• شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6952 / دانلود: 1883
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها

زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها

نویسنده:
فارسی

 ناشر در مقدمه به وصف واژه «عاشورا» و سپس نویسنده در پیشگفتار، به علت و انگیزه خویش در تألیف این اثر، اشاره نموده اند. پس از این، مؤلف به شرح مختصری از بیوگرافی عقیله بنی هاشم حضرت زینب(س) و ذکر پاسخ نامه امام حسین(ع) به نامه معاویة بن ابی سفیان و ترجمه آن، پرداخته است. در فراز بعدی، نقش چشمگیر و حساس حضرت زینب(س) در سرزمین کربلا، سخنان امام حسین(ع) خطاب به عقیله بنی هاشم مبنی بر صبوری و استقامت در برابر دشمنان، سخنان حضرت زینب(س) در کنار پیکر برادر و گفتگوی او با حجت خدا امام سجاد(ع) و ذکر نام نوزده …

یزید سعى مى كند جنایت را به گردن ابن زیاد بیندازد

هرچه از حضور اسرا در مجلس یزید بیشتر مى گذشت و هر اتفاق جدیدى كه رخ مى داد، بیشتر از پیش، باعث ریختن آبروى یزید و اثبات حقانیت سیدالشهداء عليه‌السلام مى شد. یزید هرگز تصور نمى كرد مساءله اى پیش بیاید كه به ضرر او و حكومتش تمام شود و گرنه هیچ وقت حدود چهارصد نفر از سران شام یا افراد خارجى را به این مجلس دعوت نمى كرد. اما اتفاقات غافلگیر كننده اى كه به دنبال هم به وقوع پیوست، اساس حكومت پوشالى بنى امیه را زیر و رو كرد.

مردى شامى ابتدا تصور مى كرد اسرا غیرمسلمانند اما همینكه از حسب و نسب آنان آگاه شد، به كشندگان حسین عليه‌السلام نفرین كرد و به دستور یزید كشته شد. سر مطهر امام حسین عليه‌السلام را چون پیش یزید قرار دادند و او با چوب به لب و دندان امام نواخت و مورد اعتراض «ابوبرزه اسلمى» قرار گرفت كه یزید دستور داد او را از مجلس بیرون انداختند، زینب كبرى عليها‌السلام خطبه اى آتشین ایراد كرد كه شرح آن گذشت. و همین خطبه لرزه بر اركان حكومت اموى انداخت. یزید با اطرافیان خود راجع به سرنوشت اسرا مشورت كرد و آنان راءى به كشتن اسرا دادند، ولى «نعمان بن بشیر» گفت: بنگر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله با اسیران چگونه رفتارى داشت، تو نیز چنان كن.

حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام كه حدود چهار سال و چند ماه از سن مباركش مى گذشت (62) ، نسبت به راءى اطرافیان یزید اعتراض كرد و فرمود: «اى یزید! اهل مجلس فرعون در مورد موسى و هارون به عدالت راءى دادند و اهل مجلس تو برخلاف اهل مجلس فرعون رفتار كردند و این بدان سبب است كه آنان حلالزاده بودند، ولى اطرافیان تو حلالزاده نیستند وگرنه به قتل فرزندان پیامبر راءى نمى دادند». (63)

سر مطهر امام حسین عليه‌السلام در زیر چوب خیزران با صداى بلند تلاوت قرآن نمود كه باعث شگفتى بیشتر اهل مجلس شد. مرد شامى از یزید خواست كه «فاطمه حوریه» دختر امام حسین عليه‌السلام را به عنوان كنیز به او ببخشد كه با اعتراض حضرت زینب كبرى عليها‌السلام رو به رو شد و زینب عليها‌السلام فرمود: «نه، این فاسق نمى تواند چنین كارى كند مگر اینكه از دین جدم خارج شود». (64)

آن شامى از یزید پرسید این زن كیست؟ یزید گفت: آن دختر فاطمه فرزند حسین بن على و این زن زینب، دختر على است.

شامى گفت: اى یزید! لعنت خدا بر تو باد! آیا تو فرزندان پیغمبر را مى كشى و اهل بیتش را اسیر مى كنى؟ من فكر مى كردم اینان اسیران رومى هستند. یزید برآشفت و دستور قتل آن مرد را صادر كرد. (65)

مجلس، لحظه به لحظه بیشتر متشنج مى شد، با هر اتفاقى عده اى از خواب بیدار مى شدند، سفیر روم همینكه فهیمد یزید پسر پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ا شهید كرده، شدیدا اعتراض كرد. یزید دستور داد او را هم بكشند، آن نصرانى گفت: دیشب در خواب پیغمبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله ه من وعده بهشت داد، من اكنون به وحدانیت خدا و رسالت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله شهادت مى دهم و از كشته شدن هم باكى ندارم. سپس سر مقدس امام حسین عليه‌السلام را بوسه زد و در همان حالت او را شهید كردند (66) .

بعید نیست شهادت سفیر روم در مجلسى غیر این مجلس اتفاق افتاده باشد؛ زیرا به طورى كه از اسناد و روایات فهمیده مى شود، شهادت سفیر روم چند روز بعد از ورود اسرا به دمشق بوده است. به هرحال، یزید از هر تلاشى نتیجه عكس مى گرفت و اسیران اهل بیت از هر فرصتى استفاده كرده و حقانیت خودشان را ثابت مى كردند.

یزید دستور داد اهل بیت رسالت را به محلّى بردند و حضرت سجاد عليه‌السلام راباخود به مسجد برد. در مسجد، یزید خطیبى را بر بالاى منبر فرستاد و او نیز كه به برنامه خود آشنا بود، شروع به ناسزاگویى به على عليه‌السلام امام حسین عليه‌السلام نمود و به مدح معاویه و یزید پرداخت كه در این هنگام، حضرت سجاد فریاد كشید: «واى بر تو اى خطیب! كه به خاطر رضایت مخلوق، خشم خدا را براى خویش خریدى، پس جاى خود را در آتش آماده ببین».

آنگاه امام از یزید خواست تا اجازه دهد وى نیز به منبر رفته و خطبه اى ایراد كند، ولى یزید اجازه نداد. سرانجام در اثر فشار حاضرین، امام عليه‌السلام به منبر رفت و چنان آبرویى از یزید برد كه وى دستور داد مؤ ذن شروع به گفتن اذان نماید تا بلكه امام سجاد را وادار به سكوت كند، اما همینكه مؤ ذن گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُاللّهِ» ، امام روى به یزید كرده پرسید: «یزید! آیا این «محمد» جد تو است یا جد من؟ » (67) . و دراینجانیزیزیدازكارخود، نتیجه عكس گرفت (68)

تأثیر مثبت رسانیدن پیام خون شهیدان كه رسالت آن به عهده كاروان اسیران بود، به قدرى ثمربخش گردید كه سرانجام، یزید علنا نسبت به آنچه در كربلا اتفاق افتاده بود، اظهار ندامت كرد و در برابر افكار عمومى، سعى داشت خود را تبرئه كند و گناه آن را به گردن ابن زیاد بیندازد! (69) لذا به اسرا اجازه داد براى شهیدان، مجلس عزادارى برقرار كنند و قول داد سه تقاضاى امام سجاد عليه‌السلام را برآورده كند، لذا به همین جهت، امام اموال به غارت رفته خودشان را از یزید مطالبه كرد كه از آن جمله است، بسیارى از دستبافته هاى حضرت فاطمه عليها‌السلام كه به امام پس داده شد. به نقل بعضى از روایات، سر مطهر امام حسین عليه‌السلام را نیز امام زین العابدین از یزید پس گرفت و به كربلا برد و به پیكر مطهر، ملحق كرده، به خاك سپرد. (70) آن مكانى كه چند صباح، مقام سر مقدس حضرت امام حسین عليه‌السلام بوده، اكنون در كنار مسجد اموى داراى بارگاهى است و محل زیارت و راز و نیاز مشتاقان حضرت است.

یزید بعد از آنكه سعى كرد جنایت واقعه كربلا را به پسر مرجانه نسبت دهد، اسراى اهل بیت را آزاد و وسایل سفر آنان را فراهم كرد. كاروان پیام خون شهیدان بعد از آزادى، از راه كربلا به جانب مدینه روانه شد و بنا به بعضى روایات، در روز اربعین وارد كربلا شدند. آنچه معروف است اسرا باید در اربعین سال اول به زیارت مزار شهدا رفته باشند، بسیارى از منابع این مطلب را تأئید مى كنند كه از آن جمله اند: «لهوف سید بن طاووس، المصباح كفعمى و آثارالباقیه ابوریحان بیرونى». (71)

بر اساس منطق، باید قبول كنیم كه اربعین اوّل از هر حیث، منطقى تر مى نماید، اگرچه بسیارى از بزرگان در آن تردید كرده اند؛ مثلاً یكى از دلایلى كه اربعین سال دوّم را رد مى كند، اوضاع سیاسى اجتماعى مدینه در سال بعد است.

یكى دیگر از دلایل این است كه كتب مهمى مانند كامل بهائى، آثارالباقیه بیرونى، مصباح كفعمى، تقویم الحسینى، تصریح كرده اند كه اسرا، روز اوّل ماه صفر از كوفه به دمشق رسیده اند و روز اربعین هم سرها را در كربلا به بدنها ملحق كرده اند و در آنجا مراسم اربعین برپا داشته اند. (72)

هنگامى كه كاروان پیام رسان خون شهیدان به كربلا رسید، «جابر بن عبداللّه انصارى» و جمعى از بنى هاشم را كه براى زیارت آمده بودند، در آنجا ملاقات كردند. (73)

در اینجا باید به این نكته توجه داشت كه راه بازگشت به كربلا خیلى كوتاهتر از راه رفتن مى باشد؛ زیرا مسیر كوفه به دمشق را عمدا طولانى انتخاب كرده بودند تا نمایشى داده باشند و بدان وسیله مردم را نیز مرعوب كنند. در آن مسیر، اسرا در انتخاب راه و نحوه حركت، هیچ گونه اختیارى از خود نداشتند و حال آنكه در هنگام بازگشت، كاملاً مختار بودن، لذا راه كوتاهتر را براى خود برگزیدند. و امكان دارد كه با سرعت بیشترى هم حركت كرده باشند، لذا توانسته اند در اربعین اوّل، خود را به كربلا برسانند و در جوار مزار آن بزرگواران باشند.

براى مزید اطلاع، توجه شما را به مطالب ذیل جلب مى كنم: مسیرى را كه كاروان اسرا طى كرد تا به دمشق رسید، با توجه به اینكه بعضى از منابع، پاره اى از منازل كوچكِ بین راه را نوشته و بعض دیگر منازل كوچك دیگرى را نوشته اند، برخى دیگر را ذكر نكرده اند، ظاهرا چنین به نظر مى رسد كه با هم فرق دارند ولى با مختصر دقتى، روشن مى شود كه همه آنان یك مسیر را ذكر مى كنند. وقتى این براى من كاملاً روشن شد كه خودم از شمال سوریه، به دمشق رفتم و از شهرهاى حلب، معرة النعمان، حماة و حمص، عبور كردم تا به دمشق رسیدم.

و نكته جالب دیگر اینكه: در تمامى منابع، عبور از تكریت، موصل و شمال سوریه فعلى، قطعى است، پس مسیرها به قرار ذیل است:

1 كناره هاى فرات، تكریت، وادى نخله، مرشاد، حران، نصیبین، موصل، حلب، دیر نصرانى، عسقلان، بعلبك و بالاخره دمشق. (74)

2 تكریت، لینا، جهینه، موصل، سینور، حماة، معرة النعمان، كفر طاب، حمص، بعلبك، دیر راهب، حران و دمشق. (75)

3 تكریت، نخله، لینا، جهینه، موصل، قنسرین، معرة النعمان، حماة، حمص، بعلبك و دمشق. (76)

مرحوم «شیخ عباس قمى» مى گوید: ابن شهر آشوب در مناقب آورده است كه:

«ومن مناقبه ماظهر من المشاهد الذى یقال له مشهدالراءس من كربلا الى عسقلان

وما بینهما الموصل ونصیبین وحماة وحمص ودمشق وغیرذلك». (77)

باید گفته شود كه براى رفتن به «موصل» مسلما مقدارى از كناره هاى «فرات» را سیر كرده اند. عبور از «تكریت» هم طبیعى به نظر مى رسد، وقتى از شمال غربى سوریه فعلى، عبور كرده باشند مسلّما مسیر حلب، معرة النعمان، حماة و حمص، همین مسیر درست است و از دو راهى دمشق بعلبك، اوّل به بعلبك رفته اند و از آنجا به سوى دمشق رهسپار شده اند. اما مورخین، گاهى شهرها را پس و پیش نوشته اند ولى مسیر، همین مسیر است، چنانچه اسرا، اوّل صفر وارد دمشق شده باشند (78) ؛ یعنى بیست روز از واقعه خونبار كربلا گذشته بود و تا اربعین نیز همین مقدار از زمان باقى است، از دوازدهم محرم تا یك هفته اسرا در كوفه متوقف بودند تا پیكهایى كه خبر شهادت امام حسین عليه‌السلام را در روز عاشورا به دمشق برده بودند، برگشتند و خبر آوردند كه یزید دستور داده اسرا را به دمشق ببرند و این رفت و برگشت، جمعا نه روز طول كشیده كه باید طبیعى باشد؛ زیرا پیكها در بین راه مسلما اسب عوض كرده به تاخت رفته اند؛ زیرا از طریق «اردن» فاصله كوفه دمشق حدود ششصد كیلومتر است (79) ، اگر اسرا روز نوزدهم یا هجدهم به سوى دمشق حركت كرده باشند و اوّل صفر هم رسیده باشند، تقریبا هرشبانه روز، صد كیلومتر راه طى كرده اند كه خیلى با عجله و خسته كننده بوده و این هم خود مصیبتى دیگر از مصایب اسرا به حساب مى آید.

و اگر اسرا جمعا ده روز هم در دمشق درنگ كرده باشند، با توجه به اینكه آزادانه از راه اردن به كربلا رفته اند، روزى پنجاه یا شصت كیلومتر هم كه رفته باشند، روز اربعین باید در كربلا بوده باشند.

به نظر من، آنچه در كتابهایى مثل لهوف سید بن طاووس، كامل بهائى، آثارالباقیه بیرونى، مصباح كفعمى و تقویم الحسینى و غیره ذكر شده است كه اسرا اربعین اوّل در كربلا بوده اند، چیز بعیدى نیست.

مسیر حركت كاروان اسرا، قسمتى از «كناره فرات، تكریت، موصل، حلب، معرة النعمان، حماة، حمص و بعلبك» به سوى دمشق بوده است. بى تردید، منازل دیگرى هم مثل «دیر راهب و عسقلان» كه در كتابها نامشان ذكر شده، در همین مسیر قرار داشته است.

بى مناسبت نیست در این جا شعر آقاى «علامه حائرى مازندرانى» آورده شود:

یارب از كید اجانب حفظ كن اسلام را

دور كن از دیده ما پرده ابهام را

كیست این نجم فروزانى كه از بدو طلوع

كرده حیران با تحمل در سما اجرام را؟!

كیست آن پیك همایونى كه از كرب و بلا

مى برد سوى مدینه از حسین پیغام را؟!

كیست این خواهركه چون نعش برادردید گفت

بارالها خیر فرما از كرم فرجام را؟!

كیست آن دختر كه مانند پدر گوید سخن

مى گذارد بر زمین مانند مادر گام را؟!

كیست این بانو كه از دشمن چو بیند ناسزا

مى كند مقهور منطق، صاحب دشنام را؟!

سرچوازمحمل برون آورد وخواند آن خطبه را

كوفه را لرزاند و برهم زد اساس شام را

قهرمان كربلاام المصائب زینب است

آنكه با تلخى صبرش كرده شیرین كام را (80)

راهى شدن كاروان به سوى مدینه

بعد از برپایى مراسم اربعین حسین عليه‌السلام در كربلا، كاروان پیام خون شهیدان، راهى «مدینه» شد. پس از طى طریق، سرانجام كاروان به نزدیك مدینه رسید. حضرت سجاد عليه‌السلام دستور داد كاروانیان در بیرون شهر، رحل اقامت اندازند و چادرها را برپا كنند و تمامى اهل قافله به استراحت بپردازند؛ زیرا مردم مدینه از ورود آنان اطلاعى نداشتند. و هیچ كس از اهل آنجا دقیقا نمى دانست كه در كربلا چه اتفاقى افتاده است. چه بسا كسانى كه انتظار ورود موكب حسینى عليه‌السلام را مى كشیدند و اگر هم از وقایع كربلا و بعد از آن آگاهى داشتند نمى خواستند باور كنند، مسلّما با توجه به روحیه مردم مدینه و دلبستگى آنان به خاندان طهارت با وجود آنكه ابن زیاد خبر شهادت امام حسین عليه‌السلام و یارانش را به مدینه اطلاع داده بود، كارگزاران یزید، موضوع را مخفى نگهداشته بودند. امام سجاد عليه‌السلام خوب مى دانست كه چه باید بكند. او مى دانست كه صلاح نیست بدون اطلاع قبلى، وارد مدینه شود. او مى خواست پیام خون شهیدان مانند انفجارى عظیم و به ناگاه، همه چیز را زیر و رو كند، لذا امام عليه‌السلام دستور فرمود تا «بشیر بن جذلم» كه مردى شاعر پیشه بود وارد مدینه شود و خبر شهادت حسین عليه‌السلام را به مردم مدینه برساند. و چه خوب شخصى را براى این رسالت انتخاب كرد، «بشیر» بر اسب سوار شد و به سرعت وارد شهر شد و مردم را براى شنیدن خبرى جدید به مسجد دعوت نمود و یكسره به طرف مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فت. مردم زیادى در آنجا اجتماع كرده بودند.

«بشیر» شروع به گریه كرد و با صداى بلند با خواندن شعر، خبر شهادت امام حسین عليه‌السلام را به مردم رسانید. (81)

او به گونه اى كلمات را ادا مى كرد كه گویى تمام كلمات او مانند پتكى سنگین بر مغز مردم مدینه با نیرویى هرچه تمامتر، مى كوبد. او حرفهایى مى زد كه هیچ كس انتظارش را نمى كشید. همه غافلگیر شده بودند، بعضى فكر مى كردند كه خواب مى بینند و دچار كابوسى وحشتناك شده اند، نكند این مرد دیوانه شده باشد!

مگر بشیر چه مى گفت كه تا این حد مردم را ناراحت كرده بود و همه مات و مبهوت شده بودند؟! او مى گفت:

یا اَهْلَ یثْرِبَ! لا مق امَ لَكُمْ بِها

قُتِلَ الْحُسَینُ فَادْمُعى مِدْر ارُ

اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلا ءِ مُضَرَّجٌ

وَالرَّاءسُ مِنْهُ عَلَى الْقن اةِ ید ارُ

یعنى: «اى اهل مدینه! دیگر برایتان در مدینه جاى ماندن نیست؛ زیرا حسین عليه‌السلام كشته شد (و به همین مناسبت) اشك چشم من چونان باران فرو مى ریزد».

«بدنش در كربلا آغشته به خون است و سر (مقدس) او را بالاى نیزه ها (شهر به شهر) مى گردانند». مردم در ابتدا ساكت شده بودند و همه گوش فرا مى دادند كه بشیر حرفهایش را تمام كند. اما همینكه حرفهاى او به پایان رسید، مردم به سر وصورت خود مى زدند و همه با صداى بلند فریاد مى كشیدند:

« وا حُسَیناهُ! وا حُسَیناهُ! وا حُسَیناهُ!

وا مَظْلُوماه! وا مَظْلُوماه! وا مَظْلُوماه!

یا حُسَین! یا حُسَین! یا حُسَین!

یا مَظْلُوم! یا مَظْلُوم! یا مَظْلُوم!

اى جگرگوشه پیامبر! اى نور دیده زهرا! حسین! حسین! حسین! ».

و آنگاه دیرى نگذشت كه مدینه را سراسر شیون و ناله فرا گرفت، مردم از حال عادى خارج شده بودند. هركس به سویى مى دوید و خبر شهادت امام حسین عليه‌السلام را به دیگرى مى رساند.

گروهى گرد بشیر را گرفته از او مى پرسیدند پس هم اكنون خاندان عصمت و طهارت كجا هستند و چگونه بسر مى برند؟ عباس چه شد؟ اكبر چه شد؟ قاسم چگونه است؟ عون و... چه شدند؟

بشیر گفت: عباس، اكبر، قاسم، عون، محمد، مسلم و... همه شهید شدند. و اكنون كه من نزد شما هستم، كاروان بازماندگان آل عصمت در بیرون شهر مدینه است. اى اهل مدینه! اینك على بن حسین عليهما‌السلام با عمه ها و خواهرانش نزدیك شما و در بیرون شهر مدینه چادر زده است و مرا نزد شما فرستاده تا شما را از جریاناتى كه اتفاق افتاده آگاه كنم. بیایید تا جاى آنان را به شما نشان دهم. مردم در حالى كه فریاد گریه و ناله و زاریشان بلند بود، از جریانات كربلا و حوادث بعد از آن پرسش مى كردند. و بشیر در حالى كه خود اشك مى ریخت، به آنان پاسخ مى داد و مردم از فرط ناراحتى، مانند دیوانگان، حركاتشان غیر عادى شده بود.

زنان مدینه چنان به سر و صورت خود مى زدند كه گویى فرزندان خود را از دست داده اند و این حالت را افرادى نظیر «سید بن طاووس و محدث قمى» نیز تأئید كرده اند.

مردم فریاد مى زدند: واویلاه! واثبوراه! (82)

صداى ناله و گریه و شیون مردم، گوش فلك را كر مى كرد. زنان به سر و صورت خود مى زدند و مى گفتند: یا ام المصائب! یا زینب! اى دختر على! اى دختر فاطمه! اى بانوى اسلام! جگرها برایت كباب شد. اى كوه صبر و استقامت! اى زینب كبرى! چقدر مصایب تو بزرگ و سنگین است؟! یا زینب! یا زینب! ناگهان زنى با صداى بلند و با سوزى جانكاه شروع به قرائت اشعارى كرد كه ترجمه آن چنین است:

«خبر دهنده اى مرا از شهادت آقایم آگاه كرد و از این خبر (غم انگیز) مرا متاءلم كرد و مریض نمود. پس اى چشمان من! در ریختن اشك، سخى باشید و پیاپى ببارید. به تعداد قطراتى كه از اشك در اختیار دارید. براى آن كسى كه (شهادتش) عرش خدا را بلرزه درآورد (و به واسطه شهادت او اعضا) دیانت و مجد بریده شد. (اشك بریزید) بر پسر پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله و پسر وصى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله كه از شهر و دیار دور شده است». (83)

این شیر زن شاعره مسلمان، بعد از قرائت اشعار خویش، خطاب به بشیر بن جذلم گفت: اى آنكه این خبر بسیار غم انگیز را براى ما آوردى! و اندوه ما را زیاد كردى! و جراحات دلمان را كه هنوز بهبود نیافته بود، بار دیگر مجروح نمودى، تو كیستى؟

او گفت: من «بشیر بن جذلم» هستم كه از طرف سرورم على بن الحسین عليهما‌السلام مأمور رسانیدن خبر شهادت حضرت سیدالشهدا حسین بن على عليهما‌السلام مى باشم. و امام شما على بن حسین عليهما‌السلام اكنون در فلان محل با اهل بیت طهارت، نزول اجلال نموده است. همینكه اهل مدینه از مكان فرود آمدن كاروان آگاهى یافتند، دیگر به حرفهاى بشیر توجهى نداشتند و مانند سیل به سوى آن محل به حركت درآمدند. آرى، سیل، گویى بشیر، ابر بود، یا رعد و برق، یا صاعقه كه باران و طوفان به راه انداخت؛ طوفانى كه مردم را مانند سیل به حركت درآورد. نمى دانم چه بود؟ همین قدر مى دانم كه اشك چشمان مردم مدینه را به گونه باران سرازیر كرد و همه را مثل سیل به جانب محل كاروان بازماندگان خاندان طهارت، به راه انداخت. نه، سیل نبود، مسابقه بود، مسابقه عشق و ایمان، مسابقه... و در این مسابقه، شرط سنّى و سایر شرایط موجود در مسابقات، مراعات نمى شد. از كودك نوپا، تا پیر كهنسال، دختر و پسر، زن و مرد، همه در این مسابقه شركت كرده بودند. و همه ناله مى كردند و بر سر و صورت خود مى زدند و یا حسین مى كشیدند. و یا ام المصائب زینب! بر زبان داشتند.

بشیر هم حركت كرد. او سوار بر اسب بود و بقیه پیاده بودند. بشیر با شتاب به پیش تاخت. گویى مى خواهد این مسابقه را داورى كند، ولى نتوانست سواره به پیش برود؛ زیرا مردم، راه حركت را سد كرده بودند. به ناچار از اسب پیاده شد؛ زیرا امكان نداشت بتواند خود را سواره به خیمگاه امام سجاد عليه‌السلام برساند؛ چون مردم همه راه و اطراف جاده ها را پر كرده بودند. (84)

صداى یا حسین! اى پسر فاطمه! و یا ام المصائب زینب! همه جا را فرا گرفته بود، حضرت سجاد عليه‌السلام و حضرت زینب عليها‌السلام به سوى جمعیت آمدند.

سخن گفتن حضرت سجاد عليه‌السلام براى مردم

مردم مدینه گرداگرد حضرت زینب عليها‌السلام و حضرت سجاد عليه‌السلام حلقه زدند و با شیون و زارى، به عرض تسلیت پرداختند. شدت گریه و ناله تابدان حد بود كه مدینه در تمام طول تاریخ خود، هرگز چنان صحنه و منظره اى به خویش ندید، نه قبل از خبر شهادت حسین عليه‌السلام و نه بعد از آن. مردم مدینه كم و بیش قبل از این شنیده بودند كه حسین عليه‌السلام یارانش در كربلا به شهادت رسیده اند، به طورى كه قبلاً نیز اشاره شد، كارگزاران بنى امیه مردم را دقیقا در جریان وقایع قرار نداده بودند. و اگر حضرت سیدالشهداء عليه‌السلام زن و فرزندان و كسان خود را در این مسافرت سرنوشت ساز به همراه نمى برد، با محیط خوف و وحشت و اضطرابى كه كارگزاران بنى امیه در سراسر عالم اسلام ایجاد كرده بودند، چه كسى مى توانست پیام خون شهیدان را به سرزمینهاى اسلامى برساند؟ حقایق چنان قلب مى شد كه حتى در مهد تمدن اسلام، «مكه و مدینه» نیز، جریان قیام نجاتبخش حسینى عليه‌السلام را وارونه جلوه مى دادند. و هرآنچه پیامبر اسلام به خاطرش تلاش كرده بود، همه به یكباره نابود مى شد و قیام پرثمر امام حسین عليه‌السلام در عصر عاشوراى محرم 61 براى همیشه از خاطره ها محو مى شد.

اما كاروان شاهدان صحنه پیكار و پیام آوران خون شهیدان، مردم عراق و شام و حجاز و بالاخره سراسر جهان اسلام را در جریان وقایع كربلا قرار دادند تا درسى زندگى ساز براى همه جهان و تمام نسلها در طول تاریخ باشد.

دیدیم كه قبل از ورود بشیر به مدینه، گویى در سرزمین عراق و ماه محرم، هیچ اتفاقى نیفتاده است و هیچ حادثه اى رخ نداده و هیچ جنایتى به وقوع نپیوسته است، ولى همینكه بشیر وارد مدینه شد، همه چیز عوض گردید؛ انقلابى عظیم بپا شد و مردم سراسیمه به سوى بازماندگان خاندان طهارت، روى آوردند و به گریه و زارى پرداختند. و در این هنگام، كاروان باید به رسالت خویش عمل مى كرد، لذا امام سجاد عليه‌السلام به وظیفه ارشادى خود عمل كرده، بادست خویش، مردم را به سكوت امر فرمود تا خط مشى آینده تاریخ را مشخص كند. همه به احترام حضرتش سكوت اختیار كردند.

آنگاه حضرت شروع به سخنرانى كرد و گفت:

«اَلْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعالَمینَ، مالِكِ یوْمِ الدّین...؛

حمد خداى را كه پروردگار عالمین است و مالك روز جزا و آفریننده همه مخلوقات. خداوندى كه از ادراك خردها دور است و (خود او بر همه چیز) نزدیك است. و رازهاى نهان را شاهد.

سپاس مى گذاریم او را بر گرفتاریها و سختیهاى روزگار و داغهاى دردناك و گزندهاى غم انگیز و مصایب بزرگ و سنگین و اندوه آور و بلیات دشوار.

اى مردم! خداى را سپاس و شكر كه ما را به وسیله مصیبتهاى بزرگ مورد آزمایش قرار داد! و شكاف بزرگى كه در اسلام ایجاد شد و آن كشته شدن ابى عبداللّه الحسین عليه‌السلام و عترت اوست و اسیرى زنان و دختران خاندان آن جناب و اینكه سر مقدس او را بر فراز نیزه ها شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند. این فاجعه اى است كه مانندى ندارد.

اى مردم! كدامیك از مردان شما بعد از شهادت حسین عليه‌السلام شادمان خواهد بود؟ و كدامین دل است كه به خاطر او غمگین نشود؟ و یا كدامین دیده است كه از ریختن اشك، خوددارى كند؟ در صورتى كه آسمانها بر شهادت پدرم حسین عليه‌السلام گریه كردند و دریاها نیز با امواج خویش بر او گریستند و اركان آسمان و زمین، فریادشان بلند شد. و شاخه هاى درختان و ماهیان دریاها و ملائكه مقرب و تمامى اهل آسمانها از این مصیبت، به خروش آمدند و عزادارى نمودند.

اى مردم مدینه! كدامین قلب، و كدام دل است كه از قتل حسین عليه‌السلام تاءثر نشود؟ و كدام گوش شنواست كه طاقت شنیدن این شكاف بزرگى را كه در اسلام ایجاد شده، داشته باشد؟

اى مردم! ما را پراكنده كردند و شهر به شهر گردانیدند و از شهر و دیارمان دور كردند... آنان بى هیچ جرم و گناهى و یا ارتكاب به كارى ناپسند و تغییر در دین اسلام، این همه ظلم را نسبت به ما روا داشتند؛ ظلمى كه بر ما رفت، از گذشتگان خود هم (داستانهایى شبیه آن) نشنیده ایم. به خدا سوگند! اگر پیامبر به جاى اینكه سفارش ما را به ایشان كرد، آنان را به كشتار ما فرمان مى داد، بیش از آنچه (از ظلم و بیداد) در مورد ما روا داشتند، نمى توانستند كارى انجام دهند. (زیرا آنان هرچه از دستشان برآمد، از جور و ستم نسبت به ما كوتاهى نكردند) اِناّللّهِِ وَاِنّ ا اِلَیهِ ر اجعونَ ، ما از خدا هستیم و بازگشتمان نیز به سوى اوست. چه بزرگ و دردناك و سخت و مؤ لم و سوزنده و تلخ و دشوار است، این مصیبتى كه ما بدان آزمایش شدیم!! و خداوند به حساب این همه ظلم و ستمى كه در حق ما روا داشته اند خواهد رسید؛ زیرا قدرتمند و گیرنده انتقام، فقط اوست». (85)

وقتى سخنان امام سجاد عليه‌السلام بدینجا رسید، شخصى به نام «صوهان بن صعصعة بن صوهان» كه مردى زمینگیر بود به زحمت از جاى برخاست و شروع به عذرخواهى نمود و گفت: اى پسر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ! من مردى از كار افتاده و زمینگیر بودم، لذا نتوانستم شما را یارى كنم و به مدد شما برخیزم. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند، تو معذور هستى. (86)

آنگاه كاروانِ رسانندگان پیام قیام خونین كربلا، در میان صداى ناله و شیون مردم مدینه، راهى شهر شد. هركس به سوى خانه خود مى نگریست ولى چه خانه اى، اكثر مردان بنى هاشم شهید شده بودند. گویى خانه ها از گمشدگان سراغ مى گیرند و غمى سنگین بر خانه هاى شهدا حكومت مى كرد مدینه با همه مردمش، به سوك نشست.

همینكه اهل بیت طهارت عليهم‌السلام وارد شهر مدینه شدند، وقتى نظر آنان به مرقد مطهر پیامبر گرامى اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله افتاد به ناگاه فریادبركشیدند: واه جداه! واه محمداه! یا رسول اللّه! نور دیدگانت حسین عليه‌السلام را با لب تشنه شهید كردند، ما اهل بیت تو را به گونه اسیران رومى، شهر به شهر همراه سرهاى شهیدان گردانیدند. با شنیدن فریاد اهل بیت عليهم‌السلام مردم مدینه بار دیگر به خروش آمدند و صداى گریه و ناله آنان تمام شهر را پر كرد. گویى كاروان پیام خون شهیدان مى داند كه چگونه و به چه شكلى باید رسالت خود را انجام دهد و در هر موقعیتى وظیفه آن چیست. و از هر فرصتى به بهترین وجه در رسانیدن پیام خویش استفاده مى كند، همه و همه، چه افراد قافله تازه از راه رسیده، چه مردم مدینه و چه بازماندگان اهل بیت كه در مدینه بجا مانده بودند و اكنون همراه سایر مردم شهر، به استقبال رفته بودند، به سوى مرقد مطهر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله رهسپار شدند، در آنجا زینب كبرى عليها‌السلام همینكه به درب مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله رسید حلقه درب را گرفته، ندا در داد:

«یا جَدّ اهُ! اِنّى ناعِیةٌ اِلَیكَ اَخِى الْحُسَینَ عليه‌السلام ؛

یعنى: اى جد بزرگوار! من خبر شهادت حسین عليه‌السلام را براى تو آورده ام».

آرى، زینب با همین كلماتِ به ظاهر ساده، آنچنان تحولى و آنچنان انقلابى در مردم مدینه ایجاد كرد كه دیگر مدینه هرگز آرام نگرفت، چندین روز پیاپى از تمام خانه هاى مدینه صداى گریه و زارى به گوش مى رسید و پس از آن نیز، دیرى نگذشت كه مردم مدینه و كوفه و بعضى مكانهاى دیگر، علیه حكومت یزید قیام كردند.

در عراق، « سلیمان بن صرد» (87) نهضت توّابین را رهبرى كرد. و به دنبال او، «مختار بن ابوعبید ثقفى» (88) و «ابراهیم بن مالك اشتر نخعى» (89) و یارانش، تمامى جنایتكاران صحراى كربلا را به كیفر رسانیدند. در مدینه اگرچه قیام مردم در «حرّه» (90) سخت سركوب شد، ولى همه از خواب غفلت بیدار شدند.

با یارى خداوند منّان، در مباحث آینده خواهیم دید كه اثرات خون شهیدان كربلا و خطبه هاى زینب كبرى عليها‌السلام و دیگر افراد اهل بیت، چگونه ظاهر شد و براى همیشه چه تأثیرى در عالم از خود به جاى نهاد.