زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 39181
دانلود: 2886

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39181 / دانلود: 2886
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معراج

داستان معراج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يك شب از مكه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت به مكه در قرآن كريم در دو سوره به نحو اجمال ذكر شده،يكى در سوره"اسراء"و ديگرى در سوره مباركه"نجم"،و تأويلاتى كه از برخى چون حسن بصرى،عايشه و معاويه نقل شده مخالف ظاهر آيات كريمه قرآنى و صريح روايات متواتره اى است كه در كتب تفسير و حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است و هيچ گونه اعتبارى براى ما ندارد(٣) ،و ايرادهاى عقلى ديگرى را هم كه برخى كرده اند در پايان داستان پاسخ خواهيم داد،ان شاء الله.اما در كيفيت معراج و اينكه چند بار بوده و آن نقطه اى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنجا به سوى مسجد الاقصى حركت كرد و بدانجا بازگشت آيا خانه ام هانى بوده يا مسجد الحرام و ساير جزئيات آن اختلافى در روايات ديده مى شود كه ما به خواست خداوند در ضمن نقل داستان به پاره اى از آن اختلافات اشاره خواهيم كرد و آنچه مشهور است آنكه اين سير شبانه با اين خصوصيات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مكه اتفاق افتاد،اما آيا قبل از فوت ابيطالب بوده و يا بعد از آن و يا در چه شبى از شبهاى سال بوده،باز هم نقل متواترى نيست و در چند حديث آن شب را شب هفدهم ربيع الاول و يا شب بيست و هفتم رجب ذكر كرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بيست و يكم آن ماه نوشته اند.

و معروف آن است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن شب در خانه ام هانى دختر ابيطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى كه آن حضرت به سرزمين بيت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از يك شب بيشتر طول نكشيد به طورى كه صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسير عياشى است كه امام صادقعليه‌السلام فرمود:رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز عشاء و نماز صبح را در مكه خواند،يعنى اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد و در روايات به اختلاف عبارت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه معصومين روايت شده كه فرمودند:

جبرئيل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مركبى را كه نامش"براق"(٤) بود براى او آورد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن سوار شده و به سوى بيت المقدس حركت كرد و در راه در چند نقطه ايستاد و نماز گزارد،يكى در مدينه و هجرتگاهى كه سالهاى بعد رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدانجا هجرت فرمود،يكى هم مسجد كوفه،ديگر در طور سينا و بيت اللحم زادگاه حضرت عيسىعليه‌السلام و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق رواياتى كه صدوقرحمه‌الله و ديگران نقل كرده اند از جمله جاهايى را كه آن حضرت در هنگام سير بر بالاى زمين مشاهده فرمود سرزمين قم بود كه به صورت بقعه اى مى درخشيد و چون از جبرئيل نام آن نقطه را پرسيد پاسخ داد:اينجا سرزمين قم است كه بندگان مؤمن و شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد مى آيند و انتظار فرج دارند و سختيها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نيز در روايات آمده كه در آن شب دنيا به صورت زنى زيبا و آرايش كرده خود را بر آن حضرت عرضه كرد ولى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدو توجهى نكرده از وى در گذشت.

سپس به آسمان دنيا صعود كرد و در آنجا آدم ابو البشر را ديد،آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام كرده و تهنيت و تبريك گفتند،و بر طبق روايتى كه على بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود :فرشته اى را در آنجا ديدم كه بزرگتر از او نديده بودم و(بر خلاف ديگران)چهره اى درهم و خشمناك داشت و مانند ديگران تبريك گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئيل پرسيدم گفت:اين مالك،خازن دوزخ است و هرگز نخنديده است و پيوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهكاران افزوده مى شود بر او سلام كردم و پس از اينكه جواب سلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهيبى از آن برخواست كه فضا را فرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند.(٥)

و بر طبق همين روايت در آن جا ملك الموت را نيز مشاهده كرد كه لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگويى كه با آن حضرت داشت عرض كرد:همگى دنيا در دست من همچون درهم(و سكه اى)است كه در دست مردى باشد و آن را پشت و رو كند،و هيچ خانه اى نيست جز آنكه من در هر روز پنج بار بدان سركشى مى كنم و چون بر مرده اى گريه مى كنند بدانها مى گويم:گريه نكنيد كه من باز هم پيش شما خواهم آمد و پس از آن نيز بارها مى آيم تا آنكه يكى از شما باقى نماند،در اينجا بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:براستى كه مرگ بالاترين مصيبت و سخت ترين حادثه است و جبرئيل در پاسخ گفت:حوادث پس از مرگ سخت تر از آن است.

و سپس فرمود:

و از آنجا به گروهى گذشتم كه پيش روى آنها ظرفهايى از گوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مى خوردند و پاك را مى گذاردند،از جبرئيل پرسيدم:اينها كيان اند؟گفت:افرادى از امت تو هستند كه مال حرام مى خورند و مال حلال را وامى گذارند،و مردمى را ديدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چيده و در دهانشان مى گذاردند،پرسيدم :اينها كيان اند؟گفت:اينها كسانى هستند كه از مردمان عيبجويى مى كنند،مردمان ديگرى را ديدم كه سرشان را به سنگ مى كوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخ داد:اينان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاء را نمى خواندند و مى خفتند.مردمى را ديدم كه آتش در دهانشان مى ريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مى آمد و چون وضع آنها پرسيدم،گفت:اينان كسانى هستندكه اموال يتيمان را به ستم مى خورند،گروهى را ديدم كه شكمهاى بزرگى داشتند و نمى توانستند از جا برخيزند گفتم:اى جبرئيل اينها كيان اند؟گفت:كسانى هستند كه ربا مى خورند،زنانى را ديدم كه بر پستان آويزانند،پرسيدم:اينها چه زنانى هستند؟

گفت:زنان زناكارى هستند كه فرزندان ديگران را به شوهران خود منسوب مى دارند و سپس به فرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاى بدنشان تسبيح خدا مى كرد.(٦)

و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيه به يكديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم:اينان كيان اند؟گفت:هر دو پسر خاله يكديگر يحيى و عيسىعليه‌السلام هستند،بر آنها سلام كردم و پاسخ داده تهنيت ورود به من گفتند و فرشتگان زيادى را كه به تسبيح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبايى را ديدم كه زيبايى او نسبت به ديگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسيدم جبرئيل گفت :اين برادرت يوسف است،بر او سلام كردم و پاسخ داده و تهنيت و تبريك گفت و فرشتگان بسيارى را نيز در آنجا ديدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردى را ديدم و چون از جبرئيل پرسيدم گفت:او ادريس است كه خدا وى را به اينجا آورده،بر او سلام كردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى پيشين مشاهده كردم و همگى براى من و امت من مژده خير دادند.

سپس به آسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردى را به سن كهولت ديدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسيدم كيست؟جبرئيل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلام كرده و پاسخ داد و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى ديگر مشاهده كردم.

آن گاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را ديدم كه مى گفت :بنى اسرائيل پندارند من گرامى ترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولى اين مرد از من نزد خدا گرامى تر است و چون از جبرئيل پرسيدم:كيست؟گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام كردم جواب داد و همانند آسمانهاى ديگر فرشتگان بسيارى را در حال خشوع ديدم.

سپس به آسمان هفتم رفتيم و در آنجا به فرشته اى برخورد نكردم جز آنكه گفت:اى محمد حجامت كن و به امت خود نيز سفارش حجامت را بكن و در آنجا مردى را كه موى سر و صورتش سياه و سفيد بود و روى تختى نشسته بود ديدم و جبرئيل گفت،او پدرت ابراهيم است،بر او سلام كرده جواب داد و تهنيت و تبريك گفت،و مانند فرشتگانى را كه در آسمانهاى پيشين ديده بودم در آنجا ديدم،و سپس درياهايى از نور كه از درخشندگى چشم را خيره مى كرد و درياهايى از ظلمت و تاريكى و درياهايى از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناك شدم جبرئيل گفت:اين قسمتى ازمخلوقات خداست.

و در حديثى است كه فرمود:چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل از حركت ايستاد و به من گفت :برو!

در حديث ديگرى فرمود:از آنجا به"سدرة المنتهى"رسيدم و در آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اى جبرئيل در چنين جايى مرا تنها مى گذارى و از من مفارقت مى كنى؟گفت :اى محمد اينجا آخرين نقطه اى است كه صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم مى سوزد،(٧) آن گاه با من وداع كرده و من پيش رفتم تا آن گاه كه در درياى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مى كرد تا جايى كه خداى تعالى مى خواست مرا متوقف كند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در اينكه آن سخنانى كه خدا به آن حضرت وحى كرده چه بوده است در روايات به طور مختلف نقل شده و قرآن كريم به طور اجمال و سربسته مى گويد:

( فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى )

[پس وحى كرد به بنده اش آنچه را وحى كرد]

و از اين رو برخى گفته اند:مصلحت نيست در اين باره بحث شود زيرا اگر مصلحت بود خداى تعالى خود مى فرمود،و بعضى هم گفته اند:اگر روايت و دليل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل كرد،مانعى در اظهار و نقل آن نيست.

و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه آن وحى مربوط به مسئله جانشينى و خلافت على بن ابيطالبعليه‌السلام و ذكر برخى از فضايل آن حضرت بوده،و در حديث ديگر است كه آن وحى سه چيز بود:١ - وجوب نماز ٢ - خواتيم سوره بقره ٣ - آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غير از شرك.در حديث كتاب بصائر است كه خداوند نامهاى بهشتيان و دوزخيان را به او وحى فرمود.

و به هر صورت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتيم و از همان درياهاى نور و ظلمت گذشته در"سدرة المنتهى"به جبرئيل رسيدم و به همراه او بازگشتيم.

___________________________________________

پى نوشتها:

١.در برخى از تواريخ و روايات آمده كه صحيفه را در آن وقت به مادر ابو جهل سپرده بودند

٢.ابن هشام پس از نقل اين قسمت روايت ديگرى را هم در كيفيت اسلام عمر نقل كرده است.

٣.و جالب اينجاست كه برخى از نويسندگان معاصر معراج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به وحدت وجودى كه در كلام پاره اى از عرفا و متصوفه ديده مى شود تطبيق و تأويل كرده كه از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اينها سرچشمه مى گيرد.

٤.در توصيف"براق"در چند حديث آمده كه فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر كوچكتر بود،داراى دو بال بود و هر گام كه بر مى داشت تا جايى را كه چشم مى ديد مى پيمود،ابن هشام در سيره گفته:براق همان مركبى بود كه پيغمبران پيش از آن حضرت نيز بر آن سوار شده بودند.و در حديثى است كه فرمود:صورتى چون صورت آدمى و يالى مانند يال اسب داشت،و پاهايش مانند پاى شتر بود.و برخى از نويسندگان روز هم در صدد توجيه و تأويل بر آمده و"براق"را از ماده برق گرفته و گفته اند:سرعت اين مركب همانند سرعت برق و نور بوده است.

٥.و در حديثى كه صدوق(ره)از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آن پس تا روزى كه از دنيا رفت كسى خندان نديد.

٦.صدوق(ره)در كتاب عيون به سند خود از امير المؤمنينعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود:من و فاطمه نزد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتيم و او را ديدم كه به سختى مى گريست و چون سبب پرسيدم فرمود شبى كه به آسمانها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى ديدم و گريه ام براى سختى عذاب آنهاست .زنى را به موى سرش آويزان ديدم كه مغز سرش جوش آمده بود،زنى را به زبان آويزان ديدم كه از حميم(آب جوشان)جهنم در حلق او مى ريختند،زنى را به پستانهايش آويزان ديدم،زنى را ديدم كه گوشت تنش را مى خورد و آتش از زير او فروزان بود،زنى را ديدم كه پاهايش را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ريخته بودند،زنى را كور و كر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده كردم كه مخ سرش از بينى او خارج مى شد و بدنش را خوره و پيسى فرا گرفته بود،زنى را به پاهايش آويزان در تنورى از آتش ديدم،زنى را ديدم كه گوشت تنش را از پايين تا بالا به مقراض آتشين مى بريدند،زنى را ديدم كه صورت و دستهايش سوخته بود و امعاء خود را مى خورد،زنى را ديدم كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنى را به صورت سگ ديدم كه آتش از پايين در شكمش مى ريختند و از دهانش بيرون مى آمد و فرشتگان با گرزهاى آهنين به سر و بدنشان مى كوفتند.

فاطمه كه اين سخن را از پدر شنيد پرسيد:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند كه خداوند چنين عذابى برايشان مقرر داشته بود؟فرمود:دخترم!اما آن زنى كه به موى سر آويزان شده بود زنى بود كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمى پوشانيد،اما آنكه به زبان آويزان بود زنى بود كه با زبان شوهر خود را مى آزرد،آنكه به پستان آويزان بود زنى بود كه از شوهر خود در بستر اطاعت نمى كرد،زنى كه به پاها آويزان بود زنى بود كه بى اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت،اما آنكه گوشت بدنش را مى خورد آن زنى بود كه بدن خود را براى مردم آرايش مى كرد،اما زنى كه دستهايش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود كه به طهارت بدن و لباس خود اهميت نداده و براى جنابت و حيض غسل نمى كرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بى اهميت بود،اما آنكه كور و كر و گنگ بود آن زنى بود كه از زنا فرزنددار شده و آن را به گردن شوهرش مى انداخت،آنكه گوشت تنش را به مقراض مى بريدند آن زنى بود كه خود را در معرض مردان قرار مى داد،آنكه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مى خورد زنى بود كه وسايل زنا براى ديگران فراهم مى كرد.آنكه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چين دروغگو بود و آنكه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مى ريختند زنان خواننده و نوازنده بودند...و سپس به دنبال آن فرمود:

واى به حال زنى كه شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه شوهر از او راضى باشد

٧.سعدى در اين باره گويد:

.چنان گرم در تيه قربت براند

كه در سدرة جبريل از او باز ماند

بدو گفت:سالار بيت الحرام

كه اى حامل وحى برتر خرام

چو در دوستى مخلصم يافتى

عنانم ز صحبت چرا تافتى

بگفتا فراتر مجالم نماند

بماندم كه نيروى بالم نماند

اگر يك سر موى برتر پرم

فروغ تجلى بسوزد پرم

روايات ديگرى در اين باره درباره چيزهايى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن شب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلكه روى زمين مشاهده كرد روايات زياد ديگرى نيز به طور پراكنده وارد شده كه ما در زير قسمتى از آنها را انتخاب كرده و براى شما نقل مى كنيم:

در احاديث زيادى كه از طريق شيعه و اهل سنت از ابن عباس و ديگران نقل شده آمده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صورت على بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده كرد و يا فرشته اى را به صورت آن حضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت:چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار علىعليه‌السلام را داشتند خداى تعالى اين فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق ديدار على بن ابيطالب مى شويم به ديدن اين فرشته مى آييم.

و در حديث نيز آمده كه صورت ائمه معصومين پس از علىعليه‌السلام را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در سمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسيد بدان حضرت گفته شد كه اينان حجتهاى الهى پس از تو در روى زمين هستند و آخرين ايشان كسى است كه از دشمنان خدا انتقام گيرد

و نيز روايت شده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:در آن شب خداوند مرا مأمور كرد كه على بن ابيطالب را پس از خود به جانشينى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم.

و در چند حديث نيز آمده كه خداى تعالى و پيمبرانى را كه ديدم از من سؤال مى كردند وصى خود على را چه كردى؟پاسخ مى دادم:او را در ميان امت خود به جاى نهادم و آنها مى گفتند :خوب كسى را جانشين خويش در ميان امت قرار دادى.

و در حديثى كه صدوقرحمه‌الله در امالى نقل كرده چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آسمان رفت پيرمردى را ديد كه در زير درختى نشسته و بچه هايى اطراف او را گرفته اند،از جبرئيل پرسيد:اين مرد كيست؟گفت :پدرت ابراهيم است،پرسيد:اين كودكان كه اطراف او هستند كيستند؟گفت:اينها فرزندان مردمان با ايمانى هستند كه از دنيا رفته اند و اكنون ابراهيم به آنها غذا مى دهد،سپس از آنجا گذشت و پيرمرد ديگرى را ديد كه روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راست خود مى كند خوشحال و خندان مى شود و هرگاه به سمت چپ خود مى نگرد گريان مى گردد،به جبرئيل فرمود:اين پيرمرد كيست؟پاسخ داد:اين پدرت آدم است كه هرگاه مى بيند كسى داخل بهشت مى شود خوشحال و خندان مى گردد و چون كسى را مشاهده مى كند كه به دوزخ مى رود گريان و اندوهناك مى شود...

تا آنجا كه مى گويد:

...در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب كرد و چون باز مى گشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسيد:خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب كرد؟رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود :پنجاه نماز،موسى گفت:بازگرد و از خدا بخواه تخفيف دهد!رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت و تخفيف گرفت،ولى دوباره موسى گفت:بازگرد و تخفيف بگير،زيرا امت تو(از اين نظر)ضعيفترين امتها هستند و از اين رو بازگرد و تخفيف ديگرى بگير چون من در ميان بنى اسرائيل بوده ام و آنها طاقت اين مقدار را نداشتند،و به همين ترتيب چند بار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت و تخفيف گرفت تا آنكه خداى تعالى نمازها را روى پنج نماز مقرر فرمود:و چون باز موسى گفت:بازگرد،رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود :ديگر از خدا شرم مى كنم كه به نزدش بازگردم(١) و چون به ابراهيم خليل الرحمان برخورد از پشت سر صدا زد:اى محمد امت خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاكش پاك و پاكيزه ودشتهاى بسيارى خالى از درخت دارد و با ذكر جمله"سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله"درختى در آن دشتها غرس مى گردد،امت خود را دستور ده تا درخت در آن زمينها زياد غرس كنند.(٢)

شيخ طوسىرحمه‌الله در امالى از امام صادقعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود:در شب معراج چون داخل بهشت شدم قصرى از ياقوت سرخ ديدم كه از شدت درخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بيرون ديده مى شد و دو قبه از در و زبرجد داشت از جبرئيل پرسيدم:اين قصر از كيست؟گفت :از آن كسى كه سخن پاك و پاكيزه گويد،و روزه را ادامه دهد(و پيوسته گيرد)و اطعام طعام كند،و در شب هنگامى كه مردم در خوابند تهجد و نماز شب انجام دهد،علىعليه‌السلام گويد:من به آن حضرت عرض كردم:آيا در ميان امت شما كسى هست كه طاقت اين كار را داشته باشد؟فرمود:هيچ مى دانى سخن پاك گفتن چيست؟عرض كردم:خدا و پيغمبر داناترند فرمود:كسى كه بگويد:"سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر"هيچ مى دانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم :خدا و رسولش داناترند،فرمود:ماه صبر يعنى ماه رمضان را روزه گيرد و هيچ روز آن را افطار نكند و هيچ دانى اطعام طعام چيست؟گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:كسى كه براى عيال و نانخواران خود (از راه مشروع)خوراكى تهيه كند كه آبروى ايشان را از مردم حفظ كند،و هيچ مى دانى تهجد در شب كه مردم خوابند چيست؟عرض كردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:كسى كه نخوابد تا نماز عشا آخر خود را بخواند(٣) در آن وقتى كه يهود و نصارى و مشركين مى خوابند و در حديثى كه مجلسىرحمه‌الله در بحار الانوار از كتاب مختصر حسن بن سليمان به سندش از سلمان فارسى روايت كرده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در داستان معراج فرمود:چون به آسمان اول رفتيم قصرى از نقره سفيد ديدم كه دو فرشته بر در آن دربانى مى كردند،به جبرئيل گفتم:بپرس اين قصر از كيست؟و چون پرسيد آن دو فرشته پاسخ دادند:از جوانى از بنى هاشم،و چون به آسمان دوم رفتيم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ ديدم كه به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئيل گفتم و پرسيد آن دو فرشته نيز در پاسخ گفتند:از جوانى از بنى هاشم است.و در آسمان سوم قصرى از ياقوت سرخ به همان گونه ديدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسيديم گفتند:مال جوانى است از بنى هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از در سفيد بود و چون جبرئيل پرسيد؟باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند:از جوانى از بنى هاشم است.

و چون به آسمان پنجم رفتيم چنان قصرى از در زردرنگ بود و چون جبرئيل به دستور من صاحب آن را پرسيد گفتند:مال جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئيل پرسيد باز همان پاسخ را دادند.

و چون بازگشتيم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود ديديم به جبرئيل گفتم بپرس:اين جوان بنى هاشمى كيست؟و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند:او على بن ابيطالبعليه‌السلام است.

حاجت جبرئيل اين حديث را كه متضمن فضيلتى از خديجه بانوى بزرگوار اسلام مى باشد بشنوند:

عياشى در تفسير خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

در آن شبى كه جبرئيل مرا به معراج برد چون بازگشتيم بدو گفتم:اى جبرئيل آيا حاجتى دارى؟گفت :حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خداى تعالى و از طرف من سلام برسانى و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون خديجه را ديدار كرد سلام خداوند وجبرئيل را به خديجه رسانيد و او در جواب گفت :

"ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و على جبرئيل السلام".

خبر دادن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كاروان قريش

ابن هشام در سيره در ذيل حديث معراج از ام هانى روايت كرده كه گويد:رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت،ما هم با او به خواب رفتيم،نزديكيهاى صبح بود كه ما را بيدار كرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزارديم آن گاه رو به من كرده فرمود:اى ام هانى من امشب چنانكه ديديد نماز عشاء را با شما در اين سرزمين خواندم سپس به بيت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانكه مشاهده مى كنيد نماز صبح را دوباره در اينجا خواندم.

اين سخن را فرموده برخواست كه برود من دست انداخته دامنش را گرفتم به طورى كه جامه اش پس رفت و بدو گفتم:اى رسول خدا اين سخن را كه براى ما گفتى براى ديگران مگو كه تو را تكذيب كرده و مى آزارند،فرمود:به خدا!براى آنها نيز خواهم گفت!

ام هانى گويد:من به كنيزك خود كه از اهل حبشه بود گفتم:به دنبال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برو و ببين كارش با مردم به كجا مى انجامد و گفتگوى آنها را براى من بازگوى.

كنيزك رفت و بازگشته گفت:چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داستان خود را براى مردم تعريف كرد با تعجب پرسيدند:نشانه صدق گفتار تو چيست و ما از كجا بدانيم تو راست مى گويى؟فرمود:نشانه اش فلان كاروان است كه من هنگام رفتن به شام در فلان جا ديدم و شترانشان از صداى حركت براق رم كرده يكى از آنها فرار كرد و من جاى آن را به ايشان نشان دادم و هنگام بازگشت نيز در منزل ضجنان(٢٥ ميلى مكه) به فلان كاروان برخوردم كه همگى خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آن را با سرپوشى پوشانده بودند و كاروان مزبور هم اكنون از دره تنعيم وارد مكه خواهند شد،و نشانه اش آن است كه پيشاپيش آنها شترى خاكسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است كه يك لنگه آن سياه مى باشد.و چون مردم اين سخنان را شنيدند به سوى دره تنعيم رفته و كاروان را با همان نشانيها كه فرموده بود مشاهده كردند كه از دره تنعيم وارد شد و چون آن كاروان ديگر به مكه آمد و داستان رم كردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جويا شدند همه را تصديق كردند.

محدثين شيعهرضي‌الله‌عنه نيز به همين مضمونـبا مختصر اختلافى رواياتى نقل كرده اند و در پايان برخى از آنها چنين است كه چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهى براى تكذيب و استهزا باقى نماند آخرين حرفشان اين بود كه گفتند:اين هم سحرى ديگر از محمد!

ابو طالب و معراج يعقوبى در تاريخ خود داستان معراج را به اشاره و اختصار نقل كرده و دنبال آن مى نويسد در آن شب ناگهان ابو طالب متوجه شد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گم شده است،ترسيد مبادا قريش او را غافلگير كرده و به قتلش رسانيده باشند از اين رو هفتاد نفر از فرزندان عبد المطلب را جمع كرد و به هر كدام شمشيرى داد و گفت:هر يك از شما پهلوى مردى از قريش جلوس كنيد تا اگر مرا ديديد با محمد آمدم كارى انجام ندهيد و گرنه هر يك از شما مردى را كه پهلوى اوست به قتل برساند و منتظر من نباشيد و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خانه ام هانى ديدند نزد ابو طالب آورده و او نيز آن حضرت را به نزد قريش آورد و چون از جريان مطلع شدند موضوع براى آنها بسيار بزرگ جلوه گر كرد و دانستند كه ابو طالب بسختى از او دفاع مى كند و از اين رو هم عهد شدند كه آن حضرت را بيازارند.

نگارنده گويد:پيش از اين ذكر شد كه ميان اهل حديث و تاريخ در وقت معراج و اينكه چه سالى اتفاق افتاد اختلاف است و اين نقل روى آن است كه معراج در زمان حيات ابو طالب اتفاق افتاده باشد چنانكه بيشتر مورخين همين عقيده را دارند.

در پايان اين فصل تذكر اين مطلب نيز لازم است كه روى هم رفته از روايات چنين استفاده مى شود كه معراج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آسمانها بيش از يك بار اتفاق افتاده و بعيد نيست پاره اى از اختلافات نيز كه در تاريخ وقوع معراج و كيفيت آن در روايات ديده مى شود از همين جا سرچشمه گرفته و هر كدام به يكى از آنها مربوط باشد.و اكنون در پايان ذكر اين معجزه بد نيست به طور فشرده درباره وقوع آن بحث كوتاهى داشته باشيم.