تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 17451
دانلود: 3541

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17451 / دانلود: 3541
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

تجارت قريش

سرزمين مكه فاقد توليد بود. نه زمين قابل كشتی داشت، و نه كالا و فراورده هائی كه خود مصرف كنند و به ديگران عرضه نمايند. از اين روز ساكنان مكه به كار تجارت و سوداگری اشتغال داشتند و زندگی خود را با وارد ساختن نيازمنديهای خويش از خارج تامين می نمودند.

وجود مكه و تقدسی كه در ميان قبايل عرب جاهلی داشت، و منطقه حرم كه جايگاه امنی بود، و آمد و رفت قبائل عرب از نقاط مختلف عرب نشين به مكه چه برای پرستش بت های خود و چه به منظور شركت در مراسم سالانه حج كه در ماه رجب و ذی حجه انجام می گرفت، زمينه خوبی برای تجارت تجار عرب و مبادلات تجاری آنها بود.

تجارت حجاز تقريبا در اختيا مردم قريش يعنی مردم مكه و اشراف طائف بود. تجارت قريش با فلسطين و سوره (شامات) در شمال، و با يمن در جنوب بود، و گاهی تجار از راه دريا به حبشه، و از راه نجد به حيره (عراق) تا مدائن پايتخت ايران ساسانی بود، و شايد به داخله ايران هم آمد و رفت می كردند. حتی با روم و مصر و هند هم رابطه تجاری داشتند.

تجار مكه تابستانها را به شمال می رفتند كه آب و هوائی خوش داشت، و زمستانها كه هوا سرد بود، راهی جنوب می شدند. خداوند زندگی آنها را بدين گونه تامين می كرد و در قرآن مجيد سوره قريش می فرمايد: «برای اين كه قريش با هم مانوی شوند (و دلهاشان با هم) الفت گيرد (آنها را به انديشه سفر تجارت انداختيم) الفت يافتن آنها نسبت به هم در سفر تابستانی و زمستانی آنان تامين می شد. پس قريش بايد صاحب اين خانه (كعبه) را پرستش كنند، خدائی كه آنها را از گرسنگی نجات بخشيد، و طعام داد، و از بيم و هراس ايمن ساخت».

( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ * إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَٰذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ )

بازرگانان قريش در سفرهای تجاری خود از بيابان های هولناك و مخوف می گذشتند، و صدها فرسخ راه را می پيمودند. بيابان ها و دشت های سوزان و بهت انگيزی كه در همه جای آن سكوت مطلق حكمفرما بود. نه راهی، نه آبی و درختی، و نه آبادی و نشانه ای.

فقط هنگام سفر به شمال يا بازگشت از آنجا از «خيبر» و از شهر «مدينه» عبور می كردند، و در موقع سرازير شدن به جنوب «طائف» واقع در دوازده فرسخی مكه را می ديدند، و بعد هم وادی «تهامه» و نقطه مسكونی آنجا را.

در سمت چپ حركت آنها هنگام بيرون رفتن از شهر مكه سواحل «بحر احمر» و دريای سرخ، و در سمت غرب، دشت های بی كران و شنزارهای سوزان و كوه ها و دره های مخوف فراوان وجود داشت، و آن طرف تر خليج فارس، و در جنوب دريای عمان واقع بود.

تجار مكه در سفرهای تجاری خود، از وجود اعراب بدوی كه به خوبی از راه های صحرا و منازل ميان راه آگاه بودند، برای راهنمائی و حمايت كاروان های خود استفاده می كردند.

تجارت قريش در بازارهای ده گانه آنها در نقاط مختلف عربستان از شمال يعنی شامات تا جنوبی ترين نقطه عربستان يعنی يمن و حضرموت انجام می گرفت. اعراب در «اسواق» و بازارهای خود ضمن تجارت و مبادله كالای خود، به مفاخرت قبيله ای و خودنمائی و ارائه جنبه های مادی و معنوی خويش می پرداختند.

اين مفاخرت ها ضمن اشعار نغز و دلكش آنان و خطابه های پر شورشان، به خوبی نمايان بود.

معروف ترين اين بازارهای فصلی، «سوق عكاظ » بود كه پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در ايام جوانی، در آن شركت داشته است.

بازارهای ده گانه عرب

با اينكه راجع به اسواق عرب و نقش اين بازارها به خصوص بازار عاكاظ در داد و ستد و ارائه شعر و خطابه و مفاخرت قبيله ای اشاره نموديم، و باز هم يادآور خواهيم شد، مع الوصف مناسب می دانيم جداگانه هم از آنها ياد كنيم.

«سوق» در زبان عربی به معنای بازار وجمع آن «اسواق» است. اسواق عرب، ده بازار بزرگ و همگانی فصلی بوده كه رد زمان جاهليت يعنی دوران پيش از ظهور اسلام درنقاط مختلف عربستان شهشرت داشت. در حقيقت عرب را می توانستد در اين بازارها شناخت.

اسواق عرب پس از مراسم حج آنها كه در ماه رجب و ذی الحجه در مكه و عرفات و منا انجالم می گرفت، و شعار بزرگ قبائل عرب بود، مهمترين مرسم و كنگره بزرگ آنها در ماه های مختلف سال به شمار می رفت.

محل برگزاری بازرهای دهگانه عرب در كشور كنونی اردن،يمن، عدن، حضرموت، بحرين، مسقط و عمان و نجد يعنی عربستان كنونی بود.

در اين قلمرو وسيع شبه جزيره تقريبا از مجموع قبائل عرب اعم از بت پرست و نصرانی و يهودی و ستاره پرست و پيروان ساير اديان و عقايد خرافی، از شام و عراق و يمن و بحرين و سواحل خليج فارس و نجد و يمامه و تهامه و حجاز شركت می جستند.

برنامه كار آنها و شركت در اين بازرها اين بود كه از ماه ربيع الاول آغاز می گرديد تا در ماه ذی الحجه پس از شكت در آخرين بازرها بتوانند به مكه بيايند و در مراسم حج حضور يابند و بعد از پايان موسمبه ميان قبايل خود در نقاطی كه خواهيم شناخت، بازگردند.

بنابراين قبايل عرب در دوره سال شخصيت و منافع مادی و معنوی خود را بدين گونه تامين می كردند. اين غير از سفرهای تجاری عرب به يمن و شام و ايران و حبشه و ديگر نقاط بود.

تجار عرب كالاهای خود را كه از اين كشورها می آوردند اغلب در اسواق دهگانه خود عرضه می كردند و بقيه شركت كنندگان نيز آنها را با فرآورده های خود مبادله می نمودند.

يعقوبی مورخ مشهور «بازارهای دهگانه عرب را كه در آنها برای مبادله تجاری و داد و ستد خود اجتماع می كردند، و ساير مردم هم در آنها گرد می آمدند، و بدان وسيله از تامين خون ومال خود برخوردار می گشتند» بدين سان شرح می دهد:

١- يكی از بازارهای دهگانه عرب در دومة الجندل در ماه ربيع الاول برگذار می شد. رؤسای اين بازار از دو قبيله غسانی و بنی كلب بودند.

٢- بازار مشقر واقع در هجر در بحرين بود كه در ماه جمادی الاولی گشايش می يافت، و قبيله بنی تميم آن را برگذار می نمود.

٣- بازار صحار (شهری واقع در كنار دريا درمسقط و عمان) در اولين روز ماه رجب افتتاح می شد.

٤- بازار ريا عرب از بازار صحار سرازير می شدند به بازار ريا، و آل جلندی حكمرانان آنجا از آنها ماليات می گرفتند.

٥- بازار شحر (در ساحل دريای هند در خاك يمن در سرزمين مهره) بازار آنجا در سايه كوهی كه قبر حضرت هودعليه‌السلام در آن واقع است، به وسيله اعراب مهره برگذار می شد.

٦- بازار عدن در روز اول ماه مبارك رمضان برگذار می گرديد، و تجار از آنجا عطر به ساير نقاط می بردند.

٧- بازار صنعاء در نيمه ماه مبارك رمضان افتتاح می شد.

٨- بازار رابيه درحضر موت در جنوب يمن برگذار می گرديد.

اعراب با محافظ به آنجا می رفتند. زيرا حضر موت مملكت نبود، و قبيله كنده آن را برگذار می نمودند و به حفاظت از آمد و رفت مردم برمی خواست.

٩- بازار عكاظ واقع در بالای سرزمين نجد بود. عرب درماه ذی القعده در بازار عكاظ اجتماع می كردند. در اين بازار قريش و ساير قبائل عرب گرد می آمدند، و بيشتر آنها اعراب مضری بودند. در بازار عكاظ بود كه قبايل عرب اقدام به مفاخرت می نمودند.

١٠- بازار ذی المجاز عرب از بازار عكاظ و ذی المجاز برای شركت در مراسم به سوی مكه سرازير می شدند.

مشهورترين اين بازارها كه در تاريخ اسلام از آن سخن رفته است همان بازارعكاظ بود. چون تمام قبائل پس از شركت در بازارهای ديگر در آخر به «سوق عكاظ» می آمدند و در آنجا بود كه به مفاخرت و ايراد شعر و خطابه و شناسائی و شناساندن خود می پرداختند.

پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در اين بازار حضور يافته بود و پس از اعلام نبوت و شكت و ديدنی های خود در بازار عكاظ ياد می كرد.

به طور خلاصه قبائل عرب از شمال و غرب برای شركت در بازارهای خود به حركت در می آمد و سرانجام بيشتر آنها (غير از يهوديان و نصرانی ها و ستاره پرستان) وارد مكه می شدند، و پس از شركت در موسم و طواف خانه كعبه و زيارت بعضی از بتهای خود به اوطان خويش بازمی گشتند.

علم و هنر عرب

آگاهی عرب جاهلی در منطقه حجاز و اطراف از آداب و رسوم و علوم و فنون منحصر بود به اندكی ستاره شناسی آن هم به منظور راه يابی در بيابانهای بی كران، و تعيين اوقات آمدن باران، و شناخت نسب قبائل مختلف و پراكنده خود و آشنایی به آثار قدمها و جايپای انسان و حيوانات.

امتياز آنها بيشتر به شعر و خطابه بود كه بايد گفت در اين دو فن به حد كمال رسيده بودند.

قدرت و تسلط عرب جاهلی در فنون خطابه و سخن سرایی و شعر و شاعری به خصوص قصيده و تغزل و توصيغ اشياء اگر د تمام جهان بی نظير نباشد، به طور حتم كم نظير بوده است.

چيزی كه عرب جاهلی و بعدها عرب مسلمان را در اين خصوص ممتاز نموده است، اينست كه در ميان ملل و اقوام ديگر تا آن روز يازن سخنور و شاعر سابقه نداشته و يا اگر داشته است اندك بوده اند، وليدرعرب جاهلی زنان سخنور و شاعر آنهم در حد اعلی زياد بوده اند.

عرب جاهلی اشعار خود را در بازارهای ده گانه خود به خصوص بازار «عكاظ» واقع در نزديك شهر طائف كه اين بازارهای موسمی سالی چند بار در نقاط مختلف شبه جزيره برگذار می گرديد، و يك مجمع تجاری و ادبی فصلی و همگانی بود، می خواندند و با ايراد آن و سخنرانی ها و خطابه های پرشور، ابراز وجود و خودنمائی می كردند.

اشعار شعرای جاهلی چنان پخته و نغز و دلكش بود كه حتی تا امروز يعنی پس از گذشت چهادره قرن نيز طراوت ولطافت و رسائی وزيبائی خود را حفظ كرده است. بخصوص «معلقات سبع» يعنی هفت قصيده ناب كه آن را بنابر مشهور پس از قرائت بر مردم و تصويب رئيس بازار عكاظ می نوشتند، و در خزانه او يا بر ديوار كعبه می آويختند و به همين جهت آنها را «معلقات» يعنی آويزه ها می خواندند.

درباره صاحبان معلقات اختلاف است. بيشتر اينعده را نام می برند كه به موازات ظهور اسلام می زيستند، و پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعضی از آنها را ديده بود: امرءالقيس، طرفه، زهيز، لبيد بن ربيعه، عمرو بن كلثوم، اعشی، نابغه ذبيانی.

بعضی اين عده را نيز صاحبان معلقات دانسته اند: انتره، حارث بن حلزه، نابغه جعدی، عبيد بن ابرص، علقمة نبن عبده و مهلهل. از شعرای معروف جاهليت يكی هم «خنساء» يعنی يك زن بوده است.

سرآمد شعرای عهد جاهلی امرءالقيس كندی است كه در سال ٥٤٠ ميلادی درگذشت، و اسلام را درك نكرد. مشهورترين اشعار وی قصيده ناب اوست كه با الفاظ و تعبيرات نغز و دل انگيز و پرسوز و گداز سروده شده و با اين بيت آغاز می گردد: «قفا نبك من ذكری حبيب و منزل بسقط اللوی بين الدخول فحومل » يعنی: همرهان لحظه ای درنك كنيد تا من به ياد يار سفر كرده و سرمنزل او بگريم و ريگستان ميان «دخول» و «حومل» را از سرشك ديدگانم سيراب سازم.

درباره خطابه عرب جاهلی بايد گفت، آنها تا آنجا اهميت به خطابه می دادند كه اگز خطيبی در قبيله ايبود او را باعث آبروی قبيله می دانستند و بهوجود وی برديگران فخر می كردند. حتی در يك مورد كه جوانی به خواستگاری دختری رفته بود كسان دختر پرسيدند داماد چه دارد؟

گفتند: چيزی ندارد، ولی در قبيله ما فلان خطيب است كه می تواند از بامداد تا شامگاه بايستد و لاينقطع سخن بگويد و سخنانش تكراری نداشته باشد! جمعيت گردآمدند وخطيب قبيله از طلوع آفتاب تا غروب به سخن گفتن پرداخت، و همين نيز مهريه دختر شد و عروسی سرگرفت!

ماه های حرام

عرب جاهلی سالی چهار ماه را هاه های حرام می دانستند: رجب، ذی القعده، دی الحجه، محرم. حرام يعنی محترم. در حقيقت عرب چون پاس احترام اين ماه ها را نگاه می داشتند، لذا از هرگونه قتل و غارت و آدم كشی درآنها اكيدا ممانعت به عمل می آوردند.

در اين ماه ها عرب از تمامی نقاط جزيره عربستان به مكه می آمدند، و مراسم عبادت و طواف انجام می دادند، يا به بازار عكاظ و اسواق ديگر می رفتند، و به كار تجارت و مبادله كالا و ايراد شعر و خطابه می پرداختند.

هرچند اعراب جاهلی بت يا ستاره يا اشيای ديگر را می پرستيدند، ولی با اين وصف عمده نظر آنها درآمد و رفت به مكه احترام به كعبه و مراسمی بود كه بر محور آن انجام می گرفت. با اين وضع چنان كه گفتيم آنها در ضمن به كار تجارت و مبادله شعر و خطابه حتی در منازل و اسواق ميان راه هم اشتغال داشتند.

در ماه های حرام به كسی تعرض نمی شد. به قتلی نه تجاوزی و هتك ناموسی به وقوع نمی پوست. حتی حيوانات هم از امنيت و آزادی برخوردار بودند و تامين جانی داشتند.

اگر دراين مدت به كسی تعدی می شد، عموم قبائل خود را موظف می داشتند تجاوز را سركوب كنند و متعدی را به كيفر رسانند.

می توان گفت اهل مكه عموما تاجربودند. مرد و زن اشراف مكه و فاميل های وابسته، در مال التجاره و سرمايه اين تجارت عمومی و هميشگی سهيم بودند، و از اين راه ثروت زيادی به دست می آوردند. معروف است كه خديجه همسر پيغمبر قبل از ازدواج باآن حضرت از تجار عمده بود، ولی بايد دانست كه بقيه زنان قريش هم تقريبا چنين بودند، و اختصاص به خديجه نداشت.

از اين گذشته چون مردم مكه سالی يكبار از زوار كعبه و قبائل مختلف كه برای انجام مراسم حج می آمدند، پذيرائی می نمودند و آنها نيز فراورده های خود را در در منازل ميان راه و خود مكه می فروختند، از اين راه نيز، سود سرشاری عايد قريش می شد.

برای درك اهميت قريش، بايد در نظر داشت كه گاهی دوهزار و پانصد شتر كالای آنها را ميانحجازو شام و يمن مبادله می كرد.

مبادلات تجاری آنها طلا، نقره، پوست، چرم، ادويه، عطر، صمغ، سنا، يعنی محصولات يمن و هند و حبشه بود، و از شام و مصر و فلسطين نيز كتان، ابريشم، اسلحه، غله، زيتون، و روغن زيتون و غيره می آوردند.

به موازات ظهور اسلام تجار عمده قريش ابوسفيان از قبيله بنی اميه، عتبة بن ربيعه از قبيله عبدالدار، ابوجهل از قبيله بنی مخزوم، و ابولهب از قبيله بنی هاشم بودند، كه همگی از ثروتمندان و مال داران معروف به شمار می رفتند.

رباخواری قريش

تجارت و ثروت اندوزی قريش با ربا خواری توام بود. ربا را با چند برابر می گرفتند. ثروتمندان عرب گذشته ازسودی كه از تجارت می بردند، سود حاصل از ربا نيز بر درآمد سرشار آنها می افزود. ربا را توعی بيع و خريد و فروش می دانستند.

چنان به آن دل بستهبودند كه موقع مطالبه و گرفتن هيچگونه ترحم و ملاحظه نداشتند. شيوع رباخواری آينده بدهكاران را مختل می نمود، و بسياری در زير بار آن به ستوه می آمدند. چه بسا كه به واسطه نداری ناگزير می شدند به صورت مزدور و يا برده طلب كار رباخوار درآيند.

اين معنا موجب گرديد كه اسلام از همان آغاز كار به جنگ رباخواران برود، تا آنجا كه قرآن رباخواری را در حكم جنگ با خدا دانسته است.

و صريحا می گويد: خدا داد و ستد معمول را حلال كرده است، و ربا را حرام.

از كارهای بسيار مفيد و سرنوشت ساز اسلام همين مبارزه با رباخواری بود كه قشر مستضعف را نجات داد، و جلو سود كلان مفت خوران را گرفت.

روحيات عرب و صفات عمومی قريش

شهر مكه نه حكومتی داشت، و نه ماموران رسمی كه انتظامات شهر را به عهده گيرد. در عوض عهد و پيمان و سوگند، و حق جوار (پناهدگی و بست نشينی) كه قريش سخت پای بند آن بود، اين نقيصه را جبران می كرد. عرب به قبيله و پيوستگی به آن اهميت زياد می داد.

شيوخ قبائل در نشستگاه خود كه به آن «نادی » می گفتند، و بعدها به «دارالندوه» مشهور شد، گرد می آمدند، و درباره جنگ و صلح و امور دينی (توجه و مراقبت از بتها) به مشورت و تبادل نظر می پرداختند.

كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه، شترچرانی و جنگ و گريز و قتل و غارت بود.

رسم دختركشی و زنده به گور كردن دختران نيزيك رسم اشرافی بود. چون يكی از ملوك حيره به دختران جوانمردی از متنفذان تجاوز كرده بود، و او برای حفظ آبروی خود، تمام دختران خود را زنده بگور كرد، اين رسم كم كم ميان بعضی از رجال قوم رسمی شد.

گاهی نيز به واسطه فقر و تنگدستی دختران خود را كه به كار جنگ و غارت نمی آمدند، می كشتند، تا هم به اسارت نيفتند و مورد هتك حرمت قرار نگيرند، و هم سربار زندگی نباشند. در هر صورت دختركشی عموميت نداشت، و همه جا معمول نبود. و بيشتر درقبيله «بنی تميم» و «بنی اسد» اتفاق می افتاد.

اعراب جاهلی مردار می خوردند و راهزنی می كردند، و از شراب و زنا و بی بند باری لذت خاصی می بردند.

اوقات خوش و لحظات بی كاری آنها با نقل افكار جاهلانه و تخيلات شاعرانه كه از غارتگری ها و قتل نفس ها و باده گساری ها و عشق بازی ها و عيش و نوشها حكايت می كرد، می گذشت.

اين سرگرمی ها و عادات و رسوم و بی خبری ها ديگر فرصتی به اعراب بت پرست ثروتمند عياش يا بينوايی تهيدست گرفتار نمی داد تا به خدا وعالم بعد از مرگ بينديشند، و پی به حقيقت ببرند. برای آنها زندگی جز اينها مفهومی نداشت.

با اين كه در سفرهای شام و يمن با يهود و نصارا (اهل كتاب) و مردم متمدن روم و ايران و ديگر نقاط ارتباط پيدا می كردند، و كم و بيش با آداب ورسوم آنها آشنا می شدند، مع الوصف زندگی در منطقه دور افتاده باديه و محيط تنگ مكه و مدينه و طائف، و انس و تعصب زايدالوصفی كه طی قرون متمادی به زندگی خود داشتند، به هيچ وجه آنها را تحت تاثير قرار نمی داد، و از آنچه می انديشيدند باز نمی داشت.

در حقيقت به آنچه داشتند خوش بودند. جز آن چيزی نمی شناختند، و چيزی نمی خواستند.

شهر مكه

شهر مكه قديم ترين شهرهای حجاز و مقدس ترين نقطه روی زمين است. مطابق روايات اسلامی حضرت آدم از جانب خداوند مامور شد تا جائی را در روی زمين به نام خانه خدا بنا كند. آدم نيز در دره هائی كه بعدها شهر مكه در آنجا بنا شد، خانه ای ساخت وخدا سنگی بهشتی توسط جبرئيل فرستاد تا به عنوان رمز بهشت و ياد روزگاری كه آدم در بهشت بود، در آن كار گذارد.

آدم آن سنگ را كار گذاشت، سپس به امر خداوند هفت باربه دور خانه خدا به طواف پرداخت. اين آغاز كار بنای «كعبه » و ماجرای «حجرالاسود» است كه مبدا بسياری از حوادث تاريخ بشر می باشد.

باز مطابق روايات اسلامی، كعبه در طوفان نوح ويران شد، و به صورت تلی درآمد. در زمان حضرت ابراهيم خليل، خداوند به وی الهام نمود كه با كمك فرزندش اسماعيل كه در دره مكه به سر می برد، سنگ های كعبه و حجرالاسود را از زير خاك های تل بيرون آورد و دوباره خانه كعبه را بنا كند و خود و اسماعيل در اطراف آن طواف كنند، و مردم را نيز برای زيارت و طواف آن فراخواند.

در زمان حضرت اسماعيل قوم جرهم كه از اعراب اصيل يمن بودند، و در نقطه ای از حجاز می زيستند، به واسطه پيدايش چاه زمزم كه با اعجاز غيبی از زير پای اسماعيل كودك شيرخوار ابراهيم و هاجر جوشيده بود، به آنجا كوچيدند، و رحل اقامت افكندند.

حضرت اسماعيل كه پدرش، او و مادرش هاجر را به امر خوا از فلسطين آورده، و روی مصالحی در آن بيابان بی آب و علف رها كرده و رفته بود، در ميان قوم جرهم نشو و نما يافت و به روزگار جوانی از آنها زن گرفت و صاحب فرزند شد.

بدين گونه شهر مكه در پيرامون كعبه خانه خدا و يادگار آدم و ابراهيم و اسماعيل به وجود آمد. شعر مكه واقع در انتهای سلسله كوه هائی است كه از جمله كوه معروف «ابوقبيس» مشرف بر آن است. سرزمين مكه را «بطحا» يا «ابطح» می گويند.

ابطح يعنی ته دره كه سيل گاه بوده، و شن و ماسه آن را فرو گرفته، و وسعتی بيش از دره داشته است. مكه نيز در همين نقطه نسبتا پهن واقع است. چاه زمزم و كعبه، و حجر اسماعيل كه مدفن او و مادرش هاجر نيز هست در آنجاست.

شهر مكه به خاطر وجود كقته و حجر اسماعيل از همان روزگار نخست مورد احترام قبائل عرب بود، و عرب نسبت به آن تعصب خاصی داشت.

«اولين مرتبه كه اسم مكه در تاريخ خوانده می شود، در جغرافيای بطلميوس است كه در قرن دوم ميلادی و چهارصد سال قبل از ظهور اسلام می زيست. بطلميوس در كتاب خود شهر مكه را «مكروبه» نوشته و توضيح داده كه خانه های شهر با سنگ ساخته شده، و در آنجا بتخانه ای بزرگ وجود دارد و مردم برای زيارت بتها و هم برای تجارت به آن شهر می روند.

توليت كعبه

توليت كعبه پس از اسماعيل در دست بزرگان و نجبای قوم جرهم و فرزندان اسماعيل بود. پس از آنها قبيله خزاعه كه از يمن آمده بودند و مانند قوم جرهم در باديه حجازمی زيستند، روی به مكه نهادند، و در آن جا سكونت ورزيدند، و توليت كعبه را از چنگ جرهمي ها درآوردند و خود به عهده گرفتند. آنگاه در قرن پنجم ميلادی طايفه قريش پديد آمدند، و طايفه خزاعه را از مكه بيرون كردند، و خود عهده دار توليت كعبه و رسيدگی به امور آن و پذيرائی از زائران خانه خدا شدند.

مرد نامی قريش «قصی بن كلاب» جد چهارم پيغمبر است كه در سال چهارصد و چهل ميلادی توليت كعبه را به عهده داشت، و اين سمت در ميان فرزندان او تا ظهور اسلام برقرار بود.

قبيله قريش

در ميان دودمان اسماعيل كه در نقاط مختلف عربستان سكونت ورزيدند اين افراد مشهورند كه بيشتر قبائل به نام آنها شهرت دارند و آل فلان يا بنی فلان خوانده می شوند: قضاعه، عوف، اود، بكر بن وائل، قيس، عجل، ثعلبه، تيم اللات بن ثعلبه، تغلب، شيبان، مذحج، شرحبيل، حارث، ذهل، عدی، ثقيف، محارب، باهله، فزاره، فزاره، غطفان، هوازن، قشير، عام، تميم، مزينه، حنظله، كعب، جذام، لخم، عامله، قعين، رئاب،مخرمه، غفار، مدلج، جذيمة، غنم، غالب، لؤی، تيم، جشم و سعد.

به طوری كه سابقا يادآور شديم عرب سيصد و شصت قبيله بود كه در نقاط مختلف عربستان می زيستند. شريف ترين و محترم ترين قبيله عرب «قريش» بود.چون آنها ساكن مكه بودند، و توليت و حمايت كعبه را به عهده داشتند. به گفته يعقوبی «قريش» نام فهر بن مالك جد دهم پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فهر لقب او بوده است.

«قريش» يعنی فهر بن مالك در زمان پدرش مالك بن نضر علامات فضل در وی پديدار گشت و پس از پدر به جای او نشست، علت اينكه او را قريش گفتند مقام والای او بود كه قريش به همين معنا است، پس آنها كه از اولاد نضر بن كنانه نيستند از قريش به شمار نمی روند.

اعراب جاهلی مخصوصا مردم مكه و طايفه قريش نسبت به قبيله و حفظ آن و تعهد و سوگند و پناه دادن به افراد،سخت پای بند بودند. در حقيقت ضامن استقلال و عامل مهم و مؤثر بقای آنها در بيابان های بی كران عربستان نيز همين جهات بود.

هنگام ظهور اسلام قريش كه حدود دو قرن بود در مكه به سر می برد، ٢٥ طايفه بودند، همچون بنی هاشم، بنی مخزوم، بنی اميه، بنی زهره، بنی كلاب، بنی عبدالدار، بنی اسد، بنی قوفل، بنی عبدالشمس، بنی جمح، بنی سهم، بنی عدی و...

سران قريش امور مربوط به كعبه و حفظ و حمايت از زائران خانه خدا و «دارالندوه» شورای قبيله ای خود را كه محلی در مكه و قصی بن كلاب جد چهارم پيغمبر به منظور تبادل نظر و مشورت سران قريش تاسيس كرده بود، ميان خود تقسسيم كرده بودند.

رسيدگی به كار كعبه و اداره امور آن، پذيرائی از مسافران و زوار خانه خدا تقسيم آب ميان زائران، اموری بود كه قريش عهده دار آن بود. به همين جهت نيز قبيله قريش در تمام حجاز و يمن و نقاط عرب نشين و شرافت و نجابت مشهور بود. در ميان شاخه های قريش نيز از همه نجيب تر و شريف تر، تيره بنی هاشم بود كه پيغمبر اسلام تعلق به آنها داشت، و از ميان آنها برخاست.

نياكان پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نياكان پيغمبر تا بيست و يك پشت شناخته شده اند. بدينگونه: عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصی، كلاب، مره، كعب، لؤی، غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزيمه، مدركه، الياس، مضر، نزار، معد، عدنان. از عدنان تا اسماعيل درست روشن نيست.

خود پيغمبر وقتی نسب خود را می شمرد، چون به عدنان می رسيد سخن را قطع می كرد و می فرمود: ئقتی به عدنان رسيديد، بالاتر نرويد، حال چرا؟ و آيا اين نقل درست است يا نه؟ درست روشن نيست. به گفته يعقوبی؛ عدنان نخستين كسی است كه برای كعبه پوششی قرار داد.

فرذ زندان عدنان ازحجاز به ساير نقاط رفتند و سكونت ورزيدند، از جمله گروهی از آنها به يمن رفتند، معد پسر عدنان شريف ترين فرد اولاد اسماعيل بود، و او از منطقه حرم بيرون نرفت. (تاريخ يعقوبی ج ١ ص ٢٥٣)

همان طور كه گفتيم بيشتر شهرت قريش طايفه ای كه پيغمبر از ميان آنها برخاسته بود، مربوط به مرد نامی آنها «قصی بن كلاب» جد چهارم پيغمبر است كه در حقيقت سرسلسله قريش بود. برادر او «زهره» نيز از سران قريش به شمار می رفت.

قصی بن كلاب

قصی بن كلاب دو فرزند داشت: عبدالدار، و عبدمناف كه جد سوم پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. عبدالدار پس از فوت پدر توليت كعبه را قبضه كرد، و عبدمناف برادر كوچكترش كه او را «ماه بطحا » می ناميدند، هم احترام او را داشت، و هم شخصا از نجابت و خوشرفتاری خاصی با مردم، برخوردار بود.

يعقوبی می نويسد: قريش تاريخ خود را از وفات قصی بن كلاب به واسطه بزرگواريش قرار داده بودند، تا اينكه عام الفيل به وقوع پيوست و عام الفيل مبدأ تاريخ شد. (تاريخ يعقوبی ج ٢ ص ٤)

پس از مرگ اين دو برادر، بر سر تصدی امور كعبه و رياست قريش ميان فرزندان آنها كار به نزاع كشيد، ولی سرانجام توليت كعبه و رياست «دارالندوه» به فرزندان عبدالدار و آب رسانی به زوار (سقايت) و پذيرائی از آنها (رفادت) به فرزندان عبدمناف واگذار شد.

هاشم

هاشم فرزند عبد مناف و نيای دوم پيغمبر كه نامش «عمرو» بود با برادرش عبدشمس به هنگام ولادت به هم چسبيده بودند. وقتی آنها را از هم جدا كردند، خون زيادی از آنها به زمين ريخت، و عرب آن را به فال بد گرفت.

اتفاقا اين تطير هم بيجا نبود و ميان فرزندان هاشم و عبد شمس «بنی اميه » نزاع و كشمكش و خون ريزی هميشه جريان داشت.

اين مخالفت ها در زمان پيغمبر ميان آن حضرت و ابوسفيان نوه اميه و بعد ميان علیعليه‌السلام و معاويه پسر ابوسفيان و يزيد بن معاويه و حسين بن علیعليه‌السلام ادامه داشت. حتی در احاديث پيش از ظهور امام زمانعليه‌السلام آمده است كه هنگام ظهور آن حضرت شخصی كه از نسل ابوسفيان است (سفيانی) با مهدی موعود به مخالفت برخاسته كه در نبرد با آن حضرت نابود می شود.

عبد شمس پدر اميه و اميه پدر حرب و او پدر ابوسفيان معروف است كه نامش «صخر» بوده و او پدر معاويه سردودمان بنی اميه است.

عبد مناف گذشته از اين دو پسر دوقلو و توامان يعنی هاشم و عبد شمس، دو پسر ديگر نيز داشت به نام های مطلب و نوفل.

از عجايب اتفاقات اين است كه اين چهار برادر سرانجام هر كدام دور از هم در نقطه ای جان سپردند. هاشم در غزه، عبد شمس درمكه، نوفل در عراق، و مطلب در يمن زندگانی را بدرود گفتند، و همان جاها دفن شدند.

هاشم چهرو درخشان قريش بود. عقل و ادراك و هوش و استعداد زايد الوصفی داشت. در مردم داری و مهمان نوازی و دستگيری از مستمندان نظير نداشت. به همين جهت مردم عرب و قريش به او لقب سيد دادند. يعنی آقای عرب.

لقب «سيد» در اولاد او باقی ماند، و اين سيادت از او به فرزندانش عبدالمطلب و اولاد او و بعدها به پيغمبر و علیعليهما‌السلام و دودمان آنها رسيد.

از كارهای برجسته هاشم اين است كه قريش را به كار تجارت واداشت، و جهت بازاريابی شخصا در اردن با امير غسانی كه عرب و مسيحی بود، پيمان بازرگانی بست تا تجار عرب در قلمرو او آزادانه آمد و رفت كنند، و مال التجاره آنها از خطر مصون بماند.

كار عاقلانه هاشم در انعقاد اين قرارداد بازرگانی موجب شد كه برادران ديگر او هم به وی تاسی جويند و عبدشمس با پادشاه حبشه و نوفل با پادشاه ايران، و مطلب با حكمران يمن نيز چنين پيمانی منعقد سازند.از آ زمان مردم قريش در سوريه و يمن و عراق و حبشه به كار تجارت پرداختند.

ولی بيشتر تجارت آنها در ناحيه شمال يعنی اردن و سوريه و فلسطين و در جنوب با يمن بود. خداوند از اين سفرهای تابستانی و زمستانی تجار قريش كه موجب تاليف و تجمع و تمدن آنها گرديد، و از گرسنگی و سرگردانی نجات يافتند در سوره قريش ياد می كند، چنان كه گذشت.

يعقوبی مورخ مشهور می نويسد: چون هاشم در غزه وفات يافت، قريش پريشان شدند كه مبادا ساير قبائل بر آنها چيره شوند. به همين جهت عبشمس به حبشه رفت و پيمانی را كه با نجاشی بسته بود تجديد كرد و به مكه بازگشت.

نوفل برادر ديگر هم به عراق رفت و با پادشاه ايران پيمان بست و در راه بازگشت درگذشت، و به جای آنها مطلب بن عبد مناف برادر چهارم رياست مكه را به عهده گرفت(تاريخ يعقوبی ج ١ ص ٢٨١)

عبد المطلب

عبدالمطلب پسر هاشم كه نامش «شيبه» بود، و «سرور بطحا» خوانده می شد، جد نخست پيغمبر اسلام است.

عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت. ابوطالب و عبدالله پدر رسول خدا و پنج دخترش ازفاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومی بود، و بقيه پسران و صفيه مادر زبير بن عوام از زنان ذيگر بودند.

عبدالمطلب چاه زمزم را كه مدت ها مسدود بود، حفر كرد و شمشيری و دو گوساله طلائی را از درون آن بيرون آورد كه وفق كعبه شد، و آب زمزم بار ديگر در اختيار مردم قرار گرفت و اين معنا براعتبار عبدالمطلب افزود.

يعقوبی مورخ نامی می نويسد: قريش عبدالمطلب را ابراهيم دوم می ناميدند. عبدالمطلب يكصد و بيست سال در جهان زيست.

درزمان زيست عبدالمطلب بر قريش، كه نامی ترين و عاقل ترين فرد عرب حجاز به شمار می رفت، ابرهه فرمانروای حبشی يمن، با هفتاد هزار سپاهی آهنگ تخريب كعبه نمود. ابرهه می خواست كعبه را ويران كند، و قبائل عرب را وادارد تا به جای زيارت آن، كليسائی را كه او در شش هر صنعا پايتخت يمن ساخته بود، زيارت كنند، بدين گونه مركز تجارت و محل اعتبار و زيارت ملت عرب را به يمن و صنعا منتقل سازد.

وليبه طوری كه خداوند در قرآن مجيد (سوره فيل) يادآور می شود، ابرهه و كليه افراد سپاهش با پرتاب كلوخهائی كه پرندگانی همچون پرستوها از جانب خداوند بر آنها فرو ريختند به كلی نابود شدند.

هنگامی كه عبدالمطلب در بيرون مكه برای استرداد شترانش كه سربازان ابرهه تصاحب كرده بودند، به ملاقات او آمد، ابرهه گفت: من تصور می كردم شخصی مانند شما برای شفاعت از مردم شهر و جلوگيری از تخريب خانه كعبه به ديدار ما آمده آست؟

و عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و خانه را نيز صاحبی است كه اگر بخواهد آن را حفظ می كند. «انا رب الابل و للبيت رب ان شاء يخفظه » همين جمله كوتاه ابرهه را سخت تحت تاثير قرار داد، و پريشان ساخت، و آن را دليل بر عقل و بزرگواری عبدالمطلب دانست.

عبدالمطلب علاقه سرشاری به «محمد» نوه عظيم الشان خود داشت، و بارها سفارش او را به فرزندانش می نمود و می گفت: او آينده ای درخشان دارد.(و ان له لشانا عظيما)