آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام 5%

آداب تعليم و تعلم در اسلام نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

آداب تعليم و تعلم در اسلام
  • شروع
  • قبلی
  • 387 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50568 / دانلود: 9994
اندازه اندازه اندازه
آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

الف - آيات قرآنى راجع به صادر كردن حكم و فتوى :

خداوند متعال در قرآن كريم (آيات متعددى ) را درباره فتوى ياد كرده است كه موضوع فتوا يا مسائل مربوط به آن در آن ها به چشم مى خورد:

(( (يستفتونك ، قل الله يفتيكم ) )) (۳۷۷)

اى پيامبر، مردم از تو استفتاء مى كنند، بگو كه خدا به شما فتوى مى دهد، و احكام را بيان مى كند.

(( (و يستنبؤ نك احق هو، قل اى و ربى انه لحق ) )) (۳۷۸)

از تو خبرگيرى و سؤال مى كنند، يعنى از تو استفتاء مى نمايند كه آيا چنين موضوع ، يعنى عذاب و قيامت ، به حق است ؟ بگو آرى ، سوگند به پروردگارم كه آن موضوع قطعا به حق مى باشد.

(( (يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ...) )) (۳۷۹)

يوسف ! اى انسان صديق و راستين ، فتوا ده ، و براى ما درباره هفت گاو فربهى حكم صادر كن

خداوند متعال به منظور تهديد افراد (فاقد شرائط فتوى )، در جهت صدور حكم و فتوى مى فرمايد:

(( (و لاتقولوا لما تصف السنتكم الكذب ، هذا حلال و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ) )) (۳۸۰)

براى آنچه زبانتان بدان گويا است ، دروغ را به وسيله آن جارى نسازيد كه اين چيز حلال و آن چيز حرام است ، تا مبادا بر خداوند متعال دروغ ببنديد.

و يا مى فرمايد:

(( (و ان تقولوا على الله ما لاتعلمون ) ))

و بر حذر باشيد از اينكه درباره خداوند متعال ، چيزى را كه نمى دانيد بگوئيد.

يا مى فرمايد:

(( (قل اراءيتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل الله اذن لكم ام على الله تفترون ) )) (۳۸۱)

از پيامبر، بگو گزارش كنيد آن مقدار از رزق و روزى را كه خداوند متعال براى شما فروآورد، و شما برخى از آن ها را حرام و بعضى را حلال قرار داديد. آيا خداوند به شما چنين رخصت و اجازه اى داده است ، و يا بر او دروغ مى بنديد؟

ملاحظه كنيد كه خداوند متعال با چه كيفيتى ، مستند و ماءخذ حكم و فتوى را به دو نوع تقسيم فرموده : (نوعى از آن به گونه اى است كه انسان در صدور فتوى و اظهار راءى و نظر درباره آن ها - از طرف خداوند - ماءذون و مجاز مى باشد. و نوعى ديگر كه در اظهار نظر درباره آن ها مجاز نيست ). بنابراين اگر اذن الهى درباره راءى و نظرى تحقق نيابد (و تو شخصا) راجع به آن ها اظهار نظر كنى و فتوا دهى ، بر خداوند متعال دروغ و افتراء مى بندى

بنگر به گفتار الهى كه به عنوان حكايت از رسول و فرستاده اش - كه در پيشگاه وى ، گرامى ترين خلق او است - چگونه سخن مى گويد، آرى مى فرمايد:

(( (و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين ) )) (۳۸۲)

اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاره اى از سخنان را نابه جا به ما نسبت مى داد، به دست خويش و نيروى خود از او برمى گرفتيم ، و سپس رگ گردن و قلب او را از هم مى دريديم

با توجه به اينكه خداوند متعال ، عزيزترين خلق خود را اين گونه ارعاب و تهديد مى فرمايد، انذار و تهديد او نسبت به ديگران چگونه خواهد بود آن گاه كه آنان در حضور خداوند و در برابر او سخنى را به دروغ و به نام او بر زبان مى آورند؟

ب - احاديث مربوط به فتوا :

سخنان پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

(خداوند متعال ، علم و دانش را بدينگونه از مردم دريغ نمى كند كه آن را از دست مردم بگيرد؛ بلكه علم و دانش را - از طريق برگرفتن علماء و دانشمندان از ميانشان - از دست آن ها مى گيرد، (و آنان را بدين طريق از نيروهاى انسانى حامل علم و دانش ، تهيدست و محروم مى سازد) تا آنگاه كه در ميان آن ها دانشمندانى را باقى نگذارد و سرانجام ، ناگزير گردند افراد نادان و فاقد علم را به عنوان رؤ سا و سرپرستان خويش انتخاب نمايند، و آنان نيز بدون بصيرت و آگاهى هاى لازم فتوى دهند، و خود گمراه شوند و ديگران را نيز به گمراهى سوق دهند(۳۸۳) ).

(اگر كسى فتوائى را اخذ كند كه فتوا دهنده بدون آگاهى لازم ، آن را صادر كند گناه مستفتى در عهده كسى است كه به او فتوى داده است )(۳۸۴) .

(آن كسى كه در ميان شما از لحاظ فتوا و صادر كردن حكم ، داراى جراءت و جسارت فزون ترى است ، (بايد گفت ): همو نسبت به آتش جهنم ، داراى جسارت بيشترى مى باشد)(۳۸۵)

(پرشكنجه ترين و معذب ترين مردم در روز قيامت ، عبارت از كسانى هستند كه ذيلا از آن ها ياد مى شود:

۱- كسى كه پيامبرى را به قتل رسانده باشد.

۲- كسى كه پيامبرى ، او را به قتل رساند.

۳- كسى كه بدون علم و آگاهى فتوا دهد و مردم را گمراه سازد.

۴- كسى كه دست اندر كار مجسمه سازى و پيكره تراشى جانداران گردد(۳۸۶)

سخنان ائمهعليهم‌السلام

اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام فرمود: (دو فرد، مبغوض ترين خلق نزد خداوند متعال هستند:

۱- فردى كه خداوند متعال ، او را به خود واگذاشته ، و مآلا از راه راست منحرف گشته و شيفته و مغرور راءى و گفتار بدعت آميز شده ، و دم از نماز و روزه مى زند. چنين فردى ، عامل و انگيزه اى براى فتنه و شيفتگى و فريب مردمى است كه شيفته او شدند، آرى او راه هدايت و رشد پيشينيان را گم كرده است ، او عامل و موجب گمراهى پيروانش - چه در زمان حيات و چه پس از مرگ خود - مى باشد، و بار گران اشتباهات و لغزشهاى ديگران را به دوش مى كشد.

۲- كسى كه جهل و نادانى خويش را همچون قماش و كالائى در ميان مردم ناآگاه و فاقد علم ، رواج مى دهد، و اسير و گرفتار تيرگيها و تاريكيهاى فتنه و شيفتگى به دنيا است و او را انسان نماها، عالم و دانشمند مى نامند؛ در حاليكه چنين فردى هيچ روز كاملى را صرف علم و دانش نكرده است

آنگاه كه بامدادان از بستر خواب برمى خيزد، خواسته ها و تمايلات او در مورد چيزهائى فزاينده است كه اندك آن از فزونى آن بهتر مى باشد، (يعنى دنبال دنيا و يا معارف و معلومات كم ارزش است ). آنگاه كه از آب گنديده و لجنزار دنيا سيراب گشت ، و مطالب بى فائده اى را اندوخت ، و در ميان مردم بر كرسى قضاء و داورى نشست تا به اصطلاح به حل و فصل مشكلات بپردازد و در صدد جبران لغزشهاى ديگران برآيد، اگر همو با مطالب پيچيده و مهمى مواجه گردد، اراجيفى را با استمداد از راءى و نظر شخصى ، مى پردازد و سپس بر اساس آن ، حكم و فرمان قطعى صادر مى كند.

پس بنابراين ، چنين فردى در امر شبهه بافى و لغزش پردازى و ياوه سرائى ، همچون عنكبوتى است كه تار و پودى (سست بنياد در پيرامون خويش ) مى تند و نمى داند كه آيا طريق صواب و راه حق را مى پيمايد و يا دچار اشتباه مى باشد.

او نبايد چنين تصور كند كه نسبت به آنچه درباره آنها حس پذيرش ندارد از علم و آگاهى برخوردار است لذا چنين شخصى - جز معتقدات خويش - روش ‍ و شيوه اى را به رسميت نمى شناسد.

اگر او را با چيزى قياس كند و آنها را (با معيارهاى سليقه شخصى ) با هم بسنجد، (و نتيجه باطلى را از رهگذر آن به دست آورد)، در عين حال از اظهار راءى و نظر شخصى خود، هراسى ندارد و آنرا تكذيب نمى كند.

و چنانچه مطلبى از نظر او مبهم و تاريك باشد - به خاطر جهل و ناآگاهى نسبت به آن - در اخفاء و كتمان آن مى كوشد تا به وى نگويند: نمى داند؛ و با وجود اين ، اظهار نظر كرده و حكم و فتوى صادر مى نمايد.

او را بايد كليد تمام تيرگيها و نادانيها دانست (كه ابواب جهل و بى اطلاعى را در برابر ديدگان جامعه مى گشايد)، و سخت مرتكب اشتباه مى گردد و در بى خبريها كوركورانه گام برمى دارد، و از آنچه كه بدان آگاهى ندارد پوزش خواهى نمى كند تا از دست و زبان مردم سالم بماند و بى نقص و عيب تلقى گردد.

او نمى تواند در علم و دانش ، قاطعيتى كسب كند تا بتواند بهره و نصيبى براى خويش فراهم آورد. روايات و منقولات را در هم مى ريزد، و آن ها از هم متلاشى مى سازد؛ آنچنانكه باد و طوفان ، گياهان خشكيده و خس و خاشاك را از هم مى پراكند.

ميراث هاى به ناحق از دست رفته از او گريان ، و خونهاى به ناحق ريخته از او نالان مى باشند. بر طبق حكم و فتواى او ناموس حرام ، حلال تلقى مى شود.

براى پاسخ به پرسش هائى كه به دست او مى رسد احساس خلاء و تهيدستى مى نمايد. و بالاخره فاقد شايستگى رياستى است كه خود مدعى آن مى باشد و به ناحق مدعى علم به حق است )(۳۸۷)

زرارة بن اعين از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم حق خداوند متعال بر بندگانش چيست ؟ فرمود: (آنچه را كه مى دانند بگويند و بر زبان آورند. و راجع به چيزى كه نمى دانند توقف و درنگ نموده و سخنى درباره آن به ميان نياورند)(۳۸۸)

از ابى عبيده حذاء است كه گفت از امام باقرعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: (اگر كسى بدون علم و آگاهى كافى و در عين محروميت از هدايت به حق ، به صدور فتوى براى مردم دست يازد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب ، او را لعنت كرده و بار سنگين كسانى كه به فتواى او عمل كردند بدو مى پيوندد)(۳۸۹) (و اين بار گران گناه آنها در روز قيامت بر دوش او سنگينى خواهد كرد).

مفضل مى گويد: ابى عبدالله امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: (تو را از دو خصلت و دو خوى و دو شيوه كردار نهى مى كنم ، دو شيوه اى كه مردم به علت دچار شدن به آندو، گرفتار هلاك و نابودى گشتند: ۱- با شيوه اى باطل و نادرست ديندارى كنى ۲- ندانسته و نسنجيده به مردم فتوا دهى ). (اگر چنين نكنند، حق خداوند متعال را قطعا اداء كرده اند)(۳۹۰) .

از ابن شبرمه(۳۹۱) (فقيه عامى ) است كه مى گويد: هر وقت حديثى را - كه از جعفر بن محمدعليه‌السلام شنيده بودم به ياد مى آورم ، مى خواهد قلبم از هم بشكافد آن حضرت فرمود: (پدرم از جدم و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است (ابى شبرمه به دنبال اين جمله چنين مى گويد): سوگند به خداوند متعال كه پدرش بر جدش و جدش بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ نبسته است كه آن حضرت فرمود: هر كس به قياسات (و معيارهاى شخصى و ملاكهاى خود، شناسائى كرده ) عمل كند، خود را دچار نابودى ساخته و ديگران را به نابودى مى كشاند، و آنكه ندانسته ، با اينكه احكام ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را شناسائى نكرده است به صدور فتوى دست يازد موجبات هلاك و نابودى خود و ديگران را فراهم مى آورد(۳۹۲)

ج - گفتار بزرگان دين درباره حساس بودن مسئله صدور فتو ا :

يكى از تابعين مى گفت : (من محضر صد و بيست نفر از انصار را درك كردم كه همگى آنها از اصحاب و ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند، اگر يكى از آنان از ديگرى درباره مساءله اى پرسش مى كرد، اين يكى به آن ديگرى و آن ديگرى به شخصى ديگر، پاسخ به اين پرسش را ارجاع مى داد تا آنگاه كه اداء پاسخ به همان فرد اول بازمى گشت ).

و همو اضافه مى كند: من در همين مسجد، محضر صد و بيست نفر از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درك نمودم ، هيچ يك از آنها حديثى را بازگو نمى كرد مگر آنكه علاقه مند بود برادر دينى او به جاى او سخن گويد. و هيچ كسى نيز راجع به فتوائى مورد پرسش قرار نمى گرفت مگر آنكه مى خواست برادر ايمانى او آن فتوا را بيان كند).

براء مى گويد: (من سيصد نفر از ياران پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه در جنگ بدر شركت كرده بودند ديدم ، همه آنها به گونه اى به سر ميبردند كه مايل بودند يار و رفيقشان بجاى آنها فتوى صادر كند).

ابن عباس مى گفت : (اگر كسى در هر مساءله اى (بدون مطالعه ) اظهار نظر كند، و به مردم فتوى دهد، ديوانه اى بيش نيست ).

يكى از پيشينيان مى گفت : (عالم و دانشمند دينى ، فضائى خالى ، ميان خدا و خلق او را جبران نموده و واسطه ميان آنها است ، لذا بايد او بنگرد با چه كيفيتى در ميان آنها وارد مى شود و اين خلاء را جبران مى كند).

يكى از بزرگان به يكى از اصحاب فتوا مى گفت : (چنان مى بينم كه به مردم فتوا مى دهى آنگاه كه شخصى نزد تو مى آيد و درباره مساءله اى از تو سؤ ال مى كند اهتمام و كوشش تو نبايد در اين جهت محدود و مصروف گردد كه او را صرفا از آن حالتى كه دچار آنست رهائى بخشى و بارى به هر جهت به او پاسخ گوئى ؛ بلكه بايد سعى و همت تو در آن جهت صرف گردد كه خويشتن را نيز - از آنچه راجع به آن از تو سؤ ال شده است - نجات داده (و پاسخ نادرست را در اختيار او قرار ندهى ).

عطاء بن سائب تابعى گفته است : (من گروهى از بزرگان دين را چنين يافته بودم كه اگر از آنها راجع به موضوعى سؤ ال مى كردند اندامشان به لرزه مى افتاد).

در طى حديثى (مرفوع ) از ثوبان نقل شده كه (پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود): (در آينده از ميان جمع امت و پيروان من ، گروههائى به وجود خواهند آمد كه فقهاى آن ها به مسائل پيچيده و مشكلى دست مى يازند (يعنى آن ها را ناآگاهانه ميان خود مطرح مى سازند و بدآنها پاسخ مى گويند. بدانيد كه ) آنان بدترين امت من مى باشند).

از (عبدالله ) بن مسعود است كه مى گفت : (ممكن است كسى بگويد: خداوند چنين دستور داده است ؛ ولى خدا به او مى گويد: (دروغ مى گوئى ).

از يحيى بن سعيد(۳۹۳) نقل شده است كه مى گفت (سعيد بن مسيب هرگز فتوائى صادر نمى كرد مگر آنكه مى گفت : بار خدايا مرا از لغزش ، سالم نگهدار و مرا حفظ كن و ديگران را نيز (از گزند لغزش و نادرستى راءى و نظرم ) حفظ فرما).

از مالك بن انس درباره چهل و هشت مساءله سؤ ال شد، در پاسخ به آنها گفته بود: جواب و پاسخ سى و دو مساءله را نمى دانم و در روايت ديگرى آمده است كه از او راجع به پنجاه مساءله سؤ ال شد؛ ولى درباره هيچ يك از آنها پاسخ نگفت ، و چنين اظهار كرد: هر كه مى خواهد درباره مساءله اى ، پاسخى ايراد كند شايسته است پيش از ايراد جواب ، خويشتن را بر بهشت و دوزخ عرضه كرده و كيفيت رهائى خود را از دوزخ در نظر گيرد، و سپس به آن مساءله پاسخ گويد).

روزى از همان مالك بن انس درباره مساءله اى سؤ ال كردند؛ ولى او در پاسخ گفت نمى دانم به وى گفتند: مساءله سبك و ساده و آسانى است (چرا به آن پاسخ نمى دهى ؟) انس خشمگين شد و گفت : در محدوده و حوزه علم و دانش دينى ، هيچ مساءله ساده و آسانى وجود ندارد؛ مگر گفتار خداوند به گوش تو نرسيده است كه فرمود:

(( انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) )) (۳۹۴)

ما گفتار گران و سنگينى را بر تو القاء خواهيم كرد.

بنابراين ، علم و دانش دينى اصولا سنگين ، و تمام قسمت آن مشكل و دشوار مى باشد.

وقتى از قاسم بن محمد بن ابى بكر - كه يكى از فقهاء مدينه ، و دانش و فقاهت او مورد اتفاق همه مسلمين بوده است - درباره مطلبى سؤ ال كردند، وى گفت : جواب صحيح اين مساءله را نمى دانم سائل گفت : من بدين منظور به سوى تو شتافتم كه چون غير از تو شخص ديگرى را به شايستگى نمى شناختم قاسم گفت : به طول لحيه و بلندى محاسن من و كثرت مردم در پيرامون من ننگر. سوگند به خداوند متعال ، من پاسخ درست پرسش تو را نمى دانم در اين اثناء يكى از بزرگان و افراد سالمند - كه در كنار او نشسته بود - به او گفت : برادرزاده ! جواب مساءله را براى او بيان كن و او را از خويشتن مران ، سوگند به خداوند در هر مجلسى كه تو را در جمع ديگران مشاهده كردم ، كسى را كه فاضلتر و دانشورتر و باادراك تر از تو باشد تاكنون نديده ام قاسم گفت : به خدا قسم اگر زبانم را از بيخ و بن بركنند براى من محبوب تر از آن است كه درباره چيزى سخن بگويم كه بدان علم و آگاهى ندارم

درباره حسن بن محمد بن شرف شاه استرابادى ، چنين آورده اند كه روزى زنى بر او وارد شد و راجع به مسائل مشكل و پيچيده مربوط به حيض و عادت زنانه ، سؤ الاتى مطرح ساخت ؛ ولى او نتوانست پاسخ آنها را بيان كند. آن زن به حسن گفت : پته هاى عمامه و شمله دستار تو، به ميان و كمرت رسيده است ليكن از ايراد پاسخ به سؤ ال يك زن ، عاجز هستى ؟! حسن به او گفت : اى خاله ، اگر من پاسخ هرگونه مسائلى را - كه از من مى پرسند - مى دانستم شمله دستارم به شاخ گاو مى رسيد (و قعر زمين را نيز درمى نورديده و به ژرفناى آن راه مى يافت ).

اقوال و سخن بزرگان دين درباره اهميت و حساسيت مساءله فتوى و سهمگين بودن اظهار راءى و نظر درباره احكام دينى ، بى اندازه زياد و فراوان است ، و ما به همين مقدار در اين موضوع اكتفاء كرده ، و درباره انواعى كه باب مربوط به (فتوا ) بدآنها تقسيم مى گردد، بحث خود را آغاز كرده و ادامه مى دهيم

نوع اول : شرائط و امورى كه بايد هر مفتى واجد آنها باشد

بايد دانست كه لازم است مفتى ، مسلمان و مكلف و فقيه و عادل باشد. شرائط فقاهت آنگاه در مفتى فراهم مى آيد كه او براى شناخت احكام - از طريق استنباط آنها از ادله تفصيلى آن ها يعنى كتاب و سنت و اجماع و ادله عقل و ادله ديگرى كه در جاى خود مورد بحث و تحقيق قرار گرفته اند - به پا خيزد و درست و استوار قيام نمايد.

شناخت احكام شرعى - با چنين شرائط - در صورتى به هم مى رسد و كامل مى گردد كه مسائل و مطالب زيربنائى آن از قبيل : اثبات صانع و صفات او شناخته شود، شناختى كه حصول ايمان انسان بر آن متوقف است (بايد پيش از دست اندر كار شدن استنباط احكام شرعى )، مسائل مربوط به نبوت ، امامت ، معاد - كه از مسائل كلامى است - شناسائى شود؛ چنانكه مفتى بايد قبلا علوم زيربنائى شناخت ادله ، از قبيل : صرف ، نحو، لغت - در محدوده علم عربيت - و شرائط حد و برهان در علم منطق ، و نيز اصول فقه و حقايق مربوط به احكام شرعى از رهگذر آيات قرآنى ، و احاديث مربوط به احكام شرعى ، و علوم حديث - چه از لحاظ متن و چه از لحاظ سند - را تحصيل كند، ولو آنكه اين تحصيل از راه وجود اصل صحيحى انجام گيرد، اصلى كه مفتى بتواند به هنگام نياز، بدان مراجعه نمايد.

مفتى بايد موارد اختلاف و اتفاق علماء و فقهاء را در مسائل شرعى بشناسد، يعنى بايد بداند مساءله اى كه درباره آن فتوى مى دهد راءى و نظر او در آن مساءله ، مخالف اجماع علماء نيست ؛ بلكه بايد بداند كه راءى او با راءى و نظر عده اى از فقهاء پيشين موافقت دارد، و يا راءى او به ظن قوى درباره مساءله ايست كه فقهاء پيشين درباره آن سخنى به ميان نياورده اند؛ و آن مساءله از مستحدثات بوده كه در عصر او و يا عصرى نزديك به زمان او پديد آمده است

و نيز بايد مفتى داراى ملكه نفسانى و قوه و نيروئى قدسى و ملكوتى باشد كه بتواند فروع و جزئيات احكام را از اصول و كليات آن بدست آورده و هر قضيه اى را به ادله مناسب آن ارجاع دهد.

مطالب فوق ، مجموعه شرائط و امورى است كه درباره (مفتى مطلق ) و مستقل در فتوا ، معتبر و لازم مى باشد (تا بتواند در مورد تمام احكام فرعى و ابواب مختلف فقهى اظهار نظر نموده و مستقلا فتوا صادر كند). ما اين شرائط را بطور فشرده مطرح ساختيم ، شرائطى كه در علم (اصول فقه ) به گونه اى مفصل تر، شرح و گزارش شده است

اگر شرائط و اوصاف مذكور در فردى فراهم آيد بر او واجب است كه در مورد هر مساءله فقهى و احكام فرعى مورد نياز خود، و يا هر مسئله اى كه از او سؤ ال مى شود تمام وسع و طاقت و كوشش خود را به كار گيرد تا به توضيح و بررسى آن مساءله از طريق ادله تفصيلى آن بپردازد. بر او جائز نيست - چه در صدور فتوا براى ديگران و يا براى خويشتن - از مفتى و مجتهد ديگر تقليد كند، البته اين حكم در صورتى است كه داراى فرصت كافى براى انجام عمل مربوط به مساءله باشد تا بتواند در ظرف آن فرصت ، حكم آن مساءله را استنباط نمايد، به گونه اى كه اشتغال به استنباط حكم مساءله با انجام تكليف شرعى او اصطكاكى پيدا نكند. اما در صورت ضيق مجال و فرصت ، تقليد از مجتهد حى و زنده در آن مساءله جايز مى باشد؛ ولى درباره تقليد از مجتهد ميت ، دو نظريه وجود دارد: (عده اى جايز دانسته و عده اى ديگر تقليد از مجتهد ميت را مطلقا جائز نمى دانند)؛ بلكه آن را به طور كلى منع كرده اند.

نوع دوم : احكام و آداب مفتى

(اين احكام و آداب ضمن پنج مساءله گزارش مى شود):

۱- تحصيل زمينه هاى افتاء و اجتهاد، واجب كفائى است

فتوا دادن يكى از واجبات كفائى است ، و همچنين تحصيل و فراگرفتن مقدمات و زمينه هاى وصول به مقام افتاء و اجتهاد از واجبات كفائى به شمار مى آيد.

اگر شخصى - كه مفتى و مجتهد است - درباره حكم مساءله اى ، مورد پرسش قرار گيرد و فرد ديگرى جز او براى ايراد پاسخ به آن مسئله وجود نداشته باشد، بر او لازم است كه شخصا پاسخ آن را بگويد. و اگر غير از او فرد ديگرى - كه بتواند پاسخ مساءله را بيان كند - وجود داشته و در دسترس باشد، پاسخ دادن به آن مسئله به عنوان واجب كفائى بر هر دو لازم است و در صورتيكه جز يك فرد - براى پاسخ به مسئله - در دسترس نباشد و رفتن به حضور فرد ديگر، مستلزم مشقت و دشوارى نباشد، در اينكه آيا لازم و واجب است كه مجتهد حاضر شخصا جواب مسئله را ايراد كند، دو وجه ذكر كرده اند: (عده اى مى گويند: ايراد پاسخ بر مجتهد حاضر، واجب است و عده اى را عقيده بر آن است كه پاسخ به سؤ ال ، بر هر دو مجتهد واجب مى باشد).

اگر در محيط زندگى مردم ، شخصى كه بتواند فتوا دهد موجود و در دسترس نباشد بر هر فرد مكلفى - كه در آن محيط زندگى مى كند - واجب است حتى الامكان به عنوان واجب كفائى ، شرايط و زمينه هاى وصول به مقام اجتهاد و صدور فتوى را تحصيل كند. و اگر همه افراد اين محيط در اقدام به تحصيل مقدمات اجتهاد، اخلال و كوتاهى كنند تمام آنها از نظر ارتكاب فسق و گناه سهيم بوده و با هم برابرند. حتى اگر عده اى از مردم ، سرگرم تحصيل مقدمات وصول به مرتبه اجتهاد گردند اين تكليف از عهده ديگران ساقط نمى شود؛ بلكه آنگاه اين تكليف از عهده آنها خارج مى شود كه فردى در آن محيط به مقام افتاء و اجتهاد نائل شود (و بتواند پاسخگوى همه مسائل مردم باشد)؛ چون اين احتمال وجود دارد كه افراد - به علت فوت و يا موانع ديگر - نتوانند به درجه اجتهاد برسند.

براى اينكه مردم مطمئن گردند كه تكليف تحصيل مقدمات اجتهاد از عهده آنها ساقط شده است ، صرف گمان به وصول فردى به درجه اجتهاد، كافى نيست ، اگرچه ما قائل شويم كه در قيام به واجب كفائى مى توان به ظن و گمان اكتفاء نمود.

۲- اعتدال مزاجى و روانى مفتى در حين فتوا دادن

نبايد مفتى به هنگامى كه گرفتار تغيير و دگرگونى حالات اخلاقى است و نيز در حال دل مشغولى و وجود موانع دقت و تاءمل كامل ، فتوا صادر كند. اين حالات عبارتند از: خشم ، گرسنگى ، تشنگى ، اندوه ، شادى مفرط، چرت و خواب آلودگى ، ملال خاطر، بيمارى اضطراب انگيز، گرماى فوق العاده و بي تاب كننده ، سرماى رنج آور، محصور بودن از لحاظ پيشاب و پساب و امثال آنها (كه موجب تفرق حواس و تشتت خاطر و عدم تمركز فكر انسان مى گردند).

البته ضرورت اعتدال حالت روحى و مزاجى مفتى در حين فتوا ، در صورتى است كه ضرورت صدور فتوا از لحاظ وقت و فرصت (واجب مضيق ) يعنى واجب كوتاه مدت نباشد.

اگر مفتى و مجتهد با وجود دگرگونى حالت روحى و مزاجى با اطمينان به اينكه وجود اين حالت ، مانع از وصول به حق و صواب نمى گردد و تمركز فكر او را از ميان نمى برد، فتوا دهد - با اينكه فتوا دادن همزمان با دگرگونى حالات مزاجى و روانى كراهت دارد - صدور فتوا جائز خواهد بود. علت كراهت فتوا دادن در چنين حالات ، اين است كه ممكن است مفتى احيانا به علت نامساعد و نامعتدل بودن روح و مزاجش دچار لغزش و اشتباه گردد.

۳- وظيفه مفتى و مستفتى به هنگام تغيير راءى مفتى

اگر مجتهد پس از آنكه فتوائى را صادر كرد، راءى و نظر او را تغيير كند، و مقلد به وسيله يكى از استفتاءكنندگان و يا افراد ديگر از اين تغيير نظر آگاه گردند بايد طبق راءى دوم و نظريه جديد مفتى عمل كند. اگر مقلد و مستفتى بر طبق نظريه اول عمل نكرده باشد نمى تواند (پس از اطلاع از نظريه جديد او)، عمل خود را مطابق نظر و راءى اول برگزار نمايد. و اگر قبل از اطلاع از تغيير راءى مفتى ، قبلا طبق نظريه اول عمل كرده باشد، اين عمل او نقض نمى شود و اشكالى ندارد.

اگر مقلد و مستفتى از رجوع و تغيير راءى مجتهد و مفتى همينگونه ناآگاه بماند به منزله آنست كه گويا مفتى از راءى و نظريه سابق خود را در رابطه با او برنگشته است

بايد مجتهد - قبل از عمل مقلد و مستفتى و پس از آن - تغيير راءى خود را اعلام نمايد تا مقلد او عمل بعدى خود را مطابق نظريه جديد وى برگزار كند و از نظريه و فتواى اول - از لحاظ عمل - بازگشت نمايد.

۴- آيا در مورد حوادث مشابه و متعاقب ، لازم است در فتوا تجديد نظر شود؟

اگر مفتى و مجتهد در مورد واقعه اى فتوا دهد و سپس واقعه اى همانند آن اتفاق افتد، (براى صدور فتوا درباره واقعه جديد) - در صورتى كه متوجه و متذكر فتواى نخستين و ادله آن باشد - بايد در مورد واقعه جديد و مشابه واقعه اول ، همان فتوا را بدون نياز به تاءمل و نظر صادر كند. ولى اگر فتواى نخستين به خاطرش آيد؛ لكن دليل آن را به ياد نياورد و يا علتى براى رجوع از فتواى نخستين پديد نيايد، در اينكه آيا مى تواند طبق فتواى اول ، راءى دهد و يا لازم است تجديد نظر نموده و به اجتهاد بپردازد، دو نظريه وجود دارد.

مسئله تجديد تفحص و جستجو براى پيدا كردن آب به جاى تيمم ، و يا كوشش مجدد براى يافتن سمت قبله ، و نيز حكمى كه قاضى بر اساس اجتهاد صادر مى كند و سپس واقعه و مسئله اى همانند آن اتفاق مى افتد، با مسئله مورد بحث ما از نظر حكم فرقى ندارد، (يعنى دو قول و نظريه در اين زمينه ها وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مى تواند به همان نظريه اول عمل كند، و بر طبق نظريه ديگر بايد با اجتهاد مجدد، يعنى تجديد نظر در فتواى خويش عمل نمايد).

۵ - بايد مفتى به طرز تعبير مراجعان آشنا باشد

نبايد مفتى در مورد مسائلى كه مربوط به الفاظ و تعبيرهاى سوگندها و اقرارها و وصيت ها و امثال آنها است فتوا صادر كند مگر آنگاه كه خود از مردم همان شهر و ممكت بوده و به طرز سوگند و وصيت و اقرار و منظور آنان در استعمال تعابير آشنا باشد تا بتواند هدف آنها را طى تعبير آنان همانگونه كه آنها اراده كرده اند درك كند؛ لذا بايد به اين نكته اساسى توجه شود؛ زيرا اين موضوع بسيار مهم و باارزش مى باشد.

نوع سوم : در آداب فتوا و صادر كردن حكم

(مطالب مربوط به اين نوع ، طى بيست و شش مسئله ، بيان مى شود):

۱- اختيار مفتى در ايراد پاسخ كتبى و شفاهى به استفتاآت

مفتى و مجتهد بايد پاسخ مسئله را طورى بيان كند كه هرگونه اشكال و ابهام را از ميان بردارد، و سپس مى تواند به پاسخ شفاهى اكتفاء كند.

اگر زبان مفتى براى مستفتى قابل فهم نبود، (يعنى اگر مفتى و مستفتى داراى دو زبان متفاوتى باشند)، ترجمه دو فرد عادل در اين مورد كافى است بعضى از علماء معتقدند ترجمه يك شخص عادل كفايت مى كند؛ زيرا فتوا دادن به منزله خبر است (و در مورد خبر، گفتار يك فرد عادل داراى حجيت مى باشد).

مفتى مى تواند (به جاى پاسخ شفاهى ) جواب مسئله را بنويسد، اگرچه جواب كتبى مى تواند متضمن خطرى از لحاظ دستبرد و تحريف باشد. و لذا برخى از پيشينيان ، از پاسخ كتبى به استفتاآتى كه در نامه ها نوشته مى شد سخت گريزان بوده اند؛ چون در اينگونه استفتاآت از لحاظ پاسخ ، احتمالات مختلف از لحاظ پاسخ راه داشت ، به اين صورت كه در سخن سائل و مستفتى هر قسمتى از آن داراى مزايا و خصوصيات ويژه اى از نظر پاسخ بوده است ، چه بسيار اتفاق افتاده كه ما با استفتاآتى كتبى مواجه شديم كه مقصود و تعبير گوينده و نويسنده آنها با آنچه كه در استفتاء وجود داشت ، متفاوت بود، تازه پس از چندى به گفتار او توجه كرده و چيز ديگرى را درك مى كرديم ؛ در حاليكه قبلا در پاسخ آنها را نوشته بوديم ، لذا آن نامه را پاره كرده و آن را از بين مى برديم

۲- بيان مفتى بايد صحيح و قابل فهم توده مردم باشد

بايد طرز بيان و تعبير مفتى ، واضح و روشن و در عين حال درست و صحيح باشد كه هم توده مردم آن را بتوانند درك كنند و هم خواص و اهل سخن و علماء، عبارات او را ركيك و سبك تلقى ننمايند. بنابراين بايد مفتى از اضطراب و ركاكت تعبير و تركيبات غريب و ناماءنوس و يا عبارت پردازيهاى ضعيف و سست و لغات مشكل و پيچيده و امثال آنها در پاسخ به استفتاآت احتراز جويد.

۳- پاسخ اجمالى و يا تفصيلى به سؤ الات استفتاءكنندگان

اگر مسئله مورد سؤ ال داراى شعب مختلف بود و به تفصيل و شرح و بيان نياز داشت ، مفتى نمى تواند به پاسخ مطلق و كلى و اجمالى آن اكتفاء كند؛ زيرا چنين پاسخى خطاء است ، يعنى نمى تواند خالى از لغزش و اشتباه باشد. مفتى مى تواند از مستفتى - در صورتي كه در حضور او باشد - بخواهد كه پرسش او را به تفصيل بيان كند، و يا اگر سؤ ال به صورت كتبى بود از او بخواهد كه با شرح و تفصيل بيشترى سؤ ال خود را دوباره در نامه ديگرى بنويسد. و مفتى پس از آگاهى از موارد مفصل آن ، به ايراد پاسخ بپردازد. اگر سؤ ال و جواب بدين كيفيت انجام گيرد بهتر است ، و ضمنا مصون از اشتباه نيز خواهد بود.

البته مفتى مى تواند جواب يكى از فروع و شاخه هاى سؤ ال را بگويد و يا بنويسد. و اين كار در صورتى صحيح است كه مفتى بداند همان فرع براى سؤ ال كننده روى داده و پاسخ همين شاخه از پرسش را مطالبه مى كند، و سپس بايد يادآور گردد كه اگر منظور از سؤ ال شما چنين باشد؛ پاسخ آن همين است و يا بگويد در صورتيكه هدف سؤ ال شما چنين باشد، پاسخ آن همانگونه است كه ذكر شد؛ و امثال آن

و نيز مفتى مى تواند به تمام شاخه ها و بخشهاى مختلف سؤ ال ، پاسخ گويد و تمام بخشهاى متعدد مسئله را ياد كند و سپس پاسخ آنها را بيان نمايد. لكن اين نوع پاسخگوئى از ديدگاه برخى از دانشمندان ، ناخوش آيند بوده و مى گفتند اين طرز پاسخگوئى همانند فراگرفتن فجور و انحراف است ، از آن جهت كه مردم از حكم سودمند و يا زيانبار مسئله آگاه مى شوند (و گويا مفتى با اينگونه پاسخگوئى ، شاخه هاى مفيد و مضر را به مردم تعليم مى دهد).

۴- رعايت ترتيب در پاسخ به سؤ الات متعدد

اگر در نامه استفتاء، چند مسئله مطرح شده باشد بهتر است پاسخ آن ها به ترتيب پرسشها باشد. و اگر سائل و استفتاءكننده را متوجه پاسخهاى مربوط سازد رعايت ترتيب پاسخ بر حسب ترتيب سؤ ال ، لازم نيست و در چنين صورتى كه پاسخ به آنها پس و پيش مى گردد (به عنوان (لف و نشر مشوش(۳۹۵) ) تلقى مى شود كه اين ترتيب در برخى از آيات قرآن كريم به چشم مى خورد از قبيل آيه ):

(( (يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم ...) ))

روزى كه چهره هائى ، سفيد و چهره هائى سياه مى گردد. اما كسانى كه روسياه شدند...

۵ - سؤ ال و استفتاء نبايد به خط مفتى باشد

عده اى از دانشمندان گفته اند: ادب و نزاكت اقتضاء مى كند كه سؤ ال و پرسش به خط مفتى نباشد؛ ولى اگر املاء و يا تصحيح سؤ ال به وسيله مفتى انجام گيرد اشكالى ندارد.

۶- هماهنگى پاسخ با پرسش سائل

مفتى نمى تواند پاسخ و پرسش مربوط به مسئله را به صورتى كه شخصا از واقعه استفاده و استنباط كرده است - در صورتيكه در خود نامه استفتاء به همان صورت طرح نشده باشد - بنويسد؛ بلكه بايد بر اساس همان صورتى كه در نامه وجود دارد پاسخ آن را بنگارد (و نظريه خود را در كيفيت طرح سؤ ال دخالت ندهد). اگر منظور مستفتى برخلاف آنچه در نامه آمده است باشد بايد مفتى بنويسد: اگر مسئله اينطور باشد پاسخ آن چنين و چنان است

علماء معتقدند كه اگر مفتى در نامه استفتاء علاوه بر پاسخ ، مطالب وابسته به مسئله و مورد نياز سائل را اضافه كند كار مطلوب و عمل مستحبى را انجام مى دهد، و اين استحباب به خاطر حديثى است كه مى گويد: (( (هو الطهور ماؤ ه ، الحل ميتته ) ))(۳۹۶) :

۷- رفق و مدارا با استفتاءكننده در تفهيم جواب مسئله

اگر استفتاءكننده (به عللى ) دچار نارسائى در بيان مسئله و درك پاسخ آن باشد بايد مفتى با او رفق و مدارا نموده و با بردبارى ، به فهم سؤ ال او موفق گردد و با همين شيوه پاسخ آن را نيز بدو تفهيم كند؛ زيرا ثواب و پاداش چنين رفق و مدارا - كه به منظور تفاهم با فرد ناتوانى انجام مى گيرد - بسيار عظيم و پرارزش ‍ مى باشد.

8 - علامه امينى :

شهيد ثانى از بزرگترين حسنات و عطاياى روزگار، و سرشارترين بحر مواج علم ، و زيور دين و آئين اسلام ، و استاد فقهاء سترك ، و آشنا و ماءنوس با دانش و متخصص در علوم و دانشهاى با ارزش از قبيل : حكمت ، كلام ، فقه ، اصول ، شعر، ادب ، طبيعى ، و رياضى بوده است آنچه كه ما را از زحمت تعريف اين استاد بى نياز مى سازد شهرت جالب و شگفت آور او در تمام اين علوم مى باشد. لذا به تعريف و شناساندن نيازى نداريم ؛ چون مقام و منزلت علمى و اخلاقيش ‍ روشنتر از هرگونه تعريفى مى باشد. و هر چه درباره او مى گويند، كوتاه تر از گامهاى بلندى است كه او در اين رهگذر برداشته و پائين تر از اوج شهرت او مى باشد. درود خداوند بر او، خدائى كه از ميان نعماى وافرش چنين نعمتى والا را بر خلق ارزانى داشته ، و او نيز به نوبه خود، كرم و احسان خود را به مردم افاضه نموده ، و دانش هاى توفيق آفرين و رهائى بخش و علومى كه نياز جامعه را برآورده مى سازد در ميان امت رواج داده و بدآنها رونق بخشيده است. (22)

نيل به مرحله اجتهاد و افتاء:

به شهيد ثانى در سال 944 ه‍ ق اين احساس دست داد كه برخوردار از توان و قدرت استنباط و اجتهاد مى باشد، ولى اين حقيقت را به هيچ كسى اظهار ننمود، و تا سال 948 ه‍ ق ، چنين احساسى را مخفى نگاهداشت كه سرانجام مردم به مرتبت او از لحاظ اجتهاد و افتاء، آگاه شدند و به عنوان مرجع شايسته اى براى تقليد، بدو مراجعه مى كردند.

ابن العودى مى گويد:

(شهيد ثانى (قدس الله نفسه ) - هنگامى كه در خانه من ، واقع در (جزين ) در حال اختفاء از دشمنان به سر مى برد - شب دوشنبه يازدهم صفر 956 ه‍ ق به من چنين گزارش نمود كه آغاز زمان وصول او به مرتبه اجتهاد، هم زمان با سال 944 ه‍ ق ، بوده است ؛ اما ظهور اجتهاد و انتشار آن با سال 948 ه‍ ق مقارن بود. بنابراين او در سى و سه سالگى به مقام اجتهاد نائل آمد). شهيد ثانى هم زمان با اجتهادش به نگارش (شرح ارشادالاذهان ) آغاز نمود؛ لكن اين حقيقت را - حتى براى شاگرد ملازم خود، يعنى ابن العودى - نيز برملا نساخت

ابن العودى در اين باره مى نويسد:

(شهيد ثانى ، شرح ارشاد را آغاز نمود و اين كار را به هيچ كسى اظهار نكرد، و از تاءليف پاره اى از كتاب (شرح ارشاد) فارغ گشت ؛ ولى كسى آن را رؤ يت نكرده بود. شبى من در عالم رؤ يا چنان ديدم كه شهيد ثانى بر منبر و كرسى بلندى نشسته و خطبه و سخنرانى جالبى را آغاز كرده ، خطبه اى كه نظير آن را از لحاظ بلاغت و فصاحت تاكنون نشنيده بودم من اين رؤ يا را براى شهيد بازگو ساختم ، او وارد خانه شد و از آن بيرون آمد، جزوه اى را در دست داشت و آن را به من داد. من بدان نگريستم ، ديدم (شرح ارشاد) است و داراى خطبه اى مى باشد كه همه مزاياى عالى فصاحت و بلاغت در آن انعكاس يافته است ).

شهيد ثانى و مقام او در شاعرى

اگرچه شعرهاى زيادى از شهيد ثانى تاكنون به ما نرسيده است تا درباره آنهابه داورى بنشينيم و آنها را به گونه اى جامع و عميق ارزيابى كنيم ؛ لكن ابيات اندكى كه نويسندگان شرح حال شهيد، آنها را دست به دست گرداندند تا در اختيار ما قرار گرفته است نمايانگر فزونمايگى او در شاعريت و حاكى از تمتع وى از تخيل و اوج گيرى او در افقهاى دوردست ، و توانائى گسترده و بدون تكلف وى بر آفرينش سخنان منظوم مى باشد.

اشعار شهيد داراى تعابيرى روان و مطلعى زيبا و شيوائى بيان ، و آرى از استعمال واژه ها و تعابير ناماءنوس است

او اشعارى در جهت اهداف متنوعى انشاء كرده است كه از آن جمله هدفها و مطالب علمى است ؛ چنانكه از منظومه وى در علم نحو - ضمن برشمردن آثارش ‍ - ياد كرديم

از خلال اشعار اندكى كه از شهيد ثانى به يادگار مانده چنين برمى آيد كه وى به مناسبت موقع و بر حسب نياز به مطلبى ، درباره آن شعر مى گفت و تمام فرصتهاى خود را مانند شاعران حرفه اى در اختيار شعرگوئى قرار نمى داد؛ چون وى آنچنان فارغ البال نبوده كه بتواند در هر فرصتى بدين امر روى آورد. فقط آنگاه شعر مى گفت كه عواطف و قضيه اى را ايجاب مى كرد، و در چنين شرائطى بود كه شاعريت بر او چيره مى گشت و ابياتى چند را به رشته نظم مى آورد.

اينك نمونه هائى از اشعار وى به نظر مطالعه كنندگان محترم مى رسد.

وقتى شهيد ثانى در سال 943 ه‍ ق .، به زيارت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توفيق يافت ، اشعار زير را انشاء كرد:

(( صلوة و تسليم على اشرف الورى

و من فضله ينبو عن الحد و الحصر

و من قدر قى السبع الطباق بنعله

و عوضه الله البراق عن المهر

و خاطبه الله العلى بحبه

شفاها و لم يحصل لعبد و لاحر

عدولى عن تعداد فضلك لائق

يكل لسانى عنه فى النظم و النثر

و ماذا يقول الناس فى مدح من اتت

مدائحه الغراء فى محكم الذكر

سعيت اليه عاجلا سعى عاجز

بعب ء ذنوبى جمة اثقلت ظهرى

و لكن ريح الشوق حرك همتى

و روح الرجامع ضعف نفسى و مع فقرى

و من عادة العرب الكرام بوفذهم

اعادته بالخير و الحبر و الوفر

و جادو بلا وعد مضى لنزيلهم

فكيف و قد اوعدتنى الخير فى مصر

فحقق رجائى سيدى فى زيارتى

بنيل منائى و الشفاعة فى حشرى ))

و نيز گفته است :

(( لقد جاء فى القرآن آية حكمة

تدمر آيات الضلال و من يجبر

و تخبر ان الاختيار بايدينا

(فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر)

و آنگاه كه مژده يافت : فرزندى براى اودر غياب وى زاده شد، دو بيت زير را به نظم آورد:

(( و قد من مولانا الكريم بفضله

عليكم بمولود غلام من البشر

فيارب متعنا بطول بقائه

و احيى به قلبا له الوصل قد هجر ))

علل و عوامل شهادت شهيد ثانى

آنگاه كه مسلمين به سرزمين ايران راه يافتند، دعوت به تشيع آغاز شد. اين دعوت با گامهائى وسيع و بلند و سريعى در تمام اقطار و نواحى ايران به حركت درآمد و براى خود، عرصه اى گسترده يافت

انتشار تشيع در اين نقطه از گيتى آنچنان رو به فزونى گذاشت كه گروهى از شيعه به شهرها و آباديهاى آن روى نهاده ، و چون تحت فشار حكومت آنزمان به سرمى بردند به اين سرزمين پناه آوردند. براى حكومت جبار و مستبد آن دوران ، مساءله تبعيد و زندانى كردن و شكنجه و بى خانمان ساختن و كشتار رجال شيعه و داعيان اين مكتب ، يك امر طبيعى و عادى تلقى مى شد. اين گروه از شيعيان به اين نتيجه رسيدند كه اگر با شهرها و آباديهاى نزديك به مركز خلافت ، فاصله برقرار سازند از آنجاها بگريزند بهترين وسيله براى جان آنها و رهائى از دست خونخوارانى است كه مفهومى از اسلام را درك نكرده بودند.

بدون ترديد، خراسان يكى از پايه هاى نيرومند خلافت عباسى و درهم كوبيدن اركان خلافت اموى به شمار مى رفت ؛ لكن خراسان صرفا مردم را به عباسيان دعوت نمى كرد و در جهت منافع آنها نمى كوشيد؛ بلكه دعوت در اين نقطه به داعيه (الرضا من آل محمد) و در جهت از ميان بردن دشمنان (اهل البيت )، جنبش خود را ادامه مى داد. طبيعى است كه واژه (آل محمد) و (اهل البيت ) از واژه هاى ماءنوس و آشنا بوده و همواره در مورد على و اولاد پاكشعليهم‌السلام به كار مى رفت صورت دعوت در جهت براندازى حكومت و سلطه بنى اميه آنهم فقط به نام خاندان پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلب نظر مى كرد.

اين نكته در طى تاريخ آنگاه چهره خود را نمودار مى سازد كه ما تاريخ دعوت عباسيان و پيوستن ابومسلم به آنها را مورد مطالعه قرار مى دهيم ؛ ولى پيشوايان شيعه كه مى دانستند، اين امر به فرجامى مطلوب نمى انجامد از اين غوغاء و درگيريها فاصله گرفتند و در آن دخالتى نكردند.

مطلبى كه مى توان آنرا با قاطعيت اظهار كرد اينست كه گرايش ايرانيان مسلمان به (اهل البيت ) روز به روز در حال افزايش بود و دعوت تشيع از قدرت و نيروى زايدالوصفى برخوردار شد، و لذا شيعيان در اين نقطه رو به كثرت نهاده و تشيع در آنجا تمركز يافت

تشيع در دوران (آل بويه ) به اوج عزت خود دست يافته بود، چون مى بينيم شيعيان در اين برهه از زمان با تمام امكانات مادى و معنوى خود اين مكتب را تقويت مى كردند و مردم را با عنايت و اهتمام وافرى به مذهب (اهل البيت ) و تحكيم مبانى تشيع دعوت مى نمودند.

مكتب فقهى قم و رى ، از عنايت خاص خاندان آل بويه برخوردار گرديد، و حتى برخى از مؤ لفان بزرگ ، ديباچه آثارشان را با نام اين خاندان مى آراستند. بدينسان تشيع در ايران طى ادوار تاريخ و اوضاع و شرائط گوناگون - حتى تا عصر صفويه - در قله رفيعى از لحاظ موقعيت قرار داشت در زمان صفويه نيز زير سايه همت دانشمندانى نستوه و دلباخته (اهل البيت )، تشيع در تمام زواياى سرزمين ايران نفوذ كرد و قلبهاى بيدار ملت ايران را در اختيار خود گرفت و نتيجة اين اوضاع ، امپراطورى عثمانى را در بيم و حراثى شگرف فرو برد.

در نقاطى كه تحت حكومت عثمانى ها قرار داشت جاسوسها و چشمهاى تيزبينى ، مردم را مى پائيد كه از هر قضيه اى سردرآورند، قضيه اى كه احيانا ممكن بود تا قلب و مركز حكومت عثمانى پيشروى كرده و اريكه خلافت اين سامان را واژگون سازد.

بديهى است كه شيعه بيش از هر گروه ديگرى تحت مراقبت قرار داشتند؛ چون مى دانستند آنان داراى آنچنان تحرك و نيروئى در برابر طاغوتيان زمان هستند كه اگر دست بكار گردند خطر براى حكومت ، حتمى است و آنها بهيچ وجه در برابر اوامر مخالف با مبانى اسلام ، سر تسليم فرود نمى آورند.

اين مراقبت با شديدترين وجه در شهرهائى معمول مى گشت كه قبلا حكومتهاى شيعى در آنجا سازمان يافته بود، از قبيل (حلب ) كه موطن حمدانيان به شمار مى رفت

اگر ما اين نكات را در نظر گيريم رمز فشار و مراقبتهاى شديد را درمى يابيم

كه شهيد ثانى را سخت مى آزرد. بازگشت شهيد ثانى از بعلبك به سوى موطنش ، معلول چنين فشارى بود، زيرا او در مدرسه نوريه اين شهر، حلقه جالب توجهى از علماء و عشاق فضيلت را تشكيل داد كه خود، دروس و موعظه هاى خويش را به آنها القاء مى نمود، و آنچنان مورد توجه و مشمول اقبال مردم واقع شد كه به هر فرقه مطابق مذهب آنها فتوى مى داد، و در هر مذهبى كتابهاى درسى شان را تدريس مى كرد.

اين حركت و علمى شگرف ، براى حكومت عثمانى - آنهم در چنين منطقه اى - خوش آيند نبود. پس بايد ناگزير براى اين نهضت ، مرزى ايجاد كرد تا از پيشروى آن جلوگيرى به عمل آيد و اين جنبش از سرعتش بازايستد تا به نقاط ديگر سرايت نكند.

لكن چگونه بايد به چنين هدفى رسيد و بايد از كجا شروع كرد؟ براى حل اين مشكل ، يك راه منحصر به فردى وجود داشت و آن اين بود كه راءس و عضو حياتى اين حركت بايد قطع مى نمود.

به خاطر سياست نابكارانه و روحيه اى آكنده از كينه ، و بيم از ملك و حكومت ، به منظور نگاهبانى از اريكه اى كه پايه هايش بر ريختن خون پاكان نهاده شده بود، شهيد ثانى در راه اسلام و تشيع قربانى شد.

معروف شامى وقتى مى ديد شخصيت او تحت الشعاع بارقه حضور اين دانشمند بزرگوار واقع شده است مسلما نائره كينه عداوت و لهيب حسادت در دلش ‍ شعله ورتر مى گشت

پيش بينى شهيد ثانى درباره شهادت خود :

شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى ، پدر شيخ بهائى مى گفت : روزى بر شهيد ثانى وارد شدم و او را سخت انديشناك يافتم كه در خويشتن فرو رفته بود.

علت چنين حالتى را از او جويا شدم ؟ به من گفت : برادرم ! چنين مى پندارم كه دومين شهيد باشم ، زيرا در عالم رؤيا سيد مرتضى (علم الهدى ) را به خواب ديدم كه مجلس ضيافتى تشكيل داد و علماء و دانشمندان شيعه اماميه در آن شركت داشتند. وقتى من وارد اين مجلس شدم ، سيد مرتضى از جا برخاست و به من تهنيت گفت و دستور داد كه در كنار شهيد اول جلوس كنم و چنانكه خواهيم ديد، و ديده ايم ، اين دانشمند عاليمقدار همچون استاد بزرگوار، يعنى شهيد اول - در طريق دفاع از حريم اهل البيتعليهم‌السلام و نشر و ترويج تعاليم و مبانى آنان - به شهادت رسيد و به (شهيد ثانى ) ملقب و نامبردار شد.

در رساله (مسائل السيد بدرالدين حسن الحسينى ) - كه سيد مذكور با شيخ حسين بن عبدالصمد در اين رساله پرسشهائى را در ميان گذاشت چنين آمده است : (سؤ ال : استاد و مولاى ما درباره قضيه اى كه از شهيد ثانى نقل مى شود چه عقيده اى دارند كه مى گويند: شهيد ثانى از نقطه اى در استانبول عبور مى كرد، و شما نيز همراه او بوديد، شهيد ثانى به شما گفت : قريبا شخصى محترم در اين نقطه به قتل مى رسد، و اين پيش بينى به واقعيت پيوست و شهيد ثانى در همين نقطه به شهادت رسيد. بى ترديد بايد اين واقعه را از كرامات و حالات خارق العاده اين شخصيت بزرگوار تلقى كرد، (آيا اين قضيه ، درست است )؟ جواب - آرى ، بدينسان چنين پيش بينى صورت گرفت و من مخاطب او در اين پيش بينى بودم و به ما نيز چنين گزارش دادند كه استاد در همان نقطه به شهادت رسيد. و اين حادثه را - از طريق مكاشفه نفسانى - براى خويش پيش بينى و آينده نگرى كرده بود).

كيفيت شهادت شهيد ثانى

مرحوم شيخ حر عاملى (رضوان الله عليه ) مى نويسد:

(علت شهادت شهيد ثانى - طبق آنچه كه از بعضى علماء شنيدم و نوشته هاى دانشمندان نيز آنرا تاءييد مى كند - اين بود كه دو نفر از مردم (جبع ) به منظور مرافعه ومحاكمه به شهيد ثانى مراجعه كردند، و او نيز (طبق قانون شرع ) دعوى را به نفع يكی از طرفين و به ضرر طرف ديگر فيصله داده و حكم صادر نمود. شخص محكوم از اين داورى (كه به حق انجام گرفته بود) به خشم آمد و نزد قاضى صيدا، يعنى همان(معروف - شامى ) رفت (و درباره او سعايت كرد). شهيد ثانى همزمان با اين جريان ،سرگرم تاءليف كتاب (الروضة البهية شرح لمعه ) بود، و غالبا در هر روزى يك جزوه از اين كتاب را مى نگاشت و چنانكه از نسخه اصل (شرح لمعه ) استفاده مى شود: اين دانشمند بزرگوار، كتاب مزبور را در مدت شش ماه و شش روز تاءليف كرد؛ زيرا شهيد ثانى در صفحه عنوان اين كتاب ، تاريخ شروع تاءليف آنرا يادداشت كرده بود.

بارى ، معروف شامى ، شخصى را براى يافتن و دستگيركردن شهيد ثانى به (جبع ) گسيل داشت اين عالم بزرگوار در انگورستانى كه از آن او بوده است ، مدتى را بدور از مردم و با فراغ بال از مشاغل ديگر، سرگرم تاءليف بود. (لذااين ماءمور، موفق به دستگيرى او نشد. يكى از اهالى شهر به اين ماءمور گفته بود: مدتى است كه شهيد ثانى از اين ديار به سفر رفته و ما او را نمى بينيم به شهيد الهام شده بود كه همزمان با اين جريانات ، راه سفر به مكه را در پيش گيرد و به انجام مراسم حج قيام كند؛ با اينكه بارها به سفر حج رفته بود. لكن هدف شهيد ثانى چنان بود كه در اين ايام بحرانى و خطرناك ، متوارى گردد و از ديد جاسوسان پنهان بماند، لذا در محملى روپوشيده سفر خود را آغاز كرد تا كسى او را نبيند و نشناسد.

قاضى (صيدا) به پادشاه روم ، (يعنى سلطان سليمان ) نوشت كه در بلاد شام ، عالم و دانشمندى را مى شناسد كه نسبت به مذاهب اربعه اهل سنت ، فردى بدعت گذار به شمار مى آيد، و به اصطلاح : (رافضى ) است ، و دست اندركار تبليغ و نشر عقائد و ايده هاى خود مى باشد). سلطان سليمان ، فردى را براى يافتن و دستگيركردن شهيد ثانى ماءمور كرد و به او گفت ، بايد او را زنده دستگير كنى تا ميان او و دانشمندان بلاد ما گردهم آئى فراهم آيد و با وى مباحثه و مناظره كنند، و بر مذهب و آئين او آگاهى يابند تا من بر مقتضاى مذهب خود حكم صادر نمايم

ماءمور ياد شده به (جبع ) آمد (و از شهيد ثانى پرس و جو كرد، به او اطلاع دادند كه به سفر حج رفته است ) اين شخص ، روى به سوى مكه نهاد تا در ميان راه مكه با شهيد برخورد و او را دستگير نمود.

(ماءمور كذائى با پيشنهاد شهيد ثانى - مبنى بر اينكه پس از انجام مراسم حج با وى به دلخواه خود عمل كند - موافقت كرد) و آنگاه كه شهيد ثانى از مراسم حج فارغ گرديد، همراه او، راه بلاد روم را در پيش گرفت وقتى به بلاد روم رسيدند مردى اين ماءمور را ديد و از او درباره شهيد ثانى سؤ ال كرد؛ در پاسخ گفت : وى يكى از علماى اماميه و دانشمند شيعى است كه ماءمورم او را نزد سلطان روم ببرم آن مرد گفت آيا از آن جهت بيمناك نيستى كه به سلطان گزارش كنند كه تو در حق اين شخص و در خدمت به او كوتاهى كردى و او را آزردى ؛ او را يارانى است كه در صدد يارى از وى برمى آيند و از او به دفاع برمى خيزند، و احيانا ممكن است اين جريان ، موجب قتل تو گردد؟ صلاح در اين است كه او را به قتل رسانى و سر بريده او را نرد سلطان برى

اين مرد سبك مغز و سنگدل ، اين عالم كم نظير را همانجا در ساحل دريا به شهادت رساند.

ماءمور مذكور سر بريده شهيد ثانى را نزد سلطان آورد؛ لكن سلطان بر او

برآشفت و او را سرزنش كرد و به وى گفت : من به تو دستور دادم كه او را زنده بياورى ؛ ولى تو برخلاف فرمانم او را به قتل رساندى

سيد عبدالرحيم عباسى ، (نويسنده كتاب (معاهدالتنصيص ) - كه با شهيد ثانى ، سابقه دوستى و آشنايى داشت - با ديدن سر بريده اين عالم بزرگوار، متاءثر گرديد) و در نتيجه مساعى او اين ماءمور به جزاى عمل نابكارانه خود رسيد و سلطان او را كشت ).

آغاز ترجمه كتاب (منية المريد)

ديباچه مؤ لف

بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس و ستايش ويژه خدا است ، خدائى كه با نيروى خامه و قلم ، انسان را با علم و دانش آشنا ساخت ، علم و دانشى كه بشر با آن ، سابقه و آشنائى نداشت

درود خداوند بر كسى كه سرشار از حب و عشق به او، و بنده اى از بندگان او است يعنى درود بر پيامبرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه والاترين عالم و معلم جامعه بشريت است سلام و تحيات الهى بر خاندان و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه خويشتن را با تعاليم او سامان بخشيده و شخصيت انسانى خود را با آداب و آئين هاى او آراسته و پيراسته ساختند.

اما بعد:

كمال و تماميت شخصيت انسان بر اساس دانش و بينش او استوار است ؛ زيرا آدمى در ظل اين بينش مى تواند خود را در رده فرشتگان آسمانى قرار داده ، و براى وصول به مقامات رفيع اخروى كسب آمادگى كند. عالم و دانشمند نه تنها مراتب والائى را در آخرت احراز مى كند، در دنيا نيز از سپاس و ستايش خدا و مردم برخوردار است

شكوه علم و دانش و دانشمندان :

خامه اى كه دانشمند در طريق ارشاد جامعه بر روى كاغذ و نوشت افزار به جريان مى اندازد از خون شهداء و جانبازان راه حق ، گرانقدرتر و ارجمندتر است(23) آنگاه كه عالم و دانشمند گام برميدارد فرشتگان الهى بال و پر خويش را زير پاى او مى گسترانند. پرندگان هوا، ماهيان دريا (و همه جانداران و جانوران ) او را مى پايند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را براى وى درخواست مى كنند؛ (زيرا عالم و دانشمند پاك سيرت ، جهان را با ديده محبت مى نگرد و بهيچ فردى اجازه تجاوز نابجا به حريم هيچ موجودى نمى دهد). فى المثل ، در زمان معاصر، فضاى پاكيزه از هرگونه آلودگى هسته اى و آبگاه هاى عظيم عارى از هر نوع آلايش اتمى ، با نظارت علماء و دانشمندان الهى هرگز مسموم نمى گردد، پس چرا موجودات آبزى و پرندگان هوا، دانشمندان الهى را نپايند و مرحمت خداوند را براى آنها درخواست نكنند؟

(لذا برخى از دانشمندان گفته اند: حيوانات از آنجهت به استغفار براى علماء، ملهم مى گردند؛ كه چون اين حيوانات براى مصالح بندگان خدا آفريده شده اند. و اين علماء هستند كه حرام و حلال را در مورد حيوانات بيان كرده و مردم را به احسان و حمايت از حيوانات و ضرر نرساندن به آنها توصيه مى كنند(24) ).

دانشمندى كه (شبانگاه در بستر خواب و راحتى قرار مى گيرد و) بر فراش خويش تكيه مى زند (تا بدانوسيله براى نشر علم و ارشاد مردم تجديد قوى كند) استراحت او بر عبادت و نيايش هفتاد ساله (عارى از بينش ) عابدان و پارسيان برترى دارد(25) .

براى ارائه شكوه و عظمت مقام علم و علماء، مراتب فوق (كه از آيات قرآنى و احاديث الهام مى گيرد) كافى و بسنده است

علل ناكامى در علم :

ولى بايد هشدار دهيم كه هر علم و دانشى نميتواند ضامن قرب انسان به خدا گردد. تحصيل علم - بهر صورت و كيفيت و عارى از هرگونه قيد و بندى - نمى تواند مراتب رضاى الهى را براى فرد بارور سازد؛ بلكه براى تحصيل و فراگيرى علم ، شرائطى است ، و براى سامان دادن دانش ضوابطى وجود دارد. آنكه خود را به رنگ و لباس علم ، تعين مى بخشد بايد از آداب و آئينها و وظائفى پيروى كند. براى دانش آموختن ، مبانى و نهادها و نيز شناختهائى ضرورى است كه همه افراد پوياى علم و نيز دانشمندان ناگزيرند از آن مبانى و ضوابط و شناختها دقيقا آگاه گردند، و در مسير وصول به هدف و مطلوب خود بدآنها پناه آورند، تا كوشش آنان تباه نشده و مساعى آنان دچار وقفه و ناكامى نگردد.

افراد فراوانى را سراغ داريم كه در پى تحصيل چنان دانش مطلوب و ايده آلى برآمدند، و در اندوختن آن - بى هيچ گونه وقفه اى - مساعى و كوششهاى خويش را بكار گرفتند، و خود را براى دانش آموختن به رنج و زحمت واداشتند؛ لكن گروهى از آنان نتوانستند - عليرغم چنان تكاپو و تحمل مشكلات - به نتيجه و بهره اى دست يابند و به هدف ارزشمند و قابل توجهى نائل شوند. و گروهى از آنان - با وجود آنكه مدتهاى دور و درازى از عمر خويش را صرف تحصيل علم نمودند - به مقدار اندك و ناچيزى از سرمايه هاى علمى دست يافتند، در حاليكه ممكن بود چندين برابر آنرا در ظرف مدتى كوتاه تر از آن براى خود فراهم آورند.

عده اى نيز - بجاى آنكه در سايه علم و دانش ، بيش از پيش با خدا آشنا و به او نزديك گردند - اين علم بر بعد مسافت و دورى آنها از خدا افزوده و آنان را گرفتار سخت دلى و تيرگى درون ساخته است ، بااينكه مى بينيم خداوندى كه راستين ترين گوينده است راجع به علماء و دانشمندان در قرآن كريم مى فرمايد:

(( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) (26)

در جمع بندگان الهى ، صرفا علماء و دانشمندانند كه خداشناس واقعى هستند و از او بيمناكند.

علت اين عدم موفقيت و ناكامى و قلت بازدهى مساعى علماء، و ساير موانعى كه راه وصول به كمال را مسدود مى سازد، آنست كه چنين افرادى نسبت به امور مهم و مربوط به تعليم و تعلم و آداب و آئين و شرائط لازم و ضرورى و اوضاع و احوال متناسب ، اخلال و سهل انگارى را روا داشتند و در رعايت ضوابط تعليم و تعلم مسامحه ورزيدند.

ما در كتاب (منارالقاصدين فى اسرار معالم الدين ) به مدد توفيق و كرم پروردگار، شمه جالب و مهمى از اين آداب و ضوابط دانش اندوزى و تعليم را ياد كرديم ، بگونه اى كه مطالعه آن و آگاهى از آن ، نياز هر فرد علاقه مند را برآورده مى سازد.

ولى در كتاب حاضر يعنى (منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد) برآنيم كه مستقلا و بطور جداگانه پاره اى از شرائط تعليم و تعلم و آداب و آئين ها و مسائل مربوط به آن از قبيل وظائف پرارزش و سودمند به حال عالم و متعلم را - به خواست خداوند متعال - بازگو كنيم ، با اين اميد كه اين كتاب - در سايه امعان نظر و مطالعه دقيق و رعايت موازين آن - راه گشائى فراسوى علاقه مندان و شيفتگان علم و دانش در جهت وصول به مطلوب و هدف آنها باشد.

اگر مطالب اين كتاب در صحيفه خاطر مطالعه كننده آن ، نقش بندد و محتواى آن در ذهن او انعكاس يابد و همواره به مضامين آن توجه و عنايت كند مى تواند گمشده مطلوب و منظور نهائى خود را در لابلاى سطور آن بيابد.

مطالب كتاب مذكور با الهام و استنباط از گفتار الهى يعنى (قرآن كريم ) و استمداد از سخنان پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و استعانت از بيان امامان و پيشوايانعليهم‌السلام و كلام فرزانگان دين و دانش و حكماء راسخ و ژرف بين ، تنظيم شده است

اين نبشتار را (منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد) نام نهادم درخواستم از خداوند متعال اين است كه در سايه فضل و مرحمت عميم و گسترده و كرم ديرين خود، عوائد و بهره هاى سودبخش آنرا نخست به خودم و سپس به افراد ويژه خاندان و دوستانم و همه افراد جامعه اسلامى نثار فرمايد. و اجر و ثوابم را - به خاطر نگارش آن - فزونى بخشد، و بر شكوه و عظمت پاداشم بيفزايد، و گامهاى صدق و اخلاصم را در روز حساب و جزاء استوار بدارد؛ چون او، وجودى بخشايشگر و بزرگوار است

مطالب اين كتاب در يك مقدمه و چند (چهار) باب و خاتمه (و تتمه ) تنظيم شده است

در شرف و فضيلت علم و دانش و دانشمندان و دانشجويان از ديدگاههاى مختلف

مقدمه :شرف و فضيلت علم و دانش و دانشمندان و دانشجويان از ديدگاههاى مختلف

(اين مقدمه كه به منظور ارائه شرف و ارزش علم و علماء و متعلمين ، تحرير مى شود) متضمن پاره اى از تنبيه و هشدارى است كه نمايانگر فضيلت دانش از ديدگاه قرآن و حديث و دليل عقل مى باشد، و ضمنا والائى و عظمت مقام حاملان علم و متعلمان را نيز گوشزد مى سازد، و نشانگر آنست كه خداوند متعال نيز به شاءن و مقام عالم و متعلم عنايت خاصى مبذول داشته و آنانرا از ساير طبقات ديگر ممتاز ساخته (و شخصيت آنها را ارج نهاده و امتياز و برجستگى ويژه اى براى آنان قائل شده است ).


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37