نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها11%

نقش امامت در زندگی انسانها نویسنده:
گروه: اصول دین

نقش امامت در زندگی انسانها
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18340 / دانلود: 3317
اندازه اندازه اندازه
نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نقش امامت در زندگی انسانها

نویسنده: سيّد حميد فتاحى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

مقدّمه

موضوع : امامت

در يك نگاه به جهان هستى حقائقى را پيدا مى كنيم از جمله آنها نظم خاصى است كه تمام عالم هستى را در برگرفته است و هر مخلوقى در جايگاه و قرارگاه خودش بر طبق نظام آفرينش به حركت خويش ادامه مى دهد و از ابتداى خلقت بر همان نظم استوار بوده و خلائق و موجودات از منافع لازم آن بر خوردار مى باشند اين همه بركت در كائنات مديون نظمى است كه ناظم و خالق يكتا در آنها قرار داده است و اساسا فلسفه آفرينش از همين نظم معنى مى گيرد كه مهمترين دليل بر وجود خالق و ناظم است

در آسمان نيلگون وجود خورشيد را مى بينيم كه سحرگاهان با آرامى و محبت موجودات زنده را بيدار مى كند و با حرارت و نورى كه مناسب زمان صبح و انتهاى استراحت شبانه مخلوقات است خود را نشان مى دهد و در تربيت و پرورش آنها كمترين خيانت و بى توجهى بخود راه نمى دهد و برطبق نظام هستى به وظائف محوّله عمل مى كند بتدريج كار آفتاب از كره زمين به پايان مى رسد و كم كم ستارگان با چشمك هاى شيرين خود جلب توجه مى كنند و هركدام براى خود يك عالَم و روزگارى دارند بعد نوبت به ماه مى رسد و او هم در مدار خويش بكار خود ادامه مى دهد و باجزر و مدّ درياها آبيارى هاى لازم را انجام مى دهد.

وقتى كه نظم موجود را در منظومه شمسى و يا در كُلّ جهان هستى مى بينيم به ناظم و خالق عالِم و مدير و حكيم ، ايمان پيدا مى كنيم خداى متعال كه براى آفتاب و ماه و ستارگان و ساير مخلوقات نظمى قرار داده تا آنها در سايه همان نظم زمينه هاى سالم زندگى را فراهم سازند آيا براى پيشرفت و كمال موجودى بنام (انسان ) كه با قدرت عقل و انتخاب مُزيّن ساخته نظمى قرار نداده است ؟ آيا مى توان در افعال خداى سبحان چنين تصورى را بخود راه داد كه او بر تمام جهان هستى از بزرگترين كهكشانها گرفته تا اندرون (اَتُمْ) نظم وقانونى معين كرده ليكن شيوه زندگى بشر را در رسيدن به كمال و معرفت بى نظم قرار داده و به عبارتى بخود آنها تفويض نموده است ؟ چگونه براى جمادات و نباتات حتى به سيستم رشد جسمانى انسان توجه شده و آنها را در يك مدار منظم قرار داده است تا جائيكه اگر در فعل و انفعالات وجود آدمى مشكل يا مانعى پيدا شود فورا به مركز وجود كه [قلب انسان است ] مراجعه مى كند و با سرعت تمام به حل مشكل اقدام مى شود و اين حقيقتى است كه همگان با زبان حال و قال بدان اعتراف دارند كه در سيستم خون رسانى يا سوخت و ساز بدن نظم فوق العاده اى وجود دارد حتى اگر سيستم گيرنده يا دوربين بدن [چشم و گوش ] از درك چيزى عاجز شوند فورا به [(١) قلب كه مركز ادراكات وجود است ] رجوع مى كنند و مشكل بر طرف مى شود.

مناظره شنيدنى

مردى بنام [عمرو بن عبيد] روزها با شاگردانش در مسجد بصره مى نشست و در باره [امامت ] بحث و گفتگو مى كرد و هدفش اين بود كه عقيده شيعه را در مورد امامت تخطئه كند.

يكى از شاگردان حضرت امام صادقعليه‌السلام [بنام هُشام بن حكم ] بعد از شنيدن محتوى جلسه وارد مسجد شد و در نزديك عمرو بن عبيد قرار گرفت به او گفت : اى مرد دانشمند من شخص غريبى هستم اجازه مى دهى از شما سئوال كنم ؟

گفت آرى : گفتم آيا شما چشم داريد؟ گفت اى فرزند چيزى را كه مى بينى چرا سئوال مى كنى اين چه سئوالى است ؟

گفت سئوالات من از اين قبيل است لطفا با حوصله جواب دهيد.

عمرو گفت : سئوال كن هر چند سئوالات تو احمقانه است

گفت آيا شما چشم داريد؟ گفت آرى

س چه كارى با آن انجام مى دهى ؟

ج رنگها و اشخاص را مى بينم

س آيا بينى دارى ؟

ج آرى

س با آن چه مى كنيد؟

ج بويها را بوسيله آن استشمام مى كنم

س آيا دهان داريد؟

ج آرى

س با آن چه مى كنيد؟

ج طعم خوردنى ها و آشاميدنيها را مى چَشم

س زبان داريد؟

ج آرى

س با آن چه مى كنيد؟

ج سخن مى گويم

س گوش داريد؟

ج آرى

س با آن چكار مى كنيد؟

ج صداها را مى شنوم در آخر سئوال كرد:

س آيا قلب داريد؟

ج آرى

س با آن چكارى انجام مى دهيد؟

ج آنچه بر اعضايم مى گذرد تشخيص مى دهم

س آيا اعضاء وقتى سالم هستند چه نيازى به قلب دارند؟

گفت : اى فرزند، هرگاه اعضاء در باره چيزى از وظائف بدن ترديد كند مثلا يكى از قواى پنجگانه انسان : قوّه بينائى يا بويائى و در انجام وظائف خود ترديد كند به مركز كشور بدن [يعنى قلب ] رجوع مى كند و به فرمان قلب گردن مى نهد و در كار خود يقين پيدا نموده ترديدش برطرف مى شود.

س بنابراين قلب براى اداره امور بدن انسان لازم است وگرنه اين اعضاء نمى توانند درست انجام وظيفه كنند اين طور نيست ؟!

گفت : آرى چنين است

س : اى مرد دانشمند خداوند عالم بدن كوچك تو را به حال خود نگذاشته بلكه براى انجام وظيفه اعضاء و اداره امور آن ، پيشوائى قرار داده كه نظم وجود را با برطرف كردن اشكالات و ترديدهاى اعضاء حفظ كند ولى چگونه بندگانش را به حال خود مى گذارد كه هميشه بدون نظم در حيرت و شك و اختلافات بسر برند وبراى آنها الگو و معيار و پيشوائى تعيين ننموده است تا در مقام شك وانحراف از مدار زندگى بدان رجوع كنند؟!

در اين هنگام [عمرو بن عبيد] سر به زير انداخت و بعد از سكوت عميقى سر برداشت و پرسيد: تو هشام نيستى ؟! گفت : نه ، گفت با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ گفت نه

پرسيد: تو اهل كجائى ؟

ج از مردم كوفه هستم

گفت : پس قطعا تو همان هشام هستى ، اين را گفت مرا طلبيد و در آغوش گرفت و نزد خود نشانيد تا موقعى كه نشسته بودم ديگر سخنى نگفت(٢)

و اگر مقام و جايگاه [امامت ] درست معنى شود مركز نظم و اداره امور زندگى جامعه انسانى مى باشد و نظام اُمَّت بر آن وابسته است و براى درك همين معنى به سخنان معصومينعليهم‌السلام مراجعه مى كنيم :

١ - قال علىعليه‌السلام : و الاِمامَةَ نِظاما للا مة و الطّاعة تَعْظيما للاِمامَةِ.(٣)

ترجمه : خداى سبحان امامت را جهت آرامش ونظم مردم و طاعت و پيروى او را براى بزرگ شمردن مقام امامت ، قرار داده است

٢ - در خطبه شقيقيه مى فرمايد: (اَنَّ مَحَلىّ منها مَحَلّ القُطْبِ مِنَ الرَّحى )(٤)

ترجمه : همانا مقام و منزلت من در امور خلافت ، بمشابه ميله آهنين آسياب براى درست و منظم چرخاندن سنگ هاى آن مى باشد.

حضرت اميرعليه‌السلام با يك مثال ساده و روشن همگان را به موقعيّت والا ى امامت در تنظيم امورات زندگى مردم ، آشنا مى كند همانطور كه سنگ هاى آسياب در تبديل كردن گندم به آرد، به يك نظم مخصوص نيازمند هستند و اگر كوچكترين بى نظمى در گردش و چرخش آنها ايجاد شود نمى توانند آرد سالمى تحويل دهند و آن نظمى كه اين همه فوائد به دنبال دارد از همان ميله قوى و محكمى كه در وسط آنها واقع شده است سر چشمه مى گيرد.

نظم امورات جامعه انسانى به پيشوايان معصومعليهم‌السلام وابسته است و از اولين روز خلقت نوع بشر، اين واقعيّت خودش را نشان داده كه جامعه انسانى را الگو و معيار ونظم دهنده بايد باشد و اين يك مقام و منصب الهى است كه پروردگار عالم آن را در وجود اشخاص لايق و سزاوار قرار داده است و اين حقيقت در بينش توحيدى ، ضرورت و لازمه زندگى را مصداق است اولين فردى كه بر كره خاكى قدم نهاده به عنوان پيامبر الهى معرّفى شد و مقام امامت همان مقام انبياء است و به عبارت ديگر امامت و نبوت همان منصب الهى است و هيچ تفاوتى از هم ندارند مگر از جهت وظائف و كيفيت اجراء از يك ديگر جدا مى شوند.

يعنى نگهدارنده قوانين آسمانى در روى زمين امامت است و بوسيله آنها تمامى دستورات الهى در ميان انسانها پياده مى شود.

نتيجه مقدّمه : در جهان هستى نظام واحدى وجود دارد كه حقيقت بينش توحيدى را معنى مى كند و به بركت همين نظم ، تمامى مخلوقات اعم از خورشيد و ماه و ستارگان و جمادات و نباتات و و... در مدار خاصّى كه خالق يكتا براى آنها قرار داده است به حركت خويش ادامه داده و فوائد لازم را در اختيار نيازمندان قرار مى دهند وقتى كه نظم در ميان خلائق ، زمينه هاى رشد و كمال را بوجود مى آورد انسانى كه گُل سر سَبد مخلوقات الهى است با كدام نظم و در چه مدارى بايد حركت كند تا بهترين ترقيات و كمالات را در خود پديد آورد؟

خداى متعال پيشوايان معصوم را در منصب رسالت و نبوّت و امامت براى ايجاد نظم و رساندن جامعه انسانى به مقام تعالى و كمال مبعوث فرموده است و اجمالا با جايگاه امامت در فرهنگ اسلامى آشنا شديم ودر قرآن مقام [امامت ] بعنوان عهد و مسئوليت الهى معنى شده است وقتى كه خداى متعال به حضرت ابراهيمعليه‌السلام بالاترين مقام و منصب را عنايت كرد چنين فرمود:

( قالَ انّى جاعِلْكَ للنّاس اِماما قالَ و مِن ذُريَّتى قال لاَيَنالُ عَهْدى الظّالميّن ) .(٥)

(خداوند) باو فرمود من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ابراهيم گفت از دودمان من [نيز امامانى قرار بده .] خداوند فرمود پيمان من [مقام امامت ] به ستمكاران نمى رسد [تنها از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند]

فرق نبوت و رسالت و امامت

مقام نبوت

همانطور كه در بيان احاديث آمده است نبوت يعنى دريافت وحى از خداوند و ابلاغ بديگران

بنابراين نبى كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آن چه را بوسيله وحى دريافت مى دارد چنانچه از او بخواهند در اختيار آنها قرار مى دهد.

٢ - مقام رسالت

يعنى مقام تبليغ و نشر احكام خداوند، و تربيت نفوس از طريق تعليم است بنابراين رسول كسى است كه در حوزه ماءموريت خود با تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم بسوى خداوند و ابلاغ دعوت او استفاده كند.

٣ - مقام امامت

يعنى رهبر و پيشوائى و زمامدارى خلق و در واقع امام كسى است : كه با تشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم سعى مى كند احكام خداوند عملا اجرا و پياده گردد.

به عبارت ديگر: وظيفه امام ايصال به مطلوب است ولى مقام رسول ارائه طريق مى باشد ناگفته پيداست كه بسيارى از پيامبران خدا مانند پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر سه مقام را دارا بودند و مقام امامت در مفهوم خودش ‍ عبارت است از: تحقق بخشيدن به برنامه هاى دينى اعم از حكومت به معنى وسيع و اجراى حدود و احكام خدا، و هم چنين تربيت وپرورش نفوس در جهت ((ظاهر)) و ((باطن )) و اين مقام از دو مقام مذكور [رسالت و نبوت ] بالاتر است

زيرا مقام نبوت و رسالت تنها خبردادن از ناحيه خدا و ابلاغ فرمان او و بشارتها و انذار است اما در مورد [امامت ] همه اينها وجود دارد به اضافه اجراى احكام و تربيت نفوس از نظر ظاهر و باطن مى باشد.

بنابراين مقام امامت بالاترين و عاليترين منصب الهى است كه بعد از يك سلسله شايستگى ها اعطاء مى گردد و حضرت ابراهيمعليه‌السلام بعد از يك سلسله شايستگى ها كه در برابر امتحانات الهى از خود نشان داد و مقام يقين خويش را نسبت به خالق متعال به حد مطلوب رساند اين منصب الهى باو اعطاء گرديد.

اولين شخصيتى كه بعد از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شايستگى مقام امامت را پيدا كرد حضرت علىعليه‌السلام بود و احاديث زيادى وجود دارد مبنى براينكه آن بزرگوار بعد از رسول خدا حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تمامى پيامبران پيشين افضل و اعلم است و حتى ايمان به ولايت او از اهداف بعثت انبياء بشمار مى رود.

در تفسير آيه :( وَ اساءل من اَرْسلنا من قبلك من رسلنا... ) (٦) ابونعيم الحافظ از بزرگان اهل سُنّت از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كند كه فرمود: وقتى كه به معراج رفتم خداى متعال روح تمامى انبياء را در اطراف من جمع نمود و خطاب بمن كرد كه از آنها سئوال كن براى چه هدفى آنها را مبعوث كرده ام و من ازآنها پرسيدم و همگى گفتند:

((على شهاده اَن لا اله الاّ الله و الاقرار بنبوَّتك والولاية لعلى بن ابيطالبّ))(٧)

براى شهادت و گواهى بريگانگى خدا و اقرار به نبوت تو و به داشتن اعتقاد بولايت على بن ابيطالب مبعوث شده ايم مقام ((امامت )) داراى مراتبى است همانطور كه نورداراى درجات مختلفى است و مى دانيم از نظر اثرات تربيتى مثلا نور ماه بانور خورشيد در تربيت گياهان قابل مقايسه نيست چه مانعى دارد كه مرحله امامت در وجود حضرت علىعليه‌السلام كاملتر از مراحلى باشد كه در پيامبران پيشين بوده است و همين امر سبب برترى مقام او گردد.

اتفاقا اصل تكامل نيز همين اقتضاء را دارد كه هميشه كسانيكه بعد مى آيند از آنان كه در گذشته بوده اند كاملتر باشند.

و در اين زمينه روايات زيادى از عامه و خاصه وارد شده كه بعدا اشاره خواهد شد اصلى ترين موضوع در مقدمه نظم بود و خدائى كه درميان مخلوقات خود نظم را برپا ساخته چگونه انسان را بدون نظم به سرخود واگذارد و موجودى بنام انسان را كه باعقل و شعور مزّين ساخته قطعا براى امورات او، اعم از مادّى و معنوى نظم خاصّى را معين فرموده و اين حقيقت در لسان حديث و آيات قرآن بطور واضح بيان شده است و در خطبه شريف حضرت فاطمهعليها‌السلام كه بعد از وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان جمع كثيرى ايراد گرديد چنين آمده است :( وطاعَتَنا نظاما لِلملّةِ، و اِمامتَنا اَمانا مِنَ الفُرِقة .) (٨)

(خداى متعال ، اطاعت ما را باعث نظام ملت اسلام ، و امامت مارا امان از تفرقه و پراكندگى ، قرار داده است ).

اطاعت و پيروى از خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يعنى چهارده معصومعليهم‌السلام يگانه راه براى ايجاد نظم ويك پارچه گى در ميان جامعه اسلامى از ناحيه خداى سبحان معيّن شده است كمترين بى اعتنائى به مقام شامخ امامت ، به معناى انحراف و تخلف از نظام توحيدى مى باشد و بدنبال خود ضرر و زيانهاى جبران ناپذيرى دارد زيرا منصب امامت بيان كننده حقيقت ولايت خدا است و هيچ تفاوتى در ميان ولايت خدا و ولايت يا اطاعت امامان معصومعليه‌السلام وجود ندارد چون در اينجا دو ولايت كه در عرض هم باشند وجود ندارد بلكه همان ولايت خداست كه در وجود اشخاص لايق و شايسته اى كه تنها پروردگار عالم مى تواند آنها را تشخيص دهد قرار گرفته و حتى حديث شريف ثقلين كه از زبان مبارك رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيان شده است همين واقعيت را توضيح مى دهد باين معنى كه اهل بيتعليه‌السلام و قرآن يك واقعيّت هستند قرآن مصداق قول و كلام خدا است لكن اهل بيتعليه‌السلام مصداق عملى آيات خدا مى باشند و ازهم جدا شدنى نيستند نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

(انّى تارك فيكم الثقَّلينَ كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى لَنْ يَفْتَرقا حتى يَردا عَلىَّ الحوض ).(٩)

من درميان شما دو امانت سنگين گذاشتم كتاب خدا (قرآن ) و عترت واهل بيتم [حضرت على و فاطمه بايازده امام معصوم (صلوات عليهم اجمعين )] كه از هم جدا نمى شوند تا در قيامت برمن وارد شوند.

گروهى كه در باره امامت دعا وى غير معقول و غير منطقى به راه انداخته و اين مقام رفيع و منصب الهى را در اختيار كسانى كه كوچكترين آگاهى از توحيد و اسرار آن ندارند قرار مى دهند سخت در اشتباه هستند براى اينكه انسان قبل از هر چيز، بايد توان وقدرت درك خويش را محاسبه كند چون به اندازه آن مى تواند در كارها پيشروى داشته باشد مقام امامتى كه در تصّور بشر نمى گنجد و او را كمترين توان براى دركش نيست چگونه و در چه شرائطى مى تواند خود و يا ديگران را كانديداى اين مسند الهى و يا مقام الهى معرّفى نمايد در اينجا به سخنان گُهربار حضرت امام رضاعليه‌السلام در تعريف مقام امامت مى پردازيم تا درك اين منصب الهى و تشخيص دادن شايستگان آن براى همگان روشن شود اميد است ، همواره با توفيق الهى و توجّهات ائمه هدىعليهم‌السلام اين مهمّ را تحويل علاقمندان داده تا از بركت اين خاندان عصمت و طهارتعليه‌السلام مستفيض شويم انشاءالله

سيد حميد فتاحى اول ذى الحجه ١٤١٤

مصادف با ٢٤/٢/١٣٧٣

فصل اوّل : امامت و امام از ديدگاه امام على بن موسى الرّضاعليه‌السلام

يادآورى : مطلبى كه به حول و قدرت خداى سبحان آغاز مى كنم عبارت است از فرمايشات حضرت ثامن الحجج امام رضاعليه‌السلام در باره اوصاف امام وتعريف منصب امامت مى باشد آن بزرگوار هنگامى كه وارد شهر مَرْو شد مردم در مسجد جامع آن شهر اجتماع كرده بودند و در مورد امامت بحث مى نمودند و چون توان مردم از درك آن محدود و خيلى ناچيز است باهم به اختلاف و مشاجره پرداختند شخصى بنام عبدالعزيز بن مسلم خدمت امام رضاعليه‌السلام رسيد و جريان را نقل كرد حضرت بعد از تَبسّم و لبخند مطالب ارزشمندى در اين مورد بيان فرمود كه بتدريج مطرح نموده و به شرح آن پرداخت خواهيم كرد.

و اين مطلب در كتابهاى روائى مانند: تحف العقول و اصول كافى ج ١/١٩٨ معانى الاخبار ص ٩٦ و عيون اخبار الرّضاعليه‌السلام ج ١ ص ٢١٦ و امالى صدوقرحمه‌الله مجلس ص ٩٧ و اكمال الصدوقرحمه‌الله ص ٦٧٥ آمده است و ما متناسب با نقل كتاب شريف تحف العقول به بيان مطلب پرداخته ايم و علاقمندان مى توانند به منابع مذكور مراجعه نمايند.

قال الرّضاعليه‌السلام : ياعبدالعزيز جهل القوم و خدعوا عن اديانهم ، اِنَّ اللّه عزوجل لم يقبض نَبيّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتى اكمَلَ لَهُ الدّين ، و انزل عليه القرآن فيه تبيان كُل شى ء و بيَّنَ فيه الحلال و الحرام و الحدود و الاحكام و جميع ما يحتاج اليه النّاس جملا.

فقال : (عزوجّل ما فرطنا فى الكتاب من شيى )(١٠)

ترجمه : حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود: اى عبدالعزيز، مردم جاهلند و در دينشان فريب خورده اند خداى عزوجّل قبل از مرگ پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دينش را كامل نمود و قرآن را بر او نازل كرد و در آن همه چيز را بيان نموده است و تمامى دستورات اعم از حلال و حرام ، حدود و احكام و همه احتياجات مردم درآن بيان شده است تا جائيكه فرمود: ما در قرآن از هيچ چيز فرو گذار نكرديم(١١)

و در حجة الوداع كه مصادف با اواخر عمر شريف پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود آيه شريفه :( اَليَوم اَكْملتُ لَكُم دينَكَم و اَتْمَمَتُ عَليكُمْ نِعْمَتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا ) (١٢) نازل فرمود.

((امروز [روز غديرخم ] دين را به شما كامل كردم و نعمت خويش را بر شما تكميل و تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئين هميشگى شما پذيرفتم )).

شاءن نزول آيه و روز اكمال دين

مطابق آراء و عقائد مفسّران و مورّخان در اواخر عمر شريف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از مراسم حج بر مى گشتند در محيطى بنام [غدير خُمّ] دستور دادند تمامى مسلمانانى كه با او از سفر حج مى آمدند توقف كنند و آن محل براى مسافران جايگاه استراحت نبود كه در بين راه در آنجا توقف كنند و علت توقف تاكيد شديد خداى متعال بود مبنى بر اينكه بايد در اين مكان على بن ابيطالبعليه‌السلام را به جانشينى خود منصوب نموده و مقام امامت وى را براى مردم بيان نمائى و چون اكثر حُجاج از شهرهاى متعددى بودند و هر كس بعد از طى مسافتى از هم جدا شده و به وطن خود خواهند رفت لذا دستور الهى رسيد بايد مقام ولايت و امامت آن حضرت براى تمامى مسلمانان ابلاغ شود وكسى را عُذرى در اين مورد باقى نماند و با آياتى :( يا اَيُّها الرَّسُولُ بَلّغْ ما اُنْزِلَ اليكَ مِنْ رَبِّك وَ اِنْ لَمْ تَفْعل فَما بَلَّغْتَ رَسالَتَه وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَالنّاس ) .(١٣)

اى پيامبر، آنچه از پروردگار تو برايت نازل شده است بر مردم ابلاغ كن و اگر اينكار را انجام ندهى رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از [خطرات و توطئه هاى ] مردم حفظ خواهد كرد.

مردم از حركت باز ايستاده و به دور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجتماع كردند و حضرت دستور داد يك جايگاهى از پالان شتران به شكل منبر درست كردند و رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بالاى آن قرار گرفت وحضرت علىعليه‌السلام را بر بالاى منبر طلبيد و در سمت راست خود قرار داد و خطبه مفصّلى مبنى برحمد وثناى الهى و مواعظ بليغ بيان فرمود و مردم را از خبر وفاتش آگاه كرد كه اى مسلمانان : من ازميان شما خواهم رفت ودارفانى را وداع مى كنم ليكن براى سعادت و خوشبختى خودتان از قرآن و عترت جدا نشويد زيرا اين دو از هم جدا نمى شوند دست حضرت اميرعليه‌السلام را گرفت و فرمود: مَنْ كُنْتُ مولاه فهذا عَلىُّ مولاه(١٤)

به هركسى كه من مولا و رهبر هستم بعد از من على ابن ابى ٠طالبعليه‌السلام مولا و رهبر اوست خدايا دوستدار كسانى باش كه اورا دوست داشته باشند ودشمن دار كسانى را كه با او دشمنى و عداوت كنند.

و مرحوم حاج شيخ محمد حسين عزوى نخ جوانى معروف به كمپانىرحمه‌الله مطلب را به نظم آورده

بهر كه مولا منم على است مولاى او

نسخه اسماء منم على است طغراى او

سرّمعمّا منم على مجلاى او

محيط انشاء منم على مدار ومدير

طور تجلّى منم سينه سينا على است

سرّ اَنَاالله منم آيت كبرى على است

دُرّه بيضا منم لؤ لؤ لالا على است

شافع عقبى منم على مشار و مشير

رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خيمه نشست و دستور داد در خيمه جداگانه اى حضرت علىعليه‌السلام باشد تا مسلمانان همگى با او بيعت كنند ودسته دسته يا گروه گروه مى رفتند وآن بزرگوار را تهنيت گفته و بيعت مى كردند و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور فرمود: كه بعد از اين وقتى خواستيد به ايشان سلام دهيد با لقب [يا اميرالمؤ منين ] سلام كنيد.(١٥)

عمر بن خطّاب ازهمه پيش قدم شد وبا جملات [بَخٍّ بَخٍّ لك يا على اَصبَحتَ مولاىَ وَ مَوْلا كُلّ مؤ منٍ و مُؤ منةٍ] و قيل لعمر انّكَ تصنع بِعَلّىٍ شَيئا لا تصنعه باحدِ فى الصحابة ؟ قال : انه مُولاى(١٦)

يعنى : بَهْ بَهْ از براى تو ياعلى و گوارا باد تو را، كه براى من وتمامى مؤ منان اعم از زن و مرد مولا و رهبر شدى ، كسى به عمر گفت تو در مقابل حضرت علىعليه‌السلام اعمالى انجام مى دهى كه به هيچ يك از صحابه چنين احترامى نكرده اى در جواب گفت : او رهبر و پيشواى من است

بعد از اتمام مراسم آيه اكمال نازل شد و معنى آن تاييد كامل داستان غدير است كه پروردگار عالم با تعابير زيبا و دلنشين مى فرمايد:

( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ) (١٧)

كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: الله اكبر الله اكبر على اكمال الدين واتمام النعمة و رضى الرّب برسالتى والولاية لعلى من بعدى : خداوند بزرگ است همان خدائى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را برما تمام كرد و از نبوت ورسالت من و ولايت علىعليه‌السلام پس از من راضى وخوشنود گشت

اسناد و مدارك غديرخم

اين موضوع همانطور كه نقل شد در زبان مورّخين و مفسرين و اُدباء و شعراء و محدثين وامثال ذلك تا حدّى مشهور بود كه مى توان دعوى تواتر نمود يعنى موضوعى كه در روز غديرخم در شاءن نزول آيات مذكور، كه همان امامت و ولايت حضرت علىعليه‌السلام بود بصورت يك مطلب قطعى و مُسلّم است و تاآنجا كه نويسنده محقق ((علامّه امينىرحمه‌الله در كتاب شريف الغدير)) حديث غدير را از (١١٠) نفر از صحابه و ياران پيامبر و با اسناد و مدارك و از ٨٤ نفر از تابعين و از (٣٦٠) دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان حديث مزبور يكى از قطعى ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك وترديد كند بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى تواند بپذيرد.

قال الرضاعليه‌السلام :

و انزل فى حجة الوداع و هو آخر عمرهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اليوم اكملت لكم دينكم واَتْمَمْتُ عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا و امر الامام من تمام الدين(١٨) در ادامه سخنانش فرمود: خداوند در آخرين حجّ [حجة الوداع ] و آن در اواخر عمر شريفش بود آيه شريفه را نازل فرمود كه امروز [غديرخم ] دين را براى شما كامل و نعمت را براى شما تمام ، و اسلام را بعنوان دين و آئين براى شما پسنديدم و در اين آيه امر امامت تكميل كننده دين معرفى شده است

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حيات خويش تمام دستورات وآموزشهاى دينى را بر پيروان واُمّت خويش بيان فرمود و راهها را در فراگرفتن روشن ساخت وامت را در مسير حقّ و براه راست قرار داد و حضرت علىعليه‌السلام را به عنوان راهنما و رهبر و امام براى آنها معرّفى كرد و به تمامى نيازمنديهاى مسلمين از كوچك يا بزرگ توجه داشت وآنها را بطور كامل روشن نمود.

( فَمَنْ زَعَم اَنَّ اللّه لم يَكْمِل دينَهُ فَقدرَدَّ كتابَ اللّه وَ مَنْ رَدَّ كِتابَ اللّهِ... ) (١٩)

هركس تصور كند كه خداوند سبحان دين خود را ناقص قرار داده در حقيت كتاب خدا را رد نموده و هر كه كتاب خدا را ردّ كند كافر است آيا مردم مقام و منزلت امامت و جايگاه آن را در ميان امت اسلامى مى شناسند تا بتوانند آن را انتخاب كنند؟

نكاتى كه در بيان امامعليه‌السلام آمده قابل توجه و دقت است :

١ - امامت و تكميل دين ٢ - قرار دادن مردم در مسير حق ٣ - درك مقام امام ، موضوعات سه گانه لازم است مقدارى توضيح داده شود تا مطلب بطور كامل خودش را نشان دهد زيرا بهترين راه در استدلال و هم چنين در پذيرفتن مطلبى ، شناساندن آن مى باشد و تعريف يا شناساندن گاهى از راه دليل عقلى وگاهى از طريق نقلى و در مواردى با مراجعه بوجدان ممكن است وقتى از طرق سه گانه در فهم مطلبى استفاده كنم چندين مسئله براى انسان حَلّ مى شود ابتداء خود موضوع شناخته شده و حوزه فعاليت فكر آدمى معين مى شود ثانيا توان و قدرت درك فرد نسبت به آن مشخص خواهد شد باين معنى كه او تاچه اندازه مى تواند مطلب را درك كند و با قبول ناتوانى درك خويش نقص را بخود نسبت دهد حالا به توضيح مطالب سه گانه برمبناى دلايل سه گانه مى پردازيم

امامت وتكميل دين

كلمه دين در لسان وحى بطور صريح آمده است و در آيات قرآنى و يا احاديث پيشوايان دينى حقيقت خودش را معنى كرده است وآن عبارت است از آئين و راه و روشى كه برمبناى رضاى خداوند بوده باشد درلغت معناى دين يعنى جزاء وپاداش و طاعت است ليكن به يك اعتبارى اطاعت وتسليم شريعت شدن را گويند و همين مفهوم را كلام الهى چنين بيان مى كند.(٢٠)

( اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِ اَل اْسْلام ) (٢١) به تحقيق معنى دين در پيشگاه الهى همان تسليم شدن مى باشد.

معنائى كه از دين در تمام آزمنه تاريخ مدّنظر قرار گرفته اين است كه آدمى خود را تسليم دستورات الهى كند و از صميم دل برآن پايبند باشد و اين موضوع اهداف تمامى پيامبران و رسولانعليه‌السلام الهى را تشكيل مى دهد كه هدف از ارسال رسل وانزال كتابهاى آسمانى آگاه ساختن بشر به خداى متعال وتسليم شدن در برابر فرمان او مى باشد و در بيان قرآن واژه دين به حالت مفرد آمده است و بصورت اَديان مطرح نشده است و اين نشان مى دهد كه دين از ابتداء تا انتهاء يك مطلب است و تفاوتى در ميان انبياء وجود ندارد بلكه همگان مبلّغ يك نظام و آئين هستند ليكن ظرفيّت انسانها درهر عصر و زمان برنامه هاى دينى را ملاك بود و خداى سبحان به نسبت آمادگى هاى مردم در طول تاريخ تكاليف و وظائف آنها را مشخصّ مى فرمود به همين جهت مسئله دين از زمان حضرت آدمعليه‌السلام تا حضرت خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك هدف را تعقيب مى كند وآن اسلام است و معناى اسلام همان تسليم شدن در برابر فرمان خداوند متعال مى باشد.

قرآن مى فرمايد:( ومَنْ اَحسَنُ دينا مِمَّن اَسْلَم وَجْهَهُللّه وَ هُوَمُحسنْ... ) (٢٢)

و دين و آئين چه كسى بهتر است از آن كسى كه خود را تسليم خدا كند ونيكو كار باشد.

و در آيه ديگر معنى دين را كه همان طاعت است روشن مى كند مى فرمايد:

( لا اكراه فى الدّين ) (٢٣) در اطاعت خدا اكراهى وجود ندارد زيرا طاعت از اخلاص ريشه مى گيرد واخلاص از افعال قلبى است كه هيچ اكراهى واجبارى نمى تواند به آن محيط راه پيدا كند.

به عبارت ديگر: جايگاه نيّت در هركارى قلب آدمى است و هيچ كسى نمى تواند به حوزه نيّت ديگرى وارد شود و معناى دين از همان توجه و يانيّت قلب شروع مى شود و لذا اكراه در آن ميسّر نيست

و در آيه ديگر مى فرمايد:( و مَنْ يَبْتَغ غَيرَ الاسلامِ دينا فَلَنْ يُقبَلَ منه ) (٢٤)

هركس غير از اسلام دينى را براى خود انتخاب كند چيزى از او پذيرفته نخواهد شد بنابراين معناى دين همان قوانين و دستورات خداوندى است توسط پيامبران وپيشوايان معصومعليه‌السلام در اختيار جامعه بشرى قرار گرفته است و هدف از آن تسليم شدن انسان در برابر خداست و انبياء در هر عصر و زمان براى همين مقصود مبعوث شده اند و در ديدگاه يك خدا شناس آئين و روشهائى كه بوسيله رسولان الهى براى مردم ابلاغ شده همه از يك منبع سرچشمه مى گيرد و هيچ تفاوتى در ميان آنها وجود ندارد.

بعنوان مثال : يك دانش آموز از دوران ابتدائى وقتى كه در مسير علم و دانش قرار مى گيرد بتدريج آماده گيهاى لازم را براى كسب قاعده وفرمول هاى بيشتر و دقيق تر پيدا مى كند و متناسب با توان و قدرت خود در هر مرحله اطلاعاتى را بدست مى آورد تا اينكه به مراحل بالاترى مانند محيط دانشگاه آماده مى شود تمامى اين مراحل براى او يك هدف را مصداق است و آن كسب آگاهيهاى لازم مى باشد به عبارت ديگر، تمام مراحل علمى يك حركت طولى دارند و انسان خود را در هر شرائطى وارد اين مسير مى كند تا به آخرين مدارج آن دست پيدا كند برنامه هاى دينى هم بر همين روال ادامه پيدا مى كنند تا اينكه توسط حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام دستورات دينى بطور كامل در اختيار جامعه بشرى قرار گرفت وآن حضرت در مدت بيست و سه سال دين كامل را كه مجموعه قوانين و دستورات خداى متعال است به طرز روشن بر همگان ابلاغ فرمود و اينكه كمال دين با امامت و ولايت حضرت على بن ابيطالب ويازده فرزند معصومشعليهم‌السلام است يعنى امامت اساس اين قوانين است

ممكن است در ذهن گروهى چنين سئوالى ايجاد شود كه تكميل دين با امامت است يعنى چه ؟ و دين بدون امامت چگونه ناقص ‍ است ؟

جواب : معنى كمال يعنى حُصول غرض ، هرچيزى كه به مرحله نهائى برسد و هدف لازم از آن حاصل شود يعنى تكميل شده است(٢٥)

دين همانطور كه معنى شد آئين و دستورات الهى را شامل مى شود و اين دستورات در شعاع وابستگى بشر به خداى متعال شكل مى گيرد به عبارت ديگر: دين و آئين الهى حقيقتى است كه در ذات انسان آفريده شده و او درهنگام تولدّش آن را با خود دارد و با وجود مربيّان الهى پرورش مى يابد و تمامى تبليغات انبياء و پيشوايان معصومعليه‌السلام برمبناى همان سرمايه فطرى دور مى زند و بصورت پرده برداشتن از روى اسرارى كه خالق متعال در وجود آدمى قرار داده مى باشد و هيچ انسان بي دين به دنيا نيامده بلكه دين در خميرمايه وجودش آفريده شده است و هدف از بعثت انبياءعليه‌السلام جلوگيرى انحرافات بشر، از آئين فطرى مى باشد و نمى توان گفت كه بعثت پيامبران در جهت مبارزه با بيدينى بوده است چون برمبناى آيات و روايات هر مولودى بر فطرت خدا شناسى قدم به عرصه زندگى نهاده است و حضرت اميرعليه‌السلام در اين زمينه مى فرمايد:

( فَبَعثَ فيهم رُسُلَهُ، و واتَرَ اليهم انبيائهُ، ليستاءدوُهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتهِ و يَحْتَجُّوا عليهم بالتَّبْليغ ، و يُشيروُا لهم دَفائِنَ العُقُولِ. ) (٢٦)

(خداوند متعال رسولان خود را مبعوث و يكى را بعد از ديگرى بسوى آنها [انسانها] فرستاد تا آنها را به سمت برنامه هاى فطريشان سوق دهند ونعمت هاى فراموش شده را يادآورى كرده و با تبليغات و بيان حقائق راهنمائى كنند و از اسرار و دفينه هاى عقلشان پرده بردارند).

و اين خيلى واضح است كه دين يك امر فطريست و تمامى دستورات الهى كه ، به توسط پيشوايان معصومعليهم‌السلام براى انسانها بيان مى شود برمبناى همان قانون فطريست و در اين صورت عظمت و اُبّهت دين آشكار مى شود و آن اينكه دين از مسائل تشريفاتى و قرار دادى و يا حاصل فكر بشرى بودن فاصله مى گيرد بصورت يك امر لازم و ضرورى در جهت سعادت و سلامت زندگى انسان ، خودش را نشان مى دهد همانطور كه اكسيژن و آب و هوا و موادّغذائى يك امر مصنوعى نمى باشند و انسان در حيات و بقاء خويش ، به آنها نيازمند است مسئله دين در حفظ و نگهدارى او و تاءمين سلامت وسعادت وى از آب و غذا ضرورى تر مى باشد يك انسان ممكن است چند روزى گرسنه بماند اما بدون دين ومذهب براى يك لحظه هم نمى تواند زندگى كند.

وقتى جايگاه وموقعيّت دين مشخص شد پرواضح است دين با اين ظرافت و لطافتى كه دارد به حافظان و پاسداران معصوم نيازمند است

يعنى بدون وجود رهبر آسمانى ، انسان نمى تواند خود را از انحراف و لغزشها نگهدارى كند و خود را برمبناى دينى كه با جسم وجانش معجون شده تطبيق دهد در اين صورت مقام امامت بعنوان تكميل كننده دين مشخّص مى شود چون وجود امام مانند آفتاب درخشان ذرّات موجود را پرورش مى دهد و آنها را به سوى كمال هدايت مى كند واگر موجودات زنده مدت زمان كوتاهى از نور خورشيد فاصله گيرند بطور كامل پژمرده شده و از رسيدن به رُشد و كمال محروم مى شوند.

و تكميل دين با امامت است چون دين و قوانين الهى به تخم هاى مانند كه در زير خاك دفن شده اند و بوسيله نور امامت پرورش يافته و آدمى را به سوى كمال سوق مى دهند واگر آئين الهى از امامت فاصله گيرد ناقص خواهد بود و هيچ دردى را معالجه نخواهد كرد.

قرار دادن مردم در مسير حق

در مسائل تربيتى چندين شرائط وجود دارد از جمله آنها اين است كه مربيّان بايد آمادگى هاى لازم را در انسانها ايجاد كنند براى اينكه تربيت حركتى است كه از وجود آدمى بسوى كمال شروع مى شود و هر مقدار در روح و روان وى آمادگى و پذيرش فراهم شود كه قابليت او را در جهت درك ارزشها بالا ببرد نتائج مطلوبى را بدنبال دارد نكته مهمّى كه اساس و حقيقت تربيت را در انسان آشكار مى سازد اين است كه او هميشه بدنبال حقّ باشد يعنى در باره تربيت اگر اظهارنظر درستى بشود بايد گفت هدف از آن اين است كه انسان حقّ شناس شود.

انبياء عظامعليه‌السلام براى تربيت نوع بشر همانطور كه قرآن مجيد مى فرمايد از همين راه وارد شده اند تا انسان خود جوش شود و به تمامى ارزشهاى زندگى آگاهى پيدا كند چون كه هر ارزشى بعد از بصيرت و ايمان ، مفهوم پيدا مى كند و در غير اين صورت نمى تواند براى انسان كمال باشد.

مثال : عدالت براى انسان در تمامى شرائط زندگى ارزش است انسان ممكن است روزى با الزام و اجبار عادل شود كه هيچ ارزشى ندارد و روزى بوسيله بصيرت و معرفت قلبى عدالت را در هر زمينه اى مراعات كند در اين حال ، عدالت براى او يك ارزش تمام عيار خواهد بود.

شخصى خدمت حضرت اميرعليه‌السلام رسيد و در مورد حيرت و ترديدى كه در باره گروهى پيدا كرده بود سئوال نمود: (اَيُمكِنُ اَنْ يجتَمَع زُبير وَ طلحة وَ عائِشة عَلى باطِل ؟) در جنگ جمل بود كه گفت آيا ممكن است افرادى مانند زبير و طلحه و عائشه در مسير باطل باشند يعنى الا ن كه با شما درحال جنگ هستند سوابقى در اسلام دارند و چطور ممكن است انسان مسلمان اين قدر حق را پايمال كند و راه باطل را به پيمايد؟ حضرت اميرعليه‌السلام در جواب فرمود:

(انَّه مَلْبُوسٌ عليك ، انّ الحقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِ بَاقْدارِالرّجال اعرف الحَقَّ تَعْرِفُ اهله ، واِعْرِف الباطِلَ تَعْرِفْ اهله ):(٢٧)

سرت كلاه رفته و حقيقت برتو مشتبه شده است چون حق وباطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى توان شناخت و اشخاص نبايد ملاك ومعيار سنجش حق باشند بلكه بايد حق شناس وباطل شناس باشى ، و شخصيّتها را كوچك يا بزرگ با حق مقايسه كنى اگر با آن منطبق شدند بپذيريرى

يكى از عمده ترين مسائل در تربيت مسائل در تربيت انسان آشنا ساختن آن باحق است او بايد قبل از هر چيز حقّ را به شناسد و آن را تشخيص دهد و هر جريان را با آن به سنجد تا بتواند خود را در مسير درستى قرار دهد كسانى كه در اُبّهت اشخاص غرق شده اند و آنها را معيار سنجش حق قرار مى دهند از تربيت سالم بى بهره هستند و بصورت يك حالت تصنّعى تربيت يافته اند.

حضرت اميرعليه‌السلام معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است

واين اصول تربيتى مذهب شريف تشيع را نشان مى دهد كه پيروان آن حضرت قبل از هرچيز و هركس بايد حق را بشناسند و تمامى ارزشها و شخصيتها را باآن ارزيابى كنند.

و قرآن در مورد تربيت و پرورش انسانها توسط انبياء مى فرمايد:

( لَقَد اَرْسَلنا رُسُلَنا بالبَيّنات واَنزَلْنا مَعَهُم الكتابَ والميزان لِيَقُومَ النّاسُ بالقِسطْ ) .(٢٨)

ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ، و باآنها كتاب [آسمانى ] و ميزان [شناسائى حق و قوانين عادلانه ] نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.

در اينجا قرآن از خود جوشى مردم سخن مى گويد نمى فرمايد: هدف اين بوده كه انبياء انسانها را وادار به اقامه قسط كنند بلكه مى فرمايد: (هدف اين بوده كه مردم مجرى قسط و عدل باشند.)

شيوه تربيت وپرورش انبياءعليه‌السلام براين مبنى بود كه انسان دستورات لازم را فراگيرد و آنها را خودش بكار برد و بفهمد چه كارى مى كند و چرا و بخاطر چه كسى ؟ همه اين سئوالات زمانى پاسخ واقعى پيدا مى كنند كه نيروى دفاعى وجود با آموزش و پرورشهاى معصومينعليه‌السلام تقويت شود.

مثال : وقتى در هنگام بيمارى از پزشكان آمپول وداروهاى مناسبى دريافت مى شود اين به آن معنى نيست كه داروها به تنهائى مشكل وناراحتى بدن را بر طرف كرده اند بلكه آن قواى دفاعى وجود را تقويت مى كنند وقتى كه نيروى دفاعى كشور وجود قدرت پيدا كرد مى تواند خودش را در برابر بيمارى ها حفظ كند.

آموزش و تربيت و تبليغات انبياءعليه‌السلام به تنهائى مشكلى را حل نمى كند بلكه توسط بيان معصوم ، كه يك كلام سالم و قابل است قلب آدمى را تكان مى دهد و ذخائره موجود را حفّارى كرده و او را در يك موقعيّت مناسبى براى اجراى دستورات الهى آماده مى كند تبليغات انبياءعليه‌السلام مانند كليدى است كه خزينه ها را به روى انسان باز مى كند. وجود آدمى به يك كارخانه پيچيده اى مى ماند كه تمامى دستگاههايش بصورت كامپيوترى اداره مى شوند وهر لحظه خطرات وحوادث ناگوار، او را تهديد مى كند چون به مجرد غفلت واستفاده ناصحيح ممكن است يك عمر خسارت ببار آورد.

انبياء آمدند آئين نامه و اصول به كار گرفتن وطرز استفاده درست را به او آموزش دهند و هميشه با كليد تزكيه نفس و آموزش قوانين لازم دست بكار شوند.

امامت يك كارشناس قوى ونيرومند و مُوّيد پيشگاه الهى ، و نشان دهنده ولايت تكوينى و تشريعى خداى متعال براى هدايت وپرورش وتقويت كنند نيروى دفاعى ايمان ويقين در روح انسان مى باشد.

وجود امامعليه‌السلام در ميان جامعه انسانى از ناحيه خداى سبحان به معنى قرار دادن مردم در مسير حق است چون چنين پاسدارى از طرف خدا ماءموريت دارد بشر را در شيوه استفاده از اين كارخانه عظيم وحسّاس وجودش يارى كند.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17