داستانهاي صاحب دلان جلد ۱

داستانهاي صاحب دلان0%

داستانهاي صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاي صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 23781
دانلود: 2659


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23781 / دانلود: 2659
اندازه اندازه اندازه
داستانهاي صاحب دلان

داستانهاي صاحب دلان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٤٧ - شهادت حضرت زكريا عليه‌السلام

امام صادقعليه‌السلام فرمود: قوم زكرياعليه‌السلام تصميم گرفتند آن حضرت را به جرم مبارزه با بت پرستى و...) بقتل رسانند، آن حضرت فرار كرد و آنها به دنبالش دويدند تا دستگيرش نمايند، آن حضرت نزديك درختى رسيد، درخت باز شد و به حضرت زكريا پناه داد سپس بسته شد قوم گنهكار تا پاى درخت آمدند، ولى حضرت زكرياعليه‌السلام را نيافتند، ابليس در ميان آنها آمد و گفت :

زكريا داخل اين درخت است

نظر به اينكه آنها درخت را پرستش مى كردند، گفتند: آن را قطع نكنيد، بلكه بشكافيد، آن را شكافتند و بدن مقدس حضرت زكرياعليه‌السلام را نيز همراه آن نيز همراه درخت متلاشى كردند و آن حضرت به شهادت رسيد.(٢٠٠)

و اين دليل است كه پيامبران تا سر حد شهادت ، با شرك و انحراف ، مبارزه مى نمودند.

١٤٨ - قضاوت براساس موازين ظاهرى

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: حضرت داوود پيامبر، از خدا خواست كه در مقام قضاوت آنچه حق است به او الهام نمايد، تا بين مردم بر اساس الهام الهى قضاوت نمايد.

از سوى خدا به داوود وحى شد كه مردم طاقت تحمل آن را ندارند، در عين حال (امتحانش مجانى است و بر اين اساس قضاوت كن .)

پس از اين گفت و شنود، دو مرد نزد حضرت داوودعليه‌السلام آمدند و يكى از آنها مى گفت : اين مرد به من ظلم كرده به دادم برس ، ديگرى انكار مى كرد. داوودعليه‌السلام طبق الهام الهى به ظالم (ظاهرى ) امر كرد كه گردن مظلوم (ظاهرى ) را بزن ، او نيز گردن مظلوم ظاهرى را زد و او را كشت

بنى اسراييل از اين قضاوت تعجب كردند، از همه جا اعتراض شروع شد، نزد داوود آمده و فرياد مى زدند چرا يك فرد مظلوم را كه از تو داد خواهى نموده است كشتى ؟

داوود خود را در بن بست سختى ديد، به خدا پناه برد و حل مشكل را از درگاه او طلبيد

خداوند به او الهام كرد: كه اى داوود تو خودت از من خواستى ، الهام به تو كنم تا آنچه حق است قضاوت كنى ؟، حقيقت مطلب اين است كه آن فرد بظاهر مظلوم ، پدر آن ظالم را كشته بود، اينكه بدست پسر مقتول قصاص ‍ مى شد، ، هم اكنون با بنى اسراييل به آن باغ برو و جسد مقتول را در فلان مكان باغ بيرون بياور و حقيقت را آشكار كن تا غائله رفع گردد، داوود همين كار را كرد و غائله تمام شد و خداوند به داوود فرمود: بندگان طاقت تحمل حق را ندارند، تو طبق موازين قضاوت كن ، از ادعا كننده طلب بينه (دو شاهد عادل و...) كن و از منكر، مطالبه سوگند نما، و از اين طريق مساله را به پايان رسان(٢٠١)

١٤٩ - مرده شويى و گوركن

شخصى حدود سى سال ، كارش مرده شويى بود، روزى در ميان گفتارش ‍ گفت : سى سال است در غسالخانه هستم و مرده را غسل مى دهم ، ولى هنوز يقين نكرده ام خودم نيز مى ميرم !!

به قول شاعر در مورد قبر كن :

يافت شخصى گوركن عمرى دراز

سائلى گفتش كه چيزى گوى باز

تا چه عمرى گوركندى در مغاك

چه عجايب ديده اى در زير خاك

گفت : اين ديدم عجايب ، حسب مال

كاين سگ نفسم در اين هفتاد سال

گوركندن ديد و يكساعت نمرد

يكدمم فرمان و يك طاعت نبرد(٢٠٢)

آرى بفرموده علىعليه‌السلام .

ما اكثر العبر و اقل الاعتبار(٢٠٣)

درسهاى عبرت چه بسيارند و عبرت گيرنده كم

و در سخن ديگر مى فرمايد: بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة(٢٠٤) بين شما و موعظه ، پرده اى از غرور و غفلت است (و آن پرده هوسها و شهوات است ) كه اگر دريده نشود انسان از عبرتهاى دنيا پند نخواهد گرفت

١٥٠ - نفس كشى

مرحوم آيت الله العظمى شيخ يوسف بحرينى از فقهاء و محدثين شيعه در اواسط قرن ١٢ هجرى است ، اواخر عمر در كربلا مى زيست و در آنجا پيشواى شيعيان بود و به سال ١١٨٦ ه .ق از دنيا رفت و مرقدش در كربلا است

وى اخبارى بود يعنى طريقه اجتهاد را قبول نداشت و تكيه اش در فتوا به روايات بود. و كتاب معروف الحدائق الناضره تاليف او است

در همين زمان مرحوم آيت الله العظمى آقا باقر بهبهانى معروف به وحيد بهبهانى از مراجع تقليد در كربلا، نقطه مقابل اخبارى ها بود يعنى اصولى بود و طريقه اجتهاد را قبول داشت

نكته اينجا است : با اينكه اين دو بزرگوار از نظر مسلك و طرز تفكر، رو درروى هم بودند و از نظر علمى ، اختلاف اساسى داشتند، شيخ يوسف بحرينى بخاطر اسلام بنفع وحيد بهبهانى خود را كنار كشيد.

حتى وصيت كرد كه اگر زودتر از وحيد بهبهانى از دنيا رفتم ، وحيد بهبهانى بر جنازه ام نماز بخواند، زيرا او پارساترين مردم است

وحيد بهبهانى به سال ١٢٠٥ ه .ق يعنى ١٩ سال بعد از شيخ يوسف بحرينى از دنيا رفت(٢٠٥) و به وصيت عمل شد اين است مخالفت با هواى نفس و اوج پاكى و معنويت و ايثار نسبت به همديگر، با اينكه از نظر فكرى با همديگر نظريات مختلف داشتند.

١٥١ - محكوميت اسقف مسيحيان

صفوان بن يحيى گويد: ابوقره رييس روحانيون ارامنه از من خواست كه او را به حضور حضرت رضاعليه‌السلام ببرم ، من از حضرت رضاعليه‌السلام اجازه گرفتم ، حضرت اجازه داد، او را به حضور امام رضاعليه‌السلام بردم

ابوقره فرض زير پاى امام را بوسه زد و گفت : دين ما چنين از ما خواسته كه اين گونه به شريف ترين افراد زمان خود احترام كنيم

سپس از امام پرسيد: نظر شما درباره گروهى كه ادعايى مى كنند و گروه ديگر نيز آن ادعا را امضاء مى نمايند چيست ؟

امام فرمود: ادعاى فرقه اول درست است

ابوقره پرسيد: نظر شما درباره گروه ديگرى كه ادعايى دارند ولى گروه ديگرى غير از خودشان ، آن را تصديق نمى نمايند، چيست ؟

امام فرمود: اين گروه ادعا كننده ، ادعايشان بى اساس است

ابوقره گفت ما (مسيحيان ) ادعا داريم كه عيسىعليه‌السلام روح الله و كلمه خدا است كه او را به مريم القاء نموده است ، مسلمانان در اين ادعا با ما موافقند(٢٠٦)

ولى مسلمانان ادعا دارند كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر است ولى ما آن را قبول نداريم ، بنابراين بهتر است در آن چيزى كه اتفاق نظر داريم همان را بگيريم ، و اين كار، شايسته تر از اختلاف است

امام رضاعليه‌السلام فرمود: نام تو چيست ؟ او گفت : يوحنا، فرمود: اى يوحنا ما ايمان به عيسى داريم و او را روح خدا و كلمه (مخلوق ) خدا مى دانيم كه ايمان به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داشته باشد و بشارت به آمدن او داده باشد، و بر خود اقرار كه بنده مربوب خدا است ، و اگر به ادعاى شما عيسى روح خدا و كلمه خدا است ولى ايمان به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ندارد و بشارت به آمدن او نداده است ، و اقرار به عبوديت خود در برابر خدا نمى كند، ما از او بيزاريم ، بنابراين در كدام نقطه ما با هم موافق هستيم ، تا در همان نقطه با هم باشيم و آن را محور قرار دهيم ؟.

ابوقره از اين پاسخ دندانشكن در بن بست قرار گرفت و برخاست و به صفوان گفت : بر خيز از اين مجلس چيزى عايد ما نمى شود، و ما را بنفع عقيده خود بهره مند نمى سازد(٢٠٧)

١٥٢ - پاسخ به يك سوال ديگر مسيحيان

يكى از اشكالهاى ما به مسيحيان آن است كه آن حضرت مسيح را ابن الله (پسر خدا) مى خوانند، گاهى در پاسخ ما مى گويند: شما نيز امام حسينعليه‌السلام را ثارالله و ابن ثاره (خون خدا و فرزند خدا) كه مى دانيد و يا در پاره اى از روايات علىعليه‌السلام به يدالله (دست خدا) كه اطلاق شده است ؟

ولى بايد گفت : ثارالله مثل كلام اميرمؤ منينعليه‌السلام كه مى فرمايند انا قلب الله ، عين الله ، لسان الله معناى كنايى و مجازى دارد ثانيا معناى لغوى آن كين و كين خواهى است و به مناسبت در خون و خونخواهى استعمال مى شود بنابراين ثارالله در اينجا به معناى در خون و خونخواهى است يعنى اى كسيكه خونخواه و طالب خون بهاى تو خداست ، يعنى تو متعلق به يك خانواده نيستى كه خونبهاى تو را رئيس قبيله بگيرد، و نيز متعلق به يك خانواده نيستى كه خونبهاى تو را رييس خانواده بگيرد، و نيز متعلق به يك قبيله نيستى كه خونبهاى تو را رييس قبيله بگيرد، تو متعلق به جهان انسانيت و بشريت مى باشى ، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاك خدايى ، خونبهاى تو را او بايد بگيرد، و همچنين تو فرزند علىعليه‌السلام هستى كه شهيد راه خدا بود و خونبهاى او را نيز خدا بايد بگيرد و اگر در عباراتى تعبير مثلا به يدالله (دست خدا) درباره علىعليه‌السلام شده اين ، يك نوع تشبيه و مجاز و كنايه از قدرت و شجاعت علىعليه‌السلام است ، ولى آيا هيچ مسيحى واقعى حاضر است ابن الله (پسر خدا) بودن مسيحعليه‌السلام را يك نوع مجاز و كنايه بداند؟ مسلما چنين نيست ، زيرا منابع مسيحيت او را پسر حقيقى خدا مى دانند(٢٠٨)

١٥٣ - پاسخ پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوال يهودى

يك نفر يهودى به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و به او نگاه عميق كرد و فرمود: اى يهودى چه حاجتى دارى ؟

يهودى گفت : آمدم بپرسم : تو بهترى يا موسىعليه‌السلام با توجه به اينكه خدا با موسى ، سخن گفت ، كتاب تورات بر او نازل كرد، عصاى معجز آسا به او داد، دريا را شكافت و غير اينها.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ فرمود: تزكيه نفس (خودستايى ) ناپسند است ، ولى (حال كه سوال كردى ) جوابش را مى گويم :

اى يهودى ! حضرت آدمعليه‌السلام وقتى كه ترك اولى نمود و توبه كرد، در هنگام توبه عرض كرد: اللهم اين اسئلك اين اسئلك بحق محمد و آل محمد لما غفرت لى

خدايا از تو به حق محمد و آلش مى خواهم كه مرا بيامرزى

خداوند او را آمرزيد.

حضرت نوحعليه‌السلام وقتى كه در بلاى عظيم طوفان ، سوار بر كشتى شد، از ترس غرق شدن ، به خدا عرض كرد: اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد لما انجيتى

خدايا بحق محمد و آلش از تو مى خواهم كه مرا نجات بخشى

خداوند او را نجات داد.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام وقتى كه در آتش افكنده مى شد، به خدا عرض كرد: ٠اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد و آل محمد لما انجيتنى منها.

خدايا بحق محمد و آلش از درگاهت مى خواهم كه مرا از آتش ، نجات بخشى ، خداوند آتش را براى او خنك و مايه سلامتى قرار داد.

و حضرت موسىعليه‌السلام وقتى كه در برابر ساحران ، عصايش را انداخت ، عصاى او اژدها شد، موسى در درون خود احساس ترس كرد و به خدا عرض نمود: اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد لما آمنتنى خدايا بحق محمد و آلش از درگاهت مى خواهم كه مرا از گزند اژدها محفوظ بدارى

خداوند به او خطاب كرد: مترس تو در مقام ارجمندى هستى

اى يهودى ! اگر موسىعليه‌السلام مرا درك كند و به نبوت من ايمان نياورد ايمانش بى ارزش است و نبوتش سودى به حالش نخواهد داشت

اى يهودى ! از ذريه (نوادگان ) من حضرت مهدىعليه‌السلام است وقتى كه خروج و ظهور كرد، حضرت عيسى بن مريم از آسمان به زمين فرود مى آيد تا مهدى را يارى كند، و پشت سر مهدى در نماز اقتدا مى كند(٢٠٩)

١٥٤ - شرم از خدا

امام سجادعليه‌السلام فرمود: وقتى كه همسر عزير مصر (زليخا)، يوسف را به خلوتگاه مخصوص برد (تا او را فريب دهد) بتى در آن خلوتگاه بود، زليخاه برخاست و پارچه اى روى آن بت انداخت

يوسف گفت : اين چه كارى بود كه كردى ؟

او در پاسخ گفت : استحيى من الصنم ان يرانا: از بت شرم مى كنم كه ما را مى بيند.

حضرت يوسف به او گفت : تو از چيزى شرم و حيا مى كنى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه مى فهمد و نه مى خورد و نه مى آشامد، ولى من چگونه از خدايى كه خالق انسان است و علم و دانش به انسان آموخت ، حيا و شرم نكنم ؟!

اين است فرموده خداوند در قرآن( وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ) (٢١٠)

آن زن قصد يوسف را كرد و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد، قصد وى مى نمود(٢١١)

آرى بايد در همه ما اين پيوند با خدا باشد كه در لغزشها ما را نجات بخشد.

١٥٥ - قطع طواف براى رفع حاجت مؤ من

ابان بن تغلب كه از اصحاب امام صادقعليه‌السلام است گويد: من با امام صادقعليه‌السلام مشغول طواف خانه كعبه بوديم ، ناگاه يكى از دوستان به من اشاره كرد كه بيا برويم ، حاجتى دارم آن را انجام دهيم ، من دوست نداشتم امام را تنها بگذارم و با او بروم ، در حين طوافت ، باز او اشاره كرد بيا، امام او را ديد، به من فرمود: آيا او تو را مى خواهد؟ گفتم : آرى ، فرمود: او كيست ؟ گفتم ، يكى از اصحاب ما است ، فرمود: او نيز شيعه است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: برو به سوى او گفتم : آيا طواف را قطع كنم ؟ فرمود: آرى ، گفتم گر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: گر چه چنين باشد(٢١٢)

١٥٦ - ارزش كمك به برادر مؤ من

صفوان جمال گويد: در حضور امام صادقعليه‌السلام نشسته بودم كه شخصى از اهل مكه بنام ميمون وارد شد و از نداشتن كرايه شكايت كرد.

امام به من فرمود: برخيز و برادرت را كمك كن ، برخاستم ، و همراه او بودم تا خداوند كرايه او را فراهم ساخت ، سپس به مكان خود برگشتم

امام فرمود: براى حاجت برادرت چه كردى ؟ عرض كردم : پدر و مادرم بفدايت ، خداوند آن را روا ساخت ، امام فرمود: اگر برادر مسلمانت را يارى كنى ، نزد من از هفت با طواف دور خانه خدا ارزشمندتر است(٢١٣)

١٥٧ - ارزش ديدار مؤ من

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جبرييل به من خبر داد: خداوند فرشته اى به زمين فرستاد، فرشته راه مى رفت ، تا به در خانه اى رسيد، مردى كنار در خانه از صاحبخانه اجازه ورود مى گيرد.

فرشته به او گفت : با صاحب اين خانه چه كردى ؟

او گفت : صاحب خانه برادر مسلمان من است كه مى خواهم براى خدا زيارتش كنم

فرشته گفت : غير از اين منظور اينجا نيامده اى ؟ او گفت : نه

فرشته به او گفت : من فرستاده خدا به سوى تو هستم ، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدار كن ، او را ديدار نكرده بلكه مرا ديدار كرده است و بهشت به عنوان پاداش او به عهده من است(٢١٤)

١٥٨ - پيام امام باقر عليه‌السلام

خثيمه گويد: به حضور امام باقرعليه‌السلام رفتم ، هنگام خداحافظى به من فرمود: هر كس از دوستان ما را ديدى ، سلام برسان و آنها را به اين امور سفارش كن ١ - تقوا خدا ٢ - توانگران به تهيدستان توجه كنند ٣ - نيرومندان به ناتوانان كمك نمايند ٤ - زنده ها در تشييع جنازه مردگانشان شركت كنند ٥ - و در منزلها به ملاقات يكديگر روند، كه موجب زنده ساخت امر ما است خدا رحمت كند بنده اى را كه امر ما را زنده كند، اى خثيمه ! از طرف ما به دوستان ابلاغ كن كه ما از طرف خدا، آنرا جز به عملشان ، بى نياز و چاره اى نكنيم ، و آنها جز با پاكى و پرهيزكارى به دوستى ما نرسند، با حسرت ترين مردم در روز قيامت كسى است كه عدالت را بستايد ولى خود بر خلاف آن رفتار كند(٢١٥) (ما بپذيرد ولى در عمل خلاف روش ما رفتار نمايد).

١٥٩ - استغفار هر روزه

حذيفه يمانى گويد: من مرد تندزبانى بودم و نسبت به خانواده ام تندى مى كردم ، به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته و عرض كردم : ترس آن دارم كه زبانم مرا عاقبت به شر كند و اهل دوزخ گردم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از استغفار (طلب آمرزش گناه از خدا) غفلت مكن ، حتى خود من هر روز يك صد بار، استغفار مى كنم(٢١٦)

ناگفته نماند كه استغفار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بخاطر گناه نيست ، زيرا او معصوم است ، بلكه مثلا بخاطر يك لحظه غفلت از ياد خدا، و يا به خاطر آن است كه كار خوبترى را رها كرده و سراغ كار خوبى رفته است

١٦٠ - عاشق شيفته پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: مردى از انصار در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و عرض كرد: آنقدر دوست دارم كه طاقت فراق را ندارم ، هرگاه به منزلم مى روم بياد تو مى افتم ، بى درنگ خانه و كاشانه ام را ترك نموده و به نزد تو مى آيم ، تا تو را به خاطر عشقى كه به تو دارم ، بنگرم اينك با خود مى گويم وقتى روز قيامت فرا رسيد و شما وارد بهشت شديد، و در درجه اعلاى بهشت قرار گرفتيد، من كه (به آنجا راه ندارم ) از فراق تو چه كنم ؟

دراين هنگام آيه ٦٨ سوره نساء از طرف خداوند نازل گرديد.

( وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَـٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَوَحَسُنَ أُولَـٰئِكَ رَفِيقًا)

و كسانى كه از خدا و رسول پيروى كنند، آنان با كسانى هستند كه خداوند آنان را مشمول نعمتهايش قرار داده (مانند) پيامبران و صديقين ، شهيدان و صالحان و اينها رفيقان و همراهان نيكى هستند(٢١٧)

به اين ترتيب ، دل عاشق مرد انصارى آرام گرفت ، و دريافت كه اگر در عمل نيز به عشقش وفادار باشد، در روز قيامت نيز با پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محشور مى گردد.

١٦١ - اهل فضل

ابوحمزه ثمالى از اصحاب امام سجادعليه‌السلام گويد: از امام سجادعليه‌السلام شنيدم كه فرمود: وقتى روز قيامت برپا مى شود، خداود همه انسانها را از آغاز تا انجام در يك سرزمين جمع مى كند آن گاه منادى خدا را صدا مى زند كجايند اهل فضل ؟ (يعنى آنانكه داراى فضائل و شيوه هاى انسانى هستند)

جمعيتى بر مى خيزند، فرشتگان به استقبال آنها مى شتابند، وبه آن ها مى گويند:

فضل شما چه بوده ؟

آنها در پاسخ گويند: ما از كسانى هستيم كه : ١ - هر كس (از خويشان و مسلمين ) با ما قطع رابطه مى كرد، به او مى پيوستيم ٢ - و هر كس ما را محروم مى ساخت ، به او عطا مى كرديم ٣ - و از كسى كه به ما ستم مى نمود، او را مى بخشيديم(٢١٨)

فرشتگان به آنها گويند: راست گفتيد كه اهل فضيلت هستيد، اكنون وارد بهشت شويد(٢١٩)

١٦٢ - مانور قهرمانانه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سال هفتم هجرت بود و هنوز مكه بدست مسلمانان فتح نشده بود، يعنى يكسال پس از صلح حديبيه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با گروهى از اصحابش به عنوان اداى عمره به سوى مكه حركت كردند، در حالى كه مشركان ورود مسلمانان را به مسجد الحرام قدغن كرده بودند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحاب با كمال جرات به مكه وارد شدند و كنار كعبه آمدند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ياران فرمود: شانه هايتان را برهنه كنيد به طواف خانه خدا بپردازيد، تا مشركان ، قدرت و شكوه شما را بنگرند، ياران اطاعت كردند و همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طواف كعبه پرداختند.

مردم مكه از مرد و زن و كودك و بزرگ كنار كعبه آمدند و اطراف مسلمانان را گرفته و به تماشاى مسلمانان پرداختند، در حالى كه پيامبر و اصحاب ، با كمال بردبارى و جرات وتوكل به خدا، طواف مى كردند و عبدالله بن رواحه (سردار رشيد اسلام ) در پيشاپيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شعار سر داده رجز و اشعار حماسه انگيز مى خواند، و كافران را از ممانعت و سد راه كعبه شدن نهى مى نمود(٢٢٠)

و به اين ترتيب ، عبادت و سياست اسلامى در هم آميخت و مانور شكننده اى در كنار كعبه توسط پيامبر و مسلمين انجام شد، كه مقدمه اى براى فتح مكه بود.

١٦٣ - پدر يتيمان

از شهر همدان و حلوان ، عسل و انجير براى علىعليه‌السلام فرستادند، ان حضرت دستور داد، تا كسانى كه يتيمان را مى شناسند، حاضر كنند.

وقتى كه يتيمان را حاضر نمودند آنها را بر سر مشكهاى عسل نشانيد تا از عسل بخورند و خود، قدح قدح از عسل را ميان مردم تقسيم نمود، شخصى پرسيد: اى مومنان ! چرا يتيمان را بر سر مشكهاى عسل نشانيدى ؟ فرمود: امام پدران يتيمان است ، و به اين خاطر، همچون پدران كه با فرزندان خود مى كنند، با آنها چنين رفتار كردم(٢٢١)

١٦٤ - دادرسى از كنيز

ابو سطر بصرى گويد: علىعليه‌السلام بر خرمافروشان گذشت ، ديدند كنيزكى گريه مى كند پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟

او گفت : از اين خرما فروش خرما خريده ام ، ولى اربابم آن را نپسنديده و گفته برو پس بده ، آوردم پس بدهم ولى خرمافروش قبول نمى كند.

علىعليه‌السلام به خرما فروش فرمود: اين كنيز است ، بى اختيار مى باشد، خرمايت را بردار و پولش را بده ، خرما فروش برخاست و مشتى به علىعليه‌السلام زد كه دخالت در كارم مكن

مردم به خرما فروش گفتند: اين اميرمومنان است آيا نشناختى ؟

او تا اين سخن را شنيد، رنگش پريد و فورا خرما را برداشت ، و پولش را داد و بدست و دامن علىعليه‌السلام افتاد كه از من راضى شو.

علىعليه‌السلام به او فرمود: اگر كار خود را شايسته سازى از تو خشنود و راضى هستم(٢٢٢)

١٦٥ - نمونه اى از جنايات معاويه

بسر بن ارطاه از دژخيمان خونخوار معاويه است كه بسيارى از بنى هاشم و آل علىعليه‌السلام را كشت ، روزى عبدالله پسر عباس (عموى پيامبر) بر معاويه وارد شد، ديد بسر بن ارطاه نيز نزد معاويه است

عبدالله به بسر بن ارطاه رو كرد و گفت : تو آن هستى كه دو كودك مرا كشتى ، بسر گفت : آرى منم كه آنهاراكشتم

عبدالله گفت : سوگند به خدا دوست داشتم در هر جائى باشى زمين مرا پيش روى تو بروياند (و قصاص كنم ).

يسر بن ارطاه گفت : اكنون در اينجا تو را رويانده ، چه مى خواهى كنى ؟

عبدالله گفت : آيا دراينجا شمشيرى به دست مى آيد.

بسر گفت : اينك اين شمشير من در دسترس تو است

عبدالله برخاست تا شمشير او را به دست گيرد و آن ناجوانمرد را به درك واصل كند، معاويه برخاست و شمشير را ازدست عبدالله گرفت و به بسر گفت : خدا تو را رسوا كند، پير شدى و عقل از سرت پريده است ، عبدالله يكى از بنى هاشم است و تو دو پسر خرد سال او را كشته اى و او در فكر قصاص است و تو با اين وصف شمشيرت را به او مى دهى ؟ گوئى تو از دلهاى بنى هاشم خبر ندارى ؟ عبدالله كسى است كه اگر بر من دست يابد، مرا خواهد كشت عبدالله گفت : آرى ، اگر مى توانستم چنين مى كردم(٢٢٣)

١٦٦ - شكستن پيمان

در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد، مشركان ضربه سختى از مسلمانان خوردند و مفتضحانه شكست خوردند، و تعدادى از مسلمانان نيزبه شهادت رسيدند.

مسلمانان درباره پاداش عظيم شهيدان بدر، سخنانى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدند، به گونه اى به خدا عرض كردند: جنگ ديگرى با دشمنان پيش آور، تا ما نيز با آنها بجنگيم و به شهادت برسيم

سال بعد جنگ احد پيش آمد، ولى همين مسلمانان در تنگناى جنگ ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رها كرده و فرار نمودند، و تنها اندكى از مسلمين در صحنه همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باقى ماندند.

يارب آئين وفا نيست چرا خوبان را

اين چه رسم و چه شعار است پريرويان را

روى زيباى تو آن ديده تواند ديدن

كه به خون جگر آلوده كند مژگان را

دراين وقت جبرئيل بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، و در محكوميت فراريان آيه ١٤٣ آل عمران را نازل كرد:

( وَلَقَدْ كُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ ) شما آرزوى مرگ (در راه خدا)راقبل از آن كه با آن رو به رو شويد مى كرديد، سپس آن را با چشم خود ديديد و نگاه مى كرديد (ولى تن به آن نداديد چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است(٢٢٤)

١٦٧ - پاسخ عارف به رباعى بوعلى

ابوسعيد ابوالخير نيشابورى از مشهورترين و با حال ترين عرفا است ، و رباعى هاى ، نغزى دارد، و گاهى با ابوعلى سينا ملاقات داشت ، روزى بوعلى در مجلس وعظ ابوسعيد شركت كرد، ابوسعيد درباره لزوم كار نيك كردن و آثار اطاعت و گناه سخن مى گفت

بوعلى اين رباعى را به عنوان اينكه ما تكيه بر رحمت حق داريم نه بر عمل خود هماندم سرود و خواند:

مائيم به عفو تو تولى(٢٢٥) كرده

وز طاعت و معصيت تبرى(٢٢٦) كرده

آن جا كه عنايت تو باشد، باشد

ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده

ابوسعيد بى درنگ درپاسخ بوعلى گفت :

اى نيك نكرده و بديها كرده

وانگه به خلاص خود تمنا كرده

بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود

ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده(٢٢٧)

١٦٨ - پنج موردى كه نيرنگ شيطان بى اثر است

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ابليس گفت : پنج چيز است كه نيرنگ من در آن بى اثر است ولى در غير اين پنج مورد، انسانها در چنگال من هستند.

١ - كسى كه از روى نيت پاك به خدا تكيه كند و در همه امور به او توكل نمايد.

٢ - كسى كه در شبانه روز، ذكر تسبيح بسيار كند.

٣ - كسى كه آن چه را كه براى خود مى پسندد و براى مؤ من ديگر بپسندد.

٤ - كسى كه در گرفتارى بى تابى نكند.

٥ - كسى كه به آن چه خداوند براى او مقدر نموده راضى باشد و براى رزق و روزى غصه نخورد.(٢٢٨)

١٦٩ - خداوند در هر روزى داراى شانى است

امام حسينعليه‌السلام با كاروان خود از مكه به سوى كوفه رهسپار بود در منزلگاه صفاح (چند فرسخى مكه )با فرزدق شاعر آزاده معروف ، ملاقات كرد، كه او از كوفه مى آمد، امام به او فرمود: از كوفه چه خبر؟ او عرض كرد: دلهاى مردم عراق با تو است ولى شمشيرهايشان با بنى اميه است و قضا و تقدير از سوى خدا است

امام فرمود: راست گفتى ، همه چيز از آن خدا است ، و خدا هر روزى داراى ويژگى و شانى است ، اگر قضاى الهى بر مراد بود، حمد و شكر او مى كنيم و در غير اين صورت ، كسى كه نيتش پاك است و قلبش را تقوا فرا گرفته ، باكى بر او نيست(٢٢٩)

١٧٠ - نقشه دشمن حضرت فاطمه عليها‌السلام خنثى شد

مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) در عالم خواب ، قاضى وقت بنام شريك قاضى را ديد كه به او پشت كرد و از او رو برگرداند.

وقتى كه از خواب بيدار شد، خواب خود را با يكى از بزرگان دربارش بنام ربيع در ميان گذاشت

ربيع گفت : تعبير خواب تو اين است كه شريك قاضى مخالف تو است زيرا او فاطمى محض است (يعنى طرفدار حضرت فاطمه و فرزندان فاطمهعليهم‌السلام است

مهدى به ربيع دستور داد، شريك قاضى را هم اكنون حاضر كن ، ربيع به سراغ شريك رفت و او را نزد خليفه آورد.

مهدى به او گفت : خبر به من داده اند كه تو فاطمى هستى ؟.

شريك گفت : پناه مى برم به خدا كه فاطمى نباشم ، مگر اين كه منظورت از فاطمه ، دختر كسرى (شاه ايران ) باشد.

مهدى گفت : نه منظورم فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

شريك گفت : پس او را لعنت كن

مهدى گفت : نه هرگز، معاذ الله

شريك گفت : نظر شما درباره كسى كه (العياذ بالله ) فاطمهعليها‌السلام را لعنت كند چيست ؟

مهدى گفت : لعنت خدا بر او باد.

شريك گفت : پس اين مرد (اشاره به ربيع )را لعنت كن

ربيع به مهدى گفت : اى اميرمؤ منان سوگند به خدا من فاطمه را لعنت نمى كنم

شريك به ربيع گفت : اى بى حيا پس چرا نام فاطمه بانوى برجسته دو جهان و دختر سيد رسولان را در مجالس مردان مى برى ؟!

مهدى (ازاين گفتار صرف نظر كرد)و خوابى كه ديده بود را مطرح نمود و به شريك گفت : پس تعبير خواب من چيست ؟

شريك قاضى گفت : خواب تو همچون خواب يوسف نيست (كه راست باشد)و خون افراد با خوابهاى آشفته ، حلال نمى شود.(٢٣٠)

به اين ترتيب ، نيرنگ ربيع بى اثر شد، و شريك قاضى در دفاع خود پيروز گرديد.

١٧١ - زنده شدن پسر نوح

روزى حواريون (اصحاب خاص حضرت عيسىعليه‌السلام به عيسىعليه‌السلام عرض كردند) مردى از كسانى كه شاهد كشتى نوحعليه‌السلام (هنگام طوفان نوح )بود را زنده كن تا جريان كشتى را براى ما بازگو كند.

حضرت عيسىعليه‌السلام به آنها فرمود: با من بيائيد، آنها همراه حضرت عيسىعليه‌السلام براه افتادند تا رسيدند به تپه خاكى ، آن حضرت مقدارى خاك از آن برداشت و فرمود: آيا مى دانيد اين خاك چيست ؟

آنها عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى داند

فرمود: اين خاك استخوان برآمده پاهاى حام پسر نوحعليه‌السلام است ، حضرت عيسى با عصاى خود به آن خاك جمع شده زمين زد، فرمود: برخيز به اذن خدا

ناگهان شخصى برخاست و خاك را از سر و صورتش پاك مى كرد، در حالى كه پير بنظر مى رسيد.

عيسىعليه‌السلام به او فرمود: اينگونه به هلاكت رسيدى ؟ (و جوانيت مبدل به پيرى شده ) او عرض كرد: من جوان مردم ، ولى اكنون كه زنده شدم گمان كردم ، قيامت برپا شده ، از اين رو پير شدم (و موى سر و صورتم سفيد گشت )، عيسى فرمود: ما را از كشتى نوحعليه‌السلام خبر بده ، او عرض ‍ كرد: طول آن ششصد متر و داراى سه طبقه بود، در يك طبقه آن حيوانات و در يك طبقه آن پرندگان و در يك طبقه آن انسانهاى (با ايمان ) قرار داشتند...آنگاه گواهى به صدق نبوت عيسىعليه‌السلام داد و به حواريون سفارش كرد كه از او پيروى كنيد.(٢٣١)