آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام 8%

آداب تعليم و تعلم در اسلام نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

آداب تعليم و تعلم در اسلام
  • شروع
  • قبلی
  • 387 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50546 / دانلود: 9986
اندازه اندازه اندازه
آداب تعليم و تعلم در اسلام

آداب تعليم و تعلم در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

گروه بندى طالبان علم و دانشجويان :

از همان امام صادقعليه‌السلام چنين روايت شده است كه فرمود: طالبان علم و دانشجويان به سه گروه تقسيم مى شوند؛ لذا بايسته است كه خود آنها و ماهيت و مشخصات ظاهرى و باطنى آنان را شناسائى كنيد:

۱- گروهى از آن جهت ، طالب علم اند، كه ميخواهند - با تحصيل آن - سفاهت و سبك مغزى و فخر و مباهات به ديگران ، و ستيز و درگيرى با رقيبان و همالان را پيشه خود سازند.

۲- گروهى ديگر كه هدف آنان در تحصيل علم ، عبارت از فزون جوئى و دست يازى به مقام و منصب و تكبر و خود بزرگ بينى ، و خدعه و نيرنگ كارى مى باشد.

۳- گروه سوم ، دانشجويانى هستند كه به خاطر كسب بينش دينى و نيز عمل و رفتار بر طبق موازين آن ، جوياى دانش و پوياى علم اند.

نتيجه :

الف - گروه اول ، كه (عالم نمايانى ) نادان هستند، افرادى ستيزه جو و آزاردهنده مى باشند و ميخواهند با تظاهر به مذاكره علمى و اظهار حلم و بردبارى ، در محافل و در حضور مردم سخن گويند. (و در كمين آن هستند كه ضمن صحنه سازى ) و در زير ماسك خشوع و پارساجامگى ، پيشخوانى كنند و زبانزد مردم گردند، در حاليكه از هر گونه تقوى و پارسائى ، عارى و تهى مى باشند.

خداوند متعال به خاطر همين صحنه سازيها، اندرون بينى آنها را در هم كوبيده و استخوان سينه شان را در هم مى شكند و پاره پاره مى سازد (و سرانجام ، آنها را در سر جاى خود مى نشاند).

ب - گروه دوم كه اهل دست درازى و ترفع و حيله و نيرنگ مى باشند، افرادى خائن و متملق اند كه با نيرنگ و چاشنى چاپلوسى ، بر رقيبان و همگنان ، ترفع و دست يازى و فخر مى نمايند. و نسبت به مالداران و دولتمندان فرومايه تر از خود، (آن هم عارى از هرگونه قصد قربت ) اظهار فروتنى مى نمايند.

اينان شهد و حلوا و طعمه هاى گواراى مالداران را مى بلعند، و در جهاز گوارش خود هضم مى كنند؛ ولى (ضمن آن ) دين و آئين خود را در هم مى كوبند. خداوند متعال به كيفر چنين انحراف و انحطاطى ، آنان را خامل و گمنام كرده و در ميان مشخصات و عوامل نامورى علماء و دانشمندان واقعى ، آثار و نشانه هاى آنها را محو و نابود مى سازد. و سرانجام بى نام و نشان خواهند گشت

ج - گروه سوم كه به حق ، صاحب فقه و بينش و آگاهى و اهل عمل به موازين آگاهيهاى خود مى باشند، همواره گرفتار هم و غم و اندوه شديد و بيدارى شب هستند به گونه اى كه تحت الحنك به كلاه خويش بسته (و انزواء اختيار كنند) و در تاريكى شب به عبادت برخيزند. و در حاليكه بيمناك و خواهان و هراسان هستند عمل مى كنند، سرگرم كار خود مى باشند، و از مردم شناسى بهره اى كافى دارند. (به همين جهت ) از مطمئن ترين برادران دينى خود بيمناك هستند (كه مبادا به وسيله همين دوستان مصالح دنيا و آخرت ، دين و ايمانشان مورد دستبرد افكار و آراء واهى آنها قرار گيرد). خداوند متعال (به جاى اين همه رنجها و شكنجه هاى روحى كه علماء واقعى با آنها درگير هستند) پايه هاى وجودشان را استوار داشته (و در سايه لطف و مرحمت خويش ، نيازهاى آنها برآورده ساخته ) و آنان را در روز رستاخيز در پناه امن و حمايت خود قرار ميدهد)(۱۶۰) .

امام باقر عليه‌السلام و سخنان او در رده بندى علماء و دانشمندان :

صدوقرحمه‌الله در كتاب (الخصال ) روايتى با اسناد از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده است (كه ضمن آن ، علماء و دانشمندان به هفت رده و طبقه تقسيم شده اند):

۱- (دسته اى از علماء و دانشمندان (محتكرانى بيش نيستند) و دوست دارند كه اندوخته هاى علمى خود را ذخيره نمايند، و نميخواهند مايه هاى علمى آنها را در اختيار ديگران قرار گيرد. چنين دانشمندانى در نخستين قعر آتش دوزخ ، جاى دارند.

۲- گروهى ديگر از اندرز ديگران و نصايح اخلاقى ناصحان ، بيزارند (و نمى خواهند زير بار موعظه ديگران قرار گيرند)؛ ولى در پند و موعظه ديگران سختگيرى مى كنند. اينان در دومين ژرفاى دوزخ ، ماءوى دارند.

۳- برخى از علماء (سوداگران و تجارت پيشه اند و) صلاح و سود خود را در آن مى بينند كه مالداران و دولتمندان و ارباب منصب و مقام و طبقه اشراف و كاخ ‌نشينان را از معلومات و معارف خويش بهره مند سازند (و حرفه تعليم خود را در اينگونه طبقات محدود نمايند)، و چنين معتقدند كه افراد بينوا و تهى دست و كوخ ‌نشينان را در محدوده علم و دانش ، جائى نيست چنين دانشمندان (بى وجدان و تجارت پيشه ) در سومين عمق جهنم مسكن دارند. ۴- فرقه اى از دانشمندان ، راه و رسم جباران و پادشاهان را در علم خويش ، پيشه خود ساخته ، به گونه اى كه اگر بر آنها ايراد گيرند و در اداء حق آنها (از لحاظ احترام و مطامع دنيوى ) كوتاهى شود، خشمگين گردند. اينگونه علماء در چهارمين ژرفناى آتش دوزخ جاى دارند.

۵ - برخى از دانشمندان ، جوياى گفته هاى يهود و نصارى هستند (همچون زمان معاصر كه برخى از دانشمندان به گفته هاى غربى ها استناد مى جويند) تا بدينوسيله معلومات و معارف خويش را آبرومندانه تر و فزونمايه تر و مفصل تر جلوه دهند (و به اصطلاح : حدس و تفطن هاى علمى خود را از رهگذر اطلاعات مخدوش و محرف دانشمندان يهود و نصارى تقويت و تاءييد كنند، و در اين مسير، حجم گفته هاى خويش را افزايش دهند) اين فرقه از دانشمندان در پنجمين قعر دوزخ جاى گيرند.(۱۶۱)

۶- دسته ديگرى از دانشمندان (اهل عرض اندام هستند) و خويشتن را در منصب فتوى و صدور حكم دينى قرار مى دهند، (و اين منصب را به رخ ديگران مى كشند) و به مردم مى گويند: پرسشهاى دينى خود را با من در ميان گذاريد. در حاليكه احيانا ممكن است اينگونه دانشمندان اطلاع درستى در مورد هيچ مساءله اى نداشته باشند (و با آنكه گرفتار جهل و گمرهى هستند ميخواهند همچون نابينائى ، عصاكش كورى دگر شوند). خداوند متعال چنين افراد صحنه پرداز و خودآرا و اساسا هر فرد متكلف را (كه با تكلف و خروج از موضع طبيعى ، در صدد خودنمائى برمى آيد) به هيچ وجه دوست نميدارند. اين طبقه از دانشمندان در ششمين درجه ژرفاى جهنم قرار گيرند.

۷- جماعتى از علماء و دانشمندان (گرفتار افزارگرائى هستند!) و ميخواهند علم و دانش را وسيله مردانگى و سرفرازى و انديشمندى خويش قرار دهند (تا از اين رهگذر به عنوان فردى عالم و انديشمند، مورد احترام ديگران قرار گرفته و دانش خويش را نردبانى براى ارتقاء به اين هدف و نخوت و تظاهر به مردانگى و عقل ، سازند). جاى چنين دانشمندان (فرصت طلب و نامجوى )، هفتمين قعر آتش دوزخ مى باشد)(۱۶۲)

د - راه و رسم اخلاص نيت در سخنان بزرگان و راهبران دينى :

خضر عليه‌السلام :

از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين روايت شده است كه فرمود:

(موسىعليه‌السلام با خضرعليه‌السلام برخورد كرد و به او گفت : مرا نصيحت و سفارش فرما. خضر گفت :

اى طالب علم ! بايد بدانى كه گوينده ، كمتر از شنونده ، گرفتار ملال خاطر و خستگى روحى مى گردد. بنابراين - آنگاه كه با همنشينان خود سخن مى گوئى (با پرگوئى و زياده روى در گفتار)، آنان را خسته و ملول نساز.

اى موسى ! بدان كه قلب تو، ظرف و جايگاهى پذيرا براى مواد مختلف مى باشد. بنگر كه اين ظرف را با چه مايه ها و موادى آكنده مى سازى

دنيا را بشناس و آن را در پس پشت خويش قرار ده (و از آن بگذر و عبور كن )؛ زيرا دنيا نميتواند خانه و جايگاه پايدارى براى تو باشد. دنيا صرفا وسيله و ابزارى براى رسيدن به كمال روحى و معنوى است تا بندگان الهى توشه خويش را از اين گذرگاه براى معاد و توقفگاه هميشگى خود بردارند.

اى موسى ! خويشتن را براى صبر و استقامت آماده ساز تا به مقام حلم و خويشتن دارى نائل گردى احساس و درك لذت تقوى و پرهيزكارى را در قلبت بيدار ساز تا به علم و آگاهى دست يابى نفس سركش خود را با حربه بردبارى و شكيبائى تمرين ده و آن را بدينوسيله مقهور ساز تا از گناه و جرم رهائى پيدا كنى

اى موسى ! اگر خواهان علم و دانش هستى بايد خويش را براى پذيرائى از علم هر چيزى فارغ و آسوده خيال سازى ؛ زيرا علم و دانش صرفا از آن كسى است كه خود را فارغ از هر چيزى ، در اختيار آن قرار دهد.

زياده از حد سخن مگو، و آنچنان ياوه سرائى مكن ؛ زيرا پرگوئى و ياوه سرائى دانشمندان ، آنان را در نظر ديگران خوار و زشت جلوه مى دهد و موجب مى گردد كه بديها و زشتيهاى درونى نابخردان ، آشكارا بروز نمايد. بر تو است كه جانب اقتصاد و اعتدال در سخن گفتن را رعايت كنى ؛ چون اعتدال در سخن گوئى نمايانگر موفقيت و نشانه حكمت و صواب انديشى انسان است

از نادان دورى گزين ، و از آنان روى گردان باش ، و در برابر نابخردان و سبك مغزان ، حلم و خويشتن دارى را در پيش گير؛ چون حلم و خويشتن دارى از مزاياى برجسته و ارزشمند صبرپيشه گان و زيور دانشمندان است

آنگاه كه فرد نادانى تو را دشنام گفت ، با نرمش و آرامى در برابر دشنام او سكوت اختيار كن ، و با حزم و احتياط از او جدا شو؛ زيرا جهل و ندانم كارى او نسبت به تو و دشنامى كه نثار تو كرده است بيش از آن مى باشد كه به تو اظهار نموده است (بنابراين با سكوت و فاصله گرفتن محتاطانه خود از او، كمتر زيان مند ميگردى ).

اى پسر عمران ! درى را كه نميدانى چه چيزى آن را بست و به طرز بستن آن آشنائى ندارى ، مگشا. و نيز درى را مبند كه نميدانى چه چيزى آن را گشود و بايد به چه كيفيت آن را باز كرد.

اى پسر عمران ! كسى كه دلبستگى و گرسنگى و طمع او نسبت به دنيا در هيچ حد و مرزى متوقف نمى گردد، و رغبت و گرايش او به دنيا پايان نمى گيرد و نمى گسلد، چگونه مى تواند عابد خدا بوده و خويشتن را بنده خدا بداند؟ او كه خود را فرومايه مى سازد و به حقارت حال خود واقف است ، و خداى را در سرنوشت خويش متهم مى كند (و به تقدير و مشيت او راضى نيست ) چگونه مى تواند زاهد، و داراى خوى پارسائى و بى اعتنائى به دنيا باشد؟!.

اى موسى ! معارف و معلومات را با اين هدف بياموز كه بر طبق موازين آن عمل كنى نبايد هدف تو در تعليم علم به ديگران ، در سخن گفتن و حرف زدن ، محدود بماند؛ زيرا نتيجه آن اين است كه خويشتن را تباه ساخته و از رهگذر تباهى خود، ديگران را در مسير نور هدايت قرار دهى )؛ (ولى خود از اين نور، بى بهره بمانى ).

عيسى عليه‌السلام

عيسىعليه‌السلام (به ياران خود) فرمود: (شما نيروى خود را براى تاءمين نيازهاى دنيوى بكار ميداريد، در حاليكه روزى شما بدون مساعى (و كوشش هاى خارج از اندازه شما) تاءمين شده است لكن براى آخرت (آنچنان كه بايد و شايد) نمى كوشيد؛ در حاليكه تاءمين روزى آخرت جز در سايه عمل و كوشش شما ميسر نيست

شما عالمان و دانشمندان بدى هستيد، چون مزد خويش را دريافت مى داريد ولى علمتان را ضايع و تباه مى سازيد. (شما مزدوران خدا بايد متوجه باشيد) كه ممكن است صاحب كار قريبا از عمل جويا گردد، و بدانيد آن لحظه اى كه او از شما درخواست عمل مى كند به زودى فرا مى رسد، و شما نيز قريبا از اين دنياى پهناور به تنگناى تيره گور منتقل مى گرديد. (آنگاه در برابر اين مطالبه و درخواست چه خواهيد گفت ؟) خداوند متعال شما را از جرم و گناه به همان كيفيت و با همان تاءكيدى نهى مى فرمود كه به شما فرمان داد تا روزه گيريد و نماز را به پاى داريد.

چگونه مى توان كسى را - كه اوضاع و شرايط روزى و رزق او، وى را به خشم آورده است - عالم و دانشمند دانست و آنكه مقام و منزلت خويش را حقير و پست مى سازد، نام اهل علم را بر وى اطلاق كرد، در حاليكه خود ميداند كه اوضاع و شرايط زندگى او پا به پاى علم و قدرت الهى تعيين شده است ؟

آيا كسى كه خود خداى را در سرنوشت زندگانى خويش ، متهم مى سازد و به هيچ چيزى - كه در زندگانى خود با آنها مواجه است - راضى نمى گردد، چگونه مى تواند خود را در شمار اهل علم به حساب آورد؟.

آيا آنكه دنيايش در ديدگاه او بر آخرت رجحان دارد و به خود دنيا روى آورده (و از آخرت روى گردان است ) و به عوامل زيان بخش به معنوياتش بيش از عوامل سودمند به شخصيت معنوى و انسانى خويش ، اقبال و علاقه و دلبستگى دارد، چگونه مى تواند در عداد اهل علم قرار گيرد؟.

آيا مى توان عنوان عالم را بر كسى اطلاق كرد كه به منظور شهرت و نام آورى ، سخن مى گويد؛ ولى خود جوياى عمل و رفتار، بر طبق گفتارش نمى باشد؟(۱۶۳) ) .

(آرى به اين گروهها نمى توان عنوان علماء و اهل علم را اطلاق نمود. و به هيچ وجه ، شايستگى دريافت چنين عنوان و نشانى را دارا نيستند).

رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

واى بر دانشمندان بدسيرت ، كه آتش دوزخ بر آنها درآيد و آنها را بريان سازد و بسوزاند و براى آنها برافروخته گردد. سپس فرمود: چقدر سخت و طاقت فرسا است بار گران و قوت روزانه دنيا و آخرت چنين مردمى ؟ اما از لحاظ هزينه زندگانى دنيا؛ چون دستت را به چيزى از دنيا دراز نكردى جز آنكه ديدى فاسق و گناهكارى پيش از تو، به آن دست يافته و بدان پيشدستى كرده است و اما از نظر مؤ نه آخرت ؛ زيرا تو در آخرت ؛ يارانى براى خويش ‍ نمى يابى كه در تاءمين توشه و هزينه آخرت تو، يارى ات دهند)(۱۶۴)

از ابى ذر غفارى (رضوان الله عنه ) چنين آورده اند كه گفت : اگر كسى علمى از علوم و معارف مربوط به آخرت و انسانيت را فراگيرد، و بخواهد از رهگذر آن به يكى از اغراض دنيوى دست يابد، يعنى آن را وسيله نيل به هدفى از اهداف دنيوى قرار دهد، (حتى ) بوى بهشت به مشام وى نخواهد رسيد و نميتواند اثرى از بهشت را براى خويش بيابد(۱۶۵) ) .

ه‍- شيطان براى از ميان بردن اخلاص دانشمندان همواره در كمين است

مقام و منزلت اخلاص و پاكى نيت ، بسى گرانقدر و در عين حال پرمخاطره و داراى اهميت فراوانى مى باشد. اخلاص داراى معنى و مفهوم دقيقى است كه ارتقاء به قله آن ، سخت دشوار و ناهموار است به اين معنى كه اگر كسى پوياى مقام عالى اخلاص باشد، به بررسى دقيق و انديشه درست و استوار و جد و جهد كافى نياز دارد. چرا چنين نباشد؛ زيرا اخلاص و پاكيزگى نيت ، مدار قبولى اعمال انسان است پاداش اعمال انسان بر پايه اخلاص و كيفيت اراده او مبتنى و استوار مى باشد. ثمره و بازده عبادت عابدان و پارسايان ، و رنج و زحمت دانشمندان ، و كوشش مجاهدان راه خدا بر محور اخلاص و كيفيت اراده آنان پايدار (و ارزيابى ) مى گردد.

قلت اخلاص برخى از علماء:

اگر انسان با خود بينديشد و در خويشتن فرو رود و حقيقت و ماهيت رفتار خود را تفتيش و بازرسى كند، مى بيند كه آميزه اخلاص ، دراعمال و رفتار او، اندك و ناچيز مى باشد. اما شائبه هاى فساد در عقيدت ، به اعمال او روى آورده و عوامل مخل به اخلاص ، در رفتار او رو به تزايد و تراكم نهاده است و به خصوص ‍ كسانى كه داراى عنوان عالم و دانشمند، و دانشجو و متعلم هستند (بيش از ديگران در معرض هجوم اين عوامل مخل به اخلاص قرار دارند)، و بالاخص كه انگيزه عمومى طلاب و دانشجويان و نيز اهل علم - در آغاز كار - از مجموعه اى (از شوائب دنيوى و مادى ، فرم يافته است ) كه عبارتند از: جاه طلبى ، مال اندوزى ، نام آورى ، لذت برترى جوئى ، دلخوشى و شادمانى به مقام و منصب رهبرى و داشتن پيروان زياد، و برانگيختن مدح ديگران و جلب سپاس و ستايش مردم ، به سوى خود.

نيرنگهاى حق به جانب شيطان : گاهى شيطان (نيز به مدد اين انگيزه ها برمى خيزد) و علاوه بر آن ، آنان را دچار اشتباه مى سازد (و علي رغم وجود چنين انگيزه هاى سخيفى ، آنها را وسوسه مى كند) و مى گويد: هدف شما دانشمندان و دانشجويان ، عبارت از نشر دين و حمايت و دفاع از شريعت و آئينى است كه رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را بنياد كرده است !

علائم فريب خوردگى از شيطان :

مظهر و نمودار اين اهداف و مقاصد (كه بسيارى از طلاب و اهل علم را تحت تاءثير قرار مى دهد) آنگاه چهره مى گشايد كه اينگونه علماء و دانشجويان با افراد و همالانى بهتر و برتر و عالم تر از خود مواجه مى گردند، و چنين احساس كنند كه مردم از خود آنها روى گردان شده و به شخصيتهاى والاتر از آن ها روى آور مى شوند.

در چنين حالتى بايد از نظر روانى ، خويشتن را بيازمايند. اگر چنين احساس نمايند كه نسبت به كسى كه به اين افراد عالم احترام مى گزارد و به فضل و برترى او معتقد است احترام بيشترى قائل اند و از ديدار او خوشحال مى گردند، ولى نسبت به كسى - كه احترامى براى آنها قائل نيست و نيز به عالم ديگرى كه شايستگى فزون ترى از آنها دارد، تمايل بيشترى نشان مى دهد - در خود علاقه اى احساس نمى نمايند، بايد اين دانشجويان و دانشمندان بدانند - كه به خاطر داشتن چنين حالتى - سخت ، شيفته دنيا گشته و نسبت به دين و آئين خود، گرفتار فريب و نيرنگ شيطان شده اند. البته ممكن است ندانند كه چگونه تحت تاءثير نيرنگهاى شيطانى قرار گرفته (و از چه طريقى ، فريب خورده اند).

گاهى نيز اين حالت روانى ، پاره اى از اهل علم را به جائى سوق مى دهد كه همچون زنان ، دستخوش غيرت مندى زنانه و دگرگونى روانى مى شوند. به اين صورت كه اگر ببينند بعضى از شاگردانشان با استاد و معلم ديگر رفت و آمد دارد بر آن ها ناخوش آيند و شاق و طاقت فرسااست ، با اينكه مى دانند كه اينگونه شاگردان از چنين استادى نيز از لحاظ دين و ايمان ، سود و بهره فزونترى كسب كرده و از او در حر قابل توجهى مستفيض مى گردند.

اين حالت روانى يك عالم و دانشمند، تراوشى از صفات و خصوصيات (دردناك و) كشنده اى است كه در نهانگاه ها و زواياى مخفى قلب او جاى گرفته است ؛ ولى اين عالم و دانشمند تصور مى كند كه از اين صفات ، رهيده است ، در حاليكه بايد بداند كه در چنين تصورى نيز گرفتار نيرنگ و فريب شيطان مى باشد. اين صفات و خصوصيات مرموز - با چنان علائم و نشانه ها و امثال آنها - سرانجام بر خود او و يا ديگران ، مكشوف و پديدار مى شود.

اگر انگيزه يك عالم و دانشجو در تعليم و تحصيل ، منحصرا عبارت از دين و آئين خدا باشد، بى ترديد در صورت مشاهده عالم و دانشمند ديگر - كه با او اشتراك مساعى كرده ، و او را در تعليم و نشر دين ، يارى مى دهد بايد بسيار خوشحال گردد (نه آنكه دچار حالات دگرگونى و غيرت زنانه شود كه چرا ارادتمندان و معاشرانش از او روى برتافته و به شخص ديگرى روى آورده اند). لذا بايد با پديدار شدن عالم و دانشمند ديگرى اين چنين ، خداى را سپاس گزارى كند كه او را با وجود چنان دانشمندى ، مدد رسانده و در اداء وظيفه تعليم ، ياريش داده است (آرى بايد شاكر و سپاسگزار پروردگار باشد) كه عوامل تحكيم دين را فزاينده ساخته و راهبران توده مردم و آموزگاران آئين الهى و احياءكنندگان سنن و راه و رسم فرستادگان خدا را فراوان در اختيار مردم قرار داده است

شيطان از در ديگرى وارد مى شود:

گاهى شيطان (از طريق ديگر) دانشمندان را به اشتباه مى اندازد (و حالات روانى لغزنده و لغزاننده اى در آنها به ثمر مى رساند، و با سخنانى حق به جانب ) به آنها مى گويد: كه اندوه تو (در روى برتافتن مريدان از تو) از آنجا ريشه مى گيرد كه به خاطر روى برتافتن شاگردان از تو - از ثواب و پاداش تعليم محروم مى گردى پس اندوه تو صرفا به خاطر نفس انصراف و روى گرداندن شاگردان و مريدان از تو، و روى آوردن به ديگران نيست (و بالاخره اين غم و اندوه تو به جا و شايسته است )؛ زيرا اگر اين شاگردان و يا مردم دوباره به سوى تو بازگردند و از تو اندرز گيرند و به وسيله تو، دانش و بينش دينى خويش را فراهم آورند مسلما از پاداش تعليم و ارشاد برخوردار خواهى بود.

بنابراين بديهى است كه اندوه تو - به خاطر از دست دادن چنان ثواب و پاداشى - ستوده و به جا است ! (شيطان با چنين وسوسه اى ، اندوه چنان عالم و دانشمندى را براى او توجيه كرده ، و به حالات روانى او چهره اى حق به جانب مى دهد. اين عالم و دانشمند نيز مانند ديگران از تيررس اينگونه وسوسه ها در امان نيست ؛ لذا فريب مى خورد و تصور مى كند كه حق با او است و اندوه و غم او - به خاطر روى برتافتن مريدانش از او – به جا و پسنديده است )؛ ولى اين عالم و دانشمند بى نوا نمى داند كه انقياد و تسليم بودن او در برابر حق ، و تسليم كردن امور مهم به افراد لايق تر و برتر از خويشتن ، ثواب و پاداش او را فزاينده تر ساخته ، و عوائد دين و بازده معنوى او را فراوانتر از آن صورتى مى گرداند كه به تنهائى به تعليم و ارشاد ديگران برمى خاست

بايد او بداند كه پيروان پيامبران و امامانعليهم‌السلام چنانچه با از دست دادن مقام و منصب ارشاد و تعليم ، و تسليم آن به افراد شايسته ، و انحصار آن به صالحان ، مغموم و اندوهگين مى شدند به شدت مورد انتقاد و نكوهش قرار مى گرفتند، نكوهشى كه مافوق آن قابل تصور نيست بلكه بايد گفت كه انقياد و تسليم بودن پيروان انبياء و امامان در برابر حق ، و تفويض امور و منصب ها به افرادى كه از شايستگى كافى برخوردارند والاترين و پرارزش ترين رفتار آنها به شمار مى آيد. و اين حالت تسليم و رضا در برابر حق ، عوائد دينى و ايمانى آنانرا در دنيا و آخرت ، سرشارتر مى سازد.

بارى ، غم و اندوه از دست دادن منصب تعليم و ارشاد (و افسوس از تسليم آن به افراد شايسته تر)، بازده نيرنگ ها و فريب هاى شيطانى است

چشمه ديگرى از نيرنگهاى شيطانى :

بلكه گاهى نيز دانشمندان (به گونه اى ديگر) تحت تاءثير نيرنگ شيطان قرار مى گيرند و با خود مى گويند: اگر فرد ديگرى - كه برتر و بهتر از اوست - پيدا شود شادمان خواهند شد. البته اين حديث نفس را - تا موقعى كه با محك تجربه ، امتحان و آزمون نگردند - با خود دارند. و پيش از آنكه در بوته امتحان قرار گيرند با اين گفتگو، خويشتن را راضى مى سازند؛ زيرا ميدانيم كه انسان در برابر وعده (هاى به اصطلاح : سر خرمن ) و حديث نفسهائى امثال اينگونه سخنها - پيش ‍ از آنكه در برابر عمل و امتحان قرار گيرد - حالتى پذيرا و انعطاف آميز دارد، و به سادگى و آسانى به خويشتن وعده خوش مى دهد. ولى اگر همو با حادثه اى سنگين روبرو گردد (و با غول مهيب امتحان مواجه شود) چنان دچار انقلاب روحى و دگرگونى روانى مى گردد كه حالت ارتجاع و عقب نشينى در او پديد مى آيد و به وعده و پيمانى كه با خود بسته است به هيچوجه وفاء نمى كند.

البته افراد استثنائى نيز وجود دارند كه در سايه نگاهبانى و لطف خداوند (و مجاهدتهاى شخصى ) به هنگام تجريد و امتحان ، خويشتن را نباخته و گرفتار انقلاب و دگرگونى روانى نمى گردند. (چنين افراد استثنائى آنقدر زياد نيستند، افرادى كه در برابر آزمايشها و امتحانات ، شاهد پيروزى و موفقيت را در آغوش ‍ مى گيرند). اين (نكته باريكتر از مو) را كسانى مى دانند كه از حيله ها و نيرنگهاى شيطانى آگاه اند، و مدتهاى طولانى سرگرم آزمايش با خدعه هاى او بوده اند، (و با شيطان و مكايد و حيله هاى او از ديرباز دست و پنجه نرم كرده و به فوت و فن فريب كاريهاى او آشنائى پيدا كرده اند).

راه گريز از تيررس نيرنگهاى شيطان :

اگر كسى احساس كند كه اين حالت روانى دردناك و كشنده در جان و روانش راه يافته است بايد به درمان روحى خود برخيزد، و از اهل دل براى مداواى چنين بيمارى روانى مدد گيرد. اگر در محيط خود – علي رغم كوشش و پويش - به اهل دل و مردم دردآشنا و داروشناس دسترسى پيدا نكرد به نوشته ها و آثارشان - براى يافتن نسخه درمان خويش - پناه برد. و اگر احيانا نه به اهل دل و نه به آثارشان نتوانست دست يابد و متوجه شود كه آثار آنان از ميان رفته ، و فقط نام و نشانى از آنان و آثار علمى شان باقى مانده است ، اينجا است كه بايد به مدد توفيق پروردگار و نصرت و يارى او پناهنده گردد، (و علاج و درمان بيمارى خود را با خداى خويش در ميان گذارد و از او درخواست نمايد). اگر احساس كند كه استعداد و زمينه پذيرش و دريافت توفيق الهى در او وجود ندارد ناگزير بايد تنهائى اختيار كند، و راه عزلت و زاويه نشينى را در پيش گيرد، و پوياى خمول و گمنامى باشد، و خويشتن را در تيررس سؤ الات و پرسشهاى ديگران قرار ندهد. و در صورت مواجه شدن با پرسشها - تا آنگاه كه شرايط لياقت و شايستگى تعلم و تعليم را احراز نكند - از پاسخ دادن خوددارى نمايد.

شيطان از هر درى وارد مى شود:

گاهى نيز شيطان (براى فريب دادن عالم و دانشمند) از در ديگرى وارد مى شود و مى گويند: اگر بنا باشد (انسان به خاطر عدم احراز شايستگى و فقدان خلوص ‍ نيت ؛ انزواء اختيار كند و) گوشه نشينى ، فتح باب و معمول و رايج گردد، علوم و معارف بشرى و دانشهاى الهى در معرض خطر فرسايش و نابودى قرار مى گيرد، و اساس و سازمان دين و آئين اسلام رو به ويرانى مى گذارد؛ چون افراد واجد لياقت و برخوردار از خلوص و حسن نيت ، بسيار اندك و انگشت شمارند. و نيز همه مى دانند كه سامان بخشيدن دين و آئين مردم از بزرگترين طاعت ها و عبادات بشمار مى آيد!

(شيطان - با چنان وسوسه هاى حق به جانب و چهره نمائى هاى معصومانه - مى خواهد افراد را از صراط مستقيم به انحراف و كجرويها سوق دهد؛ ولى ) بايد به چنين انديشه هاى ابليس مآبانه و خدعه هاى دلسوزمندانه پاسخ داد كه دين اسلام با كناره گيرى و انزواجوئى افراد بى لياقت ، دچار اندراس و فرسودگى نمى گردد. البته تا زمانى كه شيطان ، جاه طلبى و رياستمدارى را در ميان مردم ترويج مى كند و افراد را به سوى آن جلب مى نمايد - و مى دانيم كه تا روز قيامت نيز از چنين فعاليت هاى وسوسه انگيز خسته و فرسوده نمى شود - دين ، منقرض و مندرس نمى گردد؛ بلكه براى نشر علم و دانش گروهى بپامى خيزند كه در آخرت و روز قيامت ، حظ و بهره و نصيبى ندارند. چنانكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

(( (ان الله يؤ يد هذا الدين باقوام لاخلاق لهم ) )) (۱۶۶)

خداى متعال اين دين را به مدد گروهى از مردم تقويت و تاءييد مى كند كه (در روز قيامت ) بى نصيب اند.

و نيز فرمود:

(( (ان الله يؤ يد هذاالدين بالرجل الفاجر) )) (۱۶۷)

خداوند متعال اين دين را با مساعى فرد فاجر و گناهكار، تاءييد و نگاهبانى و تقويت مى كند.

با توجه به اين حقيقت نبايد تحت تاءثير چنان وسوسه ها و غلط اندازيهاى شيطانى قرار گرفت ، و به حشر و آميزش با مردم ، سرگرم شد؛ (چون در صورت فقدان خلوص نيت و عدم احراز شايستگى )، حس جاه طلبى و ثناجوئى و علاقه به برخوردارى از تعظيم و بزرگداشت مردم - از رهگذر معاشرت با آنها - در قلب انسان رو به رشد و نمو مى گذارد. آرى مخالفت و آميزش با مردم (در صورت عدم احراز شايستگى )، بذر نفاق و دوگانگى شخصيت را در دل انسان غرس مى نمايد.

رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (جاه طلبى و دلبستگى به مال دنيا، نفاق و دوروئى را در قلب انسان مى روياند، آنچنانكه آب (و رطوبت ) به رويش گياه مدد مى كند)(۱۶۸) .

و همو فرموده است : (زيان و فساد دو گرگ درنده و خونخوار و گرسنه و حريص - كه در ميان آغل گوسفندان رها مى شوند - از ضرر و زيانبارى ، و لطمه حس جاه طلبى و مال دوستى به دين و ايمان فرد مسلمان ، بيشتر و زيانبارتر نيست )(۱۶۹)

پس بايد يك فرد عالم و دانشمند دينى ، فكر و انديشه خويش را به كار اندازد تا اسرار و رموز صفات پست را - كه احيانا ممكن است در دلش راه يافته باشد - تفطن و شناسائى كند، و راه و رسم نجات و رهائى از آنها را استنباط نمايد؛ چون ضرر و فتنه اى - كه از طريق رسوخ اين صفات پست و حالات روانى نامطلوب در قلب عالم و دانشمند و متعلم و شاگرد - عائد مردم مى گردد از فتنه و فسادى كه از غير عالم و متعلم به جامعه مى رسد، به مراتب زيادى مهمتر و بزرگتر است ؛ زيرا عالم و دانشمند در تمام مظاهر و پايگاه مثبت و منفى رفتار خود، الگو و سرمشقى براى ديگران مى باشد. افراد عامى و توده مردم - با مشاهده اعمال و رفتار يك عالم و دانشمند - مى گويند: اگر چنين اعمالى ، زشت و ناستوده باشد علماء و دانشمندان شايسته تر از ما هستند كه دست به چنين اعمالى نزنند و سزاوارترند كه از آنها اجتناب نمايند.

افراد جاهل و نادان - از رهگذر اعمال ناستوده علماء -، گرفتار رفتارهاى ناپسند مى گردند. (و جراءت و جسارت آنها در ارتكاب اعمال زشت ، رو به فزونى مى گذارد. و براى آنكه روى عمل ناستوده خويش صحه گذارند به رفتار عالم و دانشمند استناد مى جويند).

ميان جرم و گناه يك فرد عامى و بى اطلاع ، و گناه يك مرد عالم و دانا، تفاوت زيادى وجود دارد: فرد عامى و بى اطلاع در روز رستاخيز فقط بار گناه شخصى خويش را به دوش مى كشد. ولى بر دوش يك عالم و دانشمند، بار گناه خود او و گناه همه كسانى كه در اعمال خويش از او سرمشق گرفته - و تا روز قيامت از راه و روش او پيروى مى نمايند - سنگينى مى كند. و بايد با چنان بار گران و كمرشكنى به روز رستاخيز در پيشگاه عدل الهى حضور يابد. چنانكه اين حقيقت طى اخبار و احاديث صحيح و معتبر، به ما گوشزد شده است

به طور فشرده بايد گفت : شناخت صحيح حقيقت اخلاص نيت و مساءله هماهنگى رفتار با خلوص عقيدت ، همچون دريائى عميق و ژرفناك است كه - جز اندكى از مردم و افراد نادرى - همگى در آن ، احتمالا غرق شده و گرفتار نيرنگ شيطانى خواهند گشت خداوند نيز از اين مردم نادر و استثنائى در قرآن كريم ياد كرده و مى فرمايد:

(( (الا عبادك منهم المخلصين ) )) (۱۷۰)

شيطان مى گويد: (من همه مردم را اغواء خواهم كرد) به جز بندگان پاكيزه تو كه از ميان همين مردم ، از اخلاص بهره مندند.

بنابراين ، بندگان با ايمان خداوند بايد خويشتن را سخت بپايند، و نكته هاى دقيق رفتار خود را تحت مراقبت قرار دهند؛ زيرا در غير اين صورت ناخودآگاه به پيروان و رهروان راه و رسم شياطين مى پيوندند.

۲- عمل به علم - يا - لزوم همآهنگى رفتار معلم و شاگرد با علم و آگاهى آنها

دومين مساءله اى كه بايد معلم و شاگرد درباره خويشتن نسبت به آن اهتمام و عنايت داشته باشند اين است كه همراه با علوم و آگاهيهاى خويش ، به تدريج و گام به گام ، اين آگاهيها و معارف را به كار بندند؛ زيرا اهتمام و عنايت هر فرد عاقل و خردمند، در مراقبت و پرداختن به خويشتن و عمل به علم ، مصروف مى گردد؛ ولى كوششها و عنايات يك فرد عامى به نقل و روايت و گفتگو محدود است

[بوغاز اسلامبول]

زحمات و لطمات تمام طریق این سفر الی الله را که در مقایسه با آن دو سه روزه نمایند این قلیل مدت زیادتی می‌نماید تا عاقبت از اثر دعای بعضی از اولیاء الله ساکنین در آن کشتی پس در صبح یوم جمعه ۲۴ شوال بغتتاً خود را در دامنه بغاظ[کذا/ بوغاز] اسلامبول مشاهده کرده، دریا آرام و از لطمات بحر اسود راحت شدیم و به حیات جدیده امیدوار گردیدیم. حمدها گزاردیم و شکرها به جا آوردیم. بعد قرب هشت فرسخ، کشتی در بغاظ اسلامبول به راحت و آرام مشغول رفتن شد ولی در دو طرف آن رود بزرگ چه سیاحت‌ها داشت و چه تماشا شد. چه ساختمان‌های دیدنی و چه باغها و بوستان‌های مصنوعی و کارخانه جات عجیبه و غریبه که به توصیف و تعریف درست نمی‌آید، مشاهده شد. تمام دو طرف بغاظ در این مسافت هشت فرسخ سبز و خرم مثل اول بهار که انسان را واله میکرد تا آن که فصل ناهاری به بندرگاه اسلامبول رسیدیم. فوراً قایق‌های دولتی حاضر شد. از کشتی خارج کأنّه از عالم قبر وارهیدیم! دم گمرکخانه اسلامبول پیاده شدیم و بر حیات خویش شکرها نمودیم. تذکره‌ها را امضا نمودند و به ما رد کردند. آن وقت از قرار هر نفری ربع مجیدی در فایتون نشستیم وارد شهر[۱۸] در سرای شیخ داود نام از قرار هر شبی هر نفری دو قروش که یک قران باشد مسکن نمودیم. بعد به تماشای شهر اسلامبول پرداختیم.

سیاحت تمام بناهای عجیبه شهر یک طرف، سیاحت پلی که روی بغاظ کشیده شده، ووسعت آن به قدری است که دو کالسکه یک دفعه عبور می‌کند و حال آن که ابداً مزاحم پیاده‌ها نمی‌شود و طول آن تخمیناً دویست قدم می‌شود. یک طرف با وجودی که از عابرین این طرف و آن طرف از هر نفری یک مطلیک باج می‌گیرند که عبارت از دو شاهی[و] نیم ایران است هر روزی سه هزار تومان اجاره آن پل تحدید شده است.

شهر در غایت صفا و تنظیم، این طرف غربی رودخانه اسلامبول محسوب می‌شود و آن طرف شرقی رود قسطنطنیه موسوم است که پایتخت دولت عثمانی است و مسجد ایاصوفی با آن انتیک‌خانه معروف که هر دو از تماشایی‌هاست در آنجا واقع است و هرچند عرض شهر چندان به نظر نمی‌آید و در بغله کوه واقع و سه طرف آن مسدود به آب است ولی طول شهر از قرار تقریر خودشان دوازده فرسخ است که گردش شهر موقوف است به فایتون. با این عظمت مردمش متدین به دین اسلام، تجار موسوی[یهودی] هم در وی فراوان، نعمات و اجناس در مغازات آن، عقول را حیران می‌نماید. تماماً متکلم به لغت ترک جغتای. دزد خفایی و جیب بر دارد فراوان. زنانشان تماماً منتقبات محجبات، سلطانشان حضرت[۱۹] سلطان عبدالرشاد، قواعدشان مشروطه صحیحه، مردمش در کمال آزادی و از پادشاه راضی، محل صدور احکام ایشان از پارلمنت کبیر که تعبیر می‌شود از او به باب عالی. در ترقی دولتشان از بابت قواعد مشروطه همین بس که در این اندک زمان برخلاف مشروطه ایران کار استبداد را به جایی رساندند که چهار دولت بزرگ اروپا به اغوای همسایه خرس شمالی اجماعاً و متفقاً یک دفعه حمله به عثمانی آوردند و تا دو سال تمام با آن دولت علیّه جنگیدند؛ به حدی که طلایع قشونشان تا شش فرسخی مرکز دولتی رسیدند. پس از قوت و شوکت مبارزان مجاهد اسلامی و همّت کلمه اسلام یک دفعه به قهقرا برگشتند و بی اختیار روی به انهزام و فرار نهادند و در وقت رجعت ایشان دولت عثمانی چنان تاخت و فشاری بر ایشان آورد که تا پای تخت هر یک عنان باز نکشید؛ ولی افسوس که مدت چهل و هشت ساعت نجومی بیشتر در چنان شهری توقف ما ممکن نشد. همین قدر شد که مناط های روسی را که در قزوین خریده بودیم در آنجا از قرار هر صد مناط به یازده لیره و نیم تبدیل به لیره عثمانی نمودیم و این یک دستگاه ساعت سکسوف با یک عدد قطب معتبر و دو دست لباس احرام از چلوار که عرض آن دو ذرع و یک شبر تمام بود، از قرار زرعی سه قران تهیه نمودیم. بعد از بلیت کشتی روسی از اسلامبول به بیروت از قرار هر نفری سه لیره مأخوذ شد.

[۲۰] پس در اوّل زوال ظهر روز یک شنبه ۲۶ شوال برای ورود به کشتی در قایق دولتی از قرار هر نفری نیم مجیدی کرایه قرار گرفتیم و قایق حرکت کرد. از آن[جا] که بارگاه کشتی روسی تا یک فرسخ از ساحل دور بود قایقچی‌ها برای آن که کرجی را به سهولت و تندی به توسط بادبان ببرند رسید به حیدر پاشا که آن طرف دریا بود. تماشاها نمودیم. از آنجا گذشت، کرجی رسید به التقاء بغاظین که یک بغاظ[بوغاز] مسافت ۹ فرسخ از بحر اسود منشعب و یک بغاظ دیگر هم قرب ۹ فرسخ از بحر ابیض که دریای عمان باشد منشق و دولت عثمانی در سوابق ایام به چندین کرور مخارج این دو دریا را به توسط این دو بغاظ که دو رود معظم مصنوعی باشند بهم وصل نمود و التقاء و اتصاف بحرین در زیر شهر اسلامبول اتفاق افتاده که هر کس ندیده وقتی که آن همت و دولت و زحمت سلطنت را دید آن وقت می‌فهمد که سلاطین این زمان ما ایرانیان چه قدر در فکر چهار روزه تن پروری خود و در مقام ذلّت و خواری و گرفتاری ما بیچاره‌ها بودند و به این سبب مورد دعای خیر هر کس که فی الجمله به دول خارجی برخورده است، واقع گردیده‌اند علیهم ما علیهم.

باری کرجی ما به هزار زحمت با همت بادبان که اوّل ظهر حرکت کرده بود، نزدیک غروبی ما را وارد کشتی نمود. اما چه کشتی که بلاتشبیه یک قصر شش درجه که برخلاف کشتی اوّل، تلافی کثافت و نجاست و رذالت اهل آن را نمود که هرچه[۲۲] تعریف شود کم دارد. کشتی نبود بلکه یک شهر معتبر بود که تمام لوازمات در او حاضر ومنازل پاکیزه وسیع معتبر، اتاقهای ظریف پاکیزه، بارکشتی منحصر به‌حاج، آن هم اکثرش از خواص. اجزای کشتی در کمال رأفت و انسانیت، جای هر کسی در کمال وسعت و نظافت به نحوی اسباب خوشوقتی در آن کشتی مهیا شد که تمام مدت وقوف در وی تمامی شبها مجلس اقامه عزای حضرت سید الشهدا برپا.ساعت از دوی شب گذشته، شروع به منبر می‌شد، چهار پنج روضه خوان معتبر که پست‌ترین و آخرین ایشان این بی بضاعت بود تا ساعت پنج، مخلوق را مستفیض می‌نمودند.

جماعتی از حاج خراسان که حمله‌دار ایشان حاج غلامرضای خراسانی بود، یک نوعی با ماها اتحاد و خصوصیت پیدا کرده بودند که تا مکه معظمه همه جا و همیشه با هم بودیم، خصوصاً حاجی میرزا علیخان عطار خراسانی که جوان بسیار بسیار شایسته و معمم و همه چیز تمام زیاده از دیگران به این بنده اظهار عقیدت می‌نمود.

بالجمله کشتی در لیله دوشنبه ۲۷ شوال از بندر اسلامبول به سمت بیروت حرکت نمود. معبر کشتی تا یکی دو- منزل منحصر شد به بغاظ که عبارت از رود بزرگ منشق از بحر ابیض باشد. در تمام این مسافت، در دو طرف بغاظ وجب به وجب سنگرهای محکمِ مستحکم با عساکر منصوره عثمانی و توپهای قلعه افکن حاضر و آماده مشاهده گردید. دول اربعه اروپ را عبور از این بغاظ و سنگرها عاجز و مأیوس ساخت. دو ساعت از آفتاب روز سه شنبه ۲۸ بالا آمده بود که کشتی رسید به منتهی الیه بغاظ که دامنه بزرگ دریای سفید باشد که در آنجا قرب ده فروند کشتی جنگی عثمانی با استعداد و قورخانه‌جات و عساکر حاضر و آماده که پرنده را از آنجا بدون اجازه عبور ممکن نبود.[۲۳] پس در کمال احترام به ماها سلام نظام دادند.

[بندر بیروت]

در طلوع آفتاب روز جمعه، دویم ذی قعده، رسیدیم به بندر بیروت و در آن موقف به حکم قانون دولتی، از بابت فوت دو نفر از عامه، علامتِ زرد به کشتی راست نمودند و به عنوان قرنطینه، کشتی را با حاج تا ۲۴ ساعت توقیف نمودند. در روز پنجم طبیب دولتی از بیروت آمد و تمام آحاد خلایق را فرداً فرد ملاحظه نمود. آن وقت اجازه خروج داد. و از آن[جا] که حواصل[حوصله] حاج از مکث در کشتی تنگ، لذا در وقت اخراج خیلی به هم مزاحمت دادند. در همان بین هم بعضی از فواکه؛ از قبیل انگور و انار برای فروش حاضر شد. دو قروش برای انگور و انار دادم. سه عدد انار که تخمیناً هر یک بلااغراق بیست تخم می‌شد با دو چارک خودمان انگور تازه دادند که گویا هرگز آن نوع انار و انگور را نوبر نکرده بودیم و به قدر ثلث آن انگور و انار بیشتر خورده نشد.

بعد از اینکه از هر نفری ربع مجیدی گرفته وما را به شهر بیروت کنار آوردند، وقتیکه ملاحظه شهر و نعمای آن را از همه قسم نمودیم، همه عالم را فراموش نمودیم. فی الحقیقه کسی تا بیروت ومضافات و انواع نعمات و اقسام فضایل و فواضل و صنایع و علوم آن شهر والفوی[؟ کذا] و اجتماع همه قسم فواکه را در فصل واحد که در باغات و بوستان‌های آنها حاضر بود سیاحت نکند، معنی بهشت دنیا را نفهمیده، به هرچه وصف کنم از خوبی و ارزانی و طراوت و پاکیزگی، باز از هزار افزون است اما چه فایده که برای ما وقوف کامل که سیر صحیح بشود در آن شهر تماشایی ممکن نشد. تخمیناً سه ساعت بیشتر توقف نکردیم که ماشین[۲۴] به راه شام حرکت کرد. مع هذا در آن قلیل زمان، خیلی سیاحت کردیم. فاصله شهر که در کنار ساحل بود تا ییلاقش نیم فرسخ کمتر بود. در تمام اطراف و اکناف آن به قدری که چشم کار می‌کرد از نشیب و فراز و سهل و جبال، یک شبر بایر و بی نفع دیده نشد. بادنجان‌های مرغوب، لیموی عمان، غوره رطب مانند، بالای درخت انگور به مو آویخته، فالیزه در بوستان از همه جور، انارهای شیرین بسیار بزرگ ارزان، یکی یک شاهی؛ وَ فیها ما تَشْتَهیهِ الأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأَعْیُن

[ورود به دمشق]

یک ساعت از ظهر گذشته بود که در ماشین از قرار هر نفری دو مجیدی تا به شام که قرب سه چهار منزل مسافت بود، قرار گرفتیم. تا روشنایی روز داشتیم چه سیاحت‌ها که از وصف خارج است نمودیم. بعد از چهار فرسخ ماشین رسید به پای کوه لبنان. قرب یک فرسخ و نیم ارتفاع کوه، تمام نقاط راه معموره و ساختمان، عساکر مواظب خط راه همه جا دسته به دسته حاضر.

یک ساعت از شب گذشته بود که رسیدیم به قله لبنان. تمام نقاط کوه به آن عظمت معموره، درخت‌های سرو کوهی ترتیب شده و موهای دیمی نشانده که عقل حیران می‌ماند! صد حیف که ظلمت شب لذت سیاحت بعد را بر ما حرام کرد. دیگر چیزی را نتوانستیم ببینیم تا آن که دو ساعت مانده بود به صبح که وارد استانسیون شهر شام شدیم.

قرب یک ساعت در مهمانخانه معطل ماندیم. بعد به اصرار سید توفیق، آن بی توفیق شامی که مدعی تشیع بود، در فایتون از قرار هر نفری ربع مجیدی در محلّه معروفه به محله خراب شام به منزل یکی از کسان مشارالیه ورود نمودیم، از قرار هر شبی دو قران و نیم اجرت منزل نمودیم. حیاط بسیار خوب. حوض‌های متعدد. آب های جاری بسیار سرد و گوارا، نزدیک بازار. هوای بسیار خوش، منزل خالی از اغیار. بسیار راحت شدیم. از زحمت راه و خستگی و کثافت[۲۵]

درآمدیم. از فرقِ سر تا پا را تطهیر نمودیم. حتی فرش و رختخواب را از بابت احتیاطی که در کشتی پیدا کرده بودند، شستشو نمودیم. آن وقت به زندگی پرداختیم. چه نعمت‌های فراوان ارزان که درآنجا نایل شدیم وچه تماشاها که در شام خراب نمودیم، به خصوص مسجد جامع شام که معروف به مسجد یحیی و زکریا است و قبر آن پدر و پسر در آنجا محل زیارت است. فیالواقع به حسب صفا و وسعت و زینت، اول مسجد عالم است. ظاهراً بنایش همان بنایی است که ولید بن عبدالملک اموی نهاد که خراج هفت ساله شامات را صرف بنای او نمود.

در یک گوشه آن مسجد، بقعه مزینه مشاهده شد. گفتند بقعه رأس الحسین است. وقتی که به زیارتش مشرّف شدیم که اوّل زیارتگاه ما بود. از بابت مشاهده خون مقدس که در آنجا چکیده شده بود و الیوم نیز از پشت شیشه منصوبه به پنجره فولاد مشهود بود، حال بی‌اختیاری به ما از کمال رقت دست داد. فی الحقیقه بوی مقدس حسین علانیه از آن مکان شریف استشمام می‌شد. این بود که بی اختیار ضجه واحسیناه از ماها بلند گردید و نظیر آن حال فردا صبحی به ماها دست داد که به زیارت قبر مطهر حضرت رقیه خاتون بنت الحسین- علیها و علی أبیها السلام- که آن هم در طرف غربی مسجد در یک گوشه با رواق بسیار مزین و گنبدهای طلای عالی واقع بود، مشرّف شدیم.

بعد از تشرّف به آن آستان مقدس، از بابت اینکه گویا هنوز هم آواز «وا أبتاه مَنِ الذی ایتمنی علی صغر سنی و واغربتاه» از قبر مقدسش به گوش معنی استماع می‌شد و بوی یتیمی وغریبی علانیه استشمام می‌شد که دوباره بی‌اختیار شدیم[۲۶] وشیون واسیدتاه بلند نمودیم.

و ازجمله دیدنی‌های شام حمامش بود. وقتی که به حمام رفتیم، از بابت وضع تنظیف و تطهیر و تثویر آن، که از مشک و زعفران عجین شده بود و شیرهای مجرای آب داغ و گرم و نیم گرم و سرد و وضع تراشیدن سر و نظافت اصل حمام خصوصاً ترتیب رخت کندن و پوشیدن عقل را حیران ساخت؛ هرچند از هر جهت هر نفری سه قران دادیم، ولی یک کرور لذت بردیم. فی الواقع به کلی از کثافت و کسالت درآمدیم.

[محمل مقدس نبوی]

پس در روز دوشنبه، پنجم ذی قعده اعلان دادند که فردا صبحی باید محمل مقدس نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شام به مدینه حرکت نماید و فی‌الحقیقه تماشای حرکت دادن حمل مقدس لازم و برای نادری از حاج اتفاق می‌شود. پس در صبح روز ششم برخواسته و به رفاقت و دلالت صاحب‌خانه برای تماشای حرکت جمل به خیابان ماشین شتافتیم.

با آن که اوّل صبح به خیابان رسیدیم از کثرت ازدحام عام تماشاچییان از هر ملل و هر مذهب از اعالی و ادانی از صغیر و کبیر و از اناث و ذکور از ارباب صنایع و اشراف و تجار، حتی المخدّرات و المجملات تا نیم فرسخ دو طرف خیابان از مرتبه‌های فوقانی حجرات اطراف خیابان که سه مرتبه ساختمان بود تا به سطح زمین به قدر سر سوزنی جای خالی باقی نمانده بود. قرب شش هزار عساکر منصوره عثمانیه با سلاح و استعداد و آراستگی تمام همه قاطر سوار برای تجلیل حرکت حمل صفوف نظامی بسته یک هزار موزیک‌چی مشغول شلیک موزیک و مزقان، چندین عراده توپ در اطراف چیده به وضع حرکت سلاطین با شوکت اسباب اجلال حاضر و آماده، بازارها معطل و تمام دکاکین شام مقفل.

از آن[جا] که حرکت حمل مقدس اندکی تعویق داشت، لذا دلیل[۲۷] ما را به قبرستان کبیر شام به زیارت بعضی از بقاع و قبور بزرگان که در آن مزار واقع بود دلالت نمود. چون آن قبرستان وصل به خیابان ماشین بود قبول نمودیم. پس بعضی از بقاع عالیه را در آنجا زیارت نمودیم که در لسان اهالی شام معروف به قبر حضرت سکینه و فاطمه بنت الحسینعليه‌السلام و امّ‌کلثوم از بنات طاهرات رسالت و قبر حضرت عبدالله بن جعفر و مقام حضرت سجادعليه‌السلام بود تا آن که توپ حرکت جمل صدا کرد، فوراً خود را به خیابان رساندیم.

وقتی که از دور کبکبه حمل مقدس و کجاوه حضرت رسالت نمودار شد و به شکوهی هویدا گردید و به جلالی نمودار شد، گویا معاینه وجود اقدس احمدیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فعلًا در او جلوس دارد و کأنّه نوری از آن محمل مقدس به آسمان تابان است. قرب چندین هزار تومان جواهرات به پرده محمل که پرده سبز ابریشم و اصل محمل پکپارچه از چوب و به شکل مخروطی صنوبری بالا رفته و بر بالای آن شکل مخروط قبه از طلا منصوب و بر شتر حامل آن کجاوه از جهاز و طوق و گردن بند چه زینتها به کار برده و چند نفر از مشایخ از سید و عالم در پیش و پس آن محمل به چه آراستگی و جلال سوار، شکوه اسلام و آیین مسلمانی در آن وقت مشاهده شد که فی الواقع دولت علیّه عثمانی حق عظیمی از بابت تجلیلات این شعایر اسلامی بر تمام اسلامیان دارند.

قرب نیم ساعت نجومی از بابت حرکت حمل که به تأنّی و وقار می‌آمد، تماشای کامل نسبت به حامل و محمولٌ علیه نمودیم که فی الحقیقه دیگر در مدت عمر چنان سیاحت و لذّت نبرده بودیم و نخواهیم برد.

قرب سه هزار عسکر مستعد، مسلّح، سرتاپا غرق فشنگ، با تفنگ، سوار قاطرهای مخصوص، با چند عراده توپ قلعه فکن که برای حفظ و احترام خصوص حمل مقدس از جانب دولت معین بودند، حرکت نمودند. تا نزدیک ظهر سرگرم تماشای حمل بودیم. وقت ظهری رجعت به منزل نمودیم.

[زیارت مرقد حضرت زینبعليها‌السلام

بعد از صرف ناهار و فی الجمله استراحت، آن وقت دو عراده فایتون که عبارهٌ اخرای کالسکه باشد کرایه در دو مجیدی برای ایاب و ذهاب[۲۸] نمودیم و به تقبیل آستان مقدس حضرت عصمت آیت، خاتون قیامت حضرت زینب بنت فاطمهعليها‌السلام که از شهر دمشق شام به سمت غربی تا آنجا تخمیاً چهار میل راه بود روانه شدیم.

وقتیکه از شهر خارج شدیم چه تماشاها که در آن قلیل مسافت از خضرت بوستان‌ها و باغات و آبهای جاری خصوصاً از درختهای زیتون مجلسی که سرتاپا زیتون داشتند و خدا در قرآن تعریف آن زیتون را می‌فرماید نمودیم.

وقتیکه به بقعه طاهره که دارای گنبد طلا بود و تا سه میل راه برق می‌زد رسیدیم، آن مکان و محل را از میامن آن هیکل عصمت چون بهشت مجسم یافتیم. یک آبادی بسیار قشنگ با صفای مختصری، دارای آب و هوای خوب، تفرّجگاه مرغوب، خصوصاً رواق مطهر که از کثرت تزیین و زیادتی آیین، از همّت تجار غیرتمند شیعه و از برکات و افاضات آن حضرت که علانیه روایح قدسیه کریمه حضرت مرتضی در او استشمام می‌شد، افاضه حیات جدیده به ماها گردید. بدون اختیار به مجرد تشرّف به رواق مطهر، تا چشم به مرقد منورش افتاد شطری از مصائب جانگداز آن حضرت به طریق روضه شروع و صدای شیون از در و دیوار رواق مقدس بلند شد و همان ساعت یکی از رفقای ما که مبتلا به یک مرض مزمن در اسافل اعضا بود و از استعلاج آن مأیوس بود، متوسّل به ذیل آن حضرت شد. هنوز پا از آستانش بیرون ننهاده شفا حاصل نمود.

بعد از ادای مراسم عبودیت و زیارت با کمال تأسف رخصت مراجعت حاصل کرده، وقت غروبی به منزل آمدیم و بر حصول چنان فوز عظیم، آن شب را شکرها نمودیم. آن شب را که لیله سابعه شهر ذیقعده بود، حاجی محمد حسن گلینکی با صاحبخانه سید توفیق نام، برای تحصیل بلیت خط آهن به ماشین خانه رفتند. یک لیره را هم حضرت حاجی به باد داد و کاری هم نساخت. دو مرتبه آقای حاجی نقیب همان شب را قبول زحمت فرمودند[۲۹] بلیت خط راه آهن حجاز را که تخمیناً از شام تا مدینه منوره چهل منزل تحدید شده بود از قرار هر نفری چهار لیره مأخوذ داشتند.

و از الطاف نامتناهی الهی که به ما بینوایان در شام موهبت شد، این بود که به توسط حاجی های سمنان که با ما در یک محوطه هم منزل بودند به مقاطعه مخارجی دو حمله‌دار معتبر متدین با انصاف که یکی حاجی باشی نام اصفهانی الأصل و نجفی المسکن و دیگری حاجی عباس حمله‌دار کاظمینی که با هم شریک و دارای اجزای عدیده بودند و هر دو از معاریف و دارای اسم و رسم و تشخص و نوکر وملازم و سالهای دراز شغلشان مقاطعه حاج ایران بود، در آمدیم. به این معنا که قرار شرعی با ایشان داده شد که تمام زحمات و خدمات راه ما از شام تا مدینه و از مدینه تا به مکه معظمه تا روز ختم عمل که دوازدهم ذی حجه باشد، تمام لوازم در عهده ایشان بوده باشد؛ مثلًا تحصیل منزل در مدینه و کرایه منزل آنجا و بعد هم تهیه شتر برای سواری و کجاوه با لوازم آن حتی روپوش کجاوه و حمل‌دار و جمال و مشعل و چادر و هیزم و مشک‌های آب و اخوه اعراب و کرایه منزل مکه تماماً با ایشان و ماها هر نفری از بابت سرنشینی شتر از مدینه به مکه تا روز مزبور ۹ لیره به ایشان بدهیم و از جهت سواری کجاوه در آن مدت یازده لیره کارسازی نماییم. با این تفصیل اجرای صیغه شد و قرارنامه بین ما و ایشان گذاشته و هر نفری دو لیره هم به ایشان قبل از وقت دادیم. و من بنده که دو حجه میقاتیکه به نیابت کربلایی عباس وکربلایی علی قلی، پسران مرحوم معصوم علی خودکاوندی در ذمه داشتم، دو نفر نایب صحیح متدین در همانجا گرفته و صیغه خوانده، به هر نفری هم دو لیره دادم. پس بعد از اتمام امر مقاطعه که نوعی مطمئن و راحت شدیم.

[حرکت از شام به حجاز]

قبل از طلوع فجر، روز هفتم ذی قعده، دو عرّاده فایتون[۳۰] برای حمل ما و اثقال ما در دم در حاضر شد. پس به توسط ملازمین مقاطعین مرقومَین قبل از طلوع صبح هشتم به خط ماشین حاضر شدیم. بعد از ادای فریضه صبح و شرب چای در اوّل طلوع آفتاب که ماشین بنای حرکت را گذاشت، از بابت ازدحام و اجتماع حاج، هرچه خواستیم تحصیل منزل درآن ماشین نماییم ممکن نشد. بعد از حرکت ماشین اوّل به فاصله دو ساعت دیگر ماشین ثانی خواست حرکت کند. ملازمین مقاطعین به هر وسیله بود برای ما تحصیل اتاق دربسته شایسته نمودند و محمولات ما را هم به ماشین حمل دادند. بعد خودمان هم قرار و آرام گرفتیم.

یادگاری که از شام خراب برای خودمان تهیه نمودیم این بود که سه نفر دندان مصنوعی این بنده و چهار نفر حاجی نقیب و یک دهان مرحوم حاجی محمد حسین واعظ از دندان ساز معروف شام که مشهود به ولد درویش بود از قرار هر دندانی ربع مجیدی که دو ریال خودمان باشد خریداری کردیم و خود را لجام زدیم که هنوز هم حاضر است. شرحی از آن جوان دندان ساز که در نهایت تربیت و محاسن اخلاق و سنی مذهب، تازه آثار سبزه خط از رخسار عدیم المثالش که عاشقان جمالش چنان که از خواتین مجلّله شام در آن یکی دو روزه مشهودِ ما شد فوج فوج بی پرده و پروا به بهانه های مختلفه برای ادارک وصالش، نه یک، نه صد، هزارها، دارم که مجمل تحریر و بسط زیاده از این نیست.

در هرحال دو ساعت از آفتاب روز هفتم بالا آمده بود که از شام به سمت حجاز به توسط ماشین آهن حرکت شد. از جاده معروفه به «تیمور یولی» که حرکت کردیم، بعد از گذشتن یک مرحله ازشام، دیگرآثار معموره دیده نشد جز کبیر[کویر] و شورَکات و داغستان و بوادی[بادیه‌های] هولناک، مگر همان خط راهکه دررأس هرچهار فرسخ منزلهای استانسون معتبر با عسکر به جهت حفظ جاده از جانب دولت دیده می‌شد.[۳۱] تا آن که صبح پنج شنبه، هشتم ذی قعده رسیدیم به استانسون شهر معان که در شانزده منزلی شام در کنار خط راه واقع بود. در آن مهمانخانه همه قسم از لوازم مأکولی ومشروبی را در کمال وُفوری و ارزانی حاضر و آماده دیدیم. قدری از کسالتِ بی‌چیزی درآمدیم.

بعد از حرکت از آن منزل باز از دو طرف جاده غیر از بیابان قفر لم یزرع و کبیر[کویر] وسراب چیزی دیده نشد تا آن که وقت نماز شام رسیدیم به استانسون، محاذات تبوک که در هفده منزلی مدینه واقع است. در آنجا ماشین از برای تعشّیِ حاج، قرب نیم ساعت توقف کرد. در آنجا نیز همه قسم ملزومات حاضر بود؛ خصوصاً رطب تازه از نخل چیده که در آنجا نوبر شده، ولی آب بسیار بدی داشت که ابداً قابل شرب نبود و هوا هم در نهایت گرمی وخشکی بود.

شهر تبوک محسوس نمی‌شد. گویا در یک میلی جاده مکان پستی به سمت غربی واقع بوده است. با وجودی که آن مهمانخانه تبوک قانوناً جای قرنطینه حاج بوده و همه ساله رسماً حاج را در وقت عبور لااقل پنج شبانه روز در آنجا نگه می‌داشتند، از الطاف خدایی ما را در آنجا بیش از نیم ساعت معطل نکردند که ماشین به راه افتاد؛ ولی اعراب بدوی در دو طرف خط ماشین از اناث و ذکور مانند جانورات آدمخوار به اشکال مختلفه حتی الکلب و الخنزیر به عنوان تکدّی به طوری حمله به ماشین می‌آوردند که ما را به گمان آنکه باید ماشین و ما را ببلعند؛ یعنی فی الحقیقه[اگر] جلوگیری عساکر مواظبین ماشین نمی‌شد ماشین را می‌خوردند تا آنکه وقت نماز صبح روز جمعه نهم رسیدیم به استونسون، محاذات مدائن حضرت صالحعليه‌السلام که در آن نقطه از بابت بیچارگی که از بابت حاجت به آب پیدا کردیم، آب گرم متعفّن را از آن اعراب کذا وکذا خریداری نمودیم. ناچار رفع حاجت نمودیم. بعد ازحرکت ازآنجا کوه‌های بزرگ بسیار مطوّل[۳۲] از اطراف مشاهده و تمام آن بیابان سنگستان غیر از درخت‌های مغیلان و تل‌های ریگ و مخروبه و جاهای هولناک مهیب که محسوس و مشهود بود که به عذاب الهی خراب شده‌اند، حتی آن کوهی که حضرت صالحعليه‌السلام ناقه از وی بیرون آورد، دوباره فصیلش به آنجا غایب شد، مرآی و محسوس ما بود. پس در رأس هفت مرحلگی مدینه، ماشین موقوف نمود.

بعضی ازحاج برای ادای صلات مغرب، حسبالعاده از ماشین خارج شدند. بین الصلات ایشان، ماشین‌چی بی‌انصاف بی‌فرصتی نمود، سوت اعلان حرکت ماشین را کشیده و ماشین به راه افتاد. هشت نفر مردانه و یک نفر زنانه خر مقدسی نمودند نماز را نشکستند. لذا از سواری ماشین باز ماندند. ماشین‌چی هم متعرض ایشان نشد و در آن نقطه ماندنی شدند. دیگر نفهمیدیم که کارشان به کجا رسید.

اما امان از وحشت آن بیابان! از دوطرف خیابان که اگر فی الجمله به اطمینان آن عساکرِ مواظب خط راه، که در هر مرحله مستعداً حاضرند نباشد، از بابت مشاهده آن کوه‌های سیاه وصحرای سوخته و برشته معذّب شده، بی‌گیاه و جبال محل خروج ناقه و ملاحظه آن اعراب سیاه بی‌شمار آدم خوار گرسنه ریخته و پاشیده در دو طرف خط راه، انسان دقیقه زهره می‌بازد. با همه این احوال باز وبال ناشکری دامان حاج را گرفت که قانوناً بایستی در شب شنبه دهم ماشین حتماً به مدینه ورود نماید. از آنجایی که دو سه روز قبل اعراب دزد حربی ریخته بودند ماشین را هر چیز نچاپیدند[۳۳] ولی قدری عسکر را اذیت کرده و خط راه را هم بر هم زده بودند، به مدینه اعلان شد، چند فوج عسکر برای دفع ایشان و انضباط جاده مقرّر و مأمور شد. فوج فوج می‌آمدند. پس احتیاطاً به ملاحظه هرزگی اعراب که مبادا در شب جلو ماشین را بگیرند و صدمه به اهل ماشین زنند، فوراً از مدینه اعلان آمد که باید ماشین در سر دو مرحلگی توقف شود. حرکت نکند تا روز شود. پس در استونسون دو مرحلگی فوراً ماشین توقف کرد و امر شد که حاج راحت کنند و به فکر لوازم شب باشند.

چه بگویم که در آن شب بر ما چه گذشت! علاوه از آن که با حضور یکی دو هزار عسکر مستعد با توپ و استعداد که مثل پروانه اطراف حاج کشیک داشتند، مع هذا از ترس اعراب تا صبح چون بید لرزان بودیم. در آن شب ابداً تحصیل قطره‌ای از آب گرم شور و شیرین برای احدی ممکن نشد. تماماً به آبی[شاید: بی آبی] صرف نمودیم.

[بوغاز اسلامبول]

زحمات و لطمات تمام طریق این سفر الی الله را که در مقایسه با آن دو سه روزه نمایند این قلیل مدت زیادتی می‌نماید تا عاقبت از اثر دعای بعضی از اولیاء الله ساکنین در آن کشتی پس در صبح یوم جمعه ۲۴ شوال بغتتاً خود را در دامنه بغاظ[کذا/ بوغاز] اسلامبول مشاهده کرده، دریا آرام و از لطمات بحر اسود راحت شدیم و به حیات جدیده امیدوار گردیدیم. حمدها گزاردیم و شکرها به جا آوردیم. بعد قرب هشت فرسخ، کشتی در بغاظ اسلامبول به راحت و آرام مشغول رفتن شد ولی در دو طرف آن رود بزرگ چه سیاحت‌ها داشت و چه تماشا شد. چه ساختمان‌های دیدنی و چه باغها و بوستان‌های مصنوعی و کارخانه جات عجیبه و غریبه که به توصیف و تعریف درست نمی‌آید، مشاهده شد. تمام دو طرف بغاظ در این مسافت هشت فرسخ سبز و خرم مثل اول بهار که انسان را واله میکرد تا آن که فصل ناهاری به بندرگاه اسلامبول رسیدیم. فوراً قایق‌های دولتی حاضر شد. از کشتی خارج کأنّه از عالم قبر وارهیدیم! دم گمرکخانه اسلامبول پیاده شدیم و بر حیات خویش شکرها نمودیم. تذکره‌ها را امضا نمودند و به ما رد کردند. آن وقت از قرار هر نفری ربع مجیدی در فایتون نشستیم وارد شهر[۱۸] در سرای شیخ داود نام از قرار هر شبی هر نفری دو قروش که یک قران باشد مسکن نمودیم. بعد به تماشای شهر اسلامبول پرداختیم.

سیاحت تمام بناهای عجیبه شهر یک طرف، سیاحت پلی که روی بغاظ کشیده شده، ووسعت آن به قدری است که دو کالسکه یک دفعه عبور می‌کند و حال آن که ابداً مزاحم پیاده‌ها نمی‌شود و طول آن تخمیناً دویست قدم می‌شود. یک طرف با وجودی که از عابرین این طرف و آن طرف از هر نفری یک مطلیک باج می‌گیرند که عبارت از دو شاهی[و] نیم ایران است هر روزی سه هزار تومان اجاره آن پل تحدید شده است.

شهر در غایت صفا و تنظیم، این طرف غربی رودخانه اسلامبول محسوب می‌شود و آن طرف شرقی رود قسطنطنیه موسوم است که پایتخت دولت عثمانی است و مسجد ایاصوفی با آن انتیک‌خانه معروف که هر دو از تماشایی‌هاست در آنجا واقع است و هرچند عرض شهر چندان به نظر نمی‌آید و در بغله کوه واقع و سه طرف آن مسدود به آب است ولی طول شهر از قرار تقریر خودشان دوازده فرسخ است که گردش شهر موقوف است به فایتون. با این عظمت مردمش متدین به دین اسلام، تجار موسوی[یهودی] هم در وی فراوان، نعمات و اجناس در مغازات آن، عقول را حیران می‌نماید. تماماً متکلم به لغت ترک جغتای. دزد خفایی و جیب بر دارد فراوان. زنانشان تماماً منتقبات محجبات، سلطانشان حضرت[۱۹] سلطان عبدالرشاد، قواعدشان مشروطه صحیحه، مردمش در کمال آزادی و از پادشاه راضی، محل صدور احکام ایشان از پارلمنت کبیر که تعبیر می‌شود از او به باب عالی. در ترقی دولتشان از بابت قواعد مشروطه همین بس که در این اندک زمان برخلاف مشروطه ایران کار استبداد را به جایی رساندند که چهار دولت بزرگ اروپا به اغوای همسایه خرس شمالی اجماعاً و متفقاً یک دفعه حمله به عثمانی آوردند و تا دو سال تمام با آن دولت علیّه جنگیدند؛ به حدی که طلایع قشونشان تا شش فرسخی مرکز دولتی رسیدند. پس از قوت و شوکت مبارزان مجاهد اسلامی و همّت کلمه اسلام یک دفعه به قهقرا برگشتند و بی اختیار روی به انهزام و فرار نهادند و در وقت رجعت ایشان دولت عثمانی چنان تاخت و فشاری بر ایشان آورد که تا پای تخت هر یک عنان باز نکشید؛ ولی افسوس که مدت چهل و هشت ساعت نجومی بیشتر در چنان شهری توقف ما ممکن نشد. همین قدر شد که مناط های روسی را که در قزوین خریده بودیم در آنجا از قرار هر صد مناط به یازده لیره و نیم تبدیل به لیره عثمانی نمودیم و این یک دستگاه ساعت سکسوف با یک عدد قطب معتبر و دو دست لباس احرام از چلوار که عرض آن دو ذرع و یک شبر تمام بود، از قرار زرعی سه قران تهیه نمودیم. بعد از بلیت کشتی روسی از اسلامبول به بیروت از قرار هر نفری سه لیره مأخوذ شد.

[۲۰] پس در اوّل زوال ظهر روز یک شنبه ۲۶ شوال برای ورود به کشتی در قایق دولتی از قرار هر نفری نیم مجیدی کرایه قرار گرفتیم و قایق حرکت کرد. از آن[جا] که بارگاه کشتی روسی تا یک فرسخ از ساحل دور بود قایقچی‌ها برای آن که کرجی را به سهولت و تندی به توسط بادبان ببرند رسید به حیدر پاشا که آن طرف دریا بود. تماشاها نمودیم. از آنجا گذشت، کرجی رسید به التقاء بغاظین که یک بغاظ[بوغاز] مسافت ۹ فرسخ از بحر اسود منشعب و یک بغاظ دیگر هم قرب ۹ فرسخ از بحر ابیض که دریای عمان باشد منشق و دولت عثمانی در سوابق ایام به چندین کرور مخارج این دو دریا را به توسط این دو بغاظ که دو رود معظم مصنوعی باشند بهم وصل نمود و التقاء و اتصاف بحرین در زیر شهر اسلامبول اتفاق افتاده که هر کس ندیده وقتی که آن همت و دولت و زحمت سلطنت را دید آن وقت می‌فهمد که سلاطین این زمان ما ایرانیان چه قدر در فکر چهار روزه تن پروری خود و در مقام ذلّت و خواری و گرفتاری ما بیچاره‌ها بودند و به این سبب مورد دعای خیر هر کس که فی الجمله به دول خارجی برخورده است، واقع گردیده‌اند علیهم ما علیهم.

باری کرجی ما به هزار زحمت با همت بادبان که اوّل ظهر حرکت کرده بود، نزدیک غروبی ما را وارد کشتی نمود. اما چه کشتی که بلاتشبیه یک قصر شش درجه که برخلاف کشتی اوّل، تلافی کثافت و نجاست و رذالت اهل آن را نمود که هرچه[۲۲] تعریف شود کم دارد. کشتی نبود بلکه یک شهر معتبر بود که تمام لوازمات در او حاضر ومنازل پاکیزه وسیع معتبر، اتاقهای ظریف پاکیزه، بارکشتی منحصر به‌حاج، آن هم اکثرش از خواص. اجزای کشتی در کمال رأفت و انسانیت، جای هر کسی در کمال وسعت و نظافت به نحوی اسباب خوشوقتی در آن کشتی مهیا شد که تمام مدت وقوف در وی تمامی شبها مجلس اقامه عزای حضرت سید الشهدا برپا.ساعت از دوی شب گذشته، شروع به منبر می‌شد، چهار پنج روضه خوان معتبر که پست‌ترین و آخرین ایشان این بی بضاعت بود تا ساعت پنج، مخلوق را مستفیض می‌نمودند.

جماعتی از حاج خراسان که حمله‌دار ایشان حاج غلامرضای خراسانی بود، یک نوعی با ماها اتحاد و خصوصیت پیدا کرده بودند که تا مکه معظمه همه جا و همیشه با هم بودیم، خصوصاً حاجی میرزا علیخان عطار خراسانی که جوان بسیار بسیار شایسته و معمم و همه چیز تمام زیاده از دیگران به این بنده اظهار عقیدت می‌نمود.

بالجمله کشتی در لیله دوشنبه ۲۷ شوال از بندر اسلامبول به سمت بیروت حرکت نمود. معبر کشتی تا یکی دو- منزل منحصر شد به بغاظ که عبارت از رود بزرگ منشق از بحر ابیض باشد. در تمام این مسافت، در دو طرف بغاظ وجب به وجب سنگرهای محکمِ مستحکم با عساکر منصوره عثمانی و توپهای قلعه افکن حاضر و آماده مشاهده گردید. دول اربعه اروپ را عبور از این بغاظ و سنگرها عاجز و مأیوس ساخت. دو ساعت از آفتاب روز سه شنبه ۲۸ بالا آمده بود که کشتی رسید به منتهی الیه بغاظ که دامنه بزرگ دریای سفید باشد که در آنجا قرب ده فروند کشتی جنگی عثمانی با استعداد و قورخانه‌جات و عساکر حاضر و آماده که پرنده را از آنجا بدون اجازه عبور ممکن نبود.[۲۳] پس در کمال احترام به ماها سلام نظام دادند.

[بندر بیروت]

در طلوع آفتاب روز جمعه، دویم ذی قعده، رسیدیم به بندر بیروت و در آن موقف به حکم قانون دولتی، از بابت فوت دو نفر از عامه، علامتِ زرد به کشتی راست نمودند و به عنوان قرنطینه، کشتی را با حاج تا ۲۴ ساعت توقیف نمودند. در روز پنجم طبیب دولتی از بیروت آمد و تمام آحاد خلایق را فرداً فرد ملاحظه نمود. آن وقت اجازه خروج داد. و از آن[جا] که حواصل[حوصله] حاج از مکث در کشتی تنگ، لذا در وقت اخراج خیلی به هم مزاحمت دادند. در همان بین هم بعضی از فواکه؛ از قبیل انگور و انار برای فروش حاضر شد. دو قروش برای انگور و انار دادم. سه عدد انار که تخمیناً هر یک بلااغراق بیست تخم می‌شد با دو چارک خودمان انگور تازه دادند که گویا هرگز آن نوع انار و انگور را نوبر نکرده بودیم و به قدر ثلث آن انگور و انار بیشتر خورده نشد.

بعد از اینکه از هر نفری ربع مجیدی گرفته وما را به شهر بیروت کنار آوردند، وقتیکه ملاحظه شهر و نعمای آن را از همه قسم نمودیم، همه عالم را فراموش نمودیم. فی الحقیقه کسی تا بیروت ومضافات و انواع نعمات و اقسام فضایل و فواضل و صنایع و علوم آن شهر والفوی[؟ کذا] و اجتماع همه قسم فواکه را در فصل واحد که در باغات و بوستان‌های آنها حاضر بود سیاحت نکند، معنی بهشت دنیا را نفهمیده، به هرچه وصف کنم از خوبی و ارزانی و طراوت و پاکیزگی، باز از هزار افزون است اما چه فایده که برای ما وقوف کامل که سیر صحیح بشود در آن شهر تماشایی ممکن نشد. تخمیناً سه ساعت بیشتر توقف نکردیم که ماشین[۲۴] به راه شام حرکت کرد. مع هذا در آن قلیل زمان، خیلی سیاحت کردیم. فاصله شهر که در کنار ساحل بود تا ییلاقش نیم فرسخ کمتر بود. در تمام اطراف و اکناف آن به قدری که چشم کار می‌کرد از نشیب و فراز و سهل و جبال، یک شبر بایر و بی نفع دیده نشد. بادنجان‌های مرغوب، لیموی عمان، غوره رطب مانند، بالای درخت انگور به مو آویخته، فالیزه در بوستان از همه جور، انارهای شیرین بسیار بزرگ ارزان، یکی یک شاهی؛ وَ فیها ما تَشْتَهیهِ الأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأَعْیُن

[ورود به دمشق]

یک ساعت از ظهر گذشته بود که در ماشین از قرار هر نفری دو مجیدی تا به شام که قرب سه چهار منزل مسافت بود، قرار گرفتیم. تا روشنایی روز داشتیم چه سیاحت‌ها که از وصف خارج است نمودیم. بعد از چهار فرسخ ماشین رسید به پای کوه لبنان. قرب یک فرسخ و نیم ارتفاع کوه، تمام نقاط راه معموره و ساختمان، عساکر مواظب خط راه همه جا دسته به دسته حاضر.

یک ساعت از شب گذشته بود که رسیدیم به قله لبنان. تمام نقاط کوه به آن عظمت معموره، درخت‌های سرو کوهی ترتیب شده و موهای دیمی نشانده که عقل حیران می‌ماند! صد حیف که ظلمت شب لذت سیاحت بعد را بر ما حرام کرد. دیگر چیزی را نتوانستیم ببینیم تا آن که دو ساعت مانده بود به صبح که وارد استانسیون شهر شام شدیم.

قرب یک ساعت در مهمانخانه معطل ماندیم. بعد به اصرار سید توفیق، آن بی توفیق شامی که مدعی تشیع بود، در فایتون از قرار هر نفری ربع مجیدی در محلّه معروفه به محله خراب شام به منزل یکی از کسان مشارالیه ورود نمودیم، از قرار هر شبی دو قران و نیم اجرت منزل نمودیم. حیاط بسیار خوب. حوض‌های متعدد. آب های جاری بسیار سرد و گوارا، نزدیک بازار. هوای بسیار خوش، منزل خالی از اغیار. بسیار راحت شدیم. از زحمت راه و خستگی و کثافت[۲۵]

درآمدیم. از فرقِ سر تا پا را تطهیر نمودیم. حتی فرش و رختخواب را از بابت احتیاطی که در کشتی پیدا کرده بودند، شستشو نمودیم. آن وقت به زندگی پرداختیم. چه نعمت‌های فراوان ارزان که درآنجا نایل شدیم وچه تماشاها که در شام خراب نمودیم، به خصوص مسجد جامع شام که معروف به مسجد یحیی و زکریا است و قبر آن پدر و پسر در آنجا محل زیارت است. فیالواقع به حسب صفا و وسعت و زینت، اول مسجد عالم است. ظاهراً بنایش همان بنایی است که ولید بن عبدالملک اموی نهاد که خراج هفت ساله شامات را صرف بنای او نمود.

در یک گوشه آن مسجد، بقعه مزینه مشاهده شد. گفتند بقعه رأس الحسین است. وقتی که به زیارتش مشرّف شدیم که اوّل زیارتگاه ما بود. از بابت مشاهده خون مقدس که در آنجا چکیده شده بود و الیوم نیز از پشت شیشه منصوبه به پنجره فولاد مشهود بود، حال بی‌اختیاری به ما از کمال رقت دست داد. فی الحقیقه بوی مقدس حسین علانیه از آن مکان شریف استشمام می‌شد. این بود که بی اختیار ضجه واحسیناه از ماها بلند گردید و نظیر آن حال فردا صبحی به ماها دست داد که به زیارت قبر مطهر حضرت رقیه خاتون بنت الحسین- علیها و علی أبیها السلام- که آن هم در طرف غربی مسجد در یک گوشه با رواق بسیار مزین و گنبدهای طلای عالی واقع بود، مشرّف شدیم.

بعد از تشرّف به آن آستان مقدس، از بابت اینکه گویا هنوز هم آواز «وا أبتاه مَنِ الذی ایتمنی علی صغر سنی و واغربتاه» از قبر مقدسش به گوش معنی استماع می‌شد و بوی یتیمی وغریبی علانیه استشمام می‌شد که دوباره بی‌اختیار شدیم[۲۶] وشیون واسیدتاه بلند نمودیم.

و ازجمله دیدنی‌های شام حمامش بود. وقتی که به حمام رفتیم، از بابت وضع تنظیف و تطهیر و تثویر آن، که از مشک و زعفران عجین شده بود و شیرهای مجرای آب داغ و گرم و نیم گرم و سرد و وضع تراشیدن سر و نظافت اصل حمام خصوصاً ترتیب رخت کندن و پوشیدن عقل را حیران ساخت؛ هرچند از هر جهت هر نفری سه قران دادیم، ولی یک کرور لذت بردیم. فی الواقع به کلی از کثافت و کسالت درآمدیم.

[محمل مقدس نبوی]

پس در روز دوشنبه، پنجم ذی قعده اعلان دادند که فردا صبحی باید محمل مقدس نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شام به مدینه حرکت نماید و فی‌الحقیقه تماشای حرکت دادن حمل مقدس لازم و برای نادری از حاج اتفاق می‌شود. پس در صبح روز ششم برخواسته و به رفاقت و دلالت صاحب‌خانه برای تماشای حرکت جمل به خیابان ماشین شتافتیم.

با آن که اوّل صبح به خیابان رسیدیم از کثرت ازدحام عام تماشاچییان از هر ملل و هر مذهب از اعالی و ادانی از صغیر و کبیر و از اناث و ذکور از ارباب صنایع و اشراف و تجار، حتی المخدّرات و المجملات تا نیم فرسخ دو طرف خیابان از مرتبه‌های فوقانی حجرات اطراف خیابان که سه مرتبه ساختمان بود تا به سطح زمین به قدر سر سوزنی جای خالی باقی نمانده بود. قرب شش هزار عساکر منصوره عثمانیه با سلاح و استعداد و آراستگی تمام همه قاطر سوار برای تجلیل حرکت حمل صفوف نظامی بسته یک هزار موزیک‌چی مشغول شلیک موزیک و مزقان، چندین عراده توپ در اطراف چیده به وضع حرکت سلاطین با شوکت اسباب اجلال حاضر و آماده، بازارها معطل و تمام دکاکین شام مقفل.

از آن[جا] که حرکت حمل مقدس اندکی تعویق داشت، لذا دلیل[۲۷] ما را به قبرستان کبیر شام به زیارت بعضی از بقاع و قبور بزرگان که در آن مزار واقع بود دلالت نمود. چون آن قبرستان وصل به خیابان ماشین بود قبول نمودیم. پس بعضی از بقاع عالیه را در آنجا زیارت نمودیم که در لسان اهالی شام معروف به قبر حضرت سکینه و فاطمه بنت الحسینعليه‌السلام و امّ‌کلثوم از بنات طاهرات رسالت و قبر حضرت عبدالله بن جعفر و مقام حضرت سجادعليه‌السلام بود تا آن که توپ حرکت جمل صدا کرد، فوراً خود را به خیابان رساندیم.

وقتی که از دور کبکبه حمل مقدس و کجاوه حضرت رسالت نمودار شد و به شکوهی هویدا گردید و به جلالی نمودار شد، گویا معاینه وجود اقدس احمدیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فعلًا در او جلوس دارد و کأنّه نوری از آن محمل مقدس به آسمان تابان است. قرب چندین هزار تومان جواهرات به پرده محمل که پرده سبز ابریشم و اصل محمل پکپارچه از چوب و به شکل مخروطی صنوبری بالا رفته و بر بالای آن شکل مخروط قبه از طلا منصوب و بر شتر حامل آن کجاوه از جهاز و طوق و گردن بند چه زینتها به کار برده و چند نفر از مشایخ از سید و عالم در پیش و پس آن محمل به چه آراستگی و جلال سوار، شکوه اسلام و آیین مسلمانی در آن وقت مشاهده شد که فی الواقع دولت علیّه عثمانی حق عظیمی از بابت تجلیلات این شعایر اسلامی بر تمام اسلامیان دارند.

قرب نیم ساعت نجومی از بابت حرکت حمل که به تأنّی و وقار می‌آمد، تماشای کامل نسبت به حامل و محمولٌ علیه نمودیم که فی الحقیقه دیگر در مدت عمر چنان سیاحت و لذّت نبرده بودیم و نخواهیم برد.

قرب سه هزار عسکر مستعد، مسلّح، سرتاپا غرق فشنگ، با تفنگ، سوار قاطرهای مخصوص، با چند عراده توپ قلعه فکن که برای حفظ و احترام خصوص حمل مقدس از جانب دولت معین بودند، حرکت نمودند. تا نزدیک ظهر سرگرم تماشای حمل بودیم. وقت ظهری رجعت به منزل نمودیم.

[زیارت مرقد حضرت زینبعليها‌السلام

بعد از صرف ناهار و فی الجمله استراحت، آن وقت دو عراده فایتون که عبارهٌ اخرای کالسکه باشد کرایه در دو مجیدی برای ایاب و ذهاب[۲۸] نمودیم و به تقبیل آستان مقدس حضرت عصمت آیت، خاتون قیامت حضرت زینب بنت فاطمهعليها‌السلام که از شهر دمشق شام به سمت غربی تا آنجا تخمیاً چهار میل راه بود روانه شدیم.

وقتیکه از شهر خارج شدیم چه تماشاها که در آن قلیل مسافت از خضرت بوستان‌ها و باغات و آبهای جاری خصوصاً از درختهای زیتون مجلسی که سرتاپا زیتون داشتند و خدا در قرآن تعریف آن زیتون را می‌فرماید نمودیم.

وقتیکه به بقعه طاهره که دارای گنبد طلا بود و تا سه میل راه برق می‌زد رسیدیم، آن مکان و محل را از میامن آن هیکل عصمت چون بهشت مجسم یافتیم. یک آبادی بسیار قشنگ با صفای مختصری، دارای آب و هوای خوب، تفرّجگاه مرغوب، خصوصاً رواق مطهر که از کثرت تزیین و زیادتی آیین، از همّت تجار غیرتمند شیعه و از برکات و افاضات آن حضرت که علانیه روایح قدسیه کریمه حضرت مرتضی در او استشمام می‌شد، افاضه حیات جدیده به ماها گردید. بدون اختیار به مجرد تشرّف به رواق مطهر، تا چشم به مرقد منورش افتاد شطری از مصائب جانگداز آن حضرت به طریق روضه شروع و صدای شیون از در و دیوار رواق مقدس بلند شد و همان ساعت یکی از رفقای ما که مبتلا به یک مرض مزمن در اسافل اعضا بود و از استعلاج آن مأیوس بود، متوسّل به ذیل آن حضرت شد. هنوز پا از آستانش بیرون ننهاده شفا حاصل نمود.

بعد از ادای مراسم عبودیت و زیارت با کمال تأسف رخصت مراجعت حاصل کرده، وقت غروبی به منزل آمدیم و بر حصول چنان فوز عظیم، آن شب را شکرها نمودیم. آن شب را که لیله سابعه شهر ذیقعده بود، حاجی محمد حسن گلینکی با صاحبخانه سید توفیق نام، برای تحصیل بلیت خط آهن به ماشین خانه رفتند. یک لیره را هم حضرت حاجی به باد داد و کاری هم نساخت. دو مرتبه آقای حاجی نقیب همان شب را قبول زحمت فرمودند[۲۹] بلیت خط راه آهن حجاز را که تخمیناً از شام تا مدینه منوره چهل منزل تحدید شده بود از قرار هر نفری چهار لیره مأخوذ داشتند.

و از الطاف نامتناهی الهی که به ما بینوایان در شام موهبت شد، این بود که به توسط حاجی های سمنان که با ما در یک محوطه هم منزل بودند به مقاطعه مخارجی دو حمله‌دار معتبر متدین با انصاف که یکی حاجی باشی نام اصفهانی الأصل و نجفی المسکن و دیگری حاجی عباس حمله‌دار کاظمینی که با هم شریک و دارای اجزای عدیده بودند و هر دو از معاریف و دارای اسم و رسم و تشخص و نوکر وملازم و سالهای دراز شغلشان مقاطعه حاج ایران بود، در آمدیم. به این معنا که قرار شرعی با ایشان داده شد که تمام زحمات و خدمات راه ما از شام تا مدینه و از مدینه تا به مکه معظمه تا روز ختم عمل که دوازدهم ذی حجه باشد، تمام لوازم در عهده ایشان بوده باشد؛ مثلًا تحصیل منزل در مدینه و کرایه منزل آنجا و بعد هم تهیه شتر برای سواری و کجاوه با لوازم آن حتی روپوش کجاوه و حمل‌دار و جمال و مشعل و چادر و هیزم و مشک‌های آب و اخوه اعراب و کرایه منزل مکه تماماً با ایشان و ماها هر نفری از بابت سرنشینی شتر از مدینه به مکه تا روز مزبور ۹ لیره به ایشان بدهیم و از جهت سواری کجاوه در آن مدت یازده لیره کارسازی نماییم. با این تفصیل اجرای صیغه شد و قرارنامه بین ما و ایشان گذاشته و هر نفری دو لیره هم به ایشان قبل از وقت دادیم. و من بنده که دو حجه میقاتیکه به نیابت کربلایی عباس وکربلایی علی قلی، پسران مرحوم معصوم علی خودکاوندی در ذمه داشتم، دو نفر نایب صحیح متدین در همانجا گرفته و صیغه خوانده، به هر نفری هم دو لیره دادم. پس بعد از اتمام امر مقاطعه که نوعی مطمئن و راحت شدیم.

[حرکت از شام به حجاز]

قبل از طلوع فجر، روز هفتم ذی قعده، دو عرّاده فایتون[۳۰] برای حمل ما و اثقال ما در دم در حاضر شد. پس به توسط ملازمین مقاطعین مرقومَین قبل از طلوع صبح هشتم به خط ماشین حاضر شدیم. بعد از ادای فریضه صبح و شرب چای در اوّل طلوع آفتاب که ماشین بنای حرکت را گذاشت، از بابت ازدحام و اجتماع حاج، هرچه خواستیم تحصیل منزل درآن ماشین نماییم ممکن نشد. بعد از حرکت ماشین اوّل به فاصله دو ساعت دیگر ماشین ثانی خواست حرکت کند. ملازمین مقاطعین به هر وسیله بود برای ما تحصیل اتاق دربسته شایسته نمودند و محمولات ما را هم به ماشین حمل دادند. بعد خودمان هم قرار و آرام گرفتیم.

یادگاری که از شام خراب برای خودمان تهیه نمودیم این بود که سه نفر دندان مصنوعی این بنده و چهار نفر حاجی نقیب و یک دهان مرحوم حاجی محمد حسین واعظ از دندان ساز معروف شام که مشهود به ولد درویش بود از قرار هر دندانی ربع مجیدی که دو ریال خودمان باشد خریداری کردیم و خود را لجام زدیم که هنوز هم حاضر است. شرحی از آن جوان دندان ساز که در نهایت تربیت و محاسن اخلاق و سنی مذهب، تازه آثار سبزه خط از رخسار عدیم المثالش که عاشقان جمالش چنان که از خواتین مجلّله شام در آن یکی دو روزه مشهودِ ما شد فوج فوج بی پرده و پروا به بهانه های مختلفه برای ادارک وصالش، نه یک، نه صد، هزارها، دارم که مجمل تحریر و بسط زیاده از این نیست.

در هرحال دو ساعت از آفتاب روز هفتم بالا آمده بود که از شام به سمت حجاز به توسط ماشین آهن حرکت شد. از جاده معروفه به «تیمور یولی» که حرکت کردیم، بعد از گذشتن یک مرحله ازشام، دیگرآثار معموره دیده نشد جز کبیر[کویر] و شورَکات و داغستان و بوادی[بادیه‌های] هولناک، مگر همان خط راهکه دررأس هرچهار فرسخ منزلهای استانسون معتبر با عسکر به جهت حفظ جاده از جانب دولت دیده می‌شد.[۳۱] تا آن که صبح پنج شنبه، هشتم ذی قعده رسیدیم به استانسون شهر معان که در شانزده منزلی شام در کنار خط راه واقع بود. در آن مهمانخانه همه قسم از لوازم مأکولی ومشروبی را در کمال وُفوری و ارزانی حاضر و آماده دیدیم. قدری از کسالتِ بی‌چیزی درآمدیم.

بعد از حرکت از آن منزل باز از دو طرف جاده غیر از بیابان قفر لم یزرع و کبیر[کویر] وسراب چیزی دیده نشد تا آن که وقت نماز شام رسیدیم به استانسون، محاذات تبوک که در هفده منزلی مدینه واقع است. در آنجا ماشین از برای تعشّیِ حاج، قرب نیم ساعت توقف کرد. در آنجا نیز همه قسم ملزومات حاضر بود؛ خصوصاً رطب تازه از نخل چیده که در آنجا نوبر شده، ولی آب بسیار بدی داشت که ابداً قابل شرب نبود و هوا هم در نهایت گرمی وخشکی بود.

شهر تبوک محسوس نمی‌شد. گویا در یک میلی جاده مکان پستی به سمت غربی واقع بوده است. با وجودی که آن مهمانخانه تبوک قانوناً جای قرنطینه حاج بوده و همه ساله رسماً حاج را در وقت عبور لااقل پنج شبانه روز در آنجا نگه می‌داشتند، از الطاف خدایی ما را در آنجا بیش از نیم ساعت معطل نکردند که ماشین به راه افتاد؛ ولی اعراب بدوی در دو طرف خط ماشین از اناث و ذکور مانند جانورات آدمخوار به اشکال مختلفه حتی الکلب و الخنزیر به عنوان تکدّی به طوری حمله به ماشین می‌آوردند که ما را به گمان آنکه باید ماشین و ما را ببلعند؛ یعنی فی الحقیقه[اگر] جلوگیری عساکر مواظبین ماشین نمی‌شد ماشین را می‌خوردند تا آنکه وقت نماز صبح روز جمعه نهم رسیدیم به استونسون، محاذات مدائن حضرت صالحعليه‌السلام که در آن نقطه از بابت بیچارگی که از بابت حاجت به آب پیدا کردیم، آب گرم متعفّن را از آن اعراب کذا وکذا خریداری نمودیم. ناچار رفع حاجت نمودیم. بعد ازحرکت ازآنجا کوه‌های بزرگ بسیار مطوّل[۳۲] از اطراف مشاهده و تمام آن بیابان سنگستان غیر از درخت‌های مغیلان و تل‌های ریگ و مخروبه و جاهای هولناک مهیب که محسوس و مشهود بود که به عذاب الهی خراب شده‌اند، حتی آن کوهی که حضرت صالحعليه‌السلام ناقه از وی بیرون آورد، دوباره فصیلش به آنجا غایب شد، مرآی و محسوس ما بود. پس در رأس هفت مرحلگی مدینه، ماشین موقوف نمود.

بعضی ازحاج برای ادای صلات مغرب، حسبالعاده از ماشین خارج شدند. بین الصلات ایشان، ماشین‌چی بی‌انصاف بی‌فرصتی نمود، سوت اعلان حرکت ماشین را کشیده و ماشین به راه افتاد. هشت نفر مردانه و یک نفر زنانه خر مقدسی نمودند نماز را نشکستند. لذا از سواری ماشین باز ماندند. ماشین‌چی هم متعرض ایشان نشد و در آن نقطه ماندنی شدند. دیگر نفهمیدیم که کارشان به کجا رسید.

اما امان از وحشت آن بیابان! از دوطرف خیابان که اگر فی الجمله به اطمینان آن عساکرِ مواظب خط راه، که در هر مرحله مستعداً حاضرند نباشد، از بابت مشاهده آن کوه‌های سیاه وصحرای سوخته و برشته معذّب شده، بی‌گیاه و جبال محل خروج ناقه و ملاحظه آن اعراب سیاه بی‌شمار آدم خوار گرسنه ریخته و پاشیده در دو طرف خط راه، انسان دقیقه زهره می‌بازد. با همه این احوال باز وبال ناشکری دامان حاج را گرفت که قانوناً بایستی در شب شنبه دهم ماشین حتماً به مدینه ورود نماید. از آنجایی که دو سه روز قبل اعراب دزد حربی ریخته بودند ماشین را هر چیز نچاپیدند[۳۳] ولی قدری عسکر را اذیت کرده و خط راه را هم بر هم زده بودند، به مدینه اعلان شد، چند فوج عسکر برای دفع ایشان و انضباط جاده مقرّر و مأمور شد. فوج فوج می‌آمدند. پس احتیاطاً به ملاحظه هرزگی اعراب که مبادا در شب جلو ماشین را بگیرند و صدمه به اهل ماشین زنند، فوراً از مدینه اعلان آمد که باید ماشین در سر دو مرحلگی توقف شود. حرکت نکند تا روز شود. پس در استونسون دو مرحلگی فوراً ماشین توقف کرد و امر شد که حاج راحت کنند و به فکر لوازم شب باشند.

چه بگویم که در آن شب بر ما چه گذشت! علاوه از آن که با حضور یکی دو هزار عسکر مستعد با توپ و استعداد که مثل پروانه اطراف حاج کشیک داشتند، مع هذا از ترس اعراب تا صبح چون بید لرزان بودیم. در آن شب ابداً تحصیل قطره‌ای از آب گرم شور و شیرین برای احدی ممکن نشد. تماماً به آبی[شاید: بی آبی] صرف نمودیم.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37