آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام 0%

آداب تعليم و تعلم در اسلام نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

آداب تعليم و تعلم در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: دكتر سيد محمد باقر حجتى
گروه: مشاهدات: 44608
دانلود: 8502

توضیحات:

آداب تعليم و تعلم در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 387 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44608 / دانلود: 8502
اندازه اندازه اندازه
آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

8 - علامه امينى :

شهيد ثانى از بزرگترين حسنات و عطاياى روزگار، و سرشارترين بحر مواج علم ، و زيور دين و آئين اسلام ، و استاد فقهاء سترك ، و آشنا و ماءنوس با دانش و متخصص در علوم و دانشهاى با ارزش از قبيل : حكمت ، كلام ، فقه ، اصول ، شعر، ادب ، طبيعى ، و رياضى بوده است آنچه كه ما را از زحمت تعريف اين استاد بى نياز مى سازد شهرت جالب و شگفت آور او در تمام اين علوم مى باشد. لذا به تعريف و شناساندن نيازى نداريم ؛ چون مقام و منزلت علمى و اخلاقيش ‍ روشنتر از هرگونه تعريفى مى باشد. و هر چه درباره او مى گويند، كوتاه تر از گامهاى بلندى است كه او در اين رهگذر برداشته و پائين تر از اوج شهرت او مى باشد. درود خداوند بر او، خدائى كه از ميان نعماى وافرش چنين نعمتى والا را بر خلق ارزانى داشته ، و او نيز به نوبه خود، كرم و احسان خود را به مردم افاضه نموده ، و دانش هاى توفيق آفرين و رهائى بخش و علومى كه نياز جامعه را برآورده مى سازد در ميان امت رواج داده و بدآنها رونق بخشيده است. (22)

نيل به مرحله اجتهاد و افتاء:

به شهيد ثانى در سال 944 ه‍ ق اين احساس دست داد كه برخوردار از توان و قدرت استنباط و اجتهاد مى باشد، ولى اين حقيقت را به هيچ كسى اظهار ننمود، و تا سال 948 ه‍ ق ، چنين احساسى را مخفى نگاهداشت كه سرانجام مردم به مرتبت او از لحاظ اجتهاد و افتاء، آگاه شدند و به عنوان مرجع شايسته اى براى تقليد، بدو مراجعه مى كردند.

ابن العودى مى گويد:

(شهيد ثانى (قدس الله نفسه ) - هنگامى كه در خانه من ، واقع در (جزين ) در حال اختفاء از دشمنان به سر مى برد - شب دوشنبه يازدهم صفر 956 ه‍ ق به من چنين گزارش نمود كه آغاز زمان وصول او به مرتبه اجتهاد، هم زمان با سال 944 ه‍ ق ، بوده است ؛ اما ظهور اجتهاد و انتشار آن با سال 948 ه‍ ق مقارن بود. بنابراين او در سى و سه سالگى به مقام اجتهاد نائل آمد). شهيد ثانى هم زمان با اجتهادش به نگارش (شرح ارشادالاذهان ) آغاز نمود؛ لكن اين حقيقت را - حتى براى شاگرد ملازم خود، يعنى ابن العودى - نيز برملا نساخت

ابن العودى در اين باره مى نويسد:

(شهيد ثانى ، شرح ارشاد را آغاز نمود و اين كار را به هيچ كسى اظهار نكرد، و از تاءليف پاره اى از كتاب (شرح ارشاد) فارغ گشت ؛ ولى كسى آن را رؤ يت نكرده بود. شبى من در عالم رؤ يا چنان ديدم كه شهيد ثانى بر منبر و كرسى بلندى نشسته و خطبه و سخنرانى جالبى را آغاز كرده ، خطبه اى كه نظير آن را از لحاظ بلاغت و فصاحت تاكنون نشنيده بودم من اين رؤ يا را براى شهيد بازگو ساختم ، او وارد خانه شد و از آن بيرون آمد، جزوه اى را در دست داشت و آن را به من داد. من بدان نگريستم ، ديدم (شرح ارشاد) است و داراى خطبه اى مى باشد كه همه مزاياى عالى فصاحت و بلاغت در آن انعكاس يافته است ).

شهيد ثانى و مقام او در شاعرى

اگرچه شعرهاى زيادى از شهيد ثانى تاكنون به ما نرسيده است تا درباره آنهابه داورى بنشينيم و آنها را به گونه اى جامع و عميق ارزيابى كنيم ؛ لكن ابيات اندكى كه نويسندگان شرح حال شهيد، آنها را دست به دست گرداندند تا در اختيار ما قرار گرفته است نمايانگر فزونمايگى او در شاعريت و حاكى از تمتع وى از تخيل و اوج گيرى او در افقهاى دوردست ، و توانائى گسترده و بدون تكلف وى بر آفرينش سخنان منظوم مى باشد.

اشعار شهيد داراى تعابيرى روان و مطلعى زيبا و شيوائى بيان ، و آرى از استعمال واژه ها و تعابير ناماءنوس است

او اشعارى در جهت اهداف متنوعى انشاء كرده است كه از آن جمله هدفها و مطالب علمى است ؛ چنانكه از منظومه وى در علم نحو - ضمن برشمردن آثارش ‍ - ياد كرديم

از خلال اشعار اندكى كه از شهيد ثانى به يادگار مانده چنين برمى آيد كه وى به مناسبت موقع و بر حسب نياز به مطلبى ، درباره آن شعر مى گفت و تمام فرصتهاى خود را مانند شاعران حرفه اى در اختيار شعرگوئى قرار نمى داد؛ چون وى آنچنان فارغ البال نبوده كه بتواند در هر فرصتى بدين امر روى آورد. فقط آنگاه شعر مى گفت كه عواطف و قضيه اى را ايجاب مى كرد، و در چنين شرائطى بود كه شاعريت بر او چيره مى گشت و ابياتى چند را به رشته نظم مى آورد.

اينك نمونه هائى از اشعار وى به نظر مطالعه كنندگان محترم مى رسد.

وقتى شهيد ثانى در سال 943 ه‍ ق .، به زيارت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توفيق يافت ، اشعار زير را انشاء كرد:

(( صلوة و تسليم على اشرف الورى

و من فضله ينبو عن الحد و الحصر

و من قدر قى السبع الطباق بنعله

و عوضه الله البراق عن المهر

و خاطبه الله العلى بحبه

شفاها و لم يحصل لعبد و لاحر

عدولى عن تعداد فضلك لائق

يكل لسانى عنه فى النظم و النثر

و ماذا يقول الناس فى مدح من اتت

مدائحه الغراء فى محكم الذكر

سعيت اليه عاجلا سعى عاجز

بعب ء ذنوبى جمة اثقلت ظهرى

و لكن ريح الشوق حرك همتى

و روح الرجامع ضعف نفسى و مع فقرى

و من عادة العرب الكرام بوفذهم

اعادته بالخير و الحبر و الوفر

و جادو بلا وعد مضى لنزيلهم

فكيف و قد اوعدتنى الخير فى مصر

فحقق رجائى سيدى فى زيارتى

بنيل منائى و الشفاعة فى حشرى ))

و نيز گفته است :

(( لقد جاء فى القرآن آية حكمة

تدمر آيات الضلال و من يجبر

و تخبر ان الاختيار بايدينا

(فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر)

و آنگاه كه مژده يافت : فرزندى براى اودر غياب وى زاده شد، دو بيت زير را به نظم آورد:

(( و قد من مولانا الكريم بفضله

عليكم بمولود غلام من البشر

فيارب متعنا بطول بقائه

و احيى به قلبا له الوصل قد هجر ))

علل و عوامل شهادت شهيد ثانى

آنگاه كه مسلمين به سرزمين ايران راه يافتند، دعوت به تشيع آغاز شد. اين دعوت با گامهائى وسيع و بلند و سريعى در تمام اقطار و نواحى ايران به حركت درآمد و براى خود، عرصه اى گسترده يافت

انتشار تشيع در اين نقطه از گيتى آنچنان رو به فزونى گذاشت كه گروهى از شيعه به شهرها و آباديهاى آن روى نهاده ، و چون تحت فشار حكومت آنزمان به سرمى بردند به اين سرزمين پناه آوردند. براى حكومت جبار و مستبد آن دوران ، مساءله تبعيد و زندانى كردن و شكنجه و بى خانمان ساختن و كشتار رجال شيعه و داعيان اين مكتب ، يك امر طبيعى و عادى تلقى مى شد. اين گروه از شيعيان به اين نتيجه رسيدند كه اگر با شهرها و آباديهاى نزديك به مركز خلافت ، فاصله برقرار سازند از آنجاها بگريزند بهترين وسيله براى جان آنها و رهائى از دست خونخوارانى است كه مفهومى از اسلام را درك نكرده بودند.

بدون ترديد، خراسان يكى از پايه هاى نيرومند خلافت عباسى و درهم كوبيدن اركان خلافت اموى به شمار مى رفت ؛ لكن خراسان صرفا مردم را به عباسيان دعوت نمى كرد و در جهت منافع آنها نمى كوشيد؛ بلكه دعوت در اين نقطه به داعيه (الرضا من آل محمد) و در جهت از ميان بردن دشمنان (اهل البيت )، جنبش خود را ادامه مى داد. طبيعى است كه واژه (آل محمد) و (اهل البيت ) از واژه هاى ماءنوس و آشنا بوده و همواره در مورد على و اولاد پاكشعليهم‌السلام به كار مى رفت صورت دعوت در جهت براندازى حكومت و سلطه بنى اميه آنهم فقط به نام خاندان پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلب نظر مى كرد.

اين نكته در طى تاريخ آنگاه چهره خود را نمودار مى سازد كه ما تاريخ دعوت عباسيان و پيوستن ابومسلم به آنها را مورد مطالعه قرار مى دهيم ؛ ولى پيشوايان شيعه كه مى دانستند، اين امر به فرجامى مطلوب نمى انجامد از اين غوغاء و درگيريها فاصله گرفتند و در آن دخالتى نكردند.

مطلبى كه مى توان آنرا با قاطعيت اظهار كرد اينست كه گرايش ايرانيان مسلمان به (اهل البيت ) روز به روز در حال افزايش بود و دعوت تشيع از قدرت و نيروى زايدالوصفى برخوردار شد، و لذا شيعيان در اين نقطه رو به كثرت نهاده و تشيع در آنجا تمركز يافت

تشيع در دوران (آل بويه ) به اوج عزت خود دست يافته بود، چون مى بينيم شيعيان در اين برهه از زمان با تمام امكانات مادى و معنوى خود اين مكتب را تقويت مى كردند و مردم را با عنايت و اهتمام وافرى به مذهب (اهل البيت ) و تحكيم مبانى تشيع دعوت مى نمودند.

مكتب فقهى قم و رى ، از عنايت خاص خاندان آل بويه برخوردار گرديد، و حتى برخى از مؤ لفان بزرگ ، ديباچه آثارشان را با نام اين خاندان مى آراستند. بدينسان تشيع در ايران طى ادوار تاريخ و اوضاع و شرائط گوناگون - حتى تا عصر صفويه - در قله رفيعى از لحاظ موقعيت قرار داشت در زمان صفويه نيز زير سايه همت دانشمندانى نستوه و دلباخته (اهل البيت )، تشيع در تمام زواياى سرزمين ايران نفوذ كرد و قلبهاى بيدار ملت ايران را در اختيار خود گرفت و نتيجة اين اوضاع ، امپراطورى عثمانى را در بيم و حراثى شگرف فرو برد.

در نقاطى كه تحت حكومت عثمانى ها قرار داشت جاسوسها و چشمهاى تيزبينى ، مردم را مى پائيد كه از هر قضيه اى سردرآورند، قضيه اى كه احيانا ممكن بود تا قلب و مركز حكومت عثمانى پيشروى كرده و اريكه خلافت اين سامان را واژگون سازد.

بديهى است كه شيعه بيش از هر گروه ديگرى تحت مراقبت قرار داشتند؛ چون مى دانستند آنان داراى آنچنان تحرك و نيروئى در برابر طاغوتيان زمان هستند كه اگر دست بكار گردند خطر براى حكومت ، حتمى است و آنها بهيچ وجه در برابر اوامر مخالف با مبانى اسلام ، سر تسليم فرود نمى آورند.

اين مراقبت با شديدترين وجه در شهرهائى معمول مى گشت كه قبلا حكومتهاى شيعى در آنجا سازمان يافته بود، از قبيل (حلب ) كه موطن حمدانيان به شمار مى رفت

اگر ما اين نكات را در نظر گيريم رمز فشار و مراقبتهاى شديد را درمى يابيم

كه شهيد ثانى را سخت مى آزرد. بازگشت شهيد ثانى از بعلبك به سوى موطنش ، معلول چنين فشارى بود، زيرا او در مدرسه نوريه اين شهر، حلقه جالب توجهى از علماء و عشاق فضيلت را تشكيل داد كه خود، دروس و موعظه هاى خويش را به آنها القاء مى نمود، و آنچنان مورد توجه و مشمول اقبال مردم واقع شد كه به هر فرقه مطابق مذهب آنها فتوى مى داد، و در هر مذهبى كتابهاى درسى شان را تدريس مى كرد.

اين حركت و علمى شگرف ، براى حكومت عثمانى - آنهم در چنين منطقه اى - خوش آيند نبود. پس بايد ناگزير براى اين نهضت ، مرزى ايجاد كرد تا از پيشروى آن جلوگيرى به عمل آيد و اين جنبش از سرعتش بازايستد تا به نقاط ديگر سرايت نكند.

لكن چگونه بايد به چنين هدفى رسيد و بايد از كجا شروع كرد؟ براى حل اين مشكل ، يك راه منحصر به فردى وجود داشت و آن اين بود كه راءس و عضو حياتى اين حركت بايد قطع مى نمود.

به خاطر سياست نابكارانه و روحيه اى آكنده از كينه ، و بيم از ملك و حكومت ، به منظور نگاهبانى از اريكه اى كه پايه هايش بر ريختن خون پاكان نهاده شده بود، شهيد ثانى در راه اسلام و تشيع قربانى شد.

معروف شامى وقتى مى ديد شخصيت او تحت الشعاع بارقه حضور اين دانشمند بزرگوار واقع شده است مسلما نائره كينه عداوت و لهيب حسادت در دلش ‍ شعله ورتر مى گشت

پيش بينى شهيد ثانى درباره شهادت خود :

شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى ، پدر شيخ بهائى مى گفت : روزى بر شهيد ثانى وارد شدم و او را سخت انديشناك يافتم كه در خويشتن فرو رفته بود.

علت چنين حالتى را از او جويا شدم ؟ به من گفت : برادرم ! چنين مى پندارم كه دومين شهيد باشم ، زيرا در عالم رؤيا سيد مرتضى (علم الهدى ) را به خواب ديدم كه مجلس ضيافتى تشكيل داد و علماء و دانشمندان شيعه اماميه در آن شركت داشتند. وقتى من وارد اين مجلس شدم ، سيد مرتضى از جا برخاست و به من تهنيت گفت و دستور داد كه در كنار شهيد اول جلوس كنم و چنانكه خواهيم ديد، و ديده ايم ، اين دانشمند عاليمقدار همچون استاد بزرگوار، يعنى شهيد اول - در طريق دفاع از حريم اهل البيتعليهم‌السلام و نشر و ترويج تعاليم و مبانى آنان - به شهادت رسيد و به (شهيد ثانى ) ملقب و نامبردار شد.

در رساله (مسائل السيد بدرالدين حسن الحسينى ) - كه سيد مذكور با شيخ حسين بن عبدالصمد در اين رساله پرسشهائى را در ميان گذاشت چنين آمده است : (سؤ ال : استاد و مولاى ما درباره قضيه اى كه از شهيد ثانى نقل مى شود چه عقيده اى دارند كه مى گويند: شهيد ثانى از نقطه اى در استانبول عبور مى كرد، و شما نيز همراه او بوديد، شهيد ثانى به شما گفت : قريبا شخصى محترم در اين نقطه به قتل مى رسد، و اين پيش بينى به واقعيت پيوست و شهيد ثانى در همين نقطه به شهادت رسيد. بى ترديد بايد اين واقعه را از كرامات و حالات خارق العاده اين شخصيت بزرگوار تلقى كرد، (آيا اين قضيه ، درست است )؟ جواب - آرى ، بدينسان چنين پيش بينى صورت گرفت و من مخاطب او در اين پيش بينى بودم و به ما نيز چنين گزارش دادند كه استاد در همان نقطه به شهادت رسيد. و اين حادثه را - از طريق مكاشفه نفسانى - براى خويش پيش بينى و آينده نگرى كرده بود).

كيفيت شهادت شهيد ثانى

مرحوم شيخ حر عاملى (رضوان الله عليه ) مى نويسد:

(علت شهادت شهيد ثانى - طبق آنچه كه از بعضى علماء شنيدم و نوشته هاى دانشمندان نيز آنرا تاءييد مى كند - اين بود كه دو نفر از مردم (جبع ) به منظور مرافعه ومحاكمه به شهيد ثانى مراجعه كردند، و او نيز (طبق قانون شرع ) دعوى را به نفع يكی از طرفين و به ضرر طرف ديگر فيصله داده و حكم صادر نمود. شخص محكوم از اين داورى (كه به حق انجام گرفته بود) به خشم آمد و نزد قاضى صيدا، يعنى همان(معروف - شامى ) رفت (و درباره او سعايت كرد). شهيد ثانى همزمان با اين جريان ،سرگرم تاءليف كتاب (الروضة البهية شرح لمعه ) بود، و غالبا در هر روزى يك جزوه از اين كتاب را مى نگاشت و چنانكه از نسخه اصل (شرح لمعه ) استفاده مى شود: اين دانشمند بزرگوار، كتاب مزبور را در مدت شش ماه و شش روز تاءليف كرد؛ زيرا شهيد ثانى در صفحه عنوان اين كتاب ، تاريخ شروع تاءليف آنرا يادداشت كرده بود.

بارى ، معروف شامى ، شخصى را براى يافتن و دستگيركردن شهيد ثانى به (جبع ) گسيل داشت اين عالم بزرگوار در انگورستانى كه از آن او بوده است ، مدتى را بدور از مردم و با فراغ بال از مشاغل ديگر، سرگرم تاءليف بود. (لذااين ماءمور، موفق به دستگيرى او نشد. يكى از اهالى شهر به اين ماءمور گفته بود: مدتى است كه شهيد ثانى از اين ديار به سفر رفته و ما او را نمى بينيم به شهيد الهام شده بود كه همزمان با اين جريانات ، راه سفر به مكه را در پيش گيرد و به انجام مراسم حج قيام كند؛ با اينكه بارها به سفر حج رفته بود. لكن هدف شهيد ثانى چنان بود كه در اين ايام بحرانى و خطرناك ، متوارى گردد و از ديد جاسوسان پنهان بماند، لذا در محملى روپوشيده سفر خود را آغاز كرد تا كسى او را نبيند و نشناسد.

قاضى (صيدا) به پادشاه روم ، (يعنى سلطان سليمان ) نوشت كه در بلاد شام ، عالم و دانشمندى را مى شناسد كه نسبت به مذاهب اربعه اهل سنت ، فردى بدعت گذار به شمار مى آيد، و به اصطلاح : (رافضى ) است ، و دست اندركار تبليغ و نشر عقائد و ايده هاى خود مى باشد). سلطان سليمان ، فردى را براى يافتن و دستگيركردن شهيد ثانى ماءمور كرد و به او گفت ، بايد او را زنده دستگير كنى تا ميان او و دانشمندان بلاد ما گردهم آئى فراهم آيد و با وى مباحثه و مناظره كنند، و بر مذهب و آئين او آگاهى يابند تا من بر مقتضاى مذهب خود حكم صادر نمايم

ماءمور ياد شده به (جبع ) آمد (و از شهيد ثانى پرس و جو كرد، به او اطلاع دادند كه به سفر حج رفته است ) اين شخص ، روى به سوى مكه نهاد تا در ميان راه مكه با شهيد برخورد و او را دستگير نمود.

(ماءمور كذائى با پيشنهاد شهيد ثانى - مبنى بر اينكه پس از انجام مراسم حج با وى به دلخواه خود عمل كند - موافقت كرد) و آنگاه كه شهيد ثانى از مراسم حج فارغ گرديد، همراه او، راه بلاد روم را در پيش گرفت وقتى به بلاد روم رسيدند مردى اين ماءمور را ديد و از او درباره شهيد ثانى سؤ ال كرد؛ در پاسخ گفت : وى يكى از علماى اماميه و دانشمند شيعى است كه ماءمورم او را نزد سلطان روم ببرم آن مرد گفت آيا از آن جهت بيمناك نيستى كه به سلطان گزارش كنند كه تو در حق اين شخص و در خدمت به او كوتاهى كردى و او را آزردى ؛ او را يارانى است كه در صدد يارى از وى برمى آيند و از او به دفاع برمى خيزند، و احيانا ممكن است اين جريان ، موجب قتل تو گردد؟ صلاح در اين است كه او را به قتل رسانى و سر بريده او را نرد سلطان برى

اين مرد سبك مغز و سنگدل ، اين عالم كم نظير را همانجا در ساحل دريا به شهادت رساند.

ماءمور مذكور سر بريده شهيد ثانى را نزد سلطان آورد؛ لكن سلطان بر او

برآشفت و او را سرزنش كرد و به وى گفت : من به تو دستور دادم كه او را زنده بياورى ؛ ولى تو برخلاف فرمانم او را به قتل رساندى

سيد عبدالرحيم عباسى ، (نويسنده كتاب (معاهدالتنصيص ) - كه با شهيد ثانى ، سابقه دوستى و آشنايى داشت - با ديدن سر بريده اين عالم بزرگوار، متاءثر گرديد) و در نتيجه مساعى او اين ماءمور به جزاى عمل نابكارانه خود رسيد و سلطان او را كشت ).

آغاز ترجمه كتاب (منية المريد)

ديباچه مؤ لف

بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس و ستايش ويژه خدا است ، خدائى كه با نيروى خامه و قلم ، انسان را با علم و دانش آشنا ساخت ، علم و دانشى كه بشر با آن ، سابقه و آشنائى نداشت

درود خداوند بر كسى كه سرشار از حب و عشق به او، و بنده اى از بندگان او است يعنى درود بر پيامبرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه والاترين عالم و معلم جامعه بشريت است سلام و تحيات الهى بر خاندان و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه خويشتن را با تعاليم او سامان بخشيده و شخصيت انسانى خود را با آداب و آئين هاى او آراسته و پيراسته ساختند.

اما بعد:

كمال و تماميت شخصيت انسان بر اساس دانش و بينش او استوار است ؛ زيرا آدمى در ظل اين بينش مى تواند خود را در رده فرشتگان آسمانى قرار داده ، و براى وصول به مقامات رفيع اخروى كسب آمادگى كند. عالم و دانشمند نه تنها مراتب والائى را در آخرت احراز مى كند، در دنيا نيز از سپاس و ستايش خدا و مردم برخوردار است

شكوه علم و دانش و دانشمندان :

خامه اى كه دانشمند در طريق ارشاد جامعه بر روى كاغذ و نوشت افزار به جريان مى اندازد از خون شهداء و جانبازان راه حق ، گرانقدرتر و ارجمندتر است(23) آنگاه كه عالم و دانشمند گام برميدارد فرشتگان الهى بال و پر خويش را زير پاى او مى گسترانند. پرندگان هوا، ماهيان دريا (و همه جانداران و جانوران ) او را مى پايند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را براى وى درخواست مى كنند؛ (زيرا عالم و دانشمند پاك سيرت ، جهان را با ديده محبت مى نگرد و بهيچ فردى اجازه تجاوز نابجا به حريم هيچ موجودى نمى دهد). فى المثل ، در زمان معاصر، فضاى پاكيزه از هرگونه آلودگى هسته اى و آبگاه هاى عظيم عارى از هر نوع آلايش اتمى ، با نظارت علماء و دانشمندان الهى هرگز مسموم نمى گردد، پس چرا موجودات آبزى و پرندگان هوا، دانشمندان الهى را نپايند و مرحمت خداوند را براى آنها درخواست نكنند؟

(لذا برخى از دانشمندان گفته اند: حيوانات از آنجهت به استغفار براى علماء، ملهم مى گردند؛ كه چون اين حيوانات براى مصالح بندگان خدا آفريده شده اند. و اين علماء هستند كه حرام و حلال را در مورد حيوانات بيان كرده و مردم را به احسان و حمايت از حيوانات و ضرر نرساندن به آنها توصيه مى كنند(24) ).

دانشمندى كه (شبانگاه در بستر خواب و راحتى قرار مى گيرد و) بر فراش خويش تكيه مى زند (تا بدانوسيله براى نشر علم و ارشاد مردم تجديد قوى كند) استراحت او بر عبادت و نيايش هفتاد ساله (عارى از بينش ) عابدان و پارسيان برترى دارد(25) .

براى ارائه شكوه و عظمت مقام علم و علماء، مراتب فوق (كه از آيات قرآنى و احاديث الهام مى گيرد) كافى و بسنده است

علل ناكامى در علم :

ولى بايد هشدار دهيم كه هر علم و دانشى نميتواند ضامن قرب انسان به خدا گردد. تحصيل علم - بهر صورت و كيفيت و عارى از هرگونه قيد و بندى - نمى تواند مراتب رضاى الهى را براى فرد بارور سازد؛ بلكه براى تحصيل و فراگيرى علم ، شرائطى است ، و براى سامان دادن دانش ضوابطى وجود دارد. آنكه خود را به رنگ و لباس علم ، تعين مى بخشد بايد از آداب و آئينها و وظائفى پيروى كند. براى دانش آموختن ، مبانى و نهادها و نيز شناختهائى ضرورى است كه همه افراد پوياى علم و نيز دانشمندان ناگزيرند از آن مبانى و ضوابط و شناختها دقيقا آگاه گردند، و در مسير وصول به هدف و مطلوب خود بدآنها پناه آورند، تا كوشش آنان تباه نشده و مساعى آنان دچار وقفه و ناكامى نگردد.

افراد فراوانى را سراغ داريم كه در پى تحصيل چنان دانش مطلوب و ايده آلى برآمدند، و در اندوختن آن - بى هيچ گونه وقفه اى - مساعى و كوششهاى خويش را بكار گرفتند، و خود را براى دانش آموختن به رنج و زحمت واداشتند؛ لكن گروهى از آنان نتوانستند - عليرغم چنان تكاپو و تحمل مشكلات - به نتيجه و بهره اى دست يابند و به هدف ارزشمند و قابل توجهى نائل شوند. و گروهى از آنان - با وجود آنكه مدتهاى دور و درازى از عمر خويش را صرف تحصيل علم نمودند - به مقدار اندك و ناچيزى از سرمايه هاى علمى دست يافتند، در حاليكه ممكن بود چندين برابر آنرا در ظرف مدتى كوتاه تر از آن براى خود فراهم آورند.

عده اى نيز - بجاى آنكه در سايه علم و دانش ، بيش از پيش با خدا آشنا و به او نزديك گردند - اين علم بر بعد مسافت و دورى آنها از خدا افزوده و آنان را گرفتار سخت دلى و تيرگى درون ساخته است ، بااينكه مى بينيم خداوندى كه راستين ترين گوينده است راجع به علماء و دانشمندان در قرآن كريم مى فرمايد:

(( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) (26)

در جمع بندگان الهى ، صرفا علماء و دانشمندانند كه خداشناس واقعى هستند و از او بيمناكند.

علت اين عدم موفقيت و ناكامى و قلت بازدهى مساعى علماء، و ساير موانعى كه راه وصول به كمال را مسدود مى سازد، آنست كه چنين افرادى نسبت به امور مهم و مربوط به تعليم و تعلم و آداب و آئين و شرائط لازم و ضرورى و اوضاع و احوال متناسب ، اخلال و سهل انگارى را روا داشتند و در رعايت ضوابط تعليم و تعلم مسامحه ورزيدند.

ما در كتاب (منارالقاصدين فى اسرار معالم الدين ) به مدد توفيق و كرم پروردگار، شمه جالب و مهمى از اين آداب و ضوابط دانش اندوزى و تعليم را ياد كرديم ، بگونه اى كه مطالعه آن و آگاهى از آن ، نياز هر فرد علاقه مند را برآورده مى سازد.

ولى در كتاب حاضر يعنى (منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد) برآنيم كه مستقلا و بطور جداگانه پاره اى از شرائط تعليم و تعلم و آداب و آئين ها و مسائل مربوط به آن از قبيل وظائف پرارزش و سودمند به حال عالم و متعلم را - به خواست خداوند متعال - بازگو كنيم ، با اين اميد كه اين كتاب - در سايه امعان نظر و مطالعه دقيق و رعايت موازين آن - راه گشائى فراسوى علاقه مندان و شيفتگان علم و دانش در جهت وصول به مطلوب و هدف آنها باشد.

اگر مطالب اين كتاب در صحيفه خاطر مطالعه كننده آن ، نقش بندد و محتواى آن در ذهن او انعكاس يابد و همواره به مضامين آن توجه و عنايت كند مى تواند گمشده مطلوب و منظور نهائى خود را در لابلاى سطور آن بيابد.

مطالب كتاب مذكور با الهام و استنباط از گفتار الهى يعنى (قرآن كريم ) و استمداد از سخنان پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و استعانت از بيان امامان و پيشوايانعليهم‌السلام و كلام فرزانگان دين و دانش و حكماء راسخ و ژرف بين ، تنظيم شده است

اين نبشتار را (منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد) نام نهادم درخواستم از خداوند متعال اين است كه در سايه فضل و مرحمت عميم و گسترده و كرم ديرين خود، عوائد و بهره هاى سودبخش آنرا نخست به خودم و سپس به افراد ويژه خاندان و دوستانم و همه افراد جامعه اسلامى نثار فرمايد. و اجر و ثوابم را - به خاطر نگارش آن - فزونى بخشد، و بر شكوه و عظمت پاداشم بيفزايد، و گامهاى صدق و اخلاصم را در روز حساب و جزاء استوار بدارد؛ چون او، وجودى بخشايشگر و بزرگوار است

مطالب اين كتاب در يك مقدمه و چند (چهار) باب و خاتمه (و تتمه ) تنظيم شده است

در شرف و فضيلت علم و دانش و دانشمندان و دانشجويان از ديدگاههاى مختلف

مقدمه :شرف و فضيلت علم و دانش و دانشمندان و دانشجويان از ديدگاههاى مختلف

(اين مقدمه كه به منظور ارائه شرف و ارزش علم و علماء و متعلمين ، تحرير مى شود) متضمن پاره اى از تنبيه و هشدارى است كه نمايانگر فضيلت دانش از ديدگاه قرآن و حديث و دليل عقل مى باشد، و ضمنا والائى و عظمت مقام حاملان علم و متعلمان را نيز گوشزد مى سازد، و نشانگر آنست كه خداوند متعال نيز به شاءن و مقام عالم و متعلم عنايت خاصى مبذول داشته و آنانرا از ساير طبقات ديگر ممتاز ساخته (و شخصيت آنها را ارج نهاده و امتياز و برجستگى ويژه اى براى آنان قائل شده است ).