داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 23774
دانلود: 2655


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23774 / دانلود: 2655
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤٩ - نمونه اى از شجاعت و وفاى حسين عليه‌السلام

امام حسينعليه‌السلام در كربلا، يكه و تنها سوار بر اسب شد و روانه شريعه فرات گشت تا آب بياورد، اعور اسلمى و عمرو بن حجاج دو فرمانده با چهار هزار نفر در آنجا بودند و از شريعه فرات نگهبانى مى نمودند.

امامعليه‌السلام به آن ها حمله كرد، آن ها از هم پاشيدند، و امام خود را به آب فرات رساند.

اسب (ذوالجناح )امام تشنه بود، امام به او فرمود: تو تشنه اى و من نيز تشنه ام ، سوگند به خدا از آب نمى چشم تا تو نخست آب بياشامى

گويى اسب سخن امام را فهميد، سرش را بلند كرد، يعنى تا تو آب نياشامى من نمى آشامم

امام فرمود: بياشام ، من هم مى آشامم ، در اين وقت حسينعليه‌السلام دست دراز كرد و آب در دست گرفت ، در اين هنگام يكى از سربازان دشمن گفت : اى حسين تو آب مى آشامى در حالى كه اهل خيمه گاه را مورد حمله قرار دادند با شنيدن اين سخن ، آب از دستش ريخت ، و بر سپاه دشمن حمله كرد و خود را سريع به خيمه گاه رساند، ديد خيمه گاه سالم است ، و سرباز دشمن دروغ گفته است(٧٠)

٥٠ - اسلام راهب مسيحى

يكى از علماى مسيحى در صومعه اى در بيابان عبادت مى كرد، ديد در راه دو دسته مى آيند، يكدسته سوار بر مركبها و اسلحه بدست و خوشحال اما دسته اى ديگر اندوهگين و همچون اسير، خوب نگاه كرد ناگهان ديد سرهايى سر نيزه ها كرده اند سخت حيران شد كه اين سرها چيست ؟ وقتى نزديك شدند، چشمش به سرى (سر امام حسينعليه‌السلام افتاد)، ديد خونها در لبهاى او خشكيده اما چشمها پر فروغ ، در فكر فرو رفت ، گويى با آن سر سخن گفت ، از آنها سؤ ال كرد آنها صاحب سر را معرفى كردند. از رئيس كاروان پرسيد، عمر سعد را به او نشان دادند، به او گفت : آيا ممكن است امشب تا فردا صبح اين سر را به من بدهيد گفتند با سر چكار دارى ؟ گفت : مطلبى دارم ، هر چه بخواهيد به شما مى دهم ، سرانجام آنها كه دنيا پرست بودند، ده هزار درهم گرفتند و سر را تحويل راهب دادند.

راهب سر را به صومعه خود برد و شست و خوشبو كرد و روى زانويش ‍ گذاشت و تا صبح گريه كرد.

صبح كه شد، ماءمورين نزد او آمدند تا سر را بگيرند، او خطاب به سر مقدس ‍ كرد و گفت : سوگند به خدا جز مالك خودم نيستم ، (يعنى نمى توانم كارى بكنم ) وقتى روز قيامت شد، نزد جدت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهى بده كه من گواهى به يكتايى خدا دادم و گواهى ميدهم كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبد و رسول خداست ، بدست تو اسلام آوردم و من خادم تو هستم(٧١) آرى حسينعليه‌السلام چراغ هدايت است

فرازى از خطبه امام حسينعليه‌السلام براى لشگر حر در منزلگاه بيضه.

...اى مردم ! پيامبر خدا فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را بنگرد كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان خدا را شكسته و مخالف سنت رسول خدا است و در ميان مردم ، راه ظلم و گناه را مى پيمايد، ولى در برابر او گفتار و عمل قيام نكند بر خداست كه اين آدم (بى تفاوت ) را در جايگاه عذاب آن سلطان بيفكند(٧٢)

معصوم ششم - امام چهارم

نام : امام علىعليه‌السلام .

القاب معروف : سجاد، زين العابدين

پدر و مادر: امام حسينعليه‌السلام - شهر بانو دختر يزدگرد.

وقت و محل تولد: روز پنجم شعبان يا ١٥ جمادى الاولى سال ٣٨ هجرى قمرى در مدينه

دوران امامتش : سى و پنج سال بود (از آغاز سال ٦١ تا ٩٥)

طاغوت زمان امامت : از يزيد بن معاويه تا هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ). كه مجموعا ٩ نفر مى باشند.

وقت و محل شهادت : در ١٢ يا ١٨ و يا بنا به مشهور در ٢٥ محرم سال ٩٥ ه‍.ق به تحريك هشام بن عبدالملك مسموم شده در سن حدود ٥٦ سالگى به شهادت رسيد، آن حضرت در زمان شهادت علىعليه‌السلام دو ساله و در زمان امام حسنعليه‌السلام ١٢ ساله ، و در واقعه كربلا ٢٣ ساله بود.

مرقد شريفش : در مدينه در قبرستان بقيع است

دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:

١ - بيست و دو سال با پدر.

٢ - سى و پنج سال دوران امامت ، يعنى در دشوارترين دوران خفقان حكومت امويان ، كه در آن حضرت در سخت ترين شرائط به وظيفه امامت ادامه داد، و عالى ترين معارف و اخلاقيات و امور سياسى و اجتماعى را بيان نمود.

٥١ - امام سجاد عليه‌السلام و مردى از غيب

ابوحمزه ثمالى گويد: روزى امام زين العابدينعليه‌السلام از منزل بيرون آمد، تا به اين باغ (اشاره به باغى است كه در آنجا بود) رسيد، وارد باغ شد، ناگهان مردى آن حضرت را ديد و عرض كرد: چرا اندوهگين هستى ؟ آيا اندوه تو در مورد دنيا است با اينكه رزق و روزى خداوند به همه كس از نيك و بد مى رسد.

امام فرمود: سخن تو درست است كه روزى خدا همه جا را فرا گرفته ، ولى اندوه من درباره كمبود رزق و روزى نيست

او عرض كرد: آيا ديده اى كسى از خداوند تقاضايى كند، ولى خداوند تقاضاى او را بر نياورد.

امام فرمود: نه ، چنين كسى نيست كه تقاضايش از جانب خدا رد گردد.

ابوحمزه گويد: امام سجاد فرمود: پس از اين دو سوال ديدم كسى در آنجا نيست (و آن شخص ديدم غيبش زد)(٧٣)

٥٢ - وام گرفتن امام سجاد عليه‌السلام

عباس بن عيسى نقل مى كند روزى امام سجادعليه‌السلام از نظر مالى در فشار سخت زندگى قرار گرفت ، نزد يكى از غلامان آزاد شده اش رفت تا ده هزار درهم قرض بگيرد تا هر وقت ممكن شد، قرضش را بپردازم

او گفت : وثيقه مى خواهم

امام فرمود: چيزى كه به عنوان وثيقه (ضمانت ) به تو بدهم ندارم ، سپس ‍ عبايش را تكان داد و قسمتى از كرك (بر وزن مرغ ) عبا را گرفت و فرمود: اين هم وثيقه آيا من از حاجب بن زراره در وفاى به عهد كمتر هستم ؟(٧٤)

او عرض كرد: شما باوفاتر از حاجب هستيد، وثيقه كرك را قبول كرد و آن را در ميان ظرف چوبى قرار داد و چند درهم به امام قرض داد.

پس از مدتى ، وضع معاش امام سجادعليه‌السلام نسبتا خوب شد. غلام آزاد شده اش را خواست تا بدهى خود را به او بپردازد و فرمود: وثيقه ام را بده ، او عرض كرد: فدايت شوم ، وثيقه نابود شد.

امام فرمود: بنابراين تا وثيقه را ندهى ، بر من رواست كه پول تو را ندهم ، آنگاه آن مرد كاسه چوبى را بيرون آورد، و آن را گشود ديد كرك در آن است ، آن را داد و امام بدهى خود را پرداخت(٧٥)

٥٣ - گناه نا اميدى

هشام بن سالم گويد: امام سجادعليه‌السلام در مكه مشغول طواف بود، ناگهان در يك ناحيه مسجد جمعيتى را ديد، پرسيد اين جمعيت براى چه در آنجا جمع شده اند؟ عرض كردند: محمد بن شهاب زهرى عقلش را از دست داده و با هيچ كس سخن نمى گويد، بستگانش او را از خانه بيرون آوردند تا شايد مردم را ديد سخن بگويد،

وقتى كه طواف امام سجادعليه‌السلام تمام شد نزد زهرى آمد و فرمود: چرا چنين هستى ؟

زهرى عرض كرد: فرماندار شدم و در خون (فردى ) شركت نموده ام ، اينك از خوف خدا به اين حال كه مى بينى افتاده ام

امام فرمود: من در مورد تو از اينكه نااميد از رحمت خدا شده اى ، بيشتر از آنچه انجام داده اى ترس دارم

سپس فرمود: برو ديه (و خونبهاى ) فردى را كه در قتل او دست داشتى بپرداز.

زهرى عرض كرد: اين كار را كردم ولى اولياء مقتول نمى پذيرند. امام فرمود ديه را در ميان كيسه اى بگذار و ببند، و منتظر بمان تا وقت نماز، و در آن هنگام آن را به خانه اولياء مقتول بيفكن(٧٦)

٥٤ - عبادت و توجه امام سجاد به ديگران

امام صادقعليه‌السلام فرمود: روزى وقتى كه امام سجادعليه‌السلام روزه بودند دستور داد گوسفندى را ذبح كردند و قطعه قطعه نموده پختند و هنگام غروب كنار دیگ آمد، و فرمود كاسه ها را بياوريد، همه غذا را در ميان آن كاسه ها ريخت و فرمود: بين فلان طايفه از اول تا آخر تقسيم كردند، ديگر غذا نماند، و خود با كمى نان و خرما افطار كردند.

آن حضرت بيست بار با شترى از مدينه به مكه رفت و در اين بيست بار حتى يكبار تازيانه بر شترش نزد و مى فرمود: اگر ترس قصاص نبود، انجام مى دادم ، هنگام كند رفتن شتر تنها با تازيانه اشاره مى كرد.(٧٧)

٥٥ - اخلاق امام ، مرد تند خويى را پشيمان كرد

روزى شخصى به امام سجادعليه‌السلام ناسزا گفت : غلامان تصميم گرفتند جوابش را بدهند، امام فرمود: رهايش كنيد، آنچه بر ما مخفى است بيشتر است از آنچه مى گويند، سپس به او فرمود: آيا نيازى دارى ؟ آن مرد شرمنده شد، و اظهار پشيمانى كرد و لباس امام را گرفت و عذر خواهى نمود، امام دستور داد به او هزار درهم دادند.

آن مرد برگشت در حالى كه فرياد مى زد: گواهى مى دهم كه تو فرزند رسول خدا خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستى(٧٨)

از گفتار امام سجادعليه‌السلام است :

زهد و پارسايى ده جزء دارد، بالاترين درجه آن ، پايين ترين درجه ورع (پرهيز از گناه ) است ، و بالاترين درجه ورع ، پايين ترين درجه يقين است و بالاترين درجه يقين ، پايين ترين درجه رضا (به خشنودى خدا) است(٧٩)

معصوم هفتم - امام پنجم :

نام : امام محمد بن علىعليه‌السلام .

القاب معروف : باقر، ابوجعفر

پدر و مادر: امام سجادعليه‌السلام فاطمه (فرزند امام حسن مجتبىعليه‌السلام .

وقت و محل تولد: اول رجب يا سوم صفر سال ٥٧ ه‍.ق در مدينه

دوران امامت : نوزده سال و ده ماه و دوازده روز (از سال ٩٥ تا ١١٤ ه‍.ق ).

طاغوت زمان امامت : هشام بن عبدالملك و وليد بن عبدالملك

وقت و محل شهادت : روز دوشنبه ٧ ذيحجه سال ١١٤ ه‍.ق در سن ٥٧ سالگى ، به دستور هشام بن عبدالملك مسموم شده و در مدينه به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در مدينه در قبرستان بقيع است

دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش مشخص كرد:

١ - سه سال و شش ماه و ده روز با جدش امام حسينعليه‌السلام و سى و چهر سال و پانزده روز با پدرش امام سجادعليه‌السلام .

٢ - دوران امامت (نوزده سال و ده ماه و دوازده روز) و در اين دوره كه بنى اميه و بنى عباس در جنگ بودند، امام باقرعليه‌السلام كمال استفاده را در جهت تربيت شاگرد، و پى ريزى اساس تشيع ، و انقلاب فرهنگى نمود.

از ويژگيهاى امام باقرعليه‌السلام (همچون امام حسن و امام حسين ) اين است كه او ابن علويين و ابن خيرتين (فرزند پدر و مادر ارجمند و بزرگ ) است

٥٦ - مسؤ وليت قبول رهبرى

ابوخالد كابلى گويد: به منزل امام باقرعليه‌السلام رفتم ، فرمود: صبحانه آوردند، خوردم ، پاكيزه تر و خشبوتر از آن در عمرم نديده بودم ، پس از ميل صبحانه به من فرمود: غذا چگونه بود؟

عرض كردم : هرگز نظيف تر و خوشبوتر از اين غذا نخورده بودم ، ولى هنگام خوردن به ياد اين آيه افتادم( لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ) : در روز قيامت حتما از شما درباره نعمتها سوال مى كنند(٨٠)

حضرت فرمود: انما تسالون عما انتم عليه من الحق نعيم حب ما اهل البيت و مقام ولايت است و از او سوال و بازخواست مى شويد.(٨١)

٥٧ - صميميت با مردم

ابوعبيده گويد: من رفيق و همراه امام باقرعليه‌السلام بودم ، سوار بر مركب كه مى شديم نخست من سوار مى شدم بعد او، به هر كس كه مى رسيد احوالپرسى مى كرد و دست مى داد و وقتى از مركب پياده مى شد با رهگذران سلام و احوالپرسى مى كرد و دست مى داد.

عرض كردم : مولاى من ، من از هيچ كس چنين نديده ام كه با مردم اين چنين صميمى باشد؟.

فرمود: مومنان وقتى بهم مى رسند و با هم مصافحه مى كنند تا دست در دست هم دارند گناهانشان آنگونه مى ريزد كه برگهاى پائيزى از درخت مى ريزد، و خداوند به آنها نظر مى كنند تا از هم جدا گردند.(٨٢)

٥٨ - نگهدارى ياران از گزند دشمن

در دوره خفقان و ديكتاتورى بنى اميه امام باقرعليه‌السلام و يارانش ‍ شديدا تحت نظر بودند، صفوان بن يحيى ازجدش نقل مى كند كه به در خانه امام باقرعليه‌السلام رفتم و اجازه ورود خواستم ، به من اجازه ندادند ولى به ديگرى اجازه دادند.

به منزل بازگشتم در حالى كه بسيار ناراحت بودم بر روى تختى كه درحياط بود دراز كشيدم و غرق در فكر بودم كه چرا امام به من بى اعتنائى كرد، و با خود مى گفتم : فرقه هاى مختلف مانند زيديه و حروريه و قدريه و... به حضور امام مى روند و تا ساعتها نزد امام مى مانند ولى من كه شيعه هستم اينطور؟

در اين فكرها غوطه ور بودم كه ناگهان صداى در را شنيدم ، رفتم در را باز كردم ديدم فرستاده امام باقرعليه‌السلام است و مى گويد همين اكنون به حضور امام بيا. لباسم را پوشيدم و به حضور مبارك امام شتافتم به من فرمود: اى محمد! حساب قدريه و حروريه و زيديه و... نيست بلكه ما از تو كناره گرفتيم به خاطر اين و آن (يعنى جاسوسان حكومت دوستان ما را نشناسد كه باعث آزار آنان گردد).

من اين گفتار را از امام باقرعليه‌السلام پذيرفتم و خيالم راحت شد.(٨٣)

٥٩ - نابينائى كه امام را شناخت

ابوبصير مى گويد: همراه امام باقرعليه‌السلام در مدينه وارد مسجد شويم ، مردم در رفت و آمد بودند، امام به من فرمود: از مردم بپرس ، آيا مرا مى بينند؟ از هر كس سوال كردم پاسخ داد ابوجعفر را نديدم ، امام در كنارم ايستاده بود،، در اينحال يكى از دوستان حقيقى امام كه نابينا بود و ابوهارون نام داشت به مجلس آمد، امام فرمود: از او نيز بپرس

ابوبصير گويد: ابوهارون پرسيدم آيا ابوجعفر باقر العلوم را ديدى ؟ گفت : مگر كناره تو نايستاده است

گفتم : چگونه فهميدى ؟ گفت : چگونه ندانم ، در حالى كه او نور درخشنده و تابان است(٨٤)

٦٠ - زبردستى امام باقر عليه‌السلام در تيراندازى

روشنگرى و افشاگريهاى امام باقرعليه‌السلام در حجاز بر ضد حكومت جبار اموى باعث شد كه آن حضرت را با فرزندش امام صادقعليه‌السلام از مدينه به شام تبعيد كردند.

امام صادقعليه‌السلام گويد: هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) تا سه روز اجازه ورود به نزدش نداد، بعد از سه روز ما را وارد كاخ خود كردند، هشام بر تخت نشسته بود، و درباريان به تيراندازى و هدف گيرى سرگرم بودند.

هشام پدرم را با نام صدا كرد و گفت : با بزرگان قبيله ات تيراندازى كن پدرم فرمود: من پير شده ام و تيراندازى از من گذشته است عذرم را بپذير.

هشام اصرار كرد و سوگند داد كه حتما بايد اين كار را بكنى و به پيرمردى از بنى اميه گفت : كمانت را به او بده ، او كمانش را به پدرم داد، پدرم تيرى به زه نهاد و پرتاب كرد، نخستين تير درست در وسط هدف نشست ، دومى بر پيكان تير اول فرود آمد، سومى در پيكان تير دوم فرود آمد تا تير هشتم بر پيكان تير هفتم فرود آمد.

فرياد حاضران از تعجب بلند شد، هشام بى قرار گرديد، هماندم هشام تصميم قتل پدرم را گرفت ، پدرم خشمگين شد، هشام دريافت كه به پدرم اهانت شده ، برخاست پردم را احترام كرد و بر تخت نشاند، و با پدرم به گفتگو نشست ، در ضمن گفت : آفرين بر تو اين تيراندازى را از چه كسى آموخته اى ؟.

پدرم فرمود: مى دانى كه مردم مدينه گاهى تيراندازى مى كنند، من هم در جوانى مدتى اين كار را كرده ام و بعد ترك كردم ، تا حال كه از من خواستى تيراندازى كنم ، بجا آوردم

هشام گفت : تاكنون تيراندازى به اين زبردستى نديده بودم ، آيا فرزندت جعفر صادق نيز مى تواند چنين كند، فرمود: ما كمال و تمام را از همديگر به ارث مى بريم گفتگو به دارازا كشيد، سرانجام هشام ساكت ماند و امام از دربار خارج شد.(٨٥)

از سخنان امام باقرعليه‌السلام است :

الياس مما فى ائدى الناس عز المومن : نااميدى از آنچه در دست مردم است ، براى مؤ من ، مايه عزت است(٨٦)

معصوم هشتم : امام ششم :

نام : امام جعفر صادقعليه‌السلام

لقب معروف : ابوعبدالله

پدر و مادر: امام باقرعليه‌السلام - ام فروه

وقت و محل تولد: ١٧ ربيع الاول سال ٨٣ هجرى در مدينه متولد شد.

دوران امامت : سى و چهار سال (از سال ١١٤ تا ١٤٨ هجرى قمرى ).

طاغوت زمان امامت : يزيد بن عبدالملك (نهمين خلفه اموى ) تا آخرين خليفه اموى ، سپس سفاح (اولين خليفه عباسى ) و بعد از او منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ).

وقت و محل شهادت : ٢٥ شوال سال ١٤٨ هجرى قمرى در سن ٦٥ سالگى به دستور منصور دوانيقى ، مسموم و در مدينه به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در مدينه در قبرستان بقيع است

دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:

١ - دوران قبل از امامت (از سال ٨٣ تا ١١٤ هجرى قمرى ).

٢ - دوران امامت (٣٤ سال ) كه دوران شكوفائى اساس تشيع بود، و آن حضرت از فرصت جنگ بين بنى اميه و بنى عباس كمال استفاده را كرد و حتى حدود چهار هزار شاگرد تربيت نمود، و اسلام راستين را از زير پرده هاى حجاب حاكمان ظلم و جور، آشكار ساخت ،

٦١ - اخطار به دوستان و دلجوئى از آنها

يحيى بن ابراهيم گويد به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : فلانى و فلانى و... به شما سلام رساندند.

امام فرمود: بر آنها سلام باد.

عرض كردم : آنها از شما التماس دعا داشتند.

امام فرمود: براى چه ؟

عرض كردم : به دستور منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) به زندان افتاده اند، دعا كنيد كه آزاد گردند.

امام فرمود: در چه رابطه ؟

عرض كردم : منصور آنها را به كارمندى دستگاه خود گرفت ، بعد (به عللى ) آنها را زندانى نمود.

امامعليه‌السلام ناراحت شد و سه بار فرمود: چرا؟ مگر من آنها را از اين كار (كارمندى در دستگاه طاغوتى ) نهى نكردم ، مگر نهى نكردم ، مگر نهى نكردم هم النار هم النار هم النار: آنها (دستگاه خلافت ) آتشند آنها آتشند، آنها آتشند (يعنى آنها اهل دوزخند، شما آنها را همراه خود نكنيد كه شما نيز به آتش قهر خدا بسوزيد).

امامعليه‌السلام در پايان براى آنها دعا كرد، واز خدا خواست كه آنها را از زير سلطه ستمگران آزاد سازد.

يحيى گويد: پس از اين ملاقات با امام حال آن زندانيان را جويا شديم ، اطلاع يافتيم كه سه روز پس از دعاى امام آنها آزاد شده اند.(٨٧)

٦٢ - پنجاه ايستگاه بازرسى

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هرگاه يكى از شما حاجتى از خدا خواست كه حتما برآورده گردد، بايد دل به خدا ببندد و از مردم نااميد شود، و اميد جز خدا نداشته باشد، وقتى كه خداوند قلب مؤ من را چنين ديد، قطعا حاجت او را - اگر از خدا طلبيد - بر مى آورد، قبل از آنكه به حساب و باز خواست خداوند در قيامت كشيده شويد خود را به حساب بكشيد چرا كه در روز قيامت پنجاه ايستگاه (بازرسى ) است كه توقف در هر ايستگاه ، مدت هزار سال است ، سپس آيه ٥ سوره سجده را خواند:( ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ ) : - (جبرئيل و فرشتگان به سوى خدا عروج مى كنند، در روز (قيامت ) كه اندازه آن ، پنجاه هزار سال از آنچه مى شماريد (از سالهاى دنيا باشد)(٨٨) ٦٣ - خوف امام صادقعليه‌السلام از خدا

غذاى داغى را به حضور امام صادقعليه‌السلام آوردند، چندين بار فرمود: نستجير بالله من النار: پناه مى بريم به خدا از آتش ‍ جهنم ، ما قدرت خوردن غذاى داغ را نداريم ، پس چگونه قدرت تحمل آتش دوزخ را داشته باشيم

اين گفتار را فرمود تا غذا خنك شد و از آن خورد روزى بنده كفشش پاره شد، و كفش از پايش در آمد، با پاى برهنه راه رفت ، در حالى كه دستهايش ‍ را به سوى آسمان بلند كرده و به خدا عرض مى كرد: رب لاتكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا لا اقل من ذلك لااكثر: پروردگارا مرا به اندازه يك چشم بهم زدن و نه كمتر و نه زيادتر به خودم وامگذار (در حالى كه ) قطرات اشك آنچنان از ديدگانش مى ريخت كه از اطراف محاسنش سرازير مى شد.(٨٩)

جالب اينكه : امام صادقعليه‌السلام همراه خود پارچه سبزى داشت كه در آن مقدارى تربت (خاك قبر) امام حسينعليه‌السلام گذاشته بود، و هنگامى كه وقت نماز مى رسيد آن تربت را بر سجاده اش مى ريخت و بر آن سجده مى كرد.(٩٠)

آرى نمازى كه با ياد ايثارگرى امام حسينعليه‌السلام باشد، موجب كمال نماز است ، و به نماز روح تازه اى مى بخشد.

٦٤ - اعتراف دشمن به عظمت مقام امام صادق عليه‌السلام

روزى يكى از شاگردان برجسته امام صادقعليه‌السلام يعنى مفضل با يكى از منكران خدا بنام ابى ابى العوجاء برخورد كرد، و پس از آنكه چند جمله از مطالب الحاد و كفر از او شنيد، ناراحت شد به گونه اى كه نتوانست بر خشم خود مسلط شود فرياد زد: اى دشمن خدا، دين خدا را به مسخره گرفته اى و ذات پاك خدا را انكار مى كنى ؟ و...

ابن ابى العوجاء گفت : اى آقا اگر تو اهل بحث و بررسى هستى با تو بحث مى كنيم ، چنانكه حجت و دليل تو استوار بود از تو پيروى مى كنيم و اگر اهل بحث و بررسى نيستى و سخنى باتو نداريم و اگر تو از شاگردان جعفر بن محمد (امام صادقعليه‌السلام هستى ، او با ما چنين برخورد نمى كرد و اينگونه ناراحت نمى شد و ستيز نمى نمود، او گفتار ما را بيش از آنچه تو شنيدى شنيده است ، هرگز در برابر ما بدگوئى نكرد، و در پاسخ دادن به ما از حد نزاكت خارج نشد و انه للحليم الرزين ، العاقل الرصين ، لايعتريه خرق ولا طيش ولا نزق بدان كه او بردبار با وقار، او انديشمند متين و استوار بود، برخوردهاى برنده و خورد كننده و سركوب آور او را از پاى در نمى آورد بلكه همچنان استوار و خلل ناپذير بر جاى خود مى ماند، او سخن ما را مى شنيد به خوبى گوش فرا مى داد و دليل ما را در مى يافت ، و وقتى كه سخن ما تمام مى شد به طورى كه گمان مى برديم كه او (امام ) را مغلوب ساخته ايم ، آنگاه با چند جمله كوتاه و گفتار مختصر، اساس دلائل ما را فرو مى ريخت و حجتش بر ما غالب مى شد و راه عذر را بر ما مى بست و ديگر توان جواب رد نداشتيم اگر تو از شاگردان او هستى همچون او با ما برخورد كن(٩١)

٦٥ - اختناق و سانسور حكومت عباسى

منصور دوانيقى (دومين خليفه ظالم و طاغوت عباسى ) در نيمه هاى شب منشى خود ابوايوب خوزى را خواست ، وقتى كه ابوايوب نزد منصور آمد، منصور در حالى كه گريه مى كرد نامه اى نزد ابوايوب انداخت و گفت : اين نامه محمد بن سليمان است كه به ما خبر داده كه جعفر بن محمد (امام صادق ) از دنيا رفت انالله و انا اليه راجعون : همه ما از آن خدائيم و به سوى او باز مى گرديم ، ولى ديگر كجا مثل جعفرعليه‌السلام پيدا مى شود؟.

سپس به ابوايوب گفت : در جواب نامه بنويس ، اگر به شخص معينى وصيت (به امامت ) كرده او را بطلب و گردنش را بزن

ابوايوب نامه را نوشت ، جواب آمد كه : حضرت صادقعليه‌السلام به پنج نفر وصيت كرده است ١ - ابوجعفر منصور دوانيقى ٢ - محمد بن سليمان ٣ - عبدالله ٤ - موسىعليه‌السلام ٥ - حميد.

منصور دوانيقى گفت : براى من راهى نيست كه همه اينها را بكشم(٩٢)

به اين ترتيب ، امام صادقعليه‌السلام جان وصى حقيقى خود امام موسى بن جعفرعليه‌السلام را حفظ كرد.

شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: چه كارى بهترين كار است ؟ فرمود:

الصلاه الوقتها و بر الوالدين و الجهاد فى سبيل الله

اداى نماز در وقتش ، و نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.(٩٣)

معصوم نهم - امام هفتم

نام : امام موسى بن جعفرعليه‌السلام .

القاب معروف : كاظم ، ابوالحسن ، ابوابراهيم ، عبدصالح ، صابر، باب الحوائج

پدر و مادر: امام صادقعليه‌السلام - حميده

وقت و محل تولد: صبح روز يكشنبه هفتم صفر سال ١٢٨ قمرى در روستاى ابواء (بين مكه و مدينه ) متولد شد.

دوران امامت : ٣٥ سال (از سال ١٤٨ تا ١٨٣ هجرى قمرى ).

طاغوتهاى زمان امامت : منصور دوانيقى - مهدى عباسى - هادى عباسى - هارون الرشيد كه ٢٣ سال و دو ماه و ١٧ روز امامتش در زمان حكومت هارون الرشيد (لعنه الله عليه ) بود.

وقت و محل شهادت : ٢٥ رجب سال ١٨٣ هجرى قمرى در زندان هارون الرشيد در بغداد، در سن ٥٥ سالگى ، به دستور هارون مسموم و به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در شهر كاظمين نزديك بغداد قرار دارد.

دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:

١ - دوران قبل از امامت

٢ - دوران نسبتا طولانى امامت كه همواره با طاغوتهاى زمانش در حال مبارزه بود، و در زندانهاى گوناگون در بصره و بغداد، سالها بسر برد، و هرگز تسليم نگرديد و جان عزيزش در راه اسلام رفت و مظلومانه در زندان سندى بن شاهك ، جلاد بى رحم هارون ، به شهادت رسيد. ٦٦ - نمونه اى از عبادت امام كاظمعليه‌السلام

احمد بن عبدالله از پدرش نقل مى كند كه گفت : نزد فضل بن ربيع (از سران حكومت عباسى ) رفتم (در آن وقت كه امام موسى كاظمعليه‌السلام تحت نظر او بود) ديدم بر پشت بام نشسته است ، به من گفت : بيا اينجا به اين خانه نگاه كن ببين چه مى بينى ؟

رفتم ديدم و گفتم : يك لباس افتاده مى بينم ، گفت : خوب نگاه كن ، خوب نگاه كردم ، گفتم : مردى را در حال سجده مى بينم

گفت : آيا اين مرد را مى شناسى ؟ اين موسى بن جعفرعليه‌السلام است ، كه شب و روز او را در اين حال مى بينم ، او نماز صبح را دراول وقت مى خواند سپس تعقيب نماز را مى خواند تا خورشيد طلوع نمايد، سپس به سجده مى افتد و همچنان در سجده است تا ظهر شود، كسى را وكيل كرده كه وقت نماز را به او خبر دهد، وقتى كه از ناحيه او با خبر مى شد كه ظهر شده بلند مى شد و بدون تجديد وضو، نماز مى خواند (معلوم مى شود كه از صبح تا ظهر خوابش نبرده است ) وقتى شب مى شود پس از نماز عشاء غذائى ميل مى كند، سپس تجديد وضو نموده به سجده مى افتد و همواره در دل شب نماز مى خواند تا طلوع فجر.

بعضى از مامورين مى گفت : بسيار شنيدم كه آن حضرت در دعايش ‍ مى گفت :خدايا من از تو مى خواستم فراغت و فرصتى براى عبادت تو بيابم ، خواسته ام را برآوردى ، تو را بر اين كار حمد و سپاس مى گويم

و در سجده خود مى گفت : قبح الدنب من عبدك فليحسن العفو و التجاوز من عندك

زشت است گناه از بنده تو، پس عفو و گذشت نيك از جانب تو مى باشد.

و از دعاهاى معروف او است :

اللهم انى اسالك الراحه عند الموت و العفو عند الحساب خداوندا از درگاه تو آسايش هنگام مرگ و بخشش هنگام حساب را مى خواهم(٩٤)

٦٧ - چاهى وحشتناك در راه مكه

مهدى عباسى (سومين خليفه مقتدر عباسى ) سالى با همراهان از بغداد عازم مكه براى انجام مناسك حج شد وقتى كه به بيابان ريگستان فتق العبادى (در شمال عربستان ) رسيدند، آب شان تمام شده بود و شدت گرما و تشنگى آنها را درمانده كرده بود بگونه اى كه بعضى صدا به گريه بلند كردند.

مهدى دستور داد در همان بيابان چاهى حفر كنند، كارگرها با شتاب مشغول كندن چاه شدند، وقتى كه به نزديك قرارگاه (آب ) رسيدند، بادى از چاه ، آنها را فرا گرفت ، آنها از ترس بيرون آمدند، على بن يقطين در آنجا حاضر بود، براى دو نفر مزد زياد تعيين كرد، آنها حاضر شدند كه چاه را حفر كنند تا به آب برسد.

آنها وارد چاه شدند، ولى به سرنوشت كارگران اول دچار شده وحشت زده از چاه بيرون آمدند در حالى كه رنگشان پريده بود.

على بن يقطين از آنها پرسيد: چه خبر؟ آنها گفتند: ما در درون چاه ، اثاثيه خانه و جسد چند مرد و زن را ديديم ، همينكه به چيزى از جسد آنها اشاره مى كرديم (بر اثر پوسيدگى ) مثل پودر مى شد و در هوا منتشر مى گشت

مهدى عباسى از علت اين موضوع از حاضران پرسيد، هيچ كس نتوانست جواب بدهد.

تا اينكه امام كاظمعليه‌السلام (كه به حج مى رفت و در آنجا حاضر شده بود) فرمود: اين جسدها، مربوط به اصحاب احقاف (قوم عاد) هست كه خداوند بر آنها (به خاطر گناهانشان ) غضب كرد، و آنها و خانه ها و اموالشان را در اين سرزمين (ريگستان ) فرو برد.(٩٥)

٦٨ - وارث علم پيامبران !

مامون عباسى (هفتمين خليفه عباسى ) گويد: روزى عده اى با اجازه وارد بر پدرم هارون الرشيد شدند، موسى بن جعفر نيز به مناسبتى به آنجا آمده بود، پدرم تا او را ديد به او نگريست و از همه جا غافل گرديد و تنها چشم به او دوخته بود تا او وارد گرديد، وقتى كه نزديك آمد، پدرم كمال احترام را به او كرد و دو زانو در برابرش نشست و احوالش را پرسيد و او (امام ) فرمود: خير است

هنگام خداحافظى پدرم با كمال احترام او را بدرقه كرد.

به پدرم گفتم : ديدم به گونه اى با اين مرد ناشناس رفتار كردى كه با هيچ كس ‍ رفتار ننموده اى ! اين مرد چه كسى بود؟.

هارون گفت : بنى هذا وارث علم النبيين ، هذا موسى بن جعفر بن محمد: پسرم اين وارث علم پيامبران ، موسى بن جعفر بن محمد بود، اگر علم صحيح و استوار مى خواهى در نزد اين شخص است

مامون گويد: در همين هنگام محبت دودمان پيامبر در دلم جاى گرفت(٩٦)

ولى امان از غرور و رياست دنيا كه مانع از آن شد تا اين پدر و پسر، حق محبت را ادا كنند، بلكه به عكس ، امامان بحق را شهيد كردند.

٦٩ - فرازى از نامه امام كاظم عليه‌السلام به هارون

امام كاظم ، آن طاغوت شكن نستوه بخاطر مبارزه با مفسدان و بخصوص دستگاه سراسر ظلم هارونى ، دستگير و زندانى شد، او حتى در سخت ترين شرائط مثل كوهى استوار ايستادگى كرد، به عنوان نمونه : يك بار از زندان به هارون نامه نوشت كه در فرازى از آن چنين نگاشت :

هيچ روز به سختى بر من نمى گذرد، مگر اينكه به عكس بر تو با آسايش و رفاه مى گذرد، اما بدان كه هر دو رهسپار روزى (روز قيامت ) خواهيم شد كه پايانى ندارد و در آن روز مفسدان و تبهكاران در زيان خواهند بود.(٩٧)