داستانهای ما جلد ۳

داستانهای ما0%

داستانهای ما نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهای ما

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی دوانی
گروه: مشاهدات: 8429
دانلود: 2755


توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8429 / دانلود: 2755
اندازه اندازه اندازه
داستانهای ما

داستانهای ما جلد 3

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

علامه حلى و سيد موصلى

محيط نامساعد در دگرگون ساختن آدمى زاد تاءثير به سزائى دارد. چه بسا افرادى كه در محيط سالم خانه و خانواده اى ريشه دار و اصيل به سر مى برند، ولى بر اثر تماس با افراد نااهل و دخول در اجتماع فاسد، روحيه خود را از دست داده و همرنگ جماعت مى شوند!

بهترين نمونه آنها پسر نوح پيغمبر است كه به واسطه نشست و برخاست با بدان خاندان نبوتش گم شد. نمونه ديگر هم جعفر كذاب پسر امام دهم شيعيان است ، كه چون از همنشينى با برادرش امام حسن عسكرى احتراز جست و يا نااهلان (سامره ) و درباريان فاسد و بيدادگر خليفه عباسى آمد و رفت برقرار نمود، رنگ محيط به خود گرفت و شخصيت خانوادگى خويش را از دست داد و در ميان شيعيان به علت دعوى جانشينى امام يازدهم معروف به (جعفر كذاب ) شد!

سلطان خدابنده

كه در زبان مغولى به وى (اولجايتو) مى گفتند، نوه هلاكوخان مغول است وى به سال ٧١٠ در سلطانيه قزوين به سلطنت رسيد. سلطان محمد مانند برادرش غازان خان مسلمان سنى بود.ولى چون ديد مذاهب چهارگانه اهل تسنن در مسائل اعتقادى و فقهى اختلاف نظر بسيار و تشتت آراء دارند، نزديك بود بكلى از مذهب اسلام دست بكشد، و به كيش بودائى كه مذهب رسمى مغولان و نياكانش بود باز گردد.

در آن ميان به اشاره يكى از امراى شيعى مذهب خود به نام (طرمطاز) متوجه شد كه مذاهب اسلام منحصر به چهار مذهب : حنفى ، مالكى ، شافعى و حنبلى نيست ، بلكه مذهب شيعه كه اهل تسنن آن را از نظر دور داشته اند، نه تنها يكى از مذاهب گرانمايه اسلامى و قديمترين آنهاست بلكه حقيقت اسلام را بايد در مذهب شيعه جستجو كرد. زيرا شيعه پيرو خاندان پيغمبر اسلام است و طبق معمول حقايق خانه را بايد از اهل خانه پرسيد و از آنها شنيد.

امير طرمطاز ضمنا به عرض شاه رسانيد كه امروز علامه حلى در شهر حله عراق سرآمد مجتهدين شيعه و نابغه نامى اين طايفه است ، خوب است شاه او را نيز به دربار بخواند تا از نزديك حقايق اسلامى را از زبان او كه ترجمان مذهب شيعه است ، بشنود، و گمان نبرد كه دين اسلام منحصر در چهار مذهب اهل تسنن است

سلطان محمد خدابنده علامه حلى را به سلطانيه دعوت نمود، و با علما و دانشمندان چهار مذهب مواجهه داد، هنگام مباحثه علامه بر تمامى آنان غلبه يافت شاه و تمام درباريان به مذهب شيعه گرويدند، و اسامى ائمه معصومين را بر سكه ها ضرب نمودند و در خطبه ها قرائت كردند، و بر در و ديوار مساجد نوشتند.

روزى علامه حلى در مجلس سلطان محمد طبق معمول با علماى مذاهب اهل تسنن بحث و مناظره مى نمود. در پايان بحث و مناظره و بيان حقيقت مذهب شيعه اماميه ، علامه خطبه بليغى مشتمل بر ستايش ‍ خداوند و درود بر پيغمبر خاتم و ائمه طاهرينعليهم‌السلام ايراد نمود.

چون به نام ائمه اطهار رسيد بر آن ذوات مقدس درود فرستاد و گفت : (اهل تسنن بر پيغمبر درود مى فرستند).

سيدى از علماى موصل كه پيرو مذهب تسنن و مردى ناصبى و دشمن خاندان پيغمبر بود! نيز در مجلس شاه حضور داشت سيد موصلى ساكت نشسته بود و به سخنان علامه حلى پيشواى دانشمندان شيعه گوش ‍ مى داد.

همين كه علامه به نام ائمه اطهار رسيد و بر آنان (صلوات ) فرستاد. سيد موصلى برآشفت و چون بهانه خوبى به دست آورده بود، رو كرد به علامه و گفت شما شيعيان چه دليلى داريد كه بر غير پيغمبران الهى هم جايز است درود بفرستيد؟ علامه بدون درنگ فرمود: دليل ما اين آيه قرآن است كه خداوند مى فرمايد: كسانى كه هر گاه مصيبتى به آنها مى رسد مى گويند: ما از آن خدائيم و به سوى او بازگشت مى كنيم ، درود و رحمت خداوند بر آنان باد، و آنها راه يافتگان هستند)(٣٢)

سيد موصلى با عصبانيت گفت : كدام مصيبت به خاندان پيغمبر و امامان شما رسيده است كه طبق اين آيه شايسته درود الهى باشند؟ علامه فرمود: كدام مصيبت سخت تر و دردناكتر از اين است كه مانند تو فرزند نااهلى از ميان آنها پيدا شود كه بيگانگان (خلفاى سه گانه ابوبكر و عمر و عثمان ) را بر آنها مقدم داشته و برتر بداند، تا جائى كه حاضر نباشد فضائل پدران پاكزاد خود را بشنود؟!

حاضران مجلس همگى از پاسخ به موقع علامه خنديدند و به حاضر جوابى و لطف سخن علامه حل آن دانشمند هوشمند آفرين گفتند، و به ريشخند سيد موصلى پرداختند.

يكى از دانشمندان مجلس شعر زير را به مناسبت حال ناسيد موصلى سرود و چه نيكو گفته است :

- اگر سيد علوى از لحاظ مذهب پيرو شخصى ناصبى باشد، فرزند پدرش نيست - سگ از او بهتر است ، زيرا سگ حالت پدرش را حفظ مى كند.(٣٣)

حاجى قلابى

سالى نزاعى در پيادگان حجيج(٣٤) افتاده بود و داعى در آن سفر هم پياده ، انصاف در سر و روى هم فتاديم ، و داد فسوق(٣٥) و جدال بداديم

كجاوه نشينى را شنيدم كه با عديل خود(٣٦) مى گفت : يا للعجب ! پياده عاج چون عرصه شطرنج به سر مى برد، فرزين مى شود. يعنى به از آن مى گردد كه بود، و پيادگان حاج به سر بردند و بتر شدند.

از من بگوى حاجى مردم گزاى را

كو پوستين خلق به آزار مى درد

حاجى تو نيستى شترست از براى آنك

بيچاره خار مى خورد و بار مى برد(٣٧)

غازان خان

حمله چنگيز خان مغول در سال ٦١٨ هجرى به شرق ايران و قتل عامها و نابودى هائى كه به بار آورد، يكى از بزرگترين حوادث شوم تاريخ بشر و مصيبت بارترين سانحه اى است كه ايران به خود ديده است

پس از هلاكو و نواده او نيز كه مانند پدر و جدش بت پرست بود، در سال ٦٥٣ هجرى بار ديگر لشكر به ايران كشيد و آنچه را از حمله نخستين مغولى باقى مانده بود درهم كوبيد. هلاكو تا بغداد و فلسطين پيش رفت ، و هر چيز را در سر راه خود ديد ويران ساخت

اگر دانشمند و فيلسوف بزرگ ايران خواجه نصيرالدين طوسى كه (هلاكو) پس از فتح قلعه الموت او را همراه خود همه جا مى برد پيشدستى نمى نمود و بازمانده تمدن و دانشمندان اسلامى را حفظ نمى كرد، شايد تمدن اسلام براى هميشه در قلمرو وسيع خود از ميان مى رفت و اثرى از آن باقى نمى ماند.

پس از مرگ هلاكو در ٦٦٣، فرزندش (اباقا) كه مادرش عيسوى بود و خود مذهب پدر داشت ، و گويند كه به خواهش همسرش دختر امپراتور روم به كيش مسيحى درآمد و غسل تعميد يافت ، بجاى پدر نشست و سلطنت ايران و ديگر متصرفات شرقى و جنوبى مغول به وى رسيد. اباقا در سال ٦٨٠ درگذشت

پس از وى برادرش (تكودار) به سلطنت رسيد. تكودار نخستين كارى كه معمول داشت مسلمانى خود بود. او مراسله اى در اين باب به علماء و بزرگان بغداد نوشت و خود را حامى دين اسلام و شريعت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معرفى نمود، و اين كار او در بين مسلمين ، تاءثير بسيار خوشايندى به جاى گذاشت به طورى كه جماعتى از مغول نيز به تبعيت او اسلام آوردند.

(تكودار) پس از مسلمانى ، خود را سلطان احمد ناميد.

شيخ كمال الدين رافعى كه از طرف سلطان احمد به شيخ الاسلامى كل ممالك مغول منصوب شده بود، و اختيارات تام داشت ، مستمرى عيسويان و يهود را از دفاتر ايلخانى حذف نمود و معابد بودائى و كليساها را به مسجد تبديل كرد.

اسلام آوردن تكودار هر چند مژده مسرت بخشى براى سران و پادشاهان ممالك اسلامى بود، اما به قيمت جان و تاج و تخت او تمام شد. زيرا (ارغوخان ) پسر (اباقا) برادر زاده وى در سال ٦٨٣ بر ضد او شورش كرد، و سلطان احمد تكودار نخستين پادشاه مسلمان مغول را مقتول ساخت و خود بجاى او نشست

از كارهاى ننگ آورى كه ارغون پس از روى كار آمدن مرتكب شد، قتل وزير دور انديش و با تدبير نامى خواجه شمس الدين محمد صاحبديوان و ممدوح سعدى بود كه او را به فجيعترين وضعى به قتل رسانيد.

پس از قتل صاحب ديوان در سال ٦٨٣ ه - سعدالدوله يهودى از اهالى ابهر زنجان به وزارت رسيد.

سعدالدوله خود را در رديف اطباى ايلخانى داخل كرده بود و در بغداد مى زيست و با مردم خلطه و آميزش داشت و چند زبان مى دانست

سعدالدوله و ارغوخان كه هر دو از مسلمين بدگمان بودند، شروع به قطع دست اين قوم از كارها كردند و قرار شد كه در كار جمع و خرج ممالك ايلخانى فقط عيسويان و يهود را به كار بگمارند.

سعدالدوله نيز، عموم اقوام يهود را در كارهاى مملكتى داخل كرد و عراق عرب و الجزيره و آذربايجان را ميان ايشان تقسيم نمود، و اگر خراسان و بلاد روم هم تيول (غازان ) پسر ارغون و (كيخاتو) برادر او نبود، آن دو ايالت را نيز به چنگ عمال يهود مى سپرد.

وى در آخر كار بر آن شد كه تمامى علماء و امراى متنفذ مسلمان را قتل عام كند، و با تصويب ارغون مصمم شد كه خانه كعبه را به بتخانه مبدل سازد و مقدمتا مراسلاتى هم با اعراب يهود عربستان برقرار ساخت

آنگاه دستور داد كه در بغداد تهيه لشكر ببينند و كشتى بسازند.

ضمنا يكى از افراد يهود بنام (نجيب الدين كحال ) را ماءمور ساخت دو تن از اعيان و بزرگان خراسان و ديگرى به نام شمس الدوله را فرمان داد تا هفده تن از مشاهير شيراز را به قتل برساند.

ولى در اين اثناء (ارغون ) درگذشت و نقشه خطرناك او، و وزيرش ‍ سعدالدوله يهودى ، نقش بر آب شد. سعدالدوله نيز به قتل رسيد. مسلمانان مجددا نيرو گرفتند، و روى كار آمدند، و به حساب يهوديان رسيدگى كامل نمودند!

بعد از (ارغون ) برادرش (كيخاتو) و برادر زاده اش (بايدو) هر كدام مدتى بر سر كار بودند. متعاقب آن (غازان خان ) پسر (ارغون ) كه قبلا حكمران خراسان بود، به تخت سلطنت مغول جلوس كرد (٦٩٤ ه -).

شرح اين ماجرا را خواجه رشيد الدين فضل الله به تفصيل در كتاب (جامع التواريخ ) آورده است و به طرزى بهتر و امروزى در تاريخ مغول مرحوم (عباس اقبال ) آمده است

(غازان ) كه تربيت يافته (امير نوروز) بود بر اثر تشويق هاى متوالى او به اسلام تمايل پيدا كرد. مخصوصا چون مى خواست بر (بايدو) و امراى مقتدر او ظفر يابد و در اين راه يارانى داشته باشد، (امير نوروز) به او فهماند كه اگر قبول اسلام كند جميع مسلمين جانب او را خواهند گرفت ، و قدرت او مضاعف خواهد گرديد.

آنچه شايان توجه است ، اينكه غازان ، داناترين و مؤ ثرترين پادشاهان مغول ، در سن ٢٤ سالگى به تخت سلطنت نشست ، و نه تنها در اين سن قبول دين اسلام كرد كه خود نشانه روشن بينى وى بود بلكه در مدت نه سال سلطنت خويش ، دست به يك سلسله اقدامات اساسى و كارهاى مثبت زد كه باعث اعجاب صاحب نظران گشته و شايسته تحسين و آفرين است به عبارت ساده تر، اين جوان ٢٤ ساله مغولى پايه گذار تمدن اسلامى بعد از حمله مغول و عمران و آبادى ايران و رسميت يافتن مجدد دين اسلام و حتى نضج گرفتن مذهب شيعه در ايران مى باشد.

از تاريخ جلوس (غازان خان ) تا انقراض سلسله ايلخانان ايران ، آئين اسلام مذهب رسمى دولت ، و حكومت ايلخانان بر اساس شرع و آداب اسلامى مبتنى گرديد.

غازان ، در حومه پايتخت خود (تبريز) ابنيه خيريه از قبيل مسجد و رباط و مدارس زياد بنا كرد و به اندازه اى (در احترام مقام منتسبين به خاندان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل علم كوشيد كه در عهد او عمال ديوانى در فرمان هاى دولتى گاهى اسامى سادات را بر اسم ايلخان و شاهزادگان مقدم مى نوشتند...)!

(غازان در ١٠ ذى الحجه سال ٦٩٤ ه -.ق با جلال تمام وارد تبريز شد و خواجه صدر الدين زنجانى كه در اين ايام قدرتى فوق العاده پيدا كرده بود به استقبال او شتافت و در عقب او بسيارى از سادات و علماء و ائمه آن شهر به پيش باز (غازان ) از تبريز بيرون رفتند و در آخر سال ٦٩٤ ه -.ق كه مصادف با روز نوروز مى شد (غازان ) در آن شهر به مقام ايلخانى جلوس نمود و وارث تاج و تخت مملكت (هلاكو) گرديد.

اول فرمانى كه به دست غازان ، در همان روز جلوس صادر شد، فرمانى بود داير بر وجوب قبول مذهب اسلام براى مغول ، و اجراى آداب دينى و رعايت جانب عدالت و منع امراء و اكابر از ظلم به زيردستان

در سراسر ممالك ايلخانى به امر (غازان )، كليساها و معابد يهود و بتخانه هاى بودائى و آتشگاههاى زردشتى را ويران كردند و در تبريز، بت هاى كفار و مشركين را درهم شكسته ، قطعات آنها را در كوچه ها گرداندند و كليساها را به مسجد تبديل نمودند.

(غازان ) در يكشنبه ١١ شوال سال ٧٠٣ ه -.ق پس از قريب نه سال سلطنت به سن ٣٣ سالگى وفات يافت و جنازه او را از قزوين به تبريز بردند و در (شنب غازان ) يا (شام غازان ) از بناهاى او در حوالى اين شهر در گنبدى كه قبلا ساخته بود به خاك سپردند.

(غازان ) با وجود عمر كم و سلطنت كوتاه به واسطه اصلاحات و اقداماتى كه كرد، و ابنيه و قواعد و قوانينى كه بجا گذاشته ، بلاشبهه يكى از سلاطين بزرگ شرق است مى توان گفت كه دوره (غازان ) و دو جانشين او يعنى (اولجايتو) (سلطان محمد خدابنده ) و (سلطان ابوسعيد) بر اثر وجود (خواجه رشيد الدين فضل الله ) و پسران او يكى از درخشان ترين دوره هاى ادبى تاريخ ايران است ، بلكه به جهاتى در تاريخ اين مملكت نظير ندارد.

(سلطان محمود غازان خان ) پس از قبول اسلام از مؤ منين جدى آن آئين گرديد و در تمام عمر در رعايت مراسم و آداب دين حنيف ، و اقامه شعائر آن ، مى كوشيد و سعى مى كرد كه آن قسمت از لشكريان خود را هم كه هنوز مشرك و بت پرست يا بودائى مذهب بودند، به آئين اسلام برگرداند.

(غازان ، علاوه بر زبان مغولى و فارسى ، اطلاع كمى از عربى و السنه چينى و تبتى و لاتينى داشت ، و به دانستن تاريخ و آداب و اخلاق سلاطين ، مخصوصا پادشاهان و معاصر خود سخت متمايل بود.

اهل ادب و حكم و فضل را دوست مى داشت و غالبا با ايشان مى نشست و در محضر آن جماعت سؤ الاتى مطرح مى نمود. از اديان و مذاهب و ملل و نحل اطلاعات كافى داشت و اكثر اوقات با فرق مذاهب مختلفه مباحثه و مناظره مى كرد.

(غازان ) شخصا رشيد و جنگ آزموده بود و به خوبى به فنون لشكر كشى و مقابله با دشمن آشنا شده و اسرار اين كار را آموخته بود و از مرگ هيچ پروا نداشت ، و همه وقت قشون خود را به حقير شمردن عمر و نداشتن باك از دشمن تشويق مى كرد.

در صورتى كه از عمال و زيردستان و سران قشون خود ظلم و تعدى و تجاوز مى ديد، ايشان را به سختى مجازات مى كرد. زمام نفس خود را كاملا در دست داشت ، و هيچ حركتى كه نماينده شهوت رانى او باشد از او سر نزده بلكه كسانى را كه مرتكب بى ناموسى مى شدند به شدت مواءخذه قرار مى داد.

(سلطان محمود غازان خان ) چند بار به جنگ سوريه و فلسطين هم رفت و با پادشاهان ممالك مصر مصاف داد و گاهى فاتح و زمانى شكست خورد ولى آثار وجودى اين پادشاه مسلمان جوان مغولى به قدرى است كه جنگ ها و قتل و غارت هاى او را ناچيز مى انگارد.)

(غازان ) قانونى را براى اصلاح شهرها و تاءمين راه ها و داد و ستد و عمران و آبادى و جلوگيرى از راهزنى و سرقت و قتل و غارت و شراب خورى و فحشاء و منكر وضع كرد كه به تفصيل توسط وزير با تدبير او (خواجه رشيد الدين فضل الله همدانى ) در جامع التواريخ آمده است و از هر جهت مهم و حتى در دنياى كنونى و با وجود سازمان ملل متحد هم جالب و خواندنى است !

(محمود غازان كه سابقا كيش بودائى داشت به شادى تشرف به اسلام ، علما و ائمه دين و شيوخ و سادات را مال بسيار بخشيد و به زيارت مساجد و اماكن مقدسه رفت ، و ايلچيان براى ابلاغ اين امر به خراسان و عراق فرستاد، غالبا علماء و سادات را در اردوى خود نگاه مى داشت و با ايشان غذا مى خورد، ايام رمضان را روزه مى گرفت و در اقامه مراسم دين حنيف جهد بسيار به خرج مى داد.

اگر چه اسلام (غازان ) در ابتدا بيشتر به مصلحت و براى رعايت جانب سياست بود ولى به تدريج مفيد اين فايده بزرگ گرديد كه عموم عمال و كفاة و رجال مسلمان ، كه از عهد سلطان احمد و زوال دولت خاندان جوينى ، از كار دور شده و بر اثر نفوذ متعصبين تاتار و عيسوى و يهود، زمام اداره امور را از كف فرو گذاشته بودند بار ديگر بر سر كار آمدند، و رقابت دو عنصر مسلمان و ايرانى از يكطرف ، و تاتار و عيسوى از طرف ديگر كه از عهد هلاكو به بعد تغييرات بسيار به خود ديده بود، بالاخره به غلبه سياست عنصر مسلمان و ايرانى منتهى گرديد، و ايلخانان ايران ، نه تنها قبول اسلام كردند، بلكه در عهد جانشين (غازان ) (سلطان محمد خدابنده ) به تشيع گرويدند و از مروجين آداب اسلامى گرديدند.(٣٨)

طلاق زن محمد خدابنده

سلطان محمد خدابنده معروف به (اولجايتو) نواده چنگيز در سلطانيه قزوين ، بر سراسر ايران و عراق و ديار بكر و ساير نقاط همجوار آن روز ايران ، سلطنت مى كرد.

سلطان محمد مانند برادرش غازان خان مسلمان شده بود، ولى نظر به اينكه اكثريت مردم ايران مذهب تسنن داشتند، سران مغول نيز وقتى مسلمان شدند، پيرو تسنن گشتند.

سلطان محمد خدابنده روزى به همسر خود غضب نمود و در حال خشم و عصبانيت او را سه طلاقه كرد. سپس از عمل خود كه با ناراحتى و شتاب انجام گرفته بود پشيمان شد.

براى تعيين تكليف ، موضوع را با علماى عامه در ميان گذاشت علماى چهار مذهب گفتند: بدون محلل سلطان نمى تواند به زن خود رجوع كند و مجددا او را به زنى بگيرد.

قانون محلل هم بدين گونه است كه وقتى زن سه طلاقه شد، بايد به مرد ديگرى شوهر كند و پس از اينكه وى با زن نزديكى نمود و او را طلاق داد وعده اش به سر آمد زن مى تواند با عقد جديدى به همسرى شوهر اول درآيد.

چون قبول محلل براى سلطان مملكت ،بسيار مشكل و ناراحت كننده بود، لذا سلطان رو كرد به علماى چهار مذاهب اهل تسنن : حنفى ، مالكى ، شافعى و حنبلى و گفت : شما مجتهدين چهار مذهب در هر مسئله اى آراء و نظريات گوناگونى داريد، آيا در اين مسئله نظر مخالفى نيست كه من بتوانم بدون محلل به زن خود رجوع كنم ؟

فقهاى چهار مذهب گفتند: نه ! اين مسئله نزد مسلمانان قطعى است ، و نظر مخالفى وجود ندارد.

در آن اثناء يكى از وزراى سلطان محمد به وى گفت : يكى از مجتهدين شيعه كه در شهر حله به سر مى برد طبق مذهب خود فتوى مى دهد كه طلاق ملكه باطل است ، و سلطان مى تواند بدون محلل نزد همسر خود برود. اين شخص (علامه حلى ) است كه امروز سرآمد علماى شيعه است

سلطان محمد خدابنده عده اى را ماءمور كرد بروند حله و (علامه حلى ) را براى حل قضيه طلاق بانوى اول مملكت ، كه سخت فكر شاه را به خود مشغول داشته بود بياورند.

هنگامى كه علماى سنى متوجه شدند سلطان مى خواهد مجتهد بزرگ شيعه را براى حل مشكل طلاق خود، دعوت كند به وى گفتند: سلطان بايد بداند كه اين مرد پيرو مذهب باطلى معروف به (مذهب رافضى ) است

رافضى ها مردمى كم عقل هستند. شايسته مقام سلطنت نيست كه مرد كم عقلى چون ملاى رافضى ها را به دربار بياورد و حل مشكل خود را از او بخواهد!

سلطان محمد گفت : بگذاريد بيايد و از نزديك ميزان عقل و ادراك و ارزش فتواى او را آزمايش كنيم و بعد درباره وى قضاوت نمائيم

وقتى علامه وارد پايتخت شد، سلطان محمد علماى چهار مذهب را احضار نمود. آنها نيز هر كدام در جاى خود نشستند و منتظر ورود (علامه حلى ) پيشواى فقهاى شيعه شدند.

همينكه (علامه حلى ) وارد شد كفش خود را در آورد و به دست گرفت و قدم به مجلس سلطان نهاد. سپس سلام كرد و پهلوى سلطان نشست ! علماى چهار مذهب به شاه گفتند: ما نگفتيم شيعيان كم شعور هستند.

سلطان محمد گفت : علت اين كار را خودتان از وى سئوال كنيد. چون علامه عرب بود و به عربى سخن مى گفت ، مترجم سخنان او را ترجمه مى كرد.

علماى سنى : اى مرد! چرا رسوم و آداب دربار را رعايت نكردى و براى شاه سجده ننمودى و به خاك نيفتادى ؟

علامه حلى : عجب ! پيغمبر خدا سر آمد پادشاهان روى زمين بود، و با اين وصف فقط به وى سلام مى كردند. ما و شما هم به اين اصل معتقديم كه سجده كردن براى غير خدا جايز نيست ، پس چه ايرادى است كه به من مى گيريد؟

علماى سنى : خوب ! اما چرا رفتى پهلوى سلطان نشستى ؟

علامه حلى : در مجلس غير از اينجا، جاى خالى نبود، من هم در جائى نشستم كه خالى و بلامانع باشد.

علماى سنى : چرا كفش خود را به دست گرفته اى ! تصديق مى كنى كه اين كار شايسته آدم عاقل نيست ؟

علامه حلى : علت اينست كه ترسيدم فرقه حنفى كه در مجلس هستند آنرا بدزدند، همانطور كه پيشواى آنها (ابوحنيفه ) نعلين پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دزديد!

علماى حنفى : حاشا و كلا، كى گفته است امام اعظم ابوحنيفه نعلين پيغمبر را به سرقت برد؟

اصلا ابوحنيفه در زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود خارجى نداشته است ولادت ابوحنيفه صد سال بعد از پيغمبر بوده است

علامه حلى : فراموش كردم ، گويا (مالك بن انس ) پيشواى فرقه مالكى بوده كه نعلين رسولخدا را به سرقت برده است

علماى مالكى : اين چه حرفى است امام مالك قريب سى سال بعد از ابوحنيفه از دنيا رفته و يكصد و هشتاد سال بعد از رسول الله چشم از جهان فرو بسته است چطور ممكن است او در زمان پيغمبر باشد تا گفته شود نعلين حضرت را دزديده است

علامه حلى : پس شايد (محمد بن ادريس شافعى ) رئيس فرقه شافعى بوده است

علماى شافعى : عجب موضوعى را اين ملاى رافضى پيش كشيده ، كى شافعى ، در زمان پيغمبر بوده است ؟ تولد شافعى در روز وفات ابوحنيفه يعنى سال ١٥٠ هجرى اتفاق افتاده ، بنابراين چگونه او مى تواند در زمان پيغمبر وجود داشته باشد؟

علامه حلى : گويا (احمد حنبل ) امام حنبليان بوده است ، و من ديگرى را به اشتباه گرفته ام !

علماى حنبلى : امام احمد حنبل نزديك دو قرن بعد از رسول خدا در جهان مى زيسته و بعد از ابوحنيفه و مالك و شافعى آمده است ، او كجا و پيغمبر كجا؟!

در اين موقع علامه حلى سلطان را مخاطب ساخت و گفت : سلطان شنيديد كه علماى چهار مذهب اهل تسنن ، همگى اعتراف كردند كه رؤ ساى مذاهب آنها، هيچكدام در زمان پيغمبر وجود نداشته اند.اين خود يكى از بدعت هاى ايشان است كه از ميان مجتهدين اسلام ، فقط اين چهار نفر را پيشواى خود مى دانند. آنهم سالها بعد از رحلت پيغمبر!

اگر در ميان خود اهل تسنن ، كسانى پيدا شوند كه از اين چهار نفر، به مراتب داناتر باشند، جايز نمى دانند بر خلاف فتواى آنها عمل شود، هر چند فتواى ديگران مناسب تر و صحيح تر باشد، تا چه رسد به علماى ساير مذاهب اسلام !

سلطان محمد خدابنده رو كرد به طرف علماى چهار مذهب و پرسيد: رؤ ساى مذهب شما، هيچكدام در زمان پيغمبر و صحابه وجود نداشته اند؟

علماى چهار مذهب گفتند: نه هيچكدام نبوده اند!

علامه حلى گفت : سلطان بايد بداند كه به عكس اينان ، ما طايفه شيعه پيروان حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام هستيم علىعليه‌السلام جان پيغمبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برادر خوانده و پسر عم و جانشين بلافصل او بوده است

با اين وصف اين آقايان ، مذهب ما را كه از زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سابقه داشته است ، باطل مى دانند و جزو مذاهب اسلام به شمار نمى آورند. دين اسلام را منحصر در چهار مذهب خود نموده اند و دانستيد كه از هيچكدام در زمان پيغمبر اثرى نبوده است

سپس علامه حلى به سلطان گفت : چون طلاق ملكه به يك لفظ و در يك مجلس واقع شده ، باطل است زيرا شروط طلاق انجام نگرفته است يكى از شروط صحت طلاق حضور عدلين (دو نفر عادل ) است كه بايد اجراى صيغه طلاق را بشنوند. آيا سلطان اين شروط را هنگام طلاق ملكه رعايت كرده ، و طلاق در سه مجلس و با حضور دو نفر عادل انجام گرفته است ؟ سلطان گفت : نه !

علامه حلى گفت : پس اصلا ملكه مطلقه نيست كه احتياج به محلل داشته باشد. او همچنان همسر شرعى شماست و هم اكنون مى توانيد با وى باشيد!

سپس علامه در اين باره با علماى چهار مذهب به بحث و مذاكره پرداخت و همه را ملزم و مجاب نمود، و حقانيت مذهب شيعه را در اصول و فروع اسلامى همچون آفتاب نيمروز ثابت و مدلل ساخت

سلطان محمد خدابنده فى المجلس شيعه شد، و پيروى مذهب تسنن را ترك گفت سپس بخشنامه كرد به تمام شهرها و كشورهاى قلمرو خود كه همه جا نام ائمه طاهرينعليه‌السلام را در خطبه ذكر كنند و در سكه ها ضرب نمايند، و ديوارهاى مساجد و مشاهد مشرفه را به اسامى آن ذوات مقدس ‍ آرايش دهند.(٣٩)