• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5630 / دانلود: 2544
اندازه اندازه اندازه
زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

استجابت دعاى امام سجّاد

از ثابت بنانى نقل شده است كه گفت: من به همراه عدّه اى از عباد بصره همچون ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى ومالك بن دينار به حج مشرف شده بوديم. چون به مكّه رسيديم متوجّه كمبود آب شديم. كمبود بارندگى موجب تشنگى بيش از حد مردم شده بود. مكيان و زايران خانه حق، به ما التماس كرده و مى خواستند كه آبشان دهيم. آنگاه ما به كعبه رفتيم و طواف كرديم و با خضوع و زارى در كنارخانه كعبه به دعا پرداختيم امّا دعاهايمان اجابت نشد. ما در همين حال وهوا بوديم كه ناگهان جوانى كه حزن و اندوه از چهره اش مى باريد، نمايان شد. چند بار به گرد كعبه طواف كرد و آنگاه به سوى ما آمد وگفت:

اى مالك بن دينار و اى ثابت بنانى و اى ايوب سجستانى و اى صالح مرى واى عتبه غلام و اى حبيب فارسى و اى سعد و اى عمر و اى صالح اعمى و اى رابعه و اى سعدانه و اى جعفر بن سليمان!

ما گفتيم: بفرماييد اى جوان. پرسيد: آيا در ميان شما يكى نيست كه خداوند او را دوست بدارد؟ گفتيم: اى جوان بر ما دعا كردن است و بر اواجابت گفتن. گفت: از كعبه دور شويد كه اگر در ميان شما يك تن بود كه خدا او را دوست مى داشت دعايش را پاسخ مى گفت.

سپس خود به كعبه در آمد و به سجده بيفتاد. مى شنيدم كه در سجده اش مى گفت: سرورم تورا به محبّتت به من سوگند، مكّيان را از باران سيراب كن.

ثابت گويد: هنوز سخنش تمام نشده بود كه باران همچون دهانه هاى مشك باريدن گرفت. پرسيدم: اى جوان! از كجا دانستى كه خداوند تو رادوست دارد؟!

فرمود: اگر او مرا دوست نمى داشت به زيارت خودش فرا نمى خواند.پس چون مرا به ديدار خويش نايل گردانيد دانستم كه دوستم دارد. بنابراين او را به محبّتش به من سوگند دادم و او هم دعايم را اجابت فرمود.سپس از ما دور شد واين ابيات را خواند:

مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ يُغْنِهِ

مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَذاكَ الشَّقى(32)

ما ضرّ فِى الطَّاعَةِ ما نالَهُ

في طاعَةِ اللَّهِ وَماذا لَقى(33)

ما يَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَيْرِ التُّقْى

وَالْعِزُّ كُلَّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقى(34)

پس گفتم: اى مكيّان اين جوان كه بود؟ گفتند: على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام . از منهال بن عمرو در خبرى نقل شده است كه گفت: به حج رفتم و با على بن الحسينعليهما‌السلام ديدار كردم. او پرسيد: حرمله بن كاهل چه مى كند؟ گفتم: او را زنده در كوفه ديدم.

پس آن حضرت دستهايش را بالابرد وسپس گفت: خدايا گرماى آهن را به وى بچشان! خدايا حرارت آتش را به وى بچشان! پس از مدّتى به سوى مختار رفتم. ناگاه ديدم عدّه اى دوان دوان به سوى او آمدند و عرض كردند: اى امير مژده! حرمله دستگير شد.

حرمله از چنگ مختار گريخته و خود را پنهان كرده بود. مختار نيزدستور داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند و به آتش بسوزانندش.

امام زين العابدينعليه‌السلام هر روز دعا مى كرد كه خدا قاتل پدرش را به وى مقتول بنماياند. پس چون مختار قاتلان امام حسينعليه‌السلام را كشت، سرعبيد اللَّه بن زياد وعمر بن سعد را با فرستاده اى از جانب خود به سوى آن حضرت فرستاد و به فرستاده اش گفت: او سجّادعليه‌السلام شب را به نمازمى ايستد و چون سپيده بردمد نماز صبح مى خواند، و مى خوابد، سپس برمى خيزد و مسواك مى كند وآنگاه برايش غذا مى آورند.

پس چون به درخانه آن حضرت رسيدى، در باره او بپرس. اگر گفتند كه بر سفره نشسته وغذا پيش رويش نهاده اند، از او اجازه ورود بگير و اين هر دو سر را برسفره او بنه و بگو كه مختار به تو سلام رساند وگفت: اى فرزند رسول خدا خداوند انتقام تو را گرفت.

فرستاده مختار، مأموريت خود را همان گونه كه دستور گرفته بودانجام داد. پس چون امام زين العابدينعليه‌السلام سرهاى ابن زياد و ابن سعد را برسفره غذايش ديد به سجده در افتاد و گفت: «خدا را سپاس كه دعايم رامستجاب كرد و كين مرا از قاتلان پدرم گرفت».

آنگاه براى مختار دعا كرد و براى او پاداش نيكو درخواست كرد(35)

هنگامى كه به گوشه اى از شخصيّت امام زين العابدينعليه‌السلام پى مى بريم و با فناى او در ذات خداوند و ذوب او در عشق خداوندى و خلوصش ازآلودگي هاى مادى آشنا مى شويم، به گوشه اى از فلسفه ولايت و رهبرى نيزآگاهى مى يابيم ومى توانيم بفهميم كه چرا در اسلام آيات و روايات اين همه بر اصل ولايت و رهبرى سفارش و تأكيد كرده اند. زيرا ولايتى همچون ولايت امام سجّادعليه‌السلام است كه توان پالايش نفس انسانى را دارد.و آن را به معراج كمال مى رساند.

ولايت پيامبران و امامان به جامعه مؤمن، رنگ ايمان مى بخشد و عمل به تعاليم اولياى خدا را براى آن آسان مى گرداند و به جامعه امكان حركت درپى اين الگوها و شخصيّتهاى خدايى و پيروى از آنان را مى دهد. بعلاوه اين گونه رهبرى، گلزار عشق به خدا را در دل مردم آبيارى مى كندو آن را از پژمردگى وافسردگى در امان مى دارد، چرا كه دوستى و محبّت اولياى خدا از محبّت خداوند سر چشمه مى گيرد، همچنان كه جويبارهااز چشمه اى جوشان. حتّى مى توان گفت كه محبّت اولياى خدا امتدادمحبّت خداست، البته شواهد ونمونه هاى فراوانى مى توان براى اين سخن ارايه داد.

چگونه شخصى مى تواند ادعاى خدا دوستى كند امّا كسى همچون امام زين العابدينعليه‌السلام را كه با عبادت و تهجد به درگاه خداوند، در عشق خداغرق شده است، دوست نداشته باشد؟! آيا مگر خداوند نفرموده است:

( قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ) (36)

«بگو اگر مرا دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خداوند دوستتان بدارد.»

اينك بياييد تا جرعه اى از اين چشمه جوشان عشق خدا بر داريم...

بياييد بيش از گذشته دوستان خدا را دوست بداريم، باشد كه دلهاى مااز هواهاى دنيوى و از محبّت مردم ناپاك و پست، پاك و پاكيزه گردد...

ولادت و دوران زندگى امام سجّادعليه‌السلام

امام زين العابدينعليه‌السلام در كوران رويدادهاى سياسى كه در تكوين امّت اسلام و ترسيم خطوط و ويژگيهاى تاريخى آن نقش بسزايى داشتند، قرارگرفته بود.

در خانه امير مؤمنان امام علىعليه‌السلام ديده به جهان گشوده بود. در آن هنگام امام على مبارزه اى تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفيّن و نهروان را آغاز كرده بود. پدر حضرت سجّاد، امام حسين، در آن روزگار علاوه بر همكارى با پدرش در اداره امور مسلمانان، فرماندهى سپاه اسلام را نيزبر عهده داشت.

بى گمان اين رويدادهاى سهمگين كه تا امروز نيز پس از گذشت چهارده قرن در محيط ما تأثير داشته، در شخصيّت اين مولود بزرگوار،اثر شگرفى از خود بر جاى نهاد. اين برهه پر آشوب با قتل خليفه سوّم تؤام بوده و از پى آن بنى اميّه به خونخواهى عثمان برخاستند.

مادر امام سجّاد

در كتابهاى تاريخ آمده است كه مادر امام سجّادعليه‌السلام «شهربانو» دخترآخرين پادشاه ساسانى «يزدگرد سوّم» بوده است.

امپراتورى ايران، همچون هر نظام جاهلى ديگر بر ظلم و ستم وسياستهاى طبقاتى استوار بود. با درخشيدن نور اسلام، اين نظام همچون درختى پوك وپوسيده كه از وزش بادهاى سهمناك ريشه كن مى شود، نابود شد. پادشاه ايران از شهرى به شهرى مى گريخت تا آنكه سر انجام درخراسان به قتل رسيد وخانواده اش در همان شهر ماندگار شدند تا آنكه خراسان در روزگار خلافت عثمان در سال 32 هجرى به دست مسلمانان فتح شد و خانواده امپراتور مقتول ايران، به اسارت مسلمانان در آمدندوبه مدينه آورده شدند.

چون آنها را در پيشگاه خليفه سوّم و اصحاب بزرگ پيامبر حاضر كردند، امير مؤمنان على بن ابيطالب عثمان را به گراميداشت خاندان يزد گرد تشويق كرد و بدين منظور حديثى ازپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى او خواند كه فرموده بود: «عزيزان قومى را كه به ذلّت افتاده اند، گرامى داريد». شايد يكى از حكمتهاى اين سخن دلجويى ازمردمى باشد كه همواره سران وبزرگان خود را مورد احترام قرار مى دادند، تا مبادا پرده هاى كينه و دشمنى ميان آنان و پذيرش اسلام، مانعى ايجادكند. چون عثمان در اين باره درنگ كرد، امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود:

«به خاطر خدا سهم خود و سهم بنى هاشم را از اينان آزاد كردم».

انصار و مهاجران نيز در اين كار از آن حضرت پيروى كردند. خليفه هم چاره اى جز اين فرا روى خود نديد. آنگاه امام على پيشنهاد داد كه هر يك از اسرا را به حال خود بگذارند تا همسرى مناسب براى خود برگزينند.يكى از دختران يزد گرد؛ امام حسين را برگزيد و دوّمى نيز امام حسن وبنابه قولى محمّد ابن ابى بكر را به همسرى خود انتخاب كرد.

«شهربانو» در اين سال بار دارشد و در نيمه جمادى الاوّل سال 33هجرى نخستين فرزند خويش را به دنيا آورد و در همان روزهاى اول پس از زايمان بدرود حيات گفت. سپس يكى از كنيزان امام حسين متكفّل نگهدارى كودك شد.

بدين ترتيب. امام زين العابدين در دامن آن كنيزبزرگ شد. مردم مى پنداشتند كه آن زن مادر واقعى امام سجّاد است درحالى كه او كنيز امام حسين بود.(37)

امام سجّاد هفت ساله بود كه پدر بزرگش، اميرمؤمنانعليه‌السلام در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد. پس از چند ماه اهل بيت به مدينه بازگشتند، جايى كه على بن الحسين در خانه هاى آكنده از بوى خوش پياميرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رشد كرده بود. امام هفده ساله بود كه عمويش امام حسن مجتبى را با زهر به شهادت رساندند.

امام سجّاد در سايه پدر بزرگوارش امام حسين، نقش رهبرى را درروياروئى با ارتداد جاهليّت مآب اموى را تجربه مى كرد.

در باره ويژگى اين مبارزه وريارويى آرام و مخفيانه، اطلاعات اندكى در دست است. در واقع ازاين دوره تنها سخنرانيهاى امام حسينعليه‌السلام بر عليه معاويه ونامه هاى آتشين آن حضرت به او وقيامهايى كه به رهبرى اصحاب پيامبر كه هواخواه اهل بيت آن حضرت بودند، براى ما باقى مانده است.

امّا به نظر نگارنده همين اطلاعات اندك مى تواند تصوير كاملى ازاوضاع سياسى كه امام سجّاد در زمان پدرش، يعنى در سنين جوانى با آن دست به گريبان بوده، در پيش روى ما به نمايش بگذارد.

پس از عاشورا

اين نيروى جنبش سياسى در زمان معاويه، هر چه بود در واقع به مثابه آتشى در زير خاكستر به شمار مى آمد كه معاويه با زيركى معروف خويش و با وسايل گوناگون همچون بذل و بخشش اموال و مناصب، به عنوان حق السكوت به آزمندان و خوراندن عسل زهر آلود به آزادگان، اين وضعيّت را ايجاد كرده بود.

جريانهاى سياسى بى صبرانه در انتظار نابودى معاويه بودند از همين روحادثه كربلا، در واقع جرقه اى بود كه آتش انقلابها را در چهارگوشه جهان اسلام بر افروخت اين حادثه درست در زمانى روى داد كه وارث ابوسفيان و مرد زيرك عرب (معاويه) چشم از جهان بر بست بدين ترتيب، بامرگ معاويه عصر انقلابهاى مخالف «جاهليّت پنهان» آغاز گرديد.

پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام ، مدينة الرسول به قيام برخاست ويزيدبن معاويه را از حكومت بر كنار كرد. در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كردو خواهان خلافت شد. در كوفه، قيامى به رهبرى سليمان بن صرد و سپس به رهبرى مختار صورت پذيرفت. بدين سان، وقوع قيامها و انقلاب ها و يژگى حيات سياسى حاكم بر كشور اسلامى و شيوه و روش شاخص آن در رويا رويى با طغيان و تباهى به شمار مى آمد.

از اين رو مى توانيم روزگار زندگى امام سجّادعليه‌السلام به ويژه اندكى پس ازواقعه عاشورا را عصر قيامها و انقلابها نامگذارى كنيم.

انقلاب به خودى خود هدفى مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس همين ارزشهاى والايى است، كه موجبات انقلابها را فراهم مى آورد. وگرنه زيان اين انقلابها فراتر و بزرگتر از سود آن خواهد بود. آيا مگر انقلاب فى نفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاى امنيّت و ايجاداضطراب و خونريزى نيست؟ البته! بنابر اين انقلاب وضعيتى استثنائى است كه عقلا آن را نمى پسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خودرا از همان اهداف والايى كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد،كسب مى كند. انقلاب به معنى كلى خود، مردم را از تاريكيهاى جمودونادانى و ستم به روشنايى حركت وعقل و عدالت هدايت مى كند، ويژگى و شاخصه زندگى پيامبران و امامان وبندگان نيك خداوند گشته است.

از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بى تفاوتى را از دل مى زدايدوابرهاى درهم و تاريك ستم و تجاوز را از تشكيلات انقلابيون دوروپراكنده مى سازد، وكابوس طغيان و تباهى را از جامعه ريشه كن مى كند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و باشرف مى گردد. از اين روست كه وحى نيز در ضمن تعبير «قيام براى خدا» بر هدف انقلابها تأكيد كرده است. خداوند متعال مى فرمايد:

( قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ ِ...) (38)

«بگو همانا شما را به يك سخن پند مى دهم آن كه بخاطر خدا قيام كنيد...»

و نيز مى فرمايد:( قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ ) (39)

«نگهداران عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد.»

همچنين وضعيّت انقلابهايى كه به بركت شهادت امام حسينعليه‌السلام تمام آفاق ديار اسلام را فراگرفته بود، به هويّت ورنگ و روح و ارزش نيازداشت تا در ضمير امّت استوار گردد و همچون بارقه اى زود گذر و طوفانى گذرا از پرتو افشانى و حركت باز نايستد. اين انقلاب مى بايست راهى مكتبى و مستقيم براى خود برگزيند تا آلت دست افراد آزمند يا متهورى همچون عبداللَّه بن زبير، كه از انقلاب به بدترين شكل سوء استفاده مى كردند، قرار نگيرد.

ابن زبير پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام به منبر مى رود و بر آن حضرت درود مى فرستد و قاتلش را لعن مى كند و آنگاه يزيد را از خلافت خلع مى كند امّا همين كه پايه هاى حاكميتش را مستحكم مى پندارد، كينه خودرا با اهل بيت پيامبر آشكار مى گرداند و حتّى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم درود نمى فرستد.

بنابر اين، به خاطر آن كه اوضاع انقلابى، مركب راهوار هر قدرت طلب نشود، و كسانى همچون ابن زبير از آن سوء استفاده نكنند، امام سجّادعليه‌السلام گام به صحنه نهاد تا هويّت مكتبى و رنگ الهى و شكوه و جلال انقلاب را كه در ارزشهاى وحى نمود مى يافت و راه راست و استوارى راكه شريعت خداوند آن را ترسيم كرده بود، بدان باز ببخشد.

شايد بتوان گفت كه اين حياتى ترين نقش رهبرى بود كه امام سجّادعليه‌السلام بدان همّت گمارد. اين نقش هيچ گاه پيامد وضعيّت مزاجى وجسمانى امام نبود و يا ربطى به اين نداشت كه مثلاً آن حضرت خودشاهد وقايع فاجعه آميزى همچون واقعه كربلا بوده و آن واقعه در وى تأثير بسيار نهاده و جز گريه و شيون و زارى در طول زندگى خود، دست به كارى ديگر نزده است!

آرى، واقعه كربلا «عاشورا» در روح بزرگ آن حضرت اثرى ژرف ازخود بر جاى نهاد. امّا نبايد فراموش كرد، كه امام معصوم تكليف الهى خويش را انجام مى دهد.

نه آنچه را كه حالتهاى روحى روانى اش بر وى مقرّر مى دارند. دليل ما بر اين امر آن است كه امام زين العابدين كه روح بزرگوارش به تهجد و گريه عجين گشته پس از شهادت پدرش، همراه باحضرت زينب پيام رسان عاشورا مى شود. آيا مى دانيد پيام عاشورا چه بود؟ اين پيام، پيام زخمهاى فردى انقلابى، و خونى جوشان، و دردى طغيانگر و قيامى آرام ناپذير بود.

مگر خطبه آتشين آن حضرت در ميان كوفيان، آن هم پس از گذشت سه روز از فاجعه كربلا را نشينده ايد كه چه سان احساس همدردى آنان را برانگيخت و از دلهايشان زنگار ترس وترديد را زدود تا آنجا كه مردم به آن حضرت گفتند: هر چه مى خواهى به ما فرمان ده. مطيع فرمان توييم. ما يزيد را خواهيم گرفت و از كسانى كه به تو و ما ستم كرده اند، بيزارى مى جوييم.

امّا آن حضرت به آنها گفت:

«درخواست من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما».

اينك به قسمتهايى از اين سخنرانى پر شور و انقلابى گوش فرا دهيد.

امام سجّادعليه‌السلام به مردم اشاره كرد. همه ساكت شدند. آنگاه خدا راستود و بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درود فرستاد و فرمود:

«اى مردم! هر كه مرا مى شناسد، خوب مى داند كه من كيستم و آن كه مرانمى شناسد، اينك خودم را به او معرفى مى كنم. من على پسر حسين پسر على هستم. من پسر كسى هستم كه در كنار رود فرات سر بريده شد. من پسر كسى هستم كه حرمتش دريده شد و ثروت و دارايى اش به يغما رفت. پس شما باكدامين چشم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى نگريد، آن هنگام كه به شما مى فرمايد: عترتم را كشتيد وحرمتم را دريديد پس از امّت من نيستيد» سپس آن حضرت گريست.(40)

و نيز هنگامى كه آن حضرت را به اسيرى نزد ابن زياد بردند، با وى كه مى پنداشت تا ابد بر خط مكتبى پيروز شده، به ستيز برخاست و فرمود:

«بزودى ما و شما خواهيم ايستاد (در پيشگاه خداوند) و مورد پرسش قرار خواهيم گرفت. آنگاه شما چه پاسخى خواهيد داد؟ ولى، به خاطر دشمنى با جدّ ما به دوزخ برده خواهيد شد».(41)

زمانى كه ابن زياد آهنگ قتل امام را كرد، آن حضرت به او گفت:

«آيا تو مرا به قتل تهديد مى كنى؟! مگر نمى دانى كه قتل براى ما عادت است، و شهادت كرامتى براى ما از جانب خداوند است».

موضع گيرى آن حضرت در برابر طاغوت و جنايتكار بزرگى مانند يزيدكه از هيچ جنايت زشتى در سالهاى كوتاه حكومتش فرو گذارى نكرد، اوج مبارزه و نمونه اى والا در جهاد با كلمه به شمار مى آيد.

يك بار ديگر نيز، زمانى كه خطيب يزيد در مسجد جامع اموى اهل بيت پيامبرعليهم‌السلام را مورد دشنام و ناسزا قرار داد، امام سجّاد به پاسخ گويى برخاست و گفت:

«واى بر تو اى سخنران خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى ودوزخ را جايگاه خود گردانيدى!»

سپس به يزيد نگاه كرد و از او خواست كه بر منبر رود. يزيد چاره اى جز قبول درخواست امام نداشت. چون امام سجّادعليه‌السلام بر منبر قرار گرفت آن خطبه بليغ را كه هنوز صداى آن در جهان انعكاس دارد، ايراد كرد.

وقتى طاغوت عراق، حجاج بن يوسف ثقفى، خانه كعبه را ويران كردامام سجادعليه‌السلام به او گفت «اى حجاج! آهنگ بناى ابراهيم و اسماعيل كردى و آن را در كوى و خيابان افكندى و به يغمايش بردى. انگارمى پندارى كه اين ميراث توست».

حجاج با شنيدن اين سخنان بر فراز منبررفت و مردم را سوگند داد كه هر چه برده اند بازپس بياورند.(42) بنابراين شجاعت، خوى و خصلت امام چهارم بود امّا شرايطى كه آن حضرت درآن به سر مى برد، از كمبود انقلاب و شجاعت خبرى نبود.

زيرا واقعه كربلا، ضمير امّت را از شجاعت آكنده بود در عوض اين دوران به ويژگى ايمانى كه مرتبط با انقلاب و اهداف ارزشمند آن بود، نياز شديد داشت، و از همين رو، امام كوشش خود را به اين سمت متوجّه كرد! برخى ازساده انديشان مى پندارند كه اين امر، از شخصيّت امام سجّادعليه‌السلام نشأت مى گيرد چنان كه در باره پيامبران نيز معتقدند كه فداكارى ابراهيم و صبرنوح و تندى موسى و زهد عيسىعليهم‌السلام و اخلاق حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ديگرصفات متمايز هر يك از فرستادگان خدا، ويژگى خاصّ شخصيتى آنان ومعلول حالات مزاجى ايشان بوده است. حال آنكه اينان از ياد برده اند كه خداوند خود آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.

در واقع خداوند هر كجا حكمتش اقتضا كند رسالت خويش را همان جا مى نهد.

ويژگيهايى كه از هر يك از پيامبران ظاهر شده، مطابق با شرايطى بوده كه در آن مى زيسته و نيز طبق روحيه مردمانى بوده كه با آنها سروكار داشته اند.

تا آنجا كه اگر فرض كنيم پيامبرى در مقام و موقعيّت پيامبرى ديگرمبعوث مى شد، بدون ذره اى كم و كاست همان رفتارى را پيش مى گرفت كه آن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيش گرفته بود.

هر يك از ائمه همچون انبيا، برنامه اى داشته اند كه مطابق آن عمل مى كرده اند و اين برنامه در ضمن سياق تاريخى كه در آن مى زيسته اند، طراحى شده بود.

امام سجّادعليه‌السلام نيز بر مبناى اين برنامه الهى عمل كرد. زندگى آن حضرت قلّه عبادت و زارى به درگاه خدا و نشر روح ايمان در جامعه وتربيت مردانى بزرگ همچون زهرى و سعيد بن جبير و عمر بن عبداللَّه سبيعى و... در زهد و تهجد بود.

بدين سان برنامه امام سجّادعليه‌السلام راه امامتش را ترسيم كرده بود. برنامه آن حضرت تأكيد بر بعد روحى بود مضافاً آنكه آن حضرت طلايه دار ديگرامامان در حوادث دشوار پس از خود بود با اين تفاوت كه نياز به اين بعدروحى در زمان امام زين العابدين بيشتر احساس مى شد و براى همين آن حضرت نيز بيشتر در اين جهت تلاش مى كرد. امّا پرسش اينجاست كه: امام چگونه از عهده اين مهم بر آمده؟ واز چه راهى براى رسيدن به اين هدف بزرگ استفاده كرد؟

روش امام زين العابدين در تربيّت روحى

از آنجا كه ائمه هدى، براى تمام نسلها در هر ديار و دوره اى مشعلهاى فروزان حقّند و از آنجا كه شرايط حاكم بر يك ديار و دوره با آنچه برديار ودوره اى ديگر تفاوت دارد و از آنجا كه خداوند، رسالتهاى خويش را با بر انگيختن حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جانشينان معصوم حضرتش پايان بخشيده است، پس حكمتش اقتضا مى كند كه سيره هر يك از آنان جهت هدايت با روشى خاص متمايز باشد، تا روشهاى گوناگون آنان، گنجينه اى پر بار براى مردم باشد. تا هر كس مطابق با خود و شرايط ويژه اى كه در آن به سر مى برد، از آنها بهره گيرد.

شيوه ايمانى امام على بن الحسينعليهما‌السلام همان شيوه اى است كه به طوركلى با شرايطى كه اينك در برخى از كشورهاى ما به چشم مى خورد،تناسب دارد. زيرا خداوند حالت انقلابى را به ما ارزانى داشته كه اين حالت همواره به روح ايمانى روز افزونى نيازمند است تا مباد انقلاب ازراه مستقيم و دينى خويش جدا گردد، و سياست و منافع وشرايط آن، طهارت ايمانى را كه تلاشگران راه خدا بدان نيازمندند از بين ببرد.