داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 23779
دانلود: 2657


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23779 / دانلود: 2657
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٨ - سوال قيصر روم از پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پاسخش

يعلى بن ابى عمره گويد: پيرى نام تنوخى را در شهر حمص شام ديدم ، به من گفت : من نامه رسان هرقل (قيصر روم بودم او نامه اى براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشت و به من داد، به مدينه رفتم و به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدم و نامه قيصر روم را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادم ، حضرت نامه را گشود كه قيصر را آن نامه نوشته بود: تو (اى پيامبر) مرا به بهشتى دعوت كرده اى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين است اگر چنين باشد پس دوزخ در كجاست ؟.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ وى فرمود: سبحان الله فاين الليل اذا جاء النهار: پاك و منزه است خدا پس وقتى روز آمد، شب كجاست ؟.(١٦)

٩ - احترام شايان به دو دختر اسير

پس از جنگ حنين كه در سال هشتم هجرى در طائف واقع شد، مسلمانان با پيروزى كامل و بدست آوردن غنائم و اسيران بسيار از دشمن به مدينه باز گشتند.

در ميان اسيران از طايفه طى دختركى ديده مى شد، به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد: پدر من حاتم طائى شخصى آزاد مرد و سخى بود و به بى پناهان پناه مى داد، اسيران را آزاد مى كرد، میهمان نواز بود، در برخورد با افراد، بلند سلام مى كرد. در رفع نياز نيازمندان مى كوشيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى دخترك اين صفات از صفات مومنان راستين است ، اگر پدرت مسلمان بود، براى او طلب آمرزش و رحمت مى كردم ولى من اخلاق نيك را دوست دارم چنانكه خداوند دوست دارد.

به اين خاطر كه پدر آن دخترك ، مردى داراى صفات عالى انسانى بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را آزاد كرد و احترام شايانى به او نمود.(١٧)

و به اين ترتيب به ما آموخت كه بايد به ارزشها احترام گذاشت و صفات عالى انسانى را از هر كس كه باشد محترم شمرد.

جالب اينكه دختر حليمه سعديه (خواهر رضاعى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در ميان اسيران بود، وقتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديد نزديك آمد و عرض كرد: اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواهرات اسير است

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا او را ديد برخاست و عباى خود را فرش ‍ زمين كرد و او را روى آن نشاند و با احترام و محبت خاصى از او دلجوئى كرد و از خانواده او احوال پرسى نمود، چرا كه مادر او به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام كودكى شير داده بود و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگهدارى مى كرد(١٨) و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اينچنين به عهد خود وفا نمود.

١٠ - شخصى كه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را اهل بهشت خواند، چرا؟

انس بن مالك گويد: با جمعى در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بوديم كه حضرت فرمود: هم اكنون در اين جاده مردى از اهل بهشت مى آيد، ما نگاه كرديم ، ديديم مردى از انصار آمد كه صورت و محاسنش را با وضوئى كه گرفته بود، پاكيزه نموده بود و كفشهايش در دست چپش بود، به نزديك آمد و سلام كرد.

فرداى آن روز، باز در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم كه فرمود: هم اكنون از اين جاده شخصى مى آيد كه اهل بهشت است ، نگاه كرديم ديديم همان مرد انصار ديروزى است

روز سوم نيز همين موضوع تكرار شد، وقتى آن مرد آمد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست ، و عبدالله بن عمروعاص نيز بلند شد و گفت : من با پدرم بگو مگو كردم و سوگند ياد كردم كه سه روز نزدش نروم ، اگر اجازه بفرمائى ، اين سه روز را همراه شما باشم ، او اجازه داد، من در اين سه روز (آن مردى را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را اهل بهشت معرفى مى كرد خوب امتحان كردم ) ديدم يك آدم معمولى است ، ديدم شب براى شب زنده دارى بلند نشد و فقط هر وقت به اين طرف و آن طرف مى غلتيد، ذكر خدا مى گفت ، صبح براى نماز صبح برخاست و نمازش را خواند، و غير از سخن نيك ، سخن ديگرى از او نشنيدم ، شب دوم و سوم نيز بطور معمول گذشت

تصميم گرفتم عمل او را كوچك بشمارم به او گفتم : اى بنده خدا راستش ‍ بين من و پدرم كدورتى نيست كه سه روز از او فاصله بگيرم ، ولى شنيدم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را اهل بهشت معرفى كرد، خواستم ببينم عمل تو چيست ؟ كه تو را اهل بهشت نموده است ، ولى اكنون عمل بسيارى از تو نديدم و تو را يك آدم معمولى يافتم ، حال بگو بدانم چه كارى تو را به اين مقام رسانده ؟

مرا به نزديك خواند و گفت : راز بهشتى بودن من آن نيست كه از من ديدى ، بلكه جهت و سببش اين است كه من به احدى از مسلمانان خيانت نمى كنم و به هيچ كس از افرادى كه خداوند به آنها نعمت سرشار داده حسد نمى برم

عبدالله به او گفت : اكنون فهميدم ، همين صفات تو را اهل بهشت نموده است ، صفاتى كه ما قدرت بدست آوردن آن را نداريم(١٩)

به اين ترتيب در مى يابيم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ارزشهاى انسانى و تهذيب اخلاق تا چه اندازه احترام قائل بود.

چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان

چه باك از موج بحران را كه باشد نوح كشتيبان

از گفتار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما در چهار چيز در چهار موضوع است : ١ - مادر داروها، كم خورى است ٢ - مادر همه آداب و روش ‍ معاشرت ، كم سخن بودن است (كنترل زبان ) ٣ - مادر همه عبادات كم گناه كردن است ٤ - مادر همه آرزوها صبر است.(٢٠)

معصوم دوم - يگانه بانوى دو جهان

نام : فاطمهعليها‌السلام

القاب معروف : زهرا، صديقه كبرى ، طاهره ، راضيه ، مرضيه ، انسيه و...عليها‌السلام .

پدر و مادر: محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خديجه كبرىعليها‌السلام .

وقت و محل تولد: در آستانه طلوع فجر روز جمعه بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت در مكه متولد شد و در سن حدود هشت سالگى همراه علىعليه‌السلام به مدينه مهاجرت كرد و در سال دوم هجرت با علىعليه‌السلام ازدواج نمود و داراى پنج فرزند به نام حسن ، حسين ، زينب و ام كلثوم و محسن شد.

وقت و محل شهادت : بين نماز مغرب و عشاء در پانزدهم يا سيزدهم جمادى الاولى يا سوم جمادى الثانى سال ١١ هجرى قمرى در سن هيجده سالگى در مدينه به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در مدينه در يكى از سه محل (كنار قبر پيامبر، در قبرستان بقيع و بين منبر و قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد النبى ) زيارت مى شود.

دوران زندگى آن بانوى بزرگ و بهترين زنهاى دو جهان را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد.

١ - دوران ملازمت با پدرش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسرش ‍ علىعليه‌السلام .

٢ - دوران چند ماهه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از نظر اجتماعى و سياسى بسيار مهم است

١١ - محبت شديد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمه عليها‌السلام

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيار به فاطمه علاقمند بود، او را مى بوئيد و مى بوسيد، روزى عايشه (يكى از همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض ‍ كرد: مى بينم بسيار به فاطمهعليها‌السلام اظهار محبت مى كنى ؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ فرمود:

آرى ، هنگامى كه جبرئيل مرا به آسمانها سير داد، سرانجام مرا به بهشت وارد كرد كنار درخت طوبى برد و از سيب آن درخت به من داد و خوردم و هنگامى كه به زمين برگشتم با خديجهعليها‌السلام همبستر شدم ، و نور فاطمهعليها‌السلام در رحم خديجهعليها‌السلام قرار گرفت و هر وقت مشتاق بهشت مى شوم فاطمه را مى بوسم و بوى بهشت را از وجود فاطمهعليها‌السلام مى يابم و نيز بوى درخت طوبى را از فاطمهعليها‌السلام استشمام مى كنم ، او انسيه آسمانى است(٢١)

١٢ - حجاب و حياى فاطمه عليها‌السلام

اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام مى فرمايد: روزى نابينائى اجازه خواست و به خانه آمد، فاطمهعليها‌السلام خود را پوشاند (و پشت پرده حجاب قرار گرفت ) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز حاضر بودند فرمود: فاطمهعليها‌السلام جانم او نابينا است و تو را نمى بيند فاطمهعليها‌السلام در پاسخ عرض ‍ كرد: اگر او نمى بيند من كه مى بينم ، وانگهى او بو را استشمام مى كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پاسخ زهراعليها‌السلام شاد شد و فرمود: اشهد انك بضعه منى(٢٢) : گواهى مى دهم كه تو پاره تن من هستى

١٣ - اوج ارزش راهنمائى كردن

به نقل علىعليه‌السلام روزى زنى به حضور حضرت زهراعليها‌السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نماز مسائلى را نمى داند، مرا نزد شما فرستاده تا آن مسائل را بپرسم ، سوالات او به ده سوال رسيد. و از بسيارى سوال شرمنده شد و عرض كرد: اى دختر رسول خدا، بيش از اين به شما زحمت نمى دهم

حضرت فاطمهعليها‌السلام فرمود: آنچه را نمى دانى بپرس ، آيا كسى را سراغ دارى كه در برابر صد هزار مثقال طلا اجير شود كه يك روز بار سنگينى را از زمين به بالاى بام ببرد و اظهار خستگى كند؟

او عرض كرد: نه

زهراى اطهرعليها‌السلام فرمود: من نيز اجير شده ام در برابر هر مساله اى كه به تو پاسخ دهم مزدى بگيرم كه اگر بين زمين تا عرش را پر از مرواريد كنند، باز آن مزد بيشتر است ، بنابراين من سزاوارتر از آن اجيرم كه اظهار خستگى نكنم ، من از پدرم شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما وقتى در قيامت محشور مى شوند، بقدر علمشان و بقدر تلاشى كه در ارشاد مردم كرده اند به آنها خلعت و جايزه مى دهند...(٢٣)

١٤ - پارسائى و ايثار فاطمه عليها‌السلام

از زهد و پارسائى فاطمهعليها‌السلام اينكه : روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديد فاطمهعليها‌السلام آنچه داشت در راه خدا به مستمندان داد، فرمود: خاندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با دنياى مادى چه كار؟ كه ايشان براى آخرت آفريده شده اند، اگر دنيا به اندازه پر مگسى ارزش داشت ، خداوند يك جرعه آب به كافر نمى داد.

در اين هنگام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فداها ابوها: پدرش به قربانش باد.(٢٤)

١٥ - خوف از خدا يكى ديگر از ويژگيهاى حضرت فاطمه (سلام الله عليها)

وقتى كه آيه ٤٣ و ٤٤ سوره حجر نازل شد كه مى فرمايد:

( وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿ ٤٣ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ ) .

و جهنم ميعاد گاه همه آنها (پيروان شيطان ) است ، كه براى آن هفت درب است ، و براى هر درى گروهى (از پيروان شيطان تقسيم شده اند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچنان دگرگون شد، كه قطرات اشك از چشمان مباركش سرازير گشت ، و هيچ يك از اصحاب جرات اين را نكردند كه با آن حضرت سخن بگويند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر وقت فاطمهعليها‌السلام را مى ديد خوشحال مى شد، بعضى از اصحاب به خانه فاطمهعليها‌السلام رفت ، ديد كه فاطمهعليها‌السلام مشغول دستاس كردن جو در آسياب دستى منزل است و اين آيه را مى خواند:( وَمَا عِندَ اللَّـهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ) : آنچه در نزد خدا است خير و بادوام تر است(٢٥)

سلام كرد و جريان را به عرض فاطمهعليها‌السلام رساند.

فاطمهعليها‌السلام برخاست و با چادرى كه دوازده وصله از ليف خرما داشت از منزل بيرون آمد، سلمان در راه ، فاطمهعليها‌السلام را با آن چادر ديد، گريه كرد و گفت : واحزناه دختران كسرى بايد بهترين لباسهاى ديباج و ابريشم را بپوشند، ولى فاطمهعليها‌السلام دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لباس وصله دار بپوشد.

فاطمهعليها‌السلام بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد و سلام كرد و عرض كرد: اى رسول خدا سلمان از لباس من تعجب مى كند، سوگند به خدائى كه تو را به حق به پيامبرى مبعوث نمود، من و علىعليه‌السلام در حدود پنج سال است جز پوست گوسفند فرشى نداريم و همان پوست است كه شبها روى آن مى خوابيم و روزها علف روى آن براى حيوانات مى ريزيم ، و متكاى ما از ليف خرما است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سلمان فرمود: اى سلمان ان ابنتى لفى الخيل السوابق : دخترم از گروه پيشى گرفتگان به سوى الله است

آنگاه فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: پدر جان فدايت گردم ، چه چيز تو را گريانده است ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو آيه فوق را خواند كه جبرئيل نازل كرده است

فاطمه تا آن دو آيه را شنيد، آنچنان از خوف خدا منقلب شد كه تعادلش به هم خورد و با صورت بر زمين افتاد و مى گفت الويل ثم الويل لمن دخل النار : واى ، باز واى بر كسى كه داخل جهنم مى شود.

اصحاب هر كدام وقتى دو آيه مذكور را شنيدند سخنى گفتند، علىعليه‌السلام فرمود: كاش درندگان بيابان مرا قطعه قطعه مى كردند تا اين دو آيه را نمى شنيدم ، و كاش مادرم مرا نزاده بود، سپس علىعليه‌السلام دستش را بر سرش نهاد و گريه كرد و مى گفت : و ابعد سفراه واقله زاداه : واى از دورى سفر آخرت ، واى از كمى زاد و توشه ، واى بر آنانكه در روز قيامت به سوى دوزخ روانه مى شوند، كسى از بيمارشان عيادت نمى كند و از مجروحشان مداوا نمى نمايد و اسيرشان را آزاد نمى سازد، در ميان آتش مى خورند و مى آشامند، در طبقه هاى دوزخ گردانيده مى شوند، بجاى لباسهاى خوب دنيا كه مى پوشيدند، قطعه هاى آتش به آنها مى پوشانند، و پس از ازدواج با زنان در دنيا همنشين شيطانها در آتش دوزخند. (٢٦)

ضمنا از داستان فوق خانه دارى و همسردارى فاطمهعليها‌السلام رانيز دريافتيم كه در سخت ترين شرائط با همسرش علىعليه‌السلام ساخت و كمك و بازوى شوهر بود، كه خود علىعليه‌السلام مى فرمايد: زهراى اطهرعليها‌السلام آن قدر كنار ديگ غذا پخت كه رنگ لباسش (براثر حرارت آتش ) تغيير نمود.(٢٧)

١٦ - آزاد كردن برده

به نقل امام سجادعليه‌السلام اسماء بنت عميس گفت : حضرت زهراعليها‌السلام گردنبندى از طلا به گردن داشت كه علىعليه‌السلام آن را از غنيمت جنگى (فى ) به دست آورده بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر او وارد شد، وقتى گردنبند را ديد به اشاره فرمود: طورى نباشد كه مردم بگويند فاطمهعليها‌السلام خود را به تجملات زنهاى كسرى و قيصر آراسته است ، فاطمهعليها‌السلام مطلب را دريافت ، بى درنگ رفت و گردنبند را فروخت و با پول آن برده اى خريد و آزاد كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى كه اين موضوع را شنيد خوشحال شد.(٢٨)

١٧ - مطالبه حق

پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى كه ابوبكر بر مسند خلافت نشست باغ فدك را كه از آن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و به فاطمهعليها‌السلام مى رسيد، ضبط كردند.

علىعليه‌السلام به فاطمهعليها‌السلام فرمود: برو نزد ابوبكر و ارث خودت را از او بگير، فاطمهعليها‌السلام نزد ابوبكر آمد و فرمود: ارثى كه از ناحيه پدرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من رسيده به من رد كن

ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند

فاطمه زهراعليها‌السلام فرمود: آيا سليمان از پدرش داوود ارث نبرد؟(٢٩).

ابوبكر خشمگين شد و گفت : پيامبر ارث نمى گذارد.

فاطمه زهراعليها‌السلام فرمود: آيا (طبق آيه ٥ و ٦ سوره مريم ) زكريا به خدا عرض نكرد: ( فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا ﴿ ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا .)

به من از پيشگاهت ، جانشينى ببخش كه وارث من و آل يعقوب باشد.

ابوبكر باز همان سخن قبل را تكرار كرد كه پيامبر ارث نمى گذارد.

فاطمهعليها‌السلام فرمود: آيا خداوند در قرآن نفرموده است كه :( يُوصِيكُمُ اللَّـهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ ) .(٣٠)

شما را در مورد فرزندانتان سفارش مى كنم كه براى پسر مطابق نصيب دو دختر است ابوبكر باز همان جواب را داد و گفت : پيامبر از خود ارث نمى گذارد.(٣١)

به اين ترتيب ، فاطمهعليها‌السلام با استدلال قرآنى ، حق ارث خود را ثابت نمود، ولى جواب مثبت به او داده نشد.

١٨ - فاطمه عليها‌السلام به ياد قيامت

بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى علىعليه‌السلام از فاطمه زهراعليها‌السلام پرسيد: آيا هيچ از پدرت رسول خدا پرسيدى كه در روز قيامت در كجا با پدر ملاقات مى كنى ؟ فاطمه عرض كرد: آرى همين مطلب را پرسيدم ، فرمود: مرا كنار حوض كوثر طلب كن ، گفتم اگر آنجا نباشى در كجا تو را بجويم ، فرمود: در سايه عرش خدا كه غير من در آنجا كسى نيست

فاطمهعليها‌السلام ادامه داد كه به پدر عرض كردم روز قيامت همه برهنه خواهند بود، فرمود: آرى ، فاطمهعليها‌السلام بسيار اندوهگين شد، فرياد گريه اش بلند گرديد، جبرئيل بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و عرض ‍ كرد: خداوند فرمود: چون فاطمهعليها‌السلام از خداوند شرم كرد خداوند نيز از او شرم كرد و وعده فرمود كه فاطمهعليها‌السلام را در قيامت با دو حله از نور بپوشاند.

علىعليه‌السلام به فاطمهعليها‌السلام گفت : پس چرا در مورد پسر عمويت على از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (در رابطه با برهنگى ) چيزى نپرسيدى ، فاطمه عرض كرد: پرسيدم ، فرمود: علىعليه‌السلام در نزد خدا بلند مقام تر از آن است كه در قيامت برهنه گردد.(٣٢)

١٩ - تابوت جالب و نيك

اسماء دختر عميس گويد: در لحظات آخر عمر فاطمهعليها‌السلام در حضورش بودم به من فرمود: اين تابوتها ناپسند است ، زيرا جسد را خوب نمى پوشاند، من عرض كردم در مهاجرت به حبشه ، تابوتهائى ديده ام كه جسد را به خوبى مى پوشانند، فاطمهعليها‌السلام فورا فرستاد چند چوب درخت خرما آوردند، و من با آنها تابوت خوبى ساختم ، فاطمهعليها‌السلام خوشحال شد و فرمود: ما احسن هذا و اجمله لاتعرف به المرثه من الرجل

به به اين تابوت چه زيبا و نيكو است ، كه جسد مرد و زن در آن تشخيص ‍ داده نمى شود....(٣٣)

٢٠ - مقام كنيز زهرا عليها‌السلام

ام ايمن از زنان بسيار بلند مرتبه و عاليقدر صدر اسلام است كه همواره در خدمت خاندان نبوت بود، پس از آنكه فاطمهعليها‌السلام از دنيا رفت ام ايمن آنچنان ناراحت بود كه ديگر نمى توانست در مدينه بماند بنابراين عازم مكه شد، در راه در بيابان جحفه ، تشنگى بر او غلبه كرد و آبى نيز به همراه نداشت و تشنگى او آنچنان شديد گرديد كه به حد خطر مرگ رسيد. در اين لحظه متوجه خدا گرديد و در حالى چشمش پر از اشك بود عرض ‍ كرد: يا رب اتعطشنى و انا خادمه بنت نبيك : پروردگار من ! آيا مرا تشنه مى گذارى با اينكه من كنيز دختر پيامبرت (فاطمعليها‌السلام ) هستم

پس از دعا، دلوى از آسمان پر از آب بهشت بر او نازل شد، از آن آب آشاميد و تا هفت سال ديگر تشنه و گرسنه نشد.(٣٤)

از گفتار حضرت فاطمهعليها‌السلام در ضمن خطبه بعد از رحلت رسول خدا است : خداوند ايمان را بخاطر پاكسازى شما از شرك ، فرض كرد، و نماز را به خاطر دورى شما از تكبر، و زكات را به خاطر افزايش رزق ، و روزه را براى برقرارى اخلاص ، و حج را براى محكم نمودن دين ، و عدالت را براى پاكسازى دل شما از خيانت ، و اطاعت ما را براى حفظ نظام امت ، و امامت ما را، زيبائى ملت ، و جهاد را عزت براى اسلام و صبر را براى يارى فرمانبرى نيك از خدا قرار داد...(٣٥)

معصوم سوم - امام اول :

نام : علىعليه‌السلام .

لقب معروف : ابوالحسن اميرالمؤ منينعليه‌السلام .

پدر و مادر: ابوطالب ، فاطمه بنت اسد.

وقت و محل تولد: سيزدهم رجب ، ده سال قبل از بعثت در كعبه متولد شد، هنگام رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ٣٣ سال داشت

دوران خلافت : سال ٣٦ تا چهل هجرى قمرى حدود چهار سال و نه ماه (كه مدت امامتش ٣٠ سال بود).

وقت و محل شهادت : صبح ١٩ رمضان سال چهل هجرى متوسط ابن ملجم ملعون ، ضربت خورد و شب ٢١ رمضان در سن ٦٣ سالگى در كوفه به شهادت رسيد.

مرقد شريف او: در نجف اشرف مزار شيفتگان حق است

دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زير مشخص كرد:

١ - دوران كودكى (حدود ده سال ).

٢ - دوران ملازمت با پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (حدود ٢٣ سال ).

٣ - دوران كناره گيرى از دستگاه خلافت (حدود ٢٥ سال ).

٤ - دوران خلافت (حدود چهار سال و ٩ ماه ). ٢١ - مساله غدير از ديدگاه امام صادقعليه‌السلام

حسان جمال (شتردار) گويد، امام صادقعليه‌السلام را از مدينه به سوى مكه مى بردم (يعنى امام سوار بر يكى از شترانم بود) وقتى كه به مسجد غدير رسيديم امام سوار بر يكى از شترانم بود) وقتى كه به مسجد غدير رسيديم امام به طرف چپ مسجد نگاه كرد و فرمود: اينجا محل پاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه دست علىعليه‌السلام را بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه كسى كه من مولاه و رهبر او هستم پس اين على مولاه و رهبر او است

پس به طرف راست مسجد نگاه كرد و فرمود: اين مكان ، محل خيمه فلان و فلان و سالم مولى ابى حذيفه و ابوعبيده جراح است وقتى كه آنها را ديدند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگاه كنيد كه گردش مى كند گويى چشم مجنون است

در اين هنگام اين آيه نازل شده كه : و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون - و ما هو الا ذكر اللعالمين (٣٦).

نزديك بود كافران تو را به چشم زخمهاى خود بلغزانند، چون قرآن را شنيدند و گويند كه او ديوانه است - ولى نيست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مگر مايه يادآورى و بيدارى براى جهانيان(٣٧)

٢٢ - حسابكشى از خويشتن

روزى علىعليه‌السلام نقل كرد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: زيرك ترين و هشيارترين انسانها كسى است كه خود را به حساب بكشد و براى بعد از مرگ خود كار بكند.

مردى پرسيد: اى اميرمؤ منان ! چگونه نفس خود را به حساب بكشد؟.

امام فرمود: وقتى كه صبح كرد و سپس آن روز فرا رسيد به خويشتن بازگردد و خطاب به خود بگويد: اين نفس ! امروز روزى بود كه بر تو گذشت ، و هرگز ديگر باز نمى گردد، و خداوند از تو سوال مى كند كه اين روز را در چه راهى به پايان رساندى ، چه كارى در آن كردى ، آيا خدا را به ياد آوردى و او را ستودى ؟ آيا نيازهاى مؤ منان را برآوردى ؟ آيا رفع اندوه از مؤ منى نمودى ؟ آيا در غياب مؤ من نزد اهل ، و فرزندانش آبروى او را حفظ كردى ؟ و پس از مرگ او، آيا آبرويش را در ميان بازماندگانش نگه داشتى ؟ آيا از غيبت و بدگويى پشت سر مؤ من خوددارى نمودى ؟ آيا مسلمانى را يارى كردى ؟، تو در اين روز چه كردى ؟

اگر در پاسخ گفت : كارهاى نيك انجام دادم ، خدا را حمد و سپاس كن و تكبير بگو به خاطر توفيقى كه نصيب تو شده است ، و اگر گفت : امروز گناه كردم يا كوتاهى نمودم از درگاه خداوند استغفار و طلب آمرزش كن و تصميم بگير كه ديگر تكرار گناه نكنى )(٣٨)

٢٣ - شيون و فرياد وحشتناك شيطان

امام باقرعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه در روز غدير خم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علىعليه‌السلام را گرفت بالا برد و او را به رهبرى بعد از خود معرفى كرد، ابليس (پدر شيطانها)فرياد زد كه در همه جهان شيطانها صداى او را شنيدند و به دورش جمع شدند و گفتند: اى بزرگ ما اين چه فريادى بود، ما هيچگاه چنين فرياد و شيونى از تو نشنيده بودم

ابليس در جواب گفت : امروز (روز غدير خم ) كارى واقع شده كه اگر كامل گردد، هرگز احدى راه انحراف را نمى پيمايد (و آن كار را توضيح داد).

شيطانها گفتند: تو در كارها زيرك هستى و دوخت و دوز تو از همه بهتر است ، چاره اين كار نزد تو است

مدتى گذشت ، منافقان گفتند: پيامبر از روى هوى و هوس سخن مى گويد و يكى از آنها به ديگرى گفت : آيا نمى بينى چشم پيامبر در سرش به اطراف مى گردد گويى (العياذ بالله ) ديوانه است

در اين وقت : ابليس فريادى كشيد، ولى اين بار فرياد او از روى خوشحالى بود، همه شيطانها دور او جمع شدند، به آنها گفت : براستى شما مى دانستيد كه من از قبل دوخت و دوز و نيرنگ را مى دانستم ؟.

آنها در پاسخ گفتند: آرى

او گفت : آدم عهد شكنى (و ترك اولى در مورد نخوردن درخت ) كرد ولى كافر به خدا نشد، اما اين منافقان عهد شكنى كردند و كافر به رسول خدا شدند.(٣٩)

٢٤ - اژدهائى در پله هاى منبر

روزى علىعليه‌السلام در عصر خلافت خود بالاى منبر مسجد كوفه سخن مى گفت ناگهان همه ديدند كه در كنار منبر اژدهائى آشكار شد و از پله هاى منبر بالا رفت تا نزديك علىعليه‌السلام توقف كرد، مردم وحشت زده خواستند آن اژدها را رد كنند امام به آنها اشاره كرد كه كارى نداشته باشيد.

ديدند علىعليه‌السلام به طرف اژدها خم شد، و با او برخورد خوش ‍ كرد و به گوش او سرى سخن گفت

مردم كه در سكوت و حيرت فرو رفته بودند غالبا صداى خاص آن اژدهاى ظاهرى را شنيدند، و مى ديدند لبهاى علىعليه‌السلام حركت مى كند و اژدها همچون يك شنونده سخنان علىعليه‌السلام را مى شنود، سپس ‍ اژدها از نظر مردم پنهان گرديد، گوئى زمين او را بلعيد و ديگر اثرى از او نبود.

علىعليه‌السلام به ادامه خطبه خود پرداخت ، پس از خطبه وقتى كه از منبر پائين تشريف آوردند مردم دور آن حضرت را گرفته و از جريان اژدها پرسيدند، علىعليه‌السلام فرمود: آن كه ديديد (به صورت اژدها) حاكم و اميرى از حاكمان و امراى جن بود، مساله مشكلى بر او اشتباه شده بود، نزد من آمد تا از مساله مشكل خود سوال كند، مساله اش را حل كردم ، او برايم دعا كرد و رفت(٤٠)

٢٥ - دادرسى على عليه‌السلام از مردم

روزى بر اثر شدت بارندگى آب نهر فرات در كنار كوفه طغيان كرد، به طورى كه مردم به ترس و هراس غرق شدن افتادند، با حال اضطراب به حضور علىعليه‌السلام آمده و جريان را به عرض رساندند، اميرالمؤ منينعليه‌السلام سوار بر استر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد و همراه مردم كنار آب فرات آمدند، علىعليه‌السلام از مركب پياده شد و وضو گرفت و به نماز مشغول شد و سپس دعاهائى خواند كه بسيارى از حاضران آن را شنيدند، آنگاه نزد آب فرات آمد با چوبى كه بر دست داشت به صفحه آب زد و فرمود:

به اذن و خواست خدا كم شو.

آب بى درنگ فرو نشست به گونه اى كه ماهيان عمق آب آشكار شدند بسيارى از آنها بر علىعليه‌السلام به عنوان اميرالمؤ منين سلام كردند، ولى دو صنف از ماهيان ، سخنى نگفتند كه ماهى جرى و مارماهى بودند.

مردم حيرت زده شدند، و از آن حضرت درباره نطق بعضى از ماهيان و سكوت بعضى ديگر سوال كردند.

امام فرمود: خداوند ماهيانى كه حلال هستند به نطق در آورد ولى مهر سكوت بر ماهيانى كه حرام و ناپاكند گذاشت(٤١)