تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 17437
دانلود: 3537

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17437 / دانلود: 3537
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

داستان ساختگی نذر عبدالمطلب

در تمامی تواريخ اسلامی و كتب مربوطه سنی و شيعی نوشته اند كه عبدالمطلب نذر كرده بود كه اگر خداوند ده پسر به او داد، يكی از آنها را در راه خدا قربانی كند و چون دارای ده پسر شد و قرعه زد، به نام عبدالله آمد، سپس او را با صد شتر به قرعه گذاشت و قرعه به نام شتران آمد، و شتران را به جای عبدالله قربانی كرد!

در بعضی از تواريخ و روايات اهل تسنن نوشته اند كه اين رای زنی جادوگر بود كه گفت: او را با قربانی كردن شتران معاوظه كنيد. در صورتی كه اين موضوع افسانه است و اصلی ندارد. و از عقل و درايت و ديانت عبدالمطلب كاملا به دور است.

ثقة الاسلام كلينی در «كافی» رواياتينقل كرده كهدلالت بر عظمت و جلالت و كمال ايمان و عقل و بينش روشن او دارد. از جمله امام صادقعليه‌السلام می فرمايد: «عبدالمطلب روز قيامت تنها و به سيمای پيغمبران وارد صحرای محشر می شود» كه می رساند نظر به شخصيت نافذ وعقيده و ايمان خاصی كه در عصر جاهليت داشته به طور شاخص محشور می گردد.

دليل بر مجعول بودن اين داستان اموری است كه ذيلا به آن اشاره می كنيم:

١- داستان برخورد عبدالمطلب با ابرهه فرمانده حبشی بهترين گواه بر كمال عقل و درايت عبدالمطلب است كه می رساند چنين كار و نذر مضحكی از وی بعيد بوده است.

٢- يعقوبی مورخ مشهور می نويسد: عبدالمطلب در زمان جاهليت سنت هائی داشت كه در اسلام نيز تثبيت شد؛ مانند حرام دانستن شراب، و زنا و حد زدن زناكار، و بريدن دست دزد و تبعيد زنان بدنام از مكه، و جلوگيری از زنده به گور كردن دختران و ازدواج با محارم، و سرزده وارد خانه شدن، و عريان طواف كردن، و حكم به وجوب وفای بنذر، و احترام چهار ماه محترم (رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم) و مباهله كردن (يعنی برای اثبات حقانيت نفرين كردن و حق يكديگر) (تاريخ يعقوبی ج ٢ ص ٦) بنابر اين شخصی اين چنين، هرگز نذری آن چنان نمی كند.

٣- پيغمبر در حديث معتبر افتخار می كرد كه فرزند عبدالمطلب است و می فرمود: «من پيغمبرم دروغ نيست، من فرزند عبدالمطلب هستم »(انا النبی لا كذب، انا ابن عبدالمطلب)

٤- چطور ممكن است مردی با اين بزرگواری نذر به چيزی كند كه در اكثر شرايع آسمانی نهی شده بود و در نزد عقل بسيار زشت و از بزرگترين جنايات به شمار می رفته است؟

٥- نذر كردن و كشتن فرزندان به عنوان نذر برای معبود از سنن بت پرستان و ستاره پرستان (صابئين) بوده، و خداوند در قرآن مجيد آن را ازجمله اعمال شنيع آنها شمرده و فرموده است: بدين گونه بسياری از مشركين خوش داشتند كه اولاد خود را بكشند.( وَكَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ ) (سوره نعام آيه ١٣٧)

اين غير از زنده بگور كردن دختران بوده كه قبيله بنی تميم معمول می داشتند. زيرا كه «اولاد» در آيه شريفه اعم از پسر و دختر است، و نيز غير از كشتن اولاد به واسطه فقر و بيم از گرسنگی است، بلكه اين قتلها اولاد كه مشركين معمول می داشتند برای تقرب به خدا بوده است.

٦- اگر بگويند شايد عبدالمطلب مانند ابارهيم مامور بوده فرزندش را در راه خدا فدار كند، می گوئيم اين درست نيست، چون در انی روايات صريحا می گويد عبدالمطلب نذر كرده بود، مضافا به اين كه اگر مامور بود می بايد آن را عملی سازد و ديگر قرعه انداختن معنا نداشت، و اصولا چرا نگفت: من مامور به اين كارم؟

٧- در سلسله راريان اين داستان ساختگی و امثال آن مانند «انا ابن الذبيحين » افرادی ضعيف و مجهول و مهمل كه بعضی هم شيعه اماميه نبوده اند، قرار دارند، و به همين جهت روايات آن ضعيف و مغشوش و بيشتر از طريق عامه روايت شده و از آنها به شيعه سرايت كرده است.

٨- علامه مجلسی می گويد: شيعه اعتقاد دارد كه پدران پيغمبر تا آدم، خداپرست بودند،و ازفخررازی نقل می كند كه گفته است: «شيعه عقيده دارد كه هيچ يك از پدران پيغمبر كافر نبوده اند» (نگاه كنيد به پاورقی فاضل محترم آقای علی اكبر غفاری بر، ج ٣ كتاب «من لا يحضره الفقيه» شيخ صدوق چاپ مكتبه صدوق ص ٨٩)

بنابر آنچه ذكر شد ماجرای نذر عبدالمطلب از اختراعات قصه گويان عامه بوده كه خواسته اند علی رغم شيعه اماميه، عبدالمطلب را مانند ديگر مشركان قلمداد كنند، و كسانی امثال زمخشری و فخر رازی و نيشابوری از قدماي علمای عامه و بعضی از متاخرين آنها همچون مراغی و سيد قطب و بسياری ديگر از مفسران آنها اين داستان ساختگی را در تفسير آيه؛( وَكَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ ) نقل كرده و مصداق آن را عبدالملطلب دانسته اند!! تا از اين راه اعتقاد خود را در مشرك دانستن پدران پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تثبيت كنند و عقيده پاك شيعه اماميه را در اين خصوص تخطئه نمايند.

شايد هم رد زمان بنی اميه برای بكه دار ساختن عبدالمطلب جد اميرالمومنين علیعليه‌السلام اين افسانه را رايج ساخته اند، همان طور كه فرزندش ابوطالب را مسلمان ندانسته و سعی كرده اند او را مشرك قلمداد كنند تا از آن راه به شخصيت امير المومنين علیعليه‌السلام لطمه وارد سازند، به شرحی كه در بخش «وفات ابوطالب» خواهيم گفت.

ماجرای داستان ساختگی نذر عبدالمطلب مانند برخی ديگر از مباحث اين كتاب، بحمدالله برای نخستين بار توسط نويسنده وارد بحث «تاريخ اسلام» شده است، تا در آينده رهگشای كسانی باشد كه می خواهند در اسلام كار كنند و بدون تقليد از پيشينيان و حسن ظن به آنان، تحقيق و بررسی نمايند، و مانند بعضی ها بدون تحقيق كافی آنرا تكرار نكنند، و بعد ناگزير به «توجيه مالا يرضی صاحبه » نشوند، و آنرا نشانه عظمت روح عبدالمطلب ندانند!

نذر و قربانی اولاد مطابق صريح قرآن از عادات ناپسند بسياری از مشركين بوده است، و اين عمل شنيع، با هيچ توجيه و ملاكی زيبنده مقام با عظمت عبدالمطلب نبوده و نيست.

داستان نذر عبدالمطلب در منابع و ماخذ عامه توام با خرافات زياد و حكميت زنی جادوگر و كاهن از قبيله «بنی سعد» كه عبدالمطلب با هشتصد نفر مرد برای كسب تكليف نزد وی رفته بود، آمد، و بعضی از آن هم به كتب شيعه رخنه كرده است، ولی ما همه را ديده ايم، و به طور قطع می گوئيم به افسانه بيشتر شبيه است تا به واقعيت.

علامه مجلسی در «بحار الانوار» به تفصيل روايات آنرا نقل كرده كه افسانه بودن همه آنها در يك نتيجه گيری، به خوبی آشكار است. ما از مجموع مطالعات خود به خصوص «تاريخ اسلام» به روشنی دريافته ايم كه يا افسانه سرايان صدر اسلام ويا مغرضان بنی اميه و مخالفان حكومت الهی علیعليه‌السلام ، اين افسانه را ساخته اند، تا مانند موارد ديگر مقام آنها را نزد مسلمين پايين آورند، و زمينه را برای حكومت افراد معمولی هموار سازند، برای بنی هاشم باقی نماند.

(نويسنده اين سطور چند سال پيش، روزی ضمن گفتگو با دوست فاضل آقای علی اكبر غفاری، اظهار داشتم من در مطالعات خود در تاريخ اسلام و رجال و تراجم و حديث و تفسير و غيره به بسياری از اشتباهات قدما پی برده ام كه در مجلدات «مفاخر اسلام» و «تاريخ اسلام» و ساير آثارم برخی از آنها را يادآور شده ام.

ايشان هم گفتند من نيز در بسياری از موارد كه كتب حديث از قبيل كافی، معانی الاخبار، من لا يحضر و غيره را تحقيق و بررسی می نمودم، به مطالبی برخورد كرده ام كه هيچكس متعرض آن نشده است. از جمله موضوع نذر كذائی عبدالمطلب است كه در پاورق حديثی كه شيخ صدوق در «باب قرعه» كتاب «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده، ساختگی بودن آنرا شرح داده ام.

چند سال بعد كه خواستم «تاريخ اسلام» را منتشر سازم، با مرجعه به توضيحات ايشان كه در گوشه ای از پاورقی من لايحضر بود، و كسی توجه نداشت، و در جائی ديگر بازگو نكرده بودند، برای ادای حق ايشان (برخلاف عادت ناپسند بعضی از افراد بی مروت) طی ٨ مطلب كه مسطور گشت ترجمه نمودم، و براينخستين بار به عنوان داستان ساختگی نذر عبدالمطلب وارد بحث «تارخ اسلام» كردم، و توضيح هود را بر آن افزودم.

پس از انتشار اين كتاب، در گوشه و كنار، بعضی آنرا بدون ذكر ماخذ گرفته و با شاخ و برگ طی سخنزانيها و نوشته ها بعنوان اظهارنظر شخصی مطرح ساختند كه آری عبدالمطلب چنين نذری نكرده، ولی بدون تحقيق پيرامون آن، و بعضی ديگر آنراتخطئه كرده و نتيجه گرفته اند كه خير عبدالمطلب چنين نذری كرده و قبلا موحد نبوده بدليل اينكه نام پسرش عبدالعزی بوده و بعدها با ايمان و خدا پرست شده است، و به دليل چند روايت و اشعار كه در كتابها آمده است.

در صورتی كه عبدالعزی به نقل حديثی نام ابولهب بوده و معلوم نيست توسط قبدالمطلب نامگذاری گرديده و چه بسا كه ازخود ابولهب ناشی شده باشد، بعلاوه اين قبيل اسامی در زمان جاهليت سابقه داشته و به منظور مماشات با قوم بوده، مانند اسامی خلفا كه بعضی ار ائمه روز اولاد خود می نهادند!

همانطور كه در متن آمده به انظمام شواهد ديگر، به عقيده جامعه شيعه اماميه، عبدالمطلب از اول خداپرست و موحد ناب بوده است.

در «زيارت وارث» خطاب به حضرت امام حسين سيدالشهداءعليه‌السلام می خوانيم كه: «اشهد انك كنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسك الجاهلية بانجاسها » كه می رساند در اعتقاد شيعه پدران و مادران پيغمبر و علیعليهما‌السلام هيچگونه آلودگی به شرك و اوهام و خرافات و پليديهای زمان جاهليت را نداشته اند، و نور حقيقت آنها در صلبهای شامخ پدران و رحمهای پاك ماردان موحد و خداپرست قرار داشته است.

و از پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم روايت شده است كه فرمود: «فلم ازل خيارا بعد خيار » يعنی: من درتمام نسلها موحد و پاكسرشت بوده ام.

جا دارد كه فضلای محقق راجع به احاديث نذر عبدالمطلب از نظر متن و سند در متون سنی و شيعه تحقيق و بررسی نموده و آنرا به صورت كتابی در آورند.

آنچه نويسنده تحقيق نموده داستان همانطور كه آقای غفاری اشاره كرده است، بی اصل و ساختگی و دون شان شخصيتی همچون عبدالمطلب سيد بطحاء است.

عبدالله پدر پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عبدالله كوچكترين پسران عبدالمطلب و پدر عاليقدر پيغمبر اسلام، با برادرش ابوطالب پدر اميرالمؤمنين علیعليه‌السلام از يك مادر بودند. مادر آنها فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومی بود. پنج بانو به نام فاطمه در ميان ماردان پيغمبر بوده اند.

اين نام مبارك بعدها نيز درخاندان نبوت ديده می شود. همسر ابوطالب و مادر تمامی فرزندان او: طالب و عقيل و جعفر و علیعليه‌السلام و ام يمن، فاطمه دختر اسد بن هاشم بوده است، دختر عاليقدر پيغمبر و عروس ابوطالب و همسر علیعليه‌السلام نيز فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است كه محترم ترين فواطم خاندان خود و بهترين زنان عالم بوده است.

عبدالله در ميان قريش از لحاظ زيبائی و اندام معتدل و حجب و حيا شهره شهر بود. عبدالله هنگامی كه ٢٤ سال داشت در راه بازگشت از تجارت شام در مدينه بيمار شد و مدتی بعد چشم از جهان فروبست، و همان جا نيز مدفون گرديد. بنابر مشهور در آن موقع هنوز پيغمبر متولد نشده بود.

مؤلف كتاب «پيامبر» از عشق دختری يا زنی بهنام فاطمه خثعميه نسبت به عبدالله سخن گفته، و پيرامون آن قلمفرسائی ها نموده، كه بايد گفت خانه از پای بند ويران است. نوشته وی خيال پردازی بيش نيست، و آن نسبتهای واهی فرسنگها از حريم واقعيت فاصله دارد، و اصولا خود داستان هم ساختگی است مانند بسياری از داستانهای تاريخ اسلام كه شيعه اماميه آنرا معتبر نمی داند.

ولادت و پرورش پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيغمبر اسلام حضرت محمد بن عبداللهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنا برمشهور و بر اساس بيشتر احاديث شيعه در روز هفده ربيع الاول «عام الفيل» يعنی سالی كه قوم فيل برای تخريب خانه كعبه و اشغال مكه به حجاز آمدند، مطابق ٥٨٠ ميلادی در شهر مقدس مكه معظمه متولد گرديد.

اكثر علمای عامه ولادت پيغمبر را در را در دوازده ربيع الاول دانسته اند. از ميان دانشمندان ما شيخ كلينی در گذشته سال ٣٢٩ ه و جمعی ديگر نيز ولادت حضرت را روز جمعه دوازده ربيع الاول می دانند.

پدرش عبدالله كوچكترين پسران عبدالمطلب بود، پيغمبر بنابر مشهور دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد، به همين جهت او تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قريش او را به زنی صحرانشين به نام «حليمه» كه از نجابت و لياقت خاصی برخوردار بود سپرد، تا به وی شير داده و در آغوش صحرا و فضای باز و محيط آزاد پرورش دهد، و از بيماری و احيانا وبای شهر مكه در امان باشد.

بدين گونه محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صحرا و ميان قبيله «بنی اسد» كه حليمه نيز از آنها بود پرورش يافت. هر چند گاه حليمه او را به مكه می آورد و باز به صحرا برمی گردانيد، و چون به سن پنج سالگی رسيد او را به مكه برگردانيد و تحويل جدش عبدالمطلب داد، و از وی پاداش نيكو يافت.

«آمنه» مادر جوانش در جد چهارم (كلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شريك بود. برادران و كسان او در شهر مدينه می زيستند، ولی پدر «آمنه» با خانواده اش مدتی بود كه در مكه اقامت داشتند.

در همان سال كه حليمه محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مكه باز گردانيد، آمنه برای ديدار كسانش و زيارت تربت شوهر فقيدش همراه طفل پنج ساله خود راهی نثرب و شهر مدينه شد. اقامت آنها درمدينه يك ماه طول كشيد. هنگام بازگشت در ميان راه مادر پيغمبر نيز وفات يافت و در نقطه ای به نام «ابوا» در نزديكی مكه مدفون گشت.

پيغمبر چهار سال بعد تحت كفالت جدش عبدالمطلب بسر برد و چون درنه سالگی او عبدالمطلب نيز زندگانی را وداع گفت، طبق وصيت عبدالمطلب، به خانه عمويش ابوطالب آمد و عمو و همسر او فاطمه دختر اسد بن هاشم با آغوش باز سرپرستی محمد بن عبدالله را كه برادرزاده ابوطالب و عموزاده همسرش بود و هر سه دارای يك خون بودند، به عهده گرفتند.

اهميت پرستاری صميمانه اين عمو و زن عمو از «محمد» تا آنجا بود كه وقتی ابوطالب در سال دهم بعثت وفات يافت پيغمبر دنبال جنازه او می گريست و می گفت: عمو بعد از تو من بكجا بروم؟ و چون فاطمه دختر اسد در مدينه رحلت كرد، پيغمبر فرمود: امروز مادرم وفات كرد!

علامه مجلسی می نويسد: شيعه اماميه اجماع و اتفاق نظر دارند كه ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب، و نياكان پيغمبر تا آدمعليه‌السلام همگی با ايمان و خداپرست بودند.»

(بحار الانوار چاپ جديد ج ١٥ ص ٣)

سفر پيغمبر به شام

در سن دوازده سالگی محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابوطالب آهنگ سفر شام و تجارت شمال داشت، محمد نيز با اصرار همراه عمو و ديگر تجار عرب راهی آن سفر طولانی و پر مشقت گرديد. در اين سفر در شهر «بصری » واقع در سرزمنی اردن، پيغمبر با راهبی به نام «بحيرا» يا «جرجيس» كه در كنار شهر در دير خود می زيست، برخورد نمود. هنگامی كه كاروان تجار قريش به سوی دير راهب پيش می آمد، بحيرا ديد كه قطعه ابری بر سر آن پسر بچه سايه افكنده است، و هرچه كاروانيان پيش می آيند، قطعه ابر نيز مانند چتری بر سر او سايه افكنده است.

اين معنا موجب شد كه بحيرا تمام اعضای كاروان و تجار را به دير خود دعوت كند،كه از جمله ابوطالب و همان پسر بچه نيكبخت بود. در دير، راهب تمام حركات پسربچه را زير نظر گرفت و به دقت در وی نگريست.

سرانجام متوجه شد كه او همان پيغمبر موعود تورات و انجيل است. بحيرا به ابوطالب گفت: اين پسر بچه را يا به شام نبرد، زيرا كه اگر يهود او را شناختند به وی صدمه می زنند، و يا اگر به شام می برد كاملا مواظب او باشد.

پس از اين ديگر اطلاع درستی از پيغمبر نداريم، جز اين كه در خانه ابوطالب به سر می برد، و ابوطالب عمويش و همسر او فاطمه دختر اسد ابن هاشم، همچون پدر و مادری دلسوز و مهربان به پرستاری و پذيرائی از «محمد» يتيم عبدالله همت گماشتند.

ابوطالب در ميان كليه فرزندان عبدالمطلب از همه عاقل تر و داناتر بود، مردی سخنور و شاعر و چنانچه گفتيم با عبدالله پدر پيغمبر از يك مادر بود. فاطمه همسر و دختر عموی او نيز زنی خردمند و با شخصيت بود. آنها نخستين پسر عمو و دختر عمو از دودمان هاشم بودند كه با هم ازدواج كردند.

پيغمبر هميشه فاطمه را مادر خطاب می كرد، و ابوطالب را پدر خود می دانست. به عبارت ديگر اين مرد و زن چنانچكه می بايد در نگاهداری و پرورش برادر زاده و عموزاده خود، سعی بليغ به عمل آوردند. به همين جهت نيز حقی عظيم بر مسلمين و جهانيان دارند. درباره شخصيت ممتاز ابوطالب در جای خود سخن خواهيم گفت.

شركت پيغمبر در جنگ فجار

جنگ های فجار ازحوادث مشهور عهد جاهليت و دوران قبل از اسلام است. موضوع اين بود كه گفتيم عرب كه پيوسته در صحاری سوزان خود به غارتگری و جنگ و نزاع اشتغال داشتند. تعهد كرده بودند كه چهار ماه رجب، دی القعده، دی الحجه و محرم دست از جنگ و كشتار بكشند، و در بازارهاي خود به خريد و فروش و مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند.

ولی چهار بار حرمت احترام ماه های حرام شكسته شد، و اعمالي انجام گرفت كه كار به جنگ كشيد. فجار از فجور يعنی اعمال ناشايستی گرفته شده است كه در آن ماه های محترم به وقوع پيوست.

در چهارمين جنگ فجار كه تا چهار سال ادامه يافت، پيغمبر هم شركت داشت. سن پيغمبر در ايام جنگ چهارم به اختلاف روايات چهارده يا پانزده يا بيست سال بوده است.

شايد اين اختلاف روايات به واسطه مدت اين جنگها پديد آمده است كه شراره آن در مدت چهار سال شعله ور بود.

جنگ در ميان قبيله هوازان و قريش و قبيله كنانه همپيمان قريش روی داد. پيغمبر در اين جنگ كه تمام افراد پير و جوان قبيله قريش به طرفداری از همپيمان خود «كنايه » شركت داشتند، در گرما گرم جنگ تيرهای دشمن را از عموهايش برطرف می ساخت. معنای اين سخن اين است كه شخصا به طرف كسی تبر اندازی نكرد، و كسی را نكشت و تنها از جان عموها دفاع می كرد.

پيمان جوانمردان

يكی از خاطرات جالبی كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ايام جوانی خود داشت، و گاه گاهی از آن با خوشی و مسرت ياد می كرد، شركت آن حضرت در پيمانی به منظور دفاع از مظلومان و ستمديدگان بود كه در تاريخ اسلام به نام «حلف اللفضول» مشهور است.

«حلف » به معنای پيمان و «فضول» جمع فضل است، و معنای هر دو كلمه «پيمان فضل ها» است. بنا بر مشهور علت اين نامگذری اين بود كه پيش از آن ايام، پيمانی ميان سه نفر از قبيله «جرهم» كه نام هر سه «فضل» بود بسته شده بود، و فضل ها تعهد كرده بودند كه به ياری مظلومان برخيزند.

به همين جهت پيمان آنها به خاطر اسامی اعضای پيمان «حلف الفضول» خوانده شد. از آنجا كه بعدها در زمان رسول اكرم نيز چنين پيمانی منعقد گرديد، به ياد پيمان نخست، آن نيز به «حلف الفضول» موسوم گشت.

نظر ديگر اين است كه وقتی در زمان پيغمبر اين پيمان توسط جوانمردان قريش بسته شد، خردمندی از قريش گفت: اين عده وارد فضل از اين امر شدند، و از اينجا «حلف الفضول» يا پيمان جوانمردان خوانده شد.

موضوع اين بود كه مردی از «يمن» كالایی برای فروش به مكه آؤرد، «عاص بن وائل» پدر عمرو عاص معرئف همكار معاويه كه از طرف او به حكومت مصر رسيده، از قبيله بنيسهم به ظاهر آن را خريد، ولی وقتی مرد يمنی برای دريافت وجه آن به وی مراجعه نمود، عاص بن وائل از پرداخت قيمت و استرداد اصل مال سرباز زد.

مرد يمنی از او به مردان قبيله بنی سهم شكايت برد و استمداد نمود، ولی به خاطر نفوذی كه عاص بن وائل داشت هيچ كس ترتيب اثری به شكايت او نداد.

مرد يمنی چون اين ديد، آمد نزديك «حجر الاسود» و فرياد برداشت، و از مظلوميت خود ناله سرداد. سپس به ميان ساير قبائل قريش رفت و استمداد كرد، اما نتوانست حس ترحم آنها را برانگيزد! مرد يمنی كه اين را ديد بالای كوه ابوقبيس و در وقتی كه افراد متنفذ قريش در پيرامون كعبه اجتماع كرده بودند، با صدای رسا فرياد مظلوميت برداشت، سپس از كوه به زير آمد، و روی به جمع قريش نهاد.

در آن جمع زبير بن عبدالمطلب يكی از عموهای پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست، و به ميان قبائل بنی هاشم و بنی مصطلق و بنی زهره و بنی اسد و بنی تميم گشت، و به جلب حمايت آنها از مرد مظلوم پرداخت.

در نتيجه مردانی از اين قبايل در خانه «عبدالله بن جدعان» كه از مردان نامی قريش و بزرگسال و كريم النفس و مورد احترام عموم بود، گرد آمدند، تا درباره اتفاق سوئی كه در ماه حرام (ذی القعده) كنار خانه خدا برای مرد غريبی پيش آمده بود، چاره جوئی كنند.

در اين جمع پيغمبر آينده اسلام كه در آن وقت بيست ساله و به روايتی بيست و پنج ساله بود هم شركت داشت. مذاكرات اين مجلس گذشته از دفاع از حق مرد يمنی، ابعاد وسيعی يافت، و به عقد پيمانی انجاميد كه بعدها به عنوان بهترين كار قريش در زمان جاهليت شهرت گرفت. يعنی همان «پيمان جوانمردان » يا «حلف الفضول ».

اعضای پيمان درمنزل «عبدالله بن جدعان » تعهد كردند كه از آن پس درمحيط مكه هر اتفاق سوئی رخ دهد، چه برای غريب يا قريب باشد و چه آزاد و بنده، درمقام دفاع برخيزند، حق طرف را از متعدی بگيرند و از وی دفع ظلم كنند. خواه ظالم و متعدی از طبقه بالا باشد يا پائين اهل شهر باشد يا بيگانه.

علاوه بر اين، جوانمردان حاضر در مجلس تعهد نمودند مردم مكه را به كارهای نيك تشويق كنند، و از اعمال طشت بر حذر دارند، تا بدين گونه هر گونه رفتار ناپسند و مظاهر ظلم و ستم را از مكه ريشه كن سازند.

پس از اين تعهد و عقد پيمان، حاضران مجلس به خانه عاص بن وائل رفتند، و مال مرد يمنيرا از وی گرفتند، و به صاحبش مسترد داشتند.

سالها بعد در زمانی كه پيغمبر به مقام نبوت رسيده بود و در مدينه به سر می برد، به اين كار افتخار می كرد و می فرمود: من در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانی شركت نمودم كه آن را از داشتن بهترين كالاها دوست تر دارم، اگر در اسلام نيز مرا در پيمانی مانند آن دعوت نمايند اجابت می كنم. «فقد شهدت فی دار عبدالله بن جدعان حلفا لو دعيت به فی الاسلام لاجبت

ازدواج با خديجه

در دورانی كه پيغمبر سنين بين بيست تا بيست و پنج سالگی را می گذرانيد، ابوطالب از خديجه دختر خويلد بانوی نامدار قريش كه از نجابت و اصالت و عقل و فهم و درايت فراوان برخوردار و در نيای چهارم (قصی بن كلاب) با پيغمبر شريك بود، تقاضا نمود سرمايه ای در اختيار بردارزاده اش «محمد» بگذارد، تا او نيز خود به كار تجارت اشتغال ورزد. خديجه از ارث پدر، و دو همسر متوفای خود ثروتی اندوخته بود، و مانند بسياری ديگر از زنان مكه با آن تجارت می كرد. به اين معنا كه نمايندگانی می گرفت تا با سرمايه او داد ستد كنند.

خديجه كه وصف «محمد بن عبدالله» جوان محبوب مكه را به عنوان «محمد امين » شنيده بود، شخصا از «محمد» خواست به ديدن او برود، وقتی «محمد» آمد خديجه گفت: آنچه موجب شده است من شيفته تو شوم و مهر و محبت تو را صادقانه به دل گيرم، صداقت و امانت و اخلاق شتوده تو است.

به همين جهت حاضرم سرمايه ای دو برابر آنچه به ديگران می دهم در اختيارت بگذارم تا شخصا اقدام به تجارت كنی. علاوه دو غلام خود را نيز به تو می سپارم تا در اين سفر تجاری همراه تو باشند و در كارها تو را ياری نمايند.

خديجه به غلامان خود دستور داد كاملا تحت فرمان «محمد» باشند، و هنگام بازگشت هرچه از وی در سفر ديده اند، گزارش دهند.

«محمد» با مال التجاره خديجه همراه سايربازرگانان مكه راهی سفرشام شد در اين سفر همه تجار سود بردند، به خصوص، «محمد» كه بيش از ديگران سود برد. در بازگشت «ميسره » غلام خديجه به وی كه از كارهای محمد در سفر جويا شده بود، گفت:

تمام كارهای او حساب شده و منظم و بر اساس عقل و درايت است. ميسره توضيح داد كه وقتی يكی از تجار از محمد خواست به دو بت «لات» و «عزی» سوگند ياد كند، محمد گفت:

«چيزی در نزد من پست تر از لات و عزی نيست» و چون در شهر «بصری» راهبی محمد را ديد كه در سايه درختی نشسته است، گفت: «اين همان پيغمبری است كه در تورات و انجيل راجع به او بشارت های زيادی خوانده ام»!

نجابت محمد بن عبدالله كه از اصيل ترين قبايل عرب «بنی هاشم » بود، و استعداد و لياقت و شخصيت ممتاز و شهرتی كه در امانت داری داشت، او را زبانزد خاص و عام كرده بود.به طوری كه «محمد امين» خوانده می شد.

اين اخبار و گزارش ها توام با قامت موزون و قيافه خوش تركيب و رخسار زيبا و دوست داشتنی وی كه چون با كسی سخن می گفت، يا با ديدگان سياه و براق و نافذ خود، به كسی می نگريست، در دل طرف، توليد محبت می كرد، همگی باعث شد كه خديجه شيفته حسب و نسب و لياقت و سخصيت و خصال پسنديده او شود.

همين جهات نيز موجب گرديد كه خديجه زنی به نام «نفيسه» دختر «عليه» واسطه قرار دهد تا آمادگی او را برای ازدواج با محمد به اطلاع وی برساند.

بعضی از مورخان معتقدند كه خديجه خود موضوع را با «محمد امين» در ميان گذاشت، و به گفته «ابن هشام» مورخ مشهور به وی گفت: «عموزاده من! به واسطه خويشاوندی كه ميان من و تو وجود دارد، و عظمت و احترامی كه در نزد قوم خود داری، و امانت و خوينيكو و راستگوئی كه در تو هست، می خواهم صريحا به تو بگويم كه مايلم به همسری تو درآيم».

پيغمبر موضوع را با ابوطالب عمويش در ميان گذاشت، و ابوطالب نظر موافق خو را اعلام داشت «نفيسه» بانوی واسطه نيز آمادگی «محمد امين» را به خديجه خبر داد، و به دنبال آن مجلس عقد باشكوهی در خانه خديجه تشكيل شد.

تمام بزرگان قريش و اشراف مكه در مجلس عقد شركت داشتند.

خديجه در اطاق مجاور در ميان بانوان مكه نشسته بود، و جريان مجلس را زير نظر داشت. ابوطالب به نمايندگی از طرف پيامبر ورقة بن نوفل پسر عمو و نماينده خديجه را مخاطب ساخت، و خطبه عقد را به طرزی معقول و حكيمانه خواند و از جمله گفت: «برادرزاده من محمد بن عبدالله با هر مردی از قريش كه مقايسه شود، بر او برتری دارد. هرچند فاقد مال و ثروت است، ولی مال و ثروت مانند سايه، زائل می شود، اما اصل و نسب چيزی است كه می ماند...»

وربة بن نوفل به نمايندگی از سرف خديجه در پاسخ ابوطالب گفت: «كسی از قريش منكر فضل شما بنی هاشم نيست. ما از صميم دل ميل داريم كه دست به ريسمان فضليت و رافت شما بزنيم».

پس از آن خديجه به كابين چهار صد دينار، براي محمد بن عبدالله جواب محبوب بنی هاشم و چهره درخشان مكه عقد شد.

سپس «محمد» از خانه ابوطالب به خانه خديجه همسر خود آمد، و زندگی جديدی را آغاز كرد.

«محمد» در اين وقت بيست و چهار يا بيست و پنج سال داشت. خديجه نيز بنابر مشهور ٣٩ يا ٤٠ سال داشته است و كمتر از اينها هم گفته اند.

دانشمند مشهور ابن شهر اشوب مازندرانی، می گويد: احمد بلاذری و ابوالقاسم كوفی (از علمای عامه) در كتابهای خود، و سيد مرتضی دانشمند بزرگ شيعه در كتاب «الشافی» و شيخ طوسی در «تلخيص الشافی» روايت كرده اند كه وقتی پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خديجه ازدواج كرد، خديجه دختر بود(مناقب آل ابيطالب ج ١ ص ١٥٩)به همين جهت سن خديجه را ٢٥ سال و ٢٨ و ٣٠ سال هم گفته اند.(تاريخ خميس، ج ١ ص ٢٦٤ سيره حلبيه ج ١ ص ١٤٠)