ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)0%

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل) نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید بن طاووس
گروه: مشاهدات: 42029
دانلود: 6664

توضیحات:

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 190 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42029 / دانلود: 6664
اندازه اندازه اندازه
ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سبب تأليف كتاب‏

از آنجا به واسطه عنايتهاى خداوند - جلّ جلاله - كه از سرچشمه‏ى عنايت او و در آينه‏ى جُودِ همان مهربانيها و بزرگواريهاى ربّانى به من ارزانى مى‏شود، كه چگونه خداوند مرا پديد آورد و پروراند و در كشتيهاى نجات بر پشت پدران حمل نموده و در شكم مادران به وديعه گذاشت، و از رخدادهايى كه موجب هلاكت اُمم گذشته بود، سالم نگاه داشته و به معرفت خويش رهنمون شد؛ و دانستم كه پروردگارم به هر چيز بگويد: موجود شو، موجود مى‏شود؛ و به وسيله‏ى او - جلّ‏جلاله - به مرادش از آيه شريفه كه مى‏فرمايد:

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاَْولى، فَلَوْلا تَذَكَّرُوُنَ .٣٩

و بى‏گمان به نشاه‏ى نخست آگاهى داشتيد، پس اى كاش كه متذكّر مى‏شديد!

آگاهى يافتم، و خداوند خود مقصود خويش را از آفرينش من، به من شناسانيد، و از راه عقل و نقل از آنچه كه مورد رضاى اوست پرده برداشت‏

از همه‏ى اين امور دريافتم كه خداوند - جلّ جلاله - در راهنمايى كردن من به راه سعادتمندى‏ام - كه در اخلاص عبادت براى ذات او بدون تعلّق خاطر به طلب پاداش و بخشش، و يا خوف عذاب و كيفرش حاصل مى‏شود - بر من منّت نهاده است، و يقين دادم كه خداوند - جلّ‏جلاله - مالك زندگانى من بوده، و همواره نسبت به من از خويشتن سزاوار، و زيبنده‏ى آن است كه بزرگى جلال و عظمت و اقبال و توجّه او به من، مرا به خود مشغول سازد.

آيا مگر عقلها مى‏توانند از درگاه ذات خدا و اخلاص عبادت براى او، سرپيچى كنند؟! در حالى كه شناخت ذات و صفاتِ خداوند، و پيوسته ملازم رعايت ادب در محضرِ وجودِ او بودن و عمل كردن بر اساس اراده‏ى او، و نيز مناجات با او، پيش از شناخت ثواب و عقاب حاصل مى‏شود؛ بنابر اين، هر كس كه در اين امور بيانديشد و نسبت به آنها معرفت داشته باشد، خداوند - جلّ‏جلاله - را از آن جهت كه شايسته‏ى عبادت است پرستش مى‏كند.

و نيز مگر كمال و جلال و عظمت حضرت حقّ، در نزد كسانى كه به حقّ پادشاهى و سرورى او اعتراف دارند، نيازمند بذل رشوه‏ى ثواب يا خوف از عقاب مى‏باشد؟! پاك و منزّه است آن خداوندگار اَعْظَم و آن مقام والا از اينكه بنده‏اش با دادن رشوه، به محبّت و قرب و بندگى او تمايل داشته باشد، بلكه بر بندگان واجب است كه تمام توان خويش را بكار زنند تا اينكه خداوند ايشان را پذيرفته، و اهليّت بندگى و عبادتش را به آنان ارزانى دارد.

از اين رو، عقلهاى سليم، همواره به آنچه كه به جهت شناخت خداوند بدان موظّف هستند - مانند حقّ آفرينش و پرورش و هدايت - سرگرم بود، و شيفته‏ى حفظ حرمت ذات و هيبت و عظمت او گرديده، و به هدفى كه براى آن آفريده شده‏اند - يعنى كمال شناخت و عبادت خدا - مشرف مى‏باشند.

وآنگهى، سعادتمنديها و اقبال و توجّهى كه من به واسطه‏ى هدايت خداوند -جلّ‏جلاله - يافته‏ام، و آنچه كه او از لطف و مكاشفه و لذّت سخن گفتن با خود به گونه‏اى كه از هر چيزى است كه سزاوار كمال ربوبيّتش نباشد منزّه است، به من شناسانيده، به حدّى است كه با گفتار نمى‏توانم آن را توصيف كنم.

آيا نمى‏بينى هر پادشاه و فرمانروايى وقتى مى‏خواهد به بنده خود نيكىِ بسيار بنمايد، او را در محضر خويش راه داده، و با بذل خلعت جُود خويش به او، وى را مشرّف گردانيده، و با او سخن گفته و به او اجازه‏ى گفتگو در پيشگاهش را مى‏دهد، يعنى گاه با اجازه‏ى خطاب و گاه به اجازه‏ى پاسخ دادن مشرّفش مى‏گرداند؟!

به بعضى از عارفان كه بسيار خلوت مى‏گزيد، گفته شد: آيا از جدايى گرفتن از بستگان خود و اجتماع احساس تنهايى نمى‏كنى؟ گفت: من با پروردگارم همنشين هستم، اگر بخواهم او با من سخن بگويد، كتاب او را تلاوت مى‏كنم، و وقتى بخواهم با او سخن بگويم، به درگاه او دعا نموده و با او پيوسته سخن مى‏گويم.

و واقعاً چه مطالب پرمايه و چه پناهگاهها و دژهاى محفوظ و ايمنى بخش‏٤٠ كه در خلوت با خداوند مالكُ القلوب وجود دارد، و چه قرب دوست داشتنى به خداوند و اسرار بى‏پرده كه در آنجا يافت مى‏شود!

بنابر اين، چون به فوائد خلوت و مناجات با خدا، و آنچه كه خداوند در خلوت و مناجات با خود براى بنده‏اش اراده فرموده: (كه عبارت است از عزّت و جاه و نيل به نجات، و سعادتمندى در دنيا و بعد از مرگ) آگاهى يافتم، ديدم كه كتاب أَلْمِصْباحُ الْكَبير نوشته‏ى جدّ مادرى‏ام ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى - رحمه‏اللّه بخش عمده‏اى از اعمال عبادى را در بردارد، و بعد از آن بر مطالبِ مكمّل و مهمّى دست يافتم كه مى‏توانست مطلوب كسانى باشد كه دوستدار رسيدن به منتهاى مقامات بوده، و به كم بسنده ننموده، و به معامله‏اى كه زيانكاران با خدا مى‏كنند، راضى نمى‏گردند.

و از سوى ديگر ديدم كه خداوندگار معبود با زبان حال، به هر بنده‏ى نيكبخت مى‏فرمايد:

اى بنده‏ى من، گذشتگان از اهل يقين و مراقبه و تقوى و اصحاب يمين را با مرگ در بند نمودم و لذا نمى‏توانند عملى انجام دهند، آرزو مى‏كنند ولى قدرت بر صعود به درجات ايمانى را ندارند؛ ليكن تو در ميدان مسابقه‏ى دنيا آزاد و رها هستى، پس چه چيز تو را از پيشى گرفتن از آنان به وسيله‏ى اسب تاراجگر و تكتازِ فرصت كه در اختيار توست، و يا حدّاقلّ از پيوستن به آنان در مقامات بهشت رضوان و خشنودى حضرت حقّ باز داشته است؟

لذا تصميم جدّى گرفتم كه بخشى از روايات و مطالب افزون بر مصباح بدان دست يافته بودم، و اسرارى را كه خداوند - جلّ جلاله - اجازه‏ى اظهار آن را به من مى‏دهد، و به طور كلّى هر چه را كه خداوند مرا به آن رهنمون مى‏گردد، به همان صورت، همراه با مطالبى را كه درباره‏ى كيفيّت اخلاص و مقامات اختصاص و برگزيدگى در درگاه الهى را كه خداوند - جلّ جلاله - به عقل و قلبم ارائه داده، و امورى را كه به لطف خداوند مالك كشف و شهود - براى من آشكار گرديده، مانند عيوب اعمال و علّت گرفتارى به غفلت و كوتاهى در انجام دستورات الهى، به اضافه‏ى ديگر مطالب كه اينك نسبت به آنها حضور ذهن ندارم، همگى را در كتابى گرد آورده و نام آن را مُهِمّاتٌ فى صَلاحِ الْمُتَعَبِّد، وَ تَتِّماتٌ لِمِصْباحِ الْمُتَهَجِّد بگذارم. و اينك به يارى خداوند - جلّ جلاله‏٤١ - در چندين جلد مرتّب، و به صورت ذيل نامگذارى مى‏نمايم:

جلد اوّل: فَلاحُ السائِلِ وَنَجاحُ الْمَسائِلِ فى عَمَلِ يَومِهِ وَلَيْلَه. كه در دو مجلّد خواهد بود.٤٢

جلد سوّم: زَهْرَةُ الرَّبيعِ فى أَدْعِيَةِ الاَْسابى.

جلد چهارم: جَمالُ الْأُسْبُوعِ بِكَمالِ الْعَمَلِ الْمَشْرُو.

جلد پنجم: الدُّرُوعُ الْواقِيَةُ مِنَ الاَْخْطارِ فيما يُعْمَلُ مِثْلُهُ كُلَّ شَهْرٍ عَلَى التَّكْرارِ.

جلد ششم: أَلْمِضْمارُ لِلسِّبِاقِ‏وَاللِّحاقِ بِصَوْم شَهْرِ إِطْلاقِ الاَْرْزاقِ وَعِتاقِ الاَْعْناقِ.

جلد هفتم: أَلسّالِكُ الُْمحْتاجُ إِلى مَعْرِفَةِ مَناسِكِ الْحُجّاجِ.

جلد هشتم و نهم: أَلاِْقْبالُ بِالاَْعْمالِ الْحَسَنَةِ فيما نَذْكُرُهُ مِمّا يُعْمَلُ ميقاتاً واحد[اً] كُلَّ سَنَةٍ.

جلد دهم: أَلسَّعاداتُ بِالْعِبادِات الَّتى لَيْسَ لَها وَقْتٌ مَحْتُومٌ مَعْلُومٌ فِى الرِّواياتِ، بَلْ وَقْتُها بِحَسَبِ الْحادِثاتِ الْمُقْتَضِيَةِ وَالاِِْراداتِ الْمُتَعَلِّقَةِ بِها.

و اگر خداوند - جلّ جلاله - چنانكه از فضل او اميد دارم، اين كتابها را كامل گرداند، آرزو دارم هر كدام از آنها به گونه‏اى باشد كه هيچ كس بر من - بنابر آنچه كه اطّلاع دارم - به چنين تأليفى پيشى نگرفته باشد، و نيز آنها مورد نياز كسانى باشد كه خواهان قبولى عبادات بوده، و جوياىِ آمادگى براى معاد پيش از مرگ مى‏باشند.

دفع يك شبهه‏

١ - طريق و سند من در نقل رواياتى كه در اين كتاب ذكر مى‏كنم، خواصّ اصحاب مورد اعتماد ما اماميّه مى‏باشد، ولى گاهى در برخى از احاديث بين راويان ثقه‏اى كه بدان اشاره نموديم و بين پيامبر اكرم(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يا يكى از ائمّه -عليهما‌السلام صلوات - كه روايت از آنان نقل شده، اشخاصى يافت مى‏شوند كه بر آنان خرده گرفته شده، و اين طعن نيز به چندين صورت است:

الف - طعن از طريق خبر واحد نقل شده است.

ب - طعن به واسطه‏ى روايتى نقل شده كه راوى آن نيز مطعون است.

ج - احتمال مى‏رود كه و شخصى كه مورد خرده و طعن قرار گرفته به علّتى‏٤٣ معذور بوده باشد. كه البتّه گاهى اين انگيزه براى ما معلوم است، و يا حداقلّ در نزد منتقدان احتمال آن مى‏رود.

٢ - دليل ديگر من در نقل روايت از برخى از كسانى كه مورد طعن قرار گرفته‏اند، آن است كه مى‏بينم بعضى از اصحاب ثقه‏ى ما - كه مورد اعتماد من نيز مى‏باشند و من به واسطه همان شخص مَطْعُونٌ عَلَيْه به آنان سند رسانيده و از ايشان روايت مى‏كنم، و يا به واسطه‏ى ايشان از وى روايت نقل مى‏كنم - درست همان روايت را از او نقل كرده و كنار نگذاشته و هيچ خرده‏اى بر آن روايت نگرفته، و از نقل آن خوددارى نكرده‏اند، لذا من نيز آن روايت را از ايشان پذيرفته و احتمال مى‏دهم كه:

الف - شايد آنان به طريق ديگرى كه راويان آن مورد تحقيق قرار گرفته و مورد سپاس واقع شده‏اند، بر صحّت و درستى روايت مذكور اطّلاع يافته‏اند.

ب - و يا به علّت عمل كردن طايفه اماميّه به مضمون آن روايت بر آن اعتماد كرده‏اند.

ج - اصلاً راوى كه اعتقادش مورد طعن است، در نقل حديث و امانت در نزد آنان مورد اعتماد بوده است.

زيرا كسانى در ميان كفّار پيدا مى‏شوند كه در نقل و حكايت اخبار مورد اعتمادند، چنانكه علماى مسلمين بر اخبار پزشكان كافر ذمّى درباره‏ى امورى كه براى بهبودى از بيماريها صلاح است، اعتماد دارند.

بنابر اين، اگر مانعى از اعتماد بر روايت كسانى كه بكلّى از عموم لفظِ اتّباع و پيروى از تمامى اهل بيت و يا برخى از آنان - عليهم افضل السّلام - خارج هستند، و اعتقادى به امامت ائمّه -( عليهما‌السلام ) - يا برخى از آنان ندارند وجود نداشت، مسلّماً عمل كردن به روايت تمام افرادى كه از ساير فرقه‏هاى مسلمين به صدق و امانت در نقل حديث معروف هستند، جايز بود.

٣ - دليل ديگر من در نقل برخى از رواياتى كه بر بعضى از راويانش خرده گرفته شده، آن است كه اصحاب ائمّه -(عليهم‌السلام) - در زمانى بسر مى‏بردند كه بايد سخت تقيّه مى‏كردند، از اين رو امكان دارد كه در بيشتر و يا در بعضى از اوقات مطالبى را بر خلاف آنچه كه در نهاد و دلشان بوده اظهار نموده باشند، (به خاطر ضرورتى كه آن را به جهت ممكن نبودنش مباح نموده) و چه بسا كه ضرورت اقتضا كرده كه امر اعتقادى خلافى را بر طريق تقيّه بازگو نمايند، و اين مطلب از ايشان نقل و پخش شده، به گونه‏اى كه شايد اگر عذر هم مى‏آوردند كسى آن را نمى‏پذيرفت.

٣ - ديگر عذر من در نقل روايت از كسانى كه مورد طعن قرار گرفته‏اند، اين است كه مى‏بينيم گاهى طعن از غير معصوم وارد شده، و يا از معصوم است ولى اسنادِ طعن به معصوم ثابت نيست، زيرا مى‏دانيم كه خود طعن نيز نيازمند آن است كه يا با شهادت ثابت و مورد پسند در شريعت محمّدى(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، و يا به طريق ديگرى كه در نزد جلالت الهى عذر واضح محسوب مى‏شود، اثبات شود.

٤ - دليل ديگر من اين است كه ملاحظه مى‏كنيم گاهى انسان بر شخصى خشم مى‏گيرد، و در حال غضب امورى را كه واقعيّت ندارد - چه به عمد، و چه از روى فراموشى - از او نقل مى‏كند، سپس آن مطالب پخش مى‏شود، به گونه‏اى كه بسيارى از شنوندگان باور و يا گمان مى‏كنند كه آن مطلب واقعيّت دارد و قطعى و يقينى است، ولى بعد از مدّتى براى برخى از كسانى كه اهل پرس و جو هستند روشن مى‏گردد كه هيچ كدام از آن امور واقع نشده است، و چه بسا كسى كه آن مطالب را در حال خشم و غضب گفته اعتراف كند كه در خرده‏گيرى و گفتار خود خطا كرده، ولى تنها كسى كه اين اعتراف را از وى شنيده از حقيقت آگاه مى‏شود، و كسانى كه اين اعتراف را از او نشنيده‏اند بر اعتقاد سابق خود نسبت به طعن نخست باقى مى‏مانند. و ما اين مطلب را در بسيارى احوال و موارد به چشم خود ديده‏ايم.

٥ - از ديگر عذرهاى من اين است كه ملاحظه مى‏كنيم خداوند - جلّ جلاله - و خواصّ بندگانش، و تمام كسانى كه حال دشمنان و حسودانشان را مورد توجّه قرار مى‏دهيم، هيچ كس از آنان را نمى‏يابيم كه از نسبت امور غير واقع به خود سالم باشند، لذا لازم است انسان خرده‏گيرى را ترك گويد مگر اينكه قطع و يقين داشته باشد، و يا اعتقادى چيزى كه مانند آفتاب و به صورت واضح و قطعى جانشينِ قطع و يقين بوده و از طعن و غلط و اشتباه سالم باشد. اين همه در جواب از طعن در امور ظاهرى كفايت مى‏كند.

و امّا طعن و خرده‏گيرى بر فسادِ عقيده‏ى كسى، نيازمند آن است كه به صورت يقينى از سوى كسى كه براستى از ناحيه‏ى خداوند - جلّ جلاله - خبر مى‏دهد و آگاه به رازها و درون است يعنى معصوم(عليه‌السلام) معلوم شود.

٦ - از جمله دليلهاى من آن است كه به برخى از رواياتى كه بر بعضى از راويان آن طعن وارده شده و من آن را نقل كرده‏ام، راه و سند ديگرى دارم، يا به آن حديث، و يا به همان امام معصوم كه روايت از او نقل شده، و يا به حُجَج و معصومين ديگر(عليهم‌السلام) در حديث مشابه، و يا طريق ديگر به راوى مورد اعتمادى كه روايت مَطْعُونٌ عَلَيْها از او نقل شده در هر حال، من روايتى را كه راه گريز از آن را نداشته باشم ذكر نمى‏كنم.

٧ - اگر در تمام آنچه كه در اين كتاب وجود دارد - چه روايت از كسانى كه به سببى طعن بر آنان وارد شده، و يا احاديثى كه به جهت عذرى سند آن را يادآور نشده‏ام - هيچ عذر روشن و راه گريزِ شايسته نداشته باشم مگر حديثى كه آن را از عدّه‏اى از افراد معتبر و راستگو در نقل احاديث روايت مى‏كنم، كافى و بس بود.

ايشان به اسناد خود به استادى كه همه بر عدالتش اتّفاق دارند. يعنى ابى جعفر محمّد بن بابويه - كه خداوند او را غريق رحمتش بگرداند - در كتاب ثَوابُ الاَْعْمال نقل مى‏كنند كه وى از صفوان بن يحيى كه همگان بر ورع و پرهيزگارى و امانتش اتّفاق دارند، روايت نموده كه امام صادق(عليه‌السلام) فرمود:

هركس كار خيرى [از ناحيه رسول اللَّه(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ]به او برسد و بدان عمل كند، براى او پاداشِ آن منظور خواهد شد، اگرچه رسول اللَّه(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن را نفرموده باشد.٤٤

و از آن جمله به واسطه چندين سند از استادى كه نزد همگان ستوده است، يعنى محمّد بن يعقوب كلينى - رضوان اللَّه جلّ جلاله عليه - در كتاب كافى در باب مَنْ بَلَغَهُ ثَوابٌ مِنَ اللَّهِ عَلى عَمَلٍ فَصَنَعَهُ درست به همين الفاظ نقل مى‏كنم كه فرمود: علىّ بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم روايت كرده كه امام صادق(عليه‌السلام) فرمود:

هركس ثوابى براى عملى بشنود، و آن را انجام دهد، آن ثواب براى او خواهد بود، اگرچه درست به همان صورت كه به او رسيده نبوده باشد.٤٥

و نيز به سند خويش به محمّد بن يعقوب كلينى، از محمّد بن يحيى، از محمّد بن حسين، از محمّد بن سنان، از عمران زعفرانى نقل مى‏كنم كه محمّد بن مروان مى‏گويد: از امام باقر(عليه‌السلام) شنيدم كه فرمود:

هركس ثوابى از ناحيه‏ى خداوند - عزّوجلّ - براى عملى به او برسد، و او به خاطر نيل به آن ثواب، آن عمل را انجام دهد، ثواب به او داده مى‏شود، اگرچه حديث به همان صورت كه به او رسيده نبوده باشد.٤٦

١) همين كتاب، فصل بيست و سوم.

٢) اقبال الأعمال، ص ٦ و ١٥.

٣) اقبال الأعمال، ص ٦٦ - حضرت استاد آيت اللّه حسن حسن زاده‏ى آملى در كتاب در آسمان معرفت، ص ٢٩٩ در رابطه با اين موضوع و موضوع گذشته مى‏نويسد: شايسته است سخنى از سيّد بن طاووس كه به فرموده‏ى بعضى از مشايخ ما از افراد كُمَّل بوده است، به عرض برسانم: آن جناب در كتاب شريف اقبال فرموده است: من بدون استهلال و رجوع به جدول تقويم، از اوّل ماه و هلال آن با خبرم، و نيز از ليلة القدر آگاهى دارم. اين سخن را در حالى كه قلم در دست داشت و مى‏نگاشت از خود خبر داده است، آنگاه مى‏گويد: دانستن اوّل ماه و ليلة القدر مهمّ نيست، مهمّ اين است كه مقدارى آب به نام نطفه رشد و نموّ كرده و بدين صورت در آمده و شخصى اين چنين گويا و بينا و نويسا و خوانا و شده است.

براى توضيح بيشتر و بررسى دقيق گفتار سيّد بن طاووس قّدس سرّه به آدرسهاى گذشته رجوع شود.

٤) نسبت وى از طرف پدر به امام مجتبى(عليه‌السلام) و از سوى مادر به امام حسين(عليه‌السلام) مى‏رسد، لذا ذُوالْحَسَبَيْنِ يعنى داراى دو نسبت شريف، شهرت يافته است.

٥) طاووس لقب ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق يكى از اجداد سيّد است، و شهرت وى به ابن طاووس به جهت انتسابش به او مى‏باشد.

٦) در نگارش اين شرح حال مختصر از مقدّمه كتابهاى ذيل (كه از كتابهاى منبع برگرفته‏اند)، اقتباس شده است:

الف - فلاح السائل، سيّد بن طاووس، تحقيق غلام حسين مجيدى، چاپ دفتر تبليغات حوزه‏ى علميّه‏ى قم.%ب - الملهوف على قتلى الطفوف، تأليف سيّد بن طاووس، تحقيق شيخ فارس تبريزيان الحسّون

ج - محاسبة النفس، سيّد بن طاووس، تحقيق جواد القيّومى الاصفهانى.

د - كشف المحجة لثمرة المُهجة، تأليف سيّد بن طاووس، تحقيق الشيخ محمّد الحسّون.

و نيز مداركى كه در پاورقيهاى مطالب آينده تا شماره‏ى ١٢ ذكر مى‏شود اغلب به واسطه از كتابهاى گذشته نقل شده است، و مترجم مستقيماً به مدارك مزبور رجوع ننموده است.

٧) نهج البلاغه، حكمت ١٤٧.

٨) مستدرك الوسائل (الخاتمة) ج ٢، ص ٤٦٩.

٩) خاتمه‏ى مستدرك الوسائل، ج ٢ ص ٤٤٦.

١٠) خاتمه‏ى مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٤٤٦.

١١) امل الآمل، ج ٢، ص ٢٠٥.

١٢) بحارالانوار. ج ١، ص ١١٣.

١٣) خاتمه‏ى مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٤٣٩.

١٤) خاتمه‏ى مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٤٤١.

١٥) خاتمه‏ى مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٤٤١.

١٦) أعيان الشيعة،ج ٨، ص ٣٦٠.

١٧) مقابس الأنوار، ص ١٢.

١٨) منتهى المقال ، ص ٣٥٧.

١٩) الكنى و الألقاب، ج ١، ص ٣٢٧.

٢٠) الكنى و الألقاب، ج ١، ص ٣٢٧.

٢١) المراقبات، ص ١٢٤.

٢٢) مقدّمه المراقبات، به نقل از اَعلام الشيعة ج ١، جزء ثانى، ص ٦٧٤.

٢٣) موارد فوق با جستجو و تفحّص در سه كتاب لقاء اللّه، المراقبات و اسرار الصلاة نگارش آقاى ملكى تبريزى به دست آمده است.

٢٤) المراقبات، ص ٢٨٨.

٢٥) اين فرمايش آقاى قاضى قدّس سرّه را مترجم به نقل از استادى برجسته و آيتى عظيم كه از شاگردان گمنام علّامه طباطبائى و حقّ حيات معنوى بر مترجم دارد، آورده است؛ ولى به جهت عدم رضايت ايشان از ذكر نام گرامى‏اش معذورم. ايشان اين سخن را با واسطه علّامه طباطبائى، از آقاى قاضى - قدّس سرّهما - نقل مى‏فرمود. و اين نقل به جهت اتقان عبارت و تناسب آن با مقام سه بزرگوار نامبرده و نقل از آقاى قاضى قدّس سرّه، از نقل ذيل دقيقتر مى‏نمايد. استاد بزرگوار، آيت اللّه حسن حسن زاده‏ى آملى در كتاب در آسمان معرفت، ص ٣٢١ در اين باره چنين نگاشته است: مرحوم استاد ما علّامه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائى، مرحوم سيّد بحرالعلوم، و ابن فهد صاحب عُدة الداعى، و سيّد بن طاووس صاحب اقبال را از كمّل مى‏دانست و مى‏فرمود: اينها كامل بوده‏اند.

٢٦) مطفّفين: ٢٦.

٢٧) اسرار نماز، ص ٤٢.

٢٨) مهر تابان، ص ٥٣ و ٥٤.

٢٩) معاد شناسى، ج ١، ص ١٨١ تا ١٨٤ - با تلخيص.

٣٠) مطففين: ٢٦.

٣١) مستدرك الوسائل، خاتمه، ج ٣ ص ٣٦١.

٣٢) حجر (٥١):٥٦.

٣٣) چنانكه آيه‏ى گذشته بدان دلالت دارد.

٣٤) مؤمنون (٢٣):٧١.

٣٥) هود (١١):١١٨.

٣٦) اشاره به آيات ٢٢ از سوره‏ى اعراف (٧)، و آيه‏ى ١٢١ از سوره‏ى‏طه (٢٠)، و آيه‏ى ٣٦ ازسوره‏ى بقره (٢).

٣٧) اشاره به آيه‏ى ٢٤ از سوره‏ى ص (٣٨).

٣٨) اشاره به آيه‏ى ١٥٥ از سوره‏ى اعراف (٧).

٣٩) واقعه (٥٦):٦٢.

٤٠) يعنى ايمنى بخش از خطرات نَفْس و هوا و هوس وشيطانهاى انسى و جنّى، وبطور كلّى‏هر آنچه كه انسان را از خدا غافل نموده و به خود مشغول مى‏سازد.

٤١) در نسخه‏اى از اينجا به بعد تا آخر عنوان آينده: فهرست مجموعه كتابهاى دعابه‏اين‏صورت آمده است: و به صورت ذيل نامگذار مى‏نمايم:

جلد اوّل: فَلاحُ السائِلِ وَنَجاحُ الْمَسائِلِ فى عَمَلِ يَومٍ وَلَيْلَةٍ.

جلد دوّم: زَهْرَةُ الرَّبيعِ فى أَدْعِيَةِ الاَْسابيعِ.

جلد سوّم: اَلشُّرُوعُ فى زِياراتٍ وَ زِيادَةِ صَلَواتٍ [يا: وَ زِياداتٍ وَصَلَواتٍ‏] وَدَعَواتِ الْأُسْبُوعِ فِى اللَّيْلِ وَالنَّهارِ، وَدُرُوعٍ واقِيَةٍ مِنَ الاَْخْطارِ فيما يَسْتَمِرُّ عَمَلُهُ فى كُلٍّ [عَلَى ]التَّكْرارِ.

جلد چهارم: أَلاِْقْبالُ بِالاَْعْمالِ الْحَسَنَةِ فيما يُعْمَلُ مَرَّةً واحِدَةً فى كُلِّ سَنَةٍ

جلد پنجم: أَسْرارُ الصَّلَواتِ وَأَنْوارُ الدَّعَواتِ يا مُخْتارُ الدَّعواتِ وَأَسْرارُ الصَّلاةِ

البتّه اگر خداوند - جلّ جلاله - اجازه‏ى تأليف و نگارش اين كتاب يعنى (جلد پنجم) را به من بدهد،تا زمانى كه در قيد حيات هستم، آن را مخفى نگاه داشته و به كسى نشان نخواهم داد، مگر اينكه كسى كه اجازه من به دست اوست، دستور دهد كه پيش از وفاتم به كسى ارائه بدهم.

٤٢) ناگفته نماند كه سيّد (رضوان اللّه تعالى عليه) در اينجا و نيزدر آخر كتاب، تصريح‏فرموده كه فلاح السائل دو، مجلّد خواهد بود، كه جلد دوّم در بردارنده‏ى بقيّه‏ى اعمال عبادى شبانه روز مى‏باشد، ولى افسوس و هزاران افسوس كه جلد دوّم آن از بين رفته است. اميد آنكه روزى پيدا شود. ان شاءاللّه.

٤٣) مانند تقيّه و غير آن.

٤٤) ثواب الاعمال، ص ١٦، روايت ١ (با مختصر اختلاف درلفظ).

٤٥) كافى، ج ٢، ص ٨٧، روايت ١.

٤٦) كافى، ج ٢، ص ٨٧، روايت ٢.

جلالت و توثيق ابن سنان

‏٤٧

قابل توجّه است كه: شنيده‏ام بعضى بر محمّد بن سنان خرده مى‏گيرند. شايد وى تنها به روايتى كه در مورد طعن اوست دسترسى پيدا كرده، و بر تزكيه و ثناى بر او دسترسى نداشته است، چنانكه در بيشتر طعنها اين احتمال مى‏رود.

شيخ بزرگوار و مورد اطمينان مُفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، در كتاب كمال شهر رمضان هنگام ذكر محمّد بن سنان، درست به اين لفظ مى‏گويد كه:

وآنگهى آنچه از سروران ما(عليهم‌السلام) در وصف اين مرد (محمّد بن سنان) وارد شده، خلاف آن چيزى است كه شيخ ما آورده و او را بدان توصيف نموده، و آنچه از روايات ظاهر مى‏شود درست ضدّ اوصافى است كه وى براى ابن سنان ذكر نموده. مانند فرمايش امام باقر(عليه‌السلام) در روايت عبداللَّه بن صلت قمى كه مى‏گويد: در اواخر عمر شريف امام باقر(عليه‌السلام) بر او وارد شدم و از آن بزرگوار شنيدم كه مى‏فرمود:

خداوند، محمّد بن سنان را در رابطه من جزاى خير دهد، كه بى‏گمان وى نسبت به من وفا نمود.

و مانند فرمايش ديگر آن بزرگوار(عليه‌السلام) در روايت علىّ بن حسين بن داود كه مى‏گويد: از امام باقر(عليه‌السلام) شنيديم كه محمّد بن سنان را به نيكى ياد نموده و فرمود:

خداوند، به واسطه‏ى خشنودى من از او، از او خرسند و راضى باشد، كه هرگز با من و پدر بزرگوارم مخالفت ننمود.

گذشته از اينها، با بزرگى و جلالتى كه او در ميان شيعيان دارد، و برترى و علوّ مقام و رياست و بزرگى قدر و ارج و ملاقاتش با سه تن از ائمة(عليهم‌السلام) و روايت از ايشان، و داشتن مقام والا در نزد آن بزرگواران (يعنى ابوابراهيم موسى بن جعفر، و ابوالحسن علىّ بن موسى، و ابو جعفر محمّد بن علىّ، عليهم أفضل السّلام) و با وجود معجزه‏ى امام جواد(عليه‌السلام) كه خداوند متعال در حقّ وى آشكار ساخت و نشانه‏ى روشنى كه خداوند او را بدان مكرّم گردانيد، ديگر جاى هيچ شبهه‏اى باقى نمى‏ماند.

در روايت محمّد بن حسين بن ابى الخطاب آمده كه:

محمّد بن سنان نابينا بود، ابو جعفر ثانى امام جواد(عليه‌السلام) دست مباركش را بر آن كشيد و وى از كورى نجات پيدا كرده و بينا گرديد.

بنابراين، از جمله خطرهاى خرده‏گيرى بر نيكان اين است كه انسان بر طعن دسترسى داشته باشد، ولى در اخبارى كه در مورد راويى مورد طعن قرار گرفته است، كاملاً تأمّل ننمايد. چنانكه در رابطه با محمّد بن سنان - رحمةاللّه عليه - يادآور شديم. لذا هيچ كس نبايد در مطالبى كه بدان اشاره نموديم و يا كسى از طريق كتابهاى من بدان دسترسى پيدا مى‏كند، نبايد پيش پيشدستى نموده و طعن وارد كند؛ زيرا شايد ما عذرى داشته باشيم كه خرده‏گير بر آن اطّلاع پيدا نكرده است.

محمد بن همّام مى‏گويد: حسين بن احمد مالكى به ما گفت كه به احمد بن هليك [يا هليل‏] كرخى گفتم: آيا آنچه درباره‏ى غلوّ محمّد بن سنان گفته مى‏شود درست است؟ وى گفت: پناه بر خدا، به خدا سوگند، او بود كه به من طهارت و جلوگيرى از بيرون آمدن همسرم از خانه را آموخت، وى بسيار زاهد و متعبّد بود.

ابو على بن همّام گفت: احمد بن هليل در سال ١٨٠ هجرى قمرى متولّد، و در سال ٢٦٧ از دنيا رفته است.

اسناد روايات اين كتاب‏

گاهى به خاطر عدم تطويل، اوّل سند خويش را در احاديث اين كتاب ذكر نمى‏كنم. و كافى است كه در اينجا طريق خويش را به تمام رواياتى كه جدّ سعادتمندم ابو جعفر طوسى - كه خداوند با برآوردن آرزوى او، با او ملاقات نمايد! - نقل فرموده ذكر مى‏كنم:

از جمله‏ى رواياتى كه وى نقل كرده، تمام رواياتى است كه شيخ بسيار راستگو هارون بن موسى تلعبكرى - كه خداوند روحش را پاك، و آرامگاهش را منوّر گرداند! نقل كرده است، و روايت اين شيخ بسيار راستگو، تمام اصول و مصنّفات تازمان خويش را در برداشته. خداوند - جلّ جلاله - با خرسندى از او، با او ملاقات فرمايد!

جدّم ابو جعفر طوسى در اواخر كتابى كه در اسماء رجال تصنيف فرموده، درست به اين لفظ فرموده كه:

هارون بن موسى تلعكبرى - كه كنيه‏اش ابو محمد است - شخصيّتى است جليل القدر، داراى منزلتى عظيم و روايات بسيار، بى‏نظير، ثقه و مورد اعتماد، كه تمام اصول و مصنّفات را نقل فرموده است. در سال ٣٨٥ از دنيا رفته. و عدّه‏اى از اصحاب او، از او براى ما روايت نقل كرده‏اند.٤٨

و از سوى ديگر، تمام رواياتى را كه محمّد بن يعقوب كلينى، و ابو جعفر محمّد بن بابويه، و شيخ سعادتمند مُفيد محمّد بن محمّد بن نعمان، و سيّد بزرگوار مرتضى و همه كسانى را كه كتاب فهرست و اسماء الرجال و غيرِ اين دو كتاب در بردارد، و جدّم ابى جعفر طوسى از ايشان نقل كرده - كه خداوند جلّ جلاله از ايشان خشنود گردد، و احسان خويش را به آنان دو چندان گرداند! - به چندين طريق از جدّم ابى جعفر طوسى نقل مى‏كنم.

از جمله راهها و اسناد من در روايت از تمام رواياتى كه جدّم ابو جعفر در كتاب الفهرست و كتاب اسماء الرجال و روايات ديگر غير اين دو كتاب نقل فرموده، عدّه‏اى از راويان مورد اعتماد هستند كه آنها براى من روايت نمودند، از آن جمله شيخ حسين بن احمد سوراوى در جمادى الثّانيه سال ٦٠٩ كه به واسطه‏ى نقل از محمّد بن ابى القاسم طبرى، از شيخ مُفيد ابى على، از پدرش يعنى جدّ سعادتمندم ابو جعفر طوسى به من اجازه‏ى روايت داد.

و از ديگر اسناد من اينكه: شيخ على بن يحيى خيّاط [يا:حنّاط ]حلّى در تاريخ ماه ربيع الاوّل سال ٦٠٧ به واسطه‏ى نقل از شيخ عربى بن مسافر عبادى، از محمّد بن ابى القاسم طبرى، از ابى على، از پدر بزرگوارش يعنى جدّم ابو جعفر طوسى به من اجازه‏ى روايت داد.

و از جمله اسناد من در روايت اينكه: شيخ فاضل اسعد بن عبدالقاهر اصفهانى در محلّ سكونتم در سمت شرق بغداد - كه خليفه مستنصر باللَّه كه خداوند جلّ جلاله در رابطه من جزاى نيكوكاران را بدو عنايت فرمايد، منزلى در آنجا به من داده بود - در صفر سال ٦٣٥، به واسطه‏ى نقل از ابى الفرج علىّ بن سعيد ابى الحسن [يا: الحسين‏] راوندى، از شيخ ابى جعفر محمّد بن علىّ بن محسن حلبى، از جدّ سعادتمندم ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى به من اجازه‏ى روايت داد.

و اين روايت من از اسعد بن عبدالقاهر اصفهانى مشتمل بر روايت تمام كتابها و اصول و مصنّفات اصحاب است. و بعيد است كه چيزى از رواياتى كه در اين كتاب ذكر مى‏كنم، در آن نباشد.