اخلاق معاشرت

اخلاق معاشرت0%

اخلاق معاشرت نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

اخلاق معاشرت

نویسنده: جواد محدثی
گروه:

مشاهدات: 14830
دانلود: 2065

اخلاق معاشرت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14830 / دانلود: 2065
اندازه اندازه اندازه
اخلاق معاشرت

اخلاق معاشرت

نویسنده:
فارسی

این کتاب مجموعه اى از رهنمودهاى اخلاق دينى در معاشرت با ديگران است.
آداب برخورد، ديد و بازديد، رفت و آمدهاى خانوادگى و دوستانه ، نحوه گفتار و رفتار بـا اقـشـار مـخـتـلف ، دوسـتـى و حـد و حـدود آن ، مراعات آن ، مراعات حقوق ديگران ، ادب و سـپاس و احترام ، از جلوه هاى بارز اخلاق معاشرت است

13 - رازدارى

حرمت راز

راز، به اقتضاى حرمتش باید پنهان و پوشیده بماند وگرنه راز نمى شد. در این هیچ تردیدى نیست.

گفته اند: غلامى طبق سرپوشیده اى بر سر داشت و خاموش و بى صدا در راهى مى رفت. یكى از افراد، در راه به او برخورد و پرسید: در این طبق چیست؟ غلام چیزى نگفت. آن شخص به اسرار پرسید تا بداند زیر آن سرپوشى كه روى طبق كشیده اند چیست؟ غلام گفت: فلانى! اگر قرار بود كه همه افراد بدانند در طبق چیست، دیگر سرپوشى روى آن نمى كشیدند!

رازهاى درونى افراد نیز همین گونه است. اگر آن را به این و آن بگویید، از راز بودن، مى افتد.

با مردم بیگانه مگو راز دل خویش

بیگانه، دل راز نگهدار ندارد

راز فاش شده، مثل یك زندانى گریخته از محبس است كه باز گرداندنش به بازداشتگاه بسیار دشوار است.

تیرى كه از كمان رها گشت و گلوله اى كه از سلاح شلیك شد، دیگر به كمان و سلاح برنمى گردد. راز، همان زندانى است، همان تیر و گلوله است و دهان، و سینه تو، همچون زندان. مانند چله كمان و مانند خشاب اسلحه، تا وقتى كه رها نشده، مصون و پنهان است. همین كه از چنگت گریخت و از تفنگت شلیك گشت، دیگر از اختیار تو بیرون رفته است. اگر تا آن لحظه، راز در گروگان تو بود، اینك تو در گرو آنى.

به تعبیر زیباى امیرالمومنین عليه‌السلام :

( سرك اسیرك، فان افشیته صرت اسیره؛ (153) )

راز تو اسیر توست، اگر آشكارش ساختى، تو اسیر آن شده اى.

به قول سعدى:

خامشى به كه ضمیر دل خویش

به كسى گویى و گویى كه: مگوى

اى سلیم! آب ز سر چشمه ببند

كه چو پر شد، نتوان بستن جوى (154)

پس آنچه زمینه برخى كدورتها و گله ها میان افراد مى شود، گاهى زمینه اش دست خود صاحب سر است كه نمى تواند رازدار خویش باشد. راز راحتى به دوستان هم نباید گفت، اگر واقعا راز است و پنهان بودنش حتمى! چرا كه همان دوستان صمیمى تو هم دوستان صمیمى دیگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به كسان دیگرى اعتماد دارند، آنان هم به همه كس نمى گویند، ولى به بعضى چطور؟ شاید! باز هم به قول شاعر شیراز، سعدى حكیم:

رازى كه پنهان خواهى، با كسى در میان منه، اگر چه دوست مخلص باشد، كه مر آن دوست را دوستان مخلص باشد (155) !

نگهبانان راز، هر چه كمتر باشند، محفوظتر است. برخلاف نگهدارى از چیزهاى دیگر كه زیادى نگهبانان، آن را سالمتر نگاه مى دارد. اسرار، هر چه صندوقهاى متعددتر داشته باشند، ناامن تر و در معرض فاش شدن است. كل سر جاوز الاءثنین شاع؛

هر رازى كه از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد.

كدام راز؟

علاوه بر رازهاى خودتان، اسرار مردم نیز همان حكم را دارد. همان طور كه باید ظرفیت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آن را پیش دیگران نگویى، رازى را هم كه كسى با تو در میان گذاشته، یا از اسرارى به نحوى آگاه شده اى، باید نگهبان و امین باشى. قدرت رازدارى و ظرفیت حفظ اسرار را هم باید نسبت به آنچه به خود و زندگیت مربوط است داشته باشى، هم نسبت به دیگرانم و اسرارشان.

افشاى اسرار، نشانه ضعف نفس و سستى اراده است. به عكس، كتمان راز دلیل قوت روح و كرامت نفس است و ظرفیت شایسته و بایسته یك انسان را مى رساند. نگهبانى از راز مردم و راز نظام هم از تكالیف اجتماعى است.

حفظ لسان و كنترل زبان در مباحث اخلاقى و روایات، جایگاه مهمى دارد و به موضوعاتى چون: دروغ، غیبت، افتراء، لغو و بهتان و در بخشى هم به رازدارى مربوط مى شود. كسى كه نتواند رازدار مردم باشد، گرفتار یك رذیله اخلاقى و معاشرتى است و باید در رفع آن بكوشد. تقوا و تمرین مى تواند راهى مناسب به شمار آید.

اسرار مردم

چه بسا انسان از بعضى اسرار دیگران آگاه شود، اما باید امین مردم بود و آبرویشان را نریخت و برایشان مشكل پدید نیاورد.

حفظ اسرار را باید از خدا آموخت. خداوند بیش و پیش از هر كس، از اعمال و حالات و رفتار و عیوب و گناهان بندگانش باخبر است، اما... حلم و بردبارى و پرده پوشى و راز دارى او بیش از همه است. اگر خداوند، كارهاى پرده پوشى و راز دارى او بیش از همه است. اگر خداوند، كارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا كند، آیا كسى با كسى دوست مى شود؟ اگر خداوند، آن كارهاى دیگر مردم را رو كند، براى چه كسى آبرو و حیثیتى باقى مى ماند؟ خداوند، كریم است و آبرودارى و خطا پوشى مى كند و زشتكاریهاى پنهانى مردم را فاش نمى سازد، وگرنه كیست كه در برابر افشاگریهایش بتواند تاب آورد؟ این همان است كه در دعاى كمیل مى خوانیم: ( و لا تفضحنى بخفى ما اطلعت علیه من سرى... )

بارى... امانت، تنها در باز پس دادن فرش همسایه یا مراقبت از گلدانهاى او نیست. آبرو از هر سرمایه اى بالاتر است و با رازدارى مى توان آبرودارى كرد. كسى كه از عیب پنهان و راز مخفى كسى مطلع مى شود و آن را در بوق و كرنا مى كند، گناهكار است و مدیون حق مردم. تعجب است كه گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانواده ها زبان به زبان نقل مى شود و صغیر و كبیر از آن آگاهند!

حضرت رضا عليه‌السلام در حدیثى فرموده است: مومن، هرگز مومن راستین نخواهد بود مگر آنكه سه خصلت داشته باشد: سنتى از پروردگار، سنتى از پیامبر و سنتى از ولى خدا. آنگاه سنت و روشى را كه مومن باید از خدا آموخته و به كار بندد، رازدارى معرفى مى كند: ( و اما السنة من ربه كتمان سره. (156) )

اگر حرفى را از كسى شنیدى كه راضى به نقل آن براى دیگرى نبود، نقل آن گناه است. اگر بیان یك راز، آبروى خانواده اى را به خطر اندازد، فرداى قیامت مسؤ ولیت دارد و پاسخ گفتن به آن بسیار دشوار است.

چرا غیبت حرام است و زشت ترین معصیت؟ چون خمیر مایه اش همان افشاى اسرار و بدیها و معایب دیگران است. مگر آبروى رفته را مى توان دوباره باز گرداند و مگر آب ریخته را مى توان جمع كرد؟

اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى، چه نیازى و لزومى به طرح و افشاى آن؟

اگر در كسى نقطه ضعفى سراغ دارى، با كدام حجت شرعى و مستمسك دینى آن را فاش و پخش و بازگو مى كنى؟

مگر مى توان هر چه را دانست، گفت؟

مگر گفتن هر راستى واجب است؟

اسرار نظام

برخى از اسرار، به یك نظام و حكومت یا تشكیلات مربوط مى شود كه باید محفوظ و مكتوم بماند. اسرارى كه مهمتر و حیاتى تر از رازهاى شخصى یك فرد است و فاش شدنش براى دشمن، ضررهاى جبران ناپذیرى براى خودى در پى دارد.

همان طور كه خراب بودن قفل در خانه تان را نباید دیگران بدانند، و همان سان كه نابسامانى اوضاع داخلى زندگى شما، نباید به ملاء عام و بر سر زبان مردم كشیده شود، اوضاع درونى یك نظام نیز جنبه راز محرمانه پیدا مى كند و برخى اطلاعات مربوط به امور نظامى و سیاسى و اقتصادى و حتى فرهنگى، جزء اسرارى مى شود كه از چشم و گوش دشمنان باید پوشیده بماند.

عملیات موفق در جبهه، مدیون رازدارى در حد اعلاست. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگها از این شیوه بهره مى گرفت و نقشه جنگ و برنامه عملیات و گاهى هدف حركت نظامى و اعزام نیرو و نفرات را پنهان مى داشت. در تاریخ اسلام، چه ضربه هایى كه به جناح حق، از طریق سهل انگارى حق پرستان خورده است! در نهضت مسلم بن عقیل در كوفه، مگر جاسوس ابن زیاد به نام معقل نبود كه با شیوه اى مزوّرانه اعتماد مسلم بن عوسجه را جلب كرد و از مخفیگاه مسلم آگاه شد و كار به دستگیرى و شهادت هانى و سپس مسلم انجامید؟ مگر مى توان به هر كس كه چهره اى انقلابى و خودى از خود ارایه داد، به این زودى اعتماد كرد و سفره دل را پیش او گسترد؟ یا مگر از پشت تلفن رو است كه انسان هر چه را بگوید؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى شود؟ و خویشتن دارى و كف نفس و حفظ زبان به كجا مى رود؟

چه حكیمانه است این سخن امام صادق عليه‌السلام :

( لا تطلع صدیقك من سرك الا على مالو اطلعت علیه عدوك لم یضرك فان الصدیق قد یكون عدوا یوما ما؛ (157) )

دوست خود را از اسرار خود، به اندازه و حدى مطلع ساز كه اگر آن اندازه را به دشمن بگویى نتواند به تو زیان برساند، چرا كه گاهى دوست، ممكن است روزى دشمن شود!

این كلام امام معصوم، چه زیبا در كلام سعدى انعكاس یافته است كه:

... هر آن سرى كه دارى، با دوست در میان منه، چه مى دانى؟ كه وقتى دشمن گردد! (158)

انگیزه فاش ساختن راز

در حكمتهاى بلند بزرگان آمده است: صدور الاحرار، قبور الاسرار. سینه هاى آزادمردان، گور رازهاست، باید دلى پاك و ایمانى محكم و اراده اى استوار داشت، تا به افشاى راز این و آن نپرداخت. اگر انسان بتواند هر چه كمتر از اسرار مردم مطلع باشد، بهتر است و احتمال فاش كردن آن هم كمتر.

راهها و مسیرهایى كه انسان را در جریان اطلاعات و اسرار قرار مى دهد، اینهاست:

1 - پرحرفى. از لا به لاى پرحرفیهاى انسان، بسیارى از اسرار مگو از زبان مى پرد. درمانش نیز كم حرفى است.

2 - خودنمایى. این خصیصه، بیشترین ضربه ها را مى زند. یعنى وانمود كردن اینكه انسان در جریان است و با ((بالاها ارتباط دارد و اخبار دست اول را مى داند یا آدم مهمى است، سبب مى شود خیلى از اسرار را (چه شخصى و چه مربوط به نظام) باز بگوید.

3 - دوستى. آنان كه روى رفاقت و صمیمیت، اسرار محرمانه را مى گویند و به عواقب آن بى توجهند، گاهى دوستانه دشمنى مى كنند!

4 - وسایل ارتباط جمعى. گاهى آنچه از طریق رسانه ها، بى سیم، تلفن، جراید، عكس و فیلم، نامه حرفهاى عادى مردم كوچه و بازار و در مجالس و محافل مطرح مى شود، رازها را فاش مى سازد. و... برخى علتها و راههاى دیگر.

ولى باید توجه داشت كه راز، همچون شریان حیاتى تو و جامعه و انقلاب تو است. پاسدارى از آن هم بر عهده تو است. چه ژرف و زیباست این كلام حضرت صادق عليه‌السلام :

( سرك من دمك فلا یجرین من غیر اوداجك؛ (159) )

راز تو از خون تو است، پس نباید جز در رگهاى خودت جارى شود!

و مگر خون، عامل بقاى انسان نیست؟ و اگر خون از بدن برود، جان هم پر مى كشد. اسرار هم همین حكم را دارد.

گفتن هر سخنى در هر جا

نبود شیوه مردان خدا

هر سخن، جا و مقامى دارد

مرد حق، حفظ كلامى دارد

حاصل كار دهد باد فنا

گفتن هر سخنى در هر جا

بارى... باید زبان را در حفظ راز، یارى كرد. راز، امانت است. در حفظ آن باید كوشید. چه بسا اختلافها و كدورتهایى كه ریشه در افشاى اسرار این و آن دارد.

14 - ادب

از قیمتى ترین سرمایه ها و میراثهاى حیات آدمى ادب است، حتى بالاتر از ثروت و سرمایه است (ادب مرد، به ز دولت اوست).

در برخوردها چیزى به زیبایى و جذابیت ادب نمى رسد. باید آن را آموخت، به كار بست تا روابطى سالم و احترام آمیز و پایدار میان افراد، حاكم شود، اما همین واژه متداول و مشهور، گاهى تعریفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد، از این رو مناسب است كه بر مفهوم و جایگاه و شرایط آن، تاملى مجدد داشته باشیم و بدانیم كه براستى ادب چیست؟

ادب چیست؟

این صفت كه سرمایه ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادر و مربى است بر چه پایه هایى استوار است؟ آیا یك خصلت درونى است؟ آیا رفتارى اجتماعى است یا حالتى روحى؟ رمز اینكه انسان از افراد مؤ دب خوشش مى آید چیست؟

وقتى سخن از ادب به میان مى آید، نوعى رفتار خاص و سنجیده با افراد پیرامون (از كوچك و بزرگ و آشنا و بیگانه) در نظر مى آید. این رفتار كه از تربیت شایسته نشاءت مى گیرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سئوال، جواب و... مربوط مى شود.

ادب، هنرى آموختنى است. مى توان گفت: ادب، تربیت شایسته است، خواه مربى، پدر و مادر باشد، یا استاد و مربى.

امام صادق عليه‌السلام فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد... فرمود: هر كس با رفیق بد همنشینى كند، سالم نمى ماند و هركس كه مراقب و مقید به گفتارش نباشد پشیمان مى گردد و هركس به جاهاى بد، رفت و آمد كند متهم مى شود: ( ادبنى ابى بثلاث... قال لى: یا بنى! من یصحب صاحب السوء لا یسلم و من لا یقید الفاظه یندم و من یدخل مداخل السوء یتهم (160) )

آنچه در این حدیث مطرح است، ضابطه داشتن دوستى و گفتار و معاشرت است. دوست دارى با تو چگونه رفتار كنند؟ مگر نه اینكه مى خواهى تو را با احترام یاد كنند؟ خوبیهایت را بگویند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اینكه از توهین و تحقیر و استهزاى دیگران نسبت به خودت ناراحت و رنجیده مى شوى؟ مگر نه اینكه دوست دارى در جمع مردم، مورد تكریم و تشویق و توجه قرار گیرى؟

یكى از نكات مهم مربوط به معاشرت، آن است كه آنچه را درباره خود نمى پسندى، درباره دیگران هم روا ندانى و آنچه نسبت به خویش دوست مى دارى، براى دیگران هم بخواهى و آنچه را در كار دیگران زشت مى شمارى، براى خود نیز زشت بدانى. اگر از كارهاى ناپسند دیگران انتقاد مى كنى، همان كارها و صفات در تو نباشد. این نوعى خود ادب كردن است و كسى به این موهبت دست مى یابد كه از فرزانگى و هوشیارى و عقلانیتى تیز و بصیر برخوردار باشد. به فرموده حضرت امیر عليه‌السلام :

( كفاك ادبا لنفسك اجتناب تكرهه من غیرك؛ (161) )

در ادب كردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس كه آنچه را از دیگرى ناپسند مى بینى از آن پرهیز كنى.

هركس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است. بى ادبى، نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پایمال كردن حد و حریم در برخوردهاست. این سخن بلند علوى را هم در این زمینه بخوانیم كه فرمود:

( افضل الادب ان یقف الانسان على حده و لا یتعدى قدره؛ (162) )

برترین ادب، آن است كه انسان بر سر حد و مرز و اندازه خویش بایستد و از حد خود فراتر نرود.

ادب، به خودى خود یك ارزش اخلاقى و اجتماعى است و ارزش آفرین، هم براى فرزندان، هم براى اولیاء كه تربیت كننده آنانند. ادب در هركه و هر كجا باشد، هاله اى از محبت و مجذوبیت را بر گرد خود پدید مى آورد و انسان با ادب را عزیز و دوست داشتنى مى كند. ادب، خودش یك سرمایه است و هر سرمایه اى بدون آن بى بهاست. مدالى است بر سینه صاحبش كه چشمها و دلها را خیره و فریفته مى سازد.

آراستگى هر چیزى به چیزى است.

آن گونه كه علم، با حلم آراسته مى گردد،

و شجاعت، باگذشت و عفو زینت مى یابد،

و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پیدا مى كند،

حسب و نسب هم با ادب، ارج مى یابد. شرافت نسبت و اعتبار خانوادگى و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرایشى سطحى بر چهره اى زشت است. این سخن حضرت على عليه‌السلام است كه:

( لا شرف مع سوء الادب؛ (163) )

با بى ادبى، هیچ شرافتى نیست.

كسى كه بى اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مى یابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هم مى پوشاند. كلام امیرالمومنین عليه‌السلام چنین است:

( حسن الادب یستر قبیح النسب. (164) )

نشانه ها و جلوه ها

هر یك از ادب و بى ادبى نشانهایى دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهاى بى ادبى میسر نمى گردد. این نمودها و نشانه ها و علایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد.

اگر عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است. بى خردى، گفتار زشت، بددهانى، تند خویى، زشت گویى، دشنام و توهین، سبكسرى و خیره سرى، لجاجت و عناد و... هم بى ادبى است.

اگر كنترل دوستیها و معاشرتها ادب است، بى ادبى یعنى رفت و آمد با افراد ناباب و بى دقتى در گزینش دوستان و بى تعهدى در مجالستها و رفاقتها. آنكه زشت گفتار و بد زبان است، به تعبیر حضرت على عليه‌السلام از ادب بى بهره است: ( لا ادب لسیى ء النطق ) (165) .

كسى در برخورد با افراد، حاضر نیست از آنان با عظمت و تكریم یاد كند. مدام به استهزاء دیگران و غیبت آنان مشغول است، آنكه یاوه دیگران را با یاوه و دشنامشان را با دشنامى زشت تر پاسخ مى دهد، آنكه در مجالس و محافل و صفها، رعایت حق دیگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمى كند، آنكه حاضر نیست به حرف دیگران گوش دهد، كسى كه در گفتگو و بحث، داد مى زند، گلو پاره مى كند و جانب انصاف و حق را مراعات نمى كند، آنكه... اینها همه نشانه هایى از فقدان ادب است.

از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن یا لخت بودن، خلال كردن، دهن دره، سرفه، عطسه و... نشان ادب است. بى ادبى، بى اعتنایى به حقوق و شخصیت انسانهاست. اگر كسى هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفكند، یا به طرز مشمئز كننده اى غذا بخورد، یا به جاى تقدیم دو دستىِ نامه و وسیله و ابزار، آن را پرت كند یا حتى یك دستى بدهد، یا هنگام مطالعه شما، سر و صدا كند، یا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگیرد، اینها نمونه هایى از مراعات نكردن ادب اجتماعى است.

جالب این است كه اسلام براى همه این موارد، دستورالعمل دارد.

تربیت اسلامى و اخلاق مكتبى، همه دستورها و باید و نبایدهایش، ادب آموزى است. كسى كه پایبند تعالیم دین نباشد، از حوزه ادب به وادى بى ادبى پاى نهاده است.

ادب از كه آموزیم؟

رفتار نیك دیگران، بر انسان تأثیر مثبت مى گذارد. این امرى روشن و طبیعى است. ناپسندیهاى اخلاقى مردم نیز تأثیر سوء مى گذارد. این هم عادى است. هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن است كه از رفتارهاى ناپسند دیگران هم عبرت و درس مى آموزند.

هم نیكان الگوى نیكى اند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان. اما عاقلتر كسى است كه از بدیها راه خوبیها را مى آموزد. این همان حكمت لقمانى است كه از فرزانگى او سرچشمه مى گیرد. به قول سعدى:

لقمان را گفتند: ادب از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان، كه هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از آن فعل پرهیز كردم (166) . و اگر جز این بود، لقمان به لقب حكیم مشهور نمى شد. آرى... ادب آموختن از بى ادبان. همچنان كه باید كم حرفى را از وراجان پر حرف و بیهوده گوى الهام گرفت. بزرگوارى و كرامت نفس را هم باید از زشتى كار تنگ نظران و خسیس طبعان فرا گرفت. هیچ كس از زشتى و بدى، خوشش نمى آید. پس چرا ما خود را از آن پاك نسازیم كه محبوب شویم؟ اگر از زشتیهاى دیگران، آموختیم كه به خوبیها روى آوریم، استاد اخلاق ما در دوران خودمان نهفته است. این روش، شیوه آموخته از امیر مومنان عليه‌السلام است كه فرمود:

( اذا راءیت فى غیرك خلقا ذمیما فتجنب من نفسك امثاله؛ (167) )

هرگاه در دیگرى اخلاق ناپسندى را دیدى، بپرهیز كه آن گونه رفتار در خودت نباشد!

عیساى مسیح هم همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه كسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: كسى مرا ادب نكرد. من، زشتى جهل را دیدم و از آن پرهیز كردم (168) .

از ادب پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اسوه ایمان و الگوى اخلاق و ادب و رفتار نیكو است، خود را ادب كرده پروردگار دانسته و مى فرماید: ( ادبنى ربى فاحسن تاءدیبى؛ (169) ) پروردگارم مرا ادب كرد و نیكو ادب كرد!

سیره پیامبر، یك كتاب ادب آموزى است. رفتار پیامبر، نمونه عالى اخلاقى و معاشرت والاست. به چند نمونه از ادب برخورد پیامبر با دیگران اشاره مى كنیم:

رسول خدا با هركس روبه رو مى شد، سلام مى داد، هم به كوچك، هم بزرگ (170) .

هیچ گاه پاى خود را پیش كسى دراز نمى كرد. هنگام نگاه، به صورت كسى خیره نمى شد، با چشم و ابرو به كسى اشاره نمى كرد، هنگام نشستن، تكیه نمى داد (171) .

وقتى با مردم دست مى داد و مصافحه مى كرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمى كشید، تا طرف مقابل دست خود را بكشد (172) . هیچ خوراكى را مذمت نمى كرد. به هیچ (173) كس دشنام و ناسزا نمى گفت و سخن ناراحت كننده اى بر زبان نمى آورد و بدى را با بدى پاسخ نمى گفت. زیرانداز خود را به عنوان اكرام، زیر پاى كسى كه خدمتش مى رسید پهن مى كرد (174) . از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تكیه دادن غذا نخورد (175) . هدیه افراد را (هر چند اندك و ناچیز) قبول مى كرد (176) . بیشتر اوقات، رو به قبله مى نشست (177) . زانوهایش را پیش اشخاص، باز نمى كرد و بیرون نمى آورد. بر تند خویى غریبه ها در سئوال و درخواست و سخن صبر مى كرد. هیچ كس را ملامت و سرزنش نمى كرد و در پى كشف اسرار دیگران نبود (178) .

خنده هایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمى داد (179) . بسیار شرمگین و با حیا بود. سخن كسى را قطع نمى كرد. از جلوى خودش غذا مى خورد. كار افراد را به هر شكلى راه مى انداخت و... بسیارى از فضائل برجسته دیگر كه همه از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبى متعالى بود.

ادب در معاشرت، میزان رشد و شعور انسان است و هر كس به اندازه اى مى ارزد كه ادب دارد. عیار سنجش قیمت انسانى افراد، ادب آنان است.

وقتى مى توان با ادب، دلها را خرید و هنگامى كه ادب داشتن، نشانه ایمان و وسیله تقرب به خدا و محبوبیت نزد خالق و خلق است، چرا از سنت رسول خدا و سیره اولیاء دین، ادب نیاموزیم؟... آرى، ادب در گفتار و كردار، در خانه و جامعه، با كوچك و بزرگ، با خودى و غریبه، در همه جا... و با همگان!