بركات حضرت ولى عصر یا خلاصه العبقرى الحسان

بركات حضرت ولى عصر یا خلاصه العبقرى الحسان0%

بركات حضرت ولى عصر یا خلاصه العبقرى الحسان نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

بركات حضرت ولى عصر یا خلاصه العبقرى الحسان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ على اكبر نهاوندى
گروه: مشاهدات: 21808
دانلود: 2864

توضیحات:

بركات حضرت ولى عصر یا خلاصه العبقرى الحسان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 183 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21808 / دانلود: 2864
اندازه اندازه اندازه
بركات حضرت ولى عصر یا خلاصه العبقرى الحسان

بركات حضرت ولى عصر یا خلاصه العبقرى الحسان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٢ - توسل حاج ملا على تهرانى در سرداب غيبت

محدث نورىرحمه‌الله فرمود: عـالـم عـامـل , حاج ملا على تهرانى , مجاور نجف اشرف بود و اكثر سالها به زيارت ائمه سامراعليهما‌السلام مـشرف شده , انس عجيبى به سرداب مطهر داشت.

ايشان از آن مكان استمداد فيوضات مى كرد و اميد داشت در آن جا به مقامات عاليه دست پيدا كند.

ازجمله مطالبش اين كه مى فرمود: (هيچ وقتى نشد كه زيارتى كنم و كرامتى نبينم.

) در ايـام مـجـاورت مـن , ده مـرتبه به سامرا مشرف شد و در منزل ما, مستقر شد, ولى آنچه را كه مـى ديـد, پـنـهـان مـى كرد و اصرار داشت كه مخفى نمايد و بلكه ساير عبادات خودرا هم مخفى مى كرد.

روزى به ايشان التماس كردم كه از آنچه ديده , چيزى بگويد.

فـرمـود: مـكـرر اتفاق افتاده كه در شبهاى تاريك , زمانى كه همه مردم در خواب وصداى حس و حركتى از كسى نبوده , به سرداب مطهر مشرف مى شدم.

كنار سرداب ,پيش از ورود و پايين رفتن از پـلـه ها, نورى را مى ديدم كه از سرداب غيبت بر ديوار ودهليز اول مى تابد و حركت مى كند و از مـحـلـى بـه محل ديگر مى رود, مثل اين كه دردست كسى شمعى باشد و از مكانى به مكان ديگر حـركـت مـى كـنـد و پرتو آن نور دراين جا متحرك مى شود.

پايين مى روم و داخل سرداب مطهر مى شوم نه كسى را درآن جا مى بينم و نه چراغى مشاهده مى كنم.

مرحوم حاج ملا على تهرانى در همين اواخر, كه آن جا مشرف بود, آثار استسقاء درايشان پيدا شد و خـيـلى از آن صدمه مى ديد, لذا به سرداب مطهر مشرف شد.

بعدافرمود: امشب شفاى عوامانه اى گـرفـتـم , يعنى به سرداب مطهر رفته و در آن گوشه نشستم بعد هم پاهاى خود را به قصد شفا داخـل چـاهى كه عوام آن را چاه غيبت مى گويند, كردم و خود را آويزان نمودم.

طولى نكشيد كه مرض تماما رفع شد.

آن مـرحوم تصميم داشت در سامرا بماند, ولى پس از مراجعت به نجف اشرف ,نزديكان مانع شدند.

در آن جا دوباره مرض عود كرد و در آخر ماه صفر سال ١٢٩٠ ازدنيا رفت(٤).

١٣ - توسل آقا ميرزا ابراهيم شيرازى

عالم فاضل , آقا ميرزا ابراهيم شيرازى حائرى فرمود: زمـانى كه در شيراز بودم , چند حاجت مهم داشتم و متحير بودم كه چطور به آنها دست پيدا كنم , لذا سينه ام تنگ شده بود.

يكى از آن حاجتها توفيق زيارت كربلاى معلى و حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام بود.

چاره اى براى رسيدن بـه خـواسـتـه ام نديدم , مگر اين كه به ساحت مقدس حضرت بقية اللّه ارواحنافداه متوسل شوم , به هـمـيـن جهت حاجات خود را در عريضه اى كه از ائمه اطهارعليهم‌السلام روايت شده است , درج نمودم و نـزديـك غـروب آفـتـاب , در حالى كه تنهابودم , از شهر خارج شدم و كنار استخرى كه آب زيادى داشـت رفـتـم.

در آن جا, ازنواب اربعه حضرت ولى عصرعليه‌السلام , جناب حسين بن روح را صدا زده و آنـچـه را كـه در روايـات وارد شـده , عـرض كـردم و ايـشـان را واسطه خود با امام زمانعليه‌السلام قرار دادم.

عـريـضـه را در آب انـداخته و هنگام غروب از دروازه ديگر شهر, وارد شدم.

از اين كار,غير از خداى تعالى هيچ كس مطلع نشد و به احدى هم نگفتم.

صـبـح روز بـعد به محضر استادى كه نزد او درس مى خواندم , رفتم.

تمام هم درسهاآن جا حاضر بـودند.

ناگاه سيد جليلى به لباس خدام حضرت ابى عبداللّه الحسينعليه‌السلام وارد شد و نزديك استاد نشست.

هيچ كدام از ما تا آن وقت او را نديده و نشناخته بوديم و بعدا هم او را در شيراز نديديم.

آن سـيـد مـتـوجه من شد و مرا به اسم مخاطب قرار داد و فرمود: ميرزا ابراهيم , بدان كه رقعه تو خدمت حضرت صاحب الزمانعليه‌السلام رسيد و به آن بزرگوار تسليم شد.

از صـحبت ايشان مبهوت شدم.

ديگران هم معنى كلام سيد را نفهميدند, لذا از اوپرسيدند: جريان چيست ؟ فرمود: شب گذشته در خواب ديدم عده زيادى اطراف جناب سلمان محمدىرحمه‌الله جمع شده اند.

نزد آن حضرت رقعه ها و نامه هاى زيادى بود و ايشان مشغول نظركردن به آنها بودند.

وقتى جناب سلمان مرا ديدند به من فرمودند: برو نزد آميرزاابراهيم (علاوه بر اسم ساير مشخصات مرا نيز بيان نـمـوده بـود) و به او بگو رقعه اش دست من است.

و دست خود را بلند كرد.

سپس رقعه به حضرت حـجة عجل اللّه تعالى فرجه الشريف رسيد.

و در همان عالم رؤيا ديدم كه ايشان رقعه اى مهر كرده در دست داشتند.

در همان عالم خواب اين طور فهميدم كه نامه هر كس را آن سرور قبول كرد, آن رامهر مى كند و كسى كه حاجتش قبول نيست اصل آن را به او رد مى كند.

حاضرين و هم درسها راجع به صادق بودن خواب سيد از من پرسيدند.

من هم قضيه را برايشان بيان كرده و قسم خوردم كه احدى بر اين كارم مطلع نبوده است , لذا آنها مـرا بـشـارت دادند كه حاجاتم برآورده خواهد شد و همان طور هم شد,يعنى طولى نكشيد كه به زيارت كربلا موفق شدم چنانكه الان در اين جا (كربلا) هستم و ساير حوائجم هم بحمداللّه برآورده شد(٥).

١٤ - توسل جمعى در بيابان

محمد بن خالد برقى نقل كرد: در سـفـرى كـه با جمعى همراه بوديم , ناگاه از مسير راه منحرف شديم.

يك نفر از رفقا به كنارى رفـت و فرياد زد: يا صالح (يا اباصالح ) ارشدونا الى الطريق رحمكم اللّه.

(يااباصالح ,راه را به ما نشان دهيد.

) در ايـن هنگام رفيق ما (آن كس كه از ديگران كناره گرفت و فرياد برآورد) صداى نازكى را شنيد كه مى گويد: راه طرف راست است.

او بـه مـن گـفت : چنين صدايى به گوشش خورده است , ولى به بقيه همراهان نگفت.

من هم به سـايـر دوستان گفتم : طرف راست را بگيريد و حركت كنيد.

بعد به همان طرف رفته و راه را پيدا كرديم(٦) .

١٥ - توسل حاج ملا عباسعلى اصفهانى و نجات از مرگ

عابد زاهد, حاج ملا عباسعلى جورتانى(٧) رحمه‌الله مى فرمايد: در سفر به مكه معظمه , با اهل قافله بر قطار شتران سوار بوديم

شتر من در آخر قرارداشت.

ناگاه از تـشنگى و ضعف خوابيد.

با توقف حيوان , بند قطار گسيخته شد ومقدارى از قافله عقب ماندم.

ناگاه خنجرى بر سر و پيشانيم خورد و به زمين افتادم احساس كردم كسى بر پشت من آمده است تا سرم را از تن جدا كند.

در اين لحظه چون زبان نداشتم , در دل متوسل به حضرت بقية اللّه ارواحنا فـداه شـده و گـفتم : يا حجة اللّه ,ادركنى.

فورا ديدم بيابان روشن شد و پشتم سبك گرديد و آن ظالم هم دفع شد.

(ومعلوم نيست كارش به كجا انجاميد.

) بعد از اين قضيه بيهوش شدم و همان جا افتاده بودم , تا روز بعد, قبل از ظهر كه همراهان به سراغم آمده و مرا بردند و چون زخم عميقى برداشته بودم , طبيب به آنهاگفت : از بين خواهد رفت.

وقـتـى به مدينه طيبه رسيدم , با كمال ضعف به حرم مقدس رفتم و به پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناهنده شدم.

پس از اين توسل , آن زخم عميق با آن كه احتياج به بخيه داشت , درمان شد(٨).

١٦- توسل همسر آقا سيد رضا دزفولى

آقا سيد رضا دزفولى (از ائمه جماعت نجف ) فرمود: معمولا در زيارات مخصوصه كربلا به خانه مشخصى در آن جا مى رفتيم.

در يكى اززيارات , عيال و اطفال را به همراه بردم.

براى سوارى خود يك الاغ و براى آنها يك جفت پالكى (اتاقكى بدون سقف كه بر روى حيوان جهت نشستن مى گذارند) كرايه نموده و با ديگر زوار روانه كربلا شديم.

بـيـن دو كـاروانـسراى خان شور و خان نخيله ناگاه متوجه شدم كه پالكى عيال و اطفال نيست با اضـطـراب مـكـارى را صـدا زدم و گفتم : پالكى عيالات من نيست و ظاهرا عقب مانده اند.

او هم مـسـافـت زيـادى به دنبالشان رفت و برگشت و گفت : آنها قطعا باقافله اى كه قبل از ما حركت كـرده بـود, رفـتـه انـد.

من هم هر چه جستجو كردم آنها رانديدم.

به همين دليل بيشتر مشوش و نگران شدم و خود را به گفته مكارى آرامش مى دادم.

خلاصه با پريشانى حال , وارد كربلا شده و رو به منزلى كه غالبا وارد مى شدم , نهادم وقتى به آن جا رسـيدم , در را زدم ديدم عيالم در را باز كرد.

تا او را ديدم گفتم : شما كجااز قافله ما جدا شديد و چه وقت رسيده ايد؟ گفت : ما, بين خان شور و نخيله از قافله جدا شديم.

علت آن را پرسيدم.

در جـواب گـفـت : مى خواستم قدرى غذا از طاس كباب مسى بيرون بياورم و به طفل هابدهم.

از حـركـت قـاطـر دسـتم لرزيد و در طاس كباب صدا كرد.

با اين صداى ناگهانى ,قاطر رميد و به سـرعـت هـر چـه تـمـام تر رو به بيابان گذاشت و هر چه در طاس كباب باشدت بيشتر به ظرف مـى خـورد, قـاطـر بر دويدنش مى افزود.

بالاخره , ترس دورى ازقافله كه هر چه صدا زديم كسى مطلع نشد از يك طرف و ترس افتادن از پالكى وهلاكت يا شكستن اعضا از طرف ديگر, ما را بر آن داشـت كـه به حضرت ولى عصرارواحنافداه استغاثه كنيم.

پس فرياد يا صاحب الزمان ما بلند شد.

نـاگـاه شـخصى نورانى دركمال ابهت و جلال و به زى عرب هاى آن اطراف نمودار شد و فرمود: لاتـخـافـى لاتخافى.

(نترس ) تا اين كلمه را فرمود, همان قاطرى كه با سرعت بسيار زيادمى دويد, فوراايستاد و قدمى بر نداشت.

آن بزرگوار نزديك آمد و فرمود: مى خواهيدبه كربلا برويد؟ عـرض كردم : بلى.

ايشان افسار قاطر را به دست گرفت و ما را از بيراهه عبور و حركت مى داد.

در طول مسير از ايشان سؤال كردم : شما كيستيد؟ فـرمـودنـد: مـن كـسى هستم كه براى فريادرسى درماندگان در امثال اين بيابانها معين شده ام.

همراه آن بزرگوار آمديم تا به كربلا رسيديم و الان نزديك يك ساعت و نيم است كه وارد شده ايم و با آرامش تمام چاى هم صرف كرده ايم(٩).

١٧ - توسل مردى از توابع اصفهان

مردى صالح از اهل دهقانان (از توابع اصفهان ) گفت : يـك روز بـه امـامـزاده قـيـس مـشـرف شدم و خيال داشتم به همگين (از توابع سميرم واطراف شهرضاى اصفهان ) بروم.

هـوا سـرد بـود.

تـاريـكـى شب مرا گرفت و راه را گم كردم.

با خود گفتم امشب از سرماهلاك مـى شـوم و يا آن كه گرگ مرا مى درد.

بيچاره شدم و همان جا به امام زمانعليه‌السلام متوسل گشته و زارى نمودم.

ناگاه هوا روشن شد و مثل اين كه كسى دستم را گرفت.

طولى نكشيد كه به سرعت ,سه فرسخ را طى و خود را در قبرستان همگين ديدم و باز هوا تاريك شد(١٠).

________________________________

يار صفحه:

(١) ج ١, ص ١٠٠, س ٧.

(٢) ج ٢, ص ١٩٠, س ٤٠.

(٣) ج ١, ص ١٠٠, س ٣٨.

(٤) ج ٢, ص ١٥٠, س ١٧.

(٥) ج ٢, ص ١٩٨, س ٣٠.

(٦) ج ٢, ص ٢٠١, س ٢٦.

(٧) جورتان يكى از دهات اصفهان است

(٨) ج ٢, ص ١٩٧, س ٣٧.

(٩) ج ٢, ص ٢٠٢, س ٣٥.

(١٠) ج ٢, ص ١٩٨, س ٢.