داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 23777
دانلود: 2655


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23777 / دانلود: 2655
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠٤ - مقام مؤ من !

به نقل از شيخ مفيد: در حضور امام صادقعليه‌السلام سخن از مؤ من و حق او به ميان آمد، امام به يكى از ياران رو كرد و فرمود:

اى اباالفضل ! مى خواهى تو را به مقام ارجمند مؤ من ، هنگام مرگ خبر دهم ؟.

او عرض كرد: آرى

امام فرمود: وقتى كه روح مؤ من قبض شد، دو فرشته (رقيب و عتيد كه هميشه همراه او بودند و خوب و بد او را مى نوشتند) به سوى آسمان پرواز مى كنند و به خدا عرض مى نمايند: كه اين مؤ من ، نيكو بنده تو بود، در راه اطاعت تو سريع و تند و تيز بود، و در برابر گناه كند و بى اعتنا بود، اينك هر فرمانى بفرمايى در مورد او انجام دهيم

خداوند به آنها خطاب مى كند: برويد كنار قبر آن مؤ من و در همانجا باشيد و ذكرهاى او را از تسبيح و تهليل و تكبير تا روز قيامت ، بنويسيد(١٤٦)

اول و آخر ندارد داستان عاشقى

كانچه را آغاز باشد همچنين انجام هست

١٠٥ - جاذبه و دافعه حضرت نوح عليه‌السلام

حضرت نوحعليه‌السلام يكى از پيامبران بزرگ خدا ٩٥٠ سال پيامبرى كرد، و در اين مدت طولانى ، هر چه قوم خود را دعوت به حق نمود، در برابرش سرسختانه و لجوجانه ايستادند، كار به جايى رسيد كه روزى يكى از افراد، گلوى آن حضرت را گرفت و فشار داد، به گونه اى كه آن حضرت بيهوش به زمين افتاد، وقتى بهوش آمد، به خدا متوجه شده وعرض كرد: اللهم اغفر لقومى فانهم لايعلمون : خدايا قوم مرا بيامرز پس بدرستى كه اينها نادانند.

آن حضرت همچنان با كوششى پى گير به وظيفه نبوت ادامه داد، و تا اميد داشت ، در جذب مردم مى كوشيد ولى سرانجام از هدايت قوم ، مايوس ‍ گرديد، و طبق ضرب المثل عربى و بلغ السيل الزبى اين مثال را عرب وقتى كه ديگر كارد به استخوان رسيد مى گويد كه گودالى رادر محل بلندى براى صيد شير بكنند، تا آن شير را صيد نمايند(١٤٧) در اين وقت كه ديگر راه جذبى باقى نمانده بود، به دفع آنها پرداخت و به خدا عرض كرد: پروردگارا من ، مغلوب شدم ، از اين قوم انتقام بگير و مرا پيروز كن(١٤٨)

كه سرانجام بلاى طوفان آنها را فرا گرفت و به هلاكت رسيد.

به اين ترتيب مى بينيم كه نوععليه‌السلام تا اميد به هدايت قوم داشت ، نسبت به آنها مهربان بود و در جذب آن ها مى كوشيد.

١٠٦ - بهانه گيرى و مجازات سخت

پيامبر سلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : فرمود با اينكه حضرت موسىعليه‌السلام پيامبر و كليم و هم سخن خدا بود وقتى كه در ميان هزاران نفر از ياران خود، هفتاد نفر را به عنوان نمونه برگزيد و با خود به سوى كوه طور برد عجيب اين است كه همين هفتاد نفر نمونه ، از بهانه جويى كه يكى از ويژگيهاى بنى اسرائيل بود دست بر نداشته ، آن همه دعوت موسىعليه‌السلام به توحيد را فراموش نموده و گفتند: خدا را به ما نشان بده(١٤٩)

خداوند بر آنها غضب كرد و صاعقه اى فرستاد و آنها را در حالى كه نگاه مى كردند، سوزاند و آنها به هلاكت رسيدند.

موسىعليه‌السلام بسيار ناراحت شد، زيرا خبر هلاكت اين افراد نمونه ، بهانه اى براى ماجراجوها مى شد و درد سر ديگرى اينجاد مى كردند.

از خداوند خواست ، اين بار آن ها را بيامرزد و زنده كند، خداوند نيز پس از هلاكت آنها، آنان را زنده نمود تا بلكه به راه راست ادامه دهند و در قول و عمل ، سپاسگزار خدا باشند(١٥٠)

اين بود نمونه اى از بهانه گيرى بنى اسرائيل و مجازات آنها كه هنوز هم اين جمعيت دست از ماجراجويى بر نمى دارند.

١٠٧ - شير مردى از بصره مى آيد

هفهاف بن مهند در بصره بود، جريان ورود امام حسينعليه‌السلام و يارانش را به كربلا شنيد، با اراده اى آهنين از بصره بيرون آمد و سوار بر است با شتاب به سوى كربلا روانه شد، تا به رهبرش حسينعليه‌السلام كمك كند.

وقتى كه به كربلا رسيد، فهميد كه جنگ تمام شده و امام حسينعليه‌السلام را به شهادت رسانده اند.

شمشيرش را از غلاف بيرون كشيد و قهرمانانه به سپاه عمر سعد يورش برد، در حالى كه رجزى كه مى خواند، خود را معرفى نمود، و هدفش را مطالبه خون حسينعليه‌السلام و دفاع از حريم اهلبيت نبوتعليهم‌السلام بيان كرد.

امام سجادعليه‌السلام در دو صف او مى فرمايد: من بعد از علىعليه‌السلام ، يكه سوارى مانند هفهاف نديدم ، آنچه توان داشت از دشمن كشت ، سرانجام پنج نفر از دشمن او را احاطه نموده و به شهادت رساندند، خداى او را رحمت كند(١٥١)

اين بود، حماسه اى كه سوار سلحشورى بنام هفهاف كه اين گونه جنگيد، تا عروس شهادت را در آغوش گرفت ، نام اين قهرمان كمتر به ميان آمده اميد آنكه ياد آوران ، حماسه اين شهيد پر صلابت را از ياد نبرند.

١٠٨ - نهى شديد مراجعه به طاغوت

عمر بن حنطله گويد: از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم : دو نفر از ما در مورد قرض يا ارث نزاع دارند، براى اصلاح به سلطان (طاغوت زمان و دستگاه قضايى او) مراجعه مى كنند آيا صحيح است ؟

امام فرمود: كسى كه به دستگاه سلطان ، در حق يا باطل مراجعه نمايد، به طاغوت مراجعه كرده است ، و كسى كه به طاغوت مراجعه نمايد گرچه قضاوت او حق ثابت باشد در صورتى كه خداوند از مراجعه به طاغوت نه تنها نهى كرده بلكه فرمان به تكفير و انكار طاغوت داده است چنانكه در قرآن مى خوانيم :

( يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ ) (١٥٢)

مى خواهند حاكمان طاغوتى را به داورى بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت ، كافر شوند.

از امام پرسيدم : پس اين دو نفر نزاع كننده چه كنند؟ فرمود: بنگرند به آنكه از شما، حديث ما را نقل مى كند و به حلال و حرام ما نظر مى نمايد و به احكام ما آگاه است به داورى او راضى شوند، من او را حاكم شما قرار دادم ، وقتى او به حكم ما حكم كرد، ولى مورد قبول واقع نشد، حكم خدا را سبك شمرده و رد بر ما كرده است و آنكس كه ما را رد كند خدا را رد كرده و كسى كه خدا را رد كند، كار او در حد شرك به خدا است(١٥٣)

١٠٩ - پنجاه سال در جستجوى اين شخص مى گشتم

يكى از علماى بزرگ مسيحى به نام ابرهه با امام موسى بن جعفرعليه‌السلام ملاقات كرد و پس از احوالپرسى ، سخن از كتابهاى آسمانى به ميان آمد.

عالم مسيحى از امام پرسيد: علم شما به قرآن چگونه است ؟

امام فرمود: من به معنا و تاويل اين كتاب ، آگاهى دارم سپس سخن از كتاب انجيل به ميان آمد، امام كاظمعليه‌السلام چند آيه از انجيل را خواند.

ابرهه مجذوب خواندن امام كاظمعليه‌السلام شد و گفت : حضرت مسيحعليه‌السلام نيز انجير را همين گونه مى خواند، و هيچ كسى كتاب آسمانى انجيل را جز عيسىعليه‌السلام چنين نمى خواند، و من مدت پنجاه سال است در جستجوى چنان فردى بودم كه انجيل را چنين بخواند.

او از همين راه به حقانيت امامت امام كاظمعليه‌السلام و حقانيت اسلام پى برد و در حضور آن حضرت ، قبول اسلام كرد(١٥٤)

١١٠ - مناجات سه پيامبر در سه خلوتگاه

سه پيامبر در ميان پيامبران بودند كه در سه خلوتگاه مخصوص با خدا راز و نياز كردند.

١ - موسى بن عمران تنها به كوه طور رفت و به خدا عرض كرد:( أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا ) (١٥٥)

آيا ما را بخاطر سفيهانمان انجام دادند هلاكت مى كنى ؟.

٢ - پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيت العمور با خدا مناجات نمود و گفت : سلام علينا و على عباد الله الصالحين

سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا و ستايش تو (اى خدا) به شماره در نمى آيد، تو همانگونه اى كه خودت ، خود را ستوده اى

٣ - حضرت يونسعليه‌السلام در دريا با خدايش مناجات نمود و عرض كرد: سبحانك انی كنت من الظالمين(١٥٦)

پاك و منزه هستى تو اى خدا، و من از ستمكاران بودم(١٥٧)

١١١ - پاسخ دندانشكن به طاغوت

ابوحمزه ثمالى گويد: شخصى كه در مجلس عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) در مكه حضور داشت ، به من خبر داد، در آن مجلس ، عبدالملك بالاى منبر رفت و خطبه خواند، بعد از حمد ثنا وقتى كه مى خواست ، موعظه كند، مردى از گوشه اى برخاست و فرمود: مهلا مهلا: آهسته باش ‍ آهسته باش ، شما امر و نهى مى كنيد ولى خود به امر و نهى عمل نمى نماييد، موعظه مى كنيد ولى خودتان پند نمى گيريد. آيا ما به شما اقتدا كنيم و روش شما را الگو قرار دهيم ؟،

در اين صورت چگونه صحيح است كه به ظالم اقتدا كرد و از روش مجرى پيروى نمود؟ كه مال خدا را دست بدست بين خود حيف و ميل مى كنند و بندگان صالح خدا را دربدر و محروم مى نمايند.

اگر مى گوييد: بايد از ما بنى اميه پيروى كرد و موعظه ما را گوش نمود، پس چرا خودتان به موعظه ، گوش فرا نمى دهيد و خود را نصيحت نمى كنيد.

و اگر مى گوييد: هر كجا حكمت و پند يافتيد، آن را بگيريد، و موعظه را از هر جا هست بپذيريد شايد در ميان ما كسانى باشند كه به همه اقسام موعظه آگاه و عارف و فصيح بوده ، و به زبانهاى مردم آشناتر هستند، ولى شما آنها را دربدر كرده و همچون جباران خود كام با آنها رفتار مى نماييد، و جز اين نيست كه ما منتظر وقتش هستيم كه فرا رسد آنگاه به حقمان برسيم ، هر كسى روزگارى دارد، روزگار شما نيز تمام مى شود، اينطور نيست كه هميشگى باشد، و براى هر كسى در قيامت نامه عملى است كه كارهاى كوچك و بزرگ او را ثبت نموده( وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ) : و بزودى آنان كه ستم كردند كيفر سخت خود را خواهند يافت(١٥٨)

ابوحمزه گويد: آن شخص گفت : اين آخرين ملاقاتى بود كه با آن مرد داشتيم ، ديگر او را نديديم ، و از حال او (كه تبعيد به شام شد) با خبر نشديم(١٥٩)

١١٢ - سخنى در كف دست على عليه‌السلام

شخصى بنام فتح بن شخرف در يكى از كوههاى انطاكيه (از شهرهاى مرزى سوريه و تركيه ) قرآن را از اول تا آخر خواند، سپس در خواب ، علىعليه‌السلام را ديد و از آن حضرت تقاضا نمود كه يك سخن خوب به او ياد دهد، او مى گويد:

علىعليه‌السلام كف دستش را به سوى من باز كرد، ديدم اين دو سطر در آن نوشته شده است :

ما رايت احسن من تواضع الغنى للفقير يطلب ثواب الله و احسن من ذلك تيه الفقير على الغنى ثقة بالله

نديدم كارى را بهتر از فروتنى ثروتمند در برابر فقير، كه نيتش كسب پاداش ‍ خدا است ، و بهتر از اين ، بى اعتنايى مستمندان در برابر ثروتمندان به خاطر تكيه به خدا است(١٦٠)

١١٣ - مرد ناپاكى كه به كيفر شديد خود رسيد

امام حسينعليه‌السلام روز عاشورا در لحظات آخر عمر، در حالى كه سراسر بدنش مجروح شده بود، آب طلبيد، در اين ميان شخصى از افراد بسيار ناپاك دشمن صدا زد: اى حسين ! آيا نمى بينى كه آب فرات همچون شكم ماهيان ، موج مى زند؟ از آن نخواهى آشاميد تا مرگ را با لب تشنه بچشى

(اين گفتار جسورانه ، دل پاك امام را سخت ناراحت كرد) به درگاه الهى متوجه شد و عرض كرد: خدايا اين شخص را در شدت تشنگى بميران

بعد از مدتى همين شخص ناپاك ، بيمارى تشنگى گرفت بگونه اى كه هر چه آب مى آشاميد باز تشنه بود، روزى آنقدر آب آشاميد كه از دهانش بيرون آمد، و وضع او به همين حال بود تا در حال شدت تشنگى مرد، و با ذلت و درد بيچارگى به جهنم واصل شد(١٦١)

١١٤ - حكم ناسزا گويى به پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در عصر امام صادقعليه‌السلام شخصى به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فحش داد، فرماندار مدينه ازعبدالله بن حسن و زيد بن حسن و غير از اينها حكم اين مساله را پرسيد، آنها گفتند، زبان او را بايد قطع نمود.

ربيعه رازى و غير او گفتند: بايد او را ادب نمود.

مساله را از امام صادقعليه‌السلام پرسيدند، امام فرمود: اگر شخصى به يكى از اصحاب حقيقى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فحش بدهد، حكمش ‍ چيست ؟ همان حكم در مورد فحش دهنده به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز هست

فرماندار گفت : حكم ، چگونه است ؟

امام فرمود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه مرا فحس داد قتل او واجب است ، وديگر او را نزد سلطان نمى برند و اگر نزد او نيز ببرند بر او واجب است كه آن شخص را بقتل رساند.

آنگاه فرماندار گفت : اين فحاش را بيرون ببريد و به حكم امام صادقعليه‌السلام بقتل رسانيد.(١٦٢)

١١٥ - آژير خطر ابليس

وقتى كه آيه ١٣٥ سوره آل عمران بر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد:( وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّـهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّـهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿ ١٣٥ أُولَـٰئِكَ جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَاوَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ ) و آنان كه هنگامى كه كار زشتى انجام دهند و يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان طلب آمرزش مى كنند - و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟ - و اصرار بر گناه نمى كنند با اينكه مى دانند، پاداششان آمرزش خداوند و بهشتهايى است كه از زير درختان آنها، نهرهاى جارى است كه در آن ها جاويد مى مانند و براستى چه پاداش نيكى براى اهل عمل هست ابليس (پدر شيطانها) سخن ناراحت گرديد بالاى كوهى در مكه بنام ثور رفت و آژير خطرش بلند شد، و همه يارانش را به تشكيل انجمن خود دعوت نمود، همه جمع شدند، ابليس نزول آيه فوق را به آنها گفت و اظهار نگرانى كرد و از آنها كمك خواست يكى از ياران او گفت : من با دعوت انسانها از اين گناه به آن گناه ، اثر اين آيه را خنثى مى كنم ، ابليس ‍ سخن او را نپذيرفت

ديگر پيشنهادى شبيه او كرد، باز پذيرفته نشد.

تا اينكه در ميان شيطانها، شيطان كهنه كارى به نام وسواس خناس گفت : پيشنهاد من اين است : فرزندان آدم را با وعده ها و آرزوها آلوده به گناه مى كنم ، وقتى كه مرتكب گناه شدند، خدا را فراموش كرده و بازگشت به سوى خدا را از خاطر آنها محو مى گردد.

ابليس گفت : راه همين است ، و اين ماموريت را تا پايان دنيا به او سپرد(١٦٣) ماموريت غافل كردن انسانها از ياد خدا بوسيله آرزوها و وعده ها اعادنا الله من شره : (پناه مى بريم به خدا از شر اين وسواس

١١٦ - مجازات نمك نشناسان

روزى جمعى از طايفه بنى صنبه كه بيمار شده بودند به حضور رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند، رسول بزرگوارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود: چند روز در مدينه باشيد تا با مراقبتهاى مستقيم و غير مستقيم ، از اين بيمارى نجات يابيد، و بعد شما را به سوى نزديكانتان خواهيم فرستاد.

آنها پيشنهاد كردند اگر ما در اينجا بمانيم ، ما را به خارج از شهر بفرستيد تا از آب و هواى مساعد آنجا بهره مند گرديم

پيامبر مهربانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علاوه بر اينكه پيشنهاد آنها را پذيرفت ، فرمود: چند شتر كه جزء بيت المال است با خود ببريد و از چراگاه بهره مند شوند شما نيز از شير آنها استفاده كنيد، آنها قبول كردند و با چند شتر به بيرون رفتند. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند نفر را نيز براى نگهبانى شترها با آنها فرستاد.

در آنجا به زندگى طبيعى خويش پرداختند و بعد از چند روز از بيمارى نجات يافتند، جالب اينكه نگهبانان شترها را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده بودند از آنها پذيرايى مى كردند.

ولى اين بيماران خوب شده كه دل بيمارى داشتند و بر اثر دورى از اسلام ، خوى جاهليت در درونشان بود، بجاى قدردانى و نمك شناسى از سه نگهبان شترها، آن سه نفر را كشتند و شترها را با خود برداشته و فرار كردند.

خبر كشته شدن آن سه نفر و فرار نمك نشناسان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور دستگيرى آنها را صارد كرد، و آنها چون راههاى اصلى را نمى شناختند، بزودى در ميان بيابان توسط ماموران اسلام دستگير شده و به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده شدند، چند ساعتى در بازداشتگاه حكومت اسلامى بسر بردند، تا اينكه آيه محارب نازل گرديد:

( إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَافٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ) (١٦٤)

كيفر آنها كه با خدا و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جنگ مى پردازند و در روى زمين دست به فساد مى زنند اين است كه يا اعدام شوند يا به دار آويخته گردند و يا دست و يا پايشان بر خلاف يكديگر (دست راست با پاى چپ و دست چپ با پاى راست ) قطع گردد و يا از سرزمين خود تبعيد شوند، اين رسوايى آنها در دنيا است و در آخرت مجازات بزرگى دارند(١٦٥) طبق بعضى از روايات ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى از آنها را اعدام كرد، و ديگرى را به دار آويخت و در مورد سومى دستور داد دست راست و پاى چپش را قطع نمايند(١٦٦) واين دستور قرآنى براى محارب ( كه با اسلحه مردم را مى ترساند) و مفسد فى الاعرض ، جزء قانون اسلام قرار گرفت

١١٧ - احترام مردگان

جابر جعفى گويد: در حضور امام باقرعليه‌السلام بودم ، نامه اى از هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) به حضور امام باقرعليه‌السلام آوردند كه در آن نامه چنين نوشته شده بود: شخصى قبر را نبش كرده و در همان قبر با زنى كه در آن دفن بود زنا نموده است بعلاوه كفنش را دزديده است ، در اينجا بعضى ها مى گويند بايد كشته شود و بعضى مى گويند: بايد با آتش سوزانده شود، چه بايد كرد؟.

امام باقرعليه‌السلام در پاسخ نوشت : احترام مرده همچون احترام زنده است ، بنابراين ديت او را بخاطر نبش قبر و دزدى كفن ، قطع نماييد و بخاطر زنا، مجازات حد را بر او جارى كنيد، اگر محصن (زن دار) است سنگسارش كنيد، و اگر محصن نيست (زن ندارد) صد تازيانه به او بزنيد.(١٦٧)

به اين ترتيب در مى يابيم كه مردگان نيز همچون زنده ها، احترام دارند، و بايد در موارد ديگر، مانند پاك نگهداشتن قبور آنها، و... رعايت احترام مردگان مسلمان بشود.

١١٨ - جهاد اكبر

نقل مى كنند مرحوم محدث قمى مؤ لف مفاتيح الجنا (كه به سال ١٢٩٤ ه .ق در قم متولد شد و بسال ١٣٥٩ در سن ٦٥ سالگى در نجف اشرف از دنيا رفت و قبرش در كنار قبر استادش محدث نورى است )، در زمستان سردى در مشهد در مسجدى منبر مى رفت ، روزى جمعيت بسيار در مسجد آماده بودند تا مرحوم شيخ عباسى قمى ، بيايد و به منبر برود.

مرحوم محدث ، روانه مسجد شد، وقتى كه پرده مسجد را كنار زد تا وارد گردد، ديد جمعيتى بسيار در مسجد هستند، همانجا به منزلگاه خود برگشت

از او پرسيدند، چرا برگشتى ؟ در پاسخ گفت : من وقتى كه آمدم و پرده مسجد را بالا زدم ديدم جمعيت بسيارى هست ، در من حالت وسوسه و خوش بينى به خود، به وجود آمد (براى سركوب اين حالت نفسانى ) برگشتم

و آن مرحوم ديگر به آنجا براى سخنرانى نرفت(١٦٨)

اين مرد بزرگ تاليفات گرانمايه و بسيارى دارد كه نام شصت كتاب او در جلد كتاب الكنى و الالقاب تا ٣١١ مذكور است

البته رسيدن به چنين مقامى از نفس كشى ، جهاد بسيار بزرگى است ، بسيار دشوار است ، ولى انسان ، قابل ترقى است ، و مى تواند پله پله دست اندازها را رد كند و به اين مقامات برسد.

١١٩ - پيرمردى عاقبت بخير، در راه مكه

معاوية بن وهب گويد: (سالى ما) به سوى مكه حركت نموديم ، و همراه ما پيرمردى بود خداپرست ، و اهل عبادت (ولى ) به مذهب شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت ) و طبق مذهب (سنيها كه نماز خواندن نماز را در سفر جايز مى دانند) نماز مى خواند، برادر زاده اى داشت شيعه كه همراهش ‍ بود.

در راه آن پيرمرد بيمار شد (و به حالت احتضار در آمد) به برادر زاده اش ‍ گفتم : اى كاش مذهب تشيع را به عمويت پيشنهاد مى كردى ، شايد خدا او را نجات دهد، (ولى ) همه همراهان گفتند بگذاريد پيرمرد به حال خود بميرد، زيرا همين حال كه دارد خوبست

برادرزاده اش سخن آن ها را نپذيرفت ، و سرانجام به او گفت : اى عمو! مردم بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتد شدند جز عده كمى و علىعليه‌السلام مانند رسول خدا بود و پيروى از او واجب ، و حق و طاعت از او آن او بود.

آن پيرمرد ناگهان نفسى كشيد و فرياد زد و گفت : انا على هذا (من هم بر همين عقيده هستم ) و سپس جان سپرد.

بعدا ما به حضور امام صادقعليه‌السلام رفتيم و يكى از همراهان ما جريان را به حضرت عرض كرد، امام صادقعليه‌السلام فرمود: او مردى است از اهل بهشت آن مرد عرض كرد: او جز آن ساعت از مذهب شيعه اطلاعى نداشت ، امام فرمود: چه چيز ديگر از او مى خواهيد به خدا سوگند وارد بهشت شد(١٦٩)

١٢٠ - درسى بزرگ از عارفى سترگ

علامه و عارف بزرگ مرحوم آيت الله سيدعلى آقا قاضى طباطبائى (استاد مرحوم علامه طباطبائى تفسير الميزان ) روزى در كوچه اى در نجف اشرف عبور مى كرد در حالى كه چند عدد كاهوى پلاسيده و زرد بدست گرفته بود و به خانه اش مى رفت

يكى از شاگردان به او رسيد و پس از احوالپرسى سؤ ال كرد:

چرا كاهوى زرد خريده اى ؟ او در پاسخ گفت :

اين كاهو را از اين ميوه فروش فقير ( اشاره به يكى از ميوه فروشهاى فقير كه درگوشه اى ميوه مى فروخت ) خريده ام ، راستش اين ميوه فروش ، نيازمند است ، من فكر كردم پولى رايگان به او بدهم ، ديدم به عزت و شرافت او آسيب مى رسد، از طرفى ، ممكن است به پول گرفتن بدون عوض عادت كند، وانگهى اين كاهوها را كسى نمى خرد، بعد از چند ساعت آنها را مى برد و به زباله دانى مى ريزد، ولى من اينها را مى برم آن قسمتهائى كه قابل استفاده است ، مى خورم(١٧٠)

به اين ترتيب مى بينيم : اين عارف بزرگ ، به اينكه در جامعه چه مى گذرد توجه كامل داشت و به عزت و آبروى يك مؤ من فكر مى كرد كه مبادا آسيب برسد و درس احترام به مؤ من و تواضع و دورى از اسراف و زندگى بى آلايش را به ما مى آموزد.

٢١ - مرد مخلص و نامزد فرصت طلب

از ابن عباس نقل شده كه مردى از كافران ، در جنگ بدر به مسلمانان آسيب و آزار مى رساند، يكى از اصحاب بنام صهيب او را كشت

در اين ميان يكى از مسلمانان فرصت طلب و تيره دل براى اينكه نزد پپامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را مجاهد جلوه دهند، به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: (فلان كس را كشتم )

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خبر كشته شدن آن ستمكار خوشحال شد.

عمرو عبدالرحمن ، از جريان مطلع شدند، به صهيب گفتند: برو به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش بده كه آن كافر آزار دهنده را كشته ، مگر نمى دانى فلانى رفته به دروغ گفته من كشته ام ؟

صهيب كه مرد خدا بود كارش از روى اخلاص ، در پاسخ گفت : من او را به خاطر خدا و رسولش كشتم (ديگر لازم نيست خبر دهم ).

عمرو عبدالرحمن ، خود به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده و عرض كردند: آن مرد آزار دهنده ، را صهيب كشته است نه فلانى

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صهيب فرمود: آيا همينطور است ، تو كشته اى ، صهيب عرض كرد: آرى

در اين هنگام آيه ٢و ٣ سوره ٩صف در رد آن مسلمان فرصت طلب و تيره دل كه به دروغ خود را قاتل آن كافر ستمگر وانمود ساخته بود نازل شده :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿ ٢ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ )

اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد، خداوند، سخت دشمن دارد كه بگوييد آنچه را كه انجام نداده ايد.

به اين ترتيب : صهيب مرد فداكار و مخلص ، با مرد ديگرى كه فرصت طلب بود و مى خواست خود را به عنوان شخصى شجاع ، جا بزند، از همديگر شناخته شدند، و آيات قرآن بين حق و باطل را جدا نمود، و براى هميشه مخلصان را ستود، و فرصت طلبان تهى را طرد كرد.

١٢٢ - مريض صلواتى مى پذيرم

من دكتر متخصص امراض كودكان هستم ، چندى قبل چكى از بانك نقد كردم و بيرون آدم ، كنار بانك ، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فيلم و اجناس ديگرى گسترده بود، ديدم مقداى هم سكه ٢ ريالى در بساطش ‍ ريخته است ، جلو رفتم ، يك تومان به او دادم و گفتم ٢ ريالى بده ، او با خوشروئى ، يك تومانم را پس داد و ٢ عدد سكه هم بدستم داد و گفت : اينها صلواتى است ، گفتم يعنى چه گفت : براى سلامتى خودت صلوات بفرست ، و سپس اشاره به نوشته اى كه روى ميزش كرد (٢ ريالى صلواتى موجود است ) باورم نشد، ولى چند نفر ديگر هم مراجعه كردند و به آن ها هم گفتم : مگر چقدر درآمد دارى كه اينهمه ٢ ريالى را مجانى مى دهى ؟ باكمال سادگى گفت : ٢٠٠ تومان كه ٥٠ تومان آن را در راه خدا و براى اينكه كار مردم را راه بيندازم دو ريالى مى گيرم و صلواتى مى دهم

مثل اينكه سيم برق به بدنم وصل كردند، بعد از يك عمر كه براى پول دويدم و حرص زدم ، ديدم اين دست فروش از من خوشبخت تر است كه يك چهارم از مالش را براى خدا مى دهد، در صورتى كه من تاكنون به جرات مى توانم بگويم يك قدم به راه خدا نرفتم و يك مريض مجانى نيز نپذيرفته ام احساساتى شدم و دست كردم ده تومان به طرف او گرفتم ، آن جوان با لبخندى مملو از صفا گفت : براى خدا دادم كه شما را خوشحال كنم اين بار يك صد تومانى به طرفش بردم ، و او باز همان حرف اولش را تكرار كرد، من كه خيلى به غرور تشريف دارم مثل يخى كه در تابستان در گرماى خورشيد باشد، آب شدم به او گفتم چكار مى توانم بكنم ؟ گفت : خيلى كارها آقا! شغل شما چيست ؟ گفتم : دكترم ، گفت ، آقاى دكتر شبهاى جمعه در مطب را باز كن و مريض صلواتى بپذير، نمى دانيد چقدر ثواب دارد؟ صورتش را بوسيدم و در حالى كه گريان شده بودم ، خودم را درون اتومبيلم انداختم و به منزل رفتم ، دگرگون شده بودم ، ما كجا اينها كجا؟

از آن روز دادم تابلويى در اطاق انتظار مطبم نوشتند به اين مضمون شبهاى جمعه مريض صلواتى مى پذيرم رفقا و دوستانم طعنه ام زندند و آشنايان هم ، اما گفته هاى آن دست فروش در گوشم همى طنين انداز بود و اين بيت سعدى :

هيچ گمان نداشتم كه بانگ مرغى چنين ترا كند مدهوش

هيچ گمان نداشتم كه بانگ مرغى چنين ترا كند مدهوش

گفت آرى مرغ تسبيح خوان من ، خاموش !

اين بود جرس بيدارى وجدان كه دكتر متخصص را به اردوگاه جلالت و مقام انسانيت سوق داد، و گل واژه نوع دوستى در كوير لم يزرع فكرش شكفته شد(١٧١)

١٢٣ - احترام به ارزشها

در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد شكست سختى بر مشركان وارد گرديد، در بحران جنگ ، يكى از سرشناسان شرك بنام ابوالبخترى در محاصره سلحشوران اسلام قرار گرفت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفارش كرد بود كه ابوالبخترى را نكشند، زيرا در آغاز بعثت ، در عين اينكه مشرك بود، مشركان را از آزار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز مى داشت ، و در نقض صحيفه (قطعنامه مشركان درباره قتل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كوشش مى نمود. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين چنين ارزشها هر چند سالها از آن گذشته بود احترام مى گذاشت

مسلمانان ، سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به او خبر دادند، او گفت : رفيق و دوستم مجذر بن زياد را نيز ببخشيد، مسلمانان گفتند: اين سفارش تنها مربوط به تو است نه دوستت

او لجاجت كرد و گفت : حال كه چنين است هر دو ما را بكشيد، تا زنان قريش نگويند من به دنيا حريص بودم و حاضر شدم دوستم را بكشند، ولى خودم رهايى يابم ، در نتيجه پس از گرفتن دستور از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر دو را كشتند(١٧٢) آرى ابوالبخترى آن سيه بخت بر اثر تعصب غلط به هلاكت رسيد.

اما پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كار نيك چند سال قبل او را خواست جبران كند، به اين ترتيب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دشمنانش را مى توان به خوبى شناخت

١٢٤ - رعايت عدالت در ميدان اسيران

عباس يكى از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، كه در مكه مى زيست ، ولى ايمانش را مخفى مى داشت ، او در ظاهر جزء صف لشكر دشمن به جنگ بدر آمد، ولى همانند ساير بنى هاشم ، از روى اجبار بود، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين مطلب را مى دانست و لذا دستور داده بود كه اگر مسلمين به بنى هاشم برخوردند به آن ها آسيب نرسانند.

در جنگ بدر، عباس ، بدست ابويسر اسير شد، او مانند، چوبى ، بى حركت ايستاد، كه كاملا از وضع او روشن شد كه قصد جنگ ندارد، ابويسر او و عبيد بن ابوس را به ريسمانى بست و به عنوان اسير، به سوى مدينه روانه ساخت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به عموى خود محبت فراوان داشت ، ولى از نظر حفظ عدالت و قانون هيچ فرقى بين اسيران نمى گذاشت

پس از پايان جنگ ، اسيران را به ريسمان بسته بودند و عباس نزديك خيمه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفته بود، صداى ناله عباس به گوش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسيد، و آن حضرت ناراحت شد و تا نيمه هاى شب ، خوابش نبرد.

يكى از مسلمانان پرسید چرا به خواب نمى روى ؟ فرمود: ناله عباس ناراحتم كرده است

از اين رو خوابم نمى برد، اندكى بعد از آنكه صداى عباس خاموش شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علت پرسيد، آن شخص (كه سؤ ال فوق را كرده بود) گفت : ريسمان او را شل كردم ، حضرت فرمود: بنابراين ريسمان همه اسيران فرقى نگذاشت ، تا رعايت عدالت و قانون شده باشد.