آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام 0%

آداب تعليم و تعلم در اسلام نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

آداب تعليم و تعلم در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: دكتر سيد محمد باقر حجتى
گروه: مشاهدات: 44592
دانلود: 8502

توضیحات:

آداب تعليم و تعلم در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 387 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44592 / دانلود: 8502
اندازه اندازه اندازه
آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

د - پالايش دل از رذائل اخلاقى :

(تقصير و كوتاهى ورزيدن در به كارگرفتن علم ، منحصر به مطالبى نيست كه قبلا از آنها ياد كرديم ؛ بلكه ) عالم و دانشمند - علاوه بر تقصير در عمل ، و رفتار بر طبق قوانين شرع ، و به كار گرفتن حقائقى كه فقهاء و اصحاب فتوى تدوين كرده اند از قبيل : نماز، روزه ، دعاء، قرآن و ساير انواع عبادات - ممكن است در انواع ديگرى از اعمال ، گرفتار تقصير و سهل انگارى گردد؛ زيرا اعمالى كه بر عالم و دانشمند واجب است ، و نيز اعمال غيرواجب به آنچه كه فقهاء گفته اند، منحصر و محدود نمى باشد؛ بلكه در بيرون از محدوده ابوابى كه فقهاء و مجتهدان در كتابهاى خود تنظيم نموده اند، فرائض و تكاليف واجب و غيرواجب ديگرى براى عالم و دانشمند وجود دارد كه از اهميت بيشترى برخوردار بوده و شناخت و پى جوئى آنها واجب تر، و دقت و موشكافى درباره آنها مهمتر است و آن عبارت است از پالايش دل و جان از رذائل اخلاقى مانند: تكبر، رياء، حسد، كينه و امثال آنها از خويهاى ناستوده اى كه شخصيت روحى و معنوى انسان را به انحطاط و نابودى مى كشاند. حقايق مربوط به آن در كتابهائى كه منحصرا در اين مسائل بحث مى كند مانند كتب (علم اخلاق ) كاملا ثبت و ضبط شده است

يك فرد عالم و دانشمند، بايد زبانش را از غيبت ، نمامى و سخن چينى ، گفتار نفاق آميز، ذكر عيوب و خرده گيريهاى بى جا از مسلمانان ، و امثال اينگونه سخنها حراست نمايد. او بايد از ساير جوارح و اعضاء خود بدينسان صيانت كند؛ زيرا اعضاء و اندام انسان نيز داراى احكام خاص و گناهان ويژه اى است كه اين احكام و مقررات و گناهان مربوط به اندامهاى مختلف انسان در موارد و جاهاى مناسب خود مورد بحث و بررسى قرار گرفته است كه هر فرد مسلمانى بايد ناگزير آنها را فراگيرد و در برابر اين مقررات ، سر تسليم و طاعت فرود آورد.

اين مقررات و احكام عبارت از تكاليف و وظائفى است كه از كتابهاى فقهى - در ضمن بحث از بيع و اجاره و امثال آنها - به دست نمى آيد؛ بلكه براى شناخت اين وظائف (كه فوق قوانين فقهى است و از موقعيتى والاتر برخوردار است )، بايد به علماء واقعى مراجعه نمود، علماء و دانشمندانى كه پاى بند عمل به علم ، و كردار بر طبق آگاهى خود مى باشند. و نيز بايد به كتبى مراجعه كرد كه صرفا وظائف و مقررات مذكور در آن تدوين شده است (اين كتب عبارتند از كتابهاى اخلاق و عرفان دينى كه در ميان آثار دانشمندان اسلامى ، شمار فراوانى از آنها به چشم مى خورد، و حاوى نكات جالب و عميقى است كه مى تواند در شخصيت روحى و انسانى فرد، سازمانى دقيق ايجاد كند).

اين قضيه ، بسيار شگفت آور است كه عالم و دانشمند خداشناس ، منحصرا به علوم رسمى و متداول ، مغرور گشته و بدان بسنده كند، و از اينكه دانشهاى كلاسيك و علوم معمولى را فراگرفته است خود را دلخوش سازد؛ ولى از اصلاح نفس و آراستن و پيراستن جان و دل ، و كوشش در جلب رضاى پروردگار خود، غافل ماند. غرور و غفلت و خودباختگى دانشمندى كه با چنين شرائطى به سر مى برد از طريق علم و عمل يا به عبارت ديگر: از طريق آگاهى ها و رفتارش ، مكشوف و روشن گردد.

اما از نظر عمل : ما درباره علت و عاملى كه يك فرد دانشمند از رهگذر آن گرفتار غرور و فريب شيطان مى گردد مطالبى را قبلا ياد كرديم ، و گفتيم كه داستان چنين دانشمندى همانند داستان بيمارى است كه براى درمان خويشتن فقط به داروشناسى و نسخه پردازى و تكرار استنساخ و قرائت و خواندن نسخه دارو و تعليم اين دارو به ديگران ، اكتفاء مى كند. (بديهى است كه او – علي رغم همه اين مساعى - اگر به نسخه دارو عمل نكند، معالجه نمى گردد).

بلكه بايد گفت : داستان چنين دانشمند، شبيه داستان كسى است كه به بيمارى(بواسير فيستول ) و (برسام = التهاب كبد) مبتلا و گرفتار است ، و شدت اين دو بيمارى ، او را در لبه پرتگاه مرگ قرار داده است چنين بيمار بايد داروى درمانبخش و طرز به كاربردن آن را شناسائى كند. اگر او (به جاى اينكه در صدد چنين كوشش برآيد) خود را سرگرم شناختن داروى درمان كننده حيض و استحاضه نمايد و شب و روزخود را در بررسى دواى حيض و استحاضه و تكرار آن صرف كند - در حاليكه او به قطع و يقين ميداند كه مرد است و در تمام مدت طول عمر خويش به هيچوجه دچار قاعدگى و استحاضه نمى گردد -؛ ولى (در تاءييدمساعى خويش ) مى گويد: ممكن است زنى دچار اين حالت شود و از من راجع به مسائل مربوط به آن ، پرسش نمايد. (پرواضح است كه اينگونه طرز تفكر)،كمال غفلت و غرور، و منتهاى حماقت و نابخردى است ؛ زيرا چنين شخصى به جاى آنكه خودرا با شناسائى داروى درمان بخش و به كاربردن آن ، از بيمارى مهلك بواسير و برسام نجات دهد، سرگرم همان مسائل مربوط به قاعدگى و استحاضه اى است كه هرگزگرفتار آنها نخواهد شد.

يك فقيه نما و به اصطلاح : عالم به مسائل دينى - كه پيروى از تمايلات نفسانى بر او چيره گشته ، و به دنيا متكى است ، و به بيماريهاى كشنده : حسد، تظاهر و خودنمائى ، خشم ، كينه ، و عجب و غرور نسبت به اعمالى كه آنها را اعمال شايسته خويش مى پندارد، مبتلا و گرفتار است ، و تصور مى كند كه ، اعمال او درست و شايسته مى باشد، مسلما او همانند آن بيمار كذائى است (كه به علت غفلت از خويشتن و پرداختن به ديگران ، موجبات تيره روزى و نابودى خود را فراهم مى كند). اگر او باطن و درون خود را، مورد تفتيش و بازرسى قرار دهد مى بيند كه اين حالات درونى او از جمله معاصى آشكار و پليديهائى است (كه براى هيچكس ، ترديدى در زشتى آنها وجود ندارد).

بنابراين بايد چنين فردى ، توجه و التفات خود را به سخنان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معطوف سازد كه فرمود: (ناچيزترين ريا و خودنمائى ، به عنوان شرك ، تلقى مى شود)(190) و به اين سخن پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوش فرا دهد كه گفت : (آنكه در دلش كمترين حالت كبر و ذره اى خود بزرگ بينى وجود دارد به بهشت درنيايد)(191) و به اين گفتار رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنگرد كه فرمود: (حسد و تنگ نظرى ، حسنات و كارهاى نيك انسان را مى بلعد و نابود مى سازد، آنچنانكه آتش ، هيزم را مى بلعد)(192) (و آن را به خاكسترى ناچيز مبدل مى نمايد). و يا به اين گفتار پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم التفات كند كه فرمود: (مال دوستى و جاه طلبى ، نفاق و دوگونگى شخصيت را در دل انسان مى روياند همانگونه كه آب ، گياه را مى روياند)(193)

او بايد به اخبارى بنگرد كه درباره عوامل كشنده شخصيت انسان ، (از معصومانعليهم‌السلام به ما رسيده و در كتابهاى حديث ، تدوين شده است

بارى ، چنان عالم و دانشمند، بدينسان از به كارگرفتن داروهائى كه ساير عوامل و بيماريهاى كشنده باطنى را درمان مى كند، دريغ مى ورزد، به گونه اى كه نسبت به اين داروهاى حيات بخش و شخصيت آفرين ، بى اعتناء مى گردد. و احيانا ممكن است به علت همين اهمال كاريها - پيش از آنكه موفق به توبه شود و رفتار نامطلوب گذشته خويش را جبران نمايد - (با دست و دلى آلوده و كثيف ، مرگ ، او را در ربوده و اين جهان را كه آزمايشگاه انسان است ، ترك گويد) و با شرائطى ، خدا را ملاقات كند كه بر او خشمگين باشد.

چنين دانشمندى كه بايد براى درمان بيمارى شخصيت روانى خود، سخت كوش و پرتلاش باشد - به جاى اين كار - از مسائلى پى جوئى ميكند كه در زندگانى او كمتر به كار مى آيد. او مساعى و كوششهاى بى دريغى در آن مسائل مبذول مى دارد و به شدت ، خود را به مطالعه و تدريس علم نحو و صرف كلمات و منطق و بحث از انواع دلالات ، و بررسى مسائل حيض ، استحاضه ، صلح ؛ اجاره ، لعان ، جراحات ، دعاوى ، بينه ، قصاص ، ديات (و امثال اينگونه مسائل ) سرگرم مى سازد كه در تمام مدت عمر و زندگانى خود - جز به ندرت - بدنها نيازى پيدا نمى كند. و اگر شخصا نيازمند شناسائى دقيق اين مسائل باشد و يا ديگران به شناسائى آنها احساس احتياج نمايند، بايد بدانيم كه دانستن اين مسائل از واجبات كفائى است (كه با دانستن ديگران ، تكليف او در شناسائى اين مسائل ، ساقط مى شود و از آن پس ، دانستن او الزامى نخواهد بود). اگر او در چنين شرائطى به اين مسائل روى آورد، در حقيقت از علوم و معارفى روى گردان شده است كه به اتفاق همه علماى اسلام ، واجب عينى است (كه اگر ديگران دست اندر كار چنين علوم و معارف گردند، تكليف الزامى او نسبت به آنها ساقط نمى شود. و او موظف است - با وجود اينكه ديگران اين علوم را فراگرفته اند - خود نيز به عنوان يك تكليف صد در صد الزامى و واجب عينى - همين علوم و معارف را فراگيرد).

هدف اين علوم (يعنى علوم رسمى متداول از قبيل صرف و نحو و و...) - در صورتيكه منظور از يادگيرى آنها، جلب رضاى خداوند بزرگ و نيل به پاداش ‍ عظيم او باشد - به عنوان يك تكليف و واجب كفائى است بديهى است كه واجبات كفائى در جنب واجبات عينى ، در درجه دوم اهميت قرار دارد. يعنى نخست بايد واجبات عينى را فراگرفت و سپس به واجبات كفائى پرداخت

اگر هدف همان دانشمند فقيه - كه معلومات و مايه هاى علمى خود را كاملا شناسائى كرده است - تحصيل رضاى خدا و امتثال از اوامر او باشد بايد در ترتيب علوم و تحصيل آنها، به علوم مهمتر و نافع تر پيش از علوم ديگر - بر حسب درجه اهميت و نفع آنها - سرگرم شود (و بدآنها پاى بند باشد)؛ چون در غير اين صورت بايد گفت كه او يا دچار حيرت و سرگردانى و غفلت و بى خبرى نسبت به علوم و معارف بسر مى برد، و يا آنكه فردى متظاهر و رياكار در دين و فريب خورده اى است كه پوياى رياست و برترى و جاه و مقام و مال مى باشد.

بنابراين او بايد براى درمان يكى از اين دو بيمارى : (غفلت و رياكارى ) از داروهاى درمان بخش آن ها آگاه شود، و پيش از آنكه هر يك از اين دو بيمارى بر او چيره گردد و در او مزمن شود و شخصيت معنوى و انسانى او را از پاى درآورد، به معالجه و درمان آنها مبادرت ورزد.

فقه و علم واقعى چيست ؟

علاوه بر اين بايد بداند كه صرف يادگيرى مسائل مدون فقهى ، از ديدگاه خداوند، فقه واقعى نيست فقه و بصيرت واقعى دينى - از ديدگاه پروردگار متعال - درك و شناسائى جلال و شكوه و عظمت خداوند است در سايه چنين درك و شناختى است كه خوف از خدا و هيبت نسبت به او، و در نتيجه ، خشوع و توجه و انعطاف مطلوب ، در دل انسان به ثمر مى رسد. و همين شناخت ، او را به تقوى و پارسائى و شناسائى صفات مخوف و نامطلوب ، و نيز درك صفات ستوده و مطلوب ، واميدارد تا سرانجام از صفات نكوهيده بر حذر بوده و دست اندر كار صفات مطلوب گردد.

نتيجه اين كوششها اين است كه خوف الهى را شعار دل خويش ساخته و در قلب او، حزن و اندوهى (به خاطر اعمال ناستوده اش ) برانگيخته شود.

خداوند متعال ، انسان را به همين مساءله در نبشتار آسمانى خود هشدار داده و فرموده است :

(( (فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ) )) : (194)

چرا پاره اى از اقوام و گروهها از شهر و ديار خود بيرون نمى روند تا در مسائل دينى ، از فقاهت و بينش دينى برخوردار گردند؟ و آنگاه كه به شهر و وطن خويش بازمى گردند مردم وابسته به خود را (از رفتار نادرست بازداشته و آنان را از چنان اعمالى ) بيمناك سازند تا آنان از آنها برحذر باشند.

علم و دانشى كه انذار و بيمناك ساختن مردم از گناه - در سايه رهنمودهاى آن به دست مى آيد - همين علم مدون فقهى معمول و متعارف نيست ؛ زيرا منظور از فقه معمول و متداول ، صيانت اموال است كه با شرائط مورد نظر در معاملات ، چنين صيانتى پيش بينى و ضمانت مى گردد. و نيز منظور از فقه مدون ، نگاهبانى بدن به وسيله مال و پيشگيرى از قتل و جرح (و امثال آنها است ). مال (كه به وسيله قوانين مقرر در معاملات ، صيانت مى گردد) بايد به عنوان آلت و ابزار و وسيله اى براى سير به سوى (الله ) مورد استفاده قرار گيرد. بدن (كه صيانت آن در ظل قوانين حدود و ديات و قصاص ، تاءمين مى شود) مركب و وسيله نقليه اى است كه بايد از آن براى پيمودن اين مسير و گذرگاه - يعنى دنيا - بهره بردارى شود.

بنابراين نبايد اين آلت و ابزار (يعنى مال )، و اين مركب و وسيله نقليه (يعنى بدن ) را هدف زندگانى انسانى دانست و اين وسيله را نبايد به عنوان هدف و مقصود نهائى تلقى نمود. با توجه به اين نكته ، علم و دانش اساسى و بنيادى عبارت از شناختن و پيمودن طريقى است كه انسان را به خدا مى پيوندد. علم واقعى عبارت از شناختن طرز طى نمودن و درنورديدن گردنه ها و دست اندازهاى روحى است كه اين دست اندازها، همان صفات ناستوده انسانى مى باشد. اين صفات زشت ، ميان انسان و خداى او پرده و حجابى ايجاد مى كند كه اگر انسان - با آلودگى به چنان صفاتى - از دنيا برود، از لقاء رحمت پروردگار مهربان ، محجوب و محروم خواهد شد.

ه‍- چند نمونه و مثال عبرت انگيز درباره دانشمندان غيرواقعى :

با توجه به نكات مذكور به اين نتيجه مى رسيم كه علم و دانش حقيقى ، انگيزه پديد آمدن خشيت و بيم از خدا و ترس از گناه در دل انسان مى گردد. و بلكه بايد گفت : كه ترس و بيم از گناه ، ويژه دانشمندان واقعى است چنانكه خداوند متعال ضمن آيه(( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) به همين نكته ، مردم را آگاه كرده است و در ترس از گناه ، ميان فقهاء و ساير دانشمندان در اين جهت ، فرقى وجود ندارد، (يعنى عالم واقعى اعم از فقيه و غيرفقيه ، بيم از خدا را كاملا در دلش احساس مى نمايد).

داستان فقيه و دانشمندى كه صرفا به شناخت فقه معمول و متعارف و علوم رسمى ، خويشتن را محدود و راضى مى سازد (و به علوم و معارف اساسى نمى پردازد)، داستان كسى است كه در رفتن به سفر مكه و انجام مناسك حج ، تنها به دانستن كيفيت دوختن درز مشك آب و موزه و پاافزار يعنى كفش اكتفاء كند، (و مسائل اساسى حج را فرانگيرد). بى ترديد اگر چنين مسافرى ، فاقد مشك آب و كفش و پاافزار باشد نمى تواند مناسك حج را برگزار كند. ولى صرف آشنائى به طرز دوختن درز مشك آب و پاافزار نمى تواند به هيچ وجه با اين شخص كمك كند كه پس از بازگشت از سفر حج به عنوان (حاجى واقعى ) تلقى شود. (اگر اين شخص به تمام اطلاعات مربوط به طرز دوختن درز مشك آب و كفش عمل كند كسى نمى گويد: او مناسك حج را انجام داده است ؛ بلكه مى گويند: به هيچ وجه كارى كه به حج و مناسك آن ارتباط دارد، انجام نداده است ).

اگر فقيه ، از علوم فقهى متداول ، بى اطلاع باشد قهرا شناسائى احكام دينى دستخوش عقب افتادگى و تعطيل خواهد شد؛ ولى شناسائى احكام فقهى (منهاى شناخت علوم واقعى و اساسى ) نمى تواند خود فقيه را نجات داده ، و نيز نمى توان چنان علمى را به عنوان علمى رهائى بخش شناخت (فقيه بايد پيش از فقه ، از حس خوديابى و خدايابى و شناخت راه و رسم نيل به رضاى خدا، برخوردار باشد تا راه نجاتى براى خويشتن - قبل از پرداختن به ديگران - در رسيدن به رضاى خدا بگشايد). ما اين واقعيت را پيش از اين ياد كرديم

بلكه بايد گفت : علوم رسمى و متداول ، زمينه پرداز و مقدمه براى مقصد و هدفى است كه صرفا آن هدف ذاتا مطلوب مى باشد. (علوم رسمى ، ابزار و وسيله رسيدن به اين هدف است بنابراين چگونه مى توانيم در طريق و مسير اين هدف ، متوقف بمانيم و هدف و مقصد را فراموش كنيم ، و يا مقصد را فداى طريق و وسيله سازيم ، و به اصطلاح : (ذى المقدمه را براى مقدمه قربانى كنيم ) ).

اگر شرائط و اوضاع كسى كه عالم و عارف به قوانين و احكام الهى است ، و به دستورات پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه دينعليهم‌السلام آشنا مى باشد و نسبت به معارف آئين آسمانى ، برخوردار از آگاهى است ، (و در عين حال ، فاقد علوم اساسى و بنيادى مى باشد)، همانند همان شخصى باشد كه براى انجام مناسك حج ، فقط راه و رسم دوختن درز كفش و كفشگرى و پينه دوزى را فراگرفته است ؛ وضع و حال حكماء و فلاسفه چه خواهد بود؟! فلاسفه اى كه عمر خويش را در شناسائى عالم كون و فساد مصروف مى دارند، عالم و جهانى كه آينده آن فساد و نابودى محض است ، و اين حكماء افكار خود را سرگرم شناختن وجود مى سازند كه آيا وجود، عين ذات موجودات است ، و يا امرى است زائد بر ذات موجودات ، و يا امرى است مشترك ميان موجودات و بالاخره درباره اينگونه مسائل بحث مى كنند كه هيچگونه بازده و ثمرى ندارد. بلكه بايد گفت : خود آنها نيز نمى توانند (از رهگذر اين كاوشها) به حقيقت خواسته و مطلوب خود در معرفت دست يابند تا چه رسد به اينكه ديگران را - كه دست اندر كار اين علم نيستند - به حقيقت خواسته و مطلوب آنان ، آگاه سازند.

داستان چنين دانشمندان ، شبيه داستان پادشاه و فرمانروائى است كه خدمه و نوكرانى براى خود تهيه ببيند و به آنها دستور دهد كه وارد خانه و كاخ او گردند، و به انجام خدمات و وظائف خويش قيام نمايند، و به گونه اى در تكميل و سازندگى خود بكوشند كه در پيشگاه او داراى قرب و منزلتى گشته ، و از كارهائى كه موجب طرد آن ها مى شود بپرهيزند.

آنگاه كه اين مستخدمان را وارد سراى خويش مى سازد تا به وظائف و ماءموريت خويش عمل كنند، آنان به جاى انجام وظائف و خدمات ، سرگرم نظاره و تماشاى در و ديوار و زمين و حياط و سقف كاخ شوند. و اين نظاره و تماشا را تا آخر عمر ادامه دهند، و تمام فرصتها را صرف تماشاى اطراف و جوانب و داخل و خارج آن كاخ نمايند، تا آنگاه كه مرگ آنها را فرارسد؛ در حاليكه نفهمند منظور از آوردن آنها به اين سرا و كاخ ، چه بوده است

راستى ، اوضاع و احوال اين مستخدمان و اينگونه علماء از ديدگاه سرور آنها چگونه خواهد بود، سرور و آقائى كه – علي رغم تمام سهل انگارى آنان در طاعت ، و تقصير آنها در فرمانبردارى از دستورات ، و بلكه آلودگى اشمئزازآور آنان به گناه - از انعام و احسان مهم خود نسبت به آنان هيچگونه دريغ نورزيده است ؟ (بديهى است كه اين خدمه و نوكران بى خاصيت و چنين دانشمندانى هيچگونه نصيبى نخواهند داشت ).

بايد متوجه باشيم كه داستان اينگونه دانشمندان ، داستان خانه اى است كه اندرون آن ، تيره و ظلمانى است ؛ ولى چراغ فروزانى بر بام اين خانه مى درخشد كه ظاهر و بيرون خانه را روشن مى سازد؛ (ولى درون خانه همچون شب ديجور، تيره و ظلمانى است ).

بلكه داستان اينان همانند انبار فاضل آب و مزبله اى است كه ظاهر و رويه آن با (سنگ و) گچ ، سفيدكارى و آراسته شده است ؛ ولى درون و ژرفاى آن سخت متعفن و آلوده است

و يا آنكه مثل آنان همچون گور مردگان است كه ظاهر و بيرونى آراسته دارد؛ ولى در دلش ، مردار متعفنى را در بر گرفته است

ظاهرش چون گور كافر پر حلل

باطنش قهر خدا عز و جل

و يا مانند كسى است كه پادشاه و شخصيت برجسته اى را به ميهمانى دعوت كند و به همين جهت دروازه بيرون خانه را با گچ كارى مى آرايد؛ ولى در محل ورود منزل ، مزبله ها و كثافات را رها كرده و فكرى به حال آن نمى كند، (و براى جلوگيرى از انتشار تعفن و بوى اشمئزازآور آن ، چاره انديشى نمى نمايد).

بى ترديد، چنين حالاتى از چنان اشخاصى ، نمايانگر فريب خوردگى و نيرنگ يابى آشكار آنها از شيطان است

نزديكترين مثال براى نشان دادن حالت فريب خوردگى چنان دانشمندانى ، داستان شخصى است كه در زمينى به كشاورزى مى پردازد، و كشته او مى رويد. اما همراه روئيدن آن ، بوته ها و علفهاى هرز و بى خاصيتى - كه كشته هاى او را ضايع و تباه مى سازد - نيز مى رويد. لذا دستور ميدهد و در صدد برمى آيد كه زراعتش را از علفها و بوته هاى هرز، وجين و پاكسازى كنند و آنها را از ميان ببرند. ولى اين شخص به جاى ريشه كن ساختن علفهاى هرز، فقط آنها را از وسط مى برد و در نتيجه ، ريشه آن در دل زمين باقى مى ماند و با چنين پاكسازى (به جاى ريشه كن ساختن عوامل تباه سازنده زراعت )، آنها را بيشتر تقويت مى كند، و سرانجام ، اين علفها و بوته هاى هرز دوباره با قدرت و نيروى بيشتر شروع به روئيدن مى نمايد.

كانون و مركز رويش نقائص و ريشه تمام رذائل و حالات ناستوده انسان ، عبارت از اخلاق و خويهاى نامطلوب و پستى است كه در دلها جاى گرفته است اگر كسى زمينه قلب و درون خويش را از اينگونه خوى ها پاكسازى نكند، حتى طاعت و امتثال ظاهرى او نسبت به اوامر و دستورات الهى ، ناتمام و ناقص خواهد بود. و در نتيجه با عوامل زيان بخش به شخصيت معنوى و انسانى - كه همواره رو به قوت و تزايد خواهد بود - درگير مى باشد.

بلكه چنين عالم و دانشمند، مانند كسى است كه به بيمارى برص و پيسى و مرض جلدى ، مبتلى شده و موظف است كه بدنش را با داروئى مالش و ماساژ دهد، و شربت معالجى نيز بنوشد تا بيمارى او درمان گردد. او بايد بدن را با دارو مالش دهد تالك و پيس ظاهرى ، زدوده شود. و نيز شربت بنوشد تا ماده و منشاء اين بيمارى از درون او ريشه كن گردد. حالا اين بيمار، فقط بدنش را با داروى مخصوصى مالش و ماساژ مى دهد، ولى شربت را نمى نوشد؛ بلكه چيزهائى را تناول مى كند كه به ريشه و ماده اين بيمارى مدد مى رسانند.

بديهى است كه با چنين كارى ، ريشه و منشاء بيمارى در (درون ) او تقويت مى شود، ولى او همواره فقط به ظاهر بدن مى پردازد و آن را ماساژ ميدهد؛ در حاليكه ريشه اين بيمارى - به خاطر ترك نوشيدن دارو - در اندرون وى هر چه بيشتر پيشروى مى كند تا سرانجام او را از پاى درمى آورد.

از خداوند متعال ميخواهيم كه نخست ما را به اصلاح خويشتن موفق ساخته تا درون و باطن خود را از بيماريهاى اخلاقى بپيرائيم و چشمان ما را به عيوب و خرده ها و نقائص مان بينا گرداند. و ما را از رهگذر معلومات و معارف مان بهره مند سازد. و مايه هاى علمى ما را حربه و دليلى زيانبار بر ما قرار ندهد. توفيق و كاميابى ما در نيل به اين آرزوها به دست تواناى خدائى است كه از تمام مهربانان و بخشايشگران ، بخشايشگرتر و مهربان تر است

3- به كار بستن علم ، و توجه و توكل به خدا، و برخوردارى از جهت يابى صحيح

براى هر يك از معلم و شاگرد - علاوه بر خلوص نيت و به كار بستن علم - شرائط متعدد و وظائف متنوع و فراوانى وجود دارد كه همه اين شرائط و وظائف در همان شرط دوم يعنى به كاربستن علم ، خلاصه مى شود؛ زيرا علم و دانش وسيله نيل به اخلاق كريمه و رفتار ستوده و پسنديده ، و منزه ماندن انسان از خويها و كردار زشت و بد مى باشد.

اگر عالم و دانشمند، اين دست افزار گرانبها را عملا به كار گيرد و به علم خويش - به صورتى درست و در جهت صحيح - عمل كند، خداوند متعال او را به هر گونه خير و سعادتى - كه پويائى آن ممكن است - دسترسى مى دهد. و از هر عامل و انگيزه اى - كه موجب زشتى چهره شخصيت او مى گردد - بدور مى سازد.

پس آنچه بر معلم و شاگرد - پس از پاكسازى و تصفيه باطن و جان و روان از رذائل اخلاقى ، و به كارگرفتن علم - لازم و ضرورى است اين است كه سراپاى وجودشان را از درون و بيرون ، متوجه خدا ساخته و در تمام شئون ضرورى زندگانى خويش به او متكى باشند و فيض بهره ها را از پيشگاه الهى ، درخواست و دريافت كنند؛ و آنها را نزد خدا جستجو نمايند؛ زيرا علم و دانش - همانگونه كه از بيان امام صادقعليه‌السلام نقل كرده ايم - از رهگذر كثرت تعلم و دانش آموختن به دست نمى آيد؛ بلكه علم و دانش عبارت از پرتو و نورى است كه خداوند در دل و جان كسى مى افكند كه خواهان هدايت او است ، و او بايد متوكل به خدا بوده ، و امور خويش را به وى واگذار نموده ، و بر علل و اسباب طبيعى و دنيوى تكيه نكند. اگر اين عالم و دانشمند در شئون مختلف زندگانى ، صرفا به علل و اسباب دنيوى متكى باشد، و امور زندگانى خود را به همانها واگذار نمايد، همين علل و اسباب به صورت بار گران و كمرشكن بر دوش او سنگينى مى كند و موجب انحطاط شخصيت وى مى گردد.

آرى عالم و متعلم نبايد بر هيچ كس و بر هيچ چيزى از آفريده هاى خدا متكى باشند؛ بلكه بايد زمام امور خود را - در زندگانى و رزق و روزى و امثال آنها - به خداوند متعال واگذار نمايند تا از اين رهگذر نفحات قدس الهى و الطاف پاكيزه پروردگار و لحظات انس و الفت با خداوند، بر آنها تجلى كند و از رهگذر آن ، مشكلات آنان حل و گشوده شده و كژى آنها به راستى آيد، و منظورشان تاءمين گردد و امور زندگانى آنها به صلاح بازآيد.

از پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه فرمود: (خداوند متعال به ويژه ، عهده دار رزق و روزى طالب علم و دانشجو مى باشد، و روزى او را اختصاصا به طريق خاص و متفاوت از ديگران تضمين مى كند كه ساير مردم ، مشمول اين لطف خاص او نيستند، يعنى علاوه بر آنكه به طور عموم ، روزى ساير مردم را نيز به عهده گرفته است روزى او را به طرز خاصى بدو ارزانى مى كند. به عبارت ديگر: ساير طبقات مردم در كسب اسباب معيشت و زندگانى ، به سعى و كوشش نياز دارند تا روزى خود را به دست آورند، و غالبا در سايه مساعى خود به آن دست مى يابند؛ در حاليكه يك دانشجوى پوياى علم به چنين سعى و كوششى - براى امرار معاش - مكلف و موظف نيست ، (و نيازى به آن ندارد)، بلكه او موظف است كه جوياى علم و دانش باشد و بايد بداند: چون در مسير دانشجوئى ، از حسن نيت و اخلاص در اراده ، برخوردار است خداوند متعال ، هزينه معاش و زندگانى او را كفايت و ضمانت خواهد كرد).

در طى حالات شخصى زندگانى من ، حوادث و رويدادهاى جالب و دقيقى را به ياد دارم كه اگر به گردآورى و تدوين آنها بپردازم به جائى مى رسد كه خدا بهتر از هر كسى به اين توجهات ظريف و مشحون از جمال و زيبائى ، آشنا و آگاه است آرى او مى داند كه چه رفتار خوش آيندى از ناحيه وى نصيب من گشت

از آن زمانى كه به تحصيل علم سرگرم شدم : (اوائل دهه 930 ه‍ ق .) تا اين زمان كه به نگارش اين كتاب مى پردازم يعنى (نيمه ماه رمضان 953 ه‍ ق .) (حوادث جالبى كه نمايانگر مراحم دقيق الهى است در سراسر زندگانى تحصيلى ام اتفاق افتاده كه واقعيت سخنان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را آشكار مى سازد). و خلاصه : شنيدن كى بود مانند ديدن (من همه اين توجهات مهرآميز و الطاف ظريف و دقيق پروردگار حكيم را شهود كرده ام كه فعلا جاى بازگو نمودن آنها نيست ).

نتيجه عدم توكل به خداوند متعال :

استاد متقدم و پيشين ما: محمد بن يعقوب كلينى از حسين بن علوان آورده است كه مى گفت :

(در مجلس درس استادم ، سرگرم فراگرفتن علم بوديم در يكى از سفرها هزينه مالى من تمام شد و چيزى نداشتم يكى از دوستان و ياران ما به من گفت : تو كه گرفتار چنين اوضاعى هستى به چه كسى دل بسته اى و به كه اميدوارى (تا هزينه زندگانى ت و را تاءمين كند؟) گفتم : به فلانى گفت : سوگند به خداوند كه (با چنين فكر و انديشه اى ) نياز تو برآورده نمى گردد، و آرزو و اميد و درخواست تو، به سرانجامى موفقيت آميز منتهى نخواهد شد. گفتم : خداى ، تو را بيامرزاد، به چه دليل با چنين قاطعيتى اظهارنظر مى كنى و مرا نوميد مى سازى ؟ گفت كه امام صادقعليه‌السلام به من فرمود؛ در يكى از نبشتارها، اين مطلب را خوانده است كه خداوند متعال مى گويد: به عزت و شكوه و بزرگوارى و مقام والايم بر عرشم سوگند، اميد و آرزوى هر آرزومندى را - كه در آمال و آرزوهاى خود به غير من روى آورد و به آن دل ببندد - به ياءس و نوميدى مبدل مى سازم ، و بر قامت چنين كسى از ديدگاه مردم ، لباس خوارى و مذلت را مى پوشانم كه در نظر آنها، فروهشته و خوار گردد. او را از درگاه خود مى رانم و پيوند او را از خويش مى گسلم

آيا او در شدائد و مشكلات زندگانى به كه اميدوار است ؟ در حاليكه ناهمواريها و مشكلات زندگانى جهان زير قبضه قدرت من قرار دارد؛ ولى او چشم اميد به غير من دوخته و با مدد فكر و انديشه شخصى و تصور خود درگاه ديگرى را مى كوبد، با اينكه مى داند كليد مشكل گشاى تمام درهاى بسته در دست من است و درگه من همواره فراسوى بندگانى كه مرا مى جويند و مرا مى خوانند، گشوده است

آيا كسى هست كه در مصائب زندگانى ، چشم اميد به من دوخته باشد و من اميدها و آرزوهاى (مشروع ) او را برآورده نساخته باشم ؟

آيا چه كسى - در يك مسئله مهم و كارى عظيم - به من اميدوار بوده كه من اميد او را بريده و نوميدش ساخته باشم ؟.

من اميد و آرزوهاى بندگانم را حفظ و ضمانت كرده ام ؛ ولى آنها به حفظ و ضمانت من ، راضى و دلخوش نيستند. آسمانهايم را از موجوداتى مقدس يعنى فرشتگان ، مشحون ساخته ام كه از تسبيح و تقديسم هيچگاه خسته و ملول نمى گردند. به اين موجودات مقدس فرمان داده ام كه هيچ درى را به روى بندگانم نبندند و ميان من و آنان ، مانعى ايجاد نكنند. ولى اين بندگان (بدگمان من ) به گفتار و وعده هاى من اطمينان نكرده اند. آيا آنان نمى دانند كه اگر حادثه اى سنگين ، آنها را بكوبد و ضربه اى بر آنها وارد سازد جز من ، كسى قادر به جلوگيرى و از ميان بردن آن نيست ، مگر آنگاه كه به اراده و اذن من ، كسى بتواند غمگسار و ياور انسانى ديگر باشد.

پس چه شده است كه مى بينم او از من دل بريده و از من روى برگردانده است ، چرا بايد او را در چنين حالتى ببينم ؟ من در مقام جود و كرم ، نعمتهائى به وى ارزانى داشته ام كه آنها را از من درخواست نكرده بود. آنگاه كه اين نعمتها را از او ربودم ، بازگرداندن آن را از من درخواست نكرد، بلكه اعاده آن را با غير من در ميان گذاشت

آيا او چنين مى پندارد - با اينكه من همواره قبل از درخواست و تقاضايش وى را مشمول عطاى خويش قرار ميدهيم - آنگاه كه درخواست مى كند، از وى دريغ مى كنم ؟!. (هرگز اينطور نيست من به درخواست مشروع او پاسخ مثبت مى دهم ).

آيا من ، بخيل و دريغ ‌كارم كه او مرا رها كرده و از توجه به من ، دريغ مى ورزد و مرا دريغ كار مى پندارد و به غير من روى مى آورد؟

آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا گذشت و رحمت در يد قدرت من نيست ؟ آيا من كانون و مركز و محور اميدها و آرزوها نيستم ؟

اگر كسى از من قطع اميد كند، و به غير من در آمال خويش پناه برد، آيا چنين آرزومندان و اميدوارانى - كه چشم اميد به غير من دوخته اند - هيچگونه ترس و بيمى ندارند (كه مبادا آرزوهايشان بر باد رود؟)

اگر تمام ساكنان كرات آسمانى و مردم كره خاكى ، اميد و آرزوى خود را با من در ميان گذارند، و من در مقام برآورده ساختن آرزوهايشان ، به هر يك از آنها همان مقدار عطاء كنم كه برابر خواسته همگان باشد، به اندازه عضو مورچه و ذره اى از ملك و دارائى من كاسته نمى شود. آن ملك و دارائى كه من ، مدير و سرپرست و نگاهبان پايدارى و بقاء استمرار آن هستم چگونه دستخوش كاهش و نقصان مى گردد؟ (چون درياى كرم و احسان مرا، كرانى نيست و مرحمت من پايان پذير است ).

واى بر كسى كه از مرحمت من نوميد است ، و از فرمان من سرمى پيچد، و مراقب من نيست چنين كسى ، بدفرجام و تيره بخت مى باشد)(195)

شيخ و استاد بزرگوار يعنى كلينى ، همين روايت را با سندى ديگر از سعيد بن عبدالرحمن در كتاب خود آورده كه در پايان آن ، چنين آمده است : راوى گفت :

(به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : يابن رسول الله ؛ اين حديث را بر من املاء فرما (تا آن را بنويسم ) امام صادقعليه‌السلام آن را املاء فرمود. و من گفتم : سوگند به خداوند كه از اين پس ، حاجتى را با غيرخدا در ميان نمى گذارم )(196) .

بايد بگويم اين سخن گرانمايه - كه از مطالع نبوت بر افق امامت - از ناحيه خداوندى كه منزه از هر گونه نقص و عيب است - پرتوافكن است ، در تحريص و ايجاد شوق توكل به خداوند، سخنى است كافى و رسا، و مضامين عالى آن براى انسان ، درس كاملى است (كه به او مى آموزد) تا امور زندگانى خود را به خدا سپرده و در تمام مسائل مهم حياتى به او متكى باشد.

اين حديث در مسئله توكل به خداوند از جوامع كلام مى باشد و كاملا رسا است ، به گونه اى كه نمى توان مطلب و نكته ديگرى بر آن افزود. (و در محتواى اين حديث براى توكل انسان به خداوند متعال ، هيچگونه كمبودى احساس نمى شود).

اين بود مسئله سومى كه مربوط به آداب معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد.