معاد

معاد0%

معاد نویسنده:
گروه: اصول دین

معاد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محسن قرائتي
گروه: مشاهدات: 13058
دانلود: 2214

توضیحات:

معاد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13058 / دانلود: 2214
اندازه اندازه اندازه
معاد

معاد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

انگيزه هاى انكار معاد

١ - گريز از مسئوليّت قرآن مى فرمايد:( يُريدُ الانسانَ لِيَفجُرَ اَمامَه يَسئَلُ اءيّانَ يَومُ القيامَة ) (١١٠) انسان مى خواهد براى فساد و عيّاشى راه هاى جلو خويش را باز كرده و آن را موجّه كند، لذا منكر قيامت شده و مى گويد: قيامتى نيست ، تا بتواند هر كارى مى خواهد انجام دهد.

گاهى انسان مى خواهد از درخت يا زمينى در بيابان استفاده كند، وجدان اخلاقى و روح تقوا به او مى گويد: اين كار را نكن كه صاحبش راضى نيست او براى اينكه سر وجدان خود كلاهى بگذارد و راه را براى استفاده خود باز كند. مى گويد: اين زمين و درختان كه مالك ندارند.

يا مثلاً وقتى مى خواهد كسى را غيبت كند مى گويد: فلانى به قدرى شخص ناروايى است كه اساساً غيبت ندارد، تا بدين وسيله بتواند هرچه دلش مى خواهد نثار او كند.

گاهى براى توجيه نگاه به نامَحرم مى گويد: همه خواهر و برادريم

گاهى كه مى ترسد امر به معروف و نهى از منكر انجام دهد و يا با طاغوت درگير شود، مى گويد: بايد تقيهّ كرد.

گاهى كه قاطعيّت كافى ندارد، مى گويد: بايد با مردم مدارا نمود.

آرى ، انسان چنان قدرت توجيه دارد كه گاهى خود او هم ناخودآگاه آن را باور مى كند. ما اين انگيزه ها را كه ريشه روانى دارد، به عنوان گريز از مسئوليّت نام مى نهيم

٢ - عدم ايمان به قدرت و علم خدا در آيات متعدّد قرآن مى خوانيم كه مخالفان و منكران معاد هيچ دليل و برهان علمى براى انكار قيامت ندارند، بلكه تنها زنده شدن را بعيد مى دانند كه ما نمونه هاى آن را در اينجا بيان مى كنيم :

( و ما لَهم بِذلِك مِن عِلمٍ اِنْ هُم اِلاّ يَظنُّون ) (١١١) كسانى كه منكر معاد هستند هيچ گونه دليل علمى ندارند، تنها با خيال و گمان حرف هايى مى زنند.

( زَعَم الّذينَ كَفروا اءن لَن يُبعَثوا ) (١١٢) كفّار گمان مى كنند كه بعد از مرگ ديگر زنده نمى شوند.

( اِذا ضَللنا فِى الارضِ ءانّا لَفِى خَلقٍ جَديد ) (١١٣) آيا هر گاه ما مرده و پوسيده شديم و ذرّات بدن ما در زمين پراكنده و گم شد، دوباره آفريده مى شويم ؟!

( ءاذا كنّا تُراباً ءاِنّا لَفِى خَلقٍ جَديد ) (١١٤) آيا هرگاه ما بعد از مرگ پوسيده و خاك شديم باز هم زنده مى شويم ؟!

با توجّه به گفته هاى مخالفان مى بينيم كه تنها بهانه آنها استبعاد و بعيد دانستن قيامت است ، ليكن قرآن جواب هاى روشنى به آنها مى دهد كه ما نمونه هايى از آن را در بحث (امكان معاد) بيان كرديم و در اينجا هم حديثى را اضافه مى كنيم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:( اذا راءيتُم الرَّبيعَ فَاكثروا ذكر النُّشور ) (١١٥) هر گاه فصل بهار را مشاهده مى كنيد زياد به ياد قيامت و زنده شدن بعد از مرگ خودتان باشيد.

آيات قرآن هم مكرّر اين مساءله را دنبال مى كند كه زنده شدن مردگان چيزى است مثل زنده شدن زمين و درختان

اين بهار نو ز بعد برگ ريز

هست برهان بر وجود رستخيز

در بهاران سرّها پيدا شود

هرچه خورده است اين زمين رسوا شود

(١١٦)

آرى ، دليل انكار معاد همان است كه انسان ايمان به قدرت خداوند ندارد، لذا قرآن براى مخالفان نمونه هايى از قدرت الهى را نقل مى كند و مى فرمايد: همان قدرتى كه تو را ساخت مى تواند متلاشى كرده و دوباره از نو بسازد و ناگفته پيداست كه متلاشى و بهم پيوستن از اصل آفريدن آسان تر است (گر چه براى خدا هيچ كارى ، مشكل نيست ).

٣ - آگاهى نداشتن به زمان قيامت بهانه ديگر مخالفان معاد اين است كه زمان قيامت چه وقت است ؟

در قرآن مى خوانيم كه پس از شنيدن جواب هايى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جاى قبول كردن با تعجّب و مسخره سر خود را تكان داده و مى گفتند:( و يَقولون مَتى هو ) (١١٧) قيامت چه وقت است ؟ غافل از آنكه زمان وقوع قيامت را جز خدا كسى نمى داند، ولى ندانستن تاريخ هرگز دليل انكار نيست آيا اگر كسى ساعت مردن خود را نداند بايد اصل مردن را انكار كند؟

٤ - زنده كردن مردگان از بهانه هاى منكران معاد اين است كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گفتند:( قالوا ائتُوا باَّبائنا ) (١١٨) اگر خداوند مردگان را زنده مى كند پس تو همين الآن پدران ما را زنده كن ! و يا مى گفتند:( فَاتوا بِاَّبائنا اِن كنتم صادقِين ) (١١٩) اگر شما راست مى گوييد كه قيامتى هست ، پس ‍ پدران ما را زنده نماييد!

انسان اگر بناى لجاجت نداشته باشد همين خواب و بيدارى خود و بهار و پائيز درختان براى قبول كردن معاد كافى است و اگر بناى لجاجت داشته باشد بر فرض پدرش هم زنده شود، مى گويد: خود ما را جوان كن و بالاءخره تقاضاى بهم ريختن دستگاه آفرينش را مى كند و آخر هم ايمان نمى آورد!!

مگر ماه را آن بزرگوار براى آنان دو نيم نكرد؟(١٢٠) مگر حضرت صالح براى قومش شتر ماده اى را به عنوان معجزه خود به اذن خدا از دل كوه بيرون نياورد، امّا آنان شتر را پى كردند و كشتند و مستوجب عذاب گرديدند؟(١٢١)

مگر بعداز دو نيم شدن ماه به جاى ايمان آوردن نگفتند كه اينها همه سحر و جادو است ؟

و مگر حضرت عيسىعليه‌السلام كه مرده زنده مى كرد توانست همه مردم را تسليم قدرت خدا كند؟

مگر در قرآن نمى خوانيم كه عدّه اى نزد پيامبر بزرگوار آمدند و گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه آسمان را بر زمين فروآورى يا خداوند و ملائكه را نزد ما احضار كنى(١٢٢)

غافل از آنكه وظيفه پيامبران عزيز بيان استدالال و نشان دادن نمونه هايى از قدرت الهى است ، نه اجابت خواسته ها و هوا و هوس اين و آن

مگر به خاطر ايمان آوردن اين و آن مى توان نظام هستى را بهم ريخت ؟

مگر خداوند جسم است تا نزد اين و آن احضار شود؟

خداوند در پاسخ كسانى كه زنده شدن مردگان را كار محال و ناشدنى مى پندارند چنين مى فرمايد:( اءوَلَم يَروا اَنّ اللّه الّذى خَلَق السّموات و الارضَ قادِرٌ على اءن يَخلُقَ مِثلَهم و جَعَل لهم اءجلاً لاريبَ فيه فاءبَى الظالمون الاّ كفوراً ) (١٢٣)

مگر نمى دانند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده است مى تواند مانند آنها را نيز بيافريند، براى اين مردم مهلت و مدّتى قرار داده كه ترديدى در آن نيست ، ولى ستمگران جز انكار كارى نمى كنند.

كوتاه سخن آنكه اگر ايمان مردم نياز به معجزه دارد كه انبيا آوردند و اگر ايمان هر فردى مستلرم بهم ريختن نظام آفرينش است كه هرگز انبيا تسليم اميال يك عدّه هوسران لجوج نخواهند شد.

٥ - مرگ ، پايان قدرت خدا و نيستى منكران معاد مى گويند: مردن ، يعنى تمام شدن قدرت خدا و پيروزى عوامل مرگ بر اراده خدا، در حالى كه مردن نيز از مقدّرات الهى و تحت اراده و قدرت خداوند است قرآن مى فرمايد:( نَحن قَدّرنا بَينكُم الموتَ و ما نَحنُ بِمَسبوقِين ) (١٢٤) ما خودمان مرگ را در ميان شما مقدّر نموديم و هيچ عاملى در هستى بر ما پيروز نشده و سبقت نمى گيرد. آنان مى گويند: مردن ، يعنى نيستى و فانى شدن ! غافل از آنكه نيستى كه آفريدن نمى خواهد. چنانكه در قرآن مى خوانيم :( خَلَق الموتَ و الحَياة ) (١٢٥) خداوند هم مردن و هم زندگى و حيات را آفريد.

بنابراين مرگ نيستى نيست ، بلكه انتقال از منزلى به منزل ديگر است

جالب اينكه قرآن از مردن ، ١٤ مرتبه با واژه تَوفىّ كه به معناى تحويل گرفتن است نام مى برد، يعنى با مردن ، شما نابود نمى شويد بلكه ما داده خود را بدون كم و كاست پس گرفته و موقّتاً تحويل ماءموران خودمان مى دهيم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز فرمودند: گمان نبريد كه با مرگ نابود مى شويد، بلكه از خانه اى به خانه ديگر كوچ مى نماييد.

سيمايى از مرگ و جان دادن

مرگ از ديدگاه معصومينعليهم‌السلام در كلمات پيشوايان معصوم براى مرگ تعبيرات جالبى بكار برده شده كه ما گوشه اى از آنرا در اينجا بيان مى كنيم :

پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: خروج افراد مؤ من از دنيا همچون بيرون آمدن طفل از شكم مادر است كه از تاريكى ها و تنگى ها و فشارها به فضاى روشن و بزرگ وارد مى شود.(١٢٦)

از امام حسنعليه‌السلام سؤ ال شد كه مرگ چيست ؟ فرمود:اَعظَم سُرورٍ يَرِدُ عَلى المُؤ من(١٢٧) مرگ بهترين شادى هايى است كه بر مؤ من وارد مى شود.

امام حسينعليه‌السلام مى فرمايد:فَما المَوت الاّ قِنطَرة(١٢٨) مرگ پلى است كه شما را از دردسرهاى دنيا به رفاه و لطف خدا مى رساند، همان گونه كه براى دشمنان خدا انتقال از كاخ به زندان است

امام سجادعليه‌السلام مى فرمايد:المَوتُ للمؤ من كنَزعِ ثيابٍ وَسِخَة قُمّلَةٍ و فَكّ قُيودٍ و اغلال ثَقيلة والاستبدال باَفخَر الثياب و اطيبها(١٢٩) مرگ براى افراد با ايمان همچون بيرون آوردن لباس كثيف و سپس پوشيدن بهترين لباس هاى خوشبو و ارزشمند و آزاد شدن از قيد و بندهاى سنگين است سپس امام سخنان خود را چنين ادامه مى دهد: همين مرگ ، براى افراد كافر مانند كندن لباسهاى فاخر و پوشيدن لباسهاى آلوده و خشن و خروج از منزل هاى دل نشين و حركت به منزل هاى وحشتناك است

امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: الموتُ هو النَّوم الّذى يَاتِيكم فى كلّ لَيلةٍ الاّ اِنّه طَويلٌ مدّته(١٣٠) مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، ليكن مدّتش طولانى است البتّه نظر مبارك امام مساءله مرگ و برزخ است

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: الموتُ للمؤ من كاَطيَب رِيحٍ يَشُمّه وللكافر كلَدغ الاَفاعى و كلَسعِ العَقارب(١٣١) مردن براى مؤ من همچون بو كردن بهترين بوييدنى ها است و براى كافر همچون نيش ‍ عقرب ها و افعى ها است

در روايات ديگر مى خوانيم : مرگ براى مؤ من همچون دوا مى باشد. يا مردن براى مردان خدا همچون حمّام رفتن است كه گرچه كمى زحمت دارد، امّا وسيله پاكى و سبكى و نشاط است

اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پايان مى رسانيم كه فرمود: اِنّ المَوتَ عِندى بِمنزلَةِ الشّربَة البارِدَةِ فى اليَوم الشدّيدِ الحَرّ(١٣٢) مرگ در ديدگاه من مانند نوشيدن شربت خنكى است كه انسان تشنه در روز بسيار گرم ميل مى كند.

انواع جان دادن در آيات و روايات چهار نوع جان دادن داريم كه براى هر يك بيان لطيفى آمده است :

١ - خوبانى كه راحت جان مى دهند. حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: هنگام مرگ خوبان ، بشارتى به آنان داده مى شود كه چشمشان روشن و به مرگ علاقه پيدا كرده و راحت جان مى دهند.(١٣٣)

٢ - خوبانى كه سخت جان مى دهند. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: الموتُ كفّارة لذُنوبِ المؤ منين(١٣٤) مرگ و سختى هاى آن سبب جبران گناهان اندكى است كه مؤ منان دارند تا پس از مرگ كيفر ديگرى نداشته و پاك و پاكيزه نزد خدا روند.

٣ - بدانى كه راحت جان مى دهند. امام كاظمعليه‌السلام مى فرمايد: و تُصَفّى الكافرين من حسناتهم(١٣٥) راحت مردن كافر بخاطر تسويه حسابى است كه خداوند نسبت به كارهاى نيك آنان انجام مى دهد، چون بعضى كافران نقاط خوبى در زندگى دنيوى خود دارند كه آسان مردن جزاى آنهاست

٤ - بدانى كه به سختى جان مى دهند، كه اين اوّلين عقاب الهى است

البتّه در حديثى تمام چهار مرحله يكجا آمده است ،(١٣٦) و ان شاءاللّه در بحث هاى آينده در اين باره مفصّل سخن مى گوييم

انواع مرگ در اسلام چند نوع مردن و مرگ داريم :

١ - مرگ دلها قرآن كسانى كه داراى روح بى تفاوت و قساوت قلب هستند را مردگان دانسته است و به پيامبرش مى فرمايد:( اِنّك لاتسمع المَوتى ) (١٣٧) تو نمى توانى مرده دلان را شنوا كنى

حضرت علىعليه‌السلام در باره انسانى كه دلبستگى به دنيا دارد مى فرمايد: و اَماتت الدّنيا قَلبه(١٣٨) دنيا دل او را از كار انداخته است

در نهج البلاغه مى خوانيم : كسانى كه فساد و منكرات را مشاهده مى كنند و هيچ گونه عكس العملى از خود نشان نمى دهند و نه تنها با دست و بيان جلوگيرى نمى كنند بلكه قلبشان هم از گناه ناراحت نيست ، اينان مردگانى هستند در ميان زنده ها.

اگر در قبرستان مردگان به حال افقى هستند، اين بى تفاوت ها مردگان عمودى و زنده نما هستند، فذلك مَيّتُ الاَحياء(١٣٩)

در مناجات ها نيز چنين مى خوانيم : واءماتَ قَلبِى عَظيمُ جِنايَتى(١٤٠) خدايا! گناهان بزرگ دل مرا ميرانده است

٢ - مرگ جامعه ها همان گونه كه به انسان بى حركت و بى تفاوت و وابسته و بى توجّه مرده مى گويند، به جامعه هاى بى حركتى كه رشدى ندارند و در برابر فسادها بى تفاوتند و در حوادث تلخ و شيرين بى توجّه و در اقتصاد و فرهنگ وابسته هستند نيز مرده گفته مى شود.

قرآن مى فرمايد:( ولَكم فِى القِصاصِ حَياةٌ يا اولِى الاَلباب ) (١٤١) اى خردمندان ! براى شما در قانون قصاص و انتقام از ستمگران ، زندگى است

آرى ، اگر در جامعه اى كه حق مظلوم از ظالم گرفته نشود، اين جامعه مرده است جامعه اى كه امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد و آزادى و عدالت ندارد، مرده است

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: فَالمَوتُ فِى حَياتِكم مَقهورينَ والحَياة فى مَوتِكم قاهرين(١٤٢) مرگ حقيقى آن وقتى است كه شما خوار و ذليل و توسرى خور باشيد و حيات وزندگى شما در وقتى است كه در اهداف مقدّستان پيروز باشيد.

در حديث ديگرى آن حضرت فرمود: الفَقرُ المَوتُ الاكبر(١٤٣) فقر، همان مرگ بزرگ است بنابراين جامعه وابسته ، بى تحرّك و ناتوان ، جامعه اى مرده است

٣ - مرگ سرخ و شهادت در اسلام بهترين نوع مردن ، شهادت در راه خداوند است .ارزشى كه اسلام به شهادت داده در هيچ مكتبى مشاهده نمى كنيد.

در قرآن در عظمت شهادت و شهدا آيات فراوانى آمده تا جايى كه خطاب به مردم مى فرمايد:( ولا تَحسبنَّ الّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمواتا بَل احياءٌ عندَ ربّهِم يُرزَقون ) (١٤٤) گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند بلكه زنده هستند و نزد خداوند در حال شادى و بهره گيرى از رزق و روزى او مى باشند.

يا مى فرمايد:( لاُكفّرَنَّ عنهم سيّئاتهم ) (١٤٥) ما از لغزشهاى شهيدان صرف نظر مى كنيم( و نوتِيه اءجراً عَظيما ) (١٤٦) وپاداش بسيار بزرگى به آنان مى دهيم

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: والّذى نَفسُ علىّ بِيَده لا لفُ ضَربةٍ بِالسّيفِ اَهونُ من موَتَةٍ واحدةٍ على الفِراش(١٤٧) سوگند به آن قدرتى كه جان من در دست اوست ، هزار ضربه شمشير در جبهه جنگ ، از يك بار مردن در بستر براى من آسانتر و گواراتر است

يا آنكه مى بينيم ياران و اصحاب رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد پيامبر مى آمدند و براى رفتن به ميدان جنگ از آن حضرت ، اسب و شمشير مى خواستند، ولى چون وسيله اى نداشت كه به آنها بدهد، آنان گريه مى كردند.(١٤٨)

تمام رهبران اسلام هر يك به نوعى به شهادت رسيده اند وتربيت شدگان امامان ما نيز همه عاشق شهادت بوده اند، در كربلا حضرت قاسم نوجوان ١٣ساله امام حسنعليه‌السلام در پاسخ عموى بزرگوارش ‍ امام حسينعليه‌السلام كه پرسيد شهادت در نزد تو چگونه است ؟ مى گويد: شهادت در راه خدا در كام من از عسل شيرين تر است چنانكه على اكبر امام حسينعليه‌السلام به پدر عرض مى كند: هرگاه راه ما حق است ، ذرّه اى از شهادت هراس نداريم

در دعاها و مناجات هاى امامان معصوم مى بينيم كه چگونه از خداوند توفيق شهادت در راهش را آرزو و درخواست مى كنند.

آرى ، در ديدگاه اسلام ، بالاتر از شهادت كار نيكى نيست ، چنانكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فوقَ كلّ ذِى بِرٍّ بِرُّ حتّى يُقتَل فى سبيل اللّه فاذا قُتِلَ فى سبيل اللّه فليس فوقَه بِرّ(١٤٩) برتر از هر خوبى ، خوب ديگرى هست تابرسد به شهادت كه هر گاه انسانى در راه خدا كشته شد، ديگر بالاتر از آن خيرى وجود ندارد.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه هر گاه انسان در خط رهبرى معصوم باقى بماند و حوادث تلخ و شيرين ، او را منحرف نكند و طاغوت ها و تهديد، تطميع و تبليغات آنها هيچ يك در او اثر نكند و در آن حال بميرد، شهيد مى باشد، گرچه خونش بر زمين نريخته باشد. زيرا عمرى خون دل خورده و از پيروى رهبر معصوم دست برنداشته وآن را حفظ كرده است چنانكه حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: فانّه مَن ماتَ منكُم على فِراشِه و هو على مَعرفَةِ حقّ ربّه و حقّ رسولِه و اهل بيتِه ماتَ شهيداً و وَقَع اءجرُه على اللّه(١٥٠) بدون شك هر كدام از شما در بستر خود جان دهد، در حالى كه نسبت به حقّ خدا و رسول او و امامان معصوم پايدار باشد، شهيد از دنيا رفته و پاداشش بر خداوند است

٤ - مرگ با قصاص واعدام نوع چهارم مردن و مرگى است كه با حكم اعدام و يا اجراى قانون قصاص ، گريبانگير انسان مى شود.

اگر كسى انسانِ ديگرى را به ناحقّ به قتل رسانده باشد، در اسلام به خانواده و اولياى مقتول حقّ قصاص مى دهند، يعنى آنها مى توانند قاتل را قصاص كرده و جانش را بگيرند.

اعدام نيز نوعى مجازات شرعى براى بعضى كارهاى خلاف است كسى كه آن خلاف را انجام داده باشد، با حكم حاكم شرع اعدام مى شود.

چرا از مرگ مى ترسيم ؟ ترس مى تواند ريشه هاى گوناگونى داشته باشد، كه با بيان يك مثال ، موارد آن را بيان مى كنيم :

در ديدگاه اسلام دنيا محل عبور است و انسان عابر و اموال دنيا وسيله مى باشد، و ترس از مرگ همانند ترس يك راننده در شرايط مختلف است :

١ - گاهى راننده مى ترسد، چون مى بيند ماشين او در آستانه سقوط و رو به نابود شدن است

افرادى كه ايمان به معاد ندارند و مردن را نيست شدن مى دانند، بايد از مرگ هم بترسند چون مرگ در چشم آنها يك نوع سقوط و نابودى است

٢ - گاهى راننده اى كه ماشين خود را با خون دل تهيه كرده و علاقه زيادى به آن دارد، مى ترسد كه مبادا كسى وسيله او را بگيرد و از تصوّر جدايى آن رنج مى برد و خيال مى كند بهتر از اين ماشين چيز ديگرى نيست

كسانى كه علاقه زيادى به دنيا دارند، جدايى آنها از دنيا بزرگ ترين شكنجه است ، ولى اگر انسان در دنيا زاهد باشد و نسبت به آن دلبستگى و وابستگى نداشته باشد، مردن و جدا شدن از آن براى او آسان و راحت وبدون ترس است

شخصى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: چرا از مرگ مى ترسيم ؟ حضرت فرمود: آيا مال و ثروت دارى ؟ گفت : بله ، فرمود: آيا چيزى از آن را در راه خدا انفاق كرده اى ؟ گفت : نه ، فرمود: به همين خاطر است كه از مرگ مى ترسى

نظير همين سؤ ال را شخصى از امام حسنعليه‌السلام كرد امام جواب داد: اِنّكم اَخرَبتُم آخرتَكُم و عَمّرتُم دُنياكم فَاءنتم تَكرَهونَ النَّقلَة مِنَ العُمرانِ الىَ الخَراب(١٥١) شما تمام كوشش خود را صرف آبادى دنياى خود كرده ايد و براى آخرت كار نيكى انجام نداده ايد و به همين خاطر از مرگ مى ترسيد كه از جاى آباد به جاى خراب منتقل مى شويد.

٣ - گاهى ترس راننده بخاطر آن است كه جاده را نمى شناسد و اين ناآگاهى او را زجر مى دهد.

امام هادىعليه‌السلام به عيادت يكى از ياران كه مريض بود رفت ، ديد آن مريض گريه مى كند و از مردن مى ترسد. امام هادىعليه‌السلام فرمود: تَخافُ مِنَ المَوتِ لانّك لاتَعرِفُه(١٥٢) تو از مرگ مى ترسى ، چون نسبت به آن شناخت ندارى

آرى ، نا آگاهى و بى خبرى و شناخت ناقص نسبت به مرگ و معاد، يكى از عوامل ترس از مرگ است

٤ - گاهى ترس راننده بخاطر از دست دادن ماشين و يا ناآگاه بودن از جاده نيست ، بلكه چون جاده بسيار طولانى است و او سوخت كمى همراه دارد يا آنكه وسيله او قدرت و استحكام چندانى ندارد، مى ترسد.

در مورد آخرت نيز بعضى از طولانى بودن راه وكمى زاد و توشه مى ترسند.

حضرت علىعليه‌السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: آه من قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّريقِ و بُعدِ السّفَر و عَظيمِ المَورِد(١٥٣) آه كه توشه راهم كم است و راه طولانى و سفر دور و جايگاه و مقصد بس بزرگ است

٥ - گاهى وسيله دارد و از كمبود سوخت و سالم بودن لاستيك و موتور هم دلهره اى ندارد، ولى باز راننده ترس دارد. زيرا او در گذشته تخلّفاتى مرتكب شده و پا به فرار گذارده است و اكنون مى ترسد كه در جلو راهش ‍ پليس باشد آن هم پليسى كه پرونده تمام تخلّفاتش را در دست دارد. به علاوه خود عقربك ماشين و كيلومترشمار نشان مى دهد كه طبق قوانين عمل ننموده است ، حرارت ماشين ، خستگى مسافران نيز گواه ديگرى بر تخلّف اوست ، قهراً اين راننده خود را باخته كه بايد پاسخگوى تمام فرارها و تخلّفات خودش باشد.

در مورد مرگ نيز بعضى چنين هستند، چنانكه در سوره جمعه مى خوانيم :( ولايَتمنّونَه اءبَداً بما قَدّمتْ اءيديهِم ) (١٥٤) حتّى كسانى كه خيال مى كنند از اولياى خدا هستند، بخاطر تخلّفات خود هرگز آرزوى مرگ نمى كنند.

در مناجات امامان معصومعليهم‌السلام نيز هر گاه مساءله ترس از معاد مطرح است ، بيشتر به همين دليل اشاره شده كه چگونه در دادگاه عدل خداوند پاسخگوى عمرهاى تلف شده ، واجبات از دست رفته ، گناهان انجام شده و در خط ولايت و رهبرى هاى غير صحيح بودن و انواع درآمدها و مصرف هاى نابجا باشيم ؟!(١٥٥)

٦ - گاهى دلهره راننده به خاطر هيچ يك از موارد گذشته نيست ، بلكه ترس او از اين است كه بعد از آنكه به مقصد برسد چه سرنوشتى در انتظار اوست و بر سر او چه خواهد آمد. بر فرض گرفتار جريمه تخلّفات نشود، آيا طبق تمايلات و خواسته هاى او مورد مهربانى قرار خواهد گرفت ؟ و آيا پس ‍ از طىّ اين راه پر پيچ و خم ، ارزش مهمانى در مقصد را خواهد داشت يا نه ؟

و هر گاه بداند پايان راهِ سياه و تاريك ، صبح سفيد و نورانى و برخوردار از انواع نعمت هاى بى پايان است ، هرگز ترسى نخواهد داشت

از حضرت علىعليه‌السلام سواءل شد: چرا شما مرگ را دوست داريد و گاهى مى فرماييد: اُنس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بيشتر است ؟ آن حضرت در پاسخ فرمود:

لمّا راءيتُهُ قد اِختارَلى دينَ ملائِكَتِه و رُسُلِه و اَنبيائِه عَلِمتُ اءنّ الّذى اءكرمَنى بهذا ليس يَنسانى فَاءحبَبتُ لِقائَه(١٥٦)

چون نمونه الطاف خدا را در دنيا ديدم ، يقين پيدا كردم آن خدايى كه در دنيا آنقدر به من لطف كرد و مرا در راه فرشتگان و پيامبرانش سوق داد، در روز قيامت هم مرا فراموش نخواهد كرد.

آرى ، من از مقصد و نوع برخورد و پذيرايى هاى آن خداى بزرگ در آن روز حسّاس دلهره اى ندارم

چه كنيم تا از مرگ نترسيم براى اينكه از مرگ نترسيم ، ابتدا بايد چيزهايى را كه از عوامل ترس ‍ است از بين ببريم ، يعنى اگر ريشه ترس ، ناآگاهى و ضعف شناخت و خيال نابودى و سقوط است ، بايد به دليل عقل و راهنمايى هاى قرآن بدانيم كه مرگ به معناى نيستى نيست و بدين وسيله با اوّلين عامل ترس از مردن مبارزه كنيم

اگر ترس به خاطر دلبستگى به دنيا و جدايى از مال و فرزند و همسر است ، بايد بدانيم كه اگر خداوند در آستانه مرگ ما را از خانه و مال و فرزند فانى جدا مى كند، در عوض نعمت هاى ديگر (كه قابل قياس با نعمت هاى دنيا نيست ،) در اختيارمان قرار مى دهد. پس بايد در دنيا سعى كنيم كه زاهد باشيم و نگذاريم حبّ دنيا در دل ما آنچنان اثر كند كه جدايى از آن مثل كندن چسب زخم از پشت دست ، سبب زجر ما شود.

البتّه منظور اين نيست كه مال و ثروت بد است ، بلكه علاقه و وابستگى به آن خطرناك است كه سبب ترس از مرگ و جدايى از آن مى شود. زيرا مالى كه بتوان با آن آخرت را آباد كرد، باعث اشتياق انسان به مرگ و ترك دنيا مى شود.

اگر ترس به خاطر تصوّر ورود به يك مرحله مبهم و تاريك و خطرناك است ، بايد بدانيم كه راه مرگ تاريك نيست ، بلكه پا گذاردن به يك مرحله از مراحل تكاملى انسان است و در جاى خود لازم و زيباست زيرا مرگ و حركت به سراى ديگر و طىّ كردن مراحل تكاملى ، يكى پس از ديگرى سبب رشد و امرى لازم و ضرورى است

اگر بيم مرگ به خاطر كمى توشه راه و ايمان و عمل صالح است ، بايد خودمان را با توشه تقوا مجهز نماييم همان گونه كه قرآن كريم سفارش ‍ مى فرمايد:( وتَزوّدوا فَانّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى ) (١٥٧) توشه برداريد كه بدون شك بهترين توشه هاى راه شما تقوا مى باشد.

اگر به خاطر تخلّفات و گناهان بسيارى است كه مرتكب شده ايم ، بايد ضمن توبه و جبران آن ، بدانيم كه خداوند ارحم الرّاحمين است و رحمت او بر غضبش پيشى دارد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: لو تَعلَمونَ قَدرَ رَحمَةِ اللّه لَاتّكلتُم علَيها(١٥٨) اگر مى دانستيد كه چقدر لطف و رحمت خداوند بزرگ است ، بر آن تكيه واعتماد مى كرديد و هرگز به خود ترس راه نمى داديد.

آرى ، اساس ترس ما از مردن ، همان ضعف عملكرد و تخلّفات زياد ماست كه آن هم با توبه و كارهاى خوب و اميد صادقانه ، قابل جبران است

توبه ، ابعاد و شرايط آن پس از پاسخگويى به علل ترس از مرگ و بررسى دلائل و ريشه هاى ترس ، اكنون در باره توبه و جبران تخلّفات گذشته كه تنها راه نجات است ، به سراغ قرآن و روايات مى رويم :

معناى توبه

توبه به معناى برگشت است ، لذا در قرآن ، هم به خداوند نسبت داده شده و هم به انسان(١٥٩) توبه خدا يعنى برگرداندن لطف و رحمت خود بر بندگان و توبه انسان به معناى برگشت او از حالات و اعمال فاسد گذشته خود است و لذا در هر توبه انسان دو توبه از خدا مى بينيم ؛

يكى برگرداندن لطف خودش به بندگان گناهكار است كه با اين لطف انسان متوجه بدى هاى خود مى شود و پس از اين توجه ، انسان نيز توبه كرده و از افكار و اعمال خودش پشيمان شده و برمى گردد. و ديگرى پذيرش توبه انسان است كه بار ديگر خدا لطف كرده و توبه او را مى پذيرد.

همانند پدرى كه لطف مى كند و سرمايه اى را به فرزندش مى بخشد و اين فرزند با همان سرمايه ، اجناسى تهيه مى كند، دوباره پدر، آن اجناس را با قيمت چند برابر از پسرش مى خرد كه در واقع يك تجارت و سود فرزند، ميان دو لطف پدر قرار دارد.

بنابراين يك توبه انسان ميان دو توبه خدا قرار گرفته است ، بدين ترتيب كه ابتدا خداوند توفيق توجه به عيب ها را به انسان عطا مى فرمايد،

آنگاه انسان پشيمان شده و از آن عيب ها و گناهان توبه مى كند،

و سپس خداوند توبه او را مى پذيرد كه اين لطفى ديگر است

قرآن اين حقيقت را چنين بيان مى فرمايد:

( ثمّ تابَ عَليهِم لِيَتوبُوا اِنّ اللّه هو التَّوابُ الرَّحِيم ) (١٦٠)

خداوند لطف خودش را بر آنها شامل مى كند و مى فهمند كه بد كرده اند، سپس آن افراد توبه مى كنند و بار ديگر خداوند رحيم توبه آنان را پذيرفته و آنان را مى بخشد.