داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 23782
دانلود: 2659


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23782 / دانلود: 2659
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٧٠ - مذاكره امام كاظم با مهدى عباسى درباره فدك

مهدى عباسى (سومين خليفه مقتدر عباسى براى سر پوش گذاشتن به جنايات خود و خاموش ساختن جنبشهاى آزاديبخش ) اعلام عمومى كرد كه مى خواهم مظالم عباد و حقوقى كه مردم برگردن من دارند به صاحبانشان بدهم

امام كاظمعليه‌السلام اين اعلام را شنيد، نزد مهدى عباسى رفت و ديد او در ظاهر مشغول اداى حقوق مردم است به او رو كرد و فرمود:

ما بال مظلمتنا لا ترد: چرا حقوق از دست رفته ما به ما باز نمى گردد؟.

مهدى گفت : حقوق شما چيست ؟

امام فرمود: فدك

مهدى گفت : حدود فدك را مشخص كن تا به شما باز گردانم

امام فرمود: حد اول آن ، كوه احد است ، حد دوم آن ، عريش مصر است ، حد سوم آن سيف البحر (حدود درياى خزر) است و حد چهارمش ‍ دومه الجندل (عراق ) است

مهدى گفت : همه اينها از حدود فدك است ؟

امام فرمود: آرى

مهدى آنچنان ناراحت شد كه آثار خشم در چهره اش آشكار گرديد، چرا كه امام با اين پاسخها، به او فهماند كه زمام حكومت بر همه دنياى اسلام بايد در دست ما باشد.

مهدى برخاست و از آنجا رفت در حالى كه مى گفت : اين حدود بسيار است بايد پيرامون آن بينديشم

به اين ترتيب ، امام هفتم ، نقشه مرموز مهدى عباسى را نقش بر آب ساخت(٩٨)

از گفتار امام كاظمعليه‌السلام است :

الرفق نصف العيش

رفاقت و صميميت بامردم ، نصف زندگى (سالم ) است(٩٩)

معصوم دهم - امام هشتم :

نام : على بن موسىعليه‌السلام .

لقب معروف : ابوالحسن ، رضا

پدر و مادر: امام موسى بن جعفرعليه‌السلام نجمه

وقت و محل تولد: يازده ذيقعده سال ١٤٨ هجرى قمرى در مدينه متولد شد.

دوران امامت : بيست سال (از سال ١٨٣ تا ٢٠٣ هجرى قمرى ).

طاغوتهاى زمان امامت : هارون الرشيد، امين و مامون عباسى

وقت و محل شهادت : آخر صفر سال ٢٠٣ هجرى قمرى در سن ٥٥ سالگى بوسيله مامون ، مسموم شده در سناباد نوقان (كه امروز يكى از محل هاى شهر مشهد است به شهادت رسيد.

مرقد منورش : در مشهد مقدس (در كشور ايران ) قرار دارد.

دوران زندگى آن حضرت را مى توان در سه بخش زير مشخص كرد:

١ - دوران قبل از امامت (از سال ١٤٨ تا ١٨٣ هجرى قمرى ) ٣٥ سال

٢ - دوران امامت (١٧ سال درمدينه ).

٣ - دوران امامت (سه سال ) در خراسان ، كه حساسترين زندگى سياسى آن حضرت در اين سه سال بوده است كه سرانجام مامون كه مى خواست با آوردن حضرت رضاعليه‌السلام به خراسان ، سرو صداها را خاموش كند، نتيجه عكس گرفت ، و روز بروز بر علاقمندان امام ، افزوده شد، سرانجام مامون بطور مرموز، آن حضرت را مسموم و شهيد كرد.

آن حضرت تنها يك فرزند داشت يعنى امام جواد كه هنگام شهادت پدر، حدود هفت سال داشت

٧١ - نگاهى به معاشرت امام هشتم عليه‌السلام

ابراهيم بن عباس گويد: هرگز نديدم امام رضاعليه‌السلام به كسى - ولو به يك كلمه - جفا و بى مهرى كند و نيز نديدم كه سخن شخصى را قطع نمايد، بلكه صبر مى كرد تا سخن او به آخر برسد، و نديدم كه آن حضرت تا آنجا كه امكان داشت ، تقاضاى كسى را رد نمايد، او هرگز پاهايش را كنار افرادى كه در حضورش بودند دراز نمى نمود و هرگز در حضور افراد تكيه نمى كرد، و هرگز نديدم كه آن حضرت به خدمتكاران و غلامان آزاد شده اش ناسزا بگويد، و نديدم او را كه آب دهانش را بيرون بيندازد، و هرگز او را نديدم كه خنده با صدا بكند بلكه خنده اش تبسم و لبخند بود، وقتى كه خلوت مى كرد و كنار سفره مى نشست همه خدمتكاران و غلامان حتى دربانهاى اسطبل ها را كنار سفره مى نشاند و با هم غذا مى خوردند.

آن حضرت شب كم مى خوابيد، بسيار سحر خيز بود، بيشتر شبها را از آغاز تا صبح به عبادت مى پرداخت ، بسيار روزه مى گرفت و روزه سه روز در هر ماه را حتما انجام مى داد و مى فرمود: روزه سه روز هر ماه ، معادل روزه همه زمانها است ، او كارهاى نيك بسيار مى كرد و غالبا آن را در شبهاى تاريك انجام مى داد.(١٠٠)

٧٢ - نامه اى از حضرت رضا عليه‌السلام به فرزندش

بزنطى مى گويد: نامه اى از حضرت رضاعليه‌السلام را به ابوجعفر (امام جواد كه در آن هنگام كودك بود) خواندم نوشته بود: به من خبر رسيده كه خدمتكاران ، تو را از درب كوچك خانه بيرون مى برند، از اين رو كه بخل دارند تا از ناحيه تو خيرى به كسى نرسد تو را به حقى كه بر گردنت دارم ، هنگام وارد شدن به خانه و خارج شدن از درب بزرگ رفت و آمد كن و همراه خود پول بردار، به هر كس از عموها كه رسيدى كمتر از پنجاه دينار نده ، و به هر كس از عمه ها رسيدى كمتر از ٢٥ دينارند(١٠١) اگر بيشتر دارى ، آن با خودت است چرا كه مى خواهم خداوند (در پرتو انفاق ) مقامت را بالا ببرد فانفق و لا تخش من ذى العرش اقتارا.(١٠٢)

انفاق كن و از اينكه از ناحيه خداى بزرگ در مضيقه زندگى بيفتى مترس

٧٣ - شفاعت وسيع ولى مشروط

مردى خراسانى به حضور امام رضاعليه‌السلام رسيد و عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خواب رسول خدا را ديدم ، گوئى به من مى فرمود: چگونه مى انديشيد وقتى كه پاره اى از تن من در زمين شما دفن گردد و (آيا) امانت مرا حفظ مى كنيد، ستاره مرا در خاك خود پنهان مى سازيد؟.

امام فرمود: من در زمين شما دفن مى شوم ، و من پاره اى از تن پيامبر شما و همان امانت و ستاره هستم ، بدانيد هر كس كه مرا زيارت كند در حالى كه حق مرا كه خدا واجب كرده مى شناسد، من در پدرانم شفاعت كنندگان در روز قيامت هستيم و كسى كه ما شفاعت او كنيم نجات مى يابد هر چند همچون گناه جن و انس را داشته باشد، و پدرم از پدرانش خبر داد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه مرا در خواب ببيند، حتما مرا ديده است ، زيرا شيطان به صورت من در نمى آيد و همچنين به صورت هيچ يك از اوصياء من مجسم نمى شود و نه به صورت هيچ يك از شيعيان (حقيقى ) اوصياء من ، و بدانكه خوابهاى صادقه (راست ) جزئى از هفتاد جزء نبوت است(١٠٣)

٧٤ - فريادرسى از مستضعفين

ياسر، خادم مامون گويد: در حضور حضرت رضاعليه‌السلام بوديم ناگهان صداى قفل دربى كه از خانه مامون به خانه حضرت رضاعليه‌السلام باز مى شد به صدا در آمد، امام به حاضران فرمود: متفرق شويد، آنها رفتند، مامون از همان در وارد شد، امام خواست جلو پاى مامون برخيزد مامون آن حضرت را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوگند داد برنخيزد، سپس امام را در آغوش گرفت و بوسيد و كنارش ‍ نشست ، و نامه اى در آورد و خواند كه در آن نوشته بود سپاه اسلام قريه هاى كابل را فتح كرده اند...

امام به مامون فرمود: از فتح اين قريه ها خوشحال شدى ؟

امام فرمود: اى رئيس ! در مورد امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در مورد سلطنتى كه بر آنها دارى از خدا بترس و پرهيزكار باش چرا كه تو امور مسلمانان را تباه ساخته اى و شوون آنها را به غير آنها واگذاشته اى كه هر طور خود بخواهند انجام مى دهند، تو اين قريه ها را فتح كرده اى ولى مركز وحى و هجرت (مدينه ) را فراموش كرده اى ، مهاجران و انصار مورد ظلم قرار مى گيرند، يك عمر بر مظلوم مى گذرد و همچنان در سختى بسر مى برد و از تامين زندگى ابتدائى عاجز است و كسى نيست تا شكايت خود را به او بكند و دستش به تو نمى رسد، از خدا بترس ، در مورد شوون مسلمانان ، برو به مدينه خانه نبوت و مركز مهاجران و انصار، آيا نمى دانى كه حاكم مسلمانان همچون عمود (ستون ) خيمه است كه در وسط خيمه قرار گرفته و هر كس بخواهد دستش به آن مى رسد؟

مامون گفت : چه بايد كرد؟

امام فرمود: به حجاز برو و به شوون مسلمانان برس و مستقيما با مردم آنجا صحبت كن و دردهاى آنها را بشنو و به حوائج آنها رسيدگى كن ، فرداى قيامت خداوند تو را به حساب مى كشد و از تو باز خواست مى كند.

مامون تحت تاثير گفتار امام رضاعليه‌السلام قرار گرفت ، اما ذوالرياستين ، مامون را از تصميم خود به رفتن حجاز پشيمان كرد.(١٠٤)

البته هم تقصير مامون بود كه افرادى را وزير و رئيس كرده بود كه او را از انجام كارهاى خير باز مى داشتند، و هم تقصير روسا بود كه نمى گذاشتند حضرت رضاعليه‌السلام زندگى مستضعفين را سامان بخشد ولى امام از كسى وحشت نداشت ، تا سرحد شهادت ايستادگى كرد و حجت و عذر را بر سردمداران تمام نمود، هر چند به قيمت جانش تمام شد.

٧٥ - اعجازى عجيب در مورد شهادت حضرت رضا عليه‌السلام

هرثمه بن اعين (خواجه مراد) نقل مى كند: صبيح ديلمى يكى از اصحاب خاص مامون گفت : شبى مامون مرا با سى نفر از غلامان مخصوص ‍ خود طلبيد و به ما گفت : مرا به شما حاجتى است كه اگر آن را برآوريد به هر يك از شما يك هميان پر از طلا و ده ملك مستقل مى دهم و تا زنده ام شما مقرب ترين افراد نزد من خواهيد بود، آيا حاضريد حاجت مرا برآوريد؟

همه گفتند: اطاعت اميرمؤ منان مامون بر ما واجب است

آنگاه دستور داد و به هر يك از ما يك شمشير زهر آلودى دادند و گفت همين ساعت به منزل على بن موسى الرضاعليه‌السلام مى رويد و دور او را مى گيريد و از دو شمشير او را قطعه قطعه مى نمائيد، و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط مى كنيد و اين دستور را پنهان كنيد و به هيچ كس نگوئيد.

ما طبق دستور بطور ناگهانى به منزل حضرت رضاعليه‌السلام رفتيم ، آن حضرت را در رختخواب ديديم ، دورش را گرفتيم ، به او حمله كرده و بدنش ‍ را قطعه قطعه نموديم و خون شمشيرهاى خود را با رختخواب آن جناب پاك نموديم و سپس به منزل مامون بازگشتيم و خبر كشتن امام را به او داديم و سوگندهاى زياد خورديم كه مطابق دستور عمل شد.

مامون از ما تشكر كرد و به ما اجازه مرخصى داد.

چون صبح زود نزد مامون رفتم ، ديدم لباس سياه در بر نموده و با سروپاى برهنه قصد دارد (به عنوان عزادارى رحلت امام ) از منزل بيرون آيد، من جلو در به همراه او شدم ، وقتى كه نزديك حجره امام رضا رسيديم ، صداى آن حضرت به گوش ما رسيد، مامون لرزان شد و به من گفت : زود وارد حجره بشو و خبرى برايم بياور وارد حجره شدم ديدم آن حضرت در كمال سلامتى ، مشغول عبادت است ، به من رو كرد و فرمود: اى صبيح !( يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّـهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) (١٠٥)

آنها مى خواهند نور خدا را بادهان خود خاموش كنند ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نورش را كامل كند هر چند كافران نپسندند.

سپس فرمود: سوگند به خدا نيرنگ آنها (دشمنان ) به ما ضرر نمى رساند تا وقتى كه اجل فرا رسد.

صبيح گويد: برگشتم و سلامتى امام را به مامون اطلاع دادم مامون با كمال شرمندگى به خانه اش بازگشت

هرثمه گويد: خداوند را بسيار شكر كردم و بحضور امام رسيدم فرمود: اين مطلب را به هيچ كس نگو مگر به كسى كه قلبش سرشار از ايمان و ولايت ما است(١٠٦)

از گفتار حضرت رضاعليه‌السلام است :

مثل استغفار (توبه ) مثل برگهاى درختى است كه وقتى آن درخت را تكان مى دهند، برگهايش مى ريزد (يعنى توبه اين چنين گناهان را مى ريزد)، و كسى كه استغفار از گناه مى كند و در عين حال آن را انجام مى دهد مانند كسى است كه خداوند را به مسخره گرفته است(١٠٧)

معصوم يازدهم - امام نهم :

نام : امام محمدعليه‌السلام .

القاب معروف : جواد، ابوجعفر.

پدر و مادر: على بن موسىعليه‌السلام ، خيزران

وقت و محل تولد: ده رجب سال ١٩٥ هجرى قمرى در مدينه متولد شد.

دوران امامت : هفده سال (از سال ٢٠٣ تا ٢٢٠ ه‍.ق )

طاغوتهاى زمان : مامون و معتصم (هفتمين و هشتمين خليفه عباسى ) بودند.

وقت و محل شهادت : آخر ذيقعده سال ٢٢٠ ه‍. ق در سن ٢٥ سالگى بر اثر زهرى كه به دستور معتصم عباسى توسط ام الفضل همسر آن حضرت (دختر مامون ) به او رسيد، در بغداد به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در شهر كاظمين عراق است

ماجراى زندگى اين بزرگوار را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:

١ - هفت سال قبل از امامت

٢ - هفده سال دوران امامت - و از آنجا كه همسرش ام الفضل نازا بود - آن حضرت با كنيزى بنام سمانه ازدواج كرد، كه مادر امام دهم است

٧٦ - عمامه نيكوكار در حضور امام جواد عليه‌السلام

قاسم بن محسن گويد: در سفر مكه در راه ، شخصى مستمند و ضعيفى را ديدم ، يك قرص نان به او (صدقه ) دادم ، سپس با همراهان به راه خود ادامه دادم ، در راه گردباد تندى وزيد كه عمامه همه ما را با خود برد.

در مدينه به حضور امام جوادعليه‌السلام رسيدم به من فرمود: اى قاسم گردباد، عمامه هاى تو و همراهان را با خود برد؟

گفتم : آرى

امام به خدمتكارش فرمود: برو عمامه قاسم را بياور، خدمتكار داخل خانه شد و همان عمامه خودم را آورد و به من داد.

به امام جوادعليه‌السلام عرض كردم : چگونه اين عمامه نزد شما آمد؟ در پاسخ فرمود: به آن شخص مستمند در راه صدقه دادى ، خداوند صدقه تو را پذيرفت و از تو تقدير نمود، و عمامه ات را برگرداند ان الله لا يضيع اجر المحسنين(١٠٨)

قطعا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند (١٠٩)

٧٧ - فرازى از علم امام جواد عليه‌السلام

مامون (هفتمين خليفه عباسى ) به خاطر سياست جلب قلوب مردم مى خواست دخترش ام الفضل را به ازدواج حضرت جوادعليه‌السلام درآورد، بستگان او از اين كار ناراضى بودند حتى اعتراض شديد كردند.

مامون اوصاف عالى از جمله كمال علم امام جوادعليه‌السلام را به اطلاع آنها رساند، و پس از گفتگوهاى زياد بنابراين شد كه يك مجلس باشكوهى تشكيل شود، و يحى بن اكثم كه فرد زيرك و هوشمندى بود، سؤ الاتى از امام جواد بكند، آن مجلس را تشكيل شد، يحيى بن اكثم سؤ الاتى از امام جوادعليه‌السلام كرد و آن حضرت به خوبى جواب داد كه همه مجلسيان متحير شدند.

تا اينكه به تقاضاى يحيى ، بنابراين شد كه امام از او سوال كند، امام رو به يحيى كرد و فرمود: به من خبر بده از مردى كه اول روز به زنى نگاه كند، حرام باشد، و وقتى كه ساعاتى از روز گذشت ، نگاه او به آن زن جايز باشد، و هنگام ظهر، نگاهش حرام باشد و هنگام عصر جايز باشد، و هنگام غروب ، حرام باشد و آخر شب جايز باشد، و نصف شب حرام و هنگام طلوع فجر جايز باشد، بگو ندانم اين مسائل چگونه است ؟.

يحيى گفت : سوگند به خدا پاسخ اين سوال و وجوه آن را نمى دانم

امام جوادعليه‌السلام فرمود: اين زن ، كنيز شخصى بود، مردى به او در اول روز نگاه كرد، نگاه او حرام بود، پس از ساعاتى آن كنيز از صاحبش ‍ خريد، نگاه آن مرد به آن زن جايز شد، هنگام ظهر آن كنيز را آزاد كرد، نگاه مرد به آن زن حرام گرديد، هنگام عصر با آن زن ازدواج كرد، نگاه او به آن زن جايز شد، هنگام غروب آن مرد نسبت به آن زن ، ظهار(١١٠) كرد و نگاه آن مرد به آن زن ، حرام شد، و در آخر شب كفاره ظهار را داد و نگاه به آن زن براى او جايز شد نصف شب او را طلاق داد، نگاه مرد به آن زن حرام شد، صبح آن زن رجوع كرد، نگاه به آن زن جايز گرديد!!.

همه حاضران از طرح اين مساله و وجوه آن ، حيران شدند - با توجه به اينكه امام جوادعليه‌السلام در آن وقت نوجوان بود - و به اين ترتيب اقرار به عظمت علمى امام جوادعليه‌السلام نمودند.(١١١)

٧٨ - نشانه اى از صدق امامت

محمد بن ابى العلاء گويد: با يحيى بن اكثم ملاقات كردم ، به او گفتم از علوم علويان اگر چيزى دارى برايم بگو، گفت : يك مطلب را به تو خبر مى دهم و مشروط بر اينكه تا زنده ام به كسى نگويى من به او قول دادم كه به كسى نمى گويم

گفت : به مدينه رفتم ، ديدم فرزند امام رضاعليه‌السلام (امام جواد) كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، با او پيرامون مسائل مناظره كردم ، همه را پاسخ داد، در دلم مطلبى مانده بودم ، گفتم مى خواهم آن را آشكار نمايم ، امام جوادعليه‌السلام به من فرمود. من به تو خبر مى دهم كه آن مطلب چيست ؟ تو مى خواهى بپرسى در اين زمان امام كيست ؟

گفتم : سوگند به خدا مى خواستم همين سوال را بپرسم

فرمود: امام اين زمان ، من هستم ، گفتم : نشانه صدق مى خواهم ، عصايى كه در دستش بود، به اذن خدا به سخن آمد و گفت : مولاى من امام اين زمان است و او است حجت بر مردم(١١٢)

٧٩ - نيرنگ مامون خنثى شد:

مامون از راههاى گوناگونى وارد مى شود تا بهانه اى بر ضد امام جوادعليه‌السلام بدست آورد، يكى از نيرنگهاى او اين بود كه دستور داد سالن مخصوص كاخ را با بهترين تشريفات آراستند، به گونه اى كه صد نفر از نديم هاى زيبا رويى كه در دستشان جام طلا بود گردش مى كردند تا به مهمانان شربت بدهند.

از سوى ديگر مامون به نوازنده و آوازه خوان خود به نام (مخارق دستور داد تا مى تواند بر بزم مجلس بيفزايد، و در اين حال امام جوادعليه‌السلام را ناگزير كردند كه وارد مجلس گردد.

امام وارد شد، ولى بى آنكه به آن زرق و برقها توجه كند در كنارى كه در ظاهر نامناسب بود نشست

مخارق كه نوازندگى مى كرد يك مرتبه فريادى كشيد و نقش بر زمين شد، صداى او موجب شد تا همه مردم اطراف او جمع شوند و ببينند چه خبر شده است ؟ وقتى به هوش آمد به نوازندگى و موسيقى خود ادامه داد.

امام جوادعليه‌السلام سربلند كرد و به او فرمود: از خدا بترس و پرهيزكار باش او اعتنا به موعظه امام نكرد و به ساز و آواز خود ادامه داد، چند لحظه نكشيد كه وسائل نوازندگى از دستش افتاد، و دستش فلج و بى اختيار گرديد، و به همين درد مبتلا بود تا مرد.

روزى مامون از مخارق پرسيد كه چرا چنين شدى ؟

او در پاسخ گفت : وقتى ابوجعفر (امام جواد) فرياد كشيد من به اين حال در افتادم(١١٣)

٨٠ - حسادتى كه موجب كشتن امام شد

امام جوادعليه‌السلام يگانه فرزند حضرت رضاعليه‌السلام ، جوانترين امامان است كه در سن ٢٥ سالگى به شهادت رسيد، جريانات سياسى زمان مامون باعث شد كه امام جوادعليه‌السلام ناگزير با ام الفضل دختر مامون ازدواج كند، ولى اين دختر، عقيم (نازا)بود، و همين موضوع باعث شد كه امام جواد با كنيزى بنام سمانه (مادر امام دهم ) ازدواج كند.

ام الفضل به ظاهر بر سر اين موضوع (ولى در باطن به علت رموز سياسى ) تصميم گرفت كه امام جوادعليه‌السلام را مسموم كرده و به شهادت برساند.

به دستور عمويش معتصم عباسى (هشتمين خليفه عباسى ) در ميان غذاى امام زهر ريخت و يا انگورى را مسموم كرد و به او خورد امام جوادعليه‌السلام داد، چيزى نگذشت كه اثر زهر، آن حضرت را به بستر بيمارى انداخت ، ام الفضل چون حال آن امام را ديد پشيمان شد و گريه مى كرد، امام به او فرمود: اكنون كه مرا شهيد كردى گريه مى كنى ؟ از خداوند مى خواهم تو را به مرضى مبتلا كند كه درمان نداشته باشد سرانجام امام به شهادت رسيد.

مدتى نگذشت كه دعاى امام در مورد ام الفضل مستجاب شد، و دردى او را فرا گرفت كه مداواى پزشكان مؤ ثر واقع نشد، و همان باعث گرديد كه به جهنم واصل شود به سزاى عملش برسد.(١١٤)

از گفتار امام جوادعليه‌السلام است :

العامل بالظلم و المعين له و الراضى به شركاء.

ظالم و يارى كننده ظالم ، و كسى كه به كار ظالمى راضى است ، هر سه شريكند.(١١٥)

معصوم دوازدهم - امام دهم

نام : امام علىعليه‌السلام .

القاب معروف : هادى ، نقى ، ابوالحسن

وقت و محل تولد: ١٥ ذيحجه سال ٢١٢ هجرى در مدينه متولد شد.

دوران امامت : سى و سه سال (از سال ٢٢٠ تا ٢٥٤)

طاغوتهاى زمان امامت : معتصم ، واثق ، متوكل ، منتصر، مستعين ، معتز بودند.

وقت و محل شهادت : سوم رجب سال ٢٥٤ در سن چهل و دو سالگى در شهر سامره بر اثر زهرى كه به دسيسه معتز (سيزدهمين خليفه عباسى ) (توسط معتمد عباسى ) به آن حضرت خوراندند به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در شهر سامره كشور عراق است

ماجرا زندگى آن حضرت را مى توان در سه بخش مشخص كرد:

١ - دوران قبل از امامت (از سال ٢١٢ تا ٢٢٠ ه‍.ق )

٢ - دوران امامت در زمان خلفاى قبل از متوكل

٣ - دوران امامت در سخت ترين شرائط در زمان خلافت چهارده ساله ديكتاتورى متوكل (دهمين خليفه عباسى ) و سپس خلفاى بعدى

٨١ - گرايش فرمانده سپاه به امام هادى عليه‌السلام

ابوهاشم جعفرى گويد: در زمانى كه ظلم حكومت (طاغوتى ) واثق (نهمين خليفه عباسى ) به مدينه سرايت كرد و سربازان او در جستجوى باديه نشينان بودند، امام هادىعليه‌السلام به ما فرمود: برويم تا سپاه اين تركى ( گويا فرمانده سپاه بود) را بنگريم

همراه امام از منزل بيرون آمديم ، و در كنار سپاه تركى عبور كرديم ، امام هادىعليه‌السلام با تركى به زبان تركى صحبت كرد، ناگهان ديدم ، تركى از اسبش پياده شد، و پاى اسب امام را بوسيد.

من نزد تركى رفتم و او را سوگند دادم و گفتم اين مرد (امام هادى ) به تو چه گفت ؟ (كه تو شيفته او شدى ).

تركى در جواب گفت : اين مرد (امام هادى ) پيغمبر است ، گفتم : نه او پيامبر نيست

تركى گفت : او مرا به نامى كه در كودكى در بلاد ترك نشين داشتم ، خواند، كه اين نام را احدى تاكنون نمى دانست (از اين رو شيفته او شدم ).(١١٦)

٨٢ - تبعيد از مدينه به سامرا

امام هادىعليه‌السلام در مدينه مى زيست ، او در هر فرصت مناسب مردم را از حكومت طاغوتى متوكل بر حذر مى داشت و با رعايت اهم و مهم ، افشاگرى مى كرد.

عبدالله بن محمد (فرماندار مدينه ) جريان را به متوكل (دهمين خليفه خونخوار عباسى ) گزارش داد.

متوكل براى او نامه نوشت كه : امام هادىعليه‌السلام را به پادگان بيار و از آنجا به سامرا منتقل كن

فرماندار مدينه آن حضرت را همراه يحيى بن هرثمه به شهر سامرا (كه مقر حكومت متوكل بود) فرستاد و نخست آن حضرت را به اردوگاه فقرا بردند و سپس در خانه انفرادى تحت نظر نگه داشتند.(١١٧)

سرانجام فرزندان متوكل نتوانستند وجود نورانى امام هادىعليه‌السلام را تحمل كنند لذا آن حضرت را مسموم نموده و شهيد كردند.

٨٣ - شكوه امام هادى عليه‌السلام

محمد بن حسن اشترى گويد: من كودكى بودم ، كنار منزل متوكل (دهمين خليفه عباسى ) همراه جمعى از طالبى و جعفرى و عباسى ، بوديم كه ناگهان امام هادىعليه‌السلام تشريف آوردند، مردم همه به احترام ايشان پياده راه مى رفتند تا آن حضرت وارد بر متوكل شد (با توجه به اينكه آن حضرت مجبور بود كه نزد متوكل برود).

بعضى از حاضران به بعضى مى گفتند: چرا بايد اين جوان آنهمه احترام قائل شد، او كه از ما شريف تر نيست و سنتش نيز از ما بيشتر نمى باشد، سوگند به خدا هنگامى كه بيرون آمد ديگر هرگز پياده كنارش حركت نمى كنيم

چند لحظه نگذشت كه امام هادى بيرون آمدند، شكوه امام آنچنان مردم را تحت الشعاع قرار داد كه آنها بى اختيار، به احترام امامعليه‌السلام برخاستند و پياده بدرقه اش كردند.(١١٨)

٨٤ - مانورى كه درهم شكست

متوكل (دهمين خليفه مقتدر و جنايتكار عباسى ) كه امام هادىعليه‌السلام را از مدينه به سامرا آورده و در پادگان خود تحت نظر قرار داده بود روزى خواست قدرت خود را به امام هادىعليه‌السلام نشان دهد و به اصطلاح مانور نظامى بدهد تا امام هادى و طرفدانش از شورش بر ضد حكومت بترسند.

متوكل دستور داد نود هزار از افراد ترك ارتش خود، كه در سامرا بودند، هر كدام توبره علف خورى اسب خود را يك بار پر از خاك كرده و در نقطه اى بريزند.

همه سربازان و افسران اين كار را كردند، در نتيجه كوه بزرگى از خاك پديد آمد كه به تل مخالى(١١٩) ناميده شد.

سپس دستور داد، امام هادىعليه‌السلام را حاضر كردند و به بالاى آن تل بردند تا سپاه بيكران متوكل را از نزديك ببيند.

امام به اجبار بالاى تل قرار گرفت ، متوكل نيز در حضور امام بود، ارتشيان از اطراف آن تل كوه پيكر، رژه مى رفتند، و در حالى كه غرق در اسلحه بودند و همه امكانات لوژيستيكى ارتش متوكل با آرايش مخصوص به صحنه آمده بودند، در اين هنگام متوكل رو به امام هادىعليه‌السلام كرد و گفت : لشكرم را مى بينى ؟

امام فرمود: آيا من هم لشكر خود را به نمايش در آورم ؟

متوكل گفت : مانعى ندارد.

امام دعايى كرد و ناگهان متوكل ديد بين زمين و آسمان پر از فرشتگان غرق در اسلحه است ، نتوانست تعادل خود را كنترل كند، افتاد و بيهوش شد (چرا كه ديد لشكريانش در برابر عظمت لشكر امام ، همچون مورچكانى در برابر سپاه بى كران است ).

وقتى متوكل به هوش آمد، امام به او فرمود: هدف ما دنيا نيست بلكه معنويات و آخرت است ، بنابراين آنچه كه تو مى پندارى ، اساسى ندارد(١٢٠) يعنى وقتى دنيا، خوب است كه همه اين امكانات در راه خدا و برقرارى نظام اسلامى باشد.

به اين ترتيب مانور عظيم متوكل درهم شكسته شد، اما آن ياغى خيره سر آنهمه مقامات عالى را از امام هادىعليه‌السلام مى ديد، در عين حال از مركب غرور پايين نمى آمد تا سرانجام بدست اطرافيانش قطعه قطعه شد و به درك واصل گرديد.

٨٥ - داستان عجيب اصفهانى

در عصر امام هادىعليه‌السلام شخصى بنام عبدالرحمن ساكن اصفهان و پيرو مذهب تشيع بود (با توجه به اينكه در آن زمان ، شيعه در اصفهان كم بود)

از عبدالرحمن پرسيدند چرا تو امامت امام هادىعليه‌السلام را پذيرفتى نه غير او را.

در پاسخ گفت : من فقير بودم ولى در جرات و سخن گفتن قوى بودم ، در سالى همراه جمعى از اصفهانيها به عنوان اينكه به ما ظلم مى شود براى شكايت به شهر سامره نزد متوكل (دهمين خليفه مقتدر عباسى ) رفتيم ، كنار در قلعه متوكل منتظر اجازه ورود بوديم ، ناگهان شنيدم كه متوكل دستور احضار امام هادىعليه‌السلام را داده تا او را به قتل برساند.

من به بعضى از حاضران گفتم : اين كيست كه فرمان به احضار او و سپس ‍ اعدام او داده شده است ؟ در جواب گفت : اين كسى است كه رافضى ها (شيعه ها) او را امام خود مى دانند، من تصميم گرفتم در آنجا بمانم تا ببينم كار به كجا مى كشد.

بعد از ساعتى ديدم امام هادى سوار بر اسب آمدند، مردم تا او را ديدند در طرف راست و چپ اسب او براه افتادند، همين كه چشمم به امام هادى خورد محبتش بر دلم جاى گرفت ، دعا كردم كه خداوند وجود نازنين امام هادىعليه‌السلام را از شر متوكل حفظ كند، همچنان ناراحت و نگران بودم و دعا مى كردم كه امام در ميان جمعيت به من رسيد و فرمود: خداوند دعايت را مستجاب مى كند، و مال و فرزند و عمرت زياد خواهد شد.

من از اينكه امام چنين از نهان خبر داد متحير شدم بطورى كه رنگم تغيیر كرد حاضران گفتند چه شده ؟ چرا چنين حيرت زده اى ؟ گفتم : خير اسعت ولى اصل ، ماجرا را به كسى نگفتم

بعدا كه به اصفهان برگشتم كم كم بر مال و فرزندم افزوده شد و غنى شدم ، و اكنون بيش از هفتاد سال دارم اين بود علت تشيع من كه اين گونه به حقيقت رسيدم(١٢١)

ايوب بن نوح گويد:

براى امام هادىعليه‌السلام نامه نوشتم همسرم حامله است ، برايم دعا كن خداوند پسرى به من بدهد.

در پاسخ نوشت : (تصميم بگير) وقتى كه به دنيا آمد، نامش را محمد بگذار.

سرانجام خدا پسرى به من داد و نامش را محمد گذاشتم(١٢٢)

معصوم سيزدهم - امام يازدهم :

نام : امام حسنعليه‌السلام .

القاب معروف : عسكرى - ابومحمد.

پدر و مادر: امام هادىعليه‌السلام - سليل

وقت و محل تولد: هشتم ربيع الثانى يا ٢٤ ربيع الاول سال ٢٣٢ هجرى قمرى در مدينه متولد شد.

دوران امامت : شش سال (از سال ٢٥٤ تا ٢٦٠ ه‍.ق )

طاغوتهاى زمان امامت : المعتدى و المعتمد بالله (چهاردهمين خليفه عباسى ).

وقت و محل شهادت : هشتم ربيع الاول سال ٢٦٠ ه‍.ق به دسيسه معتمد (چهاردهمين خليفه عباسى ) در شهر سامره در سن ٢٨ سالگى به شهادت رسيد.

مرقد شريفش : در شهر سامره كشور عراق واقع است

ماجرا زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:

١ - دوران قبل از امامت (٢٢)

٢ - دوران امامت (شش سال )

و آن حضرت بيش از ساير امامان تحت مراقبت طاغوتهاى زمانش بود و اكثرا در زندان بسر مى برد و در بيرون زندان تحت كنترل شديد بود.