سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی0%

سیری در تربیت اسلامی نویسنده:
گروه: تعلیم و تربیت

سیری در تربیت اسلامی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفي دلشاد تهراني
گروه: مشاهدات: 21974
دانلود: 2873

توضیحات:

سیری در تربیت اسلامی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 145 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21974 / دانلود: 2873
اندازه اندازه اندازه
سیری در تربیت اسلامی

سیری در تربیت اسلامی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حقيقت فطرت

حقيقت وجود آدمى يعنى آنچه انسان بر آن سرشته شده است ((عشق به كمال مطلق )) است(٢١٤) انسان عاشق كمال مطلق است و هر چه از او سر مى زند به سبب اين عشق است امام خمينى (ره ) در اين باره مى نويسد:

((بدان كه خداى تبارك و تعالى گرچه بر ماده هايى كه قابليت داشتند همان را كه در خور استعداد و لياقتشان بود، بدون اينكه العياذ بالله بخلى بورزد افاضه فرمود، ولى در عين حال فطرت همه را چه سعيد و چه شقى و چه خوب و چه بد بر فطرت الله قرار داد و در سرشت همه انسانها عشق به كمال مطلق را سرشت ؛ و از آن رو همه نفوس بشرى را از خرد و كلان علاقه مند ساخت كه داراى كمالى بدون نقص و خيرى بدون شر و نورى بدون ظلمت و علمى بدون جهل و قدرتى بدون عجز باشند. و خلاصه مطلب آنكه فطرت آدمى عاشق كمال مطلق است .))(٢١٥)

((فطرت عشق به كمال است كه اگر در تمام دوره هاى زندگانى بشر قدم زنى و هر يك از افراد از طوايف و ملل را استنطاق كنى ، اين عشق و محبت را در خميره او مى يابى و قلب او را متوجه كمال مى بينى بلكه در تمام حركات و سكنات و زحمات و جديتهاى طاقت فرسا كه هر يك از افراد اين نوع در هر رشته اى واردند، مشغولند، عشق به كمال آنها را به آن واداشته ، اگرچه در تشخيص ‍ كمال و آنكه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست ، مردم كمال اختلاف را دارند. هر يك معشوق خود را در چيزى يافته و گمان كرده و كعبه آمال خود را در چيزى توهم كرده و متوجه به آن شده از دل و جان آن را خواهان است اهل دنيا و زخارف آن ، كمال را در دارايى آن گمان كردند و معشوق خود را در آن يافتند؛ از جان و دل در راه تحصيل آن خدمت عاشقانه كنند؛ و هر يك در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند، چون آن را كمال دانند، بدان متوجه اند. و همين طور اهل علوم و صنايع هر يك به سعه دماغ خود چيزى را كمال دانند و معشوق خود را در آن پندارند. و اهل آخرت و ذكر و فكر، غير آن را. بالجمله تمام آنها متوجه به كمالند؛ و چون آن را در موجودى يا موهومى تشخيص دادند، با آن عشقبازى كنند. ولى بايد دانست كه با همه وصف ، هيچ يك از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان كردند نيست ؛ و معشوق آنها و كعبه آمال آنها آنچه را توهم كردند نمى باشد؛ زيرا هر كس به فطرت خود رجوع كند مى يابد كه قلبش به هر چه متوجه است ، اگر مرتبه بالاترى از آن بيابد فورا قلب از اولى منصرف شود و به ديگرى كه كاملتر است متوجه گردد؛ و وقتى كه به آن كاملتر رسيد، به اكمل از آن متوجه گردد؛ بلكه آتش عشق و سوز و اشتياق روز افزون گردد و قلب در هيچ مرتبه از مراتب و در هيچ حدى از حدود رحل اقامت نيندازد. مثلا اگر شما مايل به جمال زيبا و رخسار دلفريب هستيد و چون آن را پيش دلبرى سراغ داريد دل را به سوى كوى او روان كرديد، اگر جميل تر از آن را ببينيد و بيابيد كه جميل تر است ، قهرا به آن متوجه شويد، و لااقل هر دو را خواهان شويد، و باز آتش اشتياق فرو ننشيند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است كه ((چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم ))(٢١٦) . بلكه خريدار هر جميلى هستيد. بلكه با احتمال هم اشتياق پيدا كنيد؛ اگر احتمال دهيد كه جميلى دلفريب تر از اينها كه ديديد و داريد در جاى ديگر است ، قلب شما به آن بلد سفر كند؛ ((من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است ))(٢١٧) گوييد. بلكه با آرزو نيز مشتاق شويد؛ وصف بهشت را اگر بشنويد و آن رخسارهاى دلكش را گرچه خداى نخواسته به آن هم معتقد نباشيد با اين وصف ، فطرت شما گويد اى كاش چنين بهشتى بود و چنين محبوب دلربايى نصيب ما مى شد. و همين طور كسانى كه كمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملك دانسته اند و اشتياق به آن پيدا كرده اند، اگر چنانچه سلطنت يك مملكت را دارا شوند، متوجه مملكت ديگر شوند؛ و اگر آن مملكت را در تحت نفوذ و سلطنت درآورند، به بالاتر از آن متوجه شوند؛ و اگر يك قطرى را بگيرند، به اقطار ديگر مايل گردند؛ بلكه آتش اشتياق آنها روز افزون گردد؛ و اگر تمام روى زمين را در تحت سلطنت بياورند و احتمال دهند در كرات ديگر بساط سلطنتى هست ، قلب آنها متوجه شود كه اى كاش ممكن بود به سوى آن عوالم پرواز كنيم و آنها را در تحت سلطنت درآوريم و بر اين قياس است حال اهل صناعات و علوم

و بالجمله ، حال تمام سلسله بشر در هر طريقه و رشته اى كه داخلند، به هر مرتبه اى از آن كه رسد، اشتياق آنها به كاملتر از آن متعلق گردد و آتش آنها فرو ننشيند و روزافزون گردد. پس اين نور فطرت ما را هدايت كرد به اينكه تمام قلوب سلسله بشر، از غارنشينان اقصى بلاد افريقا تا اهل ممالك متمدنه عالم ، و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل ، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالى است كه نقصى ندارد و عاشق جمال و كمالى هستند كه عيب ندارد و علمى كه جهل در او نباشد؛ و بالاخره كمال مطلق معشوق همه است تمام موجودات و عايله بشرى با زبان فصيح و يكدل و يك جهت گويند ما عاشق كمال مطلق هستيم ، ما حب به جمال و جلال مطلق داريم ، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور و خيال ، و در تجويزات عقليه و اعتباريه ، موجودى كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس ، مبداء عالم جلت عظمته سراغ داريد؟ و آيا جميل على الاطلاق كه بى نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست ؟))(٢١٨)

خداى تبارك و تعالى اين حقيقت را به صورتهاى گوناگون بيان كرده است تا انسان متوجه حقيقت فطرت خويش شود.

((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين فلما جن عليه الليل راءى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الآفلين فلما راءى القمر بازغا قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برى ء مما تشركون انى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين .)) (٢١٩)

و بدين سان ، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره اى ديد؛ گفت : اين پروردگار من است پس چون غروب كرد، گفت : غروب كنندگان را دوست ندارم و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت : اين پروردگار من است پس چون غروب كرد، گفت : اگر پروردگار مرا هدايت نكرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم پس ‍ چون خورشيد را برآمده ديد، گفت : اين پروردگار من است ، اين بزرگتر است و چون غروب كرد، گفت : اى قوم من ، من از آنچه (با خدا) انباز مى گيريد بيزارم من يكسره روى (دل ) خويش به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است ؛ و من از مشركان نيستم

حقيقت فطرت همين عشق به كمال بى نقص و جمال بى عيب است ؛ و اين آيات برهانى است قطعى بر اين امر.(٢٢٠)

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت

عين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زد(٢٢١)

اقسام فطرت

آدمى را دو فطرت است ، فطرت اصلى و فطرتى تبعى فطرت اصلى همان عشق به كمال مطلق و فطرت تبعى انزجار از نقص است ؛ و تمام رفتارهاى آدمى به فطرت تعلق به كمال و فطرت تنفر از نقص ‍ بازمى گردد. به بيان امام خمينى (ره ):

((فطرت آدمى عاشق كمال مطلق است و به تبعيت اين فطرت عشق به كمال فطرتى ديگر در نهاد آدمى است ؛ و آن عبارت است از فطرت انزجار از نقص ، هر گونه نقصى كه فرض شود. و معلوم است كه كمال مطلق و جمال صرف و علم و قدرت ديگر كمالات به طور اطلاق و به گونه اى كه هيچ نقصى و حدى در آن نباشد به جز در ذات بارى تعالى يافت نمى شود و اوست كه هويت مطلقه و صرف وجود و صرف هر كمال است پس انسان به جمال الله عاشق است و حقيقت و جانش به آن ميل دارد، گرچه خودش از اين ميل و علاقه غافل باشد...

پس خداى متعال با لطف و عنايتش اين دو فطرت را در نهاد انسان نهاد، يكى اصلى و ديگر تبعى

فطرت اصلى عبارت است از عشق به كمال مطلق و فطرت تبعى عبارت است از فطرت انزجار و تنفر از نقص كه آدمى اين دو را براق سير و زفرف معراج خود سازد و با اين دو بال به آشيانه اصلى اش كه آستان حضرت دوست و درگاه اوست پرواز كند.))(٢٢٢)

دوستيها و دشمنيها، تعلقها و تنفرها، ستايشها و پرستشها و... همه يا از پى فطرت عشق به كمال مطلق است يا از پى فطرت انزجار از نقص ، هر چند كه انسان در مصداق كمال و نقص اشتباه مى كند و بسيارى از مواقع ناقص را كامل مى پندارد و يا مصاديقى را دنبال مى كند كه شايسته پيروى نيستند. اينكه آدمى به چيزى دل مى سپارد، بدين خاطر است كه در آن كمالى مى يابد و اينكه از چيزى مى پرهيزد بدين خاطر است كه در آن نقصى مى بيند، حتى بازگشت همه ترسها به ترس از مرگ است و ترس از مرگ بدين سبب است كه آدمى مرگ را نقص مى پندارد، از اين رو از آن منزجر است و مى ترسد، ولى اگر بداند كه مرگ نقص نيست و در حقيقت كمال است ، آن گاه از مرگ منزجر نخواهد بود و نخواهد ترسيد.

حقيقت جويى ، عشق و پرستش ، ستايش و نيايش ، زيبايى دوستى ، خير اخلاقى ، خلاقيت و ابداع ، عدالت دوستى ، انزجار از ظلم و... همه امورى است كه به فطرت اصلى و تبعى بازگشت مى كند و از امور فطرى است

سيري در تربيت اسلامي

فطريات انسان

فطريات امورى است كه از فطرت آدمى برمى خيزد و در همه انسانها مشترك است و هيچ كس را در آن اختلاف نيست و دگرگونى در آن راه ندارد. امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:

((بايد دانست كه آنچه از احكام فطرت است ، چون از لوازم وجود و هيآت مخمره در اصل طينت و خلقت است ، احدى را در آن اختلاف نباشد. عالم و جاهل و وحشى و متمدن و شهرى و صحرانشين در آن متفقند. هيچ يك از عادات و مذاهب و طريقه هاى گوناگون در آن راهى پيدا نكند، و خلل و رخنه اى در آن از آنها پيدا نشود. اختلاف بلاد و اهويه و ماءنوسات و آراء و عادات كه در هر چيزى ، حتى احكام عقليه ، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطريات ابدا تاءثيرى نكند. اختلاف افهام و ضعف و قوت ادراك لطمه اى بر آن وارد نياورد و اگر چيزى بدان مثابه نشد، از احكام فطرت نيست و بايد آن را از فطريات خارج دانست و لهذا در آيه شريفه فرموده (است ):((فطر الناس عليها)) يعنى اختصاص به طايفه اى ندارد و نيز فرموده (است ):((لاتبديل لخلق الله )) چيزى او را تغيير ندهد، مثل امور ديگر كه به عادات و غير آن مختلف مى شوند. ولى از امور معجبه آن است كه با اينكه در فطريات احدى اختلاف ندارد از صدر عالم گرفته تا آخر آن ولى نوعا مردم غافلند از اينكه با هم متفقند؛ و خود گمان اختلاف مى نمايند، مگر آنكه به آنها تنبه داده شود. آن وقت مى فهمند موافق بودند در صورت مخالفت و به همين معنى اشاره شده است در ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد:((ولكن اكثر الناس لايعلمون )).

احكام فطرت از جميع احكام بديهيه ، بديهى تر است ، زيرا كه در تمام احكام عقليه ، حكمى كه بدين مثابه باشد كه احدى در آن خلاف نكند و نكرده باشد، نداريم ؛ و معلوم است چنين چيزى اوضح ضروريات است و ابده بديهيات است و چيزهايى كه لازمه آن باشد نيز بايد از اوضح ضروريات باشد. پس اگر توحيد يا ساير معارف از احكام فطرت يا لوازم آن باشد، بايد از اجلاى بديهيات و اظهر ضروريات باشد.((ولكن اكثر الناس لايعلمون )) .(٢٢٣)

در اينجا به برخى از مهمترين فطريات انسان اشاره مى كنيم تا با شناخت بهتر آنها بتوان زمينه و راه تربيت را دريافت

حقيقت جويى

در انسان گرايشى فطرى به حقيقت جويى و كشف واقعيتها آن سان كه هستند و درك حقايق اشيا وجود دارد. يعنى انسان مى خواهد جهان را و هستى اشيا را آن چنان كه هستند دريابد. در دعايى از حضرت ختمى مرتبت آمده است :

(( (رب ) ارنا الاشياء كما هى .))(٢٢٤)

پروردگارا موجودات را آن چنان كه هستند به ما بنمايان

انسان به ذات خود در پى آن است كه حقايق جهان را درك كند و به راز هستى دست يابد.(٢٢٥) رفتن انسان در پى حكمت و فلسفه ، تلاشى است در جهت پاسخگويى به حقيقت جويى(٢٢٦)

بر اساس همين ميل و گرايش است كه نفس دانايى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت بخش است انسان به فطرت خود از جهل بيزار است و دوستدار دانايى و بينايى است(٢٢٧)

البته با وجود آنكه حقيقت جويى امرى فطرى است اما در تمام انسانها به يك ميزان نيست و در نتيجه تاءثير برخى عوامل درونى مانند نفس پرستى و خود خواهى و صفات منفى موروثى و اكتسابى از يك طرف ، و برخى عوامل بيرونى مانند القادات منفى گوناگون از طرف محيط و اجتماع از سوى ديگر، شدت و اصالت خود را از دست مى دهد و در بعضى انسانها به حداقل مى رسد.(٢٢٨)

خير اخلاقى

در انسان گرايشى ذاتى به امورى وجود دارد كه انسان آنها را نه به منظور طلب سود و يا دفع زيان بلكه صرفا تحت تاءثير يك سلسله عواطف كه عواطف اخلاقى يا انسانى ناميده مى شود انجام مى دهد. اينها از مقوله فضيلت است مانند گرايش انسان به راستى از آن جهت كه راستى است ؛ و در مقابل تنفر انسان نسبت به صداقت ، پاكى ، تقوا. به طور كلى اين گرايشها فضيلتند و بر دو نوع تقسيم مى شوند: فردى و اجتماعى گرايشات فردى مانند گرايش به نظم و انضباط، تسلط بر نفس يعنى آنچه كه مالكيت نفس مى ناميم ، شجاعت به معناى قوت قلب نه زور بازو؛ و گرايشات اجتماعى مانند گرايش به تعاون ، به ديگران كمك كردن ، با يكديگر كار اجتماعى كردن ، گرايش به احسان و نيكوكارى ، فداكارى يعنى فدا كردن خود حتى در حد جان ، ايثار كردن يعنى اينكه انسان در حالى كه كمال احتياج را به چيزى دارد، ولى ديگران را بر خود ترجيح مى دهد،(٢٢٩) سپاسگزارى و قدردانى و پاداش ‍ نيكى را به نيكى دادن

((هل جزاء الاحسان الا الاحسان .)) (٢٣٠)

مگر پاداش احسان جز احسان است ؟

اينها امورى است كه از فطرت انسان برمى خيزد و آدمى آنها را به دليل ارزش اخلاقى اش انجام مى دهد؛ و از اين رو خيراخلاقى ناميده شده است

زيبايى دوستى

انسان به ذات خود گرايش به جمال و زيبايى دارد. ميل به زيبايى و مطلق زيبايى براى انسان موضوعيت دارد و آدمى به سبب فطرتش ‍ كه عشق به كمال مطلق و جمال صرف است ، زيبايى دوست است خداى سبحان زيبايى محض و جمال مطلق است و هر زيبايى از اوست و انسان فريفته اوست به بيان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

((ان الله جميل يحب الجمال .))(٢٣١)

همانا خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد.

انسان زيبايى دوست و زيبايى آفرين است ؛ و هيچ كس از اين ميل و گرايش خالى نيست انسان زيباييهاى طبيعت را كه مظهر جميل مطلق است دوست دارد و آن را تحسين مى كند و از ديدن آن لذت مى برد. انسان تلاش مى كند در همه چيز تا جايى كه ممكن است وضع زيباترى براى خودش به وجود بياورد؛ و از اين رو جمال و زيبايى را در همه شئون زندگى دخالت مى دهد. انسان دوست دارد قيافه اش زيبا باشد، نامش زيبا باشد، جامه اش زيبا باشد، خطش زيبا باشد، محل سكونتش زيبا باشد و... خلاصه مى خواهد هاله اى از زيبايى تمام زندگى و شئون حياتش را فراگيرد.(٢٣٢)

خلاقيت و ابداع

در انسان گرايشى شگفت وجود دارد كه مى خواهد آفريننده باشد، چيزى كه نبوده است بيافريند و خلق كند. اين تمايل در هر انسانى هست كه مى خواهد چيزى نو، اثرى جديد بيافريند و ابداع كند. عالم علمش را، نظريه پرداز نظريه اش را، شاعر شعرش را، معمار بنايش را، صنعتگر صناعتش را، كشاورز كشتش را و... هر فاعلى فعلش را دوست دارد و به آن عشق مى ورزد.(٢٣٣) اين خصلت سازندگى و علاقه به مصنوعات و آفريده هاى خود از گرايش فطرى انسان به خلق و ابداع برمى خيزد كه موهبتى الهى است

البته در برخى موارد دو يا سه مقوله با يكديگر تواءم مى شوند. مثلا كسى كه شعرى مى سرايد، در آن واحد دو كار كرده است ، يكى اينكه چيزى آفريده و گرايش خلاقيت و ابداع خود را ارضا كرده است و دوم اينكه پديده اى زيبا به وجود آورده و گرايش زيبايى دوستى خويش را ارضا نموده است ؛ و ممكن است گرايش حقيقت جويى نيز بدان اضافه شود، يا امرى از خير اخلاقى در آن جلوه كند.(٢٣٤)

عشق و پرستش

از جمله پايدارترين و قديمى ترين تجليات روح انسان و يكى از اصيل ترين ابعاد وجود آدمى گرايش به عشق و پرستش است انسان موجودى پرستنده است و مطالعه تاريخ زندگى و سير تحول جوامع نشان مى دهد كه هر جا بشرى وجود داشته است ، عشق و پرستش ‍ هم ظهور يافته است هر چند كه صورت پرستش و معبود تفاوت كرده است ، اما اصل پرستش پيوسته ثابت و پايدار مانده است هرگاه انسان از معبود حقيقى و معشوق على الاطلاق غافل شده است عشق خود را متوجه موجودات مجازى كرده و در پرستش راه انحراف پوييده است

انسان پيوسته در پى اين بوده است كه موجودى قابل ستايش و تقديس بيابد و او را عاشقانه و در حد مافوق طبيعى ستايش كند. حتى ستايشهاى مبالغه آميز درباره قهرمان و اسطوره ، مرام و مسلك ، حزب و ملت ، آب و خاك و... از اينجا برمى خيزد.(٢٣٥) تقديس ‍ موجودات فانى برخاسته از گرايش انسان به پرستش ذات جميلى است كه نقصان در او نيست و برتر از هر وهم و گمان است

((قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا احد.)) (٢٣٦)

بگو: اوست خداى يگانه ، خداى صمد، (كسى را) نزاده ، و زاده نشده است ، و هيچ كس جز او را همتا و همانند نيست

تلاش تربيتى پيام آوران الهى بر اين بوده است كه آدميان را به خود آورند و پرده هاى غفلت از حقيقت فطرتشان را كنار بزنند و آنان را به سوى معشوق و معبود حقيقى سوق دهند.

با وجود اين ، انسانها از فطريات خود غافل مى شوند و نگارگرى فطرت را كه بهترين نگارگرى براى هدايت و تربيت و اتصاف به صفات الهى است ، در زير نگارگريهاى ديگر مى پوشانند و آن كه بايد بشوند نمى شوند.

((صبغة الله و من احسن من الله صبغة .))(٢٣٧)

اين است نگارگرى الهى ؛ و كيست خوش نگارتر از خدا؟

عواملى چند دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند كه اين نگارگرى شكوفا شود يا پوشيده ماند. از اين عوامل به عوامل مؤ ثر در تربيت تعبير مى شود.

عوامل مؤ ثر در تربيت

عوامل مؤ ثر در تربيت ، عواملى اند كه در شكل گيرى شخصيت و حالت انسان و ساختار تربيتى او تاءثيرات مستقيم و غيرمستقيم دارند. براى يافتن راهها و روشهاى تربيتى و دريافت درست آنچه شاكله انسان را سامان مى دهد بايد عوامل مؤ ثر در تربيت و ميزان تاءثيرگذارى آنها را بررسى كرد و جستجو كرد كه آيا در ميان عوامل مؤ ثر در تربيت مى توان عاملى را به عنوان عامل مسلط يافت يا خير و اينكه كدامين عامل اصالت دارد، زيرا آنچه انسان انجام مى دهد بر اساس شاكله تربيتى اش انجام مى دهد.

((قل كل يعمل على شاكلته .)) (٢٣٨)

بگو: هر كس بر حسب شاكله (ساختار) خود عمل مى كند.

((شاكله )) از ماده ((شكل )) به معناى بستن پاى چارپا است و ((شكال )) پاى بند ستور و حيوان است يعنى طنابى كه با آن پاى حيوان را مى بندند. ((شاكله )) از اين اصل به معناى ساختن تربيتى و خوى و اخلاق آمده است ،(٢٣٩) و اگر ساختار تربيتى و خلق و خوى را ((شاكله )) خوانده اند بدين مناسبت است كه آدمى را محدود و مقيد به رفتار و خلق و خويى خاص مى كند يعنى او را وادار مى كند تا به مقتضاى آن ساختار تربيتى رفتار كند.

آيه مورد بحث عمل و رفتار انسان را نتيجه شاكله او معرفى مى كند. ميان ملكات و احوال نفسانى و اعمال و رفتار آدمى رابطه اى خاص ‍ وجود دارد. هيچ وقت اعمال و رفتار انسان شجاع و پردل با اعمال و رفتار انسان ترسو و بزدل يكسان نيست رفتارى كه انسان شجاع هنگام رويارويى با صحنه اى هول انگيز از خود بروز مى دهد غير رفتارى است كه انسان ترسو از خود نشان مى دهد؛ و همچنين اعمال انسان بخشنده و با گذشت غير از اعمال انسان تنگ چشم و پست است ؛ آنجا كه جاى بخشش و گذشت است هر كدام از اينها به گونه اى وظيفه خود را تشخيص مى دهد و دست به عمل مى زند؛ و همچنين است ساير ملكات و احوال نفسانى و جلوه هاى رفتارى آنها. و نيز ميان صفات نفسانى و نوع تركيب بنيه انسان رابطه اى خاص وجود دارد. پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه افراد خيلى زود عصبانى مى شوند و به خشم مى آيند، و بالطبع به انتقام گرفتن علاقه مندند؛ و پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه شهوت شكم يا شهوت جنسى در افراد خيلى زود فوران مى كند و آنان را بى طاقت مى سازد. و به همين منوال ساير ملكات كه در نتيجه اختلاف مزاجها انعقادش در برخى افراد خيلى سريع است و در برخى ديگر خيلى كند.

با همه اينها دعوت و خواهش و تقاضاى هيچ يك از اين مزاجها كه سبب ملكات يا اعمال و رفتارى مناسب خويش است ، از حد اقتضا فراتر نمى رود، به اين معنا كه ساختار تربيتى و خلق و خوى افراد هيچ وقت آنان را مجبور به انجام دادن كارهاى مناسب با خود نمى كند و تاءثيرش در آن حد نيست كه ترك آن كارها را محال سازد و در نتيجه عمل و رفتار از اختيارى بودن بيرون شود و صورتى جبرى بيابد. مثلا شخص عصبانى در عين اينكه خشمگين و دچار فوران و شخص شكمباره نسبت به انجام دادن و ترك كردن عمل و رفتار مناسب با خلق و خودى و ساختار تربيتى اش اختيار دارد، و نيز چنان نيست كه شخص شهوتران در آنچه به اقتضاى دعوت و خواهش و تقاضاى شهوتش انجام مى دهد، مجبور باشد، هر چند كه ترك عمل مناسب با خلق و خوى و ساختار تربيتى و انجام دادن خلاف آن دشوار و در پاره اى موارد در نهايت دشوارى است

اگر كلام خداى متعال كاملا مورد دقت قرار گيرد اين مطالب تاءييد مى شود. آرى خداى سبحان مى فرمايد:

((و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا.)) (٢٤٠)

و زمين پاك (و آماده ) گياهش به اذن پروردگارش برمى آيد، و آن (زمينى ) كه ناپاك (و نامناسب ) است (گياهش ) جز اندك و بى فايده برنمى آيد.

و نيز به پيامبر گرامى اش مى فرمايد كه بگويد:

((و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ .)) (٢٤١)

و اين قرآن به من وحى شده است تا به وسيله آن ، شما و هر كس را (كه اين پيام به او) برسد، هشدار دهم

اگر آيه نخست را كه بيانگر زمينه و ساختار تربيتى است با آيه دوم كه دلالت بر عموميت دعوتهاى دينى دارد، با هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا روشن مى شود كه بنيه انسانى و صفات درونى انسان در اعمال و رفتارش تاءثير دارد، اما اين تاءثير فقط به نحو اقتضاست نه به نحو عليت تامه ؛ و چگونه چنين نباشد و صفات درونى و ساختار تربيتى علت تامه اعمال و رفتار باشد، حال آنكه خداى متعال دين را امرى فطرى دانسته است كه آفرينش تبديل ناپذير انسان از آن خبر مى دهد، همچنان كه فرمود:

((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .)) (٢٤٢)

پس روى خود را به سوى دين يكتاپرستى فرادار، در حالى كه از همه كيشها روى برتافته و حقگراى باشى ، به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى را دگرگونى نيست اين است دين راست و استوار.

و نيز فرموده است :

((ثم السبيل يسره .)) (٢٤٣)

سپس راه را بر او آسان گردانيد.

پس خداى متعال از يك سو دين را به عنوان امرى فطرى معرفى كرده و از سوى ديگر راه دين را براى همه هموار كرده است بدين ترتيب معنا ندارد كه فطرت آدمى او را به سوى دين حق و سنت معتدل دعوت كند و خلقت او وى را به سوى شر و فساد و انحراف بخواند، آن هم به نحو عليت تامه كه قابل تخلف نباشد. و اينكه برخى گفته اند سعادت و شقاوت دو امر ذاتى است كه هرگز از ذات تخلف نمى پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است ، و يا اينكه گفته اند سعادت و شقاوت مقتضاى قضايى حتمى و ازلى است و دعوت براى اتمام حجت است ، نه براى امكان تغيير و اميد دگرگونى از حالى به حالى ، سخنى بى اساس و باطل است ؛ و استنادش به آيه زير نيز نادرست است كه خداوند فرموده است :

((ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة .)) (٢٤٤)

تا كسى كه بايد هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه بايد زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند.

پاسخ اين ادعا همان اتمام حجت است كه خود بدان اعتراف كرده اند، زيرا همين آيه شريفه مى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى ضرورى و غير قابل تغيير نيست آرى اگر سعادت و شقاوت از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات حاجت به حجيت نبود، چون ذاتيات حجت بردار نيستند؛ و همچنين اگر سعادت و شقاوت به قضايى حتمى و ازلى لازمه ذوات شده باشند نه اينكه خود لازمه ذوات باشند، باز هم اتمام حجت لغو بود، بلكه حجت به نفع مردم و در برابر خداى متعال مى بود، زيرا او بود كه شقى را شقى آفريد و يا شقاوت را برايش نوشت پس همينكه مى بينيم خداى متعال در برابر خلق حجت اقامه مى كند، مشخص مى شود كه نه سعادت و نه شقاوت ضرورى و لازمه ذات كسى نيست ، بلكه نتيجه اعمال نيك و بد و اعتقادات حق و باطل انسانهاست

علاوه بر اين ، مشاهده مى كنيم كه انسان به حكم فطرتش (عشق به كمال مطلق ) براى رسيدن به اهدافش به تعليم و تربيت و انذار و تبشير و وعد و وعيد و امر و نهى و امثال اينها دست مى زند، و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه انسان به فطرتش خود را محكوم يكى از دو راه و يكى از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمى داند، بلكه همواره خود را مختار ميان آن دو مى يابد و احساس ‍ مى كند كه هر يك را بخواهد، مى تواند برگزيند و هر كدام را كه بخواهد سلوك كند، بر آن قادر است ؛ و براى هر يك پاداشى مناسب آن خواهد ديد، چنانكه خداى متعال فرموده است :

((و ان ليس للانسان الا ما سعى ، و ان سعيه سوف يرى ، ثم يجزاه الجزاء الاوفى .)) (٢٤٥)

و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست ، و (نتيجه ) كوشش او به زودى ديده خواهد شد، سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند.

تا اينجا به يك نوع ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى ذوات او اشاره شد؛ در اين ميان ارتباطى ديگر نيز وجود دارد كه عبارت است از ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى و اوضاع و احوال و عوامل خارج از ذات انسانى ، عواملى كه ظرف زندگى انسان و جو حيات او را تشكيل مى دهند مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهاى تقليدى و مانند اينها. اين عوامل نيز انسان را به همسويى و موافقت با خود مى خواند و از ناسازگارى و مخالفت با خود بازمى دارد و چيزى نمى گذرد كه ساختارى جديد براى انسان فراهم مى آورد و انسان را در اعمال و رفتارش تحت تاءثير خود قرار مى دهد، به گونه اى كه اعمال و رفتار انسان با اوضاع و احوال محيط و جو زندگى اجتماعى اش مطابق مى گردد.

اين رابطه نيز غالبا در حد اقتضاست و از آن فراتر نمى رود، وليكن گاهى چنان ريشه دار و پابرجا مى شود كه ديگر اميدى به از بين بردن آن نمى ماند، زيرا در اثر مرور زمان ملكاتى چه رذيله و چه فاضله در قلب راسخ مى شود، چنانكه خداى متعال بدان اشاره كرده است :

((ان الذين كفروا سواء عليهم اءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة .))(٢٤٦)

در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند، چه بيمشان دهى ، چه بيمشان ندهى برايشان يكسان است ؛ (آنها) نخواهند گرويد. خداوند بر دلهاى آنان ، و بر شنوايى ايشان مهر نهاده ؛ و بر ديدگانشان پرده اى است

با وجود اين ، دعوت و انذار و تبشير چنين كسانى براى اقامه حجت صحيح است ، زيرا اگر تاءثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده است ، به خاطر سوء اختيار خودشان است

بدين ترتيب مجموعه اى عوامل در شكل گيرى ساختار تربيتى و خلق و خوى انسان دخيلند كه به طور كلى به عوامل درونى و بيرونى تقسيم مى شوند و اينها شخصيت روحى و شاكله انسان را به وجود مى آورند.

آن كه داراى شاكله اى معتدل است ، راه يافتنش به سوى كلمه حق و عمل صالح و برخوردارى از دعوت حق آسانتر است و آن كه شاكله اى غير معتدل دارد، او هم مى تواند به سوى كلمه حق و عمل صالح و دين حق راه يابد اما براى او دشوارتر است(٢٤٧)

بنابراين انسان محكوم عوامل درونى و بيرونى نيست و اين عوامل نقش علت تامه را بازى نمى كنند، بلكه اين عوامل به نحو اقتضا در تربيت انسان مؤ ثرند و آن چيزى كه در تربيت آدمى اصيل و غير قابل تغيير است و همه چيز آدمى به نحوى به او باز مى گردد، فطرت آدمى است و در تربيت اصالت با فطرت است ؛ و از همين روست كه پيام آوران الهى با فطرتها و به زبان فطرت سخن مى گفتند.

((و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم .)) (٢٤٨)

و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم ، تا (حقايق را) براى آنان بيان كند.

با توجه به اصالت فطرت است كه راه تربيت گشوده مى شود و هر انسانى اين امكان برايش هست كه متوجه كمال مطلق شود و پرده هاى ظلمتى را كه به دست خويش و تحت تاءثير عوامل بيرونى بر فطرت خويش كشيده است ، پس زند و به حق روى كند و هدايت يابد و تربيت الهى شود؛ حتى اگر ((فرعون )) باشد، چنانكه خداى متعال هنگام فرستادن موسىعليه‌السلام به سوى ((فرعون )) اين حقيقت تربيتى را يادآور شد.

((اذهب الى فرعون انه طغى ، فقل هل لك الى ان تزكى ، و اهديك الى ربك فتخشى .)) (٢٤٩)

به سوى فرعون روانه شو كه او سركشى كرده است پس بگو: آيا سر آن دارى كه به پاكيزگى گرايى ، و تو را به سوى پروردگارت راه نمايم تا پروا بدارى ؟

((فرعون )) بر فطرت و حدود خود و حقوق ديگران طغيان كرد و خداى متعال موسىعليه‌السلام را به سوى او روانه كرد تا او را به تزكيه و اصلاح نفس خود متوجه كند و از آلودگى و پستى خود را برهاند. موسىعليه‌السلام ماءمور شد با بيانى استفهامى كه به صورت پيشنهاد و درخواست است نه آمريت ، او را به حق بخواند:((فقل هل لك الى ان تزكى ))؟

اين آيه بيان روشن دعوت موسىعليه‌السلام و چگونگى مواجهه با فرعون طاغى است كه از خلال تعبيرات آن ، مهربانى و ادب و نزاكت در بيان ، و توجه به اصول تربيت نمايان است ، چه فرعون و همه طاغيان داراى سرشت همه انسانها مى باشند كه عوامل نفسانى و خارجى و قدرت ظاهرى آنها را منحرف مى كند و به طغيان وامى دارد، و چون رسالت الهى توجهش به اصلاح نفوس و تربيت است و پيامبران طبيبان نفوسند، نخست با مهربانى و آرامى و دقت در نفسيات ، به علاج بيماريهاى درونى بخصوص بيمارى طغيان مى پردازند، و اگر اين گونه علاج مؤ ثر نشد به هر وسيله شده ماده فساد و افساد را قطع مى كنند.

بر اين اساس كه موسىعليه‌السلام فرعون را به حق دعوت كرد و ماءمور شد كه بدو چنين گويد:((و اهديك الى ربك فتخشى ))؟ آيا آماده اى و به سود خود مى بينى كه تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از غرور و طغيان فرود آيى و در برابر ربوبيت و حق و حقوق خاضع گردى ، و از طغيان و تجاوز پروا كنى ؟

ترتيب بيان ، مشعر بر اين است كه هدايت و شناسايى قدرت و عظمت ربوبيت و تربيت و استعداد و خضوع و پرواپيشگى ، بعد از تزكيه نفس از آلودگيها و غرور حاصل مى شود. تزكيه ، هدايت و معرفت ، خضوع و خشيت ، منطق حقيقى تربيت است ولى فرعون مغرور طاغى و مستبد، اين دعوت به خير و صلاح و رشد را درك نكرد.(٢٥٠) در هر حال امكان هدايت و تربيت براى همگان هست و عوامل مؤ ثر در تربيت ساختار تربيتى و شخصيت روحى انسان را به نحو اقتضا سامان مى دهند. اين عوامل عبارتند از: وراثت ، محيط، سختيها و شدايد، كار، عوامل ماوراى طبيعت و اراده انسان كه به اختصار مرورى بر آنها مى كنيم