چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری (علیه السلام)50%

چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسن عسکری علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7754 / دانلود: 3232
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری

نویسنده: عبد الله صالحی

پيشگفتار

به نام هستى بخش جهان آفرين

شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم أجمعين هدايت نمود.

و بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عاليقدر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله ، و بر اهل بيت عصمت و طهارت، خصوصا يازدهمين خليفه بر حقّش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام .

و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند.

نوشتارى كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده آن شخصيّت والامقام و ممتازى كه خداوند متعال ضمن حديث لوح حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها فرموده است: او يعنى؛ امام حسن عسكرىعليه‌السلام دعوت كننده اُمّت است، به سوى سعادت و خوشبختى؛ و او مخزن علوم و اسرار من مى باشد.

و جدّ بزرگوارش، رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله ضمن يك حديث طولانى فرمود: خداوند متعال نطفه او را طيّب و پاكيزه قرار داد و او را نزد خويش، به عنوان حسنعليه‌السلام نام نهاد، او نور هدايت در ميان تمام بندگان مى باشد و موجب عزّت و سربلندى امّت اسلامى خواهد بود، او شخصيّتى هدايت گر در دنيا و شفيع در قيامت مى باشد.

احاديث قدسيّه و روايات بسيارى در منقبت و عظمت آن امام معصومعليه‌السلام ، با سندهاى متعدّد در كتابهاى مختلف وارد شده است.

و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران وجود جامع و كامل آن امام همام مى باشد، كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(١) در جهت هاى مختلف: عقيدتى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى، تربيتى و....

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إفاده عموم، خصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.

و ذخيره اى باشد«لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ اءَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ لى وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ»

انشاءاللّه تعالى.

مؤلّف

خلاصه حالات سيزدهمين معصوم، يازدهمين اختر امامت

ولادت با سعادت آن حضرت طبق مشهور، روز دوشنبه يا جمعه، هشتم ربيع الثّانى، سال ٢٣٢ هجرى قمرى در شهر مدينه منوّره واقع شد، كه در آن هنگام، پدر بزرگوارش طبق نقلى در سنين ٢٦ سالگى بوده است.(٢)

نام: حسن(٣) صلوات اللّه و سلامه عليه.

كنيه: ابومحمّد.

لقب: عسكرى، صامت، هادى، زكىّ، تقىّ، رفيق، خالص، سراج، ابن الرّضا، سراج بنى هاشم و....

پدر: امام علىّ هادى، فقيه أهل البيت، صلوات اللّه عليهم أجمعين.

مادر: سه اسم براى مادر حضرت گفته شده است: سوسن، حديث و سليل، كه كنيه اش اُمّ وَلد مى باشد، او از زن هاى عارفه و صالحه بوده است.

نقش انگشتر: حضرت داراى دو انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: «سُبْحانَ مَنْ لَهُ مَقاليدُ السَّمواتِ والاْ رْضِ »، «إنَّ اللّهَ شَهيدٌ ».

دربان: عثمان بن سعيد عَمرى و پسرش محمّد بن عثمان عَمرى.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام همچون پدر بزرگوارش در موقعيّتى حسّاس و خطرناك و بلكه شديدتر قرار داشت، چرا كه بنا بود آخرين حجّت خداوند متعال و دوازدهمين خليفه بر حقّ رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله ، - يعنى مهدى؛ موعود عجّل اللّه فرجه الشّريف از نسل او به دنيا آيد.

به همين جهت حكومت وقت، تمام مأمورين خود را (از زن و مرد) به شكل هاى مختلفى بسيج كرده بود تا تمام حركات حضرت را كنترل و زير نظر داشته باشند.

ولى براى آن كه افكار عمومى خدشه دار نشود، بر اساس سياست حيله گرانه خلفاء بنى العبّاس، در موقعيّت هاى خاصّى به طور رياكارانه حضرت را مورد نوعى احترام قرار مى دادند.

در نهايت به جهت عقده ها و كينه هاى درونى خود، آن حضرت را به وسيله زهر مسموم و شهيد كردند.

و چون مرتّب عمر شريف امام عسكرىعليه‌السلام يا در زندان و يا در بازداشتگاه و تحت نظر ماءمورين، سپرى گرديد، تمام رفت و آمدهاى حضرت را در كنترل خود داشتند.

و بر همين اساس، كلمات و فرمايشات گهربار آن حضرت نسبت به ديگر ائمّه اطهار صلوات اللّه و سلامه عليهم، در كُتب تاريخ و احاديث كمتر به چشم مى خورد.

مدّت إمامت:

بنابر مشهور بين مورّخين و محدّثين، روز سوّم ماه رجب، سال ٢٥٤ هجرى قمرى، پس از شهادت پدر بزرگوارش به منصب امامت و ولايت نائل آمد و حدود پنج سال و هشت ماه، امامت و هدايت جامعه را عهده دار بود.

مدّت عمر:

آن حضرت مدّت ٢٣ سال در حيات پدر بزرگوارش امام هادىعليه‌السلام ، همچنين پنج سال و هشت ماه پس از شهادت پدر، ادامه حيات نمود؛ و در مجموع مورّخين، عمر پربركت آن حضرت را حدود ٢٩ سال گفته اند.

خلفاء:

امامت آن حضرت هم زمان با حكومت معتّز، مهتدى و معتمد، مصادف شده است.

شهادت:

همچنين در روز شهادت آن حضرت بين مورّخين و محدّثين اختلاف نظر است، ولى مشهور گفته اند: شهادت آن حضرت، روز جمعه، پس از نماز صبح، هشتم ماه ربيع الاوّل، سال ٢٦٠ هجرى قمرى(٤) واقع شده است.

حضرت سلام اللّه عليه در زمان حكومت معتمد عبّاسى به وسيله زهر توسّط معتمد، مسموم و به اجداد بزرگوارش ملحق گرديد؛ و پس از شهادت در منزل خود آن حضرت، كنار پدر بزرگوارش امام علىّ هادىعليه‌السلام دفن گرديد.

فرزندان:

آن حضرت هنگام شهادت، تنها داراى يك فرزند پسر بوده است كه هم نام و هم كنيه با پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله مى باشد.

نماز امام حسن عسكرىعليه‌السلام :

دو ركعت است، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه سوره توحيد خوانده مى شود(٥)

و پس از آخرين سلام، تسبيحات حضرت فاطمه زهراءعليها‌السلام گفته مى شود؛ و سپس نيازها و حوائج مشروعه خود را از درگاه خداوند متعال درخواست مى نمايد، كه انشاءاللّه تعالى برآورده خواهد شد.

در ميلاد حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

ايزد از بحر ولايت گهر آورده برون

يا كه از برج امامت، قَمَر آورده برون

از سپهر نبوى گشت عيان خورشيدى

كه ز خفّاش وَشان ديده درآورده برون

با فروغ حسنى، نرجس زيبا ز بطن

پسرى ثانى والا پدر آورده برون

به تماشاى گل عسكرى و نرجس بين

ماهى از آب و مه از چرخ سر آورده برو

ز طلوع رخ آن حجت دين جان بشر

مرغ بى بال و پرى بود پَر آورده برون

گر تو بر عيسَويان حقّ ز فلك عيسى را

به تماشاى رخش جلوه گر آورده برون

ايزد از بحر ولايت گهر آورده برون

يا كه از برج امامت قَمَر آورده برون(٦)

ظهور نور هدايت و ولايت

در كتاب هاى تاريخ و حديث در رابطه با چگونگى طلعت نور، ولادت يازدهمين اختر تابناك امامت و ولايت، با كمال تأسّف، چيزى وارد نشده است و متعرّض آن نشده اند.

ولى از ديگر احاديث كلّى(٧) استفاده مى شود كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام همچون ديگر ائمّه و أوصياء صلوات اللّه عليهم پاك و پاكيزه و ختنه شده از رحم مادر، در اين دنيا پا به عرصه وجود نهاده و جامعه اى ظلمانى را به نور مقدّس خويش روشنائى بخشيده است.

آن حضرت از مادرى بافضيلت و جليل القدر متولّد شد، كه وقتى به عنوان همسر حضرت ابوالحسن، امام هادىعليه‌السلام ، بر آن حضرت وارد شد، امامعليه‌السلام فرمود: سليل(٨)، از تمام عيوب و آفت ها پاك و تميز مى باشد؛ همچنين از زشتى ها و پليدى هاى درونى و ظاهرى پاكيزه و منزّه خواهد بود.

سپس امام هادىعليه‌السلام در ادامه فرمايش خود، به همسرش خطاب نمود و فرمود: به همين زودى خداوند متعال، فرزندى به تو عطا مى نمايد كه او حجّت خداوند بر تمام خلايق مى باشد.

و پس از چند روزى، نطفه امامت و ولايت ستاره اى تابناك - يعنى؛ حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام - در رحم آن مادر نمونه عصر خويش، منعقد و وى حامله و آبستن گرديد.

و پس از گذشت دوران حمل، طبق مشهور بين مورّخين و محدّثين، آن حضرت در روز جمعه، هشتم ماه ربيع الثّانى، در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود.(٩)

سخنانى تكان دهنده در كودكى

بسيارى از تاريخ ‌نويسان آورده اند:

روزى يكى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى كرد، بچّه هائى را ديد كه مشغول بازى هستند.

و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسكرىعليه‌السلام را ديد - در حالى كه كودكى خردسال بود - كنارى ايستاده و گريه مى كند.

بهلول گمان كرد كه چون اين كودك، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نمايد و با حسرت گريه مى كند؛ به همين جهت جلو آمد و اظهار داشت: اى فرزندم! ناراحت مباش و گريه نكن، من هر نوع اسباب بازى كه بخواهى، برايت تهيّه مى كنم.

حضرت در همان موقعيّت و با همان زبان كودكى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى كم عقل! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفريده شده ايم، كه با من اين چنين سخن مى گوئى.

بهلول سؤال كرد: پس براى چه چيزهائى آفريده شده ايم؟

حضرتعليه‌السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگيرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستايش پروردگار متعال آفريده شده ايم.

بهلول گفت: اين مطلب را از كجا و چگونه آموخته اى؟!

و آيا براى اثبات آن دليلى دارى؟

حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حكيمانه او آموخته ام، آن جائى كه مى فرمايد:( أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ) .(١٠)

يعنى؛ آيا شما انسان ها گمان كرده ايد كه شما را بيهوده و بدون هدف آفريده ام، و نيز گمان مى كنيد براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى كنيد!؟.

سپس بهلول با آن موقعيّت و شخصيّتى كه داشت از آن كودك عظيم القدر تقاضاى موعظه و نصيحت نمود.

حضرت در ابتداء چند شعرى حكمت آميز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول! عاقل باش، من در كنار مادرم بودم، او را ديدم كه مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هيزم ضخيم را زير اُجاق روشن كند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن كه مقدارى هيزم باريك و كوچك را روشن كرد و سپس آن هيزم هاى بزرگ و ضخيم به وسيله آن ها روشن گرديد.

و گريه من از اين جهت است كه مبادا ما جزئى از آن هيزم هاى كوچك و ريز دوزخيان قرار گيريم.

با بيان چنين مطالبى، بهلول ساكت ماند و ديگر حرفى نزد(١١)

حجّت خدا بر دوش پدر و معرّفى به احمد قمى

مرحوم شيخ صدوق و برخى ديگر از مورّخين و محدّثين شيعه و سنّى آورده اند:

يكى از بزرگان قم به نام احمد بن اسحاق اشعرى قمّى حكايت كند: روزى به محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام شرفياب شدم و خواستم درباره حجّت خدا و خليفه پس از آن حضرت، از ايشان سؤ ال كنم.

همين كه در محضر شريف امامعليه‌السلام وارد شدم و سلام كردم، بدون آن كه سخنى گفته باشم، مثل اين كه از نيّت و افكار من آگاه بود، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:

اى احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمان خلقت حضرت آدمعليه‌السلام تا برپائى قيامت، بندگان خود را بدون حجّت و راهنما رها نكرده است.

و در هر زمانى - از باب لطف - يكى از بندگان شايسته خود را حجّت بر انسان ها قرار داده است كه به وسيله وجود مبارك او حوادث خطرناك برطرف مى شود، باران رحمت خدا فرود مى آيد و زمين به بركت وجود حجّت خداوند متعال، بركات درون خود را ظاهر مى سازد و در اختيار بندگان و ديگر موجودات قرار مى دهد.

عرض كردم: یا ابن رسول اللّه! فدايت گردم، امام و خليفه بعد از شما چه كسى است؟

هنگامى كه اين سؤال را طرح كردم، امام حسن عسكرىعليه‌السلام سريع از جاى خود برخاست و درون منزل رفت و پس از لحظه اى بازگشت، در حالى كه كودكى خردسال را در آغوش خود گرفته بود، و همانند ماه شب چهارده نورانى بود و مى درخشيد.

موقعى كه حضرت وارد اتاق شد، اظهار نمود: اى احمد! اگر اهل معرفت نمى بودى و نيز اگر نزد خداوند متعال گرامى نمى بودى، هرگز فرزند عزيزم را بر تو عرضه نمى كردم.

و سپس فرمود: اين فرزند من است كه هم نام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى باشد و جهان به وسيله وجود او پر از عدل و داد خواهد شد، همان طورى كه ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته باشد.

اى احمد! اين فرزندم، همانند حضرت خضر پيامبر خداعليه‌السلام ؛ و همچنين مانند ذوالقرنين، علمش برگرفته از سرچشمه علوم و معارف الهى است، داراى عمرى طولانى خواهد بود.

در آن زمانى كه فرزندم - حجّت خدا - از طرف خداوند جلّ و علا، در غيبت قرار گيرد، نگهدارى دين براى افراد جامعه سخت خواهد بود و همگان ايمان و اعتقاد خود را از دست مى دهند، مگر اشخاصى كه محدود و اندك ياشند.

عرض كردم: یا ابن رسول اللّه! علامت و نشانه او چيست؟

ناگهان آن كودك خردسال عزيز، لب به سخن گشود و ضمن مطالبى ارزشمند، مرا مخاطب خويش قرار داد و فرمود:

اى احمد بن اسحاق! من آخرين خليفه پروردگار متعال در زمين هستم، من از دشمنان انتقام خواهم گرفت.

و سپس افزود: بعد از پدرم امام و خليفه اى غير از من نخواهد بود، شكرگزار خداوند باش و بر عقيده ات پايدار بمان، تو فرداى قيامت همنشين ما خواهى بود(١٢)

رام شدن اسب چموش

مرحوم شيخ طوسى، كلينى و بعضى دیگر از بزرگان، به نقل از شخصى به نام ابومحمّد هارون تلعكبرى حكايت كنند:

روزى در شهر سامراء جلوى مغازه ابوعلىّ، محمّد بن همام نشسته و مشغول صحبت بوديم، پيرمردى عبور كرد، صاحب مغازه به من گفت: آيا او را شناختى؟

گفتم: خير، او را نمى شناسم.

گفت: او معروف به شاكرى است، كه خدمتكار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام مى باشد، دوست دارى تا داستانى از آن حضرت را برايت بازگو كند؟

گفتم: بلى.

پس آن شخص را صدا كرد، وقتى آمد به او گفت: سرگذشت و خاطره اى از حضرت ابومحمّدعليه‌السلام براى ما تعريف كن.

شاكرى گفت: در بين سادات علوى و بنى هاشم شخصى بزرگوارتر و نيكوكارتر به مثل آن حضرت نديدم؛ در هفته، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به دارالخلافه متوكّل عبّاسى احضار مى گرديد.

و معمولاً در همين روزها، مردم بسيارى از شهرهاى مختلف جهت ديدار خليفه عبّاسى مى آمدند و خيابان و كوچه هاى اطراف در اثر إزدحام جمعيّت و سر و صداى اسبان و قاطرها و ديگر حيوانات، جائى براى آسايش و رفت و آمد نبود.

وقتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام نزديك جمعيّت انبوه مى رسيد، تمام سر و صداها خاموش و نيز حيوانات ساكت و آرام مى شدند و بى اختيار براى حضرت راه مى گشودند و امامعليه‌السلام به راحتى عبور مى نمود.

روزى پس از آن كه حضرت از قصر خليفه عبّاسى بيرون آمد، به اتّفاق يك ديگر، به سمت محلّ فروش حيوانات رفتيم، در آن جا داد و فرياد مردم بسيار بود، همين كه نزديك آن محلّ رسيديم، همه افراد ساكت و نيز حيوانات هم آرام شدند.

سپس امامعليه‌السلام كنار يكى از دلاّلان نشست و درخواست خريد اسب يا استرى را نمود، به دنباله تقاضاى حضرت، يك اسب چموشى را آوردند كه كسى جرأت نزديك شدن به آن اسب را نداشت.

امامعليه‌السلام آن را به قيمت مناسبى خريدارى نمود و به من فرمود: اى شاكرى! اين اسب را زين كن تا سوار شويم.

و من طبق دستور حضرت، نزديك رفتم و افسارش را گرفتم، با اشاره حضرت، آن اسب چموش بسيار آرام و رام گرديد و به راحتى و بدون هيچ مشكلى آن را زين كردم.

دلاّل چون چنين ديد، از معامله پشيمان شد و جلو آمد و گفت: اين اسب فروشى نيست.

حضرت موافقت نمود و فرمود: مانعى ندارد؛ و سپس آن اسب را تحويل صاحبش داد.

هنگامى كه برگشتيم و مقدارى راه آمديم، متوجّه شديم كه دلاّل دنبال ما مى آيد و چون به ما رسيد گفت: صاحب اسب پشيمان شده است و اسب را به شما مى فروشد.

حضرت دو مرتبه به محلّ بازگشت و آن را خريد و من - در حالتى كه هيچكس جرأت نزديك و سوار شدن بر آن اسب را نداشت - آن را زين كردم؛ و بعد از آن، حضرت جلو آمد و دستى بر سر و گردن اسب كشيد و گوش راستش را گرفت و چيزى در گوشش گفت و سپس سخنى هم در گوش چپ آن گفت و حيوان بسيار آرام گرديد كه به راحتى تسليم آن حضرت شد و همه از مشاهده چنين صحنه اى در تعجّب و حيرت قرار گرفتند(١٣)

هدايت واقفى در خواب خفته

يكى از بزرگان شيعه به نام احمد بن مُنذر حكايت كند:

روزى يكى از افراد واقفى مذهب را كه ادريس بن زياد نام داشت، جهت مناظره پيرامون مسئله امامت، احضار كردم و هر چه با او صحبت كردم قانع نمى شد و امامت حضرت علىّ بن موسى الرّضا و فرزندانشعليهم‌السلام را نمى پذيرفت.

و چون او را شخصى فقيه و با معرفت مى شناختم، پيشنهاد دادم تا به سامراء برود و با حضرت ابومحمّد، امام حسن بن عسكرىعليه‌السلام مذاكره كند.

او نيز پيشنهاد مرا پذيرفت و بار سفر بست و رهسپار آن ديار شد، پس از گذشت مدّتى اطّلاع يافتم كه از مسافرت بازگشته است، خواستم كه به ديدارش بروم، ولى او زودتر نزد من آمد و روى دست و پاى من افتاد و گريان شد، من نيز از گريه او گريستم.

سپس خطاب به من كرد و اظهار داشت: اى شخصيّت عظيم القدرى كه نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام محبوب و عزيز هستى! تو مرا از آتش جهنّم نجات دادى و با نور ولايت و امامتى كه در درونم به وجود آوردى، هدايت يافتم.

بعد از آن، داستان برخورد خود را با حضرت بيان كرد و گفت: مسئله اى را در فكر و ذهن خود گذراندم كه آيا با حالت جنابت، مى توان با لباسى كه در آن جُنب شده نماز خواند؟

و بدون آن كه اين مسئله و موضوع را با كسى مطرح كنم، عازم شهر سامراء شدم و چون به سامراء رسيدم به طرف منزل حضرت رفتم، همين كه نزديك منزل رسيدم، ديدم مردم نشسته اند و مشغول صحبت درباره ورود حضرت مى باشند؛ و من با خود پيرامون همان مسئله مى انديشيدم و چون بسيار خسته بودم، خوابم بُرد.

مدّتى كوتاه به همين منوال گذشت، ناگهان متوجّه شدم كه دستى بر شانه ام قرار گرفت، چشم هاى خود را گشودم و نگاه كردم، ديدم كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام كنارم ايستاده است.

پس حضرت فرمود: اى ادريس بن زياد! تو در امان هستى؛ و سپس افزود: اگر از راه حلال انجام گرفته است اشكالى ندارد و صحيح است؛ ولى چنانچه از راه حرام باشد، بدان كه حرام و خلاف است.

تعجّب كردم و با خود گفتم: مطلبى را كه با كسى مطرح نكرده ام، بلكه فقط در فكر و ذهن خود گذرانده ام، چگونه حضرت كاملاً از آن آگاه بوده است و بدون آن كه سؤالى بنمايد، جواب مرا مطرح فرمود!

پس به حقانيّت حضرت پِى بردم و با اعتقاد بر امامت آن حضرت هدايت يافتم و از گمراهى نجات يافتم.(١٤)

چاك زدن يقه پيراهن در تشييع جنازه پدر و جواب ازاشكال ذهنى

مرحوم شيخ طوسى، ابن شهرآشوب، سيّد هاشم بحرانى و بعضى ديگر از بزرگان، به نقل از فضل بن حارث حكايت نمايند.

در آن روزى كه حضرت ابوالحسن، امام هادىعليه‌السلام به شهادت رسيده بود و تصميم گرفته بودند كه حضرت را تشييع و تدفين نمايند، من نيز در شهر سامراء حضور داشتم.

پس با خود گفتم كه من هم در اين فيض عظيم - يعنى؛ تشييع جنازه امام هادىعليه‌السلام - مشاركت نمايم.

لذا همچون ديگر افراد - كه از اقشار مختلف حضور يافته و - منتظر مراسم تشييع بودند، من نيز در كنارى ايستاده و منتظر خروج جنازه مطهّر و مقدّس آن حضرت شدم.

ناگهان متوجّه گشتم كه فرزندش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام با پاى پياده از منزل خارج گرديد، در حالى كه يقه پيراهن خود را چاك زده بود.

پس ضمن آن كه جذب ديدار عظمت و جلال امام عسكرىعليه‌السلام گشتم؛ ولى از شمايل زيبا و رنگ چهره آن حضرت - كه گندم گون و نمكين بود - بسيار در تعجّب و حيرت قرار گرفته بودم؛ و نيز دلم براى حضرت مى سوخت، چون كه پدر از دست داده و بسيار خسته به نظر مى رسيد!

بعد از تشييع جنازه، به منزل بازگشتم و شبان گاه، در عالَم خواب امام عسكرىعليه‌السلام را ديدم كه از افكار من اطّلاع يافته و به من خطاب كرد و فرمود: اى فضل! رنگ چهره من، كه تو را به تعجّب و حيرت وا داشت، رنگى است كه خداوند متعال براى بندگانش بر مى گزيند و انتخاب آن در اختيار بنده نيست.

و اين خود عبرت و نشانه اى است براى آگاهى افرادى كه داراى عقل و شعور باشند.

و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت - مانند ديگر افراد نيستيم، كه از كار و تلاش خسته شويم؛ و يا آن كه نسبت به مصائب و بلاهائى كه از طرف خداوند متعال مى رسد احساس ‍ ناراحتى و نارضايتى كنيم؛ بلكه از درگاه ربوبى پروردگار درخواست مى نمائيم كه ثبات و صبر عطا فرمايد.

و ما در چنين مواقعى در خلقت و آفرينش جهان و ديگر موجودات نفكّر و انديشه مى نمائيم.

بعد از آن، امام حسن عسكرىعليه‌السلام در همان عالَم خواب، فرمود: اى فضل! متوجّه باش كه سخن ما در خواب و بيدارى يكسان است و تفاوتى ندارد(١٥)

همچنين آورده اند:

هنگامى كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام در تشييع جنازه پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن، امام هادىعليه‌السلام ، يقه پيراهن خود را چاك زده بود.

لذا بعضى افراد تعجّب كرده و سخن به اعتراض گشودند، و برخى مانند شخصى به نام ابوالعون اءبرش اعتراض خود را در نامه اى توهين آميز نوشت و براى امام عسكرىعليه‌السلام ارسال داشت.

حضرت در پاسخ به نامه اعتراض آميز ابوالعون أبرش، مرقوم فرمود:

اى نادان! تو از اين گونه مسائل چه خبر دارى؟!

مگر نمى دانى كه حضرت موسىعليه‌السلام در فوت برادرش هارون يقه پيراهن خويش را چاك زد.

و سپس افزود: همانا كه تو نخواهى مُرد مگر آن كه نسبت به دين اسلام كافر شوى و عقل خود را نيز از دست خواهى داد.

و طبق پيش گوئى حضرت، اءبرش، مدّتى قبل از مرگش كافر گشت و نيز ديوانه گرديد، به طورى كه فرزندش، از ملاقات پدرش با مردم جلوگيرى مى كرد؛ و در محلّى او را زندانى كرده بود(١٦)

هديه دادن قلم و شفاى بدخوابى

يكى از اصحاب حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام به نام احمد، فرزند اسحاق حكايت كند:

روزى در محضر شريف آن حضرت وارد شدم و خواهش كردم تا مطلبى را به عنوان نمونه خطّ برايم بنويسد.

امامعليه‌السلام تقاضاى مرا پذيرفت و فرمود: اى احمد! خطّ، از هر كسى كه باشد متفاوت خواهد بود، چون قلم يكسان نيست و ريز و درشت دارد، سپس حضرت قلم و دواتى را درخواست نمود.

و چون قلم و دوات آماده شد مشغول نوشتن گرديد و من با دقّت تمام نگاه مى كردم، وقتى كه قلم را داخل دوات مى نمود و مى خواست خارج كند سر قلم را به لبه دوات مى كشيد تا جوهر اضافى پاك شود و خطّ تميز و زيبا درآيد.

در همين بين، بدون آن كه حضرت متوجّه شود با خودم گفتم: اى كاش امامعليه‌السلام اين قلم را به عنوان يادبود و هديه، به من لطف مى كرد.

پس چون از نوشتن فارغ شد، شروع نمود درباره مسائل مختلف با من صحبت كند و در ضمن صحبت، قلم را با دستمالى كه كنارش بود پاك نمود و فرمود: بيا احمد، اين قلم را بگير.

هنگامى كه قلم را از دست مبارك حضرت گرفتم عرضه داشتم: فداى شما گردم، من يك ناراحتى دارم كه چند مرتبه قصد داشتم با شما مطرح كنم ولى ممكن نشد، چنانچه الا ن اجازه بفرمائى آن را عرض كنم؟

امامعليه‌السلام فرمود: ناراحتى و مشكل خود را بگو.

اظهار داشتم: از پدران بزرگوارت روايت شده است كه خواب پيامبران الهى صلوات اللّه عليهم بر روى كمر است و خواب مؤمنين بر سمت راست مى باشد و خواب منافقين بر سمت چپ خواهد بود و شياطين بر رو دَمَر و پشت به آسمان مى خوابند؛ آيا اين روايت صحيح است؟

امامعليه‌السلام فرمود: بلى، همين طور است كه نقل كردى.

سپس عرضه داشتم: اى سرور و مولايم! من هر چه تلاش مى كنم كه بر سمت راست بخوابم ممكن نمى شود و خوابم نمى برد، اگر ممكن است مرا درمان و معالجه فرما؟

حضرت لحظه اى سكوت نمود و بعد از آن، اظهار نمود: جلو بيا، پس ‍ نزديك امامعليه‌السلام رفتم، فرمود: دست خود را داخل پيراهنت كن.

موقعى كه دستم را داخل پيراهنم كردم، آن گاه حضرت دست خويش را از داخل پيراهنش درآورد و داخل پيراهن من نمود و با دست راست بر پهلوى چپ و با دست چپ بر پهلوى راست من، سه مرتبه كشيد.

بعد از آن هميشه به طور ساده و راحت بر پهلوى راست مى خوابيدم و نمى توانستم بر پهلوى چپ بخوابم.(١٧)

موضوع خبرچين زندان

مرحوم راوندى، طبرسى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از ابوهاشم جعفرى حكايت كنند:

در زمان حكومت متوكّل عبّاسى، توسّط مأمورين حكومتى دست گير و به همراه عدّه اى ديگر از شيعيان زندانى شدم.

پس از گذشت مدّتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى صلوات اللّه و سلامه عليه را نيز به همراه برادرش جعفر، محكوم و در زندان نزد ما آوردند.

چون امام حسن عسكرىعليه‌السلام را وارد زندان كردند، من حضرت را روى پلاس خود نشاندم و جعفر در نزديكى حضرت، نيز كنارى روى زمين نشست، پس از گذشت لحظه اى جعفر فرياد كشيد: واى از دست شيطان - منظورش يكى از كنيزانش بود -.

امامعليه‌السلام با تهديد او را ساكت گردانيد و همه متوجّه شدند كه جعفر مَست كرده و دهانش بوى شراب مى دهد.

و در ضمن، شخصى ناشناس نيز در جمع ما زندانى بود و خود را منسوب به سادات علوى مى دانست.

حضرت فرمود: چنانچه بيگانه اى در جمع شما نمى بود، خبر مى دادم كه هر يك از شما چه زمانى آزاد خواهيد شد.

همين كه آن شخص ناشناس لحظه اى از جمع ما بيرون رفت، امامعليه‌السلام فرمود: اين مرد از شماها نيست، مواظب سخنان و حركات خود باشيد، او در لابه لاى لباس هايش حركات و سخنان شما را مى نويسد و براى سلطان مى فرستد.

پس بعضى از افراد، سريع حركت كردند و لباس آن شخص را كه كنارى گذاشته بود، بررسى كردند و ديدند كه تمام مسائل و صحبت هاى آن ها را ثبت كرده و افزوده است: آن ها با حفر و سوراخ كردن ديوار زندان مى خواهند فرار كنند.

و صحّت پيش بينى و فرمايشات امام حسن عسكرىعليه‌السلام بر همگان ثابت شد(١٨)

۸ - راه هاى رشد اقتصاد

رشد اقتصادى در موارد زير امكان پذير است:

موارد چهارگانه اساسى در رشد اقتصادى

۱ - تجارت و بازرگانى

۲ - توليد و كشاورزى

۳ - رونق طرح هاى صنعتى

۴ - اقتصاد مردمى

در خطبه ها و بخصوص نامه ها و در برخى از حكمت ها به انواع كانال هاى توليد و جوانب گوناگون اقتصاد اشاره شده است.

الف - رونق تجارت

بازرگانى و تجارت، نقش عمده اى در شكوفايى اقتصاد يك جامعه دارد، به طورى كه بى ترديد مى توان گفت رابطه مستقيمى ميان پيشرفت اقتصادى و توسعه تجارت و بازرگانى است؛

به اين معنى كه هر جا فعاليت هاى تجارى رونق داشته باشد، پيشرفت اقتصادى هم زياد مى شود.

از همين روست كه تجارت در همه زمان ها، مظهر فعاليت هاى اقتصادى است. و تجار و بازرگانان صالح طبقه ارزشمند جامعه به حساب آمده اند.

همه دولت ها و حكومت ها با هر عقيده و مرامى به ناچار، به مسئله تجارت و بازرگانى، اهميت داده اند و بخش عمده اى از برنامه ريزى هاى خود را به اين امر اختصاص مى دهند، زيرا هرگاه فعاليت هاى تجارى، در كشورى دستخوش نابسامانى گردد، در تمامى اركان جامعه، أثر خواهد گذاشت و هرجا كه امر بازرگانى بى رونق شود، توليد نيز نزول مى كند و با اين نزول پايه هاى اقتصادى مملكت، فرو مى ريزد.

تأملى كوتاه در علل سقوط اقتصادى برخى از كشورهاى پيشرفته امروز و در روزگاران گذشته نشان مى دهد كه عوامل زير در فروپاشى اقتصاد آنان، بسيار مؤثر بوده است:

نبودن راه هاى تجارى و بازرگانى مناسب؛

نا امنى در راه ها؛

عدم قدرت مركزى براى برقرارى امنيت در كشور؛

عوارض سنگين گمركى و ماليت هاى نامعقول در راه ها و گذرگاه ها؛

پس از چندى كه حكومت مركزى در آن كشورها، قدرت يافت توانستند با اين آفت ها مبارزه كنند، و با رفع اين مشكلات و موانع، ميدان تجارت گسترش يافت و اقتصاد آن كشورها رو به شكوفايى گذاشت.(۱۳)

امام علىعليه‌السلام در عهدنامه مالك اشتر به تمامى اين مسائل اشاره فرموده است:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، وأوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله، والمترفق ببدنه، فإنَّهم موادُّ المنافع، وأسباب المرافق، وجلاَّبها من المباعد والمطارح، في برك وبحرك، وسهلك وجبلك، وحيث لاَ يَلتَئم النَّاس لمَوَاضعهَا، وَلاَيَجتَرؤونَ عليها، فإنَّهم سلمٌ لاَ تخَاف بَائقَته، وَصلحٌ لاَ تخشَى غَائلَته .

وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم - مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة .

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند، و بازرگانانى كه با نيروى جسمانى كار مى كنند، چرا كه آنان منابع اصلى منفعت، و پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش، و آوردندگان وسايل زندگى از نقاط دور دست و دشوار مى باشند، از بيابان ها و درياها، و دشت ها و كوهستان ها، جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى كنند، يا براى رفتن به آنجاها شجاعت ندارند.

بازرگانان مردمى آرامند، و از ستيزه جويى آنان ترسى وجود نخواهد داشت، مردمى آشتى طلبند كه فتنه انگيزى ندارند، در كار آنها بينديش چه در شهرى باشند كه تو به سر مى برى، يا در شهرهاى ديگر، با توجه به آن چه كه تذكر دادم.

اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد.»(۱۴)

ب - ارزش تجارت در اسلام

كسب و تجارت از مشاغل شريف و مورد توجه اسلام است.

زيرا تجارت وسيله اى براى تبادل مواد اوليه و توليدات صنعتى و محصولات كشاورزى و حيوانى است و اين تبادل مواد و آوردن اجناس از كشورى به كشور ديگر يا از شهرى به شهر نقش مهمى در رونق اقتصادى دارد، زيرا هر كس نمى توند به تنهايى هرچه را لازم دارد از منابع اصلى آن تهيه كند، از اين رو تجارت پايه اصلى زندگى بوده و نظام جامعه بر آن استوار است.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد:

به تجارت بپردازيد زيرا شما را از مردم بى نياز مى كند.

همانا خداوند عزوجل شاغل امين را دوست دارد، مغبون، پسنديده نيست و پاداش نمى گيرد.(۱۵)

و با توجه به آيه:( رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ )

امام اضافه كرد كه:

قصه سرايان مى گويند: اين آيه در ستايش كسانى است كه تجارت نمى كنند. اين قصه سرايان دروغ گفته اند. زيرا اين آيه در شأن و ستايش كسى است كه اشتغال به تجارت ايشان را از اداء نماز در سر وقت باز نمى داشت. سپس حضرت فرمود: اينها از كسانى كه به نماز حاضر شوند و تجارت نكنند برترند.(۱۶)

فضيل بن يسار مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم كه دست از تجارت كشيده و از آن خوددارى نموده ام.

حضرت فرمود: چرا؟ مگر عاجز از تجارتى؟ همين طور است كه اموال شما از دستتان مى رود. نه، تجارت را رها نكنيد و با تجارت از فضل خدا كمك بخواهيد.(۱۷)

همه مى دانند كه: پيامبر اسلامعليه‌السلام به تجارت و بازرگانى توجه داشته است كه حضرتش با عموى خود ابوطالب براى تجارت به شام مى رفت.

سپس عامل خديجه شد؛

و امانت دارى و خوش رفتارى او در تجارت مايه تعجب خديجه گرديد كه همين امر باعث شد خديجه ثروتمند به حضرت پيشنهاد ازدواج دهد و پس از آن كه حضرت مبعوث به رسالت شد، خديجه تمام ثروتش را در راه اسلام مصرف كند و باعث شكوفايى اسلام محمدى گردد.

ج - نقش تجار و صنعتگران

اميرالمؤمنينعليه‌السلام از موقعى كه به مقام خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند نسبت به تجار و پيشه وران و صنعت گران توجه خاصى نشان داد و بر كار آنها نظارت مى كرد و به استانداران خود سفارش آنان را مى نمود، زيرا مى دانست كه غفلت از ار تجار و صنعتگران باعث پريشانى كشور و امت اسلامى خواهد شد.

اين قضيه در عصر حاضر كه حكومت هاى پيشرفته دنيا از راه تجارت و صنعت، حكومت خود را استوار مى كنند و بر ساير ملل هم پنجه مى اندازند، اهميت بيشترى دارد.

لذا امام علىعليه‌السلام به اين امر مهم توجه كرده و از آفت هايى كه تجارت و صنعت را به خطر مى اندازد جلوگيرى مى فرمود، لذا خود شخصاً در كوچه و بازار حاضر مى شد، و با صداى بلند نقاط ضعف كار كسبه و پيشه وران را گوشزد مى كرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به آن تجار و صنعت گران سفارش مى كرد كه نوشت:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، و أوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله »

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند.»

سپس ادامه مى دهد كه:

«وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم -مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة.

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه .

وليكن البيع بيعاً سمحاً: بموازين عدلٍ، وأسعارٍ لاَ تجحف بالفَريقَين م نَ البَائع والمبتاع.

فمن قارف حكرةً بعد نهيك إيَّاه فنكل به، وعاقبه في غير إسرافٍ.»(۱۸)

«اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد، بايد خريد و فروش در جامعه اسلامى، به سادگى و با موازين عدالت انجام گيرد، با نرخهايى كه برفروشنده و خريدار زيانى نرساند، كسى كه پس از منع تو احتكار كند، او را كيفر ده تا عبرت ديگران شود اما در كيفر او اسراف نكن.»

د - بازار در زمان حكومت امامعليه‌السلام

در عصر حاضر، تجارت محور سياست دولت هاى بزرگ است، زيرا امروزه نفت، طلا،محصولات كشاورزى، توليدات صنعتى و... به كشورهاى مختلف صادر مى شود و معمولاً تجار بزرگ با دولت هاى استعماگر در ارتباط بوده و تجارت را در انحصار خود در مى آورند و انسان ها و دولت ها را به بردگى و ذلت مى كشانند.

از اين رو علىعليه‌السلام در نامه اش به مالك به اين نكته توجه داشته است كه مى فرمايد: تجارت سالم، باعث آرامش و رضايت جامعه است.

و دستور مى دهد كه به امور بازرگانان توجه كند تا اموالشان در معرض تلف و سرقت قرار نگيرد،تا مسلمانان خود منبع اصيل تجارت باشند و بيگانگان از اين راه تسلطى بر جامعه اسلامى پيدا نكنند.

كه به مالك اشتر نوشت: «وتفقَّد امورهم بحضرتك و فى حواشى بلادك »(۱۹)

«مالك! امور تجار و صنعت گران را شخصاً بررسى كن، چه آنان كه در شهر مشغول تجارتند، و چه آنان كه در اطراف زندگى مى كنند.»

ه - نكوهش از سودجويى

ابى جعفر فرازى مى گويد:

عائله امام صادقعليه‌السلام و هزينه زندگى آن حضرت زياد شده بود، امامعليه‌السلام به فكر افتاد از طريق تجارت عايداتى به دست آورد.

هزار دينار سرمايه فراهم كرد و به غلام خويش به نام مصادف داد و فرمود:

اين هزار دينار را بگير و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش.

مصادف رفت و با آن پول متاعى كه قابل فروش در مصر باشد خريد و با كاروانى از تجار كه همان متاع را حمل كرده بودند به سوى مصر روانه شد.

همين كه به شهر مصر نزديك شدند، قافله اى از تجار كه از مصر خارج شده بودند به آنها برخورد كردند. كاروان تجارى مدينه ضمن گفتگو با مستقبلين وضع و قيمت و كالاى حمل شده را جويا شدند.

معلوم شد متاعى كه مصادف و دوستانش حمل كرده اند بازار خوبى دارد و آن متاع در مصر كمياب است.

صاحبان متاع از بخت نيك خود مسرور گشتند و هم قسم شدند كه به سودى كمتر از صد در صد رضايت ندهند.

اتفاقاً اين متاع مورد نياز عموم مردم بود و ناچار بودند به هر قيمت كه هست آن را بخرند.

كاروان مدينه وارد مصر شد و متاع خود را به صد در صد سود به فروش رساندند.

مصادف با هزار دينار سود خالص به مدينه برگشت و با خوشحالى به محضر امام صادقعليه‌السلام شرفياب شد و دو كيسه را كه در هر كدام هزار دينار بود جلوى امامعليه‌السلام گذاشت و گفت:

يكى از دو كيسه سرمايه اى است كه شما به من داديد و ديگرى كه مساوى اصل سرمايه است سود خالصى است كه به دست آمده است.

امامعليه‌السلام فرمود:

اين سود خيلى زياد است! تو چه كردى كه اين همه سود را چگونه به دست آوردى؟

مصادف قضيه را براى امامعليه‌السلام نقل كرد كه:

چون مردم مصر از اين متاع نداشتند قسم خورديم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم و اين كار را كرديم.

امامعليه‌السلام فرمود:

سبحان اللَّه! شما سوگند خورديد كه در ميان مردم مسلمان بازار سياه درست كنيد؟

قسم خورديد به كمتر از سود خالص مساوى اصل سرمايه نفروشيد؟

نه، چنين تجارت و سودى را هرگز نمى خواهم.

سپس امامعليه‌السلام يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه من.

و به آن يكى دست نزد و فرمود: من به آن كارى ندارم.

آنگاه فرمود: اى مصادف! شمشير زدن از كسب حلال، آسانتر است.(۲۰)

از اين گونه روايات استفاده مى شود كه وقتى مردم، نيازمند متاعى هستند، جايز نيست آن متاع در انحصار فردى يا گروهى قرار گرفته و سود كلانى از آن برده شود.

و - نظارت امام علىعليه‌السلام بر بازار

امام علىعليه‌السلام مردم را به تجارت، تشويق مى كرد تا از اين طريق، اقتصاد جامعه رونق بگيرد.

جمله: «اتَّجروا بارك اللَّه لكم »

تجارت كنيد خداوند به شما بركت دهد.(۲۱)

از آن حضرت، مشهور است.

اما غير از تشويق، بر كار آنان نظارت مستقيم هم داشت تا آداب و اخلاق تجارت را بياموزند و فعاليت هاى تجارى شان را در چهار جوب اسلام، قرار دهند.

۱ - مرحوم كلينى از جابر از امام باقرعليه‌السلام نقل مى كند كه حضرت مى فرمود:

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كوفه در پيش روى مردم هر روز صبح زود از خانه خود بيرون مى آمد، در حالى كه تازيانه اى در دست داشت كه به آن سبيبه(۲۲) مى گفتند.

در بازارهاى كوفه از اين بازار به آن بازار مى گشت و در مقابل هر بازارى مى ايستاد و خطاب به آنان مى فرمود: اى كاسب ها! از خدا بترسيد.

تجار و كسبه وقتى صداى حضرت را مى شنيدند هرچه در دستشان بود به زمين مى گذاشتند و از صميم قلب متوجه فرمايشات اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى شدند و با گوش خود مى شنيدند كه مى فرمايد:

طلب خير را بر همه چيز، مقدم بداريد، با آسان گرفتن معامله به اموالتان بركت دهيد، به خريداران گران ندهيد تا به شما نزديك شوند و با بردبارى اخلاق خود را زينت دهيد، و از قسم خوردن دورى كنيد، و از دورغ گويى بپرهيزيد و از ظلم و ستم كناره بگيريد.

با مظلومين و ستمديدگان با عدل و انصاف برخورد كنيد، دور ربا نگرديد و در اندازه گيرى و ميزان كم نگذاريد و اجناس مردم را بى ارزش و حقير نسازيد و خود را از مفسدين روى زمين قرار ندهيد.

به اين نحو به تمام بازارها يكى پس از ديگرى سركشى كرده و سپس برمى گشت و براى رسيدگى به مراجعات مردم آماده شده و در جايگاه خود مى نشست.(۲۳)

۲ - در كتاب غارات از ابن سعيد نقل كرده است كه اميرمؤمنانعليه‌السلام به بازار مى آمد و خطاب به بازاريان مى فرمود:

اى اهل بازار! از خدا بترسيد، قسم نخوريد، چرا كه قسم خوردن سرمايه را نابود كرده و بركت را از بين مى برد.

تاجر فاجر است مگر آن كسى كه حق بدهد و حق بگيرد. سلام بر شما باد.

و بعد از گذشت چند روز دوباره به بازار مى آمد و عين همان فرمايشات را به آنها گوشزد مى كرد.(۲۴)

۳ - در دعائم الاسلام از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده است كه:

آن حضرت در حالى كه تازيانه اى به دست مى گرفت در بازارها به راه مى افتاد و كسانى را كه در خريد و فروش مسلمين كم فروشى و يا تقلب مى كردند با آن تنبيه مى كرد.

اصبغ بن نباته مى گويد:

روزى به حضرت عرض كردم، شما در منزل بمانيد، من عوض شما اين كار را انجام مى دهم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اى اصبغ! اين چه نصيحت و خيرخواهى است؟

اصبغ مى گويد: حضرت بر مركب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله يعنى شهبا سوار مى شدند و تمام بازارها را يكى پس از ديگرى زير پا مى گذاشتند.

روزى به بازار گوشت فروشان آمد و فرمود:

اى قصابان! در كار گوسفندان شتاب مكنيد و پس از ذبح بگذاريد روح از بدنشان بيرون رود مبادا بر گوشت بدميد.

سپس به بازار خرما فروشان رفت و فرمود:

خوب و بد خرما را در معرض ديد مشترى قرار دهيد.

بعد بين ماهى فروش ها رفت و فرمود:

غير از ماهى حلال گوشت، ماهى ديگرى نفروشيد، از فروش ماهى هايى كه در دريا مرده و موج آب، آنها را بيرون انداخته خوددارى كنيد.

سپس به محله كناسه (محلى است در كوفه) آمد كه در آن جا تجارتهاى مختلفى وجود داشت، خطاب به خريداران و فروشندگان فرمود:

اى بازرگانان! قسم خوردن در اين بازارها رايج شده قسم هايتان را با دادن صدقه در آميزيد، و از قسم خوردن خوددارى كنيد كه خداوند متعال كسى را كه به دورغ قسم خورده باشد، منزه و پاك نخواهد كرد.(۲۵)

۴ - مرحوم كلينى قدس سره نقل مى كند كه:

حضرت اميرعليه‌السلام به كنيزى برخورد كرد كه از قصابى گوشت مى خريد و مى گفت:

گوشت زيادتر بده.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قصاب فرمود:

گوشت را زيادتر بده، زيرا بركت را بيشتر مى كند.(۲۶)

نظير اين حديث در كنزالعمال آمده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمود:

زيادش كن، زيرا نيكوتر است براى فروش تو.(۲۷)

۵ - در حديث ديگرى آمده است كه:

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام داخل بازار شد، و فرمود:

اى جماعت گوشت فروش ها! هر كس از شما در گوشت گوسفند بدمد از ما نيست.

مردى كه به آن حضرت، پشت كرده بود، گفت:

قسم به كسى كه در پس هفت حجاب پوشيده شده است هرگز.

امامعليه‌السلام بر پشت او زد و فرمود:

اى گوشت فروش! چه كسى در پس هفت پرده پوشيده شده است؟!

گفت: پروردگار عالم.

امام فرمود: خطا رفتى، مادرت به عزايت بنشيند، بين خدا و خلق او حجابى نيست.

آن مرد درباره كفاره سوگندى كه ياد كرد، سؤال نمود.

امامعليه‌السلام فرمود: تو به پروردگار خود، قسم نخورده اى.(۲۸)

۶ - كتابى از مسند عبد بن حميد از مطرف نقل مى كند كه گفت: از مسجد كه بيرون آمدم مردى از پشت سرم با صداى بلند گفت:

دامن لباست را جمع كن تا لباست پاكيزه بماند و از بين نرود.

پشت سر او به راه افتادم.

او دامنى بر تن و ردايى بر دوش و شلاقى در دست داشت و به نظر از اعراب باديه نشين مى آمد.

پرسيدم: اين مرد كيست؟

گفتند: على بن ابى طالب اميرالمؤمنينعليه‌السلام است.

حضرت آمد تا اين كه به بازار شتر فروش ها رسيد، به آنها چنين خطاب كرد:

بفروشيد و قسم نخوريد، چون قسم خوردن سرمايه را از بين برده و بركت را نابود مى كند

سپس به ميان خرما فروشان رفت و در آن جا برده اى را ديد كه گريه مى كند، پرسيد: چرا گريه مى كنى؟

گفت: اين مرد خرمايى را به يك درهم به من فروخت ولى آقايم آن را قبول نكرده و پس داد.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به خرما فروش فرمود:

خرما را بگير و درهمش را پس بده كه اين برده از خود اختيارى ندارد.

مرد خرما فروش اطاعت كرد و درهمش را پس داد.(۲۹)

۷ - مرحوم اربلى در كشف الغمه نظير حديث فوق را نقل كرده و در آخر حديث مى گويد:

اميرمؤمنانعليه‌السلام پس از آن به بازار كرباس فروشان آمد، به پيرمردى فرمود:

اى پيرمرد! يك پيراهن به سه درهم مى خواهم.

چون پيرمرد امام را شناخت، حضرت از او خريد نكرد و به سراغ فروشنده ديگرى رفت. باز او هم علىعليه‌السلام را شناخت.

حضرت از او هم پيراهن را نخريد.

امام وارد مغازه اى شد كه نوجوانى در آن جنس مى فروخت، از او پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد و آن را پوشيد.

در آن حال مى گفت: حمد و سپاس خداى را كه پوشاند مرا از پشم به طورى كه هم در نزد مردم جمال يافتم و هم عورتم را با آن پوشاندم.

شخصى آنجا حاضر بود سؤال كرد:

يا اميرالمؤمنين! اين كه خواندى از خودت روايت است يا از رسول خدا شنيدى؟.

فرمود:

از رسول خدا شنيدم كه موقع پوشيدن لباسش چنين حمدى را مى كرد.

در اين هنگام پدر جوانك، صاحب مغازه آمد.

شخصى به صاحب مغازه گفت:

خبر دارى اميرالمؤمنينعليه‌السلام از پسرت پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد؟

پدر پسرك گفت: چرا دو درهم نگرفتى؟

بلافاصله يك درهم از پسر گرفت و خود را به امام رساند، در حالى كه امام با جمعى از مسلمانان جلوى باب رحبه نشسته بودند.

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اين درهم را بگيريد.

حضرت امير فرمود:

شأن اين درهم چيست؟

مرد گفت:

پيراهن شما دو درهم قيمت داشته و يك درهم زياد داده ايد.

امامعليه‌السلام فرمود:

«باعنى رضاى و أخذ رضاه »

«من با رضايت خريدم و او هم با رضايت فروخت»

امام يك درهم را از او نگرفت.(۳۰)

در منابع متعدد حديثى و تاريخى آورده اند كه:

علىعليه‌السلام به تنهايى در بازارها راه مى رفت و گمشدگان را راهنمايى مى كرد، به دنبال گمشدگان مى رفت و ناتوانان را دستگيرى مى كرد.

۸ - در خبر ديگرى آمده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام باربر را در حمل بار، كمك مى كرد و بر فروشندگان مى گذشت و اين آيه قرآن را براى آنان مى خواند:( تلك الدَّار الآخرة نجعلها للَّذين لايريدون علواً فى الْأرْض و لافساداً ) (۳۱)

«اين نعمت هاى بهشت براى كسانى است كه در دنيا قصد برترى طلبى و فساد انگيزى ندارند.»

و در بعضى روايات آمده است كه آن حضرتعليه‌السلام مى فرمود:

اين آيه درباره حاكمان و توانمندان از مردم، نازل گشته است.(۳۲)

۹ - روايت شده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام بالاى سر خياطى ايستاد و به او فرمود:

اى خياط! مادران فرزند مرده به عزايت بنشينند، محكم بدوز، درزها را خوب بگير و نزديك به هم سوزن بزن كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه:

خداوند، خياط خائن را در روز قيامت (در حالى كه جامه اى را كه در دنيا دوخته و در آن خيانت كرده برتن اوست) محشور مى كند.

از اضافات پارچه بپرهيز كه صاحب جامه، نسبت به آنها مقدم است.

آنها را براى خود نگه مدار تا بعداً آنها را به افراد صاحب نفوذ (كه پارچه كم آورده اند) بدهى و در مقابل آن، جبران و پاداش بخواهى.(۳۳)

۱۰ - در حديث حبابه آمده است كه گفت:

حضرت علىعليه‌السلام را در بين مأموران انتظامى ديدم شلاقى در دست داشت و با آن، كسانى كه ماهى هاى بى فلس و حرام و مارماهى و ماهى خاردار را مى فروختند تنبيه مى كرد.(۳۴)

۱۱ - ابن حزم در المحلى از حبيش روايت كرده كه او گفت:

على بن ابى طالبعليه‌السلام خرمن هايى را كه در عراق احتكار كرده بودم را فقرا بخشيد كه اگر آنها را در اختيار خود داشتيم به اندازه ماليات كوفه سود مى بردم.(۳۵)

۱۲ - و نيز در همان كتاب از ابى الحكم نقل مى كند كه گفت:

گندم هاى احتكار شده به ارزش صد هزار (دينار) بود.(۳۶)

ز - نصب نگهبان بر بازار

علىعليه‌السلام در جاهايى كه خود حضور نداشت افرادى را براى نظارت بر كاركرد اقتصادى و تجارى بازاريان مى گمارد تا كسى نتواند به غش و حيله دست بزند.

چنان كه ابن عباس را به عنوان قاضى و ناظر به بصره گسيل داشت.(۳۷) و على بن اصمع را بر بارجاه(۳۸) گماشت.(۳۹)

و به رفاعة بن شداد، قاضى منصوب خود در اهواز نامه اى نوشت و در آن امر نمود كه ابن هرمه را از بازار برداشته، شخص ديگرى را متولى بازار نمايد.(۴۰)

وجود اينگونه از واقعيت ها دقت و نظم آن حضرت را در نظارت بر بازار مى رساند.

امام علىعليه‌السلام عمرو بن اميه ضمرى را سرپرست نامه رسانان، و سلمان را بر سلمانى ها، و قنبر را بر دامداران و... منصوب كرد.(۴۱)

وظائف نگهبانان بازار

اول - وظايف متولى بازار

آنچه كه از مجموع روايات و سيره معصومين به ويژه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام بر مى آيد متولى بازار، وظايف زير را بر عهده داشت:

جلوگيرى از احتكار؛

مراقبت و نظارت بر قيمت ها؛

مراقبت از دقيق بودن ترازوها؛

جلوگيرى از تجاوز به حريم بازار و تصرف غير مجاز در آنها؛

تفتيش و بازرسى در مورد تقلب و فريب دادن در معامله؛

اجازه فعاليت به تاجرانى كه شرايط و اوصاف لازم براى فعاليت اقتصادى را دارند.

حل مشكلات بازار؛

راهنمايى گمشدگان؛

يارى ضعيفان و ناتوانان؛

نظارت بر ذبح حيوانات و كيفر تخلف كنندگان؛

رسيدگى بر امور تجار و حفظ حرمت آنان؛

برقرارى امنيت در راههاى تجارى؛

انفاق بر كسانى كه مواد غذائى وارد مى كنند.

جبران آنچه كه از بازرگانان، تلف مى شود. (امروزه به صورت بيمه مرسوم است.)

جلوگيرى از ورود اهل ذمه به حرفه صرافى؛

جلوگيرى از داد و ستد در مكان هاى غير مجاز و سد معبر؛

جلوگيرى از فروش اشياء ممنوعه، مانند: فروختن شراب و مردار؛(۴۲)

دوم - نظارت بر رفتار متولى بازار

از اخبار و روايات مربوط به بازار اين مسئله روشن مى شود كه:

متولى بازار فقط مسئول برقرارى امنيت و آرامش نبوده است، بلكه اموال بازرگانان بازار هم، تحت نظر او بوده است،

از همين رو علىعليه‌السلام رفتار خود متوليان بازار را هم به شدت كنترل مى كرده است.

و اگر خطايى از آنان سر مى زد، به هيچ وجه چشم پوشى نمى كرد، چنان كه على بن اصمع را بر بارجاه گماشت و چون خيانت كرد، دستش را بريد.

اين مرد، آن قدر زيست كه زمان حجاج را درك كرد، روزى به حجاج رو كرد و گفت:

- خانواده ام به من بدى كرده اند.

حجاج گفت: چگونه؟

اصمع گفت:

- چون نام على را بر من نهاده اند.

حجاج گفت: چه زيبا گفتى؟

آنگاه امارت محلى را به او واگذار كرد و گفت:

اگر مطلع شوم كه خيانتى كرده اى، آن اندازه از دستت را كه على باقى گذاشته، قطع مى كنم.(۴۳)

همچنين نحوه برخورد آن حضرتعليه‌السلام با ابن هرمه حكايت از نظارت دقيق آن بزگوار بر امر تجارت و بازار دارد، كه توضيح آن چنين است:

ابن هرمه، متولى و مراقب بازار اهواز بود، او مرتكب خيانتى شد، هنگامى كه خبر خيانت وى به حضرت اميرعليه‌السلام رسيد، فوراً نامه اى به اين مضمون براى رفاعة بن شداد حاكم اهواز نوشت:

وقتى كه نامه ام به دستت رسيد، فوراً (ابن هرمه) را از مسئوليت بازار، عزل مى كنى، به خاطر حقوق مردم، او را زندانى كن و همه را از اين كار با خبر نما تا اگر شكايتى دارند، بگويند. اين حكم را به همه كارمندان زير دستت، گزارش كن تا نظر مرا بدانند.

در اين كار، نسبت به (ابن هرمه) نبايد غفلت و كوتاه شود و الا نزد خدا هلاك خواهى شد و من هم به بدترين وجه تو را از كار بركنار مى كنم، و تو را به خدا پناه مى دهم از اين كه در اين كار، كوتاهى كنى.

اى رفاعه! روزهاى جمعه، او را از زندان خارج كن و سى و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان، پس اگر كسى از او شكايتى با شاهد آورد، او و شاهدش را قسم بده، آن وقت، حق او را از مال (ابن هرمه) بپرداز، سپس دست بسته و با خوارى او را به زندان برگردان و برپايش زنجير بزن، فقط هنگام نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى و يا پوشيدنى آوردند، مانع نشو و به كسى هم اجازه نده كه بر او داخل شود و راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموزد و اگر به تو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مى بيند آن كس را مى زنى و زندانى مى كنى تا توبه كند و از عمل خود پشيمان شود.

اى رفاعه! همه زندانيان را براى تفريح به حياط زندان بياور غير از (ابن هرمه) را، مگر آن كه براى جانش، بيمناك باشى كه در اين صورت او را با زندانيان ديگر به صحن زندان مى آورى، اگر قدرت بدنى دارد هر سى روز، سى و پنج شلاق بر بدنش مى زنى و قضيه را براى من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق (ابن هرمه) را قطع كن.(۴۴)

ح - توجه به تجارت اهل ذمه

داد و ستد كالاها از روزگار پيشين تاكنون، محدود به داخل يك سرزمين و شهرها و مناطق يك كشور نبوده است بلكه مرزها را هم در مى نورديد و دامنه خود را در ديگر اقاليم نيز مى گستراند.

بازرگانان امين و سختكوش، براى تأمين نيازهاى گوناگون كشور خود راه هاى دور و دراز و پرخطر را در مى نورديدند و سينه درياها را مى شكافند تا كالاهايى را از جايى به جاى ديگر منتقل كنند.

در صدر اسلام نيز چنين تجارتى با خارجيان وجود داشت و حتى مسلمانان با كسانى كه در كيش مسلمانى هم نبودند، روابط تجارى داشتند.

در سيره علىعليه‌السلام هم مى بينيم كه آن حضرت (به پيروى از روش و سيره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ) به رونق اقتصادى غير مسلمانان هم كه در حوزه اسلام زندگى مى كردند، اهميت مى داد و تجارت و رابطه اقتصادى با آنان را منع نمى فرمود بلكه به كارگزاران خود هم دستور مى داد كه به امور اقتصادى و زراعتى و تجارتى آنان رسيدگى كنند، چنان كه آن حضرت براى يكى از كارگزاران خود به نام قرظة بن كعب انصارى نوشت:

مردانى از اهل ذمه، از حوزه فرماندارى تو گفته اند، در زمين هايشان نهرى داشته اند كه خشك و پرشده اشت و آنان را در آنجا ابادى است، پس تو در كار آنها بنگر و سپس آن نهر را اصلاح كن و آباد نما كه به جان خودم اگر آباد شوند، محبوبتر از آن است كه كوچ كنند و ناتوان گردند يا از انجام كارهايى كه به صلاح مملكت است بازمانند.(۴۵)

۸ - راه هاى رشد اقتصاد

رشد اقتصادى در موارد زير امكان پذير است:

موارد چهارگانه اساسى در رشد اقتصادى

۱ - تجارت و بازرگانى

۲ - توليد و كشاورزى

۳ - رونق طرح هاى صنعتى

۴ - اقتصاد مردمى

در خطبه ها و بخصوص نامه ها و در برخى از حكمت ها به انواع كانال هاى توليد و جوانب گوناگون اقتصاد اشاره شده است.

الف - رونق تجارت

بازرگانى و تجارت، نقش عمده اى در شكوفايى اقتصاد يك جامعه دارد، به طورى كه بى ترديد مى توان گفت رابطه مستقيمى ميان پيشرفت اقتصادى و توسعه تجارت و بازرگانى است؛

به اين معنى كه هر جا فعاليت هاى تجارى رونق داشته باشد، پيشرفت اقتصادى هم زياد مى شود.

از همين روست كه تجارت در همه زمان ها، مظهر فعاليت هاى اقتصادى است. و تجار و بازرگانان صالح طبقه ارزشمند جامعه به حساب آمده اند.

همه دولت ها و حكومت ها با هر عقيده و مرامى به ناچار، به مسئله تجارت و بازرگانى، اهميت داده اند و بخش عمده اى از برنامه ريزى هاى خود را به اين امر اختصاص مى دهند، زيرا هرگاه فعاليت هاى تجارى، در كشورى دستخوش نابسامانى گردد، در تمامى اركان جامعه، أثر خواهد گذاشت و هرجا كه امر بازرگانى بى رونق شود، توليد نيز نزول مى كند و با اين نزول پايه هاى اقتصادى مملكت، فرو مى ريزد.

تأملى كوتاه در علل سقوط اقتصادى برخى از كشورهاى پيشرفته امروز و در روزگاران گذشته نشان مى دهد كه عوامل زير در فروپاشى اقتصاد آنان، بسيار مؤثر بوده است:

نبودن راه هاى تجارى و بازرگانى مناسب؛

نا امنى در راه ها؛

عدم قدرت مركزى براى برقرارى امنيت در كشور؛

عوارض سنگين گمركى و ماليت هاى نامعقول در راه ها و گذرگاه ها؛

پس از چندى كه حكومت مركزى در آن كشورها، قدرت يافت توانستند با اين آفت ها مبارزه كنند، و با رفع اين مشكلات و موانع، ميدان تجارت گسترش يافت و اقتصاد آن كشورها رو به شكوفايى گذاشت.(۱۳)

امام علىعليه‌السلام در عهدنامه مالك اشتر به تمامى اين مسائل اشاره فرموده است:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، وأوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله، والمترفق ببدنه، فإنَّهم موادُّ المنافع، وأسباب المرافق، وجلاَّبها من المباعد والمطارح، في برك وبحرك، وسهلك وجبلك، وحيث لاَ يَلتَئم النَّاس لمَوَاضعهَا، وَلاَيَجتَرؤونَ عليها، فإنَّهم سلمٌ لاَ تخَاف بَائقَته، وَصلحٌ لاَ تخشَى غَائلَته .

وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم - مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة .

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند، و بازرگانانى كه با نيروى جسمانى كار مى كنند، چرا كه آنان منابع اصلى منفعت، و پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش، و آوردندگان وسايل زندگى از نقاط دور دست و دشوار مى باشند، از بيابان ها و درياها، و دشت ها و كوهستان ها، جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى كنند، يا براى رفتن به آنجاها شجاعت ندارند.

بازرگانان مردمى آرامند، و از ستيزه جويى آنان ترسى وجود نخواهد داشت، مردمى آشتى طلبند كه فتنه انگيزى ندارند، در كار آنها بينديش چه در شهرى باشند كه تو به سر مى برى، يا در شهرهاى ديگر، با توجه به آن چه كه تذكر دادم.

اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد.»(۱۴)

ب - ارزش تجارت در اسلام

كسب و تجارت از مشاغل شريف و مورد توجه اسلام است.

زيرا تجارت وسيله اى براى تبادل مواد اوليه و توليدات صنعتى و محصولات كشاورزى و حيوانى است و اين تبادل مواد و آوردن اجناس از كشورى به كشور ديگر يا از شهرى به شهر نقش مهمى در رونق اقتصادى دارد، زيرا هر كس نمى توند به تنهايى هرچه را لازم دارد از منابع اصلى آن تهيه كند، از اين رو تجارت پايه اصلى زندگى بوده و نظام جامعه بر آن استوار است.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد:

به تجارت بپردازيد زيرا شما را از مردم بى نياز مى كند.

همانا خداوند عزوجل شاغل امين را دوست دارد، مغبون، پسنديده نيست و پاداش نمى گيرد.(۱۵)

و با توجه به آيه:( رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ )

امام اضافه كرد كه:

قصه سرايان مى گويند: اين آيه در ستايش كسانى است كه تجارت نمى كنند. اين قصه سرايان دروغ گفته اند. زيرا اين آيه در شأن و ستايش كسى است كه اشتغال به تجارت ايشان را از اداء نماز در سر وقت باز نمى داشت. سپس حضرت فرمود: اينها از كسانى كه به نماز حاضر شوند و تجارت نكنند برترند.(۱۶)

فضيل بن يسار مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم كه دست از تجارت كشيده و از آن خوددارى نموده ام.

حضرت فرمود: چرا؟ مگر عاجز از تجارتى؟ همين طور است كه اموال شما از دستتان مى رود. نه، تجارت را رها نكنيد و با تجارت از فضل خدا كمك بخواهيد.(۱۷)

همه مى دانند كه: پيامبر اسلامعليه‌السلام به تجارت و بازرگانى توجه داشته است كه حضرتش با عموى خود ابوطالب براى تجارت به شام مى رفت.

سپس عامل خديجه شد؛

و امانت دارى و خوش رفتارى او در تجارت مايه تعجب خديجه گرديد كه همين امر باعث شد خديجه ثروتمند به حضرت پيشنهاد ازدواج دهد و پس از آن كه حضرت مبعوث به رسالت شد، خديجه تمام ثروتش را در راه اسلام مصرف كند و باعث شكوفايى اسلام محمدى گردد.

ج - نقش تجار و صنعتگران

اميرالمؤمنينعليه‌السلام از موقعى كه به مقام خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند نسبت به تجار و پيشه وران و صنعت گران توجه خاصى نشان داد و بر كار آنها نظارت مى كرد و به استانداران خود سفارش آنان را مى نمود، زيرا مى دانست كه غفلت از ار تجار و صنعتگران باعث پريشانى كشور و امت اسلامى خواهد شد.

اين قضيه در عصر حاضر كه حكومت هاى پيشرفته دنيا از راه تجارت و صنعت، حكومت خود را استوار مى كنند و بر ساير ملل هم پنجه مى اندازند، اهميت بيشترى دارد.

لذا امام علىعليه‌السلام به اين امر مهم توجه كرده و از آفت هايى كه تجارت و صنعت را به خطر مى اندازد جلوگيرى مى فرمود، لذا خود شخصاً در كوچه و بازار حاضر مى شد، و با صداى بلند نقاط ضعف كار كسبه و پيشه وران را گوشزد مى كرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به آن تجار و صنعت گران سفارش مى كرد كه نوشت:

«ثمَّ استوص بالتُّجَّار وذوي الصناعات، و أوص بهم خيراً: المقيم منهم والمضطرب بماله »

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند.»

سپس ادامه مى دهد كه:

«وتفقَّد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلاَدكَ .

واعلم -مع ذلك - أنَّ في كثيرٍ منهم ضيقاً فاحشاً، وشحاً قبيحاً، واحتكاراً للمنافع، وتحكُّماً في البياعات، وذلك باب مضرَّةٍ للعامَّة، وعيبٌ على الولاَة.

فامنع من الْإحْتكار، فإنَّ رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله منع منْه .

وليكن البيع بيعاً سمحاً: بموازين عدلٍ، وأسعارٍ لاَ تجحف بالفَريقَين م نَ البَائع والمبتاع.

فمن قارف حكرةً بعد نهيك إيَّاه فنكل به، وعاقبه في غير إسرافٍ.»(۱۸)

«اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كسانى كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند.

و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سودجويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جلوگيرى مى كرد، بايد خريد و فروش در جامعه اسلامى، به سادگى و با موازين عدالت انجام گيرد، با نرخهايى كه برفروشنده و خريدار زيانى نرساند، كسى كه پس از منع تو احتكار كند، او را كيفر ده تا عبرت ديگران شود اما در كيفر او اسراف نكن.»

د - بازار در زمان حكومت امامعليه‌السلام

در عصر حاضر، تجارت محور سياست دولت هاى بزرگ است، زيرا امروزه نفت، طلا،محصولات كشاورزى، توليدات صنعتى و... به كشورهاى مختلف صادر مى شود و معمولاً تجار بزرگ با دولت هاى استعماگر در ارتباط بوده و تجارت را در انحصار خود در مى آورند و انسان ها و دولت ها را به بردگى و ذلت مى كشانند.

از اين رو علىعليه‌السلام در نامه اش به مالك به اين نكته توجه داشته است كه مى فرمايد: تجارت سالم، باعث آرامش و رضايت جامعه است.

و دستور مى دهد كه به امور بازرگانان توجه كند تا اموالشان در معرض تلف و سرقت قرار نگيرد،تا مسلمانان خود منبع اصيل تجارت باشند و بيگانگان از اين راه تسلطى بر جامعه اسلامى پيدا نكنند.

كه به مالك اشتر نوشت: «وتفقَّد امورهم بحضرتك و فى حواشى بلادك »(۱۹)

«مالك! امور تجار و صنعت گران را شخصاً بررسى كن، چه آنان كه در شهر مشغول تجارتند، و چه آنان كه در اطراف زندگى مى كنند.»

ه - نكوهش از سودجويى

ابى جعفر فرازى مى گويد:

عائله امام صادقعليه‌السلام و هزينه زندگى آن حضرت زياد شده بود، امامعليه‌السلام به فكر افتاد از طريق تجارت عايداتى به دست آورد.

هزار دينار سرمايه فراهم كرد و به غلام خويش به نام مصادف داد و فرمود:

اين هزار دينار را بگير و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش.

مصادف رفت و با آن پول متاعى كه قابل فروش در مصر باشد خريد و با كاروانى از تجار كه همان متاع را حمل كرده بودند به سوى مصر روانه شد.

همين كه به شهر مصر نزديك شدند، قافله اى از تجار كه از مصر خارج شده بودند به آنها برخورد كردند. كاروان تجارى مدينه ضمن گفتگو با مستقبلين وضع و قيمت و كالاى حمل شده را جويا شدند.

معلوم شد متاعى كه مصادف و دوستانش حمل كرده اند بازار خوبى دارد و آن متاع در مصر كمياب است.

صاحبان متاع از بخت نيك خود مسرور گشتند و هم قسم شدند كه به سودى كمتر از صد در صد رضايت ندهند.

اتفاقاً اين متاع مورد نياز عموم مردم بود و ناچار بودند به هر قيمت كه هست آن را بخرند.

كاروان مدينه وارد مصر شد و متاع خود را به صد در صد سود به فروش رساندند.

مصادف با هزار دينار سود خالص به مدينه برگشت و با خوشحالى به محضر امام صادقعليه‌السلام شرفياب شد و دو كيسه را كه در هر كدام هزار دينار بود جلوى امامعليه‌السلام گذاشت و گفت:

يكى از دو كيسه سرمايه اى است كه شما به من داديد و ديگرى كه مساوى اصل سرمايه است سود خالصى است كه به دست آمده است.

امامعليه‌السلام فرمود:

اين سود خيلى زياد است! تو چه كردى كه اين همه سود را چگونه به دست آوردى؟

مصادف قضيه را براى امامعليه‌السلام نقل كرد كه:

چون مردم مصر از اين متاع نداشتند قسم خورديم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم و اين كار را كرديم.

امامعليه‌السلام فرمود:

سبحان اللَّه! شما سوگند خورديد كه در ميان مردم مسلمان بازار سياه درست كنيد؟

قسم خورديد به كمتر از سود خالص مساوى اصل سرمايه نفروشيد؟

نه، چنين تجارت و سودى را هرگز نمى خواهم.

سپس امامعليه‌السلام يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه من.

و به آن يكى دست نزد و فرمود: من به آن كارى ندارم.

آنگاه فرمود: اى مصادف! شمشير زدن از كسب حلال، آسانتر است.(۲۰)

از اين گونه روايات استفاده مى شود كه وقتى مردم، نيازمند متاعى هستند، جايز نيست آن متاع در انحصار فردى يا گروهى قرار گرفته و سود كلانى از آن برده شود.

و - نظارت امام علىعليه‌السلام بر بازار

امام علىعليه‌السلام مردم را به تجارت، تشويق مى كرد تا از اين طريق، اقتصاد جامعه رونق بگيرد.

جمله: «اتَّجروا بارك اللَّه لكم »

تجارت كنيد خداوند به شما بركت دهد.(۲۱)

از آن حضرت، مشهور است.

اما غير از تشويق، بر كار آنان نظارت مستقيم هم داشت تا آداب و اخلاق تجارت را بياموزند و فعاليت هاى تجارى شان را در چهار جوب اسلام، قرار دهند.

۱ - مرحوم كلينى از جابر از امام باقرعليه‌السلام نقل مى كند كه حضرت مى فرمود:

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كوفه در پيش روى مردم هر روز صبح زود از خانه خود بيرون مى آمد، در حالى كه تازيانه اى در دست داشت كه به آن سبيبه(۲۲) مى گفتند.

در بازارهاى كوفه از اين بازار به آن بازار مى گشت و در مقابل هر بازارى مى ايستاد و خطاب به آنان مى فرمود: اى كاسب ها! از خدا بترسيد.

تجار و كسبه وقتى صداى حضرت را مى شنيدند هرچه در دستشان بود به زمين مى گذاشتند و از صميم قلب متوجه فرمايشات اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى شدند و با گوش خود مى شنيدند كه مى فرمايد:

طلب خير را بر همه چيز، مقدم بداريد، با آسان گرفتن معامله به اموالتان بركت دهيد، به خريداران گران ندهيد تا به شما نزديك شوند و با بردبارى اخلاق خود را زينت دهيد، و از قسم خوردن دورى كنيد، و از دورغ گويى بپرهيزيد و از ظلم و ستم كناره بگيريد.

با مظلومين و ستمديدگان با عدل و انصاف برخورد كنيد، دور ربا نگرديد و در اندازه گيرى و ميزان كم نگذاريد و اجناس مردم را بى ارزش و حقير نسازيد و خود را از مفسدين روى زمين قرار ندهيد.

به اين نحو به تمام بازارها يكى پس از ديگرى سركشى كرده و سپس برمى گشت و براى رسيدگى به مراجعات مردم آماده شده و در جايگاه خود مى نشست.(۲۳)

۲ - در كتاب غارات از ابن سعيد نقل كرده است كه اميرمؤمنانعليه‌السلام به بازار مى آمد و خطاب به بازاريان مى فرمود:

اى اهل بازار! از خدا بترسيد، قسم نخوريد، چرا كه قسم خوردن سرمايه را نابود كرده و بركت را از بين مى برد.

تاجر فاجر است مگر آن كسى كه حق بدهد و حق بگيرد. سلام بر شما باد.

و بعد از گذشت چند روز دوباره به بازار مى آمد و عين همان فرمايشات را به آنها گوشزد مى كرد.(۲۴)

۳ - در دعائم الاسلام از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده است كه:

آن حضرت در حالى كه تازيانه اى به دست مى گرفت در بازارها به راه مى افتاد و كسانى را كه در خريد و فروش مسلمين كم فروشى و يا تقلب مى كردند با آن تنبيه مى كرد.

اصبغ بن نباته مى گويد:

روزى به حضرت عرض كردم، شما در منزل بمانيد، من عوض شما اين كار را انجام مى دهم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اى اصبغ! اين چه نصيحت و خيرخواهى است؟

اصبغ مى گويد: حضرت بر مركب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله يعنى شهبا سوار مى شدند و تمام بازارها را يكى پس از ديگرى زير پا مى گذاشتند.

روزى به بازار گوشت فروشان آمد و فرمود:

اى قصابان! در كار گوسفندان شتاب مكنيد و پس از ذبح بگذاريد روح از بدنشان بيرون رود مبادا بر گوشت بدميد.

سپس به بازار خرما فروشان رفت و فرمود:

خوب و بد خرما را در معرض ديد مشترى قرار دهيد.

بعد بين ماهى فروش ها رفت و فرمود:

غير از ماهى حلال گوشت، ماهى ديگرى نفروشيد، از فروش ماهى هايى كه در دريا مرده و موج آب، آنها را بيرون انداخته خوددارى كنيد.

سپس به محله كناسه (محلى است در كوفه) آمد كه در آن جا تجارتهاى مختلفى وجود داشت، خطاب به خريداران و فروشندگان فرمود:

اى بازرگانان! قسم خوردن در اين بازارها رايج شده قسم هايتان را با دادن صدقه در آميزيد، و از قسم خوردن خوددارى كنيد كه خداوند متعال كسى را كه به دورغ قسم خورده باشد، منزه و پاك نخواهد كرد.(۲۵)

۴ - مرحوم كلينى قدس سره نقل مى كند كه:

حضرت اميرعليه‌السلام به كنيزى برخورد كرد كه از قصابى گوشت مى خريد و مى گفت:

گوشت زيادتر بده.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قصاب فرمود:

گوشت را زيادتر بده، زيرا بركت را بيشتر مى كند.(۲۶)

نظير اين حديث در كنزالعمال آمده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمود:

زيادش كن، زيرا نيكوتر است براى فروش تو.(۲۷)

۵ - در حديث ديگرى آمده است كه:

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام داخل بازار شد، و فرمود:

اى جماعت گوشت فروش ها! هر كس از شما در گوشت گوسفند بدمد از ما نيست.

مردى كه به آن حضرت، پشت كرده بود، گفت:

قسم به كسى كه در پس هفت حجاب پوشيده شده است هرگز.

امامعليه‌السلام بر پشت او زد و فرمود:

اى گوشت فروش! چه كسى در پس هفت پرده پوشيده شده است؟!

گفت: پروردگار عالم.

امام فرمود: خطا رفتى، مادرت به عزايت بنشيند، بين خدا و خلق او حجابى نيست.

آن مرد درباره كفاره سوگندى كه ياد كرد، سؤال نمود.

امامعليه‌السلام فرمود: تو به پروردگار خود، قسم نخورده اى.(۲۸)

۶ - كتابى از مسند عبد بن حميد از مطرف نقل مى كند كه گفت: از مسجد كه بيرون آمدم مردى از پشت سرم با صداى بلند گفت:

دامن لباست را جمع كن تا لباست پاكيزه بماند و از بين نرود.

پشت سر او به راه افتادم.

او دامنى بر تن و ردايى بر دوش و شلاقى در دست داشت و به نظر از اعراب باديه نشين مى آمد.

پرسيدم: اين مرد كيست؟

گفتند: على بن ابى طالب اميرالمؤمنينعليه‌السلام است.

حضرت آمد تا اين كه به بازار شتر فروش ها رسيد، به آنها چنين خطاب كرد:

بفروشيد و قسم نخوريد، چون قسم خوردن سرمايه را از بين برده و بركت را نابود مى كند

سپس به ميان خرما فروشان رفت و در آن جا برده اى را ديد كه گريه مى كند، پرسيد: چرا گريه مى كنى؟

گفت: اين مرد خرمايى را به يك درهم به من فروخت ولى آقايم آن را قبول نكرده و پس داد.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به خرما فروش فرمود:

خرما را بگير و درهمش را پس بده كه اين برده از خود اختيارى ندارد.

مرد خرما فروش اطاعت كرد و درهمش را پس داد.(۲۹)

۷ - مرحوم اربلى در كشف الغمه نظير حديث فوق را نقل كرده و در آخر حديث مى گويد:

اميرمؤمنانعليه‌السلام پس از آن به بازار كرباس فروشان آمد، به پيرمردى فرمود:

اى پيرمرد! يك پيراهن به سه درهم مى خواهم.

چون پيرمرد امام را شناخت، حضرت از او خريد نكرد و به سراغ فروشنده ديگرى رفت. باز او هم علىعليه‌السلام را شناخت.

حضرت از او هم پيراهن را نخريد.

امام وارد مغازه اى شد كه نوجوانى در آن جنس مى فروخت، از او پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد و آن را پوشيد.

در آن حال مى گفت: حمد و سپاس خداى را كه پوشاند مرا از پشم به طورى كه هم در نزد مردم جمال يافتم و هم عورتم را با آن پوشاندم.

شخصى آنجا حاضر بود سؤال كرد:

يا اميرالمؤمنين! اين كه خواندى از خودت روايت است يا از رسول خدا شنيدى؟.

فرمود:

از رسول خدا شنيدم كه موقع پوشيدن لباسش چنين حمدى را مى كرد.

در اين هنگام پدر جوانك، صاحب مغازه آمد.

شخصى به صاحب مغازه گفت:

خبر دارى اميرالمؤمنينعليه‌السلام از پسرت پيراهنى به سه درهم خريدارى كرد؟

پدر پسرك گفت: چرا دو درهم نگرفتى؟

بلافاصله يك درهم از پسر گرفت و خود را به امام رساند، در حالى كه امام با جمعى از مسلمانان جلوى باب رحبه نشسته بودند.

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اين درهم را بگيريد.

حضرت امير فرمود:

شأن اين درهم چيست؟

مرد گفت:

پيراهن شما دو درهم قيمت داشته و يك درهم زياد داده ايد.

امامعليه‌السلام فرمود:

«باعنى رضاى و أخذ رضاه »

«من با رضايت خريدم و او هم با رضايت فروخت»

امام يك درهم را از او نگرفت.(۳۰)

در منابع متعدد حديثى و تاريخى آورده اند كه:

علىعليه‌السلام به تنهايى در بازارها راه مى رفت و گمشدگان را راهنمايى مى كرد، به دنبال گمشدگان مى رفت و ناتوانان را دستگيرى مى كرد.

۸ - در خبر ديگرى آمده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام باربر را در حمل بار، كمك مى كرد و بر فروشندگان مى گذشت و اين آيه قرآن را براى آنان مى خواند:( تلك الدَّار الآخرة نجعلها للَّذين لايريدون علواً فى الْأرْض و لافساداً ) (۳۱)

«اين نعمت هاى بهشت براى كسانى است كه در دنيا قصد برترى طلبى و فساد انگيزى ندارند.»

و در بعضى روايات آمده است كه آن حضرتعليه‌السلام مى فرمود:

اين آيه درباره حاكمان و توانمندان از مردم، نازل گشته است.(۳۲)

۹ - روايت شده است كه:

آن حضرتعليه‌السلام بالاى سر خياطى ايستاد و به او فرمود:

اى خياط! مادران فرزند مرده به عزايت بنشينند، محكم بدوز، درزها را خوب بگير و نزديك به هم سوزن بزن كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه:

خداوند، خياط خائن را در روز قيامت (در حالى كه جامه اى را كه در دنيا دوخته و در آن خيانت كرده برتن اوست) محشور مى كند.

از اضافات پارچه بپرهيز كه صاحب جامه، نسبت به آنها مقدم است.

آنها را براى خود نگه مدار تا بعداً آنها را به افراد صاحب نفوذ (كه پارچه كم آورده اند) بدهى و در مقابل آن، جبران و پاداش بخواهى.(۳۳)

۱۰ - در حديث حبابه آمده است كه گفت:

حضرت علىعليه‌السلام را در بين مأموران انتظامى ديدم شلاقى در دست داشت و با آن، كسانى كه ماهى هاى بى فلس و حرام و مارماهى و ماهى خاردار را مى فروختند تنبيه مى كرد.(۳۴)

۱۱ - ابن حزم در المحلى از حبيش روايت كرده كه او گفت:

على بن ابى طالبعليه‌السلام خرمن هايى را كه در عراق احتكار كرده بودم را فقرا بخشيد كه اگر آنها را در اختيار خود داشتيم به اندازه ماليات كوفه سود مى بردم.(۳۵)

۱۲ - و نيز در همان كتاب از ابى الحكم نقل مى كند كه گفت:

گندم هاى احتكار شده به ارزش صد هزار (دينار) بود.(۳۶)

ز - نصب نگهبان بر بازار

علىعليه‌السلام در جاهايى كه خود حضور نداشت افرادى را براى نظارت بر كاركرد اقتصادى و تجارى بازاريان مى گمارد تا كسى نتواند به غش و حيله دست بزند.

چنان كه ابن عباس را به عنوان قاضى و ناظر به بصره گسيل داشت.(۳۷) و على بن اصمع را بر بارجاه(۳۸) گماشت.(۳۹)

و به رفاعة بن شداد، قاضى منصوب خود در اهواز نامه اى نوشت و در آن امر نمود كه ابن هرمه را از بازار برداشته، شخص ديگرى را متولى بازار نمايد.(۴۰)

وجود اينگونه از واقعيت ها دقت و نظم آن حضرت را در نظارت بر بازار مى رساند.

امام علىعليه‌السلام عمرو بن اميه ضمرى را سرپرست نامه رسانان، و سلمان را بر سلمانى ها، و قنبر را بر دامداران و... منصوب كرد.(۴۱)

وظائف نگهبانان بازار

اول - وظايف متولى بازار

آنچه كه از مجموع روايات و سيره معصومين به ويژه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام بر مى آيد متولى بازار، وظايف زير را بر عهده داشت:

جلوگيرى از احتكار؛

مراقبت و نظارت بر قيمت ها؛

مراقبت از دقيق بودن ترازوها؛

جلوگيرى از تجاوز به حريم بازار و تصرف غير مجاز در آنها؛

تفتيش و بازرسى در مورد تقلب و فريب دادن در معامله؛

اجازه فعاليت به تاجرانى كه شرايط و اوصاف لازم براى فعاليت اقتصادى را دارند.

حل مشكلات بازار؛

راهنمايى گمشدگان؛

يارى ضعيفان و ناتوانان؛

نظارت بر ذبح حيوانات و كيفر تخلف كنندگان؛

رسيدگى بر امور تجار و حفظ حرمت آنان؛

برقرارى امنيت در راههاى تجارى؛

انفاق بر كسانى كه مواد غذائى وارد مى كنند.

جبران آنچه كه از بازرگانان، تلف مى شود. (امروزه به صورت بيمه مرسوم است.)

جلوگيرى از ورود اهل ذمه به حرفه صرافى؛

جلوگيرى از داد و ستد در مكان هاى غير مجاز و سد معبر؛

جلوگيرى از فروش اشياء ممنوعه، مانند: فروختن شراب و مردار؛(۴۲)

دوم - نظارت بر رفتار متولى بازار

از اخبار و روايات مربوط به بازار اين مسئله روشن مى شود كه:

متولى بازار فقط مسئول برقرارى امنيت و آرامش نبوده است، بلكه اموال بازرگانان بازار هم، تحت نظر او بوده است،

از همين رو علىعليه‌السلام رفتار خود متوليان بازار را هم به شدت كنترل مى كرده است.

و اگر خطايى از آنان سر مى زد، به هيچ وجه چشم پوشى نمى كرد، چنان كه على بن اصمع را بر بارجاه گماشت و چون خيانت كرد، دستش را بريد.

اين مرد، آن قدر زيست كه زمان حجاج را درك كرد، روزى به حجاج رو كرد و گفت:

- خانواده ام به من بدى كرده اند.

حجاج گفت: چگونه؟

اصمع گفت:

- چون نام على را بر من نهاده اند.

حجاج گفت: چه زيبا گفتى؟

آنگاه امارت محلى را به او واگذار كرد و گفت:

اگر مطلع شوم كه خيانتى كرده اى، آن اندازه از دستت را كه على باقى گذاشته، قطع مى كنم.(۴۳)

همچنين نحوه برخورد آن حضرتعليه‌السلام با ابن هرمه حكايت از نظارت دقيق آن بزگوار بر امر تجارت و بازار دارد، كه توضيح آن چنين است:

ابن هرمه، متولى و مراقب بازار اهواز بود، او مرتكب خيانتى شد، هنگامى كه خبر خيانت وى به حضرت اميرعليه‌السلام رسيد، فوراً نامه اى به اين مضمون براى رفاعة بن شداد حاكم اهواز نوشت:

وقتى كه نامه ام به دستت رسيد، فوراً (ابن هرمه) را از مسئوليت بازار، عزل مى كنى، به خاطر حقوق مردم، او را زندانى كن و همه را از اين كار با خبر نما تا اگر شكايتى دارند، بگويند. اين حكم را به همه كارمندان زير دستت، گزارش كن تا نظر مرا بدانند.

در اين كار، نسبت به (ابن هرمه) نبايد غفلت و كوتاه شود و الا نزد خدا هلاك خواهى شد و من هم به بدترين وجه تو را از كار بركنار مى كنم، و تو را به خدا پناه مى دهم از اين كه در اين كار، كوتاهى كنى.

اى رفاعه! روزهاى جمعه، او را از زندان خارج كن و سى و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان، پس اگر كسى از او شكايتى با شاهد آورد، او و شاهدش را قسم بده، آن وقت، حق او را از مال (ابن هرمه) بپرداز، سپس دست بسته و با خوارى او را به زندان برگردان و برپايش زنجير بزن، فقط هنگام نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى و يا پوشيدنى آوردند، مانع نشو و به كسى هم اجازه نده كه بر او داخل شود و راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموزد و اگر به تو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مى بيند آن كس را مى زنى و زندانى مى كنى تا توبه كند و از عمل خود پشيمان شود.

اى رفاعه! همه زندانيان را براى تفريح به حياط زندان بياور غير از (ابن هرمه) را، مگر آن كه براى جانش، بيمناك باشى كه در اين صورت او را با زندانيان ديگر به صحن زندان مى آورى، اگر قدرت بدنى دارد هر سى روز، سى و پنج شلاق بر بدنش مى زنى و قضيه را براى من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق (ابن هرمه) را قطع كن.(۴۴)

ح - توجه به تجارت اهل ذمه

داد و ستد كالاها از روزگار پيشين تاكنون، محدود به داخل يك سرزمين و شهرها و مناطق يك كشور نبوده است بلكه مرزها را هم در مى نورديد و دامنه خود را در ديگر اقاليم نيز مى گستراند.

بازرگانان امين و سختكوش، براى تأمين نيازهاى گوناگون كشور خود راه هاى دور و دراز و پرخطر را در مى نورديدند و سينه درياها را مى شكافند تا كالاهايى را از جايى به جاى ديگر منتقل كنند.

در صدر اسلام نيز چنين تجارتى با خارجيان وجود داشت و حتى مسلمانان با كسانى كه در كيش مسلمانى هم نبودند، روابط تجارى داشتند.

در سيره علىعليه‌السلام هم مى بينيم كه آن حضرت (به پيروى از روش و سيره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ) به رونق اقتصادى غير مسلمانان هم كه در حوزه اسلام زندگى مى كردند، اهميت مى داد و تجارت و رابطه اقتصادى با آنان را منع نمى فرمود بلكه به كارگزاران خود هم دستور مى داد كه به امور اقتصادى و زراعتى و تجارتى آنان رسيدگى كنند، چنان كه آن حضرت براى يكى از كارگزاران خود به نام قرظة بن كعب انصارى نوشت:

مردانى از اهل ذمه، از حوزه فرماندارى تو گفته اند، در زمين هايشان نهرى داشته اند كه خشك و پرشده اشت و آنان را در آنجا ابادى است، پس تو در كار آنها بنگر و سپس آن نهر را اصلاح كن و آباد نما كه به جان خودم اگر آباد شوند، محبوبتر از آن است كه كوچ كنند و ناتوان گردند يا از انجام كارهايى كه به صلاح مملكت است بازمانند.(۴۵)


4

5

6