• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5629 / دانلود: 2544
اندازه اندازه اندازه
زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

روش و برنامه امامعليه‌السلام چه بود؟

اولاً: بندگان مخلص و پاكدل پيش از آنكه به زبان، مردم را به خدافرا بخوانند، باكردار خويش راه خدا را تبليغ مى كنند. آنان به مردم فرمانى نمى دهند مگر آنكه خود پيش از آنان، آن كار را انجام داده باشند.

زندگى امام سجّاد، صفحه ايمانى تابناك و پاكى بود كه ما در فصل ديگر درباره آن سخن خواهيم گفت. صحابى مشهور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، جابر بن عبداللَّه انصارى در باره امام سجّاد گفته است: در فرزندان پيامبران كسى راچون على بن الحسين نديدم!

ثانياً: تربيّت نسلى از علماى ربّانى كه آنان نيز به نوبه خود دانشمندان و انقلابيون و بندگان صالح را تربيت كردند. بدين سان تعاليم امام از طريق جانهاى پاك سلسله وار به ديگران انتقال مى يافت.

در ميان اين افراد، مردانى از عرب و موالى بودند و هر يك داستان وتاريخى براى خود داشتند. بياييد از عطر خوش سيره حواريون و ياران امام سجادعليه‌السلام كه اكثراً از تابعين بودند، اندكى بهره مند شويم:

الف - سعيد بن جبير يكى از اين تابعين بود كه روح ايمان را از امام زين العابدينعليه‌السلام بر گرفته بود. او در عبادت و جهاد سر مشق بود و به «بصير العلماء» شهرت داشت. تمام قرآن را در دو ركعت مى خواندوآوازه علم ودانش او در ميان دانشمندان چنان بود كه مى گفتند: بر روى زمين كسى نيست جز آنكه به دانش سعيد بن جبير نيازمند است.(43)

سعيد به دست طاغوت عراق، حجاج، به شهادت رسيد. امام صادق درباره او فرمود:

«سعيد بن جبير به على بن الحسين اقتدا مى كرد و على هم او رامى ستود. علّت اينكه حجاج او را كشت نيز همين بود. سعيد مردى راست كردار بود».(44)

از متن گفتگوى پر شورى كه ميان او وجلاّد فرومايه بنى اميّه رد وبدل شده، مى توان به اوج استقامت و پايدارى اين دانشمند ربّانى پى برد.

گفته اند چون او را نزد حجاج بن يوسف ثقفى بردند، حجاج به اوگفت: تو شقى بن كسير هستى.

سعيد پاسخ داد: مادرم مرا بهتر مى شناسد او مرا سعيد بن جبير نام نهاد.

همچنين نقل كرده اند كه حجاج از وى پرسيد كه دوست دارى چگونه كشته شوى؟ سعيد پاسخ داد: تو خود انتخاب كن حجاج گفت: چرا؟سعيد پاسخ داد: چون مرا بهر روشى كه بكشى من تو را در روز قيامت به همان شيوه به قتل مى رسانم.

ب - ابو اسحاق عمر بن عبداللَّه سبيعى همدانى از ياران مورد اعتماد امام سجادعليه‌السلام بود. وى در عبادت به مرتبه اى رسيده بود كه درباره اش مى گفتندكه در آن روزگار عابدتر از وى كسى نبود چرا كه هر شب يك بار قرآن راختم مى كرد و چهل سال نماز صبح را با وضوى نماز شب به جاى مى آورد.او محدّث بود و در نزد عام و خاص هيچ كس در نقل روايت از او موثّق تربه شمار نمى آمد.(45)

ج - «زهرى» در دربار امويّان كار مى كرد. روزى مردى را مجازات كرد و آن مرد هنگام مجازات جان سپرد. اين امر موجب ترس و وحشت او شد و در نتيجه از دربار گريخت. و براى مدت نُه سال در يكى از غارهااعتكاف گزيد. امام سجّادعليه‌السلام در سفر خود به حج، در ميان راه او را ديدبه وى گفت:

«من بر تو از يأست بيش از گناهت مى ترسم. ديه اى براى خانواده (مقتول) بفرست و خود به سوى خانواده ات روانه شو. در پى دينت باش».

زهرى گفت: سرورم مشكل مراحل كردى. خدا خود آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.

زهرى به خانه خود رفت و در شمار ياران امام على بن الحسينعليهما‌السلام جاى گرفت. از اين رو يكى از بنى مروان به طعنه به او مى گفت: زهرى، پيامبرت، (يعنى امام سجاد) چه مى كند؟!(46)

از اين روايت مى توان پى برد كه خداوند چه گونه مردم را به وسيله امام هدايت مى كند تا آنجا كه كار گزار بنى اميّه و يكى از بزرگترين ومشهورترين علما در نزد فرقه هاى اسلامى همچون زهرى را به راه راست رهبرى مى نمايد.

د - سعيد بن مسيب بن حزن از تابعين بزرگى بود كه به دست اميرمؤمنان تربيّت شده بود و در خط اهل بيتعليهم‌السلام جاى داشت و جزواصحاب برگزيده امام سجّاد بود آن حضرت در باره وى فرموده است:

«سعيد بن مسيب داناترين مردم به آثار گذشتگان است».(47)

روزى، مردى به سعيد گفت: هيچ كس را از فلانى پرهيز كارتر نديدم. سعيد گفت: آيا على بن الحسين را ديده اى؟ مرد گفت: نه. سعيد گفت: من هيچ كس را از او پرهيزگارتر نديدم.(48)

علاوه بر اينها گروه بسيارى از علماى بزرگ اسلام نيز بوده اند كه درس زهد وتقوا و تفسير و حكمت و فقه را از محضر امام سجّادعليه‌السلام فراگرفتند. شيخ مفيد در اين باره مى گويد: فقها از آن حضرت، دانشهاى بسيارى فراگرفتند و مواعظ ودعاها و فضايل قرآن و حلال و حرام را ازآن حضرت ياد گرفته، و حفظ كردند.

ابن شهرآشوب گويد: كمتر كتابى در زهد و موعظه يافت مى شود كه درآن از قول امام زين العابدين روايتى نقل نشده باشد.(49)

امام سجّاد به طلاب علم كه در مدينه به ديدارش مى آمدند، بسياراحترام مى گذاشت و اين امر را سفارش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانست.دانشمندان پيش از آنكه از علم و معرفت آن حضرت بر خوردار گردند ازرفتار ايشان، هدايت وپرهيزكارى را الهام مى گرفتند.

براستى چه كسى بود كه نور خدا را در اين چهره الهى و از چشمى كه ازترس خدا سرشار بود و پيشانى كه در اثر سجود پينه بسته بود و زبانى كه هيچ گاه از ياد خدا غافل نمى شد و كلاً از سيره او كه نور خدا از آن تابان بود، الهام نگيرد؟!

عبداللَّه بن حسن مى گويد: مادرم فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام مرامى گفت كه در محضر على بن الحسين بنشينم. من هيچ گاه در محضر اوننشستم مگر آنكه وقتى بر مى خاستم از او خيرى آموخته بودم. اين خير ياترس از خدا بود كه با ديدن خدا ترسى وى در دلم ايجاد مى شد و يا دانشى بود كه از او بهره مند مى شدم.(50)

موج فتوحات اسلامى، هر روز كشور جديدى را فرا مى گرفت و بخش تازه اى به پيكر حكومت اسلامى اضافه مى كرد امّا اين پيكر به محركى ايمانى نياز داشت تا فرهنگها و سنّتها و منافع گوناگون را در بوته امّت واحده، ذوب كند.

امام زين العابدينعليه‌السلام و ياران و هواداران وى، با به كار بستن راههاوشيوه هاى گوناگون مسئوليّت اين مهم را بر دوش داشتند. آن حضرت به موالى بسيار احترام مى گذاشت. موالى مردمى بودند كه پس از فتح كشورهايشان به وسيله اسلام و بهره ورى كافى از معارف الهى؛ به دين اسلام گرايش مى يافتند.

بسيارى از موالى، جز و ياران خوب امام سجّادعليه‌السلام بودند امام نيز دراستوار ساختن ارزشهاى الهى در دل گروهى از افراد برگزيده آنان، شيوه اى بى نظير داشت. بدين ترتيب كه برده اى را مى خريد و با بهترين شيوه با اوبر خورد مى كرد و پس از مدّتى وى را آزاد مى كرد و براى آنان امكانات يك زندگى خوب را فراهم مى نمود بنابر اين هر يك از اين بردگان آزادشده، به صورت يك رسانه تبليغاتى براى امام سجّاد در ميان افراد قوم خود در مى آمدند.

بياييد پيش از آنكه بدانيم امام سجّادعليه‌السلام چگونه بردگان خود را آزادمى كرد به شيوه رفتارى آن حضرت با ايشان نگاهى بيفكنيم. در واقع اين اخلاق حسنه، براى بردگان در كنار هدايت مستقيم آن امام خود مكتبى عملى محسوب مى شد.

يكى از راويان به نام عبد الرزاق مى گويد: كنيز على بن الحسينعليهما‌السلام براى ايشان آب آورد تا آماده نماز شود. ناگهان آفتابه از دست كنيز افتادوبه صورت امام سجّاد اصابت كرد و صورت آن حضرت را مجروح نمود.امام سرش را بلند كرد و به كنيز نگريست. كنيز گفت: خداوند مى فرمايد:( وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ ) امام فرمود: خشم را فرو خوردم. كنيز گفت:( وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ) امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشايد. كنيزگفت:( وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) امام فرمود: برو كه در راه خداوند عزّ و جل آزادى!(51)

آن حضرت با بردگانى كه در نظر گروهى از مردم آن روزگار، سرشتى جز سرشت انسان داشتند، اين گونه برخورد مى كرد، چگونه مى توان قبول كرد كه اين اخلاق والا در آنان مؤثر واقع نشود؟! روايت زير نيز صحنه والايى از گذشت وجوانمردى وايثار آن حضرت را به نمايش مى گذارد:

عدّه اى ميهمان نزد آن حضرت نشسته بودند. امام از خدمتكارش خواست كه زودتر گوشتى را كه در تنور بود برايش بياورد. خدمتكار به سرعت آنرا به طرف امام آورد امّا ناگهان چنگكى كه در دست داشت،افتاد و به سر يكى از پسران آن حضرت كه زير پلكان بود، خورد و او راكشت امام به خدمتكار كه متحيّر و نگران شده بود فرمود: «تو آزادى چون عمداً مرتكب اين قتل نشدى» وآنگاه خود به كار كفن و دفن فرزندش پرداخت.(52)

يكى از بردگان آزاد شده امام سجّادعليه‌السلام متولّى آباد ساختن زمين آن حضرت شد. امّا وى نتوانست اين كار را به خوبى انجام دهد و در نتيجه باعث خرابيهاى بسيار گرديد. امام از اين بابت عصبانى و ناراحت شد و باتازيانه اى كه در دست داشت بر آن فرد زد، امّا از كرده خود پشيمان شد.چون به منزل خويش بازگشت، در پى آن شخص فرستاد. وقتى آن فرد آمدديد كه امام سجّاد برهنه نشسته و تازيانه را هم پيش روى خود دارد. اوفكر كرد كه حتماً امام مى خواهد او را مجازات كند از اين رو بيشترترسيد. امام سجاد به او گفت:

«من در باره تو كارى كردم كه اصلاً پيش از آن سابقه نداشت. آنچه كردم لغزشى بود كه از من سر زد. اين تازيانه را بگير و مرا قصاص كن».

مرد گفت: سرورم! به خدا سوگند من گمان كردم كه تو مى خواهى مرامجازات كنى حال آنكه من نيز مستحق مجازات هستم، پس چگونه شمارا قصاص كنم؟!

امام گفت: واى بر تو قصاص كن! مرد گفت: پناه بر خدا! شما بى گناه و بى تقصيريد. امام چند بار ديگر از آن مرد خواست كه وى را قصاص كندو آن مرد نيز هر بار با گفتار خود امام را بزرگ مى داشت. چون امام زين العابدينعليه‌السلام ديد كه آن مرد او را قصاص نمى كند فرمود: «حال كه مراقصاص نمى كنى آن زمين به عنوان صدقه براى توست».(53)

آنچه گفته شد نمونه هايى از اخلاق والاى امام در برخورد با موالى بود.شيوه بنده آزاد كردن امام نيز شيوه اى بسيار متمايز بود كه تاريخ آن را باشكوه وشگفتى روايت مى كند. ابن طاووس در كتاب «شهر رمضان» كه معروف به «اقبال الاعمال» است از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده است كه فرمود: وقتى ماه رمضان فرا مى رسيد، على بن الحسين هيچ يك ازغلامان و كنيزانش را توبيخ نمى كرد، و چنانچه بنده اى مرتكب خطا وگناه مى شد آن گناه را پيش خود يادداشت مى كرد كه فلان غلام اين گناه را درروز فلان انجام داد و يا فلان كنيز اين گناه را مرتكب شد. تا اينكه شب آخر ماه مبارك فرا مى رسيد، امام همه را به گرد خود جمع مى كرد و ياد داشتهاى خود را بيرون مى آورد.

سپس مى فرمود: فلانى تو چنين وچنان كردى امّا من تو را تاديب نكردم و آيا به خاطر مى آورى؟ بنده مى گفت: آرى به ياد دارم اى فرزند رسول خدا. امام به همين ترتيب تمام بندگانش را باز خواست مى كرد و از آنان اقرار مى گرفت، سپس خود درميانشان مى ايستاد و مى گفت: بانك بر آريد و بگوييد:

«اى على بن الحسين، پروردگارت تمام اعمال تو را گرد آورده همچنان كه تو تمام اعمال ما را گرد آورده اى. نزد او كتابى است كه به حق بر تو سخن مى گويد و هيچ كوچك و بزرگى را فرو گذار نكرده، جز آنكه تمام آنها را گرد آورده است. و تو هر آنچه را كه كرده اى نزد او حاضرمى يابى چنان كه ما تمام آنچه را كه كرده ايم نزد تو حاضر مى بينيم. پس عفو كن و بگذر تا خداوند تو را ببخشايد و از تو بگذرد. كه او مى فرمايد:پس ببخشاييد و چشم بپوشيد. آيا دوست نداريد كه خداوند (گناهانتان را) براى شما بيامرزد»؟! امام سجّادعليه‌السلام اين سخنان را مى گفت و به آنان تلقين مى كرد و خدمتكارانش با آن حضرت همصدا مى شدند. امام در ميان آنان مى ايستاد و مى گريست و مى گفت:

«پروردگارا! تو ما را فرمودى كه از كسانى كه به ما ستم كرده اند، بگذريم وما كسانى را كه در حق ما ستم كرده بودند، بخشيديم چنان كه تو خود به مافرموده بودى پس از ما بگذر كه تو، به عفو و بخشش از ما و مأموران سزاوارترى. معبودا كرم كردى. پس مرا مورد اكرام قرار ده چون من بادرخواست از تو به خير و نيكى دست يافتم پس مرا با بهره مندان از خودت درآميز. اى كريم!».

سپس به خدمتكارانش روى مى كرد و مى گفت: من شما را بخشيدم پس آيا شما هم از بديهاى من درگذشتيد؟ همانا من فرمانروايى بد، پست، ستمگر وتحت فرمان پادشاهى كريم، بخشنده، دادگر، نيكى كننده و نعمت دهنده هستم.

غلامان و كنيزان مى گفتند: سرورا! ما از تو گذشتيم حال آنكه تو هيچ بدى در حق ما مرتكب نشدى. آنگاه امام سجاد به آنان مى فرمود: بگوييدخداوندا از على بن الحسين بگذر چنان كه او از ما گذشت. و او را از آتش رهايى بخش چنان كه او ما را از بندگى رهانيد.

غلامان اين سخنان را تكرار مى كردند و امام سجّادعليه‌السلام مى فرمود:«آمين رب العالمين. برويد كه شما را عفو كردم و آزادتان ساختم به اين اميد كه من نيز مورد بخشش قرار گيرم و آزاد شوم». پس چون روز عيدفطر فرامى رسيد، به آنان انعام هايى مى داد كه ايشان را مصون مى داشت واز آنچه مردمان داشتند، بى نياز مى ساخت.

هر ساله در آخرين شب ماه رمضان، بيست بنده يا اندكى كم و زيادآزاد مى كرد و مى فرمود: خداوند متعال در هر شب از ماه رمضان، هنگام افطار هفتاد هزار دوزخى را از آتش مى رهاند. چون آخرين شب ماه رمضان فرا رسد، حضرت سجادعليه‌السلام به همان تعداد كه در طول ماه آزادكرده بود، بنده آزاد مى كند و مى فرمود: «من دوست دارم كه خداوند مرا ببيند كه در خانه ام در سراى دنيا بنده ها را آزاد مى كنم، به اين اميد كه اوهم مرا از دوزخ برهاند».

هيچ خدمتكارى را بيش از يك سال به كار نمى گرفت. وقتى بنده هايى را در آغاز يا ميانه سال مى خريد، با فرا رسيدن شب عيد فطر آنها را آزادمى ساخت، وبه جاى آنها غلامان ديگرى به خدمت مى گرفت و سپس آنها را هم آزاد مى كرد. شيوه آن حضرت تا هنگام شهادت اين چنين بود. امام سياهان را بى آنكه به آنها نيازى داشته باشد، مى خريد و با خود به عرفات مى آورد و بديشان كار خود را روا مى كرد و چون كارش با آنهاتمام مى شد دستور مى داد كه آنها را آزاد كنند و بديشان انعام و مال دهند.(54)

نقش امام در تبليغات مكتبى

تبليغ مكتبى، يعنى فراخوانى آشكار مردم به خدا و ارزشهايى الهى،كه وحى، مردم را بدانها دعوت كرده است. در منطق اسلامى شايد بتوان كلمه «اذان» را با واژه تبليغ مترادف دانست. هنگامى كه دعوت به خدامهم ترين ركن براى رسالتهاى الهى محسوب شود، مى توان تبليغات را بُعد اساسى و مهم آن به شمار آورد.

واقعه وحشتناك و فجيع عاشورا يكى از بزرگترين انگيزه هاى تبليغاتى بود. مگر امام حسينعليه‌السلام نفرموده است كه: من كشته اشكم؟ مگر از ائمه اهل بيت احاديث متواتر درباره فضيلت گريه بر امام حسين و زيارت مزارش و دعا در زير گنبد او نقل نشده است؟ امام زين العابدين به همراه بازماندگان حادثه كربلا بويژه عقيله بنى هاشم، زينب كبرى اين نقش تبليغاتى را كه امام حسين نيز به خاطر آن شهيد شد، بر عهده گرفتند.

امام زين العابدين سى و پنج سال از عمر شريف خويش را به اين مهم اختصاص داد تا آنكه پايه هاى نهضت مبارك حسينى را در وجدان امّت اسلام، بر محورهاى زير استوار كرد:

الف - نخستين و بزرگترين ابزار تبليغاتى، آشكار ساختن بُعد تراژديك و فاجعه آميز واقعه كربلا بود، تا اين حادثه در عمق وجود نسلهاى آينده، جاويد ماند و شعله اى افروخته در دل مؤمنان باشد تاانگيزه هاى خير و فضيلت را در آنان جان بخشد و آنها را به جهاد و ايثارفرا خواند تا آنجا كه با گذشت قرنهاى متمادى باز هم بگويند: «اى كاش ما نيز همراه تو بوديم تا به اين پيروزى بزرگ نايل مى آمديم». وهمواره سربازى فداكار در راه خدا باشند تا عاشوراى كربلا يك بار ديگر تكرارنشود. يا اگر هم به وقوع پيوست در آن شركت فعال داشته باشند و از حق با تمام نيرو دفاع نمايند.

از اين روست كه مى بينيم امام زين العابدين را يكى از «پنج گريه كنندگان»(55) جهان دانسته و او را در شمار آدم و يعقوب و يوسف وفاطمه دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر كرده اند.

آن حضرت سى و سه سال پس از فاجعه كربلا همچنان مى گريست.خوراكى پيش رويش نمى نهادند جز آنكه اشك راه گلويش را مى بست ومى گفت: فرزند دخت رسول خدا را گرسنه كشتند. چون برايش آب مى بردند اشكش سرازير مى شد و مى فرمود: فرزند دختر رسول خدا را لب تشنه از پاى در آوردند.

چون قصابى را كه در حال سر بريدن گوسفند مى ديد از وى مى پرسيدكه آيا گوسفند را آب داده است؟ آنگاه مى گريست و مى فرمود: نوه رسول خدا را در حالى كه در كنار رود فرات بود، تشنه به قتل رساندند.

گريه او دل دوستداران و اهل بيتش را به درد مى آورد.

روزى يكى از دوستدارانش به آن حضرت عرض كرد: اى پسر رسول خدا فدايت گردم من مى ترسم كه شما از بين برويد! فرمود: من از اندوه وغم خويش به خدا شكايت مى برم، درباره خدا چيزى مى دانم، كه شمانمى دانيد. من هرگاه قتلگاه بنى فاطمه را به ياد مى آورم اشك گلو گيرم مى شود.(56)

ب - گريه، تنها رسالتى نبود كه امام زين العابدين آن را براى ثبت درتاريخ بر دوش گيرد. بلكه آن حضرت رسالت «ايجاد حركتهاى انقلابى» را برگزيد. از همان روزهاى آغازين حماسه كربلا، سخنان اهل بيتعليهم‌السلام و در پيشاپيش آنها سخنان امام سجّاد و حضرت زينب كبرى در ويران كردن ديوار سكوت و ترديد و ترس در كوفه و شام و سپس در مدينه منوره، نقش بسيار بزرگى ايفا كرد.

بنابر بعضى از روايات تاريخى هنگامى كه «اشدق»، عامل يزيد ازترس قيام مردم مدينه، اهل بيت را در شهرهاى اسلامى پراكنده كرد،براى نشان دادن مظلوميّت امام حسين در هر محفلى، منبر و دستگاه تبليغاتى نيرومندى برپا شد.

يكى از مشهورترين سخنرانيهاى امام سجّادعليه‌السلام ، سخنرانى عميق وجالبى است كه در مسجد شام ايراد كرده و حاوى طرح و شيوه اى براى منبرهاى حسينى است كه اگر ما آن را الگو قرار دهيم، تأثيرى ژرفتروشگرفتر در دل انسانها بر جاى مى نهد. اجازه دهيد پيش از ذكر تمام اين سخنرانى، به برخى از نكات مهم آن اشاره كرده در آن تأمل كنيم:

1. امام سجّادعليه‌السلام هنگامى كه به سخنران پيش از خود مى فرمايد:

«تو خوشنودى مخلوق را به بهاى خشم خالق خريدى و دوزخ راجايگاه خود گردانيدى» و يا آنجا كه به يزيد توجّه مى كند و مى فرمايد:«آيا اجازه مى دهى كه بر منبر نشينم و سخنى بگويم كه در آن خوشنودى خداست و براى كسانى كه در اينجا نشسته اند نفع و ثواب دارد»، در واقع اهداف منبر را مشخص مى سازد. از اينجا مى توان دريافت كه سخنان وارشادات سخنران بايد، خالصانه و از براى خدا باشد. او بايد از آنچه خدا را خشنود مى سازد سخن بگويد و لو آنكه طاغوتها از گفتار او به خشم آيند و بايد از چيزى سخن بگويد كه به حال مردم سودمند افتد نه از چيزى كه زيانشان برساند.

2. آن حضرت سخن خودرا با نام خداوند سبحان آغاز مى كند و مردم رااز مجازات او مى ترساند و ياد مرگ و نابودى را در اذهان آنها زنده مى كندكه هيچ پندى مؤثرتر از مرگ و هيچ مانعى استوارتر از نابودى نيست.

در برخى روايات آمده است كه چون امام زين العابدين سخن خود رادر باره مرگ كامل كرد، مردم بسيار گريستند، چرا كه دلهايشان نرم شده بود و از اين پس با استقبال بيشترى به تحليلهاى سياسى آن حضرت گوش مى سپردند.

3. امام خط درخشان سياسى خود را كه به خاتم پيامبران محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واهل بيت معصومعليهم‌السلام او مى رسد، براى مردم بيان كرد و ويژگيهاى آنان را كه نمونه هاى والايى در يقين واستقامت و جهاد بودند، بر شمرد.

4. امام سجادعليه‌السلام ، پرده از مظلوميّت پدرش سيّدالشّهداء بر گرفت، وپرچم سرخى كه وجدانهاى آزاده را به قيام براى خدا و در راه يارى مظلومان فرا مى خواند، بر دوش گرفت.

اين مورد، از مهم ترين محورهاى منبر حسينى است، تحريك عواطف و تهييج حزن واندوه نهفته در وجدان مردم.

5. پس از آنكه يزيد به مؤذن دستور داد كه با سردادن اذان سخن امام را قطع كند، آن حضرت چنان كه رسم بود منبر را رها نكرد بلكه به هنگام گفتن دوّمين شهادت (أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ) مؤذن را متوقف كردومسئوليّت قتل پدرش را برعهده يزيد گذاشت و به قول معروف انگشت برنقطه حساس گذاشت.

از اينجا در مى يابيم كه يك خطيب حسينى نبايد تنها از دور به حقايق سياسى اشاره كند بلكه وظيفه دارد، با صراحت و روشنى به مسائل اشاره كند تا مردم آگاهى يابند و حجّت بر آنها تمام شود.

بدين سان امام سجّاد توانست با به كارگيرى اين شيوه زيبا و درخشان،تخت حكومت يزيد را به لرزه در آورد تا آنجا كه يزيد از جنايت پليدخود بيزارى جست و به انبوه خشمگين جمعيّت كه نزديك بود او را درخود فرو گيرند گفت: اى مردم آيا گمان مى كنيد كه من حسين را كشتم.خداوند، عبيداللَّه بن زياد عامل مرا در بصره لعنت كند كه حسين راكشت!!(57)

اينك به نقل سخنرانى امام كه بايد الگوى منبرهاى حسينى قرار گيرد،مى پردازيم:

«اى مردم شما را از دنيا و آنچه در آن است هشدار مى دهم. چرا كه دنياسراى زوال و نابودى است و (مردم) قرون گذشته را كه دارايى و عمرشان ازشما بيشتر بود، از ميان برده و اينك پيكرهايشان طعمه خاك گشته،واحوالشان دگرگون شده است.

آيا شما پس از ايشان (به دنيا) طمع مى ورزيد. افسوس، افسوس چاره اى جز پيوستن و ملاقات (با مردگان) نيست. پس درآنچه از روزگارتان گذشته و در آنچه باقى مانده بنگريد. وپيش از گذشتن فرصت و خاموش گشتن فروغ آرزو، كردارهاى شايسته اى را كه بر شما روى مى آورد، انجام دهيد. پس بزودى از قصرها گرفته شويد و به قبرها منتقل گرديد و به كردارهايتان محاسبه شويد.

به خدا سوگند چه افراد گنهكارى كه (در آن سرا) حسرتها بر آنها كاملاًچيره گرديد و چه عزتمندانى كه در پرتگاههاى نيستى و نابودى فرو افتاده اندكه ديگر (در آن دنيا) پشيمانى سودى ندارد و از ستمگر دست بر نمى دارند...همه آنچه كرده اند، حاضر يابند و البته پروردگارت به هيچ كس ستم نخواهدكرد».(58)

گويند: به خاطر تأثير عميق مواعظ امام در دل شنوندگان، مردم ناله وشيون سر دادند. آنگاه امام فرمود:

«اى مردم به ما شش چيز داده شد و با شش نعمت برترى يافتيم. علم، حلم، جوانمردى، فصاحت، شجاعت و محبّت در دل مؤمنان به ما داده شد و به اينكه پيامبر برگزيده، حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ماست و صديق از ماست وطيّار از ماست و شيرخدا و رسولش از ماست و دو سبط اين امّت از مايند،بر ديگران برتى گرفتيم.

پس هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كه نمى شناسد اينك حسب ونسب خود را براى او بازگو مى كنم.

اى مردم! من فرزند مكّه و منى هستم، فرزند زمزم و صفا، فرزند كسى كه زكاة را بر دوش خود مى كشيد و به اين سوى و آن سو مى برد. من فرزند بهترين كسى هستم كه جامه پوشيد و ردا بر دوش گرفت، من فرزند بهترين كسى هستم كه طواف كرد و سعى نمود، من فرزند بهترين كسى هستم كه حج كرد و لبّيك گفت، من فرزند كسى هستم كه بر براق سوار شد و به آسمان عروج كرد، من فرزندكسى هستم كه از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برده شد، من فرزند كسى هستم كه جبرئيل با او به «سدرة المنتهى» رسيد، من پسر كسى هستم كه تا مقام «قاب قوسين او ادنى» رسيد، من پسر كسى هستم كه با فرشتگان آسمان نمازگزارد، من پسر كسى هستم كه خداى بزرگوار به او وحى مى فرستاد، من پسرمحمّدمصطفى هستم. من پسر على مرتضى هستم. من پسر كسى هستم كه انقدربا مردمان جنگيد وشكستشان داد كه عاقبت به يكتايى خداوند، اقرار كردند.

من پسر كسى هستم كه در كنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دو شمشير مى جنگيد، و با دو نيزه مى جنگيد و دو هجرت كرد و دو بار دست بيعت داد و در بدر وحنين جنگيد و حتّى لحظه اى هم به خداوند كفر نورزيد.

من پسر شايسته ترين مؤمنان و وارث پيامبران و كوبنده ملحدان وپيشواى مسلمانان ونور مجاهدان و زيور عبادتگران و سرور گريه كنندگان وصابرترين صابران و برترين قيام كنندگان از آل ياسين وپرورش يافته رب العالمين، هستم.

من پسر كسى هستم كه به جبرئيل وميكائيل مؤيد و منصور بود، اوقاتل مارقان و ناكثان و قاسطان بود، با ناصبيها پيكار و مبارزه كرد او بهترين مفاخر قريش بود، او نخستين كسى از مؤمنان بود كه به نداى خدا ورسولش پاسخ گفت و دعوت او را پذيرفت، اوّلين سابقان و در هم كوبنده متجاوزان و نابود كننده مشركان بود، او تيرى بود كه از كمانهاى خدا بر منافقان فرود آمده بود، زبان حكمت عابدان و ياوردين خدا و ولى امر او و بستان حكمت خدا و خزانه علم الهى بود.

جوانمرد و بخشنده و پر هيبت، دانا وپاك، ابطحى، پيشگام و شكيبا، روزه دار و مهذب، قيام كننده و قاطع نسل مشركين وبراكنده كننده احزاب مشركين و ثابت قدم و قوى اراده و سر سخت چونان شيرى خشمناك بود. در ميدان كارزار، هنگامى كه نيزه ها به يكديگر نزديك مى شدند و عنان اسبان در كنار يكديگر قرار مى گرفتند، آنها را مى كوبيد ونابودمى كرد. همچون آسياب كه مى گردد و علفها را به كنارى مى افكند. شير حجازوقوچ عراق بود، مكّى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و أحدى و شجرى ومهاجرى بود. سيد عرب بود و شير جنگ، وارث مشعرين و پدر سبطين،حسن وحسين بود، آرى اين جدّ من على بن ابى طالبعليه‌السلام است».

سپس فرمود:

«من پسر فاطمه زهرايم، پسر سرور زنان...»

آن حضرت همچنان به معرفى خود ادامه داد تا آنكه بانك ناله و فريادمردم به آسمان بلند شد و يزيد ترسيد كه مبادا، مردم بروى بشورند. از اين رو به مؤذن دستور داد تا آذان بگويد و گفتار امام سجاد را قطع كند. چون مؤذن گفت: اللَّهُ أَكْبَر، امام سجّادعليه‌السلام فرمود: هيچ چيز بزرگتر از خدانيست وچون مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّه، امام سجاد فرمود: موى و پوست وگوشت وخونم بر اين گواه است.

همين كه مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه، امام از فراز منبررو به يزيد كرد و گفت: آيا اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر بگويى جدّ توست دروغ گفته و كفر ورزيده اى و اگر بگويى كه او جدّ من است پس چرا عترت وى را كشتى؟

راوى گويد: مؤذن گفتن اذان و اقامه را تمام كرد و يزيد جلو ايستادونماز ظهر را به جاى آورد.(59)

دعا، وسيله تربيت و تبليغ

خداوند پيام خويش را براى هدايت ما فرستاده است. به نظر شماچگونه مى توانيم به او لبيك گوئيم و پاسخ نداى خداوند را بدهيم؟

كليد اين كار دعاست. دعا شيوه سخن گفتن بنده با پروردگارش است همچنان كه وحى اوج سخن گفتن پروردگار با بندگانش.

دعا ركن اصلى عبادت و پيوستگى و وصل و جوهر نماز است. هردعايى پسنديده و نيكوست. امّا خداوند نعمت دعا را وقتى بر ما ارزانى داشت كه به ما آموخت چگونه از طريق كتابى كه سرشار از دعاهاى اوليايش است، و نيز با دعاهايى كه ما از نيايشهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتشعليهم‌السلام به ارث برده ايم، او را بخوانيم.

به نظر مى رسد كه تمام اين دعاها را بندگان خدا از پيامبران و آنان از وحى الهى، به ارث برده اند، يادست كم بايد اين نيايشها را تجليات وحى بر دلهاى بندگان هدايتگرومقرب خدا دانست، و يا انعكاس معارف وحى بر دلهاى پاك و زبانهاى صادق آنان به شمار آورد.

بنابر اين، دعاهاى مأثور روى ديگر وحى مى باشند. اين دعاها سايه وحى وپرتو درخشان و تفسير و تأويل آن مى باشند. همچنين نيايش ها گنجينه هاى معارف ربّانى و ديواره هاى نفوذ ناپذير حكمت اند و درمقدمه آنها، دعاهاى صحيفه سجاديه قرار دارند كه از كلمات امام زين العابدينعليه‌السلام گرد آورى شده اند.

امام زين العابدين از اين نيايشها، چه هدفى را تعقيب مى كرد؟ بى گمان اين دعاها، پرتويى از قلب روشن شده او به ايمان و سيلابى از دل نورانى او به عشق خدا بود. اين واژه ها بر لبان مردى جارى مى شد كه درمحبّت پروردگارش ذوب مى شد. تمام اين دعاها، رسا و روانند و هيچ نشانى از تكلّف در آنها ديده نمى شود.

آرى اين نيايشها، اهداف فراوانى را تحقّق بخشيدند، برجسته ترين آنها، آن بود كه به بندگان خدا بياموزد كه چگونه با پروردگار بزرگشان سخن گويند و در بارگاهش گريه و زارى سر دهند، و خشنودى او راخواستار شوند و به نامهاى نيكش بخوانند و چگونه از او خواهش كنندوچه بخواهند؟

اين اهداف الهى به نوبه خود به برخى از امور زندگى بخش، منتهى مى شد كه معمولاً مورخان هنگام بر شمردن حكمت صحيفه سجّاديه ازآنها ياد مى كنند و ما نيز به طور بسيار خلاصه به آنها مى پردازيم:

الف - در دوره امام زين العابدينعليه‌السلام فشارها تا آنجا شديد بود كه زينب كبرىعليها‌السلام براى مدّتى واسطه اى ميان امام و مؤمنان در شؤون امامت بود و به فعاليّت مى پرداخت.

در چنين شرايط دشوارى طبيعى بود كه امام از طريق دعاهايى كه تاامروز نيز همچون نسيمى مُشك بار و آرامش بخش در ميان امّت وزيدن دارد، بينشهاى وحى و ارزشهاى رسالت را نشر دهد.

ب - امام به عنوان يك انقلابى خدا جو، از مبارزه با طاغوت و فسادكه او را به خاطر شرايط دشوار زمانه به رنج و سختى مى افكندند، دست بر نداشت بلكه با نيايشهايى كه دستگاه حكومتى نمى توانست او را از آنهامنع كند به مبارزه با دستگاه طاغوت پرداخت. بدين گونه خداوند بر مااتمام حجّت كرده كه هيچ گاه از مبارزه با طاغوتيان از پا ننشينيم و با هروسيله ممكن، حتّى در سخت ترين شرايط اختناق و سركوب، به قيام برضدّ آنها ادامه دهيم.

ج - اين دعاها، با توجّه به محتواى والا و موعظه هاى ربّانى كه در بردارند، وسيله اى براى تربيت مردم بر تقوا و فضيلت و ايثار و جهادمى باشد. نخبگان امّت، همچون گياهى نورسته كه از نور خورشيد تغذيه مى كند، از اين دعاها بهره مند مى شوند. همانند جنبشهاى انقلابى كه جهت بيش برد هدف خود نياز به ابزارى همچون نشريّات مخفى وجلسات محرمانه و شعارها و اعلاميّه ها دارند تا اعضا و هواداران خودرا در راه مبارزه به پيش سوق دهند.

اين نيايشهاى پاك نيز ابزار مكتبى نخبگان مؤمنى بود كه به رويارويى با نظام اموى مى شتافتند.

دعاهاى امام كه اينك در مجموعه اى به نام «صحيفه سجّاديه» جمع آورى شده، همان انگيزه ايمانى است كه روح ايمان را در شرايط سخت ودشوار براى ما به ارمغان مى آورد. من گمان نمى كنم كه پس از قرآن كتابى همچون صحيفه سجّاديه باشد كه اين گونه قلب محرومان را تسلى بخشد و خون انقلاب را در رگهاى مستضعفان به جوش آورد، و دلهاى مجاهدان را به درخشش خود روشن كند و هدايتگر انقلابيون در راه مبارزه باشد. درود خداوند بر اين روح پاكى كه در اين كتاب موج مى زند،و درود خداوند بر كسانى كه هر بام و شام، با خواندن اين دعاها به درگاه حضرتش زارى مى كنند، وپيوند با او را مى جويند.