شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام 0%

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام نویسنده:
گروه: متون حدیثی

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه: مشاهدات: 10914
دانلود: 2817

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10914 / دانلود: 2817
اندازه اندازه اندازه
شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

كلمه ٤٠

متن حديث :

سيئة تسوك خير من حسنة تعجبك.١١٥

ترجمه :

گناه و سيئه كه ترا بدحال كند بجا آوردن آن و از آن پشيمان شوى بهتر است نزد خدايتعالى از حسنه و نيكوئى كه عجب آرد ترا و به آن ببالى چه آنكه ندامت بر سيئه، توبه و ما حى‏١١٦ آن است بخلاف عجب بر حسنه كه مهلك است.

و فى الحديث: ثلاث مهلكات شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه.١١٧

يعنى سه خصلت هلاك كننده آدمى است بخل يا حرصى كه اطاعت آن شود و هوى و هوسى كه دنبال آن گرفته شود و به آن خواهشها عمل شود و عجب و ناز كردن آدمى بنفس خويش.

و در خبر است كه دو نفر داخل مسجد شدند يكى عابد و ديگر فاسق چون از مسجد بيرون شدند فاسق از جمله صديقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب اين بود كه عابد داخل شد و به عبادت خود مى‏باليد و اين فكر بود و فكر فاسق در پريشانى از گناه و استغفار بود.١١٨

گنه كار انديشناك از خداى كه آن را جگر خون شد از سوز درد ندانست دربارگاه غنى بر اين آستان عجز و مسكينيت بسى بهتر از عابد خودنماى كه اين تكيه بر طاعت خويش كرد

سرافكندگى به ز كبر و منى

به از طاعت و خويشتن بينيت

كلمه ٤١

متن حديث :

شتان بين عملين عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مؤنته و تبقى اجره.١١٩

ترجمه :

چقدر دور است ما بين دو عمل يكى آن عملى كه برود لذت آن و بماند و زر آن و آنچه تابع آنست از شقاوت اخرويه و ديگر آن عملى كه برود رنج و تعب آن و بماند مزد و ثواب آن.

كلمه ٤٢

متن حديث :

شر الأخوان من تكلف له.١٢٠

ترجمه :

بدترين برادران آنكس است كه براى او تكلف كرده شود براى او چه آنكه بهترين برادران آنكس است كه با او در مقام صفا و انبساط باشد و آنكس را كه بايد براى او تكلف معلوم شود كه برادر صفا و صدق نيست و كسى كه چنين باشد شر اخوانست رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

المومن يسير المونة.١٢١

يعنى مؤمن كم مؤنه است.

ابن ابى‏الحديد آورده كه شخصى ميهمان جناب سلمان رضى الله عنه شد سلمان فرمود كه اگر نبود كه رسولخداىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهى از تكلف فرموده تكلف ميكردم براى تو پس نان و نمكى آورد ميهمان گفت اگر سعترى‏١٢٢ با نمك بود خوب بود. سلمان مطهره خود را گرو گذاشت وسعتر خريد پس از صرف طعام ميهمان گفت الحمد لله كه خدا ما را قانع گردانيد سلمان فرمود: اگر قناعت بود مطهره بگرو نميرفت.١٢٣

كلمه ٤٣

متن حديث :

صحة الجسد من قلة الحسد.١٢٤

ترجمه :

صحت بدن و تندرستى از كمى حسد است زيرا كه لازم حسد افراط غم و حزنست در بدن و افراط آن موجب پژمردگى و هزال شود و حسود لحظه از غم و الم خالى نيست و پيوسته به آتش حسد ميسوزد.

حسود از غم شيرين خلق

پياپى رود آب تلخش بحلق

قال النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اقل الناس لذة الحسود.١٢٥

قال امير المؤمنين الحسود لا يسود.١٢٦

فى المثل: كفى للحسود حسده

يعنى رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه حسود لذتش از مردم ديگر كمتر است.

و امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود كه حسود سيادت و بزرگى پيدا نميكند.

و در مثل است كه بس است براى حسود همان حسد او.

و قال الشاعر:

اصبر على حسد الحسود فان صبرك قاتله

دشمنى كالنار تأكل نفسها ان لم تجد ماتأ كله‏١٢٧

الا تا نخواهى بلا بر حسود

چه حاجت كه با وى كنى

كه آن بخت برگشته خود در بلاست

كه او را چنين دشمنى در قفا است

كلمه ٤٤

متن حديث :

الصلوة قربان كل تقى و الحج جهاد كل ضعيف لكل شى‏ء زكوة وزكوه البدن الصيام و جهاد المرئه حسن اتبعل.١٢٨

ترجمه :

نماز آنچيزيست كه به آن تقرب جويد هر پرهيزكارى و حج جهاد هر ضعيف است‏١٢٩ و از براى هر چيزى زكوة است و زكوة بدن روزه است چه آنكه زكوة در مال مستلزم نقص آنست در ظاهر و نمو آنست در باطن همچنين روزه باعث كسر قوه شهويه و غلبه قواى روحانيه و پاك شدن نفس است از كدورت شيطانيه و جهاد زن نيكوئى معاشرت او با شوهرش است زيرا كه لازمه آن جهاد كردن با نفس نافرمانست در منقاد گردانيدن آنرا در اطاعت شوهر.

كلمه ٤٥

متن حديث :

الطمع رق مؤبد.١٣٠

ترجمه :

طمع بندگى است پاينده زيرا كه طمع مستلزم تعبد و اطاعتست مر كسى را كه محل طمع است مادام كه طمع باقى باشد.

و نيز آنحضرت فرموده الطامع فى وثاق الذل.١٣١

يعنى آدم طمعكار در بند ذلت است.

و از حكم جامعه است الطمع فقر حاضر.١٣٢

تعفف وعش حراً و لا تك طامعاً قناعت كن اى نفس بر اندكى چرا پيش خسرو بخواهش روى و گر خود پرستى شكم طبله كن فما قطع الاعناق الا المطامع‏١٣٣ كه سلطان و درويش بينى يكى چه يكسو نهادى طمع خسروى در خانه اين و آن قبله كن و نيز امير المؤمنينعليه‌السلام فرموده: اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.١٣٤

سعدى (گويد):

يكى گربه در خانه زال بود

روان شد بمهمانسراى امير برون

غلامان سلطان زدندش به تير

جست و خون از تنش ميچكيد

هميگفت و از هول جان ميدويد

بود من و كنج ويرانه پيرزن

كه گر جستم از دست اين تيرزن

نيرزد عسل جان من زخم نيش

خداوند از آن بنده خرسند نيست

كه پيوسته مهجور و بد حال

قناعت نكوتر بدوشاب خويش

كه راضى بقسم خداوند نيست

كلمه ٤٦

متن حديث :

عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينك.١٣٥

ترجمه :

بزرگى آفريدگار تو كوچك ميگرداند مخلوق را در ديده تو و در بعضى نسخ عظم بصيغه امر از باب تفعيل است يعنى بزرگ گردان خالق را در نظر اعتبار خود تا كوچك گرداند مخلوق را در چشم تو.

چنين دارم از پير داننده ياد

پدر از فراقش نخورد و نخفت

از آنگه كه يارم كس خويش خواند

بحقش كه تا حق جمالم نمود

بصدقش چنان سر نهادم قدم

ديگر با كسم در نيابد نفس

گر از هستى خود خبر داشتى

كه شوريده سر بصحرا نهاد

پسر را ملامت بكردند گفت

دگر با كسم آشنائى نماند

دگر هر چه ديدم خيالم نمود

كه بينم جهان با وجودش عدم

كه با او نماند دگر جاى كس

همه خلق را نيست پنداشتى

آورده‏اند كه به يكى از اهل عرفان گفتند فلانى زاهد است گفت در چه چيز گفتند در دنيا گفت دنيا نزد حقتعالى به قدر پر پشه‏اى نيست پس چگونه اعتبار توان كرد زهد در او و بايد زهد در شيى‏ء موجود باشد و دنيا نزد من لاشيى‏ء است و شبهه نيست كه در نيامدن دنيا در نظر آن عارف به اين مرتبه بسبب عظمت و جلالت حقتعالى بوده در نظر او قل الله ثم ذرهم.١٣٦

عجب دارى از سالكان طريقت

خود از ناله عشق باشند مست

شب و روز در بحر سودا و سوز

سحرگه بگريند چندانكه آب

كه باشند در بحر معنى غريق

زكونين بر ياد او شسته دست

ندانند زآشفتگى شب ز روز

فرو شويد از ديده‏شان كحل خواب

كلمه ٤٧

متن حديث :

العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى.

ترجمه :

عفت و پارسائى زينت فقرا است و شكر زينت توانگريست.١٣٧

قالوا: العلم بغير عمل قول باطل و النعمة بغير شكر جيد عاطل.

يعنى بزرگان گفته‏اند كه علم بى‏عمل قول باطل است نعمت بدون شكر گزارى مثل گردن خالى از زينت و گلوبند است.

بدانكه عفت عبارت است از مطيع شدن قوه شهويه قوه عاقله را تا آنچه را كه امر فرمايد متابعت كند و از آنچه كه نهى كند اجتناب نمايد و چقدر شايسته است از براى شخص فقير كه عفاف را زينت خود كند و قطع طمع از خلق نمايد و التقاتى به آنچه در دست ايشانست نكند و گويد:

ما آبروى فقر و قناعت نميبريم

يكى را تب آمد زصاحبدلان

بگفت اى پسر تلخى مردنم

شكر عاقل از دست آنكس نخورد

كسى را كه درج طمع در نوشت

توقع براند ز هر مجلست

با پادشه بگوى كه روزى مقدرست كسى گفت شكر بخواه از فلان به از جور روى ترش بردنم كه روى از تكبر بر او سركه كرد نبايد بكس عبد و چاكر نوشت بران از خودت تا نراند كست

كلمه ٤٨

متن حديث :

عند تناهى الشدة تكون الفرجة و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء.١٣٨

ترجمه :

نزد پايان رسيدن سختى گشايش است و نزد تنگ شدن حلقهاى بلا آسايش است.

قال الله تعالى: قان مع العسر يسراً ان مع العسر يسراً.

يعنى حقتعالى فرموده كه بدرستيكه با دشوارى آسانى است و باز فرموده كه همانا با دشوارى آسانى است.١٣٩

و قال اميرالمؤمنينعليه‌السلام :

ان للنكبات عايات لابد ان تنتهى اليها فاذا احكم على احدكم فليطاطأ لها و ليصبر حتى يجوز فان اعمال الحيلة فيها اقبالها زائد فى مكروهها.١٤٠

يعنى اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرموده كه همانا براى نكبتهاى روزگار نهايتى است كه لابد و ناچار بايد به آن نهايت برسد پس هر گاه استوار و محكم گرديد بر يكى از شماها پست كند سر خود را از براى آن و صبر نمايد تا بگذرد همانا بكار بردن حيله و تدبير در آن هنگاميكه رو نموده است زياد ميكند در مكروه آن.

ايدل صبور باش و مخور غم كه عاقبت اينشام صبح گردد و اينشب سحر شود

كلمه ٤٩

متن حديث :

عيبك مستور ما اسعدك جدك.١٤١

ترجمه :

عيب تو مستور و پوشيده است ماداميكه يارى كند ترا بخت و طالع بخلاف آنكه اگر بخت بر گردد و طالع سرنگون شود محاسن حقيقى نيز عيب محسوب شود.

چنانچه آنحضرت نيز فرموده:

اذا أقبلت الدنيا على احد اعارته محاسن غيره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه.١٤٢

يعنى چون روى نهاد دنيا بر كسى عاريه ميدهد به او نيكوئيهاى ديگران را و چون پشت گردانيد از او ميربايد از او محاسن و نيكوئيهاى نفس او را١٤٣.

گويند در اياميكه برامكه را بخت و طالع مساعد بود رشيد در حق جعفر بن يحيى بر مكى قسم مى‏خورد كه او افصح است از قس ابن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفيل و اكتب است (يعنى نويسنده‏تر است) از عبدالحميد١٤٤ و سياسى‏تر است از عمر بن الخطاب و خوش صورت‏تر است از مصعب بن زبير با آنكه جعفر خوش صورت نبود وانصح است (يعنى خيرخواه‏تر است) براى من از حجاج براى عبدالملك و سختيتر است از عبدالله بن جعفر و عفيف تر است از يوسف بن يعقوب و چون طالع ايشان سرنگون شد تمام را منكر شد حتى اوصافي كه در جعفر بود و كسى منكر آن نبود مانند كياست و سماحت او.

حاصل آنكه مردم ابناء دنيا و طالب متاع اين جهانند پس در هر كه يافتند او را دوست دارند و براى او كمالات و محاسنى نقل كنند و از عيبهاى او چشم بپوشند بلكه عيبهاى او بچشم ايشان در نيايد چه عين الرضا عن كل عيب كليلة١٤٥ پس حال مردم دنيا پرست چنان است كه شاعر گفته:

دوستند آنكه را زمانه نواخت دشمنند آنكه را زمانه فكند قال اميرالمؤمنينعليه‌السلام الناس ابناء الدنيا و لا يلام الرجل على حب امه.١٤٦

٧٦) نهج البلاغه ص ١١١٥ حكمت ٦٢.

٧٧) نهج البلاغه ص ١١١٧ حكمت ٧١.

٧٨) نيك توبه كردن.

٧٩) نهج البلاغه ص ١١٨٤ حكمت ٢١٢.

٨٠) بحارالانوار ٧٥/٣٣٠.

٨١) معراج السعادة چاپ جاويدان ص ٣٤١.

٨٢) خصال صدوق ٨٤.

٨٣) خصال صدوق ٨٤.

٨٤) خصال صدوق باب الخمسة حديث ١٠.

٨٥) قال عليه‌السلام ابخل الناس بماله اجودهم بعرضه غررالحكم چاپ نجف ٩٣ با كمى تفاوت / يعنى بخيل‏ترين مردم به مالش با سخاوت‏ترين آنها است به آبروى خود.

٨٦) نهج البلاغه ص ١١٤٦ حكمت ١٢٣.

٨٧) طبيعت مرگ سرد و خشت است و طبيعت حياة گرم و تر است چنانكه معلوم است. خريف = پائيز و خزان.

٨٨) سوراخ‏هاى بينى.

٨٩) نهج البلاغه ص ١١٧١ حكمت ١٧٢ / قال عليه السلام: الحازم لم يشغله البطر بالنعمة عن العمل للعاقبة و الهم بالحادثه عن الحيلة لدفعها.

شرح نهج البلاغه ص ١١١٠ حكمت ٤٥. ٩٠) نهج البلاغه ٢٠/٣٤٣ حكمت ٩٤٢.

٩١) بحارالانوار ٧١/٣٣٨.

٩٢) نهج البلاغه ص ١١٩٣ حكمت ٢٣٢.

٩٣) شرح نهج البلاغه ث ٢٠/٣٣٤ حكمت ٨٣١.

٩٤) نهج البلاغه ص ١١٢٢ حكمت ٧٧.

٩٥) تو سخن را نگر كه حالش چيست به نگارنده سخن منگر ٩٦) در نهايه ابن اثير ماده ضل نقل شده است.

٩٧) يعنى صبح پى حاجت رفتن.

٩٨) نهج البلاغه ص ١٠٩٢ حكمت ٩.

٩٩) بحار ج ٧١ ص ٣٦٩.

١٠٠) نهج البلاغه ص ١١٥٠ حكمت ١٢٨.

١٠١) نهج البلاغه ص ١١٢٤ حكمت ٨٣.

١٠٢) يعنى راى و تدبير بر شجاعت دلاوران پيشى دارد؛ آن اول است و اين دوم.

هنگامى كه اين هر دو در شخصى آزاده گرد آيند او به بلندترين مقامها رسيده است.

١٠٣) دستان = مكر و حيله.

١٠٤) نهج البلاغه ص ١٢٦٧ حكمت ٣٧٢ با كمى تفاوت.

١٠٥) قينه بتقديم ياء بر نون كنيزك سرود گوى، و قيان بالكسر جمع آن است، و قيل كل عبد عندالعرب قين و الامه قينة.

١٠٦) بسا شخص سالمى كه ناگاه صيحه مرگ بر او زده شد، و بسا گوينده‏اى كه ديشب با او بودم شب كرد در حالى كه خواننده او نزد او بود و صبح كرد در حالى كه بر او نوحه و ندبه مى‏كردند. خوشا به حال كسى كه ميزان و ترازوى اعمالش در روزى كه پروردگارش را ملاقات مى‏كند سنگين باشد.

١٠٧) نهج البلاغه ص ١٢٥٨ حكمت ٤١٨.

١٠٨) نهج البلاغه ص ١٢٣١ حكمت ١٩٣.

١٠٩) قال عليه السلام: ثلاثة اشياء تدل على عقول اربابها: الهدية و الرسول و الكتاب و قال اذا اردت ان تختم على كتاب فاعد النظر فيه فانما تختم على عقلك.

غررالحكم چاپ نجف ص ١٦١ ترجمه حديث: سه چيز است كه بر اندازه عقل صاحبش دلالت دارد: هديه، رسول و قاصد و نامه و فرمود وقتى مى‏خواهى نامه را مهر كنى بازنگرى كن زيرا بر عقل و خرد خود مهر مى‏زنى.

ترجمه شعر: چون خواستى براى كارى قاصدى روانه كنى دقت كن و شخص شايسته‏اى را اختيار كن زيرا رسول و قاصد انسان‏ها نشان دهنده مرتبه رأى و بينش آنان است و در مورد نامه هم تأمل و تفكر كن زيرا عقل انسان به نوشته و قلم او شناخته مى‏شود.

١١٠) نهج البلاغه ص ١٢٩١ حكمت ٤٣١ و در اين چاپ به جاى (كلمة) (كله) مى‏باشد.

١١١) سوره حديد آيه ٢٣.

١١٢) نهج البلاغه ص ٨٧٣ نامه ٢٢.

١١٣) نهج البلاغه ص ١١٥٤ حكمت ١٢٨.

١١٤) مستدرك الوسائل ١/٣٦٣ با كمى تفاوت.

١١٥) نهج البلاغه ص ١١١٠ حكمت ٤٣.

١١٦) يعنى محو كننده.

١١٧) خصال ص ٨٤ باب ثلاثه ش ١١.

١١٨) كافى ٢/٣١٤.

١١٩) نهج البلاغه ص ١١٤٣ حكمت ١١٧.

١٢٠) نهج البلاغه ص ١٣٠٥ حكمت ٤٧١.

١٢١) بحار ٦٧/٣٦٢ قريب به اين مضمون را از امام صادق روايت كرده است.

١٢٢) سعتر = پودينه.

١٢٣) شرح نهج البلاغه ج ٣/١٥٥.

١٢٤) نهج البلاغه ص ١٢٠٠ حكمت ٢٤٨.

١٢٥) بحار ٧٧/١١٢.

١٢٦) شرح غررالحكم ١/٢٥٥.

١٢٧) ترجمه: بر حسد حسود صبر كن كه صبر تو كشنده اوست مانند آتش كه اگر درگيره‏اى (هيزمى) نباشد خود را مى‏خورد.

١٢٨) نهج البلاغه ص ١١٥٢ حكمت ١٣٦١.

١٢٩) در روايت بسيار وارد است كه حج جهاد ضعفا است و مائيم ضعفا، و سائل الشيعه ٥/٦٩-٧٤.

١٣٠) نهج البلاغه ص ١٧١.

١٣١) نهج البلاغه ص ١١٨٦ حكمت ٢١٧.

١٣٢) شرح غررالحكم ١/٨٢.

قال عليه السلام: ما وضع احديده فى طعام احد الا ذل: شرح نهج البلاغه ٢٠/٢٩١ حكمت ٣٣٥ با كمى تفاوت.

ترجمه: هيچ كس دست خود را (از روى طمع) در طعام ديگرى ننهاد جز آنكه ذليل شد.

١٣٣) قناعت كن و آزاد زندگى كن و آزمند باش زيرا گردنها را جز طمع‏ها قطع نكرده است.

١٣٤) نهج البلاغه ص ١١٨٤ حكمت ٢١٠.

١٣٥) نهج البلاغه ص ١١٦٤ حكمت ١٢٤.

١٣٦) سوره انعام آيه ٩١.

١٣٧) نهج البلاغه ص ١١١٦ حكمت ٦٥.

١٣٨) نهج البلاغه ص ١٢٥١ حكمت ٣٤٣.

١٣٩) سوره ٩٤ آيه ٤ و ٥.

١٤٠) غررالحكم چاپ نجف ص ١١١ قريب به اين مضمون.

١٤١) نهج البلاغه ص ١١١١ حكمت ٤٨.

١٤٢) نهج البلاغه ص ١٠٩٢ حكمت ٨.

١٤٣) قال عليه السلام: ازالة الجبال اسهل من ازالة دولة قد اقبلت فاستعينوا بالله و اصبروا فان الارض الله يورثها من يشاء/ شرح نهج البلاغه ٢٠/٢٦٢ حكمت ٦٥.

١٤٤) اين اشخاص در اين اوصاف هر كدام معروف و ضرب المثل بوده‏اند و عبدالحميد مستوفى مروان بن محمد است كه در كتابت و ادبيت مهارتى تمام داشته به حدى كه گفته‏اند: فتحت الكتابة بعبد الحميد و ختمت بابن العميد. و ابن العميد ابوالفضل محمد بن عميد قمى مروف به ادبيت و كمال است كه در علم فسلفه و نجوم و ادب اوحد عصر خويش بوده و او را جاحظ ثانى مى‏گفتند واز اتباع اوست اسماعيل بن عباد كه به ملاحظه مصاحبت او با ابن عميد او را صاحب بن عباده مى‏گفتند و ابن عميد را استاد نيز مى‏گفتند وقتى صاحب به بغداد سفر كرد چون مراجعت نمود گفتند بغداد را چگونه يافتى؟ گفت: بغداد فى البلاد كالاستاد فى العباد.

١٤٥) و لكن عين السخط تبدى المساويا.

١٤٦) نهج البلاغه ص ١٢٣١ حكمت ٢٩٥.

يعنى مردمان فرزندان دنيا هستند و كسى را به دوست داشتن مادرش سرزنش نمى‏كنند.

كلمه ٥٠

متن حديث :

الغنى الأكبر الياس عما فى أيدى الناس.١٤٧

ترجمه :

توانگرى بزرگتر و غناى اكبر بى‏نيازيست از آنچه در دست مردم است.

بدانكه استغناء و يأس از مردم از جمله اوصاف شريفه و شرف مؤمن است و غناى حقيقى عبارت از آنست.

روايتست كه مردى اعرابى موعظه‏اى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست آن سرور فرمود كه هر وقت نماز مى‏كنى نماز كسى كن كه دنيا را وداع كند زيرا كه چه ميدانى كه تا نماز ديگر خواهى بود و چون سخنى گوئى سخنى بگوى كه نبايد عذر آنرا بخواهى و مأيوس باشى از آنچه در دست مردمان است.١٤٨

و مما يروى لعبد الله المبارك الزاهد

قد ارحنا و استرحنا من غدو و رواح بعفاف و كفاف و قنوع و صلاح اگر دو گاو بدست آورى و مزرعه‏اى بدان قدر كه كفاف معاش تو ندهد هزار بار از آن به كه از پى خدمت و اتصال به امير و وزير ذى سماح و جعلنا اليأس مفتا حالأبواب النجاح‏١٤٩ يكى امير و يكى را وزير نام كنى روى و نان جوى از يهود وام كنى كمرببندى و برنا كسى سلام كنى

كلمه ٥١

متن حديث :

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله و لم بؤيسهم من روح الله و لم يؤمنهم من مكر الله.١٥٠

ترجمه :

دانا و تمام دانا كسى است كه نوميد نگرداند مردمان را از رحمت و آمرزش خدا و مأيوس نگرداند ايشانرا از راحت و آسايش از خدا و ايمن نگرداند ايشان را از عقوبت و عذاب خدا.

پس بر حكيم آگاه لازم است كه مرض هر نفسى را تشخيص نمايد و به دواى مخصوص آن آنرا معالجه نمايد پس كسى را كه خوف غلبه كرده بر رجاء معالجه نمايد و كسى را كه امانى و رجاهاى كاذبه غلبه كرده و به اين سبب دلير گشته و روى به گناه و معاصى آورده مانند اكثر مردمان او را به تازيانه خوف تأديب كند و هر گاه از وعد گويد از وعيد نيز نقل كند و هر گاه وصف جنت نمايد از جحيم نيز ذكر كند چنانچه در قرآن مجيد هر جا ترغيب است با او ترهيب است و هر كجا بشارت است مرادف با نذارت است و اگر وعد است مقابل او وعيد است اگر غفور رحيم است شديد العقاب است اگرلا تقنظوا من رحمة الله است‏١٥١ فلا يأمن مكرالله ‏١٥٢ است و هكذا چنانچه بر متأمل بصير مخفى نيست و فى دعاء الافتتاح: و ايقنت انك انت ارحم الراحمين فى موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين فى موضع النكال و النقمة.

يعنى در دعاى افتتاح است كه من يقين دارم اي خدا كه تو در مقام عفو و رحمت ارحم الراحمين ميباشى و در مقام عذاب عقوبت از همه عقوبت كنندگان سخت‏تر ميباشى.

كلمه ٥٢

متن حديث :

فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها.١٥٣

ترجمه :

فوت شدن حاجت آسانتر است از طلب نمودن از غير اهلش.

و مطلب معلوم است كه نرسيدن شخص به حاجت خود بهتر است از طلب كردن آنرا از مردمان لئام بى‏اصل و نشان زيرا كه در آن طلب غالباً عدم وصول است به حاجت و معهذا موجب زيادتى ذل سؤال است از ايشان و گاهى شود كه زخم زبانى به آن علاوه كنند و لهذا گفته‏اند: الموت احلى من سؤال اللئام‏١٥٤ پس شايسته است كه قانع و عالى همت باشد و از اشخاص لئام و تازه به دولت رسيدگان و امثال ايشان حاجت نخواهد.

محالست اگر سفله قارون شود كمالست در نفس مرد كريم وگر خود نيابد جوانمرد نان اقسم بالله لمص النوى احسن بالأنسان من ذلة فاستغن بالله تكن ذالغنى طوبى لمن يصبح ميزانه حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز كه طبع لئيمش دگرگون شود گرش زر نباشد چه نقصان و سيم مزاجش توانگر بود همچنان و شرب ماء القلب المالحة و من سؤال الأوجه الكالحة مغتبطاً بالصفقة الرابحة يوم يلاقى ربه راجحة حاجت آن به كه بر قاضى حاجات بريم حكماء فرموده‏اند اگر آب حيات به آب رو فروشند دانا نخرد كه مردن به علت، به از زندگانى به مذلت.

براى نعمت دنيا كه خاك بر سر آن

بيك دو روزه رود نعمتش زدست

ولى منه ز منت هر سفله بار بر گردن

بماندت ابدالدهر عار بر گردن

كلمه ٥٣

متن حديث :

فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال.١٥٥

ترجمه :

در گردش احوال چون انتقال از بلندى به پستى و از اقبال به ادبار و از غنى به فقر و هكذا به عكس و همچنين در نزول شدائد و محن معلوم ميشود جواهر مردمان چه گردش روزگار به منزله بوته امتحان است كه آنچه در كمون آدمى است ظاهر ميكند. فعند الامتحان يكرم الرجل اويهان.١٥٦

به ايام تا بر نيايد بسى لا تحمدن امرء حتى تجربه نشايد رسيدن به غور كسى و لا تذمنه الا بتجريب‏١٥٧ نه هر كه بصورت نيكو است سيرت زيبا در اوست كار اندرون دارد نه پوست. توان شناخت به يكروز در شمايل مرد ولى زباطنش ايمن مباش و غره مشو كه تا كجاش رسيده است پايگاه علوم كه خبث نفس نگردد به سالها معلوم

كلمه ٥٤

متن حديث :

قلة العيال احد اليسارين و التودد نصف العقل والهم نصف الهرم.١٥٨

ترجمه :

كمى اهل و عيال يكى از دو توانگريست در مال زيرا كه هر كه را اندك باشد عيال او عيش او آسانتر باشد و معشيت او واسع، همچنانكه در كثرت مال حال بر اين منوال است، دو دوستى با مردم و حسن معاشرت با ايشان نصف عقل است يعنى تصرف عقل عملى در تدبير كار معاش، و غم و اندوه نصف پيريست زيرا كه پيرى يا بسبب طبيعت و سن است يا بسبب امر خارجى كه آن حزن و خوف باشد فحينئذ هم و غم قسيم طبيعى پيرى و يك قسم از اسباب خارجى آنست.

كلمه ٥٥

متن حديث :

القناعة مال لا ينفد.١٥٩

ترجمه :

قناعت كه مساهله در اسباب معاش باشد مالى است كه فانى نميشود و گنجى است كه تمام نميشود و قناعت فضيليتى است كه همه فضائل به آن منوط بلكه راحت دنيا و آخرت به آن مربوط است.

سعدى گويد: كه ده آدمى از سفره‏اى بخورند و دو سگ بر لاشه‏اى بسر نبرند حريص با جهانى گرسنه است و قانع به نانى سير.

حكما گفته‏اند: كه درويشى به قناعت به از توانگرى به بضاعت.

كاسه چشم حريصان پرنشد

تا صدف قانع شد پر در نشد

خبر مشهور است: عز من قنع وذل من طمع.١٦٠

و لقد اجاد الطغرائى:

فيم اقتحامك لج البحر تركبه ملك القناعة لا يخشى عليه ولا ترجوا البقآء بدار لاثبات لها و انت يكفيك منها مصة الوشل يحتاج فيه الى الأنصار و الخول فهل سمعت بظل غير منتقل‏١٦١ سعدى (گويد):

قناعت توانگر كند مرد را

كسى سيرت آدمى گوش كرد

مشو تابع نفس شهوت پرست

چه سيراب خواهى شد از آب جوى

مرو در پى هر چه دل خواهدت

كند مرد را نفس اماره خوار

و گر هر چه باشد، مرادش برى

قناعت سرافرازد اى مرد هوش

خبر كن حريص جهانگرد را

كه اول سگ نفس خاموش كرد

كه هر ساعتش قبله ديگر است

چرا ريزى از بهر برف آبروى

كه تمكين تن نورجان كاهدت

اگر هوشمندى عزيزش مدار

ز دوران بسى نامرادى برى

سر پر طمع بر نيايد ز دوش

قالعليه‌السلام الصبر مطية لا تكبو و القناعة سيف لا ينبو.١٦٢

يعنى اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: كه صبر مركوبى‏است كه بر روى در نميافتد و قناعت شمشيرى است كه كند نميشود.

كلمه ٥٦

متن حديث :

قيمة كل امرى‏ء ما يحسنه.١٦٣

ترجمه :

قيمت هر مردى و مرتبه هر شخصى همان چيزيست كه نيكو ميداند آنرا از هنر و علم و عرفان غرض تحريص و ترغيب بر كسب كمالات نفسانيه و صناعات و نحو آنست چه آنكه هر كس كمال و صنعتش عظيمتر است رفعتش در نفوس مردم زيادتر است و اين مطلب مسلم و مشاهده است.

قال الخليل بن احمند رضى الله عنه افضل كلمة يرغب الانسان الى طلب العلم و المعرفة قول امير المؤمنينعليه‌السلام :

قدر كل امرء ما يحسن‏١٦٤ يعنى خليل بن احمد گفته كه بهتر كلمه كه ترغيب كند آدمى را بسوى طلب علم و معرفت قول اميرالمؤمنينعليه‌السلام استكه قدر هر مردى همانچيزيست كه نيكو ميداند.١٦٥

كلمه ٥٧

متن حديث :

كفاك ادباً لنفسك اجتناب ما تكرهه لغيرك.١٦٦

ترجمه :

بس است تو را از براى ادب كردن نفس خود دورى كردن از آنچه مكروه ميشمرى از غير خودت.

حاصل آنكه هر كه طالب سعادت نفس و تهذيب اخلاق است بايد ديگران را آئينه عيوب خود كند و آنچه از ايشان سر زند تأمل در حسن و قبح آن كند و بقبح هر چه بر خورد بداند كه چون آن عمل از خود او سر زند نيز قبيح است و بحسن هر چه بر خورد بداند كه اين عمل از خود او نيز حسن است پس در ازاله قبايح خود بكوشد و در تحصيل اخلاق حسنه سعى بليغ نمايد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم السعيد من وعظ بغيره.١٦٧

يعنى نيكبخت كسى است كه پند داده شود بغير خود يعنى پند بگيرد از پندي كه بغير او دهند.

لقمان حكيم را گفتند ادب از كه آموختى فرمود از بى‏ادبان كه هر چه از فعل ايشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهيز كردم.١٦٨