زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 38367
دانلود: 2774

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38367 / دانلود: 2774
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

غزوه بنى النضير

بنى النضير تيره اى از يهود بودند كه در جنوب شرقى مدينه سكونت داشتند و داراى قلعه و مزارع و نخلستانى در آن محل بودند،اينان با پيغمبر اسلام پيمان عدم تعرض و دوستى داشتند و متعهد شده بودند كه بر ضد مسلمانان اقدامى نكنند و كسى را عليه ايشان تحريك ننمايند .دو حادثه شوم"رجيع و بئر معونه"سبب شد كه دوباره زبان يهود به استهزاى مسلمانان باز شود و آنان را مورد شماتت قرار دهند و سخنان ناهنجارى درباره پيغمبر اسلام بر زبان آرند و سبب جرئت دشمنان و منافقين گردند.

پيغمبر اسلام ديگر بار متوجه اين دشمنان داخلى گرديد و در صدد برآمد تا از عقيده قلبى آنان نسبت به مسلمانان مطلع شده و پايدار نبودن ايشان را در پيمانى كه بسته بودند آشكار سازد.

كشته شدن آن دو عامرى به دست عمرو بن اميه چنانكه در داستان بئر معونه گذشت سبب شد كه پيغمبر اسلام در صدد تهيه ديه و خونبهاى آن دو نفر بر آيد و آنان را به كسان مقتولان كه همپيمان با او بودند بپردازد.

و چون قبيله بنى عامر همان گونه كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همپيمان بودند با يهود بنى النضير نيز همپيمان بودند،رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صدد برآمد تا از يهود مزبور كمك بگيرد و به همين منظور با ده نفر از ياران خود كه از آن جمله على بن ابيطالبعليه‌السلام بود به سوى محله بنى النضير حركت كرد و چون بدانجا رسيد و منظور خود را اظهار كرد آنان در ظاهر از پيشنهاد آن حضرت استقبال كرده و آمادگى خود را براى كمك و مساعدت در اين باره اظهار داشتند و از آن حضرت دعوت كردند تا در محله آنان فرود آيد،پيغمبر اسلام فرود آمده و به ديوار قلعه آنان تكيه داد و به انتظار كمك آنها در آنجا نشست،در اين موقع چند تن از سركردگان آنها به عنوان آوردن پول يا تهيه غذا به ميان قلعه رفته و با هم گفتند:

شما هرگز براى كشتن اين مرد چنين فرصتى مانند امروز به دست نخواهيد آورد خوب است هم اكنون مردى بالاى ديوار برود و سنگى را از بالا بر سر او بيفكند و ما را از دست او راحت و آسوده سازد،همگى اين رأى را پسنديده و با اينكه يكى ازبزرگانشان به نام سلام بن مشكم با اين كار مخالفت كرده گفت:شايد خداى محمد او را از اين كار آگاه سازد،به سخن او گوش نداده و در صدد انجام اين كار بر آمدند.

شخصى از ايشان به نام عمرو بن جحاش انجام اين كار را به عهده گرفت و بى درنگ خود را به بالاى ديوار رسانيد تا توطئه آنها را اجرا كند.

ولى قبل از اينكه او كار خود را بكند خداى تعالى به وسيله وحى پيغمبر را از توطئه ايشان آگاه ساخت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فورا از جاى خود برخواسته و مانند كسى كه دنبال كارى مى رود بدون آنكه حتى ياران خود را خبر كند به سوى مدينه به راه افتاد.در برخى از نقل ها هم آمده كه رو به اصحاب خود كرده فرمود:شما در جاى خود باشيد و خود تنها راه شهر را در پيش گرفت

اصحاب كه ديدند مراجعت پيغمبر به طول انجاميد از جاى برخواسته به جستجو پرداختند و از كسى كه از مدينه مى آمد سراغ آن حضرت را گرفتند و او گفت:من پيغمبر را در شهر مدينه ديدار كردم.

پيغمبر اسلام مطمئن بود كه با رفتن او،يهود جرئت آنكه به اصحاب او گزندى برسانند ندارند و از عكس العمل و انتقام رهبر مسلمانان بسختى واهمه و بيم دارند.

به هر صورت،ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اين حرف را شنيدند خود را به مدينه و نزد پيغمبر رساندند و چون علت آمدن او را پرسيدند حضرت توطئه آنها و وحى خداى تعالى را به ايشان اطلاع داد،و به دنبال آن يكى از مسلمانان به نام محمد بن مسلمه را مأمور كرده فرمود:به نزد يهود بنى النضير برو و به آنها بگو:شما پيمان شكنى(٩) كرديد و از در مكر و حيله بر آمديد و نقشه قتل مرا طرح نموديد،اينك تا ده روز مهلت داريد كه از اين سرزمين برويد و از آن پس اگر در اينجا مانديد كشته خواهيد شد.

محمد بن مسلمه پيغام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به آنها رسانيد،يهود مزبور كه تاب مقاومت در برابر مسلمانان را در خود نمى ديدند آماده رفتن شدند ولى عبد الله بن ابى سركرده منافقين مدينه راى آنها پيغام فرستاد كه از جاى خود حركت نكنيد و ما دو هزار نفر هستيم كه آماده كمك به شما هستيم و هرگز شما را تسليم محمد نخواهيم كرد و يهود بنى قريظه نيز به پشتيبانى شما برخواسته و شما را يارى مى كنند.يهوديان گول وعده او را خورده و ماندند،و به محكم كردن قلعه هاى خويش پرداختند و چون مهلت به پايان رسيد پيغمبر اسلام پرچم جنگ را بست و به دست على بن ابيطالبعليه‌السلام داد و با سربازان اسلام به سوى قلعه هاى بنى النضير حركت كرد و دستور محاصره آنان را صادر فرمود.

محاصره آنان به طول انجاميد كه بعضى مدت محاصره را بيست و يك روز ذكر كرده اند،و به گفته برخى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اينكه يهود مزبور از آن سرزمين دل بركنند و يا كمال خوارى و ذلت خود را به چشم ببينند دستور داد چند نخله خرما را از باغهاى آنها قطع كردند و همين هم شد و آنها تسليم شده و حاضر به ترك خانه و ديار گشتند و از آن سرزمين رفتند،و مفسران نيز گفته اند آيه( مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَىٰ أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّـهِ ) (١٠) نيز در همين باره نازل شده كه چون يهود بنى النضير آن حضرت را در اين كار سرزنش كردند اين آيه نازل شد،و در كتاب سيرة المصطفى آمده است كه مجموع نخله هايى كه مسلمانان قطع كرده و يا سوزاندند شش نخله بود(١١) و در نقلى كه فخر رازى در تفسير همين آيه از ابن مسعود كرده وى گفته است:رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد چند نخله خرما را كه سر راه جنگجويان و مزاحم آنان براى جنگ بود قطع كردند. (١٢) و به هر صورت يهوديان كه ديدند از كمكهايى كه عبد الله بن ابى وعده كرده بود خبرى نشد و يهود بنى قريظه هم براى نجات آنها اقدامى نكردند به ستوه آمده و تدريجا ترس و نااميدى بر آنها مستولى شد و تسليم شدند و از پيغمبر اسلام امان خواستند تا از مدينه كوچ كنند

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موافقت فرمود كه هر سه نفر از آنها يك شتر با خود ببرند و هر چه مى خواهند از اثاثيه خود بر آن بار كنند و بقيه را به جاى بگذارند و بروند.

و بدين ترتيب يهود بنى النضير از مدينه كوچ كرده جمعى از آنها در خيبر اقامت گرفتند و بيشترشان نيز به شام رفتند و با رفتن آنها غنيمت بسيارى براى مسلمانان به جاى ماند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مشورت اصحاب آن را به مهاجرين مكه كه تا آن روز به صورت ميهمان در خانه انصار زندگى مى كردند اختصاص داد و ميان آنها تقسيم كرد و از آن پس مهاجرين مكه نيز مانند مردم ديگر مدينه صاحب خانه و زندگى مستقل و جداگانه اى شدند،و از كمك انصار بى نياز گشتند.تنها دو نفر از انصار بودند كه به خاطر حاجتى كه داشتند آن حضرت سهمى نيز به هر كدام از آن دو داد كه يكى ابو دجانه انصارى و ديگر سهل بن حنيف بود.

و بر طبق نقل كازرونى بغير از خانه و اثاث و زمين و باغها٥٠ زره و ٥٠ كله خود،و ٣٤٠ شمشير از ايشان به جاى ماند كه ميان مسلمانان تقسيم شد.

و دو نفر از يهود مزبور نيز به نام يامين بن عمرو و ابو سعد بن وهب مسلمان شدند و در مدينه ماندند.

شيخ مفيدرحمه‌الله و نيز ابن شهراشوب در كتابهاى خود داستانى از شجاعت و فداكارى على بن ابيطالبعليه‌السلام در ايام محاصره بنى النضير نقل كرده اند كه ذيلا از نظرشما مى گذرد:

گويند:هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى محاصره يهود بنى النضير آمد دستور داد خيمه اش را در آخرين نقطه از زمينهاى گودى كه در آنجا بود و به زمين بنى حطمة معروف بود بزنند،همين كه شب شد مردى از بنى النضير تيرى به سوى خيمه آن حضرت انداخت و آن تير به خيمه اصابت كرد،پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد خيمه اش را از آنجا بكنند و در دامنه كوه نصب كنند و مهاجر و انصار اطراف آن،خيمه هاى خود را برپا كردند،چون تاريكى شب همه جا را فرا گرفت ناگاه متوجه شدند كه على بن ابيطالب در ميان آنها نيست،به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و معروض داشتند :على بن ابيطالب گم شده و در ميان ما نيست؟

فرمود:فكر مى كنم به دنبال اصلاح كار شما رفته باشد،طولى نكشيد كه علىعليه‌السلام در حالى كه سر بريده همان مرد يهودى را كه تير به سوى خيمه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداخته بود در دست داشت بيامد و آن سر را نزد آن حضرت گذاشت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:يا على چه كردى؟

عرض كرد:من ديدم اين خبيث مرد بى باك و دلاورى است،پس در كمين او نشستم و با خود گفتم :چه چيز در اين تاريكى شب او را چنين بى باك كرده جز اينكه مى خواهد از اين تاريكى استفاده كرده دستبرد و شبيخونى بزند،ناگاه او را ديدم كه شمشير در دست دارد و با سه تن از يهود مى آيد،من كه چنان ديدم برخواسته و بدو حمله كرده و او را كشتم و آن سه نفر كه همراهش بودند گريختند و هنوز چندان دور نشده اند و اگر چند نفر همراه من بيايند اميد آن هست كه بدانها دست يابيم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ده نفر را كه از آن جمله ابو دجانه و سهل بن حنيف بود همراه علىعليه‌السلام روانه كرد و آنان بسرعت آمده پيش از آنكه يهوديان به قلعه هاى خود برسند بدانها رسيدند و آنها را به قتل رسانده و سرهاى ايشان را به دستور پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چاههاى بنى حطمه افكندند و همين جريان رعب و وحشتى در دل بنى النضير افكند و سبب تسليم و كوچ كردن آنان از مدينه گرديد.

_______________________________________

پى نوشتها:

١.و برخى به جاى"قاره""ديش"گفته اند.

٢.به عقيده نگارنده در اين دو نقل گويا ميان سفيان بن خالد و خالد بن سفيان اشتباهى رخ داده باشد و با مراجعه به كتابهايى كه در دسترس بود رفع اشتباه نشد و مجال مراجعه به ساير كتابهاى مفصل ديگر هم نبود.

٣.مرثد بن أبى مرثد از مسلمانان شجاع و فداكارى بود كه در اوايل هجرت مأمور نجات اسيران و زندانيانى بود كه به جرم پذيرش اسلام در مكه در اسارت مشركين به سر مى بردند،و در انجام اين مأموريت با مشكلات و خطرهايى نيز مواجه شد ولى توانست جمعى از اسيران مزبور را نجات داده و به مدينه بياورد.

٤.گويند:سلافه همسر طلحه كه نامش در صفحات بالا گذشت چون شنيده بود كه دو تن از فرزندانش در جنگ احد با تير عاصم بن ثابت به هلاكت رسيده و كشته شدند با خود نذر كرده بود كه اگر روزى دستش رسيد در كاسه سر عاصم شراب بنوشد،عاصم بن ثابت نيز كه اين نذر را شنيد از خدا خواست كه هرگز بدنش با بدن مشركى تماس پيدا نكند و هنگامى كه عاصم به شهادت رسيد افراد قبيله هذيل خواستند سر عاصم را بريده براى سلافه ببرند تا به نذر خود عمل كرده و بدين وسيله مالى از او بگيرند،اما ديدند زنبورهاى زيادى اطراف جنازه عاصم را گرفته اند كه كسى نمى تواند بدان نزديك شود،با خود گفتند:صبر كنيد تا چون شب شد و زنبوران رفتند اين كار را انجام دهيم،و چون شب شد سيل عظيمى آمد و جنازه عاصم را با خود برد و بدين ترتيب خداى تعالى دعاى عاصم را مستجاب فرمود.

٥.تنعيم نام جايى است در دو فرسخى مكه و يكى از ميقاتهايى بوده كه در عمره مفرده از آنجا محرم مى شوند و معمولا حاجيان پس از اعمال حج براى انجام عمره مفرده و پوشيدن لباس احرام بدانجا مى روند زيرا نزديكترين ميقاتهاست به شهر مكه و البته اكنون در امر توسعه شهر متصل به مكه است.

٦.از معاوية بن أبى سفيان نقل كنند كه گفته:من در آن روز همراه پدرم ابو سفيان براى تماشاى اعدام خبيب به تنعيم آمده بودم و چون خبيب به مردم مكه نفرين كرد پدرم مرا به پهلو روى زمين خوابانيد كه نفرين او به من نرسد،چون معتقد بودند كه هرگاه به كسى نفرين كنند اگر او در همان حال به پهلو روى زمين بخوابد نفرين در او اثر نخواهد كرد.

و در سيره ابن هشام است كه عمر بن خطاب مردى را به نام سعد بن عامر بر قسمتى از شام حكومت داد و پس از چندى مردم آن سامان به نزد عمر آمده گفتند:اين مردى را كه تو بر ما حاكم كرده اى مبتلا به غشوه است،گاهى همچنان كه در مجلس عمومى نشسته غش مى كند و بر زمين مى افتد.

عمر صبر كرد تا در يكى از سفرها كه سعد بن عامر به مدينه آمد جريان را از او سؤال كرد و او گفت:جريان اين گونه است كه گفته اند،اما من بيمارى و كسالتى ندارم كه اين حالت اثر آن بيمارى باشد ولى من جزء تماشاگران اعدام جريان خبيب بودم و نفرين او را شنيدم،و هرگاه آن منظره و سخنان خبيب را به ياد مى آورم ناگهان دچار غشوه مى شوم.

٧.در تاريخ ابن اثير جريان پايين آوردن جنازه خبيب را به عمرو بن اميه ضمرى و مردى از انصار مدينه نسبت داده با اختلاف زيادتر و شرح بيشترى از آمدن آن دو به مكه و بازگشتشان كه هر كه خواهد بدانجا مراجعه كند.

٨.در مجمع الامثال پس از نقل داستان گويد:از خانه زن سلولى بيرون آمد و همچنان كه بر پشت اسب خود سوار شد بر روى اسب جان بداد.

٩ـ همانطورى كه قبلا بيان شد پيامبر در روزهاى نخستين ورود به مدينه پيمانى با طوائف يهود منعقد كرد كه از طرف قبيله بنى نضير اين پيمان را حيى بن اخطب امضاء كرده بود.

قسمتى از سه گروه (بنى نضير بنى قينقاء قريظه)پيمان مى بندد كه هرگز بر ضرر رسول خدا و ياران وى قدمى بر ندارند و بوسيله زبان و دست و دست ضررى به او نرسانند...

هر گاه يكى از اين سه قبيله بر خلاف متن پيمان رفتار كنند پيامبر در ريختن خون وضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندان آنها دستش باز باشد.

١٠.سوره حشر،آيه .٥

١١.سيرة المصطفى،ص .٤٤٧

١٢.به عقيده نگارنده بايد مطلب همين گونه باشد كه از ابن مسعود نقل شده،زيرا به نظر بعيد مى آيد كه پيغمبر اسلام بى جهت و صرفا براى تسليم شدن دشمن چنين دستورى داده باشد،در صورتى كه بر طبق روايات زيادى خود آن حضرت سربازانى را كه به جنگ مى فرستاد از اين عمل نهى مى فرمود مگر آنكه از نظر نظامى ناچار به اين كار شوند كه از آن جمله حديث زير است كه شيخ كلينى(ره)در كتاب شريف كافى نقل كرده و متن حديث با اسقاط سند اين است:

عن أبى عبد اللهعليه‌السلام قال:كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا أراد أن يبعث سرية دعاهم فاجلسهم بين يديه ثم يقول:سيروا بسم الله و بالله و فى سبيل الله و على ملة رسول الله،لا تغلوا و لا تمثلوا،و لا تقتلوا شيخا فانيا و لا امرأة و لا تقطعوا شجرا الا أن تضطروا اليها و أيما رجل من ادنى المسلمين أو افضلهم نظر الى رجل من المشركين فهو جار حتى يسمع كلام الله فان تبعكم فاخوكم فى الدين و ان أبى فابلغوه مأمنه و استعينوا بالله عليه".

امام صادقعليه‌السلام فرمود:هرگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست لشكرى را به سويى بفرستد آنها را مى خواند و پيش روى خود مى نشانيد و سپس به آنها مى گفت:

به نام خدا و براى خدا و در راه خدا و بر آيين رسول او حركت كنيد،خيانت نكنيد،كسى را گوش و بينى نبريد،فريبكار و خدعه گر نباشيد،پيرمرد از كار افتاده را به قتل نرسانيد،زنان و كودكان را نكشيد،درختى را قطع نكنيد مگر آنكه ناچار به قطع آن گرديد و هر كدام از مسلمانان چه پست ترين آنها و چه برترينشان كه به مردى از مشركين مهلت داد آن شخص مشرك در پناه آن مسلمانان است تا كلام خدا را بشنود پس اگر(در اثر شنيدن و استماع)به پيروى شما(و دين خدا)در آمد او برادر شما در دين محسوب مى شود،و اگر حاضر به پذيرفتن دين حق نشد او را به امانگاهش(و خانه و كاشانه اش)برسانيد و از خدا بر او كمك گيريد.

ازدواج با زينب دختر خزيمه و ام سلمه

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همين سال به منظور سرپرستى از زنان بيوه مسلمان و مهاجرينى كه شوهران مهاجر خود را در جنگها از دست داده و در شهر مدينه دور از وطن و قوم و خويشان خود در وضع اندوهبارى زندگى مى كردند دو زن ديگر را به عقد خود درآورد،كه يكى زينب دختر خزيمه(١) و ديگرى ام سلمه دختر أبى امية مخزومى بود و نام ام سلمه هند بود و بدين ترتيب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن دو را نيز جزء همسران خود قرار داده و ضمن سرپرستى از آنها آن دو را از غم و اندوه و غربت و ندارى و عوارض ديگرى كه شهادت شوهرانشان به دنبال داشت نجات بخشيد.

زينب همسر عبيدة بن حارث بن عبد المطلب بود و شوهرش كه عمو زاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز بود در جنگ بدر به شرحى كه مذكور شد زخم گرانى برداشت و در مراجعت به شهادت رسيد و زينب در مدينه بى سرپرست ماند و از آنجا كه از نظر نسب بزرگ زاده بود و خود نيز در شهر مكه به جود و سخاوت و دستگيرى از بينوايان مشهور و در رديف سخاوتمندان زنان جاهليت به شمار مى رفت تا جايى كه او را"ام المساكين"و مادر بينوايان ناميده بودند،از اين رو پس از شهادت عبيده با رنج و اندوه بسيارى در مدينه روزهاى پيرى را پشت سر مى گذارد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه چنان ديد براى حفظ آبرو و شخصيت آن بزرگ زن و ترميم غصه ها و آلامى كه ديده بود او را به عقد خويش در آورد،و تصادفا پس از اين ازدواج نيز چندان عمر نكرد و در همان سال چهارم هجرت يكى دو ماه پس از ازدواج با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت.

ام سلمه را نيز با اينكه زنى بيوه و داراى دو كودك بود،چون شوهرش ابو سلمه به شرحى كه پيش از اين گفته شد در اثر زخمى كه در جنگ احد برداشت به شهادت رسيد،رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به عقد خويش در آورد،و ضمن سرپرستى از آن زن با ايمان و محترم،سرپرستى و تربيت دو كودك يتيم او را نيز كه از ابو سلمه به جاى مانده بود به عهده گرفت.

و از رواياتى كه در دست هست معلوم مى شود كه ازدواج با ام سلمه پس از مرگ زينب دختر خزيمه صورت گرفت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در اتاق زينب جاى داد.

فضايل ام سلمه

ام سلمه گذشته از سابقه اى كه در اسلام داشت و از جمله زنانى است كه با شوهرش ابو سلمه به حبشه هجرت كرد و پس از ورود به مكه نيز آزارها از دست مشركين كشيد از نظر فهم و عقل نيز گوى سبقت را از ديگران ربوده بود،و ابن حجر عسقلانى در ترجمه او گويد:

سخنى را كه او در جنگ حديبيه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد دليل بر وفور عقل و صوابديد رأى و نظر اوست كه ان شاء الله در جاى خود مذكور خواهد شد.

ام سلمه از زنان بزرگى است كه صرفنظر از افتخار همسرى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ايمان به خدا و روز جزا و پيروى از دستورهاى پيغمبر بزرگوار اسلام به مرتبه والايى رسيد و پس از خديجه كبرىعليها‌السلام در ميان همسران پيغمبر از همگان گوى سبقت را در فضل و كمال ربوده و پس از رحلت آن حضرت نيز با اينكه عمرى طولانى كرد و آخرين همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه از دنيا رفت تا زنده بود حرمت خود و پيغمبر را نگاه داشته و كارى كه مخالف شأن بانوى بزرگى چون او بود از وى ديده نشد و بحق"ام المؤمنين"بود و شايستگى چنين افتخار و نام بزرگى را داشت و حتى اگر عمل خلافى از ساير همسران آن حضرت مى ديد در صدد جلوگيرى و پند و اندرز آنان نيز بر مى آمد،چنانكه هنگامى كه عايشه خواست به بصره و جنگ جمل برود او را موعظه كرد و از اين كار نهى نمود و عايشه نيز با اينكه سخنان او را تصديق كرد و قبول نمود اما سرانجام وسوسه شيطانى كار خود را كرد و او را به ميدان جنگ كشانيد.(٢)

ام سلمه همان بانوى محترمى است كه به نقل محدثين شيعه و سنى آيه تطهير درخانه او نازل شد و سخن او با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عايشه مشهور است.

و افتخار ديگر ام سلمه اين است كه چند سال،بزرگترين بانوى اسلام حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام را سرپرستى و خدمتگزارى كرده و از هيچ گونه فداكارى در راه او و شوهرش امير المؤمنينعليه‌السلام خوددارى و دريغ ننموده است تا آنجا كه همه مى دانيم در مورد فدك با همه خطرى كه براى ام سلمه داشت به نزد ابو بكر رفته و به نفع عصمت كبرى حضرت زهراعليها‌السلام گواهى داد،و به همين سبب مورد خشم دستگاه خلافت قرار گرفت و به همين جرم!يك سال حقوق او را از بيت المال قطع كردند

بالاخره ام سلمه يكى از نزديكان خاندان بزرگوار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امين و دايع و حافظ اسرار ايشان بوده است،چنانكه طبق نقل صفار در كتاب بصائر الدرجات امير المؤمنينعليه‌السلام هنگام سفر عراق ودايع امامت را كه نزد وى بود به او سپرد و پس از وى امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نيز اين كار را كردند.

و داستان مشت خاكى را كه امام حسينعليه‌السلام هنگام سفر عراق به وى داد و فرمود:آن را در شيشه اى نگهدارى كن تا هر وقتى كه ديدى مبدل به خون شد بدان كه من كشته شده ام معروف و مشهور است و مرگ ام سلمه در سال ٦٢ هجرى پس از مراجعت اهل بيت از شام،در مدينه اتفاق افتاد .رضى الله عنها و رحمة الله عليها.

پس از جنگ بنى النضير و قبل از غزوه خندق چند غزوه ديگر نيز مانند غزوه ذات الرقاع و غزوه بدر صغرى و غزوه دومة الجندل اتفاق افتاد اما در ترتيب و تقدم و تأخير آنها در تواريخ اختلاف است،و ما به همين ترتيب بالا كه ظاهرا به صحت نزديكتر است آنها را نقل خواهيم كرد.

غزوه ذات الرقاع

(٣) پس از كوچ كردن بنى النضير مدينه آرامشى پيدا كرد و منافقين نيز از نظر سياسى شكست خورده و دست و پاى خود را جمع كردند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فكر سر و صورت دادن به وضع مسلمانان و اسلام نوبنيادى بود كه از سوى دشمن ضربه خورده و ترميم آن احتياج به آرامش داشت.در اين حال خبر به آن حضرت دادند كه قبيله غطفان در صدد جنگ با مسلمانان و تهيه لشكر براى اين كار هستند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى وحى الهى با چهارصد تن و يا بيشتر از ياران خود براى مقابله و جنگ با آنها از مدينه حركت كرد،و چون به سرزمين دشمن رسيد مردان قبيله مزبور كه نيروى مقاومت و جنگ با مسلمانان را در خود نمى ديدند گريخته و به كوهها پناه بردند و گروهى از زنان و اثاث و اموالشان به دست مسلمانان افتاد،و غنيمت زيادى به دست آوردند پيغمبر اسلام و همراهان براى اينكه از تعقيب و حمله دشمن اطمينان حاصل كنند مقدارى در آن سرزمين ماندند و چون اطمينان پيدا كردند به سوى مدينه بازگشتند.

در همين جنگ و مدت توقف در آن سرزمين بود كه براى نخستين بار دستور نماز خوف آمد و طبق آن دستور،مسلمانان در وقت خواندن نماز پشت سر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دو دسته تقسيم شدند،دسته اى براى پاسدارى لباس جنگ پوشيده و در برابر دشمن ايستادند،و دسته ديگر براى نماز آماده شدند و ركعت اول را با آن حضرت خوانده و ركعت دوم را فرادى و بسرعت تمام كرده به جاى دسته اول آمدند و آن دسته ديگر خود را به ركعت دوم نماز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانده و ركعت دوم رانيز به صورت فرادى خوانده و خود را به سلام امام رساندند،به شرحى كه در كتابهاى فقهى ذكر شده.

نمونه اى از علاقه مسلمانان به نماز

در اين جنگ زنى از قبيله دشمن به دست مسلمانان اسير شد و چون شوهر آن زن از اسارت همسرش مطلع گرديد به تعقيب لشكر مسلمانان حركت كرد تا تلافى كرده دستبردى به مسلمانان بزند،يا احيانا و اگر بتواند انتقام گرفته يكى از آنها را به اسارت برده يا به قتل برساند.لشكر مسلمانان به دره اى رسيدند و چون شب فرارسيد فرود آمدند.پيغمبر فرمود:كيست كه امشب ما را نگهبانى و حراست كند؟

عمار بن ياسر از مهاجرين،و عباد بن بشر يكى از انصار مدينه اين كار را به عهده گرفتند و هر دو به دنبال مأموريت به دهانه دره رفتند.

و چون بدانجا رسيدند با يكديگر قرار گذاردند تا شب را دو قسمت كنند و هر كدام قسمتى بخوابند و آن ديگرى نگهبانى كند،نيمه اول سهم عباد بن بشر شد كه نگهبانى كند و عمار بن ياسر بخوابد عمار خوابيد و عباد بن بشر به نماز ايستاد،طولى نكشيد كه همان مرد مشرك كه به تعقيب همسرش آمده بود سر رسيد و از دور كه نگاه كرد شخصى را ديد كه همانند ستونى سرپا ايستاده براى اينكه مطمئن شود او انسان است يا نه،تيرى به طرف او انداخت.تير آمد و بر بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرد و تير را از بدنش كشيد و به نماز ادامه داد آن مرد تير دوم را رها كرد آن تير هم به بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرده و آن را از بدن خود كشيد و ادامه به نماز داد و چون تير سوم به بدنش خورد به ركوع و سجده رفت و نمازش را تمام كرده عمار را از خواب بيدار نمود و بدو گفت:

برخيز كه من ديگر قدرت اينكه روى پا بايستم ندارم،عمار از جا برخواست و مرد مشرك كه دانست آنها دو نفر هستند فرار كرد.

عمار نگاهش به بدن عباد افتاد و او را غرق خون ديد و چون جريان را پرسيد به عباد گفت :چرا تير اول را كه خوردى مرا بيدار نكردى؟عباد گفت:سوره اى از قرآن مى خواندم كه دلم نيامد آن را قطع كنم(٤) ولى وقتى ديدم تيرها پى در پى مى آيد به ركوع رفتم و نماز را تمام كردم.و به خدا سوگند اگر ترس اين نبود كه در انجام دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كوتاهى كرده باشم و دشمن دستبردى بزند به هيچ قيمتى حاضر نبودم نمازم را قطع كنم اگر چه نفسم قطع شود و جان بر سر اين كار بگذارم.

ولادت امام حسينعليه‌السلام

و در ماه شعبان سال چهارم مطابق قول مشهور خداى تعالى مولود جديدى از فاطمه زهراعليها‌السلام به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على بن ابيطالبعليه‌السلام عنايت فرمود و نام او را حسين گذاردند و چون روز هفتم ولادت آن حضرت شد گوسفندى براى او عقيقه كردند و سر او را تراشيده و به وزن موى آن حضرت،نقره صدقه دادند.

وفات فاطمه بنت اسد در همين سال

فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين علىعليه‌السلام از دنيا رفت،و گذشته از امير المؤمنين،رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در مرگ او بسيار متأثر و غمگين شد،زيرا فاطمه در تربيت و كفالت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ابو طالب شريك بود تا آنجا كه پيغمبر خدا او را مادر خطاب مى كرد.صرفنظر از كمال ايمان و استقامتى كه در دين داشت و براى اثبات آن همين فضيلت براى فاطمه كافى است كه بيشتر اهل حديث و تاريخ در داستان ولادت امير المؤمنينعليه‌السلام از يزيد بن قعنب روايت كرده اند كه گويد:

روزى با عباس بن عبد المطلب و جمعى ديگر در كنار خانه كعبه نشسته بوديم فاطمه بنت اسد كه به على حامله بود و آثار درد زاييدن در او ظاهر شده بود بدانجا آمد و گفت:

"رب انى مؤمنة بك و بما جاء من عندك من رسل و كتب،و انى مصدقة بكلام جدى ابراهيم الخليل و انه بنى البيت العتيق فبحق الذى بنى هذا البيت و بحق المولود الذى فى بطنى لما يسرت على ولادتى"

[خدايا من به تو ايمان دارم و به همه پيغمبران و كتابهايى كه از نزد تو آورده اند مؤمن هستم و سخن جدم ابراهيم خليل را كه پايه و بناى اين خانه كهن را پى ريزى كرد تصديق و گواهى دارم،پس به حق همان بزرگوار كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين مولودى كه در رحم دارم كار ولادت او را بر من آسان گردان.]

گويد:در اين وقت ديدم ديوار خانه شكافته شد و فاطمه به درون آن رفت و سپس ديوار به هم آمد مانند آنكه اصلا شكافته نشده و پس از سه روز فاطمه در حالى كه مولود جديدى در دست داشت بيرون آمد...تا به آخر حديث.

و روايات ديگرى كه در اين باره در كتابهاى حديث و تاريخ آمده و ان شاء الله تعالى در تاريخ زندگانى امير المؤمنينعليه‌السلام مذكور خواهد شد.

و از ابن عباس روايت شده كه گويد:چون فاطمه بنت اسد از دنيا رفت علىعليه‌السلام گريان شد و به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده جريان را به عرض رسانيد،پيغمبر نيز گريست و پيراهن خود را از تن بيرون آورده به على داد و فرمود:

اين جامه را بگير و به زنان بگو او را به خوبى غسل دهند و در اين جامه كفن كنند تا من بيايم،و پس از ساعتى آن حضرت بيامد و بر جنازه فاطمه نماز گزارد،سپس داخل قبر شد و در قبر او خوابيد آن گاه بيرون آمد و دستور داد او را دفن كنند و با دست خود خاك روى قبر او ريخت و در حق او دعا كرده گفت:

"اللهم ثبت فاطمة بالقول الثابت،رب اغفر لامى فاطمة بنت اسد و وسع عليها مدخلها بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلى لانك ارحم الراحمين".

[خدايا فاطمه را به گفتار ثابت و محكم پايدار بدار،پروردگارا مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز،و جايگاهش را بر وى وسيع و فراخ گردان به حق پيامبرت و پيامبران گذشته ات كه پيش از من بوده اند كه براستى تو مهربانترين مهربانانى.] و در روايت كافى آمده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مرگ آن زن فرمود: "اليوم فقدت بر أبى طالب،ان كانت لتكون عندها الشى ء فتؤثرنى به على نفسها و ولدها" [امروز ديگر نيكيهاى ابو طالب را از دست دادم،و براستى شيوه فاطمه چنان بود كه اگر چيزى نزد او پيدا مى شد مرا بر خود و فرزندانش مقدم مى داشت.]

__________________________________________

پى نوشتها:

١.و كازرونى ازدواج با زينب را در سال سوم هجرت و فوت او را در سال چهارمـهشت ماه پس از ازدواجـذكر كرده است.

٢.براى تحقيق بيشتر مى توانيد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد در ذيل سخن امير المؤمنينعليه‌السلام كه فرمود:"ان النساء نواقص الايمان..."مراجعه فرماييد.

٣.رقاع جمع رقعه به معناى قطعه و تكه است،و در اينكه چرا اين غزوه به اين نام موسوم گرديد وجوهى گفته اند.

١.گويند:چون هوا بسيار گرم بود مسلمانان به پاهاى خود تكه هايى از پارچه بسته بودند تا از گرما صدمه نبينند.

٢.گفته اند:در اين سفر پاهاى سربازان اسلام زخم شد و هر كس به زخم پاى خود پارچه اى بست.٣.برخى گويند:مسيرى كه مسلمانان عبور كردند داراى سنگهاى الوان بود و هر قسمتى از اين سنگها به رنگى بود.

٤.برخى گفته اند:رقاع اسم درختى و يا نام كوهى نزديك مدينه بوده كه مسلمانان در اين سفر از كنار آن عبور كردند.٥.ذات الرقاع نام جايى است كه در آن نقطه با دشمن يعنى قبيله غطفان برخورد كردند.٦.نام درختى بوده كه مورد پرستش اعراب آن زمان بود و هر كس براى قضاى حاجتش كهنه اى به آن بسته بود و به همين جهت آن را ذات الرقاع مى گفتند و جنگ در نزديكى آن اتفاق افتاده. ٤.در برخى از تواريخ است كه گفت:سوره كهف را مى خواندم.