تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت0%

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده: علی دوانی
گروه:

مشاهدات: 17436
دانلود: 3537

توضیحات:

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 101 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17436 / دانلود: 3537
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده:
فارسی

پيغمبر و عتبة بن ربيعه

عتبة بن ربيعه از سران مشركين روزی در انجمن قريش نشسته بود، پيغمبر هم به تنهائی در مسجدالحرام بود. عتبه رو كرد به سران ديگر قريش و گفت: به نظر شما نروم به نزد محمد و با وی سخن بگويم و مطالبی را با او در ميان بگذارم شايد برخی از آن را بپذيرد، و هرچه بخواهد به وی بدهيم و او هم دست از سرما بردارد؟

اين در وقتی بود كه حمزه اسلام آورده بود و ياران پيغمبر پيوسته فزونی می يافتند.

قريش گفتند: برخيز و برو با وی گفتگو كن. عبه برخاست و آمد نزد پيغمبر نشست و گفت: برادر زاده (اين تعبير عاطبی عرب بود.)

تو ازمائی! می دانی كه در ميان قوم چه احترامی داشتی و دارای چه نسب عالی می باشی، با اين وصف كاری كرده ای كه عشيره ات متلاشی شده اند. جوانان آنان را گمراه كرده، و خدايانشان را سرزنش نموده، و پدرانشان را كافر دانستی.

حال از من بشنو كه اموری را يادآور می شوم،باشد كه بعضی از آن را بپذيری.

سپس گفت: اگر منظورت از اين سرو صدا مال و ثروت است آن قدر ثروت به تو می دهيم كه از همه ما ثروتمندتر شوی، و اگر در انديشه رياست هستی، تو را بر خود رئيس می گردانيم، به طوری كه هيچ كاری را بدون اجازه تو انجام ندهيم.

و اگر می خواهی پادشاه باشی تو را پادشاه خود می كنيم. و اگر آنچه می گوئی ناشی از اختلال حواس است، طبيبی می آوريم و چندان برايت خرج می كنيم تا بهبود يابی!چون سخن عتبه به پايان رسيد پيغمبر فرمود: سخنت تمام شد؟ عتبه گفت آری. پيغمبر فرمود: اكنون اگر من هم سخن بگويم می شنوی؟ عتبه گفت: آری. سپس حضرت آيات سوره «فصلت » را بر وی قرائت نمود، بدين گونه:

«بنام خداوند بخسنده مهربان - حم - اين كتابی است كه از جانب خداوند بخشنده مهربان فرود آمده، كتابی است كه آيات آن توضيح داده شده، قرآنی است عربی برای مردمی كه بخواهند از آن آگاه شوند. هم مژده می دهد و هم از كيفر خداوند بيم می دهد. ولی بيشتر قريش از آن دوری گزيده اند، و حاضر نيستند آن را بشنوند و گفتند: دلهای ما از آنچه تو ما را به آن می خوانی غافل و گوشهامان سنگين است، و بين ما وتو پرده ای قرار دارد، تو عمل كن تا ما نيز ببينيم و عمل كنيم.»( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ حم * تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ * كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ )

پيغمبر دنباله آيات را می خواند، و عتبه كه آنها را می شنيد ساكت بود. دستهايش را از پشت به زمنی زده و تكيه به آنها داده و به سخنان پيغمبرگوش می داد.

تا اينكه پيغمبر به آيه ای رسيد كه سجده داشت و با خواندن آن به سجده رفت، آن گاه سر برداشت و فرمود: ای ابووليد (وليد نام پسر عتبه بود.) آنچه را بايد بشنوی شنيدی حال تو هستی و اين آيات. عتبه برخاست و به طرف انجمن قريش رفت. بعضی از سران قريش گفتند به خدا عتبه با چهره ای غير از آنچه رفته بود به سوی شما می آيد.

وقتی آمد و نشست، قريش گفتند:ای ابووليد! چه خبر؟

عتبه گفت: خبر كه دارم اين است كه سخنی شنيدم كه به خدا قسم مانند آن را نشنيده ام. به خدا نه شعر است و نه جادو است. ای بزرگان قريش! از من بشنويد، اين مرد را به حال خود رها كنيد و از وی دوری گزينيد. به خدا در آينده سخنانی كه او می گويد حادثه بزرگ پديد خواهد آورد.

اگر بر اثر آن ساير قبائل عرب با وی طرف شوند و او را از ميان بردارند شما به طور غير مستقيم از خطر او رسته ايد، و چنانچه او برقبائل غالب شود مقام عالی وی باعث افتخار شما خواهد بود وعزت او عزد شماست، و شما به وسيله او سعادتمندترين مردم خواهيد بود.

قريش كه اين سخنان را از عتبه شنيدند گفتند: ای ابووليد! او با زبان خود تو را مسحور كرده است. عبته گفت: اين نظر من درباره اوست، شما خود دانيد.(سيره ابن هشام - جلد ١ ص ١٨٩)

ناتوانی قريش

قريش در مبارزه با پيغمبر و آيات قرآنی و دعوت حضرت ازهر دری وارد شدند ناكام ماندند. با اينكه او را ساحر و جادوگر و ديوانه خواندند و آيات قرآنی را افسانه های پيشين «اساطير الاولين» دانستند مع الوصف نضر بن حارث كه جمله اخير را به زبان می راند ناگزير روزی سران قريش را مخاطب ساخت و گفت: اين را بدانيد كه دچار كاری بزرگ شده ايد، و ديگر هيچ راهی برای مبارزه با آن نداريد.

محمد در ميان شما جوانی بود كه همه او را دوست می داشتيد، و از همه راستگوتر می دانستيد، و از همه كس امين تر می شمرديد تا كه به اين سن رسيد و دعوی پيغمبری كرد.

بيه وی ساحر گفتيد، حال آنه به خدا او ساحر نيست. ما سحر را ديده ايم آنچه او می گويد با فوت و فن سحر فرق دارد. گفتيد جادوگر است، ولی به خدا او جادوگر نيست، ما كاهنان و جادوگران و كارهای آنها ر ديده ايم. گفتند: شاعر است ولی نه به خدا او شاعر نيست.

چون ما شعر شناسيم و تمامی اصناف شعر را شنيده ايم. گفتند: او ديوانه است، ولی نه به خدا ديوانه نيست، ما ديوانه را ديده ايم كه چه می كند و چه می گويد. بنابر اين فكر كنيد بايد با وی چه كرد. كه به خدا دچار دردسر بزرگی شده ايد.(سيره ابن هشام - جلد١ ص ١٩٤)

ياری جستن قريش از يهود مدينه در مبارزه با قرآن

نضر بن حارث از شياطين قريش بود و از كسانی بود كه پيغمبر را می آزرد و سخت نسبت به حضرت عداوت می ورزيد. او به «حيره » رفته و در آنجا داستانهای پادشاهان ايران را شنيده بود، از جمله داستان رستم و اسفنديار را.

گاهی كه پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قريش را مخاطب می ساخت و با تلاوت آيات قرآنی آنها را به ياد خدا می انداخت و قريش ر از عذاب الهی كه اقوام پيشين بر اثرنافرمانی خداوند بدان مبتلا گشتند، برحذر می داشت، نضر بن حارث می گفت: ای مردم قريش! من داستانی بهتر از آنچه محمد می گويد دارم.

سپس قريش را بدور خود جمع می كرد و داستان پادشاهان ايران و رستم و اسفنديار را بازگو می نمود، آنگاه می گفت: به چه دليل محمد سخنی بعتر از من می گويد؟ (سيره ابن هشام - جلد ١ ص ١٩٤) در اين باره آيات ١٥ سوره قلم و ١٣ سوره مطففين نازل شد.( إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ )

قريش كه اين سخنان را از نضر بن حارث می شنيدند، او را باعقبة بن ابی معيط به نمايندگی خود به مدينه نزد احبار و علمای يهود فرستادند و گفتند درباره محمد و ادعای پيغمبری او و صفاتی كه دارد و سخنانی كه می گويد از آنها پرسش كنيد. چون يهود دارای كتاب آسمانی می باشند، و از علوم انبيا آگاهی دارند و ما از آن بی خبريم.

نضربن حارث و عقبة بن ابيمعيط به مدينه آمدند و درباره پيغمبر با علمای يهود به گفتگو پرداختند. علمای يهود به آنها گفتند برويد و سه مطلب را از او سؤال كنيد، اگر درست جواب داد بدانيد كه پيغمبر و فرستاده خداست وگرنه گزاف گوئی بيش نيست.

١- از وی پرسيد: جوانانی كه در روزگاران پيشين ناپديد شدند چه كسانی بودند؟ چون آنها داستانی عجيب دارند.

٢- از وی بپرسيد: مرد جهان گشائی كه شرق و غرب دنيا را فتح كرد كی بود؟

٣- از وی بپرسيد: روح چيست؟

اگر به اين پرسشها پاسخ درستی داد از وی پيروی كنيد كه پيغمبر است.(بايد دانست يهود مدينه پس از آگاهی از پاسخ درست پيغمبر به اين پرسشها، و هنگامی كه حضرت وارد مدينه شد، با اينكه يقين كردند او همان پيغمبر موعود است مع الوصف حاضر نشدند مسلمان شوند، و با تعصب و لجاجت، در يهوديت باقی ماندند.) و چنانچه جواب درستی نداد گزاف گوست و هر طور می خواهيد با او رفتار كنيد.

نضر بن حارث و عقبة بن ابی معيط به مكه بازگشتند و ماجرا را به سران قريش اطلاع دادند. سپس بزرگان قريش پيغمبر را ملاقات كردند، و سؤالات مزبور را با وی در ميان گذاشتند، و از حضرت جواب خواستند.

پيغبمر فرمود: فردا جواب خواهم داد. قريش هم رفتند تا فردا برگردند و پاسخ سؤالات خود را بشنوند.

ولی پانزده شب گذشت و جبرئيل بر پيغمبر نازل نشد و از وحی الهی خبری نرسيد. تا جائی كه حضرت غمگين شد، قريش نيز خوشحال بودند كه برای نخستين بار پيغمبر در مقابل آنها سكوت نموده و از پاسخ دادن به آنها عاجز شده است. بعد از ١٥ روز جبرئيل نازل شد، و سوره كهف را كه مشتمل بر پاسخ سؤالات ياد شده بود آورد، و به پيغمبر گفت: اين كه می بينی آمدن من از جانب خدا به تاخير افتاد، بخاطر اين است كه تو اعتماد به خود نمودی و گفتی فردا جواب می دهم، بدون اينكه بگويی اگر خدا اراده كند (انشاء الله).

و اين آيه قرآن را تلاوت كرد: «از اين پس هرگز مگو من فردا فلان كار را خواهم كرد، مگر اينكه بگوئی: اگر خدا خواست ».( وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا ) (سوره كهف آيه ٢٣)

سپس جبرئيل گفت: خدا می فرمايد: جوانان مزرور اصحاب كهف بودند كه به خدا ايمان آوردند، و ما به آنها مقامی عالی داديم، جهان گشائی هم كه شرق وغرب را فتح كرد ذوالقرنين بود، و اينكه از تو می پرسند روح چيست؟ بگو آگاهی از حقيقت روح در اختيار خداوند من است.( وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي ) (سوره اسراء آيه ٨٥)

تفصيل اين سؤال و جواب ها در سوره مباركه «كهف و اسراء» و تفاسير قرآن آمده است. اين مطالب را يهود از انبيای خود شنيده بودند، و در تورات آمده بود كه ای موسی فقط خدا می داند حقيقت روح چيست.

پيغمبر نيز كه از تورات و اين اخبارمانند ساير ملت عرب بی اطلاع بود با وحی الهی مطلع شد و آن را به آگاهی قريش رسانيد، ولی آنها به جای اينكه تحت تاثير قرار گيرند و به دين حق بگروند، بر لجاجت و عداوت خود نسبت به پيغمبر و قرآن افزودند.

نكته جالب توجه اينجاست كه تا كنون يعنی پس از ١٤ قرن كه از نزول قرآن مجيد می گذرد هنوز جهان دانش نتوانسته است پی به حقيقت روح ببرد! راستی روح چيست؟ قبل از تعلق به بدن كجاست، چطور وارد بدن مادر و جنين می شود، و در كجا ماست، و پس از مرگ به كجا می رود كه باز به حال خود باقی است و در احضار ارواح او را حاضر می كند؟ اينها را به گفته قرآن فقط خدا می داند.

بهانه جوئی های قريش و پاسخ قرآن مجيد

قريش كه خود را در مبارزه با آيات قرآنی آن هم بابيانات نافذ و دلنشين پيغمبر درمانده می ديدند، از در بهانه جوئی نظير بهانه جوئی های بنی اسرائيل با حضرت موسی به منظور عاجز كردن پيغمبر برآمدند. قسمتی ازآنها را قرآن بازگو می كند.

از جمله گفتند: اين چه پيغمبری است كه مانند ديگران مردمان غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟ چرا فرشته ای به سوی او نازل نمی شود تا به كمك وی مردم را از كيفر اهلی بيم دهد؟ چرا گنجی به او داده نمی شود، و چرا باغی پر از ميوه ندارد تا هرچه ميوه خواست از آن بخورد؟ سپس آن ستمكاران گفتند: ای مردم! شما از شخصی ساحر پيروی می كنيد.

ای پيغمبر! ببين چگونه بهانه جويی می كنند و گمراه می شوند و نمی خواهند راه راست را پيدا كنند اگر خدا بخواهد بهتر از اينها را برای تو فراهم می كند.

ما پيش از تو هر پيغمبری فرستاديم غذا می خوردند و در بازارها راه می رفتند(سوره فرقان آيات ٧ تا ١٠ و آيه ٢٠) و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمی آوريم مگر اينكه چشمه پرآبی از زمين برای ما بيرون آوری. يا باغی ازنخل و انگور داشته باشی و نهرهای پرآب از ميان درختان پديد آيد. يا چنان كه می پنداری عذابی از آسمان بر سر ما فرود آوری. يا خدا و فرشتگان را آورده و به ما نشان دهی!

يا اينكه خانه ای از طلا داشته باشی، يا به آسمان پرواز كنی. تازه بالا رفتنت را باور نمی كنيم مگر اينكه كتابی از آسمان بياوری تا آن را بخوانيم. ای پيغمبر! بگو خدای من از اين نسبتها و خواسته های نابجا بركنار است، و آيا من جز بشری كه خدا به سوی شما فرستاده است، هستم؟ چيزی كه باعث شده است كه مردم پس از ديدن حقيقت ايمان نياورند اين است كه می گويند: آيا خداوند بشری را پيغمبر خود كرده است؟(سوره اسراء آيات ٩٠ تا ٩٣)

در واقع مشركين تصور می كردند يا بهانه می آوردند كه بايد پيغمبر و فرستاده خدا فرشته باشد. چطور ممكن است يك فرد بشر پيغمبر خدا شود كه مانند ديگران غذا بخورد و راه برود؟!

خدا درآخر سوره كهف می فرمايد: «پيغمبر بگو! من بشری مثل شما هستم با اين فرق كه به من وحی می شود».

دراعتقاد ما مسلمين پيغمبران قبل از آن كه به آنها وحی شود، و پيك وحی بر آنها نازل گردد از لحاظ عدم آگاهی از غيب و انجام دادن كارهای خارق العاده مانند افراد بشر هستند، با اين فرق كه خداوند در مواقع ضروری و موارد لازم وحی می فرستد، و با نزول وحی و راهنمايی جبرئيل امين، از غيب خبر می دهد، و كاری می كند كه ساير افراد در بشر از انجام آن عاجز هستند و همين نيز معنای «معجزه » است.

(در اعتقاد ما شيعيان ائمه معصومينعليهم‌السلام هم در مواقع عادی از اين جهات مانند ساير افراد بشر هستند، ولی هرگاه مورد سؤال واقع شوند، يا ضرورت ايجاب كند، خداوند پرده طبيعت را از جلو چشم آنها به يك سو زده و همين كه اراده كنند، فهم اشيا و علم لدند را به آنها عطا نموده و قادر بر انجام كار خارق العاده خواهند بود.)

باری قريش هر بهانه ای می آوردند خداوند با نزول آيات قرآنی آن را بازگو می كرد و به پيغمبر می فرمود به آنها چنين بگو: بگو من هم بشری مانند شما هستم، طلا و باغ پرميوه با بايد با كار و كوشش به چنگ آورد. پرواز به آسمان و ساير كارهای مشابه هم لغو و عملی غير معقول است و دردی را دوا نمی كند.

به من وحی می شود، و اين آيات قرآنی كه مشتمل بر حكمتهای الهی و فرمان های خداوند است، بهترين گواه من است. به خصوص كه قرآن با اين كه عربی است ولی در سطحی است كه هيچ شباهت به سخنان شما و دانايانتان ندارد...

قريش كه از مبارزه با قرآن طرفی نبستند درآخر صلاح را در اين ديدند كه مردم را از شنيدن آيات قرآنی منع كنند، و به عبارت ديگر استماع قرآن را تحريم نمايند، تا از اين راه جلو پيشرفت اسلام و نفوذ قرآن و مسلمانان شدن افراد خود را بگيرند.

به همين جهت به مردم مكه و كسانی كه به مكه می آمدند وانمود می كردند كه گفتار پيغمبر وحی آسمانی نيست. مبادا به آن گوش فرا دهيد كه باعث گمراهی تان می شود، و هرگاه آن را شنيديد سر و صدا به راه اندازيد تا آن را از اثر بيندازيد.( وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَٰذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ ) (سوره فصلت آيه ٢٦)

جاذبه قرآن مجيد

با اين وصف قرآن كه وحی الهی و گفتار خداوند حكيم بود، و از فراز و زمان و مكان آمده بود و در فصاحت و بلاغت و حلاوت و ملاحت و رسائی و شيوائی دارای جاذبه خاصی بود، بخصوص كه پيغمبر خاتمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را با سخن دلنشين هم قرائت می كرد، اثر خود را بخشيد، و هر روز افراد جديدی را به راه می آورد. حتی خود سران مشركين و بزرگان قريش هم نمی توانستند از شنيدن آن خوددای كنند.

ابن هشام مورخ مشهور روايت می كند كه: يك شب ابوسفيان و ابوجهل و اخنس بن شريق ثقفی هر يك به تنهائی و بدون اطلاع ديگری آمدند تا از پشت ديوار خانه پيغمبر، صدای تلاوت قرآن او را بشنوند - هر كدام جائی را انتخاب كردند و تا هنگام طلوع فجر نشستند - و گوش به تلاوت قرآن پيغمبر دادند، و همين كه هوا روشن شد برخاستند كه به دنبال كار خويش بروند،ولی در ميان راه هر سه با هم برخورد نمودند، و از راز يكديگر آگاه شدند، و به سرزنش هم پرداختند.

پس از آن كه يكديگر را به خاطر آن كار ملامت كردند يكی به ديگران گفت: ديگر از اين كارها نكنيد كه اگر ساده لوحان، شما را در آن حال ببينند خود باعث شده ايد كه آنها را به قرآن متمايل سازيد. سپس متفرق شدند.

با اين وصف، شب دوم نيز هر سه نفر برخلاف تعهدی كه نموده بودند آمدند و هركدام درجائی نشسته و از پشت ديوار خانه پيغمبر گوش به آهنگ دلنشين قرائت قرآن او دادند، و سپيده دم برخاستند و متفرق شدند، ولی باز درميان راه به هم رسيدند، و هر كدام فهميدند كه كجا بوده اند و چه می كردند! و همان سخنان شب قبل ميان آنها در گرفت، و به دنبال آن از هم جدا شدند، به اين شرط كه ديگر از اين كارها نكنند، مبادا باعث گرماهی افراد ساده لوح شوند.

سومين شب هم اين صحنه تكرار شد، و چون صبح هنگام باز يكديگر را ديدند يكی از آنها گفت: نبايد از هم جدا شويم مگر اين كه قول شرف بدهيم كه ديگر اقدام به اين كار نكنيم. اين تعهد را سپردند و از جدا شدند.

صبح آن روز اخنس بن شريق در حالی كه عصا به دست داشت وارد خانه ابوسفيان شد و گفت: ای ابوحنظله! (حنظله نام پسر بزرگ ابوسفيان بود.) درباره آنچه از محمد شنيدی چه نظر داری ابوسفيان گفت: به خدا چيزهائی شنيدم كه می دانستم، و چيزهائی هم شنيدم كه نمی دانستم مقصود چيست. اخنس گفت: من نيز همين نظر را دارم!

اخنس ازخانه ابوسفيان خارج شد، و به خانه ابوجهل آمد، و به وی گفت: ای ابوالحكم! راجع به آنچه از محمد شنيدی نظرت چيست؟ ابوجهل گفت: هيچ، چه شنيدم! ما با اولاد عبد مناف بر سر مقام و شرافت مسابقه داديم تا كار به آنجا رسيد كه آنها گفتند: ما پيغمبری داريم كه وحی آسمانی بر او نازل می گردد، به خدا هرگز نه به او ايمان می آوريم، و نه او را تصديق خواهيم كرد. اخنس كه اين را شنيد برخاست و از خانه ابوجهل بيرون آمد.(سيره ابن هشام - جلد ٢ ص ٢٠٧)

پيشنهاد قريش و رد آن از جانب پيغمبر

روزی در حالی كه پيغمبر مشغول طواف كعبه بود وليد بن مغيره و اسود بن مطلب و امية به خلف و عاص بن وائل كه از سران با نفوذ قوم خود بودند با حضرت برخورد نمودند و گفتند: ای محمد! بيا تا ما خدائی را كه تو می پرستی پرستش كنيم، و تو هم خدای ما را پرستش كن، و بدين گونه ما و تو در عبادت شريك باشيم و نزاع ما خاتمه پيدا كند.

اگر خدائی كه تو می پرستی بهتر ازخدای ما باشد ما از او بهره مند می شويم و در صورتی كه آنچه ما می پرستيم بهتر ازخدای تو باشد، تو بهره مند خواهی شد.

در پاسخ آنها سوره «كافرون» نازل شد كه ترجمه آن چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم «ای پيغمبر! بگو ای كافران! من آنچه شما می پرستيد پرستش نخواهم كرد، و شما هم آنچه را من می پرستم نمی پرستيد. من نمی پرستم آنچه را شما می پرستيد، و شما هم آنچه را من می پرستم نيم پرستيد. دين شما برای شما و دين من برای من»( قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ ) يعنی اگر بنا باشد شما «الله» را فقط در صورتی بپرستيد كه من هم خدايان شما را پرستش كن، من چنين نيازی به شما ندارم. بهتر است كه هر كدام دين خود را داشته باشيم.(سيره ابن هشام - جلد ١ ص ٢٤٣)

بايد دانست كه اين موضوع در زمانی بوده كه هنوز كار پيغمبر درست نضج نگرفته بود، و لازم بود با آنها مدارا كند. او نيامده بود كه بگويد: «عيسی به دينش و موسی به دينش» بلگه آمده بود اعلام كند بگويند: لا اله الا الله و دينی غير از اسلام نيست.( إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ) (سوره آل عمران آيه ١٨) و هركس از دينی غيراز اسلام پيروی كند، هرگز ازاو پذيرفتنی نيست، و در آخرت از زيانكاران است.( وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ) (سوره آل عمران آيه ٨٦)

ابن هشام می نويسد: هنگام وفات ابوطالب بزرگان قريش: عتبه و شيبه و ابوجهل و ابوسفيان با جمعی ديگر از سران قريش آمدند نزد ابوطالب و از وی خواستند از پيغمبر تعهد بگيرد كه ديگر با آنها و دين آنان كاری نداشته باشد، تا آنها نيز با پيغمبر و دين او كاری نداشته باشند.

ابوطالب پيغمبر را خواست و تقاضای آنها را به اطلاع حضرت رسانيد. پيغمبر فرمود: تعهد می كنم كه اگر يك كلمه را از من بپذيريد، بر تمام ملت عرب سروری خواهيد يافت، و غير عرب نيزاز شما فرمان خواهند برد.

ابوجهل گفت: به جان پدرت اگر ده كلمه باشد حاضريم بپذيريم.

پيغمبر فرمود: آن كلمه اين است كه بگوييد خدايی جز خداوند يكتا نيست، و آنچه راغير ازخدای يگانه می پرستيد رها كنيد. «تقولون لا اله الا الله و تخلفون ما تعبدون من دونه » چون سران قريش اين را شنيدند با تاسف دست ها بهم زدند و گفتند: ای محمد! می خواهی تمام خدايان ما را منحصر به يك خدا بدانی؟ واقعا كه كار تو عجيب است «اتريد يا محمد ان تجعل الالهة الها واحدا، ان امرك لعجيب » آن گاه بدون اخذ نتيجه و با كمال ياس و درماندگی پراكنده شدند.

سپس يكی از آنها خطاب به ديگران گفت: به خدا اين مرد مقصود شما را تامين نخواهد كرد. برويد بر دين خود باشيد تا اين كه خدا ميان ما و او حكم كند. آن گاه با كمال ياس و درماندگی و بدون اخذ نتيجه در واپسين دم ابوطالب پراكنده شدند.(سيره ابن هشام - جلد ٢ ص ٢٨٣)

بايد دانست كه( لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ ) بعدها كه پيغمبر به مدينه آمد، و قريش با خيره سری و تعقيب جاهلانه و تكيه بر خدايان خود برای نابودی اسلام آماده جنگ با پيغمبر شدند با آيه:( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ ) منسوخ گرديد.(سوره انفال آيه ٣٨)

در حقيقت در روزگار تنهائی پيغمبر از جانب خدا مامور می شود كه به بت پرستان قريش بگويد دين شما برای شما و دين من هم برای من، ولی درزمان توانائی مامور می شود كه با آن بت پرستان ستيزه جو پيكار كند تا شرك و بت پرستی و جبهه ضد خدا ريشه كن شود، و فقط دين خدا باقی بماند.

مسلمان شدن طفيل بن عمرو دوسی

پيغمبر برخلاف آنچه ازقوم می ديد از بذل نصيحت و دعوت آنها به راه راست خدداری نمی كرد. قريش هم كه پشت كار حضرت را می ديدند، چاره را در اين دانستند كه مرد شهر و كسانی را كه از خارج به مكه می آمدند ازبرخورد با پيغمبر باز دارند.

طفيل بن عمرو دوسی كه مردی شريف و شاعری انديشمند بود می گويد در آن اوقات من وارد مكه شدم. جمعی از قريش به من نزديك آمدند و گفتند: ای طفيل! تو وارد شهر ما شده ای، اين مرد كه در بين ماست ما را به ستوه آورده، اجتماع ما را به هم زده، و سر رشته امور ما را از هم گسيخته است.

سخن او همچون سحر پسر را از پدر، و برادر را از برادر و شوهر را از زن جدا می كند.ما از آن بيم داريم كه تو و مردم قبيله ات هم به سرنوشت ما دچار شوی. بنابراين با وی سخن مگو، و چيزی از او مشنو.

طفيل می گويد: به خدا چندان از اين سخنان گفتند كه تصميم گرفتم چيزی از پيغمبر نشنوم و با وی سخن نگويم. تا جائی كه پنبه در گوشهای خود فرو بردم و به مسجدالحرام آمدم مبادا سخنان پيغمبر را بشنوم. هنگامی كه وارد مسجدالحرام شدم ديدم پيغمبر جنب كعبه ايستاده و نماز می گزارد.

رفتم و نزديك حضرت نشستم و خدا خواست كه قسمتی از سخنانش را در حال نماز بشنوم. سخنان خوبی بود.

در آن حال به خود گفتم وای بر من. من كه شاعری انديشمندم و می توانم سخنان خوب و بد را از هم تميز دهم، چرا گوش ندهم كه اين مرد چه می گويد؟ گوش می دهم اگر ديدم آنچه می گويد خوب است می پذيرم، و چنانچه بد بود اعتنا نمی كنم.

به دنبال آن چندان صبر كردم تا پيغمبر نماز را تمام كرد و برخاست تا به خانه برود. من هم به دنبال او رفتم و با او وارد خانه اش شدم.

در آنجا گفتم: ای محمد! همشهريان تو درباره ات سخنانی به من گفتند، و چندان مرا ترساندند كه پنبه در گوش هايم فرو بردم تا سخنان تو را نشنوم، ولی خدا خواست كه شنيدم و سخنان خوبی هم شنيدم.

حال منظورت را بازگو تا بدانم چيست. پيغمبر، اسلام را به من عرضه داشت، و آياتی از قرآن را تلاوت فرمود. به خدا تا آن روز سخنی به خوبی و چيزی معتدل تر از آن نشنيده بودم.

متعاقب آن مسلمان شدم و گواهی به يگانگی خدا و نبوت پيغمبر دادم. سپس گفتم يا رسول الله! من در ميان قبيله ام مورد احترام هستم و سخن مرا می شنوند.می خواهم مراجعت كنم و آنها را به اسلام دعوت نمايم. از خدا بخواه كه مرا ياری كند. پيغمبر هم دعا كرد.

هنگام مراجعت همين كه وارد خانه ام شدم، پدرم كه پيری سالخورده بود جلو آمد. ولی من گفتم: پدر از من فاصله بگير! چون من ديگر تناسبی با تو ندارم و تو هم تناسبی با من نداری.

پدرم گفت: فرزند! برای چه؟

گفتم: من مسلمان شده ام و از دين محمد پيروی می كنم.

پدرم گفت: فرزندم! دين من دين توست.

گفتم: پس برو و غسل كن و لباسهايت را طاهر نما سپس بيا تا آنچه را از اسلام می دانم به تو بياموزم.

پدرم رفت و غسل كرد و لباسش ر اطاهر نمود، آن گاه آمد و من اسلام را برای او شرح دادم و او هم مسلمان شد.

به دنبال آن زنم پيش امد. به او هم گفتم: از من دور شو! كه من ديگر باتو نمی توانم آميزش داشته باشم.

زنم گفت: برای چه، پدر و ماردم به قربانت؟!

گفتم: اسلام ميان من و تو جدائی انداخته است، من تابع دين محمد هستم.

زنم گفت: من هم بر دين تو خواهم بود.

گفتم: پس برخيز برو و مقابل بت «ذی شری» بايست و از او بيزاری بجو.

زنم گفت: قربانت گردم. نمی ترسی كه بت «ذی شری» گزندی به بچه ها وارد سازد؟

گفتم: نه، اين را ضمانت می كنم. زنم رفت و غسل كرد و آمد و من هم اسلام را بر او عرضه داشتم و او نيز مسلمان شد.

سپس افراد قبيله دوس را دعوت به اسلام كردم، ولی ديدم كمتر كمتر تربيب اثر می دهند. به مكه بازگشتم و خدمت پيغمبر اسلام رسيدم و گفتم يا رسول الله! قبيله دوس چنانكه بايد دل به اسلام نمی دهند. درباره آنها دعا فرما. پيغمبر فرمود: خدايا قبيله دوس را هدايت كن. برگرد به سوی قبيله ات و آنها را دعوت كن و مدارا نما.

من هم به قبيله برگشتم و همچنان آنها را دعوت به اسلام می كردم تا اينكه پيغمبر به مدينه هجرت كرد، و هنگامی كه حضرت در جنگ خيبر بود با هفتاد هشتاد خانواده مسلمان از قبيله دوس آمديم و خدمت پيغمبر رسيديم. پس از آن پيوسته در خدمت پيعغمبر بودم تا اين كه شهرمكه فتح شد. در آن روز من به پيغمبر گفتم: يا رسول الله! مرا بفرست تا بت «ذوالكفين» را آتش بزنم...(سيره ابن هشام - جلد ٢ ص ٢٥٦)

ولادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)

به گفته «امين الدين طبرسی » دانشمند بزرگ ما: «مشهور در روايات شيعه اين است كه حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام در سال پنجم بعثت بيستم جمادی الاثانی در شهر مكه متولد گرديد،و هنگام وفات پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيجده سال و هفت ماه داشته است. (اعلام الوری، باب فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها)

پيشوای محدثين شيعه ثقة الاسلام كلينی دركتاب شريف «كافی» نيز می نويسد: ولادت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) دختر پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنجسال بعد از بعثت آن حضرت اتفاق افتاد.(اصول كافی، ج ١ ص ٤٥٧)

مؤلف «كشف الغمه» علی بن عيس اربل دانشمند مطلع به نقل از «ابن خشاب بغدادی، متوفی به سال ٥٦٧ ه در كتاب «تاريخ مواليد و وفيات اهلبيت عصمت» به اسناد خود از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت می كند كه فرمود: «فاطمهعليها‌السلام پنج سال بعد از آشكار شدن نبوت پيغمبر و نزول وحی، متولد گرديد، در وقتی كه قريش خانه كعبه را می ساختند. و چون آن حضرت وفات. يافت هيجده سال و هفتادو پنج روز از سن مباركش می گذشت. (كشف الغمه فی معرفة الائمة ج ١ ص ٤٤٩)

از آنجا كه قريش پنجسال قبل از بعثت به تعمير خانه خدا پرداختند، احتمال می رود كه راوی، كلمه «قبل از آشكار شدن نبوت پيغمبر» را به (بعد) اشتباه گرفته باشد، و چنانكه بعضی گفته اند سن حصرت هنگام وفات ٢٣ سال بوده، ولی دردنباله حديث كه تصريح می كند حضرت ١٨ سال بوده، ولی در دنباله حديث كه تسريح می كند حضرت ١٨ سال و ٧٥ روز داشته اين احتمال را سست می گرداند. مگر اينكه بگوئيم اين نتيجه گيری هم از راوی بوده است.

سن حضرت زهراعليها‌السلام را تا ٢٨ سال هم گفته اند ولی مشهور همان قول اول است كه مسطور گرديد.

البته بايد توجه داشت كه در حديث معتبر پيغمبر فرموده است: رشد دخترم فاطمه، هر سال آن به اندازه رشد دو سال دختران ديگر بوده است، و با اين توصيف ازدواج حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام با علیعليه‌السلام در سن ٩ سالگی كه از لحاظ تناسب اندام و عقل و درايت در حد دختر ١٨ ساله بوده هيچ اشكالی ايجاد نمی كند، بخصوص كه از زندگانی كوتاه آن حضرت و شخصيت ممتازش به خوبی پيدا است كه او دختر استثنائی بود، و ساير دختران را نمی توان به آن وجود مقدس مقايسه نمود.

شيعه و سنی روايت كرده اند كه پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها دخترش فاطمه زهراعليها‌السلام را در حضور مهاجر و انصار «بانوی بانوان جهان از آغاز خلقت تا پايان روزگا» و «بهترين زنان جهان» و «بهترين زن بهشتی» خواند. «اما ابنتی فاطمة فهی سيدة نساء العالمين، من الاولين و الاخرين، فاطمة خير نساء العالمين، فهی حوراء انسية و خير نساء اهل الجنة .» و اين بزرگترين افتخاری است كه به نقل شيعه و سنی نصيب يك زن در عالم شده است.

و هم در احاديث فريقين آمده است كه هر وقت حضرت زهراعليها‌السلام به حضور پدرش پيغمبر خدا می رسيد، حضرت به احترام او برمی خاست، و دست او را می بوسيد.

عايشه همسر پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می گويد: «هرگاه فاطمه وارد می شد بر پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت از جا برمی خاست و سر او را می بوسيد، و در جای خود می نشانيد.

در كششف الغمه از كتاب «معالم العتره» حافظ عبدالعزيز جنابذی دانشمند بزرگ عامه نقل می كند كه عايشه گفت: هيچ كس را در گفتار شبيه تر از فاطمه به پيغمبر نديدم. هرگاه وارد می شد بر پيغامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت به احترام وی برمی خاست ودست او را می گرفت و می بوسيد، و در جای خود می نشانيد.

و هم عايشه می گويد: هر وقت پيغمبر به شوق بهشت می افتاد فاطمه را می بوسيد و می بوئيد و می فرمود: بوی بهشت را از فاطمه استشمام می كنم. و می افزود: فاطمه سرآمد زنان بهشت است. فاطمه انسانی آسمانی است.! (نگاه كنيد به اعلام الورای طبرسی - باب ششم، و كشف الغمه اربلی، باب فضائل فاطمه زهراعليها‌السلام ، و فضائل الخمسه، من الصحاح السته.)