نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها11%

نقش امامت در زندگی انسانها نویسنده:
گروه: اصول دین

نقش امامت در زندگی انسانها
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18359 / دانلود: 3321
اندازه اندازه اندازه
نقش امامت در زندگی انسانها

نقش امامت در زندگی انسانها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

تفاوت دو حركت

حركتى را كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدت زمان بيست وسه سال تحويل تاريخ بشريت داده است نشان دهنده ارزشهاست وبا معيارتقوا و پرهيزكارى صلاحيت افراد را مورد ارزيابى قرار مى دهد.

برنامه حركت بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چهره ويژه اى داشت و آن اينكه در ظاهر هدف و شعار اسلام بود ليكن با خود اسلام ، اسلام را نابود مى كردند يكى از مهمترين مورد در نابود كردن حركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بود كه تقوا وپرهيزكارى را از معيار بودن در تشخيص صلاحيت ها، از كار انداختند و بجاى آن كسى كه در جهت مخالفت تقوا حركت مى كند و هيچ محدوديّتى در معصيت بخودنمى بيند مورد پذيرش قرار مى گرفت و دريك كلام :

اشخاصى كه به معيارهاى دينى پايبند وبه تمامى دستورات پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقيّد بودن به عنوان مخالف تلّقى مى شدند بدعت ها وارد دين خدا نمودند واصحاب بزرگوارى را مانند ابوذر و ابن مسعود و... اذيّت كرده وبه محل هاى ناگوار تبعيد مى نمودند و از افراد فاسقى مانند وليد حمايت كرده و و حدود الهى را در مقابل اعمال كفرآميز آنها تعطيل مى نمودند...(١٠٩)

حركتى كه بعد از رحلت جانگداز پيام آور اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شروع شد يك حركت كاملا مخالف بود يعنى رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدّت زمان نبوّت كه بيست و سه سال بود تاريخ جديدى با سرنوشت تازه ، براى جامعه انسانى ، خصوصا اعراب جاهلى ، مرحمت فرمود ليكن بعد از وفات آن حضرت ، حركتى درعكس آن بمدت بيست و پنج سال ادامه يافت و خدمت بيست و سه سال در ميان تاريخ مانند آفتاب مى درخشيد ليكن ابرهاى غليظ جهل ونادانى ، جلونور آفتاب را گرفت وغلظت ابرها وطوفانها بعداز وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دريك سطحى بود كه روز روشن ، براى مردم شب ظلمانى گشت بجز چند ستاره ، در آسمان تاريخ اسلام روشنائى اميد بخش چيزى ديگرى وجود نداشت بلكه جامعه آن روز خود را به دوران جاهليت رسانده و دوسال هم ،از جاهليّت وتوحّش آن عصر، عقب تر حركت كردند دستورات دينى را، با جرئت تمام ازبين مى بردند وانسانهاى مشرك ونادان را، بعنوان والى ورئيس و يا فرمانده تعيين مى كردند وتمامى اطلاعات وگزارشها را، از فاسدترين افراد مى گرفتند بعداز اين دوران تلخ و ناگوار برجهان بشريت خصوصا مسلمانها، رحمت خدا از پشت ابرهاى غليظ هواپرستان وجانيان ، وظالمان تاريخ بشر مانند آفتاب درخشان بيرون آمد وهمگان را در شعاع نور ولايت وعدالت الهى قرار داد تا جائيكه فرمود در مدت بيست و پنج سال بر هركسى ظلم شده ويا ظلم كرده واز حريم دستورات الهى تجاوز كرده است بايد رسيدگى كنم

( وَاللّه لوَ وَجَدْتُهُ قَد تُزُوِّجَ بِهِ النِّسآءُ و مُلِكَ به الاماءُ لَرَدَدْتُهُ فاِنَّ فىِ العَدْلِ سِعَةً، و مَنْ ضَاقَ عليه العَدْلُ، فالْجَوْرُ عَليه اَضيَقُ ) .(١١٠)

ترجمه : بخدا قسم اگر ببينم كه با اموال مسلمين و [بيت المال ] كسى ازدواج كرده و صداق او را ازاين مال پرداخت نمود يا از اين راه مالك كنيزانى شده است تمامى اموال را به محل واقعى خودش بر مى گردانم براى اينكه در عدل گسترده گى وجود دارد و كسى كه عدالت را تحمّل نمى كند [تا خود و ديگران بتوانند براحتى زندگى كنند] بنابراين ظلم بر او ناراحت كننده تر خواهد بود آثار جنايت بار بيست و پنج سال مولودى كثيف و غير مسلمانى بنام معاوية بن ابو سفيان را بوجود آورده وآن را در برابر علىعليه‌السلام آن آفتاب رحمت و معدن علم الهى قرار داد تا جائيكه طلوع آفتاب ولايت بعداز بيست وپنج سال حركت معكوس با حركت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حدود پنج سال دوام پيدا كرد و در اين مدت كوتاه ، مانند يك باغبان دلسوز علفهاى هرز و رشدهاى نادرست جامعه اسلامى را اصلاح كرد ليكن دشمن در ادامه حركت زمان جاهلى با سه قيافه ، خود را آشكار ساخت كه در لسان حديث نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قاسطين وناكثين ومارقين تعبير يافته اند وآن حركت سالم و درست اسلامى را، با موانعى مواجهه ساخته ودرهر عصر وزمان با چهره هاى پليدى ظاهر شدند و امامان معصومعليه‌السلام را براى هميشه با سَمّهاى كشنده و ظالمانه خود مسموم كرده وجامعه بشرى را به ضلالت و گمراهى كشاندند.

بيست و پنج سال بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حضرت علىعليه‌السلام در هدف نهائى آنها مى فرمايد:

حَاوَلَ القَوْمُ اِطْفاءَ نُورِ اللّهِ مِن مِصباحِهِ و سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ، و جَدَحُوا بينى وبَينَهُمْ شِرْبا و بئيا .(١١١)

قوم مخالف تصميم گرفتند كه نور خدا را از چراغش خاموش كنند و جريان پر فشار آب زلال اسلام را از سرچشمه اش ‍ قطع كنند ومخلوط كردند در ميان من وآنها جرعه آبى كه بيمارى وباء را بوجود مى آورد.

نور خدا در جهان هستى خصوصا كره زمين حضرت محمّد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت او هستند و جهان تمامى نور و روشنائى خودش را از آنها مى گيرد حتى حيات و زندگى موجودات خصوصا انسان به اين خاندان وابسته است و در حديث معراج آمده است

يا محمّد اَنتَ عَبدى و اَنَا ربُّكَ، فايّاىَ فَاَعْبُدْ، و عَلَىَّ فتوكَّلَ، فانَّكَ نُورى فى عبادى وَرَسولى الى خَلقى .(١١٢)

اى محمّد تو بنده منى و من پروردگار توام ، مرا بندگى كن و برمن توكل و اعتماد كن ، و تو خود نور منى درميان بندگانم ، فرستاده منى بسوى آفريدگانم

در زيارت شريف جامعه آمده است :

خَلَقَكُمْ اللّهُ اَنْوارا فَجَعَلكُمْ بِعَرْشِهِ مُحدِقين ، حَتّى مَنَّ علينابكُمْ...(١١٣)

خداوند شما [اهل بيت ] را نور آفريد و بر عرش خويش محيط قرار داد [تا اينكه بعد از مدتها و زمانها] برما [جامعه انسانى ] منّت نهاد و شما را به ميان ما فرستاد.

بيست و پنج سال بعداز وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانند ابر غليظ در مقابل آفتاب نبوت قرار گرفته و هدف اين گروه خاموش كردن نور خدا بود و مى خواستند جامعه آن روز را به قبل از اسلام برگردانده وخواسته هاى نادرست وغير انسانى خودشان را بدست آورند اگر كسى بادقت وانصاف به اين مدت از تاريخ مطالعه نمايد نمى تواند آن را از دوران تاريخ اسلام حساب كند بلكه خواهد گفت كه اين مدت در جهت نابود كردن ارزشهاى دينى ومعنوى اسلام قرار گرفته بود با اينكه گروهى در اثر بى توجهى وعدم التفات به حقيقت اسلام ، وبا مطالعه در كتابهاى غير معتبر، بر كرسى قضاوت نشسته و در جريانات و حوادث تاريخ اسلام ، اظهار نظر مى كنند مبنى براينكه در بيست وپنج سال پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد توجه واحترام بود تنها مخالفت در باب امامت و ولايت حضرت علىعليه‌السلام است

مخالفت چنانكه بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشكار گرديد به شخص حضرت اميرعليه‌السلام متوجه نبود بلكه با اساس اسلام مخالف بودند تا جائيكه به شخصيت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هتك حرمت نموده و با جعل احاديث دروغ شرائط خاصّى را بوجود آوردند كه افرادى مانند معاوية بزبان پيامبر اسلام ، يكفرد صالح ومؤ من و و... تعريف مى شد وهمين معاوية در ادامه آن حركت بيست وپنج سال عداوت و خصومت با اسلام ، باصراحت مى گفت هدف من از بين بردن اسلام است در اين زمينه داستانى را مطالعه كنيم

هدف آنها از بين بردن اسلام است

زبير بن بكّار از مطرف فرزند مغيرة بن شُعبه نقل مى كند:

من همراه پدرم مغيره به مسافرت شام رفته وبر معاويه وارد شديم و مغيره درآن زمان فرماندار معاويه بود ليكن دوستى شان تا عصر جاهليت قدمت داشته است

پدرم هر شب به مجلس شبانه معاويه رفته ومدتى با او هم صحبت بود وبه شب نشينى مى گذارنيد اوهر شب هنگامى كه بخانه باز مى گشت از كياست و فراست معاويه نقل مى كرد.

امايك شب كه از نزد معاويه باز گشت از غذا خوردن امتناع ورزيد ومن او را سخت پريشان ديدم بالاخره از پدرم سئوال كردم چرا در اين شب اين قدر ناراحتى ؟ گفت : فرزند: من از نزد خبيث ترين وپليدترين مردم باز گشته ام ؟

گفتم براى چه ؟

اوهميشه جريان شب نشينى ها را بر ما تعريف مى كرد و از كياست معاويه سخن مى گفت ليكن امشب مى گويد: من از نزد خبيث ترين وكافرترين مردم آمده ام من علت را پرسيدم مگر چه شده است ؟

گفت : مجلس معاويه خالى از اغيار بود من بدو اظهار كردم اى اميرالمؤ منين تو به آرزوها و امالت رسيده اى حال اگر با اين سن كهولت بعدل و داد دست زنى ، وبا ديگران به مهربانى رفتار نمائى چقدر بجاست وبخويشاوندانت بنى هاشم نظر لطفى كنى وصله رحم بنمائى چه مانع در پيش است ؟

معاويه در پاسخ گفت واى برتو، اين آرزوى سخت دور از دسترس وانجام ناشدنى است افرادى مانند ابوبكر وعمر وعثمان ، خيلى زحمت كشيدند ولى با مردنشان نامشان هم مرد درحالى كه نام اين مرد [فرزند ابو كبْشه ] مقصود پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است واين لقبى است كه كفار قريش به طعنه به آن حضرت داده اند هر روز پنج بار در سراسر جهان اسلام بفرياد بانگ مى زنند به بزرگى ياد مى كنند (اشهد انَّ محمّدا رسولُ اللّه ).

تو فكر مى كنى چه عملى در چنين شرائطى باقى خواهدماند؟ و چه نام نيكى پايدار است اى بى مادر؟ نه بخداى سوگند آرام نخواهم نشست مگر اين كه اين نام را دفن كنم واين ذكر و ياد را بخاك بسپارم )).(١١٤)

مرز حلال وحرام الهى

امام در هر عصر وزمان پاسدار واقعى اسلامى است وحريم دستورات الهى را با قول و فعل وتقريراتش مشخّص مى كند وجامعه انسانى را در تنظيم برنامه هاى زندگيشان هدايت مى كند اگر درباره حلال وحرام بطور دقيق مطالعه شود روشن است هركس نمى تواند در اين جهت اظهار نظر كند مگر آن انسانى كه نسبت به آنها آگاهى كامل داشته باشد.

بعنوان مثال : جريان برق در برنامه هاى زندگى بكار گرفته مى شود وانسان بدينوسيله در كارگاه ها يا در كارخانجات ويا درمحيط خانه ازآن استفاده مى كند ليكن خطرهائى كه ازهمين وسيله متوجه انسان مى شود خيلى ناگوار است و قابل جبران نيست بهترين راه براى هركس دراستفاده از اين ابزار زندگى توجه به كيفيت استفاده است كه توسط كارشناس برق مشخص مى شود.

در برنامه هاى زندگى تشخيص حلال وحرام بايد توسط افراد آگاه ومتخصّص به جامعه انسانى ، تحويل داده شود تا خطرهاى ناگوار اعمال گناه واثرات مثبت اعمال نيك وحلال براى هر انسانى روشن شود.

امام معصومعليه‌السلام در هر زمان مسئوليت دارد كه به معرفى حلال وحرام الهى بپردازد وزمينه مبارزه باحرام و توجه به اعمال حلال را درانسانها ايجاد كند. امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد:

الاِمام يُحلّ حَلالَ اللّه و يُحرِّمُ حَرام اللّه و قيمُ حُدُودَ اللّه و يَذُبّ عن دينِ اللّه .(١١٥)

امام است كه حلال الهى را حلال وحرامش راحرام مى كند حدود و قوانين خدا را پياده مى كند واز دين الهى دفاع مى نمايد.

تشخيص اين مهم بوسيله فكر وانديشه بشرى ميسّر نخواهد بود بلكه با كسب فيض رحمت الهى مى توان بدان دست پيدا كرد وكسب چنين فضيلتى مقام والائى را در انسان لازم دارد و امامان معصوم و انبياءعليه‌السلام واجد آن بودند كه مانند آفتاب در متن جامع مى درخشيدند و درشعاع نور ولايت همواره و ناهمواريهاى مسير زندگى براى مردم مشخص ‍ مى گردد.

اگر آفتابى درميان نباشد و بر جريان زندگى ظلمت شب غلبه كند هيچ فردى نمى تواند در طىّ اين مسير بدون اضطراب ونگرانى قدم برداشته و خود را از خطرهاى جدّى وناگوار نجات دهد امّا وقتى كه چراغ فروزان الهى از ميان طبقات ظلمانى شب ، خود را آشكار مى سازد تمامى اضطرابها وپريشانيها و دلهره هاى انسان ، پايان مى گيرد و او مى تواند به بركت نور آفتاب ولايت وامامت ، موانع موجود را در مسير زندگيش تشخيص دهد وخود را در جهت سالمى قرار دهد.

در (زيارت جامعه آمده است ) السّلامُ عَلى ائِمَةِ الهُدى و مَصابيحِ الدُّجى .(١١٦)

سلام بر امامان وپيشوايان هدايت و چراغهاى فروزان تاريكى وظلمت امت اسلامى باد.

حلال وحرام الهى بوسيله امام معصومعليه‌السلام مشخص مى شود براى اينكه مدار دستورات الهى اوست او امر و نواهى بر بندگان ازناحيه خداى متعال بوسيله امام آشكار مى گردد.

والمُظْهِرينَ لاَِمْرِاللّهِ و نَهيِهِ .

(آشكار كننده امر ونهى الهى شما هستيد).

فصل ششم :امام و ابزار هدايت

هركار و عملى كه شروع مى شود بايد نكات موفقيت آن را مدنظر قرار داد به اين معنى : اين كار چگونه و در چه شرائطى و با كدام ابزارها مى تواند به نتيجه برسد؟ براى اينكه هر عملى كه انسان شروع مى كند متناسب با خود ابزارى لازم دارد و يك فرد موفق آن كس است كه بتواند در جمع آورى وسايل لازم و مناسب كارش ، خود را از مسير درستى عبور دهد.

دعوت انسان بسوى خداى متعال يك حركت خيلى دقيق و ظريف است و يك فرد زمانى مى تواند در اين بخش ، كار و يا عملى را شروع كند كه خود را به آگاهيهاى لازم مُسلّح و مجهّز كرده باشد تابتواند به عمق قلب مردم نفوذ كند زيرا بدون نفوذ به اعماق دل بشر، هيچ پيشرفتى صورت نمى گيرد و به عبارت ديگر: قلب انسان مانند يك حيوان وحشى كه هر لحظه در فكر فرار كردن است رام كردن آن و ايجاد الفت اوّلين قدم در راه رسيدن به خواسته هاى خود مى باشد تا كسى قلب او را تاءليف نكند نمى تواند از آن بهره بردارى نمايد حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

قُلُوبُ الرِّجال وَحْشيّةً فَمن تَاءلّفَها اَقْبَلتَ عليه.(١١٧)

قلبهاى انسانها مضطرب هستند هركس بتواند زمينه هاى اءلفت شان را فراهم كند به او روى مى آورند.

گروهى از انسانها در اين مورد به نتائج درخشانى رسيده وافكار عامه مردم را مبهوت وحيران ساخته اند و درمتن تاريخ اگر بطور دقيق مطالعه شود اين حقيقت مانند آفتاب خودش را نشان مى دهد.

اين گروه بنام انبياء و امامان معصومعليه‌السلام معروف گشته اند كه ازميان خود انسانها برگزيده شده ومسئوليت دعوت وهدايت مردم را بسوى كمال مطلق بعهده گرفته اند.

اگر در زمينه حركت ونفوذ آنها در اعماق قلب بشر بطور روشن مطالعه شود اسرار و حكمت آن ظاهر مى گردد و براى هر انسانى كه مى خواهد در جانب حق قدم بردارد و ناآگاهان را به آن آگاه كند بايد با امامت از نزديك آشنا شود تا به شيوه هاى تسخير و تاءليف قلوب مردم مطلع شده و آنها را در محيط كار يا خانواده يا در مدارس و تبليغات وو... بكار گيرد.

يكى از بزرگترين بلكه عمده ترين اشتباهات اين است كه در زمينه هدايت و تربيت وو... از امامت و سيره آنها استفاده نمى شود بلكه در اين مورد بدنبال نظريه و كتابهاى دانشمندان بزرگ رفته تا بتواند از كانال آنها راه نفوذ بر روح و روان مردم را پيدا كند.

در صورتى كه هيچ دانشمندى نمى تواند باتّكاء علم و دانش خود و كاربرد فكرى بشرى در اين زمينه ويا در هر مورد ديگر، اطلاعاتى را در اختيار علاقمندان قرار دهد بلكه توفيق عالمان ومربيّان و دانش پژوهان در اين است كه بتوانند خود را با كانال وحى ارتباط دهند وتمامى بزرگان در هر رشته اى به اين واقعيت اعتراف دارند.

انبياء وامامان معصومعليهم‌السلام در زمينه دعوت مردم از ابزار سالم استفاده مى كردند و در مسير هدايت آنها، به اعمال و رفتار محبت آميز دست مى زدند واز راه محبّت و احترام ، مى توانستند در قلوب مردم جايگاهى ويژه اى پيدا كنند وقتى كه آنتن هاى قلب انسان به سمت محبت واحترام متوجه مى شود و به آن عشق مى ورزد بايد در رسيدن به اين آرزو، از همين مسير وارد شد.

شيوه موعظه

حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد: الامام و يدعو اِلى سَبيل ربِّهِ بِالحَكَمةِ و المَوْعِظَة الحَسَنَةِ والحُجَّةُ البالِغَة(١١٨)

امام مردم را براه خدا با حكمت و نصيحت زيبا ودليل رسا وروشن دعوت مى كند.

براى حكمت ، معانى ، زياد، از قبيل معرفت و شناخت اِسرار جهان هستى ، و آگاهى از حقايق قرآن و رسيدن به حق از نظر گفتار وعمل وخلاصه (معرفت و شناسائى خدا) ذكر شده است ليكن وقتى كه بعنوان وسيله در دعوت به راه خدا مورد استفاده قرار مى گيرد به معناى علم و دانش و منطق و استدلال است بهرحال نخستين گام در دعوت بسوى حق ، استفاده از منطق صحيح واستدلالات حساب شده است وبه عبارت ديگر: دست انداختن در درون فكر وانديشه مردم و به حركت در آوردن آن ، وبيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.

دومين ابزار دعوت براه خدا، موعظه حسنه است يعنى استفاده از عواطف انسانها، چرا كه موعظه ، و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را بطرف حق متوجه ساخت

در حقيقت حكمت از بُعد عقلى وجود انسان استفاده مى كند وموعظه حسنه از بُعد عاطفى

ومقيد كردن موعظه به (حسنه ) شايد اشاره بر اين است كه اندرز ونصيحت در صورتى مؤ ثر مى افتد كه خالى از هرگونه خشونت ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، تحريك حس لجاجت او و مانند آن بوده باشد چه بسيارند اندرزهائى كه نتيجه معكوس مى گذارند.

و در قرآن مجيد وقتى كه آيات بعثت مطرح مى شود به اين ابزار اشاره شده است كه انبياء در متن مسئوليت خود از آنها استفاده مى كردند.

( اُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بالْحِكْمَةِ وَ المَوْغِطَةِ الحَسَنة و جادِلْهُم بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ .) (١١٩)

ترجمه : با حكمت واندرز نيكو بسوى راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به طريقى كه نيكوتر است استدلال ومناظره كن

و در آيات زيادى به اين مهمّ اشاره شده است ورمز موفقيت انبياء هم در بكارگرفتن همين ابزار بوده است امامان معصومعليه‌السلام اجراء كنندگان دستورات الهى ، با دقت تمام به اين مهمّ عنايت داشته و در سخت ترين شرائط از زمان ومكان ومحيط بازهم ، ابزار درست وسالم دعوت و معاشرت را فراموش نمى كردند واين حقيقت در سيره آن عزيزان خدا كاملا مشاهده مى شود.

حجت بالغه چيست ؟

حجت در اصل از مادّه حج به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه كه مقصود ومنظور انسان است ((مَحجّه )) گفته مى شود گوينده مى خواهد بوسيله آن مطلب خود را بر ديگران ثابت كند. و با توجّه به معنى بالغه روشن مى شود كه دلائل خداوند براى بشر از طريق عقل ونقل و بوسيله دانش وخرد و هم چنين فرستادن پيامبران ، از هرنظر روشن و رسا است بطورى كه هيچ جاى ترديد براى افراد باقى نمى ماند.

معناى بالغه يعنى رسا، دليلى كه شنونده را بخود متوجه كرده وتمامى زمينه هاى فهميدن را در اختيار او قرار مى دهد جائيكه هيچ شبهه اى در درك مطلب باقى نماند.

شيوه دعوت براه خدا

يكى از ويژه گيهاى پيشوايان معصومعليه‌السلام سهل و ساده بودن بيان آنهاست يعنى هدف مربيّان آئين توحيدى اين بود كه مطلب را براى شنونده قابل هضم قرار مى دادند همانطور، مادرِ، دلسوز ومهربان ، براى فرزندى كه هنوز دندان ، در نياورده غذا را در دهان خود چنان خورد مى كند تا براى نوزادش قابل هضم باشد در غير اين صورت ناراحتى هائى را به دنبال دارد آموزگاران تعليم و تربيت يعنى انبياء و امامان معصومعليهم‌السلام تا اين حدّ، مطالب را روشن مى كردند تا مخاطب در هضم آن دچار هيچ مشكلى نشود و اين الگوى دعوت براه خدا، توسط رهبران دينى براى تمام كسانى كه مى خواهند در اين زمينه كار كنند مى باشد بعبارت ديگر:

كسى كه مى خواهد در هدايت و ارشاد ديگران كار كند و آنها را با سخنرانى يا تاءليف كتاب و يا به هرشيوه ديگر براه خدا دعوت كند بايد سخنان خويش را چنان رسا وروشن بيان كند تا شنونده را هيچ زمينه اى كج فهمى وجود نداشته باشد.

وقتى كه انسان در سخن گفتنش يا تاءليف كتابى با الفاظ بازى مى كند با كلمات و جملات متشابهه وارد بحث شود در اين حال از اول بحث تا آخر آن هيچ اميدى براى مخاطب يا مطالعه كننده در درك مطلبى باقى نمى گذارد و چنين مى پندارد كه با اين روش مى تواند در افكار وانديشه ها جاى پائى براى خود باز كند ولى بايد در اين مورد تجديد نظر كرد زيرا فهم مطلب و فهماندن آن اگر هدف قرار بگيرد بايد مانند يك مادر دلسوز در زير دندانهاى تفكر وانديشه خود، مطلب را چنان سهل و ساده قرار داد تا بينندگان و شنوندگان ، به مجرد تماسّ، هيچ مشكلى بين خود و فهم مطلب نداشته باشند.

با كمال تاءسف قضيه برعكس است كه گوينده يا مؤ لّفى نمى گويد اشكال نفهميدن مردم به من متوجه است كه نتوانسته ام پوسته هاى درهم پيچيده شده را از سيماى مطلب كنار زده ومغز شيرين ولطيف آن را كه به آسانى قابل هضم است در اختيار علاقمندان قرار دهم حتّى اشتباه داستان بجائى رسيده كه عدم درك مطلب نويسنده ياگوينده اى براى مردم از افتخارات ونشانه هاى فضل وعلم و دانش او بشمار مى رود واگر دانشمندى بتواند در ساده ترين بيان بزرگترين مطالب علمى و فلسفى را بيان كند كه از نبوغ و دانش او حكايت دارد مورد قبول واقع نمى شود و از او به عنوان فرد كم سواد ياد مى كنند.

اگر شكافتن و ساده كردن مطلب علمى به اندازه فكر وانديشه مردم ، كم سوادى تلّقى شود بايد گفت انبياء وامامان معصومعليه‌السلام كم سوادترين افراد جامعه بودند كه مى توانستد مطالب مهمّ و لازم را بازبان سهل و ساده به آنها ياد بدهند.

و اگر درست قضاوت كنيم : در مسير دعوت براه خدا اين همه اصطلاحات و الفاظى كه در كتب فلاسفه يا در زبان متصوّفين و عارفان تصنّعى مطرح است به مشكلات فهم مطلب افزوده اند و چنان گرفتارى ايجاد كرده اند كه اغلب مردم در الفاظى مانند: واجب الوجود وتعريف وجود و ماهيّت و وحدت الوجود، مى يار... به اتلاف اوقات شريف خود،مشغول هستند آيا در شيوه دعوت پيشوايان دينىعليه‌السلام چنين الفاظ ومطالبى وجود دارد؟ آيا گرفتار كردن افكار دانش پژوهان باين گونه مطالب ، در پيشگاه خداى متعال مسئوليت ندارد؟

آيا وقت و زمان آن نرسيده همگى اعتراف كنيم مبنى بر اينكه مشكل در فهم مطالب به زبان وقلم نارساى ما متوجه است ولى اولياء خدا با حجت وبيان رسا، توانستند به عمق وجود بشر نفوذ كرده و چراغهاى خاموش دلشان را، با آموزشهاى دينى روشن كنند و خداى سبحان قادر است با اجبار والزام تمامى مردم جهان را هدايت كند ليكن در مقام ارزش ، هدايت اجبارى را مزيّتى وجود ندارد بلكه بوسيله انبياء وامامان معصومعليهم‌السلام تا آخرين مرحله درجهت درك مطلب بندگانش را يارى فرمود كه با حجت بالغة ، زمينه هدايت وكمال مردم را فراهم كنند و قرآن در اين مورد مى فرمايد:

( قُل فَللّهِ الحُجَّةُ البالِغَةُ فَلَوشآء لَهَديكُمْ اَجْمَعيِنَ .) (١٢٠)

ترجمه : بگو براى خدا دليل رسا [و قاطع ] وجود دارد [بطورى كه هيچ كس نمى تواند بهانه اى پيداكند] اما اگر او بخواهد، همه شما را از [راه اجبار] هدايت مى كند [ليكن چنين هدايتى را ارزش ومزيّتى نخواهد بود.]

دعوت به راه خدا يكى از مهمترين بلكه عمده ترين وظيفه رهبران دينى است و در اين مسئوليّت خيلى مهمّ، هدف تربيت نوع بشر مى باشد وانسان تشنه بدنبال آب زلال است كه رفع عطش كرده وخود را از هلاكت نجات دهد وهر كسى نمى تواند منبع و سرچشمه ، آب زلال هدايت و كمال مردم ، قرار گيرد ليكن انسانهائى كه در اوج مقام بندگى قرار گرفته و دريك وابستگى كامل بخداى سبحان ، به زندگى خود ادامه مى دهند مى توانند سرچشمه آب زلال هدايت واقع شوند واگر در تعريف مقام و مسئوليّت امام و رسول يا نبى ، تعبيرى داشته باشيم بايد گفت : به بنده گان شايسته ومخلص خدا مقام ، امامت و يا نبوت عطاء مى شود وتا در كسى وابستگى كامل به كمال مطلق حاصل نشود هيچ وقت نمى تواند در دعوت مردم به راه خدا،از راه حكمت وموعظه حسنه يا حجّت بالغه وارد شود انسان وابسته به دنيا هيچ وقت نمى تواند اين سه اصل را با شكستن كبر و غرور و هواهاى نفسانى خود رعايت كند و پوست هاى زبر و خشن ميوه را با آرامى و دقت بكَند و مغز شيرين ولطيف آن را كه برهمگان مطلوب است در اختيار مردم قرار دهد وبجاى پرداختن به الفاظ بيگانه از فرهنگ قرآن و عترت ، و اتلاف اوقات گرانمايه دانش پژوهان ، غرور و علاقه هاى نفسانى خود را تعديل كند و در فكر خود نباشد كه از پند و نصيحت ويا تاءليف كتاب و سخنرانى وتدريس وو... برايش افتخارات مادّى و دنيوى نصيب شود بلكه در فكر اداء وظيفه بوده و سفره رنگين خود را با حرفهاى سهل وساده و دور از شبهه و وسوسه مطرح كند و از عنايت و توجّه به خدا در تاءثير كلام وكتاب ونصائح وپندش غفلت نورزد كه هر مطلبى بدون اراده خدا نمى تواند در شنونده تاءثيرى ايجاد كند.

امامان معصومعليه‌السلام مصداق بارز اين حقيقت در هر شرائطى به فكر اداء وظيفه بودند و در دوران عمر شريف شان اين سه اصل را بطور كامل پياده نموده ومردم را براه خداى متعال دعوت مى كردند.

فصل هفتم :امام آفتاب رحمت خداست

در يك نگاه به كائنات و جهان هستى ، تابلوى زيبا كه مزيّن به تمام دقّت ها هندسى است وسرمايه هاى لازم يك زندگى معتدل و ارزشمند را با خود دارد در مقابل ما قرار گرفته و با ما سخن مى گويد مبنى براينكه : كره زمين با همسايگان خود در يك مدار مشخّص و معيّن قرار گرفته و هر كدام با رعايت وضع خود مانند كاروانى در فضاى پهناور جهان از جنوب بسوى شمال رهسپار است وسرعت اين حركت در هر ثانيه ١٩ كيلومتر ونيم در يك سال در حدود /٦١٥ ميليون كيلومتر است(١٢١) زمين ماهم يكى از اعضاء اين كاروان است و در اين مسافرت با اين كاروان با شكوه همراه است و اگر لحظه اى توقّف كند از كاروان [منظومه شمسى ] عقب مى ماند و در نتيجه ظلمت و سردى مرگبار و وحشتناكى سطح زمين را فرا مى گيرد و رشته حيات از هم گيسخته مى شود ديگر از باد و باران وشب و روز و بهار و تابستان نه نامى و نه نشانى مى ماند بالاخره نام زمين از طومار وجود محومى گردد.

و كليه ستارگان كهكشان در مدارهاى مختلف برگرد مركز آن مى گردند خورشيد نيز در هر ثانيه ٢٧٠ كيلومتر و درهر ساعتى ٩٧٢ هزار كيلومتر بدور اين مركز حركت مى كند و زمين نيز مانند ساير اعضاء منظومه شمسى در اين حركت با خورشيد همراه است

خورشيد كره بسيار بزرگى است و به .عقيده ما بهترين راه بيان عظمت آن اين است كه آن را بازمين مقايسه كنيم :

حجم خورشيد يك ميليون و ٣٩١ هزار برابر حجم كره زمين است

يعنى اگر يك ميليون و سيصدونود و يك هزار كره زمين را روى هم بگذاريم به اندازه كره عظيم (خورشيد). خواهد شد و هزاران كره زمين را مى توان در شكم خورشيد جاداد.

با در نظر گرفتن اينكه حجم كره زمين (/٠٠٠/٠٠٠/٣٢٠/٠٨٣/١) يك هزار و هشتاد و سه ميليارد و سيصد و بيست ميليون كليومتر مكعب است.(١٢٢)

در اين مقايسه عظمت اين چراغ فروزان براى ما روشن مى گردد.

و در عصر و زمانى كه از علم و امكانات موجود خبرى نبود قرآن مجيد اسرارى را از ستاره خورشيد ويا ساير افلاك در اختيار ساكنان كره خاكى قرار داد.

( وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ) .(١٢٣)

خورشيد در مقّر و جايگاه خود حركتى دارد كه با تقدير و اندازه گيرى خداى دانا و توانا صورت مى گيرد.

خورشيد مانند كارخانه بزرگى است كه در داخل آن فعل وانفعالات شديدى صورت مى گيرد وانرژيهائى كه توسط آن ، ايجاد مى شود در هر ثانيه چهار ميليون تن انرژى صادر مى كند مانند مادر دلسوز و مهربان نيازمنديهاى اعضاء خانواده را بر طرف مى كند.

زمين سوّمين سيّاره منظومه شمسى است با فاصله نسبتا زيادى كه از اين منبع نور و حرارت دارد مقدارى كمى از تشعشع خورشيد را دريافت مى كند واين بخاطر فاصله آن از كره زمين است كه در ١٤٩ ميليون و ٥٠٠ هزار كيلومترى زمين واقع گرديده

نقش خورشيد در پرورش جانداران

تشعشع جان بخش خورشيد دانه ها را در دل خاك مى روياند موادّغذائى موجودات زنده را فراهم مى سازد ما براى تاءمين حيات خود از انواع محصولات وماءكولات استفاده مى كنيم ولى بايد توجه داشته باشيم كه همه اين مواهب ، پرورش يافته نوازش وتابش پر بركت خورشيد است

گياهانى كه مواد غذائى جانداران است بدون انرژى خورشيد نمى توانند پا به عرصه وجود گذارند.

خورشيد نه تنها روزها كانون زندگى ما را روشن مى كند بلكه شبها نيز خانه ما را روشن مى سازد درختان و شمع و چراغ و ساير وسايل كه در روشن كردن مورد استفاده واقع مى شوند همه به بركت اشعه آفتاب است كه در آنها ذخيره شده ، نفت و يا جريان (الكتريستيه ) و هر چيزى كه درسوخت و ساز و يا روشنائى محيط زندگى و كارخانجات وو... همه از بركت خورشيد است حتى گوشت ، سبزى ، ميوه ، كره ، ونان و مانند آنها همه از نوازشهاى گرم (خورشيد) است

و در توليد باد وتصفيه هوا واز بين بردن ميكروب هاى خطرناك براى تمام جانداران خصوصا انسان نقش بسزائى دارد و در دوران قديم گرمايه ها بوسيله خورشيد مورد استفاده قرار مى گرفت

گرمابه تاشكند

اگر ذرّه بين هاى كوچكى را در مقابل آفتاب قرار دهيم اين وسيله كوچك با متمركز ساختن اشعّه خورشيد حرارت در يك نقطه ايجاد مى كند و روى همين اصل هم اكنون براى گرم كردن گرمابه هاى عمومى در تاشكند دستگاهى كه داراى (آينه مقعّر) بسيار بزرگ نصب كرده و دركانون آن ديگ هاى بخار قرار داده اند وباين وسيله آب و هواى گرمابه را كاملا گرم مى كنند و موردبهره بردارى قرار مى دهند.(١٢٤)

با اختصار تمام به فوائد ونقش آفتاب در پروراندن موجودات اشاره شد واينكه اگر خورشيد فروزان دست به خاموشى بزند و چهره نورانى خود را بپوشاند تمام موجودات كره زمين بلكه منظومه شمسى ازهم گيسخته وبه نابودى كشانده مى شوند زيرا هر ماده حياتى ، حيات و زندگى خود را از خورشيد مى گيرد دانه ها را در دل خاك ماهيها را در زير دريا، و و... پرورش ‍ مى دهد و به مسير رشد هدايت مى كند از هنگام طلوع بفكر پيدا كردن موجودات اعم از گياهان وحيوانات وجمادات [كه در ظاهر جامداند(١٢٥) ] مى باشد و با كمال احتياط و آرامى اشعّه خود را در جهت آنها قرار مى دهد و بتدريج موجودات از استراحت شبانه دست برداشته و از نور آفتاب انرژى گرفته و هركس به برنامه هاى روزانه خودش ادامه مى دهد خورشيد مانند يك مادر مهربان هميشه دركنار فرزندانش نشسته به خواسته هاى آنها پاسخ مى دهد واز هيچ كوششى در پيشرفت و سعادت آنها دريغ نمى كند و درهنگام غروب زمينه هاى لازم را در استراحت آنها فراهم مى كند و بصورت تدريجى آنها را در جهت خواب واستراحت نوازش مى كند تا آنها استراحت كنند وبدينوسيله خود را براى فرداى زندگى آماده كنند ليكن مادر هميشه بيدار است ودست از نوازش وتربيت بر نمى دارد واين حركت پرورشى آفتاب به كره زمين منحصر نيست بلكه سيّارات زيادى با ستاره گان ديگر از اطعام پربركت آن بهره مند مى شوند.

چند مطلب را از نقش آفتاب در پرورش موجودات آموختيم :

١ - خورشيد تمامى امكانات رشد وحيات را در اختيار موجودات و مخلوقات قرار مى دهد.

٢ - چون مادر مهربان ودلسوز هميشه بفكر تربيت وپرورش است

٣ - تمامى موجودات را انرژى داده و درهر موردى قابل استفاده خواهند بود.

٤ - موادّ غذائى مانند نان ، كره ، سبزى همه و همه به بركت خورشيد شكل مى گيرند.

اين آيت الهى را هزاران فوائد ديگرى هست كه عقل بشر توان درك همه آنها را ندارد.

درك مقام امامت

درك يا فهميدن عملى است كه هميشه در ميان جوامع بشرى محبوبيّت دارد وامتيازات كارهائى كه انسان انجام مى دهد بعد از درك او محاسبه مى شود و اين عمل تنها به نوع بشر اختصاص ندارد بلكه حيوانات حتى گياهان هم به نوعى از درك و يا فهم مسلّح هستند ونمى توانند به مسائلى كه در اطراف زندگى آنها دور مى زند بى تفاوت باشند.

مثال : مرغ وقتى با بچّه هايش مشغول غذا خوردن است گربه ويا روباهى را اگر در نزديكى خود ببيند مى فهمد كه او دشمن است در مقام دفاعى بر مى آيد.

سگ بيگانه را از صاحب خانه خودش تشخيص داده و درك مى كند و مشابهه اين گونه كارها در ميان موجودات ديگر نيز وجود دارد كه در غير انسان از تعبير ديگرى برخوردار است

اما مسئله درك و يافهم در انسان ويژه گيهاى خاصّى دارد كه تمام كمالات وى از همان نكته شروع مى شود حتى اگر دركنار بزرگترين اعمالش دركى وجود نداشته باشد آن عمل هيچ مزيّتى براى وى نخواهد داشت و به تعبير ديگر بزرگى اعمال از گسترده گى درك ومعرفت مايه مى گيرد.

درك يا فهم آن تصوير درستى است كه انسان از حقيقت اشياء پيدا مى كند و با تمام وجودش بر آن ارزش قائل مى شود.

سؤ ال : انسان تا چه اندازه مى تواند ازحقائق عالم هستى را درك كند؟

جواب : موضوع درك و يا فهم در انسان به ساختمان وجوديش مربوط نمى شود كه هر موجودى بنام انسان بوده باشد حتما داراى درك خواهد بود بلكه درك از كارهاى قلب و يا روح و روان اوست يعنى اين قلب است كه اشياء و حقائق را مى تواند درك كند ليكن قلبى كه به ابزار سالم و لازم مزيّن و مسلّح باشد.

آن وسيله اى كه قلب را براى درك حقائق آماده مى سازد عبارت است از يقين و معرفتى كه به آن محيط خاصّ وارد شده است و اندازه درك هرانسانى به يقين ومعرفت او وابسته است هر مقدار اين وسيله سالم و لازم در دل آدمى نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد و آن چه در يك فرد مُهّم است ايجاد ابزار و وسيله درك است

مثال : دستگاهى بنام تلويزيون تصاوير را متناسب با امكاناتى كه درخود دارد تحويل مى دهد اگر آن را مقدارى با امكانات بيشترى آماده كنند تصاويرى رنگى پخش مى كند و نسبت به تلويزيونهاى ديگر مترّقى تر بوده و موجودات را با رنگ مخصوصشان كه مورد علاقه انسان است نشان مى دهد.

حالا اگر آن را باآنتن هاى قوى تر، مانند ماهواره ارتباط دهند، اطلاعات بيشترى در اختيار انسان قرار مى دهد.

قلب بشر دستگاهى است كه براى درك حقائق آفريده شده است اگر آن را با ابزار مناسب ارتباط دهند مطالب ظريف ودقيقى را درك خواهد كرد.

آنتن هاى ماهواره اى قلب بشر يقين ومعرفت اوست هر اندازه يقين به پروردگار عالم در قلب او نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد وحضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد:

(و باليقين تُدرَكُ الغايَة القُصْوى ).

بوسيله يقين [به خداى متعال ] مراحل عاليه كمال درك مى شود.

بنابراين درك مقام مقدّس امام ومسئله امامت براى انسان خيلى مشكل است زيرا قدرت تفكر وانديشه او در مقابل آن مانند قطره اى از اقيانوس بيكران است حتّى مقام تصوّر كه يك محيط وسيع ذهنى مى باشد در اين ميدان توان فعاليّت ندارد و به همين جهت است كه امام را بايد خداوند منصوب نمايد چون هيچ احدى از انسانها نمى توانند امام را تعيين كنند حتى اگر درمقام نبوت هم باشند بازهم نيازمند عنايات و توجهات خداوندى هستند و به تنهائى نمى توانند كسى را به مقام امامت منصوب نمايد وامام رضاعليه‌السلام مى فرمايد: ((هل يعرفون قدر الامامة و محلّها فى الامة فيجوز فيها اختيارهم )).(٢٩)

آيا مردم مى توانند مقام ومنزلت امامت را درك كرده و جايگاه آن را در ميان امت پيدا كرده و از ميان آنها فردى را به اين مقام منصوب كنند؟

از بيان حضرت رضاعليه‌السلام چنين استفاده مى شود ابتدائى ترين مسئله اين است آيا انسان مى تواند اين منصب الهى را بطور صريح و روشن تعريف كند وشعاع قدرت و ولايت آن را برتمام مخلوقات اعمّ از انسان و كوه وحيوان و ستاره گان و نباتات و... درك نمايد يانه ؟

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام آمده است كه مى فرمايد:

(نحن اصل كُلّ خير وَ مِن فُروعنا كُلّ بِرٍّ، فَمِن البِرِّ التَوْحِيد والصَّلاة و الصِّيام و كَظْم الغَيظ والعَفْوعن المُسى ء و رَحْمَةُ الفقير و تَعهُّد الجار و الاِقْرار بالفَضْلِ لا هْلِه و عَدُّونا اَصْلُ كلّشَرٍّ و من فُرُوعِهِم كُلّ قَبيحٍ وَ فاحِشَة فَمِنْهُم الكذب ).(٣٠)

ما [امامان معصومعليه‌السلام ]ريشه واساس تمام نيكيها وخوبيها وخيرات هستم و تمامى احسان ونيكى ها از ماريشه مى گيرد واز جمله اين خيرات ونيكيها توحيد ونماز و روزه و فرو بردن خشم و غضب ، و گذشت از خطا كار، نشان دادن مهر و عطوفت بر فقير، احترام به حقوق همسايه ، و اقرار به فضيلت انسانهاى واقعى و ارزشمند مى باشد.

دشمنان ما [اهل بيتعليه‌السلام ] ريشه تمام شرّ و فسادها هستند و از همان ريشه هر عمل زشت و قبيح و فحشاء مايه مى گيرد مانند، دروغ ، بخل سخن چينى ، قطع رَحِم ، ربا خوارى ، خوردن مال يتيم بصورت ظالمانه ، تجاوز از حدود و قوانين الهى ، روى آوردن بر فحشاء در خَلْوتْ و جَلْوت ، زناكارى و دزدى ، و هر كار وعملى كه در رديف اين نوع كارها باشد و كسانيكه گمان مى كنند كه دشمنان ما در رديف ما و با ما هستند كاملا راه غلط رفته و دروغ گفته اند چون آنها به شرّ و ريشه هاى آن وابسته هستند.

بنابراين مقام امامت ريشه تمام خيرات از جمله توحيد وخداشناسى مى باشد.

و آن حقيقتى كه اين همه بركات با خود دارد در فضاى ادراكات انسانى نمى گنجد.

در اين صورت درك كامل آن از قدرت انسان خارج است

حضرت امام رضاعليه‌السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

(اِنَّ الاِمامَة خَصَّ بها ابراهيم الخليلعليه‌السلام بَعَد النّبَوةِ والخِلّة مرتبة ثالثة وَ فَضيلَة شَرَّفُه بها...)(٣١)

امامت مقامى است كه خداى متعال ابراهيم خليلعليه‌السلام را پس از نبوّت و دوستى او با خداوند در مرتبه سوّم(٣٢) باو اختصاص داد و اين مقام يك فضيلت بزرگى است كه خليلش را بدان امتياز داد و نام او را بدينوسيله بر افراشت و در قرآن آمده است( و اِذا ابْتلى اِبراهيمَ رَبَّهُ بِكَلِماتٍ فَاءَتَمَهُّنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما ) .(٣٣)

آنگاه كه پروردگارش ابراهيم را بكلماتى امتحان كرد و چون وى تمامى امتحانات را بخوبى پشت سر گذاشت فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم حضرت خليلعليه‌السلام از خوشحالى عرض كرد: آيا در نژاد و ذُرّيّه من هم خواهد بود؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمى رسد.

سؤ ال : منظور از كلمات در آيه شريفه چيست

جواب : همانگونه كه درتاريخ داستان زندگى حضرت ابراهيمعليه‌السلام آمده است ايشان با امتحانات و آزمايشات سخت الهى مواجه شدند و به عبارتى وظائف و مسئوليتهاى سنگين بر دوش ابراهيم گذاشته شد و او به بركت ايمان و يقين به خداى سبحان همه آنها را بنحو اَحْسن انجام داد از جمله امتحانات اين بود:

١ - قربانى فرزند.

٢ - قرار دادن زن و فرزند در سرزمينى خشك وبى گياه

٣ - مهاجرت از سرزمين بت پرستان

٤ - شكستن بتها.

٥ - قرار گرفتن در دل آتش و و .

بعد از آن كه حضرت ابراهيمعليه‌السلام اين همه شدائد و سختيها را پشت سر گذاشت خداى متعال مقام امامت را به او واگذار نمود و اين امتحانات در آيه شريفه به كلمات مفهوم گرفته اند.

حضرت رضاعليه‌السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت ردّ كرده است يعنى اشخاص ظالم و بى توجه به خداى متعال شايستگى اين مقام را ندارد و كسانيكه خود را در مقام بندگى و عبوديّت به مراحل عالى نائل نموده اند ولياقت منصب الهى را واجد هستند از ناحيه خداى سبحان انتخاب مى شوند و اين مقام به برگزيدگان امّت اختصاص يافت پس خداوند آن را عزيز و محترم داشت و در نسل برگزيدگان پاك او نهاده و فرمود:

.( وَوَهَبنالَهُاِسحاقَ وَ يَعقُوبَ نافِلةً و كُلاّ جَعَلنا صالحينَ ) ..(٣٤)

ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب [فرزند اسحق ] را بر او افزوديم و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم

و در آيه ديگر مى فرمايد:

.( وَجَعْلناهُمْ ائمَّةً يَهْدُونَ باءَمرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيهم فِعْلَ الخَيْراتِ وَاِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ ) ..(٣٥)

.(و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه بفرمان ما [ مردم را ] هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها فقط مرا عبادت مى كردند)

و اين مقام و منصب الهى در ذرّيه حضرت ابراهيمعليه‌السلام ادامه داشت تا زمان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و اين منصب الهى به او منتقل گرديد كه خداوند عزوجل مى فرمايد:( انَّ اَوْلَى النّاسُ بِابراهيم لَلّذين اتَّبَعُوهُ و هَذا النَّبى وَ الذِّينَ امَنُوا ) .(٣٦)

سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و (در زمان و عصر او به مكتب او وفادار بودند و هم چنين ) اين پيامبر وكسانى كه ايمان (به او) آورده اند و خداوند ولى و سرپرست مؤ منان است

آنچه از معنا و مفهوم آيه شريفه بدست مى آيد نشان دادن معيار پذيرش انسانها در پيشگاه خداوند متعال مى باشد يعنى امتيازاتى كه براى انسانها در زمان پيامبران و بعد از آن از ناحيه پروردگار شان در نظر گرفته مى شود در تبعيت وپيروى آنها از آئين و شريعتى كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ايشان عرضه داشته مى باشد.

به عبارت ديگر: ملاك ومعيار امتيازات تسليم شدن انسان در برابر دستورات الهى مى باشد احراز مقام تسليم موجب وموجد ارزش است و هيچ وقت با عناوين مانند، قوم وخويش داشتن با پيامبر، صحابه ، و و... نمى توان امتيازى را كسب كرد وهم چنين مقام اوّلويّت هم در اطاعت بيشتر انسان از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه همان اطاعت خداست قرار گرفته است

اگر همين نكات را در باره انسانها مدّ نظر قرار دهيم و امتيازات را متوّجه تسليم و اطاعت از فرمان پيامبر كه همان دستور خداست بنمائيم و در اين صورت انصاف را كه سرمايه شخصيّت هر فرد با آن مشخصّ مى گردد قرين آن دستورالعمل قرآنى بسازيم اولويّت ها و قابليّت ها براى احراز مقام و منصب الهى يعنى امامت ، خود بخود مشخّص مى شود و ديگر نزاعى در ميان مسلمين واقع نمى شود يكى از بزرگترين جنايتى كه سياست هاى استعمارى درميان مسلمين آفريدند اين بود كه معيار وملاك ارزش ها و اولويّت ها را عوض كرده و مسلمين را به انحراف كشاندند و واژه صحابه را يك مزيّت قلمداد نموده وآن را در افكار مردم ملاك و معيار امتياز گروهى قرار داده و از همين راه ، حقيقت و اساس اسلام را بعد از وفات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خود اسلام جدا ساختند.

اگر معنى صحابه صرفا مصاحبت را نشان بدهد يعنى شخصى مدّتى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصاحبت داشته و هيچگونه به روح و روان او، از كمالات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى منتقل نشده است در اين صورت فرقى در ميان منافقين و مشركين ومؤ منين نخواهد بود زيرا اينها هم معاصر با رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند كدام عاقل مى تواند اين نوع اصحاب را در رديف صحابه اى كه قدم بقدم با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حركت نموده و بر طبق بيان قرآن خودش را در مقام بندگى خدا و كمالات عاليه در مرحله اى قرار داده است كه مصداق نفس رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آيه مباهله آمده است كه مى فرمايد:

.( فَمَنْ حاجَّكَ فيه من بَعْدِ ماجاءَك من العِلْم فَقُلْ تَعاَلوْا نَدْعُ اَبْنائَنا و اَبْنائكُمْ و نِسائنا و نِسائكُمْ و اَنْفُسَنا واَنْفُسَكُمْ ثم نَبْتَهِلْ فَنَجعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ علَىَ الكاذِبين ) .(٣٧)

ترجمه : ((هرگاه بعد از اطلاعاتى كه [در باره عيسى ] به تو رسيده دو باره كسانى باتو به مُحاجّه و مباحثه بر خيزند به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم شما فرزندان خود را، ما زنان خودمان را شما هم زنان خودتان را، ما از نفوس خودمان شما هم از نفوس خودتان را دعوت مى كنيم سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم )).

مباهله يعنى نفرين به يك ديگر، كردن در بعضى موارد براى اثبات حقّانيت مسئله اى از آن استفاده مى شود مسيحيان نجران وقتى آمدند كه با رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مباهله كنند ديدند ايشان با حضرت على وحضرت فاطمه وامام حسن وامام حسينعليهم‌السلام آمده است مسيحيان وقتى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتاده و از اقدام به مباهله خوددارى كردند و به مصالحه حاضر شدند.

سند زنده براى امتياز و عظمت اهل بيتعليهم‌السلام

محدثان و مفسّران شيعه واهل تسنُنّ تصريح كرده اند كه آيه مباهله درحق اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است و مراد از ابنائنا منحصرا ((حسن و حسينعليهم‌السلام هستند همانطور كه مراد از نسائنا)) حضرت فاطمهعليها‌السلام ومنظور از ((اَنْفُسنا)) حضرت علىعليه‌السلام بوده است و در اين باره احاديث زيادى نقل شده است كه ايشان نفس ‍ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: ((عَلَّى منّى و اَنَا منه ))(٣٨)

((علىعليه‌السلام از من است و من از او هستم ))

قاضى نورالله شوشترى در جلد سوم كتاب نفيس و ارزشمند ((احقاق الحق )) طبع جديد مى گويد:

مفسران در اين مسئله اتفاق دارند كه مراد از اَنبائنا حسينعليه‌السلام ونسائنا حضرت فاطمهعليها‌السلام و اَنفُسَنا حضرت علىعليه‌السلام است

و در پاورقى همان كتاب در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سُنَّت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله در باره اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است نام آنها و مشخصّات كتابهايشان را در احقاق الحق جلد سوم از تا ٧٦ بطور مشروح آورده است

از جمله شخصيتاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده است عبارتند:

١ - مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب .(صحيح ). معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است ج ٧

٢ - احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد ١

٣ - طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه ج ٣/١٩٢.

٤ - حاكم در مستدرك ج ٣/١٥٠.

٥ - حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوّة صفحه /٢٩٧.

٦ - واحدى نيشابورى در اسباب النزول

٧ - فخر رازى در تفسير معروفش ج ٨/٨٥.

٨ - ابن اثير در جامع الاصول ج ٩/٤٧٠.

٩ - زمخشرى در كشّاف ج ١/١٩٣.

١٠ - اكوسى در روح المعانى ج ٣/١٦٧.

و زمخشرى دركشّاف مى گويد: اين آيه قوى ترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند، و اهل كساء همان پنج تَنْ آل عباء حضرت محمد وعلى وفاطمه و حسن وحسين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) هستند.

اشكالاتى كه عدهّ اى از بندگان هوى و هوس در مورد اين آيه شريفه دارند اينكه چگونه صيغه جمع بر مفرد اطلاق مى شود؟

جواب اولا: اطلاق صيغه جمع برمفرد تازه گى ندارد و در قرآن وكتابهاى ادبى در ميان عرب و غير عرب اين معنا بسيار مشاهده شده است

ثانيا: در اغلب موارد قانون ، حكم بصورت كلى به صيغه جمع آورده مى شود ليكن در مصداق مفرد قرار مى گيرد و بعبارتى : يك مرتبه مرحله قرار داد است و ديگرى مرحله اِجراء در مرحله قرار داد، گاهى الفاظ بصورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند لكن در مرحله اجراءممكن است مصداق منحصر بيك فرد باشد.

و در يك عبارت روشن : در مصداق آيه شريفه كسانى كه به منزله جان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند همراه خود به مباهله آورد غير از آنهاكسى ديگرى نبود [حضرت على و فاطمه و امام حسن و حسينعليهم‌السلام بودند]

آشنائى با مطلب ديگر مطلبى كه از ناحيه مقدسه وارد شود مطابق با واقع است در آيه شريفه وقتى مى فرمايد: اءَنفسنا... يعنى مقام و منزلت حضرت اميرعليه‌السلام را در حدّمقام و منزلت شخص نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان مى دهد آن بزرگوار واجد چنين مقامات عاليه اى بود كه نفس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مصداق شده است

وقتى كه اولوّيت اشخاص در فرهنگ دينى مدّنظر قرار مى گيرد بر طبق همان آيه ای كه بدان استدلال شده است بايد قبل از هرچيز ايمان واعتقاد و اطاعت آنها از نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد توجّه قرار گيرد زيرا ساير امتيازات از قبيل صحابه قوم خويشى با پيامبر، و و... در شعاع ايمان واعتقاد افراد، معنائى بخود مى گيرند در غير اين صورت معنائى درسطح ارزش وامتياز نخواهند داشت

و مطابق نقل بزرگان اهل سنّت و شيعه ، تنها كسى كه در تمامى زمينه هاى كمال و بندگى از همگان پيش قدم بود حضرت علىعليه‌السلام مى باشد حتى از پيامبران اولواالعزم هم بالاتر بود در اين زمينه بيهقى از نبى اكرم روايت مى كند كه فرمود:

.مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ الى آدمَ فى عِلْمِه وَاِلى نُوحٍ فى تَقْواه ، و اِلى ابراهيمَ فى حِلْمِه ،والى مُوسى فى هَيبتَهِ، والى عيسى فى عِبادَتِهِ فَليَنظُر الى عَلِّى بن اَبيطالِب(٣٩)

ترجمه : .هركس بخواهد به حضرت آدم در علمش و بحضرت نوح در تقوايش و به حضرت ابراهيم در حلم و برد باريش و به حضرت موسى در هيبت و عظمتش و به حضرت عيسى در عبادتش ، نظر كند به حضرت على بن ابيطالب بنگرد كه تمامى اوصاف انبياء عظام در او جمع است )).

بنابراين حضرت علىعليه‌السلام مستجمع تمام صفات كماليّه است و هر صفت كماليّه اى كه پيامبران اُولواالعزم دارا بودند همه آن اوصاف را در خود جاى داده است بنابراين درك مفهوم حديث فوق سرمايه بزرگى را لازم دارد زيرا در تفكر عادّى اين معنى متصوّر نيست كه چگونه ممكن است جميع اوصاف كماليّه در وجود يك فرد مصداق پيدا نمايند زيرا هر پيامبرى با يكى از اين اوصاف صاحب كرامات عديده و معجزات زياد بود وتمامى معاندان را در هر زمينه اى مغلوب مى كرد و عظمت الهى را بر جُهّال روشن مى ساخت اَمّا وقتى كه تمامى سرمايه هاى معنوى پيام آوران الهى در وجود اميرمؤ منان علىعليه‌السلام جمع شود. در حقيقت آيت عظمى خداونديست كه در كون و مكان وعالم هستى محبوبيّتى ويژه اى پيدا نموده است و هر فردى كه خود را در مدار و محور آيات الهى قرار ندهد و صاحب جهان بينى ويژه توحيدى نباشد نمى تواند از ولايت و عظمت پروردگار متعال كه در وجود و شخصيت حضرت اميرعليه‌السلام تبلور يافته است معنائى را دريافت كند وتنها كسى كه بعد از خداى سبحان مقام و منزلت آن بزرگوار را درك نمود حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در باره اش مى فرمايد:

.(اِنّى لاِ رجُوا لاِ مَّتى فى حُبِّ عَلّىٍ كَما اَرجُو فى قول لا اِلهَ الاّ اللّه )..(٤٠)

ترجمه : من به سعادت وخوشبختى امتم در محبت داشتن به علىعليه‌السلام اميدوارم همانطور كه در اقرار به وحدانيت خداى متعال اميّدوارم

در اينجا دو مطلب در عرض هم نيست كه در اذهان تشويش ايجاد كند بلكه يك مطلب در دو صورت بيان شده است و آن اينكه اقرار به وحدانيّت خداوندى معيارى لازم دارد و آن داشتن محبت به على بن ابيطالبعليه‌السلام است و به عبارت ديگر: محبت و اقرار در متن حديث شريف يك مرجع دارند و آن پذيرفتن ولايت كه در وجود علىعليه‌السلام مبتلور است

در حديث ديگر آمده است قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : (اِنَّ الله تعالى فَضَّلَنى بِالنُبَّوةِ و فَضَّل عَليّا بالا مامة و اَمَرنى اَنْ اُزوّجه اِبنَتى فَهُو ابو وُلدى و غاسل جُثَتَّى و قاضى دينى و وَليّه ولىّ وَعدوُّه عدوّى).(٤١)

رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداى متعال من را با مقام نبوت فضيلت بخشيد و على را با امامت فضيلت داد و به من دستور داد كه دخترم [فاطمهعليها‌السلام ] را به عقد او در آورم و او پدر فرزندانم [حسن و حسين ] و غسل دهنده جنازه ام واداء كننده دِينم مى باشد دوستان او دوستان من و دشمنان او دشمن من مى باشد.

بنابراين مقام و منزلت حضرت علىعليه‌السلام را خداى متعال براى رسولش مشخّص ساخت و او بعد از مقام نبوّت تمام مقامات عاليه الهيّه ، خصوصا امامت را بر عهده داشت و بر طبق آيات و روايات مقام امامت بالاترين تعهد و مسئوليت الهى است كه بردوش انسان كامل گذاشته مى شود ليكن مطلب مهم اين است كه تشخيص دادن اين فضيلت بااطلاعات محدود انسانى ممكن نيست بلكه براى درك وتشخيص آن عنايت الهى لازم است كه آدمى را در اين مهم يارى نمايد و اين يارى بزرگترين نعمت الهى است و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره مى فرمايد: ((مَنْ مَنَّ اللّه عليه بِمَعْرِفَةِ اهلَ بَيتى وَ وِلايَتِهِمْ فَقَدْ جَمَع اَللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلُّه )).(٤٢)

ترجمه : .(هركس را خداوند به شناخت و معرفت اهل بيت من و ولايت آنها موفق نمايد [ آنها را به نعمت ولايت اهل بيت مُتَنّعم سازد] در حقيقت خداى متعال تمامى خير وسعادت را در او جمع نموده است )).

حديث شريف يك الگوى كامل را نشان مى دهد مبنى بر اينكه درك ارزشها خود ارزش ديگر است واين جزبه توفيق و عنايت الهى ميسّر نمى شود و توفيق خداوندى هم بدون جهت سراغ كسى نمى رود بلكه بايد آماده گی هائى را مدّ نظر قرار داد در اين جا لازم است مطلب اصلى را از حديث شريف بفهميم و سپس به مسئله توفيق بپردازيم

آن مطلبى كه از حديث شريف دستگير ما مى شود اين كه شناخت اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به عبارتى چهارده معصومعليه‌السلام و داشتن ايمان به ولايت وامامت آنها مطلوب و محبوب خداى يكتاست و هركس را چنين توفيقى حاصل شود در حقيقت تمامى ارزشهاى معنوى را كه بزرگترين سند براى كمال آدمى مى باشد در خود جمع كرده است

س توفيق الهى يعنى چه ؟

جواب : اينكه اراده انسان واعمال يا افعالش با قضاء و قدر الهى موافق باشد و در كتب لغت همان معناى توافق را نشان مى دهد ليكن در اصطلاح غرض موافقت هائى كه در خيرات باشد بنابراين ايجاد وفق در ميان افعال بشر و قضاء قدر الهى خودش يك مسئله است كه با حريّيت و اختيار انسان منافات ندارد.

و در آيه شريفه مى فرمايد:

.( يا ايُّهَا الذين اَمَنوُا اِنْ تَتَقُّوا اللّه يجعل لكم فُرقانا ) ..(٤٣)

ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از [مخالفت فرمان ] خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق ازباطل قرار مى دهد.

در اثر توجه بخدا و رعايت تقوا زمينه هاى رشد و هدايت در انسان شكل مى گيرد و او را به تاءييد وتوفيق الهى درشناخت ومعرفت حقائق آماده مى كند زيرا توفيق الهى براى انسان همان هدايت ورشد وتاييد اوست و هيچ احدى نمى تواند فضائلى را بدون هدايت ورحمت الهى كسب كند در نتيجه توفيق الهى شامل كسانى مى شود كه تقواى الهى را مراعات كنند.

در ادامه سخنان حضرت رضاعليه‌السلام رسيديم به اينجا كه مى فرمايد:

فَقَلَّدها النَبّىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَليّاعليه‌السلام باَمرِاللّه فصارت فى ذُريَّتِهِ الاَصْفِياءِ الذّينَ آتاهُم اللّه العِلْمَ والا يمانَ وَذلكِ قَوْلُه :( و قالَ الذّين اءُوتوا العِلْمَ والا يمان لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتاب اللّه اِلى يَوْم البَعْث [فهذا يوم البَعْث ولِكَنَّكُم كُنْتُم لا تعلمون ) (٤٤) ] على رسم ماجَرى(٤٥)

نبىّ اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقام امامت را بدستور خدا به عهده علىعليه‌السلام نهاد سپس اين منصب الهى در ذريّه برگزيده او، كه خداى متعال علم وايمانشان داده است قرار گرفت وخداوند در باره آنها فرمود: كسانى كه علم وايمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت درجهان برزخ درنگ كرديد واكنون روز رستاخيز است ، ولى شما نمى دانستيد). اين سُنّت و روشى است كه جارى شده و خداوند آن را تا قيامت در نسل [پاك و مطهّر] پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده ، چون بعداز حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر نيست [كه عهده دار مسئوليت هدايت جامعه انسانى باشد پس بايد ذريّه يعنى دوازده امام معصومعليه‌السلام مقام و منصب الهى را عهده دار شوند.]

با اين اوصاف مردم جاهل و نادان و ناتوان چگونه مى توانند كسى را بعنوان امام بوسيله راءى خودشان انتخاب كنند؟!

در استدلال امام رضاعليه‌السلام به آيه شريفه دونكته مورد استفاده قرار مى گيرد:

١ - عظمت علم و ايمان امامان معصومعليه‌السلام ٢ - عجز وناتوانى انسان

اما نكته اول : مقام علم و دانش امامان معصومعليه‌السلام در يك سطح خيلى وسيع و گسترده اى است كه تمام علماء و دانشمندان روزگار اعم از معاصرين و غير آن را مبهوت و حيران ساخته است نمونه بارز وروشن آن جمله ايست كه از زبان مبارك حضرت اميرعليه‌السلام بيان شده است مى فرمايد: .(ايُّها النَّاسُ، سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلاَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمْ مِنِّى بِطُرُقِ الا رْضِ)..(٤٦)

ترجمة : .(اى مردم ، هر چيزى كه مى خواهيد ازمن سئوال كنيد قبل از آنكه ازميان شما نرفته ام ومن به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاهترم )

.(و در خطبه ٩٣ باز مى فرمايد: تا از ميان شما نرفته ام [زنده هستم ] هر نوع سئوالى داريد بپرسيد و تا روز قيامت هر حوادثى كه بيايد براتيان روشن كنم )

و در جاى ديگر از نهج البلاغه آمده است : بَل اندَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَ ضْطَرَبْتُمُ...(٤٧)

ترجمه : من دريك علمى واقع شده ام اگر براى شما آن علوم را آشكار سازم مضطرب و لرزان مى شويد.

در باره علم و دانش حضرت اميرعليه‌السلام و يازده فرزند معصومشعليهم‌السلام كسى را ترديدى وجود ندارد حتى دشمنان سر سخت شان هم اين واقعيت را قبول دارند ليكن با پذيرفتن قابليّت و فضيلت خاندان عصمت وطهارت براى احراز مقام ومنصب الهى [يعنى امامت ] از حق حمايت نكردند و لذا در هنگام بيان علم و فضيلت و كمال حضرت اميرعليه‌السلام نتوانستند از علم و دانش خودشان استفاده درستى بنمايند وقتى كه ابى الحديد آن دانشمندان بزرگ سُنّى ، در باره سخنان اميرالمؤ منينعليه‌السلام به شرح و تفسير مى پردازد و در حدود بيست جلد كتاب بعنوان شرح براى نهج البلاغه مى نويسد و چندين بار درهمين شرح خودش به عظمت حضرت اميرعليه‌السلام اعتراف مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: انّ الامامة حقه ، و انه اولى بها من جميع النّاس

اينكه امامت حق واقعى على بن ابيطالبعليه‌السلام است وايشان به اين مقام از تمام مردم اولى و لايق تر هستند و در ادامه مطالب مى گويد كه استاد ابوالقاسم بلخىرحمه‌الله اين نكته را با صراحت كامل بيان كرد:

كه اگر بعد از وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام براى گرفتن حق واقعى و مُسلّم خويش دست به شمشير مى زد در اين صورت مخالفين ايشان هركس باشد فاسق است و براى ما واجب است كه مخالفين علىعليه‌السلام را فاسق بدانيم زيرا رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها مى فرمود: على مع الحق و الحق مع على يدور حيثما دار و يا درجائى مى فرمود: حرْبُك حَربى ، سِلُمك سِلمى يعنى : حق وعلى باهم هستند در ميان آنها جدائى غير ممكن است هرجا علىعليه‌السلام باشد آنجا حق و مطلوب خداست و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود هركس با تو بجنگد با من جنگ كرده و هركس با تو صلح وسازش كند با من صلح نموده است(٤٨)

ساسيت حضرت اميرعليه‌السلام بر طبق سياست رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و گروهى كه عمر بن خطاب را در سياست از همه قوى مى دانند كاملا راه اشتباه رفته اند وحتى عدّه اى معاويه را درسياست از آن حضرت مقدم مى دانند به هرحال همه در فهم معنى سياست حق مطلب را درست درك نكرده اند زيرا امير مؤ منان علىعليه‌السلام در برنامه هاى خويش به تمام قيودات شرع مقدس اسلام مقيد بود ليكن سياستى كه در عمرو يا معاويه و و... وجود داشت بر مبناى قياس و استحسان و مصالح مرسله بوده يعنى بر طبق علاقه و ميل خودشان رفتار مى كردند هر چند مخالف دستورات اسلام بوده باشد وحضرت اميرعليه‌السلام هميشه امورات دنيوى را مطابق دين اجراء مى كرد همانطور كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطابق دين كه همان وحى الهى بود رفتار مى كرد.(٤٩)

و در جاى ديگر مى گويد: .(و انَّ عَليّاعليه‌السلام لم يكن فيه نقص يحتاج اِلى ان يُتمَّم بالخلافة وكانت الخلافة ذات نقص فى نفسها فَتمَّ نَقصها بولايته ايّاها).

حضرت علىعليه‌السلام ، يك انسان كامل بود و هيچ نقصى در ايشان وجود نداشت كه بوسيله خلافت جبران نمايد بلكه خلافت در ذات خويش ناقص بود و اين نقص بوسيله ولايت وامامت آن حضرت كامل گرديد.(٥٠)

ايشان با صراحت تمام مى گويد كه شخصيت حضرت اميرعليه‌السلام كامل بود و از تمام عيب و نقص وخطاء معصوم بود و خلافت محتاج چنين انسان كامل بود تا در مسير واقعى خويش پياده شود.

اما با كمال تاءسف همين شخص كه اين همه از مقام و منزلت حضرت علىعليه‌السلام بحث مى كند و بر حقانيت آن بزرگوار اعتراف مى كند در مقدمه شرح نهج البلاغه اش مى گويد:

الحمدللّه الذّى قدَّم المفضول على الفاضل(٥١)

شكر و سپاس خدائى را كه مفضول را بر فاضل مقدم كرد.

يعنى انسان ناقص ونادان و جاهل را بر فرد كامل ومعصوم مقدم نمود كه بعد از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلافت در اختيار ابوبكر و عمرو... قرار گرفت در اينجا چند نكته بچشم مى خورد:

١ - اينكه حضرت علىعليه‌السلام فاضل و كامل و معصوم است ابوبكر و... مفضول وناقص و جاهل هستند.

٢ - اين تقدّم را وقتى كه بخدا نسبت مى دهد نهايت ظلم وجنايت را مرتكب شده است زيرا در آيات زيادى به اولويّت ومقام شامخ حضرت اميرعليه‌السلام اشاره شده است و برمؤ منان اطاعت ايشان فرض و واجب شده است و بر طبق نقل احاديث بى شمارى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى اينكه بعداز من ولايت وامامت مخصوص حضرت علىّعليه‌السلام است

٣ - نسبت دادن تقدم مفضول بر فاضل بخداوند گناه نابخشودنى است

____________________


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17