نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها11%

نقش امامت در زندگی انسانها نویسنده:
گروه: اصول دین

نقش امامت در زندگی انسانها
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18350 / دانلود: 3320
اندازه اندازه اندازه
نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ناتوانى انسان از درك مقام امامت است

مسئله دوم : ناتوانى انسان از درك مقام امامت است

امامت مقام و منصب الهى است وانسان نسبت به درك واقعى آن عاجز وناتوان است ونمى تواند آن اسرار وحقائقى را كه در تصوّر او نمى گند تعريف كند در اين صورت تعيين وانتخاب كردن فردى در مقام امامت وخلافت ، براى انسان ميسر نخواهد بود به جهت اينكه انسان در هر كارى كه انجام مى دهد و يا درباره اش اظهارنظر مى كند ابتداء قدرت فكرى واطلاعاتى خود را ملاحظه مى كند و سپس وارد ميدان مى شود اشخاصى كه در زمينه علم و دانش و يا معنويت وشجاعت و فصاحت وبلاغت و بطور كلى در هر يك از صفات كامل انسانى مقدار تلاش كرده و بطور اختصار وارد آن مباحث شده اند و از نزديك معناى علم ومعنوّيت و شجاعت وكمال را لمس كرده اند مى توانند انسانهاى عالم وبا ايمان را درك كنند اما كسانى كه از اين راه و مسير عبور نكرده نمى تواند در اين زمينه اظهار نظر كند.

بعنوان نمونه : در تاريخ بزرگان و دانشمندان وقتى مطالعه مى كنيم مى بينم يك انسان عالَم و دانشمند براى يكفرد عالَم شناخته شده است او مى فهمد كه شخصيت علمى وى در چه سطح قرار گرفته است يك انسان مؤ من وقتى در مقابل ايمان ديگران واقع مى شود وكمالاتى را از آنها مشاهده مى كند بطور روشن اعتراف مى كند كه ايشان يك مرد كامل مى باشند به هرحال تا انسان خود را در مسير انسانهاى كامل قرار ندهد نمى تواند به عظمت و ابّهت شخصيت آنها آگاهى پيدا كند.

بعنوان مثال : جناب سلمانرحمه‌الله يك انسان عادّى بود و در اثر پذيرفتن تربيت هاى رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرعليه‌السلام به جائى رسيد كه افراد عادّى را درك مقامش ممكن نشد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق او فرمود: اَدْرَك سَلمانُ اَلْعلْمَ الاوَّلَ و العِلْمَ الاَخر و هوَ بحرً لا يُنزَح و هوَمنّا اهلَ البيت(٥٢)

سلمان علم اول و آخر را درك نمود و او دريائى است كه هر مقدار از او برداشته شود تمام نشود و او از ما اهل بيتعليه‌السلام است

و علامه مجلسىرحمه‌الله در عين الحيوة مى فرمايد: آنچه از اخبار خاصه وعامّه مستفاد است بعد از رتبه معصومينعليهم‌السلام در ميان صحابه كسى بجلالت وقدر و رفعت شاءن سلمان فارسى و ابوذر و مقداد نبود.(٥٣)

روزى ابوذر بر سلمان وارد شد در حالتى كه ديگی روى آتش گذاشته بود ساعتى باهم نشستند وحديث مى گفتند ناگاه ديگ از روى سه پايه غلطيد وسر نگون شد وچيزى از ديگ نريخت سلمان آن را برداشت و درجاى خود گذاشت ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بيرون رفت و درفكر بود كه حضرت اميرعليه‌السلام را ملاقات نمود و داستان را تعريف كرد حضرت فرمود: اگر سلمان از علم خود خبر دهد تو بيشتر از اين متوّحش خواهى شد اى ابوذر سلمان باب الله است در روى زمين ، هركس بحال او معرفت داشته باشد مؤ من است(٥٤)

در هر صورت يك انسان زمانى مى تواند از كمالات مؤ منى باخبر شود كه خود را درهمان مسير قرار دهد وقتى كه مقام امامت يك منصب الهى است وانسانهاى كامل مى توانند مسئوليت آن را بعهده بگيرند تشخيص دادن آن افراد از عهده بشر خارج است تنها خداى متعال مى تواند آنها را مشخّص كند وقتى كه حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد مردم با جهالتى كه نسبت به مقام امامت دارند چگونه مى توانند كسى را با راءى ونظر خويش به اين مقام انتخاب كنند؟ پس از راه وحى كه به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابلاغ مى شود بايد امام معيّن شود وانسان بايد از وحى الهى اطاعت كند چون تشخيص آن از حدود فكر وانديشه اوخارج است

قال الرّضاعليه‌السلام : انَّ الاِمامَةَ منزلةُ الانبياء وارث الاوصياء انَّ الاِمامَةَ خلافَةُ اللّه و خلافة الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومقام اميرالمؤ منينعليه‌السلام و ميراث الحسن والحُسين عليهماالسلام(٥٥)

ترجمه : امامت همان مقام و منزلت انبياء و ارثيّه اوصياء است امامت خلافت و جانشينى خدا و خلافت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومقام حضرت علىعليه‌السلام و جايگاه امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام مى باشد.

نكات مهمّى كه در اينجا آمده است :

١ - امامت در جايگاه نبوّت است

٢ - به اوصياء پيامبران بصورت ارثيّه مى رسد.

٣ - امامت خلافت وجانشينى خدا و رسولخداست

وقتى كه مقام انبياءمورد بررسى قرار مى گيرد چند نكته جلب توّجه مى كند: اينكه انتخاب آنها براى بيان احكام الهى به راءى مردم وابسته نبود بلكه تنها خداى متعال از ميان مردم فردى را كه لايق اين مقام ومنصب الهى بود مبعوث مى كرد و شخص نبى از جنس بشر بود ليكن در مقام علم و فضيلت از تمامى انسانهاى عصر خويش مقدم است و اين حقيقت مورد قبول تمامى مردم عصر و زمان هر پيامبرى بوده است

نكته دوم : تشخيص قابليّت يك انسان براى دريافت وحى الهى موضوع ساده اى نيست اگر در اين زمينه از روايات استفاده كنيم مى بينيم دريافت وحى ، يا تماس با حضرت جبرئيلعليه‌السلام و يا رؤ يت ملائك چيز ساده اى نيست بلكه يك سرمايه بزرگى را در روح انسان لازم دارد و اينكه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن را از فرشته وحى با نفس يا قلب خود مى گرفت يعنى با تمام وجودش تلقى مى كردند نه از راه گوش ، و يا حواس ديگر.

قرآن در اين باره مى فرمايد:( فاءوحى الى عَبْدِه ما اَوْحى ما كَذَبَ الفُؤ ادُ مارَاءى اَفَتُمارُوْنَهُ على ما يَرى ) .(٥٦)

(پس وحى نمود به بنده خود آنچه را كه وحى نمود دروغ نگفت واشتباه نكرد قلب نفس پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آنچه مشاهده كرد آيا با او در چيزى كه عيانا مشاهده مى كند به مجادله مى پردازيد؟)

و در آيه ديگر شيوه ارتباط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با خدا در چند صورت بيان مى كند مى فرمايد:( وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللّه الاّ وَحْيَا اَومِنْ وَراءِ حِجابٍ او يُرسِلَ رَسُولا فَيُوحِىَ بِاذنِه ما يشَاء اِنَّهُ عَلىُّ حكيمٌ ) ..(٥٧)

ترجمه : به هيچ بشرى نمى رسد كه خدا با او سخن گويد مگر اينكه وحى كند [سخن پنهانى و با اشاره كه ديگران نفهمند] يا از پشت پرده اى حرف زند يا رسول و فرستاده اى بفرستد و او به اذن خدا آنچه را كه خدا مى خواهد به او وحى نمايد زيرا خداوند بلند مرتبه ومحكم كار است

ارتباط پيام آوران الهى با خداى متعال به سه بخش تقسيم مى شود:

١ - هيچ واسطه اى بين خدا و بشر در ميان نباشد بلكه بشر بطور مستقيم با خالق متعال تماس حاصل مى كند.

٢ - ارتباط از پشت پرده يا حجاب برقرار مى شود يعنى گفتار خدائى كه از پشت حجاب شنيده شود مانند درخت طور كه موسىعليه‌السلام سخن خدا را از ناحه او مى شنيد.

٣ - گفتار خدائى كه ملك آن را حمل نموده و به بشر برساند در اين صورت گفتار الهى توسط آن شنيده مى شود.

انبياء عظام به اندازه رتبه ومقامات خود مى توانستند گفتار خداوندى را با تمام وجود بشنوند و چنين ارتباط براى انسان زمانى ميسّر خواهد بود كه او بتواند تحمّل آن را داشته باشد.

شنيدن صداى ملائك يا صداى شيطان وتشخيص اين دو از يك ديگر براى انسانى ميسّر است كه خود را از وابستگى هاى مادّى ومحيط و مكان نجات داده باشد زيرا اين دو مخلوق الهى وهم چنين چگونگى وحى وصداى آنها براى ما قابل تشخيص نيست چون عالمى كه ما را در بطن خودش پرورش مى دهد با عالم ملائك واَجنّه ، جداست واينكه آيا آنها هم در انتقال اطلاعات بيك ديگر ويا به موجود جدا از خودشان ، روش انسان را دارند يا از راه و طريق ديگرى به تفهيم وتفهّم مى پردازند روشن نيست در هر صورت انسان را در صورت عادّى چنين ارتباطى ميسّر نخواهد بود مگر اينكه خود را در اثر تزكيه وبنده گى خدا به مرحله برساندكه بر تمام موجودات وشيوه اطلاعات وصداهاى آنها اشراف پيدا كند.

وقتى كه مقام نبوت و رسالت و يا امامت بر چنين ارتباط واطلاعى قادر هستند و مى توانند به شيوه نقل وانتقال اطلاعات تمامى مخلوقات آگاهى پيدا كنند اين همان مقام اشراف را معنى مى دهد و هر انسانى كه به مقامات الهيه اعم از نبوت و رسالت وامامت نائل مى شود ابتداء بنده گى را در خود به حدّ اعلا مى رساند و با تمام وجودش مقام بنده گى را روشن مى كند سپس صاحب مقامى مى شود كه مى تواند به تمامى مخلوقات الهى اشراف داشته باشد حتى ارشاد و هدايت آنها را هم بعهده مى گيرد.

وقتى مى خواهيم به مقام رسالت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهادت وگواهى بدهيم و اغلب در تشهد نماز مورد اقرار واقع مى شود مى گوئيم : اَشهَدُ انّ محمدّا عَبْدُه و رسوله ابتداء مقام عبديت وبنده گى آن عزيز خدا مطرح مى شود بعد مقام رسالت

بعبارت ديگر: رسالت ونبوّت ويا امامت ميوه وثمره بنده گى است تا انسان از بنده گى نفس نجات نيابد و به تمامى وابستگى ها پايان ندهد نمى تواند به بنده گى خدا موفق شود و در هر صورت مقامات الهيّه هر كدام جايگاه مناسبى مى خواهد ممكن است هر سه مقام در يك فرد جمع شود كه خود دليل بر بالاترين سطح كمال بنده گى اوست بنابراين مقام انبياء كه در كلام امام رضاعليه‌السلام آمده است يك مقام شريف و مقدس بنده گى توحيدى است وقداست انبياء هم به همين بنده گى آنها متوجه است چون با كمال بنده گى حكومت خدا در جان انسان تبلور مى كند و هيچ چيزى جز رضاى وخوشنودى خدا در ذهن وتصورّش وجود ندارد وبه همين جهت با تمام وجود ومعاشرت ومباشرت خويش قداست پيدا مى كند ومعناى ولايت كه در پيامبران وامامان معصومعليهم‌السلام وجود دارد از همان مقام اطاعت وبنده گى آنها در برابر خداى سبحان مايه مى گيرد.

آياتى كه اطاعت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اطاعت خدا معرفى مى كند و مى فرمايد:( من يُطع الرَّسُول فَقَد اَطاعَاللّه ) .(٥٨) هر كس از پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطاعت كند در حقيقت از خدا اطاعت كرده است يعنى در وجود رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقام بنده گى براى خداى متعال دريك سطحى شكل گرفته كه با تمام وجودش تسليم خداست در اين صورت اطاعت او اطاعت خدا مى شود زيرا جز رضاى خداى سبحان وتسليم در برابر فرمانش ، چيزى ديگرى در وجودش ‍ نمى باشد.

كسانى كه در مسئوليت هاى الهى به عناوينى مانند رسول ونبى يا امام متصّف مى باشند همان بنده گان مخلص خداى سبحان هستند و از راه بنده گى مخلصانه به مقام رسالت و يا امامت نائل مى شوند وقتى كه مقام امامت به منزلت مقام نبوت است يعنى همان ويژه گی هائيكه در يك پيام آور الهى مدّنظر مى باشد در شخص امام هم بطور روشن بايد محقق شود.

به عبارت ديگر: حمل مسئوليت وتعهدات مقام امامت يك قابليّت فوق العاده اى را لازم دارد و اين بجز از راه بنده گى خالصانه بدست نمى آيد بجهت اينكه مقام و منصبى كه پروردگار يكتا در اختيار يك انسان قرار مى دهد و او را با عاليترين و بالاترين معلومات ، و با نفوذ كلام در دلهاى مردم ،مسلّح مى كند يك موضوع اتفاقى وتصادفى نيست بلكه نهايت ظرافت ودقت آنها در توجه بخداى متعال ورعايت مقام بنده گى در تمام زمينه هاى زندگى ، و هدف قرار دادن رضا وخوشنودى اوست كه قابليت لازم را در بدست آوردن ولايت وامامت پرورش مى دهد.

در اينجا لازم است به شخصيت بزرگوار حضرت اميرعليه‌السلام آن بنده كامل خدا مقدارى از راه حديث وكلام الهى وارد شويم تا خصوصياتى را كه در انبياء مدّنظر قرار مى گيرد در ايشان هم به نحو كامل مورد بررسى قرار دهيم وزمينه هاى هدايت سالم را در افكار وانديشه ها به مقام امامت وشخص امام فراهم كنيم

١ - جابر بن عبدالله نقل مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ طائف حضرت علىعليه‌السلام را دعوت نمود و با او نجوى كرد گروهى از مردم كه ابوبكر وعمر بن خطاب هم از آنها بودند درمقام اعتراض ، عرضه داشتند چرا با اونَجوى كردى وبه ما توجهى ننمودى ؟

نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درميان مرد قرار گرفت وخطبه اى را با حمد وثناى الهى آغاز كرد سپس فرمود: اَيُّها النَّاس اَنتُمْ تَقُولُونَ انّى انتجيتُ عليّا و انّى واللّه ما انْتَجيتُه ولكنَّ اللّه اِنْتَجاهُ...(٥٩)

((اى مردم شما چنين مى گويد كه من با حضرت علىعليه‌السلام نَجوى كرده ام بخدا قسم كه من با على نجوى نكرده ام بلكه اين خدا بود كه با او نجوى مى كرد)) ٢ - حضرت صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اهالى طائف فرمود: يا اهل الطّائف لاَ.بعثنَّ اليكم رجلا كَنَفسى يَفتَح اللّه به الخير...

اى اهالى طائف ، فردى را بسوى شما مى فرستم كه مانند خودم مى باشد و پروردگار عالم دروازه خير وبركت و هدايت را بوسيله او مى گشايد [وبشما مى رساند].

وقتى كه صبح شد رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را به سمت طائف اعزام كرد سپس خداى سبحان به پيامبر دستور دادكه بعداز ورود حضرت اميرعليه‌السلام به آنها خودت را به او برسان ، وقتى كه گروهى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بطرف حضرت علىعليه‌السلام روانه شدند ديدند كه حضرت علىعليه‌السلام در بالاى كوهى قرار گرفته است نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ثابت كرد پس ثابت شد دراين حال صدائى راشنيديم كه مانند صداى رعد بود از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سئوال شد اين چه صدائى است ؟ فرمود: انَّ اللّه يُناجى عليّاعليه‌السلام كه خداوند با حضرت علىعليه‌السلام سخن مى گويد.(٦٠)

در اين زمينه احاديث زيادى وجود دارد ليكن به چند حديث اشاره گرديد پس روشن شد كه حضرت علىعليه‌السلام بطور مستقيم با پروردگار عالم سخن مى گفت همانطور كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خداى متعال حرف مى زد حضرت اميرعليه‌السلام هم در موارد لازم همين شرائط را واجد بود كه خدا با او سخن بگويد:

وقتى كه مقام امامت در جايگاه نبوت قرار مى گيرد وبعنوان خلافت الهى معنا مى شود بيانگر اين حقيقت است كه امام كسى است كه اسرار موجود و كمالات روحى را مانند انبياء دارا مى باشد وتا اين درجات در انسانى محقق نشود نمى تواند جانشين رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده باشد.

و مقام اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام وساير امامان معصومعليهم‌السلام همانگونه كه در آيات و روايات آمده است حافظ ونگهدارنده آئين وشريعت الهى است و در اين زمينه حضرت اميرمؤ منان مى فرمايد:

اَرَى نُورَ الوَحْى والرِّسالَة ، واَشُمُّ رِيحَ النُبُّوَّةِ.(٦١)

من نور وحى ورسالت را مى بينم و بوى نبوّت را استشمام مى كنم

اين مقام بالاترين مرتبه اولياء خداست وكلمه نور استعاره است از آن حقائقى كه با چشم بصيرتش از اسرار وحى و رسالت و علوم تنزيل وظرافت تاءويل ، مشاهده كرده كه بر لوح نفس قُدسيه اش اشراف يافته وتعابير نور و استشمام در بيان آن حضرت نشان دهنده آنست كه ايشان تمامى آن اسرار را مانند شخصى نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درك مى كرد و اين گونه احساس ها به حواّس پنجگانه مربوط نمى شود بلكه فراتر از آنها حسىّ وجود دارد كه مختص اولياءخداست

از حضرت رضاعليه‌السلام نقل شده كه مى فرمايد: .(لَنا اءَعين لا تشبه اءعين النّاس ، و فيها نورً ليس للشّيطانِ لها نصيبْ).(٦٢)

ترجمه : .(ما خاندان نبوت را چشمى وجود دارد كه به ديدگان مردم شباهت ندارد و در آن نورى است كه براى شيطان توان ورود در آن نباشد).

نور ولايت وامامت همان بصيرتى است كه بر تمام ما وراءِ طبيعت تسلط كامل دارد واسرار الهيّه را كه از انسانها عادى در پس پرده قرار گرفته مشاهده مى كنند يعنى زمان ومكان و و... مانع مشاهدات آنها نمى شود البته موضوع بحث دنبال علم غيب امامان معصومعليهم‌السلام نيست و در فصل ديگرى علم غيب مورد بحث قرار خواهد گرفت ليكن حالا بحث در اين است كه انبياء هر چيزى را بعنوان وحى اخذ مى كردند يا موجودى را بنام حضرت جبرئيلعليه‌السلام مشاهده مى نمودند و يا بدون واسطه با تمام وجودشان سخن خداى متعال را مى شنيدند تمام اين خصوصيّات در امامان معصومعليهم‌السلام وجود دارد.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: و لَقَد سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيطانِ حِينَ نَزَل الوَحىُ عليهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واله فقلت يا رسُولَ اليه ما هذه الرَّنَّةُ؟ فقال : .(هذه الشَّيطان قدايسَ من عبادته ،انك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ، وترى ما اَرى ، اِلا انَّكَ لَسْتَ بنبي .(٦٣)

.(من صداى شيطان را درهنگام نزول وحى برپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيديم بر رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتم اين چه صدائى است ؟ فرمود: اين شيطان است كه ازگمراه ساختن انسانها ماءيوس گرديد [به بركت مقام نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمينه هاى هدايت بيشتر فراهم شد و شيطان از منحرف كردن مردم در تنگنا قرار گرفت ] يا على ، هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى ، وهر چيزى را كه من مى بينم توهم آن را مى بينى تنها تفاوت درميان من وتو اين است كه توپيام آور نيستى )).

نكات مهمّ از كلام اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام

١ - رَنَّةَ چيست ؟ ٢ - تساوى در ميان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام ٣ - ديدن و يا شنيدنى كه مخصوص ‍ نبى اكرم است به حضرت اميرعليه‌السلام هم واگذار شده است

رَنَّةَ صداى ضجه و شيون شيطان است و بنابر نقل روايات او در چهار مورد صداى بلندى كشيد و مرحوم مجلسى در حيوة القلوب از صدوقرحمه‌الله نقل مى كند كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: انّ ابليس رَنَّ اَرْبع رَنّات : يَوْمَ لعن ، و يَوْمَ اُهبط الى الا رضِ، و حَينَ بَعَثَ مُحمد على فَتْرَةٍ مِنَالرُّسُلِ، وَحَينَنَزلَت اُمّ الكتاب

ابليس در چهار مورد صدا كشيد ١ - روزى كه خداى متعال او را لعن كرد ٢ - روزى كه به زمين وارد شد ٣ - در روز بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در مدت طولانى پيامبرى نيامده بود ٤ - در روزى كه امّالكتاب نازل شد.

٢ - مساوات در ميان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرعليه‌السلام

آنكه از ظهور آيات و روايات بر مى آيد اين است كه در ميان ايشان تساوى حاكم است يعنى هرمقام و منزلتى كه نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيشگاه الهى واجد هستند حضرت اميرعليه‌السلام هم همين منزلت را دارا مى باشد و اين استنباط از كلام خدا و رسولش بدست مى آيد در آيه مباهله كلمه [اَنْفسَنا] آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را نفس خويش خطاب كرده است و در حديث شريف از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است

يا اهل الطائف لا بعثنَّ اليكم رجلا كنفسى(٦٤)

اى مردم طائف بسوى شما مردى را مى فرستم كه مانند خودم مى باشد.

و در عبارت نهج البلاغه آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: انك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى الا انّكَ لَسْتَ بِبَنىٍ...

هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى و هر چيزى را من مى بينم تو هم آن را مى بينى فقط در تو مقام نبوت نيست

در جائى كه شخصيت بزرگوارى مانند نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با واژه نفس و جان خودم از حضرت اميرعليه‌السلام ياد مى كند و او را بطور كامل در امتداد كمالات خودش معرّفى مى نمايد مى خواهد حقيقتى را براى جهان اسلام تبين كند زيرا درلسان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا معصوم مبالغه وجود ندارد بلكه كلام وسخن آنها هميشه نشان دهنده يك واقعيت است وقتى كه مى فرمايد: مردى را كه مانند خودم هست مى فرستم اين كلمه [كَنَفْسى ] چه شباهتى را بيان مى كند؟

وقتى كه انسان بزرگوار مى خواهد به كسى نمايندگى بدهد فردى را براى انجام ماءموريت و يا مسئوليّت مهّم در نظر مى گيرد كه مانند خودش باشد تا از عهد آن مسئوليّت برآيد.

مسئوليّت و يا ماءموريت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اندازه مقام نبوّت خودش مى باشد وقتى كه ايشان اين ماءموريت را به عهده حضرت اميرعليه‌السلام مى گذارند به معناى اين است كه حضرت علىعليه‌السلام در قبول ماءموريت هم رديف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است در غير اين صورت واگذار كردن مسئوليّت ، و پيام دادن بر اينكه مردى را كه مانند خودم است مى فرستم مفهوم پيدا نمى كند.

دليل سوم : رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام ويژگيهائى مقام خويش را در ايشان مى پذيرد مى فرمايد: هرچه را مى شنوم تو هم مى شنوى يا هر چيزى را مى بينم تو هم مى بينى اين ديدن و شنيدنها از برنامه هاى خاص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در احدى جز خودش وجود ندارد وقتى كه در اين گونه مسائل به ديدن و شنيدن حضرت اميرعليه‌السلام مانند ديدن و شنيدن خودش اشاره مى كند و تمايزى درميان خود و ايشان قائل نمى شود مگر اينكه تو نبى نيستى خود بزرگترين دليل بر قابليت وتساوى آن حضرت با خودش مى باشد. و استثناء موجود در كلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اينكه [الاّ انّك لست نبىّ] نشانگر همين تساوى است يعنى تا اين مرحله باهم هستم ليكن مقام نبوّت باوجود من پايان مى يابد و به همين جهت تو نبىّ نيستى

بفرض مثال : اگر بنا بود بعد از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى در مقام نبوت قرار بگيرد چه كسى واجد شرائط اين مقام الهى مى بود قطعا جز على بن ابيطالبعليه‌السلام احدى لياقت اين مقام را نداشت ليكن مقام نبوّت با وجود پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر مصلحت الهى خاتمه پيدا كرد و حضرت اميرعليه‌السلام كه جان رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در جايگاهش باعنوان امامت قرار گرفت

امامان معصومعليهم‌السلام نبى وپيامبر نيستند ليكن بغير از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تمامى پيامبران اشرف و افضل هستند و عقل ما را قدرت درك اين مهمّ نباشد بلكه اين نكاتى كه توضيح داده شد تعريف و تبين سخنان خاندان عصمت و طهارت در مقام ومنزلت حضرت اميرعليه‌السلام بود كه صاحب مقام امامت است و در جايگاه مقام نبوت قرار گرفته است

علامه مجلسىرحمه‌الله مى فرمايد: منصب امامت نظير نبوت است زيرا هر دو رياستى عام است بر همه ممكفين در جميع امور دين و دنيا، و مردم را شناختن چنين شخصى كه قابل چنين منصب بزرگ باشد ميسّر نيست همانطور كه اختيار نبى براى مردم امر محال است يعنى اتفاق و راءى آنها هيچ تاءثيرى ندارد چون از حوزه فكر و انديشه آنها خارج است مسئله امام هم همين طور است كه از عهده مردم خارج است تنها خداى متعال مى داند كه رسالت وامامت را به چه كسى واگذار كند.(٦٥)

فصل دوّم :امامت روح اسلام است

كلمه دين وقتى در افكار انسانى تعريف مى شود عبارت است از قوانين و دستورات الهى كه توسط پيام آوران به مردم ابلاغ شده است و اگر با تعبير روشن بيان كنيم دين عبارت است از فرمولهاى سالم زندگى ، كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تاءمين مى كند آنكه مهمّ است اين است كه دين را شناساندن و مردم را بدان توجه دادن بعهده چه كسى است ؟ آيا دين خودش مى تواند خودش را پياده كند وتوجه مردم را به فرمولهايش جلب نمايد يانه ؟ آيا زمام و هدايت دين بدست خودش است يا اينكه كسى بايد با احراز شرائط لازم زمام و هدايت دين را بعهده بگيرد؟

مثال : وسيله نقليّه اى داريم كه با آخرين سيستم هاى موجود مجهّز است وهيچ نقصى در آن وجود ندارد وتمامى اسباب آرامش وآسايش هاى انسان در او مورد توجه قرار گرفته است و هر احتياج ونيازى كه براى انسان درمسير مسافرت رُخ بدهد آماده است احتياجات او را به بهترين شكل برطرف كند آيا چنين وسيله نقليه ايكه بصورت كامل وارد ميدان زندگى شده است چگونه و در چه شرائطى حركت خود را آغاز خواهد كرد؟ آيا خودش مى تواند راننده گى اين جادّه هاى پر و پيچ و خم و لغزنده را بعهده بگيرد؟ ويا اينكه به يك راننده آگاه وكامل نيازمند است اگر كسى را اين چنين تصورّى باشد كه تمامى فنون رانندگى از راه كامپيوتر در خود ماشين جاسازى مى شود وبدينوسيله حركت ماشين شروع شده و در مراحل خاص به نيازمنديها لازم پاسخ مى دهد.

در اينجا لازم است باين نكته توجه شود:

تمامى فعّاليت ها وشيوه هاى رانندگى و دادن آگاهى هاى لازم بايد توسط انسانى به حافظه كامپيوتر داده شود خود ماشين هرچند تكميل باشد وسيستم هاى دقيق كامپيوترى در او نصب شده باشد نمى تواند مسئوليت راننده گى ويا هركار لازم را بعهده گيرد چون مسئله خلاقيّت بدست انسان است واو بايد حافظه ها را بكار گيرد وشيوه راننده گى و و...... را باو آموزش ‍ داده تا درموقع لازم مورد استفاده قرار گيرد.

دين اسلام درمسير طولى اديان الهى قرار گرفته و كاملترين دين الهى است و به تمامى نيازهاى مردم جهان پاسخ مناسب مى دهد ودر عبارتى دين اسلام دين جهانى است

حالا نكته مهمّ اين است وقتى كه دين اسلام بطور كامل مى تواند احتياجات و نيازمنديهاى مردم را در هرصورت كه باشند بر طرف كند وزمينه هاى آسايش وآرامش وامنيّت روح وجسم آنها را تاءمين نمايد چگونه ودرچه شرائطى دين آثار گرانقدر خود را مى تواند پياده كند؟

وقتى كه معناى كمال دين مطرح مى شود بايد درباره آن مطالعه كرد مراد از كمال چيست ؟ آيا توجه دين به تمام موارد زندگى را كمال مى گويند؟ يا مسئله كمال دين با مجرى آن محقّق مى شود؟

اسلام مركّب از روح وجسم است وقتى كه آئين اسلام بصورت يك دين جهانى مطرح مى شود وبه تمام نيازمنديهاى مردم پاسخ مناسب مى دهد وآسايش وآرامش و امنيّت آنها را تاءمين مى كند در صورتى است كه با اين تركيب بوده باشد همانطور جسم بى روح متعفِّن خواهد بود اسلام بعنوان يك شريعت آسمانى اگر بدون روح باشد نفرت آور خواهد بود قانون زمانى مى تواند به تمامى خواسته هاى مردم پاسخ لازم را بدهد كه روحش از جسمش جدا نشود و قرآن كمال دين را با امامت در روز غديرخم برهمگان تعريف كرد.

ليكن پس از درگذشت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جان وجسم اسلام از يك ديگر مفارقت جست ظاهر اسلام بجاى ماند واين تن جوان و نورس به حيات طبيعى خود ادامه داد و چون شرائط براى رشد هر جسم جوانى آماده است نمّو كرد ولى چگونه و در كدام جهت ؟ آئين اسلام در هرزمان نيازمند يك روح سالم است كه بتواند آن را به طرز صحيح پياده كند چه اگر بدون آن باشد نمى تواند مطلوبيّت خود را ابراز نمايد روح اسلام امامت است يعنى بوسيله امامت دين اسلام تكميل مى شود.

حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد: ((اِنَّ الامامَ زِمامُ الدّين و نِظامُ المُسلمين و صَلاحُ الدّنيا وَ عِزُّالمؤ منين )).(٦٦)

امام زمام و عنان دين است ونظام مسلمين وصالح دنيا وعزّت مؤ منين به آن وابسته است

امام مسير حركت دين را هدايت مى كند وآن را به همان مقصدى كه خدا مى خواهد متوجه مى سازد با اينكه دين اسلام يك آئين جهانى است ليكن هسته مركزى آن امامت است و تمامى خير وصلاحى كه نصيب جامعه اسلامى مى شود ومؤ منين را عزّت و افتخار مى دهد به بركت وجود امام است اگر مجموعه قوانين الهى را كه قرآن است در متن زندگى قرار دهيم چه نقشى را مى تواند به تنهائى ايفاء كند، جلد وخطوط آن مشكل را حلّ نمى كند آنچه به زندگى صفا مى دهد وانسانها را به سمت آسايش وآرامش سوق مى دهد پياده شدن معانى قرآن است

و معنى قرآن همان امامت است كه اطاعت از آن سعادت هر دو جهان را تضمين مى كند چنانكه در حديث شريف ثقلين اشاره شده است(٦٧)

آشنائى با قرآن

در اينجا لازم است مقدارى با قرآن آشنا شويم و آن اينكه همه را عقيده بر اين است قرآن يك كتاب آسمانى است كه بتوسط پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اختيار جامعه انسانى قرار گرفته است و تمامى دستورات و قوانين و يا فرمولهائى كه در سعادت دنيوى و اُخروى بشر ضرورت دارد در آن كتاب آمده است وتمامى اَلفاظ و واژه هائى كه در آن آمده است مشابه همان كلماتى است كه عامّه مردم از آن استفاده مى كنند.

مسئله مهمّى كه توجّه بر آن لازمه فهم مطالب قرآن است اينكه لسان قرآن معصوم است و هيچ خطا و لغزش و حرف زائدى در آن وجود ندارد هر چه هست همه اسرار يك زندگى توحيدى است شكافتن كلمات وآيات آن كار هركس ‍ نيست بلكه فردى كه مانند خود قرآن معصوم است مى تواند از اسرار و رموزات آن خبر داده و با شكافتن و تفسير آيات مغز شيرينش را در اختيار همگان قرار دهد مسئله دين همان مجموعه دستورات و فرامين الهى است پياده شدن آن نيازمند، فرد معصوم است يعنى قانون معصوم توسط انسان معصوم مى تواند پياده شود زيرا افراد غير معصوم نمى توانند زبان قرآن را با تمام رمز و اسرارى كه دارد بفهمند وآن را ترجمه كنند و معنى حُجيّت ظهور الفاظ كه در علم اصول مطرح است گوشه اى از اين حقيقت است يعنى ظهور الفاظى كه در آيات و روايات آمده است مفيد معنى مى باشند ليكن اين به آن معنى نيست كه هر فرد بتواند باستناد ظهور لفظ به تمامى معانى كه در بطون آيات آمده است دست پيدا كند.

مثال : دريا و اقيانوس در اختيار همگان است واستفاده كردن از آن به مقدار درك آدمى وابسته است ليكن غواصّى درآن كار هركس نيست كه بتواند به عمق اقيانوسها نفوذ كند وجواهرات پر قيمتى را بدست آورد كلام الهى آن بحر عميقى است كه هركس را فهم اسرار آن نشايد بلكه كسانى كه از ناحيه مقدّسه مؤ يَّد واز لغزش و خطا معصوم هستند غواّصان اين اقيانوس عظيم الهى هستند و زمام و هدايت دين به عهده آنهاست اگر دركنار قرآن و دين اسلام امامت نباشد مردم مسئوليت و وظائف دينى و شيوه زندگى خودشان را از امامان معصومعليه‌السلام ياد نگيرند وقرآن اين كتاب آسمانى توسط آنها تفسير و پياده نشود هيچ وقت مسلمين را خير و سعادتى پيش نخواهد آمد چون دين الهى را كسى مى تواند پياده كند و با تمام وجودش آن را نشان دهد كه باتمام جانش آن را تحويل گرفته باشد امامت بعداز رسالت دين الهى را با تمام وجود شان تفسير كردند چون زمام دين بدست آنهاست

اسناد و مدارك غديرخم

اين موضوع همانطور كه نقل شد در زبان مورّخين و مفسرين و اُدباء و شعراء و محدثين وامثال ذلك تا حدّى مشهور بود كه مى توان دعوى تواتر نمود يعنى موضوعى كه در روز غديرخم در شاءن نزول آيات مذكور، كه همان امامت و ولايت حضرت علىعليه‌السلام بود بصورت يك مطلب قطعى و مُسلّم است و تاآنجا كه نويسنده محقق ((علامّه امينىرحمه‌الله در كتاب شريف الغدير)) حديث غدير را از (١١٠) نفر از صحابه و ياران پيامبر و با اسناد و مدارك و از ٨٤ نفر از تابعين و از (٣٦٠) دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان حديث مزبور يكى از قطعى ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك وترديد كند بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى تواند بپذيرد.

قال الرضاعليه‌السلام :

و انزل فى حجة الوداع و هو آخر عمرهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اليوم اكملت لكم دينكم واَتْمَمْتُ عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا و امر الامام من تمام الدين(١٨) در ادامه سخنانش فرمود: خداوند در آخرين حجّ [حجة الوداع ] و آن در اواخر عمر شريفش بود آيه شريفه را نازل فرمود كه امروز [غديرخم ] دين را براى شما كامل و نعمت را براى شما تمام ، و اسلام را بعنوان دين و آئين براى شما پسنديدم و در اين آيه امر امامت تكميل كننده دين معرفى شده است

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حيات خويش تمام دستورات وآموزشهاى دينى را بر پيروان واُمّت خويش بيان فرمود و راهها را در فراگرفتن روشن ساخت وامت را در مسير حقّ و براه راست قرار داد و حضرت علىعليه‌السلام را به عنوان راهنما و رهبر و امام براى آنها معرّفى كرد و به تمامى نيازمنديهاى مسلمين از كوچك يا بزرگ توجه داشت وآنها را بطور كامل روشن نمود.

( فَمَنْ زَعَم اَنَّ اللّه لم يَكْمِل دينَهُ فَقدرَدَّ كتابَ اللّه وَ مَنْ رَدَّ كِتابَ اللّهِ... ) (١٩)

هركس تصور كند كه خداوند سبحان دين خود را ناقص قرار داده در حقيت كتاب خدا را رد نموده و هر كه كتاب خدا را ردّ كند كافر است آيا مردم مقام و منزلت امامت و جايگاه آن را در ميان امت اسلامى مى شناسند تا بتوانند آن را انتخاب كنند؟

نكاتى كه در بيان امامعليه‌السلام آمده قابل توجه و دقت است :

١ - امامت و تكميل دين ٢ - قرار دادن مردم در مسير حق ٣ - درك مقام امام ، موضوعات سه گانه لازم است مقدارى توضيح داده شود تا مطلب بطور كامل خودش را نشان دهد زيرا بهترين راه در استدلال و هم چنين در پذيرفتن مطلبى ، شناساندن آن مى باشد و تعريف يا شناساندن گاهى از راه دليل عقلى وگاهى از طريق نقلى و در مواردى با مراجعه بوجدان ممكن است وقتى از طرق سه گانه در فهم مطلبى استفاده كنم چندين مسئله براى انسان حَلّ مى شود ابتداء خود موضوع شناخته شده و حوزه فعاليت فكر آدمى معين مى شود ثانيا توان و قدرت درك فرد نسبت به آن مشخص خواهد شد باين معنى كه او تاچه اندازه مى تواند مطلب را درك كند و با قبول ناتوانى درك خويش نقص را بخود نسبت دهد حالا به توضيح مطالب سه گانه برمبناى دلايل سه گانه مى پردازيم

امامت وتكميل دين

كلمه دين در لسان وحى بطور صريح آمده است و در آيات قرآنى و يا احاديث پيشوايان دينى حقيقت خودش را معنى كرده است وآن عبارت است از آئين و راه و روشى كه برمبناى رضاى خداوند بوده باشد درلغت معناى دين يعنى جزاء وپاداش و طاعت است ليكن به يك اعتبارى اطاعت وتسليم شريعت شدن را گويند و همين مفهوم را كلام الهى چنين بيان مى كند.(٢٠)

( اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِ اَل اْسْلام ) (٢١) به تحقيق معنى دين در پيشگاه الهى همان تسليم شدن مى باشد.

معنائى كه از دين در تمام آزمنه تاريخ مدّنظر قرار گرفته اين است كه آدمى خود را تسليم دستورات الهى كند و از صميم دل برآن پايبند باشد و اين موضوع اهداف تمامى پيامبران و رسولانعليه‌السلام الهى را تشكيل مى دهد كه هدف از ارسال رسل وانزال كتابهاى آسمانى آگاه ساختن بشر به خداى متعال وتسليم شدن در برابر فرمان او مى باشد و در بيان قرآن واژه دين به حالت مفرد آمده است و بصورت اَديان مطرح نشده است و اين نشان مى دهد كه دين از ابتداء تا انتهاء يك مطلب است و تفاوتى در ميان انبياء وجود ندارد بلكه همگان مبلّغ يك نظام و آئين هستند ليكن ظرفيّت انسانها درهر عصر و زمان برنامه هاى دينى را ملاك بود و خداى سبحان به نسبت آمادگى هاى مردم در طول تاريخ تكاليف و وظائف آنها را مشخصّ مى فرمود به همين جهت مسئله دين از زمان حضرت آدمعليه‌السلام تا حضرت خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك هدف را تعقيب مى كند وآن اسلام است و معناى اسلام همان تسليم شدن در برابر فرمان خداوند متعال مى باشد.

قرآن مى فرمايد:( ومَنْ اَحسَنُ دينا مِمَّن اَسْلَم وَجْهَهُللّه وَ هُوَمُحسنْ... ) (٢٢)

و دين و آئين چه كسى بهتر است از آن كسى كه خود را تسليم خدا كند ونيكو كار باشد.

و در آيه ديگر معنى دين را كه همان طاعت است روشن مى كند مى فرمايد:

( لا اكراه فى الدّين ) (٢٣) در اطاعت خدا اكراهى وجود ندارد زيرا طاعت از اخلاص ريشه مى گيرد واخلاص از افعال قلبى است كه هيچ اكراهى واجبارى نمى تواند به آن محيط راه پيدا كند.

به عبارت ديگر: جايگاه نيّت در هركارى قلب آدمى است و هيچ كسى نمى تواند به حوزه نيّت ديگرى وارد شود و معناى دين از همان توجه و يانيّت قلب شروع مى شود و لذا اكراه در آن ميسّر نيست

و در آيه ديگر مى فرمايد:( و مَنْ يَبْتَغ غَيرَ الاسلامِ دينا فَلَنْ يُقبَلَ منه ) (٢٤)

هركس غير از اسلام دينى را براى خود انتخاب كند چيزى از او پذيرفته نخواهد شد بنابراين معناى دين همان قوانين و دستورات خداوندى است توسط پيامبران وپيشوايان معصومعليه‌السلام در اختيار جامعه بشرى قرار گرفته است و هدف از آن تسليم شدن انسان در برابر خداست و انبياء در هر عصر و زمان براى همين مقصود مبعوث شده اند و در ديدگاه يك خدا شناس آئين و روشهائى كه بوسيله رسولان الهى براى مردم ابلاغ شده همه از يك منبع سرچشمه مى گيرد و هيچ تفاوتى در ميان آنها وجود ندارد.

بعنوان مثال : يك دانش آموز از دوران ابتدائى وقتى كه در مسير علم و دانش قرار مى گيرد بتدريج آماده گيهاى لازم را براى كسب قاعده وفرمول هاى بيشتر و دقيق تر پيدا مى كند و متناسب با توان و قدرت خود در هر مرحله اطلاعاتى را بدست مى آورد تا اينكه به مراحل بالاترى مانند محيط دانشگاه آماده مى شود تمامى اين مراحل براى او يك هدف را مصداق است و آن كسب آگاهيهاى لازم مى باشد به عبارت ديگر، تمام مراحل علمى يك حركت طولى دارند و انسان خود را در هر شرائطى وارد اين مسير مى كند تا به آخرين مدارج آن دست پيدا كند برنامه هاى دينى هم بر همين روال ادامه پيدا مى كنند تا اينكه توسط حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام دستورات دينى بطور كامل در اختيار جامعه بشرى قرار گرفت وآن حضرت در مدت بيست و سه سال دين كامل را كه مجموعه قوانين و دستورات خداى متعال است به طرز روشن بر همگان ابلاغ فرمود و اينكه كمال دين با امامت و ولايت حضرت على بن ابيطالب ويازده فرزند معصومشعليهم‌السلام است يعنى امامت اساس اين قوانين است

ممكن است در ذهن گروهى چنين سئوالى ايجاد شود كه تكميل دين با امامت است يعنى چه ؟ و دين بدون امامت چگونه ناقص ‍ است ؟

جواب : معنى كمال يعنى حُصول غرض ، هرچيزى كه به مرحله نهائى برسد و هدف لازم از آن حاصل شود يعنى تكميل شده است(٢٥)

دين همانطور كه معنى شد آئين و دستورات الهى را شامل مى شود و اين دستورات در شعاع وابستگى بشر به خداى متعال شكل مى گيرد به عبارت ديگر: دين و آئين الهى حقيقتى است كه در ذات انسان آفريده شده و او درهنگام تولدّش آن را با خود دارد و با وجود مربيّان الهى پرورش مى يابد و تمامى تبليغات انبياء و پيشوايان معصومعليه‌السلام برمبناى همان سرمايه فطرى دور مى زند و بصورت پرده برداشتن از روى اسرارى كه خالق متعال در وجود آدمى قرار داده مى باشد و هيچ انسان بي دين به دنيا نيامده بلكه دين در خميرمايه وجودش آفريده شده است و هدف از بعثت انبياءعليه‌السلام جلوگيرى انحرافات بشر، از آئين فطرى مى باشد و نمى توان گفت كه بعثت پيامبران در جهت مبارزه با بيدينى بوده است چون برمبناى آيات و روايات هر مولودى بر فطرت خدا شناسى قدم به عرصه زندگى نهاده است و حضرت اميرعليه‌السلام در اين زمينه مى فرمايد:

( فَبَعثَ فيهم رُسُلَهُ، و واتَرَ اليهم انبيائهُ، ليستاءدوُهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتهِ و يَحْتَجُّوا عليهم بالتَّبْليغ ، و يُشيروُا لهم دَفائِنَ العُقُولِ. ) (٢٦)

(خداوند متعال رسولان خود را مبعوث و يكى را بعد از ديگرى بسوى آنها [انسانها] فرستاد تا آنها را به سمت برنامه هاى فطريشان سوق دهند ونعمت هاى فراموش شده را يادآورى كرده و با تبليغات و بيان حقائق راهنمائى كنند و از اسرار و دفينه هاى عقلشان پرده بردارند).

و اين خيلى واضح است كه دين يك امر فطريست و تمامى دستورات الهى كه ، به توسط پيشوايان معصومعليهم‌السلام براى انسانها بيان مى شود برمبناى همان قانون فطريست و در اين صورت عظمت و اُبّهت دين آشكار مى شود و آن اينكه دين از مسائل تشريفاتى و قرار دادى و يا حاصل فكر بشرى بودن فاصله مى گيرد بصورت يك امر لازم و ضرورى در جهت سعادت و سلامت زندگى انسان ، خودش را نشان مى دهد همانطور كه اكسيژن و آب و هوا و موادّغذائى يك امر مصنوعى نمى باشند و انسان در حيات و بقاء خويش ، به آنها نيازمند است مسئله دين در حفظ و نگهدارى او و تاءمين سلامت وسعادت وى از آب و غذا ضرورى تر مى باشد يك انسان ممكن است چند روزى گرسنه بماند اما بدون دين ومذهب براى يك لحظه هم نمى تواند زندگى كند.

وقتى جايگاه وموقعيّت دين مشخص شد پرواضح است دين با اين ظرافت و لطافتى كه دارد به حافظان و پاسداران معصوم نيازمند است

يعنى بدون وجود رهبر آسمانى ، انسان نمى تواند خود را از انحراف و لغزشها نگهدارى كند و خود را برمبناى دينى كه با جسم وجانش معجون شده تطبيق دهد در اين صورت مقام امامت بعنوان تكميل كننده دين مشخّص مى شود چون وجود امام مانند آفتاب درخشان ذرّات موجود را پرورش مى دهد و آنها را به سوى كمال هدايت مى كند واگر موجودات زنده مدت زمان كوتاهى از نور خورشيد فاصله گيرند بطور كامل پژمرده شده و از رسيدن به رُشد و كمال محروم مى شوند.

و تكميل دين با امامت است چون دين و قوانين الهى به تخم هاى مانند كه در زير خاك دفن شده اند و بوسيله نور امامت پرورش يافته و آدمى را به سوى كمال سوق مى دهند واگر آئين الهى از امامت فاصله گيرد ناقص خواهد بود و هيچ دردى را معالجه نخواهد كرد.

قرار دادن مردم در مسير حق

در مسائل تربيتى چندين شرائط وجود دارد از جمله آنها اين است كه مربيّان بايد آمادگى هاى لازم را در انسانها ايجاد كنند براى اينكه تربيت حركتى است كه از وجود آدمى بسوى كمال شروع مى شود و هر مقدار در روح و روان وى آمادگى و پذيرش فراهم شود كه قابليت او را در جهت درك ارزشها بالا ببرد نتائج مطلوبى را بدنبال دارد نكته مهمّى كه اساس و حقيقت تربيت را در انسان آشكار مى سازد اين است كه او هميشه بدنبال حقّ باشد يعنى در باره تربيت اگر اظهارنظر درستى بشود بايد گفت هدف از آن اين است كه انسان حقّ شناس شود.

انبياء عظامعليه‌السلام براى تربيت نوع بشر همانطور كه قرآن مجيد مى فرمايد از همين راه وارد شده اند تا انسان خود جوش شود و به تمامى ارزشهاى زندگى آگاهى پيدا كند چون كه هر ارزشى بعد از بصيرت و ايمان ، مفهوم پيدا مى كند و در غير اين صورت نمى تواند براى انسان كمال باشد.

مثال : عدالت براى انسان در تمامى شرائط زندگى ارزش است انسان ممكن است روزى با الزام و اجبار عادل شود كه هيچ ارزشى ندارد و روزى بوسيله بصيرت و معرفت قلبى عدالت را در هر زمينه اى مراعات كند در اين حال ، عدالت براى او يك ارزش تمام عيار خواهد بود.

شخصى خدمت حضرت اميرعليه‌السلام رسيد و در مورد حيرت و ترديدى كه در باره گروهى پيدا كرده بود سئوال نمود: (اَيُمكِنُ اَنْ يجتَمَع زُبير وَ طلحة وَ عائِشة عَلى باطِل ؟) در جنگ جمل بود كه گفت آيا ممكن است افرادى مانند زبير و طلحه و عائشه در مسير باطل باشند يعنى الا ن كه با شما درحال جنگ هستند سوابقى در اسلام دارند و چطور ممكن است انسان مسلمان اين قدر حق را پايمال كند و راه باطل را به پيمايد؟ حضرت اميرعليه‌السلام در جواب فرمود:

(انَّه مَلْبُوسٌ عليك ، انّ الحقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِ بَاقْدارِالرّجال اعرف الحَقَّ تَعْرِفُ اهله ، واِعْرِف الباطِلَ تَعْرِفْ اهله ):(٢٧)

سرت كلاه رفته و حقيقت برتو مشتبه شده است چون حق وباطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى توان شناخت و اشخاص نبايد ملاك ومعيار سنجش حق باشند بلكه بايد حق شناس وباطل شناس باشى ، و شخصيّتها را كوچك يا بزرگ با حق مقايسه كنى اگر با آن منطبق شدند بپذيريرى

يكى از عمده ترين مسائل در تربيت مسائل در تربيت انسان آشنا ساختن آن باحق است او بايد قبل از هر چيز حقّ را به شناسد و آن را تشخيص دهد و هر جريان را با آن به سنجد تا بتواند خود را در مسير درستى قرار دهد كسانى كه در اُبّهت اشخاص غرق شده اند و آنها را معيار سنجش حق قرار مى دهند از تربيت سالم بى بهره هستند و بصورت يك حالت تصنّعى تربيت يافته اند.

حضرت اميرعليه‌السلام معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است

واين اصول تربيتى مذهب شريف تشيع را نشان مى دهد كه پيروان آن حضرت قبل از هرچيز و هركس بايد حق را بشناسند و تمامى ارزشها و شخصيتها را باآن ارزيابى كنند.

و قرآن در مورد تربيت و پرورش انسانها توسط انبياء مى فرمايد:

( لَقَد اَرْسَلنا رُسُلَنا بالبَيّنات واَنزَلْنا مَعَهُم الكتابَ والميزان لِيَقُومَ النّاسُ بالقِسطْ ) .(٢٨)

ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ، و باآنها كتاب [آسمانى ] و ميزان [شناسائى حق و قوانين عادلانه ] نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.

در اينجا قرآن از خود جوشى مردم سخن مى گويد نمى فرمايد: هدف اين بوده كه انبياء انسانها را وادار به اقامه قسط كنند بلكه مى فرمايد: (هدف اين بوده كه مردم مجرى قسط و عدل باشند.)

شيوه تربيت وپرورش انبياءعليه‌السلام براين مبنى بود كه انسان دستورات لازم را فراگيرد و آنها را خودش بكار برد و بفهمد چه كارى مى كند و چرا و بخاطر چه كسى ؟ همه اين سئوالات زمانى پاسخ واقعى پيدا مى كنند كه نيروى دفاعى وجود با آموزش و پرورشهاى معصومينعليه‌السلام تقويت شود.

مثال : وقتى در هنگام بيمارى از پزشكان آمپول وداروهاى مناسبى دريافت مى شود اين به آن معنى نيست كه داروها به تنهائى مشكل وناراحتى بدن را بر طرف كرده اند بلكه آن قواى دفاعى وجود را تقويت مى كنند وقتى كه نيروى دفاعى كشور وجود قدرت پيدا كرد مى تواند خودش را در برابر بيمارى ها حفظ كند.

آموزش و تربيت و تبليغات انبياءعليه‌السلام به تنهائى مشكلى را حل نمى كند بلكه توسط بيان معصوم ، كه يك كلام سالم و قابل است قلب آدمى را تكان مى دهد و ذخائره موجود را حفّارى كرده و او را در يك موقعيّت مناسبى براى اجراى دستورات الهى آماده مى كند تبليغات انبياءعليه‌السلام مانند كليدى است كه خزينه ها را به روى انسان باز مى كند. وجود آدمى به يك كارخانه پيچيده اى مى ماند كه تمامى دستگاههايش بصورت كامپيوترى اداره مى شوند وهر لحظه خطرات وحوادث ناگوار، او را تهديد مى كند چون به مجرد غفلت واستفاده ناصحيح ممكن است يك عمر خسارت ببار آورد.

انبياء آمدند آئين نامه و اصول به كار گرفتن وطرز استفاده درست را به او آموزش دهند و هميشه با كليد تزكيه نفس و آموزش قوانين لازم دست بكار شوند.

امامت يك كارشناس قوى ونيرومند و مُوّيد پيشگاه الهى ، و نشان دهنده ولايت تكوينى و تشريعى خداى متعال براى هدايت وپرورش وتقويت كنند نيروى دفاعى ايمان ويقين در روح انسان مى باشد.

وجود امامعليه‌السلام در ميان جامعه انسانى از ناحيه خداى سبحان به معنى قرار دادن مردم در مسير حق است چون چنين پاسدارى از طرف خدا ماءموريت دارد بشر را در شيوه استفاده از اين كارخانه عظيم وحسّاس وجودش يارى كند.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17