ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد 0%

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 67454
دانلود: 2918

توضیحات:

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 391 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 67454 / دانلود: 2918
اندازه اندازه اندازه
ترجمه روضه  كافى يا گلستان آل محمد

ترجمه روضه كافى يا گلستان آل محمد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حديث شماره : ٣٧٥

عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ الْيَمَنِ وَادِياً يُقَالُ لَهُ وَادِى بَرَهُوتَ وَ لَا يُجَاوِزُ ذَلِكَ الْوَادِيَ إِلَّا الْحَيَّاتُ السُّودُ وَ الْبُومُ مِنَ الطُّيُورِ فِى ذَلِكَ الْوَادِى بِئْرٌ يُقَالُ لَهَا بَلَهُوتُ يُغْدَى وَ يُرَاحُ إِلَيْهَا بِأَرْوَاحِ الْمُشْرِكِينَ يُسْقَوْنَ مِنْ مَاءِ الصَّدِيدِ خَلْفَ ذَلِكَ الْوَادِى قَوْمٌ يُقَالُ لَهُمُ الذَّرِيحُ لَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ تَعَالَى مُحَمَّداً ص صَاحَ عِجْلٌ لَهُمْ فِيهِمْ وَ ضَرَبَ بِذَنَبِهِ فَنَادَى فِيهِمْ يَا آلَ الذَّرِيحِ بِصَوْتٍ فَصِيحٍ أَتَى رَجُلٌ بِتِهَامَةَ يَدْعُو إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالُوا لِأَمْرٍ مَا أَنْطَقَ اللَّهُ هَذَا الْعِجْلَ قَالَ فَنَادَى فِيهِمْ ثَانِيَةً فَعَزَمُوا عَلَى أَنْ يَبْنُوا سَفِينَةً فَبَنَوْهَا وَ نَزَلَ فِيهَا سَبْعَةٌ مِنْهُمْ وَ حَمَلُوا مِنَ الزَّادِ مَا قَذَفَ اللَّهُ فِى قُلُوبِهِمْ ثُمَّ رَفَعُوا شِرَاعَهَا وَ سَيَّبُوهَا فِى الْبَحْرِ فَمَا زَالَتْ تَسِيرُ بِهِمْ حَتَّى رَمَتْ بِهِمْ بِجُدَّةَ فَأَتَوُا النَّبِيَّ ص ‍ فَقَالَ لَهُمُ النَّبِيُّ ص أَنْتُمْ أَهْلُ الذَّرِيحِ نَادَى فِيكُمُ الْعِجْلُ قَالُوا نَعَمْ قَالُوا اعْرِضْ عَلَيْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ الدِّينَ وَ الْكِتَابَ فَعَرَضَ عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص الدِّينَ وَ الْكِتَابَ وَ السُّنَنَ وَ الْفَرَائِضَ وَ الشَّرَائِعَ كَمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ وَلَّى عَلَيْهِمْ رَجُلًا مِنْ بَنِى هَاشِمٍ سَيَّرَهُ مَعَهُمْ فَمَا بَيْنَهُمُ اخْتِلَافٌ حَتَّى السَّاعَةَ

(٣٧٥ - از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده اند كه فرمود: در پشت يمن يك دره اى است كه آن را برهوت مى نامند، و از آن دره نگذرد جز مارهاى سياه و جغد از پرنده ها، در آن دره چاهى است كه بدان (بلهوت ) گويند، و ارواح مشركين را در هر صبح و شام بدانجا برند، و از آب صديد (چرك زخم ) بدانها بنوشانند، پشت اين دره مردمى هستند كه آنها را (ذريح ) مى نامند.

و هنگاميكه خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به پيامبرى برانگيخت گوساله اى در ميان ايشان فرياد زد و دم خود را به زمين كوبيده و به آواز فصيح گفت : اى آل ذريح مردى در تهامه آمده و مردم را به شهادت دادن بيگانگى خدا دعوت مى كند، مردم گفتند: براى كارى مهم خداوند اين گوساله را به سخن آورده است ! پس براى بار دوم آن گوساله در ميان آنها اين ندا را كرد، آنها تصميم گرفتند يك كشتى بسازند، و اين تصميم را عملى كردند هفت نفر از آنها در آن كشتى سوار شدند و آنچه خداوند در دل آنها انداخت آذوقه در آن بار كردند آنگاه بادبان كشتى را بلند كرده در دريا روان كردند، كشتى هم چنان بيامد تا آنها را در جده فرود آورد، آنها به نزد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدانها فرمود: شما همان اهل ذريح هستيد كه گوساله در ميان شما فرياد زد؟ گفتند: آرى ، سپس بدان حضرت گفتند: اى رسول خدا دين و كتاب را به ما عرضه كن ، حضرت دين و كتاب و سنن و فرائض و احكام را همانطور كه از نزد خداى عزوجل آمده بود بر آنها عرضه كرد و مردى از بنى هاشم را بر آنها امير ساخت و به همراه آنها فرستاد و تا بدين ساعت در ميان ايشان اختلافى رخ نداده )

حديث شماره : ٣٧٦

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ حَدِيدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ لَمَّا أُسْرِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ‍ أَصْبَحَ فَقَعَدَ فَحَدَّثَهُمْ بِذَلِكَ فَقَالُوا لَهُ صِفْ لَنَا بَيْتَ الْمَقْدِسِ قَالَ فَوَصَفَ لَهُمْ وَ إِنَّمَا دَخَلَهُ لَيْلًا فَاشْتَبَهَ عَلَيْهِ النَّعْتُ فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام فَقَالَ انْظُرْ هَاهُنَا فَنَظَرَ إِلَى الْبَيْتِ فَوَصَفَهُ وَ هُوَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ ثُمَّ نَعَتَ لَهُمْ مَا كَانَ مِنْ عِيرٍ لَهُمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الشَّامِ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ عِيرُ بَنِى فُلَانٍ تَقْدَمُ مَعَ طُلُوعِ الشَّمْسِ يَتَقَدَّمُهَا جَمَلٌ أَوْرَقُ أَوْ أَحْمَرُ قَالَ وَ بَعَثَ قُرَيْشٌ رَجُلًا عَلَى فَرَسٍ لِيَرُدَّهَا قَالَ وَ بَلَغَ مَعَ طُلُوعِ الشَّمْسِ قَالَ قُرْطَةُ بْنُ عَبْدِ عَمْرٍو يَا لَهْفاً أَلَّا أَكُونَ لَكَ جَذَعاً حِينَ تَزْعُمُ أَنَّكَ أَتَيْتَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ وَ رَجَعْتَ مِنْ لَيْلَتِكَ

(٣٧٦ - حديد از امام صادقعليه‌السلام روایت كرده كه فرمود: هنگاميكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به معراج رفت روز بعد نشست و جريان معراج را براى مردم باز گفت ، آنها بدو گفتند: بيت المقدس را براى ما توصيف كن ، حضرت شروع كرد به توصيف آن و چون شب بدانجا رفته بود وصف آن بر او مشتبه شد، پس جبرئيل به نزد آن حضرت آمده عرض كرد: بدين سو بنگر، حضرت بدان سو (كه جبرئيل گفته بود) نظر كرده و بيت المقدس در نظرش ظاهر گشت و هم چنان بدان نگاه مى كرد و براى مردم توصيف مى نمود، سپس مشخصات كاروان آنها را كه در راه شام ديده بود براى ايشان توصيف كرد آنگاه فرمود: اين كاروان فلان قبيله است كه هنگام بر آمدن آفتاب در رسد و جلوى آنها شترى خاكسترى - يا قرمزى - است ، قريش (كه اين سخن را شنيدند) سوارى را فرستادند، تا آن كاروان را برگرداند ولى همان هنگام بر آمدن آفتاب كاروان در رسيد، قرطة بن عبد عمرو گفت : افسوس كه من براى تو جوانى نيرومند نيستم ، توئى كه پندارى دو شب به بيت المقدس رفته و همانشب باز گشتى

شرح :

مجلسىرحمه‌الله گويد: محتمل است آن ملعون اين سخن را از روى مسخره گفته باشد، و مقصودش اين باشد كه اى كاش من جوانى نيرومند بودم تا يارى تو را كه خيال مى كنى در يكشب به بيت المقدس رفته و باز گشته اى مى كردم ، و محتمل است مقصودش اين باشد كه افسوس كه پير و ناتوان شدم و نمى توانم با شنيدن اين سخن بتو زيانى برسانم )

حديث شماره : ٣٧٧

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ يُوسُفَ بْنِ صُهَيْبٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍعليه‌السلام يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَقْبَلَ يَقُولُ لِأَبِى بَكْرٍ فِى الْغَارِ اسْكُنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَنَا وَ قَدْ أَخَذَتْهُ الرِّعْدَةُ وَ هُوَ لَا يَسْكُنُ فَلَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص حَالَهُ قَالَ لَهُ تُرِيدُ أَنْ أُرِيَكَ أَصْحَابِى مِنَ الْأَنْصَارِ فِى مَجَالِسِهِمْ يَتَحَدَّثُونَ فَأُرِيَكَ جَعْفَراً وَ أَصْحَابَهُ فِى الْبَحْرِ يَغُوصُونَ قَالَ نَعَمْ فَمَسَحَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِهِ عَلَى وَجْهِهِ فَنَظَرَ إِلَى الْأَنْصَارِ يَتَحَدَّثُونَ وَ نَظَرَ إِلَى جَعْفَرٍعليه‌السلام وَ أَصْحَابِهِ فِى الْبَحْرِ يَغُوصُونَ فَأَضْمَرَ تِلْكَ السَّاعَةَ أَنَّهُ سَاحِرٌ

(٣٧٧ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: شنيدم از پدرم امام باقرعليه‌السلام كه فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غار ثور رو به ابى بكر كرده فرمود: آرام باش كه به راستى خدا با ما است ، ولى او كه لرزه اندامش را گرفته بود آرام نمى شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حال او را ديد بدو فرمود:

مى خواهى من اصحاب خود را از انصار مدينه همانطور كه در مجالس خود نشسته و با هم سخن مى گويند بتو نشان دهم ، و همچنين جعفر و همراهان او را كه در دريا شناورى مى كنند بتو نشان دهم ؟ ابوبكر گفت : آرى ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستش را به چهره او كشيد، ابوبكر نگاه كرد انصار را كه نشسته بودند و با هم سخن مى كردند مشاهده كرد و همچنين جعفر و همراهانش را كه در دريا شنا مى كردند بديد، پس در همان ساعت بدل گرفت كه آنحضرت جادوگر است )

حديث شماره : ٣٧٨

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا خَرَجَ مِنَ الْغَارِ مُتَوَجِّهاً إِلَى الْمَدِينَةِ وَ قَدْ كَانَتْ قُرَيْشٌ جَعَلَتْ لِمَنْ أَخَذَهُ مِائَةً مِنَ الْإِبِلِ فَخَرَجَ سُرَاقَةُ بْنُ مَالِكِ بْنِ جُعْشُمٍ فِيمَنْ يَطْلُبُ فَلَحِقَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ‍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اللَّهُمَّ اكْفِنِى شَرَّ سُرَاقَةَ بِمَا شِئْتَ فَسَاخَتْ قَوَائِمُ فَرَسِهِ فَثَنَى رِجْلَهُ ثُمَّ اشْتَدَّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنِّى عَلِمْتُ أَنَّ الَّذِى أَصَابَ قَوَائِمَ فَرَسِى إِنَّمَا هُوَ مِنْ قِبَلِكَ فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يُطْلِقَ لِى فَرَسِى فَلَعَمْرِى إِنْ لَمْ يُصِبْكُمْ مِنِّى خَيْرٌ لَمْ يُصِبْكُمْ مِنِّى شَرٌّ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَطْلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَسَهُ فَعَادَ فِى طَلَبِ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى فَعَلَ ذَلِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ كُلَّ ذَلِكَ يَدْعُو رَسُولُ اللَّهِ ص فَتَأْخُذُ الْأَرْضُ قَوَائِمَ فَرَسِهِ فَلَمَّا أَطْلَقَهُ فِى الثَّالِثَةِ قَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ إِبِلِى بَيْنَ يَدَيْكَ فِيهَا غُلَامِى فَإِنِ احْتَجْتَ إِلَى ظَهْرٍ أَوْ لَبَنٍ فَخُذْ مِنْهُ وَ هَذَا سَهْمٌ مِنْ كِنَانَتِى عَلَامَةً وَ أَنَا أَرْجِعُ فَأَرُدُّ عَنْكَ الطَّلَبَ فَقَالَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِيمَا عِنْدَكَ

(٣٧٨ - معاوية بن عمار از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: هنگاميكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غار بيرون رفت و متوجه مدينه شد، قريش جايزه اى كه صد شتر بود معين كرده بودند براى كسيكه آن حضرت را دستگير كند، سراقة بن مالك بن جعشم يكى از كسانى بود كه در جستجوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته بود تا آنحضرت را بيابد و دستگير سازد، و او بدانحضرت رسيد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه او را ديد (دست به دعا برداشته ) گفت : بار خدايا به هر نحو كه خواهى شر سراقة را از من دور كن ، (در اثر اين دعا) چهار دست و پاى اسب سراقه در زمين فرو رفت ، سراقه پاى خويش از ركاب بيرون كرده به طرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و گفت : اى محمد من به خوبى مى دانم كه از دعاى تو دست و پاى اسب من به زمين فرو نشست پس از خدا بخواه تا اسب من آزاد گردد و به جان خودم سوگند اگر (از اين پس ) خيرى از من به شما نرسد شرى هم از من به شما نخواهد رسيد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعا كرد و خداى عزوجل اسب او را آزاد ساخت ، ولى سراقه (به عهد خود وفا نكرده ) دوباره براى دستگيرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت را تعقيب كرد، (و به همان نحو دست و پاى اسبش به زمين فرو رفت ) و تا سه بار اينكار را كرد و در هر بار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعا مى كرد و زمين دست و پاى اسبش را در خود فرو مى برد و در بار سوم همينكه (به دعاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست و پاى اسبش از زمين بيرون آمد گفت : اى محمد شتران من در سر راه تو است و غلام من با آنها است اگر براى سوارى و يا خوراك بدانها و يا شير آنها نيازى پيدا كردى از آنها برگير، و براى نشانى اين تير را از تركش ‍ من برگير (كه با نشان دادن آن غلام من از شما ممانعتى نكند) و من از همين جا باز مى گردم و آن كسانى را هم كه در تعقيب و جستجوى تو هستند از راه باز مى گردانم : حضرت فرمود: ما نياز به مال تو نداريم )

حديث شماره : ٣٧٩

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ لَا تَرَوْنَ الَّذِى تَنْتَظِرُونَ حَتَّى تَكُونُوا كَالْمِعْزَى الْمُوَاتِ الَّتِى لَا يُبَالِى الْخَابِسُ أَيْنَ يَضَعُ يَدَهُ فِيهَا لَيْسَ لَكُمْ شَرَفٌ تَرْقَوْنَهُ وَ لَا سِنَادٌ تُسْنِدُونَ إِلَيْهِ أَمْرَكُمْ

(٣٧٩ - ابوالجارود از امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود: آنچه را چشم به راه آن هستيد (از پيروى حكومت حقه و ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام نخواهيد ديد تا آن زمانى كه چون يكدسته بز بى جان (يا لاغرى ) باشيد كه باكى ندارد از اينكه شير (درنده خونخوار) به هر جاى او كه خواهد دست خود را دراز كند، جاى بلندى براى شما بجاى نماند كه بدان بالا رويد، و تكيه گاهى بجاى نماند كه بدان تكيه زنيد.

شرح :

فيضرحمه‌الله پس ذكر معناى لغات اين حديث گويد: گويا مقصود امامعليه‌السلام اين باشد كه : اى گروه شيعه آنچه انتظار آن را مى كشيد از ظهور حضرت قائمعليه‌السلام آنرا نخواهيد ديد تا اينكه وضع و حال شما بدان صورت در آيد كه چون بزى ناتوان و لاغر گرديد آنچنانكه باكى از گيرنده خويش ندارد به هر جاى او دست نهد، چون نگريزد و دفاعى از خود نشان ندهد، و اين به خاطر شدت ضعف و ناتوانى و نبودن مدافع و حامى است ، و چون با از دست دادن بزرگان خود نه پناهگاهى برايشان بجا مانده و نه مكان مرتفعى كه بدان بالا روند و بدانوسيله خود را از دشمن حفظ كنند. )

حديث شماره : ٣٨٠

وَ عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ مِثْلَهُ قَالَ قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ مَا الْمُوَاتُ مِنَ الْمَعْزِ قَالَ الَّتِى قَدِ اسْتَوَتْ لَا يَفْضُلُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ (٣٨٠ - ابن سنان از ابو الجارود مانند اين حديث را روايت كرده ، و در ذيل آن است كه گويد: به على بن حكم گفتم :(موات ) از بزها (كه در اين حديث است ) چيست ؟ گفت : آنهائى كه كاملا با هم مساوى گشته اند و هيچكدام بر ديگرى برترى ندارند. )

حديث شماره : ٣٨١

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَقُولُ عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِيهَا الرَّاعِى فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِى هُوَ فِيهَا يُخْرِجُهُ وَ يَجِى ءُ بِذَلِكَ الرَّجُلِ الَّذِى هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِى كَانَ فِيهَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَتْ لِأَحَدِكُمْ نَفْسَانِ يُقَاتِلُ بِوَاحِدَةٍ يُجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ كَانَتِ الْأُخْرَى بَاقِيَةً فَعَمِلَ عَلَى مَا قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا وَ لَكِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَةُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ أَنْ تَخْتَارُوا لِأَنْفُسِكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ آتٍ مِنَّا فَانْظُرُوا عَلَى أَيِّ شَيْءٍ تَخْرُجُونَ وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَيْدٌ فَإِنَّ زَيْداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ يَدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍعليه‌السلام وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَيْهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِيَنْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا الْيَوْمَ إِلَى أَيِّ شَيْءٍ يَدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍعليه‌السلام فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَى بِهِ وَ هُوَ يَعْصِينَا الْيَوْمَ وَ لَيْسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَ هُوَ إِذَا كَانَتِ الرَّايَاتُ وَ الْأَلْوِيَةُ أَجْدَرُ أَنْ لَا يَسْمَعَ مِنَّا إِلَّا مَعَ مَنِ اجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صَاحِبُكُمْ إِلَّا مَنِ اجْتَمَعُوا عَلَيْهِ إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلَا ضَيْرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِى أَهَالِيكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْيَانِيِّ عَلَامَةً

(٣٨١ - عيص بن قاسم گويد: شنيدم از امام صادقعليه‌السلام كه مى فرمود: بر شما باد به تقوا و ترس از خداى يگانه اى كه شريك ندارد، و خود را واپائيد كه به خدا سوگند مردى از شما كه رمه گوسفند دارد و براى آنها چوپانى داناتر به وضع گوسفندان او است بجاى او گذارد.

به خدا سوگند اگر براى يك نفر از شما دو جان بود كه با يكى از آنها (در زندگى ) نبرد مى كرديد و تجربه مى آموختيد، و ديگرى به جاى مى ماند و با آن بدانچه براى او آشكار شده بود (و تجربه آموخته بود) كار مى كرد (چه خوب بود) ولى (متاسفانه ) يكجان بيشتر نيست ، و چون آن يك جان بيرون رفت به خدا قسم كه (وقت پشيمانى و) توبه از دست خواهد رفت ، پس ‍ شما خود بهتر مى توانيد (رهبر) براى خويش انتخاب كنيد، اگر يكى از ما خاندان به نزد شما آمد (و شما را به شورش و خروج دعوت كرد) بنگريد تا روى چه منظور و هدفى مى خواهيد خروج و شورش كنيد، و (براى سر و صورت دادن به كارتان و عذر تراشى ) نگوئيد: زيد خروج كرد (پس براى ما هم اينكار جايز است ) زيرا زيد مرد دانشمند و راستگوئى بود و شما را به خويشتن دعوت نمى كرد، بلكه او شما را به پسنديده از آل محمد (و آنكه مورد پسند خدا است از ما خاندان ، يا آنچه مورد پسند و رضايت آل محمد است ، و اين معناى دوم مناسب تر است با آنچه در ذيل بيايد) دعوت مى كرد، و اگر پيروز شده بود بطور مسلم به همانكه شما را بدو دعوت كرده بود (يعنى همان عنوان پسنديده يا پسند آل محمد) وفادارى مى نمود (و حق را به اهلش مى سپرد) جز اين نبود كه او به حكومتى شوريد كه از هر جهت فراهم و آماده دفاع از او بود و مى خواست آن (قدرت فشرده ) را در هم بكوبد (و از اين جهت موفق به شكست آن نشد) ولى آنكس كه امروز خروج كند آيا بچه چيز شما دعوت كند؟ آيا به همان پسند آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعوت كند؟ كه ما شما را گواه مى گيريم كه به چنين كسى راضى نيستيم (و مورد پسند ما نيست ) و او امروزه كه كسى با وى همراه نيست نافرمانى ما كند و هنگاميكه پرچمها و بيرقها را پشت سر خود ببيند سزاوارتر است كه سخن ما را نشنود (و به خواست ما عمل ننمايد) مگر كسى كه همه فرزندان فاطمه گرد او جمع شوند (و با او همراهى كنند).

به خدا سوگند آنكس را كه شما مى خواهيد نيست مگر كسى كه همه (بنى فاطمه ) بر گرد او جمع شوند، همينكه ماه رجب شد به نام خداى عزوجل رو آوريد، و اگر خواستيد تا ماه شعبان هم عقب اندازيد زيانى نيست (و عيبى ندارد) و اگر بخواهيد ماه رمضان هم (اقدام بكارى نكنيد و) فريضه روزه را در ميان خاندان خود بگيريد شايد اينكار موجب نيروى بيشترى براى شما باشد، و همان خروج سفيانى (براى علامت و نشانه ) شما را بس ‍ است (و آن نشانه حتمى است ). )

حديث شماره : ٣٨٢

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيٍّ رَفَعَهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِعليه‌السلام قَالَ وَ اللَّهِ لَا يَخْرُجُ وَاحِدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِعليه‌السلام إِلَّا كَانَ مَثَلُهُ مَثَلَ فَرْخٍ طَارَ مِنْ وَكْرِهِ قَبْلَ أَنْ يَسْتَويَ جَنَاحَاهُ فَأَخَذَهُ الصِّبْيَانُ فَعَبِثُوا بِهِ

(٣٨٢ - در حديث مرفوعى از حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام روايت كرده اند كه فرمود: به خدا سوگندهيچيك از ما پيش از ظهور حضرت قائمعليه‌السلام خروج نكند جز آنكه حكايتش حكايت جوجه اى است كه پيش از درآمدن بالهايش از ميان آشيانه خود پرواز كند، پس كودكان او را بگيرند و با او بازى كنند. )

حديث شماره : ٣٨٣

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام يَا سَدِيرُ الْزَمْ بَيْتَكَ وَ كُنْ حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِهِ وَ اسْكُنْ مَا سَكَنَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ فَإِذَا بَلَغَكَ أَنَّ السُّفْيَانِيَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَيْنَا وَ لَوْ عَلَى رِجْلِكَ

(٣٨٣ - سدير از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: اى سدير ملازم خانه ات باش و چون پلاسى ازپلاسهاى خانه (كه روى زمين انداخته اند) باش (يعنى از خانه بيرون مرو) و تا شب و روز آرامش دارند تو هم آرام و ساكت باش ، و چون به تو خبر رسيد كه سفيانى خروج كرده (بى درنگ ) به سوى ما كوچ كن اگر چه پاى پياده باشى )

حديث شماره : ٣٨٤

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ كَامِلِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجُعْفِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام فَقَالَ مَا لِى أَرَاكَ سَاهِمَ الْوَجْهِ فَقُلْتُ إِنَّ بِى حُمَّى الرِّبْعِ فَقَالَ مَا [ ذَا ] يَمْنَعُكَ مِنَ الْمُبَارَكِ الطَّيِّبِ اسْحَقِ السُّكَّرَ ثُمَّ امْخُضْهُ بِالْمَاءِ وَ اشْرَبْهُ عَلَى الرِّيقِ وَ عِنْدَ الْمَسَاءِ قَالَ فَفَعَلْتُ فَمَا عَادَتْ إِلَيَّ

(٣٨٤ - ابراهيم جعفى گويد: خدمت امام صادقعليه‌السلام شرفياب شدم حضرت فرمود: چه شده كه تو را رنگ پريده مى بينم ؟ عرض كردم : تب و نوبه مى كنم فرمود: چرا از داروى مبارك طيب استفاده نمى كنى ؟ شكر را نرم كن و آن را خوب در آب حل كن ، و صبح ناشتا و شب هنگام بنوش ، گويد: من اينكار را كردم و ديگر تب به سراغ من نيامد. )

حديث شماره : ٣٨٥

عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ شَكَوْتُ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام الْوَجَعَ فَقَالَ إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ فَكُلْ سُكَّرَتَيْنِ قَالَ فَفَعَلْتُ فَبَرَأْتُ وَ أَخْبَرْتُ بِهِ بَعْضَ الْمُتَطَبِّبِينَ وَ كَانَ أَفْرَهَ أَهْلِ بِلَادِنَا فَقَالَ مِنْ أَيْنَ عَرَفَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام هَذَا هَذَا مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِنَا أَمَا إِنَّهُ صَاحِبُ كُتُبٍ يَنْبَغِى أَنْ يَكُونَ أَصَابَهُ فِى بَعْضِ كُتُبِهِ

(٣٨٥ - برخى از اصحاب ما گويد: به امام صادقعليه‌السلام از دردى شكايت كردم حضرت فرمود: هنگامى كه دربستر خواب رفتى دو حبه شكر بخور (چنين بر مى آيد شكر را سابقا مى جوشانده اند و بصورت قند يا نبات امروزه در مى آورده اند و شكر ريز به اينصورت كه امروز هست نبوده ، و مقصود شايد دو تيكه از قند و يا نبات باشد)، گويد: من اينكار را كردم و خوب شدم ، و اين جريان را براى يكى از پزشكانى كه حاذق ترين پزشكان بلاد ما بود گفتم ، او گفت : امام صادقعليه‌السلام از كجا اين درمان را دانسته ، اين درمان از اسرار علم طب است ، بدانكه او كتابهائى دارد كه لابد اين درمانرا در يكى از كتابهاى خود ديده است )

حديث شماره : ٣٨٦

عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ يَحْيَى الْخُزَاعِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ قَالَ لِرَجُلٍ بِأَيِّ شَيْءٍ تُعَالِجُونَ مَحْمُومَكُمْ إِذَا حُمَّ قَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ بِهَذِهِ الْأَدْوِيَةِ الْمُرَّةِ بَسْفَايَجٍ وَ الْغَافِثِ وَ مَا أَشْبَهَهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِى يَقْدِرُ أَنْ يُبْرِئَ بِالْمُرِّ يَقْدِرُ أَنْ يُبْرِئَ بِالْحُلْوِ ثُمَّ قَالَ إِذَا حُمَّ أَحَدُكُمْ فَلْيَأْخُذْ إِنَاءً نَظِيفاً فَيَجْعَلَ فِيهِ سُكَّرَةً وَ نِصْفاً ثُمَّ يَقْرَأَ عَلَيْهِ مَا حَضَرَ مِنَ الْقُرْآنِ ثُمَّ يَضَعَهَا تَحْتَ النُّجُومِ وَ يَجْعَلَ عَلَيْهَا حَدِيدَةً فَإِذَا كَانَ فِى الْغَدَاةِ صَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ وَ مَرَسَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ شَرِبَهُ فَإِذَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الثَّانِيَةُ زَادَهُ سُكَّرَةً أُخْرَى فَصَارَتْ سُكَّرَتَيْنِ وَ نِصْفاً فَإِذَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الثَّالِثَةُ زَادَهُ سُكَّرَةً أُخْرَى فَصَارَتْ ثَلَاثَ سُكَّرَاتٍ وَ نِصْفاً

(٣٨٦ - مردى گويد: امام صادقعليه‌السلام به مردى فرمود: كسانى كه از شما به تب دچار مى شوند چگونه درمان مى كنيد؟ آن شخص گفت : خدا كارت را اصلاح كند ما بوسيله همين دواهاى تلخ درمان مى كنيم ، با سفايج و غافت و امثال اينها (سفايج را گفته اند داروئى است معروف كه مسهل سوداء است ، ولى اين حقير در جائى نديده ام كه نام آن ذكر شده باشد، و غافت - بتاء مثناة - چنانچه در تحفه حكيم مؤ من مذكور است : شكوفه گياهى است كبود مايل به بنفش و طولانى و تلخ و برگش دراز و عريض و زغب دار و از وسط برگها شاخ مجوف خشونت دار مى رويد...)

حضرت فرمود: سبحان الله ! آن خدائى كه قادر است به داروى تلخ شفا بخشد مى تواند بوسيله چيز شيرين هم بهبودى عنايت كند، سپس فرمود: هرگاه يكى از شما تب كرد ظرف تميزى تهيه كند، و يك حبه و نصف شكر در آن بريزد، آنگاه هر مقدار قرآن بلد است (و در ذهن دارد) بر آن بخواند، سپس آنرا زير آسمان بگذارد و يك چيز آهنى روى آن نهد و چون صبح شد آب روى آن بريزد و با دست آن را در آب حل كند و بياشامد، و چون شب دوم شد يك حبه ديگر بر آن بيفزايد كه دو حبه و نيم مى شود. و چون شب سوم شد حبه ديگرى از شكر بر آن بيفزايد كه سه حبه و نيم مى شود. )

حديث شماره : ٣٨٧

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ هَارُونَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ قَالَ لِى كَتَمُوا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فَنِعْمَ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ كَتَمُوهَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا دَخَلَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ قُرَيْشٌ يَجْهَرُ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ يَرْفَعُ بِهَا صَوْتَهُ فَتُوَلِّى قُرَيْشٌ فِرَاراً فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِى ذَلِكَ وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْب ارِهِمْ نُفُوراً

(٣٨٧ - ابوهارون مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: اينان (يعنى اهل سنت و مخالفين ) بسم الله الرحمن الرحيم را (در موقع قرائت حمد و سوره در نماز) نهان كردند (كه اصلا نمى خوانند يا آهسته مى خوانند) پس - به خدا - چه نامهاى خوبى را نهان كردند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رسم چنان بود كه هر گاه داخل خانه مى شد و قريش گرد او جمع مى شدند بسم الله الرحمن الرحيم را با صداى بلند مى خواند و قريش كه آن را مى شنيدند پا به فرار مى گذاشتند پس خداى عزوجل در اين باره نازل فرمود: (و چون در قرآن پروردگارت را به تنهائى ياد كنى گريزان پشت برگردانند) (سوره اسراء آيه ٤٦). )

حديث شماره : ٣٨٨

عَنْهُ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ أَبِى هَارُونَ الْمَكْفُوفِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام إِذَا ذَكَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ بِأَبِى وَ أُمِّى وَ قَوْمِى وَ عَشِيرَتِى عَجَبٌ لِلْعَرَبِ كَيْفَ لَا تَحْمِلُنَا عَلَى رُءُوسِهَا وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِى كِتَابِهِ وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها فَبِرَسُولِ اللَّهِ ص أُنْقِذُوا

(٣٨٨ - ابوهارون مكفوف گويد هر گاه نام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد امام صادقعليه‌السلام برده مى شدآنحضرت مى گفت : پدر و مادر و قوم و عشيره ام بقربانش شگفت است از عرب كه چگونه ما را روى سر خود نمى گذارند با اينكه خداى عزوجل در قرآن فرمايد: (و بر لب پرتگاه آتش بوديد و خداوند شما را برهانيد) (آيه ١٠٣ سوره آل عمران ) و بوسيله رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رهائى يافتند. )

حديث شماره : ٣٨٩

عَنْهُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِى بَكْرِ بْنِ أَبِى سَمَّاكٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ أَ لَيْسَ قَدْ آتَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَنِى أُمَيَّةَ الْمُلْكَ قَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آتَانَا الْمُلْكَ وَ أَخَذَتْهُ بَنُو أُمَيَّةَ بِمَنْزِلَةِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ الثَّوْبُ فَيَأْخُذُهُ الْآخَرُ فَلَيْسَ هُوَ لِلَّذِى أَخَذَهُ

(٣٨٩ - عبدالاعلى مولى آل سام گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض ‍ كردم : (خدا فرموده ) (بگو اى خداى داراى ملك ، تو مى دهى ملك را به هر كه خواهى و ميستانى ملك را از هر كه خواهى ) (سوره آل عمران آيه ٢٦) آيا خداى عزوجل نبود كه ملك را به بنى اميه داد؟

فرمود: چنان نيست كه تو خيال كرده اى همانا خداى عزوجل ملك را به ما عطا فرمود و بنى اميه آن را (بزور) از ما گرفتند، مانند مردى كه جامه اى دارد و ديگرى مى آيد و آنرا از او (بغضب و زور) مى گيرد، پس آن جامه از آن كسى نيست كه بزور گرفته است )

حديث شماره : ٣٩٠

مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ يُونُسَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَالَ الْعَدْلَ بَعْدَ الْجَوْرِ

(٣٩٠ - محمد بن حلبى از امام صادقعليه‌السلام درباره اين آيه پرسيد: (و بدانيد كه خداوند زنده مى كند زمين راپس از مردنش ) (سوره حديد آيه ١٧) فرمود: (زنده مى كند) به عدالت و داد پس از (مردنش به ) جور و ستم )

حديث شماره : ٣٩١

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَشْيَمَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَاعليه‌السلام عَنْ ذِى الْفَقَارِ سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُعليه‌السلام مِنَ السَّمَاءِ وَ كَانَتْ حَلْقَتُهُ فِضَّةً

(٣٩١ - صفوان بن يحيى گويد: از امام هشتمعليه‌السلام درباره ذوالفقار شمشير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدم فرمود: آن شمشيرى بود كه جبرئيلعليه‌السلام از آسمان فرود آورد و حلقه آن از نقره بود. )