کلمات قصار نهج البلاغه

کلمات قصار نهج البلاغه0%

کلمات قصار نهج البلاغه نویسنده:
گروه: متون حدیثی

کلمات قصار نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی علیزاده
گروه: مشاهدات: 18628
دانلود: 3404

توضیحات:

کلمات قصار نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18628 / دانلود: 3404
اندازه اندازه اندازه
کلمات قصار نهج البلاغه

کلمات قصار نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤٢٤ - پرده بردبارى

الحلم غطاء ساتر، و العقل حسام قاطع ؛ فاستر خلل خلقك بحلمك و قاتل هواك بعقلك

ترجمه : حلم پرده اى است پوشاننده و عقل شمشيرى است برنده پس نقصان خلقت را به حلم بپوشان و به عقلت با هواى نفس ستيزه كن

٤٢٥ - كارگزاران خدا

ان الله عبادا يختصهم الله بالنعم لمنافع العباد فيقرها فى ايديهم ما بذلوها فاذا منعوها نزعها منهم ثم حولها الى غير هم

ترجمه : خدا را بندگانى است كه به منظور منافع بندگان ديگرش آنان را با نعمت ها ويژه گردانيد. پس تا هنگامى كه بذل مى كنند، نعمت ها را در دستشان باقى مى گذارد. و چون باز دارند نعمت ها را از آنان مى ستاند و به غيرشان انتقال مى دهد.

٤٢٦ - تندرستى و توانگرى

لا ينبغى للعبد ان يثق بخلصلتين : العافيه و الغنى ، بينا تراه معافى اذ سقم ، و بينا تراه عينا اذ افتقر.

ترجمه : براى بنده شايسته نيست كه به دو خصلت اطمينان كند؛ تندرستى و توانگرى در همان حال كه تندرستش مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در همان حال كه توانگرش مى بينى ناگهان فقير مى شود.

٤٢٧ - درخواست از مؤ من

من شكا الحاجه الى مؤ من فكانه شكاها الى الله ، و من شكاها الى كافر فكانما شكا الله

ترجمه : آن كه درباره حاجتش نزد مؤ من شكايت برد گويى نزد خدا برده است و آن كه درباره حاجتش نزد كافر شكايت برد گويى از خدا شكايت كرد.

٤٢٨ - عيد واقعى

و قال فى بعض الاعياد:

انما هو عيد لمن قبل الله صيامه و شكر قيامه ، و كل يوم لا يعصى لله فيه ، فهو عيد.

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، درباره بعضى از اعياد فرمود:

آن ، كه براى كسى عيد است كه خدا روزه و نمازش را پذيرفته است هر روز كه در آن ، خدا معصيت نمى شود عيد است

٤٢٩ - بزرگ ترين حسرت

ان اعظم احسرات يوم القيامه حسره رجل كسب مالا فى غير طاعه الله ، فورثه رجل فانفقه فى طاعه الله سبحانه ، فدخل به الجنه و دخل الاول به النار.

ترجمه : بزرگ ترين حسرت در قيامت ، حسرت مردى است كه از غير طاعت خدا مالى به دست آورد. آن گاه مردى ديگر از او ارث برد و آن مال را در اطاعت خداى سبحان انفاق كرد و بدين سبب به بهشت داخل مى شود و او خودش در آتش

٤٣٠ - دنيا جوى ناكام

ان اخسر الناس صفقه و اخيبهم سعيا رجل اخلق بدنه فى طلب ماله و لم تساعده المقادير على ادارده ، فخرج من الدنيا بحسرته و قدم على الاخره بتبعه

ترجمه : زيانمندترين مردم در معامله و نوميدترينشان در كوشش ، مردى است كه در طلب مال ، بدنش را فرسود ولى مقدرات او را بر خواسته اش مساعدت نكردند. سرانجام با حسرت از دنيا خارج شد و با پى آمد گناه بر آخرت پاى گذاشت

٤٣١ - روزى طلب كننده

الرزق رزقان : طالب و مطلوب ، فمن طلب الدنيا طلبه الموت حتى يخرجه عنها، و من طلب الاخره طلبته الدنيا حتى يستوفى رزقه منها.

ترجمه : رزق ، دو گونه است : طلب كننده و طلب شونده آن كه دنيا را طلب كند مرگ طلبش خواهد كرد تا از دنيا خارجش سازد. و آن كه آخرت را طلب كند دنيا طلبش خواهد كرد تا رزقش را از دنيا استيفا كند.

٤٣٢ - اوليا خدا

ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها، و اشتغلوا باجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها، فاماتوا منها ما خشوا ان يميتهم ، تركوا منها ما عملوا انه سيتركهم و راوا استكثار غيرهم منها استقلالا و دركهم لها فوتا. اعداء ما سالم الناس ، و سلم ما عادى الناس بهم علم الكتاب و به عملوا. وبهم قام الكتاب و به قاموا. لا يرون مروجوا فوق ما يرجون ، و لا مخوقا فوق ما يخافون

ترجمه : اولياى خدا كسانى اند كه به باطن دنيا نگريستند هنگامى كه مردم به ظاهر آن به آينده دنيا سرگرم شدند هنگامى كه مردم به حاضر آن پس كشتند از دنيا آن چه هواى نفسى را كه ترسيدند آنان را بكشد و رها كردند از دنيا آن چه را كه مى دانستند به زودى رهايشان مى كند.

بسيار گرفتن ديگران از دنيا را اندك ديدند و دست يافتن شان را فوت آخرت

دشمن آنند كه مردم با آن دوستى كردند يعنى دنيا و آشتى اند با آن چه كه مردم دشمنى كردند يعنى آخرت

كتاب قرآن به آنان دانسته شد و آنان نيز به كتاب دانستند. كتاب به آنان استوار شد و آنان به كتاب

اميدى را فوق اميد خود به پاداش الهى نمى بينند و نه ترسى را فوق ترس خود از عذاب الهى

٤٣٣ - لذت هاى گذرا

اذكروا انقطاع اللذات و بقاء التبعات

ياد كنيد از انقطاع لذت ها و بقاى پى آمدهاى گناهان

٤٣٤ - دشمنى آگاهانه

اخبر تقله

و من الناس من يروى هذا الرسول ،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ، و مما يقوى انه من كلام اميرالمومنين ،عليه‌السلام ، ما حكاه ثعلب عن ابى الاعرابى ، قال المامون : لولا ان علينا قالاخبر تقلهلقلت : اقله تخبر.

ترجمه : بيازماى تا دشمن شوى

بعضى از مردم اين سخن را از پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، روايت مى كنند. آن چه كه تقويت مى كند از كلام اميرمومنان ،عليه‌السلام ، باشد حكايت ثعلب از ابن اعرابى است كه مامون گفت :

اگر على نگفته بود كه اخبر تقله مى گفت ماقله تخبر؛ دشمنى كن تا بيازمايى.

٤٣٥ - ابواب الهى

ما كان الله ليفتحد على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزياده و لا ليفتحد على عبد باب الدنيا و يغلق عنه باب الاجابه و لا ليفتح لعبد باب التوبه و يغلق عنه باب المغفره

ترجمه : خدا چنين نيست كه باب شكر را به روى بنده اى بگشايد و باب زيادت را ببندد. و نه آن كه باب دعا را بر او بگشايد و باب اجابت را ببندد. و نه آن كه باب توبه را بگشايد و باب مغفرت را ببندد.

٤٣٦ - كريم ترين مردم

اولى الناس بالكرم من عرفت به الكرام

ترجمه : سزاوارترين مردم به وصف كرم ، كسى است كه كريمان به او شناخته شوند يعنى نشانه هاى كرامت چنان در او آشكار باشد كه معيار كرامت قرار گيرد.

٤٣٧ - عدل يا جود

و سئلعليه‌السلام ايهما افضل ، العدل او الجود؟ فقالعليه‌السلام :

العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها. و العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص فالعدل اشرفهما و افضلهما.

ترجمه : از امام على ،عليه‌السلام ، سوال شد كه كدام يك از اين دو برترند؛ عدل يا جود؟ فرمود:

عدل ، امور را در جايشان قرار مى دهد و جود، آن ها را از مسيرشان بيرون مى برد. عدل ، سياستى فراگير است و جود، پديده اى شخصى پس عدل ، شريف تر و برتر است

٤٣٨ - انسان و نادانى

الناس اعداء ما جهوا.

مردم دشمن چيزهايى هستند كه نمى دانند. شرح اين سخن پيش تر در حكمت شماره صد و هفتاد و دو گذشت

٤٣٩ - معناى زهد

الزهد كله بين كلمتين من القرآن قال الله سبحانه :لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم. و من ياس على الماضى و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه

ترجمه : همه زهد، در دو جمله قرآن تعريف شده است ؛ خداى سبحان فرمود:تا بر آن چه كه از دست شما رفت اندوهگين و به آن چه كه به سوى شما آمد شادمان نشويد.

آن كه بر گذشته اندوهگين و به آينده شادمان نگرديد، زهد را با دو طرفش اندوه و شادمانى نداشتن براى دنيا به دست آورده است

٤٤٠ - تصميم هاى ناپايدار

ما انقض النوم لعزائم اليوم !

چه نقض مى كند خواب ، تصميم هاى روز را؟!

سستى و تنبلى ، فرصتهاى نيكو را از كف آدمى مى ربايد و تاخير بيجا در عملى ساختن تصميم ها موجب خسارت و حسرت است

٤٤١ - مسابقه سياسى

الولايات مضامير الرجال

ولايت ها ميدان هاى مسابقه مردان هستند. يعنى مردان سياست در اين ميدان براى به دست آوردن ولايت از هم ديگر سبقت مى گيرند.

٤٤٢ - بهترين شهر

ليس بلد باحق بك من بلد، خير البلاد ما حملك

ترجمه : هيچ شهرى براى تو شايسته تر از شهر ديگر نيست بهترين شهر آن است كه تو رابر دوش كشد يعنى نيازهاى زندگى ات را تامين كند.

٤٣٣ - كوهى يگانه

و قال قد جاء نعى الاشتررحمه‌الله :

مالك و ما مالك ! و الله لو كان جلا لكان فندا، و لو كان حجرا لكان صلدا، لا ير تقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر.

و النفذ: المنفرد من الجبال

ترجمه : هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر،رحمه‌الله ، به امام على ،عليه‌السلام ، رسيد فرمود:

مالك ! چه بود مالك ! والله اگر كوه بود، تك بود. و اگر سنگ بود، صخره اى بود كه ستور بر آن بالا نمى رفت و پرنده به فراز آن نمى رسيد.

فند كوه تك و جدا از ساير كوه ها است

٤٤٤ - مداومت در كار

قيل مدوم عليه خير من كثير مملول منه

ترجمه : اندكى كه بر آن مداومت شده ، بهتر است از بسيارى كه از آن ملالت آمده

٤٤٥ - خصال آدمى

اذ كان فى رجل خله رائقه فانتظروا اخواتها.

ترجمه : اگر در مردى خصلتى شگفت بود، منتظر پيدايش خصلت هاى همانند شويد.

٤٤٦ - پسنديده ترين هزينه

و قالعليه‌السلام لغالب بن صعصعه ابى الفرزدق فى كلام دار بيتما:

ما فعلت ابلك الكثيره ؟

قال : دغدغتها الحقوق يا اميرالمومنين فقالعليه‌السلام :

ذلك احمد سبلها.

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، به غالب بن صعصعه ، پدر فرزدق ، در ضمن گفتگويى فرمود:

شترهاى بسيار تو، چه شدند؟

غالب بن صعصعه عرض كرد:

اى امير مومنان !

حقوق الهى ، مانند زكات آن ها را پراكنده ساخت

امام على ،عليه‌السلام ، فرمود:

اين ، پسنديده ترين راه پراكنده ساختن است

حقوق الهى در اموال مردم براى آن نيست كه مال هايشان پراكنده و نابود شود، بلكه وضع آن حقوق در عين حفظ و يا حداكثر تحديد مالكيت خصوصى ، مصالح و اهداف اجتماعى ديگرى را دنبال مى كند.

اما منظور امام على ،عليه‌السلام ، در اين سخن احتمالا بيان اين مطلب باشد كه در راه اداى حقوق الهى ، اگر همه اموال آدمى هم نابود شوند، هيچ جاى نگرانى نيست ، زيرا آن اموال به راه خدا رفته اند و پاداش انفاق بى ترديد در نزد خداى متعال محفوظ خواهد بود. به ديگر سخن ، امام ،عليه‌السلام ، اهميت حقوق الهى و اداى آن را در اين حكمت بيان فرموده اند.

٤٤٧ - فقه و بازرگانى

من اتجر بغير فقه فقد ارتطم فى الربا.

ترجمه : آن كه به غير فقه ، تجارت كرد در ربا فرو افتاده است

مرز ميان ربا و ساير سودهاى تجارى بسيار دقيق است به همين جهت براى شناسايى آن بايد فقه و احكام اسلامى را به خوبى دانست در اين حكمت ، امام على ،عليه‌السلام ، ضرورت تحصيل فقه براى بازرگانان را بيان فرموده اند.

٤٤٨ - مصائب كوچك

من عظم صغار المطائب ابتلاه الله بكبارها.

ترجمه : آن كه مصائب كوچك را بزرگ شمارد، خدا او را به بزرگ آن مبتلا مى سازد.

٤٤٩ - بها دادن به خويشتن

من كرمت عليه نفس هانت عليه شهواته

ترجمه : آن كه نفسش براى خود او كريم (بزرگوار) شد، شهوت هاى نفسانى برايش خوار گشتند.

در اين باره ، حكمتى ديگر نيز در شماره صد و چهل و نه گذشت در همان جا شرح آن بيان شد.

٤٥٠ - شوخى و ديوانگى

ما مزح امرو مزحه الا مج من عقله مجه

هيچ مردى مزاحى نكرد، جز آن كه پاره اى از عقل خويش را به دور انداخت

مزاح اگر با تسلط بر رفتار خويش و رعايت شرايط حاكم بر ارتباط و همين طور با احترام به شخصيت طرف مقابل صورت بگيرد، هيچ نقضى نيست ، چنان كه خود امام على ،عليه‌السلام ، به مزاح شهره بودند.

اما اگر مزاح كننده زمام رفتار خود را از دست بدهد و بدون توجه ، اقدام به شوخى كند، عقل خود را معطل گذاشته است و بالطبع تاوان رفتار نسنجيده خود را پس خواهد داد.

٤٥١ - گريز از دوست

زهدك فى راغب فيك نقصان حظ، و رغبتك فى زاهد فيك ذل نفس

ترجمه : گريز تو از كسى كه به تو راغب است ، نقصان بهره است و رغبت تو به كسى كه از تو گريزان است ، ذلت نفس است

٤٥٢ - توانگرى حقيقى

الغنى و الفقر بعد العرض على الله

غنا و فقر حقيقى پس از عرضه شدن بر خدا در قيامت است و آن چه در دنيا از غنا و فقر اراده مى شود، معناى مادى و مجازى آن دو است

٤٥٣ - فرزند شوم

ما زال الزبير رجلا منا اهل البيت حتى نشا ابنه المشووم ، عبدالله

ترجمه : زبيرهميشه مردى از ما اهل بيت بود. تا آن كه پسر شومش ، عبدالله ، سر بر آورد.

٤٥٤ - انسان و تفاخر

ما لابن آدم و الفخر؟! اوله نطفه ، و آخره جيفه ، لا يرزق نفسه ، و لا يدفع حتفه

ترجمه : فرزند آدم را چه به فخر؟! اولش نطفه و آخرش جيفه است خودش را روزى نمى دهد و مرگش را دفع نمى كند.

بلكه روزى و مرگش به دست و اختيار خدا است آن چه را كه انسان به آن ارتزاق مى كند خداى متعال خلق و اعطا كرده است حتى توانايى انسان در گردآورى و اكتساب ارزاق نيز مخلوق خدا است

٤٥٥ - بهترين شاعر

و سئل من اشعر الشعراء فقالعليه‌السلام :

ان القوم لم يجروا فى حلبه تعرف الغايه عند قصبتها، فان كان و لابد فالملك الضليل

ترجمه : از امام على ،عليه‌السلام ، درباره بهترين شاعر عرب سوال شد. امام على ،عليه‌السلام ، فرمود:

شاعران ، چون جمع اسبان نتاخته اند كه پايان آن درقصبه نشانه اى از نى كه در خط پايان مى گذارند، دانسته شود. اگر ناگزير بايد پاسخ داد، پسملك گمراه.

منظور امامعليه‌السلام امرء القيس بوده است

٤٥٦ - بهاى جاى آدمى

الا حر يدع هذه اللظه لاهلها؟ انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها الا بها.

ترجمه : آيا آزاده اى نيست كه اين خرده غذاى مانده در دهان را به اهلش واگذارد؟ جان هاى شما را بهايى جز بهشت نيست آن را جز به بهشت مفروشيد.

٤٥٧ - اشتهاى بى پايان

منهومان لا يشعبان : طالب علم و طالب دنيا.

ترجمه : دو شهوت زده هستند كه سير نمى شوند:

طالب علم و طالب دنيا.

٤٥٨ - نشانه هاى ايمان

الايمان ان توثر الصدق حيث يضرك ، على الكذب حيث ينفعك و الا يكون فى حديثك فضل عن ملك و ان تتقى الله فى حديث غيرك ترجمه : ايمان ، آن است كه راستى را كه به تو زيان مى رساند بر دروغى كه به تو سود مى دهد، برگزينى ؛ و سخنت از عملت افزون نباشد؛ و در هنگام سخن گفتن درباره ديگران از خدا بترسى

٤٥٩ - تقدير و حسابگرى

يغلب المقدار على التقدير، حتى تكون الافه فى التدبير.

و قد مضى هذا المعنى فيما تقدم بروايه تخالف هذه الالفاظ.

ترجمه : قدر الهى بر حسابگرى انسانى فائق مى آيد. حتى ممكن است در تدبير انسانى آفت باشد.

ذكر اين معنا پيش از اين با روايتى كه الفاظش متفاوت بود در حكمت شماره شانزده ، گذشت

٤٦٠ - همت بلند

الحلم و الاناه توامان ينتجهما علو الهمه

ترجمه : حلم و درنگ فكورانه ، توامان هستند. همت بلند، آن دو را مى زايد.

٤٦١ - كوشش ناتوان

الغيبه جهد العاجز.

غيبت ، منتهاى تلاش عاجز است

٤٦٢ - ستايش غرورآور

رب مفتون بحسن القول فيه

بسا كس كه با سخن زيباى ديگران درباره خودش فريفته شد و پنداشت كه واقعا انسان پسنديده اى است

٤٦٣ - غايت آفرينش

الدنيا خلقت لغيرها و لم تخلق لنفسها.

ترجمه : دنيا براى جز خودش آفريده شد نه براى خودش

يعنى مقصود از آفرينش دنيا خودش نبوده است ، بلكه ديگران هدف خلقت آن بوده اند. احتمالا مراد امام على ،عليه‌السلام ، از ديگران انسان باشد. از اين رو، هدف آفرينش دنيا انسان بوده است

٤٦٤ - مهلت حكومت

ان لبنى اميه مرودا يجرون فيه ، و لو قد اختلفوا فيما بينهم ثم كادتهم الضباع لغلبتهم

و المرود هنا مفعل من الارواد و هو الارواد و هو الامهال و الاظهار. و هذا من افصح الكلام و اغربه ، فكانهعليه‌السلام شبه المهله التى هم فيها بالمضمار الذى يجرون فيه الى الغايه فاذا بلغوا منقطعها انتقض نظامهم بعدها.

ترجمه : بنى اميه را مهلتى است كه در آن سير مى كنند. بى ترديد، به زودى در ميانشان اختلاف افتد. آن گاه كفتاران فريبشان دهند و بر آنان چيره شوند.

مرود در اين جا مفعل است از الارواد و آن مهلت دادن و فرصت دادن است اين ، از فصيح ترين سخن و شگفت ترين آن است گويى مهلتى را كه بنى اميه در آنند به مكان مسابقه اسب ها تشبيه كرده است كه در آن به سوى هدف پيش مى روند و پس از آن كه به هدف رسيدند نظامشان بر هم مى خورد و هر يك به دنبال كار خود مى روند.

امام على ،عليه‌السلام ، در اين حكمت به سنتى الهى اشاره دارند. بنابراين سنت ، سلسله هاى حكومت همگى طلوع و غروبى دارند. هيچ سلسله اى پاينده نيست

٤٦٥ - ستايش انصار

و قالعليه‌السلام فى مدح الانصار:

هم و الله ربوا الاسلام كما يربى الفلو مع غنائهم ، بايديهم السباط و السنتهم الساط.

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، در ستايش انصار فرمود:

به خدا سوگند آنان اسلام را با آن كه به آن نيازى نداشتند، پرورش دادند؛ با دست هاى بخشنده و زبان هاى برنده ، آنسان كه كره اسب از شير گرفته ، پرورش داده مى شود.

٤٦٦ - چشم و عفت

العين و كاء السه و هذه من الاستعارات العجيبه كانه تشبه السه بالوعاء و العين بالواكاء، فاذا اطلق الوكاء لم ينصبط الوعاء. و هذا القول فى الاشهر الاظهر من كلام النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ، و قد رواه لاميرالمومنينعليه‌السلام و ذكر ذلك المبرد فى كتاب المقتضب فى باب الفظ بالحروف و قد تكلمنا على هذه الاستعاره فى كتابنا الموسوم بمجازات الاثار النبويه

ترجمه : چشم ، بند نشيمن گاه است

اين از استعارات شگفت است گويى نشيمن گاه را به ظرف تشبيه كرد و چشم را به بند. و چون بند گشوده شود ظرف نگه ندارد.

اين سخن در نظر مشهورتر و ظاهرتر از پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، است گروهى آن را از اميرمومنان نقل كرده اند.

مبرد آن را در كتاب المقتضبدر باب اللفظ بالحروف ذكر كرد. ما درباره اين استعاره در كتاب خود به نام مجازات الاثار النبويهسخن گفته ايم

٤٦٧ - حكمران مصلح

و قالعليه‌السلام فى كلام له :

و وليهم وال فاقام و استقام ، حتى ضرب الدين بجزانه

ترجمه : والى اى بر آنان ولايت كرد كه امور را بر پا داشت و استقامت كرد، تا آن كه دين جرانش را بر زمين گذاشت

جران جلوى گردن شتر را گويند كه براى استراحت بر زمين مى گذارد.

مراد امام على ،عليه‌السلام ، از والى در اين جا معلوم نيست برخى گفته اند كه مراد ايشان پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بوده است

٤٦٨ - روزگار گزنده

(٢١) تنهد فيه الاشرار و تستذل الاخيار. و يبايع المضطرون ، و قد نهى رسول الله ،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ، عن بيع المضطرين

ترجمه : بر مردم ، روزگارى بسيار گزنده سخت خواهد آمد كه در آن روز، توانگر بر آن چه كه در دست دارد، دندان مى فشارد و بخشش نمى كند، با آن كه به او چنين فرموده نشد. خداى سبحان فرمود:در بين خود بخشش را فراموش نكنيد.

در آن روز، اشرار مرتبه اى بلند مى يابند و خوبان خوار شمرده مى شوند. با افراد مضطر(ناچار) خريد و فروش مى كنند، با آن كه رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از خريد و فروش با آنان نهى فرموده است

اين پيشگويى يا پيش بينى امام على ،عليه‌السلام ، از آينده است و از روزگارى مى گويد كه در آن اخلاق اسلامى و انسانى فراموش خواهد شد. نكته مهم در سخن امام ،عليه‌السلام ، اشاره به خريد و فروش با افرادى است كه از روى ناچارى اموال خود را مى فروشند تا نياز و مشكل خود را برطرف كنند. اخلاق اسلامى اقتضا مى كند كه به آنان براى رفع نيازشان يارى رسانده شود. اما كسانى هم هستند كه با سوء استفاده از موقعيت ، معامله اى ناعادلانه را شكل مى دهند. كار اينان از نظر امام ،عليه‌السلام ، بسيار نادرست است

٤٦٩ - مردم و امامت

يهلك فى رجلان : محب مفرط و باهت مفتر.

و هذا مثل قولهعليه‌السلام :

هلك فى رجلان : محب غال ، و مبغض قال

ترجمه : در مورد من دو مرد هلاك مى شوند:

محبت دار افراط كن ،

و بهتان زن افترابند.

اين ، شبيه سخن او است در حكمت شماره صد و هفده كه :

دو كس در مورد من هلاك شدند؛ كسى كه در دوست داشتن من غلو كرد و كسى كه به شدت كينه مرا به دل گرفت و به كلى از من روى گرداند.

٤٧٠ - معناى توحيد و عدل

و سئل عن التوحيد و العدل فقالعليه‌السلام :

التوحيد ان لا تتوهمه ، و العدل ان لا تتهمه

ترجمه : از امام على ،عليه‌السلام ، درباره توحيد و عدل سوال شد. امامعليه‌السلام ، فرمود:

توحيد آن است كه او را به وهم در نياورى و عدل آن است كه او را متهم نكنى و بر افعال او خرده نگيرى و آن ها را ناعادلانه نشمرى

آن چه را كه به وهم در مى آورى ، مخلوق تو است و بالطبع محدود و ضعيف بشرى تصور كرد. او هست ولى به تصور در نمى آيد.

٤٧١ - خاموش از گفتار حكيمانه

لا خير فى الصمت عن الحكيم كما انه لا خير فى القول بالجهل

ترجمه : خيرى نيست در خاموشى از گفتار حكيمانه ، چنان كه خيرى نيست در تكلم به گفتار جاهلانه

اين سخن ، همان است كه در حكمت صد و هشتاد و دو گذشت

٤٢٧ - دعاى باران

و قالعليه‌السلام فى دعاء استسقى به :

اللهم استقنا ذلل السحاب دون صعابها.

و هذا من الكلام العجيب الفصاحه و ذلك انهعليه‌السلام شبه السحاب ذوات الرعود و البوارق و الرياح و الصواعق بالابل الصعاب التى تقمص برحالها و تقص بركبانها، و شبه السحاب الخاليه من تلك الروائع بالابل الذلل التى تحتلب طيعه و تقتعد مسمحه

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، در دعايى كه بدان باران خواست ، چنين فرمود:

خدايا! ما را از ابرهاى رام سيراب ساز، نه از ابرهاى چموش و سركش

اين ، سخنى شگفت و فصيح است ؛ چون ابرهاى داراى رعد، برق ، باد و صاعقه را به شترى چموش تشبيه كرد كه با بار، دست هايش را بالا مى برد تا بارهايش را بيندازد و با سوار مى افتد تا او را بر زمين افكند. و ابرهاى خالى از آن چيزهاى ترسناك را تشبيه كرد به شترى رام كه دوشيده مى شود در حالى كه سهل است به گونه اى كه هر جور سوارش بخواهد، مى رود.

٤٧٣ - آرايش در مصيبت

و قيل لهعليه‌السلام : لو غيرت شيبك يا اميرالمومنين ؟ فقالعليه‌السلام :

الخضاب زينه و نحن قوم فى مصيبه

يريد وفاه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم

ترجمه : به امام على ،عليه‌السلام ، گفته شد: اى امير مومنان ! اگر پيرى ات را تغيير مى دادى بهتر بود. امام على ،عليه‌السلام ، فرمود:

خضاب ، زينت است و ما گروهى هستيم كه در مصيبت به سر مى بريم

مراد ايشان ، مصيبت وفات رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بوده است

در اسلام ، مردگان نيز بسان زندگان احترام دارند. اين از شدت اهتمامى كه اسلام براى انسان قائل است ، حكايت مى كند. همه اين ها وقتى در مورد انسان نمونه اى چون پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مطرح بشود، ضرورتى مضاعف پيدا مى كند.

٤٧٤ - مقام عفيف

ما المجاهدا الشهيد فى سبيل الله باعظم اجرا ممن قدر فعف ، لكاد العفيف ان يكون ملكا من الملائكه

ترجمه : اجر مجاهد شهيد در راه خدا، بالاتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه داشت و عفاف ورزيد. نزديك است كه عفيف ، ملكى از ملائكه باشد.

شهيد، جانش را در راه خدا مى دهد اما عفيف هواى نفسش را براى خدا قربانى مى كند. و اين دومى همتى مضاعف مى طلبد. بدين جهت پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مقابله با هواى نفس را جهاد اكبر ناميده است

همو در سخن ديگر فرمود:

من عشق فكتم و عف و صبر فمات مات شهيدا و دخل الجنه ؛

ترجمه : آن كه عشق پيشه كند و پنهان نمايد و عفاف ورزد و بردبار شود، آن گاه بميرد، شهيد مرده و داخل بهشت شده است

٤٧٥ - مال فناپذير

القناعه مال لا ينفذ.

قناعت ، مالى است كه فنا نمى پذيرد.

٤٧٦ - خشونت ناحق

و قالعليه‌السلام لزياد بن ابيه ، و قد استخلفه لعبدالله بن العباس على فارس و اعمالها فى كلام طويل كان بينهما؛ نهاه فيه عن تقدم الخراج :

استعمل العدل ، واحذر العسف و الخيف فان العسف يعود بالجلاء، و الحيف يدعو الى السيف

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، زياد بن ابيه را جانشين عبدالله بن عباس در فارس و قلمرو آن گردانيده بود. كلامى طولانى بين امام ،عليه‌السلام ، و زياد بود. در آن كلام ، زياد بن ابيه را از اخراج پيش از موعد نهى كرد و به او فرمود:

عدل را به كارگير. از خشونت ناحق و از ستم بپرهيز. خشونت ناحق به آوارگى بر مى گردد و ستم به شمشير فرا مى خواند.

٤٧٧ - سخت ترين گناه

اشد الذنوب ما استخف به صاحبه

سخت ترين گناه آن است كه انجام دهنده اش آن را سبك شمارد.

٤٧٨ - تكليف اهل دانش

ما اخذالله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا.

ترجمه : خدا، اهل جهل را مكلف نكرد كه تعلم كنند تا آن كه اهل علم را مكلف كرد كه تعليم دهند.

٤٧٩ - بدترين برادر

شر الاخوان من تكلف له

لان التكليف مستلزم للمشقه و هو شر لازم عن الاخ المتكلف له فهو شر الاخوان

ترجمه : بدترين برادر كسى است كه برايش به تكلف در افتى

چون به تكلف انداختن ، مستلزم مشقت است و اين ، شرى است كه از آن برادرى كه برايش به تكلف و زحمت افتاده مى شود، لازم آمده است پس او بدترين برادر است

٤٨٠ - خشم برادر

اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه

يقال حشمه و احشمه اذا اغضبه و قيل اخجله و احشمه طلب ذلك له و هو مظنه مفارقته

ترجمه : هنگامى كه مؤ من ، برادرش را به خشم آورد او را از دست داده است

گفته مى شود:حشمه و احشمه وقتى كه او را به غضب آورد. و به جاى احتشم گفته شداخجله.

احتشم ؛ يعنى خشم را براى او خواست و اين مظنه مفارقت است