زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 39116
دانلود: 2882

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39116 / دانلود: 2882
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سرنوشت ابو جهل

پيش از اين داستان اسلام معاذ فرزند عمرو بن جموح و پدرش را نقل كرديم همين معاذ بن عمرو بن جموح گويد:من در آن روز شنيده بودم ابو جهل در ميان لشكريان قريش است و در كمين او بودم تا ناگهان او را مشاهده كردم كه در ميان جمعى به اين طرف و آن طرف مى زند و مردم را براى جنگ تحريك مى كند.

و شنيدم كه مردم مى گفتند:كسى را به ابو جهل دسترسى نيست اما من تصميم به قتل او گرفته بودم و منتظر فرصتى بودم تا بالاخره اين فرصت به دستم آمد و خود را به او رسانده شمشير محكمى به ساق پايش زدم كه از وسط دو نيم شد و همانند هسته خرمايى كه در وقت كوبيدن از زير چوب مى پرد آن قسمت كه قطع شده بود به يك سو پريد.

عكرمه فرزند ابو جهل كه از دور اين جريان را ديد به من حمله ور شد و شمشيرى بر بازوى من زد كه به پوست آويزان گرديد اما من اهميتى نداده با دست ديگر به جنگ ادامه دادم تا وقتى كه ديدم اين دست آويزان جز مزاحمت نتيجه ديگرى براى من ندارد به كنارى آمده و انگشتان آن را زير پايم گذارده و بدنم را با شدت به عقب كشيدم و در نتيجه آن دست قطع شد و آن را به كنارى انداخته به دنبال جنگ و كار خود رفتم.

دنباله داستان را اهل تاريخ چنين نوشته اند:كه ابو جهل در آن حال پياده شد و ديگر نتوانست به جنگ ادامه دهد و همراهان او نيز فرار كرده او را تنها گذاردند و يكى از مسلمانان به نام معوذ بن عفراء كه از كنار او عبور مى كرد شمشير ديگرى به اوزد كه او را به زمين افكند و هنوز نيمه جانى در تن داشت كه او را رها كرده رفت.

وقتى سر و صداى جنگ خوابيد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد ابو جهل را در ميان كشتگان بيابند،عبد الله بن مسعود كه از او دل پرى داشت و آزار زيادى از او ديده بود به دنبال اين كار رفت و او را ميان كشتگان پيدا كرد و ديد رمقى در بدن دارد.

عبد الله پاى خود را زير گلويش گذارد و فشارى داد و بدو گفت:اى دشمن خدا ديدى خداوند چگونه تو را خوار و زبون كرد!

ابو جهل گفت:چگونه خوارم ساخت؟كشته شدن براى مردى مانند من كه به دست قوم خود كشته مى شود خوارى و ننگ نيست.

سپس پرسيد:راستى بگو بالاخره پيروزى در اين جنگ نصيب كدام يك از طرفين شد.

عبد الله گفت:نصيب خدا و رسول او گرديد،و به دنبال آن سر از تنش جدا كرده به نزد رسول خدا آورد و حضرت حمد و سپاس خداى را به جاى آورد.

سفارش پيغمبر درباره عباس و ابو البخترى هنگامى كه لشكر قريش به سوى مكه مى گريخت و مسلمانان آنها را تعقيب مى كردند،از طرف پيغمبر اسلام به جنگجويان دستور داده شد از كشتن افراد عادى كه معمولا از ترس رؤساى خود در اين قبيل جنگها حاضر مى شوند خوددارى كنند،و نيز از كشتن عباس بن عبد المطلب عموى پيغمبر و ابو البخترى ابن هشام كه هر دو در دوران محاصره مسلمانان در شعب ابى طالب و اوقات ديگر كمكهاى مؤثرى به پيغمبر و بنى هاشم و مسلمانان كرده بودند خوددارى كنند.

ابو حذيفه فرزند عتبه كه جزء مسلمانان و مهاجرين مكه در لشكر اسلام بود بدون آنكه منظور پيغمبر را از اين دستور بداند به خشم آمده و گفت:آيا ما پدران و فرزندان و برادرانمان را بكشيم ولى عباس را زنده بگذاريم،به خدا سوگند اگر من عباس را ببينم با اين شمشير او را خواهم كشت.

پيغمبر سخن او را نشنيده گرفت و به رو نياورد،اما خود ابو حذيفه بعدها كه منظورپيغمبر را دانست از گفتار خود سخت پشيمان بود و پيوسته مى گفت:كفاره آن سخن نابجاى من شهادت در راه دين است و بايد در جنگ با دشمنان دين كشته شوم و سرانجام هم در جنگ يمامه به شهادت رسيد.

مقتولين و اسيران جنگ بر طبق گفته مشهور در اين جنگ هفتاد نفر از مشركان كشته شدند و هفتاد نفر نيز اسير گشتند و از مسلمانان نيز چهارده نفر به شهادت رسيدند،كه شش نفر آنها از مهاجر و هشت نفر از انصار بودند.

شهداى مهاجرين عبارت بودند از:عبيدة بن حارث،عمير بن أبى وقاص،ذو الشمالين بن عبد عمرو،عاقل بن بكير،مهجع غلام عمر بن خطاب،صفوان بن بيضاء.

و شهداى انصار به نامهاى:سعد بن خيثمة،مبشر بن عبد المنذر،يزيد بن حارث،عمير بن حمام،رافع بن معلى،حارثة بن سراقة،عوف و معوذ پسران حارث بن رفاعة...

و كشته شدگان قريش بيشتر از بزرگان آنها بودند كه بنا به روايت شيخ مفيدرحمه‌الله سى و شش نفرشان تنها به دست على بن ابيطالب كشته شدند و قتل آنان براى قريش و مردم مكه بسيار ناگوار و گران بود و در ميان اسيران نيز افراد سرشناس و بزرگ بسيارى به چشم مى خورد

و اين مطلب پيش اهل تاريخ مسلم است كه يكه تاز ميدان بدر و تنها دلاورى كه بيشتر بزرگان و شجاعان قريش را به خاك هلاك افكند على بن ابيطالبعليه‌السلام بود زيرا در ميان افرادى كه به دست آن حضرت كشته شدند نامهاى:وليد بن عتبة،عاص بن سعيد،طعيمة بن عدى بن نوفل،نوفل بن خويلد،حنظلة بن ابى سفيان،زمعة بن أسود،حارث بن زمعة و افراد بسيار ديگرى به چشم مى خورد كه هر كدام از آنها گذشته از قدرت و ثروت بسيارى كه داشتند از شجاعان و دلاوران و برخى از آنها نيز از شياطين و افراد خطرناك براى اسلام و مسلمين به شمار مى رفتند و با كشته شدن آنها پايه هاى بت پرستى و شرك و ظلم و تعدى در جزيرة العرب يكسره متزلزل و بلكه ويران گرديد كه پس از آن ديگر نتوانستند آن را بنا كنند و با توجه به اينكه جنگ بدر جنگ سرنوشت ميان مرام مقدس توحيد و شرك و بت پرستى بود و پيروزى مسلمانان در آن روز جنبه حياتى براى اسلام داشت خدمتى را كه امير المؤمنين علىعليه‌السلام به اسلام كرد بخوبى روشن مى سازد و مقام او را در برابر افراد بزدل و ترسو و يا كافر و منافقى كه بعدا مدعى همطرازى آن بزرگوار گرديدند آشكار مى كند همچون كسانى كه وقتى جنگ شروع شد به بهانه حفاظت از پيغمبر خود را در"عريش"آن حضرت انداختند چنانكه گفته اندـ

و به هر حال هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست از بدر حركت كند دستور داد شهيدان را به خاك سپرده و كشتگان قريش را نيز در چاهى ريختند و آن گاه بر سر چاه آمده آنان را مخاطب ساخت و فرمود:

"هل وجدتم ما وعد ربكم حقا فانى قد وجدت ما وعدنى ربى حقا؟بئس القوم كنتم لنبيكم كذبتمونى و صدقنى الناس،و أخرجتمونى و آوانى الناس و قاتلتمونى و نصرنى الناس"ـ.

[آيا آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود درباره خويش حق يافتيد؟من وعده اى را كه پروردگارم به من داده به حق يافتم،براستى كه شما نسبت به پيغمبر خود بد مردمى بوديد،شما مرا تكذيب كرديد و ديگران تصديق نمودند،شما از خانه و وطن آواره ام كرديد و ديگران پناهم دادند،شما به جنگ من آمديد و ديگران ياريم كردند!]

اصحاب كه اين سخنان را مى شنيدند با تعجب پرسيدند:اى رسول خدا با مردگان سخن مى گويى؟

فرمود:آنان سخن مرا شنيدند همانند شما جز آنكه آنها قدرت و ياراى پاسخ دادن ندارند.

سرنوشت اسيران و غنايم جنگ

از جمله اسيران بدر،عباس بن عبد المطلب عموى پيغمبر،ابو العاص بن ربيع داماد آن حضرت عقيل بن ابيطالب برادر علىعليه‌السلام و نوفل بن حارث بن عبد المطلب پسر عموى آن حضرت بود.از قبيله هاى ديگر قريش غير از بنى هاشم نيز افراد سرشناسى چون عقبة بن أبى معيط،نضر بن حارث،سهيل بن عمرو،عمرو بن ابى سفيان،وليد بن وليد و جمع ديگرى به دست مسلمانان اسير شده بودند كه جز عقبه و نضر كه به دستور رسول خدا به قتل رسيدند ديگران با پرداخت فديه و برخى هم بدون فديه آزاد شدند و فديه اى را كه معمولا براى آزادى مى پرداختند از چهار هزار درهم تا يك هزار درهم بود كه روى اختلاف وضع مالى افراد متفاوت بود،آنها كه پول زيادترى داشتند بيشتر و آنها كه فقيرتر بودند با پول كمترى خود را آزاد مى كردند و گروهى از آنها كه پولى نداشتند متعهد شدند تا چندى در مدينه بمانند و فرزندان انصار را نوشتن و خواندن بياموزند و برخى هم به دستور رسول خدا آزاد شدند.

ابو العاص بن ربيع

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همسرش خديجه چهار دختر داشت به نامهاى:زينب،رقيه،أم كلثوم،فاطمهعليها‌السلام و زينب را در زمان حيات خديجه و درخواست او به أبى العاص خواهر زاده خديجه شوهر داد،و اين جريان قبل از بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و پس از اينكه آن حضرت به نبوت مبعوث گرديد،دختران آن حضرت و از آن جمله زينب به پدر بزرگوار خود ايمان آورده و مسلمان شدند،اما ابو العاص با كمال علاقه اى كه به همسر خود زينب داشت اسلام را نپذيرفت و به همان حال كفر باقى ماند و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه هجرت فرمود زينب به ناچار در مكه و خانه شوهر خود ماند و از او اطاعت مى نمود.

جنگ بدر كه پيش آمد ابو العاص نيز در اين جنگ شركت كرد و به دست يكى از مسلمانان به نام خراش بن صمه اسير گرديد و همراه اسيران ديگر او را به مدينه آوردند.هنگامى كه مردم مكه براى آزاد كردن اسيران خود پول و اموال ديگر به مدينه مى فرستادند،زينب نيز مالى تهيه كرد و از آن جمله گردن بندى را نيز كه خديجه در شب عروسى و زفاف او با أبى العاص به وى داده بود روى آن مال گذارده و به مدينه فرستاد.همين كه آن اموال به مدينه رسيد چشم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان آنها به گردن بند خديجه افتاد و سبب شد تا خاطره خديجه و محبتها و فداكاريهاى آن همسر مهربان در دل آن حضرت زنده شود و در ضمن به حال دخترش زينب نيز كه براى استخلاص شوهر خود ناچار شده يادگار مادر را از دست بدهد رقت كرد و تمايل خود را به آزادى ابو العاص و بازگرداندن آن اموال به دخترش زينب به مسلمانان اظهار فرمود و آنان نيز اطاعت كرده بر طبق ميل آن حضرت عمل كردند و ابو العاص را بدون فديه آزاد كردند،اما چنانكه برخى گفته اند:با او شرط كردند زينب را كه زنى مسلمان بود و بر طبق قانون اسلام بر مرد مشرك و كافرى چون ابو العاص حرام بود به مدينه بفرستد و او نيز پذيرفت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز زيد بن حارثه و مردى از انصار را مأمور كرد براى آوردن زينب به حوالى مكه بروند،چون به مكه رفت وسايل حركت زينب را فراهم كرده و هودجى براى او ترتيب داد و او را به برادر خود كنانة بن ربيع سپرد تا جايى كه قرار بود به زيد بن حارثه و رفيقش بسپارد و كنانه مهار شتر زينب را به دست گرفت و چون به راه افتاد سر و صدا بلند شد و مردم مكه كه بيشتر داغدار كشتگان خود بودند حاضر نبودند كه روز روشن دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با آن ترتيب از مكه بيرون ببرند و آنها انتقامى نگرفته باشند و به همين منظور گروهى از اوباش را تحريك كردند تا مانع حركت زينب شوند و از آن جمله شخصى به نام هبار بن اسود بن مطلب و شخص ديگرى به نام نافع بن عبد القيس بودند كه پيش از ديگران خود را به هودج زينب رسانده و هبار با نيزه اى در دست بدان هودج حمله كرد.كنانه نيز تيرى به كمان نهاد و خود را آماده جنگ با آنها كرد كه بالاخره ابو سفيان و جمعى از قريش وقتى وضع را چنان ديدند و خطر جنگ و اختلاف تازه اى را مشاهده كردند دخالت نموده و كنانه را قانع كردند تا زينب را به خانه بازگرداند و پس از آرام شدن سر و صدا و گذشتن چند روز،شبانه و دور از انظار مردم او را از مكه خارج سازد.

اما همان حمله هبار به هودج سبب وحشت زينب كه در آن وقت حامله بود گرديد و موجب شد تا پس از بازگشت به خانه بچه خود را سقط كند و روى همين جهت هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكه را فتح كرد خون چند نفر را كه يكى همين هبار بود هدر ساخت كه هر كجا او را يافتند به جرم اين جنايتى كه كرده بود او را به قتل رسانند.(٢)

نمونه اى از ايمان مسلمانان

شايد در خلال آنچه تاكنون از داستان جنگ بدر و شهامت و فداكارى مسلمانان آن روزاعم از مهاجرين و انصار نگارش يافت گوشه هايى از ايمان و استقامت شگفت انگيز آنان در دفاع از دين و گذشت بى دريغ آنها در مورد هدف مقدسى كه داشتند آشكار شده باشد ولى قسمت زير نمونه اى است كه از ميان نمونه هاى بسيارى براى خواننده محترم انتخاب كرديم و وضع تدوين اين مختصر اجازه نمى دهد قسمتهاى ديگرى را ذكر كنيم:

مصعب بن عمير يكى از مهاجرين و مجاهدان اين جنگ بود كه پيش از اين نيز نامش به عنوان نماينده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده آن حضرت به شهر مدينه ذكر شد،وى برادرى داشت به نام ابو عزيز كه جزء لشكر مشركين به بدر آمده بود و در جنگ با مسلمانان شركت داشت و يكى از پرچمداران آنان محسوب مى شد،وى نقل مى كند هنگامى كه مسلمانان بر ما پيروز شدند يكى از انصار مرا به اسارت گرفت و هنگامى كه مرا دستگير كرده بود برادرم مصعب بن عمير سر رسيد و چون مرد انصارى را با من ديد رو به آن مرد كرده گفت:

او را محكم ببند كه مادرش پولدار است و ممكن است پول خوبى براى آزادى او بپردازد؟

ابو عزيز گويد:من با كمال تعجب گفتم:برادر!به جاى اينكه در اين حال سفارشى درباره من به اين مرد بكنى اين چنين به او مى گويى؟

مصعب گفت:برادر من اوست نه تو!

و دنباله داستان را مورخين اين گونه نوشته اند كه وقتى خبر اسارت ابو عزيز را به مادرش دادند پرسيد:گرانترين فديه و پولى را كه براى آزاد كردن يك نفر قریشى بايد پرداخت چه مقدار است؟

گفتند:چهار هزار درهم.

آن زن چهار هزار درهم به مدينه فرستاد و ابو عزيز را آزاد كرد.

و همين أبو عزيز نقل مى كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسلمانان سفارش كرده بود با اسيران خوش رفتارى و نيكى كنند و روى همين سفارش،من كه در دست چند تن از انصار بودم تا به مدينه رسيديم كمال خوشرفتارى را از آنها ديدم تا آنجا كه در هر منزلى فرود مى آمدند و هنگام غذا مى شد نانى را كه تهيه مى كردند به من مى دادند ولى خودشان خرما به جاى نان مى خوردند و من گاهى از آنها خجالت مى كشيدم و نان را به خودشان پس مى دادم اما آنها دست به نان نمى زدند و دوباره به خودم بر مى گرداندند.

تقسيم غنايم مسلمانان

در جنگ بدر اموال بسيارى از دشمن به غنيمت گرفتند ولى در تقسيم آن ميان ايشان اختلاف شد گروهى كه مباشر جمع آورى آن بودند مدعى بودند كه آنها از آن ماست،و گروهى كه به تعقيب دشمن رفته بودند مى گفتند:اگر ما دشمن را تعقيب نمى كرديم شما نمى توانستيد به آسودگى اين اموال را غنيمت بگيريد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد همه آن غنايم را در يك جا جمع كردند و آنها را به دست يكى از انصار به نام عبد الله بن كعب سپرد تا دستورى از جانب خداى تعالى در اين باره برسد و در راه كه به سوى مدينه مى آمدند در يكى از منزلها به نام"سير"آيه انفال نازل شد و كيفيت تقسيم آن روشن گرديد،و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طبق دستور الهى آنها را تقسيم كرد.

__________________________________________

پى نوشتها:

١.عبيدة بن حارث بن عبد المطلب،عمو زاده رسول خداست.

٢.اما هبار وقتى از اين جريان مطلع شد از مكه گريخت و پس از جنگ حنين خود را به مدينه رسانيد و ناگهان پيش روى آن حضرت در آمده و شهادتين بر زبان جارى كرد و مسلمان گشت و اسلامش پذيرفته شد.و ابو العاص نيز پس از چند سال به مدينه آمد و مسلمان شده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز دوباره زينب را به عقد او در آورد.

پيروزى بدر به نصرت خدا و كمك فرشتگان بود در چند سوره از سوره هاى كريمه قرآن كه داستان بدر به اجمال يا تفصيل ذكر شده مانند سوره آل عمران و سوره انفال روى اين موضوع كه اين پيروزى به نصرت و يارى خداى تعالى انجام شد زياد تكيه شده تا موجب غرور و خودبينى مسلمانان نگردد و از تلاش و كوشش در پيمودن راه خطرناك و دشوارى كه در پيش داشتند آنها را باز ندارد،و به خصوص در چند آيه تصريح فرموده كه خداى تعالى در اين جنگ فرشتگان را به يارى شما فرستاد و نزول آنها موجب كثرت سپاه و سياهى لشكر و دلگرمى جنگجويان مسلمان و سرانجام سبب پيروزى شما گرديد،مثلا در سوره آل عمران چنين فرمايد:

( وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴿ ١٢٣ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُنزَلِينَ﴿ ١٢٤ بَلَىٰإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ)

[براستى خدا در بدر شما را يارى كرد در صورتى كه زبون بوديد پس از خدا بترسيد شايد سپاسگزار باشيد،آن گاه كه به مؤمنان مى گفتى:آيا كافى نيست شما را كه پروردگارتان به سه هزار فرشته فرود آمده مددتان كند،آرى اگر استقامت داشته باشيد و پرهيزكارى كنيد و دشمنان با اين هيجان و فوريت بر شما بتازند پروردگارتان به پنج هزار فرشته شناخته شما را مدد مى كند.]

و در سوره انفال فرمود:

( إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ ٩ وَمَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)

[آن گاه كه از پروردگارتان يارى خواستيد و او شما را وعده يارى داد كه به هزار فرشته صف بسته مددتان مى دهيم و خدا آن را جز نويدى براى شما قرار نداد تا دلهاتان بدان آرام گيرد كه يارى جز از سوى خدا نيست و خدا نيرومند و فرزانه است.]

و در چند حديث كه از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده فرشتگان در شب بدر به زمين فرود آمدند.و مضمون حديث مزبور كه شامل فضيلتى نيز براى امير المؤمنين علىعليه‌السلام مى باشد چنين است كه در آن شبـكه تصادفا شب بسيار سرد و تاريكى بود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مسلمانان خواست تا يكى از ايشان برود و مقدارى آب از چاه كشيده براى آن حضرت بياورد،و كسى پاسخى به آن حضرت نداد جز علىعليه‌السلام كه داوطلب شد و مشك خود را برداشته به لب چاه آمد و داخل چاه شده مشك را پر كرد و چون به سوى اردوگاه حركت كرد باد شديدى وزيد كه علىعليه‌السلام بناچار نشست تا باد گذشت آن گاه برخواسته به راه افتاد،و هنوز چندان راه نيامده بود كه باد شديد ديگرى وزيدن گرفت،به حدى كه باز هم علىعليه‌السلام ناچار شد بنشيند و براى بار سوم نيز همين ماجرا تكرار شد،و چون به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و آن حضرت سبب دير آمدن او را پرسيد علىعليه‌السلام جريان بادهاى شديدى را كه سه بار وزيد و او را مجبور به نشستن نمود به عرض رسانيد،و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدو فرمود:

نخستين باد جبرئيل بود كه با هزار فرشته براى نصرت و يارى ما فرود آمدند و بر تو سلام كردند و بار دوم و سوم نيز ميكائيل و اسرافيل بودند كه آن دو نيز هر كدام به اتفاق هزار فرشته فرودآمدند و بر تو سلام كردند.(١)

و فرشتگان كه در اين جنگ به يارى مسلمانان آمدند شماره و عددشان هر اندازه بوده چنانكه خداى تعالى فرموده براى دلگرمى مسلمانان و ايجاد رعب و ترس در دل مشركان بود و گرنه كسى را نكشتند و اسيرى را به اسارت نگرفتند،زيرا اسامى كشته شدگان بدر و قاتلان آنها و همچنين اسيران و اسيركنندگان در تاريخ ثبت و نوشته شده است،اما اين مدد غيبى و نزول فرشتگان موجب تقويت مجاهدان و دلگرمى آنان شد و توانستند به آن زودى و با آن افراد اندك با نبودن اسلحه كافى در فاصله كوتاهى آن گروه بسيار را به قتل رسانده و به همان اندازه به اسارت بگيرند.و اين نكته نيز ناگفته نماند كه طبق سنت الهى معمولا يارى خدا و نصرت الهى دنبال پايدارى و استقامت نازل خواهد شد و هرگاه بندگان خدا در صدد يارى دين خدا بر آمدند و به تعبير قرآن"خدا را يارى كردند"خدا نيز آنها را يارى مى كند و از نظر جمله بندى"ان تنصروا الله"مقدم بر"ينصركم"مى باشد و اين مطلب در قرآن و حديث شواهد بسيار دارد كه جاى نقل آنها نيست،و در آيات فوق نيز اين جمله جالب است كه مى فرمايد:

( بَلَىٰإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ ) و به گفته يكى از دانشمندان شايد سر اينكه شماره فرشتگان در اين آيات مختلف ذكر شده همين اختلاف ايمان و مقدار صبر و استقامت آنان در برابر دشمن باشد و خداى تعالى بخواهد به طور كنايه و ضمنى بفهماند كه هر چه پايدارى و استقامتتان بيشتر باشد نيروى غيبى و مدد الهى بيشتر خواهد بود و اندازه و مقدار كمك الهى بستگى به اندازه صبر و استقامت شما دارد.

شاهدان از زبان ابو رافع و مرگ ابو لهب و از قسمتهاى جالبى كه در تاريخ جنگ بدر در مورد نزول فرشتگان ذكر شده قسمت زير است كه ابن هشام در سيره نقل كرده و مى گويد:

نخستين كسى كه خبر جنگ بدر و شكست قريش را به مكه رسانيد حيسمان بن عبد الله خزاعى بود كه سراسيمه خود را به مكه رسانيد و وارد شهر شده خبر كشته شدن عتبه،شيبه،ابو جهل،امية بن خلف و ديگر بزرگان قريش را به مردم مكه داد.

اين خبر بقدرى وحشتناك و ناگهانى بود كه بيشتر مردم در آغاز باور نكردند،و صفوان پسر اميه بن خلف در كنار خانه كعبه و در حجر اسماعيل نشسته بود فرياد زد:به خدا اين مرد ديوانه شده و نمى داند چه مى گويد!و گرنه از او بپرسيد:صفوان بن اميه چه شد؟

مردم پيش حيسمان آمده پرسيدند:صفوان بن اميه چه شد؟

حيسمان گفت:وى همان است كه در حجر اسماعيل نشسته ولى به خدا پدر وبرادرش را ديدم كه كشته شدند!

ابو رافع گويد:من آن وقت غلام عباس بن عبد المطلب بودم و چون ما در پنهانى مسلمان شده بوديم(٢) از اين خبر كه حكايت از پيروزى مسلمانان مى كرد خوشحال شديم!و در آن وقت كه اين خبر به مكه رسيد من در خيمه اى كنار چاه زمزم نشسته و چوبه هاى تير مى تراشيدم و ابو لهب كه خود در جنگ بدر حاضر نشده بود و به جاى خود عاص بن هشام را به جنگ فرستاده بود در اين وقت وارد مسجد شد و يكسره آمده و پشت آن خيمه نشست ناگهان مردم فرياد زدند:

اين ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب است كه خود در جنگ حاضر و شاهد ماجرا بوده و اكنون از راه مى رسد،ابو لهب كه او را ديد صدايش زد و او را پيش خود خوانده و بدو گفت:برادر زاده بنشين و جريان جنگ را تعريف كن؟

مردم نيز پيش آمده دور او را گرفتند و او شروع به سخن كرده گفت:

همين قدر بگويم:ما وقتى با مسلمانان برخورد كرديم وضع طورى به سود آنان شد كه ما گويا هيچ گونه اراده و اختيارى از خود نداشتيم و تحت اختيار و اراده آنان قرار گرفتيم و به هرگونه كه مى خواستند با ما رفتار مى كردند،جمعى را كشتند و گروههايى را اسير كرده و بقيه هم گريختند.

آن گاه اضافه كرد:

اين را هم بگويم كه نبايد قريش را ملامت كرد زيرا ما مردان سفيد پوشى را در وسط آسمان و زمين مشاهده كرديم كه بر اسبانى ابلق سوار بودند و چون آنها آمدند و به ما حمله كردند ديگر كسى نتوانست در برابر آنها مقاومت كند و قدرتى از خود نشان دهد.

ابو رافع گويد:در اين موقع من گوشه خيمه را بالا زده گفتم:به خدا سوگند آنهافرشتگان بوده اند!

ابو لهب كه اين سخن را از من شنيد سيلى محكمى به رويم زد و من از جا برخواستم تا از خود دفاع كنم اما چون شخص ناتوان و ضعيفى بودم مغلوب ابو لهب شدم و او مرا از جا بلند كرده بر زمين زد،سپس روى سينه ام نشست و مشت زيادى به سر و صورتم زد.

ام الفضل همسر عباس كه در آنجا بود و آن منظره را ديد چوب خيمه را كشيد و به عنوان دفاع از من چنان بر سر ابو لهب كوفت كه سرش را شكافت،آن گاه بدو گفت:چشم عباس را دور ديده اى كه نسبت به غلامش اين گونه رفتار مى كنى؟

ابو لهب از جا برخواست و با كمال افسردگى و ناراحتى به خانه رفت و بيش از هفت روز زنده نبود كه خداوند او را به مرض"عدسه"(٣) مبتلا كرد و همان بيمارى سبب مرگ او گرديد.

ابو سفيان قانون شكن در ميان اسيران يكى هم عمرو پسر ابو سفيان بود كه به دست على بن ابيطالبعليه‌السلام اسير شده بود و چون خبر اسارت او را به پدرش ابو سفيان دادند و از او خواستند پولى به عنوان فديه او بفرستد تا او را آزاد كنند،ابو سفيان گفت:من نمى توانم دو مصيبت و ناگوارى را تحمل كنم هم داغ فرزند و هم پول،از طرفى پسرم حنظله را كشته اند و خونى از من پايمال شده و اكنون نيز براى آزادى اين يكى پولى بپردازم،بگذاريد عمرو همچنان در دست پيروان محمد باشد و تا هر زمان كه خواستند او را نگاه دارند.

و بدين ترتيب عمرو بن ابى سفيان در مدينه محبوس ماند تا اينكه يكى از مسلمانان و پيرمردان فرتوت مدينه به نام سعد بن نعمان كه از قبيله بنى عمرو بن عوف بود به قصد حج يا عمره به سوى مكه حركت كرد و چون قريش اعلان كرده بودند متعرض مسلمانانى كه به قصد حج يا عمره به مكه بيايند نخواهند شد از اين رو سعد با كمال اطمينان به سوى مكه رفت و هيچ احتمال نمى داد او را به جاى عمر و يا ديگرى دستگير سازند اما همين كه به مكه آمد و ابو سفيان از ورود او مطلع گرديد به جاى عمرو دستگيرش ساخت و به بستگان و فاميلش كه در مدينه بودند اطلاع داد تا عمرو را آزاد نكنيد ما سعد را آزاد نخواهيم كرد.

قبيله سعد يعنى همان بنى عمرو بن عوف كه از ماجرا مطلع شدند پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و درخواست آزادى عمرو را نمودند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز موافقت كرد و بدين ترتيب عمرو بن ابى سفيان آزاد شد و سعد نيز به مدينه بازگشت.