تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 17375
دانلود: 3506

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17375 / دانلود: 3506
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

دعوت عمومی قريش

پس از آنكه پيغمبر رسالت خويش را به افراد نزديك و خويشان خود اعلام كرد، آمد بالای كوه صفا و با صدای رسا قبائل قريش را فراخواند. وقتی رجال قريش و سران مكه گرد آمدند فرمود: ای مردم! اگر بگويم دسته ای از دشمن در پائين كوه به سروقت شما می آيد مرا راستگو می دانيد؟ گفتند: آری، تو در نزد ما سابقه بدی نداری و تو را دروغگو نمی دانيم.

فرمود: ای اولاد عبدالمطلب! ای فرزندان عبدمناف! ای بنی زهره و بنی تميم و بنی مخزوم و نبی اسد! خدا مرا مامور داشته است كه خويشان نزديكم را از نافرمانی او بيم دهم. من نه چيزی از منفعت دنيا می خواهم و نه بهره ای از آخرت انتظار دارم جز اين كه از شما می خواهم بگوئيد: لا اله الاالله! من شما را از عذابی دردناك بيم می دهم.

ابولهب گفت: بدا به تو! آيا ما را برای اين گرد آوردی و فرا خواندی؟ دراين هنگام بود كه سوره ابولهب در نكوهش اين مرد بی ادب نازل شد. (تاريخ طبری - جلد ١ ص ١١٧)

عكس العمل قريش نسبت به دعوت پيغمبر

در آغاز كا ركه پيغمبر دعوت خود را آشكار ساخت، قريش چندان عكس العملی نشان نداد. ولی رفته رفته پيغمبر، خدايان آنها را به باد تمسخر گرفت و آياتی ار قرآن مجيد در نكوهش آنها تلاوت كرد. قريش سخت پای بند بتها و به تعبير بهتر خدايان خود بودند.

با اين كه می دانستند بت ها تاثيری در سرنوشت ايشان ندارد، معهذا چون نگهداری و احترام به آنها موجب تقويت و تحكيم اتحاد و همبستگی آنان بود، لذا تا پای جان در حفظ و حراست آنها اصرار داشتند.

هنگامی كه كار پيغمبر در ريشخند خدايان قريش علنی شد، نخستين عكس العمل آنها نيز آشكار گشت.سران قريش كهسخت به خشم آمده بودند، برای مبارزه با پيغمبر هم داستان شدند.

روزی پيغمبر در«ابطح » كنار خانه خدا ايستاد و قريش را مخاطب ساخت و فرمود: ای مردم! من پيغمبر خدا هستم، شما را به پرستش خدای يگانه و ترك پرستش بتهائی كه نه سودی دارند و نه زيانی، نه می آفرينند و نه روزی می دهند، و نه زنده می كنند و نه می ميرانند، فراخوانم.

در اين هنگام گروهی از مردم قريش گرد آمدند و زبان به انتقاد از پيامبر گشودند و به آزارش پرداختند.(تاريخ يعقوبی - جلد ١ ص ١٤) با اين وصف پيغمبر كاردشوار خود را آغاز كرده بود. كاری كه بازگشت نداشت. به همان نسبت كه پيغمبر هدف مقدس خود را دنبال می كرد و به ريشخند خدايان قوم می پرداخت، واكنش نامطلوب قريش هم شدت می يافت و كار خشنونت آنها بالا می گرفت.

قريش كه ديدند رفته رفته دامنه فعاليت پيغمبر توسعه می يابد،صلاح در اين ديدند كه ابوطالب مرد خردمند شهر و چهره درخشان مكه را ملاقات كنند و پيش از اينكه كار به جای باريكی بكشد، او را ميانجی قرار دهند، و از رای و تدبير وی بهره گيرند.

بدين منطورسران قريش و اشراف مكه يعنی عتبة بن ربيعه و برادرش شيبه، ابوسفيان، ابوالبختری بن هشام، اسود بن مطلب، وليد بن مغيره، ابوجهل بن هشام عاص بن وائل، نبيه و منبه فرزندان حجاج، ابوطالب را ملاقات كردند و گفتند:

برادرزاده ات خدايان ما را مورد نكوهش قرار می دهد، و به زشتی ياد می كند، جوانان ما را منحرف ساخته، و به دين ما بد می گويد، و گذشتگانمان را گمراه می داند.

از وی بخواه تا دست از اين كار بردارد، و در عوض هرچه مال و ثروت بخواهد به او خواهيم داد.در غير اين صورت يا او را به ما تحويل ده، و يا بگذار با خود وی طرف شويم.

ابوطالب پيغمبر را ملاقات كرد و خواسته های سران قريش را به اطلاع او رسانيد. پيغمبر در پاسخ فرمود: خداوند مرا برای اندوختن مال دنيا و دل بستگی به دنيا مبعوث نكرده است. بلكه مرا برانگيخته است تا از جانب او تبليغ كنم و مردم را به سوی او فراخوانم. (ماخذ سابق - و كامل ابن اثير - جلد ٢ ص ٤٢)ابوطالب بازگشت و قريش را با سخنی نرم و پاسخی دوستانه قانع ساخت و آنها نيز پراكنده شدند.

ابن هشام می نويسد: محمد بن اسحاق گفته است:

پيغمبر همچنان به كار خود ادامه می داد، و از هيچ مانعی روگردان نبود. پشت كار پيغمبر درراه تامين منظور و ابلاغ رسالت خويش، دشمنی و عداوت روزافزون قريش را به دنبال داشت. آنها چون ديدند نمی توانند پيغمبر را با مال و ثروت از كاری كه پيش گرفته بود بازدارند، و ابوطالب را از حمايت وی منصرف سازند، بارديگر به ملاقات ابوطالب رفتند وگفتند:

ايابوطالب! اين «عمارة بن وليد» جوان نمونه قريش را كه از همه داناتر و زيباتر است به تو می دهيم تا او را فرزند خود گرفته و از عقل و ياری و ارث او بهره گيری، و به جای محمد كه ما را ديوانه می خواند و با دين و آئين ما به مخالفت برخاسته و باعث تفرقه مشهريانت شده است.

به ما بسپار تا او را به قتل رسانيم!در اين جا «مطعم بن عدی بن نوفل بن عبدمناف (عموزاده پيغمبر و ابوطالب) گفت ای ابوطالب! به خدا قسم خويشان تو از روی انصاف سخن گفتند ولی نمی بينم كه تو آن را از آنها بپذيری!

ابوطالب گفت: به خدا سخن شما منصفانه نيست، و درخواستی ستكارانه است. شما می خواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را برای شما پرورش دهم و در مقابل فرزند مرا بگيريد و بكشيد؟ اين انصاف نيست، ظلم است.

ای «مطعم»! اينان گرد آمده اند تا مرا خوار كنند، و قريش را بر من بشورانند. برويد و هر كاری می خواهيد بكنيد، كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست.(سيره ابن هشام - جلد ١ ص ١٧٢)

پس از چندی بارديگر سران قريش ابوطالب را ديدند و گفتند: ای ابوطالب! تو در سني هستي و شرافتی داري كه ما را برآن داشته تا از تو بخواهيم برادرزاده ات را از راهی كه پيش گرفته است بازداری، اما او به هيچ يك از خواسته های ما اعتنا نكرد.

ولی ما هم به خدا قسم دست روی دست نمی گذاريم تا به خدايان ما ناسزا بگويد و جوانان ما را گمراه كند. مگر اينكه تو دست از حمايت او برداری يا با او هم داستان شوی و كار ما شما به نزاع بكشد، و يكی از دو طرف نابود گردد.

ابوطالب سخن بزرگان قريش و تهديد آنها را به آگاهی پيغمبر رسانيد و افزود كه بايد در كار خود مراقبت بيشتر داشته باشد و طريق احتياط را رها نسازد.

پيغمبر گفت: عمو! اين را بدان كه اگر آنها خورشيد را در آستين راستم كنند و ماه را به آستين چپم در آورند تا دست از دعوت خود بردارم، دست بر نخواهم داشت.

چون ابوطالب پيغمبر را تا اين حد مصمم ديد گفت: برادر زاده! برو هر كاری خواستی انجام ده كه به خدا من در پشت سرت ايستاده ام و هرگز تو را رها نخواهم ساخت. (كامل ابن اثير - جلد ٢ ص ٤٣)

ابوطالب در اين جا قطعه شعری گفت كه مطلع آن چنين است: «به خدا تا من زنده ام دست هيچ كدام از آنها به تو نخواهد رسيد» «و الله لن يصلوا اليك بجمعهم حتی اوسد فی التراب دفينا »

خشونت بالا گرفت

پس از اين مذاكرات كه همگی بی نتيجه ماند كار به سختی بالا گرفت و قريش همه تعهدات خود را به منظور آزار رساندن به پيغمبر و مبارزه با آن حضرت ناديده گرفتند. از جمله سران قريش افرادی را كه مسلمان می شدند چنان تحت فشار می گذاشتند كه هر قبيله اينفرات مسلمان شده خود را شكنجه می دادند و سعی داشتند آنها را از اسلام برگردانند. چون كار به اين جا رسيد ابوطالب آمد و بنی هاشم را برای دفاع از پيغمبر فراخواند.

آنها نيز دعوت او را اجابت كردند و همگی جز ابولهب آمادگی خود را برای حمايت از پيغمبر اعلام داشتند.

وقتی ابوطالب ديد بنی هاشم به دعوت او برخاسته اند تا از پيغمبر در مقابل سران قريش حمايت كنند، سخت مسرور شد و قصائدی چند در مدح و ستايش بنی هاشم سرود و فضيلت و جايگاهی كه پيغمبر در ميان آنها داشت يادآور شد.(كامل بن اثير جلد ٢ ص ٤٣)

با اين وصف قريش از سرزنش و آزار و تهديد و تحقير پيغمبر خودداری نداشتند، و اين را آخرين كاری می دانستندكه از آن راه كينه و رشك خود را نسبت به آن حضرت فررو نشانند، بدين گونه از وی در دشنام به خدا يا نشان انتقام بگيرند.

گاهی او را ديوانه می خواندند، و زمانی خاك و خاشاك به سر و رويش می ريختند. يك روز ساحر و جادوگرش می دانستند و روز ديگر دروغگو و شاعر و داستانسرا می پنداشتند.

ابولهب عمويش خاك و شن به سر و رويش می پاشيد و زنش «ام جميل» او را دشنام می داد و شب هنگام هيزم و تراشهای چوب در سر و راه وی می ريخت تا به وی صدمه رساند. گاهيدرنكوهش وی شعر می سرودند و در نشستن مردانه و زنانه خود می خواندند و می رقصيدند.

گاهی نامش را به بدی ياد می كردند، و می گفتند او «محمد»و ستوده خصال نيست، بلكه «مذمم» است، و زمانی كودكان و بردگان خود را وامی داشتند تا حضرتش را با سخنان زشت و ناپسند ياد كنند.

روزی پيغمبر در مسجد الحرام به نمازايستاده بود، گروهی از مشركان شكمبه شتری پر از سرگين را به يكی از غلامان خود دادند تا چون آن حضرت به سجده می رود، آن را بر پشت او بگذارد.

غلام نيز شكمبه را آورد و بر پشت پيغمبر نهاد و رفت. پيغمبر شكايت به ابوطالب عمويش برد و گفت: آيا من در ميان شما احترامی ندارم؟ ابوطالب گفت: برادر زاده عزيز مگر چه شده است؟پيغمبر آنچه را اتفاق افتاده بود شرح داد.

ابوطالب دست به شمشير برد و در حالی كه غلامش دنبال وی بود به راه افتاد. همين كه به نزديك آن افراد خيره سر و نادان رسيد گفت: به خدا هر كس لب به سخن بگشايد گردنش را می زنم. آنگاه به غلام خود دستور داد تا سرگين ها را به روی يك يك آنها بمالد! آن بی خردان كه خود را پاك باخته بودند چون چنين ديدند گفتند: ای ابوطالب ديگر بس است.(تاريخ يعقوبی - جلد ٢ ص ١٤)

اسلام آوردن ابوذر غفاری

ابوذر غفاری كه بنا بر مشهور نامش «جندب بن جناده» است، چهارمين يا پنجمين كسی بود كه اسلام آورد.

ابن اثير روايت می كند كه چون خبربعثت پيغمبر درقبيله «غفار» به ابوذر رسيد به برادرش گفت: برو به اين دره (شهر مكه) و از اين مرد كه می گويد پيغمبر است و از آسمان به وی خبر می رسد اطلاع حاصل كن و سخنش را بشنو و برگرد به من گزارش بده.

برادر ابوذر آمد به مكه و سخنان پيغمبر را شنيد سپس به نزد ابوذر بازگشت و گفت: او را ديدم كه مردم را به مكارم اخلاق و خصال نيكو سفارش می كند و سخنانی می گويد كه شعر و پندار نيست.

ابوذرگفت: سخنينگفتی كه مرا قانع سازد. سپس خود بار سفر بست و روانه مكه شد و به مسجدالحرام درآمد و خواست پيغمبرراببيند ولی او را نمی شناخت و نمی خواست از قريش سراغ حضرت را بگيرد تا اين كه پاسی از شب گذشت و ابوذر در همان جا خوابيد.

در آن لحظه علیعليه‌السلام ازكنار او گذشت و متوجه شد كه وی مردی غريب است. ابوذر هم چون علیعليه‌السلام را ديد برخاست و بدون اينكه پرسشی از هم كنند به دنبال او رفت.

فردای آن روز باز ابوذر به مسجد الحرام آمد تمام روز را در مسجد گذرانيد ولی پيغمبر را نديد تا اين كه شب شد و ابوذر دوبار هرفت و خوابيد. باز علیعليه‌السلام ازكنار او گذشتا و به خود گفت: وقت آن نرسيده است كه معلوم شود خانه اين مرد كجاست؟ سپس علیعليه‌السلام ابوذر را بيدار كرد و با خود برد بدون اينكه چيزی از هم بپرسند.

روز سوم نيز همين واقعه تكرار شد و چون علیعليه‌السلام او ا بيدار كرد و از وی پرسيد: آيا به من نمی گويی كه برای چه به مكه آمده ای؟ ابوذر گفت: با من پيمان می بندی كه مرا راهنمايی كنی؟ علیعليه‌السلام گفت: آری. ابوذر پرسسيد: اين مرد كيست و چه می گويد؟

علیعليه‌السلام فرمود: او پيغمبر و فرستاده خداست فردا صبح با من بيا تا تو را به نزد او ببرم. چون من چيزی را ديدم كه می ترسم قريش زيانی بر تو وارد سازند. فردا صبح علیعليه‌السلام از جلو و ابوذر با احتياط به دنبال او می رفت تا به حضور پيغمبر رسيدند.

ابوذر پس از شنيدن سخنان پيغمبر اسلام آورد و با حضرت بيعت كرد كه «هيچ گاه از ياد خدا غافل نماند و سخنی جز به حق نگويد هرچند تلخ باشد».

سپس پيغمبر به وی فرمود: برگرد به سوی قبيله ات و آنها را به اسلام دعوت كن تا از من خبر رسد كه چه كار كنی. ابوذر گفت: به خدایی كه جان من در دست اوست می روم و در ميان جمع قريش با صدای بلند آنها را دعوت به اسلام می كنم. سپس از خانه پيغمبر خارج شد و به مسجدالحرام آمد و با صدای بلند گفت: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله.

قريش برخاستند و به سر او ريختند و چندان او را زدند كه نقش بر زمين شد. تا اين كه عباس عموی پيغمبر خود را به روی او انداخت و رو به قريش كرد و گفت: وای بر شما نمی دانيد كه اين مرد از قبيله غفار است، و اين قبيله در سر راه تجارت شما به شام واقع است؟ اين را گفت و ابوذر را از چنگ آنها درآورد.

روز بعد باز ابوذر آمد و همان صحنه را تكرار كرد و قريش نيز به او هجوم آوردند و او را مضروب ساختند. اين بار هم عباس سر رسيد و خود را به روی او انداخت تا نجات يافت.

به دنبال آن ابوذر به فرمان پيغمبر به قبيله خود بازگشت و به دعوت آنها پرداخت و پس از جنگ خندق به مدينه آمد و تا آخر عمر پيغمبر، در خدمت حضرت بود. برای درك مقام ابوذر ای ميان آن همه مطالب گفتنی دو حديث زير را ذكر می كنيم:

در حديث معتبربين شيعه و سنی پيغمبر فرمود: «آسمان سايه نيفكنده و زمين جا نداده است به كسی راستگوتر از ابوذر». «ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء اصدق من ابی ذر »

دانشمند رجالی معروف شيعه سيخ كشی از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت می كند كه روزی جبرئيل با ابوذر وارد خانه پيغمبر شدند.

جبرئيل پرسيد: يا رسول الله! اين كيست؟ پيغمبر فرمود: ابوذر است. جبرئيل گفت: او در آسمان معروفتر از زمين است. از وی سؤال كن كه صبح ها چه كلماتی را به زبان می آورد.

پيغمبر پرسيد: ابوذر! آن كلمات چيست؟ ابوذر گفت: يا رسول الله اينها است: «الهم انی اسئلك الايمان بك والتصديق بنبيك و العافية من جميع البلاء و الشكر علی العافية و الغنی عن شرار الناس » (اسد الغابه فی معرفة الصحابه - جلد ١ ص ٣٠١ و جلد ٥ ص ١٨٦)

معراج پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

مساله معراج پيغمبر يعنی عروج و بالا رفتن حضرت از زمين مانند اعتقاد به وجوب ناز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات و امر به معروف و نهی از منك از ضروريات دين اسلام است.

معنای «ضروريات» اين است كه همه مسلمانان بايد معتقد به آن باشند، و هركس آن را انكار كند كافر است. آن هم معراج جسمانی به معراج روحانی، به شرحی كه خواهيم گفت.

شرح اجمالی معراج و عقيده مسلمانان نسبت به آن بدين گونه است كه ما معتقديم قدرت خداوند مافوق تصور ماست. خداوند بارها در قرآن مجيد و كلام حميد خود آن را يادآور می شود و می گويد: «خداوند قدرت بر هر چيزی دارد» و «هرگاه اراده كند و به چيزی بگويد بشو، می شود.» (و الله عليكل شی قدير)، (ان الله علی كل شی قدير)،( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) با توجه به اين مطلب می گوييم:

مطابق آيات قرآنی و روايات متواتر اسلامی، خداوند جبرئيل امين را مامور داشت تا در يكی از شبها پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از شهرمكه و مسجد الحرام به وسيله مركبی به نام «براق» به فلسطين و نقطه ای كه بعدها «مسجد القصی» يعنی دورترين مسجد نسبت به مسجد الحرام خوانده شد، ببرد.

(راجع به روز و ماه و سال معراج روايات مختلف است. همچنين درباره جائی كه پيغمبر از آنجا اسراء نمود و مطابق صريح قرآن به مسجد اقصی رفت نيز دو نظر هست. بعضی آنرا ازشعب ابيطالب و بيشتر از خانه ام اهانی در شهر مكه، بعضی آنرا در ماه رمضان و برخيدرماه ربيع الاول دانسته اند و آخرين تاريخ آن يكسال قبل از هجرت است.)

پيغمبر با براق وارد مسجد القصی شد، و پس از بازديد آنجا و خواندن نماز، سوار بر براق كه جبرئيل آنرا هدايت می كرد. به آسمانها پرواز نمود. در اسمانها برخی ازآثار قدرت الهی و مخلوقات آنجا را ديد.

آنها از ساكنان زمين پرسشها كردند و پيغمبر پاسخ داد. پيغمبر هم از آنها و جبرئيل راهنمای خود راجع به آنچه می ديد سؤال ها كرد و جواب ها شنيد. پس از ديدن ديدنی ها و شنيدن شنيدنی ها، با يك دنيا ديدنی ها و گفتنی ها، قبل از طلوع آفتاب به جای خود در مكه بازگشت.

خدا پيغمبر خاتم و سرور انبياء رابدين گونه به سير آسمانها و ديدن عجايب و غرائب عالم بالا برد تا پس ازبازگشت به زمين ديدی ديگر و اطلاعی بيشتر و اعتمادی محكمتر ازهمه پيغمبران داشته باشد،و با رهنمودهائی كه مدهدذ و احكام و قوانينی كه می آورد يا وضع می كند، دين او «اسلام» كه آخرين دين الهی است با جامعيت خود تا پايان روزگارباقی بماند، و حلال او تا قيامت حلال و حرام او تا ابد حرام باشد.

بنابر اين عروج و رفتن پيغمبر به آسمانها در شب معراج ظرف چند ساعت و بازگشت مجدد آن حضرت به زمين، در اعتقاد ما مسلمين يكی از معجزات بزرگ الهی است.

مانند خلقت آدم از گل، اژدرها شدن عصای حضرت موسی، و جاری شدن ١٢ چشمه آب گوارا از صخره به وسيله برخورد عصای موسی به آن، و حامله شدن ساره همسر پير حضرت ابراهيم و آوردن اسحاق در آن سن و سال (حدود نود سالگی يا بيشتر) و بچه دار شدن حضرت مريم و تولد حضرت عيسی از مادری دوشيزه، و رفتن حضرت عيسی و ادريس به امر خدا به آسمان و نشيمن در آنجا، و بيرون آمدن ناقه صالح و بچه آن از لای سنگ خارا و غيره كه همه برخلاف موازين طبيعی و علم و دانش بشری و قوانين جاری سياره ماست، ولی خدا در قرآن صريحا وقوع آنها را اعلام می دارد و می فرمايد.

«اين كارها برای من آسان است.»( قَالَ كَذَٰلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا ) - (سوره مريم آيه ٩) و اما تفصيل مطلب و استدلال ما برای اثبات معراج از آيات قرآنی و روايات اسلامي بدين گونه است كه خداوند در آغاز سوره «اسراء» می فرمايد: پاك و منزه است خدائی كه سير داد بنده خود را در شبی از مسجدالحرام تا مسجد اقصی كه اطراف آن را پر بركت نموده ايم تا قسمتی از آيات و نشانه هائی از قدرت خود را به او نشان دهيم.

خدا همه چيز را می شنود و می بيند.( سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ) (سوره اسرا آيه اول)

تفسير بيشتر اين سير فضائی و سفر شگفت انگيز آسمانی ضمن چند آيه در آغازسوره مباركه «والنجم » آمده است، و در پايان خدا می فرمايد: «پيغمبر در آن شب قسمتی از آيات بزرگ خدای خود را ديد»( لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ ) - (سوره والنجم آيه ١٧)

در احاديث و رواياتيكه از پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه طاهرينعليهم‌السلام در تفسير آيات معراج در آغاز دو سوره ياد شده آمده است، توضيح بيشتری راجع به مساله معراج می دهدكه البته بسياری از روايات ضعيف و مجعول و «اسرائيليات» هم در ميان آنها ديده می شود.

زيرا نظر به اينكه مساله معرج موضوع شگفت انگيزی بوده، دوستان نادان يا دشمنان دانای اسلام پيرايه ها بر آن بسته اند.به طوری كه می توان گفت واقعيت معراج در لابلای انبوه احاديث مربوط به آن پوشيده مانده است.

ولی از صريح آيات قرآنی و احاديث صحيح اسلامی كه در تفسر آنها دردست داريم واقعيت معراج را می توانيم به طور خلاصه چنين بيان كنيم: پيغمبراسلام به امر خداوند و راهنمائی جبرئيل در شبی از شبها سوار بر مركبی به نام «براق» كه سرعتی مافوق تصور داشته است از مسجدالحرام يعنی شهر مكه به پرواز درآمد و به فلسطين رفت. در فاصله اين دو معبد الهی پيغمبر با راهنمائی جبرئيل كه از جانب خداوند مامور اين كار شده بود، توانست شهرها و نقاط مختلف ميان راه و شهر اورشليم (اورشليم نام عبری شهر بيت المقدس است.

در تورات و انجيل به همين نام آده است. اورشليم از دو كلمه تركيب شده: «اور» كه در زبان پارسی ايران باستان به معنی شهر بوده و «سليم» كه نام مردی از اعراب كنعانی يعنی سكنه اصلی فلسطين پيش از آمدن بين اسرائيل از مصر به فلسطين می باشد.

مطابق تحقيقاتی كه به عمل آمده سالم يا سليم عرب اين شهر را در زمانی كه فلسطين جزو متصرفات پادشاهان هخامنشی بود بنا كرد، و چون حكمران فلسطين ايرانی بود و زبان ايران باستان كه قوم غالب بودند شيوع داشته،لذا شهر مزبور را به فارسی «اورسالم» يا «اورسليم»يعين شهر سالم يا سليم خواندند.

چون حرف سين در زبان عبری شين است، اورسليم را «اورشليم» خواندند كه هنوز هم قوم يهود بيت المقدس را به زبان تورات كنونی كه بعدها تدوين شد، بدين نام می خوانند.

اگر دليل قوم يهود بر سابقه مالكيت فلسطين از جمله اين اسم عبری شهر بيت المقدس باشد، بايد گفت خود اين دليل است كه آنها چنين حقی ندارند. زيرا اولا شهر را سليم يا سالم عرب از سكنه بومی فلسطين ساخته بود، ثانيا در آن موقع فلسطين ازمتصرفات ايران بودن، به دليل كلمه فارسی «اور».

عليهذا ما ايرانيان پيش از آمدن بنی اسرائيل به اورشليم آن را در اختيار داشته ايم. ولی ما چنين حقی به خود نمی دهيم، چون اشغالگر بوده ايم، همان طور كه بنی اسرائيل هم مهاجرين اشغالگر بوده اند، ولی از آن زمان تا كنون مالكين اصلی فلسطين مردم عرب بوده و می باشند.

و معابد و نقاط ديدنی و مذهبی آن جا را كه محل سكونت و دفن حضرت ابراهيم نيای اعلای آن حضرت و پيغمبران ديگر از دودمان ابراهيم مانند اسحاق و يعقوب و يوسف و داود. سليمان و زكريا و يحيی و غيره و زادگاه حضرت عيسی بود، ببيند، و در محرابهای آن اماكن مقدسه كه يادگار پيغمبران پيشين بود نماز گزارد. آن گاه دوباره سوار براق شد و در حالی كه جبرئيل هدايت آن را به عهده داشت به آسمان عروج كرد.

در آسمانها پيغمبر خاتم كه سرآمد انبيای الهی بود با پيغمبران پيشين و ساكنالن هر آسمان ملاقات كرد، و هرجا به ناز ايستاد، همه به او اقتدا كردند. در آن شب خداوند قسمتی ازعجائب خلقت خود را در صحنه پهناور آفرينش به پيغمبر خاتم نشان داد تا پس از بازگشت به زمين با ديدی ديگر به جهان و جهانيان بنگرد، و با زبانی ديگر و با قلبی آگاهتر از وسعت دائره خلقت و موجودات الهی در زمين و آسمانها و هوا و فضا، با مردم سخن بگويد.

تا از اين راه قادر باشد بار گران نبوت آخرين، و مسؤوليت سنگين خاتميت و هدايت نهائی جامعه انسانی را چنان كه می بايد به منزل مقصود رسانده و ايفا نمايد.

چنانكه پس از آن سفر تاريخی و شگفت انگيز كه نصيب هيچ آفريده ای و پيغمبری نشده بود و فقط او كه خاتم پيغمبارن بود، به آن توفيق يافت، در فرصتهای مناسب از آنچه در شب معراج ديده بود سخن می گفت و سطح افكار مسلمين را بالا می بردتا نپندارند كه جهان همين زمين زير پای آنها است و آنچه كه در زمين است و آنها ديده و می بينند. بلكه گذشته از آنچه آنها دز زمين نديده اند،و خصوص آنچه در بالای كره زمين است، جهانی به مراتب بزرگتر از زمين و زمينيان می باشد.

اين خلاصه ای از اعتقاد مسلمانان راجع به مساله معراج پيغمبر خاتم (صلی الله و آله) است كه آنرا به عنوان يك معجزه بزرگ الهی، يعنی كاری كه از حوزه انديشه و قدرت بشر خارج است پذيرفته ايم.(نگاه كنيد به توضيحات ما، تحت عنوان «معراج از ديد علمی » در پايان كتاب)

قرآن مجيد معجزه بزرگ پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

به گفته مسعودی: ٨٢ سوره (از ١١٤ سوره) قرآن در مكه و بقيه در مدينه نازل گرديد. مسعودی می نويسد: خداوند پيغمبر را برانگيخت تا رحمت عالميان و بشارت دهنده كليه مردم روی زمين باشد، و او را با آيات و براهين نورانی مورد عنايت خود قرار داد.

پيغمبر قرآن را از جانب خداوند آورد و با آن معجزه بزرگ با قوم خود كه در فصاحت و بلاغت به درجه نهائی رسيده و صاحبان انديشه و لغت دان و آشنای به انواع سخنان زيبا و خطبه ها و سجع و قافيه ونثر ونظم و دارندگان اشعار بديع بودند، به مناظره و مبارزه برخاست.

پيغمبر قرآن را به گوش آنها رسانيد و افكار آنها را درهم ريخت و گفتار و كردار زشت آنان را به رخشان كشيد. عقل های آنها را سبك شمرد و عقايد و سنتهای خرافی شان را باطل و بيهوده دانست، و ثابت كرد كه اگر همگی همداستان شوند، با اينكه قرآن به زبان عربی روشن است، قادر نخواهند بود مانند آن بياورند.(مروج الذهب جلد ٢ صر٢٨٢ و ٢٩٩)

قريش كه خود را در مقابل آيات باهرات قرآن درمانده ديدند به سخن پراكنی و شايعه سازی و تهمت زنی پرداختند. با اينكه می دانستند پيغمبر نمی خواند و نمی نويسد، مع الوصف شايع ساختند كه قرآن گفتار خود اوست و به خدا نسبت می دهد.

خدا به پيغمبر فرمود به آنها بگويد: اگر من به تنهائی قادرم اين همه آيات را بسازم و به خدا نسبت دهم، شما هم كه در سخن دانی مهارت داريد، جمع شويد و افكار خود را روی هم ريخته و ده سوره مانند آن بياوريد.( أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ ) (سوره هود آيه ١٢)

بار ديگر گفتند ما ترديد داريم كه اينها سخن خدا و محمد آن را از جانب خدا آورده باشد. اين آيه درپاسخ آنها نازل گرديد: «اگر شما در آنچه ما بربنده خود نازل كرديم ترديد داريد، يك سوره مانند آن را بياوريد و گواهان خود بخوانيد تا ثابت كنند كه گفته شما مانند قرآن است.

ولی اگر ديديد نمی توانيد و هرگز هم نخواهيد توانست يك سوره مانند قرآن بياوريد، دست از لجبازی و شايعه سازی و عناد با قرآن برداريد و بترسيد از آتشی كه فردای قيامت در انتظار شماست. آتشی كه زبانه های آن بدن آدميان و پاره های سنگ است و برای كافران مهيا شده است.»( وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ) (سوره بقره آيه ٢٤)

و چون در پاسخ پيغمبر كه آنها را دعوت به تحدی و آوردن آيات و سوره هائی مانند قرآن می كرد فرو می ماندند،بهانه می آوردند كه چرا قرآن يك جا بر او نازل نمی شود.( وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ) (سوره فرقان آيه ٢١) غافل ازآن كه بايد تدريجا آن كافران را به راه آورد. تا مگر آيات قرآنی آرام آرام در دلهای سنگ آسای آنها اثر كند.

از اين قبيل بهانه گيری ها در پاسخ پيغمبر برای همآوردی با قرآن، و نزول آيات قرآنی درپاسخ آنها در قرآن مجيد زياد ديده می شود كه پرداختن به آنها سخن را به درازا می كشد، ولی قرآن سرانجام آخرين سخن را گفت و زبانها را بست.

خدا به پيغمبر فرمود صريحا به آنها «بگو! اگر جن و انس جمع شوند تا مانند اين قرآن را بياورند نخواهند توانست مانند آن را بياورند هرچند به ياری هم برخيزند».( قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا ) (سوره اسراء آيه ٨٧)

و بدين گونه قريش كه خود استاد سخن در شعر و خطابه بودند، حيران و سرگردان شدند. چون خود را در كار مبارزه با قرآن مات و مبهوت ديدند،جهت را تغيير دادند و به ايندل خوش كردند كه بگويند آنچه محمد می گويد هرچه هست و از هركس باشد سحر است. اين آخرين حربه آنها بود.

داستان وليد بن مغيره

يكی از دانايان معروف و فصيحان و بلغان قريش وليد بن مغيره مخزومی پدر خالد بن وليد و عموی ابوجهل مشهور بود كه مردی سخن سنج و انديشمند به شمار می رفت.به طوری كه او را حكيم عرب می دانستند.

امين الدين طبرسی مفسر بزرگ شيعه و مؤلف كتاب مشهور «مجمع البيان» در تفسير قرآن می گويد: وليد بن مغيره پيری كهنسال بود و از حكام عرب به شمار می رفت. عرب در محاكمات خود به وی مراجعه می كردند و اشعار خود را برای اظهار نظر بر او می خواندند. هر شعری را او می پسنديد، شعر برگزيده بود.

روزی بزرگان قريش نزد وی آمدند و پرسيدند: سخنانی كه محمد می گويد چيست؟ آيا سحر است، يا جادو است، يا خطابه است؟ وليد بن مغيره گفت: بگذاريد بروم از نزديك سخن او را بشنوم سپس اظهار نظر كنم.

سپس برخاست و آمد در حجر اسماعيل و نزديك به پيغمبر نشست و به پيغمبر گفت:ای محمد! قسمتی از شعرت را برای من بازگو كن.

پيغمبر فرمود: شعر نيست، بلكه كلام خداوندی است كه پيغمبران را برانگيخته است. وليد گفت:پاره ای ازآن را بر من بخوان. پيغمبر شروع كرد به خواندن سوره «حم سجده » تا به اين آيه شريفه رسيد: «اگر از شنيدن اين آيات روی برتافتندای پيغمبر بگو من شما را راز صاعقه ای مانند صاعقه ای كه بر قوم عاد و ثمود فرود آمد بيم می دهم »( فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِّثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ ) (سوره فصلت آيه ١٣٠)

همين كه وليد اين را شنيد به سختی لرزيد و موی بر بدنش راست شد، سپس برخاست و به خانه اش رفت، و به سوری قريش بازنگشت.

قريش به ابوجهل گفتند: وليد عمويت دين محمد را پذيرفته است. ديدی كه به طرف ما نيامد. سخن محمد را شنيد و به خانه اش رفت. قريش از اين واقعه سخت غمگين شدند.

روزبعد ابوجهل به نزد وليد رفت و گفت، عمو! ما را سرشكسته و رسوا ساختی! وليد گفت: چطور برادر زاده؟

ابوجهل: برای اينكه به دين محمد گرويده ای.

وليد بن مغيره: نه، من به دين محمد نگرويده ام، و همچنان بر آئين قوم خود و پدرانم (بت پرستی) باقی هستم، ولی من سخن كوبنده ای از وی شنيدم كه بدنها را به لرزه می آورد.

ابوجهل: آيا آن سخن شعر بود؟

وليد: نه، آنچه من شنيدم شعر نبود.

ابوجهل: خطابه بود؟

وليد: نه، زيرا خطابه كلامی پيوسته است، ولی سخنان محمد كلام پراكنده است كه شبيه به هم نيست و دارای زيبائی خاصی است.

ابوجهل: پس همان خطابه است.

وليد: نه، خطابه نيست.

ابوجهل: پس چيست؟

وليد: بگذار درباره آن درست فكر كنم.

فردای آن روز سران قريش وليد بن مغيره را ملاقات نموده و پرسيدند:خوب، به نظرت آنچه محمد می گويد چيست؟ وليد گفت: بگوييد: سحر است. زيرا دلهای مردم را به سوی خود جذب كرده است!

طبرسی سپس از «عكرمه » مفسر معروف روايت می كند كه گفت: وليد بن مغيره به حضور پيغمبر رسيد و گفت: چيزی بر من قرائت كن. پيغمبر اين آيه را قرائت فرمود:«خداوند امر به عدل و احسان می كند و دستور داده كه حق نزديكان را ادا نماييد، و از فحشا و منكر و ظلم بپرهيزيد. خدا بدين گونه شما را پند می دهد، تا مگر آن را به ياد داشته باشيد.»( إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ) (سوره نحل آيه ٨٩)

وليد چون آن را شنيد گفت: ای محمد! بار ديگر آن را بخوان. پيغمبر هم دوباره آيه مذكور را قرائت فرمود.در اين جا وليد گفت:به خدا قسم اين سخن شيرينی خاصی دارد و زيبائی مخصوصی از آن می درخشد. درختی است كه شاخه آن پرميوه و تنه آن پربركت است. اين سخنی است كه بشر نمی تواند آن را به زبان آورد.(اعلام الوری)