آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام 0%

آداب تعليم و تعلم در اسلام نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

آداب تعليم و تعلم در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: دكتر سيد محمد باقر حجتى
گروه: مشاهدات: 48453
دانلود: 9520

توضیحات:

آداب تعليم و تعلم در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 387 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 48453 / دانلود: 9520
اندازه اندازه اندازه
آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

8 - رعايت مدارج علوم و دانشها از لحاظ اهميت

بايد دانشجو در تنظيم و ترتيب علم آموزى و تحصيلات ، نخست به آن علمى روى آورد كه از اولويت بيشترى نسبت به حال و شرائط او برخوردار است او بايد تحصيل خود را از آن علمى آغاز كند كه مهمتر و پرارزش تر مى باشد. و در ادامه تحصيلات خود، درجات اهميت علوم و دانشها را به همين ترتيب در مد نظر قرار دهد.

بنابراين دانشجو نبايد - پيش از اشتغال به علوم مقدماتى و زمينه سازها - وارد فراگيرى علومى گردد كه اين علوم ، نتايج و بازده آن علوم مقدماتى است او نبايد قبل از آگاهى لازم و متقن نسبت به آراء و نظريات مورد اتفاق دانشمندان در مسائل عقلى و نقلى مربوط به اعتقادات ، وارد تحقيق در اختلافات دانشمندان در آن مسائل گردد. (يعنى دانشجو - قبل از آنكه از لحاظ علمى پختگى پيدا كند - نبايد وارد بحث در مناقشات دانشمندان در مسائل اعتقادى شود)؛ زيرا ورود در آراء مختلف دانشمندان و بررسى آنها (پيش از كسب مهارت و كارآئى علمى و استحكام اعتقاديات )، ذهن دانشجو را سرگشته و حيران ساخته و عقل و انديشه او را دچار دهشت و بيم و اضطراب مى گرداند.

اگر دانشجو تحصيل خود را در يك فن آغاز كرد نبايد به فن ديگر روى آورد، مگر آنگاه كه در آن فن ، كتاب و يا كتابهائى را به قدر امكان و با دقت و امعان نظر خوانده و بررسى كرده ، و معلومات استوارى در آن به هم رسانده باشد. به همين ترتيب ، او بايد در تمام علوم و فنون ، اين نكته را در نظر گيرد.

دانشجو بايد از جا به جا شدن در درس از كتابى به كتاب ديگر و يا از فن و علمى به فن و علم ديگر - بدون دليل موجه و هدف عقلائى - سخت بپرهيزد؛ زيرا اين كار، نمايانگر دلتنگى و دلسردى و نشان دهنده عدم موفقيت دانشجو در تحصيل علم مى باشد.

چنانچه اهليت و آمادگى دانشجو براى تحصيل علم ، محرز گشت و معرفت و شناخت در او استحكام و رسوخ يافت حقا نبايد او هيچ فنى و فنون مطلوب و پسنديده و هيچ نوعى از انواع علوم مفيد را رها سازد؛ بلكه بايد در آن فنون به مطالعه و بررسى عميق سرگرم گردد، به گونه اى كه بر مقاصد و هدفهاى نهائى آن فنون كاملا دست يابد. اگر عمر و زندگانى با او مساعد بود و توفيق الهى شامل حال او گرديد و او را برانگيخت و تحركى در او ايجاد كرد، در صدد تبحر و كسب تخصص در آن برآيد. و گرنه به ترتيب (الاهم فالاهم ) به فن مهمتر و پرارزش تر روى آورد؛ زيرا علوم و دانشها (ى دينى ) به هم نزديك هستند، و غالبا ميان برخى از آنها نسبت به برخى ديگر، پيوند و خويشاوندى وجود دارد.

ولى بايد دانست كه عمر آدمى براى تحصيل و بررسى همه علوم و دانشها ظرفيت كافى ندارد. بنابراين حزم و دورانديشى ايجاب مى كند كه انسان از هر علمى ، گزيده و بهترينش را برگيرد، و تمام قواى خود را صرف فراگرفتن علمى ، نمايد كه از لحاظ شرافت و اهميت و ارزش در راءس همه علوم قرار دارد. و اين علم عبارت از دانش و معرفتى است كه بتواند به حال آخرت و معنويت انسان سودمند باشد، علمى كه كمال نفس و تزكيه باطن را در سايه اخلاق و اعمال نيكو بارور مى سازد. (و بالاخره آن علم و معرفتى كه انسان ساز است ، برترين علوم و دانشها به شمار مى آيد). و به طور خلاصه : اين علم ، از راه شناخت قرآن كريم ، و معرفت سنت ، و علم مكارم اخلاق ، و امثال آنها به دست مى آيد كه بازگشت همه علوم به آنها است (و اين معارف مى تواند آدمى را به حيثيات و شئون والاى بشريش رهنمون گردد). البته انسان نسبت به خود از هر كسى ديگر، بيناتر است اين خداست كه بايد از او در توفيق و كاميابى مدد جست

بخش دوم : آداب و آئين زندگانى شاگرد با استاد و راهبر و پيشواى خود، و وظائف ضرورى او در بزرگداشت حرمت وى

مقدمه

الف - بزرگداشت مقام استاد:

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام فرمود: (يكى از حقوق عالم و دانشمند بر تو، اين است كه زياده از حد، از او پرسش نكنى و دست به دامن او نگردى اگر بر مجلس عالم و دانشمند وارد شدى و ملاحظه كردى كه گروهى از مردم نزد او به سر مى برند بر همه آنها سلام كن ، و سلام و درود ويژه خود را به آن عالم و دانشمند تقديم نما. و براى نشستن ، جايگاهى را رو به روى او در برابرش انتخاب كن و پشت سر او منشين با گوشه چشم و چشمك زدن و يا با دست خود و در محضر عالم ، و در حضور او اشاره مكن و در مقام ستيز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو كه فلانى چنين گفت ، فلانى چنان گفت از طول مصاحبت و همنشينى با عالم و دانشمند، ملول و دلتنگ مشو.

مثل و داستان دانشمند، مثل خرمابن است بايد در انتظار آن به سر برى تا چه هنگامى رطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد (و شهد آن ، كام تو را شيرين سازد). عالم و دانشمند از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحرخيز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه خدا، داراى بهره فزونترى است(318) ).

در حديث مربوط به (حقوق ) - كه نسبت طولانى و مفصل است ، و از امام سجاد، زين العابدينعليه‌السلام روايت شده - چنين آمده است : (حق راهبر و مدبر و كارساز زندگانى روحى تو - كه از مجراى علم ، وجودت را تحت مراقبت خويش مى گيرد - اين است كه از او تجليل نموده ، و مجلس و محفل او را گرامى دارى ، و به سخنان او كاملا گوش فرا دهى و با چهره اى گشاده بدو روى آورى ، صدايت را - هنگام گفتگو با ديگران در محضر وى ، و يا به هنگام گفتگوى با او - بلند نسازى اگر كسى از او سؤ ال كرد در پاسخ دادن به آن پيشدستى نكنى ، يعنى بگذار خود او پاسخ آن پرسش را شخصا القاء نمايد. و با احدى در محضر او گفتگو نكن ، و از هيچ كس نزد او غيبت ننما يعنى : اگر كسى نزد تو از او به بدى ياد كرد بايد در مقام دفاع و حمايت از او برآئى ، و از او عيب پوشى كنى ، و محاسن و خوبيهاى او را به ديگران اظهار نمائى با دشمنانش همنشين نگردى ، و با دوستانش دشمنى نكنى

اگر به اداء اين حقوق نسبت به عالم و دانشمند و استاد خويش ، موفق گردى ، فرشتگان آسمانى در جهت خير و منافع تو گواهى خواهند داد كه تو آهنگ چنين استاد و دانشمندى را داشته ، و علم و دانش را براى خدا و هدفى الهى از پيشگاه او فراگرفته اى ، به براى مردم(319) (يعنى قصد تو برخوردار از اخلاص بوده است ).

ب - نكات جالب تربيتى در داستان موسى و خضر عليهما‌السلام :

خداوند متعال داستانى از موسىعليه‌السلام در قرآن كريم بازگو فرموده كه او به خضرعليه‌السلام گفت :

(( (هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا) )) (320)

آيا مرا رخصت مى دهى كه در پى تو آيم تا رهنمودها و عوامل هدايت و واقعيت هائى را كه آموختى اى ، به من تعليم دهى ؟.

يا آنكه موسىعليه‌السلام پس از آنكه پاسخ مثبتى از جانب خضرعليه‌السلام دريافت نكرد به او گفت :

(( (ستجدنى ان شاء الله صابرا و لااعصى لك امرا) )) (321)

مرا به خواست خداوند، خويشتن دار خواهى يافت و نيز سر از فرمان تو نپيچم

در اين دو گفتار كوتاه حضرت موسىعليه‌السلام گزيده اى از آداب و آئين هاى شكوهمند به چشم مى خورد كه ميان يك شاگرد و معلم او اتفاق افتاده بود. و با وجود اينكه مى دانيم كه موسىعليه‌السلام پيامبرى عظيم الشاءن ، و داراى جلالت قدر و منزلت ، و يكى از رسولان (اولواالعزم ) پروردگار بوده است ، عظمت شخصيت اين چنينى او مانع از آن نبوده است كه آداب و آئين هاى در خور يك شاگرد نسبت به استاد را در نظر گيرد، و آنرا به كار بندد. اگرچه شاگرد مورد نظر، يعنى موسىعليه‌السلام به جهاتى ديگر - غير از مقام شاگردى - از معلم و استاد خويش ، كامل تر و لايق تر بوده است

اگر بخواهيم تمام آداب و نكات ظريف (تعليم و تربيت ) و مطالب دقيقى كه در لابلاى گفتگوى موسى و خضر(عليهما‌السلام) به چشم مى خورد، (و خداوند متعال ، اين داستان را به صورت فشرده اى در قرآن كريم بازگو فرموده است )، استقصاء و غوررسى كنيم از حد و مرز موضوع كتاب خود پا فراتر مى نهيم ولى ما نكاتى را بررسى مى كنيم كه به جمله اول ارتباط دارد و آن عبارتست از آيه :(( (هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا) )) اين آيه ، دوازده خصيصه و نكته سودمند تربيتى را به ما ارائه مى كند:

1- موسىعليه‌السلام خويشتن را تابع و پيرو استاد خود معرفى كرده است اين مساءله ايجاب مى كند كه مقام و منزلت موساى شاگرد، از مقام استادش خضرعليه‌السلام ، فروتر باشد؛ چون قاعدة مقام و مرتبت تابع ، نسبت به متبوع خود، فروتر و پائين تر است

2- موسىعليه‌السلام با واژه (هل آيا)، از خضرعليه‌السلام اجازه و رخصت می طلبد. يعنى آيا اجازه مى دهى كه در پى تو آيم چنين مطلبى نمايانگر مبالغه عظيمى درتواضع مى باشد كه بايد شاگرد نسبت به استاد خويشمعمول دارد.

3- موسىعليه‌السلام خود را در برابر معارف و آگاهى هاى خضر، جاهل و ناآگاه معرفى كرده است ، و در حقيقت با عبارت : (على ان

تعلمن ) (براى اينكه به من تعليم دهى )، به ناآگاهى خويش و مقام والا و ارجمنداستادش ، اقرار و اعتراف نموده است 4- موسىعليه‌السلام (با چنين تعبير) به عظمتنعمتى كه از راه تعليم عائد او گشته ، اقرار كرده است ؛ زيرا او از خضر درخواست نمودكه همانگونه با او رفتار كند كه خداوند متعال با خود او رفتار كرده است ، و در حقيقت درطى تعبير (مما علمت رشدا) به خضر گفت : شايسته است كه احسان تو، به من ، به گونه احسان خداوند نسبت به خودت باشد. (يعنى خداوندمتعال از طريق تعليم ، بر تو منت نهاد و به تو احسان فرمود؛ تو نيز همان منت و احسانرا درباره من معمول دار و به من تعليم ده ). به همين جهت است كه گفته اند: (من بنده كسى هستم كه علم و دانش را از او اخذ نمودم اگر كسى مساءله اى را به شخصى بياموزدزمام اختيار او را به كف گرفته و مالك او مى گردد) (322)

5 - معنى متابعت و پيروى كردن از شخص ديگر، اين است كه تابع ، همانند اعمال و رفتار متبوع ، رفتار خويش را تنظيم نمايد. البته از آن جهت كه چون متبوع او چنين كرد؛ زيرا هيچ ملاك ديگرى نمى تواند جز انجام دستور متبوع ، معيار تبعيت باشد. اين نكته به ما مى فهماند كه شاگرد و دانشجو بايد در نخستين گام خود در راه تحصيل ، اين خصيصه و وظيفه را بكار دارد كه همواره در برابر گفتار و رفتار استاد، تسليم بوده و با او نستيزد.

6- لزوم عمل به قوانين و راه و رسم متابعت - كه در اين آيه به چشم مى خورد - به هيچ قيد و شرطى مقيد نيست ؛ بلكه لزوم عمل به آداب و آئين هاى متابعت ، به صورت مطلق يعنى به گونه اى كه به هيچ قيد و بندى مقيد نشده است ، نشان دهنده لزوم بكار داشتن منتهاى تواضع شاگرد نسبت به معلم و استاد مى باشد.

7- در آيه مذكور (در مورد وظيفه شاگرد نسبت به معلم )، اين جهات به ترتيب گوشزد شده است : پيروى ، تعليم ، خدمت ، و تعلم و دانش جوئى (يعنى در اين آيه ، نظم و ترتيبى راجع به نكاتى چند به چشم مى خورد كه بسيار جالب مى باشد؛ به اين معنى كه بايد شاگرد در گام نخست ، تابع و پيرو معلم بوده ، و سپس ‍ معلم ، او را تعليم داده ، و در سومين مرحله ، خويشتن را در خدمت به استاد قرار دهد تا سرانجام در نهائى ترين مرحله ، از علم و دانش او برخوردار گردد و به علم آموزى نزد وى بپردازد).

8 - معنى و منظور جمله(هل اتبعك على ان تعلمن ) اين است كه من بر اساس اين متابعت - جز آموختن علم - هدف ديگرى ندارم گويا موسىعليه‌السلام به خضرعليه‌السلام چنين گفته باشد: من از رهگذر متابعت از تو، خواستار مال و جاه و مقام نيستم (و همين موضوع به ما هشدار مى دهد كه دانشجو نبايد در همرهى و همدمى با استاد - جز علم و دانش - پوياى هدفهاى ديگرى باشد).

9- جمله (مما علمت ) اشاره به بخشى از معلومات خضر است كه آن را خداوند متعال به وى آموخته بود، و در حقيقت موسىعليه‌السلام مى خواهد به خضر بگويد: من جوياى برابرى و هماوردى با تو در علم نيستم ، و نمى خواهم همه آنچه را كه از خدا آموخته اى فراگيرم ؛ بلكه مى خواهم به بخشى از معلومات تو دست يابم ؛ زيرا تو براى هميشه از من ، فزونمايه تر و گرانقدرتر مى باشى (يعنى هميشه مقام و منزلت استاد نسبت به شاگردش - هر چند آن شاگرد عظيم القدر باشد - به مراتب ، برتر و والاتر است ).

10- و نيز همين جمله (مما علمت )، نمايانگر اعتراف موسى است به اين كه خداوند متعال ، علم را در اختيار خضر (و همه افراد بشر) قرار داده است ، و از آن چنين استفاده مى شود كه بايد علم و دانش و معلم و استاد را ارج نهاده و قدرت منزلت او را والا برشمرد (و معلم بودن يكى از سمت هاى الهى است ؛ چون بشر علم را از خدا فراگرفته است ).

11- كلمه (رشدا) حاكى از آنست كه موسى از خضر، درخواست ارشاد و راهنمائى كرده است به گونه اى كه اگر موسى از بركات ارشاد خضر بهره مند نمى گرديد، سرگشته و گمراه مى شد. همين نكته به ما مى فهماند كه موساى شاگرد به مساءله شدت نياز خود به علم آموختن و تذلل و فروهشتن مقام خويش و شكسته نفسى جالب توجه در برابر خضر، و نيز احتياج آشكار و علنى خويش به علم و آگاهى استاد، اعتراف نموده است

12- در حديث آمده است كه خضرعليه‌السلام ، نخست مى دانست موسىعليه‌السلام پيامبرى از بنى اسرائيل مى باشد، و او صاحب كتاب (توراة )، و كسى است كه خداوند، - بى واسطه - با او هم سخن شد. (و لذا از او به عنوان (كليم الله ) ياد مى كنند) و او را به وسيله معجزات و كرامات ، ويژگى داد. معهذا موسىعليه‌السلام با وجود چنين مناصب و مدارج رفيع ، با تواضع شگرفى - كه عظيم ترين مدارج فروتنى را نمايانگر است - در برابر استادش ، موضع گيرى كرده است

از نكته مذكور، نتيجه مى گيريم كه خضر در مقام استادى از لحاظ لياقت و شايستگى ، مقام و منزلتش از موساى شاگرد، رفيع تر مى باشد؛ زيرا اگر كسى داراى احاطه علمى فزونترى باشد، قهرا آگاهى او به محتوى و هدفهاى علوم و دانش ها - كه عبارت از همان سعادت و نيكبختى و سرور و شادمانى و لذت و كاميابى است - بيشتر و فزونتر خواهد بود. لذا حس كنجكاوى و كنكاش او در وصول به چنين سعادت و لذت ، تقويت شده ، و قهرا تجليل و بزرگداشت او اهل علم ، از كمال بيشترى برخوردار خواهد بود.

ج - چند نكته تربيتى ديگر در سخنان خضر:

با وجود اينكه خضر از چنان معرفت و آگاهى و مزيت نسبت به موسى و نبوت او بهره مند بود، و نيز موسى با چنان ادب و تواضع شگرفى در برابر خضر، موضع گرفت ، معهذا خضر با جوابى عالى و گفتارى نسبة خشونت آميز - كه حاكى از شكوهمندى خضر و گسترش شعاع قدرت او، و بيانگر عدم رعايت نزاكت نسبت به موسى بود - به تواضع و فروتنى وى پاسخ مى گويد، و بلكه موسى را به ناتوانى و ناشكيبائى توصيف مى نمايد و مى گويد:

(( (انك لن تستطيع معى صبرا) )) (323)

موسى ! تو هرگز توانائى خويشتن دارى با مرا ندارى

اين گفتار كوتاه خضرعليه‌السلام نيز حامل نكات سودمند فراوانى است ؛ از آنجهت كه ضرورت اظهار ادب به معلم ، و عزيز شمردن و ارج نهادن علم و بزرگداشت مقام دانش را به وجهى نمايان مى سازد كه انسان را وادار به تاءسى و سرمشق گرفتن از سخنان خضر مى نمايد. اگرچه اين موضوع ارتباط وثيقى با موضوع بحث ما ندارد؛ ولى ما پاره اى از اين نكات را به مناسبت بحث ، ياد مى كنيم ، نكاتى كه با كليات و اساس كتاب ما بى ارتباط نيست و با آن بيگانگى ندارد.

اين نكات به ترتيب عبارتند از:

الف - خضر، موسى را به ناشكيبائى در امر علم آموختن توصيف مى كند. لازمه چنين توصيفى آن است كه مقام موساى غير صابر و منزلت او در برابر افرادى صابر و خويشتن دار - همچون خضر - پائين تر مى باشد، افراد شكيبائى كه خداوند متعال به آن ها وعده كرامت داده و آن ها را به درود و رحمت و هدايت بشارت داده است(324) .

ب - خضر با چنين تعبيرى كه استطاعت و توانائى موسى را بر صبر و خويشتن دارى در برابر خود نفى كرده است ، ايجاب مى كند كه موسى به سعى و كوشش ‍ در صبر و خويشتن دارى - همزمان با صبر خضر - چشم طمع و اميد ندوزد، و در صدد تحصيل اسباب چنين صبر و خويشتن دارى - كه غالبا براى بشر، مقدور و ممكن نيست - برنيايد. آنچه كه مناسب با شاءن استاد است اين است كه شاگرد به صبر و شكيبائى توصيه و سفارش كند، نه آنكه عجز و ناتوانى او بر صبر را به وى اعلام نمايد.

ج - در اين آيه - با حرف (لن هرگز)، قدرت و توانائى بر صبر و خويشتن دارى ،از موسى سلب شده است و طبق نظر اجتماعى از محققان و مفسران - از جمله : زمخشرى – اين حرف ، يعنى (لن )، نفى ابد را اعلام مى كند (كه موسى هرگز و براى هيچ زمانى توان صبر و خويشتن دارى در كنار خضر را دارا نبوده است ). چنين تعبيرى موجب ياءس ونوميدى و محروميت موسى از صبر و خويشتن دارى در برابراعمال خضر مى شد؛ چون اين تعبير و گزارش و پيش بينى ، به وسيله معلم و مقتداىراستين موسى ، يعنى خضر، گزارش و ابراز شده بود.

د - اينگونه تعبير:(انك لن تستطيع ...) كه با حرف (ان ) آغاز و تاءكيد شده است - آنهم در طى جمله اسميه ، و نيز نفى استطاعت به وسيله حرف (لن )، نمايانگر اعلام منتهاى عجز و ناتوانى و تضعيف طرف يعنى موسى در صبر و خويشتن دارى است

ه‍- در همين تعبير به اين موضوع اشاره شده است كه اى موسى ! اگر پيش خود و با مطالعه خويشتن ، چنين مى پندارى كه فردى صابر و خويشتن دار مى باشى بايد بدانى - كه به گاه بودن تو در كنار من - از حال خود، چنانكه بايد و شايد، اطلاع ندارى ؛ زيرا تاكنون با من ، مصاحب و همراه نشده اى (تا شعاع قدرت خويش را در صبر، بيازمائى و ظرفيت خود را بازيابى ). صبرى كه من از تو نفى مى كنم ، و به تو اعلام مى نمايم كه واجد آن نيستى ، صبر با من است (و الا در صابر بودن تو - آنگاه كه با من همراه نباشى - ترديدى ندارم ). من به اين حقيقت يعنى به عدم توانائى تو بر صبر با من ، اطلاع بيشترى دارم ؛ چون نسبت به مقدار خواسته هاى علمى و نيز جهل و بى اطلاعى تو درباره آنها، كاملا واقفم

و - در اين تعبير، هشدارى وجود دارد كه انسان را متوجه عظمت و شكوه علم و دانش مى سازد و نشان مى دهد كه بايد انسان در برابر عظمت علم ، سر تعظيم فرود آورد. علاوه بر اين ، چنين تعبيرى به ما مى فهماند كه علمى آنچنانى ، به صبر و پايدارى شگرفى نيازمند است كه در عهده امكانات توانائى بشرهاى عادى نيست ؛ زيرا ترديدى نداريم كه موساى كليم الله پيامبرعليه‌السلام از لحاظ مقام و منزلت ، برترين مردم ، و از نظر شخصيت ، بزرگترين فرد، و از لحاظ صبر و خويشتن دارى ، نيرومندترين اشخاص بوده ، و از لحاظ كمالات ، بر همه مردم ترجيح داشت ؛ (ولى معهذا تحمل علم و آگاهى هاى خضر براى موسى ، مقدور نبود).

ز - هشدار ديگرى كه در تعبير مذكور وجود دارد اين است كه نبايد علم را صرفا در اختيار كسى قرار داد كه از صبرى نيرومند و راءيى صحيح و متوازن و جان و روانى مستقيم و معتدل برخوردار است ؛ چون علم عبارت از نورى است الهى كه شايسته نيست آنرا در هر جائى و در اختيار هر كسى - بدون قيد و شرط و هر طور كه پيش آمد - قرار داد. بلكه ناگزير بايد قبل از تعليم علم ، محل و مورد و فرد را مورد توجه و بررسى و آزمايش قرار داده و قابليت او را از هر جهت احراز نمود.

ح - هشدار ديگرى كه در اين تعبير، نظر ما را به خود جلب مى كند اين است كه علم باطن و درون - از لحاظ پايه و درجه - نيرومندتر از علم ظاهر مى باشد. و چنان علمى - بيش از علم ظاهر - به قوت و استحكام باطن و استوارى صبر و خويشتن دارى نياز دارد. به همين جهت موسى - به مقدار استعداد خويش - داراى احاطه اى در علم ظاهر بود. و البته در تحمل اين علم ، بسيار قدرتمند بوده است اما عليرغم چنان احاطه علمى و نيروئى كه موسى از لحاظ علم ظاهر، واجد آن بوده است ، مورد تهديد خضر قرار گرفت ؛ به اين معنى كه او را بيمناك ساخت كه براى تحمل علم باطن ، قادر بر صبر و خويشتن دارى نيست لذا او را به خاطر قلت صبر، از تحمل چنان عملى بر حذر ساخت

منظور خضر از مبالغه در اعلام و اظهار عجز و ناتوانى موسى اين بود كه اى موسى ! تحمل علم باطن و سخت كوشى تو در فراگيرى آن ، بسى دشوار و ناهموار است خضر چنين هشدارى را در قالب بيان و تعبيرى آميخته با تاءكيد، به موسى اعلام كرد.

البته نبايد چنين تصور نمود كه مقصود خضر، آن بوده است كه تحمل علم باطن - به طور كلى و به هيچوجه - براى احدى امكان پذير نيست ؛ (بلكه هدف او، اعلام به دشوارى و سختى و گرانبار بودن تحمل علم باطن بوده است ) و گرنه موسى پس از اعلام مذكور، به خضر نمى گفت :

(( (ستجدنى ان شاءالله صابرا) ))

به خواست خداوند، خواهى ديد كه من ، فردى صابر و خويشتن دار و با ظرفيت هستم

در آيات ديگرى كه داستان موسى و خضر(عليهما‌السلام) در آن ها به چشم مى خورد نكات جالبى درباره آداب و وظائف مربوط به تعليم و تعلم وجود دارد كه از لحاظ محتوى ، متناسب و همانند نكاتى است كه در مورد آيات ياد شده ، متذكر شديم اگر كسى نكات مربوط به اين آيات را بررسى كند به نكات ديگرى دست مى يابد كه در ساير آيات مربوط به داستان موسى و خضر(عليهما‌السلام)، وجود دارد كه انسان مى تواند با استمداد از رهنمودهاى آنها به ساير اهداف خويش دست يابد.

بازگشت به موضوع وظائف شاگرد نسبت به استاد

پس از تمهيد اين مقدمه ، به مساءله آداب و وظائف ويژه شاگرد نسبت به معلم و استاد بازگشت نموده و بر حسب آنچه كه دانشمندان - با الهام از متون و نصوص دينى - در اين زمينه اظهار نموده اند، بحث خود را ادامه مى دهيم اين آداب و وظائف شامل چهل امر است :

1- ضرورت كاوش و جستجو از استاد و معلم لايق و شايسته

مهمترين و پرارزش ترين آداب و وظائف معلم و شاگرد درباره استاد، اين است كه بايد او - پيش از هر چيز - درباره كسى كه سرمايه علمى خويش را از ناحيه او به دست مى آورد، و حسن خلق و آداب و آئين هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى كند، مطالعه و بررسى نمايد، (يعنى درباره استادش تحقيق كند كه از لحاظ علمى و اخلاقى در چه پايه اى قرار دارد)؛ زيرا اگر ما در نظر گيريم كه استاد مى خواهد شاگرد خود را تربيت كند، و آلايشها و خويهاى پست ، و ريشه هاى رذائل اخلاقى را از دل و جان او بزدايد و بر كند، و خلقهاى نيكو و فضائل اخلاقى را جايگزين آن ها سازد، اين كار و كوشش استاد درباره شاگردش ، همانند كار و كوشش زارع و كشاورزى است كه مى خواهد خس و خار را از زمين كشاورزى ، ريشه كن ساخته و گياههاى هرز و زيانبخش را از محيط كشاورزى خود از بيخ و بن بر كند تا كشته و زراعت او به خوبى از زمين سر بر آورده و به نحو مطلوبى برويد و رشد و نمو و بركت و فزونى آن ، كامل گردد (و در سايه اين كوشش ، به محصولى مرغوب و مطلوب دست يابد).

هر استادى نمى تواند واجد چنين اوصاف و خصوصياتى باشد. استادانى كه واجد شرائط مذكور باشند شديدا در اقليت قرار دارند؛ زيرا استاد واقعى حقا جانشين پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نائب رسول خدا است هر فرد عالم و دانشمندى ، در خور احراز مقام نيابت از رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست

بنابراين ، شاگرد و دانشجو بايد استادى را انتخاب كند كه از لحاظ اهليت و شايستگى در حد كمال بوده و ديندارى او محرز، و مراتب شناخت و معرفت او مسلم و به پاكدامنى معروف بوده ، و صيانت نفس او در برابر خواهش هاى دل ، مشهور باشد و مروت و جوانمردى و مردانگى و احترام او به افكار عمومى ، و انصراف او محرز باشد. و نيز از نظر فن تعليم به عنوان فردى باكفايت تلقى گردد، و از لحاظ تفهيم مطالب علمى ، از بيانى رسا و ذهنى پويا و شرائط مطلوبى برخوردار باشد.

در بحثهاى گذشته پاره اى از اوصاف و خصوصيات يك استاد لايق و شايسته را ياد كرديم ولى بايد با تاءكيد خاصى در اينجا يادآور شويم كه : نبايد شاگرد، شيفته و فريفته فزونى معلومات و آگاهيهاى علمى استاد گردد، آنهم استادى كه از نظر تقوى و ديانت و جهات اخلاقى ، گرفتار نقص و كمبودهاى آشكارى مى باشد؛ چون زيانبار بودن چنين استادى به اخلاق و دين و آئين شاگرد، به مراتب سخت تر و شديدتر از تيرگى هاى جهل و نادانى است ، همان جهل و نادانى كه دانشجو مى كوشد هاله تيره آنرا از محيط افكار و انديشه خويش بسترد. قطعا زيان استادانى اين چنين ، از زيان جهل و نادانى شديدتر است

يكى از علماء پيشين گفته است : اين علم و دانش الهى ، عبارت از همان دين و آئين آسمانى است دقيق بنگريد كه دين و آئين خود را از چه استادان و معلمانى فرا مى گيريد(325)

راه مناسب و روش ماءنوس در شناختن استاد شايسته ، اين است كه دانشجو بايد با اساتيد معاصر، زياد به بحث و گفتگو نشسته و مجالست و همنشينى با آنان را ادامه دهد، و هر چه بيشتر آنان را بيازمايد و تحقيق كند كه آيا اساتيد فن ، استاد مورد نظر او را از لحاظ تعليم و تدريس تاءييد مى كنند، و آيا سمت تعليم و اخلاق او را مى ستايند، و كيفيت بحث و تحقيق او را مى پسندند. (و بالاخره بايد دانشجو، جهات مذكور را براى انتخاب استاد در نظر گرفته و سپس تحصيلات خود را نزد او آغاز كند).

شاگرد و دانشجو بايد از آنگونه اساتيدى بپرهيزد كه معلومات خود را از لابلاى كتابها - بدون آن كه آن را نزد اساتيد فن بخوانند - فراهم آورده اند؛ چون اين احتمال قويا وجود دارد كه چنين استادانى در فهم متون علمى از تحريف و تصحيف و اشتباه و لغزش ، مصون نباشند؛ و در نتيجه ، شاگردان را نيز بلغزانند.

يكى از دانشمندان سلف گفته است : اگر كسى شخصا بينش دينى خود را از بطون متون علمى - و استاد ناديده - فراهم آورد، در حقيقت ، سعى و اهتمام خويش را در تضييع و تباه سازى احكام دينى ، مصروف داشته است(326) .

دانشمند ديگرى مى گويد: از (صفحيون(327) يا صحفيون ) بر حذر باشيد، يعنى از كسانى كه شخصا - و بدون آنكه در محضر استاد بنشينند و از درس او مستفيض گردند - مطالب را از لابلاى كتب علمى و نبشتارها، استخراج و استنباط مى كنند؛ از اينگونه اساتيد دورى گزينيد، زيرا تباهكاريها و لغزانندگى آنان از اصلاحات و درستكارى هاى آنها فزونتر است

نبايد دانشجو، خود را مقيد سازد كه نزد استادان معروف و نامور به تحصيل پردازد، و اساتيد منزوى و گمنام را از نظر دور دارد؛ زيرا پاى بند بودن به استاد مشهور و معروف و عدم توجه به اساتيد گمنام ، بازده روح كبر و گردن فرازى شاگرد در برابر علم و دانش مى باشد. بلكه بايد گفت گرايش به چنين روحيه اى ، عين حماقت و نابخردى است ؛ چون علم و حكمت ، گم گشته هر مؤ من و انسان پاى بند به ايمان است ، او علم و حكمت را هر جا بيابد بدان دست مى يازد و آنرا بر مى گيرد، و وجود آنرا - در هر موردى كه بتوان بر آن دست يافت - غنيمت مى شمارد) (328) و طوق منت و احسان هر كسى كه او را در جهت علم و حكمت ، سوق مى دهد به گردن مى نهد.

چه بسا ممكن است يك استاد خامل و گمنام از چنان لياقت و شايستگى علمى و اخلاقى برخوردار باشد كه بايد براى خير و بركت علم ، به وى چشم اميد دوخت ؛ چون اگر استادى در عين خمول و گمنامى ، لايق و شايسته باشد، سود و بهره او گسترده تر، و تحصيل علم از ناحيه او داراى كمال فزونترى است

اگر در احوال پيشينيان و پسينيان ، سير و سياحتى كنيم و زندگى نامه آنانرا از نظر بگذرانيم به اين نتيجه مى رسيم كه سودمندترين عوائد علمى صرفا از سوى اساتيدى عائد مى گشته است كه از لحاظ تقوى و نصيحت و دلسوزى نسبت به شاگردان ، حظ و نصيب فراوانى را دارا بوده اند.

همچنين اگر آثار علمى و مصنفات آنان را مورد مطالعه قرار دهيم مى بينيم كه بهره گيرى از اثر علمى يك دانشمند پرهيزكارتر، فزونتر بوده ، و موفقيت و كاميابى دانشجويانى كه سرگرم تحصيل از روى متن چنين آثارى بوده اند، بيشتر و جالب تر مى باشد.

اين قضيه در مورد دانشمندان فاقد تقوى و عارى از مزاياى انسانى ، و نيز در مورد آثار علمى آنان ، نتيجه معكوسى را عايد دانشجويان مى گرداند. (يعنى دانشجويانى كه نزد استادان عارى از تقوى درس مى خوانند و يا در تحصيل و درس خود، از آثار علمى آنان استفاده مى كنند، خير و بركتى در كوشش آنها به چشم نمى خورد؛ بلكه در تحصيلات خود با ناكامى و عدم موفقيت مواجه مى گردند).

2- بايد استاد را به عنوان پدر واقعى و روحانى تلقى كرد

دانشجو بايد بر اين اساس بينديشد كه استاد و معلم او، پدر واقعى و روحانى وى ، (و خود او به منزله فرزند روحانى او است ). پدر (و فرزند) روحانى از پدر (و فرزند) جسمانى ، با ارزش تر و ارجمندتراند.

بنابراين بايد دانشجو در اداء حق ابوت و وفاء به حقوق تربيت استاد - علاوه بر رعايت ادب در حق او بدانگونه اى كه قبلا ياد كرديم - به شدت ، ساعى و كوشا باشد. و بيش از ديگران به او احترام گذارد.

از اسكندر پرسيدند: براى چه به معلم و استاد خود بيش از پدرت ارج مى نهى ؟ در پاسخ گفت : معلم ، منشاء و سبب زندگانى جاويد و پايدار من است ولى پدر من ، مجراى وجود زودگذر و ناپايدار من مى باشد. علاوه بر اين پدرها معمولا - همزمان با اعمال غريزه جنسى با مادر - از توليد نسل و ايجاد فرزند و كمال او، غافل اند و در اين جهت ، فاقد قصد و اراده مى باشند؛ بلكه قصد و اراده آنها متوجه لذت گيرى و كاميابى از اين غريزه است كه از اين رهگذر - ناخودآگاه - فرزندى به ثمر مى رسد. بر فرض هم اگر پدر - در حين زناشوئى - اراده توليد نسل و يا كمال آن را داشته باشد، ارزش اراده مقرون با عمل ، از اراده عارى از عمل ، بيشتر است .(يعنى اگر هدف پدر - قبل از شروع به عمل زناشوئى - مساءله توليد نسل و يا كمال او باشد، همزمان با عمل زناشوئى ، از چنين اراده اى غافل مى باشد).

اما يگانه هدف و اراده معلم در تربيت شاگرد و فرزند روحانى ، تكميل وجود او است آرى او مى كوشد تا شاگرد را به كمال لايق خود نائل گرداند.

اصل وجود و هستى هر موجودى نمى تواند به آن ، ارزشى اعطاء كند مگر آنگاه كه وجود را با عدم و نيستى بسنجيم و الا خود وجود (فى نفسه ) نمى تواند شرافت و ارزش موجود را ارائه دهد؛ زيرا اينگونه وجود و هستى بسيط و ساده ، براى پست ترين موجودات مانند كرمها و حشرات گندبو و خيزدوك ها نيز فراهم آمده است

شرافت و ارزش هر وجود به كمال آن مربوط است علت كمال وجود شاگرد، شخص معلم و استاد او مى باشد (نه پدر او كه بايد او را صرفا مجراى وجود ساده و بسيط وى دانست ).

گويند: سيد رضى (قدس الله روحه )، شخصيتى بزرگوار و بلند همت و داراى مناعت طبع بوده ، و از هيچ كسى ، منت و احسانى (آزرم آفرين ) را نمى پذيرفت وى داستان هاى شگفت آورى با خليفه عباسى (و دولتمردان وقت ) دارد كه همگى آنها نمودار شخصيت والا و منزلت برجسته انسانى اين مرد بزرگوار است از آن جمله به خاطر نوزادى كه خداوند به سيد موهبت فرمود، صله و هديه (كه فخرالملك وزير) براى او فرستاد (نپذيرفت(329) ). امثال اينگونه داستان ها را به مقدار فراوان درباره سيد رضى ياد كرده اند.

از آن جمله مى گويند: يكى از اساتيد وى ، روزى به او گفت : به من چنين گزارش شده است كه خانه تو كوچك و تنگ و محدود است ، و گنجايش كافى ندارد، و در خور شاءن و مقام تو نيست ؟ من خانه اى وسيع و بزرگ دارم كه در خور شئون تو مى باشد، و آنرا به تو اهداء مى كنم ، و تو زندگانى خود را بدانجا منتقل كن سيد رضى از قبول هديه استاد، سر باز زد. ولى استاد اصرار ورزيد و سخن خود را تكرار كرد. سيد رضى گفت : استاد عزيز! من تاكنون هرگز احسان و منت پدرم را با ديده قبول نپذيرفتم ، با وجود داشتن چنين حالت روحى ، چگونه مى توانم احسان ديگران را قبول كنم ؟ استاد به او گفت : حق من نسبت به تو از حق پدرت بر تو، عظيم تر و مهم تر است ؛ زيرا من پدر روحانى تو هستم ؛ ولى پدر تو، پدر تن و جسد و جسم تو است سيد رضى در برابر چنين استدلال قوى ، تسليم بودن خود را اظهار كرده و هديه استاد را پذيرفت

بر اساس همين نكته اساسى است كه يكى از فضلاء برجسته مى گويد:

(( من علم العلم كان خير اب

ذاك ابوالروح لا ابوالنطف ))

آنكه علم و دانش را به ديگران مى آموزد، بهترين پدر انسان به شمار مى آيد؛ چون او پدر روحانى و مجراى كمال جان و روان انسان است ، او پدر نطفه نيست (كه ساختمان جسمانى و هستى تن و بدن و اندام ناپايدار آدمى را بپردازد. بلكه او، روح و روان انسانى را ولادتى نو و تازه و جاويد مى بخشد).