داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 23785
دانلود: 2659


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23785 / دانلود: 2659
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٧٢ - محكوم شدن جمعيت

حضرت رضاعليه‌السلام در خراسان بود، گروهى برجسته ، براى مناظره پيرامون مساله امامت به آنجا آمده بودند تا با حضرت رضاعليه‌السلام در حضور مامون عباسى بحث كنند، حضرت رضاعليه‌السلام به آنها اجازه داد. آنها يحيى بن ضحاك سمرقندى را نماينده خود قرار دادند تا با حضرت رضاعليه‌السلام مذاكره نمايد. حضرت رضاعليه‌السلام به يحیى فرمود: سوال كن ، او عرض كرد اى فرزند رسول خدا شما سوال كنيد تا به من افتخار بدهيد.

امام به او فرمود: اى يحيى چه مى گويى درباره مردى كه ادعاى راستگويى براى خود مى كند ولى دو راستگو (بنظر خود) را دروغگو مى داند، آيا آن مرد، راستگو است و در دينش حق با او است يا دروغگو است ؟

يحيى در فكر فرو رفت و حيران ماند، پس از ساعتى مامون به او گفت : اى يحيى خواب امام را بده يحيى گفت : اى امير مومنان او (حضرت رضا) مرا در بن بست قرار داد. مامون به حضرت رضاعليه‌السلام توجه نمود و عرض كرد: اين چه مساله اى است كه يحيى اعتراف به ندانستن جواب آن مى كند

امام رضاعليه‌السلام فرمود: اگر يحيى گمان دارد كه آن مرد تصديق مى كند امامت دو راستگو (عمر و ابوبكر) را، پاسخش اين است كه : كسى كه اعتراف به عجز مى كند و بر بالاى منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: و لست بخير كم (من از شما بهتر نيستم ) چنين كسى امام نيست ، زيرا امام بهتر از امت است (با توجه به اينكه اين سخن را ابوبكر بالاى منبر گفت ). از طرفى : كسى كه بر بالاى منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اقرار مى كند كه ان لى شيطانا يعترينى : در وجود من شيطانى است كه مرا از نيكيها باز مى دارد امام نبايد در او شيطان راه يابد. و از سوى ديگر: كسى كه رفيق او اعتراف بر ضد او مى كند (يعنى عمر بر ضد ابوبكر) و مى گويد: كانت امامه ابى بكر فلته و فى الله شرها فمن عاد الى مثلها فاقتلوه امامت ابوبكر حادثه ناگهانى بود خداوند (ما را) از شر آن حفظ كند، پس كسى كه به مثل آن بازگشت او را بكشيد

مامون فرياد بر سر حاضران كشيد و همگى متفرق شدند، سپس مامون متوجه گروهى شد و گفت : آيا نگفتم به شما كه با حضرت رضاعليه‌السلام مذاكره نكنيد و دور او جمع نشويد، زيرا علم اين خاندان از علم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است(٢٣٢)

توضيح اينكه : اگر يحيى در پاسخ امام رضاعليه‌السلام مى گفت : آن مرد دروغگو است ، در اين صورت محكوم شده بود، و اگر مى گفت : آن مرد راستگو است ، در اين صورت اقرار آن مرد، امامت او و رفيقش را خدشه دار مى كرد، اين بود كه دهان يحيى بسته شد و او خود را در بن بست ديد

١٧٣ - درختى كه آدم و حوا از آن نهى شدند چه بود؟

ابا صلت هروى گويد: به حضرت رضاعليه‌السلام عرض كردم : اى فرزند رسول خدا مرا در مورد درختى كه (خداوند از خوردن آن نهى كرده بود ولى ) حضرت آدم و حوا از آن خوردند (و در نتيجه از بهشت رانده شدند) خبر بده كه چه درختى بوده ؟ بعضى گويند بوته گندم بوده و بعضى گويند درخت انگور بوده و بعضى گويند: درخت حسد بوده است ، معنى اين گفتار گوناگون چيست ؟ امام فرمود: اى اباصلت ، درخت بهشت حامل انواع ميوه ها است پس بوته گندم ، مى تواند ميوه انگور نيز داشته باشد، درخت بهشتى مثل درخت دنيا نيست ، و آدمعليه‌السلام وقتى كه به فرمان الهى مسجود فرشتگان واقع شد، و علاوه بر اين كرامت ، وارد بهشت گرديد، با خود گفت : آيا خداوند بشرى بهتر از من آفريده است ؟ (و اين يك نوع غفلت بود)

خداوند به او خطاب كرد سرت را بلند كن و ساق عرش را بنگر او سرش را بلند كرد و ساق عرش را ديد، مشاهده كرد كه در ساق عرش نوشته شده : لااله الا الله محمد رسول الله و على بن ابى طالب اميرالمومنين وزوجته فاطمه سيده نساء العالمين و الحسن و الحسين سيد الشباب اهل الجنه

نيست خدائى جز خداى يكتا، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسول خدا است ، و على پسر ابوطالب امير مومنان است ، و همسر او فاطمه سرور زنان دو جهان است ، و حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتند.

آدم عرض كرد: خدايا اينها كيستند؟

خداوند فرمود: اينها از ذريه تو، و بهتر از تو و همه مخلوقات هستند و اگر اينها نبودند، تو را و بهشت و دوزخ را و آسمان و زمين را نمى فريدم ، بپرهيز كه به آنها با ديده حسد بنگرى كه در اين صورت از جوار رحمت من خارج مى گردى

ولى آدم به مقام آنها رشگ برد، و آرزو كرد كه داراى آن مقام باشد، همين فكر، راهى براى شيطان به سوى او باز نمود، بالاخره با وسوسه شيطان ، آن درخت نهى شده را در بهشت خورد، همسر او حوا نيز به مقام فاطمهعليه‌السلام به چشم حسد نگاه كرد و شيطان بر او راه يافت و او را واداشت كه از آن درخت بخورد، در نتيجه (اين ترك اولى ) خداوند آدم و حوا را از بهشت بيرون نمود، و آنها را از مقام ارجمند بهشت ، به سوى زمين فرود آورد.(٢٣٣)

١٧٤ - شخصيت يعنى اين

ابن ابى عمير از افراد عابد و وارسته و پاك از اصحاب امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جوادعليه‌السلام است ، شخصى بسيار بلند مقام و ارجمند در پيشگاه امامان بود.

مرحوم صدوق نقل مى كند: او بزاز بود، پس از مدتى ور شكست گشت ، و فقير شد، او ده هزار درهم به مردى قرض داده بود، آن مرد وقتى كه فهميد محمد ابن ابى عمير ورشكست و تهيدست شده است رفت و خانه خود را فروخت و ده هزار درهم بدهى خود را جور كرد و به حضور ابن ابى عمير آمد و ده هزار درهم را داد.

ابن ابى عمير گفت : اين ده هزار درهم را از كجا آوردى ؟ آيا ارث به تو رسيده است ؟ گفت : نه ، پرسيد آيا كسى به تو بخشيده است ؟ گفت : نه ، بلكه فلان خانه ام را فروختم تا قرض خود را ادا كنم

ابن ابى عمير گفت : ذريج محاربى از امام صادقعليه‌السلام براى من نقل كرد كه حضرت فرمود: به خاطر قرض ، لازم نيست خانه مسكونى را فروخت بنابر اين پول را ببر، من نيازى به آن ندارم ، در حالى كه سوگند به خدا اينك به يك درهم احتياج دارم ، ولى از اين پول حتى يك درهم نمى پذيرم(٢٣٤)

١٧٥ - اعتراض مادر و پاسخ شيخ

آيت الله مرتضى انصارى از مراجع بزرگ قرن سيزدهم بود و بهسال ١٢٨١ ه‍ ق در نجف از دنيا رفت و همانجا دفن گرديد، از تاليفات معروف او كه جز كتب درسى حوزه هاى علميه در سطح عالى است كتاب مكاسب و فرائد (رسائل ) است

از سرگذشتهاى او در حفظ بيت المال اينكه : برادرى داشت بنام شيخ منصور كه از دانشمندان بزرگ است ، ولى تهيدست و فقير بود، روزى مادر به حال او دلش سوخت نزد برادر او (شيخ انصارى ) رفت و گله كرد و زبان به اعتراض گشود و چنين گفت : تو مى دانى كه برادرت منصور با اين عائله سنگين ، در شدت فقر بسر مى برد، و ماهيانه اى كه به او مى دهى نيازهاى او را برطرف نمى سازد، در صورتى كه اينهمه اموال تحت تصرف تو است (بخاطر اينكه مرجع تقليد هستى ) و مى توانى بيش از ديگران به او كمك كنى ؟

شيخ بدقت ، سخن مادر را گوش داد، و هنگامى كه سخنش تمام شد كليد اطاقى را كه اموال شرعى در آن بود به مادر داد و مودبانه به او گفت : هر چه پول براى منصور مى خواهى بردار، به شرط اينكه من مسوول نباشم و وبال آن بر دوش خودت باشد.

اين اموالى كه نزد من است ، حقوق فقيران و مستمندان است و بين آنان بطور مساوى تقسيم مى گردد، همه آنها در اين مورد يكسانند و همچون دندانه هاى شانه ، هيچكدام بر ديگرى برترى ندارد

مادرم اگر جوابى براى سوال فرداى قيامت دارى ، مبلغ اضافى از اين اموال براى شيخ منصور برادر، ولى بدان حسابى بس دقيق و هولناك درپيش ‍ است

مادر كه خود عنصرتقوا و فضيلت بود، از خوف خدا لرزه بر اندام شد واز گفته خود توبه كرد، و در حالى كه كليد را به فرزندش مى داد، عذرخواهى نمود، و جريان فقر منصور را فراموش كرد.(٢٣٥)

١٧٦ - فراموش كردن حوادث جزئى

در دامنه تپه اى در ناحيه لانك پيك تنه مخوف درخت بسيار عظيمى ديده مى شود كه دانشمندان علوم طبيعى عمر آن را چهار صد سال تخمين زده اند و معتقدند كه اين درخت راهنگامى كه كريسفت كلمب براى اولين بار در سان سالوادور پياده گرديد كاشته است

در طى اين چهار قرن ، درخت مذبور چهارده بار گرفتار صاعقه شده و بهمن هاى خطرناك و سهمگين و طوفانهاى شديدى به خود ديده ولى در مقابل تمام آنها مقاومت كرده بود، تا اينكه حشرات و كرمهائى به داخل آن نفوذ كردند و به تدريج ، ذره ، ذره مغز آن را خورده و نيرومندى و استقامت داخله اش را از بين بردند به طورى كه آن درخت غول آسا كه طى قرنها با صاعقه ، طوفان و بهمنها با سر سختى مبارزه كرده بود، عاقبت در مقابل اين كرمهاى كوچكى كه چند تاى آنها را مى توانيد در بين دو انگشت اشاره و شست خود له كنيد از پاى در آمد. آيا تصديق نمى كنيد ما هم مثل آن درخت هستيم كه در برابر حوادث سخت ، از پاى در نمى آئيم ، ولى قلب و مغز خود را تسليم كرمهاى نگرانى (و حوادث بسيار كوچك ) مى كنيم كه مى توان عده اى از آنها را بين دو انگشت ، متلاشى نمود؟(٢٣٦)

آرى هميشه اختلافات و كينه ها كه نتيجه اش غم و اندوه است از حوادث بسيار كوچك و جزئى سرچشمه مى گيرد، با اينكه مى توانيم ، اين حوادث كوچك را ناديده بگيريم ، پس چرا آنها را فراموش نمى كنيم ؟

١٧٧ - ايرانيان در قرآن

در سوره جمعه آيه ٣ مى خوانيم :( وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ )

و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تعليم و تزكيه افراد ديگرى از مومنان (غير عرب ) نيز آمده كه به مومنان مى پيوندد و خداوند توانا و آگاه است امام باقرعليه‌السلام فرمود: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين آيه را خواند، شخصى پرسيد اين افراد كيستند؟ سلمان در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست خود را بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: لو كان الايمان فى الثريا لنالته رجال من(٢٣٧) هولاء

اگر ايمان در مجموعه ستاره ثريا (پروين ) باشد، مردانى از طايفه هيمن سلمان ، آن را بدست مى آوردند

يعنى اگر ايمان تبعيد گردد و آنقدر دور شود مانند دورى ستاره ثابت ثريا ايرانيان آن را بدست مى آورند.

آرى هم اكنون آثار آن در انقلاب اسلامى ديده مى شود، در كشور ايران الله اكبر در تعبيد بوند، اما ببركت انقلاب اسلامى ، صداى پرشور الله اكبر در تبعيد بود، اما ببركت انقلاب اسلامى ، صداى پرشور الله اكبر در همه جاى ايران طنين افكنده است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين سخن را در مدينه فرمود، اينك ببينيد كه حجاز به اسلام نزديك است يا ايران ؟

استاد محمد محمدى گيلانى نقل مى كرد: علامه امينىرحمه‌الله به من گفت : در مدينه وارد مسجد النبى شدم ، روز جمعه بود شنيدم خطيب مى گويد: لاتقربوا قبر محمد تتنجس ابدانكم نزديك قبر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشويد، كه بدنهاى شما نجس مى شود

آرى اين است ايمانى كه در حجاز است ، و اكنون سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در بالاى آمد، بخوبى روشن مى شود.

١٧٨ - شخصى نجيب و شخصى نانجيب

ابن عباس گويد: در مدينه مردى بود كه درخت خرمائى در خانه داشت كه شاخه هاى آن به خانه همسايه آويزان شده بود، و آن همسايه فقير و عيالمند بود.

صاحب درخت خرما، هرگاه وارد خانه خود مى شد، بالاى درخت خرما مى رفت ، تا خوشه هاى خرما را بچيند گهگاهى يكى دو تا خرما به خانه همسايه مى ريخت ، بچه فقير همسايه آن خرماها را برداشته مى خوردند، صاحب درخت پايين مى آمد و خرما را از دست بچه ها مى گرفت ، حتى اگر خرما را در دهان بچه ها مى ديد، انگشتانش را به دهان آنها كرده و خرما را بيرون مى آورد، و به اين ترتيب نانجيبى خود را آشكار مى كرد.

مرد عيالمند، به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و جريان را به عرض رساند و شكايت كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برو (من در فكرش هستم ) تا اينكه صاحب درخت با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملاقات نمود پيامبر به او فرمود: درخت خرماى خودت را كه شاخه هايش به خانه فلان كس سرازير است ، به من بده كه در برابر او داراى درخت خرمايى در بهشت شوى

او گفت : من داراى نخله هاى بسيار هستم ، ولى هيچ يك از آنها خرمائى بهتر و عالى تر از اين درخت ندارد، اين را گفت و از حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت شخصى نجيب بنام ابود حداح سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى شنيد، به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد: آيا من اگر آن درخت را از مرد خريدارى كنم و به شما بدهم ، به من نيز درخت خرماى بهشتى مى دهيد؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آرى ابو دحداح نزد صاحب درخت رفت و با او درباره خريد آن درخت گفتگو: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين درخت را خواست با درخت بهشتى عوض كند ندادم ، ميوه اين درخت بسيار عالى است كه مرا شگفت زده كرده است ، من نخله هاى بسيار دارم ، ولى خرماى هيچكدام از آنها به ظرافت خرماى اين درخت نمى رسد.

ابو دحداح گفت : مى خواهى آن را بفروشى ؟ ابودحداح گفت : مثلا چقدر او گفت : در برابر چهل نخله خرما. ابودحداح گفت : خيلى بالا گفتى ، و بعد از كمى سكوت گفت : باشد من چهل نخله بجاى آن درخت به تو مى دهم او گفت : اگر راست مى گوئى ، گواه بياور. ابودحداح رفت چند نفر را به عنوان گواه آورد و همه گواهى دادند كه ابودحداح فلان درخت را در برابر چهل درخت خريدارى نمود آنگاه ابودحداح به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد: اكنون آن درخت خرما در ملك من است و آن را در اختيار شما گذاشتم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد آن فقير عيالمند رفت و فرمود: اين درخت مال تو و اهل خانه تو است

از آنجا كه ابودحداح مردانگى كرد و در سطح عالى ، راه نجابت را پيمود و به عكس صاحب نخله ، نانجيبى كرد و به سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پاداش بهشت اعتنا ننمود سوره ليل در مدح ابودحداح و سرزنش ‍ صاحب نخله نازل گرديد(٢٣٨) كه آيه ٥ تا ١١ آن چنين است :

( فَأَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَىٰ﴿ ٥ ﴾ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَىٰ ﴿ ٧ وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَىٰ ﴿ ٨ وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَىٰ ﴿ ٩ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ﴿ ١٠ وَمَا يُغْنِي عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّى ) و اما آنكس كه عطا كرد و پرهيزگارى نمود، و سخن نيك را پذيرفت آسودگى را براى او آماده سازيم ، و اما آن كس كه بخل كرد و خود را بى نياز شمرد، و سخن حق را تكذيب كرد، او را براى سختى و دشوارى آماده سازيم ، و هنگامى كه او به هلاكت رسيد، ثروت او به حالش سودى نبخشد.

در آيه ١٢ مى فرمايد:( إِنَّ عَلَيْنَا لَلْـهُدَىٰ ) : بى گمان بر ما است كه راه هدايت را نشان دهيم

اين راه و اين چاه ، اين نجيب و آن نانجيب ، تا به كدامين راه رويم ، آيا انتخاب بهشت كنيم يا دوزخ ؟

١٧٩ - صورت ده گروه گنهكار در قيامت !

معاذبن جبل گويد: در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در منزل ابوايوب انصارى بودم ، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردم منظورم از اين آيه كه مى فرمايد:( يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا ) .(٢٣٩)

روز قيامت ، در صور دميده مى شود پس گروه گروه مى آيند چيست ؟!.

فرمود: اى معاذ از چيز بسيار بزرگى سوال كردى ، آنگاه قطرات اشك از چشمانش سرازير گشت و فرمود:

در روز قيامت ، ده گروه از امت من ، به گونه هاى مختلف و گروه گروه وارد صحنه مى شوند كه از ساير مسلمانان جدا و مشخص هستند:

١ - گروهى از آن ها بصورت ميمونها وارد مى شوند.

٢ - گروهى به صورت خوكها.

٣ - گروهى به صورت دمرو هستند، پاهايشان در هوا و صورتشان بر زمين كشيده مى شوند.

٤ - گروهى كور وارد مى گردند.

٥ - گروهى گنگ و كر وارد مى شوند.

٦ - گروهى ، زبانشان را مى جوند و چرك دهانشان بيرون مى آيد كه بوى آن جمعيت را ناراحت مى كند.

٧ - گروهى بدبوتر از مردار گنديده وارد مى گردند.

٨ - گروهى لباسهاى آتشين و مس گداخته و چسپان پوشيده و وارد مى شوند.

٩ - بعضى با دست و پاى بريده وارد مى گردند.

١٠ - بعضى در حالى كه آنها را به دارهاى آتشين آويخته اند وارد مى گردند.

اما گروه اول : نمامها (سخن چين ها) مى باشند.

اما گروه دوم : حرام خوارها مى باشند.

اما گروه سوم : ربا خوارها مى باشند.

اما گروه چهارم : آنانى هستند كه در قضا، ظلم مى كنند.

اما گروه پنجم : آنانى هستند كه از خود راضى بوده و به اعمال خود خشنودند،

اما گروه ششم : علما و قاضيانى هستند كه اعمالشان مخالف گفتارشان است

اما گروه هفتم : كسانى هستند كه همسايگان را اذيت مى كنند.

اما گروه هشتم كسانى هستند كه مخالفت كسى را با رژيم ، به سلطان خبر مى دهند،

اما گروه نهم : آنانى هستند كه به عياشى و شهوترانى مى پردازند و مانع اداى حق خدا را از اموال خود مى گردند.

اما گروه دهم : آنانى هستند كه متكبر و خودخواه مى باشند.(٢٤٠)

١٨٠ - فرصت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد دو فرشته اى كه مراقب انسانند، يكى از آنها در ناحيه راست قرار گرفته و نيكيها را مى نويسد و ديگرى در ناحيه چپ قرار گرفته و بديها را مى نويسد، فرمود: فرشته ناحيه راست رئيس فرشته ناحيه چپ است ، پس اگر بنده اى گناه كرد، فرشته ناحيه راست به فرشته ناحيه چپ گويد: شتاب در نوشتن گناه مكن ، اين بنده را هفت ساعت مهلت بده ، اگر هفت ساعت گذشت و توبه نكرد، آن گاه مى گويد: اى فرشته ناحيه چپ بنويس !، چقدر حيا و شرم اين بنده كم است !(٢٤١) كه آنقدر به او مهلت داده شد ولى از فرصت استفاده نكرد

١٨١ - نامه اى به امام و پاسخش

اسماعيل بن سهل گويد: نامه اى براى امام باقرعليه‌السلام فرستادم و در ضمن آن نوشتم به من چيزى بياموز تا وقتى آن را گفتم ، در دنيا و آخرت با شما باشم

امام با خط خود در پاسخ نوشت : سوره قدر (انا انزلناه )را بسيار بخوان ، و دو لب خود را با استغفار، شاداب كن(٢٤٢)

استغفار يعنى طلب آمرزش از خدا و توبه و بازگشت به سوى او.

١٨٢ - پيام روز و شب

امام صادقعليه‌السلام فرمود: وقتى كه روز مى شود، آن روز به انسان مى گويد: من روز جديدى هستم و من گواه اعمال توام ، در من كار خير انجام بده كه در روز قيامت به نفع تو گواهى دهم ، و بدان كه بعد از گذشت من ، هرگز مرا نخواهى ديد.

وقتى شب فرا رسيد، منادى ندا مى دهد كه همه مخلوقات جز انسان و جن مى شنوند و مى گويد: اى پسر آدم من آفريده جديد هستم ، و من بر آنچه كه در من هست گواهى مى دهم ، از وجود من بهره بگير، چرا كه اگر خورشيد طلوع كند، ديگر به دنيا بر نمى گردم(٢٤٣)

١٨٣ - استغفار

ربيع بن صبيح گويد: مردى نزد حسن بصرى آمد و گفت : از قحطى به تو شكايت مى كنم ، حسن گفت : استغفار كن (طلب آمرزش از خدا كن ).

ديگرى نزد او آمد و از فقر و تهيدستى شكايت كرد، در جواب گفت : استغفار كن

سومى آمد و به او گفت : دعا كن خدا به من پسرى عنايت كند در پاسخ گفت : استغفار كن

ما به حسن گفتيم : همه نزد تو آمدند و هر كس حاجت خاصى داشت ولى تو در پاسخ همه يك جواب (استغفار كن ) دادى ؟!.

در پاسخ گفت : اين پاسخ را از خودم نساختم ، بلكه از قرآن در مورد داستان حضرت نوحعليه‌السلام دريافتم كه نوحعليه‌السلام به قوم خود گفت :( اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ﴿ ١١ وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ ) (٢٤٤)

از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است (در نتيجه ) بارانش را بر شما مى فرستد و شما را با مالها و فرزندان يارى مى نمايد(٢٤٥)

به اين ترتيب از اين آيات بدست مى آوريم كه توبه و استغفار و بازگشت به سوى خدا پايه و مايه اصلى نعمتهاى الهى است و بلعكس فراموش كردن خدا موجب سلب نعمت مى شود.

١٨٤ - شق القمر!

ماه ذيحجه آغاز بعثت (يا اواخر بعثت ) بود، شب چهاردهم ماه بود، كه ماه همه جلوه خود را به روشنى نشان مى داد، كوههاى سر به فلك كشيده و زمخت مكه نيز رونقى خاص به منظره افق داده بود.

جمعى از مشركان به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و گفتند: تو اگر راست مى گويى پيامبر هستى ، اين ماه را دو نصف كن ، تا نشانه صدق تو باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود: اگر چنين كنم ايمان مى آوريد؟ آنها قول جدى دادند: آرى ايمان مى آوريم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور آن جمعيت ، از خدا خواست ، ماه را دو نصف كند، خداوند خواسته پيامبرش را پذيرفت ناگهان همه ديدند كه ماه دو نصف شد نصفى به يك طرف و نصفى ديگر به طرف ديگر سپس ‍ به هم پيوست ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فرد فرد حاضران فرمود: اى فلان اى فلان ببينيد و گواهى دهيد.

مشركان اين پيشنهاد را از اين رو مى نمودند كه مى گفتند، سحر در آسمان نفوذ نمى كند، اما باز لجاجت نموده و گفتند: اين سحر بود.

عده اى از مشركان گفتند: صبر كنيد تا مسافران و كاروانهاى شام و يمن بيايند از آنها بپرسيم كه آيا آنها ديده اند كه ماه دو نصف شده است ؟ زيرا سحر به همه انسانها - خصوصا افراد دور - نفوذ ندارد.

مسافران آمدند و گواهى دادند كه ما ديديم ، ماه دو نصف شد، اما مشركان متعصب و لجوج ، باز نپذيرفتند(٢٤٦)

در تفسير نور الثقلين جلد ٥ آمده كه مشركانى كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقاضاى دو نصف كردن ماه را نمودند، چهارده نفر بودند و اين حادثه بعد از عقبه (اواخر بعثت ) در شب چهارده ذيحجه شب بدر ماه بود.

به راستى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در برابر آن لجوجان سركش ، چقدر زحمت كشيد؟ و چقدر تحمل آزارهاى آنان را نمود؟!

(٢٤٧)

١٨٥ - دكتر بى مشترى

در صدر اسلام طبيبى بود كه براى مداواى بيماران به مدينه آمد تا مدتها در مدينه ماند ولى كسى به او مراجعه نكرد.

علت را پرسيد، در پاسخ گفتند:

ما اصلا بيمار نمى شويم ، زيرا قرآن به ما فرموده :

( كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُو ا ) (٢٤٨)

و بخوريد و بياشاميد ولى زياده روى و اسراف نكنيد.

چون مطابق اين دستور، در خوردن و آشاميدن اندازه را رعايت مى كنيم ، بيمار نمى شويم(٢٤٩)

١٨٦ - گفتگوى دكتر مسيحى با دانشمند اسلامى

هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) دكتر مخصوصى داشت كه بسيار دركار خود حاذق و ماهر بود، ولى مسيحى بود، روزى با يكى از دانشمندان متفكر اسلامى در آن عصر يعنى على بن حسين واقدى ملاقات كرد و در ضمن صحبت به او گفت :

من در كتاب آسمانى شما (قرآن ) چيزى از طب نمى يابم ، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است : ١ - دانش ابدان ٢ - دانش اديان

دانشمند اسلامى در پاسخ گفت : خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه قرآن آورده و مى فرمايد:

( كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا)

و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.

و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز طب را در اين دستور، خلاصه كرده و مى فرمايد: المعدة بيت الادواء و الحمية راس كل دواء واعط كل بدن ماعودنه

معده خانه همه بيماريها است ، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را عادت (صحيح ) داده اى آن را از او دريغ مدار.

دكتر مسيحى وقتى كه اين گفتار را شنيد، گفت : ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا : قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوسپاه طبيب باستانى معروف ) طبى باقى نگذاشت(٢٥٠)

١٨٧ - سزاى متوكل

متوكل دهمين خليفه عباسى ، ديكتاتور خونخوار و ستمگرى خون آشام بود، و شيعه علىعليه‌السلام را هر كجا مى يافت مى كشت ، غرور او بجايى رسيد كه مردم را از زيارت قبر منور حضرت علىعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام منع مى كرد، و در اين مورد جاسوسانى گمارده بود كه اگر زائرى پيدا مى كردند، او را به دستور متوكل با شديدترين شكنجه ها مى كشتند.

روزى طبق عادت خود به اميرمؤ منان علىعليه‌السلام جسارت كرد، پسرش معتصم ، ناراحت و خشمگين شد، متوكل اين شعر را خواند.

غضب الفتى لابن عمه

راس الفتى فى حرامه

يعنى ، جوان (منتصر) براى پسر عمويش خشمگين شد، سر جوان در فلان محرومش

منتصر بيشتر ناراحت شد، تصميم گرفت خون ناپاك پدر را بريزد، با چند نفر از غلامان خاص متوكل صحبت سرى كرد و به آن ها وعده مال و منال داد، شبى معين ، غلامان وارد قصر متوكل شدند در حالى كه متوكل بر اثر خوردن شراب ، مست لايعقل بود، غلامان با شمشيرهاى گداخته به متوكل هجوم بردند، فتح بن خاقان (وزير متوكل ) فرياد كشيد واى بر شما مى خواهيد اميرمؤ منان را بكشيد، خود را به روى متوكل انداخت ، غلامان ، شمشيرها را بر متوكل و فتح بن خاقان فرود آوردند و هر دو را به درك واصل نمودند، سپس از كاخ بيرون آمده و با منتصر به عنوان خليفه ، بيعت نمودند.

به اين ترتيب متوكل ، سه ساعت از شب چهارشنبه سوم يا چهارم شوال سال ٢٤٨ ه .ق در سن ٤١ سالگى كشته شد و مدت خلافتش چهارده سال و ده ماه بود(٢٥١) اين بود سزاى دنياى او، و آخرت او نيز معلوم است

١٨٨ - دروغگويان

شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: قومى از دوستان شما گناه مى كنند و مى گويند ما اميدواريم

امام فرمود: آنها دروغ مى گويند، آنها دوستان ما نيستند، بلكه قومى هستند كه آرزوها بر آنها چيره شده است ، زيرا كسى كه به چيزى اميد دارد، از براى آن عمل مى كند، و بدون ترديد كسى كه معرفتش به خدا بيشتر باشد، ترس ‍ او به خدا بيشتر است ،

از اين رو خداوند مى فرمايد:

( إِنَّمَا يَخْشَى اللَّـهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)

قطعا از بندگان خدا، علما و دانشمندان از خدا مى ترسند.

و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ترس از خدا بيشتر از همگان است و از آن حضرت پرسيدند: چه زود پير شدى ؟ فرمود: سوره هود و واقعه و نبا مرا پير كرد (چرا كه اين سوره ها عذابهاى الهى بيان گشته و امر به استقامت در دين شده بنابراين زود پير شدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خوف خدا است(٢٥٢)

١٨٩ - شركت پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حلف الفضول

گويند: در زمان جاهليت سه نفر به نامهاى فضيل بن حرث و مفضل و فضيل بن وداعه با يكديگر سوگند پيمان ياد كردند كه ناظر شهر مكه باشند و از ستمديدگان حمايت نمايند و چون نام اين سه نفر در ماده فضل مشترك بود پيمان آنها بنام حلف الفضول سوگند پيمان سه شخص فضل نام معروف گرديد.

بعد از آن كه اين سه نفر مردند، اين پيمان براى اولين بار در خانه عبدالله بن جدعان بسته شد و به احترام نام بنيانگذارانش به همين نام (حلف الفضول ) باقى ماند.

جالب اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين پيمان شركت كرد و فرمود: پيمانى با پسر عموهايم در خانه عبدالله بن جدعان امضا كردم كه براى من محبوبتر است از شتران سرخ مو (بهترين ثروت عرب ) و اگر هم اكنون كه رهبر مسلمانان هستم نيز مرا به آن دعوت نمايند، اين دعوت را اجابت مى كنم(٢٥٣)

به اين ترتيب مى بينيم : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از اسلام در كميته نظارت عمومى براى دادرسى مظلومان و حفظ حقوق مردم شركت مى نمايد، و آن را بهترين خاطره زندگى خود مى داند، و در دوران اسلام نيز مايل است كه چنين پيمانها و شوراهايى براى فريادرسى مظلومان در شهرها و بلاد تشكيل گردد.

١٩٠ - پاداش ياد حسين عليه‌السلام

در حضور يكى از امامان معصوم ، سخن از فضائل و پاداشهاى بسيار عبادت در يكى از شبهاى مقدس به ميان آمد، شخصى در آنجا حضور داشت ، آهى كشيد و گفت : واغفلتناه ! آن شب گذشت و من غافل بودم و عبادت در آن شب سرا فراموش كردم ؟!

امامعليه‌السلام به او فرمود پاداش تو از همه كسانى كه در آن شب به عبادت مشغول بودند، بيشتر است ، زيرا ديدم آب نوشيدى و سپس بياد لب تشنه امام حسينعليه‌السلام افتادى و گفتى : سلام بر حسين و لعنت بر قاتلان او(٢٥٤)

١٩١ - به خدمت نگرفتن ميهمان

شبى ميهمانى بر حضرت رضاعليه‌السلام وارد شد، آن حضرت كمال احترام را به او كرد، در اين بين چراغ خانه به نوسان افتاد، ميهمان دستش را به جلو برد تا چراغ را درست كند.

امام رضاعليه‌السلام پيش دستى نمود و خودش را به اصلاح چراغ قدام نمود و فرمود:

انا قوم لا نستخدم اضيافنا.

ما از خاندانى هستيم كه مهمانان خود را به خدمت نمى گيريم

و در پايان فرمود: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از به خدمت گرفتن ميهمان نهى فرمود(٢٥٥)