• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5627 / دانلود: 2540
اندازه اندازه اندازه
زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

زندگانی زین العابدین امام سجاد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

شعر، منبر سيّار

نغمه هاى حيات، در ژرفاى وجود انسانى در قالب اوزان و معانى بديع شعرى، نمودار مى شوند. اعراب در زمان جاهليّت و نيز در قرون نخستين اسلام، به شعر توجّه بسيارى نشان مى دادند.

پروردگار نيز در سوره شعراء، سرايندگان مؤمنى را كه به يارى مظلومان همّت مى گمارند،ستوده است. امامان معصومعليهم‌السلام به شعر به عنوان منبرى سيّار كه به سرعت در ميان مردم نفوذ پيدا مى كند، توجّه نشان مى دادند، همچنان كه طاغوتيان نيز به نوبه خود از شعر به عنوان ابزارى براى تبليغات دروغين وگمراه كننده خود بهره مى بردند.

امام زين العابدينعليه‌السلام نيز گاهى شعر مى سرود. مشهور ترين شعرى كه از آن حضرت نقل كرده اند ابيات جاويد زير است كه در آنها مى فرمايد:(60)

نَحْنُ بَنُو الْمُصْطَفى ذُو غُصَصٍ

يَجْرَعُها فِى الْأَنامِ كاظِمنا(61)

عَظِيمَةٌ فِى الْأَنامِ مِحْنَتُنا

أَوَّلُنا مُبْتَلى وَآخِرُنا(62)

يَفْرَحُ هذَا الْوَرى بِعيدِهُمْ

وَنَحْنُ أَعْيادُنا مآتِمُنا(63)

وَالنَّاسُ فِى الْأَمْنِ وَالسُّرُورِ ما

يَأْمَنُ طُولَ الزَّمانِ خائِفنا(64)

وَما خُصِصْنا بِهِ مِنَ الشَّرَفِ الطَّا

ئِلِ بَيْنَ الْأَنامِ آفَتَنا(65)

يَحْكُمُ فينا وَالْحُكْمُ فيهِ لَنا

جاحِدَنا حَقَّنا وَغاضِبَنا(66)

ابن شهرآشوب نيز در مناقب، اين ابيات را به امام سجّادعليه‌السلام نسبت داده است:(67)

لَكُمْ ما تَدَّعُونَ بِغَيْرِ حَقٍ

إِذا مَيِزَ الصَّحاحُ مِنَ الْمِراضِ(68)

عَرَفْتُمْ حَقَّنا فَجَحَدْتُمُونا

كَما عَرَفَ السَّوادُ مِنَ الْبَياضِ(69)

كِتابَ اللَّهِ شاهِدُنا عَلَيْكُمْ

وَقاضينا الْإِلهُ فَنِعْمَ قاضٍ(70)

امّا تأييد آن حضرت از سوى شاعران مدافع حق را مى توان از خلال ماجرايى كه براى "فرزدق" رخ داده، دريافت. فرزدق اگر چه جزوشعراى دربار اموى بشمار مى آمد، امّا از نظر تاريخى او به بيت علوى گرايش دارد و زمانى كه فرصتى مى يابد، قريحه اش به جوش آمده قصيده شكوهمند و معروف خود را در مدح امام مى سرايد. چون هشام وحكومت اموى بروى خشم مى گيرند و او را زندانى مى كنند، امام فوراً براى اوانعامى مى فرستد چنان كه برخى از مورخان مى نويسند فرزدق از آن پس تا پايان عمر در سايه امامت راستين اسلام زندگى خود را سپرى كرد. امّاماجراى فرزدق و سرودن آن قصيده زيبا چنين است:

«سبكى» در كتاب طبقات الشافعيه به سند متصل از ابن عايشه عبداللَّه بن محمّد از پدرش نقل كرده است، كه گفت: هشام بن عبد الملك با وليدبه سفر حج رفت و به گردخانه كعبه طواف كرد. او هر چه كوشيد تا خودرا به «حجرالاسود» برساند نتوانست، از اين رو منبرى براى او نهادند و وى بر آن نشست وبه مردم مى نگريست. اطراف اورا گروهى از شاميان احاطه كرده بودند.

در اين هنگام بود كه ناگهان امام على بن الحسينعليهما‌السلام كه زيبا روترين وخوشبوترين مردمان بود پديدار شد و گردخانه خدا طواف كرد و همين كه به نزديك حجرالاسود رسيد، مردم راه را براى امام باز كردند. مردى از شاميان پرسيد: اين كيست كه ابهتش چنين مردم را مرعوب مى كند؟!

هشام از بيم آنكه مبادا شاميان به وى تمايل يابند، پاسخ داد: او رانمى شناسم. فرزدق كه در آن ميان حاضر بود، گفت: امّا من او رامى شناسم. مرد شامى پرسيد: ابو فراس او كيست؟ آنگاه فرزدق قصيده خود را در معرفى امام سجّادعليه‌السلام به آن مرد سرود، «سبط ابن جوزى» و«سبكى» اين قصيده را با اندكى تفاوت اين چنين نقل كرده اند:

هذَا الَّذى تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأَتَهُ

وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ(71)

هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ

هذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ(72)

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانُ راحَتِهِ

رُكْنُ الْحَطيمِ إِذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ(73)

إِذا رَأَتْهُ قُرَيشٌ قالَ قائِلُها

إِلى مَكارِمِ هذا يَنْتَهِى الْكَرَمُ(74)

إِنْ عُدَّ أَهْلُ التُّقى كانُوا أَئِمَّتَهُمْ

أَوْ قيلَ مَنْ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ قيلَ هُمُ(75)

هذَا ابْنُ فاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ

بِجَدِّهِ أَنْبِياءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا(76)

وَلَيْسَ قَوْلُكَ مَنْ هذا بِضائِرِهِ

الْعَرَبُ تَعْرِفُ مَنْ أَنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ(77)

* * *

بُغْضى حَياءً وَيُغْضى مِنْ مَهابَتِهِ

فَما يُكَلَّمُ إِلّا حينَ يَبْتَسِمُ(78)

يُنْمى إِلى ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتى قَصُرَتْ

عَنْها الْأَكُفُّ وَعَنْ إِدْراكَها الْقَدَمُ(79)

مِنْ جِدَّهِ دانَ فَضْلُ الْأَنْبِياءِ لَهُ

وَفَضْلَ اُمَّتِهِ دانَتْ لَهُ الْاُمَمُ(80)

يَنْشَقُّ نُورُ الْهُدى مِنْ صُبْحِ غُرَّتِهِ

كَالشَّمْسِ يَنْجابُ عَنْ إِشْراقِهَا الظُلَمُ(81)

مَشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ نَبْعَتُهُ

طابَتْ عَناصِرُهُ وَالْخِيَمُ وَالشِّيَمُ(82)

اللَّهُ شَرَّفَهُ قَدْراً وَفَضَّلَهُ

جَرى بِذاكَ لَهُ فى لَوْحِهِ الْقَلَمُ(83)

كِلْتا يَدَيْهِ غَياثٌ عَمَّ نَفْعُهُما

يَسْتَوْكِفانِ وَلا يَعْرُوهُما الْعَدَمُ(84)

سَهْلُ الْخَليقَةِ لا تَخْشى بَوادِرُهُ

يَزينُهُ اِثْنانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالْكَرَمُ(85)

حَمَّالُ أَثْقالِ أَقْوامٍ إِذا فُدِحُوا

رَحِبَ الْفَناءِ أَرْيَبَ حينَ يَعْتَزِمُ(86)

ما قالَ «لا» قَطُّ إِلّا فى تَشَهُّدِهِ

لَوْلَا التَّشَهُّدُ كانَتْ لائُهُ نَعَمُ(87)

عَمَّ الْبَرِيَّةِ بِالْإِحْسانِ فَانْقَشَعَتْ

عَنْهَا الْغَيابَةُ لا هَلْقٍ وَلا كَهِمُ(88)

مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دينٌ وَبُغْضُهُمُ

كُفْرٌ وَقُرْبُهُمْ مُنْجىٍ وَمُعْتَصَمٌ(89)

لا يَسْتَطيعُ جَوادٌ بُعْدَ غايَتِهِمْ

وَلا يُدانيهِمْ قَوْمٌ وَإِنْ كَرُمُوا(90)

هُمُ الْغُيُوثُ إِذا ما أَزِمَّةٌ أَزِمَتْ

وَالْاُسْدُ اُسْدُ الشَّرى وَالْرأْىُ مَحْتَدِمٌ(91)

لا يَنْقُصُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أَكُفِّهِمُ

سِيَّانَ ذلِكَ إِنْ أَثِرُوا وَإِنْ عَدِمُوا(92)

يَسْتَدْفَعُ السُّوءَ وَالْبَلْوى بِحُبِّهِمْ

وَيَسْتَرِب بِهِ الْاِحسانُ وَالنِّعَمُ(93)

مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللَّهِ ذِكْرُهُمُ

فى كُلِّ بُدْءٍ وَمَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ(94)

يَأْبى لَهُمْ أَنْ يَحِلَّ الذَّمُّ ساحَتَهُمْ

خُلْقٌ كَريمٌ وَأَيْدٍ بِالنَّدى هَضِمٌ(95)

أَىُّ الْخَلائِقَ لَيْسَتْ فى رِقابِهِمْ

لا وَلِية هذا أَوَّلَهُ نَعَمُ(96)

مَنْ يَعْرِفِ اللَّهَ يَعْرِفُ أَوَّلِيَّةَ ذا

الدّينُ مِنْ بَيْتِ هذا نالَهُ الْاُمَمُ(97)

اين على بن الحسين بن على ابى طالبعليهم‌السلام است. هشام خشمگين شدودستور داد فرزدق را در محلى به نام عسفان، بين مكّه و مدينه، زندانى كنند. امام سجاد هزار دينار براى او فرستاد. امّا فرزدق آن را نپذيرفت وگفت:

آنچه گفتم از روى خشم به خاطر خدا و رسولش بود، از اين رو بابت آن پاداش نمى ستانم. امام على بن الحسين به وى پاسخ داد: چنانچه ما اهل بيت چيزى ببخشيم، دوباره به ما باز نمى گردد. آنگاه فرزدق بخشش امام را پذيرفت و هشام را نكوهش كرد و گفت:

أَيَحْبِسُنى بَيْنَ الْمَدينَةِ وَالَّتى

إِلَيْها قُلُوبُ النَّاسِ يَهوى منيبها(98)

يَقْلِبُ رَأْساً لَمْ يَكُنْ رَأْسَ سَيِّدٍ

وَعَيْناً لَهُ حَوْلادءُ بَادٍ عُيُوبَها(99)

هشام از اين ابيات آگاهى يافت و فرزدق را آزاد ساخت امّا حقوقش راكه سالانه هزار دينار بود، از ديوان قطع كرد. فرزدق از اين امر نزد امام سجّاد شكايت برد و آن حضرت به وى چهل هزار دينار بخشيد و به وى فرمود: اگر به بيش از اين احتياج مى داشتى حتماً به تو مى بخشيدم.

فرزدق چهل سال زندگى كرد و سپس بدرود حيات گفت. خدايش رحمت كند!

رساله حقوق

برخى كه در پژوهش، از مراتب والاى ايمان برخوردارند، مى پرسند:چگونه تلاش كنيم تا مؤمن واقعى شويم؟ امام زين العابدينعليه‌السلام در پاسخ به سؤال اينان، رساله حقوق را نگاشته كه در آن وظايف و مسئوليّتهاى مؤمن در قبال خداوند و مردم مشروحاً باز گفته و در يك كلام ويژگى روابط قائم بر پايه هاى متوازن و عادلانه را توضيح داده است. آغاز اين رساله چنين است:

«بدان، خدايت رحمت كند، كه خداوند را در هر حركتى كه مى كنيم و درهر سكونى كه دارى و هر جا كه باشى حقوقى است و نيز در هر اندامى كه بچرخانى و يا در هر وسيله اى كه بدان كار مى كنى حقوقى است، كه برخى ازبرخى بزرگتر است. و بزرگترين حقوقى كه خدا بر تو واجب كرده، حقوقى است كه بر خودت مقرر نموده، كه با وجود اعضاى گوناگونت، از سر تا پايت را فرا مى گيرد.

پس او حقى را براى ديدگانت و حقى را براى گوشت و حقى را براى زبانت و حقى را براى دستت و حقى را براى پايت و حقى را براى شكمت وحقى را براى فرجت، بر تو قرار داد. اين اعضاى هفت گانه اى است كه كليه كارها به وسيله آنها انجام مى پذيرد. سپس خداوند عزّوجل، براى كردارت نيزحقوقى قرار داد. براى نماز و روزه و زكات و قربانى كردن وكارهايت حقوقى بر تو قرار داد سپس اين حقوق از تو به ديگران رسد كه بر تو حق واجب دارندو واجب ترين اين حقوق بر تو حق پيشوايان توست و سپس حقوق رعيت وآنگاه حقوق بستگانت».(100)

امام سخنان خود را در باره اين حقوق و فروع آنها ادامه مى دهدورابطه ميان انسان و خلق و خالق را آن چنان كه بايسته و شايسته است بيان مى كند. و با بررسى رساله حقوق مى توان به نتايج زير پى برد:

1 - سخنان امام سجّادعليه‌السلام متوجّه مؤمنان برگزيده است: كسانى كه كمالات را نشر مى دهند و در جهت دستيابى بدانها مى كوشند. برخى ازحقوق مطرح شده در اين رساله جز واجبات و برخى ديگر كه در اكثريت قرار دارند، جزو مستحبات مى باشند.

2 - اين رساله و نيز ديگر رساله ها و وصايايى كه از ائمهعليهم‌السلام صادرشده كه توسط دانشمند بزرگ «حسن بن على بن شعبه حلبى» در كتاب گرانبهاى تحف العقول گرد آمده است، به مثابه دروس ارزشمندى است ازجانب اهل بيت كه به منظور تربيت نمونه هاى برتر و پيشاهنگان مسلمان ايراد گشته تا با به كار بستن آنها، الگوى ديگر مردمان قرار گيرند. مامسلمانان و بويژه حوزه هاى علميه كه در واقع امتداد خط تربيتى اهل بيتعليهم‌السلام هستند، امروزه، با بازگشت به اين رساله ها و وصايا، بسيارنيازمنديم!

اگر سازمانها مكتبى و تشكيلات اسلامى به اين ذخاير ايمانى پايبند باشند، از رجوع به بسيارى از فرهنگهاى ناقص و يا التقاطى بى نيازمى شوند و براى تحريك هواداران و پيروان خود، ديگر نيازى به برانگيختن تعصبات وانگيزه هاى قبيله اى و بت پرستانه كه جز زيان ونابودى ارمغان ديگرى براى ما ندارند، بى نياز خواهند بود.

3 - اين رساله توازن شخصيّت ايمانى ما را نگاهبان خواهد بود و ما را از زياده روى در بعد شريعت و فرو نهادن ابعاد ديگر در امان خواهدداشت. چرا كه ما بايد با به كار بستن برنامه هاى مشخص، همچون رساله حقوق، گنجايش كافى براى جاى دادن تمام ابعاد شريعت را در خود ايجادكنيم. سخن آخر آنكه: اين رساله، بينش فراگير و ژرف نگرى و باريك انديشى قرآنى را كه متناسب با مقام امامت سيد الساجدينعليه‌السلام است، وهيچ فقيه يا دانشمندى بدون اتصال با اين چشمه جوشان، بدان نايل نخواهد آمد منعكس مى سازد، پس درود خدا بر آن كس كه اين رساله رانوشت و سلام خدا بر آن كس كه به آنچه در اين رساله آمده عمل كند!

كرامتها و شهادت امام زين العابدين

در كتابهاى روايى، بسيار به اين حديث قدسى برمى خوريم كه مى فرمايد:

( عَبْدى أَطِعْنى تَكُنْ مَثَلى أَقُولُ لِلْشَّىْ ءِ كُنْ فَيَكُون وَتَقُولُ لِلْشَّىْ ءِ كُنْ فَيَكُونَ ) .(101)

در قرآن نيز مثالهاى واقعى از تاريخ انبيا و صالحانى كه خداونددعاهايشان را در امورى كه مردم در آنها به درماندگى رسيده بودند،اجابت كرده است، فراوان است.

آيا طوفان نوح و كشتى اش و آتش ابراهيم كه خداوند آن را سرد وبى گزند ساخت و عصاى موسى كه به صورت اژدهاى آشكار مى شد و سخن گفتن عيسى در گهواره و استجابت دعاى ابراهيم و زكريا كه خداوند با وجود آنكه پير و ناتوان شده بودند.

بديشان فرزندانى عطا فرمود، كرامت خداوند نبود كه به اين بندگان مخلص عطافرموده؟ پس چرا بر برخى گران است كه همچنان كه كرامتهاى خدا را برپيامبران مى پذيرند، كرامت حضرتش را بر ديگر اولياى وى بپذيرند؟!آيا مگر در حديث نبوى نيامده است كه:

( عُلَماءُ اُمَّتى كَأَنْبياءِ بَنِى إِسْرائيلَ ) (102) .

پس چگونه به تصريح قرآن، صدور معجزه ها در روزگار بنى اسرائيل امكان پذير است امّا صدور آن به دست اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نا ممكن باشد؟!

آيا براستى بر خداوند دشوار است كه كرامات خود را بر دستان امام سجادعليه‌السلام است كه اينك با هم برخى از ويژگيها و صفات او را از نظرگذرانديم، جارى كند؟ و براى اين منظور چه كسى بهتر و سزاوارتر از آن كه بر خوردار از اين صفات است؟! او عبادتگر شبها بود و روزه دارروزها، همواره از ترس خدا مى گريست و پيوسته در پيشگاه حضرتش پيشانى بر خاك مى ساييد و...

اينك ما از خرمن زندگى درخشان و مالامال از كرامات آن حضرت، خوشه اى چند مى چينيم تا اين يقين در ما افزون شود كه خداوند دعاى بندگان مخلصش را كه با تمام هستى و وجود خويش در كنارپروردگارشان آرام يافته اند به شرف اجابت نايل مى كند. آنگاه از راه اين يقين است كه عشق و علاقه ما به اهل بيت افزون مى گردد و مگر محبّت آنان خود رهايى از دوزخ و وسيله نزديكى به خدا نيست؟!

1. يكى از كرامتهاى آن حضرت اين بود كه خداوند از طريق رؤيا به وسيله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آن حضرت را از ماجرايى مطلع كرد. داستان از اين قرار است:

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: وقتى كه عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد به حجاج بن يوسف نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

از عبد الملك بن مروان امير المؤمنين به حجاج بن يوسف امّا بعد، درريختن خون بنى عبد المطلب بنگر و خون آنها را پاس دار واز اين كاردورى گزين كه خود شاهد بودم كه چون آل ابو سفيان در اين كار ولع نشان دادند، جز اندكى بر سرير پادشاهى درنگ نكردند. و السلام.

امام صادق فرمود: عبد الملك اين نامه را نهانى به حجاج فرستاد و خبر اين نامه در همان ساعتى كه نوشته و به سوى حجاج فرستاده بود به على بن الحسين رسيد. به او گفته شد كه عبد الملك نامه اى چنين و چنان به حجاج نوشته است و خداوند از اين بابت او را سپاس نهاده وفرمانروايى اش را استوار ساخته و بر مدّت آن بيفزوده است امام صادق فرمود: آنگاه على بن الحسين نامه اى چنين نگاشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

به عبد الملك بن مروان امير المؤمنين از على بن الحسين. امّا بعد، همانا تودر فلان روز و فلان ساعت از فلان ماه نامه اى چنين و چنان نگاشته اى. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا از اين نامه آگاه كرد و خداوند اين كار تو را سپاس نهادوپايه هاى فرمانروايى ات را استوار نمود و بر مدّت آن افزود.

سپس نامه را پيچيد و بر آن مهر نهاد و به غلامش سپرد كه بر اشترش بنشيند و به محض آنكه عبد الملك را ديد اين نامه را به وى تسليم كند. چون غلام به دربار عبد الملك رسيد نامه را تسليم وى كرد. وقتى عبدالملك نامه را گشود وبه تاريخ آن نظر كرد، ديد درست همان تاريخى است كه در آن به حجاج نامه نگاشته. بنابر اين در صداقت على بن الحسينعليهما‌السلام ترديد نكرد و بسيار شادمان شد و به پاداش آنكه اين نامه شادمانش كرده بود، به سنگينى شتر آن حضرت، براى وى درهم فرستاد»(103)

2. يكى ديگر از كرامتهاى آن حضرت در ارتباط با ابو خالد كابلى است كه امام باقرعليه‌السلام اين مطلب را نقل كرده است:

«ابو خالد كابلى روزگار درازى محمّد بن حنفيه، فرزنداميرمؤمنانعليه‌السلام وعموى امام سجّاد، را خدمت مى كرد و هيچ گاه درامامت وى به خود ترديد راه نمى داد تا آنكه روزى نزد محمّد رفت و به اوگفت: فدايت گردم مراتب دوستى و احترام و اخلاص من ثابت شده است.پس تو را به حرمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرمؤمنانعليه‌السلام سوگند آيا مرا آگاه نمى كنى كه تو همان امامى هستى كه خداوند طاعتش را بر مردم واجب كرده است؟

محمّد گفت: ابو خالد تو مرا به امورى بزرگ سوگند دادى.على بن الحسين امام من و تو و همه مسلمانان است. ابو خالد تا اين سخن راشنيد به سوى على بن الحسين رو كرد و از آن حضرت اجازه ورود خواست.به امام سجّاد گفته شد كه ابو خالد بر در است. امام به او اجازه ورود داد.چون ابو خالد وارد شد، نزديك امام رفت آن حضرت گفت: اى كنكرخوش آمدى، تو هيچ گاه به ديدار ما نمى آمدى! در باره ما به چه چيزى پى بردى؟

ابو خالد، از سخنى كه از على بن الحسين شنيده بود سجده شكرى به جاى آورد و سپس گفت: سپاس خدا را كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه پيشوايم را شناختم. امام سجاد از وى پرسيد: چگونه پيشوايت راشناختى؟ گفت: تو مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود خواندى و حال آنكه من در كار خودم كور و گمراه بودم.

عمرى دراز محمّد بن حنفيه را خدمت كردم و در باره امامت او به خود ترديد راه نمى دادم تا آنكه چون به او نزديك شدم به حرمت خداوندمتعال وحرمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حرمت امير مؤمنانعليه‌السلام سوگندش دادم، اوهم مرا به تو هدايت كرد و گفت: او پيشواى من و تو و همه مخلوقات خداست. سپس به من اجازه ورود دادى. چون نزدت آمدم و نزديكت شدم مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود، مورد خطاب قرار دادى از اينجادانستم كه تو پيشوايى هستى كه خداوند اطاعتش را بر من و تمام مسلمانان واجب كرده است».(104)

3. شيخ طوسى يكى ديگر از كرامتهاى امام زين العابدين را چنين نقل مى كند: على بن الحسين به قصد گزاردن حج، عازم مكّه شد و در صحرايى ميان مكّه و مدينه به مردى بر خورد كه او هم در سفر بود. آن مرد به امام گفت: فرود آى. امام از او پرسيد چه كارى دارى؟ مرد پاسخ داد.مى خواهم تو را بكشم و هر چه همراه دارى بر دارم. امام سجاد به اوفرمود: من آنچه را كه همراه دارم با تو تقسيم مى كنم و تو را از خودحلال مى كنم.

دزد گفت: نه. امام فرمود: پس از آنچه همراه دارم مقدارى اندك باقى گذار تا بدان به مكّه برسم. امّا دزد نپذيرفت. امام از او پرسيد:خدايت كجاست؟ دزد پاسخ داد: خوابيده. ناگهان دو شير درنده نمايان شدند كه يكى سر مرد را گرفت و ديگر پايش را. آنگاه امام سجادعليه‌السلام فرمود: پنداشتى كه خدايت خوابيده و از تو غافل است؟!(105)

4. يكى ديگر از كرامتهاى آن حضرت هنگام وفاتش آشكار شد. وى درروز 25 يا 18 ماه محرم سال 94 ه در اثر زهرى كه امويّون به وى خورانيدند، به شهادت رسيد. در اين سال گروهى از فقها نيز از دنيا رفتندچنان كه اين سال را سنة الفقها (سال فقها) نام نهادند. به نظر من هيچ بعيد نيست كه رژيم اموى در روزگار فرمانروايى وليد بن عبد الملك، مخالفان خود را كه از فقهاى بزرگ بودند و كسانى همچون سعيد بن مسيب و عروة بن زبير و سعيد بن جبير در ميان آنها جاى داشتند، به وسيله زهر از ميان برداشته باشد. در كتابهاى تاريخى آمده است كه در اين سال تمام فقهاى مدينه چشم از جهان فرو بستند.(106)

آيا به راستى عقل مى پذيرد كه تمام فقها به طور تصادفى در عرض يك سال از دنيا بروند. حال آنكه مى دانيم و معروف است كه امام سجّادعليه‌السلام در اثر زهرى كه به دسيسه عبد الملك و در شرايطى بحرانى به وى خورانيده شده بود، دنيا را وداع گفت.

در هر حال هنگام شهادت آن حضرت، كرامتهاى عجيبى از وى به ظهور رسيد. وى در آن هنگام از هوش رفت و يك ساعت در همان حال باقى ماند. چون پارچه را از او كنار زدند فرمود: «خدا را سپاس كه بهشت را به ما ميراث داد كه از آن هر جا كه خواهيم مقام گيريم. پس چه نيكوست پاداش كار گزاران».

سپس فرمود: «برايم قبرى مهيا كنيد و آن را تا سطح زمين برسانيد.آنگاه پارچه را بر خود افكند و جان به جان آفرين تسليم كرد».(107)

پس از شهادت آن حضرت كرامتى ديگر از وى آشكار گرديد. اين كرامت را سعيد بن مسيب نقل كرده است و ما با ذكر اين كرامت، پرونده تابناك زندگى امام زين العابدينعليه‌السلام را مى بنديم.

از عبد الرزاق از معمر از زهرى از سعيد بن مسيب و نيز عبد الرزاق ازمعمر از على بن زيد نقل كرده است كه گفت: به سعيد بن مسيب گفتم توبه من گفتى كه على بن الحسين، نفس زكيه است و تو همتايى براى اونمى شناسى؟ سعيد پاسخ داد: همچنين است و آنچه در باره او گفته ام چندان هم بعيد و نا آشنا نيست به خدا سوگند همانند او ديده نشده است.على بن زيد گويد: پرسيدم همين دليل استوار، عليه خود توست پس چرابر جنازه او نماز نگزاردى؟!

سعيد پاسخ داد: قاريان، تا على بن الحسينعليهما‌السلام به سوى مكّه نمى رفت، بدان شهر روانه نمى شدند. پس او به طرف مكّه رهسپار شد و ما نيز با او بيرون شديم. هزار نفر در ركاب آن حضرت بودند. پس چون به "سقيا" رسيديم، فرود آمد ونماز گزاردوسجده شكرى به جاى آورد...

در روايت زهرى از سعيد بن مسيب نقل شده است كه سعيد گفت:مردم از مكّه بيرون نمى شدند تا آنكه على بن الحسين، سيد العابدينعليه‌السلام ،بيرون آيد. پس آن حضرت از مكّه خارج شد من نيز با وى بودم. او در يكى از منازل بين راه فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و در سجودش تسبيح گفت. پس هيچ درخت وكلوخى نماند جز آنكه همراه با حضرتش خداى را تسبيح مى كردند. ما از تعجب، فرياد سر داديم. آن حضرت سر خود رابالا آورد و پرسيد: اى سعيد آيا فرياد سر مى دهى؟! گفتم: بلى اى فرزندرسول خدا. آنگاه آن حضرت فرمود:

اين تسبيح اعظم است. پدرم از جدّم و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برايم روايت كرد كه فرمود: با اين تسبيح، هيچ گناهى بر جاى نمى ماند. گفتم:اين تسبيح را به ما نيز بياموز.

در روايت على بن زيد از سعيد بن مسيب آمده است كه آن حضرت درسجودش تسبيح گفت. پس هيچ درخت و كلوخى در گردا گرد آن حضرت نبود مگر آنكه به همان تسبيح امام سجّادعليه‌السلام مترنّم بودند. من و اصحابم از ديدن اين صحنه به شگفت افتاده بانگ سر داديم. سپس امام فرمود:«اى سعيد! زمانى كه خداوند متعال جبرئيل را آفريد، اين تسبيح را بدو الهام فرمود. پس آسمانها وهر كه در آنها بود با اين تسبيح اعظم وى راتسبيح گفتند و اين اسم اكبر خداى عزّوجل است. اى سعيد! پدرم حسين ازپدرش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيل از خداوند جلّ جلاله نقل كرده است كه فرمود: هيچ بنده اى از بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكردو در مسجدت دو ركعت نماز، به دور از چشم مردم نگزارد جز آنكه تمام گناهان گذشته وآينده او را بيامرزيدم».

از اين روست كه من نمونه اى بهتر از على بن الحسين نديدم. چه، اواين حديث را برايم باز گفت هنگامى كه او از دنيا رفت، نيكوكار و بدكاربر جنازه اش حاضر شدند و خوش كردار و تباهكار او را ستودند. همه جنازه او را تشييع كردند تا آنكه بر زمين گذارده شد.

من گفتم: اگر روزى از روزگار بايد دو ركعت نماز واقعى بخوانم، همين امروز است. جز يك مرد و يك زن كس ديگرى باقى نمانده بود.سپس آن دو به سوى جنازه رفتند و من شتابان نماز گزاردم. پس صداى تكبيرى از آسمان آمد وتكبيرى از زمين پاسخش گفت. باز تكبيرى ازآسمان آمد و تكبيرى از زمين جوابش داد من فريادى كشيدم و به صورت بر زمين افتادم. آن كه در آسمان بود، هفت تكبير بگفت و آن كه در زمين بود نيز هفت تكبير سر داد و بر على بن الحسين درود فرستاد. مردم به مسجد آمدند، امّا من نتوانستم دو ركعت نماز به جاى آورم و بر جنازه على بن الحسين نماز بگزارم.

گفتم: اى سعيد اگر من جاى تو مى بودم جز نماز بر على بن الحسين چيزى ديگر انتخاب نمى كردم. اين همان زيان آشكار است. سعيد گريست و سپس گفت: من تنها قصد خير داشتم، اى كاش بر او نماز مى گزاردم!چرا كه ديگر همانند او ديده نمى شود.(108)