ابراهیم و لوط علیهما السلام

ابراهیم و لوط علیهما السلام0%

ابراهیم و لوط علیهما السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

ابراهیم و لوط علیهما السلام

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9244
دانلود: 3391

ابراهیم و لوط علیهما السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9244 / دانلود: 3391
اندازه اندازه اندازه
ابراهیم و لوط علیهما السلام

ابراهیم و لوط علیهما السلام

نویسنده:
فارسی

 

در اين كتاب از دو نفر استاد و شاگرد، ابراهيم و لوط، دو دلاور مرد و نستوه و خستگى ناپذير تاريخ سخن گفته شده است اين كتاب داستان و ماجراى حقيقى دو نفر از پيامبران است، و با توجه به اينكه، همه كس، از فيلسوف و محقق و دانشمند گرفته تا دانش آموز، مى تواند استفاده كند و يك كتاب همگانى است، به زبان مردم نوشته شده تا نوجوانان و دانش آموزان نيز بهره مند گردند.. اين كتاب در دو بخش تنظيم گرديد: بخش اول اين كتاب در مورد حضرت ابراهيم (ع) است كه در بيست فصل تنظيم شده، و در هر فصل آن فرازى از زندگى پرماجرا و سازنده ى ابراهيم، سخن به ميان آمده و سپس در موارد بسيار به نكات و درسهاى آن اشاره شده است. حضرت لوط شاگرد و دست پرورده و پسر برادر يا پسر خاله ابراهيم بود، و در فراز و نشيب ها يار مخلص و شاگرد صديق و باوفا و نستوه براى ابراهيم بود و چنانچه شرح خواهيم داد جزء اولين ايمان آورندگان به ابراهيم بود و در قرآن به عنوان اسوه و الگو ياد شده. در بخش دوم اين كتاب به زندگى حضرت لوط از آغاز تا وقتى كه با قوم آلوده اش روبرو شد و سرانجام عذاب قومش، در ضمن شش فصل اشاره شده است.

۲ - پيراهنم را از بدنم بيرون بياور تا خونم به آن نرسد، و شستنش براى شما زحمت باشد و مادرم آنرا ببيند و رنجيده خاطر گردد.

۳ - پيراهن خودت را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم رسد و جان دادن برايم آسان گردد.

۴ - كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس كنم.

۵ - اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند چرا كه دورى، از مهر و محبت مى كاهد

۶ - سلامم را به مادرم برسان.

۷ - پيراهنم را نزد او ببر تا به يادگار در نزد او باشد.

وقتى كه ابراهيم اسماعيل را اين چنين در يارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده ديد با قلبى پر از صفا و صميميت گفت: نعم العون انت على امر الله تو نيكو بنده ى خدا در انجام فرمان او هستى.(۱۱۷)

فصل هفدهم: نگاهى به فضائل اخلاقى و ويژگيهاى ابراهيمعليه‌السلام

گوشه اى از برجستگيهاى زندگى ابراهيم

ابراهيم در ويژگيهاى معنوى و خصوصيات اخلاقى در پايه عالى از فضائل انسانى و اوصاف بر جسته ى معنوى بود، در اين شماره ى به عنوان مشت نمونه خروار، به ذكر چند فراز از برجستگيهاى معنوى ابراهيم مى پردازيم:

۱ - سخاوت و اطعام ابراهيم

ابراهيم مردى بلند طبع و سخاوتمند و مهمان نواز بود، بقدرى مهمان را دوست مى داشت كه همواره مى خواست وقتى غذا مى خورد، در كنار سفره اش مهمانى نشسته باشد، گاه كه كنار سفره اش مهمانى نبود از خانه خارج مى شد و به جستجوى مهمان مى پرداخت، سخاوت و بلندنظرى او در حدى بود، كه هيچ كس از او سئوالى نكرد كه جواب منفى از او بشنود: و او از هيچ كسى غير از خدا سئوال نياز نكرد.(۱۱۸)

روزى گروهى بر او وارد شدند، چيزى در نزدش نبود، به نظرش رسيد كه چوب سقف خانه خود را بفروشد و براى مهمانانش غذا تهيه كند، بعد با خود گفت ممكن است با اين چوبها، بت درست كنند، از اين رو چوبها را نفروخت مهمانان را در خانه گذاشت از خانه بيرون رفت، در بيابان دو ركعت نماز خواند، پس از نماز لباسى كه به همراه خود آورده بود نديد، از اين پيش آمد دريافت كه خداوند، او را به هدف رسانده است، به خانه مراجعت كرد، ديد همسرش ساره مشغول پختن غذا است، از چگونگى رسيدن غذا پرسيد، همسر گفت: اين غذا همان است كه هم اكنون تو توسط شخصى فرستادى، معلوم شد كه غذا توسط جبرئيل آورده شده بود.(۱۱۹)

ماجراى مأموران عذاب قوم لوط كه به منزل ابراهيم آمدند و ابراهيم فوراً گوساله اى را ذبح كرد و پخت و جلو مهمانان گذاشت(۱۲۰) نيز حاكى از سخاوت و بلند طبعى ابراهيم است.

پذيرائى از گروه كارگر

مرحوم شيخ بهائى (متوفى ۱۰۳۰ ه. ق) روايت مى كند: حضرت ابراهيمعليه‌السلام بدون مهمان كنار سفره ى غذا نمى نشست، روزى مهمان پيدا نشد، آنحضرت در حالى كه گرسنه بود از خانه بيرون آمد و به جستجوى مهمان پرداخت، در صحرا جماعتى را ديد كه در حركت هستند، و دريافت كه آنها گبر (و در آئين زرتشت) هستند و در حالى كه بيل بر دوش گرفته اند و به جائى مى روند.

ابراهيمعليه‌السلام نزد آنها رفت و آنها را كه پانزده نفر بودند به مهمانى دعوت كرد آنها در پاسخ گفتند: ما كارگر بيچاره هستيم، اگر امروز مهمان شما شويم، اهل و عيال ما كه در انتظار مزد كارگرى ما مى باشند، بيچاره خواهند گرديد.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام به آنها فرمود: مزد كارگرى شما نيز به عهده من، بهرحال آنها را راضى كرد.

آن گروه گبر در مهمانى ابراهيم شركت نمودند، و ابراهيم از آنها پذيرائى خوبى كرد، سپس مزد كارگرى آنها را نيز به آنان داد و آنها رفتند. آنها با ديدن آنهمه محبت و مستضعف نوازى ابراهيمعليه‌السلام مجذوب او شده و همگى با جان و دل گفتند: دين ابراهيم بر حق است؛ در همان ساعت به حضور ابراهيمعليه‌السلام برگشتند، و شهادت به يكتائى خدا داده و آئين حنيف ابراهيم را پذيرفتند. وقتى كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نبوت رسيد، جبرئيل آنحضرت را از اين جريان آگاه نمود و فرمود: اكرم الضيف ولو كان كافراً = به مهمان احترام كن هر چند او كافر باشد(۱۲۱)

۲ - نيايش و حلم ابراهيم

در قرآن در چندين مورد ابراهيم به عنوان شخصى نيايشگر و صبور و بردبار توصيف شده است(۱۲۲)

او بسيار نيايش مى كرد، همواره با خدا مناجات و ارتباط و راز و نياز داشت، در عين اينكه مرد دعا بود، مرد عمل نيز بود، در سخت ترين شرايط با سعه صدر و صبر انقلابى و بردبارى خود، رنجها را تحمل كرده و براى خدا و در راه خدا همچنان با كمال ايستادگى و پايمردى به راه خود ادامه مى داد و از سرزنش كنندگان نمى هراسيد.

از نيايشهاى معروف او است: صبح كردم در حالى كه هيچ چيز را همتاى خدا قرار نمى دهم، و جز خدا كسى را نمى خوانم و با وجود او كسى را به دوستى نمى گيرم(۱۲۳) .

بخون ديده نوشتيم بر در و ديوار

كه چشم لطف بر ابناى روزگار مدار

مگير انس به كس در جهان به غير خدا

بكن اگر بتوانى ز خويش نيز كنار

 دعاى ابراهيم چون همراه شرائط دعا و صفاى دل و پاكى عمل بود، زود به استجابت مى رسيد، حتى دعاهاى غير عادى او نيز به نتيجه مى رسيد، از جمله نقل شده ابراهيم از نظر صورت شباهت كامل به فرزندش اسحاق داشت، بطورى كه مردم گاهى در تشخيص آنها اشتباه مى كردند، ابراهيم از خدا خواست كه بين او و پسرش امتيازى قرار دهد، دعايش مستجاب شد، روزى صبح از خواب بيدار شد، ديد ريشش كاملاً سفيد شده است، عرض كرد: خدايا اين سفيدى چيست؟ از طرف خدا خطاب شد اين سفيدى، وقار است، عرض كرد: بر وقارم بيفزا(۱۲۴) و در بعضى روايات بجاى وقار، نور آمده است.

۳ - حسن خلق، و خوشرفتارى ابراهيم با همسر

از ويژگيهاى ابراهيم، حسن خلق و خوشرفتارى او با مردم و همسر است، هيچگاه ديده نشد كه او از برخوردها و گفتار و رفتار، از مرز اخلاق خارج گردد.

مى نويسند: روزى شخص نادانى نزد ابراهيم آمد و با گفتار نامربوط و ناسزا به ابراهيم، برخورد بدى با آن حضرت كرد، حضرت به او فرمود: خدا ترا هدايت كند.(۱۲۵)

در مورد خوشرفتارى با همسر، با اينكه دو همسرش ساره و هاجر، با هم بناى ناسازگارى گذاشتند و ابراهيم مجبور شد بين آنها جدائى بيندازد، و در اين مورد بسيار اذيت شد در عين حال با همسران خود با كمال مهربانى رفتار نمود، و تا حد توان خود آرامش و آسايش آنها را تأمين كرد.

توجه او به آسايش همسر در حدى بود كه: هر وقت به خانه مى آمد دست خالى نبود، در يكى از سفرها چيزى بدستش نيامد وقتى كه نزديك خانه رسيد از روى شرمندگى كه در خود احساس مى كرد، خورجين مركبش را پر از ريگ كرد وقتى كه به خانه رسيد خورجين را به زمين گذاشت و مشغول نماز شد، ساره به سراغ خورجين رفت، در ميان آن آرد يافت، آن را از خورجين بيرون آورده و خمير كرد و نان پخت و به همسرش ابراهيم گفت: نماز را تمام كن و بيا از اين نان بخور، ابراهيم پس از نماز وقتى كه نان را ديد از همسر پرسيد: اين نان را از كجا آورده اى؟ ساره گفت: از همين آردى كه آورده اى پخته ام، ابراهيم كه به لطف خاص خدا پى برد، عرض كرد: خدايا گواهى مى دهم كه توئى خليل و دوست من، از نعمتهاى تو شاكر و سپاسگزارم، سپس از آن نان ميل كرد.(۱۲۶)

۴ - عشق سرشار ابراهيم به خدا

رابطه ابراهيم با خدا رابطه عاشق و معشوق بود، خدا در تمام زواياى قلب ابراهيم جا گرفته بود، قلب خداپرست ابراهيم تنها در عشق خدا مى طپيد، براى ترسيم اين معنى به روايت ذيل توجه كنيد:

ابراهيم در آن مدت كه در سرزمين آباد فلسطين به كشاورزى و دامدارى پرداخت، صاحب چند گله گوسفند شد، فرشتگان به خدا عرض كردند: دوستى ابراهيم با خدا از اين رو است كه خداوند نعمتهاى زيادى به ابراهيم داده است، خداوند خواست به فرشتگان نشان دهد كه چنين نيست بلكه ابراهيم، خدا را به حق شناخته است، به جبرئيل فرمود: برو كنار ابراهيم و مرا ياد كن، جبرئيل به زمين نزديك ابراهيم آمد، ديد ابراهيم كنار گوسفندانش است، جبرئيل روى تلى ايستاد و با صداى خوش گفت: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح پاك و منزه است خداى فرشتگان و روح.

ابراهيم تا نام خدايش را شنيد، لرزه بر اندام شده و آنچنان هيجان زده گرديد كه زبان حالش اين بود:

اين مطرب از كجاست كه بر گفت نام دوست

تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست

زنده مى‏شود به اميد وفاى يار

جان رقص مى‏كند به سماع كلام دوست

 ابراهيم به اطراف نگاه كرد، ديد شخصى روى تلى ايستاده است، نزد او آمد و گفت: تو بودى كه نام دوست مرا به زبان آوردى، آن شخص گفت: آرى

ابراهيم گفت: بار ديگر نام دوست مرا به زبان آور، يك سوم گوسفندانم مال تو، جبرئيل گفت: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح ابراهيم از اين واژه ها كه يادآور نام خدا بود، چنان لذت مى برد كه نمى توان آن را وصف كرد، نزد آن شخص رفت و گفت: بار ديگر نام دوست مرا به زبان آور نصف گوسفندانم مال تو باشد. آن شخص، باز واژه هاى فوق را تكرار كرد، ابراهيم كه محو عشق الله شده بود، براى بار سوم از آن شخص تقاضا كرد كه يكبار ديگر نام دوستم را ببر همه ى گوسفندانم مال تو باشد.

آن شخص، واژه فوق را باز تكرار كرد.

ابراهيم به او گفت: ديگر چيزى ندارم، خودم را (به عنوان برده) در اختيار تو قرار دادم يكبار ديگر نام دوستم را به زبان آور.

آن شخص: باز نام خدا را به زبان آورد.

ابراهيم نزد او رفت و گفت: اينك گوسفندان و خودم را ضبط كن كه از آن تو هستم.

جبرئيل خود را معرفى كرد و گفت: من نيازى به گوسفندان تو ندارم، من جبرئيل هستم، حقا كه مراحل دوستى خدا را به آخرين درجه رساندى و شايسته آن شدى كه خدا تو را خليل و دوست مخصوص خود قرار دهد.(۱۲۷)

۵ - ابراهيم يك انسان چند بعدى

ابراهيم يك انسان كامل بود، انسانى كه در همه جهات و ابعاد انسانى نمونه عالى آن بود، نه اينكه در بعضى ابعاد قوى و در بعضى ضعيف باشد، او در عين آنكه يك قهرمان بود، يتيمى را مى ديد اشك مى ريخت، در عين آنكه مرد عمل بود، مرد دعا و نيايش و نماز نيز بود، در عين آنكه مبارز بود، سازنده نيز بود...

او نخستين كسى بود كه در راه خدا نبرد كرد با روميان جنگيد تا حضرت لوط را از اسارت آنها خارج ساخت.(۱۲۸)

او نخستين كسى بود كه براى ارتش خود پرچم درست كرد و اولين كسى بود كه براى سپاه خود كمان ساخت.

نخستين كسى بود كه روى منبر رفت و براى ارشاد مردم سخنرانى نمود، اولين فردى بود كه خمس اموالش را داد، و نخستين شخصى بود كه سنت ختنه را جز برنامه لازم قرار داد.(۱۲۹)

از برنامه هاى بهداشتى او، ده دستور ذيل است كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را از يادگارهاى برنامه ابراهيم دانسته و تأكيد كرده كه به آن عمل كنند، و آن ده خصلت كه به ده دستور حنيفيه معروف است عبارتند از:

۱ - ختنه كردن ۲ - موى بدن را زدودن ۳ - تراشيدن موى اطراف آلت تناسلى ۴ - ناخن گرفتن ۵ - محل مدفوع را پاك كردن (كه اين پنج دستور در جسد است) ۶ - مسواك ۷ - آب در دهان كردن و دهان را شستن ۸ - آب در بينى كردن و داخل بينى را شستن ۹ - كوتاه كردن موى سبيل ۱۰ - نتراشيدن ريش (اين پنج دستور در سر است)(۱۳۰)

به اين ترتيب مى بينيم ابراهيم در همه ى ابعاد و امتيازات انسانى پيشتاز و پيشقدم بود، و اين درس بزرگ را به جهان بشريت آموخت كه انسان بايد در همه ارزشها و ابعاد انسانى، شركت فعال داشته باشد و بعدهاى معنوى و ارزشهاى انسانى را بر همه چيز مقدم بدارد، در اين صورت است كه مى تواند شاهد پيروزيهاى عميق و وسيع در ميدانهاى سياست و اقتصاد، و فرهنگ و هنر گردد، و شايستگى مقام رهبرى انسانها را پيدا كند.

نكته ها و درسها

در اين فراز تكان دهنده و سرنوشت ساز زندگى ابراهيم، نكته ها و درسهاى بزرگ هست كه در اينجا به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم:

۱ - مردان بزرگ مكرر مورد امتحان و آزمايش بزرگ و سخت الهى قرار مى گيرند، تا درجه استقامت و ايمان آنها آشكار گردد، بخصوص در مورد آنچه را بيشتر دوست دارند در معرض امتحان قرار مى گيرند.

۲ - قربان كردن فرزند جوان و باكمال، در حقيقت امضاى عملى ابراهيم در مورد كارهايش بود، و ثابت كرد كه ابراهيم مرد عمل بود نه مرد حرف.

۳ - نه تنها ابراهيم، بلكه فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر نيز از چنين ايثار بزرگ استقبال كردند.

۴ - توصيه ابراهيم به هاجر به اينكه اسماعيل را پاك و پاكيزه كن مى خواهم آن را به سوى دوست ببرم، حاكى است كه بايد در راه دوست بهترين و پاكترين را نثار كرد.

۵ - ابراهيم و همسر و فرزندش در اين امتحان، سرسختانه در برابر وساوس شيطان مقاومت كردند و او را با ترور خود شكست دادند.

۶ - وصيت اسماعيل حاكى است كه او به پدر و مادر احترام شايان مى كرد، و بنده خالص بود و خواست قربان شدنش در حال سجده باشد.

۷ - اسماعيل پدرش ابراهيم را براى اجراى فرمان خدا كمك مى كرد، چنانكه ابراهيم در اين مورد از او استمداد مى نمود.

۸ - ابراهيم در اجراى فرمان خدا قاطع بود، از اينكه كارد نمى برد و امر خدا تأخير مى افتد سخت ناراحت بود، و بايد اين درس را از كلاس ابراهيم آموخت.

۹ - خداوند به كارهاى خالص و بزرگ، ارج و ارزش بزرگ مى نهد، از اين رو با فديه اى عظيم، خاطره ايثار ابراهيم را جاودانى و جهانى كرد.

۱۰ - بالاخره ابراهيم و هاجر و اسماعيل، سه نمونه الگوى مردان و زنان و جوانان هستند و بايد اين سه قشر، داستان آنها را اسوه ى خود قرار دهند.

فصل هجدهم: مقام امامت و ساير مقامات ابراهيمعليه‌السلام

ابراهيم، خليل خدا شد

در قرآن و روايات، ابراهيم به عنوان صاحب مقامهاى متعدد توصيف شده است مانند اينكه او: از نيكان، صالحان، قانتان (خالص در عبادت و خضوع)، راستگويان، بردباران، متعهدان، به عنوان يك امت، متوكل به خدا، ابواضياف (پدر مهمانان)، شجاع، داراى منطق گويا، پيامبر، عبد، خليل، امام و... بود.

در ميان اين مقامهاى والاى معنوى كه هيچ پيامبرى به آن متصف نشده مقام خليل اللهى مهمتر است كه در قرآن در آيه ۱۲۵ سوره ى نسا بدين شرح آمده است.

واتخذ الله ابراهيم خليلاً خداوند ابراهيم را به عنوان خليل خود انتخاب كرد.

در اينكه خليل يعنى چه، يكى از سه معنى براى آن گفته شده است:

۱ - ممكن است خليل از ماده خلت (بر وزن حجت) به معنى دوستى بوده باشد.

۲ - ممكن است خليل از ماده خلت (بر وزن ملت) به معنى تحقيق در خلال معانى و توجه به اسرار جهان باشد.

۳ - و ممكن است از ماده خلت (بر وزن ضربت) به معنى نياز و احتياج باشد.(۱۳۱)

و مى توان هر سه معنى را درباره ابراهيم گفت، او هم دوست خدا بود، و هم توجه به اسرار جهان داشت و هم نيازمند به خدا بود.

اما اينكه چرا خداوند، ابراهيم را خليل خود كرد، و اين مقام عالى را به او داد روايات ما پاسخهاى متعدد داده اند كه مى توان همه آنها، پله هاى رسيدن به اين مقام باشد.

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده: از اين رو خداوند ابراهيم را خليل خود انتخاب كرد، كه او هرگز تقاضاكننده اى را محروم نساخت و هيچگاه از كسى نيز تقاضا نكرد.(۱۳۲)

در بعضى از روايات آمده: اين مقام بر اثر كثرت سجود، و اطعام گرسنگان و به خاطر مناجات و عشق به خدا و نماز در دل شب، و يا به خاطر كوشا بودن در راه اطاعت خدا يا به خاطر غيرت او در حفظ حجاب خانواده و يا به خاطر صلوات فرستادن بسيار به محمد و آل او به ابراهيم داده شد.(۱۳۳)

و از امام باقرعليه‌السلام در ضمن روايتى نقل شده كه: ابراهيم بنده اى شايسته بود خداوند به او مقام نبوت داد، در مسير نبوت كارها را به خوبى انجام داد، خداوند مقام رسالت را به او داد در اين مسير سخت ترين آزمايشها را به خوبى به پايان رساند، خداوند مقام پرافتخار خليل را به او داد.(۱۳۴)

به هر حال همه اين روايات نشانه اين است كه: نيكيها و فداكاريهاى ابراهيم در تمام ابعاد انسانى، او را به اين مقام ارجمند رسانده است.(۱۳۵)

سه روايت جالب

۱ - روزى ابراهيم از خانه به جستجوى مهمان بيرون آمد هنگام مراجعت، شخصى را در خانه اش ديد، از او پرسيد با اجازه چه كسى وارد اين خانه شده اى؟ او سه بار گفت: با اجازه پروردگار، ابراهيم دانست كه او جبرئيل است و از اين ديدار سپاس خدا را بجاى آورد، آنگاه جبرئيل گفت: خداوند مرا به سوى يكى از بندگانش فرستاده كه او را خليل خود نموده است، ابراهيم گفت: آن بنده كيست تا آخر عمر خدمتگزار او شوم؟ جبرئيل گفت: آن بنده تو هستى، ابراهيم گفت: به چه علت خدا مرا خليل خود كرد؟ جبرئيل گفت: براى آنكه هيچكس از تو سئوال و تقاضائى نكرد مگر اينكه پاسخ مثبت به او دادى.(۱۳۶)

۲ - غذا در خانه ابراهيم تمام شده بود، از خانه بيرون آمد و براى يافتن آرد، به نزد دوست مصرى خود رفت كه از او آرد يا طعامى قرض كند. وقتى كه به خانه دوستش رسيد، او را در خانه نيافت. دست خالى بطرف خانه برگشت. در اين راه از اينكه با خورجين خالى به خانه بر مى گردد، احساس شرم كرد خورجين را پر از ريگ كرد و به خانه آمد و به استراحت پرداخت. ساره به سراغ خورجين رفت، ديد در ميان آن، آرد هست، آنرا خمير كرد و نان پخت و نزد ابراهيم برد.

ابراهيم وقتى كه از خواب بيدار شد و نان را ديد، پرسيد اين نان از كجا آمده؟ ساره گفت: از همان آردى كه از نزد دوست مصرى خود آوردى، نان پختم، اين از همان آرد است، ابراهيم متوجه شد كه لطف خدا شامل حال او شده، گفت: آنكه آرد به من داده خليل من است، نه مصرى.

خداوند در همين لحظه ابراهيم را خليل خود خواند، و ابراهيم شكر كرد و سپس از آن نان ميل فرمود.(۱۳۷)

۳ - ابراهيم مرد غيورى بود و نسبت به حجاب همسر، حساسيت خاصى داشت. از اين رو وقتى به جائى مى رفت، در را مى بست، روزى به خانه برگشت و ديد مرد خوش سيما و پاكيزه اى در خانه او ايستاده است، غيرتش به جوش آمد و با احساسات به او گفت: چه كسى به تو اجازه ورود به اين خانه داده است؟ او گفت: پروردگارم به من اين اجازه را داده است. ابراهيم گفت: خداوند از من سزاوارتر است، اينك بگو تو كيستى؟

او گفت: من فرشته مرگ (عزرائيل) هستم، ابراهيم گفت: آيا آمده اى روح مرا قبض كنى؟ او گفت: نه بلكه خداوند، بنده اى را خليل خود كرده است آمده ام به او بشارت بدهم، ابراهيم گفت: آن بنده كيست تا آخر عمر در خدمت او باشم؟ او گفت: آن بنده تو هستى، ابراهيم نزد ساره آمد و مطلب را براى او بيان كرد.(۱۳۸)

ملاقات و گفتگوى جالب ابراهيم با عابد سالخورده

روزى ابراهيم به قصد سياحت و گردش و ديدن آفريده هاى زيبا و متنوع خدا در دشت و صحرا و دريا از خانه بيرون آمد، در مسير خود ديد: شخصى در بيابان مشغول نماز است و صدايش به مناجات با خدا بلند مى باشد، و لباسى پوشيده كه از مو است، قيافه اش نشان ميدهد كه از بندگان پارساى خدا است.(۱۳۹)

ابراهيم كه از عمق جان، بندگان عابد خدا را دوست داشت، نزد او رفت تا از او احوالى بپرسد، كنارش نشست تا نماز او تمام شد. از او پرسيد: براى چه كسى نماز مى خوانى؟ او گفت: براى خداى جهان.

ابراهيم پرسيد خدا كيست؟ او گفت: خدا كسى است كه تو و مرا آفريده است ابراهيم بسيار مسرور شد و گفت: از عقيده و روش تو خوشوقت شدم، دوست دارم با تو باشم، منزل تو كجاست تا هرگاه خواستم به ديدار تو بيايم؟

عابد گفت: منزل من آن سوى دريا است، تو نمى توانى به آنجا بيائى، چرا كه آب مانع است، ابراهيم گفت: پس تو چگونه از آب رد مى شوى؟ عابد گفت: من به خواست خداوند از روى آب راه مى روم، ابراهيم گفت: شايد كسى كه آب را تحت تسخير تو قرار داده براى من نيز چنين كرده باشد، برخيز به منزل تو برويم و امشب را با هم باشيم.

عابد برخاست و همراه ابراهيم حركت كرد، تا به دريا رسيدند، عابد نام خدا را به زبان آورد و روى آب بى آنكه غرق شود حركت كرد، ابراهيم نيز به نام خدا، روى آب حركت كرد، و با هم به منزل عابد رسيدند. ابراهيم از عابد پرسيد: غذاى تو چيست؟ و از كجاست؟ عابد اشاره به درختى كرد و گفت: ميوه اين درخت را جمع مى كنم و در تمام ايام سال مى خورم، ابراهيم پرسيد: كدام روز از همه روزها بزرگتر است؟ عابد گفت: آن روزى كه خداوند مردم را به پاى حساب كشيده و بر اساس آن كيفر و پاداش مى دهد (يعنى روز قيامت) ابراهيم گفت: پس بيا دست به دعا برداريم تا خداوند ما را از شر آن روز نجات دهد.

طبق نقل ديگر عابد گفت: براى چه كسى دعا كنيم؟ ابراهيم گفت: براى مؤمنين گنهكار، عابد گفت: من دعا نمى كنم، ابراهيم پرسيد: چرا؟ عابد گفت: من سه سال است دعائى مى كنم ولى هنوز مستجاب نشده است، تا آن دعا مستجاب نشود از خدا شرم دارم كه دعاى ديگرى كنم.

ابراهيم گفت؛ هرگاه خداوند بنده اى را دوست داشت، دعاى او را مدتى حبس مى كند تا مناجات و راز و نياز آن بنده زياد شود، و هرگاه بنده اى را مشمول غضبش قرار داد، دعاى او را زود مستجاب مى كند و يا نااميدش مى كند كه ديگر دعا نكند، اى عابد چه چيزى را در اين سه سال از خدا خواسته اى كه هنوز مستجاب نشده است؟

عابد گفت: روزى در محلى نماز مى خواندم ناگاه چشمم به جمال نوجوانى افتاد كه در نهايت زيبائى بود، از پيشانى او نور مى درخشيد، چند گاو مى چراند كه بقدرى زيبا و چشمگير بودند كه گويا به پوست آنها روغن ماليده اند، و چند گوسفند به همراه او بودند كه بسيار فربه و خوش منظر بودند، مجذوب آن نوجوان شدم، از او پرسيدم كيستى و اين گاوها و گوسفندها از آن كيست؟

گفت: من فرزند ابراهيم خليل هستم و اين گاوها و گوسفندها مال او است محبت ابراهيم خليل در دلم جاى گرفت، از خدا خواستم كه خليل خود را به من بنماياند، سه سال اين دعا را مى كنم ولى خبرى از استجابت آن نيست.

ابراهيم گفت: من ابراهيم خليل هستم و آن نوجوان پسر من (اسحاق) است، عابد تا اين سخن را شنيد، با شور و شوق دست بر گردن ابراهيم انداخت و او را بوسيد و گفت: سپاس خداوند جهان را كه دعايم را به استجابت رساند آنگاه ابراهيم به درخواست عابد، براى همه افراد با ايمان دعا كرد، و عابد آمين گفت.(۱۴۰) به قول شاعر:

سركويش هوس دارى هوى را پشت‏پائى زن

دراين انديشه يك‏رو شو، دو عالم را قفائى زن

زنده مى‏شود به اميد وفاى يار

وصال دوست مى‏خواهى، بلا را مرحبائى زن

 به اين ترتيب ابراهيم كه مجموعه اى از نيكيها و ارزشهاى انسانى و كمالات عالى معنوى، و تنديس معرفت و شناخت و بندگى بود، داراى مقام خليل اللهى گرديد، و پله پله، كمال را مى پيمود و مى رفت كه در شايستگى امامت و رهبرى را پيدا كند و بر قله امامت كه آخرين سير تكاملى بشر است تكيه زند...

امامت ابراهيم يا آخرين سير تكاملى

ابراهيم با آن قدمهاى استوار، و بالهاى بلند و دل سرشار از اميد و توكل و روحيه كفرستيز لحظه لحظه ى عمر گرانبارش را، پله پله نردبان عروج انسانها ساخت، و در تمام فراز و نشيبها به خوبى انجام وظيفه كرد تا به قله رفيع خليل اللهى رسيد كه هر كس را ياراى صعود به آن قله نيست.

سرانجام از اين مرحله نيز گذشت و به آخرين سير تكاملى يك انسان، يعنى مقام امامت و رهبرى و معلم و مجرى حكومت الهى در رأس آن قرار گيرد، و مردم زمانش نيز چنين لياقتى يافتند كه رهبرى اين چنين داشته باشند. بهتر است كه به سراغ قرآن رويم و ببينيم قرآن چه مى گويد: قرآن در سوره ى بقره آيه ى ۱۲۴ مى فرمايد: و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين.

خداوند ابراهيم را در امور مختلف آزمود و او به خوبى از عهده آزمايش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهيم گفت: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند به او فرمود: پيمان من (مقام امامت) به ستمكاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند)

درباره اين آيه چند مطلب است كه به شرح كوتاه آن مى پردازيم:

۱ - امامت آخرين سير تكاملى بشر است، چنانكه امام صادقعليه‌السلام فرمود: ابراهيم پس از مقام بندگى و سپس نبوت و سپس رسالت خليل اللهى، به مقام امامت رسيد.(۱۴۱)

۲ - براى امامت معانى مختلفى ذكر كرده اند مانند اينكه: امامت يعنى رياست در امور دنياى مردم يا امامت يعنى رياست در امور دين و دنياى مردم و... ولى از ديدگاه تشيع راستين، امامت يك معنى عميق و وسيعى دارد كه با معنى آخرين سير تكاملى بشر تطبيق مى كند، و آن اينكه: امامت يعنى تحقق بخشيدن به امور و شئون دينى، اعم از حكومت به معنى وسيع و اجراى حدود و احكام خدا و همچنين تربيت و پرورش نفوس در جهت ظاهر و باطن، و اين مقام بر اساس اين معنى از مقام رسالت و نبوت بالاتر است، زيرا نبوت و رسالت تنها خبر دادن از طرف خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار و دعوت مردم به سوى خداپرستى است، ولى امامت علاوه بر اينها نظارت كامل و اجراى احكام و حدود و تربيت نفوس از نظر ظاهر و باطن است. بعضى از پيامبران علاوه بر مقام خود امامت و رسالت، داراى مقام امامت نيز بوده اند، مانند پيامبر اسلام، البته خود امامت نيز داراى مراتب و درجاتى است مثلاً امامت در وجود علىعليه‌السلام كه كاملتر از امامت از پيامبران پيشين بود.

۳ - امامت عهد و پيمان مخصوص الهى است، و در آن تعهد و پاكى لازم است.

۴ - اين مقام و مسئولیت بزرگ، بعد از يك سلسله شايستگى ها به كسى اعطا مى گردد.

۵ - اين شايستگى ها بايد عملاً در افراد آشكار گردد.

۶ - اين مقام را خدا تعيين مى كند چون او به تمام ظواهر و باطنها آگاهى كامل دارد.

۷ - اين مقام به كسانى كه ظالم هستند و برخلاف عدل (به معنى وسيع كلمه) رفتار مى نمايند مانند كسى كه مشرك بوده است نمى رسد.

ابراهيم تمام اين ويژگيها را داشت كه به اين مقام نائل شد، منظور از كلمات كه در آيه فوق آمده همه شايستگيهائى است كه ابراهيم در فكر و عمل، آنها را به ثبوت رساند، دانشمند معروف علامه صدوق بيست مورد از اين شايستگيها را نام مى برد مانند: يقين ابراهيم، شناخت او، شجاعت و حلم و صبر انقلابى او، سخاوت و جوانمردى او، اعراض و دورى او از دودمان خود به خاطر بت پرستى آنها، امر به معروف و نهى از منكر، حضور و ظهور او در صحنه، اخلاق نيك و توكل و راز و نياز و دعاهاى او، مسأله قربانى فرزند، و غيرت و خوشرفتارى با همسر و تواضع او در برابر خدا و خلوص و توجه خاص او به خدا و اسلام و صالحيت و...(۱۴۲)

در اينجا مى توان بت شكنى ابراهيم، و ساختن كعبه توسط او و دعوت جهانى او از مردم براى شركت در مراسم حج و... را نيز نام برد و به قول حافظ:

اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم

هواى سلطنتم بود و خدمت تو گزيدم

اميد در سر زلفت بروز عهد ببستم

طمع به دور دهانت زكام دل ببريدم

گناه چشم سياه تو بود بردن دلها

كه من چو آهوى وحشى زآدمى برميدم

زغمره بر دل ريشم چه تيرها كه گشادى

ز غصه بر سر كويت چه بارها كه كشيدم

بخاك پاى تو سوگند نورديده حافظ

كه بى‏رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم

 آرى در هزاره اول حضرت آدمعليه‌السلام ، در هزاره دوم حضرت نوح، در هزاره سوم حضرت ابراهيم، در هزاره چهارم حضرت موسى، در هزاره پنجم حضرت محمد پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بار سنگين رسالت و امامت را به دوش كشيدند، و اين حركت همچنان تا قيام حضرت قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ادامه دارد (با توجه به درجات مختلف آن) تا وقتى كه زمام امت به دست حضرت مهدى، رهبر و مصلح كل جهان بيفتد و همه جهان را از لوث فساد پاك سازد، و فرد و جامعه را در ابعاد مختلف به آخرين سير تكامل برساند، و هم اكنون بايد امامت در پرتو نيابت از امام زمان در آنانكه داراى شرايط ولايت فقيه هستند ادامه يابد.

كتاب و قانون اساسى ابراهيم

هر امتى كه امام دارد نياز به قانون و كتاب دارد، چرا كه جامعه بدون قانون جامعه بى نظمى است كه كارش به هرج و مرج كشيده خواهد شد.

ابراهيم داراى كتابى بود كه قرآن در سوره اعلى آيه ۱۹ از آن به صحف تعبير مى كند و در آيه ۱۴ اين سوره به بعد مى فرمايد: كسى كه وجود خود را از آلودگيها پاك سازد و در ياد خدا باشد و نماز بخواند رستگار است، دنياپرستان اين جهان بى وفا را بر جهان جاويدان ترجيح مى دهند، ولى آخرت خانه هميشگى و بهتر خواهد بود، اين مطالب را در صحيفه ها و كتابهاى قبل از قرآن (همچون) صحف ابراهيم و موسى خاطرنشان ساخته ايم...

كتاب ابراهيم كه داراى بيست يا ده صحيفه بود در شب اول ماه رمضان بر آن حضرت نازل گرديد، ابوذر غفارى گويد: از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدم محتواى اين صحف چه بود؟ فرمود: محتواى اين صحف، اندرزها و مثلها و حكمتها بود از اندرز و دستورات اين صحف اين بود كه:

اى زمامدار مغرور كه در بوته آزمايش خدا قرار گرفته اى، ترا براى انباشتن ثروت نيافريده ام، بلكه فرستاده ام تا از مستضعفين و مستمندان حمايت و يارى كنى... بر شخص خردمند سزاوار است كه وقت خود را در چهار بخش تقسيم كند، در يك بخش با پروردگار خود به راز و نياز بپردازد، و در يك بخش خود را به پاى حساب بكشد و در يك بخش درباره نعمتهاى خدا بينديشد و در بخش ديگر استراحت كند تا آن استراحت مايه آمادگى و نيرو براى انجام سه بخش ديگر شود.... انديشمند كسى است كه به آنچه در زمان خودش مى گذرد بينا باشد، خود را همواره اصلاح كند، و زبانش را كنترل نمايد، و بر شخص انديشمند سزاوار است كه در جستجوى سه چيز باشد: ۱ - معاش دنياى خود را از راه حلال، كسب كند ۲ - آخرت را فراموش ننمايد ۳ - از نعمتهاى مشروعى كه خداوند به او مرحمت فرموده بهره مند گردد.(۱۴۳)

يك بحث كوتاه درباره مسأله رهبرى

در آئين اسلام مسأله ى رهبرى كه از آن به امامت و ولايت تعبير مى شود، عاليترين مقامى است كه اگر آن نباشد، هيچ نيست، و همه چيز در پرتو امامت و رهبرى صحيح مفهوم واقعى خود را پيدا مى كند، اين كه گفتيم رهبرى صحيح، از اين رو است كه از ديدگاه اسلام رهبران و زمامداران ناصالح، بزرگترين ضرر و خطر را براى جامعه اسلامى دارند و بيشتر فسادها و كمبودها و انحرافها در طول تاريخ اسلام از ناحيه همين رهبران ظالم و ناصالح بوده است، و نوعاً پيامبران و امامان لبه تيز مبارزه خود را متوجه ائمه ى كفر و سران خودسر و ناصالح مى كردند، چرا كه ريشه و عامل اصلى فساد آنها بودند.

آنچه چرخهاى موتور انقلاب اسلامى را به حركت در مى آورد، رهبرى صحيح است، بزرگترين عامل انقلاب و تداوم آن در رهبرى صحيح و تكيه بر مكتب و اتحاد خلاصه مى شود، نقش امامت همچون نقش قلب است كه اداره كننده حيات كشور بدن و ارگانهاى آنست (قلب به معنى رهبر و فرمانرواى كشور تن به معنى قلبى كه پشت فقرات سينه قرار گرفته است)

مسلمانان در هر عصر و زمان بايد به مسأله امامت و رهبرى توجه عميق و خاصى داشته باشند، چرا كه رمز حركت مسلمين در صراط مستقيم در پرتو امامت صحيح امكان پذير است، در داستان ابراهيم، بزرگترين و حساسترين درس، همان مسأله امامت ابراهيم است كه آخرين نقطه سير تكاملى او بود كه پس از طى مراحلى به آن رسيد، اين نقطه حساس و چگونگى آن بايد هميشه مدنظر ابراهيميان باشد. و با توجه به آن كميت و كيفيت امامت راستين را دريابند، و آنرا در اولويت قرار دهند.

در اينجا براى توجه بيشتر به مسأله ى امامت به دو حديث ذيل توجه كنيد:

۱ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: پايه هاى اجاق اسلام سه چيز است نماز و زكات و ولايت (رهبرى و امامت) هيچيك از اين سه، جز به همراه دوتاى ديگر درست نيست(۱۴۴)

۲ - زراه گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: بناى اسلام بر روى پنج پايه است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت (امامت)، زراره گويد: پرسيدم كداميك از اينها بهتر است؟ فرمود: الولاية افضل لانها مفتاحهن والوالى هوالدليل عليهن ولايت برتر است زيرا ولايت كليد آنها است و والى (امام) دليل و راهنماى آنها مى باشد(۱۴۵)

فصل نوزدهم: مناجاتها و دعاهاى ابراهيمعليه‌السلام

در داستان ابراهيم خليلعليه‌السلام در هر فراز و نشيبش در هر جا كه مشاهده مى شود، دعا يا دعاها و مناجات او به چشم مى خورد، و اين حاكى است كه او همواره بياد خدا بود و از مدد مى طلبيده، و روحيه ى قوى او در پرتو همين دعاها و مناجاتها بيش از پيش، عالى مى شده است و ضمناً دعاهاى او، مكتب و كلاس درسى براى معاصران و آيندگان بود.

قرآن در آيه ۱۴ سوره ى توبه او را اواه خوانده و در آيه ۷۵ سوره ى هود او را اواه منيب خوانده است و كلمه ى اواه به معنى بسيار دعاكننده كه توأم با اخلاص باشد، و كلمه منيب به معنى انابه و مناجات و بازگشت به خدا است؛ و چنانكه در فصل ۱۷ گفتيم، گاهى دعاهاى غير عادى او به استجابت مى رسيد و اين حاكى است كه همه شرائط استجابت دعا در او بوده است و يا در ملاقات با عابد سالمند (كه فصل ۱۸ ذكر شد) به او مى گويد: بيا با هم براى نجات مؤمنان در روز سخت قيامت، دعا كنيم، و گاه مى شد دعا را با نماز با هم انجام مى داد، و در ضمن نماز به نيايش و دعا مى پرداخت (در فصل ۱۷ روايتى در اين مورد ذكر شد)

و از دعاهاى او پس از پايان ساختمان كعبه است، كه در آن پنج دعا كرده كه در قرآن آيه ۱۲۸ سوره ى بقره آمده است، او در اين دعا چنين مى گويد:

۱ - پروردگارا اين عمل را از ما بپذير.

۲ - خدايا ما و فرزندان ما را امتى تسليم خود كن.

۳ - شيوه ى صحيح پرستش خود را به ما نشان بده.

۴ - توبه ى ما را بپذير.

۵ - در ميان مردم اين سرزمين، پيامبرى را مبعوث كن تا به پاكسازى و نوسازى فكرى و عملى مردم گردد.

به اين ترتيب مى بينم دعاهاى او همه در جهت اعلاى كلمه حق و دورى از هرگونه شرك و آلودگى، و در جهت رهبرى صحيح و پاكى در فكر و عمل است. و در آيه ۸۳ تا ۸۹ سوره ى شعراء نيز مى بينيم دعاهاى ابراهيم در شش مورد ذكر شده است:

رب هب لى حكماً و الحقنى بالصالحين * واجعل لى لسان صدق فى الاخرين * واجعلنى من ورثة جنة النعيم * واغفر لابى انه كان من الضالين * و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم

پروردگارا به من علم و دانش و بينش مرحمت فرما * خدايا براى من در ميان امتهاى آينده زبان نيك قرار بده * و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت كن * و عمويم را بيامرز كه او از گمراهان است و مرا در روز رستاخيز رسوا مكن، آن روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه با قلب سالم و پاك به سوى خدا بيايد.

كوتاه سخن اينكه: ابراهيم در تمام ابعاد، يك انسان كامل بود، در عين اينكه مبارز و مجاهد بود، قهرمان پارسائى و عبادت و نيايشگرى بود، و در عين اينكه قهرمان ميدانها بود، از ديدن منظره ى رقت بارى، اشك مى ريخت و در يك كلمه جامع اضداد بود كه مردان بزرگ خدا چنينند!

شرح كوتاهى درباره ى دعاى فوق

ابراهيمعليه‌السلام در اين فراز از دعا: نخست از علم و دانش و بينش كه ريشه و پايه ى اصلى رشد جامعه و فرهنگ و سياست است، شروع كرده است.

سپس از عمل صالح سخن به ميان آورده و از خدا خواسته كه تا پايان عمر در صف مردان صالح و شايسته باشد (با توجه به اينكه عمل نيك انسان را صيقل مى دهد و صاف مى كند)

سپس از خدا خواسته كه نه تنها در محدوده ى زمان خود، بلكه در زمانهاى آينده نيز، نام يكى در ميان امتها داشته باشد، و زندگيش براى آنها نيز راهگشا و راهنما و الگو باشد (چرا كه قلب او براى نجات همه ى انسانها در هر زمانى كه هستند مى طپيد)

سپس از خدا خواسته تا در سراى آخرت نيز مشمول نعمتها و توجهات خاصه ى الهى در بهشت گردد، و در آنجا نيز از بدكاران جدا باشد و همنشين نيكان قرار گيرد.

او آرزو داشت همه گمراهان، نجات پيدا كنند، و همچون دكتر دلسوز مى خواست همه ى بيماران شفا يابند، در اين ميان بخصوص به فكر سرپرست و عمويش آزر بود كه او نيز نجات يابد، او دلش مى سوخت كه عمويش بر اثر بت پرستى به جهنم برود، براى هدايت او نيز دعا كرد.(۱۴۶)

در آخر باز بياد روز حساب و كتاب مى افتد، از خدا مى خواهد كه در آن روز سخت و دشوار، رسوايش نكند، و ضمناً اين اعلام را مى كند كه در روز قيامت، مال و فرزند به كار نمى آيد، آنچه مفيد به حال انسان است، قلب پاك و نيت سالم و عمل شايسته است.

به اين ترتيب دعاهاى ابراهيم نيز در كانال سازندگى قرار گرفته و همه مربوط به رهائى و نجات و رشد است.

سخنى كوتاه و نكاتى درباره ى دعا

در قرآن بخصوص از زبان پيامبران و بويژه از زبان ابراهيم خليلعليه‌السلام بسيار از دعا سخن به ميان آمده است.

در قرآن در آيه ۱۸۶ سوره بقره مى خوانيم: و هنگامى كه بندگان من از تو (پيامبر) درباره ى من درخواست كنند، (بگو) من نزديكم، دعاى دعاكننده را هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم، پس آنها بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا به هدف برسند.

و در آيه ۶۲ سوره ى مؤمن مى خوانيم:

و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين پروردگار شما گفت: بخوانيد مرا تا اجابت كنم خواسته ى شما را، آنانكه از عبادت من استكبار مى ورزند بزودى داخل دوزخ مى شوند در حالى كه در آنجا ذليل و خوار هستند.

از اين آيه پنج مطلب استفاده مى شود:

۱ - دعا كردن محبوب خدا شايسته است.

۲ - دعا كردن عبادت است.

۳ - دعا موجب استجابت است.

۴ - دعا نكردن يك نوع غرور و استكبار است.

۵ - براى آنانكه دعا و نيايش ندارند، عذاب سخت خواركننده در پيش است.

روايات درباره ى دعا بسيار است در اينجا به عنوان نمونه به اين چند روايت توجه كنيد:

۱ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: ان عندالله عزوجل منزلة لاتنال الا بمسالة در نزد خداوند مقامى است كه بدون دعا كسى به آن نمى رسد.(۱۴۷)

و نيز فرمود: دعا (حتى) قضاء محكم و حتمى را - هر چند محكم باشد - برطرف مى كند، بسيار دعا كن زيرا دعا كليد هرگونه رحمت، و برآورنده ى هر حاجت است، و انسان به آن مقاماتى كه در نزد خدا است نمى رسد مگر با دعا، چرا كه هيچ درى كوبيده نشد مگر اينكه اميد آنست صاحبش آن را بگشايد.(۱۴۸)

در بعضى از روايات آمده كه دعا سلاح مؤمن است، دعا مغز عبادت است، دعا بهتر از عبادت است، دعا كردن از قرآن خواندن بهتر است و... و بايد توجه داشت همانگونه كه تجربه و گفتار دانشمندان بزرگ ثابت كرده دعا كردن بر نيروى اراده و قوت قلب و پشتكار انسان مى افزايد نه اينكه مخدر باشد.

و ناگفته نماند: كه دعا آداب و شرائط واجب و مستحب دارد كه در اين صورت به اجابت مى رسد، و با توجه به اين شرائط، مى بينيم دعا، از سازنده ترين عامل حركت و تكامل است.

مثلاً امام صادقعليه‌السلام فرمود: دعا از كسى كه قلب سخت و خشن دارد اجابت نمى شود(۱۴۹)

و نيز فرمود: من احب ان يستجاب دعائه فليطب مطعمه و مكسبه كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب گردد، بايد غذا و كسب خود را پاك كند.(۱۵۰)

از شرائط استجابت دعا، انجام امر به معروف و نهى از منكر است و گرنه هر چه دعا شود مستجاب نگردد، همچنين از شرائط آن، قبول رهبرى صحيح است.(۱۵۱)

و بطور كلى چنانكه در دعاى كميل مى خوانيم: اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء خدايا بيامرز گناهانم را كه از استجابت دعا ممانعت مى كنند بايد رعايت شرائط آن را كرد.

آداب مستحبى دعا نيز بايد رعايت گردد: مانند طهارت و با وضو بودن و روى قبله نشستن - بخصوص در مكانهاى مقدس - حمد و ثناى الهى و صلوات بر پيامبر و آلش و حضور قلب و... و ما مى توانيم با توجه به مفاهيم دعاهائى كه از امامان ما نقل شده مثل دعاى كميل، دعاى صباح، دعاى سمات، دعاى ندبه - بخصوص دعاهاى صحيفه ى سجاديه امام زين العابدينعليه‌السلام طرز و شيوه ى دعا كردن را بياموزيم كه علاوه بر دعا، خود درسهاى آموزنده در بالا بردن سطح فرهنگ و اخلاق است.

در اينجا سئوال مى شود كه گاهى انسان همه ى شرائط را فراهم مى كند در عين حال دعايش مستجاب نمى شود؟!

پاسخ اين سئوال را امام صادقعليه‌السلام چنين داده است:

در كتاب احتجاج علامه طبرسى نقل شده: از امام صادق شخصى سئوال كرد آيا خداوند در قرآن نفرمود: هركس دعا كند من دعاى او را اجابت مى كنم ادعونى استجب لكم پس چرا افراد مضطر را مى بينم دعا مى كنند ولى دعايشان مستجاب نمى شود، و مظلومى را مى بينم از خدا پيروزى بر ظالمش را مى خواهد، ولى پيروز نمى شود؟!

امام فرمود: واى برتو، هيچكس دعا نمى كند مگر اينكه دعايش اجابت مى شود، اما دعاى ظالم محفوظ است تا موقعى كه توبه كند، اما دعاى صاحب حق، وقتى دعا كرد، دعايش مستجاب مى شود و بلائى كه متوجه او مى شد و او نمى دانست از او برطرف مى گردد و ثواب آن براى روز نيايش (روز قيامت) ذخيره مى شود و (گاهى) استجابت دعا صلاح دعاكننده نيست، خداوند از استجابت آن خوددارى مى كند، و مؤمن عارف به خدا گاه دعا مى كند ولى نمى داند كه صلاح او است يا نه؟(۱۵۲) .

نتيجه اينكه: دعا ذاتاً بهترين عبادت، و همين عبادت بودنش براى پاداش كافى است، حال اگر مستجاب شد چه بهتر و اگر در ظاهر مستجاب نشد، شايد بعداً مستجاب مى شود، و يا صلاح مؤمن در عدم استجابت آنست، و ثواب آن براى انسان ذخيره ى آخرت خواهد شد.

به اين روايت جالب نيز در اينجا توجه كنيد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر گاه بنده اى نماز بخواند و بعد از نماز دعا نكند، خداوند به فرشتگانش مى فرمايد: بنده ام بعد از نماز گوئى خود را بى نياز از من دانست و دعا نكرد، نمازش را به او برگردانيد.(۱۵۳)

ما نيز در پايان دست به سوى خدا بلند مى كنيم و اين گفتار را با اين دعاى ابراهيم قهرمان توحيد كه پس از ساختن ساختمان كعبه كرد، پايان مى بريم: ربنا تقبل منا انك السميع العليم: پروردگارا از ما بپذير، تو شنوا و دانائى(۱۵۴) .

يك داستان تكان دهنده ى از دعاى امام سجادعليه‌السلام

از آنجا كه ابراهيم خليل در بعد دعا و نيايش، فوق العاده بود، و بهمين خاطر پيوندش به خدا به سرحد عشق به خدا رسيده، و خود را بنده ى كوچك خدا مى دانست و در پرتو آن قوى ترين مرد روزگار بود، بجاست در اين باره اندكى بيشتر سخن بگوئيم، و براى تكميل اين فصل به يك داستان تكان دهنده و عجيب از دعاى امام سجادعليه‌السلام ، زينت عبادت كنندگان بپردازيم، تا هم اهل دعا شويم و هم شيوه ى دعا را بياموزيم:

اصمعى(۱۵۵) گويد: شب هنگام به سوى كعبه خانه خدا رفتم در حين طواف، ناگهان صدائى حزن آور و آميخته با خلوص شنيدم: شب مهتابى بود، دنبال صدا را گرفتم، ناگهان چشمم به صورت جوان خوش سيما و جذاب كه نشانه هاى بزرگوارى در آن ديده مى شد افتاد، و در دو طرف سرش، موى سرش آويزان بود، پرده ى كعبه را گرفته بود و مى گفت:

اى آقا و مولاى من، چشمها خوابيده، و ستارگان پنهان شده اند و تو مالك زنده و قيوم هستى كه خواب سبك و خواب سنگين، ترا فرا نمى گيرد، پادشاهان درهاى خانه هاى خود را بسته اند و بر آن نگهبانان و موانع گذاشته اند، و هر دوستى با دوست خود خلوت كرده است، اما در درگاه تو براى سئوال كنندگان باز است، اكنون من در كنار در خانه ات، گنهكار فقير و خطاكار مسكين ايستاده ام، آمده ام به اينجا اميد رحمت ترا دارم اى خداى مهربان، به من نظر لطف كن اى كريم و اى مهربانترين مهربانان (سپس اين اشعار را خواند:)

يا من يجيب دعاء المضطر فى الظلم

يا كاشف الضر و البلوى مع السقم

قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا

و عين جودك يا قيوم لم تنم

ان كان جودك لا يرجو الا ذوشرف

فمن بجود على العاصين بالنعم(۱۵۶)

انت الغفور فجدلى منك مغفرة

و اعف عنى بالجود و الكرم

هب لى بجودك فضل العفو عن شرف

يا من اشار اليه الخلق فى الحرم(۱۵۷)

سپس سرش را به سوى آسمان بلند كرد و مى گفت: خداى من، آقا و مولاى من! اگر ترا با علم و شناختم پيروى كنم، سپاس از آن تو است بر من منت بگذار، و اگر با جهل به سوى تو آمده ام، حجت بر من از سوى تو است، با اظهار منتت بر من و اثبات حجتت بر من مرا مشمول رحمت و آمرزشت قرار بده و مرا از ديدار جدم و نور چشمم، حبيب و برگزيده و پيامبرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در خانه كرامتت (در بهشت) محروم مساز

سپس اين اشعار را خواند:

اتيت اليك رب العالمينا

و خليت الخلائق اجمعينا

و جئت اليك مقصدا يا الهى

انت المسئول و الملجا للمذنبينا

اتيت بباب عفوك يا الهى

لترحمنى بفضلك يا معينا

فانت الله ذو الافضال حقا

و انت المونس المتوحشينا(۱۵۸)

سپس سرش را به سوى آسمان بلند كرد در حالى كه فرياد مى زد و مى گفت: اى خداى من و آقا و مولاى من، دنيا جز بياد تو گوارا نيست، و آخرت جز به به عفو تو شادمان كننده نيست، روزها جز به اطاعت تو و دلها جز به محبت تو و نعمتها جز به آمرزش تو ناگوار است، دنيا براى من در صورتى كه نفعى براى (دين) تو نداشته باشد، بى لطف است، مرا بيامرز كه ضررى به تو ندارد اى كريم، مرا ببخش سپس اين اشعار را خواند:

الا ايها المأمول فى كل ساعة

شكوت اليك الضر فارحم شكايتى

الا يا رجائى انت كاشف كربتى

فهب لى ذنوبى كلها واقض حاجتى

فزادى قليل لا اراه مبلغى

اللزاد ابكى ام لبعد مسافتى

اتيتك باعمال قبيحة ردية

و ما فى الورى خلق جنى كجنايتى

ان تحرقنى بالنار يا غاية المنى

فاين رجائى منك ثم اين مخافتى

غريب وحيد قل شكرى فانما

شكوت اليك الضر فاقبل شكايتى

الهى و ان اعطيتنى قبل رغبتى

فتعمه يا مولاى بتعجيل راحتى(۱۵۹)

 اصمعى گويد: اين اشعار را مكرر مى خواند تا اينكه بى حال شد و برزمين افتاد، به جلو رفتم و سرش را روى زانويم قرار دادم، ناگهان فهميدم امام زين العابدين حضرت على بن الحسين (عليهماالسلام) است، سرش در دامنم بود، و دلم بحالش سوخت و گريه مى كردم، قطره اى از قطرات اشك چشمم به صورتش افتاد، به حال آمد و چشمهايش را گشود و سپس فرمود: چه كسى مرا از ياد مولايم باز داشت؟ گفتم: آقا و مولايم من اصمعى هستم، اين چه گريه و ناله است كه سردادى با اينكه تو از اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى باشى تو از معدن رسالت هستى، آيا خداوند در حق شما نفرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل بيت و يطهركم تطهيرا خداوند خواسته هرگونه آلودگى را از شما اهل بيت دور و منزه سازد و شما را كاملا پاك نمايد احزاب - ۳۳.

اصمعى گويد: آن حضرت برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هيهات هيهات، خداوند بهشت را آفريده براى كسى كه از او پيروى كند هر چند بنده ى حبشى باشد، و دوزخ را آفريده براى كسى كه از او نافرمانى كند هر چند فرشته ى قرشى باشد، مگر سخن خداوند را (در قرآن آيه ۱۰ به بعد سوره ى مؤمنون) نشنيده اى: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون وقتى كه صور قيامت دميده شد، ديگر نسب به درد نمى خورد و از آن و از همديگر تقاضاى كمك نمى كنند (بلكه معيار، عمل صالح است).

فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون * تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون كسانى كه ترازوهاى سنجش اعمالشان، سنگين است آنان رستگارانند و آنها كه ترازوهاى اعمالشان سبك مى باشد، كسانى هستند كه سرمايه ى وجود را از دست داده و در جهنم جاودانه خواهند ماند.

اصمعى ادامه مى دهد، در اين وقت آن حضرت را به حال خود گذاشتم و رفتم.(۱۶۰)

فصل بيستم: پايان عمر پرافتخار ابراهيمعليه‌السلام

پايان عمر پربار ابراهيم

همه مى دانيم كه اين دنيا محل گذر است و مقدمه اى است براى جهان ابدى پس از مرگ، هيچكس از اين قانون مستثنى نيست، بالاخره طومار زندگى هر كسى در اين دنيا پيچيده مى شود، ولى بعضى افراد هر چند در اين دنيا جسمشان از بين مى رود اما شخصيت و نام بلند و نيك و زندگى پر از پند و درسشان باقى است و بهترين زندگى همين است.

به قول سعدى:

نام نيكى گر بماند ز آدمى

به كز او ماند سراى زرنگار

ابراهيم در اين دنيا، رسالت خود را بخوبى انجام داد، خود را فداى نجات انسانها كرد، فرزندان بزرگ و برجسته اى چون اسحاق و اسماعيل تربيت كرد و خداوند بخاطر اين شايستگى، ابراهيم و دودمانش را به عنوان شريفترين دودمان در ميان انسانها برگزيد.(۱۶۱)

يكى از دعاهاى او اين بود خدايا نام نيكى در ميان آيندگان براى من بگذار كه درستى و راستى من سر زبانهاى مردم باشد(۱۶۲) تا همين موضوع، آنها را به سوى روش ابراهيم بكشاند و خداشناسى و ايمان و تعهد و انسانيت در ميان مردم زنده بماند.

ابراهيم وقتى سنش به ۱۷۰ سال رسيد، ديگر پير و فرتوت شده بود، روزى فرشته اى را ديد از او پرسيد تو كيستى؟ گفت: من عزرائيل هستم، ابراهيم گفت: مى خواهم خودت را به آن صورتى كه مؤمنين را قبض روح مى كنى به من بنمايانى، ابراهيم به دستور او، روى خود را برگرداند و سپس به او نگاه كرد، جوانى بسيار زيبا و خوشرو و شاد ديد و گفت: اگر مؤمن پس از مرگ چيزى غير از اين چهره ى زيبا را نبيند، همين ديدار براى او كافى است و پاداش خوبى براى كارهاى نيكش خواهد بود.

سپس گفت: اگر مى توانى خودت را به آن صورتى كه گمراهان را قبض روح مى كنى به من بنمايان، عزرائيل گفت: اى ابراهيم تو طاقت ديدن آن را ندارى، ابراهيم خواسته اش را تكرار كرد، عزرائيل گفت: روى خود بگردان، ابراهيم روى خود گرداند و سپس به او نظر كرد و ديد مردى سياه كه موهاى بدنش راست شده، و بسيار بوى بد دارد و از سوراخ هاى بينى او دود و آتش بيرون مى آيد حضرت ابراهيم ديگر نتوانست اين صورت را مشاهده كند و بر اثر ناراحتى بى هوش شد و پس از به هوش آمدن، عزرائيل را به صورت اول ديد، به او فرمود: اى فرشته مرگ، اگر آدم گنه كار جز همين صورت نبيند، همين نگاه براى عذاب و كيفر او كافى است.(۱۶۳) عزرائيل با اينكه در مورد قبض روح اشخاص از هيچ كسى اجازه نمى گيرد، در مورد ابراهيم، احترام به او مى كرد از طرف خدا مأمور بود كه با اجازه خود ابراهيم، روح او را قبض كند.

دعاهاى ابراهبم

از سوى ديگر روزى ساره همسر ابراهيم به ابراهيم گفت: پيرى بر تو سايه افكنده، و آفتاب عمرت به لب ديوار رسيده، خود است دعا كنى كه هر قدر كه بخواهى خداوند به تو عمر بدهد تا چشم ما بيشتر به ديدار تو روشن گردد ابراهيم به خواسته همسرش همين دعا را كرد، خداوند به اين بنده شايسته اش وحى كرد كه هر چه عمر بخواهى ما به تو خواهيم داد، ابراهيم جريان را به ساره گفت، ساره گفت: از خدا بخواه كه اختيار مرگ در دست تو باشد، ابراهيم همين خواسته را به خدا عرض كرد و خداوند خواسته ابراهيم را برآورد.

تا روزى ساره به ابراهيم گفت: خوب است به خاطر شكرگذارى از اين نعمت و موهبت الهى، فقرا و مستمندان را مهمان كنى و به آنها اطعام نمايى، ابراهيم اين پيشنهاد خوب را پذيرفت، غذايى آماده كرد و مستمندان را دعوت نمود، هنگام پذيرايى از مهمانان چشمش به پيرمرد ناتوان و نابينايى افتاد، كه يك نفر را به عنوان كمك و همراه خود آورده است، او به قدرى فرتوت و عاجز شده است كه وقتى مى خواست لقمه غذا را بردارد، دستش مى لرزيد و لقمه مى افتاد، و يا به جاى اينكه لقمه را در دهان بگذارد، به پيشانى مى گذاشت و از شخصى كه همراهش بود طلب كمك مى كرد، و او لقمه را به دهان پيرمرد مى گذاشت.

ابراهيم با ديدن اين منظره دلخراش، سخت متأثر شد، به كمك كننده او گفت: اين پيرمرد چرا چنين ناتوان است؟ او در جواب گفت: از پيرى است ابراهيم متوجه شد كه اگر زياد پير شود كارش به اين وضع رقت بار كشيده مى شود، به سوى خدا روى كرد و عرض نمود: پروردگارا مرا به همان اجلى كه براى من مقدر كردى، از دنيا ببر، احتياجى به زيادى عمر ندارم(۱۶۴)

خداوند دعاى ابراهيم را مستجاب كرد و سرانجام ابراهيم با صميم قلب راضى شد كه هر چه خدا بخواهد همان شود، و اين نيز از موهبتهاى الهى است كه انسان در حالى كه هم خود راضى است و هم خدايش راضى است، از اين دنيا برود، و به جهان ابدى بپيوندد.

ابراهيم كه همه ى كارهايش از آغاز تا پايان، پند و اندرز و درسهاى سازنده بود، در آخر عمر نيز در وصيت خود به فرزندان، سخنش تنها در محور دين و خداشناسى و تعهد بود، به آنها گفت: مواظب و مراقب باشيد كه با قلبى لبريز از ايمان و تسليم در برابر فرمان خدا، از جهان برويد و اين خط را تا پايان عمر ادامه دهيد.(۱۶۵)

سال آخر عمر، ابراهيم در حج شركت كرد، مناسك حج را با خلوص كامل انجام داد، سپس به سوى فلسطين نزد همسرش ساره برگشت، در فلسطين بود كه فرشته مرگ حضرت عزرائيل براى قبض روح به محضرش رفت، به او سلام كرد، ابراهيم پس جواب سلام گفت: آيا آمده اى روح مرا قبض كنى؟ و آيا اين قبض روح در اختيار من است يا در اختيار تو؟

عزرائيل با كمال ادب عرض كرد: آمده ام تو را به لقاى الهى و عالم قدس دعوت كنم ابراهيم گفت: هرگز ديده اى كه خليلى خليل خود را بميراند؟

عزرائيل به خدا عرض كرد: ابراهيم چنين مى گويد: خداوند به عزرائيل فرمود: به ابراهيم بگو هرگز ديده اى كه دوستى لقاى دوست خود را نخواهد؟

وقتى كه عزرائيل سخن خود را به ابراهيم رساند، ابراهيم خوشنود شد، در حالى كه قلبش سرشار از سرور و خشنودى از مواهب و الطاف خدا بود از جهان فانى رخت بر بست.(۱۶۶)

مرقد شريف ابراهيم

اسماعيل و اسحاق دو فرزند پاك و برومند ابراهيمعليه‌السلام جنازه پاك ابراهيم را برداشته و در مكفيله در باغ عفرون بن صرصر كنار قبر ساره دفن كردند، كه اكنون اين محل جزء شهر خليل است، كه به آن حيرون نيز مى گويند.

اسحاق ۱۸۰ سال عمر كرد و پس از مرگ، او را نيز در كنار قبر پدر دفن كردند.(۱۶۷)

اسماعيل پس از ابراهيم رياست و حفاظت خانه (كعبه) را بر عهده گرفت و پس از او فرزندان پاك اسماعيل، نسل به نسل عهده دار حفاظت و مراسم كعبه شدند، تا پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با ۲۹ واسطه به ابراهيم مى رسد.

اسماعيل نيز پس از ۱۳۷ (يا ۱۳۰) سال عمر، به لقاء الله پيوست و قبرش در كنار كعبه (در حجر اسماعيل كنار قبر مادرش هاجر) قرار دارد.(۱۶۸)

مقام ابراهيم روز رستاخيز

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در روز رستاخيز، نخستين كسى را كه بخوانند من هستم، در طرف راست عرش مى ايستم حله سبزى از حله هاى بهشتى به من مى پوشانند، سپس پدر ما ابراهيم را مى طلبند، او حاضر شده و در طرف راست عرش زير سايه عرش قرار مى گيرد، و حله سبز بهشتى نيز به او مى پوشانند، منادى حق در روبروى عرش با صداى بلند خطاب به من مى گويد:

نيكو پدرى است پدر تو ابراهيم و نيكو برادرى است برادر تو علىعليه‌السلام .(۱۶۹)

به اين ترتيب با انتخاب خود، با فداكارى و ايثار خود، با مجاهدات و تلاشهاى پيگير خود، با قدمهاى استوارش در راه خدا، سعادت دو جهان را كسب كرد و بر فرق فرقدان عظمت و عزت و تقرب به الله قرار گرفت، به چنان اوجى رسيد كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتخار مى كرد كه از نوادگان ابراهيم است.

نكته ها و درسها

از اين فراز آخر زندگى ابراهيم خليل نيز درسها و نكته هاى سازنده اى مى گيريم كه در اينجا اشاره مى كنيم:

۱ - شايستگى و مقام بندگى، ابراهيم را آنچنان بزرگ كرد كه حضرت عزرائيل گاهى به زيارات آنحضرت مى آمد و احترام خاصى به آن حضرت مى گذاشت و حتى در مورد قبض روح او، به اذن خدا از او اجازه گرفت.

۲ - وصيت مخصوص ابراهيم به فرزندان اين بود كه مكتبى زيست كنند و همواره تسليم فرمان خدا باشند، و نامشان در تاريخ به پاكى و درستى بماند.

۳ - او به شكرانه نعمت ازدياد عمر، اطعام كرد و مستمندان را مهمان نمود.

۴ - او با ديدن يك منظره دلخراش وضع وقت بار يك نفر پيرمرد، عبرت گرفت و اين حالى از دل آماده و پندپذير ابراهيم است.

۵ - در آخر عمر، مناسك حج را انجام داد و به اين عبادت بزرگ ادامه دادند، تا هميشه نام خدا در تاريخ زنده بماند.

۶ - هنگام مرگ، با سخن دلنواز خدا هرگز ديده اى كه دوستى لقاى دوست خود را نخواهد شاد و خشنود شد، و با چنين حالى به لقاى خدا پيوست.

۷ - فرزندان صالح و بزرگى به جامعه تحويل داد.

۸ - در پرتو بندگى، همانگونه كه در دنيا به مقامهاى عالى نائل گرديد، در آخرت نيز در مقام بسيار عالى قرار گرفت.

بهتر اين است كه پايان اين زندگينامه انسان ساز را با يكى از دعاهاى خود حضرت ابراهيم كه در قرآن (از آيه ۸۳ تا ۸۹ سوره شعراء) آمده زينت بخشيم:

رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين واجعلنى من ورثة جنة النعيم و اغفر لابى انه كان من الضالين و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من انى الله بقلب سليم

پروردگارا به من علم و دانش و بينش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن.

خداوندا براى من در ميان امت هاى آينده هاى زبان نيك قرار بده. و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت قرار بده.

و عمويم را بيامرز كه او از گمراهان است.

و مرا در روز رستاخيز رسوا مكن.

آن روزى كه هيچ مال و فرزندى سودى نمى دهد.

مگر كسى كه به حضور پرورگار بيايد در حالى كه قلب سليم (سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه) داشته باشد.

الحمد لله رب العالمين.

پايان بخش اول