سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی0%

سیری در تربیت اسلامی نویسنده:
گروه: تعلیم و تربیت

سیری در تربیت اسلامی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفي دلشاد تهراني
گروه: مشاهدات: 21972
دانلود: 2873

توضیحات:

سیری در تربیت اسلامی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 145 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21972 / دانلود: 2873
اندازه اندازه اندازه
سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معنا و مفهوم عبرت و اعتبار

((عبرت )) از ماده ((عبر)) است و اصل اين واژه به معناى گذشتن از حالى به حالى است ((اعتبار)) و ((عبرت )) حالتى است كه انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس مى رساند، انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد، از شناخت چيزى كه ديده شده است ، به شناخت چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده است واصل مى كند.(٧٣٩) شيخ طوسى (ره ) مى نويسد كه اصل اين واژه به معناى نفوذ كردن از جانبى به جانب ديگر است(٧٤٠) و البته تا ديده اى نافذ نباشد و انسان از ظواهر عبور نكند به شناختى وراى ظواهر دست نمى يابد، بلكه تماشاگر خواهد بود نه عبرت گير.

مفهوم عبرت در قصيده ((ايوان مدائن )) خاقانى شروانى بخوبى تصوير شده است كه ابياتى از آن ذكر مى شود.(٧٤١)

هان ، اى دل عبرت بين

از ديده عبر كن ، هان

ايوان مدائن را

آيينه عبرت دان

يك ره ز لب دجله

منزل به مدائن كن

وز ديده دوم دجله

بر خاك مدائن ران

دندانه هر قصرى

پندى دهدت نو نو

پند سر دندانه

بشنو ز بن دندان

اين هست همان ايوان

كز نقش رخ مردم

خاك در او بودى

ديوار نگارستان

اين هست همان درگه

كو را ز شهان بودى

ديلم ملك بابل ،

هندوشه تركستان

اين هست همان صفه

كز هيبت او بردى

بر شير فلك حمله

شير تن شادروان

پندار همان عهد است

، از ديده فكرت بين

در سلسله درگه ،

در كوكبه ميدان

بس پند كه بود آنگه

در تاج سرش پيدا

صد پند نو است اكنون

در مغز سرش پنهان

كسرى و ترنج زر،

پرويز و به زرين

بر باد شده يكسر

، با خاك شده يكسان

پرويز به هر بومى

زرين تره آوردى

كردى ز بساط زر

زرين تره را بستان

پرويز كنون گم شد

زآن گمشده كمتر گوى

زرين تره كو برخوان؟

رو((كم تركوا))(٧٤٢) برخوان

گفتى كه كجا رفتند

آن تاجوران ، اينك

ز ايشان شكم خاك است

آبستن جاويدان

چندين تن جباران

كاين خاك فرو خورده است

اين گرسنه چشم آخر

هم سير نشد ز ايشان

خاقانى از اين درگه

دريوزه عبرت كن

تا از در تو ز آن پس

دريوزه كند خاقان

اين بحر بصيرت بين

، بى شربت از او مگذر

كز شط چنين بحرى لب

تشنه شدن نتوان(٧٤٣)

از اهداف تربيت الهى اين است كه انسان وقتى به تاريخ و حوادث روزگار و تطورات آن مى نگرد، عبرت بگيرد.

عبرت گرفتن ، يعنى از صفات بد به صفات خوب عبور كردن اگر كسى حوادث روزگار را ببيند و از صفت بد به صفت خوب عبور نكند، نمى گويند او عبرت گرفت ، مى گويند تماشا كرد؛ ولى اگر از صفت بد و زشتى به نيكى عبور كرد، مى گويند اعتبار و عبرت گرفت(٧٤٤)

نقش عبرت در تربيت

از مقاصد مهم تربيت آن است كه چشمان انسان به درستى گشوده شود و به بصيرت دست يابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و بواطن امور را بنگرد، و از محسوسات و مشهودات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فريبها حفظ كند و در راههاى خطا كه ديگران مكرر رفته اند، گام نگذارد؛ و روش عبرت راهى استوار در رساندن انسان به اين مقصد تربيت است بنابراين نقش تربيتى عبرت اين است كه انسان را اهل عبور از غفلت به بصيرت كند و او را از خانه غرور بيرون آورد و به خانه شعور برساند. مادام كه انسان در خانه غرور خويش گرفتار است ، از آنچه بر سر ديگران رفته است ، درس نمى آموزد و خطاهاى گذشتگان را تكرار نمى كند و به همان راهى مى رود كه آنان رفتند. پس بايد به انسان عبور كردن را آموخت تا بتواند عبرت بگيرد؛ و اين عبرت او را رشد دهد و به سلامت از دار دنيا به خانه آخرت برساند. اين نقش در سخنان نورانى ، امير بيان ، علىعليه‌السلام چنين آمده است :

((الاعتبار منذر ناصح ؛ من تفكر اعتبر، و من اعتبر اعتزل ، و من اعتزل سلم .))(٧٤٥)

عبرت بيم دهنده اى خيرخواه است ؛ هر كه (در حوادث و آنچه بر ديگران رفته است ) بينديشد، عبرت گيرد، و هر كه عبرت گيرد خود را (از سرنوشت بد ديگران ) دور نگه دارد، و هر كه خود را (از بديها) دور نگه دارد به سلامت ماند.

((من اعتبر ابصر.))(٧٤٦)

هر كه عبرت گيرد، بينا شود.

((الاعتبار يقود الى الرشد.))(٧٤٧)

عبرت گرفتن به سوى رشد (راه درست ) مى كشاند.

((الاعتبار يثمر العصمة .))(٧٤٨)

عبرت گرفتن حفظ خود از گناه را نتيجه مى دهد.

هر چه روحيه عبرت گيرى بيشتر شود، خود نگهدارى انسان افزايش ‍ مى يابد و در نتيجه اشتباه و گناهش كمتر مى شود. به بيان على عليه‌السلام:

((من كثر اعتباره قل عثاره .))(٧٤٩)

هر كه عبرت گيرى اش بسيار باشد، لغزشش اندك باشد.

از مهمترين عوامل لغزش انسانها ((شبهه )) است ، بلكه هر جا پاى آدمى مى لغزد نشانى از ((شبهه )) وجود دارد، يعنى آن امور باطلى كه شباهت به حق دارد،(٧٥٠) باطلى كه لباس حق بر تن كرده است ، باطلى كه مدعى حق است ؛ و آنچه در زمينه حفظ انسان را در برابر شبهه ها فراهم مى كند، عبرت است امير مؤ منان علىعليه‌السلام در ابتداى زمامدارى خود، خطبه اى ايراد كرد و مردمان را به اين مهم توجه داد و فرمود:

((ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات .))(٧٥١)

كسى كه عبرتها برايش كيفرها و سرانجامهاى وخيم را كه در پيش ‍ چشم اوست آشكار نمايد و پند پذيرد، البته تقوا او را از سرنگون شدن در شبهه ها بازمى دارد.

اگر انسان عبرت پذير شود، مى تواند از مدرسه روزگار به نيكى كسب تجربه كند و بهترين پشتيبان را براى كسب سلوك تربيتى خود فراهم آورد. امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است :

((و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى .))(٧٥٢)

اگر از آنچه گذشته است عبرت گيرى ، آنچه را مانده است حفظ كنى

و اگر انسان عبرت پذير نشود، بهترين ياور را در راهنمايى خود از دست مى دهد، و خود و آنچه بر سرش مى آيد، مايه عبرتى ديگر مى شود، چنانكه بر گذشتگان اين گونه شد. چه نيكو فرموده است امير بيان ، علىعليه‌السلام :

((من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه .))(٧٥٣)

هر كه از (سرگذشت ) ديگران عبرت نگيرد، براى خود پشتيبانى نگرفته است

راههاى كسب عبرت

راههاى فراوانى براى كسب عبرت وجود دارد كه از مهمترين آنها زندگى گذشتگان است تاريخ آيينه اى است كه راز پيروزى و شكست مردمان ، علل عظمت و انحطاط جوامع ، دلايل ظهور و سقوط تمدنها، عوامل عزت و ذلت دولتها، و راه نيكبختى و بدبختى امتها را به خوبى نشان مى دهد تا خردمندان بينديشند و عبرت گيرند.

((لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب .)) (٧٥٤)

به راستى در سرگذشت آنان ، براى خردمندان عبرتى است

آيا اگر مردمان در سرنوشت گذشتگان بينديشند و از احوال آنان عبرت آموزند، باز به همان راهى مى روند كه آنان رفتند؟ كجا هستند گردنكشان و گردنفرازان تاريخ ؟ كجا رفتند ستمگران و مستبدان پيشين ؟ چه شدند آنان كه دست تعدى گشودند و اموال مردمان به تاراج بردند؟ آيا از ايشان جز نامى و از زندگى شان جز داستانى براى عبرت چيزى ديگر باقى است ؟ امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

((ان لكم فى القرون السالفة لعبرة اين العمالقة و ابناء العمالقة ! اين الفراعنة و ابناء الفراعنة ! اين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين ، و اطفؤ وا سنن المرسلين ، و احيوا سنن الجبارين ! اين الذين ساروا بالجيوش ، و هزموا بالالوف ، و عسكروا العساكر، و مدنوا المدائن !))(٧٥٥)

همانا در روزگاران گذشته براى شما عبرتى است كجايند عمالقه(٧٥٦) و فرزندان عمالقه ؟ كجايند فراعنه و فرزندان فراعنه ؟ كجايند مردمانى كه در شهرهاى رس(٧٥٧) بودند؟ آنان كه پيامبران را كشتند، و سنت فرستادگان خدا را ميراندند، و سيرت جباران را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با سپاهيان به راه افتادند و هزاران تن را شكست دادند؟ آنان كه سپاهها به راه انداختند و شهرها ساختند؟

اگر انسان از غفلت به درآيد و از سرگذشت فراعنه درس آموزد، هرگز تفرعن نخواهد كرد. انسان مى تواند در تاريخ گذشتگان خود را بيابد. در درون هر كسى موسى و فرعونى است كه پيوسته در جدالند. به ياد آوردن داستان موسى و فرعونى كه در تاريخ روى داده است ، درسى زنده و جارى دارد و آن اينكه اگر انسان جانب فرعون نفس را بگيرد و به موساى عقل پشت كند، چگونه در نيل نفسانيت خود هلاك خواهد شد.

ذكر موسى بند خاطرها شدست

كين حكايتهاست كه پيشين به دست

ذكر موسى بهر روپوش است ليك

نور موسى نقد توست اى مرد نيك

موسى و فرعون در هستى توست

بايد اين دو خصم را در خويش جست(٧٥٨)

خداوند جسد فرعون را پس از هلاكتش از آب بيرون فرستاد تا عبرتى باشد براى آيندگان ، و همگان بدانند كه فرجام فراعنه چيست

((فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون .)) (٧٥٩)

پس امروز تن (بى جان ) تو را به بلندى (ساحل ) مى افكنيم تا براى كسانى كه از پى تو مى آيند عبرتى باشد، و هر آينه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند.

اگر انسان ديده بگشايد، در فرو افتادن جباران و در هم شكسته شدن ستمگران درسهاى بسيار است نقل كرده اند كه امير مؤ منان علىعليه‌السلام در مسير خود به سوى ((صفين )) به شهر ((بهرسير)) و ((ايوان مدائن )) رسيد. مردى از يارانش به نام ((حر بن سهم بن طريف )) چون به آثار ((كسرى )) نگريست ، به اين بيت از شعر ((اسود بن يعفر نهشلى )) از شاعران جاهلى ، تمثل كرد:

جرت الرياح على مكان ديارهم

فكانما كانوا على ميعاد(٧٦٠)

بادها بر خانه هاى سرزمين ايشان برگذشت (و آنها را در هم شكست ) گوييا با يكديگر وعده اى داشتند.

پس علىعليه‌السلام به او فرمود: آيا نگويى :

((كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .))(٧٦١)

چه باغها و چشمه سارها (كه آنها بعد از خود) بر جاى نهادند، و كشتزارها و جايگاههاى نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند. (آرى ) اين چنين (بود) و آنها را به مردمى ديگر ميراث داديم ؛ و آسمان و زمين بر آنان زارى نكردند و ايشان مهلت نيافتند.

سپس امير مؤ منانعليه‌السلام فرمود: آرى ، همانا آنان زمانى ارث برندگان بودند و اينك ارث دهندگان شده اند. آنان نعمتها را شكر نگزاردند و دنيايشان نيز در نتيجه نافرمانى از ايشان گرفته شد. از كفران نعمت بپرهيزيد تا گرفتار كيفر سخت نشويد.(٧٦٢)

دقت در نيك و بد احوال گذشتگان ، راهى است نيكو براى تربيت مردمان از اين روست كه امير مؤ منانعليه‌السلام با تاءكيد بسيار سفارش ‍ مى كند كه در عوامل خوشبختى و بدبختى پيشينيان و آنچه عزتشان بخشيد يا به ذلتشان كشيد توجه كنيد. دورى از تفرقه و پراكندگى ، وجود اتحاد و پيوستگى ، اتفاق خواسته ها و يكى بودن مقصودها، اهتمام بر الفت و همگامى ، راستى دلها و انديشه ها و اعتدال در رفتار، يار و مددكار هم بودن و به عدالت رفتار كردن پيشينيان را به سلامت و قدرت و عزت رسانيد؛ ولى كينه هاى درونى و بخل و حسادت ، اختلاف خواسته ها و پراكندگى دلها، پشت كردن به هم و دست از يارى يكديگر كشيدن ، پراكندگى و تفرقه ، خوار كردن دستهاى يكديگر و پيدايش سستى و ناتوانى ، جدال با يكديگر در عين پراكندگى و به ستم رفتار نمودن آنان را به شكست و حقارت و ذلت كشانيد.(٧٦٣)

تحولات دنيا، رنجها، شاديها، دگرگونيها، آمدنها و رفتنها، همه مايه عبرت است به بيان علىعليه‌السلام :

((فى تصاريف الدنيا اعتبار.))(٧٦٤)

در دگرگونيهاى دنيا (براى بينايان ) عبرت است

گردش روزگار و زندگى و مرگ خود راهى روشن براى عبرت گرفتن است ؛ اگر عبرت گيرندگانى باشند. پس از آنكه امير مؤ منان علىعليه‌السلام به دست ((ابن ملجم مرادى )) كه لعنت خدا بر او باد و با شمشير عمود ضربت خورد، اندكى پيش از مرگ در نامه اى در ضمن آخرين سفارشها چنين فرمود:

((انا بالامس صاحبكم ، و اليوم عبرة لكم ، و غدا مفارقكم .))(٧٦٥)

من ديروز يارتان بودم و امروز موجب عبرت شمايم ، و فردا از شما جدايم

افسوس كه با وجود راههاى بسيار براى كسب عبرت ، اهل عبرت اندكند و از اين روش نيكوى تربيتى سود نمى برند.

((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار.))(٧٦٦)

چه بسيار است آنچه مى توان از آن عبرت گرفت و چه اندك است عبرت گيرى

سيري در تربيت اسلامي

اهل عبرت

كسانى مى توانند به درستى از صفات بد به صفات خوب عبور كنند و اهل عبرت شوند كه فطرت انسانى خود را آن چنان نپوشانده باشند كه از آنچه بر سر ديگران رفته است ، به خود نيايند، بلكه انسان به فطرت خود ترس از شقاوت و عذاب دارد و با ديدن آنچه مايه عبرت است به اصلاح خود و جامعه مى پردازد. از اين روست كه خداى رحمان فرموده است :

((ان فى ذلك لعبرة لمن يخشى .)) (٧٦٧)

همانا براى هر كه (از شقاوت و عذاب ) بترسد، در اين (امور) عبرتى است

چنين انسانى از كنار حوادث نمى گذرد، بلكه در آنها سير مى كند و اين سير مستلزم چشمى بينا و خردى ناآلوده است ، چنانكه در قرآن كريم بر آن تصريح شده است :

((ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار.)) (٧٦٨)

در اين (امور) براى صاحبان بينش عبرتى است

((عبرة لاولى الالباب .)) (٧٦٩)

(در اين امور) براى خردمندان عبرتى است

انسانى كه مى آموزد در قشر متوقف نگردد و از ظاهر به باطن سير كند، پيوسته همه چيز را به چشم عبرت مى نگرد و به سوى اصلاح گام برمى دارد. شاءن مؤ من چنين است امير مؤ منان علىعليه‌السلام فرموده است :

((و انما ينظر المؤ من الى الدنيا بعين الاعتبار.))(٧٧٠)

همانا مؤمن به دنيا به ديده عبرت نمى نگرد.

اين نوع نگرش انسان را به روشن بينى و خودنگهدارى مى رساند. پس بايد تلاش كرد كه متربى نگاه خود را به امور و حوادث تصحيح كند و پيوسته عبرت بگيرد. از امير مؤ منانعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود:

((دوام الاعتبار يودى الى الاستبصار و يثمر الازدجار.))(٧٧١)

عبرت گيرى پيوسته انسان را به سوى بصيرت مى كشاند و بازدارندگى (از بديها) را به بار مى آورد.

روش موعظه

از جمله روشهايى كه خداى رحمان براى تربيت آدميان بدان سفارش كرده است ، روش موعظه است ، چنانكه پيامبر گرامى اش را فرمان مى دهد كه مردمان را با موعظه اى نيكو به دين و راه خدا بخواند.

((ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة .)) (٧٧٢)

با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن

موعظه اى كه از جانى پاك برمى خيزد، بر جانهاى راه گم كرده ولى مايل به راه يابى مى نشيند و دل ايشان را نرم مى كند و تسليم حق مى نمايد. موعظه نيكو موعظه اى است كه واعظى راه يافته ، به روشى نيكو از آن براى اصلاح و هدايت بهره مى گيرد و بى گمان چنين موعظه اى روشى مؤ ثر در تربيت است

معنا و مفهوم وعظ و موعظه

((راغب اصفهانى )) در معناى ((وعظ)) مى نويسد: ((الوعظ زجر مقترن بالتخويف ))(٧٧٣) يعنى موعظه منعى است كه با بيم دادن همراه است اما همين طور كه ((خليل بن احمد)) لغوى معروف ، در مفهوم موعظه گفته است ، موعظه يادآورى قلب است نسبت به خوبيها در آنچه كه موجب رقت قلب مى شود.(٧٧٤) يعنى موعظه سخنى است كه قلب را نرمى و رقت مى بخشد و عواطف را تحريك مى كند و موجب مى شود كه انسان از كجى و پليدى دست كشد و به راستى و خوبى دل بندد. موعظه سخنى است كه در انسان حالت بازدارندگى از بديها و گروندگى به خوبيها ايجاد مى كند. بنابراين ، موعظه سختى و مقاومت دل را در برابر حق و عمل به حق زايل مى كند و نرمى و تسليم در برابر حق و عمل به حق را فراهم مى سازد.

نقش موعظه در تربيت

با توجه به معنا و مفهومى كه ذكر شد، موعظه سختى و قساوت را از دل مى شويد، و خشم و شهوت را فرو مى نشاند، و هواهاى نفسانى را تسكين مى دهد و دل را صفا و جلا مى بخشد و آدمى را آماده اتصاف به كمالات الهى مى كند.(٧٧٥)

((يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤ منين .)) (٧٧٦)

اى مردم ، همانا براى شما از جانب پروردگارتان موعظه اى آمد و درمانى براى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمتى براى مؤ منان

قرآن كريم كتاب موعظه الهى است كتابى كه دلهاى بيمار را درمان مى كند و به مردمان حيات حقيقى مى بخشد. قرآن كريم موعظه اى نيكوست كه مردمان را از خواب غفلت بيدار مى كند و ايشان را از نيت بد و كار زشت بازمى دارد و به سوى خير و سعادت برمى انگيزد. موعظه الهى سبب دگرگونى اساسى در احوال آدميان مى شود: آنان را از درياى غفلتى كه در آن غوطه ورند بيرون مى برد و از امواج حيرت و سرگشتگى كه ايشان را فرا گرفته است و باطنشان را با تاريكيهاى شك و ترديد ظلمانى كرده است نجات مى دهد و دلهاى آنان را كه بيماريهاى ناشى از رذايل اخلاقى و صفات پست نفسانى بيمار كرده است شفا مى بخشد. بدين ترتيب زمينه پاكى باطنها و روشنى خردها و حيات دلها فراهم مى شود و آن گاه خداى رحمان مردمان را با لطف و مهربانى به معارف حق و اخلاق كريم و اعمال صالح راهنمايى مى كند.(٧٧٧) نمونه زيبا و مصداق روشن اين گونه مواعظ تربيتى آياتى از قرآن كريم است كه بيانگر موعظه هاى لقمان حكيم به فرزندش است اين سخنان بهترين موعظه هاست كه اگر به جان بنشيند و در عمل ظهور نمايد سعادت همه جانبه فرد و جامعه را تاءمين مى كند و همه چيز آدميان را به سامانى درست مى كشاند. در اين مواعظ اساس مباحث اعتقادى ، اصول وظايف دينى و آداب نيكوى اخلاقى در وجوه فردى و اجتماعى بيان شده است

((و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض ياءت بها الله ان الله لطيف خبير. يا بنى اقم الصلوة و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور. و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض ‍ مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور. و اقصد فى مشيك و اغضض ‍ من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير.)) (٧٧٨)

و (ياد كن ) آن گاه كه لقمان پسر خويش را موعظه كرد كه : اى پسرك من ، به خدا شرك مورز كه به راستى شرك ستمى بزرگ است اى پسرك من ، اگر عمل تو هموزن دانه خردلى و در تخته سنگى يا در آسمانها يا در زمين نهفته باشد، خدا آن را (براى حساب ) مى آورد كه خدا بس دقيق و آگاه است اى پسرك من ، نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن ، و بر آنچه به تو رسد شكيبا باش كه اين (حاكى ) از عزم و اراده تو در امور است ، و به تكبر از مردم روى مگردان و به خودپسندى بر زمين راه مرو كه خداوند خودپسند فخرفروش را دوست نمى دارد. و در رفتارت راه ميانه را برگزين و آواز خويش فرود آر كه زشت ترين آوازها بانگ خران است

بنابراين نقش موعظه ، نقشى بيداركننده و نجات دهنده و حيات بخش است ، چنانكه در سخنان امير مؤ منان علىعليه‌السلام آمده است :

((بالمواعظ تنجلى الغفلة .))(٧٧٩)

به سبب موعظه غفلت زدوده مى شود.

((ثمرة الوعظ الانتباه .))(٧٨٠)

نتيجه موعظه بيدارى است

((المواعظ صقال النفوس و جلاء القلوب .))(٧٨١)

موعظه ها صيقل نفسها و روشنى بخش دلهاست

((المواعظ حياة القلوب .))(٧٨٢)

موعظه ها مايه حيات دلهاست

بر اين اساس است كه امير مؤ منانعليه‌السلام فرزندش حسنعليه‌السلام را سفارش ‍ مى كند كه دل خود را در معرض مواعظ جانبخش قرار دهد:

((احى قلبك بالموعظة .))(٧٨٣)

دلت را با موعظه زنده كن

نياز انسان به موعظه

هيچ كس از موعظه بى نياز نيست ، زيرا دل آدمى پيوسته در معرض ‍ غفلت و قساوت است و موعظه مايه بيدارى و هشيارى دل و رقت و سلامت آن است امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:

((انسانى بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هيچ انسانى نيست كه محتاج به موعظه نباشد، منتها انسانهاى بالا واعظشان خداست و انسانهاى بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما.))(٧٨٤)

آدمى شئون و نيازهاى گوناگون دارد، از جمله نياز به زنده نگاه داشتن دل ؛ و مواعظ حقيقى دل آدمى را زنده مى كند و هيچ كس از اين امر بى نياز نيست

بسيارى از اوقات انسان به امورى آگاه است اما در عمل كردن به آنچه مى داند سست است و به دانسته هاى خود عمل نمى كند و گاهى حتى برخلاف آنها عمل مى كند. آن چيزى كه فاصله ميان علم و عمل را از ميان برمى دارد، ايمان و باور قلبى و تعلق خاطر است كه اگر انسان به چيزى دل بسپارد، در عمل بدان پايبند خواهد شد؛ و سر و كار موعظه با دل آدمى است و فراهم كردن اين پايبندى

ممكن است انسان از تعليم شخصى ديگر بى نياز شود، اما چنين نيست كه از موعظه موعظه گرى راستين بى نيازى حاصل شود. حتى بسيار اتفاق مى افتد كه انسان مطلبى را مى داند اما شنيدن آن از زبان انسانى وارسته با بيانى مؤ ثر و دلنشين سبب تحولى در درون آدمى مى شود و انسان را از زشتيها جدا مى كند و به نيكيها مى رساند كه در شنيدن تاءثيرى هست كه در دانستن نيست مهم آن است كه موعظه بر اساس آدابى درست استوار باشد تا تاءثير كند و گرنه ممكن است نه تنها تاءثير مثبت نكند كه نتايج منفى و مخربى به بار آورد.