ابراهیم و لوط علیهما السلام

ابراهیم و لوط علیهما السلام33%

ابراهیم و لوط علیهما السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

ابراهیم و لوط علیهما السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10668 / دانلود: 4398
اندازه اندازه اندازه
ابراهیم و لوط علیهما السلام

ابراهیم و لوط علیهما السلام

نویسنده:
فارسی

 

در اين كتاب از دو نفر استاد و شاگرد، ابراهيم و لوط، دو دلاور مرد و نستوه و خستگى ناپذير تاريخ سخن گفته شده است اين كتاب داستان و ماجراى حقيقى دو نفر از پيامبران است، و با توجه به اينكه، همه كس، از فيلسوف و محقق و دانشمند گرفته تا دانش آموز، مى تواند استفاده كند و يك كتاب همگانى است، به زبان مردم نوشته شده تا نوجوانان و دانش آموزان نيز بهره مند گردند.. اين كتاب در دو بخش تنظيم گرديد: بخش اول اين كتاب در مورد حضرت ابراهيم (ع) است كه در بيست فصل تنظيم شده، و در هر فصل آن فرازى از زندگى پرماجرا و سازنده ى ابراهيم، سخن به ميان آمده و سپس در موارد بسيار به نكات و درسهاى آن اشاره شده است. حضرت لوط شاگرد و دست پرورده و پسر برادر يا پسر خاله ابراهيم بود، و در فراز و نشيب ها يار مخلص و شاگرد صديق و باوفا و نستوه براى ابراهيم بود و چنانچه شرح خواهيم داد جزء اولين ايمان آورندگان به ابراهيم بود و در قرآن به عنوان اسوه و الگو ياد شده. در بخش دوم اين كتاب به زندگى حضرت لوط از آغاز تا وقتى كه با قوم آلوده اش روبرو شد و سرانجام عذاب قومش، در ضمن شش فصل اشاره شده است.


1

2

3

4

بخش دوم: حضرت لوط، پيامبر مهربان و مقاوم

فصل اول: لوط شاگرد و دست پرورده ى ابراهيمعليه‌السلام

كلمه لوط در اصل از لاط يلوط به معنى پيوند قلب است، و در زبان عرب جمله الولد الوط به معنى بچه ى در رحم است كه به كبد چسبيده باشد.(۱۷۰) بنابراين به اين پيامبر خدا لوط مى گفتند كه پيوند محكم قلبيى به خداى بزرگ داشت، به عكس قومش به لوط و ارتباطات نامشروع، آلوده بودند.

حضرت لوط پسر برادر يا پسر خاله ابراهيم است، او و ساره اولين كسانى هستند كه به حضرت ابراهيمعليه‌السلام ايمان آوردند.

و در بعضى نقلها آمده كه: ابراهيم با روميان جنگيد تا لوط را از دست آنها خارج نمود(۱۷۱) شايد اين موضوع مربوط به اواخر زندگى لوط باشد.

پدر لوط (بقولى برادر ابراهيم) هاران بن تارخ است.

لوط اين شاگرد شجاع و دلاور ابراهيم، در زمانى به ابراهيم گرويد، كه نمرود در اوج قدرت بود، و هر لحظه خطر جدى جان لوط را تهديد مى كرد(۱۷۲) در همان سرزمين بابل در خط ابراهيم قرار گرفت، ساره نيز در آن شرائط سخت به ابراهيم گرويد (بنابر قول اينكه ساره خواهر لوط بوده است).(۱۷۳)

لوط همواره در سختيها در كنار ابراهيم بود، و او را در مبارزه با بت پرستى و طاغوت زدائى، كمك مى كرد.

نتيجه اينكه: (ظاهراً) لوط در سرزمين بابل (بين النهرين فعلى عراق) متولد شد و از آن وقتى كه خود را شناخت يكتاپرست و مكتبى بود و بعد كه توفيق مصاحبت با ابراهيم را پيدا كرد به درجه ى عالى معنويت و كمال رسيد، در حدى كه به مقام نبوت و رسالت نائل گرديد، چنانكه در قرآن آيه ۱۳۳ سوره صافات و ان لوطا لمن المرسلين به عنوان رسول، ياد شده است.

لوط در بابل تا آخر، همراه ابراهيم بود، و هنگامى كه ابراهيم از آن سرزمين مهاجرت كرد يا تبعيد شد، لوط نيز همراه ابراهيم بود تا به سرزمين بابل و مصر همچون يك يار و همكار با وفا، همراه ابراهيم بود تا به سرزمين فلسطين و شامات رسيدند، قرآن در آيه ۷۱ سوره انبياء به اين مطلب اشاره كرده است.(۱۷۴)

فصل دوم: مأموريت لوط براى هدايت مردم فلسطين

لوط و خواهرش ساره (كه همسر ابراهيم بود) همراه ابراهيم از بابل پايتخت نمرود، بيرون آمدند و به فرمان خدا به سوى سرزمين پر بركت از نظر معنوى و مادى يعنى فلسطين روانه شدند و از سيطره ى ظالمانه ى نمروديان نجات يافتند.

ابراهيم همراه ساره و هاجر و لوط به سرزمين فلسطين و شامات رسيدند، اين سرزمين، بسيار پر درخت و آباد بود، و مردم آن از انواع نعمتهاى الهى برخوردار بودند.

ابراهيم و ساره و هاجر در بيابانى كنار راه عمومى يمن و شام و... سكنى گزيدند، هر كسى كه از آنجا مى گذشت، ابراهيم او را به توحيد و آئين حق دعوت مى كرد و خبر آتش افكندن او و نسوختنش، در دنيا شايع شده بود، بعضى به او مى گفتند: با آئين شاه (نمرود) مخالفت مكن، زيرا او مخالفانش را مى كشد، اما ابراهيم به راه خود ادامه مى داد.

يكى از كارهاى ابراهيم اين بود كه هر كس از كنار خيمه اش رد مى شد، او را مهمان مى كرد، و در محل سكونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت ميوه وجود داشت. و وفور نعمت در همجا به چشم مى خورد و هر كس از مسافرين از اين شهرها مى گذاشت بدون جلوگيرى، از ميوه درختان مى خورد.

ابليس كه در كمين انسانها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مى تواند آنها را فريب داده و غافل سازد، از عيش و نوش مردم استفاده كرد و به آنها لواط را ياد داد، نخست خودش بصورت انسانى آماده شده كه با او لواط كنند و كم كم اين كار زشت شايع و عادى گرديد، بطورى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مى كردند.

عده اى از مردم از اين وضع بسيار پست ناراحت شده و به حضور ابراهيمعليه‌السلام آمدند و به شكايت كردند، ابراهيم حضرت لوط را به عنوان مبلغ به سوى آنها فرستاد تا آنها را نصيحت كند و از عواقب شوم اين اعمال زشت برحذر دارد.

لوط به سوى اين قوم (كه در شهرهاى سدوم و عمورا و ادوما و صاعورا و صابورا) بودند روانه شد(۱۷۵) و چنانكه قبلا (در بخش اول بخش ۱۳) گفتيم ابراهيم در قسمت بلند فلسطين، و لوط در قسمت پايين به فاصله ۸ فرسخ قرار گرفته اند آنها وقتى كه لوط را ديدند، گفتند كه تو كيستى؟ فرمود: من پسر خاله ابراهيم هستم، همان ابراهيمى كه شاه (نمرود) او را به آتش افكند، آتش نه تنها او را نسوزاند بلكه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى نزديك شما است.

از خدا بترسيد، راه پاكى را بپيماييد اين كارهاى زشت را نكنيد، خدا شما را هلاك خواهد كرد، گستاخى به خدا نكنيد از او بترسيد و خوددار باشيد و خدا را از ياد نبريد...

گاه مى شد كه مردى از آن ديار عبور مى كرد، مردم زشت كار آن ديار به سوى او مى رفتند تا با آن عمل زشت لواط انجام دهند، لوطعليه‌السلام او را از دست آنها نجات مى داد...(۱۷۶)

ازدواج لوطعليه‌السلام

يكى از سنت هاى صحيح آئين هاى حق، ازدواج است كه راه طبيعى براى ارضاع غريزه ى جنسى، و بقاى نسل مى باشد، لوط در همان محل مأموريت ازدواج كرد تا بلكه آنها نيز از اين روش پيروى كنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمره ى اين ازدواج اين شد كه لوط پس از مدتى داراى چند دختر گرديد.

لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد ادامه مى داد، اما بيانات مستدل لوط در آنها اثر نمى كرد، و اين جريانات سالها طول كشيد، تا اينكه به لوط گفتند اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعيد خواهيم كرد، در اين وقت بود كه ديگرى اميدى به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هيچ چيز، جز عذاب سخت الهى نبودند، از اين رو دل حضرت لوط كه سالها نسبت به آنها مهربان بود تا اينكه به سوى حق برگردند، ناراحت شد و بر آنها نفرين كرد.(۱۷۷)

اشاره بعضى از كارهاى زشت قوم لوط

از كارهاى زشت قوم لوط گلوله پرانى با كمان، و هسته انداختن به يكديگر (و حتى در بعضى موارد شرطبندى مى كردند كه هسته به هر كسى خورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جويدن در معابر عمومى (براى جذب افراد بخاطر شهوترانى).

و از جمله لباسهاى فاخر بلند مى پوشيدند (كه امروز رقاصه هاى دنيا در جهان غرب مى پوشند) و دكمه هاى كت و پيراهنشان را مى گشودند.(۱۷۸) و قلم از بيان بعضى از زشتكاريهاى آنها شرم دارد، از جمله از كارهاى آنها اين بود كه راهها را براى زشتكارى مى بستند و آشكارا در معرض ديد مردم، منكرات را انجام مى دادند و در تفسير آيه ۲۹ عنكبوت و تاتون فى ناديكم المنكر آمده: با همديگر در ملا عام كارهاى ركيك و زشت انجام مى دادند.(۱۷۹)

و در بعضى از تفاسير، كلمه منكر به هسته انداختن آنها تفسير شده كه آنهم به خاطر هوسهايشان بود.(۱۸۰)

از آيات قرآن از جمله از آيه ۲۸ سوره ى عنكبوت استفاده مى شود، كه زشتكارى قوم لوط به گونه اى زننده بود كه در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشت، چنانچه لوط به آنها گفت: انكم لتأتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين شما كار بسيار زشتى انجام مى دهيد كه احدى از مردم جهان، قبل از شما آن را انجام نداده است

به اين ترتيب آنها چون بنيانگذار اين فساد بودند، بار گناه كسانى را كه در آينده از آنها پيروى مى كنند نيز به دوش خواهند كشيد، بى آنكه از گناه آنان چيزى كم شود.

از زشتكارى قوم لوط اينكه: كف دست بر پشت يكديگر مى زدند، كلمات زننده به همديگر مى گفتند، بازيهاى بچه گانه داشتند، قماربازى مى كردند، با انواع آلات موسيقى سر و كار داشتند، سنگ پرانى و متلك گفتن از كارهاى معمول آنها بود، و در حضور جمع خود را برهنه مى كردند و...

حضرت لوط هرچه آنها را نصيحت كرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننمود، پاسخ آنها به حضرت لوط اين بود كه: ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين اگر راست مى گوئى عذاب خدا را براى ما بياور.(۱۸۱)

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

زن جوانی روزی ابوالعیناء را کور خطاب کرد و او، بی آن که ناراحت شود گفت : به چیزی بهتر از این دست نیافتی ، تا چهره خویش را بر من گشاده داری ؟

شعر فارسی

از جامی :

ای در اسباب جهان ، پای تو بند!

مانده از راه بدین سلسله چند؟

بگسل از پای خود این سلسله را

باشد از پی ، برسی قافله را!

قافله پی به مسبب برده

تو در اسباب ، قدم افشرده

عنکبوت ار نیی ، از طبع دنی

تار اسباب ، به هم چند تنی ؟

تا کند روز، جهان افروزی

هیچ روزی نبود بی روزی

یاد می کن ! که چه سان مادر تو

بود عمری صدف گوهر تو

داشت بی خواست ، مهیا خورشت

داد از خون جگر پرورشت

از شکم ، جا به کنارش کردی

شیر صافیش زپستان خوری

چون توانا شدی از قوت شیر

گشتی از کاسه و خوان قوت پذیر

خوردی از مائده بهروزی

سال ها بی غم روزی ، روزی

غم ز روزیت چو در جان آویخت

آبت از دیده و از دل خون ریخت

دست تا چون به میان آوردی

کار خود را به زیان آوردی .

شعر فارسی

از نظامی :

زنده دلی از صف افسردگان

رفت به همسایگی مردگان

صرف فنا خوانده ز هر لوح خاک

روح بقا جست ز هر روح پاک

کارشناسی پی تفتیش حال

کرد از و بر سر راهی سؤال

کاین همه از زنده رمیدن چراست ؟

رخت سوی مرده کشیدن چراست ؟

گفت : پلیدان به مغاک اندرند

پاک نهادان ته خاک اندرند

مرده دلانند به روی زمین

بهر چه با مرده شوم همنشین ؟

همدمی مرده ، دهد مردگی

صحبت افسرده دل ، افسردگی

زیر گل آنان که پراکنده اند

گرچه به تن مرده ، به دل زنده اند

مرده دلی بود مرا پیش ازین

بسته هر چون و چرا پیش ازین

زنده شدم از نظر پاکشان

آب حیاتست مرا خاکشان

شعر فارسی

در توحید:

ذکر گنجست ، گنج پنهان به !

جهد کن داد ذکر پنهان ده !

به زبان گنگ شو! به لب خاموش

نیست محروم بدین معامله گوش

به دل و جان نهفته گوی ! که دیو

نبرد پی بدان به حیله و ریو

هیچکس مطلع مساز بدان !

تا نیفتد ز عجب ، رخنه در آن

گر تاءمل کنی درین کلمه

بنگری حال حرف هایش همه

بی گمان ! دایمت به آن گروی

که یکی نیست زان میان شفوی

وین اشارت ، بدان بود، که مدام

بایدش در حریم سرّ مقام

این سبق پیشه کن چه روز و چه شب

بی فغان زبان و جنبش لب

در اشاره به این که کلمه طیّبه (لا اله الا الله ) دلیل بر سر و حد تست و در عالم کثرت ، که خالی از آلودگی باشد، ظهور می کند .

نیست در لا اله الا الله

در حقیقت ، بجز سه حرف (اله )

جمله اجزای این خجسته کلام

شد ز تکرار این حروف ، تمام

گر بجویی در این کلام شگرف

غیر از این حرف ها، نیابی حرف

این سه حرفند کاختلاف جهات

کرده آن را به صورت کلمات

کلماتی که گشت از آن حاصل

زان عیان شد مرکب کامل

پس ، در این جمله لفظ هامی پیچ

غیر از اسم اله ، نبود هیچ

همچنین معنیش که اصل اصول

اوست در اصطلاح اهل وصول

در همه بطن های امکانی

چه مجرد، چه جسم و جسمانی

سریان دارد و ظهور، اما

سریان برون زگردش ما

زاختلاف تنوعات و شئون

می نماید جمال گوناگون

می کند در همه مراتب سیر

مختفی در حجاب صورت غیر

بلکه محوست صورت اغیار

لیس فی الدار غیر دیار

حکایات تاریخی ، پادشاهان

علیّه ، دختر مهدی و خواهر هارون الرشید، از زیباترین و نکته سنج ترین و شاعرترین و ماهرترین زنان در فن موسیقی و ساخت آهنگ بود و نیز پاکدامن و پاک دین بود نمی خواند و شراب نمی نوشید، جز در آن روزها که از نماز معذور بود اما، آن روزها که پاک بود، نماز می گزارد و قرآن و از سخنان اوست که : خداوند، چیزی را حرام نکرد، مگر آن که حلالی به جای آن گذارد پس ، گناهکار به چه چیز حجت آرد؟ او، غلامی از آن هارون - طلانام - را دوست داشت و سرگذشت آن مشهورست .

شعر فارسی

از مولانا جامی :

صلای باده زد پیر خرابات

بیا ساقی ! که فی التاءخیر آفات

سلوک راه عشق از خود رهایی ست

نه قطع منزل و طّی مقامات

جهان ، مرآت حسن شاهد ماست

فشاهد و جهه فی کلّ مرآت

مزن بیهوده لاف عشق ، جامی !

فان العاشقین لهم علامات

شعر فارسی

از حافظ:

خواهم اندر عقبش رفت ، به یاران عزیز

شخصم ار باز نیاید، خبرم باز آید .

شعر فارسی

نیز از حافظ:

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی ، شیوه رندان بلاکش باشد

نیز از حافظ:

زمرغ صبح ، ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد؟ که باده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس

سر قرابه بپوشان ! که خرقه پوش آمد

زخانقاه ، به میخانه می رود حافظ

مگر ز مستی زهد ریا، به هوش آمد؟!

حکایاتی کوتاه و خواندنی

اصمعی گفت :به بادیه ای رسیدم و همیانی با خویش داشتم و آن را به زنی بادیه نشین به امانت سپردم چون آن را باز پس خواستم ، انکار کرد او را به نزد یکی از پیران عرب بردم زن همچنان انکار می کرد شیخ گفت : می دانی که جز سوگند بر او نیست گفتم : گویی نشنیده ای که گفته است :

از زن دزد، سوگند نپذیرید! حتی اگر به پروردگار جهانیان سوگند خورد .

گفت : راست گفتی آنگاه ، زن را تهدید کرد و او را اقرار کرد و کیسه باز داد پس ، شیخ به من نگریست و گفت : این آیه در کدام سوره است ؟ گفتم : در آنجا که گوید:

آی ! به چنگ خویش بنواز! که ما، به تو شادیم و از شراب های اندرین ، چیزی باقی مگذار! شیخ گفت : شگفتا! پنداشتم که آن ، در سوره (انا فتحانک لک فتحا مبینا)است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

پارسایی بر در خانه ابونواس می گذشت و بونواس این شعر می خواند: بی شک ، که توبه من ، گناه مرا می شوید پس ، از من در گذر! که تو در گذارنده ای و زاهد دستها به دعا برداشت که : پروردگارا! توبه اش بپذیر! که توبه کرد و به تو بازگشت و ابونواس در پی آن شعر، این بیت خواند: بر آن که به مستی سخن می گوید، مگیر! که به هوشیاری نیز از خرد بهره ای ندارد زاهد، دستان به دعا برداشت و گفت : پروردگار! هدایتش کن !

شعر فارسی

طغرل بن ارسلان بن طغرل بن سلطان ملکشاه ، درخشش چهره سلجوقیان بود صورتی زیبا و سیما لطیف داشت کردارش پسندیده بود و به عربی و فارسی ، خوب شعر می گفت از شعرهای اوست :

دیروز چنان وصال جان افروزی

امروز چنین فراق عالم سوزی

افسوس ! که در دفتر عمرم ، ایام

آن را روزی نویسد، این را روزی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

مردی امیرالمؤمن (ع ) را گفت : مرا پندی کوتاه ده ! امام فرمود: آن چه را که نکوهش می کنی ، خویش را از آن نگهدار! گفت : بیش گوی ! فرمود: ناپسندیده خویش رابه جا میاور! و کردار خویش را نکوهش مکن !

فرازهایی از کتب آسمانی

در (شرح دیوان ) آمده است : چنانچه تن را صحت و غذا هست ، روح را هم هست (الا من اتی الله بقلب سلیم ) و فی قلوبهم مرض ، اشاره به آنست چنانچه هر مرض جسمانی را سببی و دارویی هست ، که خاص اوست ، که غیر طبیب حاذق ، او را نشانسد، مرض روحانی را هم سببی و دوایی خاص است ، که غیر انبیاء و اولیاء، آن را ندانند اگر کسی را سودا غالب باشد و به معالجات صفراویّه اشتغال نماید، هلاک گردد و همچنین ، هر مرض روحانی را دوایی ست ، که از آن ، تجاوز نتوان کرد (رب تال للقران و القرآن یلعنه ) .

شعر فارسی

شعر:

طاعت ناقص من موجب غفران نشود

راضیم گر مدد علت عصیان نشود

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

از حضرت رسالت پناه (ص ) تفسیر (و بدالهم من الله مالم یکونوا یحتسبون ) پرسیدند فرمود: و هی اعمال حسبوها حسنات ، فوجدوها فی کفة السیئات (یعنی اعمالی که آن ها را نیک می پنداشتند اما، در کفه بدی ها باز یافتند ) چناچه نبض و قاروره ، دلالت بر احوال بدن دارند، واقعه ، دلالت بر احوال نفس دارد، و لهذا، سالکان ، واقعات خود را بر شیخ عرض کنند و حضرت رسالت پناه (ص ) بسیار به اصحاب خود فرمود: هل راءی احدکم من رؤ یا؟

شعر فارسی

از مثنوی :

مرحبا! ای عشق خوش سودای ما!

ای طبیب جمله علت های ما!

ای دوای نخوت و ناموس ما!

ای تو افلاطون و جالینوس ما!

شعر فارسی

دیگری گفته است :

هر آن چه دور کند مر ترا زدوست ، بدست

به هر چه وی نهی ، بی روی ارنکوست ، بدست

فراق یار، اگر اندکست ، اندک نیست

درون دیده اگر نیم تار موست ، بدست

در نکوهش از کسی که اوقات خویش به مطالعه کتاب بگذارد و از مبداء غافل ماند .

شعر فارسی

از جامی :

خدمت مولوی چه صبح و چه شام

کرده اندر کتابخانه مقام

متعلق دلش به هر ورقی

در خیالش ز هر ورق ، سبقی

نه شبش را فروغی از مصباح

نه دلش را گشادی از مفتاح

نه به جانش طوالع انوار

تافته از مطالع اسرار

کرده کشّاف بر دلش مستور

نور کشف شهود و ذوق حضور

از مقاصد ندیده کسب نجات

بیخبر از مواقف عرصات

از هدایت فتاده در خذلان

وز بدایت نهایتش حرمان

بی فروغ وصول ، تیره و تار

از فروغ و اصول ، کرده شعار

گرد خانه کتاب های سره

از خری ، همچو خشت کرده خره

سوی هر خشت ازو چو رو کرده

در فیضی به رخ بر آورده

قصر شرع نبی و حکم نبی

جز به آن خشت ها نکرده بنی

زان به مجلس زبان چو بگشاید

سخنش جمله قالبی آید

صد مجله کتاب بگشاده

در عذاب مخلد افتاده

سر پر اندیشه های گوناگون

لب پر افسانه ، دل پر از افسون

این بود سیرت خواص انام

چون بود حال عام کالا نعام ؟

عام را خود زشام تا به سحر

نیست جز خواب و خورد، کار دگر

صلح و جنگش برای این باشد

نام و ننگش برای این باشد

سخن از داخل و خرج خواند وبس !

شهوت بطن و فرج راندو بس

همتش نگذرد زفرج و گلو

داند از امر فانکحواو کلوا

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

زن جوانی روزی ابوالعیناء را کور خطاب کرد و او، بی آن که ناراحت شود گفت : به چیزی بهتر از این دست نیافتی ، تا چهره خویش را بر من گشاده داری ؟

شعر فارسی

از جامی :

ای در اسباب جهان ، پای تو بند!

مانده از راه بدین سلسله چند؟

بگسل از پای خود این سلسله را

باشد از پی ، برسی قافله را!

قافله پی به مسبب برده

تو در اسباب ، قدم افشرده

عنکبوت ار نیی ، از طبع دنی

تار اسباب ، به هم چند تنی ؟

تا کند روز، جهان افروزی

هیچ روزی نبود بی روزی

یاد می کن ! که چه سان مادر تو

بود عمری صدف گوهر تو

داشت بی خواست ، مهیا خورشت

داد از خون جگر پرورشت

از شکم ، جا به کنارش کردی

شیر صافیش زپستان خوری

چون توانا شدی از قوت شیر

گشتی از کاسه و خوان قوت پذیر

خوردی از مائده بهروزی

سال ها بی غم روزی ، روزی

غم ز روزیت چو در جان آویخت

آبت از دیده و از دل خون ریخت

دست تا چون به میان آوردی

کار خود را به زیان آوردی .

شعر فارسی

از نظامی :

زنده دلی از صف افسردگان

رفت به همسایگی مردگان

صرف فنا خوانده ز هر لوح خاک

روح بقا جست ز هر روح پاک

کارشناسی پی تفتیش حال

کرد از و بر سر راهی سؤال

کاین همه از زنده رمیدن چراست ؟

رخت سوی مرده کشیدن چراست ؟

گفت : پلیدان به مغاک اندرند

پاک نهادان ته خاک اندرند

مرده دلانند به روی زمین

بهر چه با مرده شوم همنشین ؟

همدمی مرده ، دهد مردگی

صحبت افسرده دل ، افسردگی

زیر گل آنان که پراکنده اند

گرچه به تن مرده ، به دل زنده اند

مرده دلی بود مرا پیش ازین

بسته هر چون و چرا پیش ازین

زنده شدم از نظر پاکشان

آب حیاتست مرا خاکشان

شعر فارسی

در توحید:

ذکر گنجست ، گنج پنهان به !

جهد کن داد ذکر پنهان ده !

به زبان گنگ شو! به لب خاموش

نیست محروم بدین معامله گوش

به دل و جان نهفته گوی ! که دیو

نبرد پی بدان به حیله و ریو

هیچکس مطلع مساز بدان !

تا نیفتد ز عجب ، رخنه در آن

گر تاءمل کنی درین کلمه

بنگری حال حرف هایش همه

بی گمان ! دایمت به آن گروی

که یکی نیست زان میان شفوی

وین اشارت ، بدان بود، که مدام

بایدش در حریم سرّ مقام

این سبق پیشه کن چه روز و چه شب

بی فغان زبان و جنبش لب

در اشاره به این که کلمه طیّبه (لا اله الا الله ) دلیل بر سر و حد تست و در عالم کثرت ، که خالی از آلودگی باشد، ظهور می کند .

نیست در لا اله الا الله

در حقیقت ، بجز سه حرف (اله )

جمله اجزای این خجسته کلام

شد ز تکرار این حروف ، تمام

گر بجویی در این کلام شگرف

غیر از این حرف ها، نیابی حرف

این سه حرفند کاختلاف جهات

کرده آن را به صورت کلمات

کلماتی که گشت از آن حاصل

زان عیان شد مرکب کامل

پس ، در این جمله لفظ هامی پیچ

غیر از اسم اله ، نبود هیچ

همچنین معنیش که اصل اصول

اوست در اصطلاح اهل وصول

در همه بطن های امکانی

چه مجرد، چه جسم و جسمانی

سریان دارد و ظهور، اما

سریان برون زگردش ما

زاختلاف تنوعات و شئون

می نماید جمال گوناگون

می کند در همه مراتب سیر

مختفی در حجاب صورت غیر

بلکه محوست صورت اغیار

لیس فی الدار غیر دیار

حکایات تاریخی ، پادشاهان

علیّه ، دختر مهدی و خواهر هارون الرشید، از زیباترین و نکته سنج ترین و شاعرترین و ماهرترین زنان در فن موسیقی و ساخت آهنگ بود و نیز پاکدامن و پاک دین بود نمی خواند و شراب نمی نوشید، جز در آن روزها که از نماز معذور بود اما، آن روزها که پاک بود، نماز می گزارد و قرآن و از سخنان اوست که : خداوند، چیزی را حرام نکرد، مگر آن که حلالی به جای آن گذارد پس ، گناهکار به چه چیز حجت آرد؟ او، غلامی از آن هارون - طلانام - را دوست داشت و سرگذشت آن مشهورست .

شعر فارسی

از مولانا جامی :

صلای باده زد پیر خرابات

بیا ساقی ! که فی التاءخیر آفات

سلوک راه عشق از خود رهایی ست

نه قطع منزل و طّی مقامات

جهان ، مرآت حسن شاهد ماست

فشاهد و جهه فی کلّ مرآت

مزن بیهوده لاف عشق ، جامی !

فان العاشقین لهم علامات

شعر فارسی

از حافظ:

خواهم اندر عقبش رفت ، به یاران عزیز

شخصم ار باز نیاید، خبرم باز آید .

شعر فارسی

نیز از حافظ:

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی ، شیوه رندان بلاکش باشد

نیز از حافظ:

زمرغ صبح ، ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد؟ که باده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس

سر قرابه بپوشان ! که خرقه پوش آمد

زخانقاه ، به میخانه می رود حافظ

مگر ز مستی زهد ریا، به هوش آمد؟!

حکایاتی کوتاه و خواندنی

اصمعی گفت :به بادیه ای رسیدم و همیانی با خویش داشتم و آن را به زنی بادیه نشین به امانت سپردم چون آن را باز پس خواستم ، انکار کرد او را به نزد یکی از پیران عرب بردم زن همچنان انکار می کرد شیخ گفت : می دانی که جز سوگند بر او نیست گفتم : گویی نشنیده ای که گفته است :

از زن دزد، سوگند نپذیرید! حتی اگر به پروردگار جهانیان سوگند خورد .

گفت : راست گفتی آنگاه ، زن را تهدید کرد و او را اقرار کرد و کیسه باز داد پس ، شیخ به من نگریست و گفت : این آیه در کدام سوره است ؟ گفتم : در آنجا که گوید:

آی ! به چنگ خویش بنواز! که ما، به تو شادیم و از شراب های اندرین ، چیزی باقی مگذار! شیخ گفت : شگفتا! پنداشتم که آن ، در سوره (انا فتحانک لک فتحا مبینا)است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

پارسایی بر در خانه ابونواس می گذشت و بونواس این شعر می خواند: بی شک ، که توبه من ، گناه مرا می شوید پس ، از من در گذر! که تو در گذارنده ای و زاهد دستها به دعا برداشت که : پروردگارا! توبه اش بپذیر! که توبه کرد و به تو بازگشت و ابونواس در پی آن شعر، این بیت خواند: بر آن که به مستی سخن می گوید، مگیر! که به هوشیاری نیز از خرد بهره ای ندارد زاهد، دستان به دعا برداشت و گفت : پروردگار! هدایتش کن !

شعر فارسی

طغرل بن ارسلان بن طغرل بن سلطان ملکشاه ، درخشش چهره سلجوقیان بود صورتی زیبا و سیما لطیف داشت کردارش پسندیده بود و به عربی و فارسی ، خوب شعر می گفت از شعرهای اوست :

دیروز چنان وصال جان افروزی

امروز چنین فراق عالم سوزی

افسوس ! که در دفتر عمرم ، ایام

آن را روزی نویسد، این را روزی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

مردی امیرالمؤمن (ع ) را گفت : مرا پندی کوتاه ده ! امام فرمود: آن چه را که نکوهش می کنی ، خویش را از آن نگهدار! گفت : بیش گوی ! فرمود: ناپسندیده خویش رابه جا میاور! و کردار خویش را نکوهش مکن !

فرازهایی از کتب آسمانی

در (شرح دیوان ) آمده است : چنانچه تن را صحت و غذا هست ، روح را هم هست (الا من اتی الله بقلب سلیم ) و فی قلوبهم مرض ، اشاره به آنست چنانچه هر مرض جسمانی را سببی و دارویی هست ، که خاص اوست ، که غیر طبیب حاذق ، او را نشانسد، مرض روحانی را هم سببی و دوایی خاص است ، که غیر انبیاء و اولیاء، آن را ندانند اگر کسی را سودا غالب باشد و به معالجات صفراویّه اشتغال نماید، هلاک گردد و همچنین ، هر مرض روحانی را دوایی ست ، که از آن ، تجاوز نتوان کرد (رب تال للقران و القرآن یلعنه ) .

شعر فارسی

شعر:

طاعت ناقص من موجب غفران نشود

راضیم گر مدد علت عصیان نشود

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

از حضرت رسالت پناه (ص ) تفسیر (و بدالهم من الله مالم یکونوا یحتسبون ) پرسیدند فرمود: و هی اعمال حسبوها حسنات ، فوجدوها فی کفة السیئات (یعنی اعمالی که آن ها را نیک می پنداشتند اما، در کفه بدی ها باز یافتند ) چناچه نبض و قاروره ، دلالت بر احوال بدن دارند، واقعه ، دلالت بر احوال نفس دارد، و لهذا، سالکان ، واقعات خود را بر شیخ عرض کنند و حضرت رسالت پناه (ص ) بسیار به اصحاب خود فرمود: هل راءی احدکم من رؤ یا؟

شعر فارسی

از مثنوی :

مرحبا! ای عشق خوش سودای ما!

ای طبیب جمله علت های ما!

ای دوای نخوت و ناموس ما!

ای تو افلاطون و جالینوس ما!

شعر فارسی

دیگری گفته است :

هر آن چه دور کند مر ترا زدوست ، بدست

به هر چه وی نهی ، بی روی ارنکوست ، بدست

فراق یار، اگر اندکست ، اندک نیست

درون دیده اگر نیم تار موست ، بدست

در نکوهش از کسی که اوقات خویش به مطالعه کتاب بگذارد و از مبداء غافل ماند .

شعر فارسی

از جامی :

خدمت مولوی چه صبح و چه شام

کرده اندر کتابخانه مقام

متعلق دلش به هر ورقی

در خیالش ز هر ورق ، سبقی

نه شبش را فروغی از مصباح

نه دلش را گشادی از مفتاح

نه به جانش طوالع انوار

تافته از مطالع اسرار

کرده کشّاف بر دلش مستور

نور کشف شهود و ذوق حضور

از مقاصد ندیده کسب نجات

بیخبر از مواقف عرصات

از هدایت فتاده در خذلان

وز بدایت نهایتش حرمان

بی فروغ وصول ، تیره و تار

از فروغ و اصول ، کرده شعار

گرد خانه کتاب های سره

از خری ، همچو خشت کرده خره

سوی هر خشت ازو چو رو کرده

در فیضی به رخ بر آورده

قصر شرع نبی و حکم نبی

جز به آن خشت ها نکرده بنی

زان به مجلس زبان چو بگشاید

سخنش جمله قالبی آید

صد مجله کتاب بگشاده

در عذاب مخلد افتاده

سر پر اندیشه های گوناگون

لب پر افسانه ، دل پر از افسون

این بود سیرت خواص انام

چون بود حال عام کالا نعام ؟

عام را خود زشام تا به سحر

نیست جز خواب و خورد، کار دگر

صلح و جنگش برای این باشد

نام و ننگش برای این باشد

سخن از داخل و خرج خواند وبس !

شهوت بطن و فرج راندو بس

همتش نگذرد زفرج و گلو

داند از امر فانکحواو کلوا


8

9