• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6821 / دانلود: 3901
اندازه اندازه اندازه
زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

شعر، منبر سيّار

نغمه هاى حيات، در ژرفاى وجود انسانى در قالب اوزان و معانى بديع شعرى، نمودار مى شوند. اعراب در زمان جاهليّت و نيز در قرون نخستين اسلام، به شعر توجّه بسيارى نشان مى دادند.

پروردگار نيز در سوره شعراء، سرايندگان مؤمنى را كه به يارى مظلومان همّت مى گمارند،ستوده است. امامان معصومعليهم‌السلام به شعر به عنوان منبرى سيّار كه به سرعت در ميان مردم نفوذ پيدا مى كند، توجّه نشان مى دادند، همچنان كه طاغوتيان نيز به نوبه خود از شعر به عنوان ابزارى براى تبليغات دروغين وگمراه كننده خود بهره مى بردند.

امام زين العابدينعليه‌السلام نيز گاهى شعر مى سرود. مشهور ترين شعرى كه از آن حضرت نقل كرده اند ابيات جاويد زير است كه در آنها مى فرمايد:(۶۰)

نَحْنُ بَنُو الْمُصْطَفى ذُو غُصَصٍ

يَجْرَعُها فِى الْأَنامِ كاظِمنا(۶۱)

عَظِيمَةٌ فِى الْأَنامِ مِحْنَتُنا

أَوَّلُنا مُبْتَلى وَآخِرُنا(۶۲)

يَفْرَحُ هذَا الْوَرى بِعيدِهُمْ

وَنَحْنُ أَعْيادُنا مآتِمُنا(۶۳)

وَالنَّاسُ فِى الْأَمْنِ وَالسُّرُورِ ما

يَأْمَنُ طُولَ الزَّمانِ خائِفنا(۶۴)

وَما خُصِصْنا بِهِ مِنَ الشَّرَفِ الطَّا

ئِلِ بَيْنَ الْأَنامِ آفَتَنا(۶۵)

يَحْكُمُ فينا وَالْحُكْمُ فيهِ لَنا

جاحِدَنا حَقَّنا وَغاضِبَنا(۶۶)

ابن شهرآشوب نيز در مناقب، اين ابيات را به امام سجّادعليه‌السلام نسبت داده است:(۶۷)

لَكُمْ ما تَدَّعُونَ بِغَيْرِ حَقٍ

إِذا مَيِزَ الصَّحاحُ مِنَ الْمِراضِ(۶۸)

عَرَفْتُمْ حَقَّنا فَجَحَدْتُمُونا

كَما عَرَفَ السَّوادُ مِنَ الْبَياضِ(۶۹)

كِتابَ اللَّهِ شاهِدُنا عَلَيْكُمْ

وَقاضينا الْإِلهُ فَنِعْمَ قاضٍ(۷۰)

امّا تأييد آن حضرت از سوى شاعران مدافع حق را مى توان از خلال ماجرايى كه براى "فرزدق" رخ داده، دريافت. فرزدق اگر چه جزوشعراى دربار اموى بشمار مى آمد، امّا از نظر تاريخى او به بيت علوى گرايش دارد و زمانى كه فرصتى مى يابد، قريحه اش به جوش آمده قصيده شكوهمند و معروف خود را در مدح امام مى سرايد. چون هشام وحكومت اموى بروى خشم مى گيرند و او را زندانى مى كنند، امام فوراً براى اوانعامى مى فرستد چنان كه برخى از مورخان مى نويسند فرزدق از آن پس تا پايان عمر در سايه امامت راستين اسلام زندگى خود را سپرى كرد. امّاماجراى فرزدق و سرودن آن قصيده زيبا چنين است:

«سبكى» در كتاب طبقات الشافعيه به سند متصل از ابن عايشه عبداللَّه بن محمّد از پدرش نقل كرده است، كه گفت: هشام بن عبد الملك با وليدبه سفر حج رفت و به گردخانه كعبه طواف كرد. او هر چه كوشيد تا خودرا به «حجرالاسود» برساند نتوانست، از اين رو منبرى براى او نهادند و وى بر آن نشست وبه مردم مى نگريست. اطراف اورا گروهى از شاميان احاطه كرده بودند.

در اين هنگام بود كه ناگهان امام على بن الحسينعليهما‌السلام كه زيبا روترين وخوشبوترين مردمان بود پديدار شد و گردخانه خدا طواف كرد و همين كه به نزديك حجرالاسود رسيد، مردم راه را براى امام باز كردند. مردى از شاميان پرسيد: اين كيست كه ابهتش چنين مردم را مرعوب مى كند؟!

هشام از بيم آنكه مبادا شاميان به وى تمايل يابند، پاسخ داد: او رانمى شناسم. فرزدق كه در آن ميان حاضر بود، گفت: امّا من او رامى شناسم. مرد شامى پرسيد: ابو فراس او كيست؟ آنگاه فرزدق قصيده خود را در معرفى امام سجّادعليه‌السلام به آن مرد سرود، «سبط ابن جوزى» و«سبكى» اين قصيده را با اندكى تفاوت اين چنين نقل كرده اند:

هذَا الَّذى تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأَتَهُ

وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ(۷۱)

هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ

هذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ(۷۲)

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانُ راحَتِهِ

رُكْنُ الْحَطيمِ إِذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ(۷۳)

إِذا رَأَتْهُ قُرَيشٌ قالَ قائِلُها

إِلى مَكارِمِ هذا يَنْتَهِى الْكَرَمُ(۷۴)

إِنْ عُدَّ أَهْلُ التُّقى كانُوا أَئِمَّتَهُمْ

أَوْ قيلَ مَنْ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ قيلَ هُمُ(۷۵)

هذَا ابْنُ فاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ

بِجَدِّهِ أَنْبِياءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا(۷۶)

وَلَيْسَ قَوْلُكَ مَنْ هذا بِضائِرِهِ

الْعَرَبُ تَعْرِفُ مَنْ أَنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ(۷۷)

* * *

بُغْضى حَياءً وَيُغْضى مِنْ مَهابَتِهِ

فَما يُكَلَّمُ إِلّا حينَ يَبْتَسِمُ(۷۸)

يُنْمى إِلى ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتى قَصُرَتْ

عَنْها الْأَكُفُّ وَعَنْ إِدْراكَها الْقَدَمُ(۷۹)

مِنْ جِدَّهِ دانَ فَضْلُ الْأَنْبِياءِ لَهُ

وَفَضْلَ اُمَّتِهِ دانَتْ لَهُ الْاُمَمُ(۸۰)

يَنْشَقُّ نُورُ الْهُدى مِنْ صُبْحِ غُرَّتِهِ

كَالشَّمْسِ يَنْجابُ عَنْ إِشْراقِهَا الظُلَمُ(۸۱)

مَشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ نَبْعَتُهُ

طابَتْ عَناصِرُهُ وَالْخِيَمُ وَالشِّيَمُ(۸۲)

اللَّهُ شَرَّفَهُ قَدْراً وَفَضَّلَهُ

جَرى بِذاكَ لَهُ فى لَوْحِهِ الْقَلَمُ(۸۳)

كِلْتا يَدَيْهِ غَياثٌ عَمَّ نَفْعُهُما

يَسْتَوْكِفانِ وَلا يَعْرُوهُما الْعَدَمُ(۸۴)

سَهْلُ الْخَليقَةِ لا تَخْشى بَوادِرُهُ

يَزينُهُ اِثْنانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالْكَرَمُ(۸۵)

حَمَّالُ أَثْقالِ أَقْوامٍ إِذا فُدِحُوا

رَحِبَ الْفَناءِ أَرْيَبَ حينَ يَعْتَزِمُ(۸۶)

ما قالَ «لا» قَطُّ إِلّا فى تَشَهُّدِهِ

لَوْلَا التَّشَهُّدُ كانَتْ لائُهُ نَعَمُ(۸۷)

عَمَّ الْبَرِيَّةِ بِالْإِحْسانِ فَانْقَشَعَتْ

عَنْهَا الْغَيابَةُ لا هَلْقٍ وَلا كَهِمُ(۸۸)

مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دينٌ وَبُغْضُهُمُ

كُفْرٌ وَقُرْبُهُمْ مُنْجىٍ وَمُعْتَصَمٌ(۸۹)

لا يَسْتَطيعُ جَوادٌ بُعْدَ غايَتِهِمْ

وَلا يُدانيهِمْ قَوْمٌ وَإِنْ كَرُمُوا(۹۰)

هُمُ الْغُيُوثُ إِذا ما أَزِمَّةٌ أَزِمَتْ

وَالْاُسْدُ اُسْدُ الشَّرى وَالْرأْىُ مَحْتَدِمٌ(۹۱)

لا يَنْقُصُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أَكُفِّهِمُ

سِيَّانَ ذلِكَ إِنْ أَثِرُوا وَإِنْ عَدِمُوا(۹۲)

يَسْتَدْفَعُ السُّوءَ وَالْبَلْوى بِحُبِّهِمْ

وَيَسْتَرِب بِهِ الْاِحسانُ وَالنِّعَمُ(۹۳)

مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللَّهِ ذِكْرُهُمُ

فى كُلِّ بُدْءٍ وَمَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ(۹۴)

يَأْبى لَهُمْ أَنْ يَحِلَّ الذَّمُّ ساحَتَهُمْ

خُلْقٌ كَريمٌ وَأَيْدٍ بِالنَّدى هَضِمٌ(۹۵)

أَىُّ الْخَلائِقَ لَيْسَتْ فى رِقابِهِمْ

لا وَلِية هذا أَوَّلَهُ نَعَمُ(۹۶)

مَنْ يَعْرِفِ اللَّهَ يَعْرِفُ أَوَّلِيَّةَ ذا

الدّينُ مِنْ بَيْتِ هذا نالَهُ الْاُمَمُ(۹۷)

اين على بن الحسين بن على ابى طالبعليهم‌السلام است. هشام خشمگين شدودستور داد فرزدق را در محلى به نام عسفان، بين مكّه و مدينه، زندانى كنند. امام سجاد هزار دينار براى او فرستاد. امّا فرزدق آن را نپذيرفت وگفت:

آنچه گفتم از روى خشم به خاطر خدا و رسولش بود، از اين رو بابت آن پاداش نمى ستانم. امام على بن الحسين به وى پاسخ داد: چنانچه ما اهل بيت چيزى ببخشيم، دوباره به ما باز نمى گردد. آنگاه فرزدق بخشش امام را پذيرفت و هشام را نكوهش كرد و گفت:

أَيَحْبِسُنى بَيْنَ الْمَدينَةِ وَالَّتى

إِلَيْها قُلُوبُ النَّاسِ يَهوى منيبها(۹۸)

يَقْلِبُ رَأْساً لَمْ يَكُنْ رَأْسَ سَيِّدٍ

وَعَيْناً لَهُ حَوْلادءُ بَادٍ عُيُوبَها(۹۹)

هشام از اين ابيات آگاهى يافت و فرزدق را آزاد ساخت امّا حقوقش راكه سالانه هزار دينار بود، از ديوان قطع كرد. فرزدق از اين امر نزد امام سجّاد شكايت برد و آن حضرت به وى چهل هزار دينار بخشيد و به وى فرمود: اگر به بيش از اين احتياج مى داشتى حتماً به تو مى بخشيدم.

فرزدق چهل سال زندگى كرد و سپس بدرود حيات گفت. خدايش رحمت كند!

رساله حقوق

برخى كه در پژوهش، از مراتب والاى ايمان برخوردارند، مى پرسند:چگونه تلاش كنيم تا مؤمن واقعى شويم؟ امام زين العابدينعليه‌السلام در پاسخ به سؤال اينان، رساله حقوق را نگاشته كه در آن وظايف و مسئوليّتهاى مؤمن در قبال خداوند و مردم مشروحاً باز گفته و در يك كلام ويژگى روابط قائم بر پايه هاى متوازن و عادلانه را توضيح داده است. آغاز اين رساله چنين است:

«بدان، خدايت رحمت كند، كه خداوند را در هر حركتى كه مى كنيم و درهر سكونى كه دارى و هر جا كه باشى حقوقى است و نيز در هر اندامى كه بچرخانى و يا در هر وسيله اى كه بدان كار مى كنى حقوقى است، كه برخى ازبرخى بزرگتر است. و بزرگترين حقوقى كه خدا بر تو واجب كرده، حقوقى است كه بر خودت مقرر نموده، كه با وجود اعضاى گوناگونت، از سر تا پايت را فرا مى گيرد.

پس او حقى را براى ديدگانت و حقى را براى گوشت و حقى را براى زبانت و حقى را براى دستت و حقى را براى پايت و حقى را براى شكمت وحقى را براى فرجت، بر تو قرار داد. اين اعضاى هفت گانه اى است كه كليه كارها به وسيله آنها انجام مى پذيرد. سپس خداوند عزّوجل، براى كردارت نيزحقوقى قرار داد. براى نماز و روزه و زكات و قربانى كردن وكارهايت حقوقى بر تو قرار داد سپس اين حقوق از تو به ديگران رسد كه بر تو حق واجب دارندو واجب ترين اين حقوق بر تو حق پيشوايان توست و سپس حقوق رعيت وآنگاه حقوق بستگانت».(۱۰۰)

امام سخنان خود را در باره اين حقوق و فروع آنها ادامه مى دهدورابطه ميان انسان و خلق و خالق را آن چنان كه بايسته و شايسته است بيان مى كند. و با بررسى رساله حقوق مى توان به نتايج زير پى برد:

۱ - سخنان امام سجّادعليه‌السلام متوجّه مؤمنان برگزيده است: كسانى كه كمالات را نشر مى دهند و در جهت دستيابى بدانها مى كوشند. برخى ازحقوق مطرح شده در اين رساله جز واجبات و برخى ديگر كه در اكثريت قرار دارند، جزو مستحبات مى باشند.

۲ - اين رساله و نيز ديگر رساله ها و وصايايى كه از ائمهعليهم‌السلام صادرشده كه توسط دانشمند بزرگ «حسن بن على بن شعبه حلبى» در كتاب گرانبهاى تحف العقول گرد آمده است، به مثابه دروس ارزشمندى است ازجانب اهل بيت كه به منظور تربيت نمونه هاى برتر و پيشاهنگان مسلمان ايراد گشته تا با به كار بستن آنها، الگوى ديگر مردمان قرار گيرند. مامسلمانان و بويژه حوزه هاى علميه كه در واقع امتداد خط تربيتى اهل بيتعليهم‌السلام هستند، امروزه، با بازگشت به اين رساله ها و وصايا، بسيارنيازمنديم!

اگر سازمانها مكتبى و تشكيلات اسلامى به اين ذخاير ايمانى پايبند باشند، از رجوع به بسيارى از فرهنگهاى ناقص و يا التقاطى بى نيازمى شوند و براى تحريك هواداران و پيروان خود، ديگر نيازى به برانگيختن تعصبات وانگيزه هاى قبيله اى و بت پرستانه كه جز زيان ونابودى ارمغان ديگرى براى ما ندارند، بى نياز خواهند بود.

۳ - اين رساله توازن شخصيّت ايمانى ما را نگاهبان خواهد بود و ما را از زياده روى در بعد شريعت و فرو نهادن ابعاد ديگر در امان خواهدداشت. چرا كه ما بايد با به كار بستن برنامه هاى مشخص، همچون رساله حقوق، گنجايش كافى براى جاى دادن تمام ابعاد شريعت را در خود ايجادكنيم. سخن آخر آنكه: اين رساله، بينش فراگير و ژرف نگرى و باريك انديشى قرآنى را كه متناسب با مقام امامت سيد الساجدينعليه‌السلام است، وهيچ فقيه يا دانشمندى بدون اتصال با اين چشمه جوشان، بدان نايل نخواهد آمد منعكس مى سازد، پس درود خدا بر آن كس كه اين رساله رانوشت و سلام خدا بر آن كس كه به آنچه در اين رساله آمده عمل كند!

كرامتها و شهادت امام زين العابدين

در كتابهاى روايى، بسيار به اين حديث قدسى برمى خوريم كه مى فرمايد:

( عَبْدى أَطِعْنى تَكُنْ مَثَلى أَقُولُ لِلْشَّىْ ءِ كُنْ فَيَكُون وَتَقُولُ لِلْشَّىْ ءِ كُنْ فَيَكُونَ ) .(۱۰۱)

در قرآن نيز مثالهاى واقعى از تاريخ انبيا و صالحانى كه خداونددعاهايشان را در امورى كه مردم در آنها به درماندگى رسيده بودند،اجابت كرده است، فراوان است.

آيا طوفان نوح و كشتى اش و آتش ابراهيم كه خداوند آن را سرد وبى گزند ساخت و عصاى موسى كه به صورت اژدهاى آشكار مى شد و سخن گفتن عيسى در گهواره و استجابت دعاى ابراهيم و زكريا كه خداوند با وجود آنكه پير و ناتوان شده بودند.

بديشان فرزندانى عطا فرمود، كرامت خداوند نبود كه به اين بندگان مخلص عطافرموده؟ پس چرا بر برخى گران است كه همچنان كه كرامتهاى خدا را برپيامبران مى پذيرند، كرامت حضرتش را بر ديگر اولياى وى بپذيرند؟!آيا مگر در حديث نبوى نيامده است كه:

( عُلَماءُ اُمَّتى كَأَنْبياءِ بَنِى إِسْرائيلَ ) (۱۰۲) .

پس چگونه به تصريح قرآن، صدور معجزه ها در روزگار بنى اسرائيل امكان پذير است امّا صدور آن به دست اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نا ممكن باشد؟!

آيا براستى بر خداوند دشوار است كه كرامات خود را بر دستان امام سجادعليه‌السلام است كه اينك با هم برخى از ويژگيها و صفات او را از نظرگذرانديم، جارى كند؟ و براى اين منظور چه كسى بهتر و سزاوارتر از آن كه بر خوردار از اين صفات است؟! او عبادتگر شبها بود و روزه دارروزها، همواره از ترس خدا مى گريست و پيوسته در پيشگاه حضرتش پيشانى بر خاك مى ساييد و...

اينك ما از خرمن زندگى درخشان و مالامال از كرامات آن حضرت، خوشه اى چند مى چينيم تا اين يقين در ما افزون شود كه خداوند دعاى بندگان مخلصش را كه با تمام هستى و وجود خويش در كنارپروردگارشان آرام يافته اند به شرف اجابت نايل مى كند. آنگاه از راه اين يقين است كه عشق و علاقه ما به اهل بيت افزون مى گردد و مگر محبّت آنان خود رهايى از دوزخ و وسيله نزديكى به خدا نيست؟!

۱. يكى از كرامتهاى آن حضرت اين بود كه خداوند از طريق رؤيا به وسيله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آن حضرت را از ماجرايى مطلع كرد. داستان از اين قرار است:

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: وقتى كه عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد به حجاج بن يوسف نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

از عبد الملك بن مروان امير المؤمنين به حجاج بن يوسف امّا بعد، درريختن خون بنى عبد المطلب بنگر و خون آنها را پاس دار واز اين كاردورى گزين كه خود شاهد بودم كه چون آل ابو سفيان در اين كار ولع نشان دادند، جز اندكى بر سرير پادشاهى درنگ نكردند. و السلام.

امام صادق فرمود: عبد الملك اين نامه را نهانى به حجاج فرستاد و خبر اين نامه در همان ساعتى كه نوشته و به سوى حجاج فرستاده بود به على بن الحسين رسيد. به او گفته شد كه عبد الملك نامه اى چنين و چنان به حجاج نوشته است و خداوند از اين بابت او را سپاس نهاده وفرمانروايى اش را استوار ساخته و بر مدّت آن بيفزوده است امام صادق فرمود: آنگاه على بن الحسين نامه اى چنين نگاشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

به عبد الملك بن مروان امير المؤمنين از على بن الحسين. امّا بعد، همانا تودر فلان روز و فلان ساعت از فلان ماه نامه اى چنين و چنان نگاشته اى. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا از اين نامه آگاه كرد و خداوند اين كار تو را سپاس نهادوپايه هاى فرمانروايى ات را استوار نمود و بر مدّت آن افزود.

سپس نامه را پيچيد و بر آن مهر نهاد و به غلامش سپرد كه بر اشترش بنشيند و به محض آنكه عبد الملك را ديد اين نامه را به وى تسليم كند. چون غلام به دربار عبد الملك رسيد نامه را تسليم وى كرد. وقتى عبدالملك نامه را گشود وبه تاريخ آن نظر كرد، ديد درست همان تاريخى است كه در آن به حجاج نامه نگاشته. بنابر اين در صداقت على بن الحسينعليهما‌السلام ترديد نكرد و بسيار شادمان شد و به پاداش آنكه اين نامه شادمانش كرده بود، به سنگينى شتر آن حضرت، براى وى درهم فرستاد»(۱۰۳)

۲. يكى ديگر از كرامتهاى آن حضرت در ارتباط با ابو خالد كابلى است كه امام باقرعليه‌السلام اين مطلب را نقل كرده است:

«ابو خالد كابلى روزگار درازى محمّد بن حنفيه، فرزنداميرمؤمنانعليه‌السلام وعموى امام سجّاد، را خدمت مى كرد و هيچ گاه درامامت وى به خود ترديد راه نمى داد تا آنكه روزى نزد محمّد رفت و به اوگفت: فدايت گردم مراتب دوستى و احترام و اخلاص من ثابت شده است.پس تو را به حرمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرمؤمنانعليه‌السلام سوگند آيا مرا آگاه نمى كنى كه تو همان امامى هستى كه خداوند طاعتش را بر مردم واجب كرده است؟

محمّد گفت: ابو خالد تو مرا به امورى بزرگ سوگند دادى.على بن الحسين امام من و تو و همه مسلمانان است. ابو خالد تا اين سخن راشنيد به سوى على بن الحسين رو كرد و از آن حضرت اجازه ورود خواست.به امام سجّاد گفته شد كه ابو خالد بر در است. امام به او اجازه ورود داد.چون ابو خالد وارد شد، نزديك امام رفت آن حضرت گفت: اى كنكرخوش آمدى، تو هيچ گاه به ديدار ما نمى آمدى! در باره ما به چه چيزى پى بردى؟

ابو خالد، از سخنى كه از على بن الحسين شنيده بود سجده شكرى به جاى آورد و سپس گفت: سپاس خدا را كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه پيشوايم را شناختم. امام سجاد از وى پرسيد: چگونه پيشوايت راشناختى؟ گفت: تو مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود خواندى و حال آنكه من در كار خودم كور و گمراه بودم.

عمرى دراز محمّد بن حنفيه را خدمت كردم و در باره امامت او به خود ترديد راه نمى دادم تا آنكه چون به او نزديك شدم به حرمت خداوندمتعال وحرمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حرمت امير مؤمنانعليه‌السلام سوگندش دادم، اوهم مرا به تو هدايت كرد و گفت: او پيشواى من و تو و همه مخلوقات خداست. سپس به من اجازه ورود دادى. چون نزدت آمدم و نزديكت شدم مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود، مورد خطاب قرار دادى از اينجادانستم كه تو پيشوايى هستى كه خداوند اطاعتش را بر من و تمام مسلمانان واجب كرده است».(۱۰۴)

۳. شيخ طوسى يكى ديگر از كرامتهاى امام زين العابدين را چنين نقل مى كند: على بن الحسين به قصد گزاردن حج، عازم مكّه شد و در صحرايى ميان مكّه و مدينه به مردى بر خورد كه او هم در سفر بود. آن مرد به امام گفت: فرود آى. امام از او پرسيد چه كارى دارى؟ مرد پاسخ داد.مى خواهم تو را بكشم و هر چه همراه دارى بر دارم. امام سجاد به اوفرمود: من آنچه را كه همراه دارم با تو تقسيم مى كنم و تو را از خودحلال مى كنم.

دزد گفت: نه. امام فرمود: پس از آنچه همراه دارم مقدارى اندك باقى گذار تا بدان به مكّه برسم. امّا دزد نپذيرفت. امام از او پرسيد:خدايت كجاست؟ دزد پاسخ داد: خوابيده. ناگهان دو شير درنده نمايان شدند كه يكى سر مرد را گرفت و ديگر پايش را. آنگاه امام سجادعليه‌السلام فرمود: پنداشتى كه خدايت خوابيده و از تو غافل است؟!(۱۰۵)

۴. يكى ديگر از كرامتهاى آن حضرت هنگام وفاتش آشكار شد. وى درروز ۲۵ يا ۱۸ ماه محرم سال ۹۴ ه در اثر زهرى كه امويّون به وى خورانيدند، به شهادت رسيد. در اين سال گروهى از فقها نيز از دنيا رفتندچنان كه اين سال را سنة الفقها (سال فقها) نام نهادند. به نظر من هيچ بعيد نيست كه رژيم اموى در روزگار فرمانروايى وليد بن عبد الملك، مخالفان خود را كه از فقهاى بزرگ بودند و كسانى همچون سعيد بن مسيب و عروة بن زبير و سعيد بن جبير در ميان آنها جاى داشتند، به وسيله زهر از ميان برداشته باشد. در كتابهاى تاريخى آمده است كه در اين سال تمام فقهاى مدينه چشم از جهان فرو بستند.(۱۰۶)

آيا به راستى عقل مى پذيرد كه تمام فقها به طور تصادفى در عرض يك سال از دنيا بروند. حال آنكه مى دانيم و معروف است كه امام سجّادعليه‌السلام در اثر زهرى كه به دسيسه عبد الملك و در شرايطى بحرانى به وى خورانيده شده بود، دنيا را وداع گفت.

در هر حال هنگام شهادت آن حضرت، كرامتهاى عجيبى از وى به ظهور رسيد. وى در آن هنگام از هوش رفت و يك ساعت در همان حال باقى ماند. چون پارچه را از او كنار زدند فرمود: «خدا را سپاس كه بهشت را به ما ميراث داد كه از آن هر جا كه خواهيم مقام گيريم. پس چه نيكوست پاداش كار گزاران».

سپس فرمود: «برايم قبرى مهيا كنيد و آن را تا سطح زمين برسانيد.آنگاه پارچه را بر خود افكند و جان به جان آفرين تسليم كرد».(۱۰۷)

پس از شهادت آن حضرت كرامتى ديگر از وى آشكار گرديد. اين كرامت را سعيد بن مسيب نقل كرده است و ما با ذكر اين كرامت، پرونده تابناك زندگى امام زين العابدينعليه‌السلام را مى بنديم.

از عبد الرزاق از معمر از زهرى از سعيد بن مسيب و نيز عبد الرزاق ازمعمر از على بن زيد نقل كرده است كه گفت: به سعيد بن مسيب گفتم توبه من گفتى كه على بن الحسين، نفس زكيه است و تو همتايى براى اونمى شناسى؟ سعيد پاسخ داد: همچنين است و آنچه در باره او گفته ام چندان هم بعيد و نا آشنا نيست به خدا سوگند همانند او ديده نشده است.على بن زيد گويد: پرسيدم همين دليل استوار، عليه خود توست پس چرابر جنازه او نماز نگزاردى؟!

سعيد پاسخ داد: قاريان، تا على بن الحسينعليهما‌السلام به سوى مكّه نمى رفت، بدان شهر روانه نمى شدند. پس او به طرف مكّه رهسپار شد و ما نيز با او بيرون شديم. هزار نفر در ركاب آن حضرت بودند. پس چون به "سقيا" رسيديم، فرود آمد ونماز گزاردوسجده شكرى به جاى آورد...

در روايت زهرى از سعيد بن مسيب نقل شده است كه سعيد گفت:مردم از مكّه بيرون نمى شدند تا آنكه على بن الحسين، سيد العابدينعليه‌السلام ،بيرون آيد. پس آن حضرت از مكّه خارج شد من نيز با وى بودم. او در يكى از منازل بين راه فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و در سجودش تسبيح گفت. پس هيچ درخت وكلوخى نماند جز آنكه همراه با حضرتش خداى را تسبيح مى كردند. ما از تعجب، فرياد سر داديم. آن حضرت سر خود رابالا آورد و پرسيد: اى سعيد آيا فرياد سر مى دهى؟! گفتم: بلى اى فرزندرسول خدا. آنگاه آن حضرت فرمود:

اين تسبيح اعظم است. پدرم از جدّم و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برايم روايت كرد كه فرمود: با اين تسبيح، هيچ گناهى بر جاى نمى ماند. گفتم:اين تسبيح را به ما نيز بياموز.

در روايت على بن زيد از سعيد بن مسيب آمده است كه آن حضرت درسجودش تسبيح گفت. پس هيچ درخت و كلوخى در گردا گرد آن حضرت نبود مگر آنكه به همان تسبيح امام سجّادعليه‌السلام مترنّم بودند. من و اصحابم از ديدن اين صحنه به شگفت افتاده بانگ سر داديم. سپس امام فرمود:«اى سعيد! زمانى كه خداوند متعال جبرئيل را آفريد، اين تسبيح را بدو الهام فرمود. پس آسمانها وهر كه در آنها بود با اين تسبيح اعظم وى راتسبيح گفتند و اين اسم اكبر خداى عزّوجل است. اى سعيد! پدرم حسين ازپدرش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيل از خداوند جلّ جلاله نقل كرده است كه فرمود: هيچ بنده اى از بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكردو در مسجدت دو ركعت نماز، به دور از چشم مردم نگزارد جز آنكه تمام گناهان گذشته وآينده او را بيامرزيدم».

از اين روست كه من نمونه اى بهتر از على بن الحسين نديدم. چه، اواين حديث را برايم باز گفت هنگامى كه او از دنيا رفت، نيكوكار و بدكاربر جنازه اش حاضر شدند و خوش كردار و تباهكار او را ستودند. همه جنازه او را تشييع كردند تا آنكه بر زمين گذارده شد.

من گفتم: اگر روزى از روزگار بايد دو ركعت نماز واقعى بخوانم، همين امروز است. جز يك مرد و يك زن كس ديگرى باقى نمانده بود.سپس آن دو به سوى جنازه رفتند و من شتابان نماز گزاردم. پس صداى تكبيرى از آسمان آمد وتكبيرى از زمين پاسخش گفت. باز تكبيرى ازآسمان آمد و تكبيرى از زمين جوابش داد من فريادى كشيدم و به صورت بر زمين افتادم. آن كه در آسمان بود، هفت تكبير بگفت و آن كه در زمين بود نيز هفت تكبير سر داد و بر على بن الحسين درود فرستاد. مردم به مسجد آمدند، امّا من نتوانستم دو ركعت نماز به جاى آورم و بر جنازه على بن الحسين نماز بگزارم.

گفتم: اى سعيد اگر من جاى تو مى بودم جز نماز بر على بن الحسين چيزى ديگر انتخاب نمى كردم. اين همان زيان آشكار است. سعيد گريست و سپس گفت: من تنها قصد خير داشتم، اى كاش بر او نماز مى گزاردم!چرا كه ديگر همانند او ديده نمى شود.(۱۰۸)

امام سجّاد وارث پيامبران

از آنجا كه امام زين العابدينعليه‌السلام ، رسالت پيامبران را از جدش محمّدمصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ارث برده است، مى توان گفت كه مهم ترين و اوّلين فلسفه امامت ايشان همان فلسفه رسالت انبيا پس از دعوت مردم به خدا، يعنى آزمايش مردم بوده است و ديگر اهداف متعالى رسالت همچون برقرارى عدل وداد و يارى مظلومان، در راستاى همين حكمت جاى دارند.

براى ديگر ائمهعليهم‌السلام شرايط تحقّق اهداف پيش بينى شده به ويژه هدف سياسى فراهم شد. همان گونه كه اميرمؤمنان دو بار با قريش جنگيد، يك بار در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وتحت رهبرى آن حضرت و بار ديگر در زيرپرچم رسالت ودر زمان امامت خود، و در كنار ياران برگزيده پيامبر.

امام حسن نيز با معاويه به رويارويى برخاست وبه خاطر مصلحت مسلمانان دست از جنگ برداشت. امام حسين هم نخست با تمسك به روشهاى صلح جويانه با معاويه رو به رو شد، سپس در برابر فرزند نابكارش يزيد، دست به شمشير برد تا آنكه مظلومانه به شهادت رسيد.

ديگر ائمه نيز هر يك به طور غير مستقيم و با به كارگيرى روشهاى گوناگون ايفاگر نقشهاى سياسى خود بودند، حال آنكه شرايط عمومى دوران امام سجّاد، به خاطر عواملى كه بعداً به بيان آنها خواهيم پرداخت،اقتضا مى كرد كه آن حضرت بيشتر به دعا و نيايش پروردگار روى آورد.

از اين رو زندگى امام سجّادعليه‌السلام تابلويى است كه به نور پروردگارش درخشان شده و تجلّى خيره كننده ايمان خالص و عشق شديد به خداوندوعبادت وبندگى اوست.

هنگامى كه صفات امام على بن الحسينعليهما‌السلام را از زبان امام باقرعليه‌السلام مى خوانيم، پى مى بريم كه ولايت خدا و ولايت اوليايش يعنى چه؟ وچرااين همه بر آن تأكيد شده است؟ و چگونه زندگى امام سجّاد پرتويى از اين نور الهى است؟ امام پنجم حضرت محمد باقر مى فرمايد:

«على بن الحسينعليهما‌السلام در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندچنان كه امير مؤمنانعليه‌السلام مى خواند. پانصد درخت خرما داشت و پاى هردرخت دو ركعت نماز مى گزارد و چون به نماز مى ايستاد رنگ سيمايش دگرگون مى شد.

در نماز مانند بنده اى كه پيش فرمانرواى بزرگى ايستاده، مى ايستادواندامش از ترس خدا مى لرزيد. نماز را مثل كسى مى خواند كه گويا بانماز وداع مى كند ومى پندارد كه ديگر نماز نخواهد خواند، - وعمرش كفايت نخواهد داد كه نماز بهترى به جا آورد. روزى در حال نماز يك طرف از رداى آن حضرت افتاد، رداى خود را درست نكرد تا آنكه از نماز فارغ شد يكى از يارانش از اين موضوع پرسيد. او فرمود: واى بر تو آيانمى دانى در برابر چه كسى ايستاده بودم؟ براستى همان مقدار از نماز بنده پذيرفته است كه حضور قلب داشته باشد. آن مرد عرض كرد: پس ما هلاك شديم! فرمود: هرگز. بلكه خداوند با قرار دادن نوافل، كمبود نمازها راجبران مى كند.

حضرت هميشه در تاريكى شب با انبانى پر از درهم و دينار از خانه بيرون مى رفت. وچه بسا كه مواد غذائى و هيزم به دوش مى كشيد و به درخانه فقرا ومستمدان مى رفت و در مى زد و هر كس از خانه بيرون مى آمد، از آن اموال وغذاها به او مى بخشيد. وقتى به فقير بخششى مى كرد، روى خود را مى پوشانيد تا شناخته نشود. چون امام رحلت نمودو آن بخششها قطع شد، همه دانستند كه آن شخص امام على بن الحسينعليهما‌السلام بوده است. چون پس از وفاتش او را بر روى تخته نهادند تابشويند، پشت آن حضرت را نگريستند، كه همچون سر زانوى شتر بر آن پينه بسته بود. زيرا بارهاى سنگين غذا و پول را بر دوش مى گرفت و به خانه فقيران مى برد. روزى از خانه بيرون شد. رو پوش خزى بر دوش داشت. گدايى به آن حضرت بر خورد و از روپوش خوشش آمد. حضرت آن روپوش رابه آن فقير بخشيد.

در زمستان جامه خزى مى خريد و چون تابستان مى شد آن رامى فروخت وپولش را صدقه مى داد. در روز عرفه جمعى را ديد كه گدايى مى كردند. فرمود. واى بر شما در چنين روزى حاجتهاى خود را از غيرخدا طلب مى كنيد؟!

آن حضرت هيچ گاه با مادر خود، هم غذا نمى شد. از او پرسيدند: اى فرزند رسول خدا شما بيشتر از همه كس به مادر خود نيكى مى كنيد و با اورابطه داريد پس چرا بااو غذا نمى خوريد ؟ فرمود: دوست ندارم دستم به سوى لقمه هايى دراز شود كه چشم او قبلاً آن را نشانه گرفته باشد.

مردى به او گفت: اى فرزند رسول خدا من شما را در راه خدا دوست دارم. امام فرمود: «خداوندا، من به تو پناه مى برم از اينكه روزى در راه تو دوست داشته شوم در حالى كه تو مرا دشمن بدارى».

بر ماده شترى بيست بار به حج رفت و يك تازيانه بر او نزد و چون آن ماده شتر بمرد دستور داد لاشه اش را به خاك سپارند تا مبادا درندگان او را پاره پاره كنند.

در باره خصوصيات او از كنيزش سؤال شد. گفت: آيا به تفصيل درباره اش بگويم يا خلاصه؟ گفته شد: خلاصه. گفت: هرگز در روز براى او خوراك نياوردم و در شب برايش رختخواب نگستردم!!

روزى با عدّه اى برخورد كرد كه به وى ناسزا مى گفتند. در برابر آنها ايستاد و فرمود: اگر راست مى گوييد خداوند مرا بيامرزد و اگر دروغ مى گوييد خداوند شما را بيامرزد.

چون طالب علمى به خدمتش مى رسيد، مى فرمود: وقتى طالب علم ازمنزلش بيرون آيد، قدم روى هيچ تر وخشكى نگذارد مگر آنكه تا طبقه هفتم زمين براى او تسبيح گويند.

صد خانوار از فقيران مدينه را سرپرستى مى كرد وهمواره مايل بود كه يتيمان و بيچارگان و مسكينان كه هيچ چاره اى نداشتند، بر سر سفره اش حاضر باشند. با دست خود به آنها غذا مى داد و هر كدام عيال وار بودند، به خانواده آنها هم خوراك مى داد. غذايى نمى خورد مگر آنكه از آن غذابه فقرا صدقه دهد.

بدليل زياد نماز خواندن هر سال هفت بار جاهاى سجده اش پوست مى انداخت و آن پوستها (پينه ها) را جمع مى كرد وچون وفات يافت با وى به خاك سپردند.

بيست سال بر پدرش امام حسينعليه‌السلام گريست. هرگز خوراكى نزدش نمى گذاشتند مگر آنكه مى ديدند كه او مى گريد، تا آنجا كه يكى ازغلامانش عرض كرد: اى فرزند رسول خدا آيا اندوه شما پايانى ندارد؟! امام فرمود: واى بر تو، يعقوب پيامبر، «دوازده» پسر داشت كه خدايكى را از نظرش نا پديد كرد. او از بس گريست كور شد وموى سرش ازشدّت اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميد، حال آنكه پسرش زنده بود.امّا من به چشم خود ديدم كه پدر وبرادر و عمو و هفده نفر از خاندانم دركنارم كشته شدند، پس چگونه اندوهم پايان پذيرد؟».

كتابهاى تاريخ از ذكر كرامات امام سجّادعليه‌السلام فراوان است(18) و اين البته شگفت نيست. زيرا امامى با اين صفات، شايسته برخوردارى از فضل وكرامات الهى است. آيا مگر خداوند بندگان صالح خويش را با اجابت دعاهايشان مورد تكريم قرار نمى دهد؟ كه خود فرموده است:

( وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ) (19)

«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»

پس چگونه مى شود كه خداوند دعاى كسى را كه در عشق به او ذوب شده تا آنجا كه از شدّت عبادت، بيم مرگش مى رود، اجابت نكند؟

اجازه دهيد با هم روايت زير را بخوانيم و سپس آن را با داستانهايى كه قرآن در باره بندگان صالح خداوند نقل كرده است به مقايسه بگذاريم، تا در يابيم كه هر دو، در واقع دو رودخانه اند كه از يك جا سر چشمه مى گيرند.

ابراهيم ادهم روايت كرده كه: من با قافله در صحرا مى رفتم كارى پيش آمد واز قافله جدا گشتم. پس ناگهان با كودكى كه در حال راه رفتن بود برخورد كردم. گفتم: سبحان اللَّه! صحرايى بى آب و علف و كودكى كه در آن راه مى رود؟! پس به كودك نزديك شدم و به او سلام دادم.

كودك جواب سلامم را گفت. پرسيدم: كجا مى روى؟ گفت: به خانه پروردگار،گفتم: عزيزم! تو كوچكى رفتن به خانه خدا نه بر تو واجب است و نه ازسنّت است. گفت: اى پير مرد! هنوز كوچك تر از مرا نديده اى كه بميرد؟! پس گفتم: آذوقه و مركبت كو؟ گفت: آذوقه ام تقواست ومركبم پاهايم و مقصدم مولايم. گفتم: غذايى همراه تو نمى بينم؟ گفت:پير مرد آيا نيكوست كه كسى تو را به ميهمانى فرا خواند وتو از خانه ات باخود غذا ببرى؟ گفتم: نه. گفت: كسى كه مرا به خانه اش فرا خوانده خودش سير و سيرابم مى كند. گفتم: بيا سوار شو تا از حج باز نمانى. گفت:وظيفه من جهاد وكوشش است ورساندنم به مقصد دست اوست. مگر اين سخن خداوند را نشينده اى كه فرمود:

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ) (20)

«وكسانى كه به خاطر ما جهاد كنند، به راههاى خويش هدايتشان كنيم وخداوند با نيكو كاران است.»

وى گويد: در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوان نيكو چهره اى باجامه سپيد و زيبائى نمايان شد و با آن كودك معانقه كرد و بر او درود فرستاد. من به سوى جوان پيش رفتم و به او گفتم: تو را به خدايى كه زيبايت آفريد سوگند كه اين كودك كيست؟ گفت: او را نمى شناسى؟!

او على بن حسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام است. پس جوان را رها كردم وسراغ كودك رفتم و گفتم: تو را به پدرانت سوگند كه اين جوان كيست؟ فرمود: او را نمى شناسى؟ او برادرم خضر است كه هر سال نزد ما مى آيد وبر ما درود مى فرستد گفتم: تو را به حق پدرانت سوگند آيا بما نمى گويى كه چسان بى توشه و آذوقه در اين بيابان ره مى سپرى؟ گفت: من باتوشه، اين صحرا را در مى نوردم و توشه ام چهار چيز است. گفتم: آنهاكدامند؟ فرمود: دنيا را با اين همه گستردگى، مملكت خداوند مى دانم، و تمام مخلوقات را بندگان و كنيزكان و عيال او بحساب مى آورم واسباب وارزاق را به دست خدا مى دانم وقضاى او را در تمام زمين خدا جارى ونافذ مى بينم. عرض كردم: چه خوب توشه اى دارى زين العابدين! تو بااين توشه از كوره راهاى آخرت عبور كنى پس معلوم است كه مى توانى ازاز كوره راهاى دنيوى هم برهى!(21)

حماد بن حبيب كوفى القطان نيز داستان مشابهى را نقل كرده وگفته است:

در «زباله»(22) از قافله جدا ماندم. چون شب فرارسيد، به درختى بلندپناه بردم. چون تاريكى بيشتر شد ناگهان جوانى را ديدم كه با جامه اى سپيد كه بوى مشك از آن به مشام مى رسيد، مى آيد. تا آنجا كه توانستم، خود را پنهان كردم. جوان آماده نماز شد. سپس ايستاد در حالى كه مى گفت: اى كسى كه ملكوت همه چيز به دست توست و با جبروت خويش بر همه چيز چيره گشتى در دلم سرور اقبال بر خودت را داخل كن و مرا به ميدان فرمانبردارانت ملحق فرما.

سپس نمازش را شروع كرد. چون ديدم اندامش آرام يافته و حركاتش سكون گرفت، به سوى محلّى رفتم كه او در آنجا وضو گرفته بود، ناگاه چشمه جوشانى ديدم. من نيز براى نماز آماده شدم و به او اقتدا كردم.

ناگهان محرابى ديدم كه گويا در همان وقت پديدار شد، او را ديدم كه هرگاه به آيه اى كه در آن ذكرى از وعده و وعيد بود، بر مى خورد با ناله وزارى آن را تكرار مى كرد. پس چون شب رو به پايان مى رفت ايستادوگفت: «اى كسى كه گم گشتگان او را قصد مى كنند، رهنمايش مى يابند،و بيمناكان قصدش مى كنند پناهگاهش مى يابند، و عابدان به او پناه مى برند و او را سر پناه خويش مى يابند. كى آرام مى يابد كسى كه بدن خويش را براى غير تو به زحمت انداخته و چه زمانى شاد مى شود كسى كه جز تو ديگرى را قصد كرده است؟ معبودا! تاريكى پايان مى گيرد در حالى كه من در خدمت به تو كارى نكرده ام، واز چشمه مناجات تو سينه راسيراب نساخته ام. بر محمّد و آل او درود فرست و سزاوارترين دو كار رانسبت به من به انجام رسان.اى مهربان ترين مهربانان».

من ترسيدم او ازدستم برود، و كارش بر من نهان ماند. از اين رو به او در آويختم و گفتم:تو را به خدايى كه گزند رنج و خستگى را از تو برداشت و لذّت ترس را به تو عطا كرد چرا بال رحمت و كنف رقت خويش را از من دريغ مى دارى،كه من سر گشته و حيرانم؟ فرمود اگر توكّل تو راست باشد سرگشته نباشى.در پى ام روان شو. چون زير درخت رسيد. دستم را گرفت، در نظرم آمدكه زمين زير پايم كشيده مى شد.

صبحگاهان به من گفت: مژده بده كه اين مكّه است. فريادها را مى شنيدم وزايران خانه حق را مى ديدم. گفتم: به خدايى كه در روز قيامت و تنگدستى به او اميدوارم تو را سوگند مى دهم،كه كيستى؟ گفت: حال كه قسم دادى، بدان كه من على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم.(23)

آرى، امام اخگرى از پرتو خيره كننده ايمان و شراره اى از آتش برفروخته رسالت بود.

تاريكى بر خيابانهاى مدينه سايه مى گسترد. مردم به خانه هاى خودخزيده بودند، باران مى باريد باد سرد زمستانى مى وزيد. «زهرى» گويد:زين العابدينعليه‌السلام را ديدم كه آرد بردوش گرفته بود و مى رفت عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! اين چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم. توشه اى آماده كرده ام تا به جايى تسخيرناپذير ببرم.

«زهرى» گويد: گفتم: اين غلام من است اجازه ده آن بار را بر دوش گيرد. حضرت نپذيرفت. گفتم: بدهيد من آن را بر دوش گيرم و شما را از بردن آن آسوده كنم. حضرت فرمود: زحمت رساندن توشه سفررا مى خواهم خود تحمّل كنم تا ورودم را به آنجا كه قصد كردم نيكو گردد. وافزود:

به حق خداوند از تو مى خواهم كه از من جدا شوى و مرا وگذارى.

زهرى از آن حضرت جدا شد. پس از چند روز، زهرى به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا من از آن سفرى كه در آن شب در باره آن سخن مى گفتى، اثرى نيافتم!؟

امام فرمود: آرى! چنان نبود كه تو پنداشتى، مقصودم سفر آخرت بودكه براى آن آماده مى شدم. سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاى نيازمندان، توضيح داد و گفت: آمادگى براى مرگ بادورى از حرام، وايثار در راه خير به دست مى آيد.(24)

در واقع ريشه هاى شخصيّت امام زين العابدينعليه‌السلام در افق معرفت اوبه خداوند، ويقين او به قيامت، و آگاهى اش به سرعت گذرايى كه ساعات شبانه روزى عمر انسان را مى بلعد، و فراوانى واجبات و تكاليف، امتدادمى يافت!

وقتى كسى از او مى پرسيد: چگونه صبح كردى اى فرزند رسول خدا؟مى فرمود:

«صبح كردم در حالى كه از من هشت تقاضا شده است: خداوند عمل به فرايضش را از من مى خواهد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل به سنّتش. خانواده قوّت مى خواهد و نفس شهوت و شيطان مى خواهد كه پيروى اش كنم و آن دو فرشته نگاهبان خواستار راستى عملند و ملك الموت روح را مى خواهد و قبر جسدم را. من در ميان اين هشت تقاضا قرار دارم».(25)

آن حضرت نمودار شكوهمند اين آيه از قرآن بود:

( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ) (26)

«كسانى كه خداى را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى كنند و پيوسته درآفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند) پروردگار اينها را بيهوده نيافريدى. منزهى تو پس ما را از رنج آتش در امان نگاه دار.»

او چنان در محبّت وعشق خدا غوطه ور بود كه رودهاى عشق ومحبّت به صورت راز و نيازهايى، كه تاريخ تنها گوشه اندكى از آنها را در«صحيفه» اى معروف به «سجادّيه» ثبت كرده است، بر لبانش جارى مى شد. بياييد با هم به يكى از اين راز و نيازهاى پر شكوه و جذاب كه چشمها را خيره مى سازد، گوش فرا دهيم:

«همانا همّتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به طرف تو برگشته است پس تو مراد منى نه ديگرى، و بيدارى و خوابم فقط از براى توست نه جز تو.وديدارت پر تو و روشنى چشم من است و اتصال توبه من نفس من است، اشتياقم به توست و سرگشتگى ام در محبّت تو و دلباختگى ام به عشق توست.

خشنودى تو آرزويم و ديدنت نيازم و در كنار تو بودن تقاضايم و نزديكى به تومنتهاى درخواست من است. آرام و راحتم در راز و نياز با توست، داروى بيمارى ام نزد توست و شفاى تشنگى ام و خنك كننده سوزش درونم و رفع گرفتارى ام همه در درگاه توست. پس در وحشتم انيس من باش، لغزشم رابكاه و بپوشان و توبه ام را بپذير و دعايم را پاسخ گوى و خود نگهدار عصمت من وبى نياز كننده تهيدستى ام باش. مرا از خود جدا و دور مكن اى نعيم وبهشت من و اى دنيا و آخرت من اى مهربان ترين مهربانان».(27)

كدامين قلب سرشار از ايمان است كه سر چشمه چنين سخنان پر شوروتابناكى است؟ كدامين قلب افروخته از شوق خداست كه با عشق به خدااين گونه با او راز و نياز مى كند؟ آرى... تنها قلب اين امام است، كه نماز، محبوب ترين كارها نزد اوست و ذكر خدا شغل او و عبادت صبغه ونشانه زندگى اوست! روزى بر خليفه اموى، عبد الملك بن مروان، واردشد.

عبد الملك از ديدن نشانه سجود بر پيشانى امام على بن الحسينعليهما‌السلام به شگفتى افتاد وگفت: اى ابو محمّد! آثار كوشش و اجتهاد بر تو ظاهرگشته، وخداوند نيكى وپاداش خود را براى تو تضمين كرده، تو پاره تن رسول خدايى و با او نسبت نزديك واستوارى دارى. تو بر خاندان و معاصرانت صاحب فضيلت بزرگ هستى وهيچ كسى مانند تو ونه پيش ازتو از فضل وعلم ودين وتقوا برخوردار نگشته است جز نياكان گذشته ات.

عبد الملك همچنان امام را مى ستود كه آن حضرت فرمود:

«هر آنچه ياد كردى و وصف نمودى همه از فضل خداى سبحان وتأييدوتوفيق او بود پس كجا مى توان شكر آنچه را كه بر ما ارزانى داشته است به جاى آورد.

اى امير مؤمنان؟! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان در نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد و چنان روزه مى گرفت كه از تشنگى دهانش خشك مى شد. به او گفته شد:

اى رسول خدا آيا مگر خداوند گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيد؟ فرمود:

آيا من بنده اى سپاسگزار نباشم؟ سپاس خداى را بر آنچه نعمت داد و آزمود و سپاس در انجام و آغاز.

به خدا سوگند اگر اعضايم پاره پاره شوند وسيلاب اشك بر دامانم روان گردد، هنوز شكر يك دهم يكى از هزاران هزار نعمت خداوند راكه شمارشگران، از شمارش آنها عاجزند، نتوانسته ام به جاى آورم.

و تمام ستايش ستايشگران نمى تواند با يكى از اين نعمتها برابر شود، نه به خدا. خداوند مرا مى بيند كه هيچ چيز از سپاس وياد او در شب يا روز، در نهان يا آشكار بازم نمى دارد. اگر براى خانواده ام و نيز براى ديگرمردمان، از خاص وعام، بر من حق و حقوقى نبود، كه اداى آنها تا آنجاكه در توان من است بر من واجب باشد، هر آينه با دو ديده ام به آسمان و با قلبم به خدا مى نگريستم و اين نگاهها را باز پس نمى گرفتم تا آنكه خداوند كه بهترين داوران است كار مرا تمام سازد».

امام گريست و عبد الملك نيز گريه سر داد و گفت: چه تفاوت بزرگى است ميان بنده اى كه در جستجوى آخرت است و براى آن مى كوشدوبنده اى كه در پى دنياست از هر راهى كه آنرا بدست آورد، به راستى درآخرت او را هيچ بهره اى نيست سپس به امام روى كرد و از نيازهايش پرسيد و از مقصودى كه به خاطر آن پيش عبد الملك آمده بود و شفاعتش را پذيرفت و به او انعام داد».

وقتى «طاووس» آن حضرت را در اواخر شب ديد كه بر گردخانه كعبه طواف مى كند از او كارهاى شگفتى مشاهده كرد، تا آنجا كه دلش به حال امام مى سوزد. طاووس مشاهداتش را اين گونه بيان مى كند:

امّا سجّادعليه‌السلام را ديدم كه از شب تا سحر طواف و عبادت مى كرد، چون هيچ كس را نديد به آسمان نگريست و گفت:

«معبودا! ستارگان آسمانهايت فرونشستند وچشمان مخلوقاتت آرام يافتند،ودرهايت به روى گدايان باز شده است. به سويت آمده ام تا مرا بيامرزى و به من رحم آورى و سيماى جدّم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در عرصات قيامت به من بنمايانى».

سپس گريست و گفت:

«به عزّت و جلالت سوگند من با نافرمانى ام قصد مخالفت تو را نداشتم، واگر عصيان تو را كرده ام به تو شك نداشته و به شكنجه ات نادان نبوده ام وخويش را در معرض مجازات تو قرار نداده ام.

امّا نفسم، گناهم را برايم آراست، پرده پوشاننده تو بر من فرو افتاد و مرا بر اين كار يارى كرد، پس اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى رهاند؟ و اگر تو ريسمانت را از دست من ببرى به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟ پس واى از فرداى بدى كه مى خواهم دربرابرت بايستم، آن هنگامى كه به سبك باران گفته شود: بگذريد و به گرانباران گفته شود: فروافتيد پس آيا من با سبكباران خواهم گذشت، و يا با گرانباران خواهم ماند؟ و اى بر من، هر چه عمرم طولانى تر شد گناهانم افزون گشت وهيچ توبه نكرده ام. آيا نوبت آن فرا نرسيده كه از پروردگارم شرم كنم؟»

سپس گريست و اين ابيات را خواند:

أَتُحْرِقُنى بِالنَّارِ يا غايَةَ الْمُنى

فَأَيْنَ رَجآئى ثُمَّ أَيْنَ مَحَبْتى(28)

أَتَيْتُ بِأَعْمالٍ قِباحٍ رَزيتى

وَما فِى الْورى خَلْقٌ جَنى كَجِنايَتى(29)

سپس گريست و فرمود:

«منزهى تو! معصيّت مى شوى امّا انگار كه نمى بينى و شكيب مى ورزى گويى كه معصيت نمى شوى. به مخلوقاتت با كارهاى نيك دوستى مى كنى آن چنان كه گويى تو به آنان نيازمندى حال آن كه سرورم تو از آنان بى نيازى».

سپس بر زمين به سجده افتاد. طاووس گويد: به او نزديك شدم وسرش را بلند كردم و بر زانوانم نهادم و گريستم تا آنجا كه اشكهايم بر گونه هاى مباركش جارى شد. پس امام نشست و گفت:

«چه كسى مرا از ذكر پروردگار باز داشت»؟!

گفتم: من طاووس هستم اى فرزند رسول خدا اين همه زارى و شيون براى چيست؟ ما بايد چنين گريه و زارى سر دهيم كه همه نافرمان وگنهكاريم. امّا پدر تو حسين بن علىعليهما‌السلام و مادرت فاطمه زهراعليها‌السلام وجدّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

امام به من نگاهى كرد و فرمود:

هيهات! هيهات! اى طاووس با من از پدر و مادر و نيايم سخن مگوى.

خداوند بهشت را براى كسى آفريد كه فرمانش برد و نكويى كند،گرچه غلامى حبشى باشد و دوزخ را براى كسى آفريد كه عصيانش كند گرچه قرشى زاده باشد. آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد:

( فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ ) (30) ؛ «پس چون در صور دميده شود نه خويشاوندى ميان آنهاست و نه پرسش شوند.؟ به خداى سوگند سود نرساند تو را فرداى قيامت مگر كردار نيكويى كه پيش فرستاده اى».(31)

از آنجا كه امام زين العابدينعليه‌السلام ، خداوند را دوست مى داشت كارخود را به او وانهاده و كاملاً تسليم او بود. در اين باره به داستانى كه اززبان آن حضرت نقل شده است، توجّه فرماييد:

«به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم به من گفت: چه چيزى ميل دارى؟ گفتم: ميل دارم از كسانى باشم كه بر آنچه خداوند، برايم تدبيركرده راضى باشم و چيزى به او پيشنهاد نكنم.

فرمود: آفرين شبيه ابراهيم خليل گشتى كه وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟ پاسخ داد: به پروردگارم پيشنهادى عرضه نمى كنم بلكه خداوند مرا بس است و او خودخوب وكيلى است».

بدين سان خداوند او را دوست مى داشت و مورد اكرام و تقدير خودقرار مى داد و بر مقامش مى افزود و به وسيله او تقدير خودش را جارى مى ساخت ومردم را به گردن نهادن به رهبرى او ملزم مى كرد.

داستان زير از غايت عشق و محبّت خداوند به امام زين العابدينعليه‌السلام حكايت مى كند. اين داستان را گروهى از عباد و فقهاى بصره يعنى ثابت بنانى، ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى و مالك بن دينار نقل كرده اند، براى شناخت بيشتر اين افراد به نقل مطالبى درباره اين گروه كه در حاشيه كتاب بحار الانوار آمده است، مى پردازيم:

1. ثابت بنانى: از تابعين بود. ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء (ج 2، ص 268 تا ص 333) در باره او چنين مى نويسد: ثابت از متعبدان و متهجدان عارف بود. ابو نعيم گويد: وى از بسيارى از صحابه مثل ابن عمر و ابن زبير و شداد و انس روايت كرده است و بسيارى از تابعان نيز ازوى روايت كرده اند مثل عطاء بن ابى رباح و داوود بن ابى هند و على بن زيد بن جدعان و اعمش و...

2. ايوب سجستانى: او نيز از تابعين بود. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 3، از ص 3 تا ص 14) راجع به او مى نويسد: واز ايشان سرور عباد و رهبان، منور به يقين و ايمان، سجستانى ايوب بن كيسان است. وى فقيهى دانشمند و عابدى بود كه بسيار به حج مى رفت. از مردم مأيوس و با خدا مأنوس بود.

ايوب از انس بن مالك و عمرو ابوالعتاهيه و حسن و ابن سيرين وابوقلابه حديث نقل مى كرد.

اردبيلى در جامع الرواة ج 1 ص 111 گويد: ايوب بن ابى تميمه كيسان سختيانى العنزى البصرى، كنيه اش ابو بكر و آزاد شده عمار بن ياسر بود. عمار خود بنده اى آزاد شده بود بنابر اين او آزاده شده شخصى آزاده شده به شمار مى آيد. سرش را سالى يك بار مى تراشيد و چون موهايش بلندمى شد فرق باز مى كرد. وى در سال 131 ه در پى انتشار طاعون در بصره،از دنيا رفت.

3. صالح مرى: پدرش بشير نام داشت. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6ص 165) در باره او مى نويسد: قارى پرارج و واعظ پر هيزكار ابو بشيرصالح مرى، صاحب قرائت و ترس و اندوه بود. نيكان را به حركت وامى داشت و با بدان به ستيزه بر مى خاست.

از حسن و ثابت و قتاده و بكر بن عبد اللَّه مزنى و منصور بن زاذان وجعفر بن زيد و يزيد رقاشى و ميمون بن سياه و ابان بن ابى عياش ومحمّدبن زياد و هشام بن حسان و جريرى و قيس بن سعد و خليد بن حسان روايت نقل مى كرد.

4. عتبه غلام: آزاده بزرگوار و پاك از تيرگيها و بيدار به شهادت وكلام. عبيد اللَّه بن محمّد گويد: وى عتبة بن ابان بن صمعه بوده و پيش ازپدرش از دنيا رفت. از رباح قيسى در باره تسميه او به غلام پرسش كردندگفت: او مردى متوسّط الحال بود. امّا ما او را غلام مى ناميديم زيرا او درعبادت غلام رهان بود. وى در جنگ روم در قريه حباب به شهادت رسيد. رابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء (ج 6 ص 226 تا 238) مفصلاً در باره او سخن گفته است.

5. حبيب فارسى: ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6 ص 149) گويد:ابومحمّد فارسى از ساكنان بصره و صاحب كرامات و مستجاب الدعوه بود.حضورش در مجلس حسن بن حسن و تأثير موعظه حسن بر دل او موجب گشت كه چشم از دنياى فانى بپوشد و به جهان آخرت روى كند. او فقط درچهار بار مجموعاً چهل هزار (درهم) صدقه داد.

6. ابو يحيى مالك بن دينار: ابو نعيم طى شرح مفصلى در حليةالاولياء (ج 2 از ص 357 الى ص 398) در باره او مى نويسد: او عارف وخدا ترس بود. شهوتهاى دنيوى را ترك گفته و در مبارزه با نفس بر آن پيروز مى شود.


3

4

5

6