ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد 0%

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 67456
دانلود: 2918

توضیحات:

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 391 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 67456 / دانلود: 2918
اندازه اندازه اندازه
ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حديث شماره : ١٤٣

(حَدِيثُ زَيْنَبَ الْعَطَّارَةِ )

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ جَاءَتْ زَيْنَبُ الْعَطَّارَةُ الْحَوْلَاءُ إِلَى نِسَاءِ النَّبِيِّ ص وَ بَنَاتِهِ وَ كَانَتْ تَبِيعُ مِنْهُنَّ الْعِطْرَ فَجَاءَ النَّبِيُّ ص وَ هِيَ عِنْدَهُنَّ فَقَالَ إِذَا أَتَيْتِنَا طَابَتْ بُيُوتُنَا فَقَالَتْ بُيُوتُكَ بِرِيحِكَ أَطْيَبُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ إِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنِى وَ لَا تَغُشِّى فَإِنَّهُ أَتْقَى وَ أَبْقَى لِلْمَالِ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَتَيْتُ بِشَيْءٍ مِنْ بَيْعِي وَ إِنَّمَا أَتَيْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ عَظَمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ جَلَّ جَلَالُ اللَّهِ سَأُحَدِّثُكِ عَنْ بَعْضِ ذَلِكِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْضَ بِمَنْ عَلَيْهَا عِنْدَ الَّتِى تَحْتَهَا كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ هَاتَانِ بِمَنْ فِيهِمَا وَ مَنْ عَلَيْهِمَا عِنْدَ الَّتِى تَحْتَهَا كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ الثَّالِثَةُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّابِعَةِ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ خَلَقَ

سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ وَ السَّبْعُ الْأَرَضِينَ بِمَنْ فِيهِنَّ وَ مَنْ عَلَيْهِنَّ عَلَى ظَهْرِ الدِّيكِ كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ الدِّيكُ لَهُ جَنَاحَانِ جَنَاحٌ فِى الْمَشْرِقِ وَ جَنَاحٌ فِى الْمَغْرِبِ وَ رِجْلَاهُ فِى التُّخُومِ وَ السَّبْعُ وَ الدِّيكُ بِمَنْ فِيهِ وَ مَنْ عَلَيْهِ عَلَى الصَّخْرَةِ كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ الصَّخْرَةُ بِمَنْ فِيهَا وَ مَنْ عَلَيْهَا عَلَى ظَهْرِ الْحُوتِ كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ السَّبْعُ وَ الدِّيكُ وَ الصَّخْرَةُ وَ الْحُوتُ بِمَنْ فِيهِ وَ مَنْ عَلَيْهِ عَلَى الْبَحْرِ الْمُظْلِمِ كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ السَّبْعُ وَ الدِّيكُ وَ الصَّخْرَةُ وَ الْحُوتُ وَ الْبَحْرُ الْمُظْلِمُ عَلَى الْهَوَاءِ الذَّاهِبِ كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ السَّبْعُ وَ الدِّيكُ وَ الصَّخْرَةُ وَ الْحُوتُ وَ الْبَحْرُ الْمُظْلِمُ وَ الْهَوَاءُ عَلَى الثَّرَى كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى ثُمَّ انْقَطَعَ الْخَبَرُ عِنْدَ الثَّرَى وَ السَّبْعُ وَ الدِّيكُ وَ الصَّخْرَةُ وَ الْحُوتُ وَ الْبَحْرُ الْمُظْلِمُ وَ الْهَوَاءُ وَ الثَّرَى بِمَنْ فِيهِ وَ مَنْ عَلَيْهِ عِنْدَ السَّمَاءِ الْأُولَى كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ هَذَا كُلُّهُ وَ سَمَاءُ الدُّنْيَا بِمَنْ عَلَيْهَا وَ مَنْ فِيهَا عِنْدَ الَّتِى فَوْقَهَا كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ هَاتَانِ السَّمَاءَانِ وَ مَنْ فِيهِمَا وَ مَنْ عَلَيْهِمَا عِنْدَ الَّتِى فَوْقَهُمَا كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ هَذِهِ الثَّلَاثُ بِمَنْ فِيهِنَّ وَ مَنْ عَلَيْهِنَّ عِنْدَ الرَّابِعَةِ كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّابِعَةِ وَ هُنَّ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ مَنْ عَلَيْهِنَّ عِنْدَ الْبَحْرِ الْمَكْفُوفِ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ هَذِهِ السَّبْعُ وَ الْبَحْرُ الْمَكْفُوفُ عِنْدَ جِبَالِ الْبَرَدِ كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ وَ هَذِهِ السَّبْعُ وَ الْبَحْرُ الْمَكْفُوفُ وَ جِبَالُ الْبَرَدِ عِنْدَ الْهَوَاءِ الَّذِى تَحَارُ فِيهِ الْقُلُوبُ كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ هَذِهِ السَّبْعُ وَ الْبَحْرُ الْمَكْفُوفُ وَ جِبَالُ الْبَرَدِ وَ الْهَوَاءُ عِنْدَ حُجُبِ النُّورِ كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ هَذِهِ السَّبْعُ وَ الْبَحْرُ الْمَكْفُوفُ وَ جِبَالُ الْبَرَدِ وَ الْهَوَاءُ وَ حُجُبُ النُّورِ عِنْدَ الْكُرْسِيِّ كَحَلْقَةٍ فِي فَلَاةٍ قِيٍّ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ وَ هَذِهِ السَّبْعُ وَ الْبَحْرُ الْمَكْفُوفُ وَ جِبَالُ الْبَرَدِ وَ الْهَوَاءُ وَ حُجُبُ النُّورِ وَ الْكُرْسِيُّ عِنْدَ الْعَرْشِ كَحَلْقَةٍ فِى فَلَاةٍ قِيٍّ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى [ وَ فِى رِوَايَةِ الْحَسَنِ ] الْحُجُبُ قَبْلَ الْهَوَاءِ الَّذِى تَحَارُ فِيهِ الْقُلُوبُ

حديث زينب عطاره (عطر فروش ):

(١٤٣ - حسين بن زيد هاشمى از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: زينب عطاره كه چشمش تاب و پيچ داشت براى فروختن عطر به نزد زنان و دختران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و در همان حال كه او در نزد آنها بود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به نزد آنها آمد، حضرت به او فرمود: كه اين ترتيب (خريد و فروش ) براى دارائى و مال پاكتر و براى ماندنش بهتر است

عرض كرد: اى رسول خدا من اين بار نيامده ام چيزى بفروشم بلكه آمده ام تا از عظمت خداى عزوجل از تو پرسش كنم ، حضرت فرمود: بزرگ است جلال او، و من اينك شمه اى از عظمت او را برايت باز گويم ، آنگاه (شروع به سخن كرده ) فرمود: همانا اين زمين و هرچه بر آن قرار دارد در برابر آن (زمينى ) كه در زير آن قرار دارد (مقصود ستارگان و كواكبى است كه گاهى بالاى سر ما است و گاهى در زير زمين قرار مى گيرد) مانند حلقه (كوچكى ) است كه در بيابان بى سر و ته و) پهناورى افتاده باشد و آن دو با هم و هر چه بر آنها است در برابر آنچه در زير آن دو قرار گرفته چون حلقه اى است كه در بيابان تهى و پنهاورى افتاده ، و سومى نيز (اينچنين است ) تا برسد به هفتمين زمين (نسبت هر كدام به آن ديگرى مانند همان حلقه است كه در بيابان تهى و پهناورى افتاده باشد) و اين آيه را خواند:

.(خدائى كه ) هفت آسمان و زمين ها نيز مانند آنها آفريد...) (سوره طلاق آيه ١٢)، و هفت زمين با آنچه بر آن است كه بر پشت خروس است چون حلقه اى است كه در بيابان تهى و پهناورى افتاده باشد، و خروس دو بال دارد، بالى در مشرق و بالى در مغرب و دو پايش در آخرين حد از عمق است ، و هفت زمين با خروس و آنچه در آن است و بر آن قرار دارد بر روى صخره (سنگ ) چون حلقه اى است كه در بيابان تهى و پهناورى افتاده باشد، و صخره به آنچه در آن است و بر آن است برپشت ماهى چون حلقه اى است كه در بيابان تهى و پهناورى افتاده باشد، و هفت زمين و خروس و صخره و ماهى با هر چه در آن و هرچه بر آن قرار دارد بر روزى درياى تاريك چون حلقه اى است كه در بيابان تهى و پهناورى افتاده باشد، و هفت زمين با خروس و صخره و ماهى و درياى تاريك بر روى هواى روان چون حلقه اى است در بيابانى تهى و پهناور. و هفت زمين با خروس و صخره و ماهى و درياى تاريك و هوا بر روى (ثرى ) چون حلقه است در بيابانى تهى و پهناور.

سپس اين آيه را خواند: (از آن اوست آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است و آنچه در زير ثرى است ) (سوره طه آيه ٦) و خبر و آگاهى بشر در همان ثرى منقطع گشته ، و هفت زمين و خروس و صخره و ماهى و درياى تاريك و هوا و ثرى در برابر آسمان اول مانند حلقه اى است در بيابان پهناورى تهى ، و همه اينها و آسمان مزبور با آنچه بر آن است و در آن قرار دارد در برابر آسمانى كه بالاى آن است چون حلقه اى است در بيابان تهى و پهناور، و اين دو آسمان و آنچه در آنها و بر آنها است در برابر آسمانى كه بالاى آندو است چون حلقه اى است در بيابانى تهى و پهناور، و اين سه آسمان و آنچه در آن است و بر آن قرار دارد در برابر آسمان چهارم چون حلقه اى است در بيابانى تهى و پهناور، و هم چنين تا برسد به آسمان هفتم

و اين هفت آسمان با آنچه در آن است و بر آنها قرار دارد در برابر دريائى كه از زمينيان پنهان است چون حلقه اى است در بيابانى تهى و پهناور و همه اين هفت آسمان و درياى پنهان در برابر كوههاى تگرك چون حلقه اى است در بيابانى تهى و پهناور، و اين آيه را خواند: (و فرو فرستد از آسمان از كوههائى كه در آن است تگرگ ) (سوره نور آيه ٤٣).

و اين هفت آسمان و درياى پنهان و كوههاى تگرگ در برابر آن هوائى كه دلها در آن سرگردانند چون حلقه اى است در درياى تهى و پهناور، و اين هفت آسمان و درياى پهناور و كوههاى تگرگ و هوا در برابر پرده هاى نور چون حلقه اى است در درياى تهى و پهناور، و اين هفت آسمان و درياى پنهان و كوههاى تگرگ و هواء و پرده هاى نور در برابر كرسى چون حلقه اى است در درياى تهى و پهناور، سپس اين آيه را خواند: (و كرسى او آسمانها و زمين را فرا گيرد و نگهداشتنش بر او سنگينى نكند كه او است والا و بزرگ ) (سوره بقره آيه ٢٥٥) و اين هفت آسمان و درياى پنهان و كوههاى تگرگ و هوا و پرده هاى نور و كرسى در برابر عرش چون حلقه اى است در درياى تهى و پهناور، و اين آيه را خواند: (خداى رحمان بر عرش استوار است ) (سوره طه آيه ٥).

و در روايت حسن كه از آنحضرت نقل كرده : پرده هاى نور پيش از هوائى كه دلها در آن سرگردان شوند ذكر شده

شرح :

در حديث زينب عطاره و هم چنين حديث اصبغ بن نباتة (حديث ١٤٨) كه پس از اين بيايد و نظائر آنها بايد به اين دو نكته توجه داشت :

١ - در زمان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه اطهارعليه‌السلام و مردم هيچگونه اطلاعى از كرويت زمين و ساير آنچه را هيئت جديد نسبت به فضا و ستارگان و افلاك كشف كرده اند نداشتند و غالبا مردمانى جاهل و عالم بودند و دانشمندان آن زمان نيز پيش از آنچه بطلميوس كشف كرده بود نمى دانستند يعنى افلاك را اجسامى بلورين و سخت مى پنداشتند كه قابل شكافته شدن و به هم پيوستن نيست و خورشيد و ماه و ساير ستارگان را نيز همچون گل ميخهائى به اين افلاك چسبيده مى دانستند و معتقد بودن كه دستگاه آسمان از نه فلك تشكيل شده كه مانند ورقه هاى پياز روى هم قرار دارند... و امثال اين عقايدى كه كشفيات جديد اساسش ويران و بلكه مورد مسخره دانشمندان جهان قرار گرفت با توجه به آنچه گفته شد احتمال قوى مى رود كه بر فرض صحت اينگونه احاديث و صدور آنها از معصوم پيامبر عاليقدر اسلام و ائمه اطهار براى نزديك ساختن اين گونه مطالب علمى و اطلاع از وضع آسمانها به ذهن مردم عامى آن زمان حقائقى را در قالب اينگونه الفاظ و عبارات ريخته و از باب تشبيه معقول به محسوس براى هر يك از اين افلاك و عوالم نامى مانند خروس و صخره و درياى تاريك و هواى روان و غير آنها قرار داده كه البته با توجه به موقعيت آنها بى شباهت هم نيست و تناسبى هم بين اسم و مسمى بوده است ، چنانچه در حديث : (...زمين روى شاخ گاو است ) اين مطلب گفته شده ، و مرحوم علامه شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام تحقيقى در آن كرده است ، و اگر مى خواستند حقائق مربوط به ساختمان آسمانها را صريح بگويند آنها باور نمى كردند و نسبت دروغ و امثال آنها بساحت قدسشان مى دادند.

٢ - راويان چنانچه گفته شد هيچگونه اطلاعى از وضع آسمانها مطابق هيئت جديد نداشتند و بلكه بسيارى از آنها از هيئت بطلميوسى هم بى خبر بودند، از اين رو به گفته يكى از اساتيد در حاشيه اى بر شرح ملا صالح : معلوم نيست آنها توانسته باشند تمام الفاظ و عباراتى را كه معصوم املاء مى فرمود با تمام خصوصيات و ريزه كاريهايش ضبط كرده و نقل كرده باشند و بسا مى شود كه جملات را در هنگام نقل پس و پيش و يا برخى را اشتباه نقل كرده باشند، و يا آنها كه شنيده و نوشته اند اين اشتباه را كرده باشند. واصل عدم خطاى راوى اگر در جاى خودش هم صحيح باشد در اينگونه موارد جريان ندارد و البته اينها همه پس از آنيست كه ما در صدور اصل حديث از معصومعليه‌السلام ترديد نداشته و روايت از نظر سند معتبر باشد، كه تصادفا هيچ يك از اين دو حديث بهره اى از آن ندارند. مجلسىرحمه‌الله در مرآة العقول در ذيل اين حديث گويد: مجهول است ، و در ذيل حديث اصبغ گويد: حسن است ولى در آن شائبه ارسال وجود دارد چون روايت كنانى از اصبغ بدون واسطه بعيد است )

حديث شماره : ١٤٤

(حَدِيثُ الَّذِى أَضَافَ رَسُولَ اللَّهِ ص بِالطَّائِفِ )

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ يَزِيدَ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ نَزَلَ عَلَى رَجُلٍ بِالطَّائِفِ قَبْلَ الْإِسْلَامِ فَأَكْرَمَهُ فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً ص إِلَى النَّاسِ قِيلَ لِلرَّجُلِ أَ تَدْرِى مَنِ الَّذِى أَرْسَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى النَّاسِ قَالَ لَا قَالُوا لَهُ هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَتِيمُ أَبِى طَالِبٍ وَ هُوَ الَّذِى كَانَ نَزَلَ بِكَ بِالطَّائِفِ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا فَأَكْرَمْتَهُ قَالَ فَقَدِمَ الرَّجُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ أَسْلَمَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ تَعْرِفُنِى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ وَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَبُّ الْمَنْزِلِ الَّذِى نَزَلْتَ بِهِ بِالطَّائِفِ فِى الْجَاهِلِيَّةِ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا فَأَكْرَمْتُكَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَرْحَباً بِكَ سَلْ حَاجَتَكَ فَقَالَ أَسْأَلُكَ مِائَتَيْ شَاةٍ بِرُعَاتِهَا فَأَمَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بِمَا سَأَلَ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ مَا كَانَ عَلَى هَذَا الرَّجُلِ أَنْ يَسْأَلَنِى سُؤَالَ عَجُوزِ بَنِى إِسْرَائِيلَ لِمُوسَىعليه‌السلام فَقَالُوا وَ مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِى إِسْرَائِيلَ لِمُوسَى فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ أَوْحَى إِلَى مُوسَى أَنِ احْمِلْ عِظَامَ يُوسُفَ مِنْ مِصْرَ قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا إِلَى الْأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ بِالشَّامِ فَسَأَلَ مُوسَى عَنْ قَبْرِ يُوسُفَعليه‌السلام فَجَاءَهُ شَيْخٌ فَقَالَ إِنْ كَانَ أَحَدٌ يَعْرِفُ قَبْرَهُ فَفُلَانَةُ فَأَرْسَلَ مُوسَىعليه‌السلام إِلَيْهَا فَلَمَّا جَاءَتْهُ قَالَ تَعْلَمِينَ مَوْضِعَ قَبْرِ يُوسُفَعليه‌السلام قَالَتْ نَعَمْ قَالَ فَدُلِّينِى عَلَيْهِ وَ لَكِ مَا سَأَلْتِ قَالَ لَا أَدُلُّكَ عَلَيْهِ إِلَّا بِحُكْمِى قَالَ فَلَكِ الْجَنَّةُ قَالَتْ لَا إِلَّا بِحُكْمِى عَلَيْكَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى لَا يَكْبُرُ عَلَيْكَ أَنْ تَجْعَلَ لَهَا حُكْمَهَا فَقَالَ لَهَا مُوسَى فَلَكِ حُكْمُكِ قَالَتْ فَإِنَّ حُكْمِى أَنْ أَكُونَ مَعَكَ فِى دَرَجَتِكَ الَّتِى تَكُونُ فِيهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِى الْجَنَّةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ مَا كَانَ عَلَى هَذَا لَوْ سَأَلَنِى مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِى إِسْرَائِيلَ

حديث آن شخصى كه در طائف رسول خدا را مهمانى كرد:

(١٤٤ - يزيد كناسى از امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: قبل از آمدن اسلام (هنگامى ) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بطائف رفت و در خانه مردى (از اهل آنجا) وارد شد و آنمرد پذيرائى خوبى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرد، و پس از آنكه خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به پيامبرى به سوى مردم برانگيخت بدان مرد گفتند: هيچ ميدانى آن پيامبرى را كه خدا به پيامبرى مبعوث كرده كيست ؟ گفت : نه ، بدو گفتند: او محمدبن عبدالله يتيم ابوطالب و همان كسى است كه در فلان روز و فلان تاريخ بطائف آمد و بر تو وارد شد و تو پذيرائيش كردى ! آن مرد (كه اين مطلب را دانست ) به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد سپس عرض كرد: اى رسول خدا مرا مى شناسى ؟

فرمود: تو كيستى ؟

عرض كرد: من صاحب آن خانه اى هستم كه در طائف در زمان جاهليت در فلان روز شما بدانجا وارد شدى و من از شما پذيرائى كردم ؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خوش آمدى اكنون حاجتت را بخواه ؟

عرض كرد: دويست گوسفند با چوپانهاى آن مى خواهم

حضرت دستور داد خواسته اش را به او بدهند و پس از آن به اصحاب فرمود: چه مى شد كه اين مرد آن درخواستى را كه پيرزن بنى اسرائيلى از موسىعليه‌السلام كرد از من مى كرد؟

اصحاب عرض كردند: پيرزن بنى اسرائيلى چه درخواستى از موسى كرد؟

فرمود: پيش از آنكه موسى از مصر به قصد رفتن به سوى سرزمين مقدس ‍ شام از آنجا حركت كند خداى عزوجل به او وحى فرمود: كه استخوانهاى يوسف را از مصر با خود ببر، موسى بدنبال انجام اين ماموريت به جستجوى جاى قبر يوسف افتاد و جاى آن را پرسيد، پيرمردى به نزد او آمده و گفت : اگر كسى جاى قبر يوسف را بداند فقط فلان زن است (و ديگرى جاى آنرا نمى داند) موسىعليه‌السلام بدنبال آن زن فرستاد و چون حاضر شد از او پرسيد: كه تو جاى قبر يوسف را مى دانى ؟ گفت : آرى ، فرمود جاى آن را به من نشان ده تا هر چه خواهى بتو بدهم ! پيرزن گفت : جاى آن را نشان ندهم تا هر چه خودم بخواهم به من بدهى ؟

موسى فرمود: بهشت را برايت تعهد مى كنم ؟ پيرزن گفت : نه ، بايد آنطور كه من مى خواهم تعهد كنى !

خداى عزوجل به موسى وحى فرمود: بر تو سنگين و گران نباشد كه او را در خواسته اش آزاد بگذارى (و هرچه خودش خواست برايش تعهد كنى ) موسى بدو فرمود: خوب هرچه خودت مى خواهى بدان حكم كن و آن را بگو تا بتو بدهم ؟

پيرزن گفت : خواسته من اين است كه در قيامت و در بهشت با تو در يك درجه (و يكجا) باشم !

(آنگاه ) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه مى شد كه اين مرد هم مانند همان درخواست پيرزن بنى اسرائيلى را از من مى كرد؟ )

حديث شماره : ١٤٥

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَقُولُ كَانَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ تَوَدُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ تُكْثِرُ التَّعَاهُدَ لَنَا وَ إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ لَقِيَهَا ذَاتَ يَوْمٍ وَ هِيَ تُرِيدُنَا فَقَالَ لَهَا أَيْنَ تَذْهَبِينَ يَا عَجُوزَ الْأَنْصَارِ فَقَالَتْ أَذْهَبُ إِلَى آلِ مُحَمَّدٍ أُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ وَ أُجَدِّدُ بِهِمْ عَهْداً وَ أَقْضِى حَقَّهُمْ فَقَالَ لَهَا عُمَرُ وَيْلَكِ لَيْسَ لَهُمُ الْيَوْمَ حَقٌّ عَلَيْكِ وَ لَا عَلَيْنَا إِنَّمَا كَانَ لَهُمْ حَقٌّ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَمَّا الْيَوْمَ فَلَيْسَ لَهُمْ حَقٌّ فَانْصَرِفِى فَانْصَرَفَتْ حَتَّى أَتَتْ أُمَّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ لَهَا أُمُّ سَلَمَةَ مَا ذَا أَبْطَأَ بِكِ عَنَّا فَقَالَتْ إِنِّى لَقِيتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ وَ أَخْبَرَتْهَا بِمَا قَالَتْ لِعُمَرَ وَ مَا قَالَ لَهَا عُمَرُ فَقَالَتْ لَهَا أُمُّ سَلَمَةَ كَذَبَ لَا يَزَالُ حَقُّ آلِ مُحَمَّدٍ ص وَاجِباً عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

(١٤٥ - عبدالله بن سنان گويد: شنيدم از امام صادقعليه‌السلام كه فرمود: زنى از انصار (مدينه ) خاندان ما رادوست مى داشت و زياد بديدار آنها مى آيد، روزى عمربن خطاب آن زن را كه به مقصد ديدار خاندان ما مى رفت ديد به او گفت : اى پيرزن انصارى به كجا ميروى ؟

پاسخ داد: به نزد آل محمد مى روم تا بر آنها سلام كنم و ديدارى با آنها تازه كنم و حقشان را (كه بگردنم دارند) ادا كنم !

عمر بدان زن گفت : واى بر تو امروزه آنها حقى بگردن تو و بگردن ما ندارند، آنها فقط در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حقى داشتند ولى امروزه ديگر حقى ندارند! برگرد.

آن زن برگشته و (پس از مدتى ) بنزد ام سلمه رفت ، ام سلمه از او پرسيد: چرا اين بار دير بخانه ما آمدى ؟ گفت : من عمر را ديدم و گفتگوى خود را با عمر و سخن عمر را به ام سلمه گزارش داد، ام سلمه گفت : دروغ گفته است ، هميشه حق آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر گردن مسلمين واجب است تا روز قيامت )

حديث شماره : ١٤٦

ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍعليه‌السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاهُمْ يَحْزَنُونَ قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ شِيعَتُنَا حِينَ صَارَتْ أَرْوَاحُهُمْ فِى الْجَنَّةِ وَ اسْتَقْبَلُوا الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمُوا وَ اسْتَيْقَنُوا أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى الْحَقِّ وَ عَلَى دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اسْتَبْشَرُوا بِمَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِهِمْ مِنْ إِخْوَانِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

(١٤٦ - بريد عجلى گويد: از امام باقرعليه‌السلام (معناى ) گفتار خداى عزوجل را پرسيدم (كه فرمايد): (و ازسرنوشت كسانى كه از دنبال مى رسند و هنوز به ايشان نرسيده اند شادمانند كه آنها نه بيمى دارند و نه غمگين شوند) (سوره آل عمران آيه ١٧٠) فرمود: آنان به خدا سوگند شيعيان ما هستند در آن هنگامى كه ارواح آنها در بهشت قرار گيرد با پذيرائى و كرامت خداى عزوجل روبرو گردند بدانند و يقين كنند كه آنها بر حق و هم بر آئين خداى عزوجل بوده اند، و شادمانند براى آن برادران مؤ منشان كه از دنبال مى رسند و هنوز به ايشان نرسيده اند كه نه بيمى بر آنها است و نه غمى دارند. )

حديث شماره : ١٤٧

عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ قَالَ هُنَّ صَوَالِحُ الْمُؤْمِنَاتِ الْعَارِفَاتِ قَالَ قُلْتُ حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِى الْخِيامِ قَالَ الْحُورُ هُنَّ الْبِيضُ الْمَضْمُومَاتُ الْمُخَدَّرَاتُ فِى خِيَامِ الدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ وَ الْمَرْجَانِ لِكُلِّ خَيْمَةٍ أَرْبَعَةُ أَبْوَابٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ سَبْعُونَ كَاعِباً حُجَّاباً لَهُنَّ وَ يَأْتِيهِنَّ فِى كُلِّ يَوْمٍ كَرَامَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ لِيُبَشِّرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِنَّ الْمُؤْمِنِينَ

(١٤٧ - حلبى گويد: پرسيدم از امام صادقعليه‌السلام از تفسير گفتار خداى عزوجل : (در آنجا(يعنى در بهشت )است نيك سيرتان زيبا صورت ) (سوره الرحمن آيه ٧٠)؟ فرمود: مقصود زنان خوب با ايمان عارف به حق هستند، عرض كرد: (معناى اين آيه چيست ): (حوران نهان در خيمه ها) (آيه ٧٢) فرمود: مقصود آن حوريانى هستند كه پيوسته در پرده اند، و در خيمه هائى از در و ياقوت و مرجان بسر برند، و هر خيمه اى چهار در دارد، و بر هر درى هفتاد دخترك پستان برآمده دربانى كنند، و هر روز از روى كرامت خداى عزذكره بنزد آن حوريان آيند تا خداى عزوجل بوجود آنها مؤ منان را مژده و بشارت دهد. )

حديث شماره : ١٤٨

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِى الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَعليه‌السلام إِنَّ لِلشَّمْسِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ بُرْجاً كُلُّ بُرْجٍ مِنْهَا مِثْلُ جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْعَرَبِ فَتَنْزِلُ كُلَّ يَوْمٍ عَلَى بُرْجٍ مِنْهَا فَإِذَا غَابَتِ انْتَهَتْ إِلَى حَدِّ بُطْنَانِ الْعَرْشِ فَلَمْ تَزَلْ سَاجِدَةً إِلَى الْغَدِ ثُمَّ تُرَدُّ إِلَى مَوْضِعِ مَطْلَعِهَا وَ مَعَهَا مَلَكَانِ يَهْتِفَانِ مَعَهَا وَ إِنَّ وَجْهَهَا لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ قَفَاهَا لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَوْ كَانَ وَجْهُهَا لِأَهْلِ الْأَرْضِ لَاحْتَرَقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنْ عَلَيْهَا مِنْ شِدَّةِ حَرِّهَا وَ مَعْنَى سُجُودِهَا مَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النّاسِ

(١٤٨ - اصبغ بن نباته گويد: اميرمؤ منانعليه‌السلام فرمود: همانا براى خورشيد سيصد و شصت برج است كه هربرجى از آن مانند جزيره اى است از جزيره هاى عرب ، و هر روز در برجى فرود آيد، و چون غروب كند بسر حد وسط عرش رسد و هم چنان تا فردا در حال سجده باشد سپس به برآمدنگاه خود باز گردد و همراهش دو فرشته باشد كه آواز دهند. و همانا رويش به سوى اهل آسمان است و پشتش بطرف ساكنين زمين است و اگر رويش بطرف زمينيان بود از شدت حرارتى كه داشت زمين و هرچه در آن است همه را يكباره مى سوزاند، و معناى سجده خورشيد همان است كه خداى سبحانه و تعالى فرمايد: (مگر ندانى كه سجده كند براى خدا هر كه در آسمانها است و هر در زمين است با خورشيد و ماه و اختران و كوهها و درختان و بسيارى از مردم ...) (سوره حج آيه ١٨).

شرح :

مجلسىرحمه‌الله گويد: ممكن است مقصود از (برج ) درجه هائى باشد كه خورشيد حركت خاص خود بدانها منتقل مى گردد، يا مقصود مدار آنست كه در هر روز از سال به يكى از آنها منتقل گردد... و مقصود از سجده خورشيد همان خضوع و انقياد اوست و همان جريان او است بفرمان خداى تعالى

مترجم گويد:

در مورد اين حديث و احاديث ديگرى نظير آن شرحى در ذيل حديث زينب عطاره (حديث ١٤٣) گذشت كه مراجعه بدان لازم است ، و در خصوص اين حديث علامه شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام (ط نجف ص ١٩٠ به بعد و ص ٢٠٣) شرحى ذكر كرده كه با هيئت جديد و علم روز و گفته دانشمندان آن را منطبق ساخته است كه نقل آن در اينجا از وضع شرح و ترجمه ما بيرون است و براى اطلاع بيشتر بايد كتاب مزبور و يا ترجمه فارسى آن مراجعه شود. )

حديث شماره : ١٤٩

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِى حَمَّادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّعليه‌السلام سَبْعِينَ حَدِيثاً لَمْ أُحَدِّثْ بِهَا أَحَداً قَطُّ وَ لَا أُحَدِّثُ بِهَا أَحَداً أَبَداً فَلَمَّا مَضَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّعليه‌السلام ثَقُلَتْ عَلَى عُنُقِى وَ ضَاقَ بِهَا صَدْرِى فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبَاكَ حَدَّثَنِى سَبْعِينَ حَدِيثاً لَمْ يَخْرُجْ مِنِّى شَيْءٌ مِنْهَا وَ لَا يَخْرُجُ شَيْءٌ مِنْهَا إِلَى أَحَدٍ وَ أَمَرَنِي بِسَتْرِهَا وَ قَدْ ثَقُلَتْ عَلَى عُنُقِى وَ ضَاقَ بِهَا صَدْرِى فَمَا تَأْمُرُنِى فَقَالَ يَا جَابِرُ إِذَا ضَاقَ بِكَ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ فَاخْرُجْ إِلَى الْجَبَّانَةِ وَ احْتَفِرْ حَفِيرَةً ثُمَّ دَلِّ رَأْسَكَ فِيهَا وَ قُلْ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بِكَذَا وَ كَذَا ثُمَّ طُمَّهُ فَإِنَّ الْأَرْضَ تَسْتُرُ عَلَيْكَ قَالَ جَابِرٌ فَفَعَلْتُ ذَلِكَ فَخَفَّ عَنِّى مَا كُنْتُ أَجِدُهُ

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ مِثْلَهُ

(١٤٩ - جابربن يزيد گويد: امام باقرعليه‌السلام هفتاد حديث براى من گفت كه هرگز تا كنون به كسى نگفته ام و ازاين پس نيز هرگز نخواهم گفت ، و چون امام باقرعليه‌السلام از دنيا رفت (اين احاديث ) به گردنم سنگينى كرد و سينه ام به خاطر نگهدارى آنها تنگ شد، پس به نزد امام صادقعليه‌السلام رفتم و به او عرض كردم : قربانت گردم همانا پدرت هفتاد حديث براى من گفت كه تا كنون چيزى از آنها از من بروز نكرده و از اين پس ‍ نيز به احدى نخواهم گفت و به من دستور داده آنها را مستور و پوشيده دارم ، و اينك به گردنم سنگينى مى كند و سينه ام را تنگ كرده (با اين وضع چه كنم و) شما چه دستورى به من مى دهيد؟

فرمود: اى جابر هر گاه ديدى سينه ات تنگ شده به صحرا برو و گودالى حفر كن و سر در ميان آن گودال كن و بگو: محمدبن على (حضرت باقر) براى من چنين و چنان گفت ، آنگاه آن گودال را پر كن كه زمين راز تو را نگاه دارد.

جابر گويد: من اينكار را كردم و آن ناراحتى كه داشتم سبك شد. )

حديث شماره : ١٥٠

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام لاَخُذَنَّ الْبَرِى ءَ مِنْكُمْ بِذَنْبِ السَّقِيمِ وَ لِمَ لَا أَفْعَلُ وَ يَبْلُغُكُمْ عَنِ الرَّجُلِ مَا يَشِينُكُمْ وَ يَشِينُنِى فَتُجَالِسُونَهُمْ وَ تُحَدِّثُونَهُمْ فَيَمُرُّ بِكُمُ الْمَارُّ فَيَقُولُ هَؤُلَاءِ شَرٌّ مِنْ هَذَا فَلَوْ أَنَّكُمْ إِذَا بَلَغَكُمْ عَنْهُ مَا تَكْرَهُونَ زَبَرْتُمُوهُمْ وَ نَهَيْتُمُوهُمْ كَانَ أَبَرَّ بِكُمْ وَ بِى

(١٥٠ - حارث بن مغيره گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: من بى گناهان شما را به جرم تقصير كارانتان مؤ اخده كنم ، و چرا چنين نكنم با اينكه وضع بد مردى كه موجب تنفر و ناراحتى شما و من است بگوش شما مى رسد و (با اينحال ) شما با آن شخص (و امثال او) نشست و برخاست و گفتگو مى كنيد، پس شخص رهگذرى بشما گذر مى كند و مى گويد: اينان (كه با چنين شخص بدكارى نشست و برخاست كنند) از او بدترند (كه او را نهى از منكر نمى كنند) و اگر شما وقتى از كردار بد چنين افرادى با خبر مى شويد آنها را از خود دور كنيد و (از چنين كارهائى ) باز داريد براى شما و من بهتر است )

حديث شماره : ١٥١

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام فِى قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ قَالَ كَانُوا ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ صِنْفٌ ائْتَمَرُوا وَ أَمَرُوا فَنَجَوْا وَ صِنْفٌ ائْتَمَرُوا وَ لَمْ يَأْمُرُوا فَمُسِخُوا ذَرّاً وَ صِنْفٌ لَمْ يَأْتَمِرُوا وَ لَمْ يَأْمُرُوا فَهَلَكُوا

(١٥١ - طلحة بن زيد از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه در (تفسير) گفتار خداى تعالى : (و چون فراموش كردند آنچه را بدان اندرزشان داده بودند ما هم نجات داديم آن كسانى را كه از بدى جلوگيرى مى كردند...) (سوره اعراف آيه ١٦٥) فرمود: كه اينها سه دسته بودند.

دسته اى كه هم خود فرمانبردار بودند و هم ديگران را بكار خوب فرمان مى دادند.

دسته اى كه خود فرمانبردار ولى ديگران را فرمان نمى دادند كه اينها به صورت مورچگان در آمدند.

و دسته اى كه نه فرمان مى بردند و نه فرمان به خوبى مى دادند كه آنها بكلى نابود گشتند؟ )