چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (علیه السلام)50%

چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام رضا علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6706 / دانلود: 2864
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

چهل داستان و چهل حديث از امام رضاعليه‌السلام

نویسنده:عبد الله صالحي

پيشگفتار

به نام هستى بخش جهان آفرين شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم، ولايت مولاى متّقيان، اميرمؤ منان، علىّ ابن ابى طالب و اولاد معصومشعليه‌السلام هدايت نمود.

بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام، و بر اهل بيت عصمت و طهارت، مخصوصا هشتمين خليفه بر حقّش حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضاعليه‌السلام .

و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت، كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند.

نوشتارى كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد، برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده، هشتمين ستاره فروزنده و پيشواى بشريّت، حجّت خدا، براى هدايت بندگان.

آن شخصيّت برگزيده و ممتازى كه خداوند متعال در ضمن حديث لوح حضرت فاطمه زهراءعليه‌السلام فرموده است:

هركس هشتمين امام و خليفه را تكذيب نمايد مانند كسى است كه تمام اءولياء مرا تكذيب كرده باشد، بعد از حضرت موسى كاظم، فرزندش علىّ امام رضاعليه‌السلام نگهدارنده دين من خواهد بود، قاتل او شخصى پليد و خودخواه مى باشد.

و جدّ بزرگوارش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن حديثى، طولانى فرمود: خداوند متعال نام او را ( علىّ) برگزيد و در ميان تمام خلايق راضى و رضا خواند؛ و او را شفيع شيعيان قرار داد كه در روز قيامت به وسيله او نجات يابند و رستگار گردند.

و احاديث قدسيّه، روايات بسيارى در منقبت و عظمت آن دليرمرد ايمان و تقوا، با سندهاى مختلف، در كتاب هاى متعدّد وارد شده است.

و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران وجود جامع و كامل آن امام همام مى باشد، كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(١) ، در جهت هاى مختلف: عقيدتى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى، تربيتى و....

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم خصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.

و ذخيره اى باشد « لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ اءَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليم لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ» انشاء اللّه تعالى.

مؤ لّف

خلاصه حالات دهمين معصوم، هشتمين اختر امامت

آن حضرت روز پنج شنبه يا جمعه، ١١ ذى القعدة، سال ١٤٨ هجرى قمرى(٢) ، يك سال پس از شهادت امام جعفر صادقعليه‌السلام در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را روشنائى بخشيد.

نام: علىّ، صلوات اللّه و سلامه عليه.(٣)

كنيه: ابوالحسن ثانى، ابوعلىّ و....

ألقاب: رضا، صابر، زكىّ، وفىّ، ولىّ، رضىّ، ضامن، غريب، نورالهدى، سراج اللّه، غيظ المحدّثين، غياث المستغيثين و....

پدر: امام موسى كاظم، باب الحوائج إلى اللّهعليه‌السلام .

مادر: شقراء، معروف به خيزران، امّ البنين، و بعضى گفته اند: نجمه بوده است.

نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: (حَسْبىَ اللّهُ )، (ما شاءَ اللّهُ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ )، (وَلييّ اللّهُ ).

دربان: مورّخين، دو نفر را به نام محمّد بن فرات و محمّد بن راشد به عنوان دربان حضرت گفته اند.

مدّت امامت: بنابر مشهور، روز جمعه، ٢٥ رجب، سال ١٨٣ هجرى قمرى، پس از شهادت پدر مظلومش بلافاصله مسئوليّت رهبرى و امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت، كه تا سال ٢٠٣ يا ٢٠٦ به طول انجاميد.

و در سال ٢٠٠ هجرى قمرى حضرت توسّط مأمون به خراسان احضار گرديد.

مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بين ٤٩ تا ٥٧ سال بين مورّخين اختلاف است.

و بر همين مبنا در مقدار و مدّت هم زيستى با پدر بزرگوارش؛ و نيز در مدّت حيات پس از پدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند كه آن حضرت ٢٩ سال و دو ماه در زمان حيات پدر بزرگوارش زندگى نموده است.

در علّت آمدن امام رضاعليه‌السلام به خراسان، نيز بين مورّخين اختلاف است؛ ولى مى توان از مجموع گفته ها، اين گونه استفاده نمود:

چون هارون الرّشيد به هلاكت رسيد، بغداد و حوالى آن در اختيار فرزندش امين، و خراسان با حوالى آن تحت حكومت ديگر فرزندش مأمون قرار گرفت.

پس از گذشت مدّتى كوتاه، بين دو اين برادر اختلاف و جنگ، رونق گرفت و امين كشته شد.

در اين بين، مأمون نيز جهت استحكام قدرت خود چنان ابراز داشت كه از علاقه مندان خاندان علىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد.

بنابر اين، در سال ٢٠٠ هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدينه منوّره فرستاد، تا حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما‌السلام را از راه بصره اهواز، (به گونه اى كه از غير مسير شهر قم باشد) به خراسان منتقل گردانند.

هنگامى كه امام رضاعليه‌السلام به شهر مَرْوْ رسيد، مأمون عبّاسى به حضرتش پيشنهاد بيعت و خلافت را داد.

ولى حضرت چون كاملاً نسبت به افكار و دسيسه هاى مأمون و ديگر خلفاء بنى العبّاس آگاه و آشنا بود، پيشنهاد خلافت را از طرف مأمون نپذيرفت.

و مأمون دو ماه به طور مرتّب، با نيرنگ ها و شيوه هاى گوناگونى اصرار مى ورزيد كه شايد امامعليه‌السلام بپذيرد؛ ولى چون از طريقى در رسيدن به هدف خويش موفّق نگرديد، در نهايت، حضرت را تهديد به قتل كرد.

بر همين اساس امامعليه‌السلام مجبور گرديد كه ولايتعهدى را تحت شرائطى بپذيرد، كه روز پنج شنبه، پنجم ماه مبارك رمضان، در سال ٢٠١ بيعت انجام گرفت، مشروط بر آن كه حضرت در هيچ كارى از امور حكومت دخالت ننمايد.

پس از آن كه مأمون به هدف خود رسيد و از هر جهت حكومت خود را ثابت و استوار يافت، شخصا تصميم قتل حضرت رضاعليه‌السلام را گرفت و به وسيله انگور زهرآلود، آن امام مظلوم و غريب را مسموم و شهيد كرد.

شهادت

: بنابر مشهور بين تاريخ ‌نويسان، حضرت روز جمعه يا دوشنبه، آخر ماه صفر، در سال ٢٠٣ يا ٢٠٦ هجرى قمرى(٤) به وسيله زهر مسموم شده و در سناباد خراسان شهيد گرديد؛ و به عالم بقاء رحلت نمود.

و جسد مطهّر و مقدّس آن حضرت در منزل حميد بن قحطبه، كنار قبر هارون الرّشيد دفن گرديد.

خلفاء هم عصر آن حضرت: امامت حضرت، هم زمان با حكومت هارون الرّشيد، فرزندش امين، عمويش ابراهيم، دوّمين فرزندش محمّد، سوّمين فرزندش عبداللّه ملقّب به مأمون عبّاسى مصاددف گرديد.

تعداد فرزندان: عدّه اى گفته اند حضرت داراى پنج پسر و يك دختر به نام فاطمه بوده است؛ ولى اكثر مورّخين بر اين عقيده اند كه حضرت بيش از يك پسر به نام ابوجعفر، امام محمّد جوادعليه‌السلام نداشته است.

نماز آن حضرت: شش ركعت است، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، ده مرتبه(هل اءتى عَلَى الا نْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئا مَذْكُورا) خوانده مى شود.(٥)

و بعد از آخرين سلام نماز، تسبيحات حضرت فاطمه زهراءعليه‌السلام گفته مى شود؛ و سپس حوائج و خواسته هاى مشروعه خويش را از درگاه خداوند متعال مسئلت مى نمايد كه انشاء اللّه تعالى برآورده خواهد شد.

مدح هشتمين اختر فروزنده امامت

اى غريبى كه ز جدّ و پدر خويش جدائى

خفته در خاك خراسان، تو غريب الغربائى

آه، از آن دم كه ز سوز جگر و حالپريشان

ناله ات گشت بلند، آه تقى جان به كجائى

اى شه يثرب و بطحا، تو غريبى به خراسان

سرور جمله غريبان و معين الضّعفائى

اغنيا مكّه روند و فقرا سوى تو آيند

جان به قربان تو اى شاه كه حجّ فقرائى

بيا كه مظهر آيات كبريا اينجاست

بيا كه تربت سلطان دين، رضا اينجاست

بيا كه گلبن گلزار موسى جعفر

بيا كه ميوه بستان مصطفى اينجاست

بيا كه خسرو اقليم طوس، شمس شموس

بيا كه وارث ديهيم مرتضا اينجاست

شهنشهى كه به چشمان، غبار درگاهش

كنند حُور و ملايك، چو توتيا اينجاست

اگر كليد در رحمت خدا جوئى

بيا كليد در رحمت خدا اينجاست

در مدينه علم و كمال و زهد و ادب

در خزينه بخشايش و عطا اينجاست

ز قبله گاه سلاطين بخواه حاجت خويش

شهى كه حاجت مسكين كند روا اينجاست

قدم ز صدق و ارادت در اين حرم بگذار

كه مهد عصمت و ناموس كبريا اينجاست

بيا كه منبع فيض و عنايت ازلى

بيا كه مطلع و الشّمس و و الضّحى اينجاست

امام ثامن و ضامن، رضا كه بر حرمش

نهاده اند شهان، روى إلتجا اينجاست

به خضر كز پى آب بقاست سرگردان

دهيد مژده كه سرچشمه بقا اينجاست(٦)

طليعه نور هدايت

طبق آنچه مورّخان و محدّثان در كتاب هاى خود ذكر كرده اند و نيز روايات كلّى بر تاءييد آن وارد شده است:

مادر حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضاعليه‌السلام ، از خانواده اى باشرافت و از زنان بافضيلت؛ و نيز از جهت عقل و دين در بين زنان هم زمان خود مشهور بوده است.

اين بانوى بزرگوار، نسبت به فرائض الهى، حتّى تمامى مستحبّات را انجام و مكروهات را حتّى الا مكان ترك مى نمود؛ و به طور دائم مشغول ذكر و تسبيح خداوند متعال مى بود.

اين مادر نمونه حكايت كند: از همان موقعى كه إنعقاد نطفه حجّت خداوند سبحان، فرزندم حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما‌السلام را در خود احساس كردم، حالت معنويّت و عشق به خداوند در من فزونى يافت و هيچ گاه احساس سنگينى و سختى در خود نداشتم.

فرزندم، در وقت هاى تنهائى، أنيس و مونس من بود.

در هنگام خواب، صداى تسبيح و تحميد و تهليل را به خوبى از درون خود مى شنيدم و متوجّه مى شدم كه طفل درون شكم من مشغول گفتن ذكر و تسبيح پروردگار متعال خويش مى باشد.

و همين كه اين نور الهى طلوع كرد و در اين عالَم، پا به عرصه وجود نهاد، دست هاى خويش را بر زمين گذاشت و سر به سمت آسمان بلند نمود و لب هاى خود را به حركت درآورد و ضمن مناجات با خداوند، شهادتين را بر زبان مبارك خود جارى كرد.

و چون پدرش، امام موسى كاظمعليه‌السلام در آن لحظات وارد شد، بر من تبريك و تهنيت فرمود.

سپس نوزاد عزيز را تحويل پدر دادم و حضرت در گوش راست نوزاد، اذان و در گوش چپ او اقامه گفت؛ و سپس مقدار مختصرى، آب فرات در كام او ريخت.(٧)

آشنائى به تمام لغت ها و زبان ها

مرحوم شيخ صدوق، شيخ حرّعاملى و ديگر بزرگان به نقل از اباصلت هروى حكايت كنند:

حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضاعليه‌السلام به تمام زبان ها و لغات، آشنا و مسلّط بود؛ و با مردم با زبان محلّى خودشان صحبت مى نمود.

و بلكه حضرت در لهجه و تلفّظ كلمات، از خود مردم فصيح تر سخن مى فرمود، تا جائى كه مورد حيرت و تعجّب همه اقشار و افراد قرار مى گرفت.

اباصلت گويد: يكی از روزها به آن حضرت عرض كردم: یا ابن رسول اللّه! شما چگونه به همه زبان ها و لغت ها آشنا شده اى؛ و اين چنين ساده، مكالمه مى نمائى؟

امامعليه‌السلام فرمود: اى اباصلت! من حجّت و خليفه خداوند متعال هستم و پروردگار حكيم كسى را كه مى خواهد بر بندگان خود حجّت و راهنما قرار دهد، او را به تمام زبان ها و اصطلاحات آشنا و آگاه مى سازد، كه زبان عموم افراد را بفهمد و با آن ها سخن گويد؛ و بندگان خدا بتوانند به راحتى با امام خويش سخن گويند.

سپس امام رضاعليه‌السلام افزود: آيا فرمايش اميرالمؤ منين، امام علىّعليه‌السلام را نشنيده اى كه فرمود: بر ما اهل بيت - عصمت و طهارت - فصل الخطاب عنايت شده است.

و بعد از آن، اظهار نمود: فصل الخطاب يعنى؛ معرفت و آشنائى به تمام زبان ها و اصطلاحات مردم؛ و بلكه عموم خلايق در هر كجا و از هر نژادى كه باشند.(٨)

امام همچون دريا و علومش قطرات آن

مرحوم علاّمه مجلسى و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:

يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليه‌السلام به نام علىّ بن ابى حمزه بطائنى حكايت كند:

روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم، كه تعداد سى نفر غلام حبشى در آن مجلس وارد شدند.

پس از ورود، يكى از ايشان به زبان و لهجه حبشى با امام رضاعليه‌السلام سخن گفت و حضرت نيز به زبان حبشى و لهجه محلّى خودشان پاسخ او را بيان نمود و لحظاتى با يكديگر به همين زبان سخن گفتند.

آن گاه حضرت مقدارى پول - درهم - به آن غلام عطا نمود و مطلبى را نيز به او فرمود؛ و سپس همگى آن ها حركت كردند و از مجلس خارج شدند.

من با حالت تعجّب به آن حضرت عرضه داشتم: یا ابن رسول اللّه! فدايت گردم، مثل اين كه با اين غلام به زبان حبشى و لهجه محلّى صحبت مى فرمودى؟!

او را به چه چيزى امر نمودى؟

امامعليه‌السلام فرمود: آن غلام را در بين تمام همراهانش، عاقل و با شخصيّت ديدم، لذا او را برگزيدم و ضمن تذكّراتى، به او توصيه كردم تا كارها و برنامه هاى ساير غلامان و دوستان خود را بر عهده گيرد و در حقّ آن ها رسيدگى كند؛ و نيز هر ماه مقدار سى درهم به هر كدام از ايشان بپردازد.

و او نيز نصايح مرا پذيرفت؛ و مقدار دراهمى به او دادم تا بين دوستانش طبق توصيه تقسيم نمايد.

علىّ بن ابى حمزه بطائنى افزود: سپس حضرت مرا مخاطب قرار داد و فرمود: آيا از گفتار و برخورد من با اين غلامان و بندگان خدا تعجّب كرده اى؟!

و آن گاه حضرت به دنبال سؤ ال خويش اظهار داشت: تعجّب نكن؛ براى اين كه منزلت و موقعيّت امام، بالاتر و مهمّتر از آن است كه تو و امثال تو فكر مى كنى.

سپس فرمود: آنچه را كه در اين مجلس مشاهده كردى، همانند قطره اى است در منقار پرنده اى كه از آب دريا برگرفته باشد.

آيا برداشتن يك قطره از آب دريا، در كم و يا زياد شدن آب دريا تاءثيرى دارد؟!

بعد از آن، امام رضاعليه‌السلام افزود: توجّه داشته باش كه همانا امام و علوم او، همچون درياى بى منتهائى است كه پايان ناپذير باشد و درون آن مملوّ از انواع موجودات و جواهرات گوناگون خواهد بود، و چون پرنده اى قطره اى از آب آن را بردارد، چيزى از آب آن كم نخواهد شد.

و همچنين امام، علومش بى منتها است؛ و هر كسى نمى تواند به تمام مراحل علمى و اطّلاعات او دست يابد.(٩)

تعيين اُجرت قبل از كار

مرحوم كلينى به نقل از سليمان بن جعفر حكايت كند:

روزى به همراه حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضاعليهم‌السلام جهت انجام كارى از منزل بيرون رفته بوديم.

پس از پايان آن كار، هنگامى كه خواستم به منزل خود مراجعت نمايم، حضرت فرمود: امشب همراه من بيا تا به منزل ما برويم و شب را ميهمان ما باش.

من نيز دعوت حضرت رضاعليه‌السلام را پذيرفتم، وقتى خواستيم وارد منزل شويم، يكى ديگر از اصحاب به نام مُعتّب نيز همراه ما آمد.

همين كه داخل منزل رفتيم، متوجّه شديم كه غلامان حضرت مشغول ساختن جايگاهى آغول براى حيوانات هستند و در بين آن ها مردى سياه چهره، به عنوان كارگر گِل تهيّه مى كند و به دست ديگران مى دهد.

امام رضاعليه‌السلام سؤ ال نمود: اين شخص كيست؟

جواب دادند: اين شخص ما را كمك مى كند؛ و ما نيز آخر كار چيزى به او مى دهيم.

حضرت فرمود: آيا براى او معيّن كرده ايد، كه مزدش چقدر باشد؟

در پاسخ به حضرت گفتند: خير، هر چه به او بدهيم، قبول دارد و راضى است.

حضرت با شنيدن اين پاسخ، بسيار عصّبانى و خشمناك گرديد و خواست با آن ها برخورد نمايد.

من جلو رفتم و عرض كردم: یا ابن رسول اللّه! چرا ناراحت شُديد، چرا اين چنين برخورد مى كنى؟!

امامعليه‌السلام فرمود: چندين مرتبه به آن ها تذكّر داده ام كه اين چنين عمله و كارگر نياورند، مگر آن كه قبل از شروع به كار، با او تعيين اُجرت نمايند.

پس از آن، حضرت افزود: چنانچه با كارگر قبل از شروع كار تعيين اجرت نكنى، اگر چه چند برابر مزدش را هم به او بدهى، باز هم ناراضى است و ممكن است خود را طلبكار بداند.

ولى چنانچه با او تعيين اجرت شد، وقتى مزد خود را بگيرد، تشكّر مى كند از اين كه تمام مزد خود را بدون كم و كاستى گرفته؛ و اگر مختصرى هم بر مزدش اضافه كنى آن را محبّت و لطف مى داند و اين محبّت را هرگز فراموش نمى كند.(١٠)

روش برخورد با مردم

مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب رجال خود آورده است:

در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضاعليه‌السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت.

هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.

امامعليه‌السلام ، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ گونه عكس العملى از خود نشان ندهى؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.

آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس، به سخن چينى و ناسزاگوئى آغاز كردند.

و در اين بين حضرت رضاعليه‌السلام سر مبارك خود را پائين انداخته بود و هيچ سخنى نمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.

بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.

يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت:

یا ابن رسول اللّه! من فدايت گردم، با چنين افرادى من معاشرت دارم، در حالى كه نمى دانستم درباره من چنين خواهند گفت؛ و چنين نسبت هائى را به من مى دهند.

امام رضاعليهم‌السلام با ملاطفت، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى يونس! غمگين مباش، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونه مسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.

اى يونس! سعى كن، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى.

و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند، خوددارى كن.

اى يونس! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهائى در دست دارى، چنين گفتارى چه تاءثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت؟

و آيا از چنين افكار و گفتار مردم، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!

يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت: خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد.

امام رضاعليه‌السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:

اى يونس، بنابر اين چنانچه راه صحيح را شناخته، همچنين حقيقت را درك كرده باشى؛ و نيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگويند.(١١)

اگر توبه نمايند، نجات ياند؟!

در بعضى از روايات آمده است:

روزى يكى از منافقين به حضرت ابوالحسن، امام رضاعليه‌السلام عرضه داشت: بعضى از شيعيان و دوستان شما خمر (شراب مست كننده ) مى نوشند؟!

امامعليه‌السلام فرمود: سپاس خداوند حكيم را، كه آن ها در هر حالتى كه باشند، هدايت شده؛ و در اعتقادات صحيح خود ثابت و مستقيم مى باشند.

سپس يكى ديگر از همان منافقين كه در مجلس حضور داشت، به امامعليه‌السلام گفت: بعضى از شيعيان و دوستان شما نبيذ مى نوشند؟!

حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّهعليه‌السلام نيز چنين بودند.

منافق گفت: منظورم از نبيذ، آب عسل نيست؛ بلكه منظورم شراب مست كننده است.

ناگاه حضرت با شنيدن اين سخن، عرق بر چهره مبارك حضرت ظاهر شد و فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه در قلب بنده مؤ من علاقه به خمر و محبّت ما اهل بيت رسالت را كنار هم قرار دهد و هرگز چنين نخواهد بود.

سپس حضرت لحظه اى سكوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت:

اگر كسى چنين كند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از كرده خويش پشيمان گردد، در روز قيامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و دلسوز، با پيغمبرى عطوف و دل رحم، با امام و رهبرى كه كنار حوض كوثر مى باشد؛ و ديگر بزرگانى كه براى شفاعت و نجات او آمده اند.

وليكن تو و امثال تو در عذاب دردناك و سوزانِ برهوت گرفتار خواهيد بود.(١٢)

ختم قرآن يا انديشه در آن

مرحوم شیخ صدوق، طبرسى و ديگر بزرگان به نقل از ابراهيم بن عبّاس حكايت كنند:

در طول مدّتى كه در محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضاعليه‌السلام بودم و در محافل و مجالس گوناگون، همراه با آن حضرت شركت داشتم، هرگز نديدم سخنى و مطلبى در مسائل دين و امور مختلف از آن حضرت سؤ ال شود؛ مگر آن كه بهتر و شيواتر از همه پاسخ مى فرمود.

و در همه علوم و فنون به طور كامل آگاه و آشنا بود؛ و نيز جوابى را كه بيان مى نمود در حدّ عالى قانع كننده بود؛ و كسى را نيافتم كه از او آشناتر باشد.

همچنين مأمون در هر فرصت مناسبى به شيوه هاى مختلفى، سعى داشت تا آن حضرت را مورد سؤ ال و آزمايش قرار بدهد؛ ولى امامعليه‌السلام در هيچ موردى درمانده نگشت؛ و بلكه در هر رابطه اى كه از آن حضرت سؤ ال مى شد، به نحو صحيح و كامل پاسخ، بيان مى فرمود.

و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى كه حضرت بيان مى فرمود، برگرفته شده از آيات شريفه قرآن بود.

آن حضرت قرآن را هر سه روز يك مرتبه ختم مى كرد؛ و مى فرمود:

اگر بخواهم، مى توانم قرآن را كمتر از اين مدّت هم ختم كنم و تلاوت نمايم.

وليكن من به هر آيه اى از آيات شريفه قرآن كه مرور مى كنم درباره آن تأمّل مى كنم و مى انديشم، كه پيرامون چه موضوعى مى باشد، در چه رابطه يا حادثه اى سخن به ميان آورده است؛ و در چه زمانى فرود آمده است.

و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آيات شريفه، از آن ها ردّ نمى شوم، به همين جهت است كه مدّت سه روز طول مى كشد تا قرآن را تلاوت و ختم كنم.(١٣)

قيامت و پرسش از مهم ترين نعمت ها

مرحوم شيخ صدوق به نقل از حاكم بيهقى حكايت كند:

روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهم‌السلام در جمع عدّه اى نشسته بود، ضمن فرمايشاتى فرمود: در دنيا هيچ نعمت واقعى و حقيقى وجود ندارد.

بعضى از دانشمندان حاضر در مجلس گفتند: یا ابن رسول اللّه! پس اين آيه شريفه قرآن(لتسئلنّ يومئذٍ عن النّعيم ) (١٤) كه مقصود آب سرد و گوارا مى باشد، را چه مى گوئى؟

حضرت با آواى بلند اظهار نمود: شما اين چنين تفسير كرده ايد؛ و عدّه اى ديگرتان گفته اند: منظور طعام لذيذ است؛ و نيز عدّه اى ديگر، خواب راحت و آرام بخش تعبير كرده اند.

و سپس افزود: به درستى كه پدرم از پدرش، امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت فرموده است كه: خداوند متعال نعمت هائى را كه در اختيار بندگانش ‍ قرار داده است، همه به عنوان تفضّل و لطف بوده است تا مورد استفاده و بهره قرار دهند.

و خداى رحمان اصل آن نعمت ها را مورد سؤ ال و بازجوئى قرار نمى دهد و منّت هم برايشان نمى گذارد، چون منّت نهادن در مقابل لطف و محبّت، زشت و ناپسند است.

بنابر اين، منظور از آيه شريفه قرآن، محبّت و ولايت ما اهل بيت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم م است كه خداوند متعال در روز محشر، پس از سؤ ال پيرامون توحيد و يكتاپرستى؛ و پس از سؤ ال از نبوّت پيغمبر اسلام، از ولايت ما ائمّه، نيز سؤ ال خواهد كرد.

و چنانچه انسان از عهده پاسخ آن برآيد و درمانده نگردد، وارد بهشت گشته و از نعمت هاى جاويد آن بهره مى برد، كه زايل و فاسدشدنى نخواهد بود.

سپس امام رضاعليه‌السلام افزود: پدرم از پدران بزرگوارشعليه‌السلام حكايت فرمود، كه رسول خداعليه‌السلام خطاب به علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام فرمود:

اى علىّ! اوّلين چيزى كه پس از مرگ از انسان سؤ ال مى شود، يگانگى خداوند سبحان، سپس نبوّت و رسالت من؛ و آن گاه از ولايت و امامت تو و ديگر ائمّه خواهد بود، با كيفيّتى كه خداوند متعال مقرّر و تعيين نموده است.

پس اگر انسان، صحيح و كامل اقرار كند و پاسخ دهد، وارد بهشت جاويد گشته و از نعمت هاى بى منتهايش بهره مند مى گردد.(١٥)

اسلحه مسموم در توبره

مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند:

روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهم‌السلام بودم، كه شخصى از گروه خوارج - كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى كرده بود - وارد شد.

آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است، كه چون فرزند رسول اللّه است، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤ الى مى پرسم، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى سازم.

پس چون در محضر مبارك امام رضاعليه‌السلام نشست، سؤ ال خود را مطرح كرد.

حضرت فرمود: سؤ الت را به يك شرط پاسخ مى گويم؟

منافق گفت: به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى؟

امامعليه‌السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى شدى، آنچه در توبره خود پنهان كرده اى، درآورى و آن را بشكنى و دور بيندازى.

آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بيرون آورد و شكست؛ و بعد از آن اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! با اين كه مى دانى مأمون طاغى و ظالم است، چرا داخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى، با اين كه آن ها كافر هستند؟!

امام رضاعليه‌السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است، يا كفر پادشاه مصر و درباريانش؟

آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟

و سپس فرمود: حضرت يوسفعليه‌السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و نوه پيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه دار اموال و ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست، در حالى كه مى دانست او كافر محض مى باشد.

و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّهعليه‌السلام هستم و تقاضاى دخالت در امور حكومت را نداشتم؛ بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور كردند و به ناچار و بدون رضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم.

آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت.(١٦)

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب


4

5

6