لا يهملها. ٤ ٢٨٠ رسيدگى به حقوق ستمديدگان را خداى تعالى مهلت مى‏دهد ولى رها نمى‏كند.

٥٨٠٠ ٨٢- فى احتقاب المظالم زوال القدرة. ٤ ٤٠٧ در اندوختن حقوق ستمديدگان، زوال قدرت نهفته است.

٥٨٠١ ٨٣- فى مظالم العباد احتقاب الآثام. ٤ ٤٠٩ در ستم به حقوق بندگان خدا، اندوختن گناهان است.

٥٨٠٢ ٨٤- قد ينصر المظلوم. ٤ ٤٦٧ محققا ستمديده يارى شود.

٥٨٠٣ ٨٥- كم من نعمة سلبها ظلم. ٤ ٥٤٧ چه بسا نعمتى را كه ظلم و ستم از ميان برده است.

٥٨٠٤ ٨٦- كفى بالظّلم طاردا للنّعمة و جالبا للنّقمة. ٤ ٥٨٣ ستم را همين بس كه پس زننده نعمت و جلب كننده عذاب و نقمت است.

٥٨٠٥ ٨٧- كفى بالبغى سالبا للنّعمة.

٤ ٥٨٣ تجاوز و ظلم را همين بس كه رباينده نعمت است.

٥٨٠٦ ٨٨- كن للمظلوم عونا و للظّالم خصما. ٤ ٦٠٣ ياور مظلوم و دشمن ظالم باش.

٥٨٠٧ ٨٩- لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه و صرعة لا تخطوه. ٥ ٢١ هر ستمكارى را كيفرى است كه از آن نگذرد و افتادنى است كه از او خطا نكند.

٥٨٠٨ ٩٠- للباغى صرعة. ٥ ٢٦

ستمكار را افتادنى است.

٥٨٠٩ ٩١- للظّالم انتقام. ٥ ٢٧ ظالم را انتقامى است الهى.

٥٨١٠ ٩٢- للظّالم بكفّه عضّة. ٥ ٢٩ ستمكار را (در قيامت و بلكه در دنيا نيز) دست به دندان گزيدنى است.

٥٨١١ ٩٣- للظّالم من الرّجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة، و يظاهر القوم الظّلمة. ٥ ٤٥ ستمكار از مردان را سه نشانه است: ستم كند به ما فوق خود به نافرمانى كردن، و به زيردست خود به چيره شدن و زور گفتن، و يارى دهد ستمگران ديگر را.

٥٨١٢ ٩٤- ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم. ٥ ٨٩ چيزى مؤثّرتر براى زوال نعمت و شتابان كردن عذاب از برپا داشتن ظلم و ستم نيست.

٥٨١٣ ٩٥- من ظلم ظلم. ٥ ١٤٤ كسى كه ستم كند به او ستم كنند.

٥٨١٤ ٩٦- من بغى كسر. ٥ ١٤٤ كسى كه تجاوز كند، شكسته شود.

٥٨١٥ ٩٧- من ظلم افسد امره. ٥ ١٥٤ كسى كه ظلم كند كارش تباه گردد.

٥٨١٦ ٩٨- من ظلم رعيّته نصر اضداده.

٥ ١٦٨ كسى كه به رعيت خود ظلم كند دشمنان و مخالفان خود را يارى داده است. ٥٨١٧ ٩٩- من ظلم دمّر عليه ظلمه. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند ستمش او را نابود كند.

٥٨١٨ ١٠٠- من بغى عجّلت هلكته. ٥ ١٧٤ كسى كه تجاوز و ظلم كند نابودى‏اش به سوى او بشتابد.

٥٨١٩ ١٠١- من ظلم عظمت صرعته. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند افتادنش بزرگ باشد.

٥٨٢٠ ١٠٢- من ظلم اوبقه ظلمه. ٥ ١٧٦ كسى كه ظلم كند ستمش او را به هلاكت اندازد.

٥٨٢١ ١٠٣- من ظلم قصم عمره. ٥ ١٩٣ كسى كه ظلم كند عمر او شكسته و كوتاه شود.

٥٨٢٢ ١٠٤- من اشفق على نفسه لم يظلم غيره. ٥ ٢٣١ كسى كه بر جان خود بترسد به ديگران ظلم نكند.

٥٨٢٣ ١٠٥- من ظلم عباد اللَّه كان اللَّه خصمه دون عباده. ٥ ٢٥٩ كسى كه به بندگان خدا ظلم كند خدا خصم او است نه بندگان او.

٥٨٢٤ ١٠٦- من كثر تعدّيه كثرت اعاديه.

٥ ٢٧١ كسى كه تعدّى و تجاوزش زياد شد، دشمنانش زياد گردند.

٥٨٢٥ ١٠٧- من كثر ظلمه كثرت ندامته.

٥ ٢٨٤ كسى كه ستمش زياد شد پشيمانى‏اش زياد گردد. ٥٨٢٦ ١٠٨- من سلّ سيف العدوان قتل به.

٥ ٣٠١ كسى كه شمشير دشمنى و ستمكارى را به روى مردم بكشد خود بدان كشته شود. ٥٨٢٧ ١٠٩- من ظلم نفسه كان لغيره أظلم. ٥ ٣٣٠ كسى كه به خويشتن ستم كند نسبت به ديگران ستمكارتر خواهد بود.

٥٨٢٨ ١١٠- من ظلم العباد كان اللَّه خصمه.

٥ ٣٣٧ كسى كه به بندگان ظلم كند، خداوند خصم او خواهد بود.

٥٨٢٩ ١١١- من سلّ سيف البغى غمد فى راسه. ٥ ٣٤٣ كسى كه شمشير ستم به روى مردم بكشد در سرش غلاف شود.

٥٨٣٠ ١١٢- من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه. ٥ ٣٤٨ كسى كه ظلم كند عمرش شكسته شود و ستمش او را به نابودى كشاند.

٥٨٣١ ١١٣- من ركب محجّة الظّلم كرهت ايّامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه در طريق آشكار ظلم سوار شود روزگارى ناخوشايند دارد.

٥٨٣٢ ١١٤- من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه (با وجود توان و قدرت) حق ستمديده را از ستمگر نگيرد، گناهانش بزرگ است.

٥٨٣٣ ١١٥- من عامل رعيّته بالظّلم ازال اللَّه ملكه و عجّل بواره و هلكه. ٥ ٣٥٨ كسى كه با رعيت خود با ظلم و ستم رفتار كند خداوند سلطنتش را زائل و در نابودى و هلاكتش تعجيل كند.

٥٨٣٤ ١١٦- من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان. ٥ ٣٧٣ كسى كه شمشير دشمنى از نيام بكشد عزّت و شوكت سلطنت از او گرفته شود.

٥٨٣٥ ١١٧- من اعان على مسلم فقد برى‏ء من الاسلام. ٥ ٤٦٩ كسى كه به زيان مسلمانى به ديگرى كمك كند از اسلام بيزارى جسته است.

٥٨٣٦ ١١٨- من افحش الظّلم ظلم الكرام.

٦ ١٤ از زشت‏ترين ستمها ستم به كريمان و مردمان بلند مرتبه است.

٥٨٣٧ ١١٩- ما اقرب النّقمة من الظّلوم.

٦ ٦٤ چقدر نزديك است عذاب به شخص ستمكار.

٥٨٣٨ ١٢٠- ما اقرب النّصرة من المظلوم. ٦ ٦٤ چه نزديك است نصرت و يارى به ستمديده و مظلوم.

٥٨٣٩ ١٢١- ما اعظم عقاب الباغى. ٦ ٦٤

چه بزرگ است كيفر ستمكار.

٥٨٤٠ ١٢٢- ما اعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى. ٦ ٧٢ چه بزرگ است گناه كسى كه ستم و تعدى و تجاوز نمايد و گردنكشى و سركشى كند.

٥٨٤١ ١٢٣- ما اقرب النّقمة من اهل البغى و العدوان. ٦ ١١٥ چه نزديك است عذاب به متجاوزان و زورگويان.

٥٨٤٢ ١٢٤- ما اقرب النّقمة من اهل الظّلم و العدوان. ٦ ١٤٧ چه نزديك است عذاب به ستمكاران و زورگويان.

٥٨٤٣ ١٢٥- هيهات ان ينجو الظّالم من اليم عذاب اللَّه و عظيم سطواته. ٦ ٢٠٤ هيهات كه ستمكار رهايى يابد از عذاب دردناك خدا و كيفرهاى بزرگش ٥٨٤٤ ١٢٦- و لئن امهل اللَّه تعالى الظّالم فلن يفوته اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و موضع الشّجا من مجاز ريقه. ٦ ٢٤٢ و سوگند به خدا اگر خداى تعالى مهلت دهد ستمگر را، اما هرگز گرفتن او از خدا فوت نشود (و حتما او را خواهد گرفت) و خدا در كمين او در راهش، و در گلوگاه او يعنى جايگاه گذشتن آب دهانش است.

٥٨٤٥ ١٢٧- ويل للباغين من احكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين.

٦ ٢٣١ واى به حال ستمگران از خداوندى كه حاكم‏ترين حاكمان، و دانا به نهان پنهان كنندگان است.

٥٨٤٦ ١٢٨- لا ترخّصوا لانفسكم ان تذهب بكم فى مذاهب الظّلمة. ٦ ٢٧٨ به نفسهاى خود رخصت ندهيد كه شما را به راههاى ستمگران ببرند.

٥٨٤٧ ١٢٩- لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه. ٦ ٢٨٨ دست خود را باز مكن بر سر كسى كه قدرت دفع آن را ندارد.

٥٨٤٨ ١٣٠- لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا الّا اللَّه. ٦ ٢٨٩ زنهار ستم نكن بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد.

٥٨٤٩ ١٣١- لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فانّه يسعى فى مضرّته و نفعك، و ما جزاء من يسرّك ان تسوءه. ٦ ٣١١ نبايد بزرگ آيد بر تو ستم كسى كه بر تو ستم كرده، زيرا او در راه زيان خود و سود تو تلاش مى‏كند، و پاداش كسى كه تو را شادمان كند اين نيست كه او را بد حال كنى.

٥٨٥٠ ١٣٢- لا سواة كالظّلم. ٦ ٣٥٥ هيچ بدى همچون ستم كردن نيست.

٥٨٥١ ١٣٣- لا ظفر مع بغى. ٦ ٣٥٧ با ظلم و ستم پيروزى نيست.

٥٨٥٢ ١٣٤- لا يؤمن بالمعاد من لا يتحرّج عن ظلم العباد. ٦ ٤١٦ ايمان به معاد و روز جزا ندارد كسى كه باكى از ظلم بندگان خدا ندارد.

٥٨٥٣ ١٣٥- الجور عسوف. ١ ١١ ستم، انسان را از راه به در كند.

٥٨٥٤ ١٣٦- الجور تبعات. ١ ٥٥ ستم پى‏آمدهاى بد دارد.

٥٨٥٥ ١٣٧- الجور مضادّ العدل. ١ ٦٩ روى گرداندن از حق با عدالت جمع نشود و با هم ضدّيت دارد.

٥٨٥٦ ١٣٨- الجور ممحاة. ١ ٦٥ ستم، نابود كننده است.

٥٨٥٧ ١٣٩- الجور احد المدمّرين. ٢ ٢٢ ستم يكى از دو نابود كننده است (يعنى يكى ستم و ديگرى اسباب ديگر نابودى). ٥٨٥٨ ١٤٠- رأس الجهل الجور. ٤ ٥٠ اساس جهالت و نادانى ستم است.

٥٨٥٩ ١٤١- احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى السّيف، و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة

و الانتقام. ٢ ٢٢٥ از كجروى و ستمكارى بپرهيز، كه كجروى كار را به جنگ كشاند و ستمگرى مردم را به سوى جلاى وطن و فرار مردم از منطقه مى‏برد، و در عقوبت و انتقام شتاب كند.

٥٨٦٠ ١٤٢- ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. ٢ ٢٩٧ بر تو باد به پرهيز از جور و ستم كه شخص ستمگر بوى بهشت را نشنود.

٥٨٦١ ١٤٣- اقبح شي‏ء جور الولاة. ٢ ٤٠٠ زشت‏ترين چيزها، ستم زمامداران است.

٥٨٦٢ ١٤٤- الجائر ممقوت مذموم و ان لم يصل من جوره الى ذامّه شي‏ء و العادل ضدّ ذلك. ٢ ٧٨ انسان ستمكار مورد خشم و مذمّت مردم است اگر چه از ستم او به كسى كه او را مذمت مى‏كند چيزى نرسد، و عادل به عكس اين است.

٥٨٦٣ ١٤٥- اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. ٢ ٤٧٤ ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدالت به حساب آورد.

٥٨٦٤ ١٤٦- بئس السّياسة الجور. ٣ ٢٥٤ ستمكارى، بد سياستى است.

٥٨٦٥ ١٤٧- دولة الجائر من الممكنات.

٤ ١٠ دولت ستمكار از ممكنات است. ٥٨٦٦ ١٤٨- زمان الجائر شرّ الازمنة.

٤ ١١٥ دوران ستمكار بدترين دورانها است.

٥٨٦٧ ١٤٩- شرّ اخلاق النّفوس الجور. ٤ ١٧٨ بدترين اخلاق مردم ستمكارى است.

٥٨٦٨ ١٥٠- طاعة الجور توجب الهلك‏

و تأتى على الملك. ٤ ٢٥٨ فرمانبردارى از ستم، موجب هلاكت گردد و پادشاهى را نابود گرداند.

٥٨٦٩ ١٥١- فى الجور الطّغيان. ٤ ٤٠١ در ستمكارى طغيان و سركشى است.

٥٨٧٠ ١٥٢- فى الجور هلاك الرّعيّة. ٤ ٤٠٢ نابودى رعيّت در ستمكارى است.

٥٨٧١ ١٥٣- من جار اهلكه جوره. ٥ ١٧٤ كسى كه ستم كند همان ستمش او را نابود سازد.

٥٨٧٢ ١٥٤- من جار ملكه عظم هلكه.

٥ ٢١٣ كسى كه ستم كند بدانچه در اختيار دارد نابودى‏اش بزرگ گردد.

٥٨٧٣ ١٥٥- من جارت ولايته زالت دولته. ٥ ٢٨٠ كسى كه ستم كند ولايت و سلطنت او، دولت و حكومت او زائل شود.

٥٨٧٤ ١٥٦- من جار قصم عمره. ٥ ١٥٤ كسى كه ستم كند (شيشه) عمرش را شكسته (و كوتاه كند). ٥٨٧٥ ١٥٧- من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به ستم عمل كند خداى تعالى در نابودى‏اش شتاب كند.

٥٨٧٦ ١٥٨- من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه. ٥ ٣٥٩ كسى كه در پادشاهى خود ستم كند مردمان نابودى‏اش را آرزو كنند.

٥٨٧٧ ١٥٩- ويل لمن ساءت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه بد باشد سيره و روش او، و ستم كند بر آنها كه تحت اختيارش هستند و سركشى و تجاوز كند.

٥٨٧٨ ١٦٠- لا تطمع العظماء فى حيفك.

٦ ٢٧٤ بزرگان قوم را در ستم خود به طمع نينداز.

٥٨٧٩ ١٦١- لا خير فى حكم جائر. ٦ ٣٩١ خيرى در حكم زورگو نيست.

٥٨٨٠ ١٦٢- لا جور افظع من جور حاكم.

٦ ٣٨٥ ستمى مصيبت بارتر از ستم حاكم و فرمانروا نيست.

٥٨٨١ ١٦٣- لا يؤمن اللَّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره. ٦ ٤٢٨ از عذاب خدا در امان نيست كسى كه مردم از ستم او در امان نيستند.

٥٨٨٢ ١٦٤- من حمد على الظّلم مكر به.

٥ ٢٧٣ كسى كه بر ستمى كه كرده ستايش شود (در حقيقت) او را فريب داده شده است (و به او دروغ گويند).

٥٨٨٣ ١٦٥- من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. ٦ ٢٦ از لوازم عدالت و دادگسترى دست كشيدن از ظلم و بيدادگرى است.

باب الظن (گمان)

٥٨٨٤ ١- الظّنّ ارتياب. ١ ٥٣ گمان نوعى ترديد و اضطراب است.

٥٨٨٥ ٢- الظّنّ الصّواب من شيم اولى الالباب. ١ ٣٦٥ گمان درست از خصلتهاى خردمندان است.

٥٨٨٦ ٣- الظّنّ يخطى‏ء و اليقين يصيب و لا يخطى‏ء. ١ ٣٧٠ گمان خطا مى‏كند ولى يقين به راه درست مى‏رود و خطا نمى‏كند.

٥٨٨٧ ٤- الظّنّ الصّواب احد الرّأيين.

٢ ١٢ گمان درست يكى از دو رأى و انديشه است.

٥٨٨٨ ٥- اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللَّه سبحانه اجرى الحقّ على ألسنتهم.

٢ ٢٤٦ بپرهيزيد از گمانهاى مردمان با ايمان، زيرا خداى سبحان حق را بر زبان آنان جارى سازد.

٥٨٨٩ ٦- ايّاك ان تغلبك نفسك على ما

تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. ٢ ٣٠٧ بپرهيز از اين كه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن دارى، و غالب نشود بر تو بدانچه يقين بدان دارى كه اين از بزرگترين بديهاست. ٥٨٩٠ ٧- ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب.

٤ ٨١ بسا باشد كه گمان به درستى رسد.

٥٨٩١ ٨- ظنّ المؤمن كهانة. ٤ ٢٧٢ گمان مؤمن نوعى كهانت است. ٥٨٩٢ ٩- ظنّ الرّجل على قدر عقله.

٤ ٢٧٢ گمان مرد به اندازه عقل و خرد او است.

٥٨٩٣ ١٠- ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. ٤ ٢٧٢ گمان انسان ترازوى عقل او است، و كار او راستگوترين شاهد بر اصل و ريشه او است.

٥٨٩٤ ١١- ظنّ العاقل اصحّ من يقين الجاهل. ٤ ٢٧٣ گمان شخص عاقل درست‏تر از يقين آدم جاهل و نادان است.

باب حسن الظن (خوش گمانى)

٥٨٩٥ ١- افضل الورع حسن الظّنّ. ٢ ٤٠٣ برترين پارسايى خوش گمانى (به خداى تعالى) است.

٥٨٩٦ ٢- اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية، فقد ظلم و اعتدى. ٣ ١٨٢ هرگاه چيره شود صلاح و نيكى بر روزگار و مردم آن، و پس از آن مردى بر مرد ديگر گمان بدى ببرد با اين كه چيز بدى از او آشكار نشده، به او ظلم و ستم كرده است.

٥٨٩٧ ٣- حسن ظنّ العبد باللَّه سبحانه على قدر رجائه له. ٣ ٣٨٧ خوش گمانى بنده به خداى سبحان به مقدار اميدى است كه به خدا دارد.

٥٨٩٨ ٤- حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. ٣ ٣٨٤ خوش گمانى به خدا آسودگى دل و سلامت دين است.

٥٨٩٩ ٥- حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٨٥ خوش گمانى به خدا اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٠ ٦- حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. ٣ ٣٨٦ خوش گمانى به خدا از بهترين خصلتها و برترين بهره‏هاست.

٥٩٠١ ٧- حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. ٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا از برترين خويها و بزرگترين بخششهاى الهى است.

٥٩٠٢ ٨- حسن الظّنّ ان تخلص العمل و ترجو من اللَّه ان يعفو عن الزّلل.

٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا اين است كه عمل را پاك و خالص گردانى، و از خداوند اميد آن داشته باشى كه از لغزشهايت بگذرد.

٥٩٠٣ ٩- حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٩٠ خوش گمانى انسان را از گردن‏گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٤ ١٠- لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظّنّ بالايّام. ٥ ٩٧ پندهاى زمانه را در نيافته كسى كه آسايش يافته به خوش گمانى به روزگار.

٥٩٠٥ ١١- من حسن ظنّه اهمل. ٥ ١٣٦ كسى كه به خدا گمانش (به مردم) نيكو باشد سهل گيرد.

٥٩٠٦ ١٢- من حسن ظنّه حسنت نيّته.

٥ ١٦٢ كسى كه گمانش نيكو باشد، نيّت و انديشه‏اش نيز نيكو باشد.

٥٩٠٧ ١٣- من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه.

٥ ٢١٩ كسى كه به تو گمان خير داشت، گمانش را راست گردان.

٥٩٠٨ ١٤- من حسن ظنّه فاز بالجنّة.

٥ ٢٩٨ كسى كه به خدا خوش گمان باشد به بهشت كامياب گردد.

٥٩٠٩ ١٥- من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. ٥ ٣٧٩ كسى كه گمانش به مردم نيكو باشد، دوستى و محبت آنها را دريافت كند.

٥٩١٠ ١٦- من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ احد. ٥ ٤٤٢ كسى كه بدگمان باشد از هر كس وحشت كند.

٥٩١١ ١٧- لا يحسن عبد الظّنّ باللَّه سبحانه الّا كان اللَّه سبحانه عند حسن ظنّه به. ٦ ٤٠٧ هيچ بنده‏اى گمان خود را به خدا نيكو نكند جز آنكه خداى سبحان نزد همان گمان نيكوى او باشد (و به همان گونه كه گمان دارد خداوند با او معامله كند).

باب سوء الظن (بد گمانى)

٥٩١٢ ١- ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر.

٢ ٣٠٨ بپرهيز از اين كه بدگمان شوى (به خدا) كه بدگمانى عبادت را تباه سازد و گناه را بزرگ كند.

٥٩١٣ ٢- الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللَّه سبحانه. ٢ ٦٠ ترس و حرص و بخل غريزه‏ها و سرشتهاى بدى است كه جامع همه آنها بدگمانى به خداى سبحان است.

٥٩١٤ ٣- آفة الدّين سوء الظّنّ. ٣ ١٠١ آفت دين بدگمانى است.

٥٩١٥ ٤- اذا ظهرت الرّيبة ساءت الظّنون. ٣ ١٣٦ هر گاه شك و ترديد آشكار گرديد گمانها بد شود.

٥٩١٦ ٥- اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر. ٣ ١٨٣ هنگامى كه فساد و تباهى بر روزگار و مردم آن چيره شد، و پس از آن مردى بر مرد ديگر خوش گمان بود، خود را در معرض نابودى قرار داده است.

٥٩١٧ ٦- سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ظلم و ستم است.

٥٩١٨ ٧- سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به كسى كه خيانت نمى‏كند از پستى است.

٥٩١٩ ٨- سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور. ٤ ١٣٢ بدگمانى كارها را تباه كند و انسان را بر شرور و بديها برانگيزد.

٥٩٢٠ ٩- سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. ٤ ١٤٥ بدگمانى نابود گرداند همراه خود را و نجات دهد كسى كه از آن دورى گزيند.

٥٩٢١ ١٠- شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله.

٤ ١٧٨ بدترين مردم كسى است كه به هيچ كس اعتماد و وثوق ندارد به خاطر بدگمانى، و هيچ كس نيز به او اعتماد ندارد به خاطر بدكردارى او.

٥٩٢٢ ١١- من ساء ظنّه تامّل. ٥ ١٣٦ كسى كه بدگمان باشد در كارها درنگ كند.

٥٩٢٣ ١٢- من ساء ظنّه ساء همه. ٥ ١٩٧ كسى كه بدگمان باشد بدخيال نيز باشد.

٥٩٢٤ ١٣- من ساء ظنّه ساءت طويّته.

٥ ١٦٢ كسى كه بد باشد گمان او، بد باشد درون و باطن او.

٥٩٢٥ ١٤- من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. ٥ ٣٥٣ هر كس تكذيب كند و دروغ انگارد

بدگمانى به برادرش را، داراى پيمانى درست و دلى آسوده است.

٥٩٢٦ ١٥- من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانهاى بد داشته باشد، اعتقاد خيانت دارد به كسى كه به او خيانت نكند.

٥٩٢٧ ١٦- من ساء ظنّه بمن لا يخون، حسن ظنّه بما لا يكون. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانش بد باشد به كسى كه خيانت نكند، خوش گمان شود به كسى كه چنان نباشد (يعنى خيانت كار باشد).

٥٩٢٨ ١٧- من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. ٥ ٤٠٦ كسى كه بدگمانى بر او غالب شود، صلح و سازشى ميان او و دوستى از او به جاى نخواهد ماند.

٥٩٢٩ ١٨- و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. ٦ ٢٤٤ به خدا سوگند خداى سبحان هيچ مؤمنى را پس از ايمان عذاب نكند، جز به خاطر بدگمانى و بدخلقى او.

٥٩٣٠ ١٩- لا تظنّنّ بكلمة بدرت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا.

٦ ٢٨٦ گمان بد مبر به سخنى كه از كسى سر زند، در جايى كه تو احتمال خيرى در آن سخن مى‏يابى.

٥٩٣١ ٢٠- لا دين لمسي‏ء الظّنّ. ٦ ٣٥٨ بدگمان (به خداى تعالى) دين ندارد.

٥٩٣٢ ٢١- لا ايمان مع سوء ظنّ. ٦ ٣٦٢ ايمانى نيست با بدگمانى به خداى تعالى.

باب الاستظهار (پشت گرمى و كمك گيرى)

٥٩٣٣ ١- افضل العدد الاستظهار. ٢ ٣٧٨ برترين نيروى ذخيره و اندوخته، پشت‏گرمى (به خداى تعالى با انجام اطاعت و فرمانبردارى او) است.

٥٩٣٤ ٢- نعم الحزم الاستظهار. ٦ ١٦٤ دور انديشى، پشت گرمى خوبى است.

٥٩٣٥ ٣- قد يصاب المستظهر. ٤ ٤٦٥ گاه است كه احتياط كار (بر خلاف عادت)

دچار حادثه شود.

باب حسن الظاهر

٥٩٣٦ ١- صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. ٤ ١٩٦ صلاح ظاهر مردمان، نشانه و نمودار درستى درونهاى آنهاست.

باب الظلم (ستم)

٥٧١٩ ١- الظّالم لئيم. ١ ٢٤ ستمكار پست است.

٥٧٢٠ ٢- الظّلم عقاب. ١ ٥٢ ستم عقوبت است (يا موجب عقوبت و عذاب است).

٥٧٢١ ٣- ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ٤ ٢٧٧ به خويشتن ستم كرده كسى كه راضى و خوشنود گشته است به سراى فانى به جاى سراى باقى و پايدار.

٥٧٢٢ ٤- ظلم اليتامى و الايامى، ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ٤ ٢٨١ ستم كردن بر يتيمان و بيوه‏زنان عقوبتهاى الهى را فرود آورد و نعمتها را از اهل آن بربايد.

٥٧٢٣ ٥- يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. ٦ ٤٧٧ روز ستمديده (روز قيامت) بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستمگر بر ستمديده (كه دنيا باشد).

٥٧٢٤ ٦- الظّالم ملوم. ١ ٣٦ ستمگر نكوهيده است.

٥٧٢٥ ٧- البغى يسلب النّعمة. ١ ١٠٣ ستم و زور، نعمت را مى‏ربايد.

٥٧٢٦ ٨- الظّلم يجلب النّقمة. ١ ١٠٣ ستم عذاب و انتقام الهى را جلب كند.

٥٧٢٧ ٩- الظّلم وخيم العاقبة. ١ ١١٧ ستم سرانجامى وخيم و سخت به دنبال دارد.

٥٧٢٨ ١٠- البغى يزيل النّعم. ١ ١٣١ ستم نعمت را زائل كند.

٥٧٢٩ ١١- الظّالم ينتظر العقوبة. ١ ١٦١ ستمگر چشم به راه عذاب و عقوبت است.

٥٧٣٠ ١٢- المظلوم ينتظر المثوبة. ١ ١٦١ مظلوم و ستم رسيده چشم به راه پاداش‏ و ثواب الهى است.

٥٧٣١ ١٣- الظّلم يطرد النّعم. ١ ١٨٦ ستم نعمتها را دور گرداند.

٥٧٣٢ ١٤- البغى يجلب النّقم. ١ ١٨٧ سركشى و ظلم، انتقامهاى الهى را جلب كند.

٥٧٣٣ ١٥- الظّلم يوجب النّار. ١ ٢٠١ ستم موجب دوزخ گردد.

٥٧٣٤ ١٦- البغى يوجب الدّمار. ١ ٢٠١ تجاوز و ستم موجب نابودى گردد.

٥٧٣٥ ١٧- الظّلم الام الرّذائل. ١ ٢٠٢ ستم پست‏ترين صفات نكوهيده است.

٥٧٣٦ ١٨- الظّلم بوار الرّعيّة. ١ ٢٠٣ ستم نابودى رعيّت است.

٥٧٣٧ ١٩- القدرة يزيلها العدوان. ١ ٢١٦ ستم و دشمنى كردن، قدرت را از بين مى‏برد.

٥٧٣٨ ٢٠- الظّلم تبعات موبقات. ١ ٢٢٠ ستم پى‏آمدهايى نابود كننده به دنبال دارد.

٥٧٣٩ ٢١- البغى أعجل عقوبة. ١ ٢٢٢ تجاوز و ظلم شتابان‏ترين عقوبتها را در پى دارد.

٥٧٤٠ ٢٢- الظّلم يدمّر الدّيار. ١ ٢٦٧ ستم شهرها را واژگون كند.

٥٧٤١ ٢٣- الظّلم يردى صاحبه. ١ ٢٧٧ ستم صاحب خود را نابود كند.

٥٧٤٢ ٢٤- البغى سائق الى الحين. ١ ٣٠٣ ستم مى‏راند آدمى را به سوى مرگ.

٥٧٤٣ ٢٥- البغى اعجل شي‏ء عقوبة.

١ ٣٢٠ تجاوز و ستم شتابان‏ترين عقوبت را به دنبال دارد.

٥٧٤٤ ٢٦- المتجبّر الظّالم توبقه آثامه.

١ ٣٦١ آدم گردنكش ستمكار همان گناهانش او را به هلاكت اندازد.

٥٧٤٥ ٢٧- الظّلم جرم لا ينسى. ١ ٣٦٣ ستم گناهى است كه فراموش نشود.

٥٧٤٦ ٢٨- المؤمن لا يظلم و لا يتأثّم.

١ ٣٦٤ شخص مؤمن ستم نكند و به گناه نيز دچار نشود.

٥٧٤٧ ٢٩- البغى يصرع الرّجال و يدنى الآجال. ١ ٣٨٧ زورگويى و ستم مردان را بر زمين افكند و مرگ‏ها را نزديك كند.

٥٧٤٨ ٣٠- الظّالم طاغ ينتظر احدى النّقمتين. ٢ ١٨ ستمكار سركشى است كه چشم به راه يكى از دو عذاب الهى است (دنيايى و آخرتى).

٥٧٤٩ ٣١- الظّلم فى الدّنيا بوار، و فى الآخرة دمار. ٢ ٣١ ستم در دنيا نيستى است و در آخرت نابودى.

٥٧٥٠ ٣٢- الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الامم. ٢ ٣٦ ستم گامها را بلغزاند، و نعمتها را بربايد، و امّتها و ملّتها را نابود گرداند.

٥٧٥١ ٣٣- المتعدّى كثير الاضداد و الاعداء. ٢ ١٤٢ آدم زورگو مخالفان و دشمنان بسيارى دارد.

٥٧٥٢ ٣٤- اذكر عند الظّلم عدل اللَّه فيك و عند القدرة قدرة اللَّه عليك. ٢ ١٩٣ در هنگام ظلم و ستم به ياد آور عدالت و دادگسترى خداى را در خود، و در هنگام قدرت و توانايى قدرت خداوند را بر خويش متذكر شو.

٥٧٥٣ ٣٥- اتّقوا دعوة المظلوم فانّه يسأل اللَّه حقّه و اللَّه سبحانه اكرم من ان يسئل حقّا الّا اجاب. ٢ ٢٤٦ از نفرين و دعاى مظلوم بپرهيزيد، كه او حق خويش از خدا مى‏خواهد، و خداى سبحان كريم‏تر از آن است كه حقى را از او بخواهند جز آنكه اجابت كند و پاسخ دهد.

٥٧٥٤ ٣٦- اتّقوا البغى فانّه يجلب النّقم و يسلب النّعم و يوجب الغير. ٢ ٢٥٠ از زور و ظلم بپرهيزيد كه انتقامها را به سوى خود جلب كند، و نعمتها را سلب كند، و دگرگونى‏ها را موجب گردد.

٥٧٥٥ ٣٧- ابعدوا عن الظّلم فانّه اعظم الجرائم و اكبر المآثم. ٢ ٢٥١ از ستم دورى كنيد، كه عظيم‏ترين جرمها و بزرگترين گناهان است.

٥٧٥٦ ٣٨- ايّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت ايّامه. ٢ ٢٨٩ بر تو باد كه از ستم بگريزى كه هر كه ستم كند روزگارش به بدحالى سپرى شود.

٥٧٥٧ ٣٩- ايّاك و الظّلم فانّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از اين كه ستم كنى، كه در اين صورت از كسى كه بر او ستم كنى بگذرد ولى پى آمد آن بر تو به جاى ماند.

٥٧٥٨ ٤٠- ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر. ٢ ٢٩٤ بپرهيز از ستم كردن كه به راستى ستم شتاب كند در افكندن انسان، و فرود آورد به ستمكار اندوهها و پند گرفتن‏هاى ديگران را.

٥٧٥٩ ٤١- ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه. ٢ ٢٩٦ بپرهيز از ستم كه بزرگترين گناهان است و انسان ستمكار در روز قيامت به ستم خويش معذّب و تحت پيگرد خواهد بود.

٥٧٦٠ ٤٢- ايّاك و البغى فانّ الباغى يعجّل اللَّه له النّقمة و يحلّ به المثلات. ٢ ٣١٣ بپرهيز از ستم كه به راستى شخص ستمگر چنان است كه خداوند در عقوبت او شتاب كند، و عذابهاى عبرت‏انگيز را بر او فرود آورد.

٥٧٦١ ٤٣- ايّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و اثارة كامن الشّرّ المذمّم. ٢ ٣٢٣ بپرهيزيد از در افتادنهاى ستم، و رسوايى‏هاى بى‏وفايى، و برانگيختن بديهاى پنهان و نكوهيده (در نفس شما).

٥٧٦٢ ٤٤- الا و انّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك، و ظلم مغفور لا يطلب، فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللَّه لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ‏

لِمَنْ يَشاءُ و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات، و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا، العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط، و لكنّه ما يستصغر ذلك معه. ٢ ٣٤٥ به راستى كه ستم سه گونه است: ستمى كه آمرزيده نشود، و ستمى كه رها نشود، و ستمى كه آمرزيده شود و بازخواست نشود، اما ستمى كه آمرزيده نشود شرك به خداست، زيرا خداى تعالى فرموده: «به راستى كه خدا نبخشايد كه به او شرك ورزند و بيامرزد جز اين را از هر كه بخواهد» و اما آن ستمى كه آمرزيده شود، ستمى است كه انسان به خويشتن كند نسبت به برخى از خصلتهاى زشت، و اما ستمى كه رها نشود، ستمى است كه برخى از بندگان خدا به برخى ديگر كنند كه عقاب الهى در اينجا سخت است، و چنان نيست كه زخمى باشد به وسيله كاردها و يا زدنى باشد به تازيانه‏ها، بلكه آن عقابى است كه اينها در برابر آن بسيار كوچك شمرده شود.

٥٧٦٣ ٤٥- اخسركم اظلمكم. ٢ ٣٧٠ زيانكارترين شما ستمكارترين شما است.

٥٧٦٤ ٤٦- اقبح الشّيم العدوان. ٢ ٣٧٥ زشت‏ترين خصلتها زورگويى و دشمنى كردن است.

٥٧٦٥ ٤٧- اعجل شي‏ء صرعة البغى.

٢ ٣٨٥ شتابان‏ترين چيزها، از نظر زمين خوردن و افتادن، ظلم و ستم است.

٥٧٦٦ ٤٨- اقبح السّير الظّلم. ٢ ٣٨٥ زشت‏ترين سيره و روش‏ها ستم است.

٥٧٦٧ ٤٩- الام البغى عند القدرة. ٢ ٣٩٣ زشت‏ترين ستم‏ها در هنگام داشتن قدرت است.

٥٧٦٨ ٥٠- انفذ السّهام دعوة المظلوم.

٢ ٣٩٥ نافذترين و كارگرترين تيرها، دعا و نفرين ستمديده و مظلوم است.

٥٧٦٩ ٥١- افحش البغى، البغى على‏

الالّاف. ٢ ٣٩٩ زشت‏ترين ستمها، ستم بر الفت دارندگان با انسان است.

٥٧٧٠ ٥٢- اقبح الظّلم منعك حقوق اللَّه.

٢ ٤٢١ زشت‏ترين ظلمها جلوگيرى كردن تو از حقوق الهى است.

٥٧٧١ ٥٣- ابلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة. ٢ ٤٧٦ رساترين چيزى كه عذاب را به سوى انسان جلب كند، ستم و كفران نعمت است.

٥٧٧٢ ٥٤- اسرع المعاصى عقوبة ان تبغى على من لا يبغى عليك. ٢ ٤٢٨ سريع‏ترين گناهان از نظر كيفر و عقاب اين است كه ستم كنى بر كسى كه به تو ستم نمى‏كند.

٥٧٧٣ ٥٥- اجور النّاس من ظلم من انصفه. ٢ ٤٣٦ ستمكارترين مردم كسى است كه ظلم كند بر كسى كه با او به انصاف عمل كند.

٥٧٧٤ ٥٦- انّ اعجل العقوبة عقوبة البغى. ٢ ٤٨٨ به راستى كه شتابان‏ترين عقابها و كيفرها، كيفر ظلم و تجاوز است.

٥٧٧٥ ٥٧- انّ اسرع الشّرّ عقابا الظّلم.

٢ ٤٨٨ به راستى كه سريع‏ترين بدى‏ها از نظر عقاب و كيفر، ظلم و ستم است.

٥٧٧٦ ٥٨- انّ السّباع همّها العدوان على غيرها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه درندگان، همّ و اندوهشان زورگويى بر ديگران است.

٥٧٧٧ ٥٩- انّ القبح فى الظّلم بقدر الحسن فى العدل. ٢ ٥٠٢ به راستى كه زشتى در ظلم و ستم به اندازه خوبى در عدالت و دادگسترى است.

٥٧٧٨ ٦٠- انّ دعوة المظلوم مجابة عند اللَّه سبحانه لانّه يطلب حقّه، و اللَّه تعالى اعدل ان يمنع ذا حقّ حقّه. ٢ ٥٢٣ به راستى كه نفرين و دعاى ستمديده در پيشگاه خداى سبحان به اجابت رسد، زيرا او حق خويش را مى‏خواهد، و خداى تعالى عادل‏تر از اين است كه مانع حقّ حقدارى بشود.

٥٧٧٩ ٦١- اذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللَّه سبحانه على عقوبتك و ذهاب ما آتيت اليهم عنهم و بقاءه عليك. ٣ ١٦٥ هر گاه وادارد تو را قدرت و توانايى بر ستم كردن مردم، يادآور قدرت و توانايى خداى سبحان را كه بر كيفر تو دارد، و از ميان رفتن ستمى را كه بر ايشان كرده‏اى از ستمديدگان، و ماندن پى‏آمد آن بر دوش تو.

٥٧٨٠ ٦٢- آفة الاقتدار البغى و العتوّ.

٣ ١١٣ آفت اقتدار و توانايى، ظلم و سركشى است.

٥٧٨١ ٦٣- بالظّلم تزول النّعم. ٣ ٢٠٩ به واسطه ظلم است كه نعمتها زوال پذيرد.

٥٧٨٢ ٦٤- بالبغى تجلب النّقم. ٣ ٢٠٩ به واسطه زورگويى و تجاوز است كه عذابها جلب گردد.

٥٧٨٣ ٦٥- بئس الظّلم ظلم المستسلم.

٣ ٢٥٥ چه بد ستمى است ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است.

٥٧٨٤ ٦٦- دعوا طاعة البغى و العناد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد. ٤ ١٢ پيروى ظلم و دشمنى را رها كنيد و راه اطاعت و فرمانبردارى را در پيش گيريد تا در روز رستاخيز نيكبخت شويد.

٥٧٨٥ ٦٧- دوام الظّلم يسلب النّعم و يجلب النّقم. ٤ ٢١ پايدارى و ادامه ظلم نعمت را بربايد، و عذابها را به سوى انسان بكشاند.

٥٧٨٦ ٦٨- راكب الظّلم يدركه البوار.

٤ ٨٥ كسى كه بر مركب ظلم و ستم سوار شده است نيستى و نابودى او را دريابد.

٥٧٨٧ ٦٩- راكب الظّلم يكبو به مركبه.

٤ ٨٥ مركب ظلم، سوار خود را به سر بر زمين زند.

٥٧٨٨ ٧٠- شرّ النّاس من يظلم النّاس.

٤ ١٦٤ بدترين مردم كسى است كه به مردم ظلم كند.

٥٧٨٩ ٧١- شرّ النّاس من يعين على المظلوم. ٤ ١٧٥ بدترين مردم كسى است كه به زيان مظلوم به ظالم كمك كند.

٥٧٩٠ ٧٢- شيئان لا تسلم عاقبتهما: الظّلم و الشّرّ. ٤ ١٨٤ دو چيز است كه سرانجامشان سالم نباشد يكى ظلم و ستم، و ديگرى شرّ و بدى.

٥٧٩١ ٧٣- ظلم الحقّ من نصر الباطل.

٤ ٢٧٣ به حق ظلم كرده كسى كه باطل را يارى داده است.

٥٧٩٢ ٧٤- ظلم الضّعيف افحش الظّلم.

٤ ٢٧٥ ستم بر ناتوان، زشت‏ترين ستمهاست.

٥٧٩٣ ٧٥- ظلم المستسلم اعظم الجرم.

٤ ٢٧٥ ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است بزرگترين جرمها و گناهان است.

٥٧٩٤ ٧٦- ظلم العباد يفسد المعاد. ٤ ٢٧٦ ستم بر بندگان خدا، معاد انسان را تباه سازد.

٥٧٩٥ ٧٧- ظاهر اللَّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. ٤ ٢٧٦ آشكارا به دشمنى خداى سبحان برخاسته كسى كه به بندگان خدا ستم كند.

٥٧٩٦ ٧٨- ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ٤ ٢٧٦ ستم انسان در دنيا نشانه و نمودار بدبختى او است در آخرت.

٥٧٩٧ ٧٩- ظالم النّاس يوم القيمة منكوب بظلمه، معذّب محروب.

٤ ٢٨٠ستم كننده بر مردم در روز قيامت به خاطر ستمش در رنج و نكبت و عذاب دچار گشته و تهيدست خواهد بود.

٥٧٩٨ ٨٠- ظلم المرء يوبقه و يصرعه.

٤ ٢٨٠ ستم انسان او را هلاك كرده و در اندازد.

٥٧٩٩ ٨١- ظلامة المظلومين يمهلها اللَّه سبحانه و لا يهملها. ٤ ٢٨٠ رسيدگى به حقوق ستمديدگان را خداى تعالى مهلت مى‏دهد ولى رها نمى‏كند.

٥٨٠٠ ٨٢- فى احتقاب المظالم زوال القدرة. ٤ ٤٠٧ در اندوختن حقوق ستمديدگان، زوال قدرت نهفته است.

٥٨٠١ ٨٣- فى مظالم العباد احتقاب الآثام. ٤ ٤٠٩ در ستم به حقوق بندگان خدا، اندوختن گناهان است.

٥٨٠٢ ٨٤- قد ينصر المظلوم. ٤ ٤٦٧ محققا ستمديده يارى شود.

٥٨٠٣ ٨٥- كم من نعمة سلبها ظلم. ٤ ٥٤٧ چه بسا نعمتى را كه ظلم و ستم از ميان برده است.

٥٨٠٤ ٨٦- كفى بالظّلم طاردا للنّعمة و جالبا للنّقمة. ٤ ٥٨٣ ستم را همين بس كه پس زننده نعمت و جلب كننده عذاب و نقمت است.

٥٨٠٥ ٨٧- كفى بالبغى سالبا للنّعمة.

٤ ٥٨٣ تجاوز و ظلم را همين بس كه رباينده نعمت است.

٥٨٠٦ ٨٨- كن للمظلوم عونا و للظّالم خصما. ٤ ٦٠٣ ياور مظلوم و دشمن ظالم باش.

٥٨٠٧ ٨٩- لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه و صرعة لا تخطوه. ٥ ٢١ هر ستمكارى را كيفرى است كه از آن نگذرد و افتادنى است كه از او خطا نكند.

٥٨٠٨ ٩٠- للباغى صرعة. ٥ ٢٦

ستمكار را افتادنى است.

٥٨٠٩ ٩١- للظّالم انتقام. ٥ ٢٧ ظالم را انتقامى است الهى.

٥٨١٠ ٩٢- للظّالم بكفّه عضّة. ٥ ٢٩ ستمكار را (در قيامت و بلكه در دنيا نيز) دست به دندان گزيدنى است.

٥٨١١ ٩٣- للظّالم من الرّجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة، و يظاهر القوم الظّلمة. ٥ ٤٥ ستمكار از مردان را سه نشانه است: ستم كند به ما فوق خود به نافرمانى كردن، و به زيردست خود به چيره شدن و زور گفتن، و يارى دهد ستمگران ديگر را.

٥٨١٢ ٩٤- ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم. ٥ ٨٩ چيزى مؤثّرتر براى زوال نعمت و شتابان كردن عذاب از برپا داشتن ظلم و ستم نيست.

٥٨١٣ ٩٥- من ظلم ظلم. ٥ ١٤٤ كسى كه ستم كند به او ستم كنند.

٥٨١٤ ٩٦- من بغى كسر. ٥ ١٤٤ كسى كه تجاوز كند، شكسته شود.

٥٨١٥ ٩٧- من ظلم افسد امره. ٥ ١٥٤ كسى كه ظلم كند كارش تباه گردد.

٥٨١٦ ٩٨- من ظلم رعيّته نصر اضداده.

٥ ١٦٨ كسى كه به رعيت خود ظلم كند دشمنان و مخالفان خود را يارى داده است. ٥٨١٧ ٩٩- من ظلم دمّر عليه ظلمه. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند ستمش او را نابود كند.

٥٨١٨ ١٠٠- من بغى عجّلت هلكته. ٥ ١٧٤ كسى كه تجاوز و ظلم كند نابودى‏اش به سوى او بشتابد.

٥٨١٩ ١٠١- من ظلم عظمت صرعته. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند افتادنش بزرگ باشد.

٥٨٢٠ ١٠٢- من ظلم اوبقه ظلمه. ٥ ١٧٦ كسى كه ظلم كند ستمش او را به هلاكت اندازد.

٥٨٢١ ١٠٣- من ظلم قصم عمره. ٥ ١٩٣ كسى كه ظلم كند عمر او شكسته و كوتاه شود.

٥٨٢٢ ١٠٤- من اشفق على نفسه لم يظلم غيره. ٥ ٢٣١ كسى كه بر جان خود بترسد به ديگران ظلم نكند.

٥٨٢٣ ١٠٥- من ظلم عباد اللَّه كان اللَّه خصمه دون عباده. ٥ ٢٥٩ كسى كه به بندگان خدا ظلم كند خدا خصم او است نه بندگان او.

٥٨٢٤ ١٠٦- من كثر تعدّيه كثرت اعاديه.

٥ ٢٧١ كسى كه تعدّى و تجاوزش زياد شد، دشمنانش زياد گردند.

٥٨٢٥ ١٠٧- من كثر ظلمه كثرت ندامته.

٥ ٢٨٤ كسى كه ستمش زياد شد پشيمانى‏اش زياد گردد. ٥٨٢٦ ١٠٨- من سلّ سيف العدوان قتل به.

٥ ٣٠١ كسى كه شمشير دشمنى و ستمكارى را به روى مردم بكشد خود بدان كشته شود. ٥٨٢٧ ١٠٩- من ظلم نفسه كان لغيره أظلم. ٥ ٣٣٠ كسى كه به خويشتن ستم كند نسبت به ديگران ستمكارتر خواهد بود.

٥٨٢٨ ١١٠- من ظلم العباد كان اللَّه خصمه.

٥ ٣٣٧ كسى كه به بندگان ظلم كند، خداوند خصم او خواهد بود.

٥٨٢٩ ١١١- من سلّ سيف البغى غمد فى راسه. ٥ ٣٤٣ كسى كه شمشير ستم به روى مردم بكشد در سرش غلاف شود.

٥٨٣٠ ١١٢- من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه. ٥ ٣٤٨ كسى كه ظلم كند عمرش شكسته شود و ستمش او را به نابودى كشاند.

٥٨٣١ ١١٣- من ركب محجّة الظّلم كرهت ايّامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه در طريق آشكار ظلم سوار شود روزگارى ناخوشايند دارد.

٥٨٣٢ ١١٤- من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه (با وجود توان و قدرت) حق ستمديده را از ستمگر نگيرد، گناهانش بزرگ است.

٥٨٣٣ ١١٥- من عامل رعيّته بالظّلم ازال اللَّه ملكه و عجّل بواره و هلكه. ٥ ٣٥٨ كسى كه با رعيت خود با ظلم و ستم رفتار كند خداوند سلطنتش را زائل و در نابودى و هلاكتش تعجيل كند.

٥٨٣٤ ١١٦- من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان. ٥ ٣٧٣ كسى كه شمشير دشمنى از نيام بكشد عزّت و شوكت سلطنت از او گرفته شود.

٥٨٣٥ ١١٧- من اعان على مسلم فقد برى‏ء من الاسلام. ٥ ٤٦٩ كسى كه به زيان مسلمانى به ديگرى كمك كند از اسلام بيزارى جسته است.

٥٨٣٦ ١١٨- من افحش الظّلم ظلم الكرام.

٦ ١٤ از زشت‏ترين ستمها ستم به كريمان و مردمان بلند مرتبه است.

٥٨٣٧ ١١٩- ما اقرب النّقمة من الظّلوم.

٦ ٦٤ چقدر نزديك است عذاب به شخص ستمكار.

٥٨٣٨ ١٢٠- ما اقرب النّصرة من المظلوم. ٦ ٦٤ چه نزديك است نصرت و يارى به ستمديده و مظلوم.

٥٨٣٩ ١٢١- ما اعظم عقاب الباغى. ٦ ٦٤

چه بزرگ است كيفر ستمكار.

٥٨٤٠ ١٢٢- ما اعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى. ٦ ٧٢ چه بزرگ است گناه كسى كه ستم و تعدى و تجاوز نمايد و گردنكشى و سركشى كند.

٥٨٤١ ١٢٣- ما اقرب النّقمة من اهل البغى و العدوان. ٦ ١١٥ چه نزديك است عذاب به متجاوزان و زورگويان.

٥٨٤٢ ١٢٤- ما اقرب النّقمة من اهل الظّلم و العدوان. ٦ ١٤٧ چه نزديك است عذاب به ستمكاران و زورگويان.

٥٨٤٣ ١٢٥- هيهات ان ينجو الظّالم من اليم عذاب اللَّه و عظيم سطواته. ٦ ٢٠٤ هيهات كه ستمكار رهايى يابد از عذاب دردناك خدا و كيفرهاى بزرگش ٥٨٤٤ ١٢٦- و لئن امهل اللَّه تعالى الظّالم فلن يفوته اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و موضع الشّجا من مجاز ريقه. ٦ ٢٤٢ و سوگند به خدا اگر خداى تعالى مهلت دهد ستمگر را، اما هرگز گرفتن او از خدا فوت نشود (و حتما او را خواهد گرفت) و خدا در كمين او در راهش، و در گلوگاه او يعنى جايگاه گذشتن آب دهانش است.

٥٨٤٥ ١٢٧- ويل للباغين من احكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين.

٦ ٢٣١ واى به حال ستمگران از خداوندى كه حاكم‏ترين حاكمان، و دانا به نهان پنهان كنندگان است.

٥٨٤٦ ١٢٨- لا ترخّصوا لانفسكم ان تذهب بكم فى مذاهب الظّلمة. ٦ ٢٧٨ به نفسهاى خود رخصت ندهيد كه شما را به راههاى ستمگران ببرند.

٥٨٤٧ ١٢٩- لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه. ٦ ٢٨٨ دست خود را باز مكن بر سر كسى كه قدرت دفع آن را ندارد.

٥٨٤٨ ١٣٠- لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا الّا اللَّه. ٦ ٢٨٩ زنهار ستم نكن بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد.

٥٨٤٩ ١٣١- لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فانّه يسعى فى مضرّته و نفعك، و ما جزاء من يسرّك ان تسوءه. ٦ ٣١١ نبايد بزرگ آيد بر تو ستم كسى كه بر تو ستم كرده، زيرا او در راه زيان خود و سود تو تلاش مى‏كند، و پاداش كسى كه تو را شادمان كند اين نيست كه او را بد حال كنى.

٥٨٥٠ ١٣٢- لا سواة كالظّلم. ٦ ٣٥٥ هيچ بدى همچون ستم كردن نيست.

٥٨٥١ ١٣٣- لا ظفر مع بغى. ٦ ٣٥٧ با ظلم و ستم پيروزى نيست.

٥٨٥٢ ١٣٤- لا يؤمن بالمعاد من لا يتحرّج عن ظلم العباد. ٦ ٤١٦ ايمان به معاد و روز جزا ندارد كسى كه باكى از ظلم بندگان خدا ندارد.

٥٨٥٣ ١٣٥- الجور عسوف. ١ ١١ ستم، انسان را از راه به در كند.

٥٨٥٤ ١٣٦- الجور تبعات. ١ ٥٥ ستم پى‏آمدهاى بد دارد.

٥٨٥٥ ١٣٧- الجور مضادّ العدل. ١ ٦٩ روى گرداندن از حق با عدالت جمع نشود و با هم ضدّيت دارد.

٥٨٥٦ ١٣٨- الجور ممحاة. ١ ٦٥ ستم، نابود كننده است.

٥٨٥٧ ١٣٩- الجور احد المدمّرين. ٢ ٢٢ ستم يكى از دو نابود كننده است (يعنى يكى ستم و ديگرى اسباب ديگر نابودى). ٥٨٥٨ ١٤٠- رأس الجهل الجور. ٤ ٥٠ اساس جهالت و نادانى ستم است.

٥٨٥٩ ١٤١- احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى السّيف، و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة

و الانتقام. ٢ ٢٢٥ از كجروى و ستمكارى بپرهيز، كه كجروى كار را به جنگ كشاند و ستمگرى مردم را به سوى جلاى وطن و فرار مردم از منطقه مى‏برد، و در عقوبت و انتقام شتاب كند.

٥٨٦٠ ١٤٢- ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. ٢ ٢٩٧ بر تو باد به پرهيز از جور و ستم كه شخص ستمگر بوى بهشت را نشنود.

٥٨٦١ ١٤٣- اقبح شي‏ء جور الولاة. ٢ ٤٠٠ زشت‏ترين چيزها، ستم زمامداران است.

٥٨٦٢ ١٤٤- الجائر ممقوت مذموم و ان لم يصل من جوره الى ذامّه شي‏ء و العادل ضدّ ذلك. ٢ ٧٨ انسان ستمكار مورد خشم و مذمّت مردم است اگر چه از ستم او به كسى كه او را مذمت مى‏كند چيزى نرسد، و عادل به عكس اين است.

٥٨٦٣ ١٤٥- اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. ٢ ٤٧٤ ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدالت به حساب آورد.

٥٨٦٤ ١٤٦- بئس السّياسة الجور. ٣ ٢٥٤ ستمكارى، بد سياستى است.

٥٨٦٥ ١٤٧- دولة الجائر من الممكنات.

٤ ١٠ دولت ستمكار از ممكنات است. ٥٨٦٦ ١٤٨- زمان الجائر شرّ الازمنة.

٤ ١١٥ دوران ستمكار بدترين دورانها است.

٥٨٦٧ ١٤٩- شرّ اخلاق النّفوس الجور. ٤ ١٧٨ بدترين اخلاق مردم ستمكارى است.

٥٨٦٨ ١٥٠- طاعة الجور توجب الهلك‏

و تأتى على الملك. ٤ ٢٥٨ فرمانبردارى از ستم، موجب هلاكت گردد و پادشاهى را نابود گرداند.

٥٨٦٩ ١٥١- فى الجور الطّغيان. ٤ ٤٠١ در ستمكارى طغيان و سركشى است.

٥٨٧٠ ١٥٢- فى الجور هلاك الرّعيّة. ٤ ٤٠٢ نابودى رعيّت در ستمكارى است.

٥٨٧١ ١٥٣- من جار اهلكه جوره. ٥ ١٧٤ كسى كه ستم كند همان ستمش او را نابود سازد.

٥٨٧٢ ١٥٤- من جار ملكه عظم هلكه.

٥ ٢١٣ كسى كه ستم كند بدانچه در اختيار دارد نابودى‏اش بزرگ گردد.

٥٨٧٣ ١٥٥- من جارت ولايته زالت دولته. ٥ ٢٨٠ كسى كه ستم كند ولايت و سلطنت او، دولت و حكومت او زائل شود.

٥٨٧٤ ١٥٦- من جار قصم عمره. ٥ ١٥٤ كسى كه ستم كند (شيشه) عمرش را شكسته (و كوتاه كند). ٥٨٧٥ ١٥٧- من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به ستم عمل كند خداى تعالى در نابودى‏اش شتاب كند.

٥٨٧٦ ١٥٨- من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه. ٥ ٣٥٩ كسى كه در پادشاهى خود ستم كند مردمان نابودى‏اش را آرزو كنند.

٥٨٧٧ ١٥٩- ويل لمن ساءت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه بد باشد سيره و روش او، و ستم كند بر آنها كه تحت اختيارش هستند و سركشى و تجاوز كند.

٥٨٧٨ ١٦٠- لا تطمع العظماء فى حيفك.

٦ ٢٧٤ بزرگان قوم را در ستم خود به طمع نينداز.

٥٨٧٩ ١٦١- لا خير فى حكم جائر. ٦ ٣٩١ خيرى در حكم زورگو نيست.

٥٨٨٠ ١٦٢- لا جور افظع من جور حاكم.

٦ ٣٨٥ ستمى مصيبت بارتر از ستم حاكم و فرمانروا نيست.

٥٨٨١ ١٦٣- لا يؤمن اللَّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره. ٦ ٤٢٨ از عذاب خدا در امان نيست كسى كه مردم از ستم او در امان نيستند.

٥٨٨٢ ١٦٤- من حمد على الظّلم مكر به.

٥ ٢٧٣ كسى كه بر ستمى كه كرده ستايش شود (در حقيقت) او را فريب داده شده است (و به او دروغ گويند).

٥٨٨٣ ١٦٥- من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. ٦ ٢٦ از لوازم عدالت و دادگسترى دست كشيدن از ظلم و بيدادگرى است.

باب الظن (گمان)

٥٨٨٤ ١- الظّنّ ارتياب. ١ ٥٣ گمان نوعى ترديد و اضطراب است.

٥٨٨٥ ٢- الظّنّ الصّواب من شيم اولى الالباب. ١ ٣٦٥ گمان درست از خصلتهاى خردمندان است.

٥٨٨٦ ٣- الظّنّ يخطى‏ء و اليقين يصيب و لا يخطى‏ء. ١ ٣٧٠ گمان خطا مى‏كند ولى يقين به راه درست مى‏رود و خطا نمى‏كند.

٥٨٨٧ ٤- الظّنّ الصّواب احد الرّأيين.

٢ ١٢ گمان درست يكى از دو رأى و انديشه است.

٥٨٨٨ ٥- اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللَّه سبحانه اجرى الحقّ على ألسنتهم.

٢ ٢٤٦ بپرهيزيد از گمانهاى مردمان با ايمان، زيرا خداى سبحان حق را بر زبان آنان جارى سازد.

٥٨٨٩ ٦- ايّاك ان تغلبك نفسك على ما

تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. ٢ ٣٠٧ بپرهيز از اين كه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن دارى، و غالب نشود بر تو بدانچه يقين بدان دارى كه اين از بزرگترين بديهاست. ٥٨٩٠ ٧- ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب.

٤ ٨١ بسا باشد كه گمان به درستى رسد.

٥٨٩١ ٨- ظنّ المؤمن كهانة. ٤ ٢٧٢ گمان مؤمن نوعى كهانت است. ٥٨٩٢ ٩- ظنّ الرّجل على قدر عقله.

٤ ٢٧٢ گمان مرد به اندازه عقل و خرد او است.

٥٨٩٣ ١٠- ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. ٤ ٢٧٢ گمان انسان ترازوى عقل او است، و كار او راستگوترين شاهد بر اصل و ريشه او است.

٥٨٩٤ ١١- ظنّ العاقل اصحّ من يقين الجاهل. ٤ ٢٧٣ گمان شخص عاقل درست‏تر از يقين آدم جاهل و نادان است.

باب حسن الظن (خوش گمانى)

٥٨٩٥ ١- افضل الورع حسن الظّنّ. ٢ ٤٠٣ برترين پارسايى خوش گمانى (به خداى تعالى) است.

٥٨٩٦ ٢- اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية، فقد ظلم و اعتدى. ٣ ١٨٢ هرگاه چيره شود صلاح و نيكى بر روزگار و مردم آن، و پس از آن مردى بر مرد ديگر گمان بدى ببرد با اين كه چيز بدى از او آشكار نشده، به او ظلم و ستم كرده است.

٥٨٩٧ ٣- حسن ظنّ العبد باللَّه سبحانه على قدر رجائه له. ٣ ٣٨٧ خوش گمانى بنده به خداى سبحان به مقدار اميدى است كه به خدا دارد.

٥٨٩٨ ٤- حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. ٣ ٣٨٤ خوش گمانى به خدا آسودگى دل و سلامت دين است.

٥٨٩٩ ٥- حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٨٥ خوش گمانى به خدا اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٠ ٦- حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. ٣ ٣٨٦ خوش گمانى به خدا از بهترين خصلتها و برترين بهره‏هاست.

٥٩٠١ ٧- حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. ٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا از برترين خويها و بزرگترين بخششهاى الهى است.

٥٩٠٢ ٨- حسن الظّنّ ان تخلص العمل و ترجو من اللَّه ان يعفو عن الزّلل.

٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا اين است كه عمل را پاك و خالص گردانى، و از خداوند اميد آن داشته باشى كه از لغزشهايت بگذرد.

٥٩٠٣ ٩- حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٩٠ خوش گمانى انسان را از گردن‏گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٤ ١٠- لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظّنّ بالايّام. ٥ ٩٧ پندهاى زمانه را در نيافته كسى كه آسايش يافته به خوش گمانى به روزگار.

٥٩٠٥ ١١- من حسن ظنّه اهمل. ٥ ١٣٦ كسى كه به خدا گمانش (به مردم) نيكو باشد سهل گيرد.

٥٩٠٦ ١٢- من حسن ظنّه حسنت نيّته.

٥ ١٦٢ كسى كه گمانش نيكو باشد، نيّت و انديشه‏اش نيز نيكو باشد.

٥٩٠٧ ١٣- من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه.

٥ ٢١٩ كسى كه به تو گمان خير داشت، گمانش را راست گردان.

٥٩٠٨ ١٤- من حسن ظنّه فاز بالجنّة.

٥ ٢٩٨ كسى كه به خدا خوش گمان باشد به بهشت كامياب گردد.

٥٩٠٩ ١٥- من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. ٥ ٣٧٩ كسى كه گمانش به مردم نيكو باشد، دوستى و محبت آنها را دريافت كند.

٥٩١٠ ١٦- من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ احد. ٥ ٤٤٢ كسى كه بدگمان باشد از هر كس وحشت كند.

٥٩١١ ١٧- لا يحسن عبد الظّنّ باللَّه سبحانه الّا كان اللَّه سبحانه عند حسن ظنّه به. ٦ ٤٠٧ هيچ بنده‏اى گمان خود را به خدا نيكو نكند جز آنكه خداى سبحان نزد همان گمان نيكوى او باشد (و به همان گونه كه گمان دارد خداوند با او معامله كند).

باب سوء الظن (بد گمانى)

٥٩١٢ ١- ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر.

٢ ٣٠٨ بپرهيز از اين كه بدگمان شوى (به خدا) كه بدگمانى عبادت را تباه سازد و گناه را بزرگ كند.

٥٩١٣ ٢- الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللَّه سبحانه. ٢ ٦٠ ترس و حرص و بخل غريزه‏ها و سرشتهاى بدى است كه جامع همه آنها بدگمانى به خداى سبحان است.

٥٩١٤ ٣- آفة الدّين سوء الظّنّ. ٣ ١٠١ آفت دين بدگمانى است.

٥٩١٥ ٤- اذا ظهرت الرّيبة ساءت الظّنون. ٣ ١٣٦ هر گاه شك و ترديد آشكار گرديد گمانها بد شود.

٥٩١٦ ٥- اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر. ٣ ١٨٣ هنگامى كه فساد و تباهى بر روزگار و مردم آن چيره شد، و پس از آن مردى بر مرد ديگر خوش گمان بود، خود را در معرض نابودى قرار داده است.

٥٩١٧ ٦- سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ظلم و ستم است.

٥٩١٨ ٧- سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به كسى كه خيانت نمى‏كند از پستى است.

٥٩١٩ ٨- سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور. ٤ ١٣٢ بدگمانى كارها را تباه كند و انسان را بر شرور و بديها برانگيزد.

٥٩٢٠ ٩- سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. ٤ ١٤٥ بدگمانى نابود گرداند همراه خود را و نجات دهد كسى كه از آن دورى گزيند.

٥٩٢١ ١٠- شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله.

٤ ١٧٨ بدترين مردم كسى است كه به هيچ كس اعتماد و وثوق ندارد به خاطر بدگمانى، و هيچ كس نيز به او اعتماد ندارد به خاطر بدكردارى او.

٥٩٢٢ ١١- من ساء ظنّه تامّل. ٥ ١٣٦ كسى كه بدگمان باشد در كارها درنگ كند.

٥٩٢٣ ١٢- من ساء ظنّه ساء همه. ٥ ١٩٧ كسى كه بدگمان باشد بدخيال نيز باشد.

٥٩٢٤ ١٣- من ساء ظنّه ساءت طويّته.

٥ ١٦٢ كسى كه بد باشد گمان او، بد باشد درون و باطن او.

٥٩٢٥ ١٤- من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. ٥ ٣٥٣ هر كس تكذيب كند و دروغ انگارد

بدگمانى به برادرش را، داراى پيمانى درست و دلى آسوده است.

٥٩٢٦ ١٥- من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانهاى بد داشته باشد، اعتقاد خيانت دارد به كسى كه به او خيانت نكند.

٥٩٢٧ ١٦- من ساء ظنّه بمن لا يخون، حسن ظنّه بما لا يكون. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانش بد باشد به كسى كه خيانت نكند، خوش گمان شود به كسى كه چنان نباشد (يعنى خيانت كار باشد).

٥٩٢٨ ١٧- من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. ٥ ٤٠٦ كسى كه بدگمانى بر او غالب شود، صلح و سازشى ميان او و دوستى از او به جاى نخواهد ماند.

٥٩٢٩ ١٨- و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. ٦ ٢٤٤ به خدا سوگند خداى سبحان هيچ مؤمنى را پس از ايمان عذاب نكند، جز به خاطر بدگمانى و بدخلقى او.

٥٩٣٠ ١٩- لا تظنّنّ بكلمة بدرت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا.

٦ ٢٨٦ گمان بد مبر به سخنى كه از كسى سر زند، در جايى كه تو احتمال خيرى در آن سخن مى‏يابى.

٥٩٣١ ٢٠- لا دين لمسي‏ء الظّنّ. ٦ ٣٥٨ بدگمان (به خداى تعالى) دين ندارد.

٥٩٣٢ ٢١- لا ايمان مع سوء ظنّ. ٦ ٣٦٢ ايمانى نيست با بدگمانى به خداى تعالى.

باب الاستظهار (پشت گرمى و كمك گيرى)

٥٩٣٣ ١- افضل العدد الاستظهار. ٢ ٣٧٨ برترين نيروى ذخيره و اندوخته، پشت‏گرمى (به خداى تعالى با انجام اطاعت و فرمانبردارى او) است.

٥٩٣٤ ٢- نعم الحزم الاستظهار. ٦ ١٦٤ دور انديشى، پشت گرمى خوبى است.

٥٩٣٥ ٣- قد يصاب المستظهر. ٤ ٤٦٥ گاه است كه احتياط كار (بر خلاف عادت)

دچار حادثه شود.

باب حسن الظاهر

٥٩٣٦ ١- صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. ٤ ١٩٦ صلاح ظاهر مردمان، نشانه و نمودار درستى درونهاى آنهاست.


4

5

6