• شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6954 / دانلود: 1883
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها

زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها

نویسنده:
فارسی

 ناشر در مقدمه به وصف واژه «عاشورا» و سپس نویسنده در پیشگفتار، به علت و انگیزه خویش در تألیف این اثر، اشاره نموده اند. پس از این، مؤلف به شرح مختصری از بیوگرافی عقیله بنی هاشم حضرت زینب(س) و ذکر پاسخ نامه امام حسین(ع) به نامه معاویة بن ابی سفیان و ترجمه آن، پرداخته است. در فراز بعدی، نقش چشمگیر و حساس حضرت زینب(س) در سرزمین کربلا، سخنان امام حسین(ع) خطاب به عقیله بنی هاشم مبنی بر صبوری و استقامت در برابر دشمنان، سخنان حضرت زینب(س) در کنار پیکر برادر و گفتگوی او با حجت خدا امام سجاد(ع) و ذکر نام نوزده …

اسرا در مجلس ابن زیاد

بالاخره اسرا را وارد مجلس ابن زیاد كردند پسر مرجانه سرمست از غرور فتح مجازى، پیوسته با چوب دستى بر لب و دندان و سر مطهر حسین عليه‌السلام مى زد كه یكى از حضار، به قولى «زید بن ارقم» به شدت اعتراض كرد و از مجلس خارج شد. (46)

زینب كبرى عليها‌السلام به طور ناشناس وارد مجلس ابن زیاد شد و در گوشه اى نشست، پسر مرجانه پرسید: این زن كیست؟ گفتند: او «زینب» دختر على عليه‌السلام است. عبیداللّه گفت: شكر خداى را كه شما را رسوا كرد و دروغگوییهاى شما را آشكار نمود!! كه ناگهان دختر على عليه‌السلام ون شیرى زخم خورده به خروش آمده، فرمود:

«اِنَّم ا یفْتَضِحُ الْف اسِقُ وَیكْذِبُ الْف اجِرُ وَهُوَ غَیرُنا ؛

یعنى: فاسق، رسوا مى شود و فاجر، دروغ مى گوید و آنان غیر از ما هستند».

پسر مرجانه گفت: چگونه دیدى آنچه خداوند با برادرت نمود؟

زینب عليها‌السلام فرمود:

«جز نیكى، چیزى ندیدم؛ زیرا خداوند بر آل پیغمبر، شهادت را مقرر كرده و ایشان به سوى خوابگاه همیشگى خود شتافتند.

ولى به همین زودى خداوند تو و ایشان را با هم براى حساب جمع مى كند،

در آن هنگام، بنگر كه رستگارى از آن كیست؟

اى پسر مرجانه! مادرت به عزایت بنشیند».

اینجا بود كه ابن زیاد از فرط غضب، دیوانه وار تصمیم به قتل زینب گرفت، ولى او را منصرف كردند. (47)

بعد از اینكه ابن زیاد را از كشتن حضرت زینب عليها‌السلام منصرف كردند، او خشمگین و غضبناك گفت: خداى را شكر كه دل مرا با كشتن حسین آرام كرد و به مراد خود رسیدم!!

در اینجا زینب عليها‌السلام مجددا به سخن آمد و گفت:

«اگر شفاى دل تو در این است البته به مراد دل خود رسیده اى».

ابن زیاد گفت: سخنان زینب نیز مانند كلام پدرش على عليه‌السلام مسجع است.

زینب كبرى فرمود: «زن را با سجع و قافیه كارى نیست».

پس از آن، ابن زیاد حضرت امام زین العابدین عليه‌السلام را در مجلس دید و پرسید این جوان كیست؟ گفتند: «على بن حسین» است. پسر زیاد گفت: مگر خدا على بن حسین را نكشت؟ امام زین العابدین عليه‌السلام رمود: «مرا برادرى بود كه او را نیز على بن حسین مى نامیدند و مردم او را كشتند» پسر زیاد گفت: بلكه خداوند او را كشت.

امام سجاد آیه 43 از سوره زمر را قرائت كرد و گفت: «خداوند هنگام مرگ، نفسها را مى میراند... ».

ابن زیاد گفت: در حضور من، حاضر جوابى مى كنى؟ دستور مى دهم تو را گردن بزنند. با شنیدن این سخن، حضرت زینب عليها‌السلام شتابزده فرمود: «اى پسر زیاد! دیگر تو كسى از ما باقى نگذاشتى، پس حكم قتل مرا نیز صادر كن».

امام زین العابدین عليه‌السلام عمه خویش را به آرامش دعوت كرد و خطاب به ابن زیاد فرمود:

«آیا مرا به كشتن تهدید مى كنى؟

مگر نمى دانى كه كشته شدن عادت ماست و بزرگوارى ما در شهادت ماست؟ ». (48)

بعد از این گفتگو، ابن زیاد دستور داد اسرا را در خانه اى جنب مسجد جا دادند و خود برخاست و به مسجد رفت و خطاب به مردم كوفه كه در آنجا گرد آمده بودند، گفت: شكر خداى را كه حق را آشكار نمود و امیرالمؤمنین یزید! و گروهش را یارى كرد و دروغگو را با پیروانش به قتل رسانید!!

همینكه سخن ابن زیاد بدینجا رسید، «عبداللّه عفیف» از بین جمعیت با ناراحتى و خشم فریاد زد:

«اى پسر مرجانه!

آیا كار تو به این درجه بالا گرفته كه فرزند رسول خدا را شهید كنى و بدو ناسزا گویى!

اى دشمن خدا و پیغمبر! دروغگو تو و پدرت هستید و آن كسى كه تو را امیر كرده خود و پدرش دروغگو است». (49)

بلى آثار به ثمر رسیدن قیام امام حسین عليه‌السلام رفته رفته آشكار مى شد و در گوشه و كنار، به اَشكال مختلف نسبت به یزید و یزیدیان، اعتراض صورت مى گرفت، و گاه این اعتراضات بدون به زبان آوردن حتى یك كلمه بلكه با عمل انجام مى شد از آن جمله است اقدام طایفه «بنى اسد» در روز دوازدهم، شب سیزدهم محرم جهت به خاك سپردن اجساد شریف شهداى كربلا.

وقتى انسان، اوضاع و احوال آن روز را مورد بررسى و مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار دهد و درست در جزئیات حوادث آن روزگار دقت كند، خواهد دید كه طایفه بنى اسد با دست زدن به كار دفن شهدا، عملاً نسبت به جنایات بنى امیه اعتراض نمودند و طرفدارى خویش را از امام حسین عليه‌السلام و قیام نجات دهنده او اعلام كردند. بنى اسد، با اقدام به دفن اجساد مطهر پاكبازان راه حق، پرچم مخالفت خویش را بر ضد یزید بپا داشتند و به همه فهمانیدند كه اگرچه حسین عليه‌السلام و یارانش شهید شده اند، راهشان را دنبال خواهیم كرد و هدف حسین عليه‌السلام هرگز نابود نخواهد شد و بر مسلمین است كه راه او را ادامه دهند.

و در همان هنگام كه بنى اسد در سرزمین كربلا اقدام به دفن پیكرهاى پاك حسین عليه‌السلام و یاران شریفش نمودند، بسیارى از مردم كوفه نیز به عناوین مختلف، نسبت به آنچه در كربلا اتفاق افتاده بود، اعتراض مى كردند. بارزترین نمونه این اعتراض، اقدام شجاعانه «عبداللّه عفیف» بود، مرد نابینایى كه دوچشم خود را هنگام جهاد در جنگ جمل و صفین از دست داده بود و اكنون با وجود نداشتن چشم، با صداى بلند در نهایت عصبانیت نسبت به اعمال كارگزاران بنى امیه، اعتراض مى كرد و بر «عبیداللّه بن زیاد» پرخاش مى نمود و خطاب به مردم فریاد مى زد:

«اى مسلمانان! قیام كنید، بپا خیزید، انتقام خون حسین عليه‌السلام را از این ملعونان پست فطرت و دور از انسانیت بگیرید، بر طرفداران بنى سفیان شورش كنید».

«عبداللّه عفیف» با چنان لحنى فریاد مى كشید كه ابن زیاد ناچار، در نهایت ترس و اضطراب از منبر به زیر آمد و بانگ مى زد: مأمورین انتظامى! عبداللّه را بگیرید، دستگیرش كنید، امانش ندهید، زود، زود او را بگیرید.

عده اى مزدور به سوى «عبداللّه» حركت كردند، ولى قبل از آنكه موفق به دستگیرى او شوند، طرفداران خاندان على عليه‌السلام وى را از چنگال خونریزان كوفه و پیروان یزید نجات دادند و در محلى مخفى كردند.

ولى شب هنگام، مزدوران بنى امیه جهت دستگیرى او اقدام كردند، اما عبداللّه عفیف، آن مرد شیعه مذهب متقى، زاهد و پرهیزگار با همراهى گروهى از شیعیان كوفه مسلحانه قیام كرد و به خونخواهى شهداى كربلا برخاست، او و افرادش در آن شب چنان كار را بر ابن زیاد تنگ كردند كه چیزى نمانده بود تا كوفه را از لوث طرفداران بنى امیه پاك كنند. دخترش «ام عامر» نیز با رشادت بى نظیرى پدر نابیناى خویش را در حمله و نبرد، راهنمایى مى كرد. (50)

سرانجام عبداللّه عفیف و جمعى از اطرافیانش، پس از ابراز شهامت و شجاعت و دلاورى، شربت شهادت نوشیدند. اما طرفداران بنى امیه دریافتند كه شیعیان خاندان على عليه‌السلام راه حسین عليه‌السلام را ادامه خواهند داد و هیچیك از جنایتكاران، نخواهند توانست از انتقام، مصون باشند.

عبیداللّه بن زیاد بعد از اینكه با اعتراض عبداللّه عفیف رو به رو شد، بلافاصله دستور داد سر مطهر حضرت امام حسین عليه‌السلام را بالاى نیزه كرده و جهت مرعوب كردن مردم، در كوچه هاى كوفه بگردانند، ولى در همین قضیه بود كه سر مطهر بالاى نى، شروع به خواندن قرآن نمود و جنایتكاران اموى را بیشتر از گذشته رسوا نمود. (51)

اسراى اهل بیت، همچنان در كوفه زندانى بودند تا اینكه یزید در پاسخ گزارش ابن زیاد نسبت به شهادت امام حسین عليه‌السلام دستور داد اسرا را به شام روانه كنند، لذا ابن زیاد اسراى اهل بیت را همراه سپاهى به سركردگى شمر بن ذى الجوشن به سوى دمشق فرستاد و آن جنایتكار ملعون نیز غل و زنجیر بر گردن امام سجاد عليه‌السلام نهاد و در نهایت قساوت و سنگدلى، اسرا را به «دمشق» مركز شام (سوریه) برد، مسیرى را كه كاروان كربلا طى كرد تا به دمشق رسید، به قرار ذیل بود.

كناره فرات، تكریت، موصل، حلب، معرة النعمان، حماة، حمص، بعلبك، دمشق، البته منازل دیگرى هم مثل «دیر راهب عسقلان»نیز همین مسیر بوده است.

در مسیر حركت، اغلب اتفاق افتاد كه مردم، سرهاى شهدا و اسراى اهل بیت را شناختند و نسبت به جنایتكاران اموى با تنفر و خشونت رفتار كردند، حتى در پاره اى از منازل، لشگریان یزید را اصولاً به داخل شهر راه ندادند و با دشنام بر بنى امیه، آنان را راندند و یا كار به زد و خورد كشیده شد.

آنچه از همه مهمتر است اینكه: اتفاقات عجیب و غریبى نیز رخ داد كه خارج از معیارهاى طبیعى و میزانهاى عادى است و راوى این حوادث، غالبا خودِ جنایتكاران بودند؛ نظیر ظاهر شدن دستى و نوشتن شعارى با خون بر دیوار و یا سخن گفتن سر مطهر امام حسین عليه‌السلام و تلاوت قرآن آن جناب و جریانات «دیر راهب».

اما قبل از ذكر اتفاقات دیر راهب، بهتر است ابتدا شواهد آن را ذكر كرده و سپس به نقل آن قضیه بپردازیم.

در موزه «لور» پاریس پرده سیاه قلمى موجود است كه بر كرباس ترسیم شده و به طورى كه قرائن نشان مى دهد، بیش از هزار و سیصد سال از ترسیم آن مى گذرد. و گفته مى شود یك راهب نصرانى (مسیحى) آن را از سر مطهر امام حسین عليه‌السلام بر تابلو كشیده است، این پرده را فرانسوى ها از آلمانى ها حدود سى هزار لیره خریدارى كرده اند.

ضمنا گفته مى شود كه آلمانى ها قبلاً آن را از خاندان همان راهب خریده اند اتفاقا شواهد و قراینى در سیاه قلم مذكور موجود است كه انتساب آن را به امام حسین عليه‌السلام تقویت مى كند، از جمله اثر سنگ «ابوالحنوق» بر پیشانى و تیر ابن اشعث به گوشه چشم راست و زیادى گوشت حلقوم كه نشانه بریده شدن سر مطهر از قفاست. همچنین وجود عكس سرنیزه در زیر گردن كه قسمتى از سرنیزه در گوشت گلوى آن جناب فرو رفته است. (ضمنا باید عرض شود كه كپیه اى از آن پرده در اختیار این جانب است كه به وسیله مرحوم «آیتى» به ایران آورده شده است) (52)

اما قضیه دیر راهب، بدین قرار است كه: سپاهیان یزید در یكى از منازل، نزدیك دیر راهبى فرود آمدند و سر امام حسین عليه‌السلام را بر نیزه نصب كرده، بر دیوار دیر تكیه دادند، در نیمه شب، راهب، نورى از محل سر مشاهده كرد كه روشنى مخصوصى از آن به چشم مى خورد. راهب از دیر سر بیرون آورد و به سپاهیان گفت شما كیستید؟ گفتند: سپاهیان یزید.

راهب پرسید این سر كیست؟

گفتند: سر حسین بن على. پرسید مادرش كیست؟

گفتند: فاطمه دختر پیامبراسلام.

گفت پیامبر خودتان؟

گفتند، آرى.

گفت چه بد مردمى هستید! به درستى كه علماى ما راست گفته اند كه هر وقت این مرد كشته شود، از آسمان خون خواهد بارید و این نیست جز در قتل پیامبرى و یا وصى پیامبرى. آنگاه راهب گفت: من ده هزار دینار مى دهم تا این سر را ساعتى در اختیار من قرار دهید، پس از آن او تمام موجودى خود را كه ده هزار دینار بود، به آنان داد و سر مطهر را براى ساعتى مهمان كرد و آن را با گلاب و عطر شستشو داد و تمام مدت را با او سخن گفت و گریست. راهب خطاب به مهمان عزیز خویش گفت: اى سر مطهر! جز خود چیزى ندارم كه تسلیم تو كنم، گواهى مى دهم كه خدایى جز خداى یگانه نیست و جد تو محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله فرستاده خداست. راهب در آن مدت، تصویرى از سر مطهر نیز تهیه كرد و بعد از آنكه سر را پس داد تا پایان عمر، مسلمان بود و مسلمان از دنیا رفت. (53)

به هرحال، سرانجام در میان جشن و سرور یزید و یزیدیان، سرهاى شهدا و اسراى خاندان عصمت را وارد دمشق كردند. زنان و بازماندگان اهل بیت را در حالى كه به ریسمان بسته بودند وارد مجلس یزید كردند. حضرت سجاد عليه‌السلام رو به یزید كرده، فرمود: «اى یزید! تو را به خدا قسم! چه مى اندیشى در مورد پیامبر خدا اگر ما را بدین صورت مشاهده كند؟ ». بعد از فرمایش آن جناب، یزید دستور داد غل و زنجیر و ریسمان از اسرا بردارند. آنگاه سر مطهر امام حسین عليه‌السلام را در برابر یزید نهادند، چون نگاه حضرت زینب عليها‌السلام بر سر بریده برادر افتاد، با صدایى كه همه اطرافیان و مجلسیان یزید را به گریه انداخت فریاد كشید:

«یا حُسَین اهُ!

ی ا حَبیبَ رَسُولِاللّهِ!

یابْنَ مَكَّةَ وَمِنى!

یابْنَ ف اطِمَةَ الزَّهْر اءِ سَیدَةَ النِّس اءِ،

یابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى». (54)

در این هنگام، یكى از زنان قریشى كه در خانه یزید بود، به نوبه خود، فریاد «واحسیناه»سر داد و مجلس رابیشترمنقلب كرد. (55) در «وقعة الطف» آمده است كه این زن، هند دختر عبداللّه بن عامر كریز و همسر یزید بوده است.

پس از آن، یزید با چوب خیزران بر لب و دندان امام حسین عليه‌السلام د كه مورد اعتراض «ابوبرزه اسلمى» قرار گرفت. و سپس در حال عصبانیت دستور داد آن صحابى رسول خدا را كشان كشان از مجلس بیرون كردند. (56)

آنگاه خود شروع به خواندن دوبیت ازاشعار«ابن زبعرى»كرد كه در نبرد احد گفته بود و سه بیت هم از خود بر آن افزود. ترجمه آن اشعار بدین قراراست:

«اى كاش! بزرگان طایفه من كه در جنگ بدر كشته شدند مى بودند و مى دیدند كه طایفه خزرج چگونه از شمشیر زدن ما به جزع آمده اند، تا از دیدن این منظره، فریاد شادى آنان بلند شود و بگویند: اى یزید! دستت شل مباد. ما بزرگان بنى هاشم را كشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم و مقابل آن روز قرار گرفت. من از فرزندان «خندف» (57) نیستم اگر از فرزندان «احمد» انتقام كارهاى او را نگیرم». (58)

ناگفته نماند كه یكى از ابیات كفرآمیز یزید، به گونه اى غیر از ظاهر آن ترجمه گردید.

همینكه یزید، كینه دیرینه خویش را با بنى هاشم و كفر نهاد پلید خود را با خواندن اشعار فوق آشكار كرد و نشان داد كه همچون نیاكانش ابوسفیان و هند جگرخوار از كشته شدن كفار قریش در جنگ بدر، رنج مى برد و همانگونه كه ابوسفیان و هند، پدر بزرگ و مادر بزرگ یزید از شهادت حمزه سیدالشهداء در احد شادمان شدند، یزید نیز شهادت حسین عليه‌السلام را به حساب جنگ بدر مى گذارد و حتى در بیت كفرآمیز اشعار خویش، منكر رسالت پیامبر مى شود و فراموش مى كند كه در فتح مكه، كسانش را رسول خدا آزاد كرد.

در این هنگام پیام آور خون شهیدان، دختر على بن ابیطالب، عقیله بنى هاشم، زینب كبرى عليها‌السلام خشمگین ازجا برخاست و به گونه پدرش على عليه‌السلام بار دگر لب به سخن گشود و چنین گفت:

«سپاس خداوند جهانیان را و درود بر پیامبرش و خاندان پیامبر او باد و چه نیكو فرماید حقتعالى آنجا كه مى فرماید: كسانى كه كار زشت كردند و مرتكب جنایات شدند، عاقبت كارشان بدانجا رسید كه آیات خداى را دروغ شمردند و آن را به مسخره گرفتند.

اى یزید! آیا پنداشتى چون زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را مانند اسیران كشانیدى، ما نزد خداوند، خوار شدیم و تو بزرگوار شدى؟ و گمان كردى كه این پیامدها از مقام بلند تو است؟ لذا بدین جهت بر خود مى بالى و ناز مى كنى و شادمانى كه دنیایت آبادشد و كارها بر مراد دل تو است و آنچه از آن ماست از آن تو شد آرام باش، دست نگهدار مگر سخن خداى را فراموش كردى كه مى فرماید:

گمان نكنند آنانكه به راه كفر روند،

این چند روزه مهلتى كه به آنان داده ایم مقدمه سعادت آنان است، نه، بلكه این فرصت براى آن است كه بر گناهانشان بیفزایند، و ایشان را عذابى خواركننده در پیش است.

اى پسر آزاد شدگان (59) ! آیا این از دادگرى است كه زنان و كنیزان خویش رادر پس پرده جاى دهى و دختران پیامبر را با چهره هاى گشاده، بدون پوشش و چادر، به همراه دشمنانشان، شهر به شهر بگردانى و مردم، آنان را ببینند و دور و نزدیك و پست و شریف بر آنان بنگرند، در صورتى كه از مردان و حمایت كنندگان آنان كسى باقى نمانده است! چگونه امید رحم و مهربانى باشد از كسى كه جگر پاكان را در دهان بگزد و بیرون اندازد و گوشتش از خون شهیدان بروید.

و چرا در دشمنى ما كوتاهى كند كسى كه همواره با چشم عداوت و كینه به ما مى نگرد! و سپس بدون آنكه احساس گناهى كرده باشد مى گوید: اى كاش بزرگانم كه در بدر كشته شدند مى بودند تا شادى از سر و رویشان مى بارید و مى گفتند یزید دستت درد نكند!!

اى یزید! در حالى این سخنان را بر زبان مى رانى كه با چوب خیزران بر دندانهاى ابى عبداللّه، سیدجوانان اهل بهشت مى زنى. چرا این سخن را نگویى؟!! و این شعر را نخوانى؟ در صورتى كه دستت به خون فرزندان محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله غشته است و ستارگان درخشان زمین را كه از دودمان عبدالمطلب بودند، خاموش كردى.

اكنون هم پیران طایفه خود را صدا مى زنى و مى پندارى كه به تو جواب خواهند داد، ولى به همین زودى تو نیز به آنان ملحق خواهى شد، آن وقت آرزو خواهى كرد كه اى كاش! دستهایت شكسته و زبانت لال مى بود تا نمى گفتى آنچه به زبان آوردى و نمى كردى آنچه انجام دادى».

در اینجا زینب كبرى عليها‌السلام لحظاتى چند مكث كرد و سپس با خداى خویش چنین گفت: «اى خداوند بزرگ! انتقام ما را از كسانى كه در حق مان ظلم روا داشتند بگیر و بر آنانكه خون ما را ریختند و حامیان ما را كشتند، غضب نما».

آنگاه خطاب به یزید ادامه داد: «اى یزید! با این كارهایت نكندى جز پوست خود را و پاره نكردى مگر گوشت خویش را. و دیرى نخواهد گذشت كه با این بار سنگینى كه از ریختن خون فرزندان پیغمبر و هتك حرمت اهل بیت او بر گردن گرفته اى، بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شوى. در آن روز خداوند پراكندگى آنان را جمع كند و حقشان را بگیرد. هرگز مپندارید آنانكه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگار خود روزى مى خورند.

و براى تو كافى است آن هنگامى كه داور، خداوند باشد و محمد دشمن تو در حالى كه جبرائیل پشتیبان محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله باشد. چه نزدیك است بفهمند آن كسانى كه تو را بر این مسند و بر گردنهاى مسلمانان سوار كردند، چه نكوهیده بدلى از ستمكاران انتخاب كرده اند.

و خواهند دانست كدامیك از شما بدبخت تر است و سپاهش ضعیف تر و ناتوانتر. اگرچه روزگار، مرا به سخن گفتن با تو وادار كرد، ولى من تو را ناچیزتر از آن مى دانم كه با تو سخن بگویم، در حالى كه سرزنش تو بزرگ است و توبیخ تو بسیار. لكن چشمها اشك مى ریزد و سینه ها از آتش غمها مى سوزد. آه! چه امر شگفت انگیزى است كه نجباى حزب خدا به دست حزب شیطانِ آزاد شده، كشته شوند، خون ما از این دستها مى ریزد و گوشت ما در این دهانها جویده مى شود! و آن بدنهاى پاك و پاكیزه در روى زمین مانده و اسارت ما را غنیمت شمرده اى، زود است كه غرامت اعمال ناپسند خود راخواهى پرداخت در حالى كه چیزى نداشته باشى مگر آنچه از قبل فرستاده اى و پروردگار تو به بندگان خود ستم نخواهد كرد و ما شكایت خویش را بدو مى بریم و به او پناه مى جوییم. و تو اى یزید! آنچه در توان دارى انجام بده و نیرنگ و فریب خویش را به كار گیر، در این مورد نهایت سعى و كوشش خود را بنما ولى به خدا سوگند! كه هرگز نخواهى توانست نام ما را محو و پرتو وحى ما را بمیرانى و به منتهاى مقام ما برسى و ننگ عار جنایات خویش را از دامان آلوده ات بشویى. و چقدر خِرَد تو ضعیف است و زندگانى تو اندك و جمع تو پراكنده. فرا خواهد رسید روزى كه منادى، فریاد برآورد كه: لعنت خداوند بر ستمگران باد.

سپاس خدایى را كه آغاز كار ما را به سعادت و مغفرت و پایان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود. از خداوند مى خواهیم كه نعمت خود را بر شهیدان ما كامل كند و بر اجر و مزد آنان بیفزاید و ما را به جانشینان شایسته مفتخر دارد؛ زیرا او خداى بخشنده و مهربان است و خداوند ما را كافى است و چه نیكو وكیلى است». (60)

پس از شنیدن این خطبه آتشین، یزید در نهایت خشم به اطرافیان خود به مشورت پرداخت و گفت: با این اسیران چگونه رفتار كنم؟ آنان به كشتن اهل بیت راءى دادند! ولى «نعمان بن بشیر» گفت: بنگر كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله با اسیران، چگونه رفتارى داشت، تو نیز به همانگونه رفتار كن. (61)